تاريخمندى مسيح عليهالسلام يا اعتقادات مسيحيت؟
تاريخمندى مسيح عليهالسلام يا اعتقادات مسيحيت؟
مهدى ترابپور1
چكيده
حضرت عيسى عليهالسلام از سوى خداوند متعال براى هدايت قوم بنىاسرائيل فرستاده شده است؛ اما متأسفانه بنا به دلايلى همچون قدرتطلبى و غرايز شخصى و سياسى عدهاى خاص، آموزههاى اين رسول الهى، دچار تغيير و تحريف شد؛ آنكه بيشترين سهم را در اين ماجرا داشت، كسى نبود جز پولس. او مدّعى بود كه حضرت عيسى عليهالسلام را پس از به صليب كشيده شدن ديده، و آن حضرت به او مأموريت داده است. از اينرو، آموزههاى او بيش از هر كسى ـ حتى بيش از خود مسيح عليهالسلام ـ در عهد جديد موجود مىباشد و ريشه بيشتر اعتقادات اصلى مسيحيت مثل تثليث، تجسّم، كليسا و... به اين شخص برمىگردد. بنابراين، اين قبيل اعتقادات مسيحيت در طى تاريخ و ادوار زمانى به وجود آمده است. اين نوشتار با رويكرد نظرى و اسنادى و با هدف بررسى تاريخمندى حضرت عيسى عليهالسلام و اسطورگى اعتقادات مسيحيت نگارش يافته است.
كليدواژهها: اسطوره، كتاب مقدّس، پولس، تثليث، تجسّم، فدا، كليسا.
مقدّمه
آنچه در اين نوشتار مىخوانيم، بررسى مسائل مهمى درباره مسيحيت است؛ مانند اينكه آيا شخصى به اسم عيسى مسيح عليهالسلام در بين قوم بنىاسرائيل ظهور كرده است يا خير؟ آيا اعتقادات مسيحى، همان است كه خداوند متعال، به رسولش يعنى به شخصى كه ملقب به مسيح است، وحى كرده است يا نه؟ اگر اين اعتقادات آموزههايى الهى است، پس اين همه مطالب متناقض در اناجيل و مطالب عقلستيز در آموزههاى مسيحيت از كجاست؟ كسانى همچون پولس چه نقشى در ايجاد و ترويج آموزههاى مسيحيت داشتهاند؟ آيا مىتوان گفت با وجود آنكه مسيح عليهالسلامشخصيتى است كه وجود تاريخى دارد و واقعا فرستاده خداوند متعال بر قوم بنىاسرائيل مىباشد، ولى آموزههايى كه در دين مسيحيت وجود دارد، مطالبى است كه پس از عروج عيسى مسيح در طول زمان و دورههاى گوناگون به وجود آمده است؟
عيسى مسيح عليهالسلام
شايد به جرئت بتوان گفت بيش از هر شخصيت مذهبى، در وجود خارجى عيسى مسيح عليهالسلام ترديد ايجاد شده است؛ به حدى كه حتى برخى از مورّخان مسيحى نيز در وجود چنين شخصى ترديد كردهاند. اين القاى شك و ترديد، به دليل تاريكى موضوع، تشتّت مباحث و فقدان مداركى2 است درباره شخصى به نام مسيح.3 از اينرو، پاسخهاى متفاوتى به اين پرسش كه عيساى ملقب به مسيح كه بود به وجود آمده است؟
1. ديدگاه مؤمنان سنتگراى مسيحى كه عيسى مسيح را دقيقا همان مىدانند كه عهد جديد به آنها معرفى مىكند. يعنى خدايى كه در هيئت انسان به زمين آمد و براى نجات بشر بر صليب شد.
2. ديدگاه اسطورهگرا كه وجود تاريخى براى عيسى عليهالسلامقائل نيستند و آنچه را در عهد جديد و اقوال مسيحيان آمده است، آميزهاى از اسطورههاى مصرى، بينالنهرينى، ميترايى و حتى رومى مىدانند كه تغيير شكل داده شده و در هيئت اسطوره جديدترى به نام مسيح تبلور يافته است.
3. ديدگاه عقلگرايانى كه تفسير غيرمذهبى از متون مقدس و تاريخى دارند و قائل به وجود تاريخى عيسى عليهالسلامهستند؛ اما نه به گونهاى كه عهد جديد به ما معرفى مىكند.
4. ديدگاهى كه آميزهاى از مؤمنان سنتى و اسطورهگرايان و حتى عقلگرايان است.4
در اين ميان، به دو ديدگاه اول پرداخته، و وجود خارجى عيسى مسيح را بررسى مىكنيم. در سنت مسيحى، اناجيل چهارگانه: متى، مرقس، لوقا و يوحنا، تنها منبع معتبر براى مطالعه زندگى و سخنان حضرت عيسى عليهالسلام است. در اين ميان، ماجراى تولد آن حضرت بيشتر در دو انجيل متى و لوقا آمده است.5
عيسى عليهالسلام در بيتلحم زاده شد. اين شهر در هشت كيلومترى اورشليم واقع شده است و حدود هزار سال قبل از ميلاد، داوود پادشاه در آن به دنيا آمده و بزرگ شده بود. محققان عموما اتفاق نظر دارند كه او در سال چهارم «ق.م» به دنيا آمد.6 مادرش مريم عليهاالسلام، نامزد نجارى از شهر ناصره به نام يوسف بود. در انجيل متى مىخوانيم:
ولادت عيسى مسيح چنين بود كه چون مادرش مريم به يوسف نامزد شده بود، قبل از آنكه با هم آيند، او را از روحالقدس حامله يافتند و شوهرش يوسف چون مردى صالح بود، نخواست او را عبرت نمايد؛ پس اراده نمود او را به پنهانى رها كند؛ اما چون او در اين چيزها تفكر مىكرد، ناگاه فرشته خداوند در خواب بر وى ظاهر شده گفت: اى يوسف پسر داود! از گرفتن زن خويش مريم مترس؛ زيرا كه آنچه در وى قرار گرفته است از روحالقدس است و او پسرى خواهد زاييد و نام او را عيسى خواهى نهاد؛ زيرا كه او امت خويش را از گناهانشان خواهد رهانيد. و اين همه براى آن واقع شد تا كلامى كه خداوند به زبان نبى گفته بود، تمام گردد كه اينك باكره آبستن شده، پسرى خواهد زاييد و نام او را عمانوئيل خواهند خواند كه تفسيرش اين است: خدا با ما، پس چون يوسف از خواب بيدار شد، چنانكه فرشته خداوند بدو امر كرده بود به عمل آورد و زن خويش را گرفت و تا پسر نخستين خود را نزاييد، او را نشناخت و او را عيسى نام نهاد.7
تا پايان قرن اول ميلادى، در هيچ نوشته غيرمسيحى ذكرى از عيسى عليهالسلام نيست و آنجا هم كه ذكرى از او به ميان آمده، با ارجاعات مبهمى همراه است. بيشتر آنچه از او مىدانيم، از طريق نوشتههاى مسيحيان است و بيشتر مطالب عهد جديد دستكم تا 35 سال بعد از او نوشته نشده بود. بيشتر دانشمندان معتقدند اولين انجيل بين سالهاى 64 تا 70 ميلادى نگاشته شده است. دليل آنها شهادت ايرنئوس،8 است كه مىگويد مرقس انجيلش را بعد از مرگ پطرس و پولس نگاشته است. همچنين امورى در اين انجيل وجود دارد كه گواه اين مدّعاست.9 جان.بى.ناس نيز مىگويد كه انجيل مرقس قبل از دو انجيل متى و لوقا موجود بود، و در حدود سال 65 تا 70 ميلادى نوشته شده است.10 انجيل متى و لوقا در بين سالهاى 70 تا 85 ميلادى تدوين شدند.11 انجيل يوحنا نيز احتمالاً در سالهاى 90 تا 115 ميلادى نوشته شده است.12 در اين بين، داستان واحدى نيز درباره عيسى عليهالسلام وجود ندارد و هريك از اناجيل نظر متفاوتى درباره او دارد.13
از طرفى آثار مكتوب مسيحى به اندازهاى جعل شده و داراى تناقض است كه نمىتوان به هيچيك از آنها اعتماد كرد. براى مثال، نسبنامه حضرت عيسى عليهالسلام در انجيل متى با 39 واسطه به حضرت ابراهيم عليهالسلام برمىگردد. اما آنچه كه آخر اين نسبنامه به مثابه تعيين طبقات مىآيد، خلاف اين مطلب مىباشد؛ زيرا از حضرت ابراهيم عليهالسلام تا حضرت عيسى عليهالسلام را 42 واسطه عنوان مىكند.14 اما نسبنامه حضرت عيسى عليهالسلام در انجيل لوقا با 54 واسطه به حضرت ابراهيم عليهالسلام و 74 واسطه به حضرت آدم عليهالسلام برمىگردد.15 در متى يوسف فرزند يعقوب معرفى مىگردد، ولى در لوقا فرزند هالى؛ ثانيا متى عيسى عليهالسلام را از نسل داود عليهالسلام و از طريق سليمان مىداند؛ ولى لوقا عيسى عليهالسلام را از نسل داوود بدون وساطت سليمان مىداند. همچنين، در متى عيسى عليهالسلام فرزند يوسف است، اما در لوقا به حسب گمان مردم، عيسى عليهالسلام فرزند يوسف است. در حالى كه در اناجيل، بارها به دوشيزه بودن حضرت مريم عليهاالسلام اشاره شده است.
اينجاست كه وجود تاريخى حضرت عيسى عليهالسلامدر هالهاى از ابهام فرو رفته و برخى انديشمندان و عقلگرايان مسيحى را بر آن داشته است تا در وجود تاريخى چنين شخصى ترديد كنند و در راه توجيه و اقناع خود، به نظريههاى اسطورهگرايانه متوسل شوند؛ يا اينكه افرادى مثل مرقيون قائل شدند كه عيسى عليهالسلام از يك زن زاييده نشده، بلكه به شكل يك انسان از آسمان به ايالت جليل فرود آمده و ناگهان به تعليم آغاز كرده است.16
اسطورهگرايى
آنچه را كه نظريه اسطورهگرايى نمىپذيرد، اين است كه پيشينه مسيحيت به بنيانگذار مشخصى برگردد كه محتواى انجيلها را تعليم مىداده و در شرايطى كه در انجيلها آمده است، به قتل رسيده باشد.17 اين نظريه در اواخر قرن هجدهم ميلادى شروع شده و چهرههاى شاخص آن، ولنى، برونو باور، جان مكنيان رابرتسون، فريوز، ويتكر، ويليام بنجامين اسميت، آرتور دروز، پل لويى كوشو، گوردن ريلندز، ادوارد دوژاردن مىباشند18 كه هر يك به نوعى به اين نظريه پرداختهاند. براى مثال، ادوارد دوژاردن ـ داستانسرا، نمايشنامهنويس و نقاد فرانسوى اوايل قرن بيست ـ معتقد است خداى آيين مسيحيت در اصل يك ماهى يا مارماهى بوده كه به منزله توتم مورد احترام واقع مىشده است و يك طايفه ماقبل تاريخ كه آيين ياد شده را انجام مىدادند، آن را مانند ساير توتمها، به عنوان يك خوراك آيينى مىخوردند. از اينجاست كه يوشع در عهد عتيق پسر نون يعنى ماهى است و خود نيز در آغاز يك ماهى به شمار مىرفته است. اين نويسنده در ادامه چنين مىنويسد:
با گسترش كشاورزى، بخشهايى از اين آيين در خدايان كشاورزى كنعانى جذب شد و با ورود عشاير عبرانى، آن خدا صفات يك برّه را به خود گرفت. مراسم مهم اين آيين عبارت بود از يك قربانى كفاره كه در آن يك قربانى بشرى را به نشانه خدا ـ پادشاه ماقبل تاريخ ـ كشته، به دار مىآويختند و شامگان جسد او را به خاك مىسپردند. سپس يك روز سوگوارى بر پا مىشد، آنگاه يك وعده خوراك آيينى صرف مىشد كه به مقتضاى مكان عبارت بود از ماهى، نان يا بره و پرستندگان. بدين شيوه، خداى خود را به شكل رمزى مىخوردند.19
به گفته ادوارد، اين آيين در يكى از چندين جلجال20 كه در فلسطين يا ساير كشورها يافت مىشوند، صورت مىگرفت. از اينجاست كه عهد عتيق صلاحيت برافراشتن يكى از اين دايرههاى سنگى را در حومه «اريحا» براى يوشع مقرر مىدارد و مىگويد بنىاسرائيل فصح را در آنجا نگه داشتند.21 با تثبيت توحيد، اين آيينهاى محلى موقوف شدند. بدينگونه يوشع به منزله يك چهره بشرى در عهد عتيق باقى مىماند و فقط نام پدر و داستانهاى اندكى در اينباره، وضعيت اصلى او را افشا مىكند. او در ادامه بيان مىدارد كه به منظور جلوگيرى مؤثرتر از اين آيين، مارماهى يك حيوان نجس اعلام شد و استفاده غذايى از آن تحريم گرديد. با اين وصف، در ايالت جليل و مراكز ديگرى كه فرمان اورشليم در آنها نفوذ نداشت، آيين مارماهى، يعنى خداى باستانى، تا زمان فتح اين سرزمين به دست مكابيان در قرن دوم قبل از ميلاد پا بر جا ماند. حتى پس از آن در خفا ميان جمعيت كشاورز و ماهيگير، ادامه يافت؛ هرچند از آن پس كشتن قربانى انسانى صرفا نمايشى بود. اين وضع تا حدود سال 26 ميلادى، كه هيروديس انتيپاس، حاكم ايالت جليل، شهر طبريه را به افتخارِ سُرورِ خود، امپراطورى طيباريوس، بنياد نهاد، ادامه داشت. اين شهر به شيوه معمارى يونانى ساخته شد و جمعيت بزرگى از بتپرستان را در خود جاى داد. بسيارى از ساكنان ايالت جليل آنجا را ترك كردند و برخى از آنها كه معمولاً ماهيگير بودند، به منظور ادامه شغل خويش، به اريحا مهاجرت كردند. آنان پس از جوشش غيرت دينى خود، به سبب آلوده شدن جامعه خود به بتپرستى، براى برگزارى نمايش سه روزه مراسم مرگ و رستاخيز در جلجال گرد آمدند. ممكن است در آن زمان، كسى به نام شمعون قيروانى، نمايشگر قربانى بوده است. برخى از شركتكنندگان به علت هيجان دينى اين مراسم، هنگام صرف خوراك آيينى معتقد شدند كه خداى برخاسته را ديدهاند، و اين منظره كه در سال 27 ميلادى اتفاق افتاد، نقطه آغاز مسيحيت بود. ادوارد در ادامه مىنويسد:
بينندگان اين رؤيا يعنى پطرس، يعقوب، يوحنا و ديگران، به اشاعه اين خبر كه خداوندگار عيسى بر آنان آشكار شده است، دست زدند. اين پيام را يهوديان يونانى زبان (جوامع پراكنده) شهر به شهر بردند و براى گروههاى پراكنده پر شور و هيجان، زمينهاى پديد آوردند كه معتقد شوند، نظم جهانى مشركان به زودى به دست خدا برمىافتد و ملكوت خدا آشكار مىشود. از آنجايى كه خداى يك آيين چيزى جز تجسم آن گروه نيست؛ عيسى در نقوش آرامگاههاى باستانى، به شكل يك ماهى است. به عقيده نخستين مسيحيان، عيسى فقط خدايى بود كه براى انسانها مرد؛ به خاك سپرده شد؛ روز سوم از خاك برخاست و براى پطرس و ديگران ظاهر شد تا به برخوردارى آنان به حيات جاويد ملكوت خدا در كنار خويش و به نابودى سريع جهان باستان گواهى دهد. ولى سالها گذشت و امپراطورى روم به نابودى تن در نداد. بدينمنظور، داستان انجيل به خوبى ساخته شد: نمايشنامه مرگ و رستاخيز عيسى به خدمات تبليغى يك يا چند ساله او تحول يافت و سخنانى در توصيه به عدم مقاومت در برابر شريران و تن دادن به دولت روم بر دهان او نهاده شد. چيزهايى به رساله پولس افزودند و رسالههاى تازهاى به آن منظور جعل كردند.22
همانگونه كه پيش از اين آمد، اينگونه نظريهها، محصول ضعف و فقدان مداركى مستند و قوى در جامعه مسيحى، مبنى بر وجود تاريخى حضرت عيسى عليهالسلام است. دانشمندان مسيحى بسيارى بر اين واقعيت تصريح كردهاند كه در زمان عيسى عليهالسلام اساسا چيزى به نام دين مسيحيت مطرح نبوده23 و مسيحيت با عيساى تاريخى آغاز نشده است و اصولاً تصويرى كه رسولان از مسيح عليهالسلام ارائه مىدهند، به هيچوجه با عيساى تاريخى مطابقت ندارد؛ ريشه و بنياد مسيحيت در تفسيرى نهفته است كه حواريون پس از عيسى عليهالسلام از اين واقعه ارائه كردهاند.24 برخى از بزرگان مسيحيت در دوران اخير به مسيحيت بدون عيساى تاريخى روى آورده، و بر عدم ابتناى مسيحيت بر وجود عيساى تاريخى تصريح كردهاند و خواستهاند در نفى عيساى تاريخى، راهى براى حفظ مسيحيت عرفانى بگشايند. اين دانشمندان ضمن ترديد در وجود عيسى عليهالسلام خود را مسيحى مىدانند. داويد اشتراوس، آلبرت شويتزر، رودلف بولتمان و كىيركگور از جمله اين دانشمندان مىباشند. شويتزر مىگويد: «رابطه مسيحى با عيسى، يك رابطه درونى و عارفانه است و نه تاريخى. بولتمان تمام آنچه را كه در انجيل آمده است، قصص اسطورهاى ميداند كه براى رسيدن به معانى اخلاقى و عرفانى آن بايد اسطورهزدايى شود.»25
كىيركگور چنين مىنويسد: «ايمان دينى لزوما نسبتى با شناخت واقعيتى تاريخى كه از طريق پژوهشهاى تاريخى احراز شده باشد، ندارد؛ چنانكه ايمان حواريون به مسيح، نهاده عيساى تاريخى كه با او زيستهاند، نيست، بلكه ناشى از آن مسيحى است كه پس از مرگ عيسى متولد شد.»26
اما فارق از اين خيالپردازى و اسطورهسازىهايى كه عدهاى در مورد حضرت عيسى عليهالسلام داشتهاند، برخى مورخان يهودى و رومى بر وجود عيسى شهادت دادهاند. از جمله: يوسف نويسنده يهودى كه تا سال 90 ميلادى مىزيسته، ولادت و ظهور مسيح عليهالسلام را تأييد و تصريح كرده است. تامسيت مورخ رومى كه در سالهاى 55 تا 120 ميلادى زندگى مىكرده، ظهور عيسى عليهالسلام را ثبت كرده است. سوئتون يكى ديگر از مورّخان رومى در كتاب سرگذشت قيصر شمّهاى از احوال مسيح را آورده است.27 همه اينها گوياى اين مطلب است كه شخصى به اسم مسيح عليهالسلام در قوم بنىاسرائيل ظهور كرده است. اما با وجود اين مطالب، به نظر مىرسد اسلام و منابع موجود در اين دين، تنها منبع معتبر و قابل اعتماد براى اثبات وجود تاريخى حضرت عيسى عليهالسلام و پيامبرى او از طرف خداوند متعال مىباشد. ما در اينجا درصدد بررسى وجود تاريخى عيسى عليهالسلام در منابع اسلامى نيستيم؛ زيرا اين مطلب خود نوشتارى جداگانه مىطلبد. بنابراين، در اين نوشتار، به نمونههايى از آنها براى استفاده در بحث خود اكتفا مىكنيم. خداوند متعال در قرآن كريم درباره عيسى عليهالسلام مىفرمايد: «قَالَ كَذَلِكِ قَالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَلِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنَّاسِ وَرَحْمَةً مِنَّا وَكَانَ أَمْرا مَقْضِيّا» (مريم: 21)؛ ما مىخواهيم او (پسر مريم) را آيه و اعجازى براى مردم قرار دهيم، مىخواهيم او را رحمتى از سوى خود براى بندگان بنماييم. اين امرى حتمى است و جاى گفتوگو ندارد. براساس بيان قرآن كريم، عيسى عليهالسلام پس از تولد خود چنين مىفرمايد:«قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِيَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيّا»(مريم: 30)؛ من بنده خدايم، او به من كتاب (آسمانى) عطا نموده و مرا پيامبر قرار داده است.
در قرآن كريم، عيسى عليهالسلام كسى است كه فرزند حضرت مريم عليهاالسلام معرفى مىگردد و از طرف خداوند به سوى قوم بنىاسرائيل مأموريت دارد:
ـ «وَرَسُولاً إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُم بِآيَةٍ مِن رَّبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُم مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرا بِإِذْنِ اللّهِ وَأُبْرِىُ الأكْمَهَ والأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللّهِ وَأُنَبِّئُكُم بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَةً لَّكُمْ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ» (آلعمران: 49)؛ و (او را به عنوان) رسول و فرستاده به سوى بنىاسرائيل (قرار داده، كه به آنها مىگويد:) من نشانهاى از طرف پروردگار شما، برايتان آوردهام؛ من از گل، چيزى به شكل پرنده مىسازم؛ سپس در آن مىدمم و به فرمان خدا، پرندهاى مىگردد. و به اذن خدا، كور مادرزاد و مبتلايان به برص [پيسى] را بهبودى مىبخشم، و مردگان را به اذن خدا زنده مىكنم، و از آنچه مىخوريد، و در خانههاى خود ذخيره مىكنيد، به شما خبر مىدهم؛ مسلما در اينها، نشانهاى براى شماست، اگر ايمان داشته باشيد!
ـ «وَإِذْ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُم...»(صف: 6)؛ و (به ياد آوريد) هنگامى را كه عيسىبن مريم گفت: اى بنىاسرائيل! من فرستاده خدا به سوى شما هستم.
در روايتى از امام صادق عليهالسلام نقل شده است كه: «بَيْتُ لَحْمٍ بِنَاحِيَةِ بَيْتِ الْمَقْدِسِ حَيْثُ وُلِدَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ»؛28 بيت لحم منطقهاى است در بيتالمقدس كه حضرت عيسى عليهالسلام در آنجا به دنيا آمده است. و بسيارى از آيات قرآن و احاديث ديگر وجود دارد كه بر مدعاى ما؛ يعنى وجود تاريخى حضرت عيسى عليهالسلام و پيامبرى او از طرف خداوند دلالت مىكند.
بنابراين، حضرت عيسى عليهالسلام پيامبرى است كه از سوى خداوند متعال مأمور به هدايت قوم بنىاسرائيل بوده، وجود خارجى داشته و مدتى نيز در بين بنىاسرائيل، اين وظيفه الهى خود را انجام مىداده است. اما اينكه چه اتفاقاتى افتاد تا اين رسالت به سرمنزل مقصود خود نرسيد و آموزههاى الهى حضرت تبديل به آموزههاى فعلى گرديد و مطالب كتاب مقدس ساخته و پرداخته اشخاص ديگرى به غير از فرستاده الهى گرديد، موضوعى است كه بايد بدان پرداخت. با توجه به اينكه يكى از منابع مهم مسيحيان، كتاب مقدّس مىباشد، ما نيز در ادامه به معرفى اين كتاب مىپردازيم و سپس به تناقضهاى موجود در آن اشاره خواهيم كرد.
كتاب مقدّس
كتاب مقدّس عنوان مجموعه نوشتههايى است كه مسيحيان آن را مقدس مىشمارند. اين كتاب به دو بخش نامساوى تقسيم مىشود؛ عهد عتيق و عهد جديد. بخش اول همان است كه در بين مردم معروف به تورات مىباشد و از آن جهت كه تاريخ ملّى مسيحيت به شمار مىآيد، اهميت دارد.29 اما ترتيب كتابها در عهد قديم مسيحى، لحن و تأكيد آنها را تغيير مىدهد و به دليل تفاوت در اغراض و اهميت الهياتى، صحيح نيست گفته شود كه عهد قديم همان كتاب مقدس عبرى است.30 بخش دوم نيز به مسيحيان اختصاص دارد كه در بين مردم به انجيل معروف است.
كتاب مقدس 1189 باب و بيش از 31 هزار بند دارد. ميان نخستين و آخرين مؤلف اين كتابها 1500 سال فاصله بوده است. نويسندگان كتاب عبارتند از: پادشاهان، وزيران، طبيبان، واعظان، ماهىگيران، چوپانان، و... . عهد عتيق را سى نفر و عهد جديد را هشت رسول نوشتهاند.31
بررسى عهد عتيق
عهد عتيق نامى است كه مسيحيان در مقابل عهد جديد به كتاب يهوديان دادهاند و داراى 39 كتاب است كه از نظر موضوع به سه بخش تقسيم مىشوند:
1. تورات و بخش تاريخى عهد عتيق؛ اين بخش مشتمل بر 17 كتاب است كه با سِفْر پيدايش آغاز مىشود. چهار سفر بعدى سيره حضرت موسى عليهالسلامو تاريخ بنىاسرائيل را شرح مىدهد. مجموع اين پنج سفر، تورات خوانده مىشود. تاريخ بنىاسرائيل از زمان حضرت يوشع به بعد در 12 كتاب بعدى ادامه مىيابد.
2. حكمت، مناجات و شعر؛ اين بخش مشتمل بر 5 كتاب است.
3. پيشگويىهاى انبيا؛ اين بخش داراى 17 كتاب است كه شامل هشدارها و تهديدهايى درباره سرنوشت بنىاسرائيل است. براى فهميدن اين پيشگويىها، خواننده بايد از وقايع آن زمان كاملاً آگاه باشد.32
عهد قديمى كه كاتوليكهاى رومى و مسيحيان ارتدكس شرقى به كار مىبرند، شامل 46 كتاب است؛ برخلاف مسيحيان پروتستان كه همان 39 كتاب را به كار مىبرند. اين بدان دليل است كه گروه اول عهد قديم خود را از ترجمههاى يونانى متون عبرى گرفتهاند. در حالى كه گروه دوم، عهد قديم خود را از نسخههاى عبرى يهوديان گرفتهاند.33
امروزه هيچ مدركى در دست نيست كه ما را قانع سازد آنچه ارائه شده و به عنوان عهد عتيق معرفى مىشود، از موسى عليهالسلام باشد؛ زيرا تورات اصلى بسيار كوتاه و مختصر بوده است و قرنها پس از موسى عليهالسلام بر آن افزودهاند. آنچه در آن روز ارائه شد، حاصل قوانين دينىاى است كه متروك مانده بودند و اندرزها و داستانها و امثال و شرايعى بود كه در چندين قرن به وسيله پيامبران، داوران و كاهنان گفته شده و به كتابت رسيده بودند.34
محققان يهودى اعتراف كردهاند كه تورات اصلى در فتنهها و جنگهاى اوليه از بين رفته است. تورات اصلى و احكام دهگانه پس از مرگ موسى عليهالسلام در «صندوق شهادت» جا داشته است و عالمان بنىاسرائيل بنا به وصيت موسى عليهالسلام، هر از چندى يكبار آن را بيرون آورده، قرائت مىكردند. آن نسخه، با همان «صندوق» قرنها پيش از ميلاد از بين رفته است و تورات بعدى از روى محفوظات و ديگر مكتوبات تدوين شد. محققان يهودى به نقد تورات پرداختهاند و در اينباره كتابهايى نيز تأليف كردهاند. آنان ثابت كردهاند كه تورات موجود مربوط به يك عصر و تأليف يك نفر نيست، مثلاً «سفر خروج» در قرن نهم قبل از ميلاد و «سفر تثنيه» در قرن هفتم و هشتم قبل از ميلاد و «سفر لاويان» در سال 516 قبل از ميلاد نوشته شده است.35 اين اسفار از آداب و رسوم زمان نگارش خود متأثرند و مخصوصا شامل آموختههاى ايرانى ـ بابلى مىباشند.36 برخى ديگر از محققان اسفار، تورات را ساخته «خاخامها» مىدانند. در اينباره ايان باربور مىنويسد:
در پرتو پژوهشهاى مربوط به كتاب مقدس، مشخص شده، در پنج كتاب اول عهد عتيق كه سنّتا منسوب به خود موسى است، نشانههايى از چندمؤلفى بودن وجود دارد. بررسى دقيق داستانهاى مكرر و تفاوت سبكها، واژگان و فكر دلالت بر اين داشت كه اين كتابها (اسفار خمسه) در هيأت كنونىشان مجموعهاى از چندين روايت و متعلق به زمانهاى مختلف است. بعضى از بخشها نظير توصيف جزئيات اجراى شعائر كاهنان در معبد بزرگ اورشليم معلوم شده است كه در عصر تبعيد يا اسارت بابلى، يعنى 800 سال پس از موسى به رشته تحرير درآمده است.37
بررسى عهد جديد
عهد جديد 27 كتاب و رساله دارد. اين مجموعه با چهار انجيل آغاز مىشود، كه به «متى، مرقس، لوقا و يوحنا» منسوبند. پس از آن، كتابى است به نام «اعمال رسولان»، سپس سيزده يا چهارده رساله منسوب به پولس، يك رساله منسوب به يعقوب، دو رساله منسوب به پطرس، سه رساله منسوب به يوحنا و يك رساله منسوب به يهودا آمده است. اين مجموعه با مكاشفه يوحنا پايان مىيابد. در ميان مسيحيان، آنچه بيشتر شهرت دارد، همان اناجيل اربعه است. از نسخ خطى عهد جديد كه فعلاً در دست است، قديمىترين آن مربوط است به قرن چهارم ميلادى كه در واتيكان نگهدارى مىشود. قديمىترين ترجمه عهد جديد مربوط به پايان قرن دوم ميلادى و به زبان آرامى در سوريه است.
از مهمترين دستاوردهاى تحليل متنى كتاب مقدس كه در يكى دو قرن اخير در غرب صورت گرفته است، اين مىباشد كه نخستين نوشتههاى عهد جديد، رسالههاى پولس بوده است. امروزه كمتر كسى از محققان با اين مطلب مخالف است. از سوى ديگر، تنها قسمتى از عهد جديد، كه از نظر نويسنده مورد اختلاف نيست، نوشتههاى پولس است؛ از آنجا كه او در زمان بين 30 تا 40 ميلادى تغيير كيش داده و در سال 64 ميلادى به قتل رسيده است، پس زمان تقريبى اين رسالهها مشخص مىگردد. مريل سى. تنى مىگويد:
كتابهاى عهد جديد از نظر تاريخى به ترتيبى كه در كتاب مقدس قرار داده شدهاند، نوشته نشده است. نبايد خيال كرد كه چون مثلاً اناجيل قبل از نوشتهجات پولس قرار داده شدهاند، پس حتما زودتر از آن نوشته شدهاند. به علاوه امكان دارد بين تاريخ تأليف و زمانِ مطالبى كه به آنها اشاره شده، فاصله قابل ملاحظهاى باشد. مثلاً، مرقس در مورد زندگى مسيح مطالبى ذكر مىكند كه در دهه سوم قرن اول ميلادى واقع شدهاند، ولى خود انجيل قبل از سالهاى 65 تا 70 ميلادى در دسترس عموم قرار نگرفت.38
جوان اُ. گريدى نيز مىنويسد:
در سالهاى نخست تولد مسيحيت، هيچ گزارش يا تعليم مكتوبى وجود نداشت...؛ نخستين گزارشهاى مكتوبى كه درباره مسيحيت موجود است، رسالههاى پولس قديس است. ... بنابراين، رسالههاى پولس قديس، همراه با عهد قديم، اولين نوشتههايى بود كه كليسا به كار مىبردند.39
از سوى ديگر، اصلىترين و مهمترين بخشى كه در عهد جديد بيانگر روايت عيساى خدايى است، همان رسالههاى پولساند. فليسين شاله، اين كتب را ساخته و پرداخته افراد عادى مىداند و الهى بودن آنها را انكار مىكند. او مىگويد: محققان از جمله ارنست رنان درباره عهد جديد تحقيق كرده و آسمانى بودن آن را انكار و رد كردهاند. او مىگويد بايد دانست كه بيش از شصت انجيل موجود است كه از آنها فقط چهار انجيل مورد قبول كليسا مىباشد و اين چهار انجيل عبارتند از: 1. مرقس؛ 2. متى؛ 3. لوقا؛ 4. يوحنا.
همانگونه كه مشخص است، اين اناجيل چهارگانه، نام چهار حوارى را بر خود دارند؛ اما اين بدان معنا نيست كه به راستى نويسندگان چهار انجيل همان چهار حوارى معروف عيسى ناصرى بودهاند. امروزه از اناجيل مرقس، متى، لوقا و يوحنا سخن مىگوييم، اما در واقع در زبان اصول (يونانى) در نامه انجيلها حرف اضافه kataبه معناى «به روايت» به كار رفته است كه نشان مىدهد اين اناجيل به روايت آن چهار حوارى نگارش يافتهاند. همچنين به استثناى يك مورد، هيچ جا در خود انجيل اشارهاى به نويسندگان آنها نشده است.40 به عبارت ديگر، اناجيل نه تنها وحى خداوند، كه حتى نگاشته حواريون عيسى مسيح عليهالسلام هم نيستند.41
از طرفى مسيحيان معتقد نيستند كه كتاب مقدس را حضرت عيسى عليهالسلام آورده باشد، بلكه مىگويند اساسا معنا ندارد عيسى كتابى بياورد؛ زيرا كتاب وحى است و وحى بر واسطه بين خدا و انسان نازل مىشود و چون خدا خود را در عيسى كشف كرد، پس او خودش وحى است. به اعتقاد آنان، انجيلها حاصل تلاش شاگردان اوست كه از طريق الهام ايمان خود به مسيح و مفهوم اين ايمان در جامعه، پيروان وى را اعلام كردهاند.42
برخى مسائل انسان را درباره انجيلهاى مسيحيت دچار ترديد مىكند. براى نمونه، در دو قرن اول و دوم ميلادى، انجيلهاى ديگرى وجود داشته است كه آنها را تا صد و چند انجيل شمردهاند. انجيلهاى معروف مرقس، متى، لوقا و يوحنا، چهار مورد از آنها مىباشد. اما كليسا همه آنها را به غير از اين چند انجيل تحريم كرد و به اين چهار انجيل كه با تعاليم كليسا موافقت داشتهاند، قانونيت دادند. شيلسوس فيلسوف قرن دوم، نصارا را در كتاب خود الخطاب الحقيقى ملامت كرده است كه با انجيلها، بازى كرده و آنچه را ديروز در آن نوشته بودند، امروز محو كردهاند؛ امروز مىنوشتند، فردا محو مىكردند.
در سال 384 ميلادى داماسيوس دستور داد، ترجمه جديدى از عهد قديم و جديدِ لاتينى نوشته شود تا در همه كليساهاى دنيا قانونيت پيدا كند؛ زيرا پادشاه آن روز تيودوسيس از دشمنىها و گفتوگوهاى اسقفها درباره مطالب انجيلهاى گوناگون به تنگ آمده بود. اين ترجمه، ترجمهاى بود از خصوص انجيلهاى متى و مرقس و لوقا و يوحنا. ترتيبدهنده ترجمه اين چهار انجيل مىگويد:
بعد از آنكه ما چند نسخه يونانى قديم را با هم مقابله كرديم، اين ترتيب را به آن داديم. به اين معنا كه آنچه را بعد از تنقيح و بررسى، مغاير با معنا تشخيص داديم، حذف كرديم و بقيه را همانطور كه بود به حال خود باقى گذاشتيم.43
آنگاه همين ترجمه كه شوراى «تريدنتينى» آن را در سال 1546، يعنى بعد از يازده قرن، تثبيت كرده بود، در سال 1590 سيستوس پنجم آن را تخطئه كرد و دستور داد نسخههاى جديدى طبع شود. كليمنضوس هشتم اين نسخه را نيز تخطئه كرده، دستور داد نسخهاى تنقيح شده كه امروز در دست مردم كاتوليك است طبع شود.44
تناقضهاى اناجيل
محققان بر اين عقيدهاند كه بين اناجيل متى و مرقس و لوقا با انجيل يوحنا اختلاف بسيارى است. اما بين آن سه انجيل يادشده، نزديكىها و هماهنگىهاى بسيارى وجود دارد. از اينرو، آن سه انجيل را انجيل جامع يا «همنوا» ناميدهاند. براى مثال، در اناجيل همنوا دوره تبليغ عيسى عليهالسلام فقط يك سال است، ولى در انجيل يوحنا سه سال آمده است. در اناجيل همنوا اقدامات عيسى عليهالسلام در شهر جليل (ايالت قديمى فلسطين) گسترش مىيابد، در صورتى كه در انجيل يوحنا، اقدامات عيسى در يهوديه بوده است. ولادت معجزهآساى عيسى در انجيل مرقس وجود ندارد و تبار عيسى را به داود مىرساند، در صورتى كه در انجيل متى45 و انجيل لوقا46 چنين نيست. اختلاف در تاريخ ولادت عيسى و رسالت ايشان نيز مشهود است. سلسله نسب عيسى عليهالسلام در انجيل متى از ابراهيم به يوسف نجار مىرسد، ولى انجيل لوقا سلسله نسب عيسى عليهالسلام را از نسل هارون عليهالسلام مىداند. نتيجه اينكه اختلاف در نسب، ولادت، مكان ولادت، رسالت، مدت رسالت، سرنوشت نهايى عيسى و... در همه اناجيل مشخص است. همين اختلافها نشان مىدهد كه اناجيل موجود ساخته قلم و فكر بشر است و نه الهام از خداوند.47
بدين ترتيب، مىتوان به اين جمعبندى رسيد كه كتاب مقدس مسيحيت، مشتمل بر آن تورات و انجيل واقعى نازل شده از سوى خداوند متعال بر موسى و عيسى عليهماالسلام نيست، بلكه مطالبى است كه در طى ادوار تاريخ به دست افراد مختلفى به وجود آمده است و در نهايت، به مثابه منبعى براى عقايد و اعمال مسيحيت امروزى محسوب مىگردد. تمام مذاهب آيين مسيح به اين چهار انجيل به عنوان منبع اصلى دين خود استناد مىكنند. با توجه به مطالب گذشته، مىتوان گفت عهد جديد، حجيّت خود را در عالم مسيحيت به وسيله اعمال فشار صاحبان قدرت مذهبى ـ سياسى به دست آورده است و به تعبير وينكن، اناجيل، يك منبع كليساى تشكيلاتىشده قرون اول مسيحيت است.
پس از عيسى مسيح مؤثرترين چهرهاى كه در عهد جديد از او سخن به ميان آمده، پولس است؛ بسيارى از كتابهاى عهد جديد، نامههايى هستند كه پولس به كليساى جديد نوشته است. بنابراين، شايسته است درباره اين منبع مهم افكار مسيحى، پژوهشى داشته باشيم.
پولس
او فردى يهودى به اسم شائول، و مشهور به پولس است. پولس شاگرد مستقيم عيسى عليهالسلام نبود و حتى از تعقيبكنندگان و آزاردهندگان مسيحيان به شمار مىرفت.48 وى تقريبا پس از ده سال از عروج مسيح عليهالسلام مدعى شد هنگامى كه براى دستگيرى برخى مسيحيان از شهر اورشليم به دمشق مىرفته است، نور عيسى عليهالسلام را در راه ديده، و مأموريت يافته است كه نام مسيح را به ملتها و پادشاهان آنان و قوم بنىاسرائيل اعلام كند.49
در خوشبينانهترين فرض مىتوان چنين بيان كرد كه او عيسى عليهالسلام را از طريق سخنان مردم شناخته بود و در عين حال، بر مبناى انگيزهاى كاملاً شخصى و اثباتناپذير، ادعا مىكرد كه انديشههاى خود را از حواريون نگرفته است، بلكه به كشف عيسى مسيح است.50
اى برادران شما را اعلام مىكنم از انجيلى كه من بدان بشارت دادم كه به طريق انسان نيست؛ زيرا من آن را از انسان نيافتم و نياموختم مگر به كشف عيسى مسيح.51
مسيحيان واقعى، پولس را به خاطر اين ادعا كه روح عيسى عليهالسلام در او حلول كرده و مركز وحى الهى شده است، فريبكار و دروغگو مىدانند.52 امروزه پولس را معمار و طراح اصلى مسيحيت امروز دانستهاند. نيچه در آخرين اثر خود دجّال، پولس را بنيانگذار واقعى مسيحيت و در عين حال، بزرگترين تحريفكننده آن توصيف مىكند.53
محققان مىگويند پولس الهياتى جديد به وجود آورد كه هرگز با سخنان عيسى عليهالسلام انطباق نداشت. ويل دورانت در كتاب تاريخ و تمدن مىنويسد: پولس بر اثر بدبينى و پشيمانى خودش، و همچنين بر اثر ديدگاه دگرگونشدهاش از مسيح ـ و شايد تحت تأثير ديدگاههاى افلاطونى و رواقى درباره ماده و جسم به منزله آلات شر و احتمالاً با يادآورى آداب و رسوم يهوديان و مشركان در مورد قربانى كردن يك بز طليعه بر كفاره گناهان قوم ـ الهياتى به وجود آورد كه در سخنان مسيح چيزى جز نكات مبهم از آن نمىتوان يافت.54 جان بىناس درباره پولس مىگويد: «اما چون وى نزد امم غيريهودى به دعوت مبعوث بود، فكر مسيحيت و بعثت و رجعت او به كلى نزد ايشان، فكرى بيگانه بود. از اينرو، پولس از راه ديگر كه متناسب با فكر و انديشه آن اقوام بود درآمد.»55
اصول تعاليم پولس چنين است:
1. مسيحيت يك آيين جهانى است.56
2. ثالوث الهى و به دنبال آن الوهيت عيسى و روحالقدس.57
3. عيسى پسر خدا، به زمين آمده تا گناه انسان را پاك كند.58
4. قيام عيسى از ميان مردگان و صعود به آسمان و نشستن در كنار پدر و داورى او.59
پولس نخستين كسى است كه پايههاى الوهيت عيسى را در ميان مردم پى ريخت. او مىگفت: مسيحِ نجاتدهنده، ملكوت الهى را در زمين مستقر مىسازد. پس از قيام بار ديگر رجعت خواهد كرد؛ پس عيسى نجاتبخش اين جهان و آن جهان است. او خداست؛ موجودى است كه پيش از هر كس و هر چيز بوده و همه چيز از او به وجود آمده است.60 مسيحشناسى پولس خِردگريز مىباشد.
در الهيات پولس، شريعت حذف شده است.61 در حالى كه به گفته اناجيل، خود حضرت عيسى عليهالسلامبر انجام شريعت موسوى تأكيد مىكرد.62 در ابتدا به نظر مىآيد اين مخالفت پولس با شريعت تخفيفى براى امتها بوده است، اما بعدها صورت مسئله تغيير كرد و نفى شريعت در الهيات پولس جايگاه ويژهاى پيدا كرد. نگرش او اين بود كه حضرت عيسى عليهالسلام با به صليب رفتن خود، شريعت را از دوش مردم برداشته است.63 پولس بدعتهاى زيادى داخل مسيحيت كرد. براى مثال، وى ختنه را كه از علايم ديندارى بود، منسوخ كرد. به طور كلى، مىتوان گفت عقايدى كه شوراى نيقيه بر آن مهر تأييد گذاشت، دين و عقايد پولس است، نه دين و عقايد مسيح عليهالسلام.
پولس پيام عيسى مسيح را كه در ذيل آيين يهود قرار داشت، از اين آيين جدا كرده و به مثابه يك دين جديد معرفى كرد. در اين آيين، عيساى نبى و منجى قوم يهود، به مسيح الوهى و منجى بشر از گناه ذاتى بدل مىشود و پولس خود پيامبر اين دين جديد است. پيروان اوليه مسيح تمام آداب و رسوم شريعت يهود را رعايت مىكردند و هر كس كه به دين مسيح درمىآيد، ابتدا بايد شريعت يهود را بپذيرد؛ اما پولس برخلاف پطرس، يهودى شدن تازه مسيحى را ضرورى نمىدانست. به گفته منابع مسيحى، ديدگاه پولس در سال 50 ميلادى در شوراى كليساى اورشليم به تصويب رسيد.64 پولس در چارچوب عرفان يونانىمآب، تفسيرى جهانشمول و عرفانى از مسيحيت ارائه كرد و تحت تأثير انديشههاى افلاطونى و رواقى، الهياتى را به وجود آورد كه در سخنان حضرت مسيح يافت نمىشد.65 ويل دورانت مىگويد: پولس به انديشههاى اديان شركآلود لباس مسيحيت پوشاند. بنابراين، مسيحيت در واقع شرك را از بين نبرد، بلكه آن را در خود پذيرفت.66
با توجه به مطالبى كه بيان شد، لازم است درباره اعتقادات اصلى مسيحيت بررسىهايى انجام دهيم تا مشخص گردد كه آيا واقعا اين آموزهها و معتقدات مسيحيت منشأ الهى دارد يا اينكه همانگونه كه بيان گرديد، ساخته و پرداخته اشخاص عادى است.
پايههاى ايمان مسيحى
مسيحيت بر ايمان رسولان عيسى عليهالسلام استوار است. منظور از رسولان، مجموعه دوازده نفرى است كه عيسى عليهالسلام ايشان را به پيروى از خود و مشاركت در رسالت خويش دعوت كرد. اين رسولان پس از سه روز از به صليب كشيده شدن عيسى، يكى پس از ديگرى به برخواستن عيسى عليهالسلام از بين مردگان ايمان آوردند و اين رستاخيز را تجربه كردند. اين تجربه قيام مسيح و مشاهده وى به طور پراكنده تا چهل روز ادامه يافت و سرانجام، عيسى عليهالسلام براى هميشه از ديدگان پنهان شد تا اينكه در عيد گلريزان يهود، رسولان همراه با مريم عليهاالسلام مادر عيسى عليهالسلام در اورشليم به طور دستهجمعى عمل روح خدا را درباره خود تجربه كردند. مسيحيان از آن تجربه عيد گلريزان به اين باور دست يافته بودند كه به آن جامعه، روح نبوت عطا شده است و اين مطلب به باور و ايمانى غيرقابل تبديل بدل گرديد.67
جان استات نويسنده كتاب مبانى مسيحيت براى دفاع از اين اعتقاد و اثبات تاريخى آن، به نامه يك وكيل به كشيشان تمسك كرده و مىنويسد:
وكيلى به نام سر ادوارد كلارك طى نامهاى عنوان مىدارد كه من به عنوان يك وكيل درباره شواهدى كه در مورد وقايع صبح يكشنبه رستاخيز وجود دارد، تحقيقات مفصلى انجام دادهام و به نظر من، اين شواهد قطعىاند. من بارها در دادگاه عالى موفق به اثبات مواردى شدهام كه بر مبناى شواهدى ضعيفتر از آنچه بودهاند كه در اناجيل ذكر شده است. استنتاجات بر اساس شواهد حاصل مىشوند و يك شهادت راستين، همواره غيرتصنعى و عادى و بىپيرايه مىباشد، شواهدى كه اناجيل براى رستاخيز مسيح عليهالسلام ارائه مىدهند از اين نوع مىباشند و من به عنوان يك وكيل، آنها را به عنوان شهادت اشخاص راستگو مىپذيرم كه قادر به اثبات ادعاى آنها مىباشد.68
جان استات اين شواهد را چهار مورد معرفى مىكند: 1. بدنى كه ناپديد شد؛ 2. كفنى دست نخورده؛ 3. ديده شدن خداوند توسط اشخاص؛ 4. تغيير شاگردان مسيح.69
اما پژوهشها نشان مىدهد كه درباره مصلوب شدن عيسى عليهالسلام تا پيش از نامههاى پولس هيچگونه اثرى در ادبيات مسيحى وجود ندارد. گذشته از اين، حتى اين نامهها مشخصاتى درباره زمان و مكان و شرح مصلوب شدن به دست نمىدهند.70 اناجيلى هم كه در آنها از مصلوب ساختن و رستاخيز عيسى عليهالسلام سخن گفتهاند، به حدى با هم متفاوتند كه مفسّران هرگز موفق نشدهاند آنها را با هم وفق دهند.71 با توجه به مقايسهاى كه اين وكيل (سر ادوارد كلارك) در مورد پيروزىهايش در دادگاه آن هم به صورت جدلى و شواهد ضعيف انجام داده، با ثابت كردن يك مسئله عقيدتى كه پايه ايمان مسيحى محسوب مىشود و بايد از براهين عقلى و كاملاً شفاف استفاده گردد، بسيار جالب و حيرتانگيز مىباشد. خود اين مطلب گوياى آن است كه اين شواهد تا چه اندازه در نزد كلارك و استات ارزش و اهميت دارد. همچنين، اين چهار شاهد همه برگرفته از اناجيلىاند كه درباره آنها سخن به ميان آمد و نشانگر اين مطلب است كه پولس و طرفداران او براى ارائه تصويرى الوهى از مسيح عليهالسلام نياز به مطرح كردن چنين فرضيهاى داشتهاند تا اينكه با هماهنگى و سازگارى رستاخيز مسيح عليهالسلام با الوهيت او ثابت كنند شخصى كه طبيعتى ماورايى دارد، انتظار مىرود كه ورود و خروج او به جهان نيز به شكل ماوراى طبيعى صورت مىگيرد.72
افزون بر اين مطلب، اولاً اين تجربه حتى اگر واقعا براى نسل اول مسيحيان پديد آمده باشد، براى نسلهاى بعدى هيچ حجيتى ندارد، ثانيا، از آنجايى كه آن ايمان از نظر زمانى بر كتابهاى مقدس تقدم دارد و كتابهاى مقدس زاييده و بيانكننده ايمان مذكور هستند، نمىتوان به اين شواهدى كه همه در كتاب مقدس بيان شده است، استناد كرد؛ چراكه منجر به دور مىگردد.
فدا
آدم عليهالسلام در بهشت از خوردن ميوه يك درخت منع شد، اما مار او را فريب داد و آدم عليهالسلام از آن درخت استفاده كرد و بدينسان آدم عليهالسلام كه سمبل انسانها بود، گناه كرد. خدا بر انسانها غضب كرد و همه مردم به خاطر گناه آدم كه سمبل انسانها بوده است، محكوم به جهنم هستند. از سويى، از آنجا كه خداوند عادل است و نمىتواند گناه آدم را بدون دليل ببخشد، نياز به واسطهاى است كه با فدا شدن، مردم را از زير بار سنگين اين گناه رها سازد. مسيح عليهالسلام به عنوان يگانه پسر حقيقى خداوند (و خداى حقيقى) حاضر شد تا به لباس انسانى درآيد و با تحمل درد و رنج و در نهايت به صليب كشيده شدن، مردم را از خشم و غضب خداى پدر برهاند. اين عقيده از جمله اصولى است كه بيشتر مسيحيان بدان معتقدند. اين عقيده در هيچيك از كتب عهد عتيق سابقه ندارد و هيچ كدام از پيامبران از آن صحبت نكردهاند، در هيچ يك از كتب مقدس از محكوميت همه مردم به جهنم و عذاب الهى سخن نيامده است و حضرت مسيح نيز هرگز سخنى از اين عقيده به ميان نياورده است. اما با وجود اين، پولس مدعى اين آموزه بود و براى اولين بار اين نظريه را مطرح كرد. در شوراى ترنت (كه از شوراهاى جهانى مسيحت به شمار مىرود) به روشنى بر اين مسئله تأكيد شد كه اين آموزه ساخته و پرداخته پولس است73 و اگر كسى ادعا كند كه گناه آدم فقط به خودش صدمه رسانده است و به فرزندانش آسيبى نمىرساند... يا بگويد... گناه را كه مرگ نفس است، منتقل نكرد، چنين كسى ملعون است؛ زيرا با اين سخنان پولس مغايرت دارد: «لهذا همچنانكه به وساطت يك آدم گناه داخل جهان شد و به گناه موت و به اينگونه موت بر همه مردم طارى شد از آنجا كه همه گناه كردند.»74
پولس در نامه به فيليپيان اين عقيده را شرح مىدهد كه خداوند (خداى پسر) به صورت انسانى درآمد، «لكن خود را خالى كرده، صورت غلام را پذيرفت و در شباهت مردمان شد.»75 پولس در جاى جاى نامههايش بر گناه اوليه تأكيد مىكند و تمام مردم را به خاطر گناه جدشان آدم، گناهكار مىشمارد و بر اين نكته تأكيد مىكند كه تنها راه رهايى از اين گناه، مصلوب شدن مسيح بوده است: «چنانكه در آدم همه مىميرند، در مسيح نيز همه زنده خواهند شد.»76 بنابراين، پولس نخستين كسى است كه از گناه اصلى و سپس آلوده شدن به گناه سخن گفته است. پولس همچنين معتقد است همانگونه كه گناه و مرگ به وسيله يك انسان وارد جهان شد، نجات نيز توسط يك انسان صورت خواهد گرفت.
بنابراين، همانگونه كه آدم سبب شد تا همه فرزندان جسمانى او از بار گناه سنگين شوند، مسيح باعث شد تا فرزندان روحى او از گناه پاك شده و خوشبخت گردند. و مىبينيم كه سنگبناى اين اعتقاد را پولس گذاشت و مسيح به اين امر توجهى نكرده است. اين اعتقاد به اندازهاى نامعقول است كه هر يك از انديشمندان مذهبى مسيحى به نوعى در صدد توجيه آن برآمده و همچون كسى كه در باتلاق گير كرده است و با دست و پاى بيشتر خود را به داخل آن فرو مىبرد، مشكلات بيشترى را به وجود آورده است.
تثليث
يكى ديگر از اعتقاداتى كه مسيح، هرگز نقشى در به وجود آوردن آن نداشته، بحث تثليث مىباشد. براى اثبات اين مطلب لازم است سير تاريخى به وجود آمدن اين اعتقاد را دنبال كنيم.
سير تاريخى به وجود آمدن تثليث در مسيحيت
در قرن اول ميلادى عدهاى عيسى مسيح را فقط يك پيامبر مىدانستند. گروهى باور داشتند كه او پسر واقعى خداست و گروهى ديگر او را پسرخوانده خدا مىخواندند. دسته اول يهوديانى بودند كه به منزله مسيحيان نخستين، اطراف حواريون عيسى گرد آمده، و مدعى بودند مسيح موعود قوم يهود ظهور كرده و او همان عيساى ناصرى است. دسته دوم از مسيحى كه وجود قبلى دارد حمايت مىكند و قائل به الوهيت اويند. اين اعتقاد به الوهيت عيسى مسيح به عنوان پسر خدا، تا آنجايى كه تاريخ نشان مىدهد، در ابتدا در نوشتههاى پولس بيان شد و بعد در نظريه لوگوس يوحنا شكل فلسفىترى به خود گرفت. پولس از الوهيت عيسى در نامههاى خود كه بين سالهاى 49 يا 50 تا سال 62 ميلادى نوشته شد، يعنى حدود بيست سال پس از مسيح، سخن مىگويد. براى پولس، مسيح موجودى است آسمانى با ذاتى الهى، او پسر خداست.77 دسته سوم عيسى عليهالسلام را مردى مىداند كه روحالقدس را در غسل تعميدش به دست يحيى معمدان دريافت كرد و از اين روح در تمام مأموريت خود اطاعت كرد و اين مأموريت را بدون اينكه آلوده گناه و خبائث دنيوى شود، به پايان رسانيد. براى همين او مستحق بود كه به وسيله خدا به مقامى بالاتر ارتقا يابد. بدينترتيب، خدا او را به عنوان پسرخوانده خود انتخاب كرد و او را در كنار روحالقدس كه پسر طبيعى اوست قرار داد.
در همين دوره بود كه گنوسىهاى مسيحى مسئله كثرت در ذات الهى را به وضوح مطرح كردند. گنوسىها، ثنوى و قائل به دو خداى خير و شر بودند. جهان را مخلوق خداى شر مىدانستند و تنها روح انسان را نشأت گرفته از خداى خير مىپنداشتند. خداى خير بارگاهى از خدايان خير دارد و يكى از اينها براى نجات انسان از سلطه خداى شر به اين جهان مىآيد. در نيمه دوم قرن دوم، عدهاى كه به پدران مدافع مشهور بودند گفتند خدا به هنگام خلقت، لوگوس درونى خود را به زبان آورد و او همان عيسى مسيح است و همچون آتشى كه آتش ديگر را روشن مىكند، مسيح نيز از خداوند گرفته شده است. در اوخر نيمه قرن دوم بود كه پدران مدافع از طرف موناركيانيستها متهم به اعتقاد به دوخدايى شدند.
خود اين موناركيانيستها به دو گروه ديناميك و مداليست تقسيم شدند. موناركيانيستهاى ديناميك نظريه فرزندخواندگى بعضى از پدران رسول را ادامه دادند و به مسيحشناسى اناجيل هم نزديك شدند، اما به دليل اينكه مرتبه وجودى مسيح را بيش از حد پايين آوردند، بخت زيادى براى پيروزى نداشتند. از سوى ديگر، موناركيانيستهاى مداليست در پى اثبات وحدت خداوند و الوهيت كامل مسيح بودند. از اينرو، به اين قائل شدند كه خود الوهيت در مسيح متجسد شده است؛ يعنى اين الوهيت كسى غير از پدر نبود، و اين پدر بود كه در شخص عيسى ناصرى متجسد شد. براى مؤيد نظريه خود نيز به قول مسيح استناد مىكردند: «پدر و من يك هستيم.»78 در قرن سوم ترتوليانوس اولين كسى است كه لفظ تثليث را به كار مىبرد، با اين بيان كه خداوند سه شخص است در يك جوهر واحد.
از اين به بعد، نظر غالب بر تثليث سه اقنوم بود و مردم هم به اين اعتقاد عادت كرده بودند كه مسيح خداست و او را در سه اقنوم پدر، پسر و روحالقدس جايى داده بودند و با هر نظرى بر خلاف اين مطلب مقابله مىكردند. براى نمونه، در اوايل قرن چهارم ميلادى شخصى به نام آريوس قائل به اين شد كه فقط يك خدا وجود دارد. بنابراين، عيسى عليهالسلام خداى خالق نيست، بلكه مخلوق است و ازلى نيست. بدينترتيب، به هيچوجه، هم جوهر پدر نيست و صاحب جوهر الهى نيست و از آنجايى كه درك بيشتر مسيحيان از عمل و پيام مسيح آن نبود كه آريوس داشت، عقايد او در شوراى عمومى اسقفها و رهبران مسيحى در نيقيه (325م) محكوم گرديد. مصوبه شورا به منزله يك اصل اعتقادى اين شد كه: «عيسى پسر خدا و خداست و ماهيت او همان ذات و ماهيت پدر است.»
همچنين در اواخر قرن چهارم ميلادى، عدهاى با قبول همجوهرى پدر و پسر، روحالقدس را در مرتبهاى پايين تر قرار دادند و او را مخلوق دانستند كه خود اين امر نيز منجر به تشكيل شوراى عمومى قسطنطنيه (381م) به دستور و تحت نظر امپراتورى تئوديسيوس اول شد و در قطعنامه اين شورا پس از تأييد قطعنامه نيقيه چنين آمد كه: «ما ايمان داريم به روحالقدس، خداوند و دهنده حيات كه از پدر به وجود آمده و با پدر و پسر مورد پرستش، و با شكوه و جلال است، و از طريق پيامبران سخن گفته است.»79
تجسّم
مسيحيان معتقدند كه پيام ازلى و غيرمخلوق خدا جسم شد و به شكل عيساى انسان ميان مردم ساكن گرديد. به عبارت ديگر، پيام يعنى كلمه او در عيساى انسان وحى شد.80 تجسم خداوند محال است و مسيحيان براى اثبات آن دليلى ندارند. دانشمند مسيحى قسيس وهبب عطاءاللّه مىگويد: «قضيه تجسد، قضيهاى است كه با عقل و منطق و حس و ماده و مصطلحات فلسفى تناقض دارد، ولى ما تصديق مىكنيم و ايمان داريم كه آن ممكن است اگرچه معقول نباشد.»81 جسميت يافتن خدا نيز در مذاهب يونانى و رومى پندارى معمولى بوده است. تجسم خدا به صورت انسان در سراسر رسالات عهد عتيق منعكس گرديده است و از زبان ابراهيم، كه خدا به صورت مردى توصيف مىشود كه با او به طعام مىنشيند، تا حزقيال و دانيال نبى كه خدا را به شكل انسانى در رويا مىبينند، پيوسته يهوه به شكل انسان ظاهر شده و انسانوار عمل كرده است. ولى يهوديان هرگز انسانى را خدا نمىساختند و اين هميشه يهوه بوده كه در لحظاتى براى ايجاد رابطه با انسان به شكل او ظاهر شده است. پرستش انسانى در كنار يهوه و براى انسانى كه از مادر متولد شده، رشد كرده و چون ديگر آدميان به سر مىبرده است، الوهيت قائل شدن كفرى عظيم به شمار مىآيد. پولس از اولين يهوديانى است كه اين الحاد را مطرح ساخته و عيسىبن آدم را به نام خدا ـ مسيح در كنار خداوند قابل پرستش كرده است.82
كليسا
كليسا از واژه يونانى اكليسيا گرفته شده است. در ترجمه يونانى عهد عتيق اين واژه براى جماعت اسرائيل، به ويژه زمانى كه افراد قوم در حضور خدا جمع مىشوند، به كار رفته است. بنابراين، در عهد جديد نيز اين واژه براى مردمى به كار رفته كه خدا آنها را براى خدمت ويژهاى فراخوانده است. اين عده خانواده روحانى خدا را تشكيل مىدهند و رابطهاى كه بين اعضاى اين خانواده هست، به وسيله روحالقدس و بر اساس كفاره مسيح به وجود آمده است.83
كليسا به معناى بدنى است متشكل از افرادى كه با مسيح در ارتباط شخصى مىباشند.84 مسيحيت موجود براى كليسا، يعنى جمع مؤمنان، ويژگى عصمت و بىخطايى را به منزله اصل مهم پذيرا شده است و هر شخصى كه به عضويت اين جامعه مذهبى برگزيده مىشود، بايد به اين مسئله مؤمن و معتقد باشد. در عقيده آنان، روحالقدس مسئوليت هدايت اين مجمع را پس از عروج عيسى عليهالسلام به عهده گرفته است. مستند كليسا در اثبات اين عصمت، كلامى است كه عيسى در انجيل بيان فرموده است: «ليكن تسلىدهنده يعنى روحالقدس كه پدر او را به اسم من مىفرستد، همه چيز را به شما تعليم خواهد داد.»85 اين بيان بر فرض هم كه متعلق به حضرت عيسى باشد، به احتمال قوى مرادش از روحالقدس بشارت به شخصى انسانى مانند پيامبر خاتم است كه ربطى به عصمت كليسا نخواهد داشت، و در غير اينصورت نيز نمىتواند دليل براى عصمت كليسا محسوب گردد.86
اعضاى كليسا در ابتدا پيشهوران و كسانى از خانوادههاى فرودست بودند كه به دليل برادرى و اينكه يار و ياور هم باشند، دور هم جمع شده و در اين ميان، به شرح احوال عيسى و اعمال حواريون به قصد تعليم و تبليغ ايمان به حكم ملكوت آسمان مىپرداختند و جمع آنها بر اساس كمك متقابل و بر اساس محبت و دوستى و عشق و احساس تشكيل شده بود. اين جلسات در آغاز به صورت مخفى در گورستانهاى روم و در سردابها تشكيل مىشد و هيچگونه صحبتى از معصوميت اين مجامع مطرح نبود. كليساهاى اوليه به تدريج از حالت فقر خارج شده و در كنار زحمتكشان و مظلومان و بىچيزان و بردگان، ثروتمندان نيز وارد محافل شدند و طبيعتا به دلايل مختلف، فقيران را به عقب مىراندند، اينان از يكسو، آيين مسيح را با فرهنگ يونانى ـ رومى آشتى مىدادند و از سوى ديگر، با هداياى خويش كليساى فقر را به كليساى ثروت مبدل مىساختند. بدينترتيب، بسيارى از ويژگىهاى كليساى اوليه مسيحى در طى قرن دوم از بيخ و بن دگرگون شده و به آيينى جز تكليف، عشق و احسان و رستگارى از طريق ايمان به مسيح عليهالسلام، حاوى امر ديگرى نبود. آيينى كه در آن سخن از كلمه «Logos» يا تجسم و تجسد رفته بود، اما در حوزه تئولوژى يونانىزده قرار نمىگرفت، بلكه به صورت بنياد تئولوژى و علم كلام مسيحى درمىآمد. همين كه دين مسيح در سراسر قلمرو امپراتورى روم در نزد تمام طبقات خاص و عام انتشار يافت، كليسا تحول جديد و معناى تازهاى پيدا كرد و آن تخصيص لقب كاتوليك بر كليساى روم بود.87 كليسايى كه در آغاز از بزرگترين مجامع عيسويان امپراتورى روم بود و از آنجايى كه در سراسر غرب كليسايى نبود كه يكى از رسولان و حواريون صدر اول آن را بنيان گذاشته باشد، در حدود سال 95 ميلادى كلمنت (اكليمنضس) كه از رهبران برجسته كليساى روم بود نخستين رساله خود را به كليساى قرنتس نوشت. در اين نوشته، عقيده جانشينى رسولان مطرح مىشود.
اساس آن عقيده بر اين استدلال استوار است كه كشيشان و شماسان توسط رسولان تعيين شدهاند و اينان نيز توسط مسيح مقرر گرديده و مسيح نيز از سوى پدر فرستاده شده است.88 همين امر موجب اهميت و معصوميت كليساى روم گرديد و بعدها به موجب تصويب شوراى واتيكان، پاپ در مسند خود هنگام اظهارنظر در موضوعات اخلاقى و ايمانى به خصوص در حال تعليم، به علت رهبرى رسمى و منبع رسالتش، از خطا مصون شد.89 در نتيجه اين معصوميتهاى ساختگى، كليسا منشأ ايجاد اعتقادنامهها و تحولات بسيارى در عالم مسيحيت گرديد.
اعتقادنامه
اعتقادنامه خلاصهاى از اعتقادات يا فهرستى از آموزههايى است كه يك كليساى خاص آن را پذيرفته است. يكى از نخستين خلاصههاى عقايد مسيحيت عبارت است از اعتقادنامه رسولان، كه آن را خود رسولان ننوشته بودند، بلكه تاريخ آن به اعتقادنامه رومى قديم كه در كليساى روم قرن دوم به كار برده مىشده، بازمىگردد. اين اعتقادنامه خلاصهاى است از اعتقاد به پدر، پسر و روحالقدس، زندگى عيسى و رسالت او و حيات كليسا.
اعتقادنامه نيقيه محصول سال 325 ميلادى است كه بعدها سال 381 ميلادى در شوراى قسطنطنيه مورد تجديدنظر قرار گرفت. اين اعتقادنامه در آيين عبادى به منزله بيان مشترك اعتقادات به كار برده مىشود كه در قرن يازدهم، عبارت فيلوكيو (و پسر) توسط مسيحيان كليساى غرب رسما به اين اعتقادنامه افزوده شد. اعتقادنامه اتاناسيوس (بين سالهاى 381 و 438م) در آن آموزههاى تثليث و تجسد مطرح مىشود و بيان مىدارد كه كسانى كه به اين آموزهها اعتقاد ندارند، محكوم به لعن و نفرين خواهند بود. در دوران نهضت اصلاح دينى، هنگامى كه كليساهاى جديد پيدا شدند و اعتقادنامههاى متعددى نوشته شدند، مسيحيت متلاشى و تجزيه شد. بدين ترتيب، كليساهاى مسيحى داراى اصول رفتارى يا عملى مورد اتفاق هستند و بيشتر آنها به نحوى الزامات عضويت در كليساى خود را معين كردهاند، اما اين بدان معنا نيست كه همه كليساها اعتقادنامه دارند و يا اينكه همه آنها علاقهمند به داشتن اعتقادنامه باشند.90
نتيجهگيرى
پژوهشها گوياى آن است كه مسيحيت در برخورد با مذاهب مختلف، به تدريج از آداب و رسوم و معتقدات اساطيرى آنها اقتباس كرده، و براى خود مجموعه اعتقادى خاص را به وجود آورده است. براى مثال، مراسم غسل تعميد را مسيحيان از يحيى تعميدگر و غيرمستقيم از اسنهها اقتباس كردهاند، به گونهاى كه در اناجيل همنوا، عيسى عليهالسلام و شاگردانش هيچ كس را تعميد ندادهاند. فقط در انجيل يوحنا ادعا شده كه شاگردان عيسى تعميد مىدادهاند،91 ولى چون روايات اين انجيل كاملاً تخيّلى و رويايى است به اين گزارش نمىتوان اعتماد كرد.
مراسم شام مقدس را از اديان اسرارى رايج در امپراتورى روم، بخصوص ميترائيسم گرفتهاند؛ چراكه رابرتسون مىنويسد: همه شواهد، نويد اين واقعيت است كه شام مقدس در هيئتهاى اوليه مسيحى و پيروان پولس چيز ديگرى جز يك ضيافت دوستانه نبوده است. اصطلاح پسر خدا برگرفته از عهد عتيق است. اين اصطلاح در قديم بسيار معمول بوده است و بسيارى از پادشاهان خود را پسر خدا مىناميدند. فرعون مصر يكى از نمونههاى بارز باستانى است كه خود را فرزند خداى بزرگ دوران خويش مىدانست. به طور كلى، شايد هيچيك از شعائر مسيحى را نتوان به عيسى مسيح عليهالسلام مربوط ساخت و خود كليسا نيز به طور غيرمستقيم مىپذيرد كه اين شعائر را هيئتهاى مسيحى به وجود آوردهاند نه عيسى مسيح. مثلاً توبه و اعتراف و بخشش كه شعائرى وابسته به هم بوده، از ابداعات كليساى كاتوليك است و آنها را نمىتوان از آداب اصلى مسيحيت دانست.92
با توجه به مطالب بيان شده، اين پرسش به ذهن مىآيد كه آموزههاى حضرت عيسى در عالم مسيحيت، از چه جايگاهى برخوردار است؟ از اينرو، يادآور مىشويم كه تعاليم عيسى را بايد حاشيهاى بر يهوديت آن زمان و نهضت او را نهضتى اصلاحى در برابر انحرافاتى كه در آيين يهود به وجود آمده بود انگاشت. از اناجيل برمىآيد كه عالمان يهود در آن زمان تنها به فقه و ظاهر شريعت عمل مىكردند و تأكيد زيادى بر آداب و رسوم دينى داشتند، اما اخلاق و معنويت را فراموش كرده بودند. حضرت عيسى عليهالسلام در رويارويى عملى با روش آنها، تأكيد مىكرد كه اصل دين همان چيزى است كه شما آن را رها كردهايد؛ اين ظواهر را بايد حفظ كنيد، اما وقتى بخش اساسىتر دين را ناديده بگيريد و تنها به ظواهر خشك آن بسنده كنيد، دين اثر واقعى خود را از دست خواهد داد.93 اما متأسفانه آموزههاى حضرت و جانشين او پطرس دچار انحراف گرديد و همان شد كه امروزه از آن را عنوان «مسيحيت پولسى» نام مىبرند.
-
··· منابع
- ـ آشتيانى، سيد جلالالدين، تحقيقى در دين مسيح، تهران، نگارش، 1368.
- ـ استات، جان، مبانى مسيحيت، ترجمه روبرت آسريان، تهران، حيات ابدى، بىتا.
- ـ اصول مسيحيت، اقتباس ساروخاجيكى، تهران، حيات ابدى، 1982م.
- ـ ايلخانى، محمد، «پولس»، ارغنون، ش 5و6 (بهار و تابستان 1374)، ص 393ـ409.
- ـ ـــــ، «تثليث از آغاز تا شوراى قسطنطنيه»، معارف، ش 12، (آذر و اسفند 1374).
- ـ توفيقى، حسين، آشنايى با اديان بزرگ، تهران، سمت، 1379.
- ـ جُوان، اُ.گريدى، مسيحيت و بدعتها، ترجمه عبدالرحيم سليمانى اردستانى، قم، طه، 1377.
- ـ خليل، يوسف و قس صموئيل، المدخل الى العهد الحديد، بيروت، دارالثقافة، 1993م.
- ـ دورانت، ويل، تاريخ تمدن، ج 3 (قيصر و مسيح)، ترجمه حميد عنايت و ديگران، تهران، علمى فرهنگى، 1376.
- ـ رابرتسون، آرچيبالد، تحقيقى در دين مسيح، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، بىتا.
- ـ ـــــ ، عيسى؛ اسطوره يا تاريخ، ترجمه حسين توفيقى، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1377.
- ـ رضى، هاشم، اديان بزرگ جهان، يهود ولادت تورات، تهران، آسيا، 1344.
- ـ زيبايىنژاد، محمدرضا، درآمدى بر تاريخ و كلام مسيحيت، قم، الهادى، 1375.
- ـ سلطان الواعظيم، صد مقاله، بىجا، بىنا، 1399ق.
- ـ سليمانى اردستانى، عبدالرحيم، مسيحيت، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1378.
- ـ طنطاوى، بن جوهرى، تفسير جواهر، بيروت، المكتبة الاسلامية، 1394ق.
- ـ كونگ، هانس، «پولس و گسترش مسيحيت»، ترجمه احمدرضا مفتاح، هفت آسمان، ش 16 (زمستان 1381).
- ـ مبلغى آبادانى، عبداللّه، تاريخ اديان و مذاهب جهان، دين عيسى، قم، حر، 1376.
- ـ مجلسى، محمّدباقر، بحارالانوار، قم، مكتبه عزيزى، 1381.
- ـ مددپور، محمد، كليساى مسيح در ادوار تاريخى، آبادان، پرسش، 1384.
- ـ مريل، سى.تنى.، معرفى عهد جديد، ترجمه ط. ميكائيليان، تهران، حيات ابدى، 1362.
- ـ مطهّرى، مرتضى، تعليم و تربيت در اسلام، تهران، صدرا، 1367.
- ـ ميشل، توماس، كلام مسيحى، ترجمه حسين توفيقى، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1377.
- ـ ميلر. و.م، تاريخ كليساى قديم در امپراطورى روم و ايران، ترجمه على نخستين، بىجا، حيات ابدى. 1981م.
- ـ نجفى، رضا، «عيسى مسيح اسطورهاى در جلوه تاريخ»، كتاب ماه و دين، ش 73 (آبان 1382).
- ـ نيچه، فردريك ويلهلم، دجّال، ترجمه عبدالعلى دستغيب، تهران، آگاه، 1352.
- ـ ويور، مرى جو، درآمدى به مسيحيت، ترجمه حسن قنبرى، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1381.
- ـ ياسپرس، كارل، مسيح، ترجمه احمد سميعى، تهران، خوارزمى، 1373.
- ـ يوسف حامد، شين، كتاب مقارنقه الاديان مسيحيت، بنغارى، جامعة قاريندس، 1381ق.
-
پى نوشت ها
- 1 كارشناس ارشد دينشناسى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدسسره. دريافت: 25/1/88 ـ پذيرش: 30/7/88.
- 2ـ اين فقدان مدارك در عالم مسيحيت مطرح است، نه اسلام.
- 3ـ هاشم رضى، اديان بزرگ جهان، آيين عيسوى، ص 465.
- 4ـ رضا نجفى، «عيسى مسيح عليهالسلام: اسطورهاى در جلوه تاريخ»، كتاب ماه و دين، ش 73، ص 28.
- 5ـ عبدالرحيم سليمانى اردستانى، مسيحيت، ص 19.
- 6ـ مرى جو ويور، درآمدى به مسيحيت، ترجمه حسن قنبرى، ص 70.
- 7ـ متى، 1: 18ـ25.
- 8ـ از بزرگترين مدافعهنويسان مسيحى پايان قرن دوم و اسقف شهر ليونز بوده است.
- 9ـ المدخل الى العهد الحديد، ص 219ـ220.
- 10ـ جان. بىناس، تاريخ جامع اديان، ترجمه علىاصغر حكمت، ص 576.
- 11ـ يوسف خليل و قس صموئيل، المدخل الى العهد الحديد، ص 605ـ705.
- 12ـ همان، ص 561.
- 13ـ همان.
- 14ـ متى، 1: 2ـ16.
- 15ـ لوقا، 3: 24ـ38.
- 16ـ آرچينالد رابرتسون، عيسى اسطوره يا تاريخ؟، ترجمه حسين توفيقى، ص 107.
- 17ـ همان، ص 80.
- 18ـ همان.
- 19ـ آرچيبالد رابرتسون، عيسى اسطوره يا تاريخ؟، ص 116ـ120.
- 20ـ دايرهها يا سنگ افراشتههاى باستانى.
- 21ـ يوشع، 5: 10؛ 4: 20.
- 22ـ آرچيبالد رابرتسون، عيسى اسطوره يا تاريخ؟، ص 116ـ120.
- 23ـ سيد جلالالدين آشتيانى، تحقيقى در دين مسيح، ص 228ـ258.
- 24ـ كارل ياسپرس، مسيح، ترجمه احمد سميعى، ص 56.
- 25ـ سيد جلالالدين آشتيانى، تحقيقى در دين مسيح، ص 189.
- 26ـ كارل ياسپرس، مسيح، ص 59ـ60.
- 27ـ عبداللّه مبلغى آبادانى، تاريخ اديان و مذاهب جهان، دين عيسى، ص 704.
- 28ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 14، ص 208.
- 29ـ توماس ميشل، كلام مسيحى، ترجمه حسين توفيقى، ص 23.
- 30ـ ر.ك: مرى جو ويور، درآمدى به مسيحيت، ترجمه حسن قنبرى.
- 31ـ عبداللّه مبلغى آبادانى، تاريخ اديان و مذاهب جهان، دين عيسى، ص 704.
- 32ـ ر.ك: حسين توفيقى، آشنايى با اديان بزرگ.
- 33ـ مرى جو ويور، درآمدى به مسيحيت، ص 429.
- 34ـ هاشم رضى، اديان بزرگ جهان، يهود ولادت تورات، ص 409.
- 35ـ ر.ك: عبداللّه مبلغى آبادانى، تاريخ اديان و مذاهب جهان، ص 704.
- 36ـ همان.
- 37ـ ر.ك: مرتضى مطهّرى، تعليم و تربيت در اسلام.
- 38ـ مريل سى. تنى، معرفى عهد جديد، ترجمه ط. ميكائيليان، ج 1، ص 138ـ139.
- 39ـ جوان اُ. گريدى، مسيحيت و بدعتها، ترجمه عبدالرحيم سليمانى اردستانى، ص 46ـ47.
- 40ـ ر.ك: آرچيبالد رابرتسون، عيسى، اسطوره يا تاريخ؟، ص 19ـ20.
- 41ـ همان.
- 42ـ توماس ميشل، كلام مسيحى، ص 28.
- 43ـ به نقل از: طنطاوىبن جوهرى، تفسير جواهر، ج 2، ص 121.
- 44ـ همان.
- 45ـ متى، 1:16.
- 46ـ انجيل لوقا، 3:23ـ28.
- 47ـ ر.ك: عبداللّه مبلغى آبادانى، تاريخ اديان و مذاهب جهان، دين عيسى، ص 757.
- 48ـ اعمال رسولان، 9: 18.
- 49ـ همان.
- 50ـ هانس كونگ، «پولس و گسترش مسيحيت»، ترجمه احمدرضا مفتاح، هفت آسمان، ش 16، ص 94.
- 51ـ غلاطيان، 1:11ـ12.
- 52ـ ر.ك: سلطان الواعظيم، صد مقاله، ص 67.
- 53ـ ر.ك: فردريك ويلهلم نيچه، دجّال، ترجمه عبدالعلى دستغيب.
- 54ـ به نقل از: جوان اُ. گريدى، مسيحيت و بدعتها، ص 22.
- 55ـ جان. بىناس، تاريخ جامع اديان، به نقل از: جوان اُ. گريدى، مسيحيت و بدعتها، ص 23.
- 56ـ نامه كلوسيان، 3:11.
- 57ـ اول قرنتيان، 11:31 / افسسيان، 3:18.
- 58ـ عبرانيان، 9:26 / روميان، 8:4 و 5: 10.
- 59ـ عبرانيان، 10:30 / دوم تيموتائوس، 1:4 / اول قرنتيان، 15:4و20 / غلاطيان:1:1.
- 60ـ كتاب اعمال رسولان، 9:26ـ31.
- 61ـ غلاطيان، 2:16 / روميان، 3:28.
- 62ـ متى، 1: 5 / 1:6 / 15:17و24.
- 63ـ جوان اُ. گريدى، مسيحيت و بدعتها، ص 28.
- 64ـ و.م. ميلر، تاريخ كليساى قديم در امپراطورى روم و ايران، ترجمه على نخستين، ص 58.
- 65ـ محمّد ايلخانى، «پولس»، ارغنون، ش 5و6، ص 393ـ409.
- 66ـ ر.ك: ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 3 قيصر و مسيح، ترجمه حميد عنايت و ديگران.
- 67ـ توماس ميشل، كلام مسيحى، ص 63ـ64.
- 68ـ جان استات، مبانى مسيحيت، ترجمه روبرت آسريان، ص 39.
- 69ـ همان.
- 70ـ ر.ك: سيد جلالالدين آشتيانى، تحقيقى در دين مسيح، ص 170ـ179.
- 71ـ به نقل از: آرچيبالد رابرتسون، تحقيقى در دين مسيح، ص 383.
- 72ـ همان.
- 73ـ ر.ك: محمدرضا زيبايىنژاد، درآمدى بر تاريخ و كلام مسيحيت.
- 74ـ نامه پولس به روميان، 5:12.
- 75ـ نامه پولس به فيليپيان، 2:7ـ8.
- 76ـ نامه اول پولس به قرنتيان، 15:22.
- 77ـ نامه به روميان، 8:3.
- 78ـ يوحنا، 10:30.
- 79ـ ر.ك: محمد ايلخانى، «تثليث از آغاز تا شوراى قسطنطنيه»، معارف، ش 12، ص 75.
- 80ـ ر.ك: توماس ميشل، كلام مسيحى، ص 16.
- 81ـ شين، يوسف حامد، مقارتقه الاديان مسيحيت، ص 124.
- 82ـ سيد جلالالدين آشتيانى، تحقيقى در دين مسيح، ص 316.
- 83ـ اصول مسيحيت، اقتباس سارو خاجيكى، ص 115.
- 84ـ اورل كرنر، سرگذشت مسيحيت، ص 60، به نقل از: محمدرضا زيبايىنژاد، درآمدى بر تاريخ و كلام مسيحيت، ص 103.
- 85ـ يوحنا، 14:26.
- 86ـ محمدرضا زيبايىنژاد، درآمدى بر تاريخ و كلام مسيحيت، ص 105.
- 87ـ محمد مددپور، كليساى مسيح در ادوار تاريخى، ص 24.
- 88ـ اول كرنر، سرگذشت مسيحيت، ص 49، به نقل از: محمدرضا زيبايىنژاد، درآمدى بر تاريخ و كلام مسيحيت، ص 104.
- 89ـ همان، ص 135.
- 90ـ مرى جو ويور، درآمدى به مسيحيت، ص 452ـ455.
- 91ـ يوحنا، 2:4.
- 92ـ سيد جلالالدين آشتيانى، تحقيقى در دين مسيح، ص 370.
- 93ـ عبدالرحيم سليمانى اردستانى، مسيحيت، ص 31.