انسان در جستوجوى کمال
Article data in English (انگلیسی)
انسان در جستوجوى کمال
ابوالقاسم بشیرى1
چکیده
انسان موجودى است کمالطلب و یکى از انگیزههاى اساسى وى همین گرایش به کمال است. همچنین پژوهشهاى انسانشناختى نشان مىدهد که آدمى از ظرفیتهاى علمى و عملى گسترهاى برخوردار است. اما سؤال اصلى این نوشتار این است که شکوفایى و فعلیت کدامیک از این استعدادها کمال واقعى و نهایى وى را به دنبال دارد.
هدف اصلى این مقاله این است که با الهام از آموزههاى وحیانى و یافتههاى علمى، نقطه اوج کمال انسان را تعیین کند. روش مورد استفاده در این نوشتا، روش توصیفى ـ تحلیلى است؛ یعنى در وهله نخست ظرفیتهاى وجودى انسان در ابعاد گوناگون مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت. سپس با استفاده از آیات و روایات جایگاه انسان در نظام هستى مشخص گردیده است.
در پایان این نتایج به دست آمد: 1. انسان در بعد ادراکى، جاذبهها و همچنین به لحاظ رفتارى نسبت به سایر مخلوقات از ظرفیت فوقالعادهاى برخوردار است. 2. انسان جایگاه والایى در نظام هستى دارد. 3. نقطه اوج کمال آدمى دستیابى به «مقام قرب الهى» و رسیدن به مقام خلیفهاللهى است به گونهاى که مظهر اسما و صفات الهى گردد.
کلیدواژهها: کمال، مقام قرب، انسان، کمال نهایى.
مقدّمه
بدون تردید انسان ذاتا در جستوجوى کمال است و نیازى به عوامل بیرونى براى برانگیختن او به سوى کمال نیست؛ زیرا عامل فطرت او را به سوى کمال دعوت مىکند، اما براى دستیابى به این نیاز فطرى عوامل بیرونى چه نقشى مىتوانند داشته باشند، سخن مهمتر اینکه کمال واقعى انسان چیست و از چه راههایى تأمین مىگردد؟ چه اینکه حقیقت کمال نه تنها براى انسانهاى معمولى، بلکه براى فرهیختگان نیز شناخته شده نیست و همین امر باعث شده گفتوگو و بحثهاى زیادى درباره حقیقت کمال ارائه شود و نظریههاى متفاوتى نیز در این رابطه ارائه گردد.
بر همین اساس، در این نوشتار، ابتدا به بررسى مفهوم کمال و سپس به نقد و بررسى نظریههاى مختلف درباره کمال پرداختهایم. آنگاه با بیان ظرفیتهاى وجودى انسان و جایگاه وى در نظام هستى به ارائه نظریهاى جدید درباره کمال حقیقى و نهایى انسان همت گماشته است.
بررسى مفهوم کمال
واژه «کمال» که معادل انگلیسى آن «Perfection» است، مصدر کَمَلَ یا کَمُلَ یعنى انجام یافتن، تمام شدن به حد کمال رسیدن و نتیجه گرفتن است.«الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ» (مائده: 3)؛ امروز دین شما کامل و تمام شد. این کلمه وقتى به باب تفعّل برود، هم معناى لازم دارد و هم معناى متعدى. تکمُّل یعنى: تمام شدن و تمام کردن.2 موجودات زنده ـ اعم از گیاه، حیوان و انسان ـ استعدادهاى متراکم دارند که با فراهم آمدن زمینهها و شرایط مساعد، موجب بروز و ظهور و به فعلیت رسیدن آن نیروى نهفته مىشود و بابه فعلیت رسیدن آن استعدادها، واجد چیزى مىشوند که پیش از آن فاقد آن بودند. بدینسان، تلاش و تکاپوى طبیعى همه موجودات زنده براى تحقق بخشیدن کامل به استعدادهاى درونى آنهاست. ابنسینا معتقد است: «هر وجودى زمینهها و استعدادهاى وصول به فعلیتهایى را دارد که متناسب با آسایش و سازگار با طبیعت و سرشت و استعدادهاى درونى او هستند.»3 برخى نیز گفتهاند: کمال صفتى وجودى است که موجودى به آن متصف مىشود و حاکى از دارایى و غناى حقیقى یک موجود در مقایسه با موجود دیگر است.4
حال که روشن شد کمال هر موجودى در تحقق و ظهور تمام استعدادهاى نوعى آن موجود است، این سؤال اساسى مطرح مىشود که کمال واقعى و غایت آفرینش انسان چیست و عینیت یافتن کدامیک از استعدادها تأمینکننده کمال انسانى است؟ بدون تردید، برخى از استعدادهاى مادى و حیوانى مشترک بین انسان و حیوان است و عینیت یافتن آنها را نمىتوان در عِداد کمالهاى انسانى قلمداد کرد، بلکه شکوفا شدن این استعدادها را باید تکامل انسان در بعد حیوانى او دانست. در چنین مرحلهاى انسانیت انسان هنوز بالقوه است و حیوانیت او بالفعل شده است. انسانیت انسان زمانى به فعلیت و شکوفایى مىرسد که تمام استعدادهاى مختص به بُعد انسانى او شکوفا شود. اما این سؤال کماکان باقى است که کدام استعدادها در صورت شکوفا شدن، کمال حقیقى انسان محسوب مىشود؟ در اینجا دیدگاههاى گوناگونى مطرح است که برخى از آنها را طرح و سپس نقد و بررسى مىکنیم.
دیدگاههاى مختلف در مورد کمال انسان
یکى از مسائل مهم در باب کمالطلبى انسان، بیان مقصود از کمال است که بر مبناى بینشهاى مختلف فلسفى و دینى، متفاوت و متنوع است. فارابى کمال نهایى انسان را تجرد وى از ماده مىداند، به گونهاى که آدمى در انجام کارهاى خود نیازمند به جسم نباشد.5 ابنسینا کمال انسان را نیل به تجلّیات الهى مىداند. وى درباره کمال خاص نفس ناطقه انسانى، کمال را در دو بعد علمى و عملى مورد توجه قرار داده، چنین مىگوید: «همانا کمال خاص نفس ناطقه آن است که جهانى عقلى شود، به گونهاى که صورت کل جهان و نظام معقول همه اشیا در او مرتسم گردد و برترین مردمان کسى است که نفس او از منظر معرفت، عقل بالفعل گردد و در فضایل عملى، اخلاق نیکو را تحصیل نماید.»6 ملّاصدرا با تقسیم انسانها به دو قسمت کامل و ناقص، کمال آدمى را فعلیت یافتن استعدادهاى انسانى او معرفى مىکند.7 علّامه طباطبائى از «ولایت» به عنوان کمال اخیر و حقیقى انسان یاد مىکند و تحقق آن را به توحید ذاتى، صفاتى و فعلى مىداند.8
اگزیستانسیالیستها، کمال انسان را در اختیار و آزادى او مىدانند. بر این اساس، هرچه انسان آزادتر باشد به کمال انسانىاش نزدیکتر است.9
به طور کلى، دو دیدگاه عمده در اینجا وجود دارد: دیدگاه مادى و دیدگاه غیرمادى. دیدگاه مادى که ریشه و اساس مکتبهاى مادى است، منکر امور معنوى و متافیزیکى مىباشد و در همه مسائل مربوط به کمال انسان موضعى مادى اتخاذ مىکنند و مفهوم و معناى کمال و همچنین مصداق واقعى کمال و راه دستیابى به آن را امور مادى و دنیوى مىداند. قرآن از طرفداران این دیدگاه به «دهریون» تعبیر مىکند: «وَقَالُوا مَا هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا وَمَا یُهْلِکُنَا إِلَّا الدَّهْرُ»(جاثیه: 24)؛ و [کافران] معتقدند که [زندگى] نیست مگر زندگى ما در این جهان؛ مىمیریم و زنده مىشویم و ما را جز روزگار هلاک نمىکند.10
اما دیدگاه غیرمادى که شامل همه مکتبهاى غیرمادى به ویژه مکتبهاى الهى مىشود به مسئله کمال انسان به گونه دیگرى نگاه مىکند و چشماندازى فراتر و گستردهتر و والاتر از مسائل مادى و دنیوى دارد.11 از این دو دیدگاه کلى نظریههاى مختلفى برآمده است که در ذیل به برخى از آنها اشاره مىشود.
نظریه اول
برخى معتقدند: کمال انسان، در برخوردارى هرچه بیشتر از لذایذ مادى است و براى رسیدن به آن باید با استفاده از علم و فناورى نهایت بهره را از منابع موجود برد. البته باید توجه داشت که «لذتگرایى با صور گوناگون در طول تاریخ از سوى تعداد زیادى از فیلسوفان اخلاق مورد توجه قرار گرفته است و بحثهاى زیادى را مىتوان در آثار افلاطون، ارسطو، آریستیپوس و اپیکور از فلاسفه یونان باستان، و از میان فیلسوفان معاصر در آثار جان لاک، هابز، هیوم، جرمى بنتام، جان استورات میل، سیجویک، جورج ادوارد مور، برود، برنتانو، رایل و برانت مشاهده کرد. البته این بدان معنا نیست که همه این فیلسوفان دیدگاه واحدى دارند و لذت را منشأ ارزش اخلاقى مىدانند، بلکه منظور توجهى است که از ناحیه این فیلسوفان به بحث لذتگرایى شده است.12
نکته دیگرى که باید مورد توجه قرار داد این است که بسیارى از فیلسوفان اخلاق لذت را معادل سعادت گرفتهاند و بین سعادت و کمال حقیقى نیز نوعى ملازمه برقرار کردهاند؛ به این بیان که گفتهاند: «شناخت کمال حقیقى مستلزم لذیذ اصیل است و بالعکس، شناخت لذیذ اصیل مستلزم شناخت کمال حقیقى است. همینطور بین کمال حقیقى و سعادت نیز نوعى ملازمه وجود دارد؛ زیرا انسان از هر چیزى که با وجود او سنخیت دارد لذت مىبرد و کمال با درک لذت توأم است و اگر لذت بر رنج و ناراحتى غالب شود و دوام پیدا کند، سعادت، نامیده مىشود. از اینرو، مىتوان گفت: بین کمال حقیقى و لذت و همچنین بین کمال حقیقى و سعادت نوعى ملازمهوجود دارد.»13
دیدگاه آریستیپوس: یکى از سادهترین و سطحىترین انواع لذتگرایى، نظریهاى است که به آریستیپوس نسبت دادهاند. این نظریه بر این نکته تأکید دارد که هر چیزى که داراى لذت حسى باشد، ذاتا خوب است. آریستیپوس از نظر معرفتشناسى معتقد است که تنها امر یقینى «احساس» است. وى در تبیین احساس و نیز تبیین لذت چنین مىگفت: «احساس یعنى حرکت. وقتى حرکت، ملایم است، احساس لذتبخش است؛ وقتىخشن است، درد هست.»14
آریستیپوس سعادت را با لذت یکى مىداند، اما بر این باور است که افراط در لذت به اَلم منتهى مىشود و محدودسازى تمایلات یکى از شرایط ارضاى آنهاست. به عقیده او، تنها لذت است که انسان را به ادامه حیات وامىدارد. انسانها نیز مانند سایر حیوانات در جستوجوى لذتاند.15 بنابراین، کمال واقعى انسان در هر چه بیشتر لذت بردن است.
نقد و بررسى: دیدگاه آریستیپوس از جهات گوناگونى قابل تأمّل است که به برخى از آنها اشاره مىشود:
1. از نظر معرفتشناسى، آریستیپوس حسگرا مىباشد. وى مىگوید: «ما فقط به احساسهاى خود مىتوانیم اطمینان داشته باشیم» و «تنها احساسهاى ما به ما معرفت یقینى مىدهند.»16
گرچه برخى از معرفت ما ناشى از حواس ماست، اما همه شناخت ما وابسته به حواس نیست. علاوه بر اینکه از نظر علمى ثابت شده که ما خطاى حسى داریم؛ بنابراین، اطمینان صددرصد به یافتههاى حسى، ناشى از نوعى حسگرایى افراطى است.
2. تکیه بر غرایز و نادیده گرفتن سایر ابعاد وجودى انسان و عدم ارائه راهحل براى موارد تزاحم میان لذتها، از جمله اشکالاتى است که به این نظریه وارد است و در جاى خود همه این موارد مورد بحث قرار گرفته است.
3. نادیده گرفتن لذتهاى اخروى یکى دیگر از اشکالات اساسى بر نظریه لذاتگرایى آریستیپوس است، حال آنکه لذتهاى اخروى به مراتب پایدارتر و ماندگارتر از لذتهاى دنیوى است؛ حتى اگر لذتهاى دنیوى در تمام دوره عمر هم باشد: «بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیَاةَ الدُّنْیَا وَالْآخِرَةُ خَیْرٌ وَأَبْقَى.» (اعلى: 16و17) گفتنى است که این ایراد، به نقص در جهانبینى این نظریهپردازان برمىگردد.
همچنین عدم توجه به خیر دیگران، و نادیده گرفتن کیفیت لذات، از جمله اشکالاتى است که بر نظریه لذتگرایى وارد است که در جاى خود مورد نقد و بررسى قرار گرفته است.17
نظریه دوم
در نظریه دوم، کمال انسان در برخوردارى همگانى از مواهب طبیعى است. پس باید تلاش کرد که هرچه بیشتر همه افراد جامعه از رفاه و آسایش مطلوب برخوردار گردند. این رویکرد مبتنى بر اصالت جامعه است و تلقّى آن نیز از انسان کاملاً مادى است. محور اصلى نظریه دوم نیز لذتگرایى است، با این تفاوت که انسان از نگاه این نظریه زاییده شرایط اجتماعى و محیط اقتصادى خویش است. حتى نیازهاى بیولوژیکى انسان نیز انعکاس خصلتهاى اجتماعى است و به وسیله همین خصلتهاى اجتماعى نیز تغییر و تحول پیدا مىکند. تقریبا همه مکاتبى که بر اصالت جامعه تأکید مىکنند زیرمجموعه نظریه دوم به شمار مىآیند. اندیشمندانى مانند بنتام،18میل19 و مور20 از جمله فیلسوفان اخلاق هستند که بر بهرهمندى همگانى از مواهب طبیعت تأکید مىکنند ومعتقدند: هرگز نمىتوان بدون در نظر گرفتن خیر دیگران، از زندگى لذتبخش و همراه با آرامش و آسایش سخن گفت. آنها کمال و سعادت فرد را مرهون کمال و سعادت جامعه مىدانند و معتقدند که سرنوشت همه افراد جامعه به یکدیگر گره خورده است.21
استورات میل، یکى دیگر از چهرههاى مشهور این مکتب، مىگوید: «هرچند فقط در اوضاع و احوال بسیار ناقص جهان است که هرکس باید با فداکارى مطلق در مورد خوشبختى خود، به خوشبختى دیگران یارى رساند، با اینهمه، تا زمانى که در آن وضع ناقص قرار داریم، من با اعتقاد کامل اظهار مىکنم که آمادگى براى یکچنین فداکارى بزرگترین فضلیتى است که مىتواند در آدمى وجود داشته باشد.»22
در دوره معاصر، مکتب مارکسیسم را مىتوان نمونه بارز و شاخص این دیدگاه برشمرد. در این مکتب، مارکس و انگلس و لنین به عنوان الگوهاى کامل انسانى معرفى مىشوند.23
از میان روانشناسان نیز مىتوان به اریک فروم اشاره کرد. وى باوجود آنکه به جنبههاى روانى آدمى توجه دارد، نهادهاى اجتماعى را نیز در تکوین شخصیت انسان نادیده نمىگیرد و کمال انسان را در موارد زیر خلاصه مىکند:
ـ احساس لذت فرد ناشى از ایثار و مشارکت با دیگران است نه از مالاندوزى و بهرهکشى؛
ـ فریب ندادن دیگران و فریب نخوردن از دیگران؛
ـ انتخاب رشد کامل خود و همنوعان به عنوان هدف عالى زندگى؛
ـ گسترش ظرفیت عشقورزى توأم با توسعه ظرفیت انتقادى؛
ـ پرهیز از خودشیفتگى.24
نقد و بررسى: این نظریه گرچه نسبت به نظریه قبلى که تأکید بر برخوردارى فردى داشت، بهرهمندى جمعى را مورد تأکید قرار مىدهد، اما انتقادها و اشکالهاى جدّى بر آن وارد است که به برخى از آنها اشاره مىشود:
1. این نظریه مستلزم نوعى هرج و مرج اخلاقى است؛ زیرا اگر انسان در هر موقعیت جزئى به منظور تأمین منافع شخصى یا اجتماعى به اصول کلى متمسک شود، این خطر وجود دارد که ممکن است افراد دیگر در مواقع دیگر، با تمسک به همان اصول علیه خود وى استناد کنند.25
2. نادیده گرفتن لذتهاى اخروى یکى دیگر از اشکالات اساسى این نظریه است. این اشکال ـ در واقع ـ به جهانبینى طرفداران این نظریه برمىگردد که انسان را موجودى مادى و یا حداقل فقط محدود به این دنیا مىدانند. حال آنکه اگر شدت و قوت را به عنوان یکى از معیارهاى محاسبه لذت بدانیم، لذتهاى اخروى هم قوىتر و هم پایدارتر به حساب مىآیند. اشکالات دیگرى نیز به این نظریه وارد است که در اینجا مجال پرداختن به آنها نیست.
نظریه سوم
این نظریه کمال را در معنویت و روحانیت مىداند که از طریق ریاضت و مبارزه با هواى نفس و دورى از لذتهاى مادى حاصل مىشود. این نظریه، نقطه مقابل دو نظریه قبل است؛ چون اصالت را به روح و معنا مىدهد. تقریبا بیشتر مکاتب و آیینها و مذاهب مختلفى که در مشرق زمین به ویژه در ایران، چین و سرزمین هند رشد پیدا کردهاند، چنین گرایشى دارند؛ یعنى بیشتر به تغییر و تحول درون توجه دارند تا تغییر عالم بیرون. این مکاتب، به باطن آدمى اهمیت مىدهند و به امور مادى و بیرونى چندان عنایتى ندارند و کمال آدمى را کسب معنویت و مقابله با نفسانیات مىدانند. براى مثال، «آیین زرتشت کمال انسان را در ستایش و بندگى و توکل به خدا، اجتناب از گناه و طلب آمرزش براى خود و طلب خیر و نیکى براى دیگران، دورى از کینهتوزى نسبت به دیگران مىداند. چنین انسانى در جهت آبادانى جهان است و به حقوق دیگران احترام مىگذارد و اهل مهر و محبت نسبت به دیگران است.»26
در آیین وادها، کمال انسان در شناخت خدا و پاکسازى باطن است و مهمترین عامل رشد و کمال انسان تطهیر درون از آلودگىهاست. «باطن پاک مىشود و چون باطن پاک شد، دوام آگاهى و حضور، نصیب مىشود و چون دوام آگاهى و حضور نصیب شد، گرههاى دل وامىشود.»27 به واسطه معرفت خدا، شخص از تمام قیود آزاد مىگردد.»28
نقد و بررسى: بدون تردید، در این نظریه که بیشتر جنبه عرفانى دارد، نکات مثبتى به چشم مىخورد؛ از جمله اینکه بر تصفیه و تزکیه نفس و دورى از رذایل اخلاقى تأکید شده است. اما در این دیدگاه، جهان بیرون و طبیعت خیلى تحقیر شده، حال آنکه در ادیان الهى، به ویژه در اسلام، هم به مسائل درونى توجه شده و هم به مسائل بیرونى، و کمال انسان در این است که هم به جنبههاى درونى (خودسازى، تصفیه درون از رذایل و آراستن آن با صفات انسانى) توجه کند«قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا» (شمس: 9) و هم به جنبههاى بیرونى و مسائل اجتماعى «وَالَّذِینَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ.» (معارج: 32) همچنین در این نظریه به ارتباط و تعامل بین ظاهر و باطن و ارتباط بین دنیا و آخرت توجه نشده است، حال آنکه در جهانبینى توحیدى، از دنیا به عنوان مزرعه29 براى آخرت و محل تجارت30 براى اولیاى خدا یاد شده است. به عبارت دیگر، انسانها با بهرهگیرى صحیح از امکانات دنیوى مىتوانند آخرت خود را آباد کنند و آنچه از دنیا مذموم است، حُبّ به دنیا31 و دل بستن به متاع دنیاست، به گونهاى که هدف اصلى (حیات اخروى) به فراموشى سپرده شود.
نظریه چهارم
در این نظریه، کمال انسان در رشد عقلانى است که از راه علم و فلسفه حاصل مىشود. طبق این نظریه، گرچه روح از اصالت برخوردار است، اما بین روح و بدن تضادى نیست و براى رسیدن به کمال نباید از همه لذتهاى مادى چشم پوشید. در این رویکرد، توجه اصلى انسان معطوف به علم است؛ چون روح انسان بیش از هر چیز دیگر از ترقى علمى و عقلانى لذت مىبرد و از اینرو، فیلسوف به عنوان انسان کامل معرفى مىگردد.32
تقریبا اکثر فلاسفه قدیم، از رشد عقلانى به عنوان شرط اصلى کمال انسان یاد مىکنند و فیلسوف و حکیم را مصداق انسان کامل مىدانند. «مقصود فلاسفه از حکمت یعنى یک دریافت کلى از مجموع هستى، و این غیر از علم است که یک دریافت از بخشى از جهان هستى است. بنابراین، وقتى فلاسفه مىگفتند انسان کامل؛ یعنى کسى که عقلش به کمال رسیده است و منظور آنها این بود که یعنى یک نقشه کلى از اندام هستى در ذهنش ایجاد شده است و در بعد حکمت عملى نیز معتقد بودند که کمال انسان به تسلط عقل او بر همه غرایز و همه قوا و نیروهاى وجودش] مىباشد.]».33
نقد و بررسى: یکى از اصول اساسى این نظریه این است که معرفت عقلى را یک معرفت اصیل و قابل اعتماد مىدانند. بدون تردید، شناختهاى عقلى از ارزش و اعتبار بالایى برخوردار است، اما اینکه جوهر اصلى انسان را مساوى با عقل بدانیم و سپس رشد عقلانى را مساوق با کمال انسان تلقّى کنیم، قابل قبول نیست؛ زیرا همه جوهر انسان را عقل تشکیل نمىدهد، بلکه عقل یک شاخه از وجود انسان است نه تمام وجود و هستى او. کسانى که رشد عقلانى را معیار کمال انسان مىدانند، ایمان را مساوى با شناخت مىدانند، حال آنکه ایمان علاوه بر شناخت، عنصر دیگرى در درون خود دارد و آن عنصر گرایش است. قرآن نمونههاى زیادى را مثال مىزند که علىرغم اینکه خدا را به خوبى مىشناسند، اما هیچگونه گرایش به خدا ندارند. یکى از مصادیق بارز آن «شیطان» است. شیطان خدا را مىشناسد و معاد را درک مىکند، ولى قرآن درباره او مىفرماید: «وَکَانَ مِنْ الْکَافِرِینَ.»(ص: 74) بنابراین، عقل تنها جوهر آدمى نیست که با رشد آن، انسان به کمال نهایىاش برسد. «انسان کاملى که فلاسفه در جستوجوى آنند، یک انسان نیمهکامل است؛ یک موجودى است که خوب مىداند، ولى خالى از شوق، خالى از حرکت و خالى از حرارت است.»34
به عبارت دیگر، در این نظریه بُعد عاطفى انسان مورد غفلت واقع شده، در حالى که رشد عواطف ارتباط نزدیکى با تحول شناختى، رشد اخلاقى و اجتماعى آدمى دارد. اگر عواطف انسان به ویژه در دوران کودکى، آسیب ببیند، نه تنها انسان به کمال واقعى خود نمىرسد، بلکه سلامت روانى او نیز به مخاطره مىافتد. بنابراین، همانگونه که رشد عقلانى معیار کمال است، رشد عاطفى نیز یکى از معیارهاى کمال واقعى انسان به شمار مىرود. مضافا بر اینکه در این نظریه رشد اجتماعى و اخلاقى نیز مورد غفلت واقع شده است.
دیدگاه اسلام درباره کمال انسان
از دیدگاه اسلام کمال انسان در رشد عقلانى، عاطفى، اجتماعى و اخلاقى است که از راه تحصیل علوم و کسب ملکات فاضله به دست مىآید. تفاوت این نظریه با نظریه چهارم در این است که نظر اخیر علاوه بر رشد عقلانى و علمى، تهذیب اخلاق و کسب ملکات فاضله و مهارتهاى اجتماعى و بین فردى را نیز در حصول کمال انسان دخیل مىداند. براى تبیین این نظریه ابتدا باید تحلیلى از ظرفیتهاى وجودى انسان ارائه کنیم و سپس جایگاه انسان را در نظام هستى بررسى کنیم.
ظرفیتهاى وجودى انسان
انسان در جهانبینى توحیدى و اسلامى واجد دو گونه ظرفیت است. دسته اول ظرفیتهایى است که شکوفایى آنها باعث شده مورد عالىترین مدحها قرارگیرد و دسته دیگر ویژگىهایى است که اگر به بار بنشیند و فعلیت پیدا کند، انسان در اسفل سافلین جاى مىگیرد و مستحقق بدترین مذمّتها و نکوهشها خواهد بود، چنانکه قرآن به این حقیقت اشاره مىکند:«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ» (تین: 4ـ5) نیز در جاى دیگر مىفرماید: «إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ» (عصر: 2ـ3) این آیات بیانگر آن است که فعلیت پیدا کردن هر قوهاى در انسان به منزله کمال واقعى و هدف غایى او نیست.
انسان موجودى دو ساحتى
انسان موجودى مادى ـ معنوى است؛ یعنى واجد همه مراتب وجودى است که سایر موجودات دارند. به عبارت دیگر، انسان نسبت به سایر موجودات از یک سعه وجودى برخوردار است، به گونهاى که همه ویژگىهاى جمادات، نباتات، حیوانات، و فرشتگان را دارد؛ یعنى نمود کاملى از ملک و ملکوت در وجود آدمى جلوهگر است. اما به رغم داشتن برخى وجوه مشترک با جانداران و موجودات دیگر، یک سلسله تفاوتهاى اصیل و عمیق با آنها دارد که هریک از آنها بُعد جداگانهاى به انسان مىبخشد و رشته جداگانهاى در بافت هستى او به شمار مىرود. این تفاوتها در سه بُعد قابل بررسى است:
1. بعد ادراک و کشف جهان
انسان علاوه بر حواس ظاهرى، نیروى دیگرى براى درک و کشف خود و جهان دارد که در جانداران دیگر وجود ندارد و آن نیروى مرموز «عقل» است. انسان با نیروى عقل، قوانین کلى جهان را کشف مىکند و طبیعت را عملاً به استخدام خود درمىآورد و در اختیار خویش قرار مىدهد: شناخت تعقلى و انتزاعى از پیچیدهترین سازوکارهاى وجود آدمى است. انسان با این نوع شناخت بسیارى از حقایق را که مستقیما از راه حواس با آنها تماس ندارد، کشف مىکند.35
انسان در جریان ادراک و کشف جهان هستى به مرحلهاى از رشد مىرسد که مظهر «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا» (بقره: 31) مىشود. بنابراین، انسان در بعد شناخت، هم از طریق حواس ظاهرى و هم به وسیله تعقل و اندیشهورزى و هم از طریق الهامات غیبى مىتواند به شناخت هستى بپردازد.
2. بعد جاذبهها
در بعد جاذبهها نیز انسان از ظرفیتهاى بسیار بالا و گستردهاى برخوردار است. توضیح اینکه انسان مانند سایر جانداران دیگر تحت تأثیر جاذبهها و کششهاى مادى و طبیعى است؛ مانند میل به غذا، آب، خواب، امور جنسى و عاطفى. اما جاذبههاى دیگرى وجود دارد که انسان را به سوى کانونهاى غیرمادى مىکشاند و این حاکى از وجود ابعاد معنوى و همچنین نیازهاى معنوى در انسان است.
فیتچت،36 بورتون37 و سیوان38 به منظور بررسى قلمرو کامل نیازهاى معنوى، تحقیقى بر روى افراد20 تا 89 سال انجام دادهاند. در این تحقیق 88 درصد افراد، دستکم سه نوع نیاز معنوى را نام بردند: 1. نیازهاى باور مذهبى؛39 2. نیازهاى رفتار مذهبى؛40 3. نیازهاى حمایت اجتماعى مذهبى41.
محققان و دانشمندان اسلامى نیز اصولى را براى جاذبهها و نیازهاى معنوى مطرح کردهاند؛ مانند نیاز به دانستن، نیاز به جمال و زیبایى، نیاز به تقدیس و پرستش و نیاز به معیارهاى اخلاقى.42 اینگونه گرایشها و نیازهاى معنوى در واقع، زیرمجموعه کمالخواهى انسان است. اساسا جوهر هستى انسان را مىتوان عین زیبایى و متن جمال دانست؛ زیرا در زیباترین هیئت آفرینش جلوه کرده است: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ» (تین: 4) و آفریدگار انسان نیز در پى آفریدن و آراستن او، خویش را به عنوان احسنالخالقین ستوده و فرموده است: «فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ» (مؤمنون: 14)، پس هستى انسان، نه تنها زیبا، بلکه عین زیبایى و کمال است.43
قرآن کریم اوج این جاذبههاى معنوى را محبت به خدا و پیروى از اولیاى خدا مىداند: «قُلْ إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّهُ وَیَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ.» (آلعمران: 31)
ظرفیت وجودى انسان در بُعد جاذبهها آنقدر وسیع، گسترده و عمیق است که در اوج کمال مىتواند از مدار دنیاى مادى عبور کند و محبوب خدا و محور دوستى با خدا واقع شود و یقینا وقتى در چنین مدارى قرار گرفت، همه موجودات جهان هستى دوستدار او خواهند شد؛ زیرا آفرینش، یکپارچه جنود حقاند: «وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» (فتح: 4) و هرکس در مدار محبت حق قرارگیرد، «لاجرم مدار طواف همه موجودات قرار مىگیرد و کیمیاى ولایت الهى با جان او عجین مىشود و آدمى به سرمنزل عشق که فرازمندترین قلّه هستى است، دست یافته و از سرحدّ عدم تا به اقلیم وجود طى مسیر خواهد کرد.»44 به قول حافظ:
رهرو منزل عشقیم و ز سرحدّ عدم
تا به اقلیم وجود این همه راه آمدهایم45
در بُعد تقدیس و پرستش نیز که یکى از پایدارترین و قدیمىترین تجلّیات روح آدمى است، انسان در حال پرستش از وجود محدود خویش پرواز مىکند و به حقیقتى مىپیوندد که در آنجا نقص و کاستى و فنا و محدودیت وجود ندارد. «در این حال، فرد به کوچکى آمال و اهداف بشرى پى مىبرد و عظمت و جلالى را که در ماوراى امور و پدیدهها در طبیعت و افکار تظاهر مىنماید، حس مىکند.»46
عبادت و پرستش نشاندهنده یک «امکان» و یک «میل» در انسان است؛ امکان بیرون رفتن از مرز امور مادى ومیل به پیوستن به افق بالاتر و وسیع تر. چنین میلى و چنین عشقى از مختصات انسان است. این است که پرستش و نیایش یکى دیگر از ابعاد معنوى روح انسان است.47 و سرانجام، خیر اخلاقى و ارزشهاى اخلاقى یکى دیگر از ابعاد معنوى انسان است؛ چه اینکه برخى از کارهایى که انسان انجام مىدهد نه به منظور اخذ سودى از آنها و یا دفع زیانى به وسیله آنهاست، بلکه صرفا تحت تأثیر یک سلسله عواطف که عواطف اخلاقى نامیده مىشود، از آن حیث انجام مىدهد که معتقد است انسانیت چنین حکم مىکند.48
کیفیت قرار گرفتن انسان تحت تأثیر جاذبهها
انسان به دلیل داشتن یک سلسله توانایىها، در برابر میلهاى درونى خود ایستادگى مىکند و اینگونه نیست که مانند حیوان هر چه میل طبیعى و غریزى او اقتضا کرد، دنبال آن برود. اما در اینجا این سؤال مطرح مىشود که چه نیرویى در انسان وجود دارد که قدرت ایستادگى در مقابل میلهاى درونى را به وى مىدهد؟ براى پاسخ به این سؤال باید گفت: در انسان یک سلسله جاذبههایى وجود دارد که در سایر جانداران نیست و از سوى دیگر، محققان در جاى خود ثابت کردهاند49 که نیرویى به نام «اراده» که خود تحت فرمان نیروى دیگرى به نام «عقل» است در انسان وجود دارد. بنابراین، انسان از دو جهت توانایىهایى دارد که سایر جانداران ندارند:
1. در انسان یک سلسله میلها و جاذبههاى معنوى وجود دارد که در سایر جانداران نیست. این جاذبهها به انسان امکان مىدهد که دایره فعالیتش را از حدود مادیات توسعه دهد و تا افق عالى معنویات بکشاند، ولى سایر جانداران از زندان مادیات نمىتوانند خارج شوند.
2. انسان به نیروى «عقل» و «اراده» مجهز است؛ قادر است در مقابل میلها مقاومت و ایستادگى نماید و خود را از تحت تأثیر نفوذ جبرى آنها آزاد نماید و بر همه میلها «حکومت» کند. انسان مىتواند همه میلها را تحت فرمان عقل قرار دهد و براى آنها جیرهبندى کند و به هیچ میلى بیش از میزان تعیین شده ندهد و به این وسیله آزادى «معنوى» که با ارزشترین نوع آزادى است کسب کند.50
بنابراین، انسان در سه بُعد شناختها، جاذبهها و چگونگى متأثر شدن از جاذبهها با سایر جانداران تفاوت اساسى دارد. در بعد شناختى، انسان هم قادر است از حواس ظاهرى به شناخت پدیدههاى هستى بپردازد و هم از طریق عقل به شناختهاى پیچیدهاى دست یابد و به شناختهاى قبلى خود عمق بیشترى بخشد و در عین حال، به یک سلسله شناختهاى کلىترى نسبت به حقایق نظام هستى برسد. علاوه بر این، انسان با تطهیر درون و برطرف کردن موانع شناخت، مىتواند به مرحلهاى برسد که به طور مستقیم معارفى را از خداوند دریافت کند. در حقیقت، این مرحله از شناخت حاکى از ظرفیت بسیار بالایى است که انسان را مصداق کریمه «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا» (بقره: 31) قرار داده است. گرچه انسانهاى معدودى به این مرتبه از شناخت مىرسند، اما همین مقدار براى اثبات ظرفیت بسیار بالاى انسان کافى است.
در بعد جاذبهها نیز از پایینترین جاذبهها و کششهاى مادى (مثل میل به غذا، آب، خواب و...) تا عالىترین مراتب جاذبههاى معنوى و غیرمادى در انسان وجود دارد و تا آنجا مىتواند پیش رود که دل او مالامال از محبت خدا و اولیاى خدا شود و همواره شبنمى از عشق ملکوتى بر قلب انسان خاکى فرود آید و او را تا بلنداى عرش رحمانى ارتقا بخشد.
خاک دل آن روز که مىبیختند
شبنمى از عشق درو ریختند51
بنابراین، انسان از جهت میلها و جاذبههاى معنوى دایره فعالیتش محدوده جهان مادى را درمىنوردد، چنانکه با نیروى عقل و اراده قادر است میلهاى حیوانى را کنترل و از نفوذ جبرى آنها جلوگیرى کند و به آزادى معنوى که خود بهترین عامل براى رشد اخلاقى و عاطفى است دست یابد.
3. بعد رفتارى انسان
انسان در بُعد رفتار نیز با سایر جانداران تفاوتهاى اساسى دارد و دایره فعالیتهایش بسیار گسترده است. براى روشن شدن این مطلب اشارهاى کوتاه به تعریف رفتار، مبانى رفتار و انواع رفتار مىکنیم.
تعریف رفتار: منظور از رفتار یعنى هر عملى که از فرد سر مىزند. اما در روانشناسى تعریف رفتار دقیقتر است. رفتار در روانشناسى عبارت است از هر فعالیتى که از ارگانیسم سر مىزند و به وسیله ابزار یا فرد دیگرى قابل مشاهده و اندازهگیرى است.52 بنابراین، رفتار طیف وسیعى از فعالیتهاى موجود زنده را شامل مىشود.
مبانى رفتار: بدون تردید، هر کسى در زندگى روزمره خود رفتار و فعالیتهایى را انجام مىدهد و هدف خاصى را نیز تعقیب مىکند. اما اینکه چه عاملى آدمى را به رفتار وامىدارد از جمله سؤالاتى است که همواره مطرح بوده است. در روانشناسى از واژه «انگیزه» براى تبیین رفتارهاى مختلف که انسان انجام مىدهد استفاده مىکنند. «انگیزه مجموعه عوامل درونى و بیرونى است که باعث انجام رفتار، جهت و استمرار و نگهدارى رفتار مىشود.»53 اما اینکه انگیزه چگونه در آدمى به وجود مىآید، به طور کلى، مىتوان گفت: منابع انگیزه عبارتند از رویدادهاى بیرونى و درونى؛ چه اینکه فرایندهایى که به رفتار انرژى و جهت مىدهند از نیروهاى موجود در فرد و محیط ناشى مىشوند.
اساسا تحقق هر رفتار اختیارى و ارادى مستلزم سه عنصر ضرورى است: آگاهى، میل و قدرت. بنابراین، در تحلیل مبانى و مقدمات رفتار مىتوان گفت مجموعهاى از عوامل دخیلاند که از نیازها و انگیزهها شروع شده و به اراده منتهى مىگردد و سرانجام از عامترین ملاکهاى رفتار در روانشناسى، به «اصول انگیزش» تعبیر مىشود. اینکه انسان بر اساس چه ملاکها و معیارهایى رفتار مىکند، بستگى به عوامل بسیارى دارد؛ از جمله جهانبینى و الگوهاى شناختى و عاطفى. رفتارها معمولاً در قالب رابطههایى که فرد با محیط بیرونى و درونى دارد، شکل مىگیرد؛ از اینرو، چند نوع رابطه مىتوان براى رفتارهایى که انسان انجام مىدهد، ترسیم کرد.
انواع رابطه
الف. رابطه فرد با خودش
یکى از مباحثى که در قرآن و روایات و همچنین در روانشناسى مورد توجه محققان قرار گرفته، مسئله «خود» و رابطهاى است که انسان با خودش دارد. از اینرو، بحث را در دو حیطه روانشناسى و دین پى مىگیریم.
1. «خود» از منظر دین: تفسیرى که قرآن از انسان دارد، براى «خود انسانى» ارزشى ویژه قایل است؛ خودى که داراى فطریات و ظرفیتهاى وجودى گوناگون است. خودى که مىتواند جانشین و خلیفه خدا بر روى زمین شود. خودى که داراى کرامت است. خودى که ماهیت از اویى و به سوى اویى دارد. خودى که سعادت و شقاوت فرد را رقم مىزند. خودى که اگر سالم بماند و رشد کند به مقام خلیفهاللهى مىرسد و اگر مسخ شود و از رشد باز ماند، نه تنها به اسفلالسافلین سقوط مىکند، بلکه ملتى یا جامعهاى را نیز ممکن است نابود نماید و از حرکت به سوى تکامل باز دارد. از نظر قرآن، «خود» انسان آنچنان ارزشى دارد که هیچ کس حتى خود انسان حق ضرر زدن به خود و نابودى خود را ندارد: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ عَلَیْکُمْ أَنفُسَکُمْ لاَ یَضُرُّکُم مِن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ» (مائده: 105)؛ «وَلاَ تُجَادِلْ عَنِ الَّذِینَ یَخْتَانُونَ أَنفُسَهُمْ» (نساء: 107) و «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ.» (حشر: 18)
همچنین از برخى آیات قرآن استفاده مىشود که ظلم به خویش، خودفراموشى، و خیانت به خویشتن از آثار خودباختگى است و انسان باید از این امور که منجر به خودباختگى مىشود اجتناب کند: «وَمَن یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ» (طلاق: 1)؛ «وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ»(حشر: 19) و «عَلِمَ اللّهُ أَنَّکُمْ کُنتُمْ تَخْتانُونَ أَنفُسَکُمْ فَتَابَ عَلَیْکُمْ.» (بقره: 187)
در برخى آیات قرآن بعد از ترغیب به انفاق در راه خدا، به صراحت مؤمنان را از هلاکت به دست خویش بر حذر مىدارد: «وَأَنفِقُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَلاَ تُلْقُواْ بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ.» (بقره: 195) و در جاى دیگر، با اشاره به سیرت ناصواب مشرکان در خودگریزى و پیشگیرى دیگران از حرکت مسیر حق، تصریح مىکند که آنان خویش را به هلاکت مىافکنند و خود نیز متوجه نیستند: «وَهُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَیَنْأَوْنَ عَنْهُ وَإِن یُهْلِکُونَ إِلاَّ أَنفُسَهُمْ وَمَایَشْعُرُونَ.» (انعام:26)
در روایات نیز روى مسئله خود و رابطهاى که انسان با خودش دارد تاکید شده و در این زمینه، وظایفى براى او ترسیم گردیده است؛ مثلاً، علاوه بر اینکه نباید به خود ضرر و آسیب برساند، حق ندارد تن به ذلت و خوارى دهد. به عبارت دیگر، انسان حق ندارد خود را تحقیر کند یا کارى نماید که موجب تحقیرش شود. همچنین نباید به دیگران نیز اجازه دهد که او را تحقیر کنند، بلکه همواره باید عزت نفس خود را حفظ کند و با مبارزه با هواهاى نفسانى مالک خویش شود. در ذیل، به برخى از روایات در این زمینه اشاره مىشود:
ـ «و لا یحلّ لمؤمن اَن یذّل نفسه»؛54 مؤمن حق ندارد کارى کند که موجب خوارى و ذلت خودش شود.
ـ «جاهدوا أهوائکم تملکوا انفسکم»؛55 با هواهاى نفسانى خود مبارزه کنید تا مالک نفس خود شوید.
ـ «افضل الجهاد یجاهد الرجل نفسه و هواه»؛56 با فضیلتترین جهاد براى انسان مبارزه با هواهاى نفسانى است.
ـ «المجاهد من جاهد نفسه فى طاعة اللّه»؛57 مجاهد واقعى کسى است که در مسیر طاعت الهى با هواهاى نفسانى خودش مبارزه کند.
2. «خود» از نگاه روانشناسى: در روانشناسى نیز روى ارتباطى که فرد با خودش دارد تأکید زیادى شده است؛ زیرا «خود» نقطه ثقل شکلگیرى شخصیت هر فردى است. از اینرو، روانشناسان بحثى را تحت عنوان «خودپنداره»58 مطرح کردهاند. خودپنداره یعنى: دید جامع فرد، درباره خودش.59 خودپنداره در واقع، تابعتصویرى است که فرد از خودش دارد. اگر والدین و مربیان بتوانند زمینه شکلگیرى یک «خودپنداره» مثبت را در کودک به وجود آورند زمینه بسیار مناسبى براى رشد شناختى، عاطفى، اخلاقى، اجتماعى و در نهایت، رشد شخصیت فرد فراهم آوردهاند. علاوه بر اینکه داشتن یک ««خودپنداره مثبت» دستگاه روانى آدمى را در مقابل آسیبهاى احتمالى مقاوم مىکند و افراد با خودپنداره قوى در بحرانهاى زندگى کمتر دچار درماندگى و شکست مىشوند.
ب. رابطه انسان با دیگران
یکى دیگر از جلوههاى رفتارى انسان در ارتباط با دیگران تجلّى پیدا مىکند. همانگونه که پیشتر اشاره شد، انسان موجودى اجتماعى، مسئول، متعهد و امانتدار نسبت به دیگران است. به عبارت دیگر، انسان در رابطه با دیگران وظایفى دارد و متقابلاً دیگران نیز همین وظیفه را در قبال او دارند. بنابراین، همواره نوعى تعامل بین افراد وجود دارد و بسیارى از مهارتهاى ارتباطى را انسان از طریق همین تعاملها یاد مىگیرد که روانشناسان از آن به «رشد اجتماعى» تعبیر مىکنند. رشد اجتماعى نیز مانند سایر ابعاد رشد از همان اوان کودکى آغاز مىشود؛ «رفتارهاى اجتماعى اولیه در کودک معمولى در دو ماهگى با دیدن چهره مادر یا پدر و لبخند زدن آشکار مىشود.»60
با وجود اینکه تحقیقات نشان مىدهد که انسان ذاتا استعداد برقرارى ارتباط با دیگران را دارد، اما قرآن وظایفى را براى ایجاد ارتباط با دیگران مطرح کرده است تا موجبات رشد و تعالى انسانها در تعاملات اجتماعى فراهم شود. از جمله این وظایف مىتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
1. رعایت عدالت؛ انسان مجاز نیست گامى بر خلاف عدالت بردارد: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُونُواْ قَوَّامِینَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى» (مائده: 8) و «وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُواْ بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ وَلَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِّلصَّابِرینَ.» (نحل: 126)
2. اصلاح بین خود و دیگران: «وَأَصْلِحُواْ ذَاتَ بِیْنِکُمْ.» (انفال: 1)
3. رعایت شئونات و ارزشهاى اخلاقى: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا یَسْخَرْ قَومٌ مِن قَوْمٍ عَسَى أَن یَکُونُوا خَیْرا مِنْهُمْ وَلَا نِسَاء مِن نِّسَاء عَسَى أَن یَکُنَّ خَیْرا مِنْهُنَّ وَلَا تَلْمِزُوا أَنفُسَکُمْ وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ.»(حجرات: 11)
4. برخورد قهرآمیز با کسانى که زمینه هدایت و پذیرش حق در آنها نیست؛ مثل برخى از کافران: «لاَّ یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاء مِن دُوْنِ الْمُؤْمِنِینَ وَمَن یَفْعَلْ ذَلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللّهِ فِی شَیءٍْ.» (آلعمران: 28)
ج. رابطه انسان با طبیعت
در جهانبینى توحیدى، طبیعت مجموعهاى از آیات الهى است واز مخلوقاتخداوند محسوب مىشوند. طبیعت به مثابه آیه و نشانهاى است که با وجود خود، وجود خدا را نشان مىدهد. در نظام توحیدى، طبیعت بستر رشد و کمال انسان است و خداوند طبیعت را به گونهاى خلق کرده که در استخدام انسان درآید و مفید براى انسان باشد. از اینرو، برخورد انسان با طبیعت باید مثبت باشد و انسان طبیعت را زندان و تبعیدگاه براى خود فرض نکند. بنابراین، رابطه انسان با طبیعت رابطهاى مثبت است: «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»(فصلت: 53)؛ «هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُم مَّا فِی الأَرْضِ جَمِیعا»(بقره: 29) و «هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ ذَلُولاً فَامْشُوا فِی مَنَاکِبِهَا وَکُلُوا مِن رِّزْقِهِ وَإِلَیْهِ النُّشُورُ.»(ملک: 15)
د. ارتباط انسان با خدا
انسان علاوه بر ارتباط با جهان مادى، مىتواند با جهان ماوراء طبیعت و خداوند که عالىترین موجود است، ارتباط برقرار کند و این مهمترین رابطهاى است که سایر رابطههاى انسان را تحت تأثیر قرار مىدهد. این رابطه در واقع، تأمینکننده عالىترین نیاز وجودى و معنوى انسان است. انسان در کنار نیازهاى مادى، یک سلسله نیازهاى معنوى نیز دارد که فقط از طریق ارتباط با خالق هستى تأمین مىشود و لذتهاى معنوى از آثار همین ارتباط است؛ از اینرو، قرآن براى هر چه بیشتر مؤثر واقع شدن رابطه انسان با خدا وظایفى را براى او در نظر گرفته؛ از جمله:
1. پذیرش ولایت الهى: «أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِیَاء فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِیُّ وَهُوَ یُحْیِی المَوْتَى وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ.» (شورى: 9)
2. پرستش و اطاعت محض از خدا: «قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى کَلَمَةٍ سَوَاء بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِکَ بِهِ شَیْئا وَلاَ یَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضا أَرْبَابا مِن دُونِ اللّهِ.» (آلعمران: 64)
3. منزه دانستن خدا از هرگونه عیب و نقص: «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى.» (اعلى: 1)
4. راز و نیاز با خدا: «وَقَالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ» (غافر: 60) و «وَاذْکُر رَّبَّکَ فِی نَفْسِکَ تَضَرُّعا وَخِیفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ وَلاَ تَکُن مِنَ الْغَافِلِینَ.» (اعراف: 205)
5. اخلاص در نیت و رفتار؛ هر عملى را با نیت و انگیزه خدایى انجام دادن و توکل بر خدا در همه حوادث زندگى: «وَعَلَى اللّهِ فَلْیَتَوَکِّلِ الْمُؤْمِنُونَ»(آلعمران: 160) و «وَمَا تَوْفِیقِی إِلاَّ بِاللّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیبُ.» (هود: 88)
6. شکرگزارى از نعمتهاى خدا: «لَئِن شَکَرْتُمْ لأَزِیدَنَّکُمْ وَلَئِن کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ.» (ابراهیم: 7)
حاصل اینکه انسان در بُعد رفتارى به گونهاى است که مىتواند با همه موجودات اعم از جمادات، گیاهان، حیوانات، انسانها و موجودات مجرد مانند فرشتگان الهى و خداى متعال ارتباط برقرار کند و با هر کدام رفتار متناسب انجام دهد. هیچ موجود دیگرى قادر نیست که به صورت ارادى در چنین گستره وسیعى با سایر موجودات اعم از مادى و غیرمادى، آن هم در سطوح متفاوت، ارتباط برقرار کند.
با توجه به تحلیلى که از انسان و ظرفیتهاى او ارائه شد و همچنین با در نظر گرفتن گزارههاى موجود در آیات و روایات، انسان را به خوبى مىتوان باز شناخت و او را اینچنین توصیف کرد:
انسان از نظر قرآن، موجودى برگزیده و داراى کرامت ذاتى و شرافت تکوینى است و بر بسیارى از آفریدهها برترى دارد؛61 خلیفه و جانشین خداوند در زمین است.62 انسان موجودى دو ساحتى است؛ یعنى علاوه بر تمایلات مادى، از عنصرى ملکوتى و الهى برخوردار است؛63 داراى ظرفیتهاى علمى بسیار گستردهاى است، به گونهاى که ظرفیت معرفتى او نسبت به ملائک و فرشتگان وسعت بیشترى دارد.64 فطرتى خدا آشنا دارد65 و جز با ایمان به خدا و یاد او آرام نمىگیرد.66 موجودى است ملهم به خیر و شرّ و به حکم فطرت، نیک و بد و زشت و زیبا را به خوبى درک مىکند.67 شخصیتى آزاد و مستقل دارد؛68 امانتدار69 خدا و مسئول رفتار خویش است.70
انسان به حکم برترى بر سایر مخلوقات، همه نعمتهاى زمین براى او آفریده شده71 و آنچه در زمین و آسمان است همه مسخر اوست.72 تکامل وجودى او در بعد مادى و معنوى از ضعف و ناتوانى آغاز مىشود و به تدریج به سوى کمال و قوّت سیر مىکند و به بالا مىرود.73 حیات آدمى به زندگى مادى این جهان محدود نمىشود، بلکه در عالم برزخ و جهان دیگر ادامه مىیابد، به گونهاى که بسیارى از حقایق ناپیدا در این جهان، بر او ظاهر و آشکار مىگردد.74
انسان در بعد رفتارى نیز مانند بعد علمى از ظرفیتهاى بسیار گستردهاى برخوردار است، به گونهاى که مىتواند با سایر موجودات مادى و غیرمادى در سطوح گوناگون رابطهاى موثر و فعال برقرار کند. البته در قرآن ویژگىها و اوصافى به ظاهر متعارض با صفات فوق درباره انسان آمده75 که نشاندهنده آن است که آدمى علىرغم ظرفیتهاى بسیار بالا در ابعاد گوناگون، امکان آسیبپذیرى نیز در او وجود دارد. بنابراین، همواره نیازمند هدایت، خودسازى و بهرهگیرى از آموزههاى وحیانى است.
سیماى انسان در روایات نیز مانند قرآن ترسیم شده است؛ به این معنا که همان صفاتى که قرآن بیان کرده، در روایات نیز ذکر شده است. آرى، در قرآن و روایات انسان معجونى از صفات متفاوت و بعضا متعارض،76 معرفى شده است. به قول سنایى:
آدمى زاده طرفه معجونى است
کز فرشته سرشته و زشیطان
گر رود سوى این، شود به از این
ور رود سوى آن، شود کم از آن
با توجه به ظرفیتهاى بسیار گسترده و بالاى انسان، اکنون این سؤال مطرح مىشود که آدمى از چه جایگاه و منزلتى در نظام هستى برخوردار است.
جایگاه انسان در نظام هستى
با مراجعه به قرآن کریم با مفاهیمى مواجه مىشویم که معرف جایگاه و منزلت انسان است. این مفاهیم که عبارتند از: «خلافت»، «کرامت» و «امانتدارى»، در قرآن فقط در مورد انسان به کار رفته است.
خلافت الهى
در آیه 30 سوره «بقره» که در آن سخن از خلقت آدم به میان آمده، خداوند خطاب به ملائکه مىفرماید مىخواهم در زمین خلیفه قرار دهم: «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً.» در اینجا این سؤال مطرح مىشود که مقام خلیفهاللهى چیست و چه خصوصیاتى دارد؟
در پاسخ به این سؤال باید گفت که منظور از این خلافت، همان قائم مقامى و جانشینى است و این امر مستلزم آن است که خلیفه و جانشین، سنخیت با کسى داشته باشد که جانشینش مىشود. و از آنرو، که خداوند منبع همه کمالات و خیرات است و فعلش از هر شر و فسادى مبرّاست، خلیفه او نیز باید در نمایاندن کمالات و خیرات حق تعالى، کاملترین مظاهر و برترین مخلوقات باشد. از آیه فوق استفاده مىشود که صاحب این مقام از همه ملائکه برتر است؛ زیرا وقتى ملائکه به فسادانگیزى انسان در روى زمین اشاره کردند و از خداوند خواستند که این مقام را به آنها اعطا کند، خداوند در پاسخ آنها در آیات بعدى علم به اسماء را مطرح کرد و به آنها نشان داد که رسیدن به این مقام خصوصیتى را طلب مىکند که ملائکه با همه کمالات وجودى و قرب و منزلتى که در دستگاه الهى دارند، ظرفیت و استعداد آن را ندارند.77 شاهد دیگر بر برترى خلیفه خداوند نسبت به ملائکه آن است که خداوند از همه ملائکه خواست که در برابر آدم سجده کنند و خصوع و تواضع خود را نشان دهند.78
سؤال دیگر این است که مقام خلیفهاللهى آیا اختصاص به حضرت آدم علیهالسلام داشت یا نه؟ به دلایلى، این مقام اختصاص به آدم علیهالسلامندارد؛ زیرا ملائکه براى اثبات اینکه خودشان استحقاق چنین مقامى را دارند به خونریزى و فسادانگیزى انسان اشاره کردند، حال آنکه اگر این خلافت اختصاص به آدم علیهالسلامداشت، دلیلى نداشت اینگونه استدلال کنند؛ زیرا آن حضرت پیامبر خدا و از هرگونه فساد و شرّى مصون بود.
دلیل دیگرى که مىتوان آورد تعبیر «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً»است. طبق قواعد عربى، جمله اسمیه آن هم با صیغه اسم فاعل، براى استمرار است و اگر خلافت مختص به حضرت آدم علیهالسلام بود دلیلى نداشت چنین تعبیرى به کار گرفته شود. از آیه مىتوان استفاده کرد که نوع بشر و حداقل عدهاى از انسانها مانند انبیا و اولیا و ائمّه اطهار علیهمالسلامشایستگى چنین مقامى را دارند و خداوند نیز در قرآن به این معنا اشاره کرده است: «یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ» (ص: 26) اما سایر انسانها استعداد و شأن رسیدن به این مقام را دارند و در فطرت آنها چنین ظرفیتى وجود دارد.
کرامت انسان
از آیات فراوانى از قرآن مىتواند به دست آورد که انسان در میان سایر مخلوقات از یک برترى خاصى برخوردار است. در آیه 70 سوره «اسراء» بنىآدم مورد تکریم خداوند قرار گرفتهاند: «وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً.» کرامت در این آیه، کرامت عام و فراگیر است؛ زیرا شامل همه فرزندان آدمى مىشود. از اینرو، مىتوان گفت: کرامت ذاتى است نه اکتسابى؛ یعنى خلقت انسان به گونهاى است که داراى ظرفیتها و قابلیتهاى ویژهاى است و همین امر باعث شده در میان سایر مخلوقات در یک جایگاه خاصى قرار بگیرد.
شاهد دیگر بر کرامت انسان، آیات فراوانى است که انسان را غایت و هدف از خلقت بسیارى از مخلوقات مىداند: «هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُم مَّا فِی الأَرْضِ جَمِیعا» (بقره: 29) و «أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُم مَّا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ.» (لقمان: 20) بنابراین، در کرامت و گرامیداشت و تعظیم تکوینى آدمى همین بس که کل مخلوقات عالم هستى اعم از زمینى و آسمانى در خدمت او هستند و از آیات فوق به خوبى این مطلب استفاده مىشود. در حدیث معروفى که از امیرمؤمنان على علیهالسلام نقل شده نیز مىتوان استفاده کرد که انسان داراى نیروهاى جسمانى و روانى مختلفى است و این باعث شده که استعداد تکامل و پیشروى نامحدودى داشته باشد: «خداوند خلق عالم را بر سهگونه آفرید: فرشتگان و حیوانات و انسان. فرشتگان عقل دارند بدون شهوت و غضب، حیوانات مجموعهاى از شهوت و غضباند و عقل ندارند. اما انسان مجموعهاى است از هر دو، تا کدامین غالب آید؛ اگر عقل او بر شهوتش غالب شود، از فرشتگان برتر است و اگر شهوتش بر عقلش چیره گردد، از حیوانات پستتر.79
همچنین آیاتى مانند: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ» (تین: 4)؛ «ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقا آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ» (مؤمنون: 14) و «وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً.» (اسراء: 70) همگى دلالت بر کرامت ذاتى انسان نسبت به سایر موجودات دارند. در واقع، این آیات بیانگر استعدادها و زمینههایى است که براى رسیدن به مدارج عالى و قرب الهى در وجود آدمى نهاده شده است. فطرت الهى80 و اخلاقى بشر و آموختن فجور و تقوا81 به او و اعطاى دستگاه ادراکى ویژه82 به او و برخوردارى از قدرت انتخاب،83 از مهمترین این زمینههاى تکوینى است. زمینه و استعداد رسیدن به عالىترین مدارج کرامت به همه انسانها اعطا شده، گرچه فقط برخى از آنها این زمینههاى تکوینى را شکوفا کرده و به کرامت نایل مىآیند.
امانتدارى یامسئولیتپذیرى
یکى دیگر از ویژگىهایى که قرآن براى انسان بیان مىکند که نشاندهنده شأن و منزلت آدمى در نظام هستى است، مسئولیتپذیرى و تحمل بار سنگین امانت الهى است که سایر موجودات از پذیرفتن آن سر باز زدند و از آن هراسناک شدند. قرآن کریم به این حقیقت اشاره مىکند: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُوما جَهُولاً.» (احزاب: 72) در اینجا این سؤال مطرح مىشود که مراد از این امانت چیست؟ در اینجا برخى از مفسّران استفاده کردهاند که «امانت مذکور چیزى است که نفاق و شرک و ایمان، هر سه بر حمل آن امانت مترتب مىشود؛ در نتیجه، حاملان آن امانت به سه طایفه تقسیم مىشوند؛ چون کیفیت حمل آنان مختلف است. از اینجا فهمیده مىشود که این امانت امرى است که به دین حق، که دارنده آن متصف به ایمان و فاقد آن متصف به شرک، و آن کس که ادعاى آن را مىکند ولى در واقع فاقد آن است، متصف به نفاق مىشود.»84
مفسّران از میان احتمالات متعدد، غالبا این احتمال را پذیرفتهاند که «مراد از امانت مزبور ولایت الهى و استکمال علمى و عملى به واسطه حقایق دین و عبودیت حق تعالى است؛ چون در این کمال هیچ موجودى نه آسمان و نه زمین و نه غیر آن دو، شریک انسان نیست. معناى امتناع آسمان و زمین و پذیرفتن و حمل آن به وسیله انسان، این است که در انسان استعداد و صلاحیت تلبس آن هست ولى در آسمان و زمین نیست.»85
بنابراین، از آیات و روایات به خوبى استفاده مىشود که انسان در میان مخلوقات از جایگاه و مقام و منزلت ویژهاى برخوردار است و خداوند استعداد و ظرفیتهاى علمى و عملى بالایى را در او قرار داده که شایستگى مقام خلافت، کرامت ذاتى و تکوینى و سرانجام امانتدار الهى است و بجز انسان هیچ موجود دیگرى شایستگى این مقامات را ندارد.
کمال نهایى انسان
در مباحث گذشته اثبات شد که انسان داراى ظرفیت وجودى فراوانى است؛ به فعلیت رسیدن هر کدام از این ظرفیتها باعث مىشود که انسان در آن جنبه کمال پیدا کند. حال این پرسش اساسى مطرح مىشود که نقطه اوج کمال انسانى و هدف نهایى و مقصد حقیقى که هر انسانى خواهان وصول به آن است، کدام است؟ به عبارت دیگر، کمال نهایى انسان را در کمال یافتن کدام بعد از ابعاد انسان باید جستوجو کرد؟
براى پاسخ به این سؤال، توجه به چند نکته ضرورى است. نکته اول اینکه باید توجه داشت «اهداف و مقاصدى که در زندگى از سوى انسان دنبال مىشود، داراى مراتب هستند؛ برخى جنبه آلى و زمینهساز نیل به هدفهاى بالاترند، برخى هدفهاى اصیل و نهایىاند و برخى هدفهاى میانه محسوب مىشوند. این سه دسته هدف در طول یکدیگر قرار دارند و هدف نهایى و کمال نهایى انسان در واقع آخرین پله از این نردبان ترقى است.»86 نکته دیگر اینکه جنبههاى فراحیوانى که معیار امتیاز انسان از سایر موجودات است ـ راهنماى خوبى براى ترسیم ضابطه کمال و سعادت آدمى است و تقویت و رشد و شکوفایى همین جنبههاى فراحیوانى است که مىتواند شاخص اصلى تعیین کمال نهایى و سعادت واقعى انسان قرار گیرد.87
و سرانجام، شاخصههاى کمال آدمى نه تنها باید فراحیوانى باشد، بلکه مىباید به امور واقعى بازگردند؛ یعنى باید در وجود آدمى کمال و اثرى واقعى درپى داشته باشند و نفس او را عالىتر و پربارتر کنند.88 از اینرو، برخى از فلاسفه و بزرگان حکمت و عرفان با الهام از مضامین قرآن مسیر تکامل انسانى را همان نفس او مىدانند و معتقدند: «اگر انسان قصد رسیدن به کمال نهایى خود را دارد، نباید از حریم جان خویش فراتر رود. آدمى در پیمودن مسیر کمال و رسیدن به غایات انسانى، وظایف و اعمالى را انجام مىدهد؛ اما نتیجهاى که در این مسیر کسب مىکند، از حیطه هستى و قلمرو جان او خارج نیست. ما هر چه انجام دهیم یا بیندیشیم و نیت کنیم، از نفس خویش بیرون نرفتهایم.»89 به فرموده قرآن: «إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لِأَنفُسِکُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا»(اسراء:7)؛ اگر نیکى کنید به نفس خود نیکى کردهاید و اگر بدى کنید، به نفس خود کردهاید. «قُلْ إِنَّ الْخَاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ» (زمر: 15)؛ بگو زیانکاران کسانى هستند که نفس خود را به زیانکارى انداختند.
بنابراین، تا اینجا مشخص شد که معیار اصلى براى تعیین کمال نهایى انسان جنبههاى فراحیوانى است و مسیر تکامل نیز نفس آدمى است و این تکامل جنبه اعتبارى ندارد، بلکه باید اثر وجودى و واقعى براى نفس داشته باشد. اکنون این سؤال مطرح مىشود که نقطه اوج کمال آدمى کجاست و چگونه این کمال و شکوفایى براى نفس حاصل مىشود؟
قرآن، هدف از بعثت انبیا را استکمال دو بعد عملى و نظرى انسان معرفى مىکند: «هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ.» (جمعه: 2) در این آیه، «تزکیه نفوس» به جنبه عملى انسان، و «تعلیم کتاب و حکمت» به جنبه نظرى اشاره دارد. از این آیه استفاده مىشود که کمال و شکوفایى نفس آدمى دو بعد اصلى نظرى و عملى دارد که مربوط به جنبههاى فراحیوانى انسان است. منظور از جنبه نظرى، بُعد شناختى و معرفتى انسان است. مقصود از جنبه عملى روح و استکمال عملى انسان، آن است که نفس آدمى در سایه رفتارها و اعمال خاص، تغییر و تحولات جدیدى پیدا مىکند و مراد از رفتار نیز اعم از رفتار آشکار و فیزیکى و اعمال باطنى مثل نیت، انگیزههاى درونى و خضوع و خشوع باطنى و سجایاى اخلاقى است. بنابراین، انسان براى دستیابى به کمال واقعى هم از راه تعقل و تفکر باید رشد کند و هم از راه تهذیب و تزکیه؛ زیرا «من» و «هویت» هر فردى بر اساس معرفتها و اعمال او شکل مىگیرد و همانگونه که نحوه و نوع معارف و آگاهىها در مرتبه وجودى و میزان استکمال نفسانى هر شخص دخالت دارد، کیفیت اعمال به ویژه اعمال باطنى نیز در استکمال نفسانى انسان دخالت مستقیم دارد. استکمال نفس، چه در بعد عملى و چه در بُعد نظرى به تدریج حاصل مىشود؛ یعنى مراحلى را طى مىکند تا به مراحل عالىتر برسد و در نهایت، به کمال نهایى منتهى شود. بر این اساس، براى هر دو بعد عملى و نظرى انسان غایت و نهایتى مىتوان تصور کرد.
کمال نهایى انسان در بعد عملى
از آیات و روایات استفاده مىشود که هدف نهایى بُعد عملى انسان، رسیدن به مقام «عُبودیت» است: «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ» (ذاریات: 56) و یا در حدیث «قرب النوافل» رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهآثار رسیدن به این درجه از عبودیت را بیان مىکند: «قال اللّه عزّوجلّ: ما تقرب الى عبدبشیىءٍ احبُّ الى ممّاافترضتَ علیه و انّه لیتقرب اٍلى بالنافله حتّى اُحبُّه فاذا اَحبَبتُهُ کنتُ سَمْعَهُ الذى یسْمَعُ بِه وبَصَرَه الذى یبصِرُبِه و لسانه الذّى ینْطِقُ بِه ویدَهُ الّتى یبْطِشُ بها، اِنْ دعانى اجبتُهُ وان سألنى اعطیتُه»؛90 هیچ بندهاى با چیزى محبوبتر از واجبات به من تقرّب نجوید؛ بنده همواره به کارهاى مستحبى [افزون بر واجبات ]به من نزدیک مىشود تا آنجا که دوستش دارم و چون محبوب من شد، گوش او مىشوم که با آن مىشنود و چشم او مىشوم که با آن مىبیند و زبان او مىشوم که با آن سخن مىگوید و دست او مىشوم که با آن، اعمال قدرت مىکند. از این حدیث استفاده مىشود که انسان از طریق عبودیت به مقام ولایت الهى درمىآید. در این مقام است که انسان یک موجود الهى مىشود؛ یعنى همه امور انسان، از رفتارهاى ظاهرى تا نیات و افکار که رفتارهاى باطنى است، همه و همه الهى مى شود و انسان عنان نفس خویش را به دست مىگیرد و عبد محض خدا مىشود.
کمال نهایى انسان در بعد نظرى
اما کمال نهایى انسان در بُعد نظرى چیست؟ از آیات قرآن استفاده مىشود که علم به توحید و علم به اسماء حسناى پروردگار، کمال نهایى بُعد نظرى انسان است. در آخرین آیه سوره «طلاق» چنین آمده: «اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْما»(طلاق: 12)؛ خدا همان کسى است که هفت آسمان و همانند آنها هفت زمین آفرید؛ فرمان او در میان آنها فرود مىآید تا بدانید که خدا بر همه چیز تواناست و به راستى دانش او هر چیزى را در برگرفته است. واضح است که منظور از علم به توحید به عنوان کمال حقیقى انسان، علم به کنه ذات بارى تعالى نیست؛ زیرا هیچ انسانى قادر به ادراک شهودى کنه ذات خداوند نخواهد بود، بلکه مراد از معرفتاللّه، علم حضورى به خداوند است و چون انسانها از حیث ظرفیت وجودى متفاوت هستند، این درک شهودى نسبت به خداوند نیز متفاوت خواهد بود. اکنون این سؤال مطرح است که آیا در فرهنگ قرآنى مىتوان وجه جامعى به عنوان مصداق کمال نهایى یافت که هم شامل کمال عملى و هم کمال نظرى شود؟
در آیات و روایات مفاهیمى از قبیل: «قرب»، «خلیفهاللّه»، «ولایت» و «نبوت» وارد شده؛ از اینرو، برخى «قرب الى اللّه» را کمال اصلى و نهایى انسان مىدانند و دلایل و شواهدى را نیز براى ادعاى خود ذکر مىکنند. براى تبیین این دیدگاه بیان دو مقدمه لازم است:
1. گرایش به کمال در انسان امرى فطرى است؛ زیرا همه انسانها گرایش به کمال دارند، گرچه ممکن است در مصداق و تشخیص راه دستیابى به کمال دچار اشتباه شوند.
2. براى جلوگیرى از چنین اشتباهى، خداوند نیروى عقل و وحى را به مدد انسان فرستاده: «لِلّهِ على الناس حجتین حجة ظاهره و حجة باطنة.»91 در این روایت، منظور از حجت باطنى نیروى عقل است و منظور از حجت ظاهرى، ارسال رسل و وحى. آیات فراوانى انسان را دعوت به تعقل و تفکر مىکند و این دعوت فرع بر وجود چنین نیرویى در انسان است. تعابیرى مانند «أَفَلاَ تَعْقِلونَ»،92 «أَفَلاَ یَتَفَکَّرونَ»93 بارها در قرآن تکرار شده است.
از تعالیم همه انبیا برمىآید که مهمترین مفهومى که آنها به پیروان خود تعلیم مىدادند «قرب به خدا» است. از آیات قرآن استفاده مىشود که قرب به خدا امرى فطرى است و همه انسانها طالب آن هستند؛ حتى مشرکان و بتپرستان نیز در پى قرب به خدا هستند: «مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ» (زمر: 3)، اما مسیر را اشتباه انتخاب کردهاند؛ از اینرو، برخى معتقدند: «دقیقترین مفهومى که مىتواند مصداق کمال نهایى انسان باشد مفهوم "قرب" است. قرب به خدا جامع همه کمالات عملى و نظرى است و بالاترین، نابترین و پایدارترین و گستردهترین لذت را براى آدمى دارد.»94 آیات فراوانى در قرآن وجود دارد که بر این حقیقت یاد شده دلالت دارد که به برخى از آنها اشاره مىشود: «إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ.» (قمر: 54ـ55) «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُوْلَئِکَ الْمُقَرَّبُونَ.» (واقعه: 10و11) و از جمله روایاتى که بیانگر این حقیقت است حدیث «قرب نوافل» است که ذکر آن گذشت. بنابراین، با توجه به آیات وروایات مىتوان گفت: وجه جامع میان کمال نظرى و عملى انسان «قرب الهى» است و منظور از این قرب، قرب زمانى و مکان نیست؛ زیرا زمان و مکان، ویژه موجودات مادى است و خداوند فراتر از زمان و مکانى است. همچنین منظورْ قرب اعتبارى و تشریفاتى نیز نیست؛ زیرا پیشتر یادآور شدیم که منظور از کمال، کمال حقیقى است که اثر وجودى دارد. نیز منظور از قرب وابستگى انسان به خداوند نیست؛ زیرا همه موجودات از جمله انسان از این حیث به خداوند وابستهاند، بلکه مقصود از آن قربى است که در اثر اعمال صالح اختیارى و برخاسته از ایمان و همراه با تقوا براى انسان حاصل مىشود و انسان به مرحلهاى مىرسد که مصداق این آیه کریمه مىشود: «إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ.» بنابراین، حقیقت قرب نوعى اشتداد وجودى است که انسان خود را با علم حضورى آگاهانه و با شهود نفس و وابستگى کامل نزد پروردگارش مىیابد و این نقطه اوج کمال انسان است که از آن به «کمال نهایى» تعبیر مىشود.
عدهاى دیگر از اهل تحقیق مقام «خلیفهاللهى» را نقطه اوج و قلّه کمال آدمى دانستهاند و بر این باورند که «اوج کمال آدمى مظهریت کامل حضرت حق شدن است؛ یعنى مظهریت اسماء و صفات حضرت حق» و قرب را موجب دستیابى به این مظهریت مىدانند و معتقدند: «مظهریت اسماء و صفات جنبه وجودى دارد و بهترین مفهومى که مىتوان در قرآن براى آن یافت، مفهوم "خلیفهاللهى" است، لیکن ادب بندگى ایجاب مىکند که از مقارن آن، که قرب به خداست که توسط بندگى حاصل مىشود، سخن به میان آورد.»
شاید به خاطر همین که انسان کامل مظهر اسماء و صفات الهى است، خلافت انسان کامل را به معناى خدانمایى او تبیین نمودهاند و چنین گفتهاند: «مقصود از مقام خلافت انسان کامل، آن است که آدمى در صورت کمال انسانى و صیرورت الهى، آیینه تمام نماى خداى سبحان خواهد شد و در امر خدانمایى، از سوى خداوند، خلافت و نیابت دارد تا آنان که از ادراک و شهود بىواسطه حق عاجزند، با وساطت انسان کامل بتوانند به حد ظرفیت خویش در خدابینى و ظرفیت انسان کامل در خدانمایى، به شهود حق و مشاهده ربالعالمین نایل آیند و با این بیان، حقیقت خلافت و جانشینى انسان، به مظهریت خداى سبحان بازخواهد گشت که در مباحث توحیدى، معناى اصطلاحى و مفهومى ویژه از خلافت است.»95
بنابراین، دیدگاه دوم درباره کمال نهایى تأکید بر مقام «خلیفهاللهى» دارد و انسان را مظهر اسماء و صفات خداوند دانسته، کمال علمى و عملى انسان را در وصول به مقام «خلیفهاللهى» مىدانند.
علّامه طباطبائى کمال حقیقى و نهایى انسان را وصول به مقام «ولایت» مىدانند و در توضیح آن چنین مىگوید: «همانا حقیقت هر کمالى، همان مطلق و فراگیر و دایمى از آن کمال است. و از همین جا آشکار مىشود که حضرت حق سبحانه، همان حقیقت اخیر هر کمالى است؛ به خاطر اینکه صرف هر کمال و جمال از براى اوست و از همین جا ظاهر مىگردد که رسیدن هر موجودى به کمال حقیقىاش، مستلزم فناست و بالعکس، فناى هر موجود مستلزم بقاى حقیقت آن موجود است.»96 سپس ایشان به آیه «کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ وَیَبْقَى وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِکْرَامِ» (الرحمن: 26ـ27) استناد مىکند و کمال حقیقى انسان را در واقع، تقرب به خداوند و تحقق به توحید ذاتى و صفاتى و فعلى مىداند که آن را «ولایت» نامیده بود.
برخى دیگر مانند ملّاعبدالرزاق لاهیجى، کمال نهایى انسان را در دو بعد علم و عمل مورد توجه قرار داده، آخرین مرتبه کمال آدمى را دستیابى به مقام «نبوّت» مىداند: «اشرف مراتب انسانى مرتبه نبوت است و مراتب نبوت نیز متفاوت است و اشرف از همه، مرتبه خاتمالانبیا است.»97 ایشان براى تبیین نظریه خود چنین مىگوید: «بدان که براى انسان هیچ کمالى بالاتر از کمال نبوت نیست و دلیل آن، این است که: استکمال انسان به حسب دو قوّه نظرى و عملى است. کمال قوّه عقلى در دو چیز است: یکى، حصول جمیع معقولات یا اکثر معقولات و دیگرى، تسخیر سایر قوا به گونهاى که منقاد او باشند و مخالفت او نکنند و کمال قوّه فاعلى نیز در دو چیز است: یکى، قوّه تأثیر به گونهاى که تأثیرش احتیاج به آلات و اسباب طبیعى نداشته باشد و دویم، انقیاد و اطاعت سایر قواى عملیه و مرتبه نبوت مشتمل است بر چنین ویژگىها. بنابراین، غایت کمال انسان مرتبه نبوت باشد.»98
نتیجهگیرى
براساس مطالعات انجام گرفته در این پژوهش پیرامون کمال نهایى انسان، نتایج زیر حاصل گردید که به صورت اختصار بیان مىگردد:
1. یکى از مهمترین انگیزههاى اصلى انسان کمالطلبى است، از اینرو، مىتوان گفت: ماهیت انسان اساسا رو به تکامل است، هرچند براى دستیابى به تکامل دچار برخى تنشها و مشکلات نیز بشود.
2. انسان از ظرفیتها و استعدادهاى فوقالعادهاى در بعد ادراکى و شناختى، گرایشى و انگیزشى و همچنین به لحاظ رفتارى برخوردار است، به گونهاى که هیچ موجود دیگرى قابل مقایسه با او نیست.
3. با تبیین جایگاه انسان در نظام هستى به این نتیجه رسیدیم که کمال نهایى انسان آنگاه حاصل خواهد شد که تمام استعدادها و ظرفیتهاى انسانى او در بعد بینشها، گرایشها و توانشها به فعلیت تام برسد و رفتارها جنبه انسانى و الهى پیدا کند و مدار حرکت تکاملى او در بعد نظرى و عملى حول محور توحید قرار گیرد.
4. از آیات و روایات استفاده مىشود که حاصل حرکت تکاملى انسان رسیدن به مقام قرب الهى است؛ یعنى آنقدر از نظر وجودى اشتداد پیدا مىکند که مظهر و مجلاى اسما و صفات الهى شود و مقام خلیفهاللهى را شایسته گردد.
5. نکته پایانى اینکه مقام قرب و همینطور مقام خلیفهاللهى داراى مراتباند و همه کسانى که به این مقام بلند رسیدهاند در یک سطح و تراز نیستند، بلکه بعضى بر بعضى دیگر فضیلت دارند. بنابراین، تعبیر «قرب» ظرفیت و کشش این را دارد که همه کسانى را که به مقام نبوت، ولایت و خلیفهاللهى رسیدهاند وقتى انسانهاى کمالیافتهاى را که به این مقامات منصوب نشدهاند دربر گیرد.
··· منابع
- ـ نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتى، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1368.
- ـ آذرگشسب موبد فیروز و پورداود، ابراهیم، گاتها، تهران، حکمت، 1361.
- ـ ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، تهران، دفتر نشر کتاب، 1408ق.
- ـ اتکینسون، ریتال و همکاران، زمینه روانشناسى، تهران، رشد، 1387.
- ـ جوادى آملى، عبداللّه، فطرت در قرآن، قم، اسراء، 1378.
- ـ ـــــ ، حیات حقیقى انسان در قرآن، قم، اسراء، چ دوم، 1382.
- ـ حافظ شیرازى، شمسالدین محمد، دیوان حافظ، تهران، اساطیر، 1374.
- ـ خداپناهى، محمدکریم، انگیرش و هیجان، تهران، سمت، 1376.
- ـ رجبى، محمود، انسانشناسى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، چ سوم، 1380.
- ـ طباطبائى، سید محمّدحسین، دیوان شعر، قم، بعثت، 1362.
- ـ ـــــ ، تفسیر المیزان، قم، مؤسسة النشر اسلامى، 1374.
- ـ ـــــ ، رسالة الولایه، تهران، بعثت، 1360.
- ـ عروسى، عبدعلى جمعه، تفسیر نورالثقلین، تهران، حکمت، 1377.
- ـ فارابى، ابونصر، آراء اهل المدینة الفاضله، بیروت، دارالمشرق، 1407ق.
- ـ فرانکنا، ویلیام کى، فلسفه اخلاق، ترجمه هادى صادقى، قم، طه، 1376.
- ـ فرمهینى، محسن، فرهنگ توصیفى علوم تربیتى، تهران، اسرار دانش، 1378.
- ـ فروم، اریک، گریز از آزادى، ترجمه عزتاللّه فولادوند، تهران، مروارید، 1353.
- ـ کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ترجمه جلالالدین مجتبوى، تهران، سروش، 1380.
- ـ کلینى، محمّدبن یعقوب، الکافى، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1362.
- ـ گزیده آپانیشادها، ترجمه صادق رضازاده، تهران، شفق، 1367.
- ـ لاهیجى، ملّاعبدالرزاق، گوهر مراد، قم، اسلامى، 1370.
- ـ مصباح، محمّدتقى، آموزش فلسفه، قم، سازمان تبلیغات اسلامى، 1366.
- ـ ـــــ ، به سوى خودسازى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1380.
- ـ ـــــ ، نقد و بررسى مکاتب اخلاقى، نگارش احمدحسین شریفى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1384.
- ـ مطهّرى، مرتضى، مجموعه آثار، ج 23 (انسان کامل)، قم، صدرا، 1374.
- ـ ـــــ ، مجموعه آثار، قم، صدرا، 1379.
- ـ ـــــ ، مجموعه آثار، قم، صدرا، 1380.
- ـ معلوف، لویس، المنجد فىاللغة، ترجمه احمد سیاح، تهران، اسلام، 1380.
- ـ مک اینتایر، السدیر، تاریخچه فلسفه اخلاق، ترجمه انشاءاللّه رحمتى، تهران، حکمت، 1379.
- ـ ملّاصدرا، عرفان و عرفاننماها، تهران، الزهراء، 1405ق.
- ـ نصرى، عبداللّه، سیماى انسان کامل از دیدگاه مکاتب، تهران، دانشگاه علّامه طباطبائى، چ سوم، 1371.
- ـ واعظى، احمد، انسان از دیدگاه قرآن، تهران، سمت، 1377.
- - Hamachek, D., A History of Humaistic Psychology, in J.A. Glover & R. Ronning (ed), Historical Fundation of Education Psychology, New York, Plenum, 1987.
-
پى نوشت ها
- 1 استادیار مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدسسره. دریافت: 11/7/88ـ پذیرش: 15/11/88.
- 2ـ لوییس معلوف، المنجد فى اللغة، ترجمه احمد سیاح، ج 2، ص 1753.
- 3ـ ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، ص 83.
- 4ـ محمّدتقى مصباح، به سوى خودسازى، ص 35.
- 5ـ ابونصر فارابى، المدینة الفاضلة، ص 66.
- 6ـ ابنسینا، الاشارات و التنبیهات، ص 76.
- 7ـ ملّاصدرا، عرفان و عرفاننماها ص 125.
- 8ـ سید محمّدحسین طباطبائى، رسالة الولایه، ص 50.
- 9ـ فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ترجمه جلالالدین مجتبوى، ج 1، ص 225.
- 10ـ محمّدتقى مصباح، به سوى خودسازى، ص 55.
- 11ـ همان.
- 12ـ محمّدتقى مصباح، نقد و بررسى مکاتب اخلاقى، نگارش احمدحسین شریفى، ص 42.
- 13ـ همان، ص 107.
- 14ـ فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ترجمه جلالالدین مجتبوى، ج 1، ص 145.
- 15ـ ژکس، به نقل از: محمّدتقى مصباح، نقد و بررسى مکاتب اخلاقى، ص 42.
- 16ـ محمّدتقى مصباح، نقد و بررسى مکاتب اخلاقى، ص 124.
- 17ـ همان، ص ص 124ـ125.
- 18. Bentham, 1748-1832.
- 19. Mill.
- 20. Mour.
- 21ـ ویلیام کى. فرانکنا، فلسفه اخلاق، ترجمه هادى صادقى، ص 179 / محمّدتقى مصباح، نقد و بررسى مکاتب اخلاقى، ص 107.
- 22ـ ویلیام کى. فرانکنا، فلسفه اخلاق، ص 37.
- 23ـ عبداللّه نصرى، سیماى انسان کامل از دیدگاه مکاتب، ص 360.
- 24ـ اریک فروم، گریز از آزادى، ترجمه عزتاللّه فولادوند، ص 100.
- 25ـ السدیر مکاینتایر، تاریخچه فلسفه اخلاق، ترجمه انشاءاللّه رحمتى، ص 466.
- 26ـ موبد فیروز آذرگشسب و ابراهیم پورداود، گاتها، ص 97.
- 27ـ گزیده آپانیشادها، ترجمه صادق رضازاده، ص 156.
- 28ـ همان.
- 29ـ «الدنیا مزرعة الاخرة» (محمّدبن یعقوب کلینى، الکافى، ج 2، ص 75).
- 30ـ «الدنیا متجر الدنیا اولیاء اللّه» همان.
- 31ـ «حب الدنیا رأس کل خطیئة» همان.
- 32ـ محمّدتقى مصباح، به سوى خودسازى، ص 56.
- 33ـ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 23 انسان کامل، ص 99.
- 34ـ همان، ص 187.
- 35ـ همان، ص 275.
- 36. Fitchet.
- 37. Burton.
- 38. Sivan.
- 39. Religious belief needs.
- 40. Religious practic needs.
- 41. Religious social support needs.
- 42ـ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 23، ص 65 / محمّدتقى مصباح، فلسفه اخلاق، ص 50 / عبداللّه جوادى آملى، فطرت در قرآن، ص 89.
- 43ـ عبداللّه جوادى آملى، حیات حقیقى انسان در قرآن، ص 109.
- 44ـ همان.
- 45ـ شمسالدین محمّد حافظ شیرازى، دیوان حافظ، ص 51.
- 46ـ آلبرت اینشتاین، به نقل از: مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 2، ص 279.
- 47ـ همان، ص 277.
- 48ـ همان.
- 49ـ ر.ک: محمّدتقى مصباح، آموزش فلسفه، ج 2، ص 89.
- 50ـ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 2، ص 293.
- 51ـ سید محمّدحسین طباطبائى، دیوان شعر، ص 50.
- 52ـ محسن فرمهینى، فرهنگ توصیفى علوم تربیتى، ص 180.
- 53ـ محمدکریم خداپناهى، انگیزش و هیجان، ص 46.
- 54ـ محمّدبن یعقوب کلینى، کافى، ج 2، ص 105.
- 55ـ نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتى، خ 1.
- 56ـ ر.ک: محمّد محمدى رىشهرى، میزانالحکمة، ج 1.
- 57ـ همان.
- 58. Self-consept.
- 59. C.f. D. Hamachek, A History of Humaistic Pcychology.
- 60ـ ریتال اتکنسیون و همکاران، زمینه روانشناسى، ص 120.
- 61ـ اسراء: 70.
- 62ـ بقره: 30.
- 63ـ سجده: 7ـ9.
- 64ـ بقره: 31ـ33.
- 65ـ روم: 43.
- 66ـ رعد: 28.
- 67ـ شمس: 8.
- 68ـ دهر: 2ـ3.
- 69ـ احزاب: 72.
- 70ـ اسراء: 36 / احزاب: 15 / صافات: 24.
- 71ـ بقره: 29.
- 72ـ جاثیه: 13.
- 73ـ روم: 54.
- 74ـ ق: 22.
- 75ـ حج: 66 / ابراهیم: 34.
- 76ـ نهجالبلاغه، خ 1.
- 77ـ بقره: 31ـ33.
- 78ـ بقره: 34.
- 79ـ عبدعلى جمعه عروسى، تفسیر نورالثقلین، ص 450.
- 80ـ روم: 30.
- 81ـ شمس: 8.
- 82ـ بقره: 31.
- 83ـ انسان: 3.
- 84ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، ج 16، ص 348ـ352.
- 85ـ همان.
- 86ـ محمود رجبى، انسانشناسى، ص 133.
- 87ـ احمد واعظى، انسان از دیدگاه قرآن، ص 152.
- 88ـ همان.
- 89ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، ج 6، ص 256.
- 90ـ محمّدبن یعقوب کلینى، کافى، ج 22، ص 252.
- 91ـ محمّدبن یعقوب کلینى، کافى، ج 1، ص 22.
- 92ـ بقره: 44.
- 93ـ انعام: 50.
- 94ـ محمّدتقى مصباح، به سوى خودسازى، ص 51.
- 95ـ عبداللّه جوادى آملى، حیات حقیقى انسان در قرآن، ص 175.
- 96ـ سید محمّدحسین طباطبائى، رسالة الولایه، ص 50.
- 97ـ ملّاعبدالرزاق لاهیجى، گوهر مراد، ص 62.
- 98ـ همان.