انسان در جستوجوى كمال
انسان در جستوجوى كمال
ابوالقاسم بشيرى1
چكيده
انسان موجودى است كمالطلب و يكى از انگيزههاى اساسى وى همين گرايش به كمال است. همچنين پژوهشهاى انسانشناختى نشان مىدهد كه آدمى از ظرفيتهاى علمى و عملى گسترهاى برخوردار است. اما سؤال اصلى اين نوشتار اين است كه شكوفايى و فعليت كداميك از اين استعدادها كمال واقعى و نهايى وى را به دنبال دارد.
هدف اصلى اين مقاله اين است كه با الهام از آموزههاى وحيانى و يافتههاى علمى، نقطه اوج كمال انسان را تعيين كند. روش مورد استفاده در اين نوشتا، روش توصيفى ـ تحليلى است؛ يعنى در وهله نخست ظرفيتهاى وجودى انسان در ابعاد گوناگون مورد تجزيه و تحليل قرار گرفت. سپس با استفاده از آيات و روايات جايگاه انسان در نظام هستى مشخص گرديده است.
در پايان اين نتايج به دست آمد: 1. انسان در بعد ادراكى، جاذبهها و همچنين به لحاظ رفتارى نسبت به ساير مخلوقات از ظرفيت فوقالعادهاى برخوردار است. 2. انسان جايگاه والايى در نظام هستى دارد. 3. نقطه اوج كمال آدمى دستيابى به «مقام قرب الهى» و رسيدن به مقام خليفهاللهى است به گونهاى كه مظهر اسما و صفات الهى گردد.
كليدواژهها: كمال، مقام قرب، انسان، كمال نهايى.
مقدّمه
بدون ترديد انسان ذاتا در جستوجوى كمال است و نيازى به عوامل بيرونى براى برانگيختن او به سوى كمال نيست؛ زيرا عامل فطرت او را به سوى كمال دعوت مىكند، اما براى دستيابى به اين نياز فطرى عوامل بيرونى چه نقشى مىتوانند داشته باشند، سخن مهمتر اينكه كمال واقعى انسان چيست و از چه راههايى تأمين مىگردد؟ چه اينكه حقيقت كمال نه تنها براى انسانهاى معمولى، بلكه براى فرهيختگان نيز شناخته شده نيست و همين امر باعث شده گفتوگو و بحثهاى زيادى درباره حقيقت كمال ارائه شود و نظريههاى متفاوتى نيز در اين رابطه ارائه گردد.
بر همين اساس، در اين نوشتار، ابتدا به بررسى مفهوم كمال و سپس به نقد و بررسى نظريههاى مختلف درباره كمال پرداختهايم. آنگاه با بيان ظرفيتهاى وجودى انسان و جايگاه وى در نظام هستى به ارائه نظريهاى جديد درباره كمال حقيقى و نهايى انسان همت گماشته است.
بررسى مفهوم كمال
واژه «كمال» كه معادل انگليسى آن «Perfection» است، مصدر كَمَلَ يا كَمُلَ يعنى انجام يافتن، تمام شدن به حد كمال رسيدن و نتيجه گرفتن است.«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ» (مائده: 3)؛ امروز دين شما كامل و تمام شد. اين كلمه وقتى به باب تفعّل برود، هم معناى لازم دارد و هم معناى متعدى. تكمُّل يعنى: تمام شدن و تمام كردن.2 موجودات زنده ـ اعم از گياه، حيوان و انسان ـ استعدادهاى متراكم دارند كه با فراهم آمدن زمينهها و شرايط مساعد، موجب بروز و ظهور و به فعليت رسيدن آن نيروى نهفته مىشود و بابه فعليت رسيدن آن استعدادها، واجد چيزى مىشوند كه پيش از آن فاقد آن بودند. بدينسان، تلاش و تكاپوى طبيعى همه موجودات زنده براى تحقق بخشيدن كامل به استعدادهاى درونى آنهاست. ابنسينا معتقد است: «هر وجودى زمينهها و استعدادهاى وصول به فعليتهايى را دارد كه متناسب با آسايش و سازگار با طبيعت و سرشت و استعدادهاى درونى او هستند.»3 برخى نيز گفتهاند: كمال صفتى وجودى است كه موجودى به آن متصف مىشود و حاكى از دارايى و غناى حقيقى يك موجود در مقايسه با موجود ديگر است.4
حال كه روشن شد كمال هر موجودى در تحقق و ظهور تمام استعدادهاى نوعى آن موجود است، اين سؤال اساسى مطرح مىشود كه كمال واقعى و غايت آفرينش انسان چيست و عينيت يافتن كداميك از استعدادها تأمينكننده كمال انسانى است؟ بدون ترديد، برخى از استعدادهاى مادى و حيوانى مشترك بين انسان و حيوان است و عينيت يافتن آنها را نمىتوان در عِداد كمالهاى انسانى قلمداد كرد، بلكه شكوفا شدن اين استعدادها را بايد تكامل انسان در بعد حيوانى او دانست. در چنين مرحلهاى انسانيت انسان هنوز بالقوه است و حيوانيت او بالفعل شده است. انسانيت انسان زمانى به فعليت و شكوفايى مىرسد كه تمام استعدادهاى مختص به بُعد انسانى او شكوفا شود. اما اين سؤال كماكان باقى است كه كدام استعدادها در صورت شكوفا شدن، كمال حقيقى انسان محسوب مىشود؟ در اينجا ديدگاههاى گوناگونى مطرح است كه برخى از آنها را طرح و سپس نقد و بررسى مىكنيم.
ديدگاههاى مختلف در مورد كمال انسان
يكى از مسائل مهم در باب كمالطلبى انسان، بيان مقصود از كمال است كه بر مبناى بينشهاى مختلف فلسفى و دينى، متفاوت و متنوع است. فارابى كمال نهايى انسان را تجرد وى از ماده مىداند، به گونهاى كه آدمى در انجام كارهاى خود نيازمند به جسم نباشد.5 ابنسينا كمال انسان را نيل به تجلّيات الهى مىداند. وى درباره كمال خاص نفس ناطقه انسانى، كمال را در دو بعد علمى و عملى مورد توجه قرار داده، چنين مىگويد: «همانا كمال خاص نفس ناطقه آن است كه جهانى عقلى شود، به گونهاى كه صورت كل جهان و نظام معقول همه اشيا در او مرتسم گردد و برترين مردمان كسى است كه نفس او از منظر معرفت، عقل بالفعل گردد و در فضايل عملى، اخلاق نيكو را تحصيل نمايد.»6 ملّاصدرا با تقسيم انسانها به دو قسمت كامل و ناقص، كمال آدمى را فعليت يافتن استعدادهاى انسانى او معرفى مىكند.7 علّامه طباطبائى از «ولايت» به عنوان كمال اخير و حقيقى انسان ياد مىكند و تحقق آن را به توحيد ذاتى، صفاتى و فعلى مىداند.8
اگزيستانسياليستها، كمال انسان را در اختيار و آزادى او مىدانند. بر اين اساس، هرچه انسان آزادتر باشد به كمال انسانىاش نزديكتر است.9
به طور كلى، دو ديدگاه عمده در اينجا وجود دارد: ديدگاه مادى و ديدگاه غيرمادى. ديدگاه مادى كه ريشه و اساس مكتبهاى مادى است، منكر امور معنوى و متافيزيكى مىباشد و در همه مسائل مربوط به كمال انسان موضعى مادى اتخاذ مىكنند و مفهوم و معناى كمال و همچنين مصداق واقعى كمال و راه دستيابى به آن را امور مادى و دنيوى مىداند. قرآن از طرفداران اين ديدگاه به «دهريون» تعبير مىكند: «وَقَالُوا مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا يُهْلِكُنَا إِلَّا الدَّهْرُ»(جاثيه: 24)؛ و [كافران] معتقدند كه [زندگى] نيست مگر زندگى ما در اين جهان؛ مىميريم و زنده مىشويم و ما را جز روزگار هلاك نمىكند.10
اما ديدگاه غيرمادى كه شامل همه مكتبهاى غيرمادى به ويژه مكتبهاى الهى مىشود به مسئله كمال انسان به گونه ديگرى نگاه مىكند و چشماندازى فراتر و گستردهتر و والاتر از مسائل مادى و دنيوى دارد.11 از اين دو ديدگاه كلى نظريههاى مختلفى برآمده است كه در ذيل به برخى از آنها اشاره مىشود.
نظريه اول
برخى معتقدند: كمال انسان، در برخوردارى هرچه بيشتر از لذايذ مادى است و براى رسيدن به آن بايد با استفاده از علم و فناورى نهايت بهره را از منابع موجود برد. البته بايد توجه داشت كه «لذتگرايى با صور گوناگون در طول تاريخ از سوى تعداد زيادى از فيلسوفان اخلاق مورد توجه قرار گرفته است و بحثهاى زيادى را مىتوان در آثار افلاطون، ارسطو، آريستيپوس و اپيكور از فلاسفه يونان باستان، و از ميان فيلسوفان معاصر در آثار جان لاك، هابز، هيوم، جرمى بنتام، جان استورات ميل، سيجويك، جورج ادوارد مور، برود، برنتانو، رايل و برانت مشاهده كرد. البته اين بدان معنا نيست كه همه اين فيلسوفان ديدگاه واحدى دارند و لذت را منشأ ارزش اخلاقى مىدانند، بلكه منظور توجهى است كه از ناحيه اين فيلسوفان به بحث لذتگرايى شده است.12
نكته ديگرى كه بايد مورد توجه قرار داد اين است كه بسيارى از فيلسوفان اخلاق لذت را معادل سعادت گرفتهاند و بين سعادت و كمال حقيقى نيز نوعى ملازمه برقرار كردهاند؛ به اين بيان كه گفتهاند: «شناخت كمال حقيقى مستلزم لذيذ اصيل است و بالعكس، شناخت لذيذ اصيل مستلزم شناخت كمال حقيقى است. همينطور بين كمال حقيقى و سعادت نيز نوعى ملازمه وجود دارد؛ زيرا انسان از هر چيزى كه با وجود او سنخيت دارد لذت مىبرد و كمال با درك لذت توأم است و اگر لذت بر رنج و ناراحتى غالب شود و دوام پيدا كند، سعادت، ناميده مىشود. از اينرو، مىتوان گفت: بين كمال حقيقى و لذت و همچنين بين كمال حقيقى و سعادت نوعى ملازمهوجود دارد.»13
ديدگاه آريستيپوس: يكى از سادهترين و سطحىترين انواع لذتگرايى، نظريهاى است كه به آريستيپوس نسبت دادهاند. اين نظريه بر اين نكته تأكيد دارد كه هر چيزى كه داراى لذت حسى باشد، ذاتا خوب است. آريستيپوس از نظر معرفتشناسى معتقد است كه تنها امر يقينى «احساس» است. وى در تبيين احساس و نيز تبيين لذت چنين مىگفت: «احساس يعنى حركت. وقتى حركت، ملايم است، احساس لذتبخش است؛ وقتىخشن است، درد هست.»14
آريستيپوس سعادت را با لذت يكى مىداند، اما بر اين باور است كه افراط در لذت به اَلم منتهى مىشود و محدودسازى تمايلات يكى از شرايط ارضاى آنهاست. به عقيده او، تنها لذت است كه انسان را به ادامه حيات وامىدارد. انسانها نيز مانند ساير حيوانات در جستوجوى لذتاند.15 بنابراين، كمال واقعى انسان در هر چه بيشتر لذت بردن است.
نقد و بررسى: ديدگاه آريستيپوس از جهات گوناگونى قابل تأمّل است كه به برخى از آنها اشاره مىشود:
1. از نظر معرفتشناسى، آريستيپوس حسگرا مىباشد. وى مىگويد: «ما فقط به احساسهاى خود مىتوانيم اطمينان داشته باشيم» و «تنها احساسهاى ما به ما معرفت يقينى مىدهند.»16
گرچه برخى از معرفت ما ناشى از حواس ماست، اما همه شناخت ما وابسته به حواس نيست. علاوه بر اينكه از نظر علمى ثابت شده كه ما خطاى حسى داريم؛ بنابراين، اطمينان صددرصد به يافتههاى حسى، ناشى از نوعى حسگرايى افراطى است.
2. تكيه بر غرايز و ناديده گرفتن ساير ابعاد وجودى انسان و عدم ارائه راهحل براى موارد تزاحم ميان لذتها، از جمله اشكالاتى است كه به اين نظريه وارد است و در جاى خود همه اين موارد مورد بحث قرار گرفته است.
3. ناديده گرفتن لذتهاى اخروى يكى ديگر از اشكالات اساسى بر نظريه لذاتگرايى آريستيپوس است، حال آنكه لذتهاى اخروى به مراتب پايدارتر و ماندگارتر از لذتهاى دنيوى است؛ حتى اگر لذتهاى دنيوى در تمام دوره عمر هم باشد: «بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَى.» (اعلى: 16و17) گفتنى است كه اين ايراد، به نقص در جهانبينى اين نظريهپردازان برمىگردد.
همچنين عدم توجه به خير ديگران، و ناديده گرفتن كيفيت لذات، از جمله اشكالاتى است كه بر نظريه لذتگرايى وارد است كه در جاى خود مورد نقد و بررسى قرار گرفته است.17
نظريه دوم
در نظريه دوم، كمال انسان در برخوردارى همگانى از مواهب طبيعى است. پس بايد تلاش كرد كه هرچه بيشتر همه افراد جامعه از رفاه و آسايش مطلوب برخوردار گردند. اين رويكرد مبتنى بر اصالت جامعه است و تلقّى آن نيز از انسان كاملاً مادى است. محور اصلى نظريه دوم نيز لذتگرايى است، با اين تفاوت كه انسان از نگاه اين نظريه زاييده شرايط اجتماعى و محيط اقتصادى خويش است. حتى نيازهاى بيولوژيكى انسان نيز انعكاس خصلتهاى اجتماعى است و به وسيله همين خصلتهاى اجتماعى نيز تغيير و تحول پيدا مىكند. تقريبا همه مكاتبى كه بر اصالت جامعه تأكيد مىكنند زيرمجموعه نظريه دوم به شمار مىآيند. انديشمندانى مانند بنتام،18ميل19 و مور20 از جمله فيلسوفان اخلاق هستند كه بر بهرهمندى همگانى از مواهب طبيعت تأكيد مىكنند ومعتقدند: هرگز نمىتوان بدون در نظر گرفتن خير ديگران، از زندگى لذتبخش و همراه با آرامش و آسايش سخن گفت. آنها كمال و سعادت فرد را مرهون كمال و سعادت جامعه مىدانند و معتقدند كه سرنوشت همه افراد جامعه به يكديگر گره خورده است.21
استورات ميل، يكى ديگر از چهرههاى مشهور اين مكتب، مىگويد: «هرچند فقط در اوضاع و احوال بسيار ناقص جهان است كه هركس بايد با فداكارى مطلق در مورد خوشبختى خود، به خوشبختى ديگران يارى رساند، با اينهمه، تا زمانى كه در آن وضع ناقص قرار داريم، من با اعتقاد كامل اظهار مىكنم كه آمادگى براى يكچنين فداكارى بزرگترين فضليتى است كه مىتواند در آدمى وجود داشته باشد.»22
در دوره معاصر، مكتب ماركسيسم را مىتوان نمونه بارز و شاخص اين ديدگاه برشمرد. در اين مكتب، ماركس و انگلس و لنين به عنوان الگوهاى كامل انسانى معرفى مىشوند.23
از ميان روانشناسان نيز مىتوان به اريك فروم اشاره كرد. وى باوجود آنكه به جنبههاى روانى آدمى توجه دارد، نهادهاى اجتماعى را نيز در تكوين شخصيت انسان ناديده نمىگيرد و كمال انسان را در موارد زير خلاصه مىكند:
ـ احساس لذت فرد ناشى از ايثار و مشاركت با ديگران است نه از مالاندوزى و بهرهكشى؛
ـ فريب ندادن ديگران و فريب نخوردن از ديگران؛
ـ انتخاب رشد كامل خود و همنوعان به عنوان هدف عالى زندگى؛
ـ گسترش ظرفيت عشقورزى توأم با توسعه ظرفيت انتقادى؛
ـ پرهيز از خودشيفتگى.24
نقد و بررسى: اين نظريه گرچه نسبت به نظريه قبلى كه تأكيد بر برخوردارى فردى داشت، بهرهمندى جمعى را مورد تأكيد قرار مىدهد، اما انتقادها و اشكالهاى جدّى بر آن وارد است كه به برخى از آنها اشاره مىشود:
1. اين نظريه مستلزم نوعى هرج و مرج اخلاقى است؛ زيرا اگر انسان در هر موقعيت جزئى به منظور تأمين منافع شخصى يا اجتماعى به اصول كلى متمسك شود، اين خطر وجود دارد كه ممكن است افراد ديگر در مواقع ديگر، با تمسك به همان اصول عليه خود وى استناد كنند.25
2. ناديده گرفتن لذتهاى اخروى يكى ديگر از اشكالات اساسى اين نظريه است. اين اشكال ـ در واقع ـ به جهانبينى طرفداران اين نظريه برمىگردد كه انسان را موجودى مادى و يا حداقل فقط محدود به اين دنيا مىدانند. حال آنكه اگر شدت و قوت را به عنوان يكى از معيارهاى محاسبه لذت بدانيم، لذتهاى اخروى هم قوىتر و هم پايدارتر به حساب مىآيند. اشكالات ديگرى نيز به اين نظريه وارد است كه در اينجا مجال پرداختن به آنها نيست.
نظريه سوم
اين نظريه كمال را در معنويت و روحانيت مىداند كه از طريق رياضت و مبارزه با هواى نفس و دورى از لذتهاى مادى حاصل مىشود. اين نظريه، نقطه مقابل دو نظريه قبل است؛ چون اصالت را به روح و معنا مىدهد. تقريبا بيشتر مكاتب و آيينها و مذاهب مختلفى كه در مشرق زمين به ويژه در ايران، چين و سرزمين هند رشد پيدا كردهاند، چنين گرايشى دارند؛ يعنى بيشتر به تغيير و تحول درون توجه دارند تا تغيير عالم بيرون. اين مكاتب، به باطن آدمى اهميت مىدهند و به امور مادى و بيرونى چندان عنايتى ندارند و كمال آدمى را كسب معنويت و مقابله با نفسانيات مىدانند. براى مثال، «آيين زرتشت كمال انسان را در ستايش و بندگى و توكل به خدا، اجتناب از گناه و طلب آمرزش براى خود و طلب خير و نيكى براى ديگران، دورى از كينهتوزى نسبت به ديگران مىداند. چنين انسانى در جهت آبادانى جهان است و به حقوق ديگران احترام مىگذارد و اهل مهر و محبت نسبت به ديگران است.»26
در آيين وادها، كمال انسان در شناخت خدا و پاكسازى باطن است و مهمترين عامل رشد و كمال انسان تطهير درون از آلودگىهاست. «باطن پاك مىشود و چون باطن پاك شد، دوام آگاهى و حضور، نصيب مىشود و چون دوام آگاهى و حضور نصيب شد، گرههاى دل وامىشود.»27 به واسطه معرفت خدا، شخص از تمام قيود آزاد مىگردد.»28
نقد و بررسى: بدون ترديد، در اين نظريه كه بيشتر جنبه عرفانى دارد، نكات مثبتى به چشم مىخورد؛ از جمله اينكه بر تصفيه و تزكيه نفس و دورى از رذايل اخلاقى تأكيد شده است. اما در اين ديدگاه، جهان بيرون و طبيعت خيلى تحقير شده، حال آنكه در اديان الهى، به ويژه در اسلام، هم به مسائل درونى توجه شده و هم به مسائل بيرونى، و كمال انسان در اين است كه هم به جنبههاى درونى (خودسازى، تصفيه درون از رذايل و آراستن آن با صفات انسانى) توجه كند«قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا» (شمس: 9) و هم به جنبههاى بيرونى و مسائل اجتماعى «وَالَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ.» (معارج: 32) همچنين در اين نظريه به ارتباط و تعامل بين ظاهر و باطن و ارتباط بين دنيا و آخرت توجه نشده است، حال آنكه در جهانبينى توحيدى، از دنيا به عنوان مزرعه29 براى آخرت و محل تجارت30 براى اولياى خدا ياد شده است. به عبارت ديگر، انسانها با بهرهگيرى صحيح از امكانات دنيوى مىتوانند آخرت خود را آباد كنند و آنچه از دنيا مذموم است، حُبّ به دنيا31 و دل بستن به متاع دنياست، به گونهاى كه هدف اصلى (حيات اخروى) به فراموشى سپرده شود.
نظريه چهارم
در اين نظريه، كمال انسان در رشد عقلانى است كه از راه علم و فلسفه حاصل مىشود. طبق اين نظريه، گرچه روح از اصالت برخوردار است، اما بين روح و بدن تضادى نيست و براى رسيدن به كمال نبايد از همه لذتهاى مادى چشم پوشيد. در اين رويكرد، توجه اصلى انسان معطوف به علم است؛ چون روح انسان بيش از هر چيز ديگر از ترقى علمى و عقلانى لذت مىبرد و از اينرو، فيلسوف به عنوان انسان كامل معرفى مىگردد.32
تقريبا اكثر فلاسفه قديم، از رشد عقلانى به عنوان شرط اصلى كمال انسان ياد مىكنند و فيلسوف و حكيم را مصداق انسان كامل مىدانند. «مقصود فلاسفه از حكمت يعنى يك دريافت كلى از مجموع هستى، و اين غير از علم است كه يك دريافت از بخشى از جهان هستى است. بنابراين، وقتى فلاسفه مىگفتند انسان كامل؛ يعنى كسى كه عقلش به كمال رسيده است و منظور آنها اين بود كه يعنى يك نقشه كلى از اندام هستى در ذهنش ايجاد شده است و در بعد حكمت عملى نيز معتقد بودند كه كمال انسان به تسلط عقل او بر همه غرايز و همه قوا و نيروهاى وجودش] مىباشد.]».33
نقد و بررسى: يكى از اصول اساسى اين نظريه اين است كه معرفت عقلى را يك معرفت اصيل و قابل اعتماد مىدانند. بدون ترديد، شناختهاى عقلى از ارزش و اعتبار بالايى برخوردار است، اما اينكه جوهر اصلى انسان را مساوى با عقل بدانيم و سپس رشد عقلانى را مساوق با كمال انسان تلقّى كنيم، قابل قبول نيست؛ زيرا همه جوهر انسان را عقل تشكيل نمىدهد، بلكه عقل يك شاخه از وجود انسان است نه تمام وجود و هستى او. كسانى كه رشد عقلانى را معيار كمال انسان مىدانند، ايمان را مساوى با شناخت مىدانند، حال آنكه ايمان علاوه بر شناخت، عنصر ديگرى در درون خود دارد و آن عنصر گرايش است. قرآن نمونههاى زيادى را مثال مىزند كه علىرغم اينكه خدا را به خوبى مىشناسند، اما هيچگونه گرايش به خدا ندارند. يكى از مصاديق بارز آن «شيطان» است. شيطان خدا را مىشناسد و معاد را درك مىكند، ولى قرآن درباره او مىفرمايد: «وَكَانَ مِنْ الْكَافِرِينَ.»(ص: 74) بنابراين، عقل تنها جوهر آدمى نيست كه با رشد آن، انسان به كمال نهايىاش برسد. «انسان كاملى كه فلاسفه در جستوجوى آنند، يك انسان نيمهكامل است؛ يك موجودى است كه خوب مىداند، ولى خالى از شوق، خالى از حركت و خالى از حرارت است.»34
به عبارت ديگر، در اين نظريه بُعد عاطفى انسان مورد غفلت واقع شده، در حالى كه رشد عواطف ارتباط نزديكى با تحول شناختى، رشد اخلاقى و اجتماعى آدمى دارد. اگر عواطف انسان به ويژه در دوران كودكى، آسيب ببيند، نه تنها انسان به كمال واقعى خود نمىرسد، بلكه سلامت روانى او نيز به مخاطره مىافتد. بنابراين، همانگونه كه رشد عقلانى معيار كمال است، رشد عاطفى نيز يكى از معيارهاى كمال واقعى انسان به شمار مىرود. مضافا بر اينكه در اين نظريه رشد اجتماعى و اخلاقى نيز مورد غفلت واقع شده است.
ديدگاه اسلام درباره كمال انسان
از ديدگاه اسلام كمال انسان در رشد عقلانى، عاطفى، اجتماعى و اخلاقى است كه از راه تحصيل علوم و كسب ملكات فاضله به دست مىآيد. تفاوت اين نظريه با نظريه چهارم در اين است كه نظر اخير علاوه بر رشد عقلانى و علمى، تهذيب اخلاق و كسب ملكات فاضله و مهارتهاى اجتماعى و بين فردى را نيز در حصول كمال انسان دخيل مىداند. براى تبيين اين نظريه ابتدا بايد تحليلى از ظرفيتهاى وجودى انسان ارائه كنيم و سپس جايگاه انسان را در نظام هستى بررسى كنيم.
ظرفيتهاى وجودى انسان
انسان در جهانبينى توحيدى و اسلامى واجد دو گونه ظرفيت است. دسته اول ظرفيتهايى است كه شكوفايى آنها باعث شده مورد عالىترين مدحها قرارگيرد و دسته ديگر ويژگىهايى است كه اگر به بار بنشيند و فعليت پيدا كند، انسان در اسفل سافلين جاى مىگيرد و مستحقق بدترين مذمّتها و نكوهشها خواهد بود، چنانكه قرآن به اين حقيقت اشاره مىكند:«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ» (تين: 4ـ5) نيز در جاى ديگر مىفرمايد: «إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ» (عصر: 2ـ3) اين آيات بيانگر آن است كه فعليت پيدا كردن هر قوهاى در انسان به منزله كمال واقعى و هدف غايى او نيست.
انسان موجودى دو ساحتى
انسان موجودى مادى ـ معنوى است؛ يعنى واجد همه مراتب وجودى است كه ساير موجودات دارند. به عبارت ديگر، انسان نسبت به ساير موجودات از يك سعه وجودى برخوردار است، به گونهاى كه همه ويژگىهاى جمادات، نباتات، حيوانات، و فرشتگان را دارد؛ يعنى نمود كاملى از ملك و ملكوت در وجود آدمى جلوهگر است. اما به رغم داشتن برخى وجوه مشترك با جانداران و موجودات ديگر، يك سلسله تفاوتهاى اصيل و عميق با آنها دارد كه هريك از آنها بُعد جداگانهاى به انسان مىبخشد و رشته جداگانهاى در بافت هستى او به شمار مىرود. اين تفاوتها در سه بُعد قابل بررسى است:
1. بعد ادراك و كشف جهان
انسان علاوه بر حواس ظاهرى، نيروى ديگرى براى درك و كشف خود و جهان دارد كه در جانداران ديگر وجود ندارد و آن نيروى مرموز «عقل» است. انسان با نيروى عقل، قوانين كلى جهان را كشف مىكند و طبيعت را عملاً به استخدام خود درمىآورد و در اختيار خويش قرار مىدهد: شناخت تعقلى و انتزاعى از پيچيدهترين سازوكارهاى وجود آدمى است. انسان با اين نوع شناخت بسيارى از حقايق را كه مستقيما از راه حواس با آنها تماس ندارد، كشف مىكند.35
انسان در جريان ادراك و كشف جهان هستى به مرحلهاى از رشد مىرسد كه مظهر «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا» (بقره: 31) مىشود. بنابراين، انسان در بعد شناخت، هم از طريق حواس ظاهرى و هم به وسيله تعقل و انديشهورزى و هم از طريق الهامات غيبى مىتواند به شناخت هستى بپردازد.
2. بعد جاذبهها
در بعد جاذبهها نيز انسان از ظرفيتهاى بسيار بالا و گستردهاى برخوردار است. توضيح اينكه انسان مانند ساير جانداران ديگر تحت تأثير جاذبهها و كششهاى مادى و طبيعى است؛ مانند ميل به غذا، آب، خواب، امور جنسى و عاطفى. اما جاذبههاى ديگرى وجود دارد كه انسان را به سوى كانونهاى غيرمادى مىكشاند و اين حاكى از وجود ابعاد معنوى و همچنين نيازهاى معنوى در انسان است.
فيتچت،36 بورتون37 و سيوان38 به منظور بررسى قلمرو كامل نيازهاى معنوى، تحقيقى بر روى افراد20 تا 89 سال انجام دادهاند. در اين تحقيق 88 درصد افراد، دستكم سه نوع نياز معنوى را نام بردند: 1. نيازهاى باور مذهبى؛39 2. نيازهاى رفتار مذهبى؛40 3. نيازهاى حمايت اجتماعى مذهبى41.
محققان و دانشمندان اسلامى نيز اصولى را براى جاذبهها و نيازهاى معنوى مطرح كردهاند؛ مانند نياز به دانستن، نياز به جمال و زيبايى، نياز به تقديس و پرستش و نياز به معيارهاى اخلاقى.42 اينگونه گرايشها و نيازهاى معنوى در واقع، زيرمجموعه كمالخواهى انسان است. اساسا جوهر هستى انسان را مىتوان عين زيبايى و متن جمال دانست؛ زيرا در زيباترين هيئت آفرينش جلوه كرده است: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ» (تين: 4) و آفريدگار انسان نيز در پى آفريدن و آراستن او، خويش را به عنوان احسنالخالقين ستوده و فرموده است: «فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ» (مؤمنون: 14)، پس هستى انسان، نه تنها زيبا، بلكه عين زيبايى و كمال است.43
قرآن كريم اوج اين جاذبههاى معنوى را محبت به خدا و پيروى از اولياى خدا مىداند: «قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ.» (آلعمران: 31)
ظرفيت وجودى انسان در بُعد جاذبهها آنقدر وسيع، گسترده و عميق است كه در اوج كمال مىتواند از مدار دنياى مادى عبور كند و محبوب خدا و محور دوستى با خدا واقع شود و يقينا وقتى در چنين مدارى قرار گرفت، همه موجودات جهان هستى دوستدار او خواهند شد؛ زيرا آفرينش، يكپارچه جنود حقاند: «وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» (فتح: 4) و هركس در مدار محبت حق قرارگيرد، «لاجرم مدار طواف همه موجودات قرار مىگيرد و كيمياى ولايت الهى با جان او عجين مىشود و آدمى به سرمنزل عشق كه فرازمندترين قلّه هستى است، دست يافته و از سرحدّ عدم تا به اقليم وجود طى مسير خواهد كرد.»44 به قول حافظ:
رهرو منزل عشقيم و ز سرحدّ عدم
تا به اقليم وجود اين همه راه آمدهايم45
در بُعد تقديس و پرستش نيز كه يكى از پايدارترين و قديمىترين تجلّيات روح آدمى است، انسان در حال پرستش از وجود محدود خويش پرواز مىكند و به حقيقتى مىپيوندد كه در آنجا نقص و كاستى و فنا و محدوديت وجود ندارد. «در اين حال، فرد به كوچكى آمال و اهداف بشرى پى مىبرد و عظمت و جلالى را كه در ماوراى امور و پديدهها در طبيعت و افكار تظاهر مىنمايد، حس مىكند.»46
عبادت و پرستش نشاندهنده يك «امكان» و يك «ميل» در انسان است؛ امكان بيرون رفتن از مرز امور مادى وميل به پيوستن به افق بالاتر و وسيع تر. چنين ميلى و چنين عشقى از مختصات انسان است. اين است كه پرستش و نيايش يكى ديگر از ابعاد معنوى روح انسان است.47 و سرانجام، خير اخلاقى و ارزشهاى اخلاقى يكى ديگر از ابعاد معنوى انسان است؛ چه اينكه برخى از كارهايى كه انسان انجام مىدهد نه به منظور اخذ سودى از آنها و يا دفع زيانى به وسيله آنهاست، بلكه صرفا تحت تأثير يك سلسله عواطف كه عواطف اخلاقى ناميده مىشود، از آن حيث انجام مىدهد كه معتقد است انسانيت چنين حكم مىكند.48
كيفيت قرار گرفتن انسان تحت تأثير جاذبهها
انسان به دليل داشتن يك سلسله توانايىها، در برابر ميلهاى درونى خود ايستادگى مىكند و اينگونه نيست كه مانند حيوان هر چه ميل طبيعى و غريزى او اقتضا كرد، دنبال آن برود. اما در اينجا اين سؤال مطرح مىشود كه چه نيرويى در انسان وجود دارد كه قدرت ايستادگى در مقابل ميلهاى درونى را به وى مىدهد؟ براى پاسخ به اين سؤال بايد گفت: در انسان يك سلسله جاذبههايى وجود دارد كه در ساير جانداران نيست و از سوى ديگر، محققان در جاى خود ثابت كردهاند49 كه نيرويى به نام «اراده» كه خود تحت فرمان نيروى ديگرى به نام «عقل» است در انسان وجود دارد. بنابراين، انسان از دو جهت توانايىهايى دارد كه ساير جانداران ندارند:
1. در انسان يك سلسله ميلها و جاذبههاى معنوى وجود دارد كه در ساير جانداران نيست. اين جاذبهها به انسان امكان مىدهد كه دايره فعاليتش را از حدود ماديات توسعه دهد و تا افق عالى معنويات بكشاند، ولى ساير جانداران از زندان ماديات نمىتوانند خارج شوند.
2. انسان به نيروى «عقل» و «اراده» مجهز است؛ قادر است در مقابل ميلها مقاومت و ايستادگى نمايد و خود را از تحت تأثير نفوذ جبرى آنها آزاد نمايد و بر همه ميلها «حكومت» كند. انسان مىتواند همه ميلها را تحت فرمان عقل قرار دهد و براى آنها جيرهبندى كند و به هيچ ميلى بيش از ميزان تعيين شده ندهد و به اين وسيله آزادى «معنوى» كه با ارزشترين نوع آزادى است كسب كند.50
بنابراين، انسان در سه بُعد شناختها، جاذبهها و چگونگى متأثر شدن از جاذبهها با ساير جانداران تفاوت اساسى دارد. در بعد شناختى، انسان هم قادر است از حواس ظاهرى به شناخت پديدههاى هستى بپردازد و هم از طريق عقل به شناختهاى پيچيدهاى دست يابد و به شناختهاى قبلى خود عمق بيشترى بخشد و در عين حال، به يك سلسله شناختهاى كلىترى نسبت به حقايق نظام هستى برسد. علاوه بر اين، انسان با تطهير درون و برطرف كردن موانع شناخت، مىتواند به مرحلهاى برسد كه به طور مستقيم معارفى را از خداوند دريافت كند. در حقيقت، اين مرحله از شناخت حاكى از ظرفيت بسيار بالايى است كه انسان را مصداق كريمه «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا» (بقره: 31) قرار داده است. گرچه انسانهاى معدودى به اين مرتبه از شناخت مىرسند، اما همين مقدار براى اثبات ظرفيت بسيار بالاى انسان كافى است.
در بعد جاذبهها نيز از پايينترين جاذبهها و كششهاى مادى (مثل ميل به غذا، آب، خواب و...) تا عالىترين مراتب جاذبههاى معنوى و غيرمادى در انسان وجود دارد و تا آنجا مىتواند پيش رود كه دل او مالامال از محبت خدا و اولياى خدا شود و همواره شبنمى از عشق ملكوتى بر قلب انسان خاكى فرود آيد و او را تا بلنداى عرش رحمانى ارتقا بخشد.
خاك دل آن روز كه مىبيختند
شبنمى از عشق درو ريختند51
بنابراين، انسان از جهت ميلها و جاذبههاى معنوى دايره فعاليتش محدوده جهان مادى را درمىنوردد، چنانكه با نيروى عقل و اراده قادر است ميلهاى حيوانى را كنترل و از نفوذ جبرى آنها جلوگيرى كند و به آزادى معنوى كه خود بهترين عامل براى رشد اخلاقى و عاطفى است دست يابد.
3. بعد رفتارى انسان
انسان در بُعد رفتار نيز با ساير جانداران تفاوتهاى اساسى دارد و دايره فعاليتهايش بسيار گسترده است. براى روشن شدن اين مطلب اشارهاى كوتاه به تعريف رفتار، مبانى رفتار و انواع رفتار مىكنيم.
تعريف رفتار: منظور از رفتار يعنى هر عملى كه از فرد سر مىزند. اما در روانشناسى تعريف رفتار دقيقتر است. رفتار در روانشناسى عبارت است از هر فعاليتى كه از ارگانيسم سر مىزند و به وسيله ابزار يا فرد ديگرى قابل مشاهده و اندازهگيرى است.52 بنابراين، رفتار طيف وسيعى از فعاليتهاى موجود زنده را شامل مىشود.
مبانى رفتار: بدون ترديد، هر كسى در زندگى روزمره خود رفتار و فعاليتهايى را انجام مىدهد و هدف خاصى را نيز تعقيب مىكند. اما اينكه چه عاملى آدمى را به رفتار وامىدارد از جمله سؤالاتى است كه همواره مطرح بوده است. در روانشناسى از واژه «انگيزه» براى تبيين رفتارهاى مختلف كه انسان انجام مىدهد استفاده مىكنند. «انگيزه مجموعه عوامل درونى و بيرونى است كه باعث انجام رفتار، جهت و استمرار و نگهدارى رفتار مىشود.»53 اما اينكه انگيزه چگونه در آدمى به وجود مىآيد، به طور كلى، مىتوان گفت: منابع انگيزه عبارتند از رويدادهاى بيرونى و درونى؛ چه اينكه فرايندهايى كه به رفتار انرژى و جهت مىدهند از نيروهاى موجود در فرد و محيط ناشى مىشوند.
اساسا تحقق هر رفتار اختيارى و ارادى مستلزم سه عنصر ضرورى است: آگاهى، ميل و قدرت. بنابراين، در تحليل مبانى و مقدمات رفتار مىتوان گفت مجموعهاى از عوامل دخيلاند كه از نيازها و انگيزهها شروع شده و به اراده منتهى مىگردد و سرانجام از عامترين ملاكهاى رفتار در روانشناسى، به «اصول انگيزش» تعبير مىشود. اينكه انسان بر اساس چه ملاكها و معيارهايى رفتار مىكند، بستگى به عوامل بسيارى دارد؛ از جمله جهانبينى و الگوهاى شناختى و عاطفى. رفتارها معمولاً در قالب رابطههايى كه فرد با محيط بيرونى و درونى دارد، شكل مىگيرد؛ از اينرو، چند نوع رابطه مىتوان براى رفتارهايى كه انسان انجام مىدهد، ترسيم كرد.
انواع رابطه
الف. رابطه فرد با خودش
يكى از مباحثى كه در قرآن و روايات و همچنين در روانشناسى مورد توجه محققان قرار گرفته، مسئله «خود» و رابطهاى است كه انسان با خودش دارد. از اينرو، بحث را در دو حيطه روانشناسى و دين پى مىگيريم.
1. «خود» از منظر دين: تفسيرى كه قرآن از انسان دارد، براى «خود انسانى» ارزشى ويژه قايل است؛ خودى كه داراى فطريات و ظرفيتهاى وجودى گوناگون است. خودى كه مىتواند جانشين و خليفه خدا بر روى زمين شود. خودى كه داراى كرامت است. خودى كه ماهيت از اويى و به سوى اويى دارد. خودى كه سعادت و شقاوت فرد را رقم مىزند. خودى كه اگر سالم بماند و رشد كند به مقام خليفهاللهى مىرسد و اگر مسخ شود و از رشد باز ماند، نه تنها به اسفلالسافلين سقوط مىكند، بلكه ملتى يا جامعهاى را نيز ممكن است نابود نمايد و از حركت به سوى تكامل باز دارد. از نظر قرآن، «خود» انسان آنچنان ارزشى دارد كه هيچ كس حتى خود انسان حق ضرر زدن به خود و نابودى خود را ندارد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ لاَ يَضُرُّكُم مِن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ» (مائده: 105)؛ «وَلاَ تُجَادِلْ عَنِ الَّذِينَ يَخْتَانُونَ أَنفُسَهُمْ» (نساء: 107) و «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ.» (حشر: 18)
همچنين از برخى آيات قرآن استفاده مىشود كه ظلم به خويش، خودفراموشى، و خيانت به خويشتن از آثار خودباختگى است و انسان بايد از اين امور كه منجر به خودباختگى مىشود اجتناب كند: «وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ» (طلاق: 1)؛ «وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ»(حشر: 19) و «عَلِمَ اللّهُ أَنَّكُمْ كُنتُمْ تَخْتانُونَ أَنفُسَكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ.» (بقره: 187)
در برخى آيات قرآن بعد از ترغيب به انفاق در راه خدا، به صراحت مؤمنان را از هلاكت به دست خويش بر حذر مىدارد: «وَأَنفِقُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ تُلْقُواْ بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ.» (بقره: 195) و در جاى ديگر، با اشاره به سيرت ناصواب مشركان در خودگريزى و پيشگيرى ديگران از حركت مسير حق، تصريح مىكند كه آنان خويش را به هلاكت مىافكنند و خود نيز متوجه نيستند: «وَهُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْأَوْنَ عَنْهُ وَإِن يُهْلِكُونَ إِلاَّ أَنفُسَهُمْ وَمَايَشْعُرُونَ.» (انعام:26)
در روايات نيز روى مسئله خود و رابطهاى كه انسان با خودش دارد تاكيد شده و در اين زمينه، وظايفى براى او ترسيم گرديده است؛ مثلاً، علاوه بر اينكه نبايد به خود ضرر و آسيب برساند، حق ندارد تن به ذلت و خوارى دهد. به عبارت ديگر، انسان حق ندارد خود را تحقير كند يا كارى نمايد كه موجب تحقيرش شود. همچنين نبايد به ديگران نيز اجازه دهد كه او را تحقير كنند، بلكه همواره بايد عزت نفس خود را حفظ كند و با مبارزه با هواهاى نفسانى مالك خويش شود. در ذيل، به برخى از روايات در اين زمينه اشاره مىشود:
ـ «و لا يحلّ لمؤمن اَن يذّل نفسه»؛54 مؤمن حق ندارد كارى كند كه موجب خوارى و ذلت خودش شود.
ـ «جاهدوا أهوائكم تملكوا انفسكم»؛55 با هواهاى نفسانى خود مبارزه كنيد تا مالك نفس خود شويد.
ـ «افضل الجهاد يجاهد الرجل نفسه و هواه»؛56 با فضيلتترين جهاد براى انسان مبارزه با هواهاى نفسانى است.
ـ «المجاهد من جاهد نفسه فى طاعة اللّه»؛57 مجاهد واقعى كسى است كه در مسير طاعت الهى با هواهاى نفسانى خودش مبارزه كند.
2. «خود» از نگاه روانشناسى: در روانشناسى نيز روى ارتباطى كه فرد با خودش دارد تأكيد زيادى شده است؛ زيرا «خود» نقطه ثقل شكلگيرى شخصيت هر فردى است. از اينرو، روانشناسان بحثى را تحت عنوان «خودپنداره»58 مطرح كردهاند. خودپنداره يعنى: ديد جامع فرد، درباره خودش.59 خودپنداره در واقع، تابعتصويرى است كه فرد از خودش دارد. اگر والدين و مربيان بتوانند زمينه شكلگيرى يك «خودپنداره» مثبت را در كودك به وجود آورند زمينه بسيار مناسبى براى رشد شناختى، عاطفى، اخلاقى، اجتماعى و در نهايت، رشد شخصيت فرد فراهم آوردهاند. علاوه بر اينكه داشتن يك ««خودپنداره مثبت» دستگاه روانى آدمى را در مقابل آسيبهاى احتمالى مقاوم مىكند و افراد با خودپنداره قوى در بحرانهاى زندگى كمتر دچار درماندگى و شكست مىشوند.
ب. رابطه انسان با ديگران
يكى ديگر از جلوههاى رفتارى انسان در ارتباط با ديگران تجلّى پيدا مىكند. همانگونه كه پيشتر اشاره شد، انسان موجودى اجتماعى، مسئول، متعهد و امانتدار نسبت به ديگران است. به عبارت ديگر، انسان در رابطه با ديگران وظايفى دارد و متقابلاً ديگران نيز همين وظيفه را در قبال او دارند. بنابراين، همواره نوعى تعامل بين افراد وجود دارد و بسيارى از مهارتهاى ارتباطى را انسان از طريق همين تعاملها ياد مىگيرد كه روانشناسان از آن به «رشد اجتماعى» تعبير مىكنند. رشد اجتماعى نيز مانند ساير ابعاد رشد از همان اوان كودكى آغاز مىشود؛ «رفتارهاى اجتماعى اوليه در كودك معمولى در دو ماهگى با ديدن چهره مادر يا پدر و لبخند زدن آشكار مىشود.»60
با وجود اينكه تحقيقات نشان مىدهد كه انسان ذاتا استعداد برقرارى ارتباط با ديگران را دارد، اما قرآن وظايفى را براى ايجاد ارتباط با ديگران مطرح كرده است تا موجبات رشد و تعالى انسانها در تعاملات اجتماعى فراهم شود. از جمله اين وظايف مىتوان به موارد ذيل اشاره كرد:
1. رعايت عدالت؛ انسان مجاز نيست گامى بر خلاف عدالت بردارد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِينَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَلاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى» (مائده: 8) و «وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُواْ بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ وَلَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِّلصَّابِرينَ.» (نحل: 126)
2. اصلاح بين خود و ديگران: «وَأَصْلِحُواْ ذَاتَ بِيْنِكُمْ.» (انفال: 1)
3. رعايت شئونات و ارزشهاى اخلاقى: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا يَسْخَرْ قَومٌ مِن قَوْمٍ عَسَى أَن يَكُونُوا خَيْرا مِنْهُمْ وَلَا نِسَاء مِن نِّسَاء عَسَى أَن يَكُنَّ خَيْرا مِنْهُنَّ وَلَا تَلْمِزُوا أَنفُسَكُمْ وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ.»(حجرات: 11)
4. برخورد قهرآميز با كسانى كه زمينه هدايت و پذيرش حق در آنها نيست؛ مثل برخى از كافران: «لاَّ يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاء مِن دُوْنِ الْمُؤْمِنِينَ وَمَن يَفْعَلْ ذَلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ فِي شَيءٍْ.» (آلعمران: 28)
ج. رابطه انسان با طبيعت
در جهانبينى توحيدى، طبيعت مجموعهاى از آيات الهى است واز مخلوقاتخداوند محسوب مىشوند. طبيعت به مثابه آيه و نشانهاى است كه با وجود خود، وجود خدا را نشان مىدهد. در نظام توحيدى، طبيعت بستر رشد و كمال انسان است و خداوند طبيعت را به گونهاى خلق كرده كه در استخدام انسان درآيد و مفيد براى انسان باشد. از اينرو، برخورد انسان با طبيعت بايد مثبت باشد و انسان طبيعت را زندان و تبعيدگاه براى خود فرض نكند. بنابراين، رابطه انسان با طبيعت رابطهاى مثبت است: «سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ»(فصلت: 53)؛ «هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُم مَّا فِي الأَرْضِ جَمِيعا»(بقره: 29) و «هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ ذَلُولاً فَامْشُوا فِي مَنَاكِبِهَا وَكُلُوا مِن رِّزْقِهِ وَإِلَيْهِ النُّشُورُ.»(ملك: 15)
د. ارتباط انسان با خدا
انسان علاوه بر ارتباط با جهان مادى، مىتواند با جهان ماوراء طبيعت و خداوند كه عالىترين موجود است، ارتباط برقرار كند و اين مهمترين رابطهاى است كه ساير رابطههاى انسان را تحت تأثير قرار مىدهد. اين رابطه در واقع، تأمينكننده عالىترين نياز وجودى و معنوى انسان است. انسان در كنار نيازهاى مادى، يك سلسله نيازهاى معنوى نيز دارد كه فقط از طريق ارتباط با خالق هستى تأمين مىشود و لذتهاى معنوى از آثار همين ارتباط است؛ از اينرو، قرآن براى هر چه بيشتر مؤثر واقع شدن رابطه انسان با خدا وظايفى را براى او در نظر گرفته؛ از جمله:
1. پذيرش ولايت الهى: «أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاء فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَهُوَ يُحْيِي المَوْتَى وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.» (شورى: 9)
2. پرستش و اطاعت محض از خدا: «قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلَى كَلَمَةٍ سَوَاء بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَلاَ نُشْرِكَ بِهِ شَيْئا وَلاَ يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضا أَرْبَابا مِن دُونِ اللّهِ.» (آلعمران: 64)
3. منزه دانستن خدا از هرگونه عيب و نقص: «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى.» (اعلى: 1)
4. راز و نياز با خدا: «وَقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ» (غافر: 60) و «وَاذْكُر رَّبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعا وَخِيفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ وَلاَ تَكُن مِنَ الْغَافِلِينَ.» (اعراف: 205)
5. اخلاص در نيت و رفتار؛ هر عملى را با نيت و انگيزه خدايى انجام دادن و توكل بر خدا در همه حوادث زندگى: «وَعَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكِّلِ الْمُؤْمِنُونَ»(آلعمران: 160) و «وَمَا تَوْفِيقِي إِلاَّ بِاللّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ.» (هود: 88)
6. شكرگزارى از نعمتهاى خدا: «لَئِن شَكَرْتُمْ لأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ.» (ابراهيم: 7)
حاصل اينكه انسان در بُعد رفتارى به گونهاى است كه مىتواند با همه موجودات اعم از جمادات، گياهان، حيوانات، انسانها و موجودات مجرد مانند فرشتگان الهى و خداى متعال ارتباط برقرار كند و با هر كدام رفتار متناسب انجام دهد. هيچ موجود ديگرى قادر نيست كه به صورت ارادى در چنين گستره وسيعى با ساير موجودات اعم از مادى و غيرمادى، آن هم در سطوح متفاوت، ارتباط برقرار كند.
با توجه به تحليلى كه از انسان و ظرفيتهاى او ارائه شد و همچنين با در نظر گرفتن گزارههاى موجود در آيات و روايات، انسان را به خوبى مىتوان باز شناخت و او را اينچنين توصيف كرد:
انسان از نظر قرآن، موجودى برگزيده و داراى كرامت ذاتى و شرافت تكوينى است و بر بسيارى از آفريدهها برترى دارد؛61 خليفه و جانشين خداوند در زمين است.62 انسان موجودى دو ساحتى است؛ يعنى علاوه بر تمايلات مادى، از عنصرى ملكوتى و الهى برخوردار است؛63 داراى ظرفيتهاى علمى بسيار گستردهاى است، به گونهاى كه ظرفيت معرفتى او نسبت به ملائك و فرشتگان وسعت بيشترى دارد.64 فطرتى خدا آشنا دارد65 و جز با ايمان به خدا و ياد او آرام نمىگيرد.66 موجودى است ملهم به خير و شرّ و به حكم فطرت، نيك و بد و زشت و زيبا را به خوبى درك مىكند.67 شخصيتى آزاد و مستقل دارد؛68 امانتدار69 خدا و مسئول رفتار خويش است.70
انسان به حكم برترى بر ساير مخلوقات، همه نعمتهاى زمين براى او آفريده شده71 و آنچه در زمين و آسمان است همه مسخر اوست.72 تكامل وجودى او در بعد مادى و معنوى از ضعف و ناتوانى آغاز مىشود و به تدريج به سوى كمال و قوّت سير مىكند و به بالا مىرود.73 حيات آدمى به زندگى مادى اين جهان محدود نمىشود، بلكه در عالم برزخ و جهان ديگر ادامه مىيابد، به گونهاى كه بسيارى از حقايق ناپيدا در اين جهان، بر او ظاهر و آشكار مىگردد.74
انسان در بعد رفتارى نيز مانند بعد علمى از ظرفيتهاى بسيار گستردهاى برخوردار است، به گونهاى كه مىتواند با ساير موجودات مادى و غيرمادى در سطوح گوناگون رابطهاى موثر و فعال برقرار كند. البته در قرآن ويژگىها و اوصافى به ظاهر متعارض با صفات فوق درباره انسان آمده75 كه نشاندهنده آن است كه آدمى علىرغم ظرفيتهاى بسيار بالا در ابعاد گوناگون، امكان آسيبپذيرى نيز در او وجود دارد. بنابراين، همواره نيازمند هدايت، خودسازى و بهرهگيرى از آموزههاى وحيانى است.
سيماى انسان در روايات نيز مانند قرآن ترسيم شده است؛ به اين معنا كه همان صفاتى كه قرآن بيان كرده، در روايات نيز ذكر شده است. آرى، در قرآن و روايات انسان معجونى از صفات متفاوت و بعضا متعارض،76 معرفى شده است. به قول سنايى:
آدمى زاده طرفه معجونى است
كز فرشته سرشته و زشيطان
گر رود سوى اين، شود به از اين
ور رود سوى آن، شود كم از آن
با توجه به ظرفيتهاى بسيار گسترده و بالاى انسان، اكنون اين سؤال مطرح مىشود كه آدمى از چه جايگاه و منزلتى در نظام هستى برخوردار است.
جايگاه انسان در نظام هستى
با مراجعه به قرآن كريم با مفاهيمى مواجه مىشويم كه معرف جايگاه و منزلت انسان است. اين مفاهيم كه عبارتند از: «خلافت»، «كرامت» و «امانتدارى»، در قرآن فقط در مورد انسان به كار رفته است.
خلافت الهى
در آيه 30 سوره «بقره» كه در آن سخن از خلقت آدم به ميان آمده، خداوند خطاب به ملائكه مىفرمايد مىخواهم در زمين خليفه قرار دهم: «إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً.» در اينجا اين سؤال مطرح مىشود كه مقام خليفهاللهى چيست و چه خصوصياتى دارد؟
در پاسخ به اين سؤال بايد گفت كه منظور از اين خلافت، همان قائم مقامى و جانشينى است و اين امر مستلزم آن است كه خليفه و جانشين، سنخيت با كسى داشته باشد كه جانشينش مىشود. و از آنرو، كه خداوند منبع همه كمالات و خيرات است و فعلش از هر شر و فسادى مبرّاست، خليفه او نيز بايد در نماياندن كمالات و خيرات حق تعالى، كاملترين مظاهر و برترين مخلوقات باشد. از آيه فوق استفاده مىشود كه صاحب اين مقام از همه ملائكه برتر است؛ زيرا وقتى ملائكه به فسادانگيزى انسان در روى زمين اشاره كردند و از خداوند خواستند كه اين مقام را به آنها اعطا كند، خداوند در پاسخ آنها در آيات بعدى علم به اسماء را مطرح كرد و به آنها نشان داد كه رسيدن به اين مقام خصوصيتى را طلب مىكند كه ملائكه با همه كمالات وجودى و قرب و منزلتى كه در دستگاه الهى دارند، ظرفيت و استعداد آن را ندارند.77 شاهد ديگر بر برترى خليفه خداوند نسبت به ملائكه آن است كه خداوند از همه ملائكه خواست كه در برابر آدم سجده كنند و خصوع و تواضع خود را نشان دهند.78
سؤال ديگر اين است كه مقام خليفهاللهى آيا اختصاص به حضرت آدم عليهالسلام داشت يا نه؟ به دلايلى، اين مقام اختصاص به آدم عليهالسلامندارد؛ زيرا ملائكه براى اثبات اينكه خودشان استحقاق چنين مقامى را دارند به خونريزى و فسادانگيزى انسان اشاره كردند، حال آنكه اگر اين خلافت اختصاص به آدم عليهالسلامداشت، دليلى نداشت اينگونه استدلال كنند؛ زيرا آن حضرت پيامبر خدا و از هرگونه فساد و شرّى مصون بود.
دليل ديگرى كه مىتوان آورد تعبير «إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً»است. طبق قواعد عربى، جمله اسميه آن هم با صيغه اسم فاعل، براى استمرار است و اگر خلافت مختص به حضرت آدم عليهالسلام بود دليلى نداشت چنين تعبيرى به كار گرفته شود. از آيه مىتوان استفاده كرد كه نوع بشر و حداقل عدهاى از انسانها مانند انبيا و اوليا و ائمّه اطهار عليهمالسلامشايستگى چنين مقامى را دارند و خداوند نيز در قرآن به اين معنا اشاره كرده است: «يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ» (ص: 26) اما ساير انسانها استعداد و شأن رسيدن به اين مقام را دارند و در فطرت آنها چنين ظرفيتى وجود دارد.
كرامت انسان
از آيات فراوانى از قرآن مىتواند به دست آورد كه انسان در ميان ساير مخلوقات از يك برترى خاصى برخوردار است. در آيه 70 سوره «اسراء» بنىآدم مورد تكريم خداوند قرار گرفتهاند: «وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً.» كرامت در اين آيه، كرامت عام و فراگير است؛ زيرا شامل همه فرزندان آدمى مىشود. از اينرو، مىتوان گفت: كرامت ذاتى است نه اكتسابى؛ يعنى خلقت انسان به گونهاى است كه داراى ظرفيتها و قابليتهاى ويژهاى است و همين امر باعث شده در ميان ساير مخلوقات در يك جايگاه خاصى قرار بگيرد.
شاهد ديگر بر كرامت انسان، آيات فراوانى است كه انسان را غايت و هدف از خلقت بسيارى از مخلوقات مىداند: «هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُم مَّا فِي الأَرْضِ جَمِيعا» (بقره: 29) و «أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ.» (لقمان: 20) بنابراين، در كرامت و گراميداشت و تعظيم تكوينى آدمى همين بس كه كل مخلوقات عالم هستى اعم از زمينى و آسمانى در خدمت او هستند و از آيات فوق به خوبى اين مطلب استفاده مىشود. در حديث معروفى كه از اميرمؤمنان على عليهالسلام نقل شده نيز مىتوان استفاده كرد كه انسان داراى نيروهاى جسمانى و روانى مختلفى است و اين باعث شده كه استعداد تكامل و پيشروى نامحدودى داشته باشد: «خداوند خلق عالم را بر سهگونه آفريد: فرشتگان و حيوانات و انسان. فرشتگان عقل دارند بدون شهوت و غضب، حيوانات مجموعهاى از شهوت و غضباند و عقل ندارند. اما انسان مجموعهاى است از هر دو، تا كدامين غالب آيد؛ اگر عقل او بر شهوتش غالب شود، از فرشتگان برتر است و اگر شهوتش بر عقلش چيره گردد، از حيوانات پستتر.79
همچنين آياتى مانند: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ» (تين: 4)؛ «ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقا آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ» (مؤمنون: 14) و «وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً.» (اسراء: 70) همگى دلالت بر كرامت ذاتى انسان نسبت به ساير موجودات دارند. در واقع، اين آيات بيانگر استعدادها و زمينههايى است كه براى رسيدن به مدارج عالى و قرب الهى در وجود آدمى نهاده شده است. فطرت الهى80 و اخلاقى بشر و آموختن فجور و تقوا81 به او و اعطاى دستگاه ادراكى ويژه82 به او و برخوردارى از قدرت انتخاب،83 از مهمترين اين زمينههاى تكوينى است. زمينه و استعداد رسيدن به عالىترين مدارج كرامت به همه انسانها اعطا شده، گرچه فقط برخى از آنها اين زمينههاى تكوينى را شكوفا كرده و به كرامت نايل مىآيند.
امانتدارى يامسئوليتپذيرى
يكى ديگر از ويژگىهايى كه قرآن براى انسان بيان مىكند كه نشاندهنده شأن و منزلت آدمى در نظام هستى است، مسئوليتپذيرى و تحمل بار سنگين امانت الهى است كه ساير موجودات از پذيرفتن آن سر باز زدند و از آن هراسناك شدند. قرآن كريم به اين حقيقت اشاره مىكند: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ كَانَ ظَلُوما جَهُولاً.» (احزاب: 72) در اينجا اين سؤال مطرح مىشود كه مراد از اين امانت چيست؟ در اينجا برخى از مفسّران استفاده كردهاند كه «امانت مذكور چيزى است كه نفاق و شرك و ايمان، هر سه بر حمل آن امانت مترتب مىشود؛ در نتيجه، حاملان آن امانت به سه طايفه تقسيم مىشوند؛ چون كيفيت حمل آنان مختلف است. از اينجا فهميده مىشود كه اين امانت امرى است كه به دين حق، كه دارنده آن متصف به ايمان و فاقد آن متصف به شرك، و آن كس كه ادعاى آن را مىكند ولى در واقع فاقد آن است، متصف به نفاق مىشود.»84
مفسّران از ميان احتمالات متعدد، غالبا اين احتمال را پذيرفتهاند كه «مراد از امانت مزبور ولايت الهى و استكمال علمى و عملى به واسطه حقايق دين و عبوديت حق تعالى است؛ چون در اين كمال هيچ موجودى نه آسمان و نه زمين و نه غير آن دو، شريك انسان نيست. معناى امتناع آسمان و زمين و پذيرفتن و حمل آن به وسيله انسان، اين است كه در انسان استعداد و صلاحيت تلبس آن هست ولى در آسمان و زمين نيست.»85
بنابراين، از آيات و روايات به خوبى استفاده مىشود كه انسان در ميان مخلوقات از جايگاه و مقام و منزلت ويژهاى برخوردار است و خداوند استعداد و ظرفيتهاى علمى و عملى بالايى را در او قرار داده كه شايستگى مقام خلافت، كرامت ذاتى و تكوينى و سرانجام امانتدار الهى است و بجز انسان هيچ موجود ديگرى شايستگى اين مقامات را ندارد.
كمال نهايى انسان
در مباحث گذشته اثبات شد كه انسان داراى ظرفيت وجودى فراوانى است؛ به فعليت رسيدن هر كدام از اين ظرفيتها باعث مىشود كه انسان در آن جنبه كمال پيدا كند. حال اين پرسش اساسى مطرح مىشود كه نقطه اوج كمال انسانى و هدف نهايى و مقصد حقيقى كه هر انسانى خواهان وصول به آن است، كدام است؟ به عبارت ديگر، كمال نهايى انسان را در كمال يافتن كدام بعد از ابعاد انسان بايد جستوجو كرد؟
براى پاسخ به اين سؤال، توجه به چند نكته ضرورى است. نكته اول اينكه بايد توجه داشت «اهداف و مقاصدى كه در زندگى از سوى انسان دنبال مىشود، داراى مراتب هستند؛ برخى جنبه آلى و زمينهساز نيل به هدفهاى بالاترند، برخى هدفهاى اصيل و نهايىاند و برخى هدفهاى ميانه محسوب مىشوند. اين سه دسته هدف در طول يكديگر قرار دارند و هدف نهايى و كمال نهايى انسان در واقع آخرين پله از اين نردبان ترقى است.»86 نكته ديگر اينكه جنبههاى فراحيوانى كه معيار امتياز انسان از ساير موجودات است ـ راهنماى خوبى براى ترسيم ضابطه كمال و سعادت آدمى است و تقويت و رشد و شكوفايى همين جنبههاى فراحيوانى است كه مىتواند شاخص اصلى تعيين كمال نهايى و سعادت واقعى انسان قرار گيرد.87
و سرانجام، شاخصههاى كمال آدمى نه تنها بايد فراحيوانى باشد، بلكه مىبايد به امور واقعى بازگردند؛ يعنى بايد در وجود آدمى كمال و اثرى واقعى درپى داشته باشند و نفس او را عالىتر و پربارتر كنند.88 از اينرو، برخى از فلاسفه و بزرگان حكمت و عرفان با الهام از مضامين قرآن مسير تكامل انسانى را همان نفس او مىدانند و معتقدند: «اگر انسان قصد رسيدن به كمال نهايى خود را دارد، نبايد از حريم جان خويش فراتر رود. آدمى در پيمودن مسير كمال و رسيدن به غايات انسانى، وظايف و اعمالى را انجام مىدهد؛ اما نتيجهاى كه در اين مسير كسب مىكند، از حيطه هستى و قلمرو جان او خارج نيست. ما هر چه انجام دهيم يا بينديشيم و نيت كنيم، از نفس خويش بيرون نرفتهايم.»89 به فرموده قرآن: «إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لِأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا»(اسراء:7)؛ اگر نيكى كنيد به نفس خود نيكى كردهايد و اگر بدى كنيد، به نفس خود كردهايد. «قُلْ إِنَّ الْخَاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ» (زمر: 15)؛ بگو زيانكاران كسانى هستند كه نفس خود را به زيانكارى انداختند.
بنابراين، تا اينجا مشخص شد كه معيار اصلى براى تعيين كمال نهايى انسان جنبههاى فراحيوانى است و مسير تكامل نيز نفس آدمى است و اين تكامل جنبه اعتبارى ندارد، بلكه بايد اثر وجودى و واقعى براى نفس داشته باشد. اكنون اين سؤال مطرح مىشود كه نقطه اوج كمال آدمى كجاست و چگونه اين كمال و شكوفايى براى نفس حاصل مىشود؟
قرآن، هدف از بعثت انبيا را استكمال دو بعد عملى و نظرى انسان معرفى مىكند: «هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ.» (جمعه: 2) در اين آيه، «تزكيه نفوس» به جنبه عملى انسان، و «تعليم كتاب و حكمت» به جنبه نظرى اشاره دارد. از اين آيه استفاده مىشود كه كمال و شكوفايى نفس آدمى دو بعد اصلى نظرى و عملى دارد كه مربوط به جنبههاى فراحيوانى انسان است. منظور از جنبه نظرى، بُعد شناختى و معرفتى انسان است. مقصود از جنبه عملى روح و استكمال عملى انسان، آن است كه نفس آدمى در سايه رفتارها و اعمال خاص، تغيير و تحولات جديدى پيدا مىكند و مراد از رفتار نيز اعم از رفتار آشكار و فيزيكى و اعمال باطنى مثل نيت، انگيزههاى درونى و خضوع و خشوع باطنى و سجاياى اخلاقى است. بنابراين، انسان براى دستيابى به كمال واقعى هم از راه تعقل و تفكر بايد رشد كند و هم از راه تهذيب و تزكيه؛ زيرا «من» و «هويت» هر فردى بر اساس معرفتها و اعمال او شكل مىگيرد و همانگونه كه نحوه و نوع معارف و آگاهىها در مرتبه وجودى و ميزان استكمال نفسانى هر شخص دخالت دارد، كيفيت اعمال به ويژه اعمال باطنى نيز در استكمال نفسانى انسان دخالت مستقيم دارد. استكمال نفس، چه در بعد عملى و چه در بُعد نظرى به تدريج حاصل مىشود؛ يعنى مراحلى را طى مىكند تا به مراحل عالىتر برسد و در نهايت، به كمال نهايى منتهى شود. بر اين اساس، براى هر دو بعد عملى و نظرى انسان غايت و نهايتى مىتوان تصور كرد.
كمال نهايى انسان در بعد عملى
از آيات و روايات استفاده مىشود كه هدف نهايى بُعد عملى انسان، رسيدن به مقام «عُبوديت» است: «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ» (ذاريات: 56) و يا در حديث «قرب النوافل» رسول خدا صلىاللهعليهوآلهآثار رسيدن به اين درجه از عبوديت را بيان مىكند: «قال اللّه عزّوجلّ: ما تقرب الى عبدبشيىءٍ احبُّ الى ممّاافترضتَ عليه و انّه ليتقرب اٍلى بالنافله حتّى اُحبُّه فاذا اَحبَبتُهُ كنتُ سَمْعَهُ الذى يسْمَعُ بِه وبَصَرَه الذى يبصِرُبِه و لسانه الذّى ينْطِقُ بِه ويدَهُ الّتى يبْطِشُ بها، اِنْ دعانى اجبتُهُ وان سألنى اعطيتُه»؛90 هيچ بندهاى با چيزى محبوبتر از واجبات به من تقرّب نجويد؛ بنده همواره به كارهاى مستحبى [افزون بر واجبات ]به من نزديك مىشود تا آنجا كه دوستش دارم و چون محبوب من شد، گوش او مىشوم كه با آن مىشنود و چشم او مىشوم كه با آن مىبيند و زبان او مىشوم كه با آن سخن مىگويد و دست او مىشوم كه با آن، اعمال قدرت مىكند. از اين حديث استفاده مىشود كه انسان از طريق عبوديت به مقام ولايت الهى درمىآيد. در اين مقام است كه انسان يك موجود الهى مىشود؛ يعنى همه امور انسان، از رفتارهاى ظاهرى تا نيات و افكار كه رفتارهاى باطنى است، همه و همه الهى مى شود و انسان عنان نفس خويش را به دست مىگيرد و عبد محض خدا مىشود.
كمال نهايى انسان در بعد نظرى
اما كمال نهايى انسان در بُعد نظرى چيست؟ از آيات قرآن استفاده مىشود كه علم به توحيد و علم به اسماء حسناى پروردگار، كمال نهايى بُعد نظرى انسان است. در آخرين آيه سوره «طلاق» چنين آمده: «اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ يَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَيْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِكُلِّ شَيْءٍ عِلْما»(طلاق: 12)؛ خدا همان كسى است كه هفت آسمان و همانند آنها هفت زمين آفريد؛ فرمان او در ميان آنها فرود مىآيد تا بدانيد كه خدا بر همه چيز تواناست و به راستى دانش او هر چيزى را در برگرفته است. واضح است كه منظور از علم به توحيد به عنوان كمال حقيقى انسان، علم به كنه ذات بارى تعالى نيست؛ زيرا هيچ انسانى قادر به ادراك شهودى كنه ذات خداوند نخواهد بود، بلكه مراد از معرفتاللّه، علم حضورى به خداوند است و چون انسانها از حيث ظرفيت وجودى متفاوت هستند، اين درك شهودى نسبت به خداوند نيز متفاوت خواهد بود. اكنون اين سؤال مطرح است كه آيا در فرهنگ قرآنى مىتوان وجه جامعى به عنوان مصداق كمال نهايى يافت كه هم شامل كمال عملى و هم كمال نظرى شود؟
در آيات و روايات مفاهيمى از قبيل: «قرب»، «خليفهاللّه»، «ولايت» و «نبوت» وارد شده؛ از اينرو، برخى «قرب الى اللّه» را كمال اصلى و نهايى انسان مىدانند و دلايل و شواهدى را نيز براى ادعاى خود ذكر مىكنند. براى تبيين اين ديدگاه بيان دو مقدمه لازم است:
1. گرايش به كمال در انسان امرى فطرى است؛ زيرا همه انسانها گرايش به كمال دارند، گرچه ممكن است در مصداق و تشخيص راه دستيابى به كمال دچار اشتباه شوند.
2. براى جلوگيرى از چنين اشتباهى، خداوند نيروى عقل و وحى را به مدد انسان فرستاده: «لِلّهِ على الناس حجتين حجة ظاهره و حجة باطنة.»91 در اين روايت، منظور از حجت باطنى نيروى عقل است و منظور از حجت ظاهرى، ارسال رسل و وحى. آيات فراوانى انسان را دعوت به تعقل و تفكر مىكند و اين دعوت فرع بر وجود چنين نيرويى در انسان است. تعابيرى مانند «أَفَلاَ تَعْقِلونَ»،92 «أَفَلاَ يَتَفَكَّرونَ»93 بارها در قرآن تكرار شده است.
از تعاليم همه انبيا برمىآيد كه مهمترين مفهومى كه آنها به پيروان خود تعليم مىدادند «قرب به خدا» است. از آيات قرآن استفاده مىشود كه قرب به خدا امرى فطرى است و همه انسانها طالب آن هستند؛ حتى مشركان و بتپرستان نيز در پى قرب به خدا هستند: «مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ» (زمر: 3)، اما مسير را اشتباه انتخاب كردهاند؛ از اينرو، برخى معتقدند: «دقيقترين مفهومى كه مىتواند مصداق كمال نهايى انسان باشد مفهوم "قرب" است. قرب به خدا جامع همه كمالات عملى و نظرى است و بالاترين، نابترين و پايدارترين و گستردهترين لذت را براى آدمى دارد.»94 آيات فراوانى در قرآن وجود دارد كه بر اين حقيقت ياد شده دلالت دارد كه به برخى از آنها اشاره مىشود: «إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ.» (قمر: 54ـ55) «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُوْلَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ.» (واقعه: 10و11) و از جمله رواياتى كه بيانگر اين حقيقت است حديث «قرب نوافل» است كه ذكر آن گذشت. بنابراين، با توجه به آيات وروايات مىتوان گفت: وجه جامع ميان كمال نظرى و عملى انسان «قرب الهى» است و منظور از اين قرب، قرب زمانى و مكان نيست؛ زيرا زمان و مكان، ويژه موجودات مادى است و خداوند فراتر از زمان و مكانى است. همچنين منظورْ قرب اعتبارى و تشريفاتى نيز نيست؛ زيرا پيشتر يادآور شديم كه منظور از كمال، كمال حقيقى است كه اثر وجودى دارد. نيز منظور از قرب وابستگى انسان به خداوند نيست؛ زيرا همه موجودات از جمله انسان از اين حيث به خداوند وابستهاند، بلكه مقصود از آن قربى است كه در اثر اعمال صالح اختيارى و برخاسته از ايمان و همراه با تقوا براى انسان حاصل مىشود و انسان به مرحلهاى مىرسد كه مصداق اين آيه كريمه مىشود: «إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ.» بنابراين، حقيقت قرب نوعى اشتداد وجودى است كه انسان خود را با علم حضورى آگاهانه و با شهود نفس و وابستگى كامل نزد پروردگارش مىيابد و اين نقطه اوج كمال انسان است كه از آن به «كمال نهايى» تعبير مىشود.
عدهاى ديگر از اهل تحقيق مقام «خليفهاللهى» را نقطه اوج و قلّه كمال آدمى دانستهاند و بر اين باورند كه «اوج كمال آدمى مظهريت كامل حضرت حق شدن است؛ يعنى مظهريت اسماء و صفات حضرت حق» و قرب را موجب دستيابى به اين مظهريت مىدانند و معتقدند: «مظهريت اسماء و صفات جنبه وجودى دارد و بهترين مفهومى كه مىتوان در قرآن براى آن يافت، مفهوم "خليفهاللهى" است، ليكن ادب بندگى ايجاب مىكند كه از مقارن آن، كه قرب به خداست كه توسط بندگى حاصل مىشود، سخن به ميان آورد.»
شايد به خاطر همين كه انسان كامل مظهر اسماء و صفات الهى است، خلافت انسان كامل را به معناى خدانمايى او تبيين نمودهاند و چنين گفتهاند: «مقصود از مقام خلافت انسان كامل، آن است كه آدمى در صورت كمال انسانى و صيرورت الهى، آيينه تمام نماى خداى سبحان خواهد شد و در امر خدانمايى، از سوى خداوند، خلافت و نيابت دارد تا آنان كه از ادراك و شهود بىواسطه حق عاجزند، با وساطت انسان كامل بتوانند به حد ظرفيت خويش در خدابينى و ظرفيت انسان كامل در خدانمايى، به شهود حق و مشاهده ربالعالمين نايل آيند و با اين بيان، حقيقت خلافت و جانشينى انسان، به مظهريت خداى سبحان بازخواهد گشت كه در مباحث توحيدى، معناى اصطلاحى و مفهومى ويژه از خلافت است.»95
بنابراين، ديدگاه دوم درباره كمال نهايى تأكيد بر مقام «خليفهاللهى» دارد و انسان را مظهر اسماء و صفات خداوند دانسته، كمال علمى و عملى انسان را در وصول به مقام «خليفهاللهى» مىدانند.
علّامه طباطبائى كمال حقيقى و نهايى انسان را وصول به مقام «ولايت» مىدانند و در توضيح آن چنين مىگويد: «همانا حقيقت هر كمالى، همان مطلق و فراگير و دايمى از آن كمال است. و از همين جا آشكار مىشود كه حضرت حق سبحانه، همان حقيقت اخير هر كمالى است؛ به خاطر اينكه صرف هر كمال و جمال از براى اوست و از همين جا ظاهر مىگردد كه رسيدن هر موجودى به كمال حقيقىاش، مستلزم فناست و بالعكس، فناى هر موجود مستلزم بقاى حقيقت آن موجود است.»96 سپس ايشان به آيه «كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ» (الرحمن: 26ـ27) استناد مىكند و كمال حقيقى انسان را در واقع، تقرب به خداوند و تحقق به توحيد ذاتى و صفاتى و فعلى مىداند كه آن را «ولايت» ناميده بود.
برخى ديگر مانند ملّاعبدالرزاق لاهيجى، كمال نهايى انسان را در دو بعد علم و عمل مورد توجه قرار داده، آخرين مرتبه كمال آدمى را دستيابى به مقام «نبوّت» مىداند: «اشرف مراتب انسانى مرتبه نبوت است و مراتب نبوت نيز متفاوت است و اشرف از همه، مرتبه خاتمالانبيا است.»97 ايشان براى تبيين نظريه خود چنين مىگويد: «بدان كه براى انسان هيچ كمالى بالاتر از كمال نبوت نيست و دليل آن، اين است كه: استكمال انسان به حسب دو قوّه نظرى و عملى است. كمال قوّه عقلى در دو چيز است: يكى، حصول جميع معقولات يا اكثر معقولات و ديگرى، تسخير ساير قوا به گونهاى كه منقاد او باشند و مخالفت او نكنند و كمال قوّه فاعلى نيز در دو چيز است: يكى، قوّه تأثير به گونهاى كه تأثيرش احتياج به آلات و اسباب طبيعى نداشته باشد و دويم، انقياد و اطاعت ساير قواى عمليه و مرتبه نبوت مشتمل است بر چنين ويژگىها. بنابراين، غايت كمال انسان مرتبه نبوت باشد.»98
نتيجهگيرى
براساس مطالعات انجام گرفته در اين پژوهش پيرامون كمال نهايى انسان، نتايج زير حاصل گرديد كه به صورت اختصار بيان مىگردد:
1. يكى از مهمترين انگيزههاى اصلى انسان كمالطلبى است، از اينرو، مىتوان گفت: ماهيت انسان اساسا رو به تكامل است، هرچند براى دستيابى به تكامل دچار برخى تنشها و مشكلات نيز بشود.
2. انسان از ظرفيتها و استعدادهاى فوقالعادهاى در بعد ادراكى و شناختى، گرايشى و انگيزشى و همچنين به لحاظ رفتارى برخوردار است، به گونهاى كه هيچ موجود ديگرى قابل مقايسه با او نيست.
3. با تبيين جايگاه انسان در نظام هستى به اين نتيجه رسيديم كه كمال نهايى انسان آنگاه حاصل خواهد شد كه تمام استعدادها و ظرفيتهاى انسانى او در بعد بينشها، گرايشها و توانشها به فعليت تام برسد و رفتارها جنبه انسانى و الهى پيدا كند و مدار حركت تكاملى او در بعد نظرى و عملى حول محور توحيد قرار گيرد.
4. از آيات و روايات استفاده مىشود كه حاصل حركت تكاملى انسان رسيدن به مقام قرب الهى است؛ يعنى آنقدر از نظر وجودى اشتداد پيدا مىكند كه مظهر و مجلاى اسما و صفات الهى شود و مقام خليفهاللهى را شايسته گردد.
5. نكته پايانى اينكه مقام قرب و همينطور مقام خليفهاللهى داراى مراتباند و همه كسانى كه به اين مقام بلند رسيدهاند در يك سطح و تراز نيستند، بلكه بعضى بر بعضى ديگر فضيلت دارند. بنابراين، تعبير «قرب» ظرفيت و كشش اين را دارد كه همه كسانى را كه به مقام نبوت، ولايت و خليفهاللهى رسيدهاند وقتى انسانهاى كماليافتهاى را كه به اين مقامات منصوب نشدهاند دربر گيرد.
··· منابع
- ـ نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتى، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1368.
- ـ آذرگشسب موبد فيروز و پورداود، ابراهيم، گاتها، تهران، حكمت، 1361.
- ـ ابنسينا، الاشارات و التنبيهات، تهران، دفتر نشر كتاب، 1408ق.
- ـ اتكينسون، ريتال و همكاران، زمينه روانشناسى، تهران، رشد، 1387.
- ـ جوادى آملى، عبداللّه، فطرت در قرآن، قم، اسراء، 1378.
- ـ ـــــ ، حيات حقيقى انسان در قرآن، قم، اسراء، چ دوم، 1382.
- ـ حافظ شيرازى، شمسالدين محمد، ديوان حافظ، تهران، اساطير، 1374.
- ـ خداپناهى، محمدكريم، انگيرش و هيجان، تهران، سمت، 1376.
- ـ رجبى، محمود، انسانشناسى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، چ سوم، 1380.
- ـ طباطبائى، سيد محمّدحسين، ديوان شعر، قم، بعثت، 1362.
- ـ ـــــ ، تفسير الميزان، قم، مؤسسة النشر اسلامى، 1374.
- ـ ـــــ ، رسالة الولايه، تهران، بعثت، 1360.
- ـ عروسى، عبدعلى جمعه، تفسير نورالثقلين، تهران، حكمت، 1377.
- ـ فارابى، ابونصر، آراء اهل المدينة الفاضله، بيروت، دارالمشرق، 1407ق.
- ـ فرانكنا، ويليام كى، فلسفه اخلاق، ترجمه هادى صادقى، قم، طه، 1376.
- ـ فرمهينى، محسن، فرهنگ توصيفى علوم تربيتى، تهران، اسرار دانش، 1378.
- ـ فروم، اريك، گريز از آزادى، ترجمه عزتاللّه فولادوند، تهران، مرواريد، 1353.
- ـ كاپلستون، فردريك، تاريخ فلسفه، ترجمه جلالالدين مجتبوى، تهران، سروش، 1380.
- ـ كلينى، محمّدبن يعقوب، الكافى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1362.
- ـ گزيده آپانيشادها، ترجمه صادق رضازاده، تهران، شفق، 1367.
- ـ لاهيجى، ملّاعبدالرزاق، گوهر مراد، قم، اسلامى، 1370.
- ـ مصباح، محمّدتقى، آموزش فلسفه، قم، سازمان تبليغات اسلامى، 1366.
- ـ ـــــ ، به سوى خودسازى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1380.
- ـ ـــــ ، نقد و بررسى مكاتب اخلاقى، نگارش احمدحسين شريفى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1384.
- ـ مطهّرى، مرتضى، مجموعه آثار، ج 23 (انسان كامل)، قم، صدرا، 1374.
- ـ ـــــ ، مجموعه آثار، قم، صدرا، 1379.
- ـ ـــــ ، مجموعه آثار، قم، صدرا، 1380.
- ـ معلوف، لويس، المنجد فىاللغة، ترجمه احمد سياح، تهران، اسلام، 1380.
- ـ مك اينتاير، السدير، تاريخچه فلسفه اخلاق، ترجمه انشاءاللّه رحمتى، تهران، حكمت، 1379.
- ـ ملّاصدرا، عرفان و عرفاننماها، تهران، الزهراء، 1405ق.
- ـ نصرى، عبداللّه، سيماى انسان كامل از ديدگاه مكاتب، تهران، دانشگاه علّامه طباطبائى، چ سوم، 1371.
- ـ واعظى، احمد، انسان از ديدگاه قرآن، تهران، سمت، 1377.
- - Hamachek, D., A History of Humaistic Psychology, in J.A. Glover & R. Ronning (ed), Historical Fundation of Education Psychology, New York, Plenum, 1987.
-
پى نوشت ها
- 1 استاديار مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدسسره. دريافت: 11/7/88ـ پذيرش: 15/11/88.
- 2ـ لوييس معلوف، المنجد فى اللغة، ترجمه احمد سياح، ج 2، ص 1753.
- 3ـ ابنسينا، الاشارات و التنبيهات، ص 83.
- 4ـ محمّدتقى مصباح، به سوى خودسازى، ص 35.
- 5ـ ابونصر فارابى، المدينة الفاضلة، ص 66.
- 6ـ ابنسينا، الاشارات و التنبيهات، ص 76.
- 7ـ ملّاصدرا، عرفان و عرفاننماها ص 125.
- 8ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، رسالة الولايه، ص 50.
- 9ـ فردريك كاپلستون، تاريخ فلسفه، ترجمه جلالالدين مجتبوى، ج 1، ص 225.
- 10ـ محمّدتقى مصباح، به سوى خودسازى، ص 55.
- 11ـ همان.
- 12ـ محمّدتقى مصباح، نقد و بررسى مكاتب اخلاقى، نگارش احمدحسين شريفى، ص 42.
- 13ـ همان، ص 107.
- 14ـ فردريك كاپلستون، تاريخ فلسفه، ترجمه جلالالدين مجتبوى، ج 1، ص 145.
- 15ـ ژكس، به نقل از: محمّدتقى مصباح، نقد و بررسى مكاتب اخلاقى، ص 42.
- 16ـ محمّدتقى مصباح، نقد و بررسى مكاتب اخلاقى، ص 124.
- 17ـ همان، ص ص 124ـ125.
- 18. Bentham, 1748-1832.
- 19. Mill.
- 20. Mour.
- 21ـ ويليام كى. فرانكنا، فلسفه اخلاق، ترجمه هادى صادقى، ص 179 / محمّدتقى مصباح، نقد و بررسى مكاتب اخلاقى، ص 107.
- 22ـ ويليام كى. فرانكنا، فلسفه اخلاق، ص 37.
- 23ـ عبداللّه نصرى، سيماى انسان كامل از ديدگاه مكاتب، ص 360.
- 24ـ اريك فروم، گريز از آزادى، ترجمه عزتاللّه فولادوند، ص 100.
- 25ـ السدير مكاينتاير، تاريخچه فلسفه اخلاق، ترجمه انشاءاللّه رحمتى، ص 466.
- 26ـ موبد فيروز آذرگشسب و ابراهيم پورداود، گاتها، ص 97.
- 27ـ گزيده آپانيشادها، ترجمه صادق رضازاده، ص 156.
- 28ـ همان.
- 29ـ «الدنيا مزرعة الاخرة» (محمّدبن يعقوب كلينى، الكافى، ج 2، ص 75).
- 30ـ «الدنيا متجر الدنيا اولياء اللّه» همان.
- 31ـ «حب الدنيا رأس كل خطيئة» همان.
- 32ـ محمّدتقى مصباح، به سوى خودسازى، ص 56.
- 33ـ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 23 انسان كامل، ص 99.
- 34ـ همان، ص 187.
- 35ـ همان، ص 275.
- 36. Fitchet.
- 37. Burton.
- 38. Sivan.
- 39. Religious belief needs.
- 40. Religious practic needs.
- 41. Religious social support needs.
- 42ـ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 23، ص 65 / محمّدتقى مصباح، فلسفه اخلاق، ص 50 / عبداللّه جوادى آملى، فطرت در قرآن، ص 89.
- 43ـ عبداللّه جوادى آملى، حيات حقيقى انسان در قرآن، ص 109.
- 44ـ همان.
- 45ـ شمسالدين محمّد حافظ شيرازى، ديوان حافظ، ص 51.
- 46ـ آلبرت اينشتاين، به نقل از: مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 2، ص 279.
- 47ـ همان، ص 277.
- 48ـ همان.
- 49ـ ر.ك: محمّدتقى مصباح، آموزش فلسفه، ج 2، ص 89.
- 50ـ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 2، ص 293.
- 51ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، ديوان شعر، ص 50.
- 52ـ محسن فرمهينى، فرهنگ توصيفى علوم تربيتى، ص 180.
- 53ـ محمدكريم خداپناهى، انگيزش و هيجان، ص 46.
- 54ـ محمّدبن يعقوب كلينى، كافى، ج 2، ص 105.
- 55ـ نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتى، خ 1.
- 56ـ ر.ك: محمّد محمدى رىشهرى، ميزانالحكمة، ج 1.
- 57ـ همان.
- 58. Self-consept.
- 59. C.f. D. Hamachek, A History of Humaistic Pcychology.
- 60ـ ريتال اتكنسيون و همكاران، زمينه روانشناسى، ص 120.
- 61ـ اسراء: 70.
- 62ـ بقره: 30.
- 63ـ سجده: 7ـ9.
- 64ـ بقره: 31ـ33.
- 65ـ روم: 43.
- 66ـ رعد: 28.
- 67ـ شمس: 8.
- 68ـ دهر: 2ـ3.
- 69ـ احزاب: 72.
- 70ـ اسراء: 36 / احزاب: 15 / صافات: 24.
- 71ـ بقره: 29.
- 72ـ جاثيه: 13.
- 73ـ روم: 54.
- 74ـ ق: 22.
- 75ـ حج: 66 / ابراهيم: 34.
- 76ـ نهجالبلاغه، خ 1.
- 77ـ بقره: 31ـ33.
- 78ـ بقره: 34.
- 79ـ عبدعلى جمعه عروسى، تفسير نورالثقلين، ص 450.
- 80ـ روم: 30.
- 81ـ شمس: 8.
- 82ـ بقره: 31.
- 83ـ انسان: 3.
- 84ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ج 16، ص 348ـ352.
- 85ـ همان.
- 86ـ محمود رجبى، انسانشناسى، ص 133.
- 87ـ احمد واعظى، انسان از ديدگاه قرآن، ص 152.
- 88ـ همان.
- 89ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ج 6، ص 256.
- 90ـ محمّدبن يعقوب كلينى، كافى، ج 22، ص 252.
- 91ـ محمّدبن يعقوب كلينى، كافى، ج 1، ص 22.
- 92ـ بقره: 44.
- 93ـ انعام: 50.
- 94ـ محمّدتقى مصباح، به سوى خودسازى، ص 51.
- 95ـ عبداللّه جوادى آملى، حيات حقيقى انسان در قرآن، ص 175.
- 96ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، رسالة الولايه، ص 50.
- 97ـ ملّاعبدالرزاق لاهيجى، گوهر مراد، ص 62.
- 98ـ همان.