معرفت، سال هفتم، شماره سوم، پیاپی 26، پاییز 1377، صفحات 7-

    باطن قرآن کریم

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    علی اکبر بابایی / *استاد - گروه قرآن‌پژوهی، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه / ababayi@rihu.ac.ir
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    باطن قرآن کریم

    على اکبر بابایى

    مقدمه

    «باطن» در لغت، به معناى پنهان در مقابل ظاهر و آشکار است.1 در این نبشتار، منظور از «باطن قرآن کریم» دلالت هاى پنهان آن یا معانى و معارفى است که آیات کریمه بر آن دلالت دارد. در مقابل، «ظاهر قرآن کریم»، به معناى دلالت هاى آشکار آن یا معارف و احکامى که بر آن دلالت آشکار دارد. به عبارت دیگر، وقتى گفته مى شود قرآن ظاهر و باطن دارد منظور آن است که معارف و احکامى را که قرآن بیانگر آن بوده و بر آن دلالت دارد بر دو قسم است: قسمى از آن معارف و احکامى است که آیات کریمه قرآن بر مبناى قواعد ادبیات عرب و اصول عقلایى محاوره بر آن دلالت آشکار دارد و براى هر کس که به قواعد و اصول نامبرده آگاه باشد قابل فهم است. به این موارد، «ظاهر قرآن کریم» گفته مى شود. قسم دیگر معارف و مطالبى است که دلالت آیات کریمه بر آن براى همگان آشکار نبوده و غیر از راسخان در علم ـ حتى اگر به قواعد و اصول نامبرده نیز آگاه باشند ـ از فهم آن ناتوانند. این قسم از معارف را به لحاظ پنهان بودنش براى غیر راسخان در علم، «باطن» یا «بطن» قرآن نامیده اند.

    2

    ضرورت تحقیق در باطن قرآن و فواید آن

    باطن قرآن کریم یکى از موضوعات علوم قرآنى است که در مباحت قرآنى کم تر مورد بحث مستقل قرار گرفته و حتى در کتاب هایى مانند البرهان و الاتقان و التمهید، که در علوم قرآنى تألیف شده اند، فصل مستقلى براى آن باز نشده و تنها در ضمن مباحث دیگر، بحث مختصرى از آن به میان آمده است،3 در حالى که تحقیق در آن، به ویژه براى افرادى که قصد ورود به تفسیر دارند، از جهاتى حایز اهمیت بوده و داراى فواید و آثارى است که به اهمّ آنها اشاره مى شود:

    1ـ با تحقیق در این موضوع و اثبات این که قرآن کریم داراى باطن است، شناخت افراد به خصوصیات و عظمت قرآن کریم تعمیق مى یابد و نسبت به آن بینشى پیدا مى کنند که معارف قرآن کریم را منحصر به معنا و مفاهیم ظاهرى آن ندانند و با فهم ظاهرى از آن، چنین تصور نکنند که به همه معارف قرآن دست یافته اند، بلکه هر قدر با تدبر و تعمق بیش تر به معارف عمیق ترى از آن دست یابند، مى دانند که باز هم معارفى عمیق تر در آن وجود دارد که فهم آنان از آن قاصر است و براى فهم آن خود را به نبى اکرم(ص) و اوصیاى گران قدرش، که جامع علوم قرآن و آگاه به ظاهر و باطن آن هستند،4 نیازمند مى بینند و با تلمّذ در برابر آنان واستمداد ازاحادیث گهربارشان به قدرهمت و ظرفیت خود، از دانش عمیق و معارف باطنى این کتاب الهى نیز بهره مند مى گردند.

    2ـ اثبات وجود باطن براى قرآن و تبیین چگونگى آن موجب مى شود که روایات تبیین معارف باطنى قرآن مورد اشکال و انکار قرار نگیرد و نابجا بودن اشکال ها و خرده گیرى هاى برخى از اهل تسنّن نسبت به شیعه در مورد روایات نامبرده آشکار گردد، گرچه استفاده از آن روایات در فهم معارف باطنى قرآن بى نیاز از بحث سندى و دلالى نیست.

    3ـ با تحقیق در طریق به دست آوردن معارف باطنى قرآن، نادرستى و غیر قابل اعتماد بودن بسیارى از مطالبى که به عنوان معانى باطنى یا اشارات و تفسیر اشارى قرآن به آن نسبت داده اند، معلوم مى شود و شیوه صحیح و قابل اعتماد آشنایى با معارف باطنى قرآن آشکار مى گردد.

    بحث و تحقیق درباره این موضوع در سه زمینه لازم است:

    1ـ وجود باطن براى قرآن;
    2ـ چگونگى باطن قرآن و کیفیت دلالت آیات بر آن;
    3ـ راه به دست آوردن باطن قرآن.

    در این مختصر، تنها در زمینه اول بحث مى شود و تحقیق در دو زمینه دیگر به نوشتارى دیگر واگذار مى شود.

    وجود باطن براى قرآن

    دراین باره، در سه مقام بحث مى کنیم:

    1ـ امکان عقلى:

    وجود باطن براى قرآن ـ بلکه براى هر سخنى ـ نه امتناع عقلى دارد و نه قبح عقلایى. به عبارت دیگر، اگر گوینده اى از کلام خود دو معنا را قصد کند، یک معنا را بر مبناى قواعد ادبى و اصولِ عقلایى محاوره با دلالت آشکار افاده کند و معناى دیگر را بر مبناى رمز و رازى ویژه با دلالت پنهان افاده نماید، به نحوى که تنها بعضى از خواص ـ که از راز و رمز آن باخبرند ـ آن را بفهمند، کارى ممکن و معقول است; نه برهانى عقلى بر استحاله آن وجود دارد و نه عقلا آن را قبیح و ناپسند مى دانند، بلکه چه بسا بتوان گفت: اصولاً یکى از عناصر اصلى در آفرینش آثار ادبى هنرى برخوردار بودن لفظ از دو بعد آشکار و نهان است و هرچه قدرت ادبى و ذوق هنرى گوینده بیش تر باشد، بعد نهانى کلام عمیق تر خواهد بود و بر این اساس، چون قرآن کلام خداست و به تعبیر بعضى از روایات، خداى سبحان در آن تجلّى کرده، طبیعى است که قرآن از عمیق ترین بطون و بعد نهانى برخوردار بوده و در این ویژگى نیز در حدّ اعجاز باشد. بنابراین، نه تنها وجود باطن براى قرآن امتناع عقلى و قبح عقلایى ندارد، بلکه چه بسا، بعد نهانى داشتن کلام، کمال و امتیازى بودهو فقدان آن در کتابى چون قرآن بعید و دور از انتظار باشد.

    2ـ نظرات دانشمندان

    گرچه نظر برخى از مفسران درباره باطن داشتن قرآن به دست نیامد،5 اما جمع کثیرى از مفسران، محدثان، دانشمندان علوم قرآنى و محققان علم اصول مانند طبرى در جامع البیان،6 شیخ طوسى; در تبیان7، بغوى در معالم التنزیل،8 ابن عربى در تفسیر القرآن الکریم،9 فیض کاشانى; در صافى10 و اصفى،11 قاسمى در محاسن التأویل،12 جنابذى در بیان السعادة،13 علامه طباطبائى; در المیزان،14 عیّاشى; در کتاب التفسیر،15 طحاوى در مشکل الآثار،16 علاّمه مجلسى; در بحارالانوار،17 محدّث بحرانى; در البرهان فى تفسیر القرآن،18 زرکشى در البرهان فى علوم القرآن،19 سیوطى در الاتقان،20 زرقانى در مناهل العرفان،21 شاطبى در الموافقات،22آخوند خراسانى; در کفایه،23 محقق اصفهانى; در نهایة الدرایة،24 میرزاى رشتى در بدایع الافکار،25 آقا ضیاء عراقى در نهایة الافکار،26 آیة الله بروجردى; در نهایة الاصول،27 آیة الله حکیم; در حقائق الاصول،28 آیة الله خویى; در محاضرات29 و جمعى دیگر30 وجود باطن براى قرآن را مفروغ عنه و مسلّم دانسته و به اجمال یا تفصیل، از کیفیت و چگونگى آن بحث نموده و یا به وضع عنوان براى روایات آن اکتفا کرده اند. عده اى نیز با صراحت، از وجود آن خبر داده اند که برخى کلمات آنان در این جا یادآورى مى شود:

    غزّالى در احیاءالعلوم چنین آورده است:

    بدان هر کس گمان کند که براى قرآن جز آنچه ظاهر تفسیر ترجمه مى نماید، معنایى نیست، از حدّ دانش خود خبر داده و در خبر دادن از دانش خود به واقع اصابت کرده، ولى در قضاوتش که همه خلق را به درجه و مرتبه پایین دانش خود برگردانده خطاکرده است، بلکه اخباروآثاردلالت مى کندبراین که در معانى قرآن،براى صاحبان فهم میدان وسیعى است.31

    آلوسى در روح المعانى چنین گفته است:

    سزاوار نیست براى کسى که کم ترین بهره اى از عقل، بلکه کم ترین ذرّه اى از ایمان دارد، اشتمال قرآن را بر باطن هایى که مبدء فیّاض بر باطن هر یک از بندگانش که بخواهد افاضه نماید، انکار کند.32

    ابن تیمیه با این که حدیث «للقرآنِ باطنٌ و للباطنِ باطنٌ الى سبعةِ ابطن» را مجعول دانسته،33 درباره باطن چنین گفته است:

    هرگاه مراد از علم باطن آن علمى باشد که از بیش تر یا بعضى از مردم پنهان است پس این علم بر دو نوع است: 1ـ باطنى که با علم ظاهر مخالف است; 2ـ باطنى که با علم ظاهر مخالف نیست. قسم اول باطل است... اما قسم دوم همانند کلام در علم ظاهر، گاه حق است و گاه باطل; زیرا وقتى مخالف با ظاهر نباشد بطلانش از حیث مخالفت با ظاهرِ معلوم، محرز نیست. پس اگر معلوم شود که آن حق است پذیرفته مى شود و اگر دانسته شود که آن باطل است رد مى شود، وگرنه از آن خوددارى مى گردد.34

    محمدحسین ذهبى نیز با این که بر صاحب مرآة الانوار که به اشتباه، او را عبداللطیف گازرانى نامیده35 در قول به بطون داشتن قرآن به دلیل روایات متواتر، اشکال کرده و گفته است: «آن احادیث فراتر از این که مجعول باشد، نیست»، درباره وجود ظاهر و باطن براى قرآن چنین گفته است:

    امامیّه دوازده امامى مى گویند: «به راستى، قرآن ظاهرى و باطنى دارد» و این حقیقتى است که آنان را بر آن تقریر مى نماییم و پس از آن که در نزد ما روایات صحیحى است که این مبدأ را در تفسیر تثیبت مى کند، با آن ها در این حقیقت معارضه نمى کنیم.36

    تفتازانى در کتاب «المختصر» (شرح العقائد النسفیه)37 در شرح کلام نسفى که گفته است: «(معناى) نصوص بر طبق ظاهر آن ها است و عدول کردن از ظاهر آن ها به معناهایى که اهل باطل ادعا مى کنند، الحاد است»، چنین آورده:

    ملحدان را باطنیه نامیده اند به دلیل ادّعاى آنان که (معناى) نصوص بر طبق ظاهر آن ها نیست، بلکه براى آن ها معانى باطنیه اى است که جز معلّم آن را نمى شناسد و مقصود آنان از این ادّعا نفى شریعت ـ به صورت کلّى ـ است. اما آنچه را که بعضى از محققان  بدان قایل شده اند که (معناى) نصوص بر طبق ظواهرآن هاست و هم چنین درآن نصوص، اشاره هایى پنهانى بر معانى دقیقى وجود دارد که بر ارباب سلوک منکشف مى شود وتطبیق بین آن ها و ظواهرى که مراد است، ممکن مى باشد، این ازکمال ایمان و محض عرفان است.38

    زرکشى در برهان پس از ذکر عبارات و اشارات و لطایف و حقایق براى قرآن گفته است: «و براى هر یک وصف ظاهر و باطنى است» و پس از ذکر سخنى از ابوالدردا و ابن مسعود، از ابن سبع در شفاء الصدور چنین نقل کرده است:

    آنچه را ابوالدردا و ابن مسعود گفته اند، به مجرد تفسیر ظاهر حاصل نمى شود و بعضى از علما گفته اند: براى هر آیه اى شصت هزار فهم است و آنچه از فهم بقیه آن باقى مانده بیش تر است.39

    ابوالحسن عاملى اصفهانى در مرآة الانوار چنین مى نویسد:

    از نمایان ترین و آشکارترین چیزها و واضح ترین و مشهورترین مسائل آن است که براى هر آیه اى از کلام الله مجید و هر فقره اى از کتاب الله حمید ظهرى و بطنى و تفسیرى و تأویلى است، بلکه همان گونه که از روایات مستفیضه ظاهر مى شود، براى هر آیه و فقره اى از آن هفت بطن و هفتاد بطن است.40

    و در فصل چهارم از کتاب خود چنین آورده است:

    «هر کس ظاهر قرآن را انکار کند، کافر است، اگرچه به باطن آن اقرار داشته باشد... و هم چنین است عکس آن.»41

    میرزا محمد مشهدى; در کنزالدقائق آورده است:

    بدان که براى قرآن بطنى است و براى آن بطن نیز بطنى است و براى آن ظهرى است و براى آن ظهر نیز ظهرى است. پس هرگاه از آنان (یعنى معصومان): سخنى (در معناى قرآن) به تو رسید (و دلالت مى کرد) که براى قرآن باطنى است، آن را

    انکار مکن; زیرا آنان به آن (قرآن) داناترند.42

    فیض کاشانى; در المحجة البیضاء، همان کلام غزّالى را بدون کم و کاست آورده43 و در تفسیر صافى نیز در مقدمه هشتم، پس از نقل روایات «سبعة احرف» فرموده است:

    جمع بین روایات این است که گفته شود براى قرآن هفت قسم آیات است و براى هر آیه اى هفت بطن است.»44

    شایان ذکر است که برخى از خصوصیات آراى مزبور قابل مناقشه است، اما غرض از ذکر آن ها در این جا، تنها توجه دادن به این است که وجود باطن براى قرآن مورد قبول دانشمندان شیعه و سنّى است، ولى درستى یا نادرستى این آرا و خصوصیات آن ها مجال دیگرى مى طلبد. بنابراین، مى توان گفت: هرچند مسلک باطنیه که گفته اند ظاهر آیات کریمه مراد نیست و تنها باطن آیات مراد است نزد مفسران و دانشمندان علوم قرآنى مردود است و یا صحت بعضى از معانى باطنى، که براى آیات کریمه ذکر شده، مورد اختلاف است، ولى اصل وجود باطن براى قرآن مورد قبول دانشمندان شیعه و سنّى است و در این زمینه تاکنون نظر مخالفى دیده نشده است.

    3ـ ادلّه اثباتى

    در قرآن کریم، کلمه «باطن» در مورد قرآن و مفاهیم آن به کار نرفته است و آیه اى نیز سراغ نداریم که مستقیماً و با صراحت، از وجود باطن براى قرآن خبر دهد، ولى از بعضى آیات به ضمیمه بعضى مقدمات، به خوبى استفاده مى شود که معانى و معارف قرآن منحصر به احکام و معارفى که از ظاهر آیات کریمه فهمیده مى شود، نیست و روایات بسیارى نیز با مضامین گوناگون به روشنى بر این دلالت دارد که قرآن داراى ظاهر و باطن است و افزون بر معانى ظاهر، معارف باطنى ویژه اى را نیز دربر دارد که تنها راسخان در علم، توان فهم آن را دارند.

    پس هرچند ادلّه اثباتى وجود باطن براى قرآن منحصر به روایات نیست و به آیات قرآن نیز مى توان استناد کرد، ولى چون دلالت روایات بر این مطلب آشکارتر است و عمدتاً مستند بسیارى از دانشمندان نیز روایات است، در این نوشتار که مجال تفصیل نیست، به ذکر روایات بسنده مى شود.

    روایات دالّ بر وجود باطن براى قرآن بسیار است و مى توان آن ها را به چند دسته تقسیم کرد. براى اجتناب از اطاله کلام، به ذکر نمونه اى از هر دسته بسنده مى شود و نشانى سایر روایات در یادداشت هاى آخر مقاله ذکر مى گردد. قابل ذکر است که از مصادر روایى اهل تسنّن نیز روایاتى خواهد آمد تا براى آنان نیز قابل اعتماد باشد.

    دسته اول: این دسته روایاتى است که به صراحت خبر  مى دهد قرآن دارى ظهر و بطن است و یا وجود ظاهر و باطن را براى قرآن مسلّم و مفروغ عنه به شمار آورده است. به عنوان نمونه:

    ... عن امیرالمؤمنین(ع) (فى حدیث له مع معاویة)...: «و انّى سمعتُ رسولَ اللّهِ(ص) یقولُ لیسَ مِن القرآنِ آیةٌ الاّ و لها ظهرٌ و بطنٌ ...»45

    «عن ابى جعفر(ع): «ما یستطیعُ احدٌ َان یدّعى اَنّه جَمعَ القرآنَ ظاهرَه و باطنَه غیرَ الاوصیاءِ.»46

    در این روایت، وجود ظاهر و باطن براى قرآن مسلّم به شمار آمده و تردیدى نیست که منظور از ظاهر، معارفى است که از ظاهر آیات فهمیده مى شود و منظور از باطن، معارف باطنى آیات است و این روایت دلالت مى کند تنها اوصیا هستند که جامع مطلق معارف ظاهرى و باطنى قرآن و آگاه به آن مى باشند. از ابن مسعود روایت شده که رسول خدا(ص) فرمودند:

    «اُنزلَ القرآنُ على سبعةِ اَحرف لکلِّ آیة مِنها ظهرٌ و بطنٌ.»47

    قابل ذکر است که این حدیث از صحیح ابن حبّان است. او در مقدمه کتابش گفته است: ما در این کتاب، احتجاج نمى کنیم،

    مگر به حدیثى که در هر راوى آن پنج صفت جمع باشد: 1ـ عدالت; 2ـ شهرت در صدق حدیث; 3ـ عقل (ادراک) به آنچه حدیث مى کند; 4ـ علم به معانى آثار; 5ـ خالى بودن خبر او از تدلیس.48

    همچنین هیثمى در مجمع الزوائد، پس از اخبار به این که بزّار و ابویعلى در الکبیر و طبرانى در الاوسط این حدیث را روایت کرده اند، گفته است: رجال (راویان) یکى از این دو ثقه هستند.49 بنابراین، سند این روایت نزد اهل تسنّن صحیح و موثّق است. نشانى هفت روایت دیگر از این دسته را در پى نوشت ها بنگرید.50

    دسته دوم: این روایات ضمن خبر از وجود باطن براى قرآن یا مسلّم دانستن آن مشخصاتى را نیز براى ظاهر و باطن بیان کرده است. نمونه این روایات عبارت است از:

    فضیل گوید: از ابو جعفر (امام محمدباقر)(ع) درباره روایت «هیچ آیه اى از قرآن نیست، مگر این که براى آن ظهرى و بطنى است» سؤال کردم، فرمود:

    «ظهر آن تنزیل آن است و بطن آن تأویل آن...»51

    از این روایت، که سند آن نیز معتبر است،52 استفاده مى شود که صدور روایت مورد سؤال و وجود ظهر و بطن براى آیات کریمه قرآن در آن زمان قطعى بوده است. از این رو، امام(ع) در پاسخ سؤال فضیل، معناى ظهر و بطن را بیان فرمودند و

    درباره صدور آن و اصل وجود ظهر و بطن براى قرآن، سخنى نفرمودند. بنابراین، دلالت روایت بر وجود باطن براى قرآن آشکار است. نشانى روایت دیگر از این دسته در پى نوشت ها خواهد آمد.53

    دسته سوم: برخى روایات ضمن خبر از وجود ظاهر و باطن براى قرآن، باطنى از قرآن یا معناى بطنى آیه اى از آن را نیز بیان کرده است. نمونه این دسته بدین قرار است: از محمد بن منصور روایت شده:

    سألتُ عبداً صالحاً عن قولِ اللّهِ عزَّ و جلَّ «قُل اِنّما حَرّمَ ربّى الفواحشَ ما ظَهرَ مِنها و ما بَطنَ.» قال: «فقال: "انِّ القرآنَ له ظهرٌ و بطنٌ فجمیعُ ما حَرّمَ اللّهُ فى القرآنِ هو الظاهرُ و الباطنُ مِن ذلکَ ائمّةُ الجورِ و جمیعُ ما اَحلَّ اللّهُ فى الکتابِ هو الظاهرُ و الباطنُ مِن ذلک ائمّةُ الحقِّ.»54

    دلالت این روایت بر وجود ظاهر و باطن براى قرآن آشکار است. نکته مفیدى که در این حدیث وجود دارد این است که در ابتدا خبر داده که قرآن داراى ظهر و بطن است، سپس با تعبیر «ظاهر و باطن» آن ظهر و بطن را تفسیر کرده و این شاهدى است بر این که منظور از ظهر و بطن قرآن در سایر روایات همان ظاهر و باطن آن است.

    از عبدالله بن سنان روایت شده:

    اتیتُ ابا عبدِاللّهِ(ع) فقلتُ له: جعلتُ فداکَ ما معنى قولِ اللّهِ عزَّ و جلَّ «ثُمّ لیقضُوا تفثهم.» قال: «اخذُ الشّاربِ و قَصُّ الاَظافیرُ و ما اَشبه ذلک.» قال: قلتُ: جُعلتُ فداکَ فاِنّ ذریحاً المحاربى حَدّثنى عنک اِنّک قلتَ: "لیقضوا تفثهم" لقاءُ الامامِ و "لیوفوا نُذورهم" تلکَ المناسکُ.» قال: «صَدَقَ ذریحٌ و صَدَقتُ، اِنّ للقرآنِ ظاهراً و باطناً و مَن یَحتملُ ما یحتملُ ذریح؟»55

    این روایت، که سند آن نیز صحیح است،56 ضمن آن که خبر از وجود ظاهر و باطن براى قرآن داده، مصداقى از باطن آیه اى را نیز بیان کرده است. نکته دیگرى که از این روایت استفاده مى شود این است که نه تنها همه افراد توان فهم باطن آیات کریمه را ندارند، بلکه هر کس تحمّل شنیدن و تاب پذیرفتن آن را نیز ندارد. نشانى نُه روایت دیگر این دسته در پى نوشت ها آمده است.57

    دسته چهارم: باتوجه به روایات دسته سوم، معلوم مى شود روایات بسیار دیگرى که معانى و مصادیقى براى آیات و کلمات و حروف قرآن کریم بیان کرده ـ که دلالت آیات و کلمات و حروف بر آن ظاهر نبوده و فهم آن بر مبناى قواعد ادبیات عرب و اصول محاوره براى همگان میّسر نیست ـ در مقام بیان معناى باطنى آیات کریمه است، هرچند به باطن بودن آن معانى تصریح نشده باشد. پس مى توان آن روایات را دسته چهارم از روایات قرار داد. نمونه اى از آن روایات چنین است:

    عبدالله بن سنان مى گوید:

    سألتُ عن ابى عبدِاللّهِ(ع) عن «بسمِ اللّهِ الرّحمنِ الرّحیمِ.» فقال(ع): «الباءُ بهاءُ اللّهُ و السّیُن سَناءُ اللّهِ و المیمُ مجدُ اللّهِـ و روى بعضُهم ملکُ اللّهِ ـ و اللّهُ الهُ کلِّ شىء ]و[ الرّحمنُ لجمیعِ العالمِ و الرّحیمُ بالمؤمنینَ خاصّةً.»58

    با توجه به این که دلالت باء و سین و میم (بسم) بر بهاء و سناء و مجد (یا ملک) خدا بر مبناى قوعد ادبى و اصول محاوره آشکار نیست، معلوم مى شود این از معانى باطنى حروف مزبور است و رمز و راز ویژه اى دارد که ما از آن آگاه نیستیم.

    على بن جعفر از بردارش، موسى بن جعفر(ع) درباره قول خداوند عزَّ و جلَّ «قُل اَرأیتُم اِن اَصبحَ مَاؤکم غَوراً فَمن یَأتیکم بِماء مَعین» مى فرماید:

    قال: «اذا غابَ عنکم امامُکم فمَن یَأتیکم بِامام جدید.»59

    در این حدیث نیز با توجه به این که آیه مزبور بر حسب دلالت ظاهرى و اصول محاوره، معنایى راکه براى آن روایت شده افاده نمى کند، پى مى بریم که این یکى از معانى باطنى آن است.

    از این گونه روایات بسیار است. نشانى تعداد دیگرى از آن ها در پى نوشت ها آمده است.60 از همین قبیل است روایاتى که خبر مى دهد حضرت على(ع) در تفسیر هر حرفى از حروف «الحمد» یک ساعت تمام سخن گفته61 یا فرموده است: اگر بخواهم هفتاد شتر از تفسیر فاتحة الکتاب بار خواهم نمود62 و یا آن که شرح معانى الف فاتحه بار چهل شتر خواهد شد;63 زیرا معلوم است که این مطالب را از دلالت هاى ظاهرى «الحمد» و «فاتحه» نمى توان به دست آورد.

    گرچه این سه روایت سند قابل اعتمادى ندارد ولى، هم در کتاب هاى شیعه نقل شده و هم در کتاب هاى اهل تسنّن، و در تأیید مدّعا مى توان از آن ها نیز استفاده کرد.

    هم چنین مى توان از این قبیل به شمار آورد روایاتى را که مى گوید: تأویل هر حرفى از قرآن بر وجوهى است;64 همانا یک اسم از قرآن در وجوه بى شمارى است که اوصیاء آن را مى فهمند;65 شخص، فقیه کامل نمى شود تا براى قرآن وجوهى قرار دهد;66 تفسیر قرآن بر هفت حرف یا هفت وجه است: برخى از آن تحقق یافته و برخى از آن هنوز به وجود نیامده و ائمّه اطهار: آن را مى شناسند.67 و یا روایتى که براى عرش و کرسى در وجهى، معنایى ذکر مى کند و در وجه دیگر، معناى دیگرى را.68

    همه این روایات دلالت التزامى دارند بر این که معارف قرآن منحصر به آنچه از ظاهر آن بر مبناى قواعد ادبى و اصول محاوره فهمیده مى شود، نیست.

    دسته پنجم: روایاتى وجود دارد که خبر مى دهد خداوند کلامش را سه قسمت کرده است: قسمتى از آن را جز خدا و ملائکه و راسخان در علم نمى دانند و حتى کسانى که از صفاى ذهن و لطافت حس و تمیز و ادراک صحیح نیز برخودار باشند یاراى فهم آن را ندارند69 و یا مى گوید: کتاب خدا بر چهار چیز بنا شده است: بر عبارت، اشاره، لطایف و حقایق و فهم لطایف را به اولیا و فهم حقایق را به انبیا: اختصاص مى دهد.70 این روایات گرچه به کثرت روایات قبل نیست و یکى از آن ها در احتجاج طبرسى; آمده که هر چند مسند71بوده، ولى سند آن در دست نیست ـ و روایت دیگر نیز مرسل است، اما دلالت آن دو بر منحصر نبودن معارف قرآن به ظواهر آن و وجود معارف باطنى براى آن حتى معارفى که خواصِ داراى صفاى ذهن و لطافت حس نیز از فهم آن ناتوان هستند، آشکار است و براى تأیید مدّعا، از این دسته نیز مى توان استفاده کرد.

    دسته ششم: روایات فراوانى در کتاب هاى شیعه و سنّى ذکر شده و گویاى آن است که ثلث یا ربع قرآن درباره اهل بیت نبى اکرم: و ثلث یا ربع دیگر آن درباره دشمنان آن ها نازل شده است. این روایات با توجه به این که ثلث یا ربع قرآن بر حسب دلالت هاى ظاهر آن درباره اهل بیت: یا دشمنان آنان نیست، دلالت التزامى دارد بر این که قرآن کریم غیر از دلالت هاى ظاهر آن دلالت هاى باطنى دیگر نیز دارد که با توجه به آن ثلث یا ربع آن درباره اهل بیت: و ثلث یا ربع دیگر آن درباره دشمنان آنان نازل شده است. نمونه این روایات چنین است: موثقه72 ابوبصیر: عن ابى جعفر(ع)، قال: «نُزلَ القرآنُ اربعةَ ارباع: ربعٌ فینا و ربعٌ فى عدوِّنا و ربعٌ سننٌ و امثالٌ و ربعٌ فرائضُ و احکامٌ.»73

    روایت اصبغ بن نباته:

    قال على(ع): «نَزلَ القرآنُ ارباعاً فربعٌ فینا و ربعٌ فى عدوِّنا و ربعٌ فى تفسیرِ سنن و امثال و ربعٌ فرائضُ و احکامٌ فلنا کرائمُ القرآنِ.»74

    نشانى روایات دیگر از این دسته را در پى نوشت هاى آخر مقاله75 و بیان جمع بین روایات ثلث و ربع را در تفسیر صافى76 و مرآة العقول77 بنگرید.

    نتیجه گیرى

    تا این جا، شش دسته از روایات دالّ بر وجود باطن براى قرآن ذکر گردید. در روایات دسته اول تا سوم(سى و یک روایت) از ظهر و بطن یا ظاهر و باطن قرآن سخن به میان آمده یا با صراحت از وجود ظهر و بطن براى قرآن خبر داده شده است. یا وجود آن امرى مسلّم به شمار آمده و معناى ظهر و بطن یا معناى باطنى برخى آیات و یا اختصاصِ دانستن همه ظاهر و باطن قرآن به اوصیا در آن روایات بیان شده است و به هر حال، همه این روایات با صراحت، بر وجود باطن براى قرآن دلالت دارد. این روایات هم در مصادر روایى اهل تسنّن آمده است و هم در مصادر روایى شیعه. در بین آن ها هم روایت صحیح در نزد اهل تسنن هست مانند روایت ابن مسعود، در دسته اول که از صحیح ابن حبّان نقل شد و نزد اهل سنّت صحیح السند بود و هم روایت صحیح در نزد شیعه مانند روایت فضیل در دسته دوم و صحیح عبدالله بن سنان در دسته سوم که نزد شیعه صحیح السند مى باشند. بنابراین، همین سه دسته روایت براى اثبات باطن براى قرآن کافى است، ولى در عین حال، سه دسته دیگر براى تقویت اثبات مدّعا یادآور گردید. روایات دسته چهارم تا ششم، هریک به وجهى بر وجود باطن براى قرآن دلالت التزامى دارند. در خصوص روایات دسته چهارم،علاّمه مجلسى; درج23و24 بحارالانوار در 67 باب،1507 روایت در بیان آیات مربوط به فضل اهل بیت: و شیعیانشان و قدح دشمنان آنان آورده که قسمت عمده اى از آن ها به نحو تأویل بیان معناى باطنى آیات کریمه است.

    با توجه به آنچه ذکر شد تواتر روایات دالّ بر وجود باطن براى قرآن قطعى است; زیرا با این که همه روایات استقصا نشده است، اما دلالت روایات مذکور بر وجود باطن براى قرآن در چهار دسته، به نحو دلالت مطابقى و در دو دسته، به نحو دلالت التزامى است. پس مى توان گفت: روایات متواتر بر وجود باطن براى قرآن دلالت آشکار دارد و در اصل وجود باطن براى قرآن ـ که همه روایات مزبور بر آن دلالت دارند ـ تردیدى نیست، ولى خصوصیاتى را که تک تک روایات در مورد باطن قرآن افاده مى کنند به تحقیق و بررسى سندى و دلالى آن روایات از حیث مقتضى و مانع نیاز دارد و بدون تحقیق، نمى توان به آن ملتزم شد.

    هفت یا هفتاد بطن

    ابوالحسن عاملى در مرآة الانوار فرموده است: از روایات مستفیضه ظاهر مى شود که براى هر آیه و فقره اى از قرآن هفت بطن و هفتاد بطن است.78 آخوند در کفایه نیز از اخبار دالّ بر وجود هفت یا هفتاد بطن براى قرآن یاد کرده، آن را مسلّم دانسته و در پاورقى طبع جدید آن به جلد 92 بحارالانوار، ص 78 ـ 106 باب 8 ابواب قرآن ارجاع داده اند.79

    علامه طباطبائى; در کتاب قرآن در اسلام فرموده است حدیث معروف: «اِنّ لِلقرآنِ ظهراً و بطناً الى سبعةِ اَبطن.» از پیامبر(ص) مأثور و در کتب حدیث و تفسیر نقل شده و در پاورقى به تفسیر صافى مقدمه 8 و سفینة البحار ماده «بطن» ارجاع داده اند80 اما با تتبّع در بحارالانوار در باب مزبور و در سفینة البحار در کلمه «بطن» و در کنزالعمال و الاتقان و تفاسیر مرآة الانوار، برهان، عیّاشى و مقدمه تفسیر صافى. روایتى دال بر هفتاد بطن پیدا نشد. و روایتى با لفظ «اِنّ لِلقرآنِ ظهراً و بطناً و لبطنهِ بطنٌ الى سبعةِ اَبطن» نیز از مصادر روایى به دست نیامد. فقط در تفسیر صافى، در مقدمه هشتم، به صورت مرسل و بدون اسناد به پیغمبر یا امام یا یکى از صحابه با تعبیر «وفى روایة اخرى» چنین روایتى ذکر شده 81 که به قرینه روایت قبل ظاهر است که این روایت را از عامه از نبى اکرم(ص) روایت کرده است.

    ابوالحسن عاملى; در مرآة الانوار نیز با این که در مقام جمع آورى روایات بطون بوده، روایتى دال بر هفتاد بطن ذکر نکرده است و روایاتى را که براى هفت بطن قرآن آورده هیچ کدام با لفظ مزبور نمى باشد، بیش تر آن ها سند صحیحى ندارد و در دلالت برخى از آن ها نیز بحث است. وى مى نویسد: تحقیقاً در روایات مخالفان نیز وارد شده که براى قرآن ظهرى و بطنى است و براى بطن آن نیز بطنى تا هفت بطن. از جمله آن ها روایتى که نقّاش در تفسیرش از ابن عباس نقل کرده است:

    «جُلّ ما تَعلّمتُ مِن التفسیرِ مِن علىِّ بنِ ابى طالب: اِنّ القرآنَ اُنزلَ على سبعةِ اَحرف ما مِنها حرفٌ اِلاّ و له ظهرٌ و بطنٌ و اِنّ علیّاً (ع) عَلمَ الظاّهرَ و الباطنَ.»

    غزّالى در احیاء العلوم و حافظ ابو نعیم در حلیة الاولیاء از ابن مسعود نقل کرده اند:

    «اِنّ القرآنَ نَزَلَ على سبعةِ اَحرف ما مِنها حرفٌ اِلاّ و له ظهرٌ و بطنٌ و اِنّ علىَّ بن ابى طالب (ع) عنده علمُ الظاهرِ و الباطنِ.»

    در کتاب خصال از حمّاد آورده است:

    قُلت لابى عبدِاللّهِ (ع) ِانّ الاحادیثَ تَختلفُ عنکم. قال: فقال: «اِنّ القرآنَ نَزل على سبعةِ اَحرف  و اَدنى ما للأمامِ اَن یُفتى على سبعةِ وجوه.» ثُمّ قال: «هذا عطاؤنا فَامنن او اَمسکْ بغیرِ حساب.»

    کتاب بصائر به اسناد خود از زراره از ابو جعفر (ع) نقل کرده است:

    «تفسیرُ القرآنِ على سبعةِ اوجه مِنه ما کانَ و مِنه ما لم یَکن بعدَ ذلک یَعرفه الائمّة:.»

    در تفسیر عیّاشى از امام صادق (ع) روایت شده است:

    «... و اِنّما الاسمُ الواحدُ مِنه فى وجوه لا تُحصى یَعرفُ ذلک الوصاةُ.»82

    سند روایات

    روایت اول و دوم از کتب اهل تسنّن و سه روایت دیگر از کتب شیعه نقل گردیده و همه آن ها به صورت مرسل ذکر شده است. براى روایت اول سندى پیدا نشد و روایت دوم در حلیة الاولیاء مسند است،83 ولى سند آن قابل اعتماد نیست. روایت سوم را صدوق در خصال به صورت مسند آورده،84 لکن سند آن به واسطه محمد بن یحیى صیرفى مجهول است. روایت چهارم در بصائر الدرجات سند دارد،85 ولى یکى از رجال سند مردد بین ابن ابى عمیر و غیر اوست. روایت پنجم در تفسیر عیّاشى مرسل است ولى در بصائر سند معتبر دارد.86

    دلالت روایات

    دلالت روایت اول و دوم و سوم بر هفت بطن براى قرآن بر این اساس است که منظور از «سبعة احرف» هفت بطن است، در حالى که که کلمه «سبعة احرف» ظهور لفظى در چنین معنایى ندارد. و از این روى، در معناى آن اختلاف شده و برخى از اهل تسنّن تا 35 قول براى معناى روایات «سبعة احرف» ذکر کرده87 و بعضى از فقها و بزرگان شیعه نیز فرموده اند: نزول قرآن بر سبعة احرف به معناى صحیحى برنمى گردد.88 در روایت اول و دوم، قرینه اى بر اراده چنین معنایى از سبعة احرف وجود ندارد، ولى در روایت حمّاد، جمله «و اَدنى ما للامامِ اَن یُفتى عَلى سبعةِ وجوه»، پس از «سبعةِ احرف» قرینه آشکارى است بر این که منظور از «سبعةِ احرف» هفت معناست; زیرا چنین معنایى متناسب با جمله مزبور است و بر این اساس، دلالت این روایت بر وجود هفت بطن براى قرآن تمام مى باشد و چه بسا، بتوان این روایت را شاهدى قرارداد بر این که منظور از «سبعة احرف» در روایت اول و دوم نیز همین معناست.

    اما در روایت چهارم، به قرینه «مِنه ما کانَ و مِنه ما لم یَکن بعدَ» (برخى از آن به وجود آمده و برخى از آن هنوز وجود پیدا نکرده است)، به نظر مى رسد منظور از «سبعة اوجه» مصادیقى باشد که براى آیات کریمه قرآن در طول زمان محقق مى شود و منظور از تفسیر قرآن بر هفت وجه تبیین انطباق آیات با مصادیق سبعه آن باشد و دست کم، این معنا براى این روایت محتمل است. بنابراین، اگر منظور از هفت بطن براى قرآن مصادیق پنهان آیات کریمه باشد، دلالت این روایت بر هفت بطن تمام یا محتمل است و در غیر این صورت، دلالت روایت بر آن آشکار نیست. ناگفته نماند که در بصائر الدرجات و بحارالانوار و وسائل الشیعه، در متن این روایت به جاى «سبعة اوجه»، «سبعة احرف» ذکر شده است که بنابراین متن، سخنى که در روایت اول و دوم ذکر شد، در این روایت نیز جارى است.89

    اما در روایت اخیر، اگر به قرینه جمله «یَعرفُ ذلک الوصاةُ»، منظور از «وجوه» بطون قرآن باشد یا منظور از آن، مصادیق پنهان بوده و معناى روایت این باشد که یک کلمه از قرآن مانند «الانسان» در «اِنّ الانسانَ لربّه لکنودٌ» یا «الکوثر» در «اِنّا اَعطیناکَ الکوثرَ» داراى مصادیق بى شمارى است یا حتى یک اسم از آن مانند «ابى لهب» یا «فرعون» بر اساس تنقیح مناط، قابل تطبیق با افرادى است که همانند آن دو با خدا یا رسول خدا(ص) و دین خدا درافتند و این افراد هم در طول تاریخ بسیار بوده اند و منظور از بطون نیز همین مصادیق پنهان باشد، دلالت روایت نه تنها بر هفت بطن، بلکه بر بطون بى شمار یا ناشناخته براى اسمى از قرآن تمام مى شود و در غیر این صورت، دلالت این روایت آشکار نیست و منظور از «لا تُحصى» نیز ممکن است به قرینه «یَعرفُ ذلک الوصاة» ناشناخته بودن همه آن وجوه براى غیر اوصیا باشد; زیرا به شمار نیامدن، هم ممکن است از لحاظ کثرت افراد باشد و هم از لحاظ شناخته نشدن همه افراد. با این بیان، معلوم مى شود گرچه دلالت روایت حماد (روایت سوم) بر مدعا آشکار است، ولى چون سند آن مجهول مى باشد نمى توان بر آن اعتماد کرد و سایر روایات نیز علاوه بر ضعف سند بیش ترشان، دلالت آن ها خالى از ابهام و مناقشه نیست.

    این روایات دلیل معتبرى بر وجود هفت بطن براى قرآن نمى باشد و مرسل صافـى (اِنّ لِلقـرآنِ ظهراً و بطناً و لبطنه بطناً اِلى سبعةِ اَبطن» نیز گرچه صریح در مدعاست، ولى از حیث سند مبتلا به اشکال مى باشد و با تتبع در کتب نامبرده، روایت دیگرى که داراى سند معتبر و دلالت آشکار بر مدعا باشد به دست نیامده است. البته هیثمى روایت ابن مسعود (دومیـن روایـت مرآة الانوار) را با اندکى اختلاف در متـن، آورده و پس از ذکر این که بزّار و ابویعلى در کبیر و طبرانى در اوسط آن را روایـت کرده اند گفته است: رجال یکى از این دو ثقات هستند.90 در نتیجه، این روایت در نظر وى موثّق است، ولى همان گونه که بیـان شد، دلالت آن بر مدعا آشکار نیست. بنابراین، وجود هفت بطن براى قرآن هر چند امتنـاع عقلى ندارد و بـرخى  روایات نیـز بر آن دلالت دارد، ولى به دلیل صحیح نبودن سند آن روایات، وجودش قطعى نیست وحتى دلیل معتبرى نیز تاکنون بر آن یافت نشده است.


    • پى نوشت ها

      1ـ محمد معین، فرهنگ معین، واژه «باطن و ظاهر»

      2ـ ناگفته نماند که باطن یا بطن قرآن را به شکل دیگرى نیز معنا کرده اند. اما معناى مزبور معناى مختار است.

      3ـ زرکشى در برهان در نوع 41، فصل «حاجة المفسر الى الفهم و التّبحّر فى العلوم» و سیوطى در الاتقان در نوع 78 فصل «تفاسیر الصوفیه» و معرفت درالتمهید، ج 3، ص 28، 29 و 30 ضمن بحث تأویل در این باره بحثى دارد.

      4ـ محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، کتاب الحجة، باب «انّه لم یَجمع القرآنَ کلّه الاّ الأئمّةَ:» و... حدیث 2: «عن ابى جعفر (ع): انّه قال ما یستطیعُ احدٌ اَن یدّعى عنده جمیعُ القرآنِ کلُّه ظاهرُه و باطنُه غیرَ الاوصیاءِ.»

      5 ـ مانند ابن کثیر در تفسیر القرآن العظیم، برسوى در روح البیان، قرطبى در الجامع الاحکام القرآن، طبرسى در مجمع البیان و ابوالفتوح رازى در روح الجنان که در مقدمه تفاسیرشان در این باره نظرى ابراز نکرده اند.

      6 ـ طبرى در جامع البیان، چاپ دارالفکر بیروت، ج 1، ص 4، در ابتداى خطبه، گفته است: «اللّهمَّ فوفّقنا لا صابةِ صوابِ القولِ فى محکمه و متشابهه و... ظاهره و باطنه...» و در ص 12 در «القولُ فى اللغة التى نُزل بها القرآنُ...» حدیثى در زمینه ظاهر و باطن قرآن با دو سند آورده است. در ص 32 در اواخر «القول فى البیانِ عن معنى قوِل رسولِ اللّهِ(ص) "اُنزلَ القرآنُ مِن سبعةِ ابوابِ الجنّةِ"» نیز حدیثى رادر معناى ظهر و بطن قرآن ذکر کرده است.

      7ـ طوسى در التبیان فى تفسیر القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربى، ج 1، ص 9، چهار وجه در معناى ظهر و بطن قرآن ذکر کرده است.

      8ـ بغوى در معالم التنزیل، چاپ دارالمعرفة بیروت، ج 1، ص 35، در مقدمه فصل «فى وعیدِ مَن قالَ فِى القرآنِ بر أیه مِن غیر علم» روایت ظهر و بطن را ذکر و معانى متعددى براى آن نقل کرده است.

      9ـ ابن عربى در تفسیر القرآن الکریم، چاپ آرمان، 1368، ج 1، ص 4، روایت ظهر و بطن را ذکر و آن را معنا کرده است.

      10ـ مولى محسن فیض کاشانى، تفسیر صافى، ج 1، ص 31 ـ 36 و 60 و 61، مقدمه چهارم و پنجم و هشتم

      11ـ همو، تفسیر اصفى، ص 3، مقدمه

      12ـ جمال الدین قاسمى، محاسن التأویل، ج 1، ص 51 ـ 78

      13ـ سلطان محمد جنابذى، بیان السعادة، ج 1، ص 13

      14ـ سید محمدحسین طباطبائى، المیزان، قم، انتشارات اسلامى، ج 3، ص 73 و 74 (در چاپ دیگر، ج 3، ص 136)

      15ـ کتاب التفسیر، ج 1، ص 10 ـ 12 روایات دال بر ظهر و بطن داشتن قرآن را در ذیل عنوان «تفسیرُ الناسخِ و المنسوخِ و الظاهرِ و الباطنِ و المحکمِ و المتشابهِ» آورده است.

      16ـ الطحاوى، مشکل الآثار، چاپ هند، حیدرآباد دکن، 1333، ج 4، ص 172، 173 روایاتى را در باره ظهر و بطن داشتن قرآن ذکر کرده و به اختصار در معناى آن سخن گفته است.

      17ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 92، ص 78، روایات دال بر وجود باطن براى قرآن را تحت عنوان «بابُ اَنّ للقرآنِ ظهراً و بطناً و...» جمع آورى کرده است.

      18ـ هاشم بن سلیمان بحرانى، البرهان فى تفسیر القرآن، ج 1، ص 19 باب «فى اَنّ القرآنَ له ظهرٌ و بطنٌ»

      19ـ محمدبن عبدالله زرکشى،البرهان فى علوم القرآن، بیروت،دارالمعرفه، ج2، ص 153ـ156، نوع 41،فصل«فى حاجةِ المفسِّرالى الفهمِ والتّبحّرِ فِى العلوم»

      20ـ جلال الدین سیوطى، الاتقان فى علوم القرآن، دمشق، دار ابن کثیر، 1407، ج 2، ص 1230، چهار وجه در معناى بطن ذکر کرده است

      21ـ محمدبن عبدالعظیم زرقانى، مناهل العرفان، ص 546 ـ 548 تحت عنوان «تفسیر اشارى» از باطن قرآن بحث کرده است.

      22ـ الموافقات فى اصول الاحکام، قم، دارالفکر، ج 3، ص 227 ـ 243

      23ـ آخوند خراسانى، کفایة الاصول، چاپ اسلامیه، 1368، ج 1، ص 57، بحث استعمال لفظ در بیش تر از یک معنى.

      24ـ محمدحسین اصفهانى، نهایة الدرایة، چاپ قدیم، ج 1، ص 67

      25ـ حبیب الله رشتى، بدایع الافکار، چاپ مؤسسه آل البیت، ص 171، در «الامر الرابعُ مِن المقدمِة فى استعمالِ اللفظِ فى المعنى الحقیقىِّ و المجازىِ» متعرض این بحث شده است.

      26ـ نهایة الافکار، چاپ انتشارات اسلامى، ج 1، ص 117

      27ـ حسینعلى منتظرى، نهایة الاصول، ص 56، در «استعمالُ المشترکِ فى الاکثرِ من معنىً واحد»

      28ـ محسن طباطبائى حکیم، حقایق الاصول، قم، مکتبة بصیرتى، 1372، ج1، ص95

      29ـ ابوالقاسم خوئى، محاضرات فى اصول الفقه، قم، مطبعة صدر، 1410، ج 1، ص 213

      30ـ مانند نیشابورى در غرائب القرآن، نهاوندى در نفحات الرحمن، شیرازى در تقریب القرآن، مدرسى در من هدى القرآن، صادقى در الفرقان، صدیق حسن خان در فتح البیان. کلمات ایشان را در «علوم القرآن عندالمفسّرین»، چاپ مکتبة الاعلام الاسلامى، ج 3 به ترتیب در ص 85، 99 ـ 101، 109 ـ 112، 104 ـ 107 و 91 بنگرید. صدرالمتألّهین نیز در الاسفار الاربعة، چاپ بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1981، ج 7، ص 37ـ 46 در سه فصل درباره ظاهر و باطن قرآن بحث کرده است

      31ـ محمد بن محمد الغزالى، احیاء علوم الدین، بیروت، دارالمعرفة، ج 1، ص 289، «البابُ الرابعُ مِن کتابِ القرآنِ فى فهمِ القرآنِ و تفسیره بالرأىِ مِن غیر نقل»

      32ـ محمد الآلوسى، روح المعانى فى تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانى، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1405، ج 1، ص 7، مقدمه تفسیر «الفائدة الثانیه»

      33ـ ابن تیمیه، التفسیر الکبیر، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1408، ج 2، ص 39 ـ 41، فصل «ادعاءُ بعضِ الطوائفِ اَنّ للباطنِ باطناً الى سبعةِ ابطن»

      34ـ همان، ص 46، فصل «علمُ الباطنِ الّذى یبطنُ عن اکثرِ النّاسِ علمُه»

      35ـ مؤلّف تفسیر مرآة الانوار، ابوالحسن عاملى اصفهانى، از علماى قرن دوازدهم، متوفاى 1140هـ است. او از نوادگان دخترى علاّمه مجلسى; و از اجداد مادرى صاحب جواهر; است. ر.ک. به: مرآة الانوار ترجمه مؤلف، صفحه د / میرزا حسین نورى طبرسى، مستدرک الوسائل، چاپ قدیم، ج 3، ص 385، در حاشیه / محمدمحسن معروف به آقا بزرگ طهرانى، الذریعة، ج 20، ص 264، رقم 2893. ولى ذهبى به اشتباه، او را عبداللطیف گازرانى نامیده است. ر.ک.به: محمدحسین ذهبى، التفسیر و المفسّرون، ج 2، ص 46.

      36ـ محمدحسین ذهبى، همان، ج 2، ص 28

      37ـ عمر بن محمد نسفى کتابى دارد به نام العقائد که تفتازانى آن را شرح کرده و المختصر نامیده است. ر.ک. به: مقدمه دکتر عبدالرحمن عمیره در کتاب شرح المقاصد تفتازانى، قم، منشورات الشریف رضى، ص 110.

      38ـ جلال الدین سیوطى، پیشین، ج 2، ص 1218 و 1219 در نوع 48، فصل «و اما کلامُ الصوفیِة فى التفسیر» به نقل از: تفتازانى در شرح کلام نسفى

      39ـ محمد بن عبدالله زرکشى، پیشین، ج 2، ص 154، نوع 41، فصل «فى حاجةِ المفسرِ الى الفهمِ و التبحّرِ فىِ العلومِ»

      40ـ41ـ ابوالحسن عاملى اصفهانى;، پیشین، ص 3; ص 12

      42ـ میرزامحمد مشهدى،تفسیر کنز الدقائق، قم،انتشارات اسلامى،ج1،ص22

      43ـ مولى محسن فیض کاشانى، المحجة البیضاء فى تهذیب الاحیاء، قم، انتشارات اسلامى، ج 2، ص 250، باب رابع از کتاب «آداب تلاوة القرآن»

      44ـ همو، تفسیر الصافى، بیروت، مؤسسه اعلمى، ج 1، ص 60 و 61

      45ـ سیدهاشم بحرانى، البرهان فى تفسیر القرآن، اسماعیلیان، ج 1، ص 270، ح 6 / سلیم بن قیس، اسرار آل محمد9 ص 195

      46ـ محمد بن یعقوب کلینى، اصول کافى، تهران، اسلامیه، 1363، ج 1، ص 228، کتاب الحجة، باب «انّه لم یجمعِ القرآنُ کلُّه الاّ الائمّةُ:» حدیث 2 / محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 92، ص 88، حدیث 26، به نقل از: محمدبن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص 93

      47ـ على بن بلبان فارسى، الاحسان به ترتیب، صحیح ابن حبّان، به ترتیب ابن بلبان، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1407، ج 1 ص 146، حدیث 75 / على بن ابى بکر الهیثمى، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، بیروت، دارالکتب العربى، 1402، ج 7، ص 152 / الطحاوى، پیشین، ج 4، ص 172 / ابونعیم اصفهانى، حلیة الاولیاء، ج 1، ص 65; این حدیث را با عبارت «اِنّ القرآنَ اُنزلَ على سبعةِ احرف ما منها حرف الاّ له ظهر و بطن و اِنّ علىَّ بنَ ابى طالب عنده علمُ الظاهرِ و الباطنِ» آورده است. طبرى در جامع البیان، ج 1، ص 12، آن را با عبارت «لکلِّ حرف مِنها ظهرٌ و بطنٌ» و بغوى در معالم التنزیل، ج 1، ص 35، با عبارت «لِکل آیة مِنها ظهرٌ و بطنٌ» آورده و ناگفته معلوم است که اختلاف عبارت ها ضررى بر دلالت حدیث بر مدعا ندارد. زرکشى در برهان، ج 2، ص 154، آن را با عبارت «فى صحیح ابن حبّان عن ابن مسعود» ذکر و به آن استدلال کرده است.

      48ـ على بن بلبان فارسى، پیشین، ج 1، ص 16

      49 على بن ابى بکر هیثمى، پیشین، ج 7، ص 152

      50ـ روایت اسماعیل بن جابر در بحار الانوار، ج 93، ص 3 و 4 / روایتى از امیرالمؤمنین7 در الاحتجاج طبرسى، ج 1، ص 376، در ضمن یک حدیث مفصل / روایت حسن در روح المعانى ج 1، ص 7 و الاتقان فى علوم القرآن، سیوطى، ج 2، ص 1219 و محاسن التأویل، قاسمى، ج1، ص 51 / روایتى از رسول خدا9 در احیاء علوم الدین غزالى، ج 1، ص 289 و المحجة البیضاء، فیض کاشانى، ج 2، ص 251 / مرفوعه عبدالرحمن بن عوف، در الاتقان فى علوم القرآن، سیوطى، ج 2، ص 1219 و فردوس الاخبار، ج 3، ص 280 / روایت ابو عبید در کنزالعمّال، ج 1، ص 550، حدیث 2461 / روایت نقّاش در مرآة الانوار، ص 5

      51ـ بصائر الدرجات، چاپ قم، 1404، ص 196، باب 7، جزء 4، حدیث 7 و نظیر این روایت در ص 203 در باب 10 همین جزء نیز آمده است.

      52ـ رجال سند، محمد بن حسین و محمد بن اسماعیل و منصور بن یونس و ابن اذینه و فضیل بن یسار است. محمدبن حسین، محمد بن حسین بن ابى الخطاب است و محمدبن اسماعیل، محمدبن اسماعیل بن بزیع است و منصوربن یونس، منصوربن یونس بزرج است و ابن اذینه، عمر بن اذینه است و همه آن ها ثقه هستند ر.ک.به:ابوالقاسم خوئى،معجم رجال الحدیث،به ترتیب: ج15، ص290 و291، ص89 و95; ج18، ص353 و 354; ج22، ص157; ج13 ص18، ص 335

      53ـ 1ـ روایت حمران بن اعین در معانى الاخبار صدوق، قم، انتشارات اسلامى، 1361، ص 259، باب «معنى ظهرِ القرآنِ و بطنه; 2ـ کلامى از امیرالمؤمنین7 در خطبه هجدهم نهج البلاغه با ترجمه فیض الاسلام، ص 74 و نهج البلاغه صبحى صالح، ص 61 / طبرسى، الاحتجاج، ج 1، ص 262; 3ـ روایت سکونى در اصول کافى، ج 4، ص 398، کتاب فضل القرآن، حدیث 2; 4ـ روایت جابر در کتاب المحاسن احمد بن خالد برقى، قم، دارالکتب الاسلامیة، ص 300، کتاب العلل حدیث 5 / تفسیر عیاشى، ج 1، ص 11 و 12، حدیث 2 و 8 / بحارالانوار، ج 92، ص 91، حدیث 37، و ص 94، حدیث 45 و ص 95، حدیث 48 / وسائل الشیعه، شیخ حرّ عاملى، ج 18، ص 150، حدیث 74 / مرآة الانوار، ص 4، حدیث 1; 5ـ روایت یزید بن الحسین در بحارالانوار، ج 92، ص 380، حدیث 11 به نقل از: محمدبن على بن بابویه، معانى الاخبار، ص 232 و 312. اما چهار روایت اهل تسنّن: 1ـ روایت ابن عباس در روح المعانى، محمود بن عبدالله آلوسى، ج 1، ص 7 / الاتقان، ج 2، ص 1220 / الدر المنثور، ج 2، ص 6; 2ـ روایتى از حضرت على7 در ربیع الابرار، محمودبن عمر زمخشرى، ج 2، ص 80; 3ـ روایت مرسلى از حضرت رسول اکرم9; 4ـ روایت مرسلى از حضرت على7 که این دو روایت در تفیسر صافى در مقدمه 4 و 8 از عامه نقل شده است.

      54ـ محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 24، ص 301، حدیث 7 به نقل از: محمدبن حسن صفار، پیشین، ص 157 و در اصول کافى، کتاب الحجة، باب «من ادّعى الامامةَ و لیس لها باهل»، حدیث 9 به صورت مضمره، یعنى با تعبیر «سألته» آمده است.

      55 ـ محمد بن على الصدوق، من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 290، کتاب الحج، باب قضاء التفث،حدیث 8; این روایت در معانى الاخبار، ص 340، حدیث 10، و فروع کافى، ج 4، ص 549، با اضافه اى در صدر حدیث آمده است

      56ـ سند این روایت در معانى الاخبار و فروع کافى مشتمل بر سهل بن زیاد است، ولى در من لا یحضره الفقیه، به اسناد صدوق به عبدالله بن سنان نقل شده و طریق صدوق به عبدالله بن سنان صحیح اعلایى است; زیرا صدوق در شرح مشیخه فقیه فرموده است: «ما کانَ فیهِ مِن عبدِاللّهِ بنِ سنان فقد رویتهُ مِن ابى رضىَ اللّهُ عنه عَن عبدِاللّهِ بنِ عفرِ الحمیرىِ عن ایوبِ بنِ نوح عن محمدِ بنِ ابى عمیر عن عبدِاللّهِ بنِ سنان و هو الّذى ذکر عند الصادقِ7 فقال: اَمّا اِنه یزیدُ علىَ السنِّ خیراً.» کسانى که با رجال آگاهى دارند، مى دانند که همه این افراد امامى و عادل هستند و توفیق همه آن ها به علوم با شهادت عدلین است.

      57ـ 1ـ روایت ابولبید بحرانى در بحارالانوار، ج 92، ص 90، ح 34 / احمدبن محمد برقى المحاسن، ص 270، حدیث 360; 2ـ روایت ابوحمزه در نورالثقلین، عبد على بن جمعه حویزى، ج 1، ص 595، ح 65; 3ـ روایت جعفر بن محمد فزارى در بحارالانوار، ج 35، ص 348، حدیث 28 / فرات کوفى، تفسیر فرات الکوفى، چاپ 1410، ص 121، حدیث 129; 4ـ روایت ابو حمزه ثمالى در تفسیر فرات الکوفى، ص 441; 5ـ روایت یعقوب بن جعفر در اصول کافى، ج 1، ص 478، کتاب الحجة باب «مولد ابى الحسن موسى بن جعفر8»، حدیث 4; 6ـ روایت محمد بن عماره در معانى الاخبار، ص 28، حدیث 6; 7ـ مرسل عیّاشى در تفسیر عیاشى، ج 2، ص 123، حدیث 23 / نورالثقلین، ج 2، ص 305، حدیث 71; 8ـ مرسل دیگرى از عیاشى در بحارالانوار، ج 23، ص 204، حدیث 51; 9ـ روایت دیگرى از ابوحمزه در بحارالانوار، ج 23، ص 206، حدیث 1

      58ـ معانى الاخبار، ص 3، حدیث 1، باب «معنى بسم الله الرحمن الرحیم»; رجال سند این حدیث غیر از قاسم بن یحیى توثیق خاص دارند و او نیز از رجال کامل الزیارات و مشمول توثیق عام ابن قولویه است

      59ـ محمدبن یعقوب کلینى، پیشین، چاپ آخوندى، ج 1، ص 340، کتاب الحجه، باب «فى الغیبة»، حدیث 14

      60ـ معانى الاخبار، ص 3، حدیث 2، ص 7 حدیث وهب بن وهب قرشى و ص 15; ح 7، ص 22، باب «معنى الحروف المقطعة»، ح 1، ص 23، ح 2; ص 24، ح 4; ص 28، ح 5 / اصول کافى، کتاب فضل القرآن، حدیث 1 / نورالثقلین، ج 2، ص 390، ح 190; ص 391، ح 194; ج 5، ص 191، ح 17; ص 585، ح 4; ص 586، ح 5 / صدوق، کتاب التوحید، ص 88 / محمدباقر مجلسى، پیشین، ج 24، ص 309، ح 12; ج 92، ص 82، ح 12 و ص 376، ح 4 و 6 و ص 381، ح 13 و ص 383، ح 23

      61ـ بحارالانوار، ج 92، ص 104، 105، 106 به نقل از: محمد بن حسن بن زیاد، شفاء الصدور (تفسیر نقّاش) و کتاب ابو عمر محمد بن عبدالواحد

      62ـ بحارالانوار، ج 92، ص 103، ح 82 / احیاء العلوم، ج 1، ص 289، الباب الرابع من کتاب «آداب تلاوة القرآن» / جلال الدین سیوطى، الاتقان فى علوم القرآن، ج 2، ص 1223

      63ـ بحارالانوار، ج 92، ص 104، به نقل از: ابوحامد غزالى، بیان العلم اللدّنى فى وصف مولانا على بن ابى طالب7

      64ـ بحارالانوار، ج 92، ص 95، ح 49 / محمدبن مسعود عیّاشى، تفسیر عیاشى، ج 1، ص 12، ح 9 / البرهان فى علوم القرآن ، ج1، ص 20، ح 13

      65ـ بصائر الدرجات، ص 125، جزء 4، باب 7، ح 6 / بحارالانوار، ج 92، ص 97، ح 63 / تفسیر عیاشى، ج 1، ص 12، ح 10; در تفسیر صافى، ج 1، مقدمه ششم، حاشیه صفحه 37، نیز توضیحى براى معناى این حدیث از مرحوم فیض نقل شده است.

      66ـ الاتقان فى علوم القرآن، ج2، ص1220 / البرهان فى علوم القرآن، ج2، ص154

       67ـ بحارالانوار، ج 92، ص 98، ح 65 / وسائل الشیعه، ج 18، ص 145، ح 50 به جاى سبعة احرف، «سبعة اوجه» نقل شده است.

      68ـ معانى الاخبار، ص 29، باب «معنى العرش و الکرسى»، ح 1

      69ـ شیخ حرّ عاملى، پیشین، (20 جلدى)، ج 18، ص 143، ح 44 / احمدبن على، الاحتجاج، ج 1، ص 376

      70ـ بحارالانوار، ج 92، ص 103 / مولى محسن فیض کاشانى، تفسیر صافى، ج 1، ص 29 آن را از اهل تسنّن نقل کرده است.

      71ـ از کلام احمد بن على بن ابى طالب طبرسى; در مقدمه الاحتجاج استفاده مى شود که همه روایات احتجاج مسند بوده و ایشان به دلیل اجماعى بودن آن روایات یا موافقت آن ها با دلیل عقل و یا اشتهارشان در کتاب هاى شیعه و سنّى، ذکر سند را لازم ندانسته و بى سند آورده است; تنها روایات تفسیرمنسوب به امام حسن عسکرى7 را که در حد اشتهار سایر روایات نبوده با سندذکر کرده است.ر.ک.به: مقدمه احتجاج، ج1، ص 4.

      72ـ عنوان موثّقه اشاره به ثقه بودن رجال سند حدیث دارد; زیرا کلینى از ابوعلى اشعرى روایت کرده و ابوعلى همان احمد بن ادریس بن احمد اشعرى است که شیخ و نجاشى و علاّمه و ابن شهر آشوب او را توثیق کرده اند. (ر.ک.به: معجم رجال الحدیث، ج 21، ص 244 ـ 247 و ج 2، ص 41، 42 / ابوطالب تجلیل تبریزى، معجم الثقات، ص 6 و 7، رقم 34) ابوعلى از محمد بن عبدالجبار نیز روایت کرده است و او را شیخ و علاّمه توثیق کرده اند. (ر.ک.به: معجم الثقات، ص 110، رقم 734) او از صفوان، که صفوان بن یحیى است، روایت کرده است (ر.ک.به: معجم رجال الحدیث، ج 9، ص 119، 131، 133) که شیخ و نجاشى و کشّى او را توثیق کرده اند. (ر.ک.به: معجم رجال الحدیث، ج 9، ص 123 ـ 127، رقم 5922 / معجم الثقات، ص 65 رقم 425)، او از اسحق بن عمار که اسحق بن عمار ساباطى است روایت کرده است (ر.ک.به: معجم رجال الحدیث، ج 2، ص 61 و 63) که شیخ درباره اش گفته است: «کان فطحیاً الاّ انّه ثقة.» (ر.ک.به: محمد بن حسن طوسى، الفهرست، ص 54، رقم 52) او از ابوبصیر روایت کرده و ابو بصیر یا یحیى بن قاسم اسدى است که نجاشى او را توثیق کرده و یا لیث بن بخترى است که کشى درباره اش فرموده: «اجمعتِ العصابةُ على تصدیقِ قولِه على قولِ بعضِ.» و علاّمه نیز بر قبول روایت او اعتماد کرده است (ر.ک.به: معجم الثقات، ص 134، رقم 914 و ص 131، رقم 892 و ص 98، رقم 658.)

      73ـ اصول کافى، کتاب «فضل القرآن»، باب النوادر، حدیث 4

      74ـ حاکم حسکانى، شواهد التنزیل، چاپ بیروت، ج 1، ص 44، حدیث 58 / بحارالانوار، ج 24، ص 305، ح 1 و 2 این روایت را با اندک تفاوتى در متن، از کنزالفوائد  به نقل از ابن عباس واز تفسیر فرات ازابن نباته ذکر کرده است.

      75ـ اصول کافى، کتاب «فضل القرآن»، باب النوادر، حدیث 2 / بصائر الدرجات، چاپ قم، 1404، ص 121، «نادر من الباب»، حدیث 2 / بحارالانوار، ج 92، ص 114، حدیث 1; ص 115، حدیث 4، ج 24; ص 305، حدیث 1; ج 35، ص 356، حدیث 6; ص 359، حدیث 11 / شواهد التنزیل، ج 1، ص 43، حدیث 75 / ابن مغازلى، مناقب، ص 328، حدیث 375; قابل توجه است که این دو کتاب اخیر از کتاب هاى اهل تسنّن است.

      76ـ مولى محمدفیض کاشانى، تفسیر صافى، ج 1، ص 23، مقدمه سوم

      77ـ محمدباقر مجلسى، مرآة العقول، ج12، ص517

      78ـ ابوالحسن عاملى، تفسیر مرآة الانوار و مشکوة الأسرار، مقدمه، ص 3

      79ـ کفایة الاصول قم، انتشارات اسلامى، ص 55: «اِنَّ الاخبارَ الدّالةِ على اَنّ للقرآنِ بطوناً سبعةً او سبعینَ» به نقل از: بحارالانوار، ج 92، ص 78 ـ 10 باب 8، «من ابواب کتاب القرآن».

      80ـ سید محمدحسین طباطبائى، قرآن در اسلام، ص 35 و 36

      81ـ تفسیرصافى، بیروت، مؤسسة الاعلمى،  ج 1، ص 59: «و روت العامّةُ ایضاً عن النّبىِ(ص) اَنّ القرآنَ اُنزل على سبعةِ احرف لکلِّ آیة مِنها ظهرٌ و بطنٌ و لکلِّ حرف حدٌ و مطلعٌ.» و فى روایة اخرى: «اَنّ للقرآنِ ظهراً و بطناً و لبطنِه بطناً الى سبعةِ اَبطن.»

      82ـ مرآة الانوار و مشکوة الاسرار، ص 6 و 5، مقدمه

      83ـ حافظ ابونعیم، حلیة الاولیاء، ج 1، ص 65: «حدثنا ابوالقاسم نذیرُ بنُ جناحِ القاضى ثنا اسحقُ بنِ محمدِ بن مروان ثنا ابى ثنا عباس بنِ عبیدِاللهِ ثنا غالبِ بن عثمانِ الهمدانى ـ ابومالک ـ عن عبیدةِ عن شقیق عن عبدِالله بن مسعودِ، قال: «اِنّ القرآنَ اُنزل على سبعةِ اَحرف ما مِنها حرفٌ الاّ له ظهرٌ و بطنٌ و اِنّ علىَ بنَ ابى طالب عنده علمَ الظاهرِ و الباطنِ.» ذکر روایت براى توجه دادن به تفاوت متن روایت در حلیة و مرآة است.

      84ـ صدوق، الخصال، با مقدمه و ترجمه سید احمد فهرى، ص 403، باب السبعة، ث 43: «حَدّثنا محمدُ بنِ الحسنِ بنِ احمدِبن الولیدِ

      ـ رضى الله عنه ـ قال حَدّثنا محمدُبنِ الحسنِ الصفّارِ عن العباسِ بنِ معروفِ عن محمدِ بن یحیى الصیر فى عن حمادِبن عثمان قال...»

      85ـ بصائر الدرجات، ص 196، جزء چهارم، باب هفتم، ث 8: «حَدّثنا الفضل عن موسى بن القاسمِ عن ابانِ عن ابنِ ابى عمیر او غیره عن جمیلِ بن درّاجِ عن رزارةِ عن ابى جعفر(ع) قال: «تفسیرُ القرآنِ على سبعةِ احرف...»

      86ـ بصائر الدرجات، ص 195، همان باب، ث 6

      87ـ الاتقان فى علوم القرآن، ج 1، ص 145 تا 146، نوع شانزدهم، مسأله سوم

      88ـ البیان فى تفسیر القرآن، ص 211، پایان بحث «هل نُزّل القرآنُ على سبعةِ احرف»

      89ـ بصائر الدرجات، ص 216، جزء 4، ب 7، ث 8 / بحارالانوار، ج 92، ص 98، ث 65 / وسائل الشیعه، ج 18، ص 145، ث 50

      90ـ جافظ نورالدین هیثمى، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج 7، ص 152: «و عن عبدِاللّهِ ـ یعنى ابن مسعود ـ اَنّ النّبى(ص) قال: «اُنزلَ القرآنُ على سبعةِ احرف لکلِّ آیة منها ظهرٌ و بطنٌ...» رواه البزّار و ابویعلى فى الکبیر و فى روایة عنده: «لکلِّ حرف منها بطنٌ و ظهٌر» و الطبرانى فى الاوسط باختصار آخره و رجال احدهما ثقات.

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    بابایی، علی اکبر.(1377) باطن قرآن کریم. فصلنامه معرفت، 7(3)، 7-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    علی اکبر بابایی."باطن قرآن کریم". فصلنامه معرفت، 7، 3، 1377، 7-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    بابایی، علی اکبر.(1377) 'باطن قرآن کریم'، فصلنامه معرفت، 7(3), pp. 7-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    بابایی، علی اکبر. باطن قرآن کریم. معرفت، 7, 1377؛ 7(3): 7-