تعامل تمدن اسلام و غرب
Article data in English (انگلیسی)
تعامل تمدن اسلام و غرب
عبدالرسول یعقوبى
«در چندین قرن ممالک اسلامى بهترین کشورها را تشکیل و بالاترین تمدّن را به جهان نشان دادند. خوب است دست کم کتاب گوستاولوبون و کتاب تاریخ تمدّن اسلام را ببینند. با آن که در آن کتاب ها نیز از تمدّن اسلام خبرى نیست مگر به قدر فهم مصنّف آن ها و مانند آن ها از تمدن اسلام، طاق هاى نقاشى و ظروف چینى و بناهاى مرتفع و پرده هاى قیمتى را فقط مى فهمند، با آن که این ها و صدها مانند این ها در تمدّن اسلام، جزء حساب نمى آید.»
(امام خمینى(رحمه الله)، کشف الاسرار، ص 272 273
مقدمه
مطالعه عصر درخشش تمدّن اسلامى و یاداورى آن دوران غرورآفرین و تماشاى انحطاط مسلمانان معاصر بسیار تأثّر برانگیز است. این اندوه زمانى افزونى مى یابد که اروپاى قرون وسطا، که به تصریح تمام دانشمندان تمدّن شناس از فرهنگ بهره اى نداشت، به چنان عظمت مادّى دست یافت که چشم ها را خیره نمود و جوانان ایرانى غافل از تاریخ درخشان و زیباى تمدّن اسلامى را به بحران بى هویتى کشاند.
آرزویى است بس بلند، اما دست یافتنى: باید از این فرصت استثنایى براى شناخت تاریخ تمدن اسلام و ایران استفاده کرد و شکوه و عظمت آن را براى فرزندان اسلام یاداورى نمود و آنان را از اقتدار و استعدادى که در ذات خود دارند آگاه ساخت و به آنان فهماند که کم تر از آبا و اجداد خود نیستند، باید به آن ها هویّت بخشید و ملاک ها و معیارهایى که مسلمانان را به اوج افتخار رساند و غرب را در نظر آنان وحشى نمود زنده کرد تا با اتکا بر توانمندى هاى خود، هویت، عظمت و شکوه از دست رفته خویش را براى بار دیگر بازیابند.
مزایاى تعامل تمدّن اسلام و غرب
1. کشف و شناسایى عوامل شکوفایى تمدّن اسلام و کوشش در جهت تقویت آن ها;
2. کشف و شناسایى عوامل انحطاط تمدن اسلام و کوشش در جهت جلوگیرى از ظهور مجدد آن عوامل;
3. شناخت نقاط عطف و روشن تمدن اسلام و معرفى آثار فرهنگى علمى این تمدن براساس اسناد و مدارک در جهت تکذیب شرق شناسان متعصبى که سعى در مبهم نشان دادن و تاریک نمودن این نقاط درخشان دارند;
4. بازیابى هویّت اسلامى مسلمانان در جهت اتکا بر گذشته خویش و اجتناب از حقارت و بى هویّتى آنان;
5. اگر گفتوگوى تمدن ها را به معناى تعامل تمدن ها و دست کم شناسایى عناصر تمدّنى و اخذ و اقتباس وجوه مثبت یک تمدن بدانیم، تعامل تمدّن اسلام و غرب مى تواند تجربه مفیدى را در این زمینه، فراروى ما قرار دهد.
مفاهیم
«تمدن»
«تمدن» از «مدینه» اخذ شده و به لحاظ لفظ در معانى ذیل به کار رفته است:
1. شهرنشین شدن، به اخلاق و آداب شهریان خوگرفتن;
2. هم کارى افراد یک جامعه در امور اجتماعى، اقتصادى، دینى، سیاسى و مانند آن.1
3. تخلّق به اخلاق اهل شهر و انتقال از خشونت و جهل به حالت ظرافت و انس و معرفت;
واژه معادل «تمدن» در زبان لاتین Civilizationمى باشد که از Civitasو Civis اخذ شده و به معناى شهر است.
بنابراین، هم در زبان شرقى وهم در زبان لاتین، انتساب به شهر و شهرنشین را ملاک تمدّن گرفته اند.2
تمدّن در اصطلاح، «شامل مجموعه پیچیده اى از پدیده هاى اجتماعى قابل انتقال حاوى جهات مذهبى، اخلاقى، زیبایى شناختى، فنى و یا علمى و مشترک در همه اعضاى یک جامعه وسیع و یا چندین جامعه مرتبط با یکدیگر است».3
رابطه تمدن با فرهنگ
در تعاریفى که از «تمدّن» و «فرهنگ» ارائه شده است، گاهى تمدن صورتى از فرهنگ محسوب مى شود که در این صورت، تمدن و فرهنگ ممکن است مترادف باشند و در صورتى که فرهنگ داراى پیچیدگى بیش تر و خصوصیات فراوان تر و کیفیتاً پیشرفته تر باشد، در یک معنا به کار مى روند.
برخى نیز تفاوت آن دو را صرفاً به لحاظ حوزه اى که هر یک پوشش مى دهند در نظر مى گیرند. از نظر این گروه، «زمانى سخن از تمدن مى رود که ارزش هاى کلّى تر و در زمینه اجتماعى وسیع ترى مطمح نظر باشند، تمدّن در مقایسه با فرهنگ حوزه وسیع ترى دارد و مردمانى بسیار و از دیدگاه فرهنگى منفک و متمایز را در برمى گیرد.»4
تمدن زمانى در نقطه مقابل فرهنگ تعریف مى شود که در این صورت معناى فرهنگ تغییر کرده همه عقاید و آفرینش هاى انسانى مربوط به اسطوره، دین، تفسیر و ادبیات را شامل مى شود و حال آن که تمدن به حوزه خلاقیت انسانى مرتبط با فن آورى (تکنولوژى) و علم اشاره دارد.5
از تعاریف فوق، تعریف اخیر به طور غیرمستقیم تمدّن (تکنولوژى و علم) را به امور مادّى و محسوس و فرهنگ (عقاید، اسطوره و دین) را به امور معنوى مربوط داشته است. احتمالاً بر همین اساس است که برخى فرهنگ را وجه معنوى و متعالى زندگى اجتماعى و تمدّن را وجه مادّى و فنّى زندگى اجتماعى معنا کرده است.6
نکته اى که تمایز این دو را قدرى روشن تر مى کند این است که تمدّن امرى تاریخى و فرهنگ مربوط به زمان حال است، نوربرت الیاس در تبیین این تمایز، که بر مبناى مصطلح آلمانى این دو واژه مطرح شده است، مى گوید: «تمدّن معرّف یک روند یا دست کم معرّف سرانجام یک روند است»، امّا فرهنگ با فراورده هاى انسانى مربوط مى شود که «همچون شکوفه در کشتزارها» حضور دارند.7
اگر تاریخى بودن تمدّن و غیرتاریخى بودن فرهنگ را بپذیریم مى توان این نتیجه را گرفت که فرهنگ به عالم موجود، زنده و متجدّد تعلّق دارد امّا تمدّن مربوط به امورى است که غالباً دوران آن به سرآمده و صرفاً گزارش ها و آثار آن به صورت امورى متجسّد و محسوس در اختیار ما است. البته این امور مى تواند منشأ اثر باشد.
مقاله حاضر تعامل تمدّن اسلام و غرب را از همین وجه تمایز مورد بررسى قرار داده است.
تمدّن اسلامى»
با توجه به تعریف اصطلاحى که از «تمدن» ارائه شد، مى توان «تمدن اسلامى» را این گونه تعریف کرد: مجموعه هماهنگ و سازمان یافته اى8 از عقاید، باورها، سنن، خلاقیّت ها، اختراعات و فنون و علم که به نحوى از انحا متأثر از اندیشه اسلامى بوده و در جامعه اسلامى و مسلمانان فراهم آمده باشد.
اسلام با ظهور خود در جامعه جاهلى آن روز، با اعلان فرمان «اقرأ»، که نمادى از علم و اندیشه بود، اولاً، باورها و اعتقادات، ارزش هاى آن روز را باطل و باورها، اعتقادات و ارزش هاى نوین را آفرید. ثانیاً، حقوق و قوانین را متحول کرد; ثالثاً با بسترسازى، زمینه علم و هنر و فن آورى را فراهم ساخت.
هرچند به عقیده توین بى تمدن اسلامى محصول ترکیب دو جامعه متمایز یعنى جامعه ایرانى و جامعه عرب مى باشد،9 ولى درست تر آن است که بگوییم: تمدن اسلامى تمدن شرق قرون وسطاست که بنیان گذاران آن فقط ایرانى و عرب مسلمان نبودند، بلکه به طور محدود مسیحیان و یهودیان نیز در آن مشارکت داشتند. بنابراین، نام گذارى چنین تمدّنى به «تمدن اسلامى»10 بدین لحاظ است که وجه غالب کسانى که به آفرینش این تمدّن همّت گماشتند مسلمانان بودند; اقوام، ملیت ها و نژادهاى مختلفى که وجه مشترک آن ها را اعتقادات و اندیشه هاى اسلامى تشکیل داده است.
تولد و انحطاط تمدن اسلامى
سوروکین در کتاب نظریه هاى جامعه شناسى و فلسفه هاى نوین تاریخ، بحث خود را با این سؤال آغاز مى کند: چه وقت تمدن متولّد مى شود؟ سپس به این سؤال پاسخ مى دهد که هیچ یک از نظریه ها نتوانسته اند، حتى پاسخ نسبتاً قانع کننده اى به این پرسش ها بدهند.11
پاسخ سوروکین به سؤال مزبور دست کم، در مورد تمدن اسلامى صادق نیست; زیرا تمدن اسلامى تنها تمدّنى است که زاد روز مشخص (هجرت پیامبر(صلى الله علیه وآله) 570 میلادى)، بانى مشخص (رسول اکرم(صلى الله علیه وآله)) و نام مشخص (تمدّن اسلامى) دارد12 و برخلاف آنچه توین بى اظهار داشته تمدن اسلامى هرچند افول کرده، اما نمرده است; زیرا هنوز زبان، ارزش هاى سیاسى، اقتصادى، اجتماعى، علمى، فلسفى، اخلاقى، حقوقى و سایر ارزش هاى فرهنگى آن تأثیر خود را از دست نداده، بلکه موضوع بحث و اندیشه و صاحب تأثیر است.
اسلام و تمدّن
نقش دین، به ویژه اسلام، در آفرینش تمدّن اسلامى امرى مسلّم و قطعى است، هرچند بعضى سعى کرده اند سهم دین اسلام را در ایجاد و آفرینش تمدن اسلامى انکار کنند. بدین روى، ابتدا به قسمتى از گفتار دو مورّخ اروپایى در این زمینه اشاره مى شود: و. و. بارتولد مورخ و تمدن شناس معروف، مى نویسد: «امروزه این حقیقت به اثبات رسیده است که بزرگ ترین عامل پیشرفت، روابط موجود بین اقوام و ملل است. پیشرفت یا عقب ماندگى اقوام مختلف با ویژگى هاى نژادى، باورهاى دینى و محیط طبیعى آنان بستگى نداشته، بلکه به مناسبات آنان با سایر ملل در طول تاریخ خویش مربوط مى شود. وابستگان نژاد هند و اروپایى، هرقدر هم که برتر از وابستگان سایر نژادها باشند، اگر در طول تاریخ خود با نژادهاى دیگر تماس نداشته باشند، هنوز هم مانند لیتوانى هاى قرن سیزدهم میلادى به حالت توحش باقى مى ماندند.
مسیحیت هر قدر هم که با اسلام فرق داشته باشد، تا زمانى که راه هاى بازرگانى در کنترل مسلمانان قرار داشت، تمدّن دنیاى اسلام نیز برتر از مدنیت مسیحى بود، شرایط اقلیمى و جغرافیایى اروپا نسبت به سایر قارّه ها هر قدر هم مساعدتر باشد، فقط پس از کسب امتیاز اروپا در روابط فرهنگى است که اثر آن دیده مى شود. پیشرفت یا عقب ماندگى جهان اسلام نیز با خصوصیات نژادى ملل مسلمان و تعلیمات دین اسلام نبوده، بلکه با توجه به عوامل فوق الذکر معیّن مى شود.13
با وجود این که بار تولد در این عبارت، از عدم ارتباط بین باورهاى دینى و تعلیمات مذهبى با پیشرفت یا عقب ماندگى سخن مى گوید، اما در چند صفحه بعد از همین کتاب، مسیحیّت را عامل رکود و عقب ماندگى و ورشکستگى تمدّن یونان و روم مى داند و معتقد است مسیحیت تمامى مظاهر علم و هنر را که به نحوى با «بت پرستى» مرتبط بود، مردود مى شمردند و به اعتلاى مادى و معنوى و امور ادارى چندان علاقه اى نداشتند; زیرا عقیده داشتند روز رستاخیز در آینده نزدیکى فراخواهد رسید.
وى درادامه مى نویسد: «اگرچه کلیسا از یک طرف، موجبات نابودى دانش و هنرى را که فقط در خور فهم طبقات عالیه بود، فراهم ساخت،اماازسوى دیگر، به بالارفتن سطح آگاهى عمومى،انتشارکتب دینىو رواج ادبیات ملى کمک نمود.»14
بدین سان وى باصراحت، ازتأثیرکلیسا بر عقب ماندگى و متقابلاً بالا رفتن سطح آگاهى عمومى سخن مى گوید و هم چنین ضمن مقایسه تمدنبیزانس با تمدن اسلام، یکى از امتیازات بزرگ امپراتورى اسلام نسبت به تمدن بیزانس را «آزادى دینى» مى داند; آزادى ملهم از قرآن. مستشرقان بسیارى از آزاد اندیشى دینى، که موجب رشد و شکوفایى است، سخن مى گویند.
گوستاولوبون، مورخ شهیر، نیز که براى اسلام تأثیر اندکى قایل بوده، مى نویسد: همان گونه که سهم کتاب مقدّس در تحقیقات علمى حاضر ما کم مى باشد، سهم قرآن هم در مسائل علمى و فلسفى که مسلمین در دنیا شایع و منتشر ساختند، کم بوده است.»15 وى در نهایت، از آنچه ذکر کرده، نتیجه گرفته است که اسلام از جنبه مذهبى، در تحقیقات و اکتشافات علمى و فلسفى مسلمانان عامل مؤثرى نبوده است.16 در پاسخ، باید گفت: بى تردید، اسلام تنها عامل تأثیرگذار در ایجاد و شکوفایى تمدّن اسلامى نیست و کسى هم چنین ادعایى نمى کند، بلکه عوامل دیگرى نیز در ایجاد تمدّن اسلامى مؤثر بوده است، از آن جمله مى توان به موارد ذیل اشاره کرد:
1. شرایط اجتماعى آن عصر:انزواى دوامپراتورى بزرگ ایرانوروم وابهام و پیچیدگى ثنویت زرتشتى و تثلیث مسیحى;
2. نژاد عرب: عرب نژادى با هوش بود و داراى خصلت جنگاورى، تهاجم و ستیز: او هوش و استعداد خود را در خلق آثار ادبى هم چون شعر، صرف، نحو و کلام نشان داده است.
3. روابط فرهنگى با سایر اقوام و ملل.
به راستى، باید از گوستاولوبون و بار تولد پرسید: اگر اسلام و نقش آن را در تحرک اعراب در ابعاد گوناگون آن نادیده بگیریم، آیا مى توانیم آنچه رابه نام«تمدن اسلامى» مطرح است، تصوّر کنیم؟
شاید به گفته گوستاولوبون، قرآن نقش مستقیمى در به وجود آوردن علومى هم چون فیزیک، شیمى، ریاضى و فلسفه نداشته است; چه آن که اساساً قرآن کتاب فیزیک، شیمى، ریاضى و فلسفه نیست، اما اسلام در به وجود آوردن بسترهاى مناسب به گونه اى که در آن ها علم و دانش قابلیت رشد و شکوفایى بیابد، نقش غیرقابل انکار داشته است.
راستى نیازهاى معنوى (علم دوستى و حقیقت جویى) را چه عاملى در میان اعراب و مسلمانان زنده و شکوفا ساخت؟
آیا روحیه تهاجمى و تدافعى، که در اعراب و مسلمانان در قبال امپراتورى آن عصر به وجود آمد، عاملى جز انگیزه گسترش و اشاعه دین باورى در میان اقوام و ملل دیگر بود؟ «بخشى از پیروزى هاى مسلمین ناشى از پى گیرى اى بود که در گسترش دین تازه خود داشتند».17
نقش اسلام در ایجاد تمدن اسلامى
همان گونه که گذشت مهم ترین نقشى که اسلام در ایجاد تمدّن اسلامى ایفا کرد زمینه سازى مناسب براى رشد و شکوفایى علم است. بر این اساس، لازم است نشان دهیم که اسلام با چه شیوه هایى عناصر گوناگون تمدن اسلامى را میسّر ساخته است:
الفـ ترغیب و تشویق به علم آموزى
شاید بدیهى ترین عنصرى که در ترویج علوم تمدن اسلامى نقش عمیق و فراگیر داشته آیات و روایاتى است که مسلمانان را به علم و دانش تشویق مى کرده. یکى از موّرخان، در این باره مى گوید: آنچه مایه ترقیات علمى و پیشرفت هاى مادى را براى مسلمین میسر ساخت در حقیقت، همان اسلام بود که با تشویق مسلمین به علم و ترویج نشاط حیاتى، روح معاضدت و تساهل را جانشین تعصّبات دنیاى باستانى کرد و در مقابل، رهبانیت کلیسا، که ترک و انزوا را توصیه مى کرد، با توصیه مسلمین به راه وسط، توسعه و تکامل صنعت و علم انسانى را تسهیل کرد.... در چنین دنیایى که اسیر تعصبات دینى و قومى بود، اسلام نفحه تازه اى دمید; چنان که با ایجاد دارالسّلام، که مرکز واقعى آن قرآن بود، تعصبات قومى را با یک نوع جهان وطنى چاره کرد.»18
فؤاد سزگین آنچه را بار تولد عامل تمدّن و تمدّن اسلامى معرفى کرده بود یعنى روابط فرهنگى میان اقوام و ملل و نه دین و مذهب با بیانى در خور تحسین، ناشى از موضع اسلام نسبت به علم و دانش دانسته، مى نویسد: «تنها انگیزه سود عملى و یا نظرى بودن نمى تواند علت پدیده ترجمه کتب بیگانه را در سطحى گسترده توسط مسلمین براى ما روشن کند. ناگزیر باید با موضع ویژه دین اسلام نسبت به علم و دانش آشنا شد که همین موضع اسلام در قبال دانش نه تنها بزرگ ترین عامل تحرّک در زندگى دین، بلکه در جمیع جهات حیات انسانى بود.»19
ویل دورانت هم با بیان احادیثى در این مورد، بر تأثیر تشویق و ترغیب اسلام به علم اندوزى صحّه مى گذارد و زمینه هاى اجتماعى را، که بر اثر این تشویقات منجر به رشد علم و دانش گردید، ذکر مى کند: «به طورى که از احادیث نبوى معلوم مى شود، پیامبر مردم را در طلب علم تشویق مى کرد و این کار را محترم مى دانست و از این جهت، با مصلحان دینى تفاوت داشت; "هر که به راهى مى رود که علمى جوید، خدا براى وى راهى به سوى بهشت بگشاید"، "مرکّب عالمان دانا را خدا با خون شهیدان وزن کند و مرکّب عالمان از خون شهیدان برتر باشد."20
ب همگانى کردن دانش
در حالى که آموزش طبقاتى اجازه آموزش به یک کودک «پیشهور» را بازاى هزینه یک سال سپاه ساسانى نمى داد، اسلام تحصیل علم را با «طلب العلم فریضة على کلّ مسلم»21بر عوام و خواص واجب ساخت و با همگانى کردن دانش در میان تمام مسلمانان، آن را از انحصار طبقه اى خاص درآورد و فرمود: «هر کس به راهى برود که به کسب علمى بینجامد، خدا براى او راهى به سوى بهشت مى گشاید.»22
ج پیکار با بى سوادى
از دیگر ویژگى هاى ممتاز اسلام در تمدن سازى، پیکار با بى سوادى است. انتشار دین اسلام، که مسلمانان به آن مأمور بودند، مستلزم پیکار با بى سوادى بود; «زیرا آیات قرآن کریم نوشته مى شد و کسى که توانایى داشت آن ها را براى دیگرى مى خواند... پس از جنگ بدر، براى رهایى هر اسیرى آموختن دو طفل از اهالى مدینه مقرّر شده بود و این یک نمونه روشن از طرز فکر بنیانگذار اسلام است. پیامبر اسلام براى بعضى یاران خود، حتى یادگرفتن زبان بیگانه را لازم شمردند و زیدبن ثابت را مأمور یادگرفتن زبان یهود نمودند... عده دیگرى را نیز حضرت وادار کرد زبان سریانى بیاموزند.»23
د طرح اندیشه هاى نوین
اسلام اندیشه هاى جدیدى مطرح نمود و طرح همین اندیشه ها زمینه را براى گفتوگو و پژوهش باز کرد و افراد و جامعه را به تلاش و تأمّل و تفکر واداشت. اسلام مردم را به ایمان دعوت کرد، اما ایمانى همراه با تعقّل. بدین روى بود که در حوزه اسلام، از همان آغاز روحیه پى جویى و منش تعقّل تقویت گشت.
اسلام و قرآن از یک سو، با بیان تاریخ ملل و اقوام گذشته و نقل داستان هاى شورانگیز حضرت آدم(علیه السلام)، ابراهیم(علیه السلام)و دیگران فکر مردم را از حالت جمود و رکود بیرون آورد و با تشریح اصول ایمان و وصف قدرت پروردگار جهان و بیان توحید و تشویق متفکران به تفکر درباره جهان هستى، افکار مردم را به جریان انداخت24 و از سوى دیگر، با طرح موضوعات تجربى، اذهان را متوجه موضوعات علمى کرد و آنان را به تفکر در موضوعات علوم تجربى نمود، «حتى سوگندهاى خویش را با نام اشیاى محسوس و طبیعى یاد مى کرد، از آسمان و ستاره و فجر دم مى زد، از آفرینش و صورتگرى در رحم سخن مى گفت، خلقت شتر را به یاد مى آورد، زندگانى مورچگان و زنبوران عسل را تذکر مى داد، به چگونگى پرواز پرندگان اشاره مى کرد، از شکفتن دانه در زمین و از خوشه گندم و خرما و... سخن مى آورد. چرا؟ براى این که مردم در چیزها بیندیشند و در چگونگى آفرینش آن ها ژرف شوند و این موضوع ها که یاد شد، خمیرمایه اصلى بسیارى از دانش ها بود و این دانش ها بجز علوم فقهى و تفسیرى و قرآنى و حدیثى و ادبى بود که پایه گذار اصلى آن ها نیز کتاب خدا بود.25
آزاداندیشى و فراهم ساختن زمینه نقد
بسیارى از موّرخان از جمله عوامل ترقّى علوم و تمدّن اسلامى را آزاداندیشى و فراهم نمودن زمینه نقد معرفى کرده اند.26
مجامع بزرگ علمى که از طرف داران ادیان مختلف در حضور خلفا و گاه با شرکت ائمّه(علیهم السلام) برگزار مى گردید این سخن را تصدیق مى کند. آزادى پیروان ادیان مختلف در حفظ اعتقادات خود نشانه دیگرى است. اساساً تاریخ نشان مى دهد که اسلام رشد و بالندگى خود را در عرصه بحث و مناظره و حضور مخالفان خود یافته و توانایى خود را در عرصه اندیشه به ظهور رسانده است و بدون حضور مخالفان و نقّادان سرسخت، دین دچار رکود و خمودى و سطحى اندیشى مى گردد.
وـ آزادى فکر از قیود تقلید
اسلام پیوسته امر به تعقل مى کند و از پیروى کورکورانه آبا و اجداد به صرف این که آبا و اجدادند نهى مى کند. البته اسلام سنت هاى ارزشمند را تأیید مى نماید، ولى از هرگونه نوآورى به صرف این که «نوآورى» است، حمایت نمى کند.
زـ سادگى احکام
یکى از عوامل اساسى که موجب رشد علوم در تمدن اسلامى گردید سادگى دین اسلام بود. در اروپا اعتقادات مسیحى مشحون از پیچیدگى بود. در ایران هم مردم در تردید بودند که آیا ثنویت زرتشت را بپذیرند که در کمال افراط بود و یا مذهب اشتراکى مزدک را که در کمال تفریط قرار داشت و اشتراک را حتى به زنان نیز کشانده بود. وحدانیت مطلقه و سادگى کلمات قرآن، که در دو جمله شهادتین خلاصه مى شود، محلى براى مناقشه بر سر مسائل فرعى باقى نگذاشت و ذهن مردم را به بحث هاى بى حاصل و غامض و پیچیده معطوف نکرد.
نتیجه گیرى
اسلام از قبایل جنگجوى اما پراکنده عرب، امّتى واحد ساخت، جنگجویى اعراب و خصلت تهاجمى آن ها براى به وجود آمدن تمدن اسلامى لازم بود، اما به وحدت رساندن آن ها بر محور دیانت و ایجاد انگیزه براى رسیدن به کمال مطلوب، شکوفایى علم و ایمان و گسترش دین و مهم تر از همه، آموزش مسلمانان در مورد نحوه برخورد با قوم مورد تهاجم کارى است که آموزه هاى آن از اسلام سرچشمه گرفته و نمى توان آن ها را در فراهم ساختن مقدمات تمدّن اسلامى نادیده گرفت.
مسلمانان پس از غلبه بر ایران و روم، با الهام از دستورات جهاد، همانند مغول هاى وحشى، دست به کشتار مردم نزدند، مراکز علمى و فنى را به ویرانگى نکشیدند، تحکّم مذهبى روا نداشتند، تحت تأثیر خرافات قرار نگرفتند، فراورده هاى یونان و روم را بى هیچ دخل و تصرف قبله آمال و آرزوهاى خود قرار ندادند، بر خلاف صلیبیان که چند قرن بعد در فاجعه اندلس و قتل عام مسلمانان هشتادهزار کتاب را به آتش کشیدند و در حمله به شام و فلسطین سه میلیون کتاب را آتش زدند27، قتل عام و آتش سوزى به راه نینداختند، بلکه با آزاداندیشى مذهبى، به گرفتن اندک جزیه اى اکتفا نمودند و همین مسأله بود که با الهام از بسترسازى هاى قرآن و آموزه هاى دین اسلام، پایه هاى تمدن اسلامى را در ایران و اروپا مستحکم ساخت.
بنابراین، تلاش براى القاى این که عامل منحصر به فرد رشد تمدن اسلامى روابط علمى و یا مانند آن است تلاشى ناموفق مى باشد; زیرا مسیحیان به سرچشمه هاى اصلى علوم آن زمان نزدیک تر بودند، ولى این نزدیکى را نتوانستند حفظ کنند، آشنایى مسیحیان نسبت به علوم یونانى بیش تر از مسلمانان بود، اما مسلمانان در توسعه و پیشرفت این علوم و فعالیت هاى علمى نقش خلّاق ترى داشتند. علت آن بود که مسیحیان از آموزه هاى دینى برخوردار نبودند و مسلمانان از آن آموزه ها بهره ها داشتند.
علاوه بر این که عوامل دیگرى شرط اساسى و زمینه اى لازم براى جرقه سازى در علوم و تمدن اسلامى بود، آن ها آموزش و پرورشى که اسلام به مسلمانان داد و در نتیجه آن، بستر لازم را بر این تداوم و پویایى لازم فراهم کرد، نمى توان نادیده گرفت. اسلام بود که استعداد شایان، آزادى خیال و احساسات جوشان مسلمانان را به جنبش در آورد و در جهت علم و تمدن سازى سازمان دهى کرد و موجب شد تا به سرعت تمدّنى عظیم به وجود آید.
2ـ مراحل پویایى علوم در تمدن اسلامى
الف ـ مرحله تقلید و اقتباس
تعمیق و گسترش علوم در تمدّن اسلامى همانند علوم در سایر تمدّن ها از صفر آغاز نگردید و اساساً چنین امرى نه تنها ناممکن است، بلکه تلاش براى یک حرکت علمى بدون توجه به دستاوردهاى علمى گذشتگان هرچند کم نه تنها موجب اتلاف وقت، بلکه غیرمعقول است. علوم گوناگون در تمدّن اسلامى عمدتاً با بهره گیرى از علوم موجود در تمدن هاى معاصر ظهور اسلام و به ویژه تمدّن یونان، آغاز گردید.
«بر اساس تقسیم بندى جدید از تاریخ اروپا به قرون قدیم، قرون وسطا و قرون جدید، مى توان با وجود رشد و شکوفایى تمدّن شرق، به خصوص تمدن آشوریان، کلدانیان، بابلیان و پس از آن تمدّن اشکانیان و ساسانیان، برترى تمدن غرب را در علم و هنر و تکنیک نسبت به تمدّن شرق در قرون قدیم مطرح نمود. تمدن یونان و روم در گذشته تاریخ، از جهان غرب به حساب مى آید و قبل از این که اسلام در شرق طلوع کند و در قرن بعدى تمدّن اسلامى به وجود آید، مقام اول اروپا را در زمینه علم و هنر از آن خود ساخته بود.28
نقل و انتقال علوم یونان به میان مسلمانان به دو شیوه انجام شد:
1. مهاجرت مسیحیان;
2. نقل و ترجمه کتب یونانى.
انتشار علوم در میان مسلمانان به دو شیوه مذکور هم پیش از اسلام و هم پس از اسلام انجام گرفت، اما نهضت ترجمه، که آن را «عصرالاسلام الذهبى» یا دوره طلایى اسلام نامیده اند و همزمان با دوره عباسیان بوده، در عصر اسلام از رونق بیش ترى برخوردار بوده است.
مهاجران یا نسطوریان که از اعتقاد به این که «مریم باکره، مادر خداست» سرپیچیده و به عنوان «ملحد» از قسطنطنیه بیرون رانده شده بودند، متون گران بهایى از آثار متفکران یونانى را با خود به همراه آوردند و این آثار را به زبان کشورى که در آنجا سکونت گزیدند، ترجمه کردند. مسلمانان از این راه، با اندیشه هاى بقراط، ارسطو، اقلیدس، ارشمیدس و هیپارخوس آشنا شدند و به ارزش این اندیشه ها پى بردند و به کنجکاوى فکرى خود جان تازه اى بخشیدند.29
«در زمان خسرو انوشیروان، اصحاب فلسفه یونانى تحت تعقیب ژوستى نین، قیصر روم، قرار گرفتند، آنان از ترس تعقیب ژوستى نین، به اطراف عالم گریخته و از آن جمله هفت تن از آنان به پیش انوشیروان رفتند. انوشیروان قدوم آنان را گرامى داشت و آنان را به تألیف کتب فلسفه و یا نقل آن ها به زبان فارسى واداشت و آنان با عده اى، کتب منطق و طب را به فارسى ترجمه کردند و از آن جمله است کتاب کلیله و دمنه.»30
درباره ترجمه کتب یونانى به فارسى در عصر پیش از طلوع اسلام، یکى از نویسندگان مى نویسد: «مشهور است که علوم ایرانى جز در ایام شاپور بن اردشیر (272 م.) ظاهر نشد و او بود که کسانى به بلاد یونان فرستاد و کتب فلسفى آنان را خواست و دستور داد که آن ها را به فارسى برگردانند و آن ها را در خزانه پایتخت خویش نهاد و مردمان به بازنویسى و خواندن آن ها مشغول شدند.»31
اما ترجمه کتب یونانى پس از اسلام گسترش بى سابقه اى یافت. «مسلمانان قسمت اعظم آنچه از علم و فلسفه و طب و نجوم و ریاضیات و ادبیات نزد سایر امّت هاى متمدن در این روزگار بود به زبان خود ترجمه کردند، هر چند که ترجمه هاى آنان بیش تر از آثار یونانى، هندى و ایرانى بود و از هر امتى بهترین آنچه را که نزد ایشان بود، گرفتند. از این روى، در فلسفه، طب، هندسه، موسیقى و نجوم بریونانیان تکیه زدند و در نحو و... بر فارسیان و در طب هندى، حساب و... بر هندوان و در فلاحت و زراعت بر مصریان سرسپردند و این همه را در آمیختند و از آن علوم عقلى تمدّن اسلامى را ساختند».32
بدیهى است وقتى از ترجمه کتب فلسفى یونان در بین مسلمانان سخن به میان مى آید، نباید نقش اصیل ایرانیان را در این مهم نادیده گرفت. در واقع، اگر عرب هاى مسلمان با کتب فلسفى یونان آشنا شدند، این کار به واسطه ایرانیان گرد آمده در دربار خلفاى عباسى صورت گرفت که از دیرباز در اثر روابطى که با یونانیان داشتند، با زبان یونانى نیز آشنا بودند.
«مرحله تقلید و اقتباس ]ترجمه[ در اواسط قرن سوم هجرى پایان و پس از آن، مرحله نواورى مسلمین در تاریخ ریاضیات آغاز مى شود. از جمله نشانه هاى آن، کتاب مخروطات، ابلونیوس، که در نزد یونانیان بالاترین مقام را در ریاضیات دارد، نقد و بررسى و تصحیح مى شود».33
نهضت ترجمه به کتاب هاى یونانیان اختصاص نداشت، بلکه شامل کتاب هاى باقى مانده از عهد ساسانى که به زبان پهلوى نگاشته شده بود نیز مى گردد، براى نمونه ابن مقفّع وقتى مشاهده کرد کتاب هاى باقى مانده از عهد ساسانى در حال از بین رفتن است، آن ها را به عربى ترجمه کرد، تا از نابودى آن ها جلوگیرى نماید.34
بنابر اعتقاد برخى از موّرخان بعضى نواورى ها از همان مرحله اى که مشهور به مرحله «اقتباس علوم و تقلید» است، شروع گردیده بود. پایه گذارى «علم میزان شعر عربى» در عروض، شناسایى علم «جبر» به عنوان رشته اى مستقل از حساب، وضع روش دقیقى براى اندازه گیرى محیط کره زمین، رفع اشتباهات روش بطلیموس براى رصد اجرام سماوى و پایه گذارى علم شیمى به شیوه نظرى و عملى، همگى مثال هایى از این نمونه هاست. مرحله «نواورى» در مقایسه با مرحله «اقتباس» اوج ابتکار و خلاقیّتى بود که همزمان با تقلید و اقتباس پیش از این شروع گردیده بود.
بـ مرحله نوآورى و خلّاقیت (اواسط قرن سوم هجرى)
رمز شکوفایى تمدّن اسلامى، به خصوص آنچه به علوم و فنون مربوط مى گردد، در شیوه برخورد مسلمانان با علوم غرب است. اگر مسلمانان همچنان در مرحله اقتباس و تقلید باقى مى ماندند و دست به ابتکار و نوآورى نمى زدند، پیشرفتى هم نداشتند. در واقع، آنچه آنان را شایسته تحسین و تکریم مى کند، ورود آنان به مرحله «نوآورى» و سعى در ابتکار، خلاقیّت، ترکیب و بازسازى و در نهایت، تعمیق و گسترش علومى است که در مرحله ترجمه، اقتباس و تقلید به دست آورده بودند.
ناصرالدین صاحب الزمانى شیوه برخورد مسلمانان با علوم و فنون دریافتى از غرب را در چهار مرحله دسته بندى مى کند:
1. جذب و ذخیره سازى عناصر پراکنده فرهنگى;
در این مورد، مى توان اخذ و ترجمه کتاب هاى یونانى و ترجمه کتاب هاى باقى مانده از دوره ساسانى را که به زبان پهلوى نگاشته شده بود، مثال زد. ابن مقفع با ملاحظه این که این گونه کتاب ها در حال از بین رفتن بود، آن ها را به عربى ترجمه کرد. کتاب کلیله و دمنه نمونه اى از این کتاب ها است.
2. نظام سازى از عناصر پراکنده فکرى و فرهنگى: به عنوان نمونه، در تمدّن اسلامى با ایجاد فلسفه اشراق، نظریات فلسفه افلاطونى و ارسطویى آمیخته شد و یک مکتب و یک جهان بینى جدید عرضه گردید.
3. سازندگى و زایایى: مسلمانان اقدام به افزودن و گسترش مواردى کردند که کسب نموده بودند. طرح معادلات درجه 3 و معادلات درجه 4 در قرن چهارم هجرى و کشف مثلثات کروى توسط ابونصر فارابى نمونه هایى در این زمینه است.
ویژگى خلاقیت و سازندگى و نوآورى مسلمانان در تمام رشته هاى علمى و فنون سبب گردید تا گوستاولوبون به صورت قاعده اى کلى بگوید: «مسلمانان در این علم نیز (علم جغرافیا) اگر چه در ابتدا شاگردى مکتب یونان همچون بطلیموس را نمودند، ولى به زودى سیاحت گران همچون سفرنامه سلیمان، مسعودى در مروج الذهب، ابن حوقل، بیرونى و مخصوصاً ابن بطوطه به خاطر ذوق و استعداد جوشانى که داشتند، از شاگردى دست برداشتند و به استادى پرداختند».35
بار تولد بر ویژگى خلّاقیت و نوآورى مسلمانان تصریح مى کند و مى گوید: «اگر چه مسیحیان به سرچشمه اصلى علوم آن زمان نزدیک تر بودند، ولى این نزدیکى را نتوانستند حفظ کنند. آشنایى مسیحیان نسبت به علوم یونان بیش تر از مسلمانان بود، لکن مسلمین در توسعه و پیشرفت این علوم و فعالیت هاى علمى نقش خلّاق ترى داشتند، حتى سریانى ها که در میان ملل مسیحى مشرق زمین، شرقى تر از دیگران بودند، نتوانستند دانشمندانى چون فارابى، ابن رشد و ابن سینا بپرورانند».36
رعایت ارزش هاى اخلاقى در مرحله نوآورى
الفـ رعایت ارزش هاى اخلاقى در بعد علمى و نقد: مسلمانان در مرحله «نوآورى» و برخورد فعّال با دریافت هایشان از علوم غربى، بدون هیچ گونه نگرانى معنوى یا عقده روانى و یا مشکلى، علوم را از بیگانگان فرا مى گرفتند و بدون احساس تکبّر و خودبینى صرفاً به نقد آن ها مى پرداختند و در نقد نیز جانب انصاف و تواضع را مراعات مى نمودند.
«نقد و انتقاد مسلمانان از کتب یونانى مبتنى بر چندین ارزش اسلامى بود:
1. هر نسلى مدیون نسل قبلى است، بدون این که بعضى لغزش ها و اشتباهات پیشینیان چیزى از ارزش آن بکاهد.
2. براى تجدیدنظر در گفته هاى پیشینیان هیچ مانعى وجود ندارد، به شرط این که در ردّ و ایراد زیاده روى و اشکال تراشى نشود.
3. به عقیده دانشمندان اسلامى، هیچ دانشمندى به هر مرتبه اى که از دانش رسیده باشد، از لغزش و خطا مبرّا نیست.
این نگرش مسلمانان نسبت به نقد و انتقاد، باعث شده است که کار نقد و نظر آن ها مفید و ثمربخش باشد.»37
ب رعایت ارزش هاى اخلاقى در بُعد عمل: بنا به شهادت تمامى موّرخان، مسلمانان پس از فتح سرزمین هاى جدید، کشتار و خونریزى به راه نینداختند و وحشت و خشونت ایجاد نکردند، بلکه با آزاد گذاشتن مردم در اعتقادات خود، بهترین زمینه را براى گشایش باب علم فراهم نمودند. نقطه اوج این کمال را در مسلمانانى مى یابیم که وارد اندلس شدند. آنان پس از ورود به اندلس، تمام همّ خود را صرف علم و دانش و آبادانى آن سرزمین نمودند.
گوستاولوبون در این باره مى نویسد: یکى از خصوصیات تمدّن اسلامى در آن وقت، شوق مفرطى بود که در مسلمانان به علوم و فنون پیدا شده بود و در هرجا مناسب مى دیدند آموزشگاه ها، کتاب خانه ها و بنگاه ها و مجامع علمى و ادبى تأسیس مى کردند و کتب یونانى را ترجمه مى نمودند. در آن جا تحصیل علوم هندسه، هیئت، طبیعیات، شیمى و طب با نهایت موفقیت جریان داشت.38
مرحله بومى سازى فرهنگى
مسلمانان پس از دریافت علوم و به ویژه فنون تکامل نیافته غرب، آن را در باطن و ظاهر، رنگ و بوى اسلامى داده، به فراخور فرهنگ و جامعه اسلامى شکل دادند. مساجد و بناهاى به جامانده از آن عصر حاکى از آن است که با فرهنگ اسلامى امتزاج کامل دارد و بعد فرهنگى آن را به هیچوجه نمى توان از بعد فنّى جدا کرد.
فرایند تکاملى این علوم و فنون مطابق با احساسات و تمایلات و علایق بود و این نشان مى دهد که شرقیان از قریحه لازم براى رشد و انطباق عمل و فن آورى با فرهنگ و محیط اجتماعى جغرافیایى خود توانایى لازم را داشته اند.
«بعضى آخرین حدود براى مرحله گسترش و ابداع در علوم را قرن ششم دانسته اند و معتقدند از آن تاریخ به بعد، دوره رکود علوم اسلامى آغاز گشته است. این نظریه قابل قبول نیست و شواهد زیادى نشان مى دهد که اکتشافات علمى در قرن هفتم و هشتم به اوج رسیده است. اکتشاف گردش خون توسط ابن نفیس، عرضه شدن مسأله سرایت امراض از طرف لسان الدین ابن خطیب، ایجاد علم مثلثات، تنظیم معادلات درجه 4 توسط شرف الدین طوسى و... بعضى از این شواهد است.»39
3ـ تأثیر تمدّن اسلامى در اروپا
مسلمانان علوم و فنون را از غرب اقتباس کردند و چنان که گفته شد، بر آنچه گرفته بودند، توقف ننمودند، بلکه به گونه اى حیرت انگیز و غرورآفرین، علوم و فنون دریافتى را گسترش و تعمیق دادند و حتى در مواردى، رشته هایى تأسیس کردند. سپس جهان غیرمتمدّن و قرون وسطایى فرو رفته در ظلمت را از انوار پر تلالؤ دانشمندان و فرهنگ و تمدّن اسلامى خود روشن ساختند.
وضعیت فرهنگى اجتماعى اروپا در قرون میانه
اهمیت تأثیر تمدّن اسلامى وقتى بیش تر مى گردد که وضعیت فرهنگى اجتماعى اروپاى آن عصر را مورد مداقّه قرار دهیم:
در قرن نهم و دهم میلادى، همزمان با درخشش تمدّن اسلامى در اندلس، مراکز علمى اروپا به شکل قلعه هایى بود که صاحبان آن ها در حالت نیم وحشى به سر مى برند و از این که داراى خط و سواد نبودند احساس غرور مى کردند. عالم تر از همه آن ها راهب نادانى بوده است که با صرف تمامى اوقات خود، کتب قدیمى یونان و روم را از میان کتاب خانه هاى کلیسا بیرون مى کشید و عبارات و کلمات آن را روى اوراق پوستى حک مى کرد.40
اروپا در قرن نهم و دهم میلادى نه تنها خود در جهل و بربریت فرو رفته بود، بلکه از برخورد با تمدّن اسلامى نیز واهمه داشت. سردمداران آن جا مردم را از قدرت سیاسى اسلام برحذر مى داشتند; پژوهشگران متعددى مانند ژربرت اوریلاى را که به مدارس مسلمانان در اسپانیا راه یافته بودند، متهم مى کردند به این که روح خود را به شیطان فروخته اند.41
الف نحوه تأثیر
انتشار علوم اسلامى در اروپا به شیوه هاى گوناگون انجام گرفت، از جمله:
1. گسترش حضور و نفوذ مسلمانان تا فراسوى رشته کوه هاى پیرنه;
2. دربار سیسیلى، امپراتور مغرب اسلامى، فردریک دوّم42 (1250 1194 م);
3. روى آوردن افراد سرشناس، شاهان و حتى پاپ ها به پزشکان مسلمان که حاذق تر از اروپایى ها بودند;
4. آشنایى اروپایى هایى که در خط تماس قرار داشتند با پرتوهایى از علوم اسلامى که در پى این علم آموزى، راهى مراکز علمى مغرب اسلامى گشتند و با ترجمه گسترده کتب علمى به لاتین، بهترین زمینه را براى جهت گیرى به سوى دوره سوم تاریخ خود (رنسانس) فراهم کردند;
5. جنگ هاى صلیبى;
6. ترجمه کتب علمى به زبان لاتین.
هرچند جنگ هاى صلیبى در انتقال تمدّن اسلامى به غرب بى تأثیر نبود، اما به نظر مى رسد انتشار علوم اسلامى در اروپا از راه ترجمه صورت گرفت;
چنان که در سال 1130 در طلیطله، دارالترجمه اى ایجاد گردید و از این طریق، کتاب هاى مشهور مسلمانان به زبان لاتین برگردانده شد. فرایند ترجمه کتب به زبان لاتین تا قرن 14 ادامه یافت و از این رهگذر، اروپاییان به تدریج از بربریت و حالت نیموحشى خارج شدند و با دنیاى جدیدى روبرو گردیدند. اروپاییان نه تنها کتاب هاى رازى، ابن سینا و ابن رشد را به لاتین ترجمه کردند، بلکه کتاب هاى جالینوس، دیمقراطیس، افلاطون و بطلیموس را هم که مسلمانان به عربى ترجمه کرده بودند، به لاتین برگرداندند.43
از این جا معلوم مى شود که اروپاییان تا چه حد باید قدردان مسلمانان باشند. اگر دانشمندان مسلمان کتب قدیمى آنان را با برگردان عربى حفظ نمى کردند ذخایر فرهنگى خودشان هم نابود شده بود; زیرا آنان از غیرطریق مسلمانان راهى براى استکشاف ذخایر فرهنگى خود نداشتند.
بنابراین، با فرض پذیرش ابتناى عصرنوزایى بر علم و فرهنگ یونان و روم قدیم (البته فرضى است غیر قابل قبول)، بازهم نمى توان مسلمانان را در حفظ و بقاى تمدن یونان و روم نادیده گرفت.
لیبرى در این باره مى نویسد: «اگر نام اسلام و مسلمین از تاریخ خارج شده بود، عصر تجدید حیات علمى اروپا تا چندین قرن دیگر عقب مى افتاد.»44
چگونه مى توان تأثیر تمدن اسلامى را در تجدیدحیات علمى اروپا نادیده گرفت، در حالى که دانشمندان اروپایى تا قرن پانزدهم، قولى را که از مصنفان اسلام نبود، مستند نمى شمردند. دانشمندان متعدّدى بودند که یا شاگرد علماى اسلام بودند و یا ناقل اقوال آن ها.
«آلبرت بزرگ هرچه داشت از ابوعلى سینا قرار گرفته بود; سن توماس تمام فلسفه اش از ابن رشد بوده است; در دانشگاه هاى ایتالیا به ویژه دانشگاه پادو هم نفوذ و تسلط علوم اسلامى کم تر نبوده است و مؤلفان و تصانیف مسلمین در این دانشگاه ها، همان مقام را حایز بودند که در تجدید حیات علمى اروپا کتب یونان و روم آن مقام را داشتند.»45
نفوذ مسلمانان به طور عموم و تأثیر ترجمه کتاب هاى دانشمندان اسلامى به خصوص به قدرى است که هنوز واژه هایى که ریشه اسلامى و عربى دارند در زبان لاتین رایج است. از این نمونه است: ترافیک (Trafic)، تعرفه (Tarrif)، چک (Checque)، ریسک (Risk)، مگزین (Magazin) کالیبر (Colbr) و کابل (Cable). این ها همه ریشه عربى دارند.
در اخترشناسى نیز Beteleuse (الجوزاء)، Algole(رأس الغول)، Famolhout (فم الحوت)، zemite(سمت الرأس)، Nadir(نظیر = سمت) و Azimouth(السموت = زاویه) نیز ریشه عربى اسلامى دارند.46
پس از چهار قرن که از ظهور تمدّن اسلامى در اندلس (طلیطله) گذشت، با پیش روى تدریجى اروپاییان در داخل تمدّن اسلامى، چشم هاى خفته اروپاییان از خواب گران بیدار شد. «شاه آلفونسوى، که طلیطله را فتح کرده بود، چنان تحت تأثیر رعایاى جدید مسلمان خود قرار گرفت که بر خلاف میل اسقف ها، خود را امپراتور دو دین خواند. ریموند طُلَیْطِلْى اسقف مسیحى دیگرى است که در حقیقت، نخستین مدرسه مطالعات شرقى را در اروپا در نیمه سده دوازدهم پایه گذارى کرد. او دانشمندان را از کشورهاى مختلف گردهم آورد و آنان را واداشت تا زبان عربى را فرا گیرند و آثار عربى را ترجمه کنند.»47
ب جلوه هاى تأثیر
تأثیرات ارزشمند علمى دانشمندان مسلمان بر اروپا و به خصوص بر تجدید حیات علمى آنان (رنسانس) محدود به یک یا دو رشته علمى نمى گردد، بلکه آنان در رشته هاى گوناگون علمى همچون ریاضیات (حساب، جبر و مثلثات)، هیئت، فیزیک و نورشناسى، شیمى، طب، جغرافیا، فلسفه، ادبیات و فنون (تکنولوژى) توانایى هاى خود را بر اروپاییان عرضه کردند. توضیح مختصر هر یک از این جلوه ها، حقیقت این تأثیر را بهتر مى نماید:
1. ریاضیات: لوییس هنرى هال اعتراف مى کند که مساعدت هاى مسلمانان به ذخیره علمى و معرفت ریاضى دنیا به حدّى است که زمانى طولانى نیاز است تا بتوان میزان آن را ارزیابى نمود. او علم «جبر» در ریاضیات را مدیون مسلمانان مى داند و تحوّل ریاضیات اروپایى را ناشى از اعداد به اصطلاح عربى مى داند که از مسلمانان اقتباس کردند.48
هر چند اروپاییان در ابتدا از پذیرش پیشرفت هاى شگرف مسلمانان در زمینه ریاضیات استنکاف مىورزیدند، اما به تدریج و با آشنایى آنان با کتاب جبر و تکامله عمربن خیام و آشنایى با برجسته ترین ریاضى دان مسلمان، خوارزمى (9 م. /3 هـ. ق)، که ایتالیایى ها از راه اثار او درباره حساب و جبر با نظام عددنویسى دهگانى هندسى آشنا شدند. ناچار زبان اعتراف گشودند.49
یکى از راه هاى تماس اروپاییان با مراکز اسلامى، اسپانیا بود، در نتیجه همین تماس بود که آرلارد باشى نسخه اى از اصول اقلیدس و نسخه اى از بحسطى بطلیموس، همراه با تحشیدها و الحاقات آن را در شهر طلیطله به چنگ آورده بود، از عربى به لاتین ترجمه و لئوناردو کتاب حساب خود را، بر پایه آثار خوارزمى تألیف کرده بود، انتشار داد. واژه «الگوریسم» و Algebraصورت تحریف شده«الخوارزمى»و«الجبرا» مى باشد.50
2. طب: اروپاییان در زمینه طب نیز از دانشمندان طبیب مسلمان بهره هاى فراوان بردند. این علم از اول قرن چهارم هجرى از طریق بیزانس ایتالیا و سیسیل و همچنین کاوش هاى انسانى به جهان غرب انتقال یافت. ترجمه کتاب هاى طبى به زبان لاتین نقش عمده اى در انتقال علم طب به اروپا بر عهده داشته است. تنها در یک مورد، کنستانتین، تاجر عرب الجزایرى، با کمک دوستان کشیش خود، قریب70کتاب طبى را به زبان لاتین ترجمه کرد.51
کتاب الحاوى ابوبکر محمّد رازى، که در اروپا به رازس معروف است، از جمله کتاب هایى است که با عنوان لیبر کونتینتس به لاتین ترجمه مى شود. این کتاب معتبرترین کتاب طبى و مهم ترین مرجع کتاب طبّى اروپا در آن زمان به شمار مى رفت و یکى از 9 کتابى بود که در سال 1359 کتاب خانه دانشکده طب پاریس در اختیار داشت. «رساله رازى درباره آبله و سرخک نمونه مشاهده مستقیم و تحلیل دقیق و هم نخستین تحقیق علمى درست در زمینه امراض مسرى بود.» این کتاب از سال 1498تا1896،40باربه زبان انگلیسى چاپ شده است.»52
«معروف ترین اثر رازى کتاب منصورى شامل 10 جلد به لاتین ترجمه شده و جلد 9 آن تا قرن 16 در میان دانشجویان طبّ اروپا متداول بوده است.»53
کتاب هاى ابوعلى سینا نیز همانند کتاب هاى رازى به زبان لاتین ترجمه گردید و به مدت 6 قرن، اصول و مبانى طب و به عنوان کتاب درسى در دارالفنون هاى فرانسه و ایتالیا شناخته مى شد.54 کتاب هاى درّالعین حسین بن اسحاق و المالیخولیا اسحاق بن عمران و الباه ابن جزّار نمونه هاى دیگرى هستند که به موازات کتاب هاى جالینوس در اروپا رایج بوده اند.55
3. هیئت: ترجمه کتاب هاى هیئت اندیشمندان مسلمان از قرن شانزدهم در زمان امپراتورى بیزانس از فارسى به یونانى آغاز شد.56
هر چند تعداد کتب هیئت مسلمانان در اندلس فراوان بوده و اندیشمندانى همچون ابن اماجور، فرزندان موسى ابن شاکر، ابوالوفاء و ابوریحان در این راه موفقیت هایى داشته اند، اما حوادث تلخ تاریخ جز ترجمه لاتینى ناقص به نام علم النجوم از جابرتیانى باقى نگذاشته است. بیضوى بودن مدار سیّارات و حرکت زمین به دور آفتاب از جمله مسائلى است که قبل از کپلر و کوپر نیک، علماى اسلام آن را کشف کرده بودند.
تأثیر تحقیقات اخترشناسى مسلمانان در کتاب بیان منظومه جهان نوشته لاپلاس اخترشناس فرانسوى و اصطلاحات اخترشناسى که در زبان لاتین وارد شده و پیش از این مواردى از آن ذکر شد به خوبى نمایانگر این موضوع است.57
4. فیزیک و نورشناسى: اگرچه بیش تر کتاب هاى مسلمانان در زمینه فیزیک و نورشناسى، همچون کتب اخترشناسى، نابود شده، با این وجود، کتاب هایى همچون کتاب ابن هیثم و مناظر الحسن که از آن دوران به یادگار مانده است به خوبى نشان مى دهد که مسلمانان در این علم نیز همچون سایر علوم پیشرفت شایانى داشته اند. ابن میثم که در سال هاى 1000 میلادى (4 تا 5 هـ. ق) مى زیسته است، در کتاب خود، از شعاع هاى منکسر و مستقیم در نورشناسى هم از دیدگاه فیزیکى و هم از دیدگاه، تن کارشناسى به پژوهش مى پردازد. او در زمان خود، بر نظریه اقلیدس خط بطلان کشید و اثبات کرد که دیدن اشیا ناشى از این است که پرتو نور از منشأ خارجى خود به چشمان ما مى رسد و از بازتاب آن در پیرامون ما، اشیا دیده مى شوند.
علاوه بر این، ابن هثیم در موضوعات شکست نور و نسبیت زاویه هاى تابش و شکست، اشتباهات بطلیموسى را نشان داد.58
کتاب مناظر الحسن هم به زبان لاتین و ایتالیایى ترجمه شد. این کتاب به قدرى با اهمیت است که کپلر در کتاب مناظر خود، از آن بهره هاى فراوان برده است و شاسل، که خود یک فیزیکدان محسوب مى گردد. اعتراف مى کند که علم فیزیک اروپا از مناظر الحسن سرچشمه مى گیرد.59
5. شیمى: در مورد علم شیمى و پایه گذارى آن، بحث دامنه دارى وجود دارد. در این که شخصى به نام گِبِر (معادل؟) بزرگ ترین شخصیت در تاریخ شیمى به حساب مى آید شکى نیست. اما با توجه به این که کتاب هاى برجامانده از وى به خط لاتین است، اختلاف عظیمى در این موضوع وجود دارد که آیا گبر همان جابر است که در قرن دوم میلادى مى زیسته یا او شخصیت دیگرى است که متعلق به قرن دوازدهم مى باشد.
هر کدام از طرف داران این دو نظریه براى خود دلایلى اقامه مى کنند. فؤاد سزگین نویسنده کتاب تاریخ التراث العربى به سختى از این عقیده دفاع مى کند که گبر نام تحریف شده همان جابر است. بر فرض که گبر همان جابربن حیان باشد که از علوم اهل بیت(علیهم السلام)استفاده مى کرده است، بى تردید، او پایه گذار علم شیمى مى باشد و حق عظیمى در پایه گذارى علم شیمى بر مغرب زمین دارد.
گوستاولوبون در این مورد سخن لطیفى دارد: «چنانچه لابراتوارهاى هزار سال پیش مسلمین و اکتشافات مهمه آن ها در این علم نمى شدند، هیچوقت لاوازیه نمى توانست قدمى به جلو بگذارد.»
لازم به ذکر است که کتاب جابر به نام التکمیل به زبان لاتین ترجمه و مورد استفاده بوده است.
6. جغرافیا: تسلط دانشمندان مسلمان بر علم هیئت و کشور گشایى هایى که داشتند، پیشرفت آنان را در علم جغرافیا تسهیل نمود. مسلمانان اگرچه نظیر سایر علوم، ابتدا شاگردى مکتب دانشمندان یونان همچون بطلمیوس را نمودند، اما به زودى به مرحله نوآورى رسیدند، به گونه اى که جهان گردانى همچون سلیمان در سفرنامه خود، مسعودى در مروج الذهب، ابن حوقل، بیرونى و به ویژه ابن بطوطه به چنان پایه اى از اهمیت در علم جغرافیا رسیدند که برخى از کتاب هاى آنان همچون کتاب نضر و کتاب عرب ادریسى به لاتین ترجمه و از منابع درسى اروپا گردید. «کتاب جغرافیاى ابن ادریسى متجاوز از سیصد سال جزو کتب درسى اروپا بود.» او در نقشه هایش درباره منابع رود نیل به همان نتایجى مى رسد که اروپایى ها قرن ها بعد آن را کشف نمودند.
7. فلسفه: بیش ترین افتخار اروپا به آثار بر جاى مانده از تمدن یونان، به ویژه آثار ارسطو و افلاطون است. اگر جانب انصاف را رعایت کنیم، تردید نخواهیم کرد که کتاب هاى ارسطو و افلاطون توسط مسلمانان محفوظ ماند و توسط دانشمندان اسلامى به اروپا و غرب معرفى گردید. دانشمندان و فیلسوفان مسلمان با ترجمه آثار فلسفى یونان و محفوظ نگه داشتن آن ها از حوادث ایام و سپس با شرح و تفسیر آن ها و اضافه نمودن نظریات جدید فلسفى، فکر غربى را عمیقاً تحت تأثیر قرار دادند.
اروپاییان در عصرنوزایى، زمانى که توانستند آثار فلسفى یونان قدیم را به زبان اصلى اش بخوانند، متوجه تأثیر عظیم تفکر فلسفه اسلامى بر آثار فلسفى خود گشتند. توماس اکوئینى که تنها متکلم و فیلسوف برجسته قرون وسطا (1274 م.) است، هرچند بسیار تلاش نمود فلسفه ارسطویى را از فلسفه فیلسوفان اسلامى جدا کند و بر نظام فلسفى خود تنها آنچه را از مطالعه اندیشه هاى افلاطونى به دست آورده است بیفزاید، اما او هم نتوانسته است دست کم در شیوه بحث و هم در فرضیه هاى خود، از تأثیر اندیشمندان اسلامى دور بماند.60 به عنوان نمونه، «فرضیه او در باب تفاعل ایمان و عقل برگرفته از ابن رشد است و موضع او نسبت به انجیل مسیحى شبیه موضع ابن رشد نسبت به قرآن مى باشد: هر دو معتقد بودند که کلام منزل الهى برترین مرجع است، ولى هر دو اعتقاد داشتند که این کلام باید موافق اصول فلسفه ارسطویى تبیین گردد.»61
8. ادبیات: «تأثیر اسلام به طور غیرمنتظره اى در ساخت ادبیات نیز بسیار عظیم بود. ما غالباً آماده ایم تا ادبیات رومانتیک اروپا را در اواخر قرون وسطا محصولى بومى بینگاریم، ولى هرچه بیش تر در آن تأمل کنیم، نشانه هاى بیش ترى از ریشه هاى شرقى در آن مى یابیم. داستان هاى عشقى در حقیقت، اختراع شرقى است تا اروپایى، داستان هاى شاه آرتور ریشه شرقى دارد. رمانس فرانسوى یک قصه شرقى است. حتى نویسندگان خطیرى همچون دانته تحت تأثیر مسلمانان بودند.»62
9. صنعت و فن آورى: جلوه هاى تأثیر فرهنگ و تمدّن اسلامى در علوم و تحقیقات علمى خلاصه نمى گردد. مسلمانان در فن آورى (تکنولوژى) نیز تأثیرات شگرفى بر اروپاییان گذاردند.
ـ آسیاب آبى و آسیاب بادى که مسلمانان درست کردند براى اروپاییان فوق العاده جالب توجه بود.63
ـ در مورد کشتیرانى و دریانوردى باید گفت که اگر مسلمانان نبودند، پاى کریستف کلمب با آن وسایل مقدماتى به امریکا نمى رسید.64
ـ در بافتنى ها و انواع پارچه، مسلمانان به حدّى پیشرفت کردند که اروپاییان عاشق دیدن این منسوجات بودند. «صلیبیون وقتى به اصطلاح خودشان به کشور جهّال و کفّار آمدند، از این پیشرفت شوکه شدند.»65
ـ صنعت ساخت حمّام را صلیبیون در جریان جنگ هاى صلیبى فرا گرفتند. آنان در قرون وسطا، اصلاً حمام نداشتند. تابستان در گرما خودشان را با آب مى شستند و در زمستان از حمام بى بهره بودند.66
ـ یکى از اکتشافات خیلى مهم مسلمانان اکتشاف باروت بود. گوستاولوبون با قاطعیت از این عقیده دفاع مى کند و با قوّت استدلال، اکتشافات آن را توسط مسلمانان ثابت مى کند.
ـ صنعت کاغذسازى با بهره گیرى از ریشه پنبه به جاى پیله ابریشم در سمرقند ایران رواج یافت. قدیمى ترین کاغذى که اروپاییان در مراسلات خود از آن استفاده کردند کاغذى بود که در کارخانه شطیبیّه ساخته شد و مسلمانان از آن براى توسعه کتاب خانه هاى خصوصى و عمومى خود استفاده مى کردند.67
ـ کارخانه هاى شیشه سازى و نیزى که از طریق آن بلورسازى در غرب رواج گرفت، مستقیماً از کارخانه هاى شرق الهام پذیرفت. بسیارى از ریشه هاى فلزکارى چنانچه واژه دَمَسنْ (Damascene = دمشقى) به معناى ترصیع نشان مى دهد، از مشرق به اروپا آمد»68
ج تعصّب و لجاجت اروپاییان در کتمان حقایق
با نگاهى به تأثیرات گسترده و همه جانبه علوم اسلامى در شاخه هاى متعدد و متنوع علمى در اروپا، این حقیقت روشن مى گردد که تعصّب و لجاجت بعضى از اروپاییان در کتمان حقایق تاریخ و نادیده گرفتن تسلط و چیرگى علم و تمدن و فرهنگ اسلامى بر اروپا و تجدید حیات علمى اروپا را دنباله اى از تمدّن یونان دانستن ریشه در اخلاق اروپایى دارد. ریشه یابى تمدّن کنونى غرب (رنسانس) توسط بیکن، هگل، اسکاروایلد و نیچه و اخیراً ماکس وبر در تمدن یونان قدیم، انکار پایه هاى واقعى تأثیرات گسترده تمدّن اسلام در رشد و شکوفایى علم و اندیشه غرب است. چگونه مى توان حق تمدّن اسلام را نادیده گرفت، در حالى که معدود کتب یونان قدیم هم با تمدّن اسلام حفظ گردید و به اروپا برگردانده شد. گوستاولوبون براى حق ناشناسى و حق ناپذیرى و نادیده گرفتن زحمات مسلمانان از سوى افراد مطلع اروپا، هیچ وجه قابل قبولى جز بقاى بر تعصّب و عناد موروثى اروپا نسبت به اسلام نمى شناسد.69
اعترافات برخى اروپاییان منصف حکایت از همگام بودن مباحث تجربى در کنار مباحث نظرى دارد. اصل برابرى و توازن نظریه و تجربه چیزى نیست که ابتدا توسط راجرز بیکن مطرح شده باشد.
پرانتل، موّرخ منطق جهان در برابر این دروغ بزرگ ایستاد و اعلام کرد بنیانگذارى روش تجربه و آزمایش ابتدا نه از سوى بیکن بلکه مسلمانان آغاز گردید و تصریح نمود آنچه راجرز بیکن در زمینه علوم طبیعى به دست آورد، از عرب (اسلام) گرفته بود.
نه تنها پرانتل، بلکه دانشمندان دیگرى همچون ویدان و شرام که در علوم اسلامى تخصص داشته اند، نیز مى گویند: عرب ها پیش از هر کس به این مقام رسیدند، بلکه آنچه راجرز بیکن به آن رسیده کمتر از آن است که نزد دانشمندان قدیم عرب موجود بوده. اکتشافات مسلمانان در زمینه نجوم، علم شیمى، نورشناسى، مثلثات، فلسفه تاریخ و جامعه شناسى از قرن دوم تا قرن نهم هجرى بر پایه نظریه و تجربه بوده است.70
4ـ تجربه و علوم تجربى در تمدّن اسلامى
وقتى گفته مى شود علوم در عصر تمدّن اسلامى شکوفایى و رونق داشته اند، مراد فقط علوم عقلى و نظرى صرف نیست، بلکه علوم تجربى را نیز شامل مى شود. از بررسى تاریخ علوم اسلامى به دست مى آید که مسلمانان در علوم طبیعى و تجربى پا به پاى علوم نظرى و عقلى ره پیموده و کاملاً آگاهانه به موضوع تجربه و مشاهده واقف بوده اند. جابربن حیان، خود از کسانى است که ضمن تقسیم طب به نظرى و عملى (تجربى) انتقادات فراوانى بر جالینوس و بقراط وارد مى کند.
چگونه ممکن است مسلمانان در قلمرو تجربه وارد نشده باشند و حال آن که چنانچه به تفصیل بیان گردید، در تمام یا بیش تر علوم تجربى از فیزیک و شیمى و اخترشناسى، طب، جغرافیا و جامعه شناسى وارد شدند؟!
ویل دورانت نه تنها به حقایق مورد اشاره تصریح مى کند، بلکه فراتر از آن، بنیادگذارى روش تجربه را به جابر بن حیان نسبت مى دهد. او مى گوید: «جابر در علم شیمى، که بزرگ ترین ابزار و مایه تفاخر عقل نو به شمار است، روش علمى تجربى را نفوذ داد. راجرز بیکن، که پس از پانصد سال پس از جابر بن حیان این روش را به اروپا شناساند، آن را از مسلمین اسپانیا اقتباس کرده بود و ایشان نیز به نوبه خود، از شرق اسلامى دریافت کرده بودند».71
آیا کشف گردش خون توسط لسان الدّین بن خطیب، تشخیص بسیارى از امراض به عنوان مرض هاى مسرى و این که بیمار مبتلا به مرض مسرى باید «ایزوله» گردد، تشخیص تفاوت بیمارى هاى آبله، سرخک و مخملک و کشف «میکروب» و عامل خارجى به عنوان حامل بیمارى (در حالى که پیش از آن تا زمان توماس هاروى و پاستور، افرادى مانند جالینوس آن را ناشى از به هم خوردن اختلاط امزجة و اربعة مى دانستند)، تشریح پیکر میمون و مانند آن در طب، آگاهى به شعاع هاى منکسر و مستقیم و تشریح چشم براى آگاهى از نحوه رؤیت اشیا در فیزیک، آزمایشگاه هاى فراوان در علم شیمى، رصدخانه هاى متعدد در رصد کردن سیارگان و ستارگان در نجوم، آثار مردم شناسانه اى همچون اثر بیرونى و مشاهده مشارکتى او در آفرینش این اثر در علوم انسانى نمونه هایى از موارد بى شمار فعالیت هاى تجربى مسلمانان در علوم طبیعى نیست؟!
اکنون چند سؤال فراروى ما قرار دارد:
ـ چرا با وجود اصل برابرى و توازن نظریه و عمل (تجربه) در تمدن، مسلمانان از این اصل به سوى علوم نقلى و عقلى صرف چرخش کردند؟
ـ علل گرایش دانشمندان طبیعى مسلمان، که در ضمن، فقیه و متولى دین نیز بودند، به سوى علوم نقلى محض چه بوده است؟
ـ چرا کشورهاى اسلامى پس از قرن نهم و دهم هجرى قمرى، دیگر جابر، رازى، ابوریحان، ابن رشد، ابوعلى، مانند آن ها تحویل ندادند؟
ـ آیا گرایش مسلمانان به اصل برابرى و توازن تجربه و نظریه ملاک فخر مسلمانان و حقارت اروپاییان در قرون میانه نیست؟ آیا هم اینک تجربه ملاک عقب ماندگى مسلمانان و پیشرفت اروپاییان (غرب) تلقى نمى گردد؟
- پى نوشت ها
1ـ محمّدمعین، فرهنگ معین، ج 1، ص 1139
2 و 3ـ آلن لیرو، فرهنگ علوم اجتماعى، ترجمه باقر ساروخانى، چاپ دوم، 1370، ص 47
4ـ ژولیوس گولد و ویلیام. ل. کولب، فرهنگ علوم اجتماعى، ص 267
5ـ فرهنگ علوم اجتماعى، ترجمه باقر ساروخانى، ص 47
6ـ عبدالحسین نیک گهر، مبانى جامعه شناسى، ص 260
7ـ چنگیز پهلوان، فرهنگ شناسى، ص 29
8ـ سامان یافتگى و نظام مند بودن تمدن و فرهنگ شرطى است که عنوان
کرده اند. سوروکین، نظریه هاى جامعه شناسى و فلسفه نوین تاریخ، ترجمه اسدالله نوروزى، ص 255
9ـ توین بى، فلسفه نوین تاریخ، ترجمه بهاءالدین پازارگاد، ص 37
10ـ على اصغر حلبى، تاریخ تمدن و اسلام، ص 13 و 26
11ـ سوروکین، نظریه هاى جامعه شناسى و فلسفه هاى نوین تاریخ، ص 256
12ـ سوروکین، نظریه هاى جامعه شناسى و فلسفه هاى نوین تاریخ، ص 257
13 و 14ـ و. و. بار تولد، فرهنگ و تمدّن اسلامى، ص 13 / ص 16
15 و 16ـ گوستاولوبون، تاریخ تمدّن اسلام و عرب، ص 754 / 755
17ـ لویس هنرى هال، تاریخ فلسفه علم، ص 138
18ـ محمدرضا حکیمى، دانش مسلمین، ص 5
19ـ فؤاد سزگین، گفتارهایى پیرامون تاریخ علوم عربى و اسلامى، ص 29
20ـ ویل دورانت، تاریخ تمدن عصر ایمان، ص 302
21 و 22ـ بحارالانوار، ج 1، ص 172، روایت 29، باب 1
23 و24ـ محمد مفتح،نقش دانشمندان اسلام در علوم،ص 10ـ11 / ص 12
25ـ محمدرضا حکیمى، دانش مسلمین، ص 5
26ـ ر. ک به: تاریخ تمدّن اسلام و غرب، ص 754
27ـ مرتضى مطهرى، کتابسوزى ایران و مصر، ص 41 42
28ـ و. و. بار تولد، فرهنگ و تمدّن مسلمانان، ص 9
29ـ گفتارهایى پیرامون تاریخ علوم عربى و اسلامى، ص 139
30 و 31ـ تاریخ تمدن اسلام، ص 61 / ص 61
32ـ تاریخ تمدّن اسلام، ص 68
33ـ گفتارهایى پیرامون تاریخ علوم عربى و اسلامى، ص 86
34ـ سهم اسلام در تمدّن جهان، ص 47
35ـ تاریخ تمدّن اسلام و عرب، ص 621
36ـ فرهنگ و تمدّن مسلمانان، ص 28
37ـ گفتارهایى پیرامون تاریخ علوم عربى و اسلامى، ص 37
38ـ تاریخ تمدّن اسلام و عرب، ص 357
39ـ تاریخ علوم عربى و اسلامى، ص 34
40ـ گوستاولوبون تاریخ تمدن اسلام و عرب، ص 746
41ـ تاریخ تمدّن اسلام، ص 75
42ـ تاریخ تمدّن اسلام و غرب، ص 746
43 44 45ـ او انجمن یهودیان و مسلمین دانشور را تقویت کرده و موجبات ترجمه بسیارى از آثار عربى و یونانى را فراهم ساخت.
46ـ تاریخ تمدن اسلام، ص 71ـ72
47 48ـ على اصغر حلبى، پیشین، ص 71ـ72 / ص 71ـ 72 / ص 33ـ 34
49ـ گفتارهایى پیرامون تاریخ علوم عربى و اسلامى، ص 84
50ـ ویلیام هنرى هال، تاریخ فلسفه علم، ص 140
51ـ فؤاد سزگین، پیشین، ص 63
52ـ تاریخ تمدن اسلام و عرب، ص 316
55ـ فؤاد سزگین، پیشین، ص 63
56ـ بارتولد، پیشین،
57ـ ویلیام هنرى هال، تاریخ فلسفه علم، ص 140 141
58ـ ویلیام هنرى هال، پیشین، ص 146
59ـ تاریخ تمدن اسلام و عرب، ص 624
60ـ على اصغر حلبى، پیشین، ص 82
61 و62ـ تاریخ تمدن اسلام، ص 81
63 64 65 66ـ ناصرالدین صاحب الزّمانى، سهم اسلام در تمدّن جهان، ص 42ـ43
67ـ تمدن اسلام و عرب، ص 635ـ 637
68ـ تاریخ تمدّن اسلام، ص 80
69ـ گوستاولوبون، تاریخ تمدن اسلام و عرب، ص 623
70ـ فؤاد سزگین، پیشین، ص 39
71ـ ویل دورانت، تاریخ تمدن اسلام، ص 319