سرمقاله
Article data in English (انگلیسی)
سرمقاله
فقها و دخالت در سیاست؟!
همان طور که «ادخال ما لیس من الدین فی الدین» بدعت است، «اخراج ما فی الدین من الدین» نیز بدعت است. کسانى که دین را از سیاست جدا مى دانند، آیا «مجاری الامور والاحکام على ایدی العلماء بالله، الامناء على حلاله و حرامه»1 را نیز از دین خارج مى کنند؟! و آیا این بدعت نیست؟ این چه مصیبت و گرفتارى بزرگى است که امروزه دامنگیر پاره اى عالمان دینى شده است که وجاهت دینى خود را در عزلت و دورى از صحنه هاى سیاسى و اجتماعى مى دانند؟ مگر این سخن امیرالمؤمنین على (علیه السلام) را ندیده اند که مى فرماید: «العلماء حکّام على الناس»؟2و مگر امام صادق (علیه السلام) نمى فرمایند: «الملوک حکام على الناس و العلماء حکام على الملوک»؟ 3 اگر عالم دینى بخواهد حاکم بر ملوک و رؤساى سیاسى باشد و رهبرى آنان را به دست گیرد، آیا مى تواند فقه را بر کنار از سیاست بخواند و دین را جداى از مدیریت و تدبیر امور اجتماعى مردم مطالعه نماید؟ به راستى مراد از حوادث واقعه چیست؟آیا دین براى حوادثِ واقعه امروز ما نیست؟ آیا احادیث و اخبار و آیات براى حل مشکلات سیاسى و اجتماعى و... امروزین کارآیى ندارند؟ چرا پاره اى عالمان با عمل و رفتار انزواطلبانه خود به مردم وانمود و القاء مى کنند که گویا دخالت در سیاست، از حوزه دین بیرون است؟ اینان با توقیع شریف حضرت ولى عصر (عج)ـ انصافاًـ چه مى کنند که فرمود: «و اما الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الى رواة حدیثنا فانهم حجتى علیکم و انا حجة الله علیهم»؟4
شکى نیست که جامعه، سلطان و حاکم مى طلبد. اگر فقیهان حاکمیت را به دست نگیرند، لاجرم غیرفقیهان بر مردم مسلط مى شوند. آیا عالم دینى مى تواند راضى به سلطنت و حکومت غیرفقیه دینى باشد؟
بدون شک اسلام، وطن و جغرافیاى عقیدتى ماست واز سویى حبّ الوطن و حفظ الوطن، شرط ایمان است. براى حفظ عقاید و ارکان اسلام چه باید کرد؟ مگر نه این است که موسى بن جعفر(علیه السلام) فرموده اند: «... لأن المؤمنین الفقهاء حصون الاسلام کحصن سورالمدینة لها»؟5 مگر عالم و فقیهِ در دین، خود را سرباز دین و امام زمان(عج) نمى داند؟ امروز براى صیانت از کیانِ دیانت، آیا مى توان به دور از سیاست نشست و تماشاگر بود؟ کسى که با عمل و رفتار خود، دین را از سیاست جدا جلوه مى دهد، نه عالم حقیقى است و نه دیندار واقعى! چرا که امام صادق(علیه السلام)مى فرمایند: «العلماء ورثة الأنبیاء انّ الانبیاء لم یورثوا دیناراً و لادرهماً و لکن ورّثوا العلم، فمن أخذ منه أخذ بحظ وافر»6 سؤال این است که مگر انبیاء در امور سیاسى و حکومت دخالت نمى کردند؟ مگر قرآن کریم نمى فرماید: «ان اللّه یأمرکم ان تؤدوا الأمانات الى أهلها» (نساء:58) در جهان امروز براى دینداران چه امانتى مهم تر و بزرگ تر از حکومت و مدیریت جامعه دینى بر اساس کتاب و سنّت و قوانین و مقررات الهى قابل تصوّر است؟
اگر فقیهان و عالمان دینى در عصر غیبت، خلیفه و جانشین رسول اللّه هستند که هستند مى بایست همان رسالت و وظیفه اى را که آن حضرت داشت، بر دوش خود احساس کنند و در امور سیاسى، نظامى، و مدیریت جامعه مداخله نمایند. مگر نه این است که آن حضرت فرمودند: «الهم ارحم خلفائى، قیل یا رسول اللّه و مَن خلفائک؟ قال: الذین یأتون من بعدى یروون حدیثى و سنّتى».7 و در سند دیگر آمده است که: «... و من خلفائک؟ قال: الذین یبلغون حدیثى و سنتى ثم یعلمونها امتى»8 و در سندى دیگر در ذیل همین روایت آمده است: «اولئک رفقائى فى الجنّة».9 آرى علماء دین در حقیقت کسانى هستند که سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) را احیا کنند و با تشکیل حکومت دینى، احکام الهى را زنده بدارند. چرا که پیامبر(صلى الله علیه وآله) در توصیف خلفاء راستین خود مى فرماید: «... الذین یحیون سنّتى و یعلمونها عباداللّه»10
فقیهان و عالمان دینى موظف اند که مردم را از مراجعه به طاغوت بازدارند چرا که امام صادق(علیه السلام) فرمودند: «من تحاکم الیهم فى حق أو باطل فانما تحاکم الى الطاغوت و ما یحکم له فانما یأخذ سحتاً و ان کان حقاً ثابتاً له، لأنه أخذه بحکم الطاغوت و قد أمر اللّه ان یکفربه»[11 امّا وظیفه و مسؤولیت تنها به بازداشتن از مراجعه به طاغوت ختم نمى شود، بلکه بایستى کسانى که علم به حلال و حرام الهى دارند، خود در میان مردم به حکومت بنشینند. مگر در حدیث فوق نمى خوانیم: «... قلت فکیف یصنعان؟ قال: ینظران (الى) من کان منکم ممن قدروى حدیثنا و نظرفى حلالنا وحرامناوعرف احکامنا، فلیرضوابه حکماً فانى قد جعلته علیکم حاکماً»12 امید است در ایام سالگرد ارتحال فقیهِ احیاگر، حضرت امام خمینى(رحمه الله) از اندیشه هاى آن بزرگ عالم ربّانى الهام بگیریم و در جهتِ تعمیق وت بیین هر چه بهتر معارف اسلامى گام برداریم.
والسلام
سردبیر
1 تحف العقول، 237
2 غرر و درر، ج 1 / 137، ح 506
3 بحار، ج 1/ 183، باب 1، ح 92
4 کمال الدین، ج 2 / 483، باب 4، ح 4
5 اصول کافى، ج 1/46، ح 5/38،ح 2
6 اصول کافى، ح 5/38،ح 2
7 اصول کافى، ج1/34،ح 1 و نیز ر.ک: بحار، ج 1/164، باب1،ح 2، کافى، ج 1/22، وسائل، ج 18/53،نهج البلاغه، حکمت 96/ غرر و درر، ج2/ 409و505، بحار، ج 2/22،باب 8،ح67، فقه الرضا،ج 338، عوائد، ج 186
8 من لایحضره الفقیه، ج 4/420، حدیث 5919
9 امالى شیخ صدوق/109، مجلسى، ج 34، ح 4
10 مستدرک الوسائل، ج 3 / 182، باب 8، ح 10 و 11
11 بحار، ج 2/25، باب 8، ح 83 و نیز ر.ک: عیون اخبار الرضا، ج2/ 37، باب 31، ح 94، وسائل الشیعه، ج 18/ 65و66و100، باب 8، ح 50 و53 و باب 11، ح 7
12 اصول کافى، ج 1/67، ح 10، فروع کافى،7/ 412، وسائل الشیعه 18/ 98، باب 11، ح1