زبان شناسى و مطالعات میان رشته اى
Article data in English (انگلیسی)
زبان شناسى و مطالعات میان رشته اى
دکتر محمدجواد سهلانى
اشاره
دکتر محمدجواد سهلانى از استادان متعهد و بسیجى دانشگاه صنعتى شریف و مسؤول مرکز زبان این دانشگاه بود که در تاریخ 2/7/81 به دیار باقى شتافت. ما ضمن تسلیت ضایعه درگذشت این استاد ارجمند، توجه خوانندگان گرامى را به یکى از آثار قلمى ایشان، که چندى پیش با حضور خود در دفتر نشریه آن را براى چاپ ارائه نمودند، جلب مى کنیم. معرفت
چکیده
در تاریخ پژوهش زبان شناسى، عدّه اى معتقدند که پیشرفت، در اثر مشاهده دقیق رفتار واقعى انسان حاصل مى شود و برخى دیگر، فکر مى کنند که این گونه مشاهدات تا آن جا مى تواند جالب باشد که قوانین پوشیده و تا حدودى مرموز و زیربنایى را که به صورت ناقص و مسخ شده در رفتار انسان تجلّى مى کنند، براى ما آشکار سازند. بخش اعظم علوم اجتماعى در امریکا در رده نخست جاى مى گیرد. محقّقانى هم یافت شده اند که در جستوجوى قوانین پنهان برآمده1 و رفتار کلامى یا کنش گفتارى را صرفاً به مثابه بخش فوقانى یخ شناور «توانش زبانى»2 مى دانند که شکل آن بر اثر عواملى بى ارتباط با زبان شناسى تغییریافته است. به عنوان مثال، گیلبرت هارمن مى گوید: «روان شناسى، علم ذهن و روان انسان است و چنانچه روان شناسى را علم رفتار تلقّى کنیم مانند آن است که فیزیک را علم خواندن کنتورها بدانیم. آدمى از رفتار انسان به عنوان شاهد براى دست یافتن به قوانین طرز کار ذهن استفاده مى کند و نباید فرض کنیم که قوانین ذهن لزوماً قوانین رفتارند.»3 با توجّه به این امر، از طریق جمع بندى میان روش تحدید پژوهش به حقایق مشهود و روش استفاده از حقایق مشهود به عنوان نشانه هاى دالّ بر قوانین پنهانى و زیربنایى، مى توان به وسیله نتایج حاصل از مطالعات زبان شناسى کوشید تا پیشرفت هاى گسترده ترى در مورد ارتقاى علوم انسانى و مطالعات میان رشته اى فراهم آورد. پژوهش حاضر به چنین بررسى مى پردازد.
مقدمه
از آن جا که همیّت زبان شناسى از لحاظ تخصّص افزایش یافته، لزوم مطالعات میان رشته اى روشن تر شده است. در رشته زبان شناسى آنچه که سبب ارتباط وثیق علوم با یکدیگر مى شود، شاخه «معناشناسى» آن است. «علم معن» در زبان شناسى، بنا به نظریّه هاى محقّقانى چند، درصدد توصیف مشخّصات مشترک براى زبان هاى طبیعى مى باشد. صاحب نظران زبان شناسى امروزه در سه سطح، زبان را مورد تحقیق قرار مى دهند: «آواشناسى»4 (در ارتباط با اصوات)، «ساختارشناسى»5 (در رابطه با نحو یا طریقه اى که در آن به طور گرامرى ترکیب کلمات صورت مى گیرد تا جمله تشکیل شود)، و «معناشناسى».6 این امر را مى توان از نقطه نظرهاى منطقى و فلسفى مورد کاوش قرار داد.
«نظریه پردازان» مطالعات میان رشته اى چه مى گویند؟
در رشته هاى فلسفه و زبان شناسى، «معناشناسى» عبارت است از رابطه میان ظواهر زبانى و معناى آن. هر چند که «علم معن» را به طرق مختلف و براى مقاصد متفاوت مورد بررسى قرار مى دهند، امّا این هر دو رشته درصدد توضیح این نکته هستند که چگونه اشخاص، «معن» را از اظهارات زبانى اخذ مى کنند. در قرن بیستم، برخى از صاحب نظران پژوهش هایى درباره چگونگى هاى ظواهر یا علایم زبانى (کلمات، جملات و …) به عمل آوردند. در دهه هاى 1920 و 1930 علماى منطق مکتب پوزیتیویست هاى جدید7 (با تشکیل محفلى علمى موسوم به «حلقه وین»)8 سعى نمودند همان دقّت و وضوحى را که در نظام ریاضى و منطق مى دیدند، براى زبان هم ارائه دهند.9 هدف از این تلاش، تدوین فرضیّه اى از «علم معن» بر اساس یک زبان آرمانى بود که هرچه بیش تر خالى از ابهام باشد.
رابطه زبان شناسى و روان شناسى
درسال هاى میان دو جنگ، روان شناسان رفتارگرا، به مطالعات زبانى اشتیاق فراوان نشان دادند; زیرا تبیین زبان به گونه نوعى رفتار، به آنان کمک مى کرد که در استدلالات خود، مفاهیم ذهنى را کنار بگذارند و حتّى پدیده تفکر را «تکلّم زیرآوایى» بداند10 و اصول شرطى سازى اسکینر11 را بر همه یادگیرى ها تعمیم بخشند. در این ایّام، روان شناسى کودک اطّلاعات فراوانى درباره پیشرفت زبانى کودک از طریق مشاهدات تجربى جمع آورى کرد و در مطالعات میان رشته اى مربوط به رشد قواى دماغى، پرسش اصلى پیرامون تفاوت هاى فردى دور مى زد و در این باره بعضى رشد قواى دماغى را معلول عوامل نضجى (بیولوژیکى فطرى) مى دانستند و برخى دیگر آن را عمدتاً و یا به طور کلّى اکتسابى دانسته و در استدلالات خود، از تأثیرات اجتماعى و محیطى صحبت به میان مى آوردند; در سال هاى 1940 این بحث طولانى میان طرفداران مکتب فطرت گرایى و محیط گرایى به مصالحه اى در قالب مفهوم «زیست شناختى اجتماعى» انجامید، بدین معنا که روان شناسان به جاى آن که رشد قواى دماغى انسان را به یکى از این دو پدیده فطرت و اکتساب نسبت دهند، آن را حاصل دو عامل زیست شناختى و اجتماعى تلقّى کرده و پرسش اصلى تنها پیرامون تعیین نسبت تأثیر آن دو در تکوین جنبه هاى گوناگون شخصیّت انسان دور مى زد. مثلا، در مورد تبیین اختلاف هوش در میان افراد، کفّه ترازو به سوى فطرت سنگینى مى کرد، اما نظر غالب در رابطه با پیشرفت زبانى عمدتاً به جانب اکتساب و عوامل اجتماعى سوق داشت; هر چند در این میان، رشد مبانى عصبى بدیهى تلقّى مى شد. این وضع تا نیمه دهه 1950 ادامه داشت تا آن که دانشمندانى چون «چامسکى»، با استدلال هاى زبان شناختى و روان شناختى خود مبانى فکرى موجود در رفتارگرایى «واتسون» و شرطى سازى «اسکینر» را درهم ریختند.12
چامسکى با انتشار کتاب ساختارهاى نحوى (1975)13 انقلابى در زبان شناسى به وجود آورد. یکى از نتایج آنى انتشار کتاب مذکور این بود که زبان شناسى در کانون توجّه فلاسفه، روان شناسان و منطقیّون قرار گرفت; چرا که چامسکى معتقد بود که با آگاهى از ماهیّت زبان مى توان به شناخت ذهن انسان راه یافت. البته چامسکى نخستین پژوهش گرى نبود که زبان شناسى و روان شناسى را به هم پیوند مى زد، پیش از وى محققانى چند درباره پدیده هایى روان شناختى که بر کاربرد زبان اثر مى گذارند مطالعات مبسوطى به عمل آورده بودند ... اهمیت کار چامسکى در این است که وى در جهت عکس حرکت کرده است; بدین معنا که کوشیده است با مطالعات زبان شناختى به روان شناسى انسان برسد. وى براى رسیدن به این مقصود، تصویر کاملى از ماهیت زبان و گویش را ارائه کرده و در این ضمن نظام نوینى را بنیاد نهاده است که به کار مطالعات میان رشته اى مى خورد. نظریات دقیق و باریک بینانه او درباره پدیده هاى خاصّ زبانى توأم با تحقیقات دقیق فلاسفه و روان شناسان ممتاز، نظام منسجمى را بر اساس نظریّات و کشفیّات دانشمندان رشته هاى علمى دیگر قابل پیگیرى کرده که در مطالعات میان رشته اى کاربرد مؤثّرى دارد.
روش هاى فراگیرى در رابطه با دستور زبان همگانى
درباره فراگیرى، آثار جالبى توسط برخى از روان شناسان مانند مور (1973)14 و مدرّسان مانند ریورس (1979)15 نگاشته شد. امروزه در مطالعات میان رشته اى مربوط به زبان سه موضوع مناقشه آمیز وجود دارد (اشترن 1983، ص 405 400)16:
- 1. ارتباط میان زبان اول و زبان دوم; یعنى آیا زبان آموز باید از زبان مادرى خود در جریان یادگیرى زبان دوم بهره گیرد و یا مى باید زبان دوم را جدا از زبان مادرى فراگیرد؟
- 2. یادگیرى به وسیله آموزش و یادگیرى طبیعى; به عبارت دیگر آیا یادگیرى زبان دوم مى باید مبتنى بر تحلیل آگاهانه مواد آموزشى باشد و یا بایستى به گونه طبیعى و بدون تحلیل آن ها صورت بگیرد؟
- 3. مسأله رعایت قواعد زبان و جنبه ارتباطى آن; به بیان دیگر آموزش زبان در کلاس هاى درس و به طور رسمى و تحلیل گرایانه صورت مى گیرد، لیکن هدف از آموزش، کاربرد زبان در محیط هاى طبیعى خارج از کلاس و به منظور ایجاد هماهنگى میان روش و هدف آموزشى است که این یکى از مشکلات عمده محافل آموزش زبان است. از دهه 1970 میلادى بر جنبه ارتباطى زبان به عنوان یک وسیله آگاهانه در تعلیم مطالعات میان رشته اى پژوهش هاى ارزنده و ممتازى صورت گرفته است. (آلرایت 1976 و استرن 1978)17 زبان به عنوان یک استراتژى آگاهانه تعلیم در مطالعات میان رشته اى نشان داده که روش ارتباطى آموزش در کلاس هاى درس مى تواند بسیار مؤثر باشد ...
در جنگ دوم و سال هاى پس از آن، روان شناسان به طور جدى به مطالعات زبان شناسى روى آوردند و زبان شناسان کوشیدند مطالعات میان رشته اى خود را در پرتو اصول روان شناسى توجیه کنند. این امر به تبادل و تعاطى نظریات میان رشته اى این دو گروه از دانشمندان کمک کرد و در نتیجه مطالعات میان رشته اى در اوایل دهه 1950 میلادى، هر چند به طور ناخودآگاه تکوین یافت. در این زمینه، باید از چارلز آزگود و سیباک که از پیشگامان روان زبان شناسى مى باشند و به تعیین موضوعاتى مانند یادگیرى ها، فرایندهاى تحوّل فراگیرى و علوم بین رشته اى زبان ـ روان شناختى همت گماشتند، یاد کرد.18
در ذیل به چند اصل نظرى مهم که در مطالعات میان رشته اى و زبان شناسى مورد قبول دانشمندان مى باشد اشاره شده است:
- 1. کاربرد زبان مبتنى بر قواعد محدود دستورى است.
- 2. بر اساس قواعد محدود دستورى مى توان به طور نامحدود جمله ساخت، در رشته هاى گوناگون علم و تحقیق کاوش فکرى به عمل آورد و آن ها را در قالب رساله هاى پژوهشى با محکم ترین انشا و جمله نگارى جذاب ارائه داد.
- 3. با توجه به مطلب دوم، پژوهشگران متبحّر در مطالعات میان رشته اى، همه آنچه را که مى توانند بگویند ادا نمى کنند تا دامنه تحقیق را محدود نسازند و این توانش در دو مفهوم کنش و واکنش فعل و انفعالات علمى تجربى به کمک قواعد گرامر زبان به بهترین وجه استدلالى میسّر است.
در تحلیل کلّى، عنایت به ظواهر و بواطن پدیده هاى مورد تفحّص دانشمندان، همانند بحث هاى روساخت و ژرف ساخت در زبان شناسى، ضرورت دارد; زیرا (الف( دو مقوله با ظاهر مشابه ممکن است کنش هاى متفاوت داشته باشند و )ب) دو پدیده با ظواهرى متفاوت امکان دارد از یک علّت نشأت گرفته باشند.
ساختار زبان و علوم مختلف در رابطه با آن
در سال هاى میان دو جنگ، روان شناسان رفتارگرا به مطالعات زبانى اشتیاق فراوان نشان مى دادند; زیرا تبیین زبان به گونه نوعى رفتار، به آنان کمک مى کرد که در استدلالات علمى و بحث در مقولات همگانى ها و مطالعات میان رشته اى مفاهیم ذهنى را کنار بگذارند و پدیده تکلّم را زیرآوایى بدانند (واتسون 1919)19 و اصول شرطى سازى اسکینر را بر همه یادگیرى ها تعمیم بخشند. در این ایام روان شناسى کودک اطلاعات فراوانى درباره پیشرفت زبانى کودک از طریق مشاهدات تجربى به دست آورد و در مطالعات میان رشته اى مربوط به رشد قواى دماغى، پرسش اصلى پیرامون تفاوت هاى فردى دور مى زد و در این میان یکى از مسائل بحث انگیز به مسأله فطرت اکتساب مربوط مى شد. گروهى از روان شناسان رشد قواى دماغى را معلول عوامل نضجى (بیولوژیکى فطرى) مى دانستند و برخى دیگر آن را عمدتاً و یا به طور کلّى اکتسابى دانسته و در استدلالات خود از تأثیرات اجتماعى و محیطى صحبت به میان مى آورند.
روساخت هاى زبانى و کاربرد علوم
با این دیدگاه سایر رفتارهاى انسان بر طبق اصول انگیزه پاسخ و تقویت پاسخ هاى درست زبانى و بر اساس فرایند فعل و انفعالات علمى حاصل مى شود.نظریات تجربه گرایانه در روان شناسى معاصر و زبان شناسى پیشرفته، چنان گسترشى یافته که مبانى فکرى مطالعات میان رشته اى راجا انداخته و تحت تأثیر جاذبه اندیشه هاى علمى،متدوال کرده است. مى توان گفت که پدیده هاى ذهنى همانند پدیده هاى قابل رؤیت، چون واکنش هاى عصب شناسى، حرکتى وتعدادى از قوانین یکسان سازى متابعت مى کنند.20
مفاهیم اصلى که رفتارگرایان در توجیه یادگیرى زبان و سایر علوم به کار مى برند، به طور کلّى، پسندیده نیست. به کار بردن مفاهیمى همچون «تشکّل» و «تقویت» که روان شناسان در آزمایش هاى خود با جانوران ابداع کرده و به کار برده اند، براى تبیین زبانى، که وجه مشخصّه انسان است، اشتباه است. مفهوم «قیاس» براى توجیه و مشخصّه خلاقیّت زبان مردود است. دو جمله زیر را که از لحاظ دستور زبان درست و در معنا شبیه یکدیگرند، در نظر بگیرید:
- 1- It is likely that John will leave.
- 2- It is probable that John will leave.
انتظارمى رود جملات زیرکه از روى قیاس به ترتیب با دو جمله فوق ساخته شده درست باشند،امّا از لحاظ دستورى درست نیست:
- 3- John is likely to leave.
- 4- John is probable to leave.
تشخیص این که آیا جمله تازه که از روى قیاس با جمله آشنا ساخته شده از لحاظ دستور زبان درست و یا نادرست است، مستلزم دانستن قواعد زبانى است و تنها در پرتو چنین قواعدى است که مى توان جنبه خلاقیت زبان را توجیه کرد.
براى نشان دادن اهمیت زبان در برابر عقاید رفتارگرایان در مورد تأثیر زبان شناسى در به سامان رساندن مطالعات میان رشته اى، به نکات زیر اشاره مى کنیم:
- ـ رفتار زبانى بر پایه عادت قرار ندارد.
- ـ تکرار عبارات ثابت (در زبان) پدیده اى نادرست است.
- ـ این مفهوم که رفتار زبانى شامل «واکنش» در قبال «انگیزه» است، همانند مفاهیم «عادت» و «تعمیم» اندیشه اى باطل است.
- ـ ازمشخصات رفتارزبانى عادى،خلاقیت یعنى کاربرد جمله هاى نو و قالب هاى نو بر طبق قواعد بسیار انتزاعى و پیچیده است.
- ـ هیچ اصل شناخته شده همخوانى یا تقویت و هیچ مفهوم شناخته شده تعمیم وجود ندارد که بتواند از عهده تبیین جنبه «خلاقیت» در کاربرد زبان عادى برآید.
ادراک دیدارى در زبان شناسى
مقصود از این سرفصل تبیین نقش زبان شناسى در مطالعات میان رشته اى به نحوى است که اهداف علوم جدید روشن گشته و اهمیت زبان شناسى دقیق را در پیشبرد این امر نشان دهیم:
- ـ تجزیه فرایندهاى آگاهى به عناصر بنیادى و اصلیشان;
- ـ کشف نوع (چگونگى) پیوند این عناصر;
- ـ تعیین قواعد پیوند آن ها.
- ـ به اعتقاد ما زبان شناسى نه تنها با علم روان شناسى حقیقى، بلکه با علوم طبیعى و ریاضى دقیق تناسب تامّ و تمام دارد; چه، هدف هر علم یافتن پاسخ سؤالات مربوط به چیستى، چگونگى و چرایى موضوعش مى باشد.
- ـ پاسخ به سؤال نخست، معمولا از طریق تحلیل موضوع فراهم مى گردد. مثلا در زمینه علم شیمى، به کمک تجزیه مواد شیمیایى، کوشش مى شود تا به عناصر مختلف شیمیایى برسند.
پاسخ به سؤال دوم، به چگونگى عمل ترکیب21 مربوط مى شود. در علوم طبیعى، وضع عناصر در ترکیبات مختلف مشخّص مى شود و از این طریق فرمول هاى قوانین طبیعت به دست مى آید. با پاسخ به این دو سؤال از پدیده طبیعى، توصیفى در اختیار قرار مى گیرد. امّا علم به توصیف ساده قناعت نمى کند و مى پرسد: «چرا رشته اى از پدیده ها دقیقاً با این شیوه معیّن ترکیب شده اند و نه با شیوه اى دیگر؟»
پرسش دیگر که هدفش شناخت چرایى موضوع علم است، با روشن ساختن علت تأثیر پدیده، پاسخ خود را مى یابد. براى مثال مى بینیم که از شب پیش، روى زمین شبنم جمع شده است; زیرا سطح زمین از لایه هواى بالاتر سردتر بوده است. شبنم روى شیشه درست مى شود و نه روى فلزات; زیرا قدرت تشعشع یکى زیاد و دیگرى کم است. در اصطلاح، هنگامى که علت پدیده اى معلوم گردید، گفته مى شود که آن پدیده توضیح داده شده است.
حال ببینیم که در مقام مقایسه روان شناسى و علوم طبیعى، موضوع زبان شناسى چیست؟ چگونه عرضه مى شود؟ عناصرش چگونه با هم ترکیب شده نظم مى گیرند؟ و سرانجام چرا در ترکیب معیّنى و نه در صورتى دیگر، ظاهر مى شوند؟
باید متذکر شد که در سطح توصیف پدیده ها، یعنى در حدّ پاسخ به دو سؤال نخست، مسائل دو دسته از علم بسیار به هم شبیه هستند. هدف زبان شناسى نیز تجزیه و تحلیل تجربه ذهنى به ساده ترین عناصر آن است. در عمل آگاهى خاصّى را در نظر مى گیرند و درباره آن تحقیق صورت مى دهند، این کار را مرتب، مرحله به مرحله، فرایند به فرایند، تجدید مى کنند تا جایى که دیگر تحلیل جلوتر نرود و به اصطلاح فرایندهاى زبانى در برابر تحلیل مقاومت کنند. این فرایندها داراى ماهیتى کاملا ساده، عنصرى و غیرقابل تقسیم مى باشند. روان شناسى این کار را با آگاهى هاى دیگر ادامه مى دهد تا هنگامى که بتواند با اطمینان نسبت به ماهیت و تعداد فرایندهاى ابتدایى ذهن رسماً اظهار نظر کند. سپس به وظیفه ترکیب کردن مى پردازد، عناصر را تحت شرایط آزمایش با هم ترکیب مى کند; یعنى در ابتدا شاید دو عنصر از یک نوع را، سپس تعداد بیش ترى از آن نوع و سرانجام عناصر ابتدایى مختلف را. از این طریق، زبان شناس و روان شناس به زودى نظم رخدادهاى زبانى و روانى را که مشخص کننده همه تجربه انسان است تشخیص مى دهند و مى توانند قوانین مربوط به پیوند فرایندهاى ابتدایى ذهن و زبان را بیان کنند و به این واقعیت برسند که اگر احساس هاى مربوط به رنگ ها پهلوى هم مى آیند و بر یکدیگر تأثیر مى گذارند، کلیه این کارها به طریق مفاهمه کلامى و روانى و به طور منظم اتفاق مى افتد، به نحوى که مى توان قوانین ترکیب واژه ها و آهنگ ها و رنگ ها را به تفصیل بیان کرد.22
البته اگر در همین حدّ اکتفا شود و از زبان شناسى تنها بعد توصیفى آن مورد نظر قرار گیرد، امیدى براى وصول به هدف اصلى، که ایجاد علم واقعى رابطه ذهن و زبان باشد، نمى رود. همان طور که تاریخ طبیعى قدیم در برابر زیست شناسى علمى ایستادگى داشته، روان شناسى توصیفى نیز در مقابل روان شناسى علمى مقاومت زیادى کرده است; باید اذعان داشت که زبان شناسى و روان شناسى توصیفى ممکن است مطالب زیادى درباره زبان و ذهن در اختیار بگذارند، و ممکن است حجم وسیعى از واقعیات مشاهده شده را در برگیرند که مى بایست آن ها را طبقه بندى کرد و تحت قانون کلى درآورد، اما در آن هیچ گونه وحدت و پیوستگى وجود ندارد و احتمالا فاقد هرگونه اصل ساده و هدایت کننده اى است که مثلا زیست شناسى در قانون تکامل یا فیزیک در قانون بقاى انرژى دارد. حاصل این که، براى رسیدن به هدف نهایى، یعنى انجام مطالعات میان رشته اى روشمند، باید علاوه بر توصیف پدیده هاى علوم مختلف مورد مطالعه، آن ها را به درستى توضیح دهیم; یعنى علت یا علت هاى رخدادها را از نظر روانى دریابیم و به وسیله زبان شناسى علمى عرضه نماییم تا با صحت و دقت لازم به سؤال چرایى پاسخ گوییم.
اندام ذهنى یک نظام شناختى
با توجه به مسائل مزبور، در علوم، و طبعاً در مطالعات میان رشته اى، یافتن علل پدیده ها، به دلیل همگونى و پیوستگى جهان، همواره بر جستوجوى علت فرایندهاى ذهنى، که موضوع علم روان شناسى است، مبتنى مى باشد و نهایتاً توضیحات رساى آن، در گرو کاربرد زبان شناسى علمى است.
البته آنچه ذکر شد راه حل هاى علمى هستند، ولى باور عامّه نیز راه حل هاى خود را یافته و به سبب نقص و گسستگى تجربه ذهنى، دنیایى دو رگه مى سازد که به آسانى از دنیاى زبان علمى به دنیاى فهم ذهنى حرکت مى کند و از آن باز مى گردد تا شکاف هاى جهان ذهن را با مواد عاریه گرفته شده از جهان فیزیکى پر کند; که این مطمئناً اشتباه است، واقعیتى که در این اشتباه مستتر است، قبول ضمنى این معناست که براى توضیح روان شناسى باید در وراى تجربه غیر مستقل، جستوجو به عمل آورد و نه در خود آن، و این امر یعنى کاربرد صحیح زبان شناسى علمى.
اجزاى اصلى اندام ذهنى آن هایى هستند که در برابر درون نگرى جدى و مصرّانه، تغییرناپذیر بمانند. احساس گفتمان یکى از اشکال اصلى تجزیه بوده و تحریک عضو حسى آن همراه با وصول تکانش هاى حاصل از مغز، باعث انگیزش آن مى شود. احساس ها بر حسب نوع (بینایى، شنوایى و غیره) قابل طبقه بندى از لحاظ شدت و دوامشان هستند. شاید بین احساس و تصویر ذهنى و انگیزه گفتار تفاوت بنیادى قایل نباشیم; چه تصاویر ذهنى را با تحریک کرتکس مغزى مرتبط مى دانند و با توجه به جهت گیرى فیزیولوژیکى بین تحریک کرتکس مغزى و تجربه حسى مربوطه علقه اى مستقیم متصور باشد.عواطف شکل اصلى دیگرى از تجربه هستند. احساس هاوعواطف رامى توان جنبه هاى همزمان تجربه بىواسطه گفتمان پنداشت; کما این که در روان شناسى علمى،عواطف راجزء مکمل ذهنى احساس ها مى دانند که مستقیماً از عضو حسى حاصل نمى شود. همان طور که شولتز دوآن گفته: «احساس ها با برخى خصوصیات عاطفى همراه هستند. هنگامى که احساس ها براى تشکیل احساس پیچیده ترى با هم ترکیب مى شوند، خصوصیّتى عاطفى از این ترکیب حاصل مى شود.»23 در واقع عواطف، جنبه درون ذهنى دارند، و به نظر مى رسد که جزئى از ماست و به آگاهى ما ارتباط دارد و نه به اشیاى خارجى.
هر چند احساس ها و عواطف عناصر اصلى و اساسى هستند، اما مى توانند در تجربه ما به صورت الگوهاى مختلفى ترکیب شوند. مثلا احساس هاى بدنى و عواطف ممکن است ترکیب شوند و هیجانى را به وجود آورند که به صورت فریادى بلند یا درد دلى آرام بیان گردند.
نظریه اى بسیار بحث انگیز بر اساس طرح مسأله عواطف سه بعدى بر مبناى مشاهدات درونگرانه تدوین گردیده که با کاربرد «میزانه شمار»،24 که دستگاهى آزمایشگاهى است و براى سنجش سرعت هاى مختلف حرکت به کار مى رود، و مى تواند در فواصل منظم و معین صدایى ایجاد کند، ایجاد شده است. بر اساس این نظریه، که گفته مى شود در پایان یک رشته آزمایش گزارش شده، نتیجه گیرى کرده اند که الگوهاى موزون نسبت به الگوهاى دیگر خوشایندترند و از این تجربه چنین استنباط مى شود که بخشى از برخى تجربه ها موضوعاً احساس «خوشایندى»25 یا «ناخوشایندى»26 است. این عواطف، همزمان با احساس شنیدن تیک هاى «میزانه شمار» ایجاد مى شود; گفته مى شود که این عاطفه مى تواند درجات مختلفى از بسیار ضعیف تا بسیار شدید داشته باشد و آن را وسیله پیوستار27 نمایش داد. بعد دوم از عواطف نیز هنگام گوش دادن به صداهاى «میزانه شمار» قابل کشف است و آن هنگامى است که براى صداى تیک هاى متوالى میزانه شمار در انتظار باشیم; در این حالت، تنش28 خفیفى حس مى شود که پس از شنیدن صداى تیک مورد انتظار حالت واهلیدن یا رهایى و سستى عضلانى29 جایگزین آن مى گردد. بر حسب این تحقیقات نتیجه گرفته مى شود که عواطف، علاوه بر بعد خوشایندى و ناخوشایندى، داراى بعد تنش و رهایى نیز مى باشد که باعث انگیزش بعد سوم، یعنى احساس آرامش یا تحریک مى گردد که خود مقدمه اى است براى فعالیت گفتار و نوشتار به وجه اقناعى یا علمى.30
نقد رفتارگرایى و دیدگاه هاى فنى
این فرض که زبان از آغاز وجود، داراى مفاهیم خاصى بوده و از آن ها سرشته شده باشد و یا پس از چندى خود به خود و بدون تأثیر هیچ عامل دیگرى به درک آن ها نایل شود، فرض قابل قبولى نیست و وجدان هر انسان آگاهى آن را تکذیب مى کند، خواه مفاهیم مفروض، مربوط به مادیات باشند یا مربوط به مجردات یا قابل صدق بر هر دو دسته. در مطالعات میان رشته اى، با فرض این که یک سلسله مفاهیم، لازمه سرشت و فطرت عقل باشد، نمى توان واقع نمایى آن ها را اثبات کرد و حداکثر مى توان گفت که فلان مطلب مقتضاى دانش زبانى است و جاى چنین احتمالى باقى مى ماند که اگر عقل طور دیگرى آفریده شده بود، مطالب را به گونه اى دیگر درک مى کرد.
هر چند در میان امپریست ها، لاک داراى اعتدال نظر بهترى در زمینه مطالعات میان رشته اى است، اما در مورد کاربرد زبان، علت عقلى آن را از مقوله نسبت مى داند و نسبت را امرى ذهنى به حساب مى آورد; در نتیجه، بنا بر نظر و تبیین او از علیّت، تلقى آن به عنوان یک مفهوم زبانى حقیقى، خالى از اشکال نیست. در حالى که زبان دانان به راحتى آن را یک مفهوم حقیقى تلقى مى کنند، مفهومى که بالقوّه از تأثیر عینى و خارجى یک علم در پدید آمدن علم دیگر حکایت مى کند (هر چند که به اعتقاد برخى، که از قوّت استدلال بالایى برخوردار است، بین عنوان هاى علت و معلول، تضایف و بین مفاهیم متضایف، نسبت وجود دارد). لیکن سخن در این است که این واقعیت را با کدام قوّه شناخته و چگونه آن را انتزاع مى کنیم؟ و براى زبان و بیان چه نقشى قایلیم؟
بنابراین، مى توان گفت که در عین حال که انسان از آغاز در نزد خود مفاهیم و معقولاتى داشته است که به سهولت آن ها را به زبان مى آورده، در همان حال تداعى و توحیدى از ارتباط دانسته هایش، که امروزه به عنوان مطالعات میان رشته اى از آن یاد مى شود، داشته است. انسان در فرآیند رشد ذهنى خود به ادراکاتى مى رسد که به گونه اى از واقعیت هاى علوم نفس الامرى مرتبط حکایت مى کند و نمى توان آن ها را (بدان گونه که لاک ترسیم کرده) در حس بیرونى یا درونى و یا در بعد ذهن فعال بر اثر ترکیب و مقایسه و انتزاع جستوجو نمود; به عبارت دیگر، عقل انسان در اثر رشد و استفاده از تجربه بیان و زبان (تجارب بیرونى و درونى) و با نظام خاصى به مفاهیم عقلى دست مى یابد. این گونه مفاهیم، موضوعات مطالعات میان رشته اى را تأمین مى کند (توضیح بیش تر این امر، به بحث هاى تفصیلى فلسفى نیازمند است).
نتیجه گیرى
مسأله چگونگى حفظ تصورات زبانى که از نظر جان لاک به عهده قواى ذهنى خاصّى است، از دیدگاه دیوید هارتلى31 بر «نظریه بقای» استوار است. بعدها برخى از آن به عنوان «آثار» یا «نشانه ه» یاد کردند; توصیف این متفکران درباره «زبان» مبتنى بر تفکّرى است که چنین مقولاتى را میان رشته اى دیده اند، ولى فرایند آن را با فعل و انفعالات مادى توجیه کرده اند. اما در جاى خود توسط متفکران اسلامى ثابت شده است که احساس و ادراک و به طور کلى آنچه در ذهن اتفاق مى افتد، که نطق و بیان یا توانش زبانى از جمله این اتفاقات نهادى است، امور غیرمادى است و از این رو آن ها را نمى توان با کنش ها و واکنش هاى مادى توجیه کرد.32 براى ادراکات انسان از خارج، که در مرحله اول پس از تفکر به معلوماتى رسیده مى شود که مجموعه علوم انسانى را مى سازد و در مرحله بعدى به بیان شفاهى یا کتبى متجلّى مى گردد و ناگزیر علم زبان شناسى را در خود نهفته دارد، مراتب سه گانه اى را ممکن است طىّ نماید که عبارتند از:
1. مرتبه حسّ، یا صورت هایى از اشیاى در حال مواجهه و مقابله و ارتباط مستقیم ذهن با خارج به وسیله به کار افتادن یکى از حواس پنجگانه (یا بیش تر) در انعکاس ذهنى; مثلا وقتى که انسان چشم ها را باز نموده و منظره اى را در برابر خود مى بیند، تصویرى از آن منظره در ذهن نقش مى بندد و این همان حالتى است که انسان ها حضوراً و وجداناً در خود مى یابند.
2. وقتى این ادراک حسى از بین رفت، اثرى از خود در ذهن باقى مى گذارد که در قوّه خیال مى نشیند و ممکن است آن را حافظه بنامیم; انسان هر وقت بخواهد، آن صورت را احضار مى کند و اصطلاحاً آن را تصوّر مى نماید; فرق اساسى شکل حسّى و صورت خیالى در این است که اولا صورت حسى همیشه با وضع خاص (نسبت مخصوص با اجزاى مجاور( و جهت خاص )در سمت راست یا چپ یا روبه رو و یا پشت سر و غیره) و مکان خاص احساس مى شود; انسان هر وقت چیزى را مى بیند، آن را در جاى معین، در جهت معین و در محیط معین مشاهده مى کند، اما وقتى همان شىء را تخیّل مى کند آن را تنها و فارغ از وضع و سمت و سو به حافظه مى آورد. در ادراک حسى، پس از قطع ارتباط قواى حسّ کننده با خارج، این نوع ادراک نیز منقضى مى شود. مثلا انسان عادتاً نمى تواند چهره کسى را که حاضر نیست ببیند یا آواز او را بشنود یا بوى گلى را که موجود نیست استشمام نماید; اما همه این ها را با میل و اراده خود، هر گاه بخواهد مى تواند با استمداد از قوّه خیال تصور کند.
3. ادراک خیالى جزیى است، یعنى بر بیش از یک فرد قابل انطباق نیست، لکن ذهن انسان پس از ادراک، چند صوت جزیى، قادر است یک معناى کلّى بسازد که قابل تطبیق بر افراد متعدّد و کثیر باشد; به این ترتیب پس از ادراک چند صفت از صفات اختصاصى، به پاره اى از صفات مشترک مى توان نایل شد; یعنى یک معنى را که در یک فرد دیده دو مرتبه متوجّه مى شود که عیناً در فرد دوم نیز هست، همین طور در فرد سوم و چهارم و... این مکرّر دیدن یک معنى در افراد مختلف ذهن را مستعد مى کند که از همان یک معنى یک صورت کلّى بسازد که بر افراد نامحدودى قابل انطباق باشد. این نمود از تصور را تعقّل یا تصور کلى مى نامیم.
شناسایى این سه مرحله ادراک براى انسان، کار دقیقى است که عمدتاً به وسیله متفکران اسلامى با زبان شناسى ظریفى بیان شده و موجب ظهور علوم انسانى فراوان گردیده که امروزه به نحو افراط آمیزى در دانشگاه هاى غربى به صور گوناگون و جزء جزء شده در هر زمینه قابل تصورى پراکنده گردیده ... علوم میان رشته اى چندى همانند «تحقیق عملیات»، «پدیدارشناسى» و «هرمنوتیک»، از آن جمله اند.
-
پى نوشت ها
1 از جمله نو آم چامسکى، استاد زبان شناسى دانشگاه ام. آى. تى. در شهر «بوستن» ایالات متحده امریکا.
2 linguistic competence
3 Gilbert Harman, Critical Essays, New York, Anchor Books, 1974, PP. 2-3.
4 phonetics
5 syntax
6 semantics
7 neo positivist school
8 Vienna Circle
9 از جمله Rudulf Carnap آلمانى الاصل که معتقد بود «سمبولیسم منطق نوین» معرّف نحو در مسائل زبانى است.
10 Watson,J.B.,Psychology from the Standpoint of a Behaviorist, philadelphia; Lippincott, 1919, P. 76.
11 Skinner, B. F., Verbal Behaviour, New York: Appleton-Crofts, 1957, P. 176.
12 Lyon, J., Theoretical Linguistics, Cambridge: The Universaity Press, 1971, PP. 190-196.
13 Chomsky, N., Syntactic Structures, The Hague: Mouton, 1957, P. 264.
14 Moore, T., (ed.), Cognitive Development and the Acquisition of Language, New york, Academic Press Inc., 1973, P. 68.
15 Riverse, W., "Lsarning a Sixth Language: An Adult Learner¨s Daily Diary", Canakian Modern Language Review, 1979, 36: 67-82.
16 Stern, H.H., "Communicative Language Teaching and Learinig: Towards a System Of Interdisciplinary Studies", in Alatis, Altman and Alatis, 1982, PP. 131-148.
17 Alright, R. L., "Language Learning through Communication Practice," ELT, December, 1978, 3: 2-14.
18 Osgood, C. E. and Sabeok, T. A., "Language Universals and Psycholinguistics", in Joseph H. Greenberg (ed.), Universals of Language, The M.I.T. Press, 1966, P. 5.
19 Watson,J.B.,Psychology from the Standpoint of a Behaviorist, Philadelphia: Lippincott, 1913, P. 87.
20 Spolsdy, B., Points to Be Considered in Scientific Studies, in Round Table on Linguistics and Interdisciplinary Studies, Washington Press, 1980, PP. 988-990.
21 synthisis
22 McNeil D. Lectures on Language Performance, Spring-Verlag, New York Inc., 1980, PP. 706-709.
23 Schultz Duane, A History Of Modern psychology. Ann Arber Publications, Bartow, Florida, 1995. P. 27.
24 metronome
25 pleasure
26 displeasure
27 continuum
28 tension
29 relaxation
30 Schultz Duane, Ibid
31 David Hartley
32 علامه سیدمحمدحسین طباطبائى، «علم و ادراک»، اصول فلسفه و روش رئالیسم، تهران، شرکت افست، بى تا، ص 98