فمنيسم
فمنيسم
محسن رضوانى
مقدمه
«فمنيسم» انديشه اى نوبنياد است و زمان، عنصر لازم و ضرورى براى شناخت هرچه بيش تر ماهيت اين انديشه. هويّت و ماهيت انديشه ها هنگامى به خوبى شناسايى مى شوند و گستره و دامنه شان براى انديشمندان روشن مى گردند كه در بستر زمان به دقت مورد بررسى قرار گرفته، توصيف ها، تحليل ها و موشكافى هاى عميقى توسط انديشمندان و متفكران از آن صورت پذيرفته باشد. اين در حالى است كه فمنيسم با همه فراز و نشيب هايش هنوز در ابتداى راه است و شناسايى دقيق آن نيازمند زمان مى باشد.
اما انديشمندان و محققان تا به امروز چه مباحثى از فمنيسم ارائه داده اند و تا چه اندازه ابعاد آن را براى ديگران روشن ساخته اند؟ اساساً فمنيسم چيست؟ چه مراحلى را تا به امروز پيموده است؟ آيا فمنيسم آموزه اى واحد و يكپارچه است، يا در درون خود حاوى نگرش ها و گرايش هاى متعددى است؟ فمنيسم شامل چه حوزه هايى است; آيا تنها شامل حوزه هاى معرفتى و انديشه اى است، يا در ابعاد كاربردى و عملى نيز نظر دارد؟ ميزان مداخله فمنيسم در باب مسائل سياسى تا چه اندازه است; آيا نگاه آن ها تنها متوجه نهادها و سازمان هاى داخلى است، يا به عرصه هاى بالاتر همانند روابط بين الملل نيز چشم دوخته اند؟ سرانجام آن كه نقد فمنيسم چگونه است; آيا اساساً مى توان فمنيسم را به نقد و چالش فرا خواند؟ همه اين ها مباحثى هستند كه اين مقاله در صدد پاسخ گويى اجمالى به آن هاست.
آثار و نوشته هاى متعددى در باب فمنيسم به نگارش در آمده اند. در زبان فارسى، على رغم تأليفات اندك در اين موضوع، ترجمه ده ها كتاب و مقاله، كه توسط فمنيست ها يا درباره فمنيست ها به نگارش درآمده اند، موجودند. نوشته هاى نويسندگان ايرانى غالباً برگرفته از آثارى مانند انقياد زنان1، جنس دوم2، پيكار با تبعيض جنسى3، درآمدى بر جامعه شناسى (نگرش هاى فمنيستى)4، و ايدئولوژى هاى سياسى5هستند. در اين مقاله، علاوه بر استفاده از آثار مذكور، تا حد امكان سعى شده است به منابعى مراجعه شود كه به دليل جديد بودنشان، تا به امروز در نوشته هاى فارسى مورد استفاده قرار نگرفته اند; منابعى كه هر يك با برخوردارى از غناى علمى، بخش هاى متعدد اين مقاله را شكل داده اند.
مفهوم فمنيسم
«فمنيسم» (Feminism) در اصل واژه اى فرانسوى (Feminisme) است كه از ريشه لاتينى femina به معناى زن (woman) اخذ شده. حالت وصفى اين واژه در زبان انگليسى و در زبان فرانسه Femininاست كه از كلمه لاتينى femininusبه معناى «زنانه» گرفته شده است. در زبان فارسى، «طرف دارى از حقوق زن»، «جنبش آزادى زنان»، «زن باورى»، «زن آزادخواهى» و مانند آن معادل هايى هستند كه براى واژه «فمنيسم» ارائه شده اند.
در اصطلاح، انديشمندان تعريف و معناى واحدى از فمنيسم ارائه نداده اند. برخى از آن ها معتقدند: به دليل آن كه فمنيسم جنبش واحدى نيست، امكان تعريف واحد از اين مكتب وجود ندارد. آنان معتقدند: اگرچه تمام فمنيست ها در اين باره كه زنان فرودستند و براى آزادى آنان بايد راه كارهايى اتخاذ كرد، هم عقيده اند، اما درباره علل ستم ديدگى زنان و راهوكارهاى رسيدن به آزادى، بين آنان اختلاف نظرهاى اساسى وجود دارد.6
برخى ديگر بيان مى دارند: واژه «فمنيسم» از نوآورى هاى قرن بيستم در دهه 1960 بوده كه با دو اعتقاد اساسى در ارتباط است: اول آن كه زنان به دليل جنسيتشان دچار محروميت هستند، و دوم اين كه اين محروميت بايد از ميان برود.7 در ديدگاه ديگر، فمنيست كسى است كه معتقد باشد زنان به دليل جنسيت، گرفتار تبعيض هستند. زنان نيازهاى مشخصى دارند كه ناديده و ارضا نشده باقى مانده اند و لازمه ارضاى اين نيازها، تغيير اساسى در نظام اجتماعى، اقتصادى و سياسى است.8
با مراجعه به فرهنگ هاى معتبر انگليسى، مى توان دو مفهوم اساسى و مهم از فمنيسم برداشت كرد:9
1. فمنيسم آموزه اى است كه از حقوق مساوى برابر زنان با مردان در امور اجتماعى، اقتصادى و سياسى دفاع مى كند.
2. فمنيسم جنبش سازمان يافته اى است كه براى به دست آوردن حقوق اجتماعى، اقتصادى و سياسى زنان شكل گرفته است.
حقيقت آن كه دو مفهوم اخير با روند و مسير تاريخى فمنيسم سازگارترند. سه تعريف اول، تنها به مفهوم دوم از فمنيسم اشاره دارند. اين نوع برداشت از آن جا ناشى مى شود كه بنا بر اعتقاد اينان، فمنيسم واقعى اساساً همان مفهوم دوم است; مفهومى كه داراى بار سياسى بوده و به صورت يك جنبش فراگير اروپا و امريكا را درنورديده است. اما اگر بخواهيم به گونه اى واقع بينانه تر قضاوت كنيم، فمنيسم هر دو مفهوم را داراست. در مفهوم اول، فمنيسم تنها آموزه اى است كه با بيان علمى درصدد اثبات برابرى حقوق اجتماعى، سياسى و اقتصادى زنان با مردان است، در صورتى كه در مفهوم دوم، فمنيسم جنبشى است كه با رهيافت سياسى به دنبال دست يابى و تحقق بخشيدن آن آموزه است. از حيث تاريخى نيز سابقه مفهوم اول طولانى است، در حالى كه مفهوم دوم به دهه 1960 به بعد برمى گردد.
بر اين اساس، شايد بتوان تعريفى جامع ارائه داد كه هر دو مفهوم را برساند: «فمنيسم آموزه يا جنبشى است كه در تلاش براى اثبات يا به دست آوردن حقوق اجتماعى، سياسى و اقتصادى برابر يا برتر با مردان است.» ويژگى اين تعريف آن است كه به گونه اى مى تواند همه گرايش هاى فمنيستى را پوشش دهد. (كه بعداً از آن ها سخن به ميان خواهد آمد.)
تاريخچه فمنيسم
فمنيسم يا انديشه فمنيستى از چه زمانى آغاز شده است؟ اندرو وينسنت معتقد است: چهار ديدگاه مهم در باب خاستگاه انديشه فمنيستى وجود دارند:10
1. تاريخ فمنيسم به سپيده دم آگاهى بشر برمى گردد. سوزان گريفين در كتاب زنان و طبيعت و آندره ميشل در كتاب فمنيسم به نوعى، به اين ديدگاه گرايش دارند. آنان سعى مى كنند فمنيسم را از زمان ماقبل تاريخ مورد مطالعه قرار دهند.
2. تاريخ فمنيسم به آغاز قرن پانزدهم ميلادى برمى گردد. اين نوع نگاه متأثر از كتاب شهر بانوان (1405)، نوشته كريستينا دوپيزان است.
3. تاريخ فمنيسم به قرن هفدهم تعلّق دارد. آفرابن (1680ـ 1640) تأثير بسزايى در شكل گيرى اين نوع نگاه داشته است.
4. تاريخ فمنيسم به اواخر قرن هجدهم پس از انقلاب فرانسه برمى گردد. مشهورترين ديدگاه همين ديدگاه چهارم است; ديدگاهى كه وينسنت معتقد است احتمالا جزو صحيح ترين نظرها باشد. خانم مرى ولستون كرافت با نوشتن كتاب حقانيت حقوق زن (1792) شاخص ترين فردى است كه توانسته است در اين دوران فمنيسم را مطرح نمايد.
پس از انقلاب فرانسه، فمنيسم داراى سه موج مهم بوده است; امواجى كه با اعتدال و حالت ميانه آغاز و پس از رسيدن به اوج افراط، امروزه با رويكرد تعديلى به اهداف خويش ادامه مى دهند.
موج اول
موج اول در سال 1830 شروع شد. مرى ولستون كرافت با نوشتن كتاب حقانيت حقوق زن (1792) تأثير اصلى را بر اين موج گذاشت. پس از وى، جان استوارت ميل با همكارى همسر اولش، هرى تيلور، كتاب انقياد زنان (1869) را نوشت كه تأثير مهم بعدى را بر اين موج گذاشت. نگارش اين كتاب در حالى صورت گرفت كه زنان در دوره ويكتوريا، در اوج سركوب به سر مى بردند.11مى توان گفت: اساساً انديشه حقوق ليبرال سنتى، زمينه اصلى بروز اين موج به شمار مى رود; ديدگاهى كه برخاسته از انديشه جان لاك بود.12 گسترش حقوق مدنى و سياسى، به ويژه اعطاى حق رأى به زنان، خواسته و هدف اصلى اين موج بود. البته در كنار هدف اصلى، اهداف فرعى نيز وجود داشتند. از جمله اين اهداف مى توان به دست يابى زنان به كار، آموزش، بهبود موقعيت زنان متأهّل در قوانين، حق برابر با مردان براى طلاق و متاركه قانونى و مسائل پيرامون ويژگى هاى جنسى اشاره كرد.13
در دهه 1920 زنان به هدف اصلى خود ـ يعنى حق رأى ـ دست يافتند. با دست يابى به اين هدف، دوران وقفه فعاليت فمنيست ها آغاز شد و بجز فعاليت براى صلح خواهى، فعاليت ديگرى نداشتند.14 البته رسيدن به حق رأى، تنها دليل توقف فعاليت فمنيست ها نبود، بلكه اساساً شرايط حاكم بر آن دوران ايجاب مى نمود كه فمنيست ها فعاليت جدّى نداشته باشند. پيدايش جنبش هاى اقتدارگرا، از جمله «فاشيسم» و «نازيسم» و مهم تر از آن، وقوع دو جنگ خانمانسوز جهانى اول و دوم، مهم ترين عواملى بودند كه فمينست ها را در آن دوران مهار كردند و آنان را از فعاليت جدّى بازداشتند.
موج دوم
موج دوم فمنيسم از دهه 1960 آغاز مى شود. سيمون دوبووار با نوشتن كتاب جنس دوم (1949) و بتى فريدن با نگارش كتاب زن فريب خورده، (1963) تأثير اصلى را در برانگيختن اين موج داشتند. از ديگر متفكران مهم در اين موج، مى توان به كيت ميلت، نويسنده سياست جنسى (1970) و جرماين گريير، نويسنده خواجه زن (1970) اشاره كرد. موج اول تا حدّى توانست وضعيت زنان را در رابطه با برخى از مسائل بهبود بخشد. گسترش آموزش و پرورش، شايستگى زنان براى ورود به مشاغل متعدد، قانونى شدن سقط جنين، پرداخت دست مزد برابر به زنان، برخوردارى از حقوق مدنى برابر و گسترش امكانات تجديد مواليد از جمله نتايج مهم تلاش ها در موج اول بودند.15 موفقيت در اين زمينه ها موجب شد برخى از فمنيست ها به دنبال برداشتن گام هاى بعدى باشند.
هدف اصلى فمنيست ها در موج دوم «نجات زن» بود. آنان معتقد بودند: دست يابى به حقوق سياسى و قانونى برابر با مردان مسأله زنان را كاملا حل نكرده است. بنابراين، صرف رهايى زنان از نابرابرى ها كافى نبوده است، بلكه بايد زنان را از دست مردان نجات داد. اما نجات زنان هم تنها از راه اصلاحات تدريجى امكان پذير نيست، بلكه به يك فرايند ريشه اى و انقلابى نياز است;16 چرا كه اساساً از نظر فمنيست ها نظريه هاى موجود عميقاً جنسگرا و غير قابل اصلاح هستند.
نقد دانش مردانه، نقد ساختارهاى اعتقادى ريشه دار مانند «مردسالارى» و «قرارداد اجتماعى»، ردّ كليت ازدواج، تأكيد بر تجرّد و حرفه اقتصادى از جمله ديدگاه هاى مهم فمنيست ها در اين موج به شمار مى روند.17 فمنيست ها در اين دوران، آن قدر به سمت افراط رفتند كه حتى بر ظاهرى مردانه در پوشش و آرايش نيز تأكيد داشتند. موهاى كوتاه، كفش بدون پاشنه، كت و شلوار زمخت و چهره بدون آرايش، قيافه ظاهرى يك فمنيست زن در دهه 1970 بود.
موج سوم
موج سوم فمنيسم از اوايل دهه 1990 آغاز مى شود. فمنيسم، كه در دهه هاى 1960 و 1970 در اوج خود به سر مى برد، در اواخر قرن بيستم با مشكلات زيادى مواجه شد و در نتيجه، در سرازيرى انحطاط افتاد.18 شكاف ها و دسته بندى هاى آشكارى در درون جنبش زنان به وجود آمدند. دولت هاى تاچر و ريگان در دهه 1980، آشكارا با اين نهضت ستيز كرده، خواستار اعاده از دست رفته «ارزش هاى خانوادگى» شدند. فمنيست ها، كه به بسيارى از اهداف اصلى شان دست يافته بودند، آن قدر به سمت افراط پيش رفتند كه حتى نهضت مردان در حال شكل گيرى بود. اين مسائل باعث شدند فمنيسم در اوايل دهه 1990 يك فرايند اعتدال را تجربه كند. جناح مبارز و انقلابى آن كنار گذاشته شد و به ستايش و اهميت به دنيا آوردن فرزند و نقش مادرى پرداخته اند.19
انديشه هاى برخى از پسانوگراها همچون ميشل فوكو و ژاك دريدا در برانگيختن اين موج، تأثير بسزايى داشتند. علاوه بر اين، خانم جين بتكه الشتين با نوشتن كتاب مرد عمومى، زن خصوصى (1981)، تلاش كرد ديدگاه هاى افراطى در موج دوم را تعديل كند. بر خلاف موج دوم، فمنيست ها در اين موج، بر ظاهر زنانه و رفتار ظريف تأكيد مىورزيدند. آنان معتقد به احياى مادرى بودند و از خانواده فرزند محور و همچنين زندگى خصوصى دفاع مى كردند.
گرايش هاى فمنيستى
فمنيسم يك گرايش و مكتب واحد نيست. فمنيست ها به اين سؤال كه اساساً چرا وضع زنان چنين است و راه حلّ آن چگونه است، پاسخ واحدى نداده اند. از نظر اخلاقى، فمنيست ها داراى يك نظر و سبك واحد نبوده اند; صور فمنيسم هم با اعتلا و ارتقاى عفّت و پاك دامنى و هم با ايجاد روابط جنسى آزاد پيوند داشته است.20 از نظر سياسى نيز چهره فمنيسم در برگيرنده درجات و سلسله مراتب گوناگونى بوده است; از ليبرال سخت شروع و به چپ افراطى ختم مى شود.21 بنابراين، فمنيسم همانند بيش تر اعتقادات تداخل ها و ناهماهنگى هايى در ارزش هاى بنيادين خويش داشته22 كه اين مسائل باعث ظهور گرايش ها و مكاتب متعدد در درون فمنيست ها گرديده اند.
متفكران و انديشمندان مطالعات زنان تا به امروز، پنج نگرش و گرايش مهم از فمنيسم را مورد ارزيابى و تحليل قرار داده اند. ليبرالى، ماركسيستى، سوسياليستى، افراطى و پسانوگرايى نگرش ها و گرايش هايى هستند كه در بسيارى از آثارى كه درباره فمنيسم نوشته شده اند، مورد بررسى قرار گرفته اند.
گرايش ليبرالى
«برابرى» و «رفع تبعيض جنسى» مهم ترين محور مطالعات فمنيسم ليبرال بوده است. ليبرال ها، به مقتضاى فردگرايى معتقدند كه تمايزى ميان زن و مرد وجود نداشته و جنسيت زنان هيچ گونه ارتباطى با برخوردارى يا عدم برخوردارى از حقوق مدنى ندارد. زنان از قابليت قدرت تعقل كامل برخوردار بوده و از اين رو، استحقاق برخوردارى از تمام حقوق انسانى را دارا هستند.23
مرى ولستونكرافت، جان استوارت ميل و هرى تيلور از جمله مهم ترين متفكران اين گرايش محسوب مى شوند. ولستونكرافت در نخستين متن مهم فمنيسم، حقانيت حقوق زنان، مى نويسد: «زنان حق بهره مندى از همان حقوق و امتيازات مردان را دارند. اگر زنان به تحصيلات دست يابند و به نوبه خود، مخلوقاتى صاحب عقل به شمار آيند، موضوع "تفاوت جنسيتى" اهميت خود را در حيات سياسى و اجتماعى از دست خواهد داد.»24
جان استوارت ميل معتقد است: «جامعه بايد بر طبق اصل "عقل" سازمان دهى شود. جنسيت زنانه ناشى از تولد، بايستى يك امر نامربوط به شمار آيد و لذا، زنان بايد حق بهره مندى از حقوق و آزادى هايى را داشته باشند كه مردان از آن بهره مند مى باشند، به ويژه حق رأى براى زنان.»25
براين اساس، تفاوت ميان دو جنس زن و مرد ذاتى نبوده، بلكه نتيجه اجتماعى شدن و زندگى جمعى است.26 به نظر اين دسته از فمنيست ها، تقريباً از لحظه تولد، با پسرها و دخترها به شيوه متفاوتى رفتار مى شود، به گونه اى كه زنان از پرورش تمامى استعدادشان به عنوان انسان باز داشته مى شوند. اين در حالى است كه مردان و زنان از لحاظ استعداد با هم برابر بوده، زنان همانند مردان انسان هايى كامل محسوب مى شوند. تفاوت هاى ميان مردان و زنان ناشى از روش ها، انتظارات و قوانين تبعيض آميز اجتماعى است كه بر اساس آن، پسران و دختران تربيت مى شوند.
رفع تبعيض جنسى مرحله اى بالاتر از رفع تفاوت جنسى است. به نظر فمنيست هاى ليبرال، براى بهبود مسائل زنان، تنها برابرى رسمى كافى نيست، بلكه بايد قوانينى براى ممنوع كردن تبعيض عليه زنان وضع شوند كه براساس آن ها، حقوقى براى زنان در محل كار ـ از قبيل مرخصىودستمزددوران زايمان ـ وضع شوند.27
به نظر اين دسته از فمنيست ها اصلاحات تنها راه رسيدن به آن حقوق هستند. گرچه هدف اوليه و اصلى فمنيست هاى ليبرال اعطاى حقوق كامل شهروندى دموكراتيك به زنان است، اما اين هدف با تعقل، متقاعدسازى دولت و جامعه و اصلاحات قانون اساسى تحقق مى يابد.28
از اين طريق است كه حقوق قانونى، سياسى، اجتماعى و اقتصادى زنان به طور كامل تأمين شده، آنان در همه زمينه ها در جايگاهى مساوى با مردان قرار خواهند گرفت. با انجام برخى اصلاحات، نهاد خانواده تداوم يافته و مردان در آن نقش مساوى و در برابر ايفاى وظايف خانگى بر عهده خواهند داشت، علاوه بر آن، زندگى زنان به هيچ وجه با موانع مصنوعى، همچون پرورش كودكان، مختل نخواهد شد.29
گرايش ماركسيستى
محور عمده مطالعات فمنيسم ماركسيستى در زمينه «برابرى» و «حذف سرمايه دارى» است. به نظر اين دسته از فمنيست ها، سرمايه دارى مشكل عمده نابرابرى ميان زنان و مردان است. سرمايه دارى اساساً باعث دو ستم بر زنان شده است: اول آن كه زنان را از كارمزدى باز داشته و سپس نقش آنان را در حوزه خانگى تعيين كرده است. به عبارت ديگر، كار بى مزد زنان در مراقبت از نيروى كار و پرورش نسل بعدى كارگران، به سرمايه دارى سود مى رساند و براى بقاى آن ضرورت دارد.30
اگرچه ماركس به عنوان نظريه پرداز و پدر ماركسيسم در ارتباط با زنان همچون يهود، بحثى ارائه نداده است، اما همكار ديرينش، انگلس، با نوشتن كتاب منشأ خانواده، مالكيت خصوصى و دولت (1884)، مباحث مهمى در زمينه زنان و فمنيسم مطرح نمود. انگلس با حمله بر نهاد خانواده و ازدواج، معتقد بود: «خانواده هسته اى» به دليل ضرورت هاى نظام سرمايه دارى تشكيل شده است، مردان به دليل آن كه مى خواستند دارايى خود را به وارثان مشروعشان بسپارند،31 با ازدواج، زنان را محدود كردند تا بفهمند وارثان حقيقى شان چه كسانى هستند. وى همچنين معتقد بود: رهايى زنان زمانى رخ خواهد داد كه زنان بتوانند به طور گسترده در امر توليد شركت كرده، وظايف خانگى خود را به حداقل برسانند. به عبارت ديگر، استقلال اقتصادى زنان يكى از عوامل مهم براى رهايى زنان به شمار مى رود.32
ميشل بارت با نوشتن كتاب ستم امروز بر زنان (1980) يكى از كامل ترين توضيحات فمنيسم ماركسيستى را ارائه داده است. وى معتقد است: استثمار زنان تنها ناشى از تفاوت هاى زيستى ميان مردان و زنان و يا ضرورت هاى نظام سرمايه دارى نبوده، بلكه ناشى از عقايد مسلّط نيز بوده است. به نظر وى، بر اساس اين عقايد زنان فروتر از مردان بوده و وظيفه زنان همسرى، مادرى و يا مانند اين ها هستند.33
به نظر بارت، رمز ستم ديدگى زنان، نظام «خانواده يا خانوار» است. بر اساس اعتقاد حاكم بر نظام خانواده، خانواده هسته اى به طور طبيعى شكل گرفته است. اين نوع نظام، جهان شمول بوده و تقسيم كار در آن نيز براساس طبيعيت صورت پذيرفته است; تقسيم كارى كه مرد را تأمين كننده امكانات اقتصادى و زن را تيماردار و تأمين كننده كار بى مزد خانگى مى داند.34
خانم الكساندرا كولنتاى به عنوان اولين زن سفير در جهان، يكى ديگر از ماركسيست هاى فمنيست است. وى معتقد است: مشكل عمده نابرابرى، بقا و ادامه مالكيت خصوصى است. وى حسادت و احساس مالكيت جنسى را به عنوان آخرين نشانه هاى ذهنيت مالكيت خصوصى دانسته است كه بايد از سوى دولت ممنوع گردد.35 بر اين اساس، ايشان به الغاى روابط تك همسرى معتقد بوده، آن را براى سلامتى انسان بهتر مى داند. همچنين اعتقاد دارد: رابطه جنسى را نبايد جدّى گرفت; چرا كه رابطه جنسى همانند تشنگى است كه تنها بايد ارضا شود.36
بنابراين، در گرايش ماركسيستى، پيدايش مالكيت خصوصى، روابط و مناسبات اجتماعى غلط، نهاد خانواده، نظام پدرسالارى و باز داشتن زنان از توليد عمومى از جمله عوامل مهم نابرابرى ميان زنان و مردان در جامعه محسوب مى شوند. بر اين اساس، فمنيست هاى مدافع اين نوع گرايش خواهان طلاق آسان، الغاى روابط تك همسرى، استقلال اقتصادى زنان، جدّى نگرفتن روابط جنسى و از همه مهم تر، حذف مالكيت خصوصى هستند.
از نظر سياسى، اين دسته از فمنيست ها راه حل را در انقلاب كمونيستى (پرولتاريا) مى بينند. اينان معتقدند: همان گونه كه نجات كارگران و طبقه «پرولتاريا» از سرمايه دارى با انقلاب كمونيستى تحقق خواهد پذيرفت، رفع نابرابرى ميان زنان و مردان نيز با انقلاب كمونيستى امكان پذير خواهد شد; چرا كه اساساً تنها با حذف سرمايه دارى است كه تمام مشكلات از جمله مشكل زنان نيز حل خواهند شد.
گرايش راديكالى
«نجات زنان» و «حذف مردسالارى» محور اصلى مطالعات و مطالبات اين دسته از فمنيست ها هستند. اين گرايش در مطالعات فمنيستى آن قدر حايز اهميت است كه حتى برخى از محققان معتقدند: جنبش اصلى فمنيسم در واقع همين گرايش راديكالى است.37 بر اساس اين نگرش، به دليل آن كه هيچ حوزه اى از جامعه از تبيين مردانه بركنار نيست، نابرابرى هاى جنسيتى ناشى از نظام مستقل مردسالارى است.
هرچند سيمون دوبووار، ايوانيگز و جرماين گريير از جمله متفكران اوليه اين گرايش به شمار مى آيند، اما در اثر فعاليت سياسى افرادى همچون كيت ميلت با نوشتن كتاب سياست جنسيتى (1970) و شولاميت فايرستون با نوشتن كتاب ديالكتيك جنسيت (1972) گرايش راديكالى به يك نظريه نظام مند درباره ظلم جنسيتى مبدّل گرديد.38 فايرستون در كتاب ديالكتيك جنسيت (1974) معتقد است: فرودستى زنان نه تنها در زمينه هاى آشكارى مانند قانون و اشتغال تحقق دارد، بلكه در روابط شخصى نيز وجود دارد. زنان نه تنها از مردان متمايزند، بلكه زيردست آنانند. اساساً مرد دشمن اصلى زن است. بنابراين وظيفه نظرى، فهميدن نظام جنس و جنسيت و وظيفه سياسى پايان دادن به آن است. به نظر فايرستون، تفاوت ميان مردان و زنان مبنايى زيستى دارد. زنان به دليل ويژگى هاى تناسلى شان و به اين دليل كه ناگزيرند از نوزاد ناتوان انسان مراقبت كنند، از لحاظ جسمى ضعيف تر از مردان هستند. اين امر روابط اجتماعى را ايجاب كرده است كه بر اساس آن، زنان براى تأمين امنيت جسمانى خويش ناچارند به وابستگى به مردان تن دهند. اما چون پيشرفت هاى فناورانه، باردارى را به نحو ديگرى نيز ميسر ساخته است، بنابراين، مبناى زيستى عملا خاصيت خويش را از دست داده و فرو دستى زنان و در مقابل، سلطه مردان ديگر ضرورتى ندارد. اين پيشرفت ها زنان را از اجبار به بچه دار شدن رها كرده، در نتيجه مردان و زنان مى توانند در كار بچه آوردن و بچه دارى سهيم شوند.39
البته فمنيست هاى افراطى جديد اين نظر را رد كرده، معتقدند: فرودستى زنان مبناى زيستى ندارد، بلكه ناشى از زيست شناسى مردانه است. مردان به طور طبيعى خشن هستند و از خشونتشان براى تسلّط يافتن بر زنان استفاده مى كنند. مرى ديلى در كتاب پزشكى زنان (1978)، چند نمونه از شيوه هايى كه مردان به وسيله آن ها زنان را آسيب رسانده اند و براى تسلط داشتن بر آنان خشونت را به كار برده اند، ذكر مى كند: خودسوزى زن هندو ـ رسمى كه طبق آن، زن هندو خود را در آتش جنازه در حال سوختن شوهرش قربانى مى كند ـ بستن پاى زنان چينى، ختنه زنان افريقايى، شكار ساحره هاى اروپايى و پزشكى زنان امريكايى از اين قبيل هستند.40
در هر صورت، فمنيست هاى افراطى معتقدند: امروزه فمنيسم به دنبال تساوى حقوق زنان و مردان نيست، بلكه به دنبال يك نظريه مهم است كه منشأ اصلى كليه پليدى ها را در برترى طلبى جنس مرد خلاصه مى كند. اساساً برترى طلبى مردان از «گناهان اوليه» محسوب مى شود. اين دسته از فمنيست ها نظريه بزرگ خود را «چشم انداز جنسيت» خوانده اند. در قاموس اين ها «جنسيت» حرف رمز است.41 همچنان كه بهره كشى طبقاتى، نژادپرستى و نظاير آن از اشكال بى عدالتى در جامعه محسوب مى شوند، «ظلم جنسيتى» بنيادى ترين و اساسى ترين شكل بى عدالتى در جامعه است.42 به نظر اين دسته از فمنيست ها، اساساً اگر جامعه به عنوان «جامعه مردسالار» درك شود، روشنگر نقش محورى ظلم جنسيتى خواهد بود.43 مردان در همه حوزه هاى زندگى به طور نظام مند زنان را زير سلطه خود در آورده اند و از اين سلطه بهره مند مى شوند. بنابراين، رابطه ميان دو جنس زن و مرد رابطه اى سياسى است. مردان فرهنگ، دانش و توان ذهنى زنان را تماماً انكار مى كنند، به گونه اى كه حتى علم مردانه براى مشروعيت بخشيدن به اعتقاداتى به كار برده مى شود كه زنان را فروتر از مردان و نقش آنان را نقش كارگران خانگى تعريف مى كند.44
اين دسته از فمنيست ها «انقلاب سياسى» را تنها راه حل نجات زنان مى دانند. تا زمانى كه ذهن زنان از تصور مردسالارانه زدوده نشود و ارزش هاى سنّتى مردانه از طريق فعاليت هاى سياسى، اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى تضعيف نگردند و شيوه توليد دانش مردانه دگرگون نشود، مشكل زنان حل نخواهد شد. زنان بايد براساس زنانگى واقعى، هويّت جديدى براى خودشان به وجود آورند; چرا كه با ارزش ترين خصوصيات، مربوط به خصوصيات خاص زنان است. زنان بايد جدا از مردان زندگى كنند; چون حتى در نزديك ترين روابط، زنان زير سلطه مردان قرار مى گيرند.45
برخى از آن ها آن قدر افراط ورزيدند كه معتقد به كشتار جمعى مردان هستند.46
به هر حال، به نظر اين دسته از فمنيست ها استقلال كامل از مردسالارى، دگرگونى نظام خانواده، بى اهميتى تك همسرى، تحديد مواليد رايگان، سقط جنين آزاد، و جانب دارى از همجنس گرايى زنانه برخى از خواسته هايى هستند كه بايد در تلاش سياسى به آن ها دست يافت.47
گرايش سوسياليستى
حذف نظام «سرمايه دارى» و «مردسالارى» محور مطالعه فمنيست ها در اين نگرش هستند. فمنيست هاى سوسيال معتقدند: براى فهم مشكلات زنان و رهايى از آن ها بايد هر دو نظام سرمايه دارى و مردسالارى را به طور همزمان مورد مطالعهوارزيابى قرارداد، كه از اين نظر اين يك نگرشى «دوگانه گرا» است.
مردسالارى در جوامع سرمايه دارى داراى شكل خاصى است. اگرچه مردسالارى فرايندى فراتاريخى است و مردان در تمام جوامع بر زنان اعمال قدرت مى كردند، اما زمانى كه جوامع به سمت سرمايه دارى پيش رفتند، مردسالارى در چنين جوامعى داراى شكل خاصى شده است. سيلويا والبى (1988)، يكى از متفكران برجسته اين نگرش، معتقد است: تمايز ميان حوزه عمومى و خصوصى هم به نفع سرمايه داران است و هم مردان.48سرمايه دارى موجب گرديد مردان به پيشرفت هايى نايل شوند; برخى از آنان به عرصه هاى سياسى از جمله مجلس دست يافتند، در حالى كه هيچ زنى به اين عرصه ها راه پيدا نكرد. مردان در حوزه عمومى توانستند به مبانى قدرت جديد بسيارى دست يابند كه زنان را به آن ها راهى نبود. اين مسائل موجب شد كه آنان به طور گسترده بر اعتقادات خانگى مسلط شوند. بنابراين، فرودستى زنان در جامعه سرمايه دارى تنها حاصل منطق سرمايه دارى يا مردسالارى نيست، بلكه نتيجه تغييرى در منابع قدرت مردانه در پى گسترش سرمايه دارى است. هنگامى كه اقتصاد خانگى محدود گرديد و توليد سرمايه دارى جايگزين آن شد، مردان در موقعيت كسب مبانى قدرت جديد قرار گرفتند.49 بنابراين، از زمان پيدايش سرمايه دارى، شكل مردسالارى نيز تغيير پيدا كرده است; مردسالارى خصوصى به مردسالارى عمومى تبديل شده است. در مردسالارى خصوصى، تنها زنان را در خانه نگاه مى داشتند، در حالى كه در مردسالارى عمومى مردان در تمام حوزه ها بر زنان مسلط هستند.50
در اين گرايش، رهايى زنان با «انقلاب اجتماعى» صورت خواهد پذيرفت; چرا كه اساساً جنس، طبقه، نژاد، سن و مليت همگى ستم ديدگى زنان را پديد آورده اند و فقدان آزادى زنان، حاصل اوضاعى است كه در آن، زنان در حوزه هاى عمومى و خصوصى به سلطه مردان در مى آيند. بنابراين، رهايى زنان تنها زمانى فراخواهد رسيد كه تقسيم جنسى كار در تمام حوزه ها از بين برود. به بيان ديگر، روابط اجتماعى كه مردم را به صورت كارگران و سرمايه داران و نيز زنان و مردان در مى آورند، بايد از طريق انقلاب اجتماعى برچيده شوند.51 روابطى كه ريشه در خود ساختار اجتماعى و اقتصادى دارد و از اين رو، هيچ چيز كم تر از ايجاد تحوّل عميق يا «انقلاب اجتماعى» قادر نيست يك چشم انداز نجات حقيقى را به زنان عرضه كند.52
بر اين اساس، سوسياليست هاى متأخّر توسعه تحديد مواليد رايگان، سقط جنين، مراقبت هاى درمانى و بهداشتى براى زنان، مراكز مراقبت از كودكان، رسمى شدن كار در خانه از سوى دولت و سهيم شدن مردان در پرورش كودكان را خواستار شدند.53
گرايش پسانوگرا
اين گرايش نيز «حذف مردسالارى» را محور عمده مطالعات خويش قرار داده است. پسانوگراها به دليل آن كه با ارائه هرگونه تفسير واحد و جهان شمول از جهان مخالفت مى كنند، در باب مسائل زنان نيز معتقدند: همه نگرش هاى فمنيستى چون در جهت ارائه تفسيرى واحد و جهان شمول از زنان برآمدند، دچار مشكل هستند. به نظر اين دسته از فمنيست ها، اساساً ارائه تفسيرى واحد و كلى در باب واقعيت، حقيقت، معرفت اخلاق و سياست، در واقع تداوم فرهنگ مردسالارانه است، در حالى كه در مقابل اين گونه تفسيرها، چندگانگى و كثرت امرى مطلوب و ضرورى به نظر مى رسد.
ميشل فوكو و ژاك دريدا، دو پسانوگراى برجسته، تلاش كردند تفسيرهايى از فمنيسم ارائه دهند. در حالى كه دريدا در مباحث انديشه اى به «ساخت شكنى» توجه داشت، فوكو تلاش نمود تا بحث از «قدرت و همبستگى اش با دانش» را گسترش دهد. به نظر دريدا، با توجه به دو قطبى بودن كاربردهاى زبان، مانند زمين و آسمان، ماده و روح، زن و مرد، بايد اين ها را از برداشت هاى ما بعدالطبيعه اى رها ساخته، بنيادهاى ساخته شده آن را مورد سؤال قرار داد، و به تعبيرى ديگر، آن ها بايد «ساخت شكنى» شوند.54مردسالارى علت است، اما اين «زبان» است كه مردسالارى را بر تمام قلمرو فرهنگ و ادبيات حاكم كرده.55 فوكو به كل مسأله جنسيت از جمله جايگاه و نقش زنان و ارتباط آن ها با توليد و توزيع قدرت، كه عمدتاً مردسالارانه يا پدرسالارانه هستند، نگريست.56
به نظر اين دسته از فمنيست ها، خصلتى به نام «مؤنث» و «مذكر» وجود ندارد. اساساً روابطى كه بر زنان تحميل مى شوند و برخوردهايى كه ميان دختر و پسر تفاوت ايجاد مى كنند، ناشى از ساخت هايى اجتماعى هستند كه موجب بردگى زن در طول تاريخ شده و بايد ساخت شكنى شوند. اما در عين حال، آن ها تأكيد مى كنند كه اين مسأله هيچ ارتباطى با ازدواج و نقش مادرى ندارد.
بر اين اساس، با توجه به نگرش فمنيست هاى پسانوگرا، شاهد تحوّل در گرايش فمنيستى هستيم. در دهه 1990 علاقه فكرى در نهضت فمنيستى از موضوعات سياسى و اقتصادى به سمت موضوعات فرهنگى، روان شناختى و زبان شناختى سوق پيدا كرده است. نظريه پردازى درباره اين موضوع در نوشته هاى فمنيستى فرانسوى يا ساختارگرايى و نظريه «فروپاشى» شكوفا شده است.57
مباحث ويژه فمنيسم
فمنيست ها از دهه 1960 به بعد، مباحث متعددى را مورد بحث قرار دادند. در اين ميان، به نظر مى رسد برخى از آن مباحث جلوه بيش ترى نسبت به ديگر مباحث داشته است. بحث از جنسيت، مردسالارى، حوزه عمومى و خصوصى، خانواده و دين از جمله مباحثى هستند كه تقريباً همه گرايش هاى فمنيستى، به ويژه گرايش افراطى، در باب آن مطالبى را بيان داشتند.
1. جنسيت: جنسيت قوى ترين و مهم ترين تقسيم بندى اجتماعى است. از نظر فمنيست ها، جنسيت همانند طبقه اجتماعى، نژاد و يا دين، يك طبقه بندى مهم اجتماعى است. همچنان كه سوسياليست ها در آموزه شان «سياست طبقاتى» را به كار مى برند، فمنيست ها نظريه «سياست جنسى» را ارائه مى دهند. به نظر فمنيست ها «جنسيت گرايى»58 به عنوان شكلى از ظلم محسوب مى گردد كه مشابه «نژادپرستى» است.59
فمنيست ها معتقدند: اساساً بايد بين Sex و Gender(جنس و جنسيت) فرق گذاشت. «سكس» يا «جنس» فقط مربوط به جنبه هاى زيستى است در صورتى كه «جندر» يا «جنسيت» چارچوب نقش زنان را از نظر اجتماعى مشخص مى سازد. در چارچوب اجتماعى است كه هر چيزى مربوط به زن يا مرد منهاى اعضاى جنسى آنان با تغيير و تعديل محيط اجتماعى و فرهنگى، مى تواند در زنان تغييرات و تحولات بسيارى ايجاد كند.60
برخى از فمنيست ها معتقدند: پنج جنسيت متفاوت وجود دارند: مردان، زنان، زنان همجنس باز، مردان همجنس باز و انسان هايى كه هم با مرد و هم با زن مى توانند آميزش جنسى داشته باشند; يعنى Bisexualها! بنابراين، آنچه از قديم طبيعى شناخته مى شد ـ مثلا ازدواج زن و مرد ـ چون داراى زيربنا و تاريخ اجتماعى است، ديگر «طبيعى» محسوب نمى شود.61فمنيست ها علاوه بر پنج جنسيت، سه نوع سكس يا جنس را به رسميت مى شناسند: مردان، زنان و آنانى كه حال زن يا مرد را ترجيح مى دهند.62
بنابراين، به نظر فمنيست ها به دليل آن كه تفاوت هاى جنسى زيستى هستند، نمى توان آن ها را از بين برد، در حالى كه تقسيم بندى هاى جنسيتى، كه مسأله اى فرهنگى و سياسى است، جلوه اى از قدرت مردان است كه بايد آن را از بين برد.63
2. مردسالارى: فمنيست ها تحليل هاى متفاوتى از نظام مردسالارى ارائه داده اند:64
1. مردسالارى ريشه در خانواده و فرايند تربيت جنسيتى دارد.
2. مردسالارى ريشه در تعليموتربيت و امكانات شغلى مردان دارد.
3. مردسالارى ريشه در نظام اقتصادى (كاپيتاليسم) دارد.
4. مردسالارى ريشه در ابراز خشونت و ترس از تجاوز مردان دارد.
اما با همه تحليل هاى متفاوت، آنان معتقدند: فرهنگ ما با فرهنگ «مردسالارى» عجين شده و در تار و پود آن ريشه دوانده است، حتى در متن كليه دروس كه در مدارس و دانشگاه ها تدريس مى شود اين فرهنگ وجود دارد. بنابراين، فمنيست ها معتقدند: بايد اين فرهنگ را از اصل ريشه كن كرد تا بتوان تغييرات دلخواه را در فرهنگ موجود ايجاد نمود.65 آن ها در مرحله اثبات و جاى گزينى علوم فمنيستى مى گويند: «مردان و مردسالارى سه هزار سال فرصت اثبات اين معمّاها را داشته اند و زنان تازه شروع كرده اند.»66
برخى از فمنيست ها مدعى اند: در دوران ماقبل تاريخ، جامعه اروپا، جامعه اى «زن سالار»، آرام، صلح طلب و جامعه اى برابر بود; يعنى برابرى زن و مرد در آن به نهايت درجه رعايت مى شد. به همين دليل بود كه آنان «خدايان زن» را مى پرستيدند. اما اين جامعه صلح دوست و آرام را مردسالاران اسب سوارى كه از شرق آمدند، فتح كردند و در نتيجه، عقايد و افكارشان را بر آن جامعه تحميل نمودند.67
3. حوزه عمومى و خصوصى: تقسيم حوزه عمومى و خصوصى يكى از عوامل مهم نابرابرى جنسيتى در جامعه است. خانم جين بتكه الشتين در كتاب مرد عمومى، زن خصوصى اين مسأله را به طور مفصّل مورد بحث قرار داده است. به نظر وى، معمولا قلمرو عمومى زندگى، كه در برگيرنده سياست، كار، هنر و ادبيات است، در انحصار مردان بوده، در حالى كه زنان محدود به يك زندگى اساساً خصوصى شده اند كه متمركز بر خانواده و مسؤوليت هاى خانگى است. اگر سياست فقط در درون قلمرو عمومى صورت مى گيرد، پس نقش زنان و مسأله نابرابرى جنسيتى، مسائلى كم اهميت (به لحاظ سياسى) يا اساساً فاقد اهميت هستند. زنان نيز، كه محدود به ايفاى نقش خصوصى خانم خانه دار و مادر شده اند، در واقع از سياست محرومند. بنابراين، فمنيست ها كوشيدند تا تقسيم بندى «مرد عمومى» و «زن خصوصى» را درهم شكنند.68
4. دين و خانواده: فمنيست ها نگاهى بدبينانه به دين و خانواده دارند. به نظر آن ها، دين ساخته و پرداخته مردان بوده است تا از طريق آن بتوانند زنان را تحت سلطه خويش قرار دهند.69خانواده نيز موجب تحقير و تبعيض زنان است. خانم مارتا ناسبام معتقد است: بى رحمانه ترين تبعيض ها نسبت به دختران از محيط خانواده شروع مى شود. همچنين سيمون دوبووار مى گويد: به هيچ زنى نبايد اجازه داد تا در خانه بماند و به امر پرورش كودكانش بپردازد. جامعه بايد بكلى تغيير كند و به زنان اجازه ندهد كه فقط وظيفه پرورش فرزندان را بر عهده گيرند.70
نقش فمنيسم در روابط بين الملل
فمنيسم ديدگاهى انتقادى نسبت به نظريه رئاليستى (واقع گرايى) در روابط بين الملل است. نظريه پردازان واقعگرا همچون هانس مورگنتا و كنت والتز معتقدند: دولت ها در پى كسب حداكثر قدرت هستند و اين مسأله بيانگر يك ويژگى و واقعيت جهانى است، در حالى كه به نظر فمنيست ها، واقع گراها رفتار دولت هاى تحت سلطه و اداره مردان را به تصوير مى كشند.71 اساساً فمنيست ها در حوزه روابط بين الملل معتقدند: تاكنون آنچه در صحنه بين المللى اتفاق افتاده همگى بر اساس نظريه هايى بوده است كه با عينك مردانه به جهان مى نگريسته. پديده هايى همچون تجاوز، خشونت، جنگ و رقابت شديد براى سلطه در سلسله مراتب قدرت همگى مربوط به مردان است. اما نگرش به جهان و روابط بين الملل، اگر با عينك و نگاه زنانه باشد بيش تر صلح آميز و مبتنى بر همكارى خواهد بود. نظريه هاى روابط بين الملل نظير «واقع گرايى»، كه سياست هاى بين الملل را به عنوان مبارزه اى بى رحمانه براى كسب قدرت مى بيند، در حقيقت همان نگرش مبتنى بر جنسيت است كه به جاى آن كه رفتار خود دولت ها را تشريح كند، رفتار دولت هاى تحت سلطه مردان را شرح مى دهد.72
گرايش فمنيستى در روابط بين الملل مبتنى بر كار انديشمندانى چون آن تيكنر، سارا روديك، جين بتكه الشتين، يوديت شاپيرور و ديگران مى باشد. سؤال مشترك همه اين است كه چگونه روابط بين الملل مبتنى بر جنسيت شده است; يعنى توسط مردان اداره مى شود و در خدمت منافع آنان قرار دارد و آگاهانه و ناآگاهانه بر طبق ديدگاه هاى مردانه از سوى ديگر مردان تفسير مى گردد؟73
فرانسيس فوكوياما در مقاله «زنان و تحوّل سياست هاى جهانى» ديدگاه نوينى از نقش فمنيسم در روابط بين الملل ارائه مى دهد. به نظر فوكوياما، تغيير تاريخى در مبناى جنسيتى سياست در نهايت، به تحول در روابط بين الملل منجر مى گردد.74 اين ديدگاه به گونه اى است كه برخى از منتقدان وى معتقدند: اساساً وى از نظريه معروف و پيشينش، «پايان تاريخ»، برگشته است.75 ديدگاه فوكوياما را مى توان به طور خلاصه به گونه ذيل تبيين نمود.
الف. داستان شامپانزه ها:فوكوياما در ابتداى مقاله اش، داستانى از شامپانزه هاى باغ وحش «برگر» در هلند و پارك ملّى «گومبه» در تانزانيا به تصوير مى كشد. براساس اين داستان، تعدادى شامپانزه در باغ وحش «برگر» در هلند زندگى مى كردند. رهبرى اين شامپانزه ها به عهده «يروئن» نر بود كه پس از مدتى توسط «لوييت» كه يك نر جوان تر بود، به تدريج كنار زده شد. «لوييت» براى افزايش قدرتش، با «نيكى»، نر جوان تر ديگر، متحد شد، اما «نيكى» با حيله توانست با رهبر بركنار شده (يروئن) متحد شده، عليه «لوييت» بشورد و بعدها وى را به قتل برساند و پنجه هايش را بر كف قفس بيندازد.
اين اتفاق عجيب برخى از دانشمندان را به مطالعه عميق تر درباره شامپانزه ها تشويق كرد. آنان در سال 1960 بر روى گله اى 30 نفره از شامپانزه هاى پارك ملّى «گومبه» در تانزانيا به مطالعه پرداختند. اين گله به دو دسته رقيب در قسمت شمالى و جنوبى تقسيم شدند. نرهاى گروه شمالى، براى رخنه در قلمرو گروه رقيب (جنوبى) به راه مى افتادند و آن ها كه تنها مانده بودند، يا غافلگير مى شدند يا آن ها را مورد هدف قرار مى دادند. قتل هاى فجيعى صورت مى گرفت و مهاجمان با جيغ و داد و هيجان آن را جشن مى گرفتند. سرانجام، تمامى نرها و بسيارى از ماده هاى گروه جنوبى توسط گروه شمالى كشته شدند و ماده هاى باقى مانده هم مجبور شدند به گروه شمالى بپيوندند. بنابراين، شامپانزه هاى قسمت شمالى رقيب را بدون آن كه كوچك ترين اثرى از آن باقى بماند، نابود كردند.
دانشمندان با توجه به اين اتفاقات، نكات قابل توجهى را در رفتار شامپانزه ها ارائه كردند:
1. مسأله خشونت;
2. ايجاد اتحادها و يا سياست هايى كه منجر به اتحاد مى شود;
3. خشونت و ايجاد اتحاد اصولا كار نرهاست;
4. تنها شامپانزه ها و انسان ها در جوامع نرسالارى و مردسالارى زندگى مى كنند.
فوكوياما با توجه به اين داستان و نتايج برآمده از آن، معتقد است: شامپانزه ها و انسان نوين يك علاقه مشترك به خشونت پيدا كردند، اما با اين تفاوت كه خشونت در شامپانزه ها ذاتى است، در حالى كه خشونت در انسان ها ناشى از مدنيت اوست; چرا كه انسان هايى كه در جوامع اوليه شكارچى زندگى مى كردند در ذات خود آرام و صلحجو بوده اند.76 «خشونت» و «مردسالارى» پديده هايى هستند كه بعدها ابداع شده اند و ريشه آن ها را يا در سنّت يهودى ـ مسيحى غربى و يا در زاييده آن، يعنى «كاپيتاليسم» بايد يافت.77 بنابراين، همين خشونت در مردان است كه چهره بين المللى را با جنگ و ستيز و خون ريزى قرين ساخته است، در حالى كه يك جهان زن سالار واقعى در مقايسه با جهانى كه ما اكنون در آن زندگى مى كنيم كم تر مستعد مناقشه، صلح آميز و مبتنى بر همكارى است.78
ب. هدف فمنيست ها در روابط بين الملل: فمنيست ها خواهان تحديد مردان در تمامى جنبه هاى روابط بين الملل و مشاركت بيش تر زنان در آن جنبه ها مى باشند. آنان معتقدند: زنان بايد در تمامى جنبه هاى روابط بين الملل، از نهادهاى اجرايى و وزارت خارجه گرفته تا ارتش و دانشگاه، حضور جدّى، مؤثر و فعالانه داشته باشند.79 اگرچه فمنيست ها در مسأله مذكور اتفاق نظر دارند، اما آنان در نحوه رسيدن به هدف، اختلاف نظرهايى دارند. برخى از آنان معتقدند: زنان بايد سنّت هاى ديرين مردانه همانند خشونت، تهاجم، جاه طلبى و استفاده از زور را از خود بروز دهند تا در سياست موفق باشند، در حالى كه برخى ديگر معتقدند: بايد تمايلات مردانه از قبيل سلطه جويى و برترى طلبى را اصولا از برنامه هاى سياسى حذف كرد. فوكوياما خود در اين باره معتقد است: راه رسيدن به هدف را بايد در دو مسأله جستوجو نمود:
1. مهار مردان: تمايلات خشونت بار و مهاجمانه مردان بايد مهار شود، اما نه با دوباره هدايت كردن آن ها به سمت تهاجم خارجى، بلكه با مقيّد و محدود كردن آن انگيزه ها از طريق يك رشته معيارها، قوانين، توافقنامه ها، قراردادها و نظاير آن.
2. مشاركت زنان در سياست: لازم است زنان بيش تر به عنوان رهبران مقامات رسمى، سربازان و رأى دهندگان به قلمرو سياست بين الملل آورده شوند. زنان تنها از طريق مشاركت كامل در سياست هاى جهانى قادر خواهند شد كه هم از منافع خود دفاع كنند و هم برنامه هاى زيربنايى مردان را تغيير دهند.
ج. واقع نگرى در نظريه فوكوياما: ديدگاه فوكوياما ديدگاهى آرمانگرايانه نيست، بلكه وى تلاش مى كند واقعيت موجود را نيز در ديدگاه خود مدنظر قرار دهد. به نظر وى، براى رسيدن به جهانى كه مبتنى بر صلح و همزيستى مسالمت آميز باشد، از دو مسأله نبايد غافل ماند:
1. محدوديت در ميزان تغييرات: گرچه تغيير تاريخى در مبناى جنسيتى سياست، در نهايت به تحوّل در روابط بين الملل منجر خواهد شد، اما چون نقش هاى جنسيتى تنها ساخته و پرداخته روابط اجتماعى نيستند، بلكه ريشه در وراثت نيز دارند، براى ايجاد تغييرات در سياست بين الملل محدوديت هايى وجود دارند; تنها در جهانى كه كاملا زنانه باشد، سياست هاى زنانه محتمل و ممكن هستند.80
2. سياست هاى مردانه: اگرچه جهان دموكراتيك، زنانه و فراصنعتى به يك منطقه صلح مبدّل گشته كه در آن رقابت ها بيش تر اقتصادى است تا نظامى، با اين حال، اين جهان همچنان ناچار است با آن قسمت از جهان كه توسط مردان جاه طلب و بى قيد و بند اداره مى شود، سرو كار داشته باشد. اگر صدّامى در آينده پديد آيد كه نه تنها بر روى منابع نفت جهان نشسته باشد، بلكه از نوك پا تا مغز مسلّح به تسليحات شيميايى، ميكروبى و هسته اى نيز باشد، بهتر است كه ما تحت رهبرى زنانى همچون مارگارت تاچر باشيم تا بتواند سياست هاى مردانه را دنبال كند. بنابراين، در چنين وضعيتى، حتى اگر هم به رهبران مرد نيازى نباشد، اما سياست هاى مردانه همچنان ضرورت دارند.81
د. پيش بينى فوكوياما: به نظر فوكوياما تا پنجاه سال آينده، سياست هاى دموكراتيك اروپا و امريكا به سمت زنانه كردن پيش خواهد رفت.82 وى دليل اين امر را سقوط بى محابا در ميزان زاد و ولد در جهان توسعه يافته از سال 1960 تاكنون دانسته و معتقد است تا سال 2050 زنان سال خورده اى ظهور خواهند كرد كه به عنوان يكى از مهم ترين گروه هاى صاحب حق رأى مورد توجه سياست مداران اواسط قرن 21 خواهند بود. وى پيش بينى مى كند كه اين صاحبان حق رأى به انتخاب رهبران زن كمك خواهند كرد و كم تر از مردان ميان سال حمايت مى كنند.
فوكوياما جهان را به سه قسمت اروپا، امريكا و كشورهاى جهان سوم تقسيم كرده، پيش بينى خويش را نسبت به هر يك از مناطق سه گانه بيان مى دارد. به نظر فوكوياما، اروپا تا اواسط قرن آينده احتمالا متشكّل از ملل ثروتمند، قدرتمند و دموكراتيك خواهد بود كه جمعيت اغلب سال خورده آن به سرعت كاهش مى يابد و در آن، زنان نقش هاى مهمى در رهبرى ايفا خواهند كرد. در ايالات متحده امريكا نيز با وجود ميزان بالاى مهاجرت و زاد و ولد، رهبران زن بيش ترى وجود خواهند داشت، اما جمعيت آن اساساً جوان تر خواهد بود. بخش بزرگ تر و فقيرتر جهان شامل كشورهايى در افريقا، خاورميانه و جنوب آسيا جمعيت جوان رو به رشدى دارند و اغلب توسط مردان جوان رهبرى خواهند شد. آسيا به استثناى ژاپن، با روند زنانه كردن مخالفت مى كند.83
نتيجه آن كه به نظر فوكوياما، جهانى كه توسط زنان اداره شود از قوانين متفاوتى پى روى مى كند و آن جهانى است كه همه جوامع فراصنعتى و يا غربى به سوى آن در حركت هستند. به تدريج كه زنان در اين كشورها قدرت را در دست مى گيرند، اين كشورها على القاعده كم تر تجاوزگر، ماجراجو، رقابت طلب و خشن مى شوند.84
به نظر برخى از صاحب نظران، ديدگاه اخير فوكوياما واكنشى در برابر ديدگاه قبلى اش، "پايان تاريخ" است. دكتر ليونل تايگر معتقد است: فوكوياما با اين ديدگاه به اشتباه قبلى خود در نظريه "پايان تاريخ" پى برده است. فوكوياما از نظريه "پايان تاريخ" به سمت نظريه "آغاز ماقبل تاريخ" بازگشته است.85 كاتاپوليت نيز معتقد است: فوكوياما به انديشه ديگرى رو كرده است. فوكوياما با نظريه "پايان تاريخ"، كه در سال 1989 منتشر شد، معتقد بود: دموكراسى ليبرال كاپيتاليست آخرين مرحله يك سازمان سياسى است كه تمام جهان به سوى آن در حركت است، اما امروزه وى به نظريه ديگرى رو كرده است.86
اگرچه صاحب نظران چنين برداشتى از ديدگاه اخير فوكوياما دارند، اما به نظر مى رسد اين ديدگاه به نوعى در تداوم و در جهت ديدگاه معروفش، يعنى همان نظريه "پايان تاريخ"، باشد.
فمنيسم و سياست نفوذ در ارتش87
يكى از سياست هاى فمنيست ها سياست نفوذ در ارتش است. آنان امروزه در كليه بخش هاى نظامى و انتظامى امريكا فعاليت هاى زيادى به دست آورده اند.
سياست فمنيست ها تنها در به دست آوردن مشاغلى در ارتش خلاصه نمى شود، بلكه آنان به تدريج خواهان حذف مردان از صحنه ارتش و يا دست كم واگذارى پست هاى پايين تر به آنانند. فمنيست ها درباره اين سياست، دلايلى مطرح كرده و اساساً نگاه ديگرى در باب نقش و وظايف ارتش ارائه مى دهند. اما اين سياست همانند ديگر سياست ها، نه تنها باعث ارتقاى منزلت زنان و نجات آنان نگرديده، بلكه اثرات وحشتناك و نامطلوبى براى زنان و به ويژه ارتش امريكا، فراهم آورده است.
الف. دلايل نفوذ در ارتش
فمنيست ها براى موجّه جلوه دادن سياست نفوذ در ارتش دو دليل ارائه مى دهند: 1. فرستادن زنان به جبهه هاى جنگ، قدرت اعتماد به نفس را در زنان تقويت مى كند. اين مسأله نزد فمنيست ها امرى بسيار مهم و تعيين كننده است; چرا كه معتقدند اساساً اين مساله موجب افزايش احترام مردان نسبت به زنان خواهد شد.
2. حضور زنان در جبهه هاى جنگ، باعث ترّقى و پيشرفت زنان خواهد شد. در دنياى امروز، با توجه به فرهنگى كه در آن همه چيز براساس برابرى و تساوى است، حضور زنان در جبهه هاى جنگ و ارتش، موجب ترقّى و پيشرفت زنان شده، آنان را قادر خواهد ساخت تا در اين امر نيز خود را برابر و همسنگ با مردان ببينند. اين مسأله نيز امرى بسيار مهم و سرنوشت ساز براى فمنيست هاست.
ب. ارتش در نگاه فمنيست ها
به نظر فمنيست ها، ارتش نهادى براى ايجاد اصلاحات وسيع در جامعه است. فمنيست ها نگاه مردان را به ارتش، مبنى بر نهادى كه وظيفه اش حفظ و حراست مرزها و دفاع از كشور است، به باد انتقاد گرفته، معتقدند: اساساً ارتش همانند ديگر نهادهاى سياسى و فرهنگى، نهادى است كه مى تواند اصلاحات وسيع را در جامعه ايجاد كند. به عبارت ديگر، در نگاه فمنيست ها، ارتش تنها نهادى براى برطرف سازى موانع نيست، بلكه اين نهاد مى تواند با ايجاد و اعمال سازوكارهايى، زمينه هاى بروز جنگ و خشونت را از بين برده، جامعه را به سمت صلح و آرامش دايمى فراخواند. اين ديدگاه از آن جا ناشى مى شود كه در نگاه فمنيست ها اساساً جنگ، خون ريزى و خشونت از مشخصه هاى جوامع مردسالارانه است، در حالى كه در جامعه زن سالار تنها صلح و آرامش برقرار بوده، نقش ارتش در چنين جامعه اى نيز بايد براساس مشخصه و ويژگى آن تعيين و تعريف گردد.
ج. ميزان نفوذ فمنيست ها در ارتش
فمنيست ها در ارتش امريكا نفوذ شديدى دارند. نفوذ فمنيست ها در ارتش امريكا به حدى است كه هرگونه مخالفت با برنامه هاى زنان در ارتش، به ويژه برنامه هاى جنگى، موجب حذف افسران از مقام هاى رهبرى و فرمان دهى در نيروى دريايى، هوايى و به طور كل در ارتش خواهد شد. هميشه هر يك از زنان ارتشى مى توانند آزادانه ادعا كنند كه مورد آزار و اذيت جنسى سربازان و يا افسران قرار دارند. صرف اين ادعا كافى است تا زنان بتوانند براى به دست آوردن ـ به اصطلاح ـ حقوق از دست رفته شان آن فرد يا افراد را به دادگاه كشانده، در نتيجه، ادامه كار و فعاليت آنان را در ارتش مشكل سازند. اين مسأله موجب گرديده براى مثال، افسران مرد هميشه هنگام ملاقات با يك زن ارتشى، در اتاق كار خود را بازگذاشته، سعى كنند شخص ثالثى نيز حضور داشته باشد تا از هرگونه اتهامى مبرّا باشند; زيرا وارد ساختن هرگونه اتهامى در اين باب، به شهرت و سوابق كارى آن افسر شديداً لطمه خواهد زد.
اين مسأله آن قدر در ارتش امريكا حايز اهميت است كه وقتى پت شرودر (Pat Schroeder)، نماينده مجلس امريكا تقاضاى آموزش مبارزه با آزار و ايذاى جنسى در نيروى دريايى را مطرح ساخت، به سرعت با تقاضاى او موافقت شد و كليه سربازان و افسران تحت اين آموزش ها قرار گرفتند تا نيروى دريايى را از اين روش و عملكرد زننده ـ يعنى بهانه اذيت و تجاوز به زنان ـ نجات دهند. مقامات ارتش امريكا كاملا از خطرهايى كه فمنيسم و نفوذ زنان ارتش امريكا را تهديد مى كند، آگاهند، ولى به دليل ترس و وحشتى كه از قدرت فمنيست ها دارند، هرگز جرأت برداشتن زنان از ارتش و خط مقدّم جبهه هاى جنگ را ندارند. كارشناسان معتقدند: تحريكات فمنيست هاى تندرو براى نفوذ زنان در ارتش امريكا چنان شديد است كه انتظار نمى رود بتوان روند كنونى را تغيير داد و يا آن را برعكس كرد و اين البته بهاى سنگينى است كه اين كشور به دليل فشار فمنيست ها براى حضور زنان در ارتش امريكا بايد بپردازد.
د. نتايج نفوذ فمنيست ها در ارتش
تنزّل معيارهاى آموزش نظامى يكى از نتايج نفوذ فمنيست ها در ارتش امريكا بوده است. در ارتش امريكا، آموزش هاى نظامى را سهل تر كرده اند تا زنان هم بتوانند اين گونه آموزش ها را تحمّل كرده و در آن موفق شوند، هرچند فمنيست ها شديداً منكر اين حقيقت بوده، آن را رد مى كنند. براى مثال، به دليل آن كه زنان تحمّل حمل سلاح هاى سنگين را ندارند، برنامه حمل سلاح سنگين در ارتش امريكا حذف شده است، به گونه اى كه حتى مردان نيز ديگر الزامى براى حمل اين قبيل سلاح ها ندارند.
فساد اخلاقى يكى ديگر از نتايج نفوذ فمنيست ها در ارتش امريكاست. اين مسأله امروزه به نحو فزاينده اى ارتش امريكا را مورد تحديد جدّى قرار داده است. براى نمونه، آقاى ويليام اس. ليند (William S. Lind)، مشاور سابق آقاى گرىهارت ( GrayHart) در امور دفاعى، كه براى رسيدگى از امور زنان در زمان جنگ خليج فارس يا «عمليات طوفان صحرا» به مأموريت اعزام شده بود، پس از بازگشت، در برابر شوراى ويژه اى كه براى اين امر تشكيل يافته بود، ماهيت عملكرد زنان در نيروهاى نظامى را اسف بار گزارش نمود. بر اساس اين گزارش، تعداد حاملگى زنان ارتش هنگام جنگ با عراق آن قدر زياد بود كه مقامات نظامى تصميم گرفتند تا زنان را براى صحنه هاى نبرد نفرستند و همين مسأله بهترين دليل براى كاهش تعداد زنان در نيروهاى نظامى در حال جنگ بود. درصد بالاى حاملگى زنان و مسائل مربوط به آن موجب شد فرماندهان نيروى دريايى امريكا بسيارى از كشتى ها را فراخوانند و مأموريت هاى آنان را ناتمام گذارند. دو ملوان زن و مرد، كه با يكديگر ازدواج كرده بودند، از آميزش جنسى خود فيلمى ويدئويى تهيه كردند. جالب اين كه فيلم بردارى آن ها در عرشه كشتى ناو هواپيمابر «آيزنهاور» صورت گرفته بود. اين گزارش در حالى است كه هنوز ارتش امريكا از انتشار جزئيات عملكرد زنان در دوران عمليات «طوفان صحرا» و جنگ با عراق خوددارى مىورزد.
تخريب روحيه نظامى نيروهاى ارتشى نتيجه ديگر نفوذ فمنيست ها در ارتش است. وجود سربازان زن در ميان سربازان مرد نه تنها باعث افزايش روحيه آنان نشده، بلكه اساساً روحيه آنان را تضعيف كرده و آمادگى جنگى شان را مختل ساخته است. برخى از كارشناسان معتقدند: در صورتى كه سربازان همه مرد باشند، اتحاد و اتفاق بيش تر و سريع ترى در ميانشان به وجود مى آيد، در حالى كه اگر در ميان مردان، سربازان زن نيز حضور داشته باشند، در آن صورت سربازان مرد سعى دارند تا توجه سربازان زن را به خود جلب كنند و اين مسأله هرگز به اتحادى كه مايه پيشرفت اهداف جنگى باشد، نمى انجامد.
ارتش امريكا براى مبارزه با اين مسأله، هنوز راه حل مناسبى ارائه نداده است. آنان به جاى آن كه بتوانند از نفوذ فمنيست ها جلوگيرى كنند، واكنش طبيعى سربازان و نظاميان مرد در ارتش را سركوب ساخته اند، در حالى كه كاملا روشن است كه افكار پوچ و بيهوده فمنيست ها چه لطمه سنگينى بر پيكره ارتش امريكا وارد ساخته است.
به راستى، چنين مشاغلى كه همراه با تحقير منزلت زنان است، با كدامين عرف و عقلى سازگار است؟ زنان داراى شأن و توانايى هايى هستند كه قادرند در بيش تر زمينه ها و مشاغل توانايى هاى خود را به نحو مطلوبى به منصه ظهور برسانند، در حالى كه در مشاغلى اين چنين، زنان نه تنها نخواهند توانست به موضعى برابر با مردان برسند، بلكه موجب بروز بحران هايى خواهند شد كه حتى دامان زنان را نيز خواهد گرفت. به نظر مى رسد اين نوع نگاه به زن و انتظار از او كاملا برخلاف طبيعت بوده و وضعيتى به مراتب نامطلوب تر و اسفبارتر از وضعيتى كه تلاش هاى فمنيست هاى اوليه براى رهايى از آن بوده، براى زنان به وجود خواهد آورد; همان گونه كه امروزه متأسفانه به وضوح در غرب و به ويژه امريكا شاهد آنيم.
نقد و ارزيابى فمنيسم
تعدد گرايش ها در فمنيسم نشانگر ناسازگارى، اختلافات، عدم تحمّل و نقد درونى حاميان آن در اين مكتب است. در ميان گرايش هاى فمنيستى، «فمنيسم راديكالى (افراطى)» مخرّب ترين و عقب افتاده ترين جنبش دهه 60 است.88 اگرچه ديگر گرايش ها همگى نيازمند نقد هستند، اما آنچه امروزه نقد آن از اهميت لازم برخوردار است، «فمنيسم راديكالى» است. نقد اين جنبش نيازمند كاوشى عميق در برخى حوزه هاى معرفتى همچون هستى شناسى، شناخت شناسى و انسان شناسى است. اما ديگر گرايش هاى فمنيستى عموماً نيازمند نقدى سطحى و رويين در مسأله فمنيسم هستند; چراكه اساساً نقدهايى كه در حوزه معرفتى و انديشه اى بر مكاتب ليبراليسم، ماركسيسم، سوسياليسم و پسانوگرا وارد مى شوند به گونه اى طبيعى مسأله فمنيسم را نيز در برخواهند گرفت، اما وضعيت فمنيسم راديكال بدين گونه نيست. «فمنيسم راديكال» مكتب يا به عبارت بهتر، جنبشى است كه اصلا در باب زنان و رهايى آنان شكل گرفته است. از اين نظر، شايد بتوان حق را به كسانى داد كه معتقدند: فمنيسم واقعى همان «فمنيسم راديكال» است.89 به برخى از ابعاد و معضلات سياسى، اجتماعى و فرهنگى اين جنبش، كه عموماً از زبان غربى ها بيان شده اند، فهرستوار اشاره مى شود:
1. جنبش فمنيسم منظرى تك بعدى به تمام جنبه هاى زندگى انسان دارد. اين جنبش تمام بدبختى ها و شرور جهان را در اثر تسلط مردها بر زنان دانسته و خواهان حذف مردان در تمام عرصه هاى اجتماعى است، در حالى كه زندگى در اين جهان و بقا و تداوم آن ناگزير از تعامل زن و مرد در زندگى اجتماعى است. بنابراين، عدم توجه به مكمّل بودن زن و مرد و برترى يا فرودستى هر يك از دو جنس بزرگ ترين خطاى اين دسته از فمنيست هاست.
2. روح حاكم بر جنبش فمنيستى همان روح ديكتاتورى است. فمنيسم به فرد اجازه نمى دهد تا براى خود تصميم گيرى نمايد و بينديشد; حتى در تفكر خصوصى اشخاص هم مداخله مى كند. به فرد اجازه ابراز وجود نمى دهد و كوچك ترين فعاليت هاى افراد را تحت نظر دارد; چرا كه اساساً اين جنبش مدعى مهار تمام بخش هاى زندگى بشر است.90 فمنيست ها در آن واحد، ضد بورژوا، ضد كاپيتاليست، ضد خانواده، ضد دين و ضد روشن فكرند.91 لحن و زبان اين جنبش نيز روحيه فاشيستى آن را نشان مى دهد، كلمات زشت و وحشتناك و سخنرانى هاى فاجعه آميز فمنيست هاى افراطى نشان دهنده اشتياق آن ها براى لطمه زدن به ديگران است. يكى از مجلاتى كه منعكس كننده طرز تفكر فمنيست هاى افراطى است به نام «Now» و يا «سازمان ملى زنان»، روى جلد يكى از شماره هايش اين چنين اعلام مى دارد:
«حالا زمان آن فرارسيده تا زمام زندگى مان را در دست گيريم. حالا زمان براى آزادى پرثمر براى زنان از تمام گروه ها و طبقات اجتماعى، فرهنگ ها و سنين گوناگون و گروه هاى جنسى فرارسيده و حالا ديگر زمان شبيه سازى ما و بوروكرات هايى كه همچون عروسك هاى خيمه شب بازى اند و خواهان مهار و زجر دادن زنان، كشتن و تجاوز به جسم ما هستند به سر رسيده است. اكنون زمان براى ضربه زدن و با نوك چكمه به زير شكم پدرسالاران كوبيدن فرا رسيده است! و اكنون زمان براى مبارزه ما فرارسيده است. نه خدا، نه آقا و نه هيچ قانونى نمى تواند سد راهمان باشد.»92
به نظر مى رسد اين عبارات كوتاه نشان دهنده خشم و غضب، لذت طلبى و نامفهوم بودن فمنيسم افراطى باشد و اوج استبداد و جنگ طلبى آنان را نشان مى دهد. آن ها حتى به كاربردهاى زبانى نيز رحم نمى كنند. كلمه «Women» را به كلمه «Wimin» تبديل كرده اند; چرا كه به تصور خود، معتقدند: هر كلمه اى كه به «Men» ختم شود، همان ادامه مردسالارى و تسلط مردان بر زنان است. بنابراين، بايد از كاربرد چنين واژه هايى پرهيز كرد. آنان به نهادهايى حمله مى كنند كه درجه بندى و رعايت سلسله مراتب در ذات آن ها نهفته است. اساساً هدف آنان تغيير مرزها و معيارهاى تعيين شده اجتماعى است.93 در مقابل، خواهان مستقر ساختن مرزها و معيارهايى هستند كه تنها خود از آن حمايت مى كنند، و اين در واقع، همان روح استبداد است كه در درون اين جنبش قرار دارد.
3. فمنيسم مسؤوليت هاى سنگينى بر زنان تحميل كرده است. زنى كه در گذشته، روش و شيوه زندگى اش، انتخابش و اصولا برنامه ادامه حياتش در اين جهان براى وى مشخص و معلوم بود، امروز بايد در كليه موارد، تنها خودش تصميم گيرنده اصلى باشد و اين همه مسؤوليت و تصميم، كه هر زنى در جامعه امروزى با آن مواجه است، به حدى سنگين مى باشد كه براى عده بسيارى از زنان در غرب به مرز غيرقابل تحمّلى رسيده است.94 اساساً در اختيار قرار دادن آزادى ها و انتخاب هاى بى شمار به زنان نه تنها موجب رهايى آنان نگرديد، بلكه آنان را در نظام نامشخص و مبهمى قرار داده كه هرگونه آزادى و انتخاب را از آنان سلب كرده است. با مشكلات زيادى كه جنبش فمنيسم بر زنان تحميل كرده و آزادى ها و انتخاب هاى بى شمارى كه در اختيار آنان قرار داده است، برخى زنان جامعه امروزى را مجبور كرده تا براى تسكين آلام خويش، نظريه كهنه و قرون وسطايى «توطئه مردان عليه زنان» را بپذيرند.95
4. فمنيسم باعث رشد فزاينده استفاده ابزارى مردان از زنان گرديده است. امروزه در غرب و حتى در برخى از جوامع شرقى، زن به مثابه كالاى جنسى در تبليغات تجارى مورد استفاده قرار مى گيرد.96 زن، كه حقيقتاً داراى هويّت و منزلت والايى در جامعه است، تحت آماج فريبنده تبليغاتى، به طور مستقيم و غيرمستقيم، ناچار است بزرگ ترين تحقيرها و بى حرمتى ها را در استفاده ابزارى اش تحمّل كند. شركت ها و بنگاه هاى تجارى و اقتصادى براى زيبا جلوه دادن كالاهاى تجارى و فرهنگى شان، زيبايى زن را به قربانگاه مى برند تا از آن طريق بتوانند به نان و نوايى برسند.
5. بها ندادن به شريف ترين حرفه زنان يعنى «مادرى» و «خانه دارى»، يكى از كريه ترين و زشت ترين چهره هاى فمنيست هاست; حرفه اى كه اساساً به لحاظ توانايى هاى جسمى و روحى، تنها زنانند كه مى توانند به خوبى از عهده آن برآيند و مردان هرگز قادر به اداره آن نيستند. مگى گالاگر مى گويد: فمنيسم با دروغ بزرگى كه به زنان و مردان گفت، به يك پيروزى بزرگ دست يافت. نقش يك خانم خانه دار در خانه دست كمى از زنان در مشاغل ديگر ندارد. آن ها تصور مى كنند اگر زنى كاشف دارو باشد و راه معالجه بيمارى سرطان را نشان دهد و يا اخلاقيات جديدى در جامعه باب كند، مى تواند سروصداى بيش ترى در جامعه بر پا كند، در حالى كه كارهاى يك خانم خانه دار بازتابى در مطبوعات و راديو و تلويزيون ندارد. اما بايد دانست كه اين كارها داراى ارزش كم ترى هم نيستند و از نظر ارزش، كاملا با دستاوردهاى بزرگ ديگر همسنگ هستند.97 اساساً زنان به همان ميزان كه در صحنه اجتماع گرفتار شدند، مزاياى خانه و خانواده را از دست داده اند.98فمنيست ها در اين باره تصور مى كنند به زنان آزادى حق انتخاب بخشيده اند، در حالى كه فمنيسم در واقع، زنان را از تشكيل و ادامه خانواده به سبك و روش سنّتى منع كرده، بسيارى از انتخاب هاى آزاد را از آنان سلب كرده است.99
6. فمنيسم باعث ايجاد ترديد و عدم اعتماد به نفس در دانشجويان و تحصيل كردگان دانشگاهى گرديده است. در صورتى كه دانشجويان ديگر مشغول تحصيل تاريخ، ادبيات، علوم، زبان هاى خارجى و ديگر مواد درسى هستند، دانشجويانى كه مشغول تحصيل در رشته زنان هستند، در واقع تلاش مى كنند تا برخوردهاى ستيزه جويانه اى را بياموزند كه اين برخوردها همراه با اطلاعاتى دروغين هستند.100 آنان يكى از شرايط عضويت در جنبش را ابراز خشم و نارضايتى در همه چيز مى دانند، در حالى كه همين نارضايتى و خشم و آتش زدن به دامنه تنفّر است كه ديوارى ميان واقعيت و ادعاهاى فمنيست ها به وجود آورده است.101اساساً اين نوع طرز تلقّى دانشجويان را نه تنها براى زندگى آينده آماده نمى سازد، بلكه آنان را دست خوش ترديد و عدم اعتماد به نفس مى كند.102
7. روح جنبش فمنيستى «همجنس گرايى» است. خانم تى. گريس آتكينسون، كه خود يكى از فمنيست هاى سرسخت است، اعتراف مى كند كه «فمنيسم به مثابه نظريه و همجنس بازى در حكم و عمل است.»103 اين دسته از فمنيست ها، كه از ريشه با مردان سرناسازگارى دارند، به صراحت اعلام مى دارند كه بايد حتى در روابط خصوصى نيز به جاى آن كه وقت خود را با مردى سپرى كنند، با همنوعان خود به سر برند، اگرچه اين عمل از آن رو كه مخالف طبيعت است، تنها در مقام شعار مى ماند و آنان در خلوت ناچارند نياز طبيعى خود را تنها با مردان برطرف سازند. اساساً بسيارى از رهبران جريان فمنيستى شخصيت بسيار منفى داشته اند. آنان به جاى آن كه به دنبال ارتقاى منزلت زن و تحقق شعارهاى فريبنده خود باشند، در واقع به دنبال سازمندكردن و معقول جلوه دادن راه هاى بى بندبارى خويش برآمده اند. برخى از فمنيست هاى مطرح مانند خانم بتى فريدن در كتاب ابهت و جاذبه فمنيستى به جاى آن كه به دنبال ارائه ديدگاه هاى علمى از فمنيسم باشد، به دنبال نشان دادن جاذبه هاى شخصى خويش است.104
8. مبارزه با فمنيسم امرى بسيار مشكل است. فمنيسم حقيقتاً استعداد مؤثرى در تهديد و ايجاد وحشت در ديگران دارد. براى مردان جلوگيرى از رشد فمنيسم و برشمردن حرف هاى خلاف واقع آنان بسيار مشكل است. اگر مردان خطر رويارويى با فمنيست ها را ناديده بگيرند و مشت بسته آنان را باز كنند، مسلماً مورد اتهام دشمنى و خصومت با زنان و حقوق آنان قرار خواهند گرفت. آنان مردان را متهم خواهند كرد كه با ناديده گرفتن حقوق زنان، قصدشان خوارشمارى آنان و بازپس گيرى حقوقى است كه تا به حال به آنان تفويض كرده اند. آنان ادعا خواهند كرد كه مردان علاقه مندند تا زنان را دوباره به موقعيت گذشته ـ يعنى فرمانبردارى از مردان ـ بازگردانند. مردانى كه از اين اتهامات وحشت دارند، حزم و احتياط را برگزيده اند.105
بنابراين، هرگز نبايد يك فمنيست را به چالش و شك و شبهه نسبت به كنه مرام خود فراخواند; زيرا در جايى كه شواهد، قراين و منطق، همه عليه آن هاست، ضرورت ايجاب مى كند تا فمنيست ها ادعا كنند كه هرگونه مخالفتى با مرامشان و عليه انقلاب فمنيسم، مشوّق بازگشت به وضعيت موجود است. آنان هر زمان كه ببينند حقايق و طرز تفكر معقولانه موجب ناكامى آنان مى گردد، فوراً به فلسفه قديمى خود بازمى گردند و هرگونه حقيقتى را زاييده ساختارهاى مردسالارانه مى خوانند. براى مثال، دختر دانشجويى همه ايرادهاى وارد شده بر پژوهش هايش را به اين دليل كه همه ملهم از «روحيه مردانه» است، مردود خواند.106
اما همكارى نهادهاى سياسى و فرهنگى، به ويژه حضور مؤثر زنان، خواهد توانست لطمه ها و صدماتى را كه فمنيست ها بر پيكره جوامع وارد كرده اند، ترميم كند.107 رابرت ايچ بورك، منتقد بزرگ انديشه، اخلاق و فرهنگ غربى و امريكايى، درباره فمنيسم معتقد است: اگر غرب، به ويژه امريكا، همين روند را در پيش گيرند، فمنيسم افراطى آنان را در سراشيبى به سوى «گومورا» فراخواهد خواند. «گومورا» (به عربى "عموره" و "سدوم") دو محل مجاور در بحرالميت هستند كه بنا به نقل تورات، محل عذاب قوم لوط به سبب فساد و شهوت رانى آنان بوده اند. وى معتقد است: با توجه به مشابهت هاى اخلاقى و فرهنگى ميان جامعه كنونى امريكا و مردم گومورا سرنوشت مشابهى براى جامعه مزبور قابل پيش بينى است و جوامع غربى، به ويژه امريكا، در سراشيبى منتهى به گومورا هستند.
- پى نوشت ها
1ـ جان استوارت ميل، انقياد زنان، ترجمه علاءالدين طباطبائى، تهران، هرمس، 1379. (اين كتاب پيش از اين، تحت عنوان كنيزك كردن زنان توسط آقاى خسروريگى نيز ترجمه شده است.)
2ـ سيمون دوبووار،جنس دوم، ترجمه حسين مهرى، تهران،بى تا.
3ـ آندره ميشل، پيكار با تبعيض جنسى، ترجمه محمدجعفر پوينده، تهران، نگاه، 1376.
4ـ پاملا ابوت و كلر والاس، درآمدى بر جامعه شناسى (نگرش هاى فمنيستى)، ترجمه مريم خراسانى و حميد احمدى، تهران، دنياى مادر، 1376. (اين كتاب در سال 1380 تحت عنوان جامعه شناسى زنان با ترجمه خانم منيژه نجم عراقى، توسط انتشارات نى و با افزودن ترجمه سه بخشى كه در كتاب قبلى نيامده بود، منتشر شد.)
5ـ يان مكنزى و ديگران، ايدئولوژى هاى سياسى، ترجمه م. قائد، نشر مركز، 1375، مقاله «فمنيسم»، نوشته ويك ويلفورد.
6ـ پاملا ابوت و كلر والاس، پيشين، ص 15.
7ـ اندرو هى وود، درآمدى بر ايدئولوژى هاى سياسى، ترجمه محمدرفيعى مهرآبادى،تهران،وزارت امورخارجه،1379،ص409.
8ـ يان مكنزى و ديگران، پيشين، ص 346.
9. Random House, Webster's Dictionary, 1999;
- Microsoft Bookshelf 0002.
- Merriam Webster's Collegiate Dictionary 3991;
- The American Heritage Dictionary, 7991.
10ـ اندرو وينسنت، ايدئولوژى هاى مدرن سياسى، ترجمه مرتضى ثاقب فر، تهران، ققنوس، 1378 ص 248 تا ص 251.
11ـ پاملا ابوت و كلر والاس، پيشين، ص204.
12ـ اندرو وينسنت، پيشين، ص250.
13ـ پاملا ابوت و كلر والاس، پيشين، ص209.
14و 15ـ اندرو وينسنت، پيشين، ص 251.
16ـ اندرو هى وود، پيشين، ص 411.
17ـ محمد منصورنژاد، مسأله زن، اسلام و فمنيسم، تهران، برگ زيتون، 1381، ص251.
18- اندرو هى وود، پيشين، ص 44.
19- همان، ص 444 تا 448.
20ـ اندرو وينسنت، پيشين، ص 246.
21ـ رابرت اچ. بورك، در سراشيبى به سوى گومورا، ليبراليسم مدرن و افول امريكا، ترجمه الهه هاشمى حائرى، تهران، حكمت، 1379، ص 451.
22ـ اندرو وينسنت، پيشين، ص 246.
23ـ پاملا ابوت و كلر والاس، پيشين، ص 246.
24و 25ـ اندرو هىوود، پيشين، ص 428 تا ص 432.
26و 27ـ پاملا ابوت و كلر والاس، پيشين، ص 246.
28و 29ـ اندرو وينسنت، پيشين، ص286.
30و 31ـ پاملا ابوت و كلر والاس، پيشين، ص 248/ ص 249.
32ـ اندرو وينسنت، پيشين، ص 286.
33و34ـ پاملا ابوت و كلر والاس، پيشين، ص 251 / ص 252.
35و36ـ اندرو وينسنت، پيشين، ص286.
37ـ رابرت اچ بورك، پيشين، ص 443.
38ـ اندرو هى وود، پيشين، ص 438.
39و40ـ پاملا ابوت و كلر والاس، پيشين، ص 255 / ص 257.
41- رابرت اچ بورك، پيشين، ص444.
42و43- اندرو هى وود، پيشين، ص438.
44و45ـ پاملا ابوت و كلر والاس، پيشين، ص258 / ص 257.
46و47ـ اندرو وينسنت، پيشين، ص 287.
48و 49و 50و 51ـ پاملا ابوت و كلر والاس، ص262 / ص 263/ همان / ص262.
52- اندرو هى وود، پيشين، ص432 تا 438.
53- اندرو وينسنت، پيشين، ص287.
54- حاتم قادرى، انديشه هاى سياسى قرن بيستم، تهران، سمت، 1379، ص131.
55- اندرو وينسنت، پيشين، ص 288.
56- حاتم قادرى، پيشين.
57- اندرو وينسنت، پيشين، ص253.
58. Sexism
59- اندرو هى وود، پيشين، ص417.
60و 61و 62ـ رابرت اچ. بورك، پيشين، ص446 / همان / ص453.
63- اندرو هى وود، پيشين، ص423.
64- اندرو هى وود، پيشين، ص419.
65و 66و 67ـ رابرت اچ. بورك، پيشين، ص475 / ص476 / ص462.
68ـ اندرو هى وود، پيشين، ص416.
69ـ رابرت اچ. بورك، پيشين، ص466.
70ـ همان، ص461- 460.
71ـ فرانسيس فوكوياما، «زنان و تحوّل سياست هاى جهانى»، ترجمه سيدعباس عراقچى، مجله سياست خارجى، سال دوازدهم، ش 3، ص 553.
72و 73و 74ـ همان، ص 548 / ص 553 / ص 559.
75ـ گروه نويسندگان، «نابخردى هاى فوكوياما»، ترجمه بدرالزمان شهبازى، مجله سياست خارجى، سال سيزدهم، ش1، ص 7 و ص17. (اين مقاله حاوى 5 نقد به مقاله فوكوياما توسط نويسندگان متعدد خارجى است.)
76و 77و 78و 79و 80و 81و 82و 83و 84ـ فرانسيس فوكوياما، پيشين، ص 547 / همان / ص 556 / ص 554 / ص 559 / ص560 / ص562 / همان / 549.
85و 86ـ گروه نويسندگان، پيشين، ص 17 / ص7.
87ـ اين بخش با استفاده از كتاب رابرت اچ. بورك، صفحات 492 تا 505، نوشته شده است.
88و 89و 90و 91و 92و 93و 94و 95ـ رابرت اچ. بورك، پيشين، ص439 / ص 443 / ص454 / همان / ص 456 / ص 454 / ص 441 / ص 442.
96ـ روث سيدل، «به سوى جامعه اى نوع دوست تر»، مؤسسه فرهنگى طه، نگاهى به فمنيسم، ص 54.
97ـ رابرت اچ. بورك، پيشين، ص504.
98ـ نيكلاس ديويدسن، «نقايص نظريه فمنيسم»، مؤسسه فرهنگى طه، پيشين، ص 57.
99و 100و 101و 102ـ رابرت اچ. بورك، پيشين، ص461 / ص 419 / ص 458 / ص 491.
103- اندرو هى وود، پيشين، ص444.
104ـ نيكلاس ديويدسن، پيشين.
105ـ رابرت اچ. بورك، پيشين، ص 505.
106و107ـ همان، ص455 وص456 / ص 505.