بررسي وضعيت كنوني ايران به شيوه تحليل گفتماني
بررسي وضعيت كنوني ايران
به شيوه تحليل گفتماني
(نقدي بر كتاب «دهه سوم»، نوشته محمّدرضا تاجيك)
مهدي اميدي
مقدّمه
تحليل سياسي به شيوههاي گوناگوني صورت ميگيرد. «تحليل گفتماني» كه بر پايه نظريه «گفتمان» مبتني است، روشي نوين در تحليل سياسي تلقّي ميشود. امروزه بسياري از پژوهشگران سياسي از جمله محققان ايراني، به تحليل پديدههاي سياسي از طريق به كارگيري تحليل گفتمان اهتمام ميورزند. مقاله حاضر در پي آن است كه با ارائه نقاط ضعف تحليل گفتمان، به نقد و بررسي كتاب دهه سوم، كه از اين روش تحليلي در بررسي انقلاب اسلامي و نيروهاي فعّال سياسي امروز ايران سود جسته است، بپردازد.
سير تحوّل تحليل گفتمان
تأمّلي تاريخي در باب نظريه «گفتمان» نشان ميدهد كه اين نظريه اساساً در زبانشناسي متولّد شد و تاكنون مراحل گوناگوني را پشت سر گذاشته است. اگرچه زبانشناسي مدتها از تحليل گفتمان غافل مانده بود، اما در سال 1952 زليگ هرسي، زبانشناس ساختگراي آمريكايي، بررسي واحدهاي بزرگتر از «جمله» را در كانون توجه زبانشناسي قرار داد و آن را «تحليل گفتمان» ناميد. در تحليل گفتمان ساختگرا، گفتمان به مثابه زبان، بزرگتر از «جمله» تعريف ميشود. با گسترش نقشگرايي در دهههاي 60 و 70 ميلادي، عدهاي از زبانشناسان مفهوم «بافت» را نيز وارد تحليل گفتمان كردند و گفتمان را به مثابه زبان به هنگام كاربرد در نظر گرفتند. اين نوع از تحليل گفتمان را ميتوان «تحليل گفتمان نقشگرا» ناميد. منظور از «بافت» در تحليل گفتمان نقشگرا، شرايط زماني و مكاني محدودي است كه زبان در آن به كار ميرود. نقطه ضعف نگرش مزبور اين است كه بافت موردنظر بسيار محدود و محلّي است. از اينرو، فاولر، هاج، كرس و ترو در قالب زبانشناسي انتقادي، قدرت و ايدئولوژي را نيز وارد جريان غالب تحليل گفتمان در زبانشناسي كردند.
زبانشناسي انتقادي در دهه 80 و 90 رشد قابل ملاحظهاي پيدا كرد و به «تحليل گفتمان انتقادي» معروف شد. ون دايك، وداك، و فركلاف بنيانگذاران سه رويكرد عمده در تحليل گفتمان انتقادي هستند. بدينسان، سير تحوّل تحليل گفتمان در زبانشناسي را ميتوان در قالب «تحليل گفتمان ساختگرا»، «تحليل گفتمان نقشگرا» و «تحليل گفتمان انتقادي» خلاصه كرد. اگرچه در «تحليل گفتمان انتقادي»، مفهوم گفتمان بسيار بزرگتر از دو رويكرد ديگر است، ولي وجه مشترك همه آنها اين است كه در آنها «زبان» بزرگتر از «گفتمان» است.
نوع ديگري از نگرش به نام «گفتمان در حوزه فلسفه سياسي» توسط ميشل فوكو در دهه 60 پايهگذاري شد كه بسيار متفاوت از نگرشهاي رايج به گفتمان در زبانشناسي است. بر اساس اين نگرش، گفتمان نه تنها بزرگتر از زبان است، بلكه كل حوزه اجتماع را دربر ميگيرد و نظامهاي حقيقت را بر فاعلهاي اجتماعي (سوژهها) تحميل ميكند. مفهوم كليدي در نظريه گفتمان فوكو، «حكم» است. هر حكم اگرچه شبيه گزاره و در قالب زبان قابل بيان است، ولي از جنس زبان نيست. مجموعه چند حكم يك صورتبندي گفتماني را شكل ميدهد. فوكو گفتمان را اينگونه تعريف ميكند: ما مجموعهاي از احكام را، تا زماني كه متعلّق به صورتبندي گفتماني مشتركي باشد، «گفتمان» ميناميم. گفتمان متشكل از تعداد محدودي از احكام است كه ميتوان براي آنها مجموعهاي از شرايط وجودي تعريف كرد. براي مثال، صورتبندي گفتماني انقلاب اسلامي را ميتوان متشكّل از احكامي مانند «اسلام همهاش سياسي است»، «حكومت، فلسفه عملي فقه است»، «سياست ما عين ديانت ماست» و مانند آن دانست.
نظريه گفتمان ارنستو لاكلا و شنتال موفه در كتاب هژموني و راهبرد سوسياليستي1 به سوي سياست راديكال ـ دموكراسي شكل گرفته است. در واقع، اين نظريه بسط نظريه گفتمان فوكو در حوزه فلسفه سياسي ـ اجتماعي است. اگرچه نقطه آغاز كار لاكلا و موفه مفهوم «گفتمان» فوكو بود، ولي آنها با به كارگيري نظريات متفكراني همچون سوسور، دريدا، بارت، لاكان، گرامشي و آلتوسر، نظريه بسيار كارآمدي را شكل دادند كه انسجام و قابليت تبيين فوقالعادهاي دارد. با اين حال، نظريه لاكلا و موفه فاقد ابزارهاي تحليل معنايي است. اما «تحليل گفتمان نقشگرا» و «تحليل گفتمان انتقادي» را ميتوان از ابزارهاي كارآمد تحليل متن تلقّي كرد.
نظريه «گفتمان» اگرچه به تازگي مطرح شده، با اين حال، چندين نقد را متوجه خود ساخته است. نقدهاي نظريه «گفتمان» را ميتوان به دو گروه تقسيم كرد: گروه اول انتقادات وارد بر مفروضات فلسفي نظريه مزبور است; و گروه دوم به مفاهيم و استدلالهاي اساسي، كه براي تحليل فرايندهاي سياسي و اجتماعي بسط يافته، اختصاص دارد.
در رابطه با مفروضات فلسفي نظريه «گفتمان» دو ادعاي عمده مطرح شده است: نخست ادعا شده است كه اين رويكرد ايدهآليستي (آرمانگرايانه) است; و دوم آنكه اين رويكرد گونهاي از نسبيتگرايي است.
ايراد اساسي نظريههاي گفتمان اين است كه به خاطر عدم قابليت تحليل پديدههاي فراگفتماني آنها را فاقد معناي مستقل تلقّي ميكنند. اشكال ديگر آن است كه به خاطر كيفي بودن، تفسير متن را به محقق واگذار ميكنند و تحليل را به نسبي بودن دچار ميسازند.
با وجود اين، نقدهاي اساسي ديگري نيز بر نظريه «گفتمان» وارد شده است. بر پايه اين نقدها، نظريه «گفتمان» با سه پيام اساسي همراه خواهد بود:
- 1. از همپاشيدگي و بيثباتي كامل روابط و ساختارهاي اجتماعي;
- 2. كنارگذاري مفهوم «ايدئولوژي» و دستاويز انتقادياش;
- 3. ناتواني (يا بيميلي) براي تحليل نهادهاي سياسي و اجتماعي.
ارائه تحليل بر اساس نظريه گفتمان2
مفصلبندي: گفتمانها در درون خود عناصر و رفتارهايي از تمام بخشهاي جامعه دارند. مفصلبندي به كار گردآوري اجزاي گوناگون و تركيب آنها در يك هويّت جديد اشاره دارد. نظامهاي اجتماعي مطابق قواعد گفتمان شكل گرفتهاند و از اينرو، با بررسي و تحليل رفتارهاي سياسي هر يك از هويّتهاي گفتماني، ميتوان به تثبيت گفتمان و در نهايت، پيشبيني رفتارهاي سياسي دست يافت.
دالّ مركزي: همه نشانههاي مفصلبندي شده در يك گفتمان از ارزش برابر برخوردار نيست و به انواع گوناگوني تقسيم ميشوند. مهمترين اين نشانهها «دالّ مركزي» است. دالّ مركزي نشانه ممتازي است كه نشانههاي ديگر حول آن انسجام مييابد. اين دال، دالهاي ديگر را حمايت ميكند و آنها را در قلمرو جاذبه معنايي خود نگه ميدارد. براي مثال، شايد بتوان دال «ولايت (مطلقه فقيه)» را دالّ مركزي گفتمان اصولگرا به حساب آورد; زيرا كل نظام معنايي اين گفتمان بر مفهوم اين دال استوار است.
هژموني: «هژموني» يك گفتمان مبتني بر انسجام معنايي دالهاي ديگر حول دالّ مركزي است. در صورتي كه يك گفتمان موفق شود با اتّكا بر دال مركزي خود، مدلولهاي مدّنظر خود را به دالهاي گفتمانش نزديك كند، يا به عبارت ديگر، نظام معنايي مطلوب خويش را در ذهنيت جمعي اجتماع ـ هرچند به طور موقت ـ تثبيت نمايد و رضايت عمومي را جلب كند، آن گفتمان «هژمونيك» ميشود. اما در صورتي كه گفتمان رقيب بتواند به كمك سازوكارهاي مختلف، اين نظام معنايي را شالودهشكني كند و ساختارهاي معنايي شكل گرفته در ذهنيت جمعي مردم را درهم بريزد، آنگاه اين گفتمان هژمونياش را از دست ميدهد. بنابراين، موفقيت گروههاي سياسي به تواناييشان براي توليد معنا بستگي دارد.
در جمهوري اسلامي ايران، هژموني گفتماني و معنايي احزاب همواره دستخوش تغييرات ميشود و واژهها با عمق مفهومي آن استعمال نميشوند. از اينرو، مانور در مورد اين مفاهيم با نوعي عوامفريبي همراه است. از نظر لاكلا و موفه، هژموني زماني حاصل ميشود كه دال خاصي به مدلولش نزديك شود و بر سر معناي آن نشانه اجماع حاصل شود، در حالي كه در ايران، هيچگونه اجماع مشخصي بر روي مفاهيم به كار گرفته شده، حتي در ميان اعضاي يك حزب به طور دقيق، وجود ندارد. براي مثال، آنچه در دوم خرداد 1376 اتفاق افتاد اين بود كه اجماع مبهمي بر سر نشانه «اصلاحات» حاصل شد و در واقع، دال «اصلاحات» به مدلولش ـ هرچند به طور موقّت ـ چسبيد و با ايجاد انسداد، به ظاهر نوعي هژموني حاصل شد. اما با آشكار شدن خواست و انگيزه مدافعان اصلاحات سكولار، به تدريج اين هژموني صولت خود را از دست داد.
روي ديگر هژموني، «ساختارشكني» است كه در نتيجه آن، دال از مدلول جدا شده، هژموني از بين ميرود. آنچه در اسفند 1382 براي دالّ اصلاحات روي داد، ظاهراً نشانه ساختارشكني اين دالّ بود، اما اين ساختارشكني خود در ذيل مفهوم «اصلاحات» صورت پذيرفت. بدينسان، با اينكه توليد معنا ابزاري مهم براي ثبات روابط قدرت به شمار ميآيد، اما اين معاني از گنجايش بيش از حد از يكسو، و تنگ و باريك از سوي ديگر، برخوردارند. براي مثال، شعار «ايران براي همه ايرانيان» در حالي كه مخالفان و معارضان نظام را هم شامل ميشود، در عين حال، وفاداران واقعي انقلاب را از صحنه خارج ميكند. از طريق توليد معنا، روابط قدرتْ طبيعي و همسو با عقل سليم جلوه داده ميشود تا از نظرها پنهان بماند و قابل مؤاخذه نباشد.
سوژه يا فرديت و عامليت: اين مفهوم از مفاهيم كليدي نظريه «گفتمان» است. «سوژه» همواره در ميان گفتمانهاي مختلف در پي يافتن خويش است. سوژه خود را به واسطه يك چيز خارجي ميشناسد و اين چيز در نظريه «گفتمان» همان «موقعيتهاي سوژه» است كه گفتمانها آن را فراهم ميآورند. دغدغه اصلي نظريه گفتماني آن است كه چگونه مردم در جوامع، خود را ميفهمند و عمل ميكنند. به نظر آلتوسر، اين امر توسط رفتارهاي ايدئولوژيك ساخته ميشود. اما نظريه «گفتمان» بر آن است كه سوژهها در شرايطي خاص (واگرايي گفتمانها) ميتوانند از طريق مفصلبندي و تعيين هويّت با گفتمانهاي فرعي، هويّتها و معاني اجتماعي خود را بازسازي نمايند. تشخيص موقعيت سوژه در جمهوري اسلامي ايران، به مراتب دشوارتر از ديگر كشورهاست. مسائل سياسي ايران چنان سيّال است كه ممكن است آرمانگرايان امروز فردا واقعگرا شوند و بالعكس، يا كساني كه در مورد يك دسته از مسائل آرمانگرا محسوب ميشوند درباره دسته ديگري از مسائل واقعگرا باشند. در بين احزاب سياسي نيز اين امر قابل مشاهده است. احزاب چپ مدافع خط امام هنگام انتخابات، با عناصر سكولار ائتلاف ميكنند و در موقعيت شكست، از اين گروهها فاصله گرفته، آنها را مسبّب شكست خود معرفي مينمايند. احزاب راست نيز يك بار با تكنوكراتها ميپيوندند و بار ديگر دست به ايجاد شوراي هماهنگي نيروهاي اصولگرا ميزنند.
غيريت يا ضديت: در جمهوري اسلامي ايران، بسياري از تفاوتهاي گفتماني ريشه در تمايزات ايدئولوژيك دارند، در حالي كه تحليل گفتماني تمايزات ميان گروهها را به سطح تنزّل ميدهد. به عبارت ديگر، ما با نوعي نهانكاري و عدم شفّافيت در غيريتها مواجهيم، به گونهاي كه مرزهاي ميان خودي و غيرخودي دقيقاً آشكار نيست و اين بدان روست كه تمايزات ايدئولوژيك در تحليلهاي گفتماني مورد توجه قرار نميگيرد.
تمايز گفتمان از ايدئولوژي3
برخي همچون ون دايك «گفتمان» را به مثابه يك ايدئولوژي تصوّر ميكنند و برخي ديگر ايدئولوژي را متمايز از گفتمان تلقّي مينمايند. اينك به تمايزهاي اساسي «گفتمان» از «ايدئولوژي» ميپردازيم:
- 1. گفتمان از چارچوبهاي نظري مستحكم برخوردار نيست، بخلاف ايدئولوژي;
- 2. گفتمان موقّتي است و از دوام و پايداري برخوردار نيست، و حال آنكه ايدئولوژي از استواري و ثبات بهرهمند است.
- 3. گفتمان در درون خود، ممكن است از انسجام منطقي برخوردار نباشد، بخلاف ايدئولوژي;
- 4. گفتمان در سطح اتفاق ميافتد، بر خلاف ايدئولوژي.
تحليل گفتماني ناچار از طرح چنددستگي فرهنگي يا سياسي و يا امنيتي است و نگاهي گسستي به عناصر اجتماعي دارد. با اين حال، تحليل گفتماني ميتواند روش تحليلي مناسبي براي وضعيت موجود ايران تلقّي شود، مشروط بر آنكه:
1. تحليلگر گفتمان با عرضه آمارهاي غيررسمي و جهتدار به ارائه تحليل جانبدارانه نپردازد و يا آنكه تحليل با پيشزمينه فكري ـ سياسي تحليلگر ارائه نشود. شناخت درست هر گفتمان منوط به ترسيم درست مرزهاي سياسي است. هويّت سوژه و هويّت گفتمان يا هويّت جمعي هر دو به واسطه تقابل ميان درون و بيرون شكل ميگيرند. هويّت سوژه به واسطه تعارض ميان ناخودآگاه او و اجتماع اطرافش شكل ميگيرد و هويّت گفتمان به واسطه دشمن و غير. در حقيقت، هويّت به واسطه غيريت و غيريتسازي شكل ميگيرد.
از سوي ديگر، ايجاد رابطه خصمانه براي تأسيس مرزهاي سياسي امري حياتي است. در نظريه «گفتمان» لاكلا و موفه، مبارزه بر سر خلق معنا همواره نقشي محوري داشته است. در چارچوب اين نظريه، نزاع و تقابل بر كل جامعه سايه انداخته و نيروي پيش برنده آن است. هيچ گفتماني نميتواند هرگز كاملا شكل بگيرد و تثبيت شود; زيرا هر گفتماني در نزاع با گفتمانهاي ديگري است كه سعي دارند واقعيت را به گونهاي ديگر تعريف كنند و خط مشيهاي متفاوتي براي عمل اجتماعي ارائه دهند. غيريتسازيهاي اجتماعي وقتي پيدا ميشود كه هويّتهاي متفاوت همديگر را نفي و طرد ميسازند. با وجود نوين بودن بهرهگيري از نظريه «گفتمان» در تحليلهاي سياسي ايران و موفقيت نسبي مؤلّف كتاب دهه سوم در اين زمينه، بايد به اين نكته توجه داشت كه ارائه آمارها و نظرسنجيها در ايران امروز، به خاطر عدم رعايت موازين نظرسنجي و اعمال سليقه در آنها از قابليت اعتماد برخوردار نيست. از سوي ديگر، تفسيرها و تحليلهاي ارائه شده توسط نويسنده بر مبناي گرايش حزبي استوار گرديده و طبيعي است كه اين تحليل گفتماني از جايگاه مناسب علمي برخوردار نباشد.
2. تحليلگر گفتماني تفاوتهاي مبنايي رويكردهاي گفتماني در درون يك گفتمان يا چند گفتمان را عرضه نمايد. اين نكته از آنرو حايز اهميت و قابل بررسي است كه مشاهده ميشود جامعه روشنفكري و حتي فعّالان سياسي ما قادر به هضم و فهم پيچيدگيهاي سياسي نظام و ساختار سياسي موجود نيستند و اين مسئله را مكرّر در تجربههاي گذشته خود نشان دادهاند. روشنفكران و فعّالان سياسي و حتي مخالفان در حالي كه بايد عميقتر به مسائل داخلي جامعه توجه كنند، از ارائه تحليلهاي ساده و سطحي و گفتارهايي كه بيشتر مبتني بر توصيف صورت قضايا و نه تحليل سيرت و باطن روابط دروني و منطق دروني معادلات سياسي موجود است، دست برنميدارند.
3. تحليل بايد ناظر به واقعيتهاي گفتماني و نه تصورات فردي يا حزبي از هر يك از گفتمانها باشد. به عبارت ديگر، تحليل گفتماني بايد در قالب يك چارچوب شفّاف نظري ارائه شود و سپس بهترين روش براي سنجش مناسب متغيّرها و نيز تقسيم متغيّرها به شاخصهاي كوچكتر انتخاب گردد. متأسفانه مؤلّف دهه سوم نتوانسته است از جايگاه حزبي خود خارج شده، در يك چارچوب نظري مشخص، به شناخت صحيح ذهنيت تحليلشوندگان و متغيّرهاي دخيل دست يابد.
4. گفتمانها به سطح يك بازي تقليل داده نشود و هويّت گفتماني به صورتي شفاف با تصوير كردن گفتمانهاي مقابل (دگر) و تبارشناسي آنها تعريف گردد. بر خلاف ديدگاه فوكو، اين امر حاكي از خشونت گفتماني نيست، بلكه ما را در شناختي بهتر از هويّت گفتمان مدد ميرساند. اولين قدم براي تحليل سياسي در چارچوب اين نظريه، شناسايي دستكم دو گفتمان متخاصم است كه با هم رابطهاي غيريتسازانه برقرار كردهاند. گفتمانها همواره به واسطه «دشمن» هويّت پيدا ميكند و نظام معنايي خود را بر اساس آن تنظيم مينمايد. وجود گفتماني كه مطلقاً به تنهايي بر جامعهاي حاكم باشد، بر اساس اين نظريه امكانپذير نيست و هرگز نميتوان سير تحول يك گفتمان يا نظام معنايي آن را مورد بررسي قرار داد، مگر آنكه آن را در مقابل يك دشمن قرار داد. در حقيقت، براي بررسي ساختار نظام معنايي يك گفتمان، بايد آن را در مقابل ساختار نظام معنايي گفتمان رقيبش قرار داد و نقاط درگيري و تفاوتهاي معنايي را پيدا كرد. براي مثال، بررسي چگونگي شكلگيري و تحوّل گفتمان «اصلاحطلب» در دهه 1370 در ايران، تنها با قرار دادن آن در مقابله با گفتمان «اصولگرا» امكانپذير است; زيرا آنچه اين گفتمان را به چالش ميكشد و توسط آن به چالش طلبيده ميشود گفتمان «اصولگرا» است. هويّت و نظام معنايي گفتمان «اصلاحطلب» به وجود اصولگرايان بستگي داشته است و بالعكس.
دهه سوم و تحليل گفتماني انقلاب اسلامي
كتاب دهه سوم; تخمينها و تدبيرها، نوشته محمّدرضا تاجيك4 به تحليل گفتمانهاي متعدّد درون جامعه ايراني ميپردازد. نويسنده با ارائه كتاب در سه بخش شرايط كنوني، شرايط آينده و سخن پاياني، توانسته است از يكسو، فرصتها و تهديدهاي امروز جامعه ايران را در يك چشمانداز گفتماني نوگرا ترسيم نمايد; و از سوي ديگر، با بهرهگيري از اين چشمانداز، اوضاع آينده نظام جمهوري اسلامي را با ارائه رهنمودهايي ايجابي و سلبي رصد نمايد. در سخن آخر، نويسنده به اهميت و ضرورت توجه به نقش زمان يا محوريت زمان و تحوّلات جهاني در تصميمگيريها و اقدامات جمهوري اسلامي و بيتوجهي مسئولان به اين امر پرداخته است. نويسنده با قرار دادن خود در يك گفتمان انتقادي، چالشهاي فراروي نظام سياسي ايران را در سطوح گوناگون مورد بررسي قرار ميدهد. ارائه آمار و ارقام، فهرستبندي مناسب مباحث مربوط به تهديدها و فرصتها، دغدغه اصلاحپذير جلوه دادن نظام، و ارائه تصويري از گفتمان «مردمسالاري ديني» از جمله ويژگيهاي مطلوب تحليل گفتماني مذكور است.
با وجود اين، ناكاميهاي مؤلّف دهه سوم نيز متعدد است: ايشان از آغاز كتاب، نگرش منفي خود را به جامعه ايراني كاملا آشكار ميسازد و صورت مسئلهاي را كه بر اساس ديدگاه شخصي خود ارائه داده مورد توافق و اجماع نخبگان ميداند، در حالي كه اصل صورت مسئله وي با نگاهي حزبي ترسيم ميشود. شايد توافق بر سر بسياري از كاستيها و بيماريها امري آسان تلقّي شود، اما اين تمايزها و تفاوتها چهرهها و نمودهايي از نوع رويكرد «گفتمان به خود و غيريت» است.
همچنين مؤلّف در صدد است تا گفتمانهاي متعدّد درون جامعه ايران را در يك وضعيت واگرايانه نشان دهد. نويسنده در باب سوژه، بر اين باور است كه عصر گفتمانهاي پر طمطراق سپري شده و رويكردهاي گفتماني «راديكال» و نيز «گفتمان واپسگرا» در آينده شكل منسجم نخواهند يافت و گفتمانهاي تركيبي به ظهور خواهد پيوست. روشن است كه استفاده از واژههاي اينچنيني به جاي ارائه درك درستي از گفتمان رقيب، ميتواند علمي بودن تحقيق را دچار خدشه سازد. شايد دور از حقيقت نباشد اگر راهحل گفتماني ترسيم شده از سوي نويسنده را صرفاً رهنمودي براي خروج اصلاحطلبان از بنبست موجود تلقّي نماييم. وي از كاهش تمايلات ديني مردم در دوره اصلاحات، نتيجه ميگيرد كه گفتمان «اصلاحات» به عنوان تنها نقطه اميد نسل سوم، بايد بر محور دين حداقلي بنا شود، در حالي كه اولا، كاهش يا افزايش پايبندي ديني مردم اغلب تابعي از گرايشها و رويكردهاي غيرديني رهبران سياسي جامعه است. طبيعي است كه در شرايط حاكميت گفتمان پلوراليستي، با كاهش تمايلات ديني مردم مواجه خواهيم بود و نتايج آماري نيز بالطبع، حاوي چنين رويكردي خواهد بود. در گفتمان موردنظر، تعريف واضحي از «عدالت اجتماعي» عليرغم تفاوت برداشتها ارائه نشده است. ارتباط و پيوند ارسطويي بين درك مردم از «عدالت» و بروز رفتار انقلابي از آنها، اگرچه ميتواند اهميت عدالت اجتماعي را نشان دهد، اما در اين گفتمان، نشاندهنده مراد از «عدالت اجتماعي» نيست.
در گفتمان مطلوب مؤلّف، مفهوم «منفعت» و «مصلحت» در هالهاي از ابهام قرار دارد. آيا «منافع» شامل منافع ايدئولوژيك و فراملّي نيز ميشود؟ و آيا «مصلحت» موردنظر مصلحت اسلام و مسلمانان را هم دربر ميگيرد؟ آيا با تقابل جدّي ميان اسلام و ليبراليسم سياست تنشزدايي به منزله دينزدايي از عرصه اجتماعي نخواهد بود؟ آيا عليرغم ماهيت مناقشهآميز و تنشزاي روابط بينالملل، ميتوان بدون انكار و يا ناديده انگاشتن هويّت ايدئولوژيك، به تنشزدايي پرداخت؟
ثانياً، جهتدهي گفتمان به سمت انتظارات مردم از دين در نهايت، به دموكراسي ليبرال و نظام سياسي سكولار ختم خواهد شد. جهتگيري «شعارهاي گفتمان مطلوب» مؤلّف به سمت جمهوريتي عاري از اسلاميت است و اسلام صرفاً به منزله رنگي ضعيف بر شاكله و استخوانبندي گفتمان كشيده شده است. وي در سويهها و «جهتگيريهاي پادگفتماني» نيز از مخالفت با اپوزيسيون برانداز براي نفوذ قانوني در لايههاي قدرت، سخني به ميان نميآورد.
از سوي ديگر، در جهتگيري گفتماني، سياست معطوف بر زندگي روزمرّه مردم، دو پيامد ناگوار به همراه دارد:
- 1. عطف نظر از نگاه راهبردي و استراتژيك نظام به سياست، به سمت روزمرّگي سياسي;
- 2. تبعيت سياست از خواستها و اميال دائمالتغيير اكثريت و شكلگيري سياست منفعل و تابع.
اين در حالي است كه سياست مطلوب بايد معطوف به سه دوره باشد:
1. گذشته: تحوّلات سياسي اگر در فرهنگ و تمدن جامعه ريشهدار و منطبق با سير انديشه مكتوم در آن نباشد، با شكست مواجه خواهد شد.
2. حال: مسائل و معضلات هر دوره به گونهاي ذهن دولتمردان را متوجه خود ميسازد و بسياري از ذهنيتها نيز در فرايند تحوّلات اجتماعي شكل ميگيرد.
3. آينده: سياستهاي آينده تابعي از جايگاه انديشه متعلّق به حال يا گذشته در ذهنيت و باور ماست. ايجاد تعادل بين اين دو دسته انديشه و اتخاذ تصيمات سياسي بر اين مبنا، نيازمند كار جدّي و تلاش وسيع است. متأسفانه اغلب انديشهورزان به شدت تحت تأثير انديشههاي متعلّق به زمان حال قرار ميگيرند و راهبردهاي سياسي را بر اساس آن تنظيم مينمايند. مؤلّف نيز از شمول اين عده مستثنا نيست.
ثالثاً، ترسيم «مردمسالاري ديني» به منزله يك قرارداد زباني بين دو دالّ تهي يا لبريز (مردمسالاري و دين) با مدلولهاي متفاوت، كه هر يك از دو مفهوم قادر به همنشيني يا جانشيني به جاي ديگري است، ترسيمي سكولاريستي از نظامي است كه دين را در سطح باورهاي عمومي موجود جامعه تقليل ميدهد و به تدريج، با تزريق باورهاي اومانيستي، باورهاي مذهبي هويّتاً قلب ميگردند، و اين همان چيزي است كه برخي از اصلاحطلبان خواهان آنند.
رابعاً، از پيشفرضهاي درون گفتماني نويسنده همگامي نوگرايي با عرفي شدن است;5 پيشفرضي كه نه از آنِ نظام جمهوري اسلامي، بلكه متعلّق به جنبش اصلاحات متمايل به جريانات سكولار است.
خامساً، مؤلّف حاملان و عاملان گفتمان مورد انتظار خود را عناصر «اصلاحطلب» و نيروهاي «مستقل» معرفي نموده است. اين در حالي است كه طبق ترسيم مؤلّف از شرايط آينده انقلاب، همان نيروهاي مستقل از نظام بر اساس ديدگاه گفتماني خود، ميخواهند در چارچوب نظام، به ارائه راهكارهاي مناسب مبادرت ورزند!
سادساً، در ترسيم جامعه امن، تأكيد بر توسعه و گسترش مفهوم امنيت و نگرش ليبراليستي به آن براي فراهم ساختن امنيت همه افراد، گروهها، انديشهها و هويّتها، نه تنها مطلوب نيست، بلكه دولت را در سطح يك بسترساز پلوراليسم سياسي، فرهنگي و اقتصادي تنزّل ميدهد و نظام ارزشي را با تهديد فقدان هويّت مواجه ميسازد.
نتيجهگيري
نظريه «گفتمان» اگرچه ريشهاي مستحكم در ديدگاهها و سنّتهاي نظري گذشته دارد، اما رويكردي نسبتاً نو در تحليل سياسي است. اين نظريه با تكيه بر ديدگاههاي نويسندگان ماركسيستي همچون آنتونيو گرامشي و لوئي آلتوسر و همچنين با در نظر گرفتن نظرات و فرضيههاي ارائه شده توسط نظريهپردازان پسامدرنيستي همچون ميشل فوكو و ژاك دريدا، منطق و صورتبنديهاي مفصلبنديهاي گفتماني را ميآزمايد و به بررسي راههايي ميپردازد كه به واسطه آنها، اين صورتبنديهاي گفتماني، شكلگيري هويّتها را در جامعه امكانپذير ميسازد. بدين منظور، اين نظريه در فهم روابط اجتماعي و چگونگي تحوّل آنها، براي فرايندهاي سياسي ـ يعني تضادها و كشمكشهاي بين نيروهاي غيريتساز بر سر تشكيل معناي اجتماعي ـ نقشمحوري قايل است. اگرچه در نظريه «گفتمان»، غالباً به تشريح و بسط فرضيات فلسفي و مفاهيم نظري توجه شده، اما مطالعات تجربي كه بر اساس چارچوب نظري اين نظريه بنا گرديده نيز در حال ظهور است. با وجود اين، انواع نظريههاي تحليل گفتماني از دو مشكل عمده رنج ميبرد:
- 1. ناتواني در تحليل پديدههاي فراگفتماني و تقليل آنها به امور فاقد معناي مستقل;
- 2. كيفي بودن تحليل و واگذاري آن به محقق كه منجر به نسبي شدن اينگونه تحليلها ميگردد.
از اينرو، نظريه گفتماني قادر به ترسيم درست واقعيات سياسي ايران نخواهد بود، هرچند ميتواند دورنمايي از اين واقعيات را ارائه دهد.
مؤلّف كتاب دهه سوم نيز عليرغم تلاش براي ارائه تحليلي علمي از وضعيت ايران اسلامي، چندان توفيقي به دست نياورده است. تأثير گرايش حزبي مؤلّف در ارائه آمارها و نظرسنجيها، تعيين و ترسيم شكافهاي اجتماعي، ارائه متغيّرها و نيز ترسيم غيريت به قدري آشكار است كه هرگونه ترديد را برطرف ميسازد، به ويژه آنكه نادرست بودن بسياري از پيشبينيهاي ايشان با گذشت زمان، اثبات گرديده است.
با وجود اين، اعتقاد بر اين است كه «تحليل گفتماني» در ايران ـ چنانكه بيان گرديد ـ به رغم ضعفهاي نظريه «گفتمان» و پيشينه نداشتن اينگونه تحليلها، امكانپذير است، مشروط بر آنكه:
- 1. تحليلگر گفتمان با عرضه آمارهاي غيررسمي و جهتدار به ارائه تحليل جانبدارانه نپردازد و يا آنكه تحليل با پيش زمينه فكري ـ سياسي تحليلگر ارائه نشود.
- 2. تحليلگر گفتماني تفاوتهاي مبنايي رويكردهاي گفتماني در درون يك گفتمان يا چند گفتمان را عرضه نمايد.
- 3. تحليل ناظر به واقعيتهاي گفتماني و نه تصورات فردي يا حزبي از هر يك از گفتمانها باشد و در قالب يك چارچوب شفّاف نظري ارائه شود.
- 4. گفتمانها به سطح يك بازي تقليل داده نشوند و هويّت گفتماني به صورتي شفّاف با تصوير كردن گفتمانهاي مقابل (دگر) و تبارشناسي آنها تعريف گردد، اگرچه دستيابي به چنين امري به خاطر عدم شفّافيت مواضع سياسي گفتمانها با دشواريهايي نيز همراه خواهد بود.
-
ساير منابع
ـ تاجيك، محمّدرضا، گفتمان، پادگفتمان و سياست، تهران، مؤسسه تحقيقات و توسعه علوم انساني، 1383.
ـ ـــــ ، گفتمان و تحليل گفتماني (مجموعه مقالات)، تهران، فرهنگ گفتمان، 1379;
ـ دايك، تئون .اي. ون، مطالعاتي در تحليل گفتمان، ترجمه پيروز ايزدي و ديگران، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1382;
ـ سلطاني، سيد علياصغر، «تحليل گفتمان به مثابه نظريه و روش»، فصلنامه علوم سياسي، قم، دانشگاه باقرالعلوم، ش 28;
ـ فركلاف، نورمن، تحليل انتقادي گفتمان، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1379;
ـ كديور، جميله، تحول گفتماني سياسي شيعه در ايران، تهران، طرح نو، 1379;
-
پى نوشت ها
1. Ernesto Laclau and chantal Mouffe, Hegemony and socialist strategy (1985).
2ـ اين مطلب ترجمه آزاد از مقاله «نظريه گفتمان»، از فصل ششم كتاب تئورى و روشها در علوم سياسى، نوشته ديويد هوارت است:
Theory and Methods in Political sclence, David Marsh and Gerry stoker (eds.), (Macmillan Press, 1995)
3ـ تئون اِى. ون دايك، مطالعاتى در تحليل گفتمان، گروه مترجمان، تهران، مركز مطالعات و تحقيقات رسانهها، 1382، ص 427ـ457 / دايان مك دانل، نظريههاى گفتمان، ترجمه حسينعلى نوذرى، تهران، فرهنگ گفتمان، 1380، ص 90ـ100.
4ـ محمّدرضا تاجيك، دهه سوم، تخمينها و تدبيرها، تهران، فرهنگ گفتمان، 1383.
5ـ اين پيشفرض از سوى برخى از انديشمندان غربى از جمله پيتر برگر نفى شده است.
Peter Berger, "Against the current", Prospect (March, 1997).