موسم رحمت و تجلّى حقيقت
موسم رحمت و تجلّى حقيقت
سيدمحمدتقى مرتضوى زاده
آمد شهر صيام، سنجق سلطان رسيد *** دست بدار از طعام، مائده جان رسيد
جان زقطيعت برست، دست طبيعت ببست *** قلب ضلالت شكست، لشكر ايمان رسيد1
سلام بر رمضان; ماه صيام و قيام، ماه نزول رحمت و فرود فضيلت، ماه عروج عبادت و صعود طاعت، ماه سلامت اسلام و امانت ايمان، ماه بلاغت تبليغ و حلول حق حقيق، ماه قبيله ايمان و نزول قرآن.
سلام بر اهل روزه; تقوا پيشگانى كه انبان شكم از نان تهى و از گوهرهاى اجلال آسمانى سرشار مى سازند; مردان خداجو و زنان حق پو; آنان كه سعادت ابدى را در سيره معصومان(عليهم السلام) مى بينند و با تمسّك به سيره آنان در اين ماه به ميهمانى خدا مى روند; آنان كه در سايه بركات اين ماه، سنگ سراچه دل به الماس آب ديده سفته، ناگقتنى هاى معارف دين در گوش جان خود گفته، صداى رهبران بشير و نذير شنفته، رأس اهريمن كفر و الحاد كوفته، رازهاى سر به مهر اهل يقين نهفته و غبار جهل و جمود و خرافه از دامان پاك اسلام عزيز رُفته، و سر به آستان ربوبى اش با او به نجوا نشسته اند.
دگر باره رمضان از راه مى رسد; موسم رحمت و تجلّى حقيقت و نزول بركت، فصل تطهير قلب و پرگشودن به سوى رب، پشت كردن به دنياى سفلى و صعود به عالم علوى; ماه ضيافت خدا و همنشينى با اوليا، در بزمى كه ميهمانان آن با بهره مندى از بركات و فضيلت هايش جسم و جان را در مجاهده با نفس صيقل مى دهند و در پرتو انس با قرآن و اخلاص و بندگى، به خداى خويش مى رسند.
رمضان مى آيد; زمان ميهمانى بزرگ الهى. درِ ميهمانسراى بزرگ خدا گشوده مى گردد، رايحه دل انگيزش مشام جان مى نوازد و شوق وصل در دل عاشقان مى انگيزد. دل ها به وجد مى آيند و هواى جرعه نوشى از چشمه سار قرب مى كنند. مدعوين حضرت دوست سر از پا نمى شناسند و با جان هاى مستعد، در ايام آسمانى و ليالى نورانى، مهيّاى تقديم لذات دون در ازاى خريد رضاى مادون، با محبوب دل ها الفت مى گيرند و جان خويش در چشمه سار دعا مى شويند.
اى خدا، آستين فضل *** فشان چونك بنده بر آستان آمد
چون صدف ما دهان گشادستيم *** كابر فضل تو در فشان آمد
من نشان كرده ام تو را كه ز تو *** دل خوشى هاى بى نشان آمد
وقت رحم است و وقت عاطفت است *** كه مرا زخم بس گران آمد2
اينك ماييم و اين ضيافت رو در رو و اميد استفاده وافر از بركات و فيوضات بى كران و نعم معنوى اش. نيك مى بايد كه چون طالع وقت در آستان است، دم غنيمت شمريم و در طاعت حق دل از هر حزن و اندوه شستوشو دهيم و در اين راه با تحمل تشنگى و گرسنگى، به مدد امدادهاى غيبى الهى از محك آزمون صابر و شكيبا برخيزيم.
هين كه هنگام صابران آمد *** وقت سختى و امتحان آمد
با خدا باش و نصرت از وى خواه *** كه مددها از آسمان آمد3
در اين ماه، مرغ باغ ملكوت، كه در قفس تن آدميان اسير است، چند صباحى در زندان شكسته، پرده هاى ظلمت و تاريكى جسم و جسمانيات مى درد و براى طواف در فضاى عالم قدس بال مى گشايد تا مدتى در كنار فرشتگان عالم معنا لباس ترك تعلّق به تن كند.
نفس چو محتاج شد، روح به معراج شد *** چون در زندان شكست، جان برِ جانان رسيد
پرده ظلمت دريد، دل به فلك برپريد *** چون ز ملك بود دل، باز بديشان رسيد4
مباد كه آفتاب عيد هويدا گردد و دستمان از الوان خوان كرم كردگار خالى ببينيم و بى معونت روزه، خر دجّال نفس پى نكرده، مسيحاى قدسى روح به مساعدت نطلبيده باشيم.
غنيمت دار رمضان را چو عيد روى ننمودست *** و عيد گر كنارستى، ز غم جان بر كنارستى
چو روشن گشتى از طاعت، شدى تاريك از عصيان *** دل بى چاره را مى دان كه او محتاج چارستى
و گر محتاج اين طاعت نماندستى دل مسكين *** وراى كفر و ايمان دل هميشه در نظاره ستى
... اگر امر تصوموا را نگه دارى به امر رب *** به هر يا رب كه مى گويى تو، لبيك دوباره ستى.5
الهى! چنان مدد كن كه در اين دو سه روز پر شتاب از گذر ماه رحمتت، ابر فضل و بخشش تو كوير خشكيده ما را بى نصيب مگذارد و خشك جامه از درياى عنايت تو بيرون نشويم; فرصت يك ماهه را غنيمت شماريم و درهاى ملكوت را كه به رويمان گشاده اى به روى خود نبنديم و بى پروا و بدون حجاب، دعوت كريمانه و مهربانانه ات را اجابت كنيم . چنان انبان تهى از توشه هاى اين ماه پر كنيم كه با گذر اين ايّام و ليالى، هر دم به غم فراق بينديشيم، نه غفلت ترك; چنان كه ولى ات زينت عبادت پيشه گان چنين فرمود:
خدايا، ماه مبارك رمضان در ميان ما پديد آمد و مصاحبتى كرد سودبخش و ما را به بهترين منافع ره نمود، اما مدتش تمام شد و وقتش به پايان رسيد. پس ما با آن وداع مى كنيم; وداع كسى كه دورى اش برايمان سخت است و ما را به غم و وحشت گرفتار مى سازد. بدرود اى ماه بزرگ خدا و اى عيد دوستان او! بدرود اى برترين اوقات و اى بهترين ماه در ميان ايام و ساعات! بدرود اى ماهى كه در تو آرزوهامان در دسترس بود و كارهامان چه قدر فراوان! بدرود كه چه بسيار خدا در تو آزاد ساخت و رستگار گردانيد هر كه را حرمتت پاس داشت! بدرود كه گناهان را بردى و عيوب را پوشاندى!6
رسيد عيد و ز ما ماه روزه كرد گذر *** وداع بايدكردش كه كرد راى سفر
به ما مقدمه عيد فرّ خجسته رسيد *** براند روزه فرخنده ساقه لشكر
براند روزه ز نزديك ما و نيست شگفت *** كه زودتر رود آن چيز كو گرامى تر
مه صيام درختى است بار او رحمت *** به آب زهد توان خورد هم ز شاخش بر
بزرگوار مها و خجسته ايّاما! *** چه گفت خواهى از ما به خالق اكبر؟
نداشتيم تو را آن چنان كه واجب بود *** شدى و ماند حقت خلق را به گردن بر.7
- پى نوشت ها
1ـ مولانا جلال الدين محمد مولوى.، غزليات شمس، غزل 892
6ـ صحيفه سجاديه، ترجمه دعاى 45
7ـ رشيد ياسمى، ديوان مسعود سعد سلمان،، ص 160.