آلوين پلنتينگا و باورهاى واقعاً پايه*
آلوين پلنتينگا و باورهاى واقعاً پايه*
نويسنده: ويليام جى وين رايت
مترجم: عليرضا كرمانى
يكى از مهمترين چالشهاى معاصر در زمينه قرينهگرايى متعلق به پلنتينگا است. پلنتينگا مدعى است كه باور به خدا همچون باور به وجود ميزى در مقابل من و يا باور به اين كه امروز صبح صبحانه خوردهام، مىباشد. اگرچه اين باورها از قرينه و دليل استنتاج نشدهاند، اما اوضاع و احوالى وجود دارد كه در آن به لحاظ عقلانى حق دارم به اين باورها معتقد شوم.1
به طور معمول، قرينهگرايان «مبناگرايند». مبناگرايان معتقدند كه باور عقلانى يا مؤيّد به قراين است و يا «واقعاً پايه» است. يك باور وقتى پايه است كه بر مبناى باورهاى ديگر پذيرفته نشده باشد. يك باور وقتى واقعاً پايه است كه در اوضاع و احوالى شكل گرفته باشد كه انسان به لحاظ عقلانى حق داشته باشد بدان معتقد شود. باور من به اينكه 4=2+2 يا باور من به اينكه هم اكنون درد مىكشم نمونههايى از باورهاى واقعاً پايه به شمار مىروند. من تنها وقتى حق دارم به باورهايى كه واقعاً پايه نيستند معتقد شوم كه دلايل و قراينى براى آنها داشته باشم. اين قراين در نهايت، بايد بر پايه باورهاى پايه استوار باشند.
بسيارى از مبناگرايان، «مبناگرايان سنّتى» اند. مبناگريان سنّتى معتقدند كه يك باور، واقعاً پايه است اگر و تنها اگر اين باور ذاتاً بديهى،2 خطاناپذير3 يا بديهى حسى4 باشد. گزارههاى «4=2+2» و «كل بزرگتر از جزء خود است» نمونههايى از گزارههاى ذاتاً بديهىاند. باورهاى خطاناپذير، باورهايى هستند كه نمىتوانند خطا و كاذب باشند؛ مثلاً، اگر بر اين باور باشم كه درد مىكشم، پس من درد مىكشم؛ و اگر بر اين باور باشم كه من دردى ندارم، پس من درد ندارم. باور من به اينكه در دست خود يك قلم دارم، از جمله باورهايى است كه بديهى حسى محسوب مىشود.5
اگر مبناگرايى سنّتى بر حق باشد، قرينهگرايى نيز بر حق خواهد بود. باورهاى دينى نه ذاتاً بديهىاند و نه خطاناپذير و نه بديهى حسى. بنابراين، ما تنها وقتى حق داريم بدانها معتقد شويم كه دلايلى براى آنها داشته باشيم.
اعتراض پلنتينگا متوجه مبناگرايى سنّتى است، نه مبناگروى به معناى عام. ملاك «واقعاً پايه بودن» بايد كنار گذاشته شود. معيارى كه مبناگرايان سنّتى براى باورهاى واقعاً پايه ارائه دادهاند، از عهده توجيه خود معيارهاى مبناگرايان سنّتى برنمىآيد. گزاره «تنها باورهايى كه ذاتاً بديهى، خطاناپذير يا بديهى حسىاند، واقعاً پايه هستند» ذاتاً بديهى نيست (مثلاً، پلنتينگا در آن ترديد دارد). اين گزاره خطاناپذير هم نيست - مبناگرايان سنتى ممكن است بر خطا باشند - و بديهى حسى نيز نمىباشد. از اينرو، واقعاً پايه بهشمار نمىآيد. اما اين گزاره مؤيّد به قراين هم نيست. تلاش براى استنتاج اين گزاره از گزارههاى ذاتاً بديهى، خطاناپذير يا بديهى حسى قرين توفيق نبوده است. بنابراين، ملاك مبناگرايان سنّتى براى واقعاً پايه بودن باورها نه واقعاً پايه است و نه مؤيد به قراين. از اينرو، بر فرض درستى معيارهاى عقلانيت ايشان، حق نخواهيم داشت به اين گزاره باور پيدا كنيم.
ملاك مبناگرايان سنّتى براى پايه بودن يك باور، نادرست نيز هست. پلنتينگا از ما مىخواهد تا در مورد باورهايى همچون باورهاى ذيل تأمل كنيم:
- - من يك درخت مىبينم.
- - من امروز صبح صبحانه خوردهام.
- - آن شخص عصبانى است.
اين باورها بىدرنگ در اوضاع و احوال معيّنى تشكيل مىشوند. در صورت داشتن نوع متعارفى از تجربه حسى، خودم را بىواسطه معتقد به ديدن يك درخت مىيابم. اين باور كه امروز صبح صبحانه خوردهام، بىدرنگ در اوضاع و احوالى خاص (همچون تمايل به باور كردن اين امر همراه با يك «تجربه پيشينِ» خاص) شكل گرفته است. وقتى كه مىبينم فردى از روى خشم رفتار مىكند، به سادگى به اين برداشت مىرسم كه وى عصبانى است.
اين باورها «بدون مبنا و دليل» نيستند. اوضاع و احوال معيّنى كه اين باورها در آن به وجود مىآيند «اين حق را به من مىدهد كه به آنها معتقد شوم.» براى مثال، دارا بودن نوع خاصى از تجربه حسى در شرايطى مناسب (زياد دور نباشم، نور كافى باشد و مانند آن) مبناى باور من به ديدن درخت است و اعتقاد من به اين باور را توجيه مىكند. باور من همچنين خطاپذير6 است؛ يعنى ممكن است در رابطه با آن دچار خطا شده باشم. براى مثال، آنچه را من يك درخت ديدهام ممكن است يك درخت مصنوعى باشد. در عين حال، اگر من هيچ دليلى نداشته باشم كه درختانى مصنوعى در اين منطقه وجود دارند و هيچ دليلى هم بر معيوب بودن چشمان خود نداشته باشم، در اين صورت به صرف داشتن اين باور در چنين اوضاع و احوالى، نسبت به اعتقاد به آن محق خواهم بود.
هرچند اين باورها دليل و مبنا دارند و خطاپذير هم هستند، با اينهمه باورهايى پايه هستند. اين باورها از باورهاى ديگرى كه قرينه آنها باشند، استنتاج نشدهاند. براى مثال، اين را كه امروز صبح صبحانه خوردهام، از اين واقعيت نتيجه نگرفتهام كه من به انجام آنچه كردهام تمايل داشته و يك «تجربه پيشينِ» خاص داشتهام. در واقع، من حتى بهطور معمول در مورد اين واقعيت فكر نكردهام. در عين آنكه حصول باور در اين اوضاع و احوال، باور من را به اين امر توجيه مىكند. اما من از اين اوضاع و احوال براى باور خود استدلال نكردهام.7
اين سه باور، باورهايى واقعاً پايه نيز هستند. من به لحاظ عقلانى حق دارم در اوضاع و احوال مذكور، به اين باورها ملتزم شوم. اما تنها باور اول است كه ملاك مبناگرايان سنّتى را در مورد واقعاً پايه بودن داراست.8 بنابراين، ملاك ايشان ملاكى نادرست است.
از اين مطلب نتيجه گرفته نمىشود كه قرينهگرايى نادرست است؛ هرچند برخى از باورهاى واقعاً پايه نه ذاتاً بديهىاند، نه خطاناپذير و نه بديهى حسى. باورهاى دينى ممكن است نيازمند دليل باشند. با وجود اين، پلنتينگا بر آن است كه باورهاى دينى نيز مىتوانند واقعاً پايه باشند.
خداباوران چه بسا با تأمّل در آسمانها، خود به خود به اين باور برسند كه آسمانها مخلوق خدايند. ممكن است شخص با خواندن كتاب مقدّس، تحت تأثير قرار بگيرد كه خدا با او سخن مىگويد. ممكن است به سبب آنكه كارى مرتكب شدهام كه مىدانم بىارزش، اشتباه و بد بوده است، احساس كنم كه در پيشگاه خدا گناهكار هستم و اين باور را در خود شكل دهم كه خداوند از آنچه كه مرتكب شدهام ناخشنود است. با توبه و انابه ممكن است احساس بخشودگى كنم و اين اعتقاد در من شكل گيرد كه خدا مرا به جهت كارى كه مرتكب شدهام بخشيده است.9 اين باورها خود به خود در اوضاع و احوال مذكور شكل مىگيرند و از ديگر باورهايى كه خداباوران به عنوان قرينه تلقّى مىكنند نتيجه نمىشوند. بنابراين، باورهايى پايه مىباشند.
اما آيا اين باورها، باورهاى واقعاً پايه هستند؟ به دليل آنكه ما ملاك مبناگرايان سنّتى را براى باورهاى واقعاً پايه نپذيرفتيم، هيچ دليلى نداريم كه بگوييم اين باورها واقعاً پايه نيستند. اين باورها خطاپذيرند و خداباوران فرهيخته از اشكالاتى (همچون مسأله شر) كه بر اين باورها وارد شده، آگاهند. اگر ايشان قادر به پاسخگويى به اين اشكالات نباشند، حق نخواهند داشت كه به اين باورها پايبند بمانند. اما اگر ايشان بتوانند پاسخگوى اين اشكالات باشند، يا دلايلى بر قابل حل بودن اين اشكالات داشته باشند، در اين صورت ايشان حق دارند كه به آنها معتقد بمانند. باورهاى ايشان با اين حال پايهاند؛ چرا كه اين باورها از ملاحظاتى استنتاج نشدهاند كه ايشان در رويارويى با اشكالات وارد بر باورهايشان از آنها بهره بردهاند. باورهاى ايشان واقعاً پايه هستند؛ چرا كه اين باورها در اوضاع و احوال مناسبى شكل گرفتهاند و مىتوان اشكالات وارد بر آنها را پاسخ داد.
متعارفترين اشكالى كه بر طرح پلنتينگا وارد شده آن است كه اين طرح بر بيهودهگويى صحّه گذاشته است. هر كس كه قادر نباشد بر باورهاى مطلوب خود، قرينه و دليل اقامه كند مىتواند آنها را واقعاً پايه بنامد. آيا چنين كسى نسبت به يك خداباور حق بيشترى براى انجام چنين كارى ندارد؟ فرض كنيد كه اعضاى يك فرقه جديد مدعى شوند كه باور به كدو تنبل بزرگ يك باور واقعاً پايه است. آيا ما براى پذيرش مدعاى ايشان دليلى همسنگ با پذيرش ادعاى خداباوران در دست نداريم؟ پلنتينگا اين امر را نمىپذيرد.
ابطال ملاك مبناگرايان سنّتى در رابطه با باورهاى واقعاً پايه به اين معنا نيست كه ملزم باشيم هر باورى را واقعاً پايه تلقّى كنيم. پيشفرض اين تلقّى آن است كه ما بايد ابتدا پيش از آنكه بتوانيم واقعاً پايه بودن يا نبودن يك باور را تعيين كنيم، ملاك و معيارى در دست داشته باشيم، در صورتى كه اين امر نادرست است. ما هيچ معيار كارامدى براى واقعاً پايه بودن باور نداريم با اين حال، مىدانيم كه براى مثال، برخى مدعيات مبتنى بر حافظه واقعاً پايهاند و مدعياتى در مورد اجزاى تشكيلدهنده اتم واقعاً پايه نمىباشند. همچنين مىدانيم كه باور به كندو تنبل بزرگ واقعاً پايه نيست. البته در رابطه با آنكه كدام باور واقعاً پايه است و كدام باور واقعاً پايه نيست اختلاف نظرهاى زيادى وجود دارد. اما اين مطلب زياد مهم نيست؛ چرا كه مردم در بسيارى از امور با يكديگر اختلاف نظر دارند.
همچنين «تفاوت زيادى ميان باور به خدا و باور به كدو تنبل بزرگ وجود دارد.»10 خداوند ما را بااين گرايش خلق كرده كه در اوضاع و احوال خاصى به او باور داشته باشيم، اما چنين ميل و گرايش را در رابطه با باور به كدو تنبل در ما قرار نداده است. بنابراين، مىتوان «اشكال كدو تنبل بزرگ» را ناديده گرفت.
اما آيا اين واقعيت كه انسانها در باب مصاديق واقعاً پايه بودن باورها اختلاف نظر دارند، غير قابل اهميت است؟ فرض كنيد آنان كه با خداباوران به مخالفت برخاستهاند، بهيكسان عاقل، هوشمند و آگاه هستند. شايد اصلاً اين مخالفان حتى داراى حساسيت دينى هم باشند. آيا مخالفت ايشان دليلى بر عدم اعتماد خداباور به مصاديقى همچون («خدا همه اين چيزها را آفريده» «خدا مرا بخشوده» و مانند آن) نمىباشد؟ گرى گاتينگ 1942- Gary Gutting بر آن است كه اين مخالفتها چنين دلالتى دارند.11
در اينجا، دو نوع مخالفت قابل تصور است: اول آنكه شخص در اوضاع و احوالى مناسب به خودى خود قادر نباشد باورهايى دينى شكل دهد. ملحدان به آسمان پر ستاره مىنگرند، اما هيچ علاقهاى ندارند كه به مخلوق بودن آن توسط خداوند باور پيدا كنند. يا برخى ممكن است كتب مقدّس را بخوانند، بدون آنكه آشكارا و بىواسطه دريابند كه اين خداست كه از طريق كتاب مقدّس با آنها سخن مىگويد.
دوم آنكه شخص ممكن است باورى را كه با خداباورى ناسازگار است، واقعاً پايه تلقّى كند. ملحدان به ندرت ادعا مىكنند كه عدم اعتقادشان به وجود خدا پايه است. اما مردم، باورهايى را واقعاً پايه پنداشتهاند كه به نظر مىرسد نادرستى خداباورى از دل آنها بهدست مىآيد. براى مثال، ممكن است پيروان مكتب «ادوايت» با خواندن اوپانيشاد يا با داشتن تجربه عرفانى «وحدتانگار»، بىاختيار خود را معتقد به واقعى نبودن اختلافها يا غايت بودن برهمن غير شخصى بيابند. اگر اين باورها درست باشند، خداباورى نادرست خواهد بود. هر دو نوع اين مخالفتها مشكل آفرين هستند.
گاتينگ استدلال مىكند كه «باور به اينكه P براى A در شرايط C واقعاً پايه است» به اين معناست كه «وقتى Aدر Cاست، Aدر يك موقعيت معرفتشناختى است و اين موقعيت معرفتشناختى دسترسى ممتاز12 به صدق P را در اختيار وى قرار مىدهد.» براى مثال، گزاره «من يك درخت مىبينم» تنها زمانى براى من باورى واقعاً پايه خواهد بود كه من در يك رشته اوضاع و احوالى باشم «كه در اين اوضاع و احوال، دليل معتبرى بر... درستى اين حكم غير استنتاجى من وجود داشته باشد.» اگر كسى مرا متقاعد كند كه من در جايگاهى درست قرار نگرفتهام تا آن درخت را ببينم و يا دارويى مصرف كردهام كه باعث وهم و خيال من شده است، در اين صورت من نبايد اين باور خود را واقعاً پايه تلقّى كنم.
از ديدگاه گاتينگ، باورهاى دينى واقعاً پايه نيستند؛ زيرا «اوضاع و احوال خاصى» كه پلنتينگا توصيف مىكند، دسترسى ممتاز به صدق گزارههاى دينى را موجب نمىشود. اگر اين اوضاع و احوال چنين مىكردند، هر شخصِ داراى صلاحيتى وقتى در اين اوضاع و احوال قرار مىگيرد، مىبيست به صدق اين گزارهها پى ببرد. برخى خداباوران با تأمّل در زيبايى يك گل يا غلبه بر گناه، بىاختيار باورهايى دينى را در خود شكل يافته مىبينند. اما بسيارى از «همتايان شناختى»13 آنان (يعنى مردمى كه به يكسان هوشمند، شريف، آگاه و عاقل هستند) به چنين باورهايى دست نمىيابند. صدق گزارههاى دينى براى ايشان آن هنگام كه چشم به آسمان پر ستاره مىدوزند يا كتاب مقدّس مىخوانند و يا توبه و انابه مىكنند، بىدرنگ روشن و واضح نيست. وقتى كه ايشان در موقعيت شناختى يكسانى باشند، خود به خود به احكامى دينى دست نمىيابند. بنابراين، موقعيت شناختى كه پلنتينگا توصيف مىكند (نظاره به آسمان، خواندن كتاب مقدس و مانند آن) دسترسى ممتازى به حقايق دينى بهدست نمىدهد. از اينرو، باورهاى دينى، واقعاً پايه نمىباشند.
نوع دوم اختلاف، مشكل متفاوتى بهوجود مىآورد. به نظر مىرسد پيروان اديان غير خداباور، باورهايى را واقعاً پايه تلقّى مىكنند كه با خداباورى ناسازگارند. وقتى كه يك مسيحى يا يهودى، كتاب مقدّس را مىخواند، بىدرنگ بديهى مىنمايد كه خدا او را از طريق كلمات كتاب مقدّس مورد خطاب قرار مىدهد. معتقد به مكتب «ادوايت» ممكن است بىدرنگ اين امر را آشكار بيابد كه اوپانيشاد وحيى از حقيقت سرمدى است. هر دوى ايشان بر آنند كه باورهايشان نه تنها پايهاند، كه واقعاً پايهاند. پس چرا خداباوران بايد شهودات خود را قابل اعتماد بدانند و نه شهودات معتقدان به مكتب «ادوايت» را؟ اگر هر دوى ايشان به يكسان هوشمند، آگاه و داراى حساسيت دينىاند، به نظر مىرسد كه دلخواهانه است اگر يك دسته از شهودات را بر دسته ديگر ترجيح دهيم.
اما چرا اينگونه است؟ به نظر مىرسد كه باورهاى خداباوران و باورهاى معتقدان به «ادوايت» به نحوى يكسان شكل گرفتهاند. چنين مىنمايد كه ساز و كار تشكيل باور يكسانى در هر دو مورد به كار گرفته شده است. بنابراين، اگر يكى از اين دو قابل اعتماد است، ديگرى نيز قابل اعتماد خواهد بود. اما هر دوى اين ساز و كارها نمىتوانند قابل اعتماد باشند؛ چرا كه باورهايى متضاد را موجب مىشوند. از اين رو، هيچ كدام قابل اعتماد نيستند.
پلنتينگا براى هر دوى اين اشكالات پاسخى دارد. خداوند به هنگام خلقت ما در تصور14 خويش، به ما قوايى شناختى عطا نموده كه بازتابى از كمال شناختى خاص محسوب مىشوند. باورهايى كه با اين قوا ساخته مىشوند، تضمين شدهاند15 و بنابراين، احتمالاً صادقند، مشروط به آنكه اين قوا در جهت حقيقت باشند،16 و آنگونه كه خداوند مىخواهد در حيطهاى معرفتى كه خدا براى آنها در نظر گرفته است عمل كنند. حافظه، ادراك حسى، قدرت بر استدلال عقلى و مانند آن مصاديق متعارفى از اين قوايند. اما همچنين خدا ما را با حسى آفريده كه جان كالوين (1509-1564) حسّ «خداجويى»17 مىنامد؛ يعنى گرايشى به اعتقاد به او آن هنگام كه در اوضاع و احوالى مناسب قرار مىگيريم. (براى مثال، نظاره به آسمان پرستاره، حالت توبه و انابه.) باورهاى دينى كه در اين شرايط شكل مىگيرند تنها پايه نيستند، بلكه واقعاً پايه نيز هستند، و اين به دو معناست: اول آنكه شخص، هيچ يك از وظايف معرفتشناختى را در اعتقاد به باورهايى كه در اين شرايط به وسيله حس «خداجويى» شكل گرفتهاند نقض نمىكند. دوم آنكه اين باورها تضمين شدهاند؛ چرا كه اين باورها با قوه شناختى (حس خداجويى) شكل گرفتهاند كه در جهت حقيقت است و به گونهاى كه خواسته شده در حيطهاى شناختارى كه خداوند براى آن در نظر گرفته است، عمل مىكند.
اما ممكن است قواى شناختى ما بد عمل كنند. كورى مىتواند قواى ادراكى ما را تضعيف كند. فراموشى مىتواند بر حافظه تأثير بگذارد. اختلالات ذهنى مىتوانند توانايى عقلى و استدلالى ما را ضعيف كنند يا بكلى از بين ببرند. توانايى قوّه بصيرت دينى ما نيز ممكن است درست عمل نكند. شخصى كه حسّ خداجويىاش بر طبق «طرح تعيين شده» عمل مىكند، در گستره گونهگونى از شرايط و احوال، بىدرنگ خود را معتقد به باورهايى صحيح در مورد خدا مىيابد. ليكن گناه اين توانايى را از بين برده است. نتيجه اين است كه بسيارى بىدرنگ خود را معتقد به باورهاى دينى نمىيابند، آن هنگام كه اينان با بىكفايتى اخلاقىخود،بازيبايىهاىطبيعتمواجهمىشوند.18
بنابراين، پاسخ پلنتينگا به نوع نخست اختلاف آن است كه كسانى كه در شرايطى مناسب باورهايى پايه در مورد خدا شكل نمىدهند همتايان شناختى كسانى نيستند كه چنين باورهاى پايهاى را شكل مىدهند. در عين اينكه ممكن است اين چنين افرادى در هوشمندى، آگاهى، شرافت و حساسيت همانند كسانى باشند كه باورهايشان در مورد خداوند پايه است، اما عملكرد حس خداجويىشان به وسيله گناه آسيب ديده است.
با اينهمه، بايد توجه داشت كه ملحدان و لاادريان تنها كسانى نيستند كه باور به خدا برايشان پايه نيست، بلكه باور بسيارى از خداباوران نيز پايه نمىباشد. در عين اينكه (براى مثال) ايشان بر اين باورند كه خداوند خالق آسمانهاست، اما وقتى در آسمانها تأمّل مىكنند، اين باور را بى درنگ واضح و آشكار نمىيابند. باور ايشان مبتنى بر استدلال از طريق قراين گوناگون است يا (چنانكه در ديدگاه كگارد مشهود است) بيانى از «تعهدى ارادى» به حقيقتى است كه از جهت آفاقى غير يقينى دانسته شده و از اينرو، از لحاظ شناختى تضمين نشده است. نتيجه ديدگاه پلنتينگا آن است كه قوا و استعدادهاى شناختى اين خداباوران نيز بهدرستى كار نمىكنند. هر چند داراى باورى محكم و استوار به خدا باشند و اين باور در كانون جهانبينى و سلوك زندگىشان جاى داشته باشد، اما قوه بصيرت دينى ايشان به وسيله گناه خودشان يا ديگران تضعيف شده است.19 بنابراين، ايشان نيز همتايان شناختىِ خداباورانى كه باورشان به خدا واقعاً پايه است، به شمار نمىآيند.20 بسيارى از خداباوران اين نتيجه را برخلاف يافتههاى شهودى مىدانند.
پلنتينگا چگونه مىتواند به اختلاف نوع دوم پاسخ گويد؟ دستكم دو احتمال وجود دارد: اول آنكه بپذيريم كه باورهاى معتقدان به «ادوايت» تا اندازهاى به وسيله حس خداجويى شكل گرفته است، اما بگوييم كه عملكرد اين حس به وسيله گناه آسيب ديده است، به طورى كه احكامى كه اين حس بيان مىكند عام و ابتدايى است. حس خداجويى يك ادوايتايى وى را به اين باور صحيح مىرساند كه جهان زمانى و مكانى در واقعيتى الوهى ريشه دارد، اما نمىتواند او را معتقد سازد كه واقعيت الوهىِ مورد بحث همان خداست. ديگر باورهاى ادوايتايى (از جمله اينكه تمام تمايزات غير واقعىاند، برهمن تنها واقعيت است و مانند آن) بر گواهىهايى نادرست (به عنوان مثال، تفاسير سنّتى از ودا) و استنتاجهايى معيوب مبتنى هستند.
احتمال دوم آن است كه بگوييم: باورهاى يك ادوايتايى به هيچ وجه به وسيله حس خداجويى شكل نگرفتهاند، بلكه ساز و كارهاى ديگرى باورهاى او را شكل دادهاند و اين ساز و كارها نه در جهت حقيقت هستند و نه بهدرستى در محيطى شناختى، كه خدا برايشان طرحريزى كرده است، عمل مىكنند. براى مثال، پلنتينگا مىتواند بگويد كه «ادوايتا ودانت» محصول مشتركى است از تجارب عرفانىِ وحدتانگار، ايمان به وداها و استنباط و استنتاج متون ديگرى كه از ديدگاه ايشان موثقاند. اما استعداد ما براى تجارب خود، آگاهى تهى در جهت حقيقت نيست، بلكه يا محصول خود شرطى سازى21 است كه باعث آشفتگى قواى ما شده و يا (دست كم از ديدگاهى خوشبينانهتر) محصول قوايى است كه در جهت آرامش ذهن، تنظيم شده و ذهن را براى تجاربى عرفانى و خداباورانه آماده مىسازد.
علاقه ما به اعتماد بر گواهى ديگران و قواى استنتاجىمان هر دو در جهت حقيقتند، اما در اين مورد بد عمل مىكنند. معتقد به ادوايتا در اعتماد خود به گواهىها به خطا رفته است، چرا كه اين گواهىها، كه وى بدانها تكيه كرده است، خود بر خطايند و استنتاجهاى وى نادرستند.22
نظريه پلنتينگا تا چه اندازه قابل قبول است؟ استفن ويكسترا استدلال مىكند كه باورهاى دينى «اساساً دليلمند»23اند يعنى به اين باورها تنها زمانى مىتوان عقلاً معتقد شد كه شخص دليلى در دست داشته باشد كه اشخاصى در جامعه فكرىِ وى، دلايل معتبرى بر اعتقاد به آنها دارند. باورهاى دينى در اين جهت همانند باورهاى علمى و مابعدالطبيعى و مخالف باورهاى مبتنى بر حافظه و احكام ادراك حسىاند. (براى مثال، من حق دارم معتقد شوم كه «كوارك» وجود دارد، اما تنها بدان دليل كه فيزيكدانان قراينى بر وجود آن در دست دارند.) در صورت درستى اين مطلب، باورهاى دينى واقعاً پايه نخواهند بود.24
اشكال دوم آن است كه در اين نظريه، احتمال دور هست. پلنتينگا استدلال مىكند كه اگر مابعدالطبيعه خداباورانه وى درست باشد25 در اين صورت گاهى باور به خدا واقعاً پايه خواهد بود. بنابراين، براى اينكه نشان بدهيم كه باور به خدا هرگز واقعاً پايه نيست، بايد نشان دهيم كه مابعدالطبيعه خداباورانه پلنتينگا اشتباه است. از اينرو، باور دينى در صورتى واقعاً پايه و لذا عقلاً موجّه (يا تضمين شده) است كه مدعيات الهياتى همچون مدعيات پلنتينگا درست باشند. و اگر اين مدعيات نادرست باشند، باور دينى احتمالاً واقعاً پايه نخواهد بود. هرچند اين مطلب درست به نظر مىرسد، اما نتيجهاى كه در پى دارد آن است كه تنها كسانى كه پيشاپيش علاقهمند به پذيرش مابعدالطبيعهاى خداباورانه همچون مابعدالطبيعه پلنتينگا هستند، با چنين دفاعى از عقلانيت باور دينى متقاعد خواهند شد،26 و اگر به نوبه خود اين مابعد الطبيعه خداباورانه بخواهد با توسّل به اعتقاد پايه به مؤلّفههاى كليدى خود (وجود داشتن خدا، كمال مطلق و خيرخواهى او و مانند آن) اثبات شود، دفاع پلنتينگا از واقعاً پايه بودن باور دينى نيز منجر به دور خواهد شد.27
خلاصه آنكه به اعتقاد قرينهگرايان، انسان تنها در صورتى حق دارد به باورهاى دينى معتقد شود كه قراينى براى آنها داشته باشد. قرينهگرايى بخش اعظم قوّت خود را از مبناگرايى سنّتى اخذ مىكند. بر اساس مبناگرايى سنّتى، ما بىدرنگ محق هستيم كه به باورهايى كه ذاتاً بديهى، خطاناپذير يا بديهى حسى هستند، معتقد شويم. باورهاى ديگر نيز بايد به واسطه قرينه موجه شوند. به دليل آنكه باورهاى دينى نه ذاتاً بديهىاند، نه خطاناپذير و نه بديهى حسى، براى اثبات آنها قراينى لازم است.
به اعتقاد پلنتينگا، مبناگرايى سنّتى برخطاست. بسيارى از باورها از جمله باورهاى دينى با آنكه ذاتاً بديهى، خطاناپذير يا بديهى حسى نيستند، اما بىترديد موجّه (واقعاً پايه) اند. ممكن است در شرايط خاصى ما به سادگى خود را به اين امر معتقد بيابيم كه خداوند از ما انجام كارى را مىخواهد و يا ما را بخشوده است و ما در چنين اعتقادى موجّه خواهيم بود، هرچند براى اين باورهاى خود هيچ دليلى در دست نداشته باشيم.
اما اشكال مسأله آن است كه برخى، آن هنگام كه در شرايطى مناسب قرار مىگيرند، گزارههاى دينى را واضح نمىيابند، و به نظر مىرسد ديگران نيز باورهاى ناسازگار با خداباورى را واقعاً پايه تلقّى مىكنند. اشكال نخست مبيّن اين امر است كه اوضاع و احوال معيّنى كه پلنتينگا عنوان مىكند، دستيابى ممتاز به حقايق دينى را فراهم نمىكند. (اگر اين شرايط اينگونه دستيابى را فراهم مىكردند، هر كسى كه در اين اوضاع و احوال قرار مىگرفت، اين باورها را تصديق مىكرد.) اشكال دوم مبيّن آن است كه علاقه به شكلدهى باورهاى دينى در اوضاع و شرايط معيّن ممكن است يك ساز و كار غير قابل اعتمادى براى تشكيل باور باشد (اگر اين ساز و كار قابل اعتماد مىبود، باورهايى كه به اين وسيله ساخته مىشدند، نمىبيست با ديگر باورهايى كه به روش يكسان شكل گرفتهاند، در تضاد باشند.)
به اشكال اول مىتوان با ذكر اين مطلب پاسخ داد كه ميان شرايط شناختىِ شخصى كه باور به خدا را در اوضاع و شرايط مناسبى بىدرنگ واضح مىيابد، با كسى كه در چنين اوضاعى اين باورها را واضح نمىيابد، تفاوتهاى مهمى وجود دارد. (براى مثال، اوّلى داراى حسّ خداجويى است و اين حس به درستى عمل مىكند و دومى فاقد چنين حسى است.) اشكال دوم را مىتوان - براى مثال - با اين استدلال پاسخ داد كه (1) حس خداجويى يك ادوايتايى آسيب ديده و تضعيف شده است و اينكه (2) باورهاى دينى وى به وسيله ساز و كارهاى ديگر شكل گرفتهاند كه يا در جهت حقيقت نيستند و يا بد عمل مىكنند. بسيارى از خداباوران برآنند كه باورهاى راجع به خدا «اساساً دليلمند» هستند و بنابراين، واقعاً پايه به شمار نمىآيند. برخى ديگر دورى بودن دفاع پلنتينگا از عقلانيت باورهاى دينى را احتمال مىدهند.
احتمالاً مهمترين بُعد نظريه پلنتينگا مخالفت او با نوعى از عقلانيت (مبناگرايى سنّتى) است كه براى صدها سال بر مباحثات پيرامون مسائل دينى حاكم بوده است. اما پلنتينگا در پذيرش پيشفرضهاى خاصى، با مخالفان خود همراه است. وى مبناگراست، اگرچه مبناگراى سنّتى نمىباشد. باورهاى آدمى كه كاملاً عقلانىاند به شيوهاى خاص شكلمى گيرند. اين باورهاى پايه (كه بدون قرينه پذيرفته شدهاند) واقعاً پايه خواهند بود. اين باورها بىمبنا و دليل نمىباشند؛ زيرا آنها در شرايطى شكل مىگيرند كه باور شخص به آنها را موجّه مىكند، و اين باورها برساخته ساز و كارهاى تشكيل باور هستند كه قابل اعتمادند. شخصى كه در شرايط مطلوب عقلانى است، ديگر باورهايش مبتنى بر قراين خواهند بود.
بنابراين، پلنتينگا بيش از جيمز عقلانيت معرفتشناختى سنّتى را مىپذيرد. اما پلنتينگا بايد تبيين كند كه چرا خداباورانى كه باورشان به خدا واقعاً پايه است در موقعيت معرفتشناختى برترى قرار دارند. اگر وى ادعا كند كه اين خداباوران از گناه دورترند، يا به بلوغ معنوى بيشترى رسيدهاند، در اين صورت، بيش از آنچه كه مىنمايد، به پاسكال، كگارد و جيمز نزديك است. در نهايت تفاوت ميان خداباورانى كه به بلوغ معنوى رسيدهاند و ديگران به تفاوت در احوال قلبى، سير انفسى و طبايع پر شور آنها برمى گردد.
- پى نوشت ها
*. اين مقاله ترجمه بخشى از فصل ششم كتاب ذيل است:
Wainwright william j. Philosophy of Religion, 2nd ed. london wadsworths Publishing co. 9991
1- نظرات پلنتينگا در جستارهايى ارائه شدهاند. به طور خاص، نك. به:
"Is Belief in God Rational?" in Rationality and Religious Belief, ed. by: C. F. Delaney )Notre Dame, Ind.: University of Notre Dame Press, 9791); "Is Belief in God Properly Basic? in Nous 51 (1891) PP. 14- 15; "Reason and Belief in God," in Faith and Rationality, ed. by: Alvin Plantinga and Nicholas Wolterstorff (Notre Dame, Ind.: University of Notre Dame Press, 3891); and Epistemic Justification" in Nous 02 (3891) P.P.3-81
2. self- evident.
3. incorrigible.
4. evident to the senses.
5- مبناگرايان قديم و قرون وسطايى احكام متعارف حسى را واقعاً پايه مىانگاشتند. مبناگرايان جديد به تبع دكارت، دامنه باورهاى پايه را به باورهاى ذاتاً بديهى يا باورهاى خطاناپذير محدود كردند. باورهاى حسى همچون باور من به اينكه در دست خود مدادى دارم، تنها در صورتى موجه خواهند بود كه بتوان آنها را از باورهاى خطاناپذيرى درباره اينكه اشيا چگونه بر من ظاهر مىشوند، استنتاج كرد.
6. defeasible.
7- اما استدلال و ملاحظه قراين به طور كلى بىارتباط با باورهاى پايه نيست. اگر كسى بگويد كه حافظه من دچار اشتباه شده است، احتمالاً مجبورم دلايل او را مورد بررسى قرار دهم. اگر اين دلايل معتبر باشند، بيش از اين حق ندارم به باور خود معتقد بمانم. اگر اين دلايل معتبر نباشند، در حفظ اين اعتقاد موجّه خواهم بود. با اين حال، باور من پايه باقى مىماند. هر چند از عقل براى دفع مقابلهاى كه عليه باور من انجام گرفته بود بهره بردهام، اما باور من از دلايلى كه براى ردّ به خطا رفتن حافظه خود آوردهام، استنتاج نشده است.
8- به عبارت دقيقتر، همه باورهاى دينى پايه از اين نوعند («خدا اين را آفريده»، «خدا مرا مىبخشد» و مانند آن). اما به دليل آنكه اين باورها متضمن باور به وجود خدايند، باور به وجود خدا نيز مىتواند پايه تلقّى شود.
9. Plantinga, "Is belief in God Properly Basic?" 64
10. Ibid., 05
11. Gary Gutting, Religious Belief and Religious Skepticism (Notre Dame. Ind.: University of Notre Dame Press, 2891). chapter 3, section 1.
12. privileged access.
13. epistemic peers
14. image
15- انسان مىتواند بدون معرفت به p، pرا صادقانه باور داشته باشد. بنابراين، در عين اينكه من صادقانه باور دارم موقع انداختن سكه سالم، روى خط آن نمودار خواهد شد، اما علم ندارم كه چنين خواهد شد، در اين صورت اين گونه باورى تضمين ناشده است. تضمين چيزى است كه معرفت را از باور صادق (صرف) جدا مىكند.
16- به جاى آنكه - مثلاً - در جهت آسايش يا خير غير معرفتشناختى ديگرى باشد. براى مثال، خداوند ممكن است چنان مقدّر كرده باشد كه ما به هنگام ابتلا به يك بيمارى شديد تمايل به اين اعتقاد داشته باشيم كه شانس ما براى بهبودى از آنچه در واقع هست، بيشتر است؛ چرا كه خداوند مىداند در صورت باور ما به اين مطلب، احتمال بهبودى ما بيشتر است.
17. sensus divinitatis.
18- براى اطلاع از كلياتى در باب اين ديدگاهها، نك.به:
Alvin Plantinga, "Justification and Theism," Faith and Philosophy 4 (7891), PP. 304-624
19- البته اين پاسخ تنها وقتى ممكن است كه شخص بتواند خطاى اين گواهىها را تشخيص و نشاندهد كه استنتاجهاى معتقدانبه ادوايتا در كجا به خطا رفتهاند.
20- با اين وجود، بايد توجه داشت كه پلنتينگا معتقد است كه تفاوت ناچيزى ميان او و كسانى كه برآنند باور دينى محصول استنتاجهايى از شگفتىهاى طبيعت، ترغيب وجدان و مانند آن است، وجود دارد. چنين استنتاجهايى خود انگيخته، الزامكننده و بىواسطهاند، به گونهاى كه مستلزم مراحل متوسط ناچيزى هستند، يا اصلاً هيچ مرحله متوسطى ندارند. اين تسليم و پذيرش احتمالاً اهميت چندانى ندارد؛ چرا كه اين نكته باقى مىماند كه باورهاى بسيارى از خداباوران متعهد نه واقعاً پايه هستند و نه نتيجه استنتاجهاى بىواسطه سادهاى از اين نوع. خداباورانى كه باورهايشان مبتنى بر سلسله دلايلى دشوار و يا ارزيابى قراينى پيچيده است، نمونههايى از اين قبيلند.
21. autoconditioning.
22- با اين وجود، بايد توجه داشت كه پلنتينگا معتقد است كه تفاوت ناچيزى ميان او و كسانى كه برآنند باور دينى محصول استنتاجهايى از شگفتىهاى طبيعت، ترغيب وجدان و مانند آن است، وجود دارد. چنين استنتاجهايى خود انگيخته، الزامكننده و بىواسطهاند، به گونهاى كه مستلزم مراحل متوسط ناچيزى هستند يا اصلاً هيچ مرحله متوسطى ندارند. اين تسليم و پذيرش احتمالاً اهميت چندانى ندارد؛ چرا كه اين نكته باقى مىماند كه باورهاى بسيارى از خداباوران متعهد نه واقعاً پايه هستند و نه نتيجه استنتاجهاى بىواسطه سادهاى از اين نوع. خداباورانى كه باورهايشان مبتنى بر سلسله دلايلى دشوار و يا ارزيابى قراينى پيچيده است، نمونههايى از اين قبيلاند.
23. evidence essential.
24. Stephen J. Wykstra, "Toward a Sensible Evidentialism: On the Notion of Needing Evidence," in Philosophy of Religion: Selected Readings, 3rd ed., ed.by: William L. Rowe and William J. Wainwright (Orlando, Fla.: Harcourt Brace, 8991).
25- به اين معنا كه اگر خدا موجود باشد، ما را به گونهاى آفريده كه قواى شناختىمان آن هنگام كه درمحيط شناختىِ مناسبى قرار گيرند و به درستى عملكنندباورهاىدينىپايه توليد مىكنند.
26- بايد توجه داشت كه از جمله كسانى كه متقاعد نمىشوند، علاوه بر ملحدان و لاادرىگرايان، خداباوران نيز هستند. بسيارى از خداباوران معتقدند كه خداوند ما را به قوايى شناختى مجهز كرده است كه اگر به درستى به كار گرفته شوند، براى شناخت وى كافىاند. اما هيچ اجماعى وجود ندارد كه اين قوّه مورد بحث، حس خداجويى است و نه (براى مثال) قدرت آدمى بر استدلال از طريق قراين.
27- اينكه آيا دورهايى از اين نوع در همه موارد فاسدند، مسألهاى ديگر است. براى مطالعه درباره دلايلى بر عدم فاسد بودن آن، نك. به:
William J. Wainwright, Reason and Heart (Ithaca, N. Y.: Cornell University Press, 5991), chapter 4.