تحلیل زیر ساخت هاى نظرى جنبش نرم افزارى
Article data in English (انگلیسی)
تحلیل زیر ساخت هاى نظرى جنبش نرم افزارى
در گفتوگو با حجت الاسلام والمسلمین محسن غرویان
معرفت: جناب حجت الاسلام غرویان! به عنوان شروع بحث، تعریف خود را از جنبش نرم افزارى بیان فرمایید.
حجت الاسلام غرویان: تحلیل بنده از جنبش نرم افزارى این است که ما براى ایجاد تحولات عمیق فرهنگى که زیربنا به شمار مى رود و روبناهاى سیاسى، اجتماعى، اخلاقى و تربیتى جامعه را تحت تأثیر خود قرار مى دهد، باید به سراغ متفکران و نظریه پردازان برویم. شکى نیست که انسان یک موجود در حال تحول و نو شدن است. مسائلى که در اطراف آدمى در این عالم مى گذرد، دایم در حال تحول و نو شدن هستند. از سویى اسلام، دین و مذهب پدیده اى صد درصد بسته نیست، بلکه بخشى از دین انعطاف پذیر و باز مى باشد. پس درمى یابیم انسان، عالم و دین در حال تحول و انعطاف پذیر هستند. در این مرحله لازم است که متفکران و اندیشمندان سعى کنند بین انسان متحول، جهان متحول و دین قابل انعطاف این انطباق را انجام دهند; زیرا این حرکت کار بسیار اساسى است و از عهده هرکسى نیز برنمى آید. افرادى را مى طلبد که انسان و جهان و دین را به صورت صحیح بشناسند; افرادى که با بعد انعطاف و تحول پذیر دین و بعد ثابت آن آشنا هستند و مى توانند به نحوى این انطباق را نظریه پردازى کنند و در راستاى آن فکر و اندیشه به کار ببرند تا هم به بعد ثابت و اصول پایدار دین آسیب وارد نشود و هم دین از عصر و زمان عقب نیفتد. بنده دیدگاه مقام معظم رهبرى را در این امر مى بینم که افرادى که در حوزه و دانشگاه با مبانى دین آشنا هستند و دنیاى متحول و عصر جدید را هم مى شناسند گردهم جمع شوند، این دو شناخت را با هم انطباق دهند تا آسیبى به پایه هاى دین وارد نشود. بنده تحلیلم از ایدهوتفکرمقام معظم رهبرى این است.
معرفت: بنابراین به تعبیر شما جنبش نرم افزارى برآیندى فکرى است که درصدد برقرارى ارتباط بین تحولات سه گانه طبیعت، انسان و دین با حفظ هویت هاى اصلى هر کدام از آن هاست. اساساً تحولات انسان، طبیعت و دین و نیز برقرارى ارتباط بین این سه چگونه صورت مى گیرد؟
حجت الاسلام غرویان: تحولات اشاره شده در طبیعت و انسان قابل تقسیم شدن به ابعاد مختلفى است. بخشى از این تحولات مربوط به حوزه فقه مى شود. بخشى دیگر مربوط به حوزه اندیشه و فلسفه مى شود و خود فقه نیز داراى ابعاد گسترده اى است. در این جا لازم است به نکته مهمى اشاره کنم که ما در یک مرحله رنسانس فکرى واقع هستیم، البته نه به معناى دین گریزى و قهر انسان از دین که در اروپا اتفاق افتاد، بلکه بدین معنا که آموزه هاى دینى در ابعاد فلسفى، انسان شناسى و علوم اجتماعى درگیر چالش هایى شده اند که اندیشمندانى را براى حل و ارائه راه حل مى طلبد. این کار عده خاصى از اندیشمندان حوزوى است تا بتوانیم از این مرحله به سلامت عبور کنیم. برخى از افراد داراى تفکر بسیار سنتى هستند و به تعبیر حضرت امام و مقام معظم رهبرى متحجرانه فکر مى کنند و اجازه هیچ گونه تحولى را در آموزه هاى دینى نمى دهند و عده اى هم هستند که از مبانى و معارف دینى چیزى نمى دانند و بسیار سریع در برابر تحولات جدید منفعل مى شوند. در این بین ما به افرادى نیازمندیم که مجتهدانه بتوانند مبانى دینى و آموزه هاى دینى را با پدیده هاى زمان مرتبط کنند. مناسب است که در این خصوص چند مورد عینى را ذکر نماییم. یکى از موارد، مسأله فقهى بازى شطرنج مى باشد. با این که ما روایات زیادى در حرمت خرید و فروش و بازى شطرنج داشتیم، اما حضرت امام(قدس سره) با یک تأمل برداشت خود را اعلام و تحولى در این نظریه فقها ایجاد کردند. ایشان اعلام نمودند: برداشت بنده از موضوع این روایات قمار است و در حال حاضر موضوع عوض شده است; در جهان معاصر شطرنج عنوان بازى فکرى دارد و روایتى مبنى بر حرمت بازى فکرى وجود ندارد، بنابراین، خرید و فروش شطرنج و بازى آن حلال است. پس این مورد یک نمونه از نظریه پردازى است. اما در بحث هاى مشابه این هم مى بینیم که زمینه را متناسب با عصر و زمان مى توان تغییر داد و عنوان مسأله فقهى را به دست آورد و فتوا و حکم مناسب با آن را داد. مسأله شبیه سازى انسان از بعد فقهى، احتیاج به نظریه پردازى دارد. مسائل غنا و موسیقى و همه این ها، مسائل مورد ابتلاى زندگى انسان هاست. پس متفکران، اندیشمندان و اسلام شناسان باید به آن بپردازند و آشنا به عصر و زمان باشند که بتوانند این ارتباط را ایجاد کنند.
معرفت: شما در تحلیل خود به مقوله زمان و مکان اشاره داشتید; یعنى تأثیرگذارى مقتضیات زمان و مکان در حوزه استنباط از دین. اما آنچه که موردنظر ما در بحث حاضر است،یافتن زیرساخت هاى نظرى ارتباط همه جانبه انسان، طبیعت و دین است. انطباق تحولات روزافزون در سه عنصر اخیر چگونه صورت مى گیرد؟
حجت الاسلام غرویان: با نگاه کلان فلسفى به این قضیه، به چند محور مى توان اشاره کرد. انسان در دستگاه هستى اشرف مخلوقات و موجودات به شمار مى رود و این انسان مسیرى را از مبدأ تا مقصد در این عالم طى مى کند و در نگاه کلان فلسفى مبدأ و مقصد براى انسان تولد و مرگ نیست; مبدأ پیش از تولد در این عالم بوده، مقصد پس از مرگ در پیش است. اما ما در حال حاضر مبدأ و مقصد را در این دنیا دنبال مى کنیم. اشاره کردم هنگامى که انسان پا به عرصه وجود مى گذارد، داراى ارتباطاتى است و منزوى و مجرد از کائنات نمى باشد; ارتباطى با پدیده هاى عالم طبیعت، با خداى عالم و با خود دارد. در اخلاق و فلسفه اخلاق محور بحث این است که انسان با خود، طبیعت، انسان ها و با خالق ارتباط دارد. اگر انسان را از طبیعت جدا کنیم، چهار نوع ارتباط و اگر انسان را با طبیعت قرار دهیم; یعنى انسان هاى دیگر را مانند سایر پدیده هاى طبیعت بدانیم، سه نوع محور ارتباط براى انسان وجود دارد. انسان در کشاکش این ارتباطات مکلف است و رها و یله در عالم نیست; مى بایست این مسؤولیت و وظیفه را انجام دهد. انجام این مسؤولیت، احتیاج به معرفت و شناخت دارد. اگر ما شناخت و آگاهى پیدا نکنیم، مسؤولیت هایمان را درست نمى شناسیم و نمى توانیم وظیفه خود را انجام دهیم. بحث جنبش نرم افزارى در همین شناخت تکلیف و جایگاه انسان در دستگاه خلقت و وجود مشخص مى شود. این جاست که به عده اى فیلسوف و حکیم نیازمندیم که به این مقولات فکر کنند. دین آمده که رابطه انسان را با خالق و سایر مخلوقات، از جمله انسان ها، جنگل ها، آسمان ها و موجودات مختلف مشخص کند.
دین آمده که رابطه ما را در محورهاى سه گانه مشخص کند تا ما تکلیف را شناسایى کنیم و به سعادت و کمال مطلوب برسیم. این نظریه پردازى ها مبتنى بر این مبانى است که کسى مى تواند نظریه پردازى کند که نگاه کلان و فیلسوفانه به انسان، خدا، طبیعت و دین داشته باشد; جایگاه این موارد را بشناسد تا در دایره دینى بر اساس یک جامعیت شکل گیرد. بنده معتقدم اعلم در دین آن کسى است که جامع تر از همه باشد، جامعیت ملاک اعلمیت است; چون معارف دین به یکدیگر پیوسته است، بدین صورت نیست که فلسفه از کلام، فقه از اصول فقه و از تفسیر بریده باشد، بلکه این موارد یک دستگاه منسجم هستند. کسى که قصد نظریه پردازى دارد، مى بایست یک اشراف نسبى در بعد فلسفى، فقهى، نقلى و فکرى داشته باشند تا بتواند نظریه پردازى انجام دهد و در خلأ نباشد. بیش تر نظریه پردازى ها در خلأ هستند، اگر بخواهیم متناسب با واقعیات زمان و مکان نظریه پردازى کنیم به این نگاه جامع و کامل احتیاج داریم.
معرفت: اگر وضعیت موجود جهان و تمدن مادى را بررسى کنیم درمى یابیم که آن ها هم به خدا اعتقاد دارند و طبیعت و ارتباطات بین آن ها را با نگاه فیلسوفانه تحلیل مى کنند. مکاتب مختلف تحلیل هاى متفاوتى از جهان مادى ارائه مى کنند. لطفاً ضمن بیان نقد مختصرى در خصوص نگاه فیلسوفانه مغرب زمین ـ چون هر کارى به فلسفه اى احتیاج دارد و لازم است جنبش نرم افزارى نیز داراى پشتوانه قوى فلسفى باشد و اساساً پیگیرى بحث به صورت غیر قاعده مند در سطح عینیت و محصولات خود به تحلیل صحیح از جنبش نرم افزارى نمى انجامد ـ تحلیل خود را در این باره بیان فرمایید.
حجت الاسلام غرویان: البته بنده پیشنهاد مى کنم براى تأمین ایده و هدف مقام معظم رهبرى، محافل گفتوگو و میزگردهایى با حضور فیلسوفان مختلف با فلسفه هاى مختلف انجام شود. این عزیزان نظریه هاى خاص خود را ارائه دهند تا ایده هاى مختلف مورد بحث و بررسى قرار گیرد; همان ایده اى که استاد شهید علامه مطهرى آرزویش را داشت که ـ مثلا ـ ماتریالیزم دیالکتیک را یک نفر ماتریالیست معرفى کند و ما هم آن را نقد و بررسى کنیم. بنده فکر مى کنم یکى از ایده هاى مقام معظم رهبرى این است که ما نیز چنین محافلى را با حضور اندیشمندان و متفکران برگزار کنیم تا ضمن تضارب آرا بتوانیم قول حق و احق را به دست آوریم. ما یک طرفه در مورد فلسفه مادى غرب قضاوت مى کنیم، اما اگر آن ها حضور داشته باشند و از عقیده و باور خود دفاع کنند، بسیار متفاوت تر از آن است که ما در غیبت آنان فلسفه شان را نقد کنیم. اجمالا فلسفه و تمدن غربى، انسان را محدود و در بعد مادیت و جسمانیت و تن محصور کرده و علوم اجتماعى را نیز بر همین پایه پى ریزى کرده است. هدف آن ها از دانش و علم غالباً تأمین نیازهاى طبیعى و حیوانى انسان است. اشکال کار هم در همین جاست. ما معتقدیم انسان داراى یک بعد ماورایى است; مى بایست در جاى خود به فکر تأمین نیازهاى ماورایى باشد که شامل عرفان، فلسفه و کلام است. در این صورت تربیت شکل دیگرى مى یابد. عرفان و اخلاق بر اساس اعتقاد به متافیزیک و یا ترانس فیزیک یک معناى جدیدى مى یابد. اما اگر مبناى ما در مباحث انسان شناسى و هستى شناسى، ماده باشد، طبیعتاً علوم انسانى و اجتماعى ما نیز مبتنى بر همین پایه ها خواهد بود. جهت گیرى علوم انسانى و علوم اجتماعى به سمت اهداف و غایات ماوراء طبیعى نخواهد بود. ما معتقدیم که باید براى نظریه پردازى و جنبش نرم افزارى، ابتدا پایه هاى فلسفى و نگاه خود را به عالم و آدم تبیین و تعریف خود را از انسان و هستى مشخص کنیم. به تعبیر دیگر، دستگاه هستى را چگونه ترسیم مى کنیم؟ این نظریه پردازى، کار فیلسوفانه اى است که مى بایست عمیق صورت بگیرد. ما باید از همین پایه ها شروع کنیم و مسائل جزئى را که در حوزه هاى فقه، حکومت و اقتصاد مطرح مى شود با این مسائل حل کنیم.
معرفت: در ادامه بحث، یک بررسى تطبیقى داشته باشیم. ما مى دانیم تمدن مادى غرب با تمام ویژگى ها و محدودیت هایش، قابلیت ساماندهى یک تمدن هرچند ناهمگون و توسعه ناقص را داشته است. ما نیز در دستگاه منطقى خود، فلسفه اى به نام فلسفه اسلامى داریم. چگونه مى شود که فلسفه مادى و ناقص داراى قابلیت ساماندهى امور است، اما در فلسفه اسلامى این قابلیت وجود ندارد یا مورد استفاده قرار نمى گیرد؟ لطفاً دستگاه فلسفى اسلامى را توضیح دهید.
حجت الاسلام غرویان: ایرادى که بنده به فلسفه اسلامى دارم عمدتاً این است که فلسفه ما گرچه فى الجمله مبانى، اصول، پایه ها و منطقش استوار و درست است، اما اشکالش عدم کاربردى بودن آن است; بسیار تجریدى و انتزاعى و بریده از عالم طبیعت و زندگى انسان ها و رفتار آن هاست. بنده اعتقادم این است که فلسفه از درون خود انسان مى بایست شروع شود نه از بیرون انسان.
فلسفه مى گوید: «فلسفه راجع به موجود و وجود صحبت مى کند.» مفهوم وجود به ما هو موجود، مفهوم وجود به عنوان یک مفهوم مطلق عارى از هرگونه قید ریاضى و طبیعى عنوان مى شود که تصور آن براى دانشجوى فلسفه زحمت ساز است. بنده فکر مى کنم غربى ها فلسفه را این گونه آغاز نمى کنند، بلکه از چیستى و کیستى انسان آغاز مى کنند: در این عالم چه کاره ام؟ به کجا باید بروم؟ به دلیل آن که آغاز و دغدغه هاى آنان از درون انسان است، از این رو، از همان ابتدا دانشجوى فلسفه احساس درگیرى، دغدغه و نیاز به این اصول مى کند و پیش مى رود. متأسفانه فلسفه ما تجریدى و انتزاعى است و بسیارى از مباحث فلسفى ما در خلأ و فازى بالاتر از حیات متعارف انسان طرح مى شود; اعم از مباحث ماهیت، جوهر، عرض و حرکت. بحث حرکت جوهریه از مباحث محورى حکمت متعالیه صدرایى است. بنده در جایى این بحث را مطرح کردم، آقاى تحصیل کرده اى بلافاصله فکر کرد حرکت جوهریه، حرکت اتم ها یا مولکول هاى آب یا اجزاى یک اتم آب یا الکترون، پروتون و نوترون است، در حالى که این حرکت متافیزیکى است و به آن نوع حرکت ارتباطى ندارد. آن آقا به این راحتى نتوانست این مسأله را فهم کند. اما اشکال این است که مگر هر گزاره درست فلسفى مى تواند کاربردى هم باشد؟ خیر، چنین ملازمه اى وجود ندارد. ما مى توانیم درباره بسیارى از مباحث تجریدى و انتزاعى بحث کنیم; مثلا در ریاضى بحث بى نهایت مطرح است. ضرب و تقسیم بى نهایت در هم، همان بى نهایت مى شود یا چیز دیگر؟ این ها بحث هاى ریاضیات محض است نه کاربردى. فلسفه ما بدین گونه است، یک فلسفه محض است نه یک فلسفه کاربردى. بنده معتقدم تفاوت عمده فلسفه غرب با فلسفه ما همین مسأله باشد. آنان از درون فلسفه، علم و هنر استخراج کرده اند، هرچند فلسفه شان از نظر ما داراى اشکال است; ماتریالیزم و اومانیزم است. ولى ما این کار را انجام نداده ایم و احتیاج به تحول در عالم فلسفه خود داریم.
معرفت: به نظر مى رسد اصلاح یک فلسفه (کاربردى کردن آن) به مراتب راحت تر از تأسیس آن باشد. در این صورت، آیا مى توانیم فلسفه موجود را کاربردى کنیم یا باید به تأسیس فلسفه اى کاربردى بپردازیم؟ نظر شما در این باره چیست؟
حجت الاسلام غرویان: بنده معتقدم گاهى تأسیس از تعمیر راحت تر است. در فلسفه گاهى همین گونه است. تحلیل بنده این است که فیلسوفان و اندیشمندان عالم اسلام با مشکلات زمان خود درگیرى نداشته اند یا اگر داشته اند به شدت زمان حاضر نبوده است. منظور از درگیرى، مواجهه با پدیده هاى اجتماعى، سیاسى و اقتصادى است. ملاصدرا فلسفه خود را در کهک قم و در اعتکاف نوشته است. طبیعى است هنگامى که فیلسوف در انزوا و جداى از مردم جامعه مى خواهد فلسفه اش را بنویسد، تمامى فلسفه مبانى، مبادى تصوریه، تصدیقیه، موضوع و محمول آن را با تفکر و تأمل خود مى سازد. این امر متفاوت است با فیلسوفانى که با مسأله عدالت اجتماعى، هنر، اقتصاد، حکومت و سیاست زمان خود درگیر هستند. فیلسوف باید متناسب با واقعیات روز فکر کند، قلم بزند و فلسفه بنویسد و طرح دیگرى از عالم و آدم ارائه دهد. بنده فکر مى کنم عامل انتزاعى شدن فلسفه پیشینیان ما انزوا و عزلت نشینى و گوشه گیرى اندیشمندان آن بوده است. از این رو، به تدریج فلسفه معناى «تفکر بر اساس منطق و استدلال» یافت. چه کسى گفته فلسفه این است؟ ما مى توانیم فلسفه را با یک تعریف دیگر از جاى دیگر آغاز کنیم. اما تنها فلسفه، فلسفه موجود نیست. بنده ایده اى که در ذهن دارم این است که مى بایست آغاز دیگرى در فلسفه داشته باشیم و از درون انسان آغاز و با استدلال و منطق و برهان پیش برویم.
فیلسوفان قدیم این مباحث را از «وجود» آغاز کرده اند و گفته اند: مفهوم وجود بدیهى است. بدین صورت، فلسفه اسلامى شکل گرفت. ما مى توانیم یک راه دیگر براى فلسفه داشته باشیم که ناظر بر نیازهاى روز انسان باشد; یعنى نیازهاى ما را در صحنه هاى مختلف تأمین کند.
معرفت: بسیار بجاست که جنبش نرم افزارى را از فرایندى که اشاره کردید آغاز کنیم; آغاز جنبش نرم افزارى، آغاز تأسیس یک فلسفه ناظر به اداره امور، آسیب ها، ضرورت ها، کمبودها و خلأهاست که بتوان ساماندهى امور را از آن نتیجه گرفت. نظر شما چیست؟
حجت الاسلام غرویان: اصولا مى بایست با یک نگاه تازه فلسفى، این جنبش را آغاز کنیم. به دلیل آن که فلسفه زیربناى ایدئولوژى است، هر امر و نهى و حکمى که صادر مى کنیم مى بایست بر اساس یک ایدئولوژى باشد. این همان فلسفه جدید است.
معرفت: اگر بخواهیم به فلسفه اى کارامد دست یابیم، چه مراحلى را باید طى نماییم؟ راه کارهاى تأسیس یک فلسفه جدید و کارامد کدام است؟ این فلسفه چه ویژگى هایى دارد؟
حجت الاسلام غرویان: مدتى طول مى کشد تا این ایده جا بیفتد که مى توان فلسفه جدیدى ارائه داد. در ابتدا ممکن است بسیارى افراد مطلب را صحیح فهم نکنند و در برابر آن موضع بگیرند و بگویند مگر مى شود فلسفه جدیدى براى دین و اسلام درست کرد؟ این مسأله احتیاج به بحث و گفتوگوها، میزگردها، سخنرانى ها و کنفرانس ها دارد تا هرکسى یک زاویه بحث را تبیین کند. آنچه که مهم است شدنى بودن این کار است. اگر در حوزه فلسفه و کلام بحثى مطرح مى شود، نباید توقع داشت فردا نسبت به آن واکنش نشان داده شود. پس از گذشت زمان، دیگران دستاوردهاى آن را دنبال مى کنند.
با برگزارى میزگردها باید این سؤال مطرح شود که آیا مى توان فلسفه الهى را با نگاه دیگرى آغاز کرد؟ صاحب نظران در این باره بحث کنند. این موضوع باید به صورت بحث و گفتوگو درآید و در حوزه و دانشگاه تدریس شود; مثل اقوال مختلف، که شیخ اشراق قایل به اصالت ماهیت بوده و ملاصدرا قایل به اصالت وجود. این همه وقت صرف مى کنیم که اصالت با ماهیت است یا با وجود. محل اصلى جنبش نرم افزارى در مجامع علمى، دانشگاهى و حوزوى است.
اگر بخواهیم جنبشى ایجاد کنیم، باید این بحث ها را جایگزین آن بحث ها کنیم و تا این کار را انجام ندهیم، بحث جنبش نرم افزارى به طور ریشه اى انجام نخواهد شد. بنده معتقدم مى توان فلسفه اسلامى را از نو نوشت.
معرفت: آیا اطلاق فلسفه صدرایى و فلسفه اصالت ماهیت به فلسفه اسلام اساساً درست است؟
حجت الاسلام غرویان: بنده مى گویم تا زمان حاضر این فلسفه اسلامى بوده است، اما از این زمان به بعد مى تواند فلسفه اسلامى نباشد; یعنى نه این که این فلسفه ضد اسلام است. مى توانیم یک فلسفه اسلامى دیگرى بنویسیم که محصول تفکر بشرى است. مگر ما در اصول و فقه مشرب هاى مختلف نداریم؟ در اصول برخى مبنایشان اصالت برائت و برخى اصالت احتیاط است. در فلسفه هم ما مى توانیم بگوییم تا حالا فلسفه اسلامى مکتب مشاء، اشراق و حکمت متعالیه بوده است، در ادامه آن ها مى توانیم یک فلسفه جدید و نوى بنویسیم. محال که نیست! تاکنون ما به آن فکر نکرده بودیم. مصادیق نظریه پردازى که مقام معظم رهبرى مى گویند همین هاست.
معرفت: اگر بخواهیم چنین نرم افزارى را در قالب تولید علم، جامعه پردازى و تمدن سازى داشته باشیم، مى بایست از فلسفه آغاز کنیم; چون تمدن غرب، فلسفه ناظر به خود را داراست. گمانه شما درباره فلسفه نو چیست؟ فلسفه جدیدى که از آن نام بردید، قطعاً رویکردى جدید در فلسفه ایجاد خواهد کرد. در خصوص این نوع نگاه و ویژگى هایش توضیح دهید.
حجت الاسلام غرویان: بنده باید اذعان کنم که یک ایده اى در ذهن دارم، اما این ایده مى بایست پخته شود، بر آن نقد نوشته شود و جواب داده شود. اجمالا نگاه من این است که ما باید فلسفه جدید و نو اسلامى را از جایى آغاز کنیم که نتایج آن در همه ساحت هاى مختلف زندگى انسان ملموس باشد; یعنى نتایج آن با واسطه هاى زیاد به بانکدارى، تکنولوژى، هنر، نقاشى، شهرسازى، حکومت، اعتقاد، جامعه شناسى، علوم تربیتى، روان شناسى و علوم مختلف انسانى برسد. البته این کار را با تجربه و خطا مى بایست شروع کرد.
جهت گیرى در این است که ما فلسفه محض را کاربردى کنیم. فلسفه ما در بدایة الحکمه، اسفار ملاصدرا و اشارات بوعلى است. این ها فى حد نفسه مطالب عمیق، دقیق و صحیحى هستند، اما نیازهاى ما را در دنیاى پیچیده امروز تأمین نمى کنند. ممکن است بگویید نیازهاى جدید، نیازهاى فلسفى نیستند. بنده مى گویم فلسفه فقط آن ها نیست، بلکه مى تواند به شکل دیگرى با مبدأ و زیرساخت هاى دیگرى مطرح شود. ما امتناع و اشکالى در این نمى بینیم که فلسفه دیگرى با آغاز، غایات و انجام دیگرى طرح کنیم.
معرفت: با یک مطالعه واقع گرایانه به جهان امروز و جامعه خود، على رغم وجود فلسفه مشاهده مى کنیم که کارامدهاى اجتماعى روش هایى را به کار مى برند که از جنبه فلسفه اسلامى نیست. بانکدارى، سیاست. اقتصاد و فرهنگ و روابط بین الملل چگونه سامان مى یابند؟ در واقع، جامعه ما در دهه سوم انقلاب دچار یک گسست تئوریک بین حوزه نظر و عمل شده است; یعنى ما در حوزه نظر مسلمان و در حوزه اجرا، سکولار هستیم. آیا مى توان این بحث را به ناکارامدى فلسفه موجود نسبت داد؟
حجت الاسلام غرویان: بله. بنده هم این بحث و ایده را در ذهن دارم. در حوزه علمیه قم، اگر کسانى مانند علامه طباطبائى یا شاگردانش را با همان قدرت مى داشتیم که نظریه بانکدارى را مى دادند، ما دیگر در بانکدارى و سایر علوم اجتماعى سکولار عمل نمى کردیم. فیلسوفان ما در حال حاضر در مسائل علمى، اجرایى و کاربردى کار نکرده اند، فلسفه اى را در خلأ مطرح کرده اند که از صحنه عمل و کاربرد اجتماعى، دور است. چرا ما نتوانسته ایم از بانکدارى اسلامى، تکنولوژى و هنر استخراج نماییم؟ در غرب بدین صورت نیست; کسى به عنوان فیلسوف مقاله مى نویسد و در مسائل عینى روزمره زندگى هم نظر مى دهد و مجریان همین نظریه ها را پیاده مى کنند. ما این گونه نیروها را کم داریم و اگر این فلسفه کاربردى باشد، مشکلات را حل مى کند و علت این که ـ به تعبیر خوب شما ـ ما در نظر مسلمان و در عمل سکولار هستیم، همین مسأله است. مى بایست کارى کنیم که این گسست برداشته شود. در حال حاضر، در موضوع بانکدارى اسلامى، شاید به عدد انگشتان دست در حوزه برنامه نویس نداشته باشیم، از این رو، از کسانى که تفکر غربى دارند (با همان نظریه ها) براى سپردن اداره امور استفاده مى شود. این است علت مشکلاتى که هم اکنون در جامعه خود شاهد آن ها هستیم.
معرفت: اگر به شکل تطبیقى فلسفه غرب را تحلیل کنیم که چگونه ناظر به کارامدى است و فلسفه ما ناکارامد است، آیا علم به این موضوع در آغاز راه تأسیس فلسفه جدید، مى تواند کمبودهاى روشى فلسفه موجود را شناسایى کند؟ آیا بحث هاى تطبیقى اساساً در این زمینه راهگشاست؟
حجت الاسلام غرویان: این کار بسیار ضرورى است. در بحث هاى فلسفى که براى طلاب دارم این بحث ها را مطرح مى کنم; راجع به مبدأ، انسان و معاد، پس از طرح دیدگاه فلسفه اسلامى، نظر فلاسفه غرب را ذکر مى کنم. در تمامى کتاب هاى فلسفه محض ما، که طلبه ها و دانشجویان مى خوانند، بحثى در رابطه با آزادى وجود ندارد. با این که آزادى یک بحث فلسفى مهم است، ولى در کتاب هاى ما مطرح نیست. اگر این گونه مسائل در کتاب هاى درسى بیاید،مى تواندبه تدریج مشکل را حل کند.
اگر این بحث ها شکل مقایسه اى و تطبیقى پیدا کند، ذهن ها باز مى شود و نتایجش آشکار مى گردد. کار مهم ما این است که این کارامدى یا عدم کارامدى را به بحث و گفتوگو بگذاریم و ببینیم چه چیزى باعث خروج تمدن از فلسفه مادى شده است که امور را اداره مى کند و با همین دستگاه مى خواهد امور جهان را با نظم نوین جهانى تنظیم کند. ما هم در مقابل آن ها ادعاى یک دستگاه جهان بینى و ایدئولوژى داریم. ما مى بایست این دو را با هم مقایسه کنیم. تلقّى بنده این است که فلسفه آن ها از رنسانس به بعد تأمین حیات بشرروى زمین بوده است; یعنى خواسته اند این بشر را اداره کنند، حتى فیلسوفان آن ها هم این گونه نگاه کرده اند. اما فلسفه ما این گونه نیست; بشر ملکوتى را در فلسفه بحث کرده ایم و زیست زمینى را رها کرده ایم. نمى گویم نباید به انسان ملکوت پرداخت، اما چون حضرت ابراهیم گفته اند: «رب ارنى ملکوت کل شى»، ما حتى باید فلسفه مان در ملکوت بحث کند؟ اگر بخواهیم به آن ملکوت برسیم، از ملک باید شروع کنیم. راه رسیدن به آن جا از حیات و طبیعت است. لازم است ما فلسفه را از حیات زمینى شروع کنیم تا سپس به ملکوت برسیم.
معرفت: در رنسانس، تمدن مادى، انسان را از آسمان به زمین رساند، هنر انقلاب اسلامى این است که این انسان زمینى را با حفظ هویت زمینى به آسمان برگرداند. ما جنبش نرم افزارى و نقطه آغازش را فرایندى مى دانیم که از دل آن فلسفه اى استخراج شود که بعد زمینى را سامان دهد و ارتباط این انسان زمینى را به آسمان تسهیل کند. نظر شما در این باره چیست؟
حجت الاسلام غرویان: راهکار این مسأله دو گونه است: یا این که به یک باره انسان را به آسمان ببریم، که حرکت دفعى است. یک نوع دیگر، توجه تدریجى انسان زمینى به آسمان است; به آرامى نگاهى را به عالم آسمان برمى گردانیم. این امر را روى زمین سامان مى دهیم، به گونه اى او را حرکت مى دهیم که از همین حیات طبیعى با سیر طبیعى پرواز آغاز شود. بنده فکر مى کنم فلسفه اسلامى صدرایى و حکمت متعالیه این گونه نبوده که انسان را طورى بسازد که با حفظ همین حیات طبیعى کم کم به صورت طبیعى پرواز آسمانى را آغاز کند. ضرورى است در یک شیبى از نقطه صفر به نقطه صد برسیم. غربى ها روى مبانى خود حرکت کرده اند، آن ها نقطه صدشان تمدن امروزشان است. اما ما تعریفى ازتمدن و عالم و آدم داریم که سطحش از آن تمدن بسیار بالاتر است، اما شروع و آغاز مى بایست مانند آن ها از روى زمین باشد، البته با هدایت هاى فلسفه اسلامى. این بحث هامى بایست پخته شود و راهکار آن به صاحب نظران واگذار گردد.
بنده عقیده دارم که به سعه صدر احتیاج داریم; افراد مختلف با ایده هاى مختلف و به دور از جناح بندى هاى سیاسى و گروه بازى نظرات خود را بیان کنند. در غیر این صورت، موضوع روى زمین مى ماند. مى بایست یک بحث فکرى، فلسفى مطرح شود; فضاى غوغاسالارنباشد،بلکه فضاى علمى باشد.
معرفت: با تشکر از این که در گفتوگوى ما شرکت کردید.