بررسى علل مخالفت هاى ابوذر با سیاست مالى عثمان
Article data in English (انگلیسی)
بررسى علل مخالفت هاى ابوذر با سیاست مالى عثمان
نصرالله خلیلى تیرتاشى1
چکیده
جبهه گیرى و موضع سرسختانه ابوذر صحابى بزرگ و بلندمرتبه پیامبر در برابر خلیفه سوم، عثمان، و حاکم شام، معاویه، از دیرباز مورد بحث و گفتوگوى اندیشمندان بوده و آراء متفاوتى درباره آن ارائه گردیده است. کسانى که درباره ابوذر دست به تحقیق زده اند، هر کدام مطابق تفکر و مسلک خویش به اظهارنظر پرداخته اند.
در این مقاله، به بعضى از آن ها اشاره شده و سپس به بررسى واقعیت ها پرداخته و در پایان مراد اصلى ابوذر و علل مخالفت وى با هیأت حاکمه بیان گردیده است. همچنین نتیجه گرفته شده است که اعتراض ابوذر به زمامداران زمان خود، به خاطر آن بوده که آن ها بیت المال را حیف و میل مى کردند و در راه هاى غیر شرعى به مصرف مى رساندند و تمام آن را به خود اختصاص مى دادند، نه اینکه وى معتقد باشد مسلمان شرعاً نمى تواند از مال دنیا چیزى افزون بر قوت یک شبانه روز خود و خانواده اش نزد خود نگه دارى کند و افزون بر مصرف را باید بین مسلمانان دیگر انفاق نماید.
شناسنامه ابوذر
ابوذر یکى از صحابه بنام پیامبر، سه سال پیش از بعثت، با نداى دل به وجود خداوند ایمان آورده، و پرستش وى را آغاز کرد. او چهارمین یا پنجمین نفرى بود که به پیامبر و اسلام ایمان آورد و نخستین فردى بود که اسلامش را در مکّه پیش از تبلیغ علنى رسالت آشکارا اعلام داشت و از آن پس، مورد اذیت و آزار قریش قرار گرفت; چنان که اگر راه تجارت قریش به شام از محل زندگى قبیله ابوذر یعنى قبیله غفّار نمى گذشت، چه بسا در همان روزهاى اولیه، او را مى کشتند. ابوذر پس از آن که اسلام آورد، به میان قبیله خود بازگشت و آن ها را نیز به اسلام دعوت نمود. ابوذر از پرشورترین و جدّى ترین کوشندگان در راه گسترش اسلام بود. ابوذر گرچه پس از جنگ احد به مدینه مهاجرت کرد و در جنگ بدر شرکت نداشت، ولى خلیفه دوم به سبب مقام و منزلت وى، او را نیز در زمره مستمرى بگیران اهل بدر به شمار آورد و براى او نیز همچون شرکت کنندگان در جنگ بدر، مقرّرى تعیین کرد.
ابوذر در جنگ تبوک، هنگام عبور از بیابان، شترش از حرکت بازماند و سپاهیان اسلام بنا به ضرورت جنگ، او را با مرکبش در بیابان رها نمودند و به حرکت خود ادامه دادند. از این رو، ابوذر در حالى که اثاثیه خود را بر دوش مى کشید، در پى سپاه به راه افتاد و آن قدر پیاده راه پیمود تا آن که خود را به سپاه اسلام رسانید.
ابوذر یکى از سه تن صحابى وفادار پیامبر است که وقایع پس از رحلت پیامبر بر آن ها تأثیر انحرافى نداشت و همچنان در وفادارى بر ولایت اهل بیت(علیهم السلام) پافشارى مى کردند.
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) از او پیمان گرفت درباره احکام خدا سستى نشان ندهد و تمام مذمّت ها و ملامت ها را با شکیبایى برخود هموار سازد و همواره حق بگوید، اگر چه تلخ و دشوار باشد.2ابوذر از جمله معدود یاران وفادار حضرت على(علیه السلام) است که همراه امیرالمومنین بر جنازه حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام) نماز خواند.
ابوذر هرگز از نقل احادیث رسول خدا خوددارى نورزید. با آنکه حکّام وقت مردم را از نقل احادیث نبوى منع کرده بودند. او کم ترین اعتنایى به تهدیدات آن ها نشان نداد. و گفت: «به خدا قسم، اگر شمشیر بر دهانم بگذارید که آنچه را از رسول خدا شنیده ام نقل نکنم. باز هم تحمّل سختى و برندگى تیغه شمشیر را بر ترک سخن رسول خدا ترجیح خواهم داد.»3
براى ابوذر درهم و دینار فراوان فرستاده شد تا با دریافت آن، از موضع خود دست بردارد و از آشکار ساختن حق و حقیقت خوددارى ورزد، ولى او با وجود مضیقه مالى، از پذیرفتن آن ها خوددارى ورزید و انواع دشوارى ها و گرفتارى هایى را که برایش ایجاد کردند، به جان خرید.
از رسول خدا و ائمه اطهار(علیهم السلام) احادیث بسیارى درباره ابوذر نقل شده که حاکى از والایى شخصیت و منزلت اوست. حضرت على(علیه السلام) درباره ابوذر مى فرماید: «در گذشته، برادرى ایمانى و خدایى داشتم. آنچه که او را در چشم من بزرگ مى کرد، این بود که دنیا در چشم او کوچک بود و از فرمان شکم خود بیرون بود. وقتى در نزاعى درگیر مى شد، بیهوده برهان اقامه نمى کرد. همیشه در محضر داور سخن مى گفت و احتجاج مى کرد و به شنیدن حریص تر بود تا به گفتن. هر گاه بر سر دو راهى قرار مى گرفت، مى سنجید تا ببیند کدام یک از این دو راه به هوا و هوس نزدیک تر است تا با آن مخالفت نماید.»4
حضرت على(علیه السلام) در روایت دیگرى مى فرمایند «ابوذر عالمى است که مردم از علم او عاجزند، و ابوذر به واسطه علاقه اى که به دانش داشت آن قدر علم در پیمانه اش ریخته شد که پرگشت.»5
رسول اکرم(صلى الله علیه وآله) درباره او فرمود: «درختان سایه نینداخته و زمین به خود برنداشته است کسى را که راستگوتر از ابوذر باشد.»6
ابوذر به خاطر آن که هر چه از رسول خدا شنیده بود بى محابا نقل مى کرد و به سبب موضع گیرى محکمش در برابر مداخله هاى علماى یهود در امور مسلمانان و نیز به علت اعتراضات آشکار و بى پروایش به سیاست هاى مالى تبعیض گرانه حکّام وقت و همچنین به خاطر تلاشش در راه نشر فضایل حضرت على(علیه السلام) و بازگویى مکرّر احادیث مربوط به خلافت حضرت على(علیه السلام)، چنان مورد خشم و غضب قرار گرفت که هیأت حاکمه او را از حرم خدا و رسولش به «ربذه» تبعید کردند.
در هنگام تبعید به ربذه، حضرت على، امام حسن، امام حسین(علیهم السلام) و همراهانشان براى وداع با او آمده بودند.
ابوذر سرانجام، در اوج رنج و اندوه و گرسنگى، با درماندگى تمام در تبعیدگاهش «ربذه» چشم از جان فرو بست و به دیدار معبود شتافت.
رسول خدا(صلى الله علیه وآله) ابوذر را نسبت به آنچه بر او خواهد گذشت خبر داده بود و او را به صبر و تحمّل تا هنگامى که خدایش را ملاقات کند، امر فرموده بود.7 همچنین رسول خدا به ابوذر فرمود بود علیه هیأت حاکمه دست به قیام مسلّحانه نزند.8
سیاست مالى پیامبر و دو خلیفه پس از ایشان
در زمان پیامبر، بخصوص در اوایل بعثت، درآمد مسلمانان فوق العاده ناچیز، و تنها عبارت بود از: زکاتى که اسلام به عنوان حق فقرا در اموال ثروتمندان مقرّر کرده بود. ثروتمندان مسلمان در آن زمان عبارت بودند از: انصار; یعنى اهالى مدینه; زیرا مسلمانان مکّه به علت مهاجرت اضطرارى به مدینه تمام ثروت خود را در مکّه به جا گذاشته بودند و نه تنها ثروتى نداشتند، بلکه کاملا نیازمند هم بودند. انصار به حکم اخوّت اسلامى، از اموال خود به مهاجران کمک مى کردند تا این که جنگ ها شروع شدند و درآمد جدیدى از طریق غنایم جنگ نصیب مسلمانان گردید. این درآمد در ابتدا طبق دستور پیامبر و آیه انفال، بین کسانى که در جنگ شرکت داشتند تقسیم شد، ولى پس از جنگ بدر و نزول آیه غنیمت، مقرّر شد یک پنجم اموال غنایم را به عنوان حق «رسول، ذوى القربى، ایتام، مساکین و ابناء السبیل» جدا کنند و بقیه را بین رزمندگان تقسیم نمایند.9 یک پنجم اموال غنایم گرچه به مصارف معیّن شده مى رسید، ولى نه اموال غنایم تاآن زمان به درجه اى بود که بتواند جوابگوى تمام احتیاجات رزمندگان باشد و نه یک پنجم آن مى توانست مخارج مهاجران فقیر را تأمین نماید. به همین دلیل، پیامبر اولین درآمد مسلمانان را، که در نتیجه صلح با طایفه بنى نضیر به دست آمده بود و به موجب دستور قرآن مى توانست به مصارف معیّن شده در آیه «فىء» برساند، به علت احتیاج شدید مهاجران، فقط بین آنان و دو تن از انصار که فقیر بودند تقسیم نمود.
با توسعه اسلام، درآمد از طریق غنایم، روز به روز زیادتر شد و وضع عموم مسلمانان بهبود کلى یافت; دیگر احتیاج سال هاى اول بعثت وجود نداشت; زیرا عدالت و مساواتى که اساس کار بود و به خاطر آن هم اسلام توانسته بود دوران سخت ناتوانى خود را پشت سر بگذارد، رعایت مى شد. درآمدها به عنوان مال جامعه تلقّى مى گردیدند و پیامبر سعى مى کرد براى آن که مدیون جامعه نباشد تا آخرین ذرّه، حق آنان را بدهد. همین توجه بود که باعث شد تمام مسلمانان یکسان پیشرفت کنند.
ابن سعد درباره توجه بسیار پیامبر به این امر روایات متعددى نقل مى کند10 که همه آن ها به خوبى نشان مى دهند تا چه حد پیامبر در اموال عمومى دقت و احتیاط مى کردند. نقل شده است: رسول خدا هنگامى که در بستر مرگ دقایق آخر زندگى پر برکت خود را مى گذرانید، ناگهان متوجه شد چند دنیارى از اموال مسلمانان را به مصرف نرسانده است. در همان حال، همسرش را طلبید و از او خواست آن پول را فوراً به مصرف لازم برساند. در این هنگام، پیامبر از حال رفت. مجدداً به هوش آمد، متوجه شد به سفارش وى عمل نشده است. از او خواست براى این که هنگام ملاقات با خدایش مدیون مردم نباشد، هر چه زودتر آن را در مورد لازم به مصرف برساند.
ابوبکر، خلیفه اول، هم تا حدى همین روش را داشت و در تمام دوران خلافت وى، رسم بر این بود که وقتى مالى مى رسید، آن را به مسجدالرسول(صلى الله علیه وآله) مى بردند و پس از تفکیک، از لحاظ موارد مصرف یا به وسیله خود خلیفه و یا به وسیله ابوعبیده بن الجرّاح به نیابت از خلیفه، به طور مساوى بین مردم تقسیم مى کردند.11 اما عده اى از مسلمانان،از جمله عمر بن الحظاب، که پس از وفات ابوبکر به خلافت رسید، با این گونه تقسیم مخالف، و معتقد بودند: باید در تقسیم اموال بین سابقین در اسلام و متأخران، بین احرار و بردگان و بین زن و مرد فرقى باشد. ولى منطق ابوبکر در پاسخ این عده، منطق احتیاج و مساوات بود و مى گفت: جزاى سابقه و فضیلت را خداوند باید بدهد. آنچه من باید رعایت کنم احتیاج است و تصور نمى کنم دراین امر تفاوتى بین افراد وجود داشته باشد.12
اگرچه عمربن خطاب پس از رسیدن به مقام خلافت، این مساوات را در تقسیم رعایت نکرد و ضوابطى را که در زمان ابوبکر براى تقسیم اموال به او پیشنهاد کرده و مورد قبول واقع نشده بود، مبناى تقسیم قرار داد، ولى به هر حال، در سادگى و سخت گیرى نسبت به اموال عامّه دست کمى از ابوبکر نداشت. او در عین این که براى صحابه پیامبر احترام قایل بود و براى آنان برخلاف ابوبکر، به لحاظ سابقه اى که در اسلام داشتند از بیت المال مقرّرى بیشترى منظور کرد، با این حال، هیچ گاه اجازه نمى داد هیچ یک از آنان به حقوق سایر مسلمانان تجاوز نمایند و چنان که کوچک ترین تجاوز و یا مزاحمتى را مى دید، با شدت تمام از آن جلوگیرى مى نمود.13
عمر تا زنده بود اجازه نداد صحابه پیامبر بدون اجازه خلیفه به خارج از مدینه و بخصوص به ممالک فتح شده مسافرت یا مهاجرت نمایند; زیرا احتمال مى داد به علت آنکه صحابه پیامبر هستند، مورد توجه مردم قرار گیرند و همین آنان را به غرور بکشاند. به همین دلیل، براى هر یک از آنان مقرّرى به حد مکفى معیّن کرد. عمر از این مى ترسید که اگر به آن ها اجازه خروج از مدینه را بدهد با موقعیت اقتصادى و اجتماعى خود، هماهنگى را که تا آن روز در بین مردم مسلمان وجود داشت، برهم بزنند و ثروت، که تا آن روز حکم وسیله را داشت، براى آنان به صورت هدف درآید.
اما سهل انگارى هاى عثمان پس از عمر و آزاد گذاشتن صحابه در خروج از مدینه و اجازه تملّک بعضى از اراضى در نقاط گوناگون بلاد اسلامى به وسیله آنان، موجب شد مساوات و عدالتى که مبناى کار پیامبر و دو خلیفه پس از او بود، براى همیشه از بین مسلمانان رخت بربندد. گرچه اقدام عمر را در تعیین مقرّرى بیش تر از بیت المال براى صحابه و به هم زدن اصول مساوات در تقسیم، که در زمان ابوبکر معمول بود و همچنین اجازه تقسیم چهار پنجم اموال غنایم بین شرکت کنندگان در جنگ، مى توان به عنوان یکى از قدم هاى مؤثر در راه برقرار کردن اختلاف طبقاتى به حساب آورد، ولى این اعمال به اندازه سیاست هاى مالى عثمان مؤثر نبود. طبق بعضى روایات، عمر در اواخر متوجه این مطلب شد و حتى در صدد تغییر روش و برگشت به نظام معمول در زمان پیامبر و ابوبکر و رعایت تساوى کامل بین مسلمین برآمد،14 ولى دیر شده بود و مرگ به او فرصت نداد و آمدن عثمان و دست اندر کار شدن امویان، بکلى این فرصت را از مسلمانان نیز گرفت.
سیاست هاى مالى تبعیض گرایانه عثمان
عثمان پس از آنکه به قدرت رسید، نه تنها سیاست اختلاف در تقسیم عطایا را، که عمر وضع کرده بود ادامه داد، بلکه بر مقدار مقرّرى ها نیز افزود. اگرچه با بالا بردن مقدار مقرّرى، وضع فقرا کمى بهتر شد، ولى به همان نسبت هم بر ثروت ثروتمندان افزوده گردید. چیزى که بیش از همه مساوات واقعى اسلامى را بر هم زد و موجب شد ثروت هاى کلان نزد عده معدودى جمع گردند، بذل و بخشش هاى بى جا و زیادى بود که عثمان به استناد «حقوق خلافت» به کسانى مى داد که غالباً از ثروت چیزى کم نداشتند. او تمام قیودى را که عمر براى حفظ حقوق مسلمانان و رشد سیاست مالى آنان بر پاى کسانى بسته بود که هر آن در صدد سوء استفاده از موقعیت هاى خود بودند، باز کرد وبر خلاف تصمیمات عمر، به صحابه و رؤساى قریش اجازه خروج از مدینه و تجارت و تملّک اراضى در سراسر بلاد اسلامى را داد.15
حکومت عثمان در واقع، حکومت اشراف قریش بود; قریشى که در هر شرایطى منافع خود را بر هر چیزى حتى دین، ترجیح مى داد، بخصوص که دین دارى براى قریش یک وسیله بود، نه هدف; زیرا قریشى ها تا وقتى مى توانستند از طریق دیگر به منظور خود برسند، از قبول اسلام خوددارى کردند و هنگامى هم که چاره اى جز قبول آن نداشتند، آن را فقط به عنوان وسیله به کار مى بردند.
عثمان در زمان جاهلیت، یکى از بزرگ ترین بازرگانان و ثروتمندان مکّه به شمار مى آمد و حتى در زمان خلافت خود نیز به بازرگانى و معاملات ملکى اشتغال داشت.16
او در تنعّم زندگى مى کرد و در پاسخ کسانى که زهد عمر را به رخ وى مى کشیدند، مى گفت: «خدا عمر را بیامرزد! کیست که طاقت او را داشته باشد. من مال دارم و از مال خودم مى خورم، پیرم و باید غذاى نرم بخورم.»17
در دوران خلافت او سران بنى امیّه، که خویشاوندان خلیفه بودند زمام امور را در دست گرفتند، مناصب حسّاس و مقام هاى پر سود را به خود اختصاص دادند. هر یک قسمتى از مملکت را مى خوردند.18 عثمان نسبت به این خویشاوندان، حالت تسلیم عجیبى نشان مى داد و از اموال عمومى بهره هاى بزرگ به آن ها مى بخشید و چون مردم اعتراض مى کردند، مى گفت: «مشتى فقیر و عیال وار هستند; از این اموال که زیر دست من است صله رحم مى کنم. پیامبر هم خویشاوند خود را عطا مى داد.»19
عثمان همچنین معتقد بود نظیر این کارها را عمر هم مى کرد، ولى مردم از او مى ترسیدند و دم بر نمى آوردند و مى گفت: اکنون از نرم خویى من سوء استفاده مى کنند.20 او مى گفت: «اگر امام در زواید اموال عمومى اختیار نداشته باشد، پس معناى امامت چیست؟»21 در نهایت هم مردم را تهدید مى کرد: من از عمر قوم و قبیله دارترم و دارم کسانى را که مى توانند با منطقى غیر از این مردم را راضى کنند، ولى من جلوگیر آنان هستم. مقصود عثمان از این کنایه، قدرت بنى امیه بود. مروان نیز به حمایت از خلیفه مى گفت: اگر بخواهید، ما مى توانیم میان شما و خود شمشیر را حاکم کنیم.22
با همه این تهدیدها، عثمان از وضع نگران بود و دنبال وسیله اى مى گشت تا بتواند با آن، هم از مردم و صحابه دل جویى کند و هم آنان را سرگرم و از مدینه و مرکز خلافت دور نماید. به همین دلیل، به آنان وعده داد از این پس قیودى را که عمر از لحاظ مسافرت و تجارت و استملاک بر دست و پاى آنان نهاده است بر خواهد داشت و اجازه خواهد داد به هر جایى که مى خواهند بروند و هر قدر زمین و ملک دوست دارند خریدارى کنند و سرمایه خود را از هر طریقى که مى پسندند به کار اندازند.23
تصمیم عثمان گرچه به ظاهر همه را راضى مى کرد و آزادى را که صحابه سال ها از آن محروم بودند به آنان برمى گرداند و هرکس مى توانست در هر نقطه اى دوست داشت اقامت گزیند و سرمایه خود را مطابق دلخواه به کار بیندازد. ولى نه تنها کمکى به خواباندن فتنه نکرد، بلکه عواقب نامطلوبى بر اقتصاد مسلمانان به بار آورد. ایجاد مالکیت هاى بزرگ یکى از اثرات مستقیم این تصمیم بود; چنان که طلحة بن عبیدالله، که قسمت اعظم اراضى خیبر را از طریق خرید تصاحب نموده بود، توانست پس از تصمیم عثمان، آن ها را با اراضى مرغوب عراق تعویض کند و در نتیجه، صاحب قسمت اعظمى از اراضى عراق گردد. زبیر بن العوام و مروان بن الحکم نیز توانستند با ثروتى که اندوخته بودند اراضى فراوانى در انحاى بلاد اسلامى خریدارى کنند و با به کار گماردن عبید و موالى در آن ها خود را در زمره ثروتمندترین افراد عصر خود در آورند.24 از لوازم این ثروت بى شمار و بادآورده، بى نیازى و توجه به لهو و لعب بود; زیرا صاحبان این ثروت ها کارى نداشتند که با آن خود را سرگرم نمایند. تمام کارها به وسیله کارگران و بندگانى که اسراى جنگى بودند انجام مى شد. بنابراین، جز پرداختن به لهو و لعب کارى براى گذراندن وقت نداشتند.25
روشن است که همه مردم نمى توانستند از این گونه زندگى و رفاه برخودار باشند و این مختصّ افرادى بود که به طرقى مى توانستند به خلیفه یا دستگاه خلافت نزدیک باشند. نتیجه این افراط، تفریطى بود که خود به خود در جامعه محروم به وجود آمد و همین محرومیت ها و بى عدالتى ها سبب شد تا در نهایت، مردم علیه عثمان و سیاست مالى و بى بندوبار او بشورند و کار را به جایى برسانند که منتهى به قتل خلیفه، آن هم با آن طرزفجیع گردد.
عثمان همیشه در راه هایى قدم برمى داشت که هدف اصلى آن ها، حفظ منافع خاندان بنى امیّه بود و به تقاضاهاى بى حد و حصر آن ها پاسخ مى داد و براى تطبیق با موازین شرعى، بر روى آن اسم «صله رحم» مى گذاشت.26 معروف است: عثمان حارث بن الحکم را براى جمع آورى زکات «قضاعه» فرستاد. وقتى اموال جمع شده را آورد، خلیفه یکجا تمام آن ها را به او بخشید.27 این اولین بخششى نبود که عثمان به حارث، که پسر عموى او بود، مى کرد .در یک نوبت سیصد هزار درهم و در نوبت هاى دیگر، مبالغى نظیر آن به حارث داده بود.28 و او مرد محتاجى نبود که بتوان احتیاج او را بر یکى از موارد مصرف زکات تطبیق نمود.
به طور مسلّم، خلیفه اى که خود این گونه بذل و بخشش و در حقیقت سوء استفاده به نفع خانواده خود مى کرد، نمى توانست عمّالش را از این روش منع کند، هرچند آن ها در راه تأمین درآمد زیادتر، راه ظلم و ستم در پیش گیرند. این ظلم و ستم همان چیزى است که شورشیان هنگام اعتراض بر عثمان از آن شکایت داشتند و مى گفتند: عمّال تو ظلم مى کنند و از اموال عمومى به نفع خود استفاده مى نمایند.29
اقدام بى باکانه اى که عثمان در مورد حَکَم بن ابى العاص اموى و پسرش مروان کرد نمونه اى از علاقه شدید این خلیفه به بنى امیّه است. حَکَم عموى عثمان بود و در جاهلیت به اسلام و پیامبر دشمنى ها و بى حرمتى ها کرده بود، به طورى که پیامبر به صراحت، او را ملعون خوانده بود.30 پسرش مروان نیز مدتى در مدینه با تظاهر به اسلام، نزد پیامبر مانده بود و براى مشرکان قریش و منافقان مدینه جاسوسى مى کرد، به طورى که پیامبر مجبور شد او را با پدرش از مدینه تبعید کند.31 ابوبکر و عمر نیز در زمان خود با همه اجتهادى که از خود بروز مى دادند، این فرمان را نقض نکردند. ولى عثمان به محض رسیدن به خلافت، آن دو را آزاد کرد و مروان را کاتب خلافت و مشاور و محرم اسرار خود ساخت و از اموال بیت المال توانگرش ساخت; چنان که خمس غنایم مصر را به او بخشید.32
عثمان ولید بن عقبه، برادر مادرى خود، را که یکى دیگر از منافقان بود و قرآن نیز به نفاق وى اشاره کرده است، به جاى سعد بن ابى وقاص والى کوفه کرد و او در بى بند و بارى و سوء استفاده، کار را به جایى کشانید که عثمان مجبور شد بعد از قریب یک سال او را عزل کند و یکى دیگر از امویان یعنى سعید بن العاص را به جایش نصب کند. سعید بن العاص خود کامى و سوء استفاده از بیت المال را به درجه اى رساند که سواد عراق و اراضى را که عمر آن ها را به خاطر عموم مسلمانان ملّى اعلام کرده بود، از منافع درآمد قریش به حساب مى آورد.33
بدین گونه بنى امیّه بر سرنوشت اسلام و مسلمانان تسلط پیدا کردند. رئیس امویان، ابوسفیان، کسى بود که تا آخرین لحظه که امکان داشت، در برابر اسلام ایستادگى کرد و تا ناچار نشد، اسلام را نپذیرفت. در عهد عثمان، امویان به خلافت رسیدند و به مردم تکبّر مىورزیدند. معاویه مى گفت: «قریش در حسب و نسب و جاه و مردانگى از همه برترند. این قوم در جاهلیت عزیز خدا بودند، به طورى که هیچ پادشاهى بر آن ها دست نیافت; چرا که در اسلام چنین نباشد؟34 همه مى دانند ابوسفیان اکرم قریش و پسر اکرم قریش است. اگر مردم همه از نسل ابوسفیان بودند، همه خردمند و با حزم مى شدند.»35
همان گونه که گذشت، عثمان خمس غنایم مصر یا افریقیه36 را به پسر عمویش مروان بن الحکم و سیصد هزار درهم به حارث بن حکم، پسر دیگر حکم بخشید.37 خلیفه همچنین سیصد هزار درهم به عبدالله بن اسید الاموى38 و شش هزار درهم به زبیربن العوام39 و صدهزار درهم به طلحة بن عبیدالله بخشید40 که هر کدام از این ها علاوه بر مقرّرى زیادى که از زمان عمر مى گرفتند، از طریق غنایم نیز ثروت زیادى به دست آوردند. طلحه و زبیر همان افرادى هستند که پس از قتل عثمان، از على بن ابى طالب(علیه السلام)حکومت بصره و کوفه را طلب کردند و چون امتناع ورزید، به صف مخالفان او پیوستند.41
مسعودى نقل مى کند:42 زبیر هنگام مرگش پنجاه هزار دینار پول نقد، هزار اسب، هزار بنده و مقادیر زیادى اموال غیرمنقول از خود بر جاى گذاشت. این ها علاوه بر خانه هایى بودند که در کوفه، اسکندریه و بصره داشت. خانه بصره او به قدرى مجلّل بود که شکوه و جلال خود را تا سال 332 حفظ کرده و زبانزد خاص و عام بوده است.
طلحه نیز از افراد فوق العاده ثروتمند بود و تنها درآمد او از املاکش در عراق بالغ بر هزار درهم در روز مى شد. این مقدار علاوه بر درآمدى بود که از املاکش در ناحیه «سراة» داشت. خانه او در کوفه تا زمان مسعودى از مشهورترین خانه هایى بود که بر قصر پهلو مى زده است.
واکنش این دو نسبت به استنکاف على ابن ابى طالب(علیه السلام)در مورد واگذارى دو ولایت بصره و کوفه به آنان، که هریک در آن دو، صاحب آلاف و الوف و سرمایه بودند، به خوبى ثابت مى کند که بخشش هاى بى دریغ عثمان به آنان فقط به خاطر حفظ خلافتش از شرّ آن دو بوده است، آن هم به قیمتى چنین گزاف; منتها چون قوم و خویشانش نیز رقباى آن دو در طلب ولایت بودند، با بخشیدن مبالغ زیاد، طلحه و زبیر را راضى مى کرد و با اعطاى ولایت بصره و کوفه، که در آن زمان از پردرآمدترین ولایات اسلام بودند، دل سعیدبن العاص و پیش از او هم ولیدبن عقبه و عبدالله بن عامر قوم و خویشان43 خود را به دست آورد.
بخشش هاى عثمان به افراد غیرمحتاج گاه به قدرى چشمگیر و غیرقابل قبول بود که بعضاً متصدیان متدیّن و مقیّد بیت المال به سبب فزونى مبالغ، از اجراى دستور خلیفه خوددارى مى کردند. ولى این خوددارى نه تنها موجب تشویق نمى شد، بلکه موجبات عزل آنان را هم فراهم مى کرد; چنان که عبدلله بن الارقم از پرداخت صدهزار درهم به هر یک از همراهان عبدلله بن خالد، که عثمان دستور داده بود، خوددارى کرد و عثمان به علت عدم اجراى دستورش، او را عزل نمود و بعد هم خواست به شیوه خود، او را با دادن مبلغ سیصدهزار درهم به عنوان حق السکوت رام و بى ضرر نماید، ولى او به سبب ورعى که داشت، از قبول آن مبلغ خوددارى نمود.44 اجراى این گونه دستورها واقعاً براى عبدالله بن الارقم و امثال او، که زندگى پرحساب زمان پیامبر و دو خلیفه پس از او و رعایت و دقتى را که نسبت به اموال عمومى مى شد دیده بودند، فوق العاده مشکل و غیرقابل تحمّل بود، بخصوص وقتى این مبالغ هنگفت را با حداقل عطاکه فقط دویست درهم در سال براى یک مسلمان ساده و حتى حداکثر آن، که دوازده هزار درهم براى زن هاى پیامبر بود،45 مقایسه مى کردند، مى دیدند که خلیفه اکنون چگونه با یک دستور، حق هزارها نفر را به فردى از خانواده خود مى بخشد.
عثمان مردم را به خاطر عمّال و خویشاوندان خود تحت فشار قرار مى داد و اگر لازم بود، آنان را عزل و توبیخ هم مى نمود; همان گونه که عبدالله بن مسعود متصدى بیت المال کوفه را نیز به علت عدم اجراى دستورهاى والى عزل کرد.46
نتیجه این سیاست هاى مالى تبعیض آمیز و غلط دو چیز بود:
1. برهم زدن سیاست مالى که دو خلیفه قبل بر اساس مالکیت محدود و مساوات در توزیع بیت المال مستحکم کرده بودند.
2. مسلط نمودن بنى امیّه، که همان طبقه ثروتمند و مالک را تشکیل مى دادند، بر سر مسلمانان و اموال آن ها.
این دو نتیجه نادرست آن قدر ریشه دار بودند که حتى حکومت على بن ابى طالب(علیه السلام) به عنوان خلیفه چهارم، که ادامه حکومت و سیاست پیامبر بود، نتوانست آن ها را اصلاح کند;
زیرا سودجویان اموى و قریش در تمام شئون مملکت رخنه کرده بودند و به هیچ وجه حاضر نبودند خود را به على(علیه السلام) که به قول پیامبر، در اجراى دستورهاى الهى سخت تر از آن بود که بتوان تصور کرد47 تسلیم نمایند و ثروت و موقعیت خود را به خطر بیندازند.
بنى امیه و دیدگاه آن ها در خصوص بیت المال
بنى امیّه اعتقاد داشتند: بیت المال به آن ها تعلّق دارد و هیچ گاه نتوانستند باور کنند بیت المال از آن خداست و باید در راه خدا مصرف شود. این مطلب را با دلایل ذیل مى توان اثبات کرد:48
1. پس از کشته شدن عثمان به دست شورشیان حضرت على(علیه السلام) سربازان خود را فرستاد تا سلاح ها و شترهایى را که در خانه عثمان بودند و همه آن ها به بیت المال تعلّق داشتند، باز پس گیرند و به بیت المال مسلمانان تحویل دهند. ولیدبن عقبه در این باره اشعارى سرود که ترجمه آن ها چنین است: اى بنى هاشم، سلاح خواهرزاده تان را برگردانید و آن را غارت نکنید... چگونه میان ما و شما آرامش برقرار باشد، در حالى که شمشیرها و اسب هاى عثمان نزد على است؟ اى بنى هاشم، چگونه میان ما و شما صفا باشد، در حالى که طلا و نقره عثمان نزد شماست؟
شیخ مفید مى نویسد:49 زره، اسب ها و اشیاى دیگرى که در خانه عثمان نگه دارى مى شدند همه از مال فىء بودند و به تمام مسلمانان تعلّق داشتند. اما عثمان تمامى آن ها را به زور تصاحب کرده و در خانه خود گرد آورده بود، و چون حضرت على(علیه السلام) بر مسند حکومت نشست، تمامى آن ها را باز پس گرفت و به بیت المال مسلمانان برگرداند.
2. دلیل دوم سخن سعیدبن العاص است که گفت: «عراق، باغى است براى قریش» بزرگان کوفه بدین سخنى بر او اعتراض کردند و شکایت وى را نزد عثمان بردند، ولى عثمان و تمام بنى امیّه در برابر شکایت معترضان از او پشتیبانى کردند. همین امر باعث بروز واکنش شدید از سوى دشمنان شد.
3. معاویه گفت: «مالُ الله لنا و الارضُ ارضن»; مال خدا مال ماست و زمین از آن ماست. در پاسخ به این گفته، صعصعة بن صوحان و احنف بن قیس به این سخن او اعتراض کردند.50
4. سعد بن مسیّب مى گوید: ابن برصاء لیثى از همنشینان و ندیمان مروان بود. روزى نزد مروان از فىء سخن گفته شد; گفتند: فىء مال خداست و خداوند در قرآن مصرف آن را بیان نموده. مروان گفت: فىء مال امیرالمؤمنین معاویه است، به هرکس بخواهد مى دهد و به هرکس نخواهد نمى دهد و هرچه انجام دهد، همان صحیح است.51
مشاهده این اوضاع براى مسلمانانى که زندگانى پیامبر و دست کم سیره دو خلیفه گذشته را پیش چشم داشتند، ناگوار بود و از گوشه و کنار، زبان به اعتراض مى گشودند. ابوذر غفارى، یکى از محترم ترین صحابه پیامبر، از جمله مسلمانانى بود که بیش از همه لب به اعتراض گشود و اشرافیت هیأت حاکمه و ریخت و پاش هاى آن ها را تحمّل نکرد و به سخن درآمد و خلیفه وقت و اطرافیانش وى را سخت نکوهش مى کردند. خط مشى و موضع گیرى هاى سرسختانه وى بازتاب هاى متفاوتى در بین مسلمانان و دانشمندان اسلامى داشت و آراءگوناگون و بعضاً متباینى ارائه شدند.
نظرات دانشمندان مسلمان و موضع گیرى هاى ابوذر در برابر عثمان و معاویه
همان طور که اشاره شد، خط مشى ها و موضع گیرى هاى سرسختانه ابوذر در برابر عثمان و معاویه بازتاب هاى متفاوتى در بین دانشمندان مسلمان داشت، به گونه اى که آنان آراء گوناگون و حتى متباینى ارائه داده اند.
در این نوشتار به بعضى از آراء و نظریه هاى گوناگون آن ها اشاره مى شود:
1. نظر ابو هلال عسکرى
«ابوذر معتقد بود: مسلمان از مال دنیا چیزى بیش از قوت یک شبانه روز خود و خانواده اش، یا بیش از مالى که بخواهد در راه خدا انفاق کند، یا بیش از مقدارى که بتواند از مهمان خود پذیرایى کند، نباید داشته باشد. او براى اثبات عقیده خود، به آیه 34 سوره توبه تمسک مى کرد: (والّذینَ یَکنَزونَ الذَّهَب و الفِضَّةَ و لا ینفقونها فی سبیل اللّه فبشّرهم بعذاب الیم.)
در این آیه خداوند مى فرماید: اى پیامبر(صلى الله علیه وآله)، به کسانى که طلا و نقره را ذخیره مى کنند و در راه خدا انفاق مى نمایند، وعده عذابى دردناک بده. او براى آنکه به عقیده خویش را در میان تمامى مسلمانان نشر دهد و به اطلاع همگان برساند، در کوچه، بازار، خیابان و رهگذار شام به راه مى افتاد; در میان مردم، از هر گروه و طبقه مى گشت و بر سر هر رهگذر مى ایستاد و فریاد مى زد: «اى ثروتمندان و توانگران و اى فقرا و مسکینان! بدانید آن هایى که طلا و نقره را انبار مى کنند و در راه خدا انفاق نمى کنند، عذابى سخت در انتظارشان است. عذابى بدین سان که آهن گداخته و سوزان بر پیشانى و پهلو و پشت شان نهاده مى شود تا اعضاى پیکرشان بسوزد.»52
این گونه تبلیغات ابوذر باعث تحریک و انگیزش فقرا شد، تا جایى که فقرا علیه توانگران جامعه بسیج شدند و بر این عقیده پافشارى کردند که توانگران باید اموال خود را در راه خدا انفاق کنند و با بذل مال، به دست گیرى فقرا بپردازند. از سوى دیگر، توانگران شام از جوّى که بر اثر تبلیغات ابوذر علیه آن ها ایجاد شده بود، به هراس افتادند و شکایت از ابوذر را نزد معاویه بردند و او را عامل تحریک و ایجاد ناراحتى در جامعه شمردند.
معاویه به قصد راضى کردن ابوذر و تطمیع وى، شب هنگام توسط یکى از غلامان خود، هزار دینار طلا براى او فرستاد. ابوذر نیز تمام دینارها را قبول کرد و همان شب همه آن ها را بین فقرا تقسیم نمود. چون شب به پایان رسید، معاویه غلام خود را خواست و به او گفت: هم اکنون نزد ابوذر برو و به او بگو که معاویه آن دینارها را براى کس دیگر فرستاده بود و من به اشتباه آن را به تو دادم; از این رو، معاویه به خشم آمده و درصدد است مرا به شدیدترین صورت تنبیه کند. اکنون آن دینارها را پس بده تا مرا از مجازات نجات دهى. غلام بى درنگ نزد ابوذر آمد و سخنان معاویه را با ابوذر در میان گذاشت. ابوذر در پاسخ گفت: به معاویه بگو، حتى دینارى از آن پول نزد من باقى نمانده است و اکنون که پول را باز پس مى خواهى، سه روز مهلت بده تا آن را از کسانى که اکنون پول ها در اختیارشان است پس بگیرم و برایت جمع آورى کنم. معاویه چون دید حرف و عمل ابوذر یکى است و تطمیع نمى شود و به زبان مى آورد و به طور جدّى عمل مى کند، دریافت که هرگز نمى تواند با او بسازد. پس نامه اى به عثمان نوشت و ماوقع را براى او شرح داد.»53
2. نظر ابن اثیر
نظر ابن اثیر در کتاب الکامل مثل نظر ابوهلال عسکرى در کتاب اوایل مى باشد.54
3. نظر ابن کثیر
«... ابوذر را عقیده بر آن بود که انسان شرعاً نمى تواند از مال دنیا چیزى افزون بر مصرف خود و خانواده اش، نزد خود نگه دارى کند. از این رو، همواره طبق همین نظر فتوا مى داد و مردم را نیز مجدّانه به عمل بر فتواى خود دعوت مى کرد، به گونه اى که اگر کسى مخالفتى نشان مى داد، با خشم و شدت عمل وى روبه رو مى گشت.
معاویه ابوذر را از این طرز رفتار برحذر داشت، ولى هرگز تحذیر او در عزم راسخ ابوذر تأثیرى نکرد. وحشت معاویه از آن بود که ابوذر با این رفتار و عمل خود، مردم را به خشم و ناآرامى کشاند و بر پیکر اجتماع آرام و تسلیم شام ضربه وارد کند. از این رو، براى پیش گیرى از هرگونه خطر احتمالى نامه اى به عثمان نوشت و در آن از ابوذر و اعمال او شکایت کرد. وى در نامه خود، درخواست کرد: عثمان بى درنگ ابوذر را به مدینه احضار کند. عثمان نیز ابوذر را نخست به مدینه خواست و سپس او را به ربذه تبعید کرد; به همان مکانى که ابوذر در آن تنها زندگى کرد و تنها مرد...»55
ابن کثیر در کتاب دیگر خود، البدایة و النهایة،56مى نویسد: «ابوذر به کسانى که سیم و زر مى اندوختند، ایراد و اشکال مى گرفت و معتقد بود: هیچ مسلمانى حق ندارد بیش از مصرف خود و خانواده اش از مال دنیا چیزى داشته باشد و افزون بر نیاز را باید بین مسلمانان دیگر انفاق کند. وى براى اثبات ادعاى خود، آیه 34 سوره توبه را تلاوت مى کرد که مى فرماید: «اى پیامبر، به کسانى که طلا و نقره را ذخیره مى کنند و در راه خدا انفاق نمى کنند، وعده عذابى دردناک بده.» معاویه نخست کوشید تا ابوذر را از اشاعه فکر خود برحذر دارد، ولى چون ابوذر به توصیه هاى او توجهى نکرد، معاویه نیز شکواییه اى علیه او به عثمان نوشت.»
4. نظر شوکانى
«... در این مورد که آیا کلمه "کنز" بر جمع آورى و ذخیره مالى که زکات آن را داده اند نیز صدق مى کند یا نه، در میان علما و صاحب نظران اختلاف نظر وجود دارد. ابوذر از گروه کسانى است که معتقدند: نگه دارى آنچه مازاد بر احتیاج است کنز به شمار مى آید.»57
5. نظر آلوسى
«از جمله کسانى که به ظاهر آیه شریفه «والّذین یکنزونَ الذَّهَب...» تمسّک مى جستند و انفاق تمامى مازاد بر مصرف و احتیاج را واجب مى دانستند، ابوذر بود. میان معاویه و ابوذر اختلاف سختى ایجاد شد. چون معاویه در مقام حاکم شام نتوانست ابوذر را از چنان طرز تفکرى برحذر دارد و از اعمالش جلوگیرى کند، به ناچار شکایت او را نزد عثمان برد. عثمان نیز ابوذر را به مدینه احضار کرد و آن گاه دریافت که او در گفته و عقیده خود به راستى محکم و پابرجاست و اندک تردید و تزلزلى به خود راه نمى دهد.»58
6. نظر علماى الازهر
«... ابوذر غفارى عقیده داشت: مسلمانان در صورت داشتن مال اضافه بر احتیاج خود و خانواده شان، مؤظفند آن را در راه خدا انفاق کنند، و گرنه نگه دارى و ذخیره آن حرام است.
علماى الازهر ادامه مى دهند: چنین اظهارنظرى، آن هم از مردى چون ابوذر غفارى، که از بزرگان صحابه پیامبر است، شگفت انگیز مى نماید; زیرا چنین نظریه اى از روح واقعى اسلام به دور است. از همین روست که در تاریخ، مشاهده مى شود مردم آن زمان، سخن ابوذر را مردود شمردند و حتى آن را سخن بى معنا و مستهجن خواندند.»59
7. نظر احمد امین
احمد امین، نویسنده صاحب نام مصرى، رأى ابوذر را درباره اموال و دارایى ها با نظریه مزدک برابر دانسته است. وى پس از نقل روایت طبرى مى گوید: «... پس رأى ابوذر درباره اموال به طورى که دیدید، شباهت بسیار با رأى مزدک دارد.»
احمد امین سپس مى افزاید: ابوذر این نظریه را از ابن سباى یهودى آموخت. به احتمال زیاد، اصل این عقیده از طریق مزدکیان عراق یا یمن به ابوذر رسیده و او را با حسن نیت و صفاى باطن خود، آن را پذیرفته و آن گاه به رنگ زهد، که با طبع وى سازگار بوده، درآورده است.»60
8. نظر علّامه طباطبائى
«... آیه شریفه آن گونه کنزى را تحریم مى کند که با امتناع از اداى حقوق شرعیه واجب همراه باشد، و این حقوق شرعیه شامل تمام موارى که شئون اجتماعى بدان نیاز دارد، مى شود; مانند جهاد و حفظ نفس محترم و نظایر آن ها. بنابراین، آیه مزبور مخصوص زکات تنها نیست... بنابراین، آیه شریفه انسان را از جمع کردن مالى بازمى دارد که صاحبش آن را از آن خود دانسته است، در حالى که خود او به آن احتیاج ندارد، ولى مردم به آن احتیاج دارند.61
داستان اختلاف ابوذر با عثمان و معاویه، که خیلى معروف است و در کتاب هاى تاریخى ضبط شده است. با تدبّر و تفکّر در همان روایات و گفتوگوهاى ابوذر با معاویه، چنین فهمیده مى شود که این آیه مخصوص اهل کتاب نبوده و ابوذر نیز ـ چنان که از بحث ها و گفتوگوهایش با عثمان و کعب الاحبار استنباط مى شود ـ چنین برداشت کرده بود که آیه مبارکه به کسانى وعده عذاب مى دهد که از انفاق واجب در راه خدا امتناع مى کنند، نه هرگونه انفاقى که ممکن است به اشکال گوناگون باشد.62
تبیین نظرات واقعى ابوذر
ابوذر هیچ گاه نگفت مازاد بر نیاز انسان و خانواده اش باید در راه خدا انفاق شود. همچنین وى هرگز هیأت حاکمه را به خاطر داشتن ثروت و مال مؤاخذه نمى کرد و مردم را به ترک دنیا فرا نمى خواند. گذشته از این ها، ابوذر حتى مردم را به انفاق واجب هم ارشاد نمى کرد، بلکه معتقد بود: مسلمانانى که مالى از راه حلال به دست آورده و حقوق خداوند از قبیل خمس و زکات را پرداخت نموده اند، آن مال و ثروت به ملکیت شخصى شان درآمده و انفاق آن واجب نیست.63
تمامى منازعات ابوذر با عثمان، معاویه و دار و دسته آن ها بر سر این بود که آن ها بیت المال مسلمانان را به انحصار خود درآورده بودند و در راه امیال نفسانى خود خرج مى کردند و عامّه مسلمانان را از بیت المال محروم مى ساختند. از این رو، ابوذر به این عمل آن ها معترض بود.64
در اثبات این سخنان، مى توان به ادلّه ذیل استناد جست:
1. ابوذر همواره به عثمان مى گفت: تو نیز در امور مربوط به بیت المال روش و سیاست مالى دو رفیقت ابوبکر و عمر را دنبال کن و به کار ببند.
عثمان در پاسخ مى گفت: «دروغ گفتى، تو ماجراجو هستى و فتنه و آشوب را دوست مى دارى; چنان که مردم شام را علیه معاویه و علیه من شوراندى.»
ابوذر به وى مى گفت: «تو در مسائل بیت المال طبق سیاست ابوبکر و عمر عمل کن، آن گاه مطمئن باش که هیچ کس با تو کارى نخواهد داشت.»65
پس از آنکه عثمان ابوذر را به شام تبعید کرد تا در محل حکومت معاویه محصور باشد و پس از آن که او را از شام به طرز موهن و زجرآورى به مدینه آورد، به طورى که وى را بر شترى برهنه سوار کردند، چنان که هنگام ورود به مدینه گوشت ران و کفل هایش زخمى و خونین شده بود، حضرت على(علیه السلام) رو به عبدالرحمن بن عوف کرده و فرمود: «این اوضاع نتیجه میل و عمل توست.» [اشاره به تمایل و خدعه عبدالرحمن به خلافت عثمان در ماجراى شور]. عبدالرحمن گفت: «اگر حاضرى تو شمشیر خودت را به دست بگیر و من نیز شمشیر خودم را تا هر دو با عثمان بجنگیم; زیرا وى به وعده هایى که به من داده بود نیز عمل نکرده است.»66 [اشاره به وعده هاى عثمان به عبدالرحمن مبنى بر عمل به کتاب خدا، سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله) و روش ابوبکر و عمر.]
از این روایت آشکارا استفاده مى شود: نظر ابوذر با نظر ابوبکر و عمر، که انفاق مازاد بر احتیاج را واجب نمى دانستند و آن را در صورت اداى حقوق الله در ملکیت شخص مسلمان مى شمردند، مطابقت دارد.
2. بزرگان صحابه همچون حضرت على، امام حسین، امام حسین(علیهم السلام)، عمّار یاسر، عبدالرحمن بن عوف و سایر صحابه در اختلاف هاى ابوذر و عثمان، از ابوذر پشتیبانى مى کردند و از عمل و گفتار عثمان ناراحت و منزجر بودند. و این خود نشان مى دهد که آن ها با ابوذر همفکر و هم عقیده بودند.
بى شک، اگر عقیده ابوذر مخالف با جمع مال بود، عبدالرحمن بن عوف از او پشتیبانى نمى کرد; زیرا ثروت او به حدّى زیاد بود که پس از مرگش، طلاهاى به جامانده از او را با تبر مى شکستند.
مسعودى مى نویسد: «بعد از مرگ عبدالرحمن بن عوف، وقتى کیسه هاى طلاى به جامانده اش را نزد عثمان آوردند و برزمین نهادند، حجم کیسه ها مانع از آن شد که عثمان شخصى را که در آن طرف کیسه ها ایستاده بود، ببیند.»67
ابن ابى الحدید معتزلى در شرح نهج البلاغه، مى نویسد: «تمامى مردم مدینه با ابوذر هم عقیده بودند و نسبت به عثمان، به خاطر اعمال ناهنجارش در خشم و ناراحتى به سر مى بردند، گرچه بعضى از آن ها ناراحتى خود را اظهار نمى کردند. ولى همه اهل مدینه به خاطر سختى ها و ناراحتى هایى که براى ابوذر به وجود مى آمد، غمگین و افسرده بودند. کسى که به کتب تاریخ مراجعه کند، به خوبى و آسانى به این واقعیت ها پى خواهد برد.»68
3. چرا ابوذر از میان همه مردم ثروتمند فقط هیأت حاکمه، بخصوص عثمان و معاویه، را مورد حمله قرار داده و علیه آن ها به مبارزه برخاسته بود؟ به نوشته زمخشرى، عده کثیرى از صحابه مانند عبدالرحمن بن عوف و طلحة بن عبیدالله ثروتمند بودند و هرگونه تصرفى هم در اموال خود مى کردند و هیچ کس به آن ها اعتراضى نمى کرد.69
بدین گونه، اگر ابوذر به همه ثروتمندان مى تاخت و آن ها را مورد اعتراض قرار مى داد، پس چه سبب داشت که مردم شام را فقط علیه معاویه برمى انگیخت؟ و چه علتى داشت که عثمان و معاویه در ترس و وحشت به سر مى بردند؟ و چرا آن دو بیم داشتند که مبادا مردم شام علیه معاویه و مردم مدینه علیه عثمان قیام کنند؟ چرا موج اعتراض مردم متوجه ثروتمندان جامعه نمى شد و فقط هیأت حاکمه را در برمى گرفت؟ هیأت حاکمه چه جرمى مرتکب شده بود که باید حملات مردم فقط متوجه آن ها شود؟
این موج اعتراض نشان مى دهد: ابوذر نسبت به اعمالى اعتراض داشت که مختص هیأت حاکمه بوده و فقط از آن ها سر مى زد و ناراحتى و نارضایتى مردم را تشدید مى کرد. در مدینه، ثروتمندان زیادى وجود داشتند که به آسودگى زندگى مى کردند و کسى با آن ها کارى نداشت. براى نمونه، (1) عبدالرحمن بن عوف هزار نفر شتر، ده هزار رأس گوسفند و صد رأس اسب داشت و سایر دارایى هایش به دو میلیون و ششصد و هشتاد و هشت هزار دینار بالغ مى شد.70
(2) طلحة بن عبیدالله خانه هایى ساخت که صدهزار دینار برآورد شدند و در عراق روزانه هزار وافى و در شام ده هزار دینار درآمد داشت و مقدار زیادى طلا و نقره به جاى گذاشت.71
(3) قبس بن سعد و عبدالله بن جعفر نیز از ثروتمندان مدینه به شمار مى رفتند که از ثروت خود و از نقدینه هاى درهم و دینارشان هزار هزار به این و آن مى بخشیدند.72
(4) ابوسعید خدرى ثروت هنگفتى داشت. او در مورد ثروت خود گفته است: در میان انصار کسى را نمى شناسم که ثروتش از ثروت من بیشتر باشد.73
(5) زید بن ثابت، وارثان او پس از مرگش طلا و نقره هاى او را با تبر مى شکستند و تقسیم مى کردند و مزارع و چشمه ها و اموال دیگر به مبلغ صد و پنجاه هزار دینار از وى به جا ماند.74
(6) درباره حکیم بن حزام نیز داستان هاى زیادى در کتب و تواریخ آمده که از ثروت هنگفت وى حکایت مى کند.75
(7) یعلى بن منیه پانصد هزار دینار طلا، زمین ها، خانه ها و طلب هایى به مبلغ سیصد هزار دینار از او به جا ماند.76
4. آیا در زمان حیات پیامبر، مردم ثروت و سرمایه نداشتند؟ پس چگونه ابوذر در آن زمان، احساس وظیفه نمى کرد و در راه انجام وظیفه قیام نمى نمود؟ آیا این مسئله و تحقیق در آن بر ما آشکار نمى کند که ابوذر با داشتن سرمایه و ثروت و جمع آورى مال و دارایى مخالف نبود و آن را از نظر اسلام، مردود نمى دانست؟
5. لازمه تشریع زکات این است که مالکیت مازاد بر زکات به هر مقدار که باشد، حلال است. اگر انفاق مازاد بر حقوق واجب، واجب بود، چه دلیلى داشت که این همه روایت درباره شکل و چگونگى مقدار زکات صادر شود. این مطالب گویاى آن هستند که انفاق مازاد بر حقوق واجب از نظر ابوذر لازم نیست. در غیر این صورت، موضوع صدقات مستحبى را چگونه مى توان توجیه کرد؟
6. در تاریخ طبرى نقل شده است:77 ابوذر به عثمان گفت: «خود را تنها به همین دل خوش نسازید که مردم به شما کارى نداشته باشند. به دریافت زکات واجب هم بسنده نکنید و از مردم بخواهید اضافه بر واجب هم انفاق کنند. چقدر زیباست که مردم به دادن زکات واجب بسنده نکنند، بلکه اضافه بر آن نیز به برادران و همسایگان خود کمک و یارى رسانند و صله رحم به جاى آورند. کعب الاحبار یهودى الاصل مسلمان نما گفت: کسى که زکات واجب خود را پرداخت کرده است، وظیفه اش را انجام داده است. ابوذر در این هنگام، عصاى خود را بلند کرد و بر سر کعب فرود آورد و او را مجروح ساخت.»
علاّمه طباطبائى مى نویسد: «کلام ابوذر صراحت کامل دارد که او انفاق مازاد بر مؤونه را در صورت پرداخت زکات آن واجب نمى داند. ابوذر انفاق در راه خدا را بر دو گونه واجب و مستحب تقسیم مى کند. ولى در عین حال، به مردم این اعتراض را هم مى کند که چرا فقط به انفاق واجب اکتفا مى کنید و درهاى خیر و نیکى را مى بندید؟»78
7. اعتراض ابوذر به معاویه مبنى بر اینکه «چرا کاخ خضراء را ساخته اى؟ اگر با پول بیت المال ساخته اى مرتکب خیانت شده اى و اگر با پول خودت ساخته اى، اسراف کرده اى» دلالت بر این دارد که ابوذر معتقد بوده است دو گونه ثروت وجود دارند: یکى از آن خداست که همان بیت المال است و دیگرى از آن خود انسان است; یعنى انسان مى تواند مالى را تملّک کند و حتى مى تواند با آن کاخ خضراء بسازد، ولى نباید دست به چنین کارى بزند; زیرا در آن صورت اسراف کرده است.
8. از جریانى که بلاذرى و ابن ابى الحدید معتزلى نوشته اند،79 فهمیده مى شود: «اعتراض ابوذر به زمامداران و حکّام به خاطر آن بوده است که آن ها بیت المال را حیف و میل مى کردند و در راه هاى غیرشرعى به مصرف مى رساندند و تمام آن ها را به خود اختصاص مى دادند.» این جریان به این قرار است که پس از آنکه عثمان قسمتى از بیت المال مسلمانان را به مروان و دیگران بخشید و قسمتى دیگر را به زید بن ثابت اختصاص داد، ابوذر سخت خشمگین شد. خروشان به کوچه و بازار آمد و به میان مردم رفت و پى در پى این سخن را تکرار مى کرد: «آن کسانى را که اموال را ذخیره مى کنند به عذاب دردناک بشارت ده» و با صداى بلند این آیه شریفه را تکرار مى کرد: (والّذینَ یکنزونَ الذّهب...) و مروان نیز جریان امر و چگونگى رفتار و گفتار ابوذر را مکرّر به عثمان گزارش مى داد. عثمان نخست واکنشى نشان نداد و سخنى در این باره نگفت; ولى بعداً که ابوذر رفتار خود را تکرار و دنبال کرد، یکى از غلامان خود را نزد ابوذر فرستاد و به او پیام داد: «از کارهایى که به تو نسبت مى دهند و گزارش آن به من رسیده است، خوددارى کن!» ابوذر در پاسخ پیام او چنین گفت: «آیا او مرا از خواندن کتاب خدا و از مذمّت کسانى که امر و حکم خداوند را ترک گفته اند، برحذر مى دارد؟
سفیانیه جاحظ نقل مى کند: عثمان به ابوذر گفت: «آیا تو همانى که ادعا مى کنى ما گفته ایم که دست خدا بسته است، خدا فقیر است و ما ثروتمندیم؟» ابوذر در پاسخ گفت: «اگر چنین نمى گفتید، مال خدا را در راه بندگان خدا خرج مى کردید، به خدا سوگند که من خود، از زبان رسول خدا شنیدم که مى فرمودند: زمانى که تعداد فرزندان عاص به سى نفر برسد، مال خدا را بین خود تقسیم مى کنند و آن را بازیچه قرار مى دهند و در میان خود دست به دست مى گردانند و بندگان خدا را بندگان خود به حساب مى آورند و به دین خدا خیانت مىورزند...»80
ابوذر زمانى که از شام به مدینه بازگشت، در مدینه مى گفت: «... اى عثمان! کارهاى مملکتى را به دست کودکان مى سپارى و چراگاه ها را به خود اختصاص مى دهى و فرزندان کسانى را که آزاد شدگان رسول خدا، بوده اند، در اطراف خود گرد مى آورى و به پست هاى دولتى مى گمارى...»81
بنابراین، ابوذر از خلاف کارى هاى عثمان رنج مى برده، نه از این که چرا مازاد بر احتیاج خود را انفاق نمى کرده است.
9. پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) درباره سرنوشت ابوذر پس از وفات خود و نیز درباره حامیان و مخالفانى که در ماجراهاى اختلاف عقیده اش با هیأت حاکمه داشت به او خبر داده بود. رسول خدا نسبت به خط مشى آتى ابوذر اعتراض نکرده و به او نفرموده بود که حق با آن هاست و بدین دلیل، او موظّف است که سخن آنان را بپذیرد و در برابرشان سکوت کند. تنها نکته اى که حضرت به ابوذر سفارش کرد، این بود که «با آن ها به وسیله شمشیر مقابله مکن.»
پیامبر به ابوذر فرمودند: «هنگامى که با زمام داران خود سرى که اموال مسلمانان را به یغما مى برند روبه رو شوى چه خواهى کرد؟»
ابوذر پاسخ داد: سوگند به خدایى که تو را مبعوث کرد، در آن هنگام، شمشیر خود را برمى دارم و تا مرز شهادت با آنان مى جنگم، تا آن گاه که به تو ملحق شوم.» پیامبر فرمود: «آیا مى خواهى که راهى بهتر از این نشانت دهم؟ پس صبر کن تا روزى که به من ملحق شوى.»82
10. زمانى که عثمان مى خواست بر اعمال خلاف شرع خود سرپوش بگذارد و آن ها را براى مردم توجیه کند، از صحابه پیامبر، که در اطرافش جمع شده بودند، پرسید: «آیا جایز است براى رفع نیاز شخصى، از اموال بیت المال استفاده کنیم و پس از رفع احتیاج، آن را به بیت المال برگردانم؟ کعب الاحبار پاسخ داد: آرى، جایز است. ابوذر خشمگینانه با عصاى خود به سینه کعب الاحبار کوفت.83
بنابر آنچه گذشت، روشن است که ابوذر مالکیت مازاد بر احتیاج شخصى را منکر نبود و نیز درصدد نبود که مردم را به زهد و ترک دنیا تشویق کند، بلکه اعتراض او متوجه هیأت حاکمه بود و بدان ها مى گفت: «چرا در بیت المال تصرف مى کنید و آن را به خود اختصاص مى دهید؟»
11. ابوذر همواره در سخنان خود به آیه 34 سوره توبه استدلال مى کرد: (یا ایّها الّذین آمنوا انَّ کثیراً من الاحبار و الرّهبان لَیأکلونَ اموالَ الناسِ بِالباطلِ و یَصدّونَ عَن سبیلِ اللّهِ و الّذین یَکنزون الذَّهبَ و الفضّةِ و لا یُنفقونها فى سبیلِ اللّه فبشّرهُم بِعذاب الیم); اى کسانى که ایمان آورده اید، عده زیادى از علماى یهود و رهبان اموال مردم را به ناحق تصاحب کرده، مردم را از راه خدا باز مى دارند و به آن ها که طلا و نقره را ذخیره مى کنند و در راه خدا انفاق مى نمایند وعده عذابى دردناک بده.
ابوذر این آیه را همواره با صداى بلند در کوچه و بازار مى خواند و مردم را به مفهوم آن متوجه مى ساخت. تا وقتى معناى این آیه شریفه روشن نشود، منظور اصلى ابوذر درک نخواهد شد.
خداوند سبحان در این آیه، مؤمنان را مخاطب قرار داده، مى فرماید: علماى یهود و نصارا اموالى را که از مردم جمع مى کردند و مصارف آن ها معلوم و مشخص بود، تصرف مى کردند و در راه امیال و خواهش هاى نفسانى خود به مصرف مى رساندند و مردم فقیر را از آن ها محروم مى کردند. سپس خداوند یک قاعده کلى را بیان مى فرماید: هرکس به چنین کارى دست بزند، عذاب دردناک الهى دامنگیرش خواهد شد، خواه مسلمان باشد، خواه از اهل کتاب. بنابراین، آیه شریفه به اموال عمومى اشاره دارد که باید در راه مصالح عموم مصرف شود و به اموال شخصى و مازاد بر احتیاج نظر ندارد. علاوه بر این آیه شریفه تنها علماى یهود و نصارا را، که اموال عمومى در اختیار آن ها بوده است، مورد سرزنش قرار مى دهد نه عموم اغنیاى اهل کتاب را.84
12. اگر ابوذر معتقد بود مسلمان نباید از مال دنیا چیزى بیش از قوت یک شبانه روز خود و خانواده اش یا بیش از مالى که بخواهد در راه خدا انفاق کند یا بیش از مقدارى که بتواند از مهمان خود پذیرایى کند داشته باشد و باید آن را در راه خدا انفاق کند، پس چرا مخالفان ابوذر از جمله کعب الاحبار، روحانى دربار خلیفه، به آیات مربوط به تجارت، احکام زکات و ارث، نفقه هاى مستحبى و آیه 20 سوره نساء استناد نمى کردند. خداوند متعال در این آیه شریفه مى فرماید: (و آتیتم اِحداهُنَّ قنطاراً فلا تأخُذوا منه شیئاً أَتأخذونَه بهتاناً و اثماً مبیناً); اگر به یکى از آن زنان مال بسیارى به عنوان مهر داده اید، نباید چیزى از مهر او بازگیرید، آیا از راه تهمت زدن آن مهر را بازمى گیرید؟ این گناهى آشکار است.
منظور آیه این معنا است که انسان مى تواند مال بسیارى داشته باشد و آن را هم به کس دیگرى بدهد و به ملکیت شخص دیگرى درآورد.
توطئه هاى عثمان و هیأت حاکمه براى سرکوبى ابوذر
عثمان و هیأت حاکمه وقت براى مقابله با انقلابى که ابوذر علیه آنان شروع کرده بود، نقشه ها و سیاست هاى گوناگونى به کار بسته بودند که اهمّ آن ها عبارت بودند از:
1. حذف حرف واو از ابتداى آیه اى که ابوذر دایم به آن استناد مى کرد. هدف عثمان از این عمل، که به آن اصرار هم مىورزید، این بود که وانمود کند آیه اى که ابوذر به آن استناد مى کند و مردم را علیه وى مى شوراند، مربوط به اهل کتاب است و شامل مسلمانان از جمله وى و هیأت حاکمه نمى شود. آیه به صورت «والذین یکنزون الذهب...» نازل شد، ولى عثمان در سال 30 هجرت، یعنى همان سالى که اختلاف هیأت حاکمه با ابوذر به اوج شدت خود رسیده بود، نظر مردم را به مصحف مورد نظر خود جلب کرد و مابقى مصحف ها را سوزانید.85
در صورت حذف حرف «واو»، «الذین» صفت براى «احبار» و «رهبان» مى شود، ولى با ثبت حرف واو «الذین» به «الذین» اول آیه عطف مى شود و هر دو مشمول «فبشّرهم بعذاب الیم» مى شوند.
ولى ابى بن کعب، پس از آگاهى از قصد عثمان، به مخالفت برخاست و تهدید کرد: اگر عثمان به این کار دست بزند، وى نیز سلاح برمى گیرد و علیه عثمان و یاران و همراهانش به جنگ برمى خیزد. بدین سان، عثمان و یارانش ناگزیر شدند از اعمال چنین تحریفى چشم بپوشند و آن آیه را با همان حرف واو، که در ابتداى آن بود، ثبت نمایند.86
معاویه نیز سعى داشت به عامّه مردم بقبولاند که این آیه اختصاص به اهل کتاب دارد و شامل مسلمانان نمى شود. قصد معاویه این بود که شاید به این وسیله بتواند سخن خود را که مى گفت: «مالُ الله لنا و الارض ارضُن» به کرسى بنشاند و به آن جامه عمل بپوشاند تا در صورت دخل و تصرف در بیت المال، هیچ کس متعرّض وى نتواند شد. ولى احنف ابن قیس و صعصعة بن صوحان در برابر او به اعتراض برخاستند و سخنش را نادرست و مردود شمردند.87
معاویه بر این قانون از خود درآورده سرسختانه پافشارى مى کرد تا بتواند در سایه آن سوءاستفاده هاى خود را از بیت المال توجیه کند. ولى در مقابل، ابوذر نیز در سنگر مبارزه خود محکم و پا برجا بود، به امید آنکه از این طریق از دزدى هاى معاویه جلوگیرى کند.
زید بن وهب مى گوید: روزى از ربذه، تبعیدگاه و مدفن ابوذر، مى گذشتم، ابوذر را در آنجا دیدم. از او پرسیدم: چرا به اینجا آمده اى؟ گفت: هنگامى که در شام بودم، این آیه را قرائت مى کردم: «والذین یکنزونَ الذّهب...» معاویه به من گفت: این آیه درباره مسلمانان نازل نشده، بلکه درباره اهل کتاب نازل شده است، و من در پاسخش گفتم: این آیه درباره هر دو دسته نازل شده است.88
بنابراین، آشکار مى شود تبعیدابوذر به خاطرعقیده او در مورد این آیه شریفه بوده است. افراد بسیارى از عقیده ابوذر در تفسیر این آیه جانب دارى کرده و آن را صحیح دانسته اند; از جمله:
الف. قرطبى: وى در تفسیرش مى نویسد: ابوذر و گروهى دیگر عقیده دارند مقصود این آیه اهل کتاب و مسلمانان هر دو هستند و این سخن صحیح است; زیرا اگر فقط اهل کتاب منظور آیه بود، مناسب آن بود که کلمه «و یکنزون» بیاورد و کلمه «والذین» را حذف کند. چون چنین نکرد، معلوم مى شود در اینجا سخن جدیدى شروع شده است. جمله «والذین یکنزون...» جمله مستأنفه است و از باب عطف جمله به جمله به شمار مى آید.89
ب. ابن عباس: وى عقیده دارد آیه شریفه دلالت عام دارد; یعنى شامل اهل کتاب و مسلمانان هر دو مى شود.90
شوکانى،91 اسماعیل بن عبدالرحمن بن ابى کریمه معروف به «سدّى»،92 آلوسى،93 زمخشرى94 و بیضاوى95 نیز با ابوذر هم رأى مى باشند.
2. بنى امیّه ابوذر را تهدید کردند اگر دست از مبارزه برندارد و آن ها را به حال خویش وانگذارد، دچار فقر و گرسنگى و مرگ خواهد شد. سفیان بن عیینه از ابوذر نقل مى کند که او گفته است: «بنى امیّه مرا به فقروقتل تهدید مى کنند. به خداقسم،مرگ براى من بهتر از زندگى دنیا و فقر برایم محبوب تر از ثروت است.»
از میان تمام ثروتمندان آن زمان، چرا فقط بنى امیه ابوذر را تهدید به فقر و مرگ مى کردند؟ آیا علت این امر جز این مى تواند باشد که ابوذر با هر ثروتى و هر ثروتمندى مخالفت نداشت، بلکه مبارزه اش فقط با کسانى بود که به فرموده حضرت امیر(علیه السلام)«مال الله را چنان مى خورند که حیوانات علف سبز ر»96 و اینان جز بنى امیّه کس دیگرى نبودند.
یزید بن قیس ارحبى درباره بنى امیّه مى گوید: هر کدام از آن ها هنگامى که در مجالس مى نشینند، از زمین و زمان و خدا و دین سخن مى گویند و خود را همه کاره مردم جلوه مى دهند. مال خدا را در اختیار خود قلمداد مى کنند و خویشتن را معصوم و برى از هر گناه مى دانند; چنان مى پندارند که مال الله از طریق ارث بدان ها رسیده است و حق دارند و مى توانند که در آن هرگونه تصرفى روا دارند، و حال آنکه این مال و ثروت، مالى است که خداوند به وسیله شمشیر خودمان به ما داده است.»97
3. عثمان براى درهم شکستن روحیه ابوذر و به تسلیم درآوردن وى و در نتیجه، سر خورده و مأیوس ساختن ابوذر از مبارزه، او را به شام تبعید کرد.98 ولى این عمل عثمان نتیجه اى نبخشید و به تدریج، مقاومت ابوذر بیشتر و ایمان وى به هدفش افزون تر گشت.
4. از جمله سیاست هایى که بنى امیّه به کار بست، قبولاندن رشوه و حق السکوت به ابوذر بود; زیرا در صورتى که این سیاست به گونه موفقیت آمیزى اجرا مى شد، ابوذر از مقام، منزلت و اعتبارى که در نظر مسلمانان داشت، سقوط مى کرد و آن گاه مردم معتقد مى شدند کردار ابوذر با گفتارش تناقض دارد. این سیاست در آغاز درگیرى ابوذر با هیأت حاکمه و پیش از آنکه مستمرى او از بیت المال قطع شود، به مرحله اجرا درآمد و در همان مرحله نیز با شکست روبه رو شد.
ابوهلال و ابن کثیر و ابن اثیر مى نویسند:99 این سیاست هنگامى که ابوذر در شام بود، در مورد وى اجرا شد، ولى ابوذر پیروز و سربلند از بوته آزمایش بیرون آمد و دامن پاک خود را به مال حرام نیالود و با این عملش ثابت کرد، گفتار و عملش یکى است.
آن ها مى افزایند: در پى اجراى این سیاست و شکست آن، معاویه نامه اى به عثمان نوشت و شکایت نزد او برد که ابوذر مرا در تنگنا قرار داده است.
5. اموى ها مستمرى ابوذر را از بیت المال قطع کردند تا شاید از این طریق بتوانند زیر فشار اقتصادى و در تنگناى فقر، او را ناگزیر به تسلیم و سازش کنند. اما این سیاست نیز به شکست انجامید و ابوذر حملات خود را افزون تر کرد و مبارزات خود را علیه غارت و چپاول آنان شدت بخشید. در نتیجه، اموى ها مجبور شدند براى مبارزه با او سیاست دیگرى در پیش گیرند.
6. پس از قطع مستمرى ابوذر از بیت المال، وقتى معاویه مطمئن شد که او طعم تلخ فقر و گرسنگى را چشیده است، بار دیگر سیصد دینار براى وى فرستاد، به این امید که این بار ابوذر در آن تنگناى مالى دینارها را قبول کند. اما ابوذر به فرستاده معاویه گفت: اگر این پول مجموع مستمرى قطع شده یک ساله من است آن را مى پذیرم، و اگر صله است هرگز آن را قبول نمى کنم.100
پس از آنکه این سیاست نیز به شکست انجامید، معاویه یک بار دیگر نیز توسط یکى از یاران خود به نام حبیب بن مسلمه، سیصد دینار براى ابوذر فرستاد و ابوذر این بار نیز آن مبلغ را نپذیرفت. پس از آنکه ابوذر به ربذه تبعید شد، بار دیگر حبیب بن مسلمه نزد ابوذر رفت و به او پول داد و ابوذر این بار نیز آن را ردّ کرد. حبیب بن مسلمه همان کسى است که به معاویه هشدار داد که در صورت ادامه تحریکات ابوذر، خطر بزرگى متوجه وى خواهد شد.101
شاید منظور معاویه و حبیب بن مسلمه از تکرار این عمل آن بود که ابوذر را به وسیله دینار ساکت کنند.
عثمان نیز براى به تسلیم کشاندن ابوذر، همین سیاست را به کار برد، ولى او نیز از این سیاست حیله گرانه فایده اى نبرد. عثمان توسط دو تن از غلامان خود، دویست دینار طلا براى ابوذر فرستاد. ابوذر از آن دو غلام پرسید: آیا عثمان به تمامى مسلمان ها همین مقدار پول داده است، یا خیر؟ آن ها جواب دادند: خیر. ابوذر هم آن دینارها را از فرستادگان عثمان نپذیرفت و به آن ها گفت: من نه به این دینارهاى طلا نیازمندم و نه به آنچه از مال دنیا در نزد عثمان است احتیاج دارم... تا آن که در روز قیامت خدایم را ملاقات کنم، و در آن روز اوست که بین من و عثمان حکم خواهد فرمود.102
7. بعد از آنکه توطئه هاى مزبور بر عزم راسخ ابوذر خللى وارد نکردند و ادامه روشنگرى هاى ابوذر قیام وى را فراگیر مى شد، هیأت حاکمه با احساس خطر جدّى، تصمیم گرفتند با تبعید وى چند روز بر عمر حکومت ننگین و سراسر فساد و ظلم خود بیفزاید. از این رو، پس از آنکه در پى شکایت معاویه از ابوذر تصمیم گرفته شد ابوذر از شام به مدینه بازگردانده شود، او را بر شتر برهنه سوار کردند و افسار شتر را به دست مرکب دارى خشن و درشت خوى سپردند تا او را با وضعى رقّت بار و دردآور به مدینه برساند. در طول این سفر رنج آمیز و دردبار، گوشت ران هاى ابوذر خونین و مجروح شده بود. علاوه بر این، پس از آنکه با چنین وضع رقّت بارى به مدینه رسید، عثمان تمام مردم شهر را از همنشینى و هم صحبتى با او برحذر داشت.103 ولى با وجود این، ابوذر هرگز تسلیم نشد و به مبارزه ادامه داد تا آنکه ناچار شدند بار دیگر وى را به تبعید بفرستند. این بار «ربذه» را انتخاب کردند. ربذه از نظر ابوذر، بدترین و منفورترین مکان ها بود. با این همه، ابوذر بنابر وصیت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و به احترام سخن آن حضرت که به او فرموده بود: سختى ها و دشوارى ها را تحمّل کن تا زمانى که به من ملحق شوى، به این تبعید دردناک و وهن آمیز اعتراض نکرد و با شکیبایى و تحمّل، راهى آن دیار شد.
ابوذر فریب وعده و وعیدهاى آنان را نخورد، از تهدیدها نهراسید و دین خود را به دنیاى آن ها نفروخت. در عین حال، شمشیر هم به دست نگرفت. بنابراین، اعمال و موضع گیرى هاى وى در برابر هیأت حاکمه مورد تأید پیامبر نیز بوده است; چون پیامبر خدا در عین حال که موضع ابوذر را تأیید مى فرماید، او را از مبارزه مسلّحانه نیز برحذر مى دارد و به او گوشزد مى کند که مبارزه مسلحانه، هم به خودش و هم به مکتبش آسیب خواهد رساند.
پى نوشت ها
*. عضو هیأت علمى گروه اقتصاد دانشگاه آزاداسلامى ـ واحد نراق.
1و2ـ جعفر مرتضى عاملى، ابوذر; مسلمان یا سوسیالیست، قم، 1361، ص 9.
3ـ نهج البلاغه، شرح صبحى صالح، کلمات قصار، شماره 289.
4ـ سیدجعفر شهیدى، ابوذر غفارى اولین انقلابى اسلام، تهران، سایه، 1370، ص 80.
5ـ محمد عبدالمنعم الجمال، موسوعة الاقتصاد الاسلامى و دراسات مقارنة، قاهره، دارالکتاب المصرى، 1406، ص 66.
6و7ـ جعفر مرتضى عاملى، پیشین، ص 12.
8ـ ر.ک به: ابوالقاسم اجتهادى، وضع مالى و مالیه مسلمین، به نقل از ابوعبید، قاسم بن سلّام، الاموال، قاهره، 1353، ص 305.
9و10ـ همان، به نقل از ابن سعد، الطبقات الکبرى، بیروت، دار بیروت، 1985، ج 2، ص 32ـ33 / ج 3، ص 100.
11ـ ابویوسف، خراج، المکتبة الازهریة للتراث، 1420 ق، ص 42.
12ـ ر.ک: ابوالقاسم اجتهادى، پیشین، ص 99ـ 101.
13ـ ابن سعد، پیشین، ج 3، قسمت 1، ص 217.
14ـ محمدبن جریر طبرى، تاریخ الطبرى، بیروت، عزالدین، 1413، ج 1، ص 2854 و 3026 به بعد.
15ـ ابن سعد، پیشین، ج 3، قسمت 1، ص 41.
16ـ محمدبن جریر طبرى، پیشین، ج 1، ص 3031.
17ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، قم، مکتبة آیة الله مرعشى، 1404، ج 3، ص 13.
18ـ محمدبن جریر طبرى، پیشین، ج 1، ص 2774.
19ـ21ـ همان،ج1،ص3939و 2811/ ج1، ص2940/ ج1،ص 109.
22ـ ر.ک: ابوالقاسم اجتهادى، پیشین، ص 110.
23و24ـ همان،نقل از: دکترشریف، دورالحجاز،ص283/ص 110.
25ـ محمدبن جریر طبرى، پیشین، ص 2774.
26ـ ابن ابى الحدید، پیشین، ج 3، ص 35.
27ـ احمدبن یحیى بن جابرالبلاذرى، انساب الاشراف، لبنان، دارالتعارف، 1977م، ج 5، ص 52.
28ـ احمدبن ابى یعقوب الیعقوبى، تاریخ الیعقوبى، قم، فرهنگ اهل بیت(علیهم السلام)، ج 2، ص 163.
29ـ بلاذرى، پیشین، ج 5، ص 125.
30و31ـ ابن سعد، پیشین، ج 5، ص 24 / ج 3، ص 44.
32الى 35ـ محمدبن جریر طبرى، پیشین، ج 1، ص 2811ـ 2813 / ص 2917 ـ 2918 / ص 366 / ص 107.
36و37ـ ابن ابى الحدید، پیشین، ج 3، ص 38.
38ـ الطبقات الکبرى، ج 3، قسمت 1، ص 75.
39ـ بلاذرى، پیشین، ج 5، ص 7.
40ـ ابن ابى الحدید، پیشین، ج 11، ص 10.
41ـ المسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، قم، الشریف الرضى، 1380، ج 2، ص 332.
42ـ محمدبن جریر طبرى، پیشین، ج 1، ص 2828.
43ـ ابن ابى الحدید، پیشین، ج 1، ص 199.
44و45ـ ابوعبید، پیشین، ص 229 / ص 101.
46ـ محمدبن جریر طبرى، پیشین، ج 1، ص 1753.
47ـ جعفر مرتضى عاملى، پیشین، ص 57.
48و49ـ همان، به نقل از: شیخ مفید، جمل، ص 116 / ص 59.
50و51ـ همان، به نقل از: مصعب الزبیرى، نسب قریش، ص 357/ ص 15.
52ـ همان به نقل از: ابوهلال عسگرى، اوایل، ج 1، ص 276ـ 277.
53ـ همان، به نقل از: ابن اثیر، الکامل، ج 3، ص 114ـ 115.
54ـ همان، به نقل از: ابن کثیر، تفسیر، ج 2، ص 352.
55ـ همان، به نقل از: ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 7، ص 155.
56ـ الشوکانى، فتح القدیر، مصر، مصطفى، 1350، ج2، ص 356.
57ـ جعفر مرتضى عاملى، پیشین، به نقل از: آلوسى، روح البیان، ج 10، ص 87.
58ـ علامه امینى، الغدیر، ج 8، ص 362.
59ـ احمد امین، فجرالاسلام، بیروت، دارالکتاب العربى، 1975، ص 110.
60و61ـ محمدحسین طباطبائى،المیزان،ج9، ص 251 / ص 298.
62و63ـ جعفر مرتضى عاملى، پیشین، ص 24/ ص 25.
64ـ ابن ابى الحدید، پیشین، ج 3، ص 56.
65ـ بلاذرى، پیشین، ج 5، ص 57.
66ـ مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 340.
67ـ ابن ابى الحدید، پیشین، ج 3، ص 58ـ 59.
68ـ جعفر مرتضى عاملى، پیشین، به نقل از: زمخشرى، الکشاف، ج 2، ص 67.
69ـ71ـ همان،نقل از:مشاکلة الناس لزمانهم،ص14/ص14/ص30.
72ـ جمال الدین ابى الفرج ابن الجوزى، صفة الصفوة، بیروت، دارالمعرفة، 1415، ج 1، ص 715.
73ـ جعفرمرتضى عاملى، پیشین، به نقل از: مشاکلة الناس لزمانهم، ص 14.
74ـ ابن الجوزى، پیشین، ج 1، ص 726.
75ـ جعفر مرتضى عاملى، پیشین به نقل از: مشاکلة الناس لزمانهم، ص 14.
76ـ محمدبن جریر طبرى، پیشین، ج 3، ص 366.
77ـ سید محمدحسین طباطبائى، پیشین، ج 9، ص 263.
78ـ ابن ابى الحدید، پیشین، ج 3، ص 54.
79ـ ابن محمد احمد بن اعثم الکوفى، الفتوح، لبنان، دارالکتب العلمیه، 1986، ج 2، ص 156ـ157.
80ـ بلاذرى، پیشین، ج 5، ص 53.
81ـ ابن سعد، پیشین، ج 4، ص 166.
82ـ مسعودى، پیشین، ج 2، ص 340.
83ـ جعفر مرتضى عاملى، پیشین، ص 40ـ 41.
84ـ ابن اثیر، پیشین، ج 3، ص 111.
85ـ عبدالرحمن السیوطى، الدر المنثور، بیروت، دارالفکر، 1983، ج 3، ص 233.
86ـ مسعودى، پیشین، ج 3، ص 43.
87ـ شوکانى، پیشین، ج 2، ص 358.
88ـ جعفر مرتضى عاملى، پیشین، به نقل از: قرطبى، تفسیر قرطبى، ج 8، ص 123.
89ـ همان، به نقل از: ابن کثیر، تفسیر، ج 2، ص 352.
90ـ شوکانى، پیشین، ج 2، ص 356.
91ـ سیوطى، پیشین، ج 3، ص 232.
92ـ آلوسى، پیشین، ج 10، ص 87.
93ـ زمخشرى، پیشین، ج 2، ص 266.
94ـ بیضاوى، تفسیر بیضاوى، ج 1، ص 499.
95ـ نهج البلاغه، خطبه شقشقیه.
96ـ ابن ابى الحدید، پیشین، ج 5، ص 194.
97ـ همان، ج 8، ص 255ـ 256.
98ـ ابن کثیر، تفسیر، ج 2، ص 352.
99و100ـ بلاذرى، پیشین، ج 5، ص 53.
101ـ جعفر مرتضى عاملى، پیشین، به نقل از: قاموس الرجال، ج 2، ص 448ـ 449.
102ـ ابن ابى الحدید، پیشین، ج 3، ص 57 و ج 8، ص 259.