اخلاق و عرفان اسلامى
اخلاق و عرفان اسلامى
استاد محمدتقى مصباح
مقدّمه
بحث ما در اين زمينه بود كه از آيات كريمه قرآن استفاده مى شود عامل اصلى سقوط انسان غفلت است و كليد ترقّى و تعالى انسان هم خود آگاهى و هوشيارى و ياد است. اما يادِ چه چيزى؟ عرض كرديم كه به يك معنا، همه برمى گردند به ياد هويّت الهى خود انسان، و به يك معنا هم همه بر مى گردند به ياد خدا، و اين دو از هم انفكاك ناپذيرند. براى اينكه انسان به غفلت مبتلا نشود، وقتى كه هوشيار و خود آگاه است بايد برنامه هايى داشته باشد، وگرنه وقتى مبتلا به غفلت شد، در حال غفلت نمى تواند خودش را نجات دهد. يكى از اين برنامه ها اين است كه تمرين كند. وقتى كه هوشيار و خود آگاه است، در همه حال به نحوى به ياد خدا باشد. در اين زمينه نكاتى ذكر شد.
راه هاى نجات از غفلت
الف. ممارست بر فكر كردن
از جمله راه هايى كه ما از قرآن استفاده مى كنيم اين است كه انسان تمرين كند و خود را عادت دهد به فكر كردن; برنامه اى داشته باشد براى اينكه مقدارى از وقتش را براى فكر كردن صرف كند. در اين زمينه آن قدر تشويق شده كه يك ساعت فكر كردن مساوى با يك يا شصت سال عبادت تلقّى شده است.1البته اين تفاوت شايد به دليل تفاوت مراتب افكار باشد. به هر حال، فكر كردن يكى از امور مطلوبى است كه مى تواند براى ترقّى و تكامل انسان مؤثر باشد; مثلا، نشسته ايم، مى خواهيم فكر كنيم؟ درباره چه فكر كنيم؟ در آيات آخر سوره آل عمران آمده است: (وَ يَتَفكَّرونَ فى خلقِ السّمواتِ و الارضِ ربَّنا ما خلقتَ هذا باطلا.) فكر درباره اينكه آفرينش جهان سرسرى نيست، هدف دار است، اين فكر اگر درست هدايت شود انسان را مى رساند به اينكه به عالم آخرت و حساب و كتابى كه در آن عالم براى رفتارهاى انسان وجود دارد، يقين پيدا مى كند. به همين دليل، در ادامه اش مى فرمايد: (ربَّنا ما خَلقتَ هذا باطلا سُبحانَكَ و قِنا عذابَ النارِ.)
نكته اى را بين پرانتز عرض كنم: بعضى از مسائل هستند كه حل كردنشان براى انسان يك بار و براى يك لحظه كافى نيست، انسان احتياج دارد به اينكه مكرّر آن كارها را انجام دهد. ياد خدا كردن از اين امور است. يك بار اعتراف كرديم كه خدايا تو خدايى، ما هم بنده ايم; اين كافى نيست، هميشه بايد اين ياد باشد; (والّذين يذكرونَ اللّهَ قياماً و قعوداً و على جنوبِهم.) در همه حال، روز و شب، همه جا به ياد خدا هستند. در برنامه نماز كه هفده ركعت آن در شبانه روز از واجبات است، چقدر تكبير تكرار شده است، اذكار ديگر به همين صورت. پس نماز و اذكار آن را هر روز بايد تكرار كنيم. اين نشان دهنده آن است كه اگر انسان بخواهد در راه صحيح و مستقيم و پا برجا بماند بايد يك بار عملى را انجام دادن كارش به سامان نمى رسد، هرچند دايم در حال تغيير است; ممكن است صبح مؤمن باشد، شب كافر شود و بالعكس; بخصوص در آخرالزمان بر طبق روايات پيش بينى شده است كه «اِنَّ العبدَ يُصبح مؤمناً و يُمسى كافراً و يصبحُ كافراً و يمسى مؤمن»، صبح انسان مؤمن است، شب كافر است و صبح كافر است، شب مؤمن است.2بنابراين، بايد اين ياد و اين فكر را تكرار كرد و ادامه داد تا در هر لحظه انسان از آفات غفلت و وسوسه هاى شيطانى محفوظ بماند، وگرنه هر وقت مبتلا به غفلت شد، شيطان به سراغش مى آيد. پس اگر ما يك بار نشستيم و فكر كرديم و عقايدمان را بر اساس ادلّه عقلى اثبات كرديم، اين معنايش آن نيست كه تا آخر عمر ديگر كافى است، انسان در معرض وسوسه شيطان است; يك وقت مى گويد: از كجا معلوم كه فكر ديروز من درست بوده است؟ بخصوص با شبهات كه شياطين دايم القا مى كنند. بنابراين، فكر بايد ادامه داشته باشد.
ب. مقايسه دنيا و آخرت
وقتى فكر كرديم و رسيديم به اينكه غير از اين زندگى دنيا، كه معمولا هفتاد، هشتاد سال بيشتر طول نمى كشد و با مرگ پايان مى يابد، مى بينيم اين تمام حيات انسانى نيست، بخش كوچكى از حيات انسان است، بخش اعظمش پس از مرگ است و در عالم قيامت. بنابراين، زندگى دنيا هر قدر هم طولانى باشد، محدود و متناهى است، اما زندگى آخرت نامتناهى است. وقتى باور كرديم كه چنين زندگى اى هست، آيا بعد هم در اين زمينه جاى فكر كردن هست؟ قرآن مى فرمايد: (كذلكَ يُبيِّنُ اللّهُ لَكُم الآياتِ لعلّكم تَتفكرونَ فى الدُّنيا و الآخرةِ.)(بقره: 219و 220) ما آيات خود را براى شما بيان مى كنيم تا شما بينديشيد و درباره دنيا و آخرت فكر كنيد. پس فكرى كه درباره اش بحث كرديم، نتيجه اش اين بود كه زندگى ما منحصر به دنيا نيست، آخرتى دارد، وگرنه اين نظام عبث و بيهوده خواهد بود. بعد كه فهميديم آخرتى هست ديگر درباره چه فكر كنيم؟ (لعلَّكُم تَتفكَّرونَ فىِ الدُّنيا و الآخرةِ.) زندگى دنيا و آخرت را مقايسه كنيد. تا حالا اصلا توجهى نداشتيم كه آخرتى هست، حال كه توجه پيدا كرديم، آيا اين دو مساوى اند؟ يك بخش زندگى ما هفتاد، هشتاد سال است. پس از اين مدت هم عالم آخرت است. حال چه نسبتى بين اين دو هست؟ قرآن، خودش راهنمايى كرده است كه اين گونه فكر كنيد و فرموده: (بَل تُؤثِرونَ الحيوةَ الدُّنيا و الآخرةُ خيرٌ و اَبقى.) شما به حسب طبع مادى و حيوانى تان همين زندگى دنيا را ترجيح مى دهيد، در صورتى كه اشتباه مى كنيد. شما بايد عالم آخرت را ترجيح بدهيد. جايى كه بين اين دو تعارض است وقتى با هم جمع نمى شوند يا بايد دنيا را بگيريد، يا آخرت را. اما قرآن مى فرمايد: آخرت بهتر است.
فكر كنيم ما يك زندگى داريم، خيلى هم كه مرفّه زندگى كنيم و راحت باشيم، هفتاد هشتاد يا حداكثر صد سال است. فرض كنيم يك زندگىِ مرفّه ديگرى هم داشته باشيم كه آخرت است. كدام يك بهترند؟ يك فرق كلى و اساسى بين اين دو آن است كه اين يكى محدود است و آن يكى نامحدود. فاصله بين اين دو يك «ن» است. اين «محدود»، آن «نامحدود». مطلب را بازتر كنيم، ببينيم «محدود» و «نامحدود» يعنى چه؟
برترى آخرت بر دنيا:
1. نامحدود بودن آخرت: اگر شما از اول عمرتان شروع كنيد به عدد نوشتن و از طرف چپ پشت سر هم عدد 9 بگذاريد و اين كار را صد سال ادامه دهيد تا ببينيد به كجا مى رسيد، عمر آدم تمام مى شود و پس از صد سال نوشتن، در نهايت آن عدد باز هم محدود است. اگر مصداق هر يك از اين 9ها يك سال باشد و اين عدد نشانه طول سال هاى زندگى آخرت باشد، باز حقش را ادا نمى كند; چون عدد تمام مى شود، ولى آخرت تمام نمى شود. اگر مصداق هر واحدش را يك سال نورى فرض كنيم كه در هر ثانيه نور سيصد هزار كيلومتر راه مى پيمايد ـ باز عدد تمام مى شود، ولى عمر آخرت تمام نمى شود. چه نسبتى است بين زندگى ما و آخرت؟ چند برابر است؟ هزار برابر؟ يك ميليون برابر؟ يك ميليارد برابر؟ باز اين نسبت ها محدودند. عمر دنيا را شما به هر نسبتى اضافه كنيد، به هر توانى برسانيد، باز هم محدود است. اما عمر آخرت تمام نمى شود. وقتى فكر كنيم درباره دنيا و آخرت، ببينيم كدام يك اهميتشان بيشتر است، خواهيم فهميد كه اهميت آخرت بى نهايت بيش از دنياست. نمى توان گفت: يك برابر، دو برابر، صد برابر، هزار برابر، يك ميليون برابر; چون بين متناهى و نامتناهى هيچ نسبتى نيست.
اگر شما را مخيّر كنند به اينكه جايى زندگى كنيد و يك سال وسايل راحتى تان را فراهم كنند، يا در جاى ديگرى دو سال با همان كيفيت، كدام يك را ترجيح مى دهيد؟ معلوم است، به همان اندازه كه آن عمر طولانى تر است، رجحان دارد. پس آخرت به همان اندازه كه عمرش طولانى تر از دنياست، بر دنيا ترجيح دارد. چند برابر طولانى تر است؟ بى نهايت. پس آخرت بى نهايت از دنيا ارزنده تر است: (بَل تُؤثِرونَ الحيوةَ الدُّنيا.) همه فكر در دنياست، در حالى كه (الآخرةُ خيرٌ و اَبقى.) بقايش بيشتر است، چقدر بيشتر؟ هيچ حدى ندارد، بى نهايت است. اين يكى از موضوعاتى است كه جا دارد انسان درباره اش فكر كند.
2. برترى لذات آخرت بر دنيا: ولى تنها برترى آخرت در دنيا طولانى تر بودن عمرش نيست، جهت ديگرى هم دارد: هر ساعتى از زندگى دنيا را كه فرض كنيد در بهترين شرايط لذت و راحتى و رفاه و آسايش باشيد، اگر همين را با مشابهش مقايسه كنيد ـ به فرض ما در آخرت همين زندگى را داشته باشيم كه بتوانيم بگوييم يك ساعت شصت دقيقه اى از زندگى آخرت ـ اگر اين دو را با هم مقايسه كنيم، آيا با هم مساوى اند؟ صرف نظر از اينكه آن طولش به قدر بى نهايت بر اين يكى برترى دارد، يك واحد ـ مثلا ـ يك ساعتى اش هم با اين يكى برابر نيست. چرا؟ چون وقتى لذت هاى اين دنيا را حساب مى كنيد هيچ وقت لذت خالص براى شما پيدا نمى شود. لذت هاى دنيا هم در مقدّمات، هم در مقارنات و هم در مؤخّرات محفوف به آلام و رنج ها و خستگى ها هستند. خوش ترين لذت ها را تصور كنيد! براى رسيدن به آن چقدر بايد زحمت بكشيد تا حاصل شود؟ مثلا، لذت خوردن غذاى لذيذ. براى تهيه اين غذا چقدر بايد زحمت كشيد؟ اگر پولش را هم داشته باشيد، تا مواد اوليه اش را تهيه كنيد، تميز نماييد و غذا را آماده سازيد، چقدر طول مى كشد؟ اين ها همه خستگى دارند. بايد انرژى صرف كرد تا غذا سر سفره آماده شود. بعد لقمه را كه بر مى داريد و در دهان مى گذاريد از وقتى كه جويده شد و مزه اش را درك كرديد تا وقتى مى خواهيد آن را فرو ببريد، فقط لحظه كوتاهى ذائقه شما مزه اش را درك مى كند و از آن لذت مى بريد، در حالى كه براى اين لذت چقدر زحمت كشيده ايد! بعد هم كه آن را خورديد و سير شديد، خسته مى شويد، خوابتان مى گيرد، بايد بخوابيد تا رفع خستگى كنيد از لذتى كه برده ايد! تازه اين يك مثال ساده بود، اگر ساير چيزها را هم مقايسه كنيد، وضع به همين صورت است; مى بينيم براى فراهم شدن مقدّمات لذت، چه زحمت هايى بايد كشيد، چند لحظه التذاذ، بعد هم خستگى. اين تازه براى كسانى است كه همه مقدّمات برايشان فراهم است، هيچ مشكلى هم ندارند. اما اگر اين لذت با هزار جور مشكلات ديگر همراه باشد ـ مثلا، مريضى يا مشكلات ديگر باشد ـ كار از اين به مراتب سخت تر است. پس لذت هاى دنيا، هم در مقدمات، هم مقارنات و هم در مؤخّرات همراه با خستگى و رنج و زحمت اند. اما لذات آخرت هيچ خستگى ندارند. هر قدر از نعمت آخرت استفاده كنيد، سر سوزنى خسته نمى شويد; (لا يَمسُّهم فيها نَصَبٌ.) (حجر: 48); (لا يمسّنا فيها نَصَبٌ و لا يمسُّنا فيها لغوب) (فاطر: 35) هرگونه التذاذى در آخرت سر سوزنى خستگى ندارد، مقدّماتش هم زحمتى ندارد، بعدش هم ناراحتى ندارد.
يكى از لذت هاى خوراكى و آشاميدنى آخرت براى مؤمنان، «خمر» است; تعبير قرآن كريم اين است: (و انهارٌ مِن خمر)(محمّد: 15)، آن هم نه يك جرعه يا يك جام، بلكه جوى هايى از خمر. اما خمرى كه در آنجا مؤمنان تناول مى كنند خمارى ندارد، خستگى ندارد، سر درد ندارد، (لا يُصدّعونَ عنها و لا يُنزفونَ.) (واقعه: 19) لذت دارد، اما خستگى ندارد، مستى اش بى عقلى ندارد، خمارى ندارد، سردرد هم ندارد. اين ها لوازم عادى خمر در دنيا است. قرآن بر اين ها تكيه مى كند و مى فرمايد: خمر آخرت اين عوارض را ندارد.
پس حتى اگر يك واحد از ساعات التذاذ دنيا را هم بخواهيم با آخرت بسنجيم، مى بينيم آخرت بر آن رجحان دارد; صرف نظر از اينكه آن بى نهايت طولش بيشتر است، اين يكى همراه با خستگى و رنج است ـ (لَقَد خَلقنا الانسانَ فى كبد)(بلد: 4)، زندگى دنيا بدون رنج امكان ندارد ـ اما در آنجا اصلا با رنج و خستگى تماس پيدا نمى كنند: (لا يَمَسُّهُم فيها نَصَبٌ)منظور از «لا يمسُّهم» اين است كه كم ترين ارتباطى با درد و رنج پيدا نمى كند. نمى فرمايد به درد و رنج مبتلا نمى شوند، درد نمى كشند، بلكه مى فرمايد: اصلا درد با آن ها تماس پيدا نمى كند و به هيچ وجه احساس خستگى برايشان پيدا نمى شود. به همين دليل مى فرمايد: (و الآخرةُ خيرٌ و ابقى.); آخرت هم پايدارتر است، هم بهتر. به دليل التذاذاتى كه آخرت دارد التذاذ آخرتى بر دنيا ترجيح دارد، اقلّش اين است كه رنج و الم ندارد، ولى مطلب از اين بالاتر است. من خواستم فقط به محكمات و يقينيات خود قرآن تمسّك كنم، و گرنه در روايات آن قدر چيزهاى عجيب درباره ويژگى لذت هاى آخرت هستند كه انسان مبهوت مى شود; مثلا، شما براى چيدن ميوه بهشتى احتياج هم نداريد كه دستتان را بلند كنيد كه خسته بشويد، وقتى اراده كنيد شاخه درخت خودش به سمت شما مى آيد. به همين دو جهت امتياز هم كه آدم فكر مى كند، تصميم مى گيرد جور ديگرى رفتار كند; مى فهمد كه ديگران چقدر بچه گانه فكر مى كنند، چقدر نادانند آن ها كه دنيا را بر آخرت ترجيح مى دهند، بى چاره ها چقدر اشتباه مى كنند: (بَل تُؤثِرونَ الحيوةَ الدُّنيا والآخرةُ خيرٌ و ابقى).
3. آخرت; زندگى حقيقى: بر اين مورد بخصوص در قرآن تأكيد شده، ولى مسئله اى هست از همه اين ها بالاتر: اين ها مقايسه هايى هستند كه ما بين زندگى دنيا با زندگى آخرت داريم; آن طولش بيشتر است، اين لذت هايش همراه با رنج است، آن رنج ندارد،... ولى حقيقت مسئله چيز ديگرى است، آن چيزى است كه ما درست با عقلمان نمى فهميم:
قرآن در چندين مورد تأكيد مى كند كه ماهيت زندگى دنيا بازيچه است، وسيله گول زدن است: (و ماالحيوةُ الدّنيا الاّ متاعُ الغرورِ.) (آل عمران: 85) جز اين نيست كه زندگى دنيا اسباب فريب است، غير از اين نيست; (و ما الحيوةُ الدُّنيا الاّ لهوٌ و لعبٌ)سرگرمى و بازيچه است. (و اِنَّ الدّارَ الآخرةَ لِهىَ الحَيَوانُ.) (عنكبوت: 64) با همه تأكيداتى كه هستند: انّ، لام تأكيد ضمير فصل، خبر محّلى به الف و لام، «حَيَوان» يعنى حيات. حيات آنجاست. اصلا زندگى دنيا را با زندگى آخرت ـ اگر كسى حقيقتش را درك كرده باشد ـ نمى توان مقايسه كرد. ما بايد اعتراف كنيم كه اين را درك نمى كنيم. قرآن مى فهمد، به پيغمبرش و معصومان(عليهم السلام) هم فهمانده است. آن ها مى دانند كه اصلا در مقابل آخرت زندگى دنيا را نمى توان زندگى گفت. اصلا زندگى آن است، اين بازيچه است، يك مرگ تدريجى است. لذا، وقتى انسان به آنجا مى رود، مى گويد: (يا ليتنى قدّمتُ لحيوتى) (فجر: 24); اى كاش براى اين زندگى فكرى كرده بودم! يعنى آنچه گذشت زندگى نبود، زندگى اينجاست كه من برايش فكرى نكرده ام. اين از همه آن ها بالاتر است.
به حسب يك معنا، زندگى دنيا زندگى مجازى است، به زحمت مى توان اسمش را «زندگى» گذاشت; بازى زندگى است، اداى زندگى در آوردن است، زندگى حقيقى نيست.
اين ها سه فرق اساسى بودند بين زندگى دنيا و آخرت. دو تا از آنها را ما كمابيش با فكر خودمان مى توانيم بفهميم. يكى طول عمرش را ـ البته درست نمى توانيم مقايسه كنيم، اما با «ناى» نامحدود و نامتناهى مى توانيم اشاره كنيم كه چقدر طولانى تر است ـ و ديگرى با توجه به اينكه آنجا رنج و درد و مصيبت ندارد، مى توانيم بفهميم كه لذت آنجا چقدر بر لذت دنيا امتياز دارد. اما اين سومى اش از همه مهم تر است كه اصلا اين زندگى حقيقى نيست. وقتى انسان آن زندگى را ديد، مى گويد: اشتباه كردم كه زندگى دنيا را زندگى حساب كردم. قرآن مى فرمايد: درباره اين ها فكر كنيد: (اِنّما مَثَلُ الحيوةِ الدنيا كماء انزلناهُ مِن السّماءِ فاختلط به نباتُ الارضِ ممّا يأكُلُ النّاسُ و الانعامُ حتّى اذا اَخَذتِ الارضُ زُخرفها و ازّيّنت و ظنَ اهلُها انّهم قادرونَ عليها أتاها امرُنا ليلا او نهاراًفجعلناها حصيداً كأن لم تغن بالامس كذلك نُفَصِّلُ الآيات لقوم يتفكّرونَ.) (يونس: 24) قرآن چندين بار براى ما مثل مى زند اين قدر دلباخته زندگى دنيا نشويم; مى فرمايد: آبى از آسمان فرو مى ريزد، در زمين گياهى مى رويد، اين گياه چند صباحى طراوت دارد، اما طولى نمى كشد كه به زردى و پژمردگى مى گرايد، بعد هم خشك مى شود. باد هم ذرات اين گياه خشك شده را پخش مى كند و اثرى از آن نمى ماند. زندگى دنيا اين جور است: چند صباحى خرّمى و طراوتى دارد، فريبش را نخوريد، از بين خواهد رفت. دنبال طراوتى باشيد كه هيچ وقت تمام نمى شود! اينجا نمونه اش را به شما مى دهند: نمونه اش زيبايى گل است، همين كه روز بعد خشك مى شود و از بين مى رود. دنبال گلى باش كه هيچ وقت خشك نشود! انواع خوشى هايى كه در اين زندگى هستند، نمونه هايى هستند براى اينكه ما را متوجه كنند به اينكه اين لذت ها به صورت بى نهايت در عالم ديگرى وجود دارند. آنجا را براى ما آفريده اند. خودتان را به لذت هاى محدود نفروشيد!
آخرت گرايى حقيقى
وقتى فكر كرديم و فهميديم كه زندگى آخرت بهتر از دنياست، چه كنيم؟ زندگى دنيا را رها كنيم، برويم خودكشى كنيم؟ يا نه، از همه لذت هاى دنيا صرف نظر كنيم، در غارى تنها بدون لذت زندگى كنيم؟ بعضى از كسانى كه تابع اديان الهى بودند، حتى در بين مسلمان ها، وقتى گفته شد آخرت اين قدر بهتر از دنياست، مى گفتند: پس بايد دنيا را رها كنيم تا آخرت را به دست آوريم. رفتند، از زندگى دنيا صرف نظر كردند و در گوشه اى، صومعه اى يا دِيرى نشستند. بعضى از گرايش هاى تصوف از همين جا پيدا شده است. آن ها كه راست مى گفتند مى خواستند سير و سلوك داشته باشند و به كمالى برسند ـ آن ها كه دكّان باز كرده بودند كه هيچ ـ اين جور فكر كردند; و البته اشتباه نموده اند. وقتى خدا مى فرمايد: آخرت بهتر از دنياست، نمى فرمايد: دنيا را رها كن، مى فرمايد: دنيا را وسيله قرار بده تا به آخرت برسى. اين ها را در دنيا به تو داده اند تا از يك طرف، بدانى، انسان چگونه مى تواند به لذت هايى برسد ـ منتها به صورت بى نهايتش ـ تا انگيزه پيدا كنى براى فعاليت و سستى نكنى، و از طرف ديگر، از اين ها استفاده كنى تا بتوانى تقرّب به خدا پيدا كنى و به آن مقامات برسى. معناى اينكه آخرت بهتر از دنياست، اين نيست كه از دنيا صرف نظر كن و بمير، يا از همه لذت ها صرف نظر كن. ابدا; پس خدا اين نعمت ها را براى كه آفريده است؟ (قُل مَن حَرَّمَ زينةَ اللّهِ الّتى اخرَج لِعبادِه و الطّيّباتِ مِن الرزقِ)(اعراف: 32) چه كسى گفته اين ها حرام هستند؟ زينت ها، زيبايى ها و روزى هاى حلال را خدا براى مؤمنان خلق كرده است، (قُل هِى للّذينَ آمَنوا خالصةً يومَ القيامةِ) اين زينت ها و زيبايى ها و خوشى ها خالصش روز قيامت براى مؤمنان است. اگر اين ها چيزهاى بدى بودند كه خدا در بهشت قرار نمى داد.
اگر گفتند دنيا را با آخرت مقايسه كن، دنيا را به آخرت نفروش، يعنى دنيا را براى آخرت وسيله قرار بده، خودش را هدف قرار نده، به طورى كه مانع از سير معنوى شود، بلكه از همه اين لذت ها استفاده كن، به گونه اى كه آن لذت ها را براى تو فراهم كنند. آن لذت ها در گرو تلاش تو در اين عالم است. تلاش تو در اين عالم در گرو استفاده از اين نعمت هاست. تا از اين نعمت ها به اندازه معقول و مشروع استفاده نكنى، نمى توانى وظايفت را درست انجام بدهى. مثلا، براى همين فكر كردن، شما بايد انرژى داشته باشى، يا اگر بخواهى جهاد كنى يا درس بخوانى بايد قوّت داشته باشى. اگر وسايل راحتى در اينجا براى انسان فراهم نشود، نمى تواند به وظايف شرعى اش عمل كند.
كلام در اين است: آنجا كه التذاذ دنيا با آخرت تزاحم پيدا مى كند، يعنى نوع التذاذى است كه حرام است، يا دست كم مرجوح است، راه حلالش و ارجحش را پيدا كن. وگرنه آنجايى كه التذاذ از زندگى دنيا در جهت تكامل معنوى و پرستش خدا و شكرگزارى نعمت هاى خدا باشد، هيچ نكوهشى ندارد. تا انسان لذتى را درك نكند، از نعمتى استفاده نكند، چه شكرى بجا بياورد؟ اصلا انگيزه شكر براى آدم پيدا نمى شود. وقتى آدم تشنه بود و جرعه اى آب خنك و گوارا نوشيد، مى فهمد آب چه نعمت بزرگى است! آن وقت مى گويد: الحمدلله. اما اگر آدم اصلا مزه آب را نچشيد، يا وقتى تشنه شد، آبى به دست نياورد، انگيزه اى هم براى شكر پيدا نمى كند.
همه نعمت هاى دنيا وسيله اند براى اينكه انسان به ياد خدا بيفتد و با او ارتباط پيدا كند. خدايا، تو را شكر مى كنم كه اين نعمت هاى خوب را به من مرحمت كردى; اما به شرط اينكه نعمت هاى خدا را بشناسد. تصور نكند نعمت هاى خدا فقط اسباب گول زدن هستند. بسيارى از نعمت هاى ديگر در اين دنيا هستند كه ما از آن ها خبر نداريم. بايد از اين نعمت ها كه در دسترسمان هستند و خوب مى شناسيم، به صورت مشروع و با انگيزه صحيح و به قصد شكر خدا و استفاده از آن ها براى انجام وظايف استفاده كنيم و در صدد باشيم نعمت هايى را كه هنوز نشناخته ايم، لذت هايى كه در عبادت پيدا مى شوند، در سحرخيزى پيدا مى شوند، آن ها را بشناسيم و تجربه كنيم.
يكى از بزرگان كه از مفاخر حوزه است ـ خداوند بر طول عمرش بيفزايد ـ مى فرمود: اگر سلاطين عالم، كه بهترين وسايل لذت برايشان فراهم است، مى دانستند كه در نماز چه لذتى وجود دارد، دست از سلطنت مى كشيدند. من و شما درست حلاوت مناجات با خدا را نچشيده ايم. خدا وقتى مى خواهد مؤمن را عقوبت كند، گوشمالى بدهد، حلاوت مناجات را از دلش بر مى دارد. اين تنبيه براى مؤمن است. اما كسى كه اصلا آن را نچشيده است چه؟ (فَلاَ تَعلَمُ نفسٌ ما اُخفِىَ لهم مِن قُرّةِ اعين)(سجده: 17) هيچ كس نمى تواند بفهمد كه در آن حال، خدا براى بندگانش، براى دوستانش چه لذتى ذخيره كرده است، هيچ كس، مگر آنكه خودش رسيده باشد! ما چه مى دانيم آن وقت كه بنده صورتش را روى خاك گذاشته و قطرات اشك از چشمش آمده، زمين را خيس كرده است، او چه چيزى درك مى كند! اگر تمام عالم را به او بدهى، حاضر نيست، دست از اين حالش برداد، مگر آنكه طاقت نداشته باشد يا خدا توفيق به او نداده باشد. اگر تمام لذت هاى عالم را يك جا جمع كنند و به او بدهند، حاضر نيست با آن حال مناجات عوض كند. خداوند از اين دنيا ما را هم بهره مند سازد.
پى نوشت ها
1ـ ابى عبدالله(عليه السلام): «تفكّرُ ساعة خيرٌ مِن عبادةِ سنة انّما يتذكروا اولوا البابُ» (محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 71، ص 327) «تفكّرُ ساعة خيرٌ من عبادةِ ستينَ سنة.» (همان، ج 69، ص 293.)
2ـ همان، ج 69، ص 225.