دانش پژوهى و حقيقت گرايى در اسلام; اساس نهضت نرم افزارى
دانش پژوهى و حقيقت گرايى در اسلام; اساس نهضت نرم افزارى
رضا رستمى زاده
چكيده
شناخت واقعيت هاى هستى به بهره گيرى از روش هاى صحيح و منطقى و پرهيز از آفات شناخت حقيقت نياز دارد تا انسان در معرفت خود دچار اشتباه نگردد. تأكيد اسلام بر لزوم به كارگرفتن انديشه و روشنگرى و آگاهى بخشى و بيان حقايق بر كسى پوشيده نيست. در ديدگاه قرآنى، جهت گيرى نظام آفرينش بر تثبيت حق و ريشه كن شدن باطل است. پس شايسته است با ارزش ها و مبانى خردورزى و دانش پژوهشى در اسلام آشنا شده، دقت شايسته ترى در اصول و معيارهاى شناخت حقيقت و منشأ و مصاديق حق و حقيقت از ديدگاه اسلام بنماييم تا ضمن پاسخ به نيازهاى بشر در اين عرصه و پر كردن خلأهاى جديد، راه پژوهش، ژرف انديشى، نوآورى مستمر و توليد و توسعه علم را هموار سازيم.
مقدّمه
اسلام در محيطى ظهور كرد كه مردم از نظر فرهنگى و اجتماعى در پايين ترين سطح قرار داشتند و به تعبير قرآن، «امّى» بودند. نخستين آيات قرآن كريم، كه با صراحت از «خواندن به نام ربّ»، تعليم، جهل زدايى و در يك كلام، از علم و معرفت سخن مى گفت، نويد آغاز دوره اى جديد در زندگى انسان را دادند. بارزترين ويژگى اين دوره دوره صدر اسلام عبور آدميان از عصر تاريكى جهل، خرافه پرستى و تعصّب هاى كور، و ورود به عصر روشنايى، خردورزى، معرفت جويى و حقيقت طلبى بود. اعلام قرآن ـ به عنوان معجزه بيانى و هميشگى آخرين رسول حق در دعوت انسان ها به فراگيرى دانش و در پرتو آن، رسيدن به حقايق ناب هستى است.
امروزه رشد و بلوغ فكرى انسان كه با همه وجود پرده هاى تاريكى و جهل و خرافه پرستى را مى درد و به سوى كشف حقيقت رهسپار است، موجب پديدار شدن رابطه اى منطقى بين انسان عصر جديد و كتاب آسمانى قرآن كه حامل حقايق ناب هستى است گشته و بازگشتى دوباره به سوى قرآن ايجاد شده است.
توقف ناپذيرى زمان و پيرو آن، رشد، توسعه و تكامل خارق العاده فكر و فرهنگ و علوم فناورى و تمدّن، آدمى را با نيازهاى تازه اى در عرصه انديشه دينى و حقيقت يابى و حيات معنوى روبه رو مى سازد. پاسخ به اين نيازها و پر كردن خلأهاى جديد بشر در اين عرصه، ضرورت پژوهش، ژرف انديشى و نوآورى مستمر را به خوبى آشكار مى سازد.
اساس شكل گيرى اين مقاله قرآن و سخنان حكيمانه پيشوايان شايسته نهضت ژرف انديشى و توليد علم، يعنى چهارده معصوم(عليهم السلام) مى باشد.
ارزش ها و مبانى خردورزى و دانش پژوهى در اسلام
1. رنگ و جهت الهى
در اسلام، دانش اندوزى و خردورزى با رنگ و جهت الهى ارزش پيدا مى كند. خداوند «راسخان» و فروروندگان در علم را چنين معرفى مى كند: «و شيفتگان در دانش گويند: ما به قرآن ايمان آورديم، همه از جانب خدايمان است.» (آل عمران: 7)
در ديدگاه قرآنى، دانشمندان همان كسانى هستند كه از خدا مى هراسند: «منحصراً از ميان بندگان خدا، تنها دانشمندان هستند كه خداترس مى شوند.» (فاطر: 28) پس علم و دانش با رنگ و جهت الهى باعث مى گردد كه فرد با قرآن انس پيدا كرده، از خدا هراس داشته باشد و در طريق بندگى خدا گام بردارد.
پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله)ضمن تأكيد و سفارش بر طلب علم، جويندگان دانش ر كه عامل توليد و توسعه علم مى باشند متوجه مى سازد كه «دانش اندوزى بر هر مسلمانى واجب و ضرورى است; با دانش است كه پروردگار عبادت و اطاعت مى شود و با خردورزى است كه پيوند خويشاوندى برقرار و مستحكم مى گردد و حلال خدا از حرام باز شناخته مى شود... خداوند روى آورندگان به چنين دانشى را دوست مى دارد.»1
حضرت على(عليه السلام) در بيانى ساده و شيوا، علم را چنين ترسيم مى كند: «پس بدان كه تنها با دانش است كه سوى پروردگارت هدايت مى شوى.»2
2. جايگاه علم و مقام دانش پژوه
درباره ارزشمندى «دانش» و مقام دانش پژوه در اسلام، سخن ها گفته شده و كتاب هاى فراوانى به رشته تحرير درآمده است، اما در اينجا از زاويه ديگرى به اين موضوع پرداخته مى شود.
با نگاهى ساده، مى توان دريافت كه ارزش هاى گوناگونى همچون مال، مقام، علم، جهاد، عبادت، ايثار و شهادت مردم را به حركت و جنبش درمى آورند. در سخنان پيشوايان معصوم(عليهم السلام) مقايسه هايى ميان اين ارزش ها به عمل آمده و در اين مقايسه ها، «علم» به خودى خود و بدون ملاحظه شرايط خارجى يا عنوان هاى ديگر، از همه ارزش ها برتر دانسته شده است. براى مثال، پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله)دانش را با عبادت سنجيده، مى فرمايد: «ارزش دانش نزد من بسى محبوب تر از ارزش عبادت است.»3
در جايى ديگر مى فرمايد: «ارزش و برترى دانشمند بر عابد و پرهيزگار همانند برترى من بر پايين ترين شماست.»4
حضرت على(عليه السلام) دانشمند و پژوهشگر را با عبادتگرِ مجاهد چنين مى سنجد: «اجر و پاداش دانشمند از روزه دارِ شب زنده دارِ جنگجوى در راه خدا بسى عظيم تر و بالاتر است.»5
امير عالمان و مولاى پرهيزگاران على(عليه السلام) در سخنى جامع و پر محتوا، «دانش» را با مال و ثروت مى سنجد و به خاطر هفت چيز، برترى دانش را ثابت مى كند: «دانش به سبب هفت چيز از مال و ثروت ارزشمندتر و والاتر است:
اول. دانش باقى مانده و ميراث پيامبران است، و مال و ثروت باقى مانده فرعونيان و سركشان.
دوم. دانش با انفاق و بخشش كم نمى شود، بلكه رشد مى يابد، ولى ثروت آن چيزى است كه با انفاق كاستى مى يابد.
سوم. ثروت و مال به نگهبان و محافظ نياز دارد، ولى دانش صاحبش را محافظت مى كند.
چهارم. دانش پيوسته، حتى پس از مرگ و در قبر و كفن، همراه آدمى است، و حال آنكه ثروت بر زمين مى ماند و آدمى را رها مى كند.
پنجم. مال آن چيزى است كه براى مؤمن و كافر، هر دو به دست مى آيد، اما دانش گوهرى است كه تنها براى مؤمن قابل دست يابى است.
ششم. تمامى مردم در امر دينشان نياز به صاحب علم دارند، ولى به صاحب مال نيازى ندارند.
هفتم. دانش گوهرى است كه آدمى را بر گذشتن از سختى هاى پس از مرگ و رسيدن به سعادت اخروى نيرومند مى سازد، در حالى كه ثروت آدمى را باز مى دارد.»6
با دقت در اين كلام با ارزش مولا على(عليه السلام) مى توان دريافت كه بينش اسلامى با نگرش بسيارى از انسان ها نسبت به علم و ثروت تفاوت بنيادين دارد و اگر به آن توجه شايسته شود، بينش آدمى را دگرگون مى سازد.
در مقايسه اى ديگر، امام باقر(عليه السلام) دانشورِ داراى علم مفيد را با عابد اين گونه مى سنجد: «دانشمندى كه با علم خويش سود رساند از عبادت هفتاد هزار عابد و پرهيزگار برتر و ارزشمندتر است.»7
صاحبدلى به مدرسه آمد زخانقاه *** بشكست عهد صحبت اهل طريق را
گفتم: ميان عالم و عابد چه فرق بود *** تا اختيار كردى از آن اين فريق را؟
گفت: آن گليم خويش به در مى برد زموج *** وين جهد مى كند كه بگيرد غريق را.8
امام صادق(عليه السلام) دانشوران را با «شهيدان» مقايسه كرده، مى فرمايد: «آن گاه كه رستاخيز برپا شود و ترازوى سنجش به ميدان آيد، قلم دانشمندان با خون شهيدان سنجيده مى شود و در نهايت، اين قلم دانشمندان است كه بر خون شهيدان برترى مى يابد.»9
روشن است كه بايد سنخيت «علم» با هر يك از مواردى كه سنجش با آن ها مطرح شده، در نظر گرفته شود تا مقايسه درست باشد. براى نمونه، «علم» اول بايد با «عبادت» يا «شهادت» يا «شب زنده دارى» يا «جهاد در راه خدا» در يك راستا قرار بگيرد، بعد با آن ها سنجيده شود. در ضمن، هدف ازاين مقايسه ها جاى گزينى يك ارزش به جاى ارزش ديگر نيست، بلكه هر يك از اين ارزش ها جايگاه خود را دارد و در حدّ خويش مطلوب و لازم است. براى مثال، در زندگى روزمرّه، علم به هيچ وجه نمى تواند جايگزين عبادت هايى همچون نماز يا روزه واجب گردد، بلكه همه بايد عبادات واجب را انجام دهند. نتيجه كلى اين بحث آن است كه اسلام جايگاه دانشمندان ر به خاطر انديشه و اجتهاد و نوآورى بس والاتر و پرارزش قرار داده است. خداوند متعال مى فرمايد: «پروردگار كسانى را كه از ميان شما ايمان آورده و دانش را دريافت كردند، مراتب و درجاتى عظيم بالا مى برد.» (مجادله: 11)
حضرت على(عليه السلام) در همين زمينه مى فرمايد: «هركس در حال دانش اندوزى و خردپژوهى بميرد، ميان او و ميان برگزيدگان خدا تنها يك درجه فاصله است.»10
3. يادگيرى علم دين و پاس دارى از سنّت
قرآن پايه گذار ترغيب مسلمانان در حركت به سوى يادگيرى دين و علوم اسلامى است: «پس چرا از هر گروهى، افرادى سوى يادگيرى و تفقّه در دين حركت نمى كنند...؟» (توبه: 122) اين همان پويايى، اجتهاد و توليد علم است.
پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) با گفتار و رفتار خود، مردم را به فراگيرى دانش هاى اسلامى و جمع آورى «سنّت» نبوى فرا مى خواند و مى فرمود: «خدا رحمت كند آن بنده اى كه سخن مرا شنيد و آن را نيك دريافت كرد و به آنكه نشنيده است برساند.»11
سيره عملى آن حضرت چنان بود كه در بسيارى اوقات، پس از بيان حكم يا مطلبى، بر رساندن آن توسط شاهدان و شنوندگان به غايبان اصرار مىورزيد و با بيان هاى گوناگون، مردم را به پاس دارى از سنّت تشويق مى كرد: «هر كس از پيروان من چهل حديث حفظ كند كه مردم به فهم آن روى آورند، خداوندِ عزيز، روز رستاخيز او را فقيه و دانشمند محشور مى گرداند.»12
بدين سان، نهضتى علمى و فرهنگى در ميان امّت اسلامى برپا شد كه ثمره آن حفظ و صيانت قرآن از هرگونه تحريف و در نتيجه، ثبت و ضبط «سنّت نبوى و اهل بيت(عليهم السلام)» شد.
4. نفى محدوديت ها در دانش پژوهى
در اسلام، هيچ مانع و محدوديتى در راه تحصل علم وجود ندارد. محدوديت هاى نفى شده در اين مسير عبارتند از:
الف. محدوديت طبقاتى و جنسى: «به دنبال دانش برآمدن بر هر مرد و زن مسلمانى واجب است.»13
ب. محدوديت مكانى: سفارش اسلام به فراگيرى دانش و فرهنگ از چنان تأكيدى برخوردار است كه مرزهاى گوناگون جغرافيايى را در نورديده است; آنجا كه پيامبر مى فرمايد: «به دنبال دانش برآييد، هرچند در چين باشد.»14
ج. محدوديت زمانى: پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد: «دانش را از بدو تولّد تا زمان مرگ طلب كنيد.»15 اين سخن علاوه بر نفى محدوديت زمانى، استمرار در دانش پژوهى را نيز سفارش مى كند.
د. محدوديت معلم و عقيده: حضرت على(عليه السلام) چنين سفارش مى كند: «حكمت را برگيريد، هرچند از مشركان باشد.»16
البته در اسلام تناسب ميان دانش و دانش پژوه در نظر گرفته شده است و به همين دليل، هر كتاب يا دانشى كه با سطح آگاهى هاى انسان فاصله بسيار دارد و شبهات آن انسان را به گم راهى و انحراف مى افكند ممنوع گشته است. همچنين اگر دانش اندوزى نزد استادى با تبليغ گم راهى همراه باشد يا تحصيل در مكانى چنين پيامدى به ارمغان آورد، حرام است. حضرت على(عليه السلام) مى فرمايد: «به هوش باشيد كه دانش گنجى مخفى نزد اهلش است و شما مأموريد آن را از اهلش بياموزيد و طلب كنيد! پس در پى طلب از اهلش برآييد.»17
اسلام و حقيقت گرايى
1. اهميت حقيقت گرايى در اسلام
واژه هاى «حق»، «حقيقت»، «حقايق»، «حقوق» كه همه از يك ريشه اند ارزشمندترين و زيباترين واژه ها براى انسان معرفت جو هستند. اين حس حقيقت جويى آدمى را از حيوانات جدا و ممتاز مى سازد و هر دانش پژوه نيز پيوسته دنبال حقيقت مى رود و كشف حقيقت بالاترين لذت معرفت را براى او به ارمغان مى آورد. تمامى آموزه هاى اعتقادى و اخلاقى و عملى اسلام در اين مسير قرار دارند. خداوند، آن حقيقت مطلق، با ستايش از حقگرايان، اسلام و ايمان را همان اقرار به حق مى داند و هدايت كسانى را كه در راه شناخت حق تلاش مى كنند، تضمين كرده است: «و كسانى كه در راه ما جهاد و تلاش مى كنند ما حتماً راه هاى حق را به آنان نشان مى دهيم و هدايتشان مى كنيم و بى ترديد، خداوند با نيكوكاران است.» (عنكبوت: 69)
در نگاه قرآنى، نظام تكوين و تشريع بر محور حقيقت استوارند و آيات الهى نظام آفرينش را نظامى بر محور حق معرفى كرده، و بطلان و پوچى را در آفرينش جهان نفى مى كنند: «خداوند آسمان ها و زمين و هرآنچه را كه ميان اين دو است جز به حق نيافريد.» (روم: 8)
يا در جايى ديگر مى فرمايد: «و ما آسمان ها و زمين و هر آنچه را كه ميان اين دو است باطل نيافريديم.» (ص: 27)
بنابراين، جهت گيرى نظام آفرينش در ديدگاه قرآنى بر تثبيت حق و ريشه كن شدن باطل است: «خداوند باطل را محو مى كند و حق را با كلمات خود تثبيت مى نمايد.» (شورى: 24)
خداوند متعال در تمثيلى زيبا، «ثبوت و پايدارى حق» و «زوال و زودگذرى باطل» را چنين بيان مى كند: «خداوند از آسمان، آبى فرو فرستاد. آن گاه رودها به اندازه خود جارى شدند و سيلاب كفِ فراوانى با خود آورد و از آنچه بر آتش مى افروزند كه زيور و اثاثيه به دست آورند نيز كفى همانند آن آب است. بدين سان، خداوند حق و باطل را مثال مى زند و كف بر باد مى رود (زودگذر است) و اما آنچه بر مردمان سود مى رساند بر زمين باقى مى ماند. خداوند اين گونه مثل مى زند.» (رعد: 17)
شناخت حق از باطل كه همان شناخت واقعيت ها از پندارهاست گاه براى انسان چنان دشوار و پيچيده مى شود كه حتماً بايد سراغى از نشانه هاى حق و باطل گرفت. در اين تمثيل زيبا، نشانه هاى حق و باطل چنين بيان شده اند:
حق سودمند و باطل بى فايده و بيهوده است.
باطل همواره مستكبر، پر سر و صدا، توخالى و بى محتواست، اما حق بى مدعا و بى سر و صدا و اهل عمل و پر محتوا و سنگين است.
حق متّكى به خودش است، اما باطل از آبروى حق مدد مى گيرد و از حيثيت حق بهره مى جويد.
حق ثابت و زوال ناپذير است و به سوى خدا باز مى گردد.
در حق، معارضه اى نيست و هر حقى ساير حقايق را در رسيدن به كمال مطلوب كمك كرده، سود مى بخشد، بر خلاف باطل كه معارض حق است و هميشه كوشش حق را بى ثمر مى سازد و بدون هيچ اصلاح و نفعى زيان مى رساند.
2. منشأ مصداق حق از منظر قرآن
منشأ حق ساحت ربوبى است. خداى يگانه تنها حقيقت محورى نظام آفرينش است و همه اشيا از پرتو آن حقيقت، هستى و واقعيت يافته اند و بدون اتصال به او پوچ و باطلند. بنابراين، مراتب حقيقت از آن ساحت الهى تنزّل مى يابد: «و بگو كه حق از جانب پروردگارتان است. پس هر كه مى خواهد ايمان آورد و هر كه مى خواهد كفر ورزد.» (كهف: 29)
در جايى ديگر با صراحت مى فرمايد: «حق از جانب پروردگارت است. پس هرگز از ترديدكنندگان و دودلان مباش.» (بقره: 147)
بارزترين مصداق حقيقت اعتقاد درست و خالص به خداوند و يگانگى اوست: «اين از آن روست كه خداوند و اعتقاد به او تنها حقيقت است و آنچه غير از او مى خوانند باطل است.» (لقمان: 30)
«قرآن» مصداق بارز حق است كه به حق نازل شده و به حق و صراط مستقيم هدايت مى كند: «قرآن كتابى است كه ما آن را به حق نازل كرديم.» (اسراء: 105)
همچنين قرآن مى فرمايد: «قرآن كتابى است كه به سوى حق هدايت مى كند.» (احقاف: 30)
«فرقان» به عنوان يكى از نام هاى مهم قرآن و به معنى جداكننده حق از باطل اين موضوع را بيشتر تقويت مى كند.
«ارسال رسولان» به حق است و هديه آن دين حق است: «او خدايى است كه رسولش را به حق فرستاد; رسولش را به هدايت و دين حق به سوى مردم فرستاد.» (توبه: 33)
«دعوت الهى» دعوت به حق و هدايت است و «پيروى از پيامبر(صلى الله عليه وآله)» پيروى از حق است:
«بگو آيا از شريكانى كه قايل شده ايد كيست كه به راه حق هدايت كند؟ بگو خداوند است كه به راه حق هدايت مى كند. آيا كسى كه به راه حق هدايت مى كند سزاوارتر است كه از او پيروى شود يا كسى كه راه نمى برد مگر آنكه راه برده شود؟»(يونس: 35)
«اعتقاد به قيامت» و احوال آن به عنوان پاى بندى به حقيقت مطرح است: «بى ترديد، وعده خداحق است.» (لقمان:33)
3. اصول و معيارهاى شناخت حقيقت
پس از آشنايى با نقش محورى و اساسى حقيقت در تعاليم اسلام، اكنون اين پرسش مطرح مى شود كه اسلام چه اصول و معيارهايى را براى شناخت حقيقت ارائه داده است. در اينجا، ضمن اشاره به اصول و معيارهاى شناخت حقيقت و رسيدن به آن، موانع شناخت و پيروى از حقيقت نيز گوشزد مى گردند.
الف. اعتماد بر مطالب مستند و قابل اطمينان: به كارگيرى اين اصل، براى شناخت حقيقت در حوزه اى كه شناخت بر گزارش ديگران مبتنى است ضرورى مى نمايد. هر گزارش، به ويژه گزارش هاى علمى، بايد دو ويژگى اصلى داشته باشد:
الف) دريافت و گزارش مطالب بايد مستند باشد و گويندگان شناخته شده باشند.
ب) احتمال خطا و لغزش و خيانت در مورد گزارشگران بسيار ضعيف باشد; يعنى نقل كنندگان گزارش امانت و صداقت را رعايت كنند و در نقل گزارش، از شايستگى هاى علمى برخوردار بوده، درصد احتمال خطاى آنان بسيار پايين باشد. قرآن كريم گزارش فرد فاسق را فاقد اعتبار دانسته، به مؤمنان سفارش مى كند: از اعتماد به گزارش چنين فردى پرهيز كرده، درباره آن تحقيق كنند: «اى اهل ايمان! اگر فاسقى خبرى را براى شما آورد، در پى تحقيق برآييد. مبادا به گروهى از روى نادانى آسيب رسانيد و بر آنچه انجام داده ايد پشيمان شويد!» (حجرات: 6)
وقتى اين دو ويژگى در گزارشى رعايت شود، درصد اطمينان بالا رفته، در آستانه «علم» قرار مى گيرد و ارزش و قابليت اطمينان و اعتماد و پيروى را به دست مى آورد. بنابراين، آنچه داراى ارزش و اعتبار است، همان علم و يقين برخاسته از شيوه درست بررسى و تحقيق است. به همين سبب، يكى از سفارش هاى مكرّر قرآن آن است كه انسان در تفكر و اعتقاد و اخلاق رفتارى عالمانه داشته باشد تا بتواند حقيقت را دريابد: «و از آنچه كه به آن علم ندارى پيروى مكن; چرا كه گوش و چشم و دل، هر يك در آن كار مسئول است.» (اسراء: 36)
ناگفته پيداست كه به كارگيرى اين شيوه علمى تنها به پذيرش گزارش اختصاص ندارد، بلكه براى ردّ مطالب نيز بايد از آن بهره برد. از وصيت ها و سفارش هاى امام صادق(عليه السلام) است كه فرمود: «تا آن گاه كه دانش و يقين پيدا نكرده ايد سخن نگوييد و آنچه را كه نمى دانيد ردّ نكنيد.»18
از سوى ديگر، خداوند متعال پيروى از گمان و اعتماد بر شيوه غيرعلمى را از آفات شناخت حقيقت بر شمرده، مى فرمايد: «به راستى، ظن و گمان چيزى از حق را برملا نمى سازد و به بار نمى آورد.» (يونس: 36)
قرآن كريم بارها شيوه «گمانه زنى» و «تخمين» را مورد انتقاد قرار داده است و رفتار كسانى را كه در اين گونه موارد (فعاليت هاى علمى) به اين شيوه اعتماد مى كنند، مردود و بى اعتبار مى داند: «آنان را به اين امر علمى نيست. ايشان جز دروغ نمى بافند.» (زخرف: 43)
ب. پيروى از عقل، منطق و استدلال: به كارگيرى عقل و بهره گيرى از منطق و استدلال، براى شناخت حقيقت ضرورى است. اسلام پيوسته مردم را به تفكر و تأمّل فراخوانده و از آنان مى خواهد كه معرفت هاى خود را در تفكر و ترازوى سنجش عقلى قرار دهند. قرآن كريم پيروى از دليل و برهان را به عنوان شيوه اى پسنديده و بايسته به مردم آموزش مى دهد و از آنان مى خواهد همواره ادعاى خويش را با «برهان» همراه سازند. براى نمونه، به كسانى كه شرك مىورزند اعلام مى كند كه اگر دليلى بر نفى توحيد داريد، بياوريد: «يا كيست كه آفرينش را آغاز مى كند، سپس آن را باز مى گرداند و كيست كه شما را از آسمان و زمين روزى مى دهد؟ آيا در جنب خداوند خدايى ديگر است؟! بگو اگر راست مى گوييد، برهانتان را بياوريد!» (نمل: 64)
نمونه ديگر اينكه يكى از ادعاهاى اهل كتاب اين بود كه جز يهوديان و مسيحيان هيچ كس شايستگى ورود به بهشت پيدا نمى كند. قرآن در پاسخ به اين ادعا مى فرمايد: «و گفتند: هيچ كس به بهشت نمى رود، مگر آنكه يهودى يا مسيحى باشد. اين از آرزوهاى آنان است. بگو اگر راست مى گوييد، برهانتان را بياوريد.» (بقره: 111)
اما آفت فكر و انديشه آن است كه فرد تنها «پشتوانه تاريخى» را نشانه حقيقت بداند، كه در نتيجه، به تقعّل نمى پردازد و به بيراهه مى رود. گروهى به غلط، پشتوانه تاريخى را جايگزين پشتوانه علمى و منطقى تصور كرده و سنّتى بودن و سابقه داشتن را تنها دليل درستى و پذيرش مطالب پنداشته اند. قرآن ضمن نفى اين شيوه و نادرست دانستن آن، اعلام مى كند: هر انديشه يا عملى بايد در ترازوى عقل سليم و هدايت سنجيده شود.19
ج. پيروى از نشانه هاى حقيقت: هرچند گاهى ممكن است حقيقت امرى حسى بوده و با حواس پنج گانه قابل شناخت باشد، ولى در بسيارى موارد، از قلمرو حس فراتر است.20 در اين گونه موارد، بايد از طريق نشانه ها، قراين و شواهد، حقيقت را شناخت. به تعبير ديگر، معمولا شناخت حقيقت به طور مستقيم ممكن نيست و بايد آن را غيرمستقيم و از راه آثار و نشانه ها كشف كرد. براى مثال، اگر قاضى، مجرم را در زمان ارتكاب جرم مشاهده كند، به طور مستقيم و با يكى از حواس پنج گانه به حقيقت دست يافته است، ولى در بيشتر موارد، قاضى خود ماجرا را نمى بيند و ناگزير به يارى آثار و شواهد، به حقيقت دست مى يابد. پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله)مى فرمايد: «بى ترديد، براى هر حقّى نشانه اى شايسته و براى هر امر
درستى، نورى وجود دارد كه آن را آشكار مى سازد.»21
بنابراين، براى شناخت حقايق، شيوه درست آن است كه از نشانه ها و آثارى كه ما را به حقيقت رهنمون مى شوند استفاده كنيم. اما برخى به جاى پيروى از نشانه هاى حقيقت، از شخصيت ها پيروى مى كنند، در حالى كه شخصيت ها معيار حقيقت نيستند. به عبارت ديگر، اعتبار شخصيت ها به پيروى از حقيقت است، نه اعتبار حقيقت به شخصيت ها.
آفت پيروى از نشانه هاى حقيقت: مهم ترين آفت شناخت حقيقت و پيروى از آن «شخصيت زدگى» و پيروى كوركورانه و بى قيد و شرط از شخصيت هاست. گاه برخى از شخصيت هاى اجتماعى، علمى يا تاريخى چنان بر فكر و اراده انسان ها تأثير مى گذارند كه آن ها را از ژرف انديشى و توليد و توسعه علم باز مى دارند. در اين گونه موارد، عظمت شخصيت ها همچون زنجيرى، مرغ انديشه و پاى اراده انسان را در بند مى نهد و آدمى در شناخت حقيقت و پيمودن راه حق، دچار شبهه مى شود. براى نمونه، در جنگ جمل، كه در يك طرف حضرت على(عليه السلام)و ياران او قرار داشتند و طرف ديگر افرادى همچون طلحه و زبير و عايشه صف آرايى كرده بودند، يكى از ياران آن حضرت از اميرمؤمنان(عليه السلام)پرسيد: اى على، آيا شما بر «حق» هستيد يا اصحاب جمل؟ امام(عليه السلام)در تبيين حق و باطل، منشأ اشتباه او را يادآورى كرد و راه صحيح را به وى چنين ارائه داد: «بى ترديد، امر بر تو مشتبه گشته است. بدان كه حق و باطل به وسيله قدر و منزلت مردان و شخصيت ها شناخته نمى شود. تو اول حق را بشناس، اهلش را خواهى شناخت; نخست باطل را بشناس، اهلش را خواهى شناخت.»22
در نگاه قرآن، گم راهى و بدبختى جاودان و به لعنت خدا گرفتار شدن سرانجام گروهى است كه كوركورانه از شخصيت ها و افراد برجسته جامعه پيروى مى كرده اند: «خداوند كافران را لعنت كرده و برايشان آتشى آماده ساخته است كه در آن جاودانه اند و يار و ياورى نمى يابند; روزى كه چهره هايشان در آتش گردانده شود، گويند كاش از خدا و از پيامبر اطاعت مى كرديم و گويند: پروردگارا! ما از پيشوايان و بزرگ ترانمان اطاعت كرديم، آنان ما را به گم راهى كشاندند.» (احزاب: 64ـ67)
د. انصاف: منظور از «انصاف» و رعايت آن در اينجا، پرهيز از نگرش يك سويه و جانب دارانه است. خروج از جاده انصاف سبب مى شود انسان به تمام حقيقت يا ابعادى از حقيقت دست نيابد و در نتيجه، در دانش پژوهى و توسعه و توليد علم دچار مشكل گردد.
آفات انصاف: «حُبّ» و «بغض» دو عامل مهم خروج از جاده انصاف و فرو غلتيدن در ورطه نگرش يك سويه اند. تأثير دوستى و دشمنى در انحراف انسان از شناخت حقيقت بسيار پيچيده و مرموز است، به گونه اى كه در بسيارى از موارد، شخص، خود نيز متوجه نمى شود. پيراستن دل از حبّ و بغض، تلاش و دقت بسيار مى طلبد و كمتر انسانى يافت مى شود كه به طور كامل از تأثير اين دو عامل در امان بماند و در جاده انصاف گام بردارد. قرآن كريم رعايت انصاف و عدالت را در برخى موارد، غير مقدور و تقريباً محال مى داند.23
رسول اكرم(صلى الله عليه وآله)نيز «رعايت انصاف» را در شمار دشوارترين خصلت ها جاى داده است.24
نقش دوستى و دشمنى تنها به شناخت افراد و شخصيت ها محدود نيست، بلكه در ارزيابى گزاره هاى علمى نيز مؤثر است. اگر قلب انسان متمايل به اثبات يك گزاره باشد، نه تنها دلايل و ويژگى ها و پيامدهاى مثبت آن گزاره نيز در نظرش متقن و برجسته جلوه گر مى شوند، بلكه نقدها و دلايل مخالفان و پيامدها و ويژگى هاى منفى آن گزاره نيز ضعيف و غيرعلمى به نظر مى رسند; زيرا محبت از يك سو، ويژگى هاى مثبت يك امر را بزرگ مى نمايد و از سوى ديگر، ويژگى هاى منفى آن را محو ي
بسيار كوچك جلوه مى دهد. اميرمؤمنان على(عليه السلام)نيز در سخنان خود، به اين نكته اشاره مى كند كه محبت شديد بر ادراك و اراده انسان تأثير مى نهد و او را بيمار دل ساخته و از شناخت حق و عمل به آن باز مى دارد: «هر كس شيفته چيزى شود، چشمش كور مى شود و دلش بيمار مى گردد. در نتيجه، با چشم بيمار به اشيا مى نگرد و با گوش بيمار به سخنان گوش مى دهد.»25
وان كلام پاك در دل هاى كور *** مى نپايد مى رود تا اصل نور
وان كلام كج در دل هاى كج *** مى رود چون پاى كج در كفش كج.26
يكى از نمونه هاى اجتماعى اين آفت، حزب گرايى و گروه گرايى است. تعلّق به يك گروه، آدمى را از درك حقايق جامعه باز مى دارد و به سبب اين تعلّق خاطر و علاقه، از معايب گروه بى خبر مى ماند. انسانِ خواستار حقيقت همواره بايد مواظب باشد كه تعلّق و وابستگى هاى او به فرد يا گروهى سدّ راه وى براى «شناخت حقيقت و پاى بندى به آن» نشود.
هـ. بررسى عميق و همه جانبه: بسيارى از پديده ها بيش از يك بُعد دارند. شناخت جنبه هاى گوناگون پديده ها نيازمند بررسى هاى عميق و همه جانبه است; به ويژه هنگامى كه در انديشه شناخت كلى و كلان مسائل براى توليد و توسعه شايسته آن ها سعى و تلاش مى شود. براى دست يابى به شناخت عميق و همه جانبه، دست كم دو نكته را بايد مورد توجه قرار داد:
الف) بالا بردن ميزان آگاهى ها درباره مسئله مورد بررسى در حد مطلوب و كافى;
ب) استفاده از شيوه ها و ابزارهاى متناسب با مسئله.
به كار نگرفتن اين دو اصل، بررسى و شناخت را با آفت «سطحى نگرى» يا «يك سونگرى» روبه رو مى سازد و از ارزش دانش پژوهى و توليد علم مى كاهد. خداوند گروهى را كه بدون داشتن سرمايه كافىِ علمى درباره قرآن، اين حقيقت عظيم الهى، به داورى نشسته و به انكار آن مى پردازند، مورد انتقاد قرار مى دهد و منشأ اين داورى و انكار را عدم احاطه علمى مى داند: «حق آن است كه (مخالفان و منكران) چيزى را كه به شناخت آن احاطه نيافته اند و سرانجامش هنوز بر آنان آشكار نشده است، دروغ مى انگارند. آنان كه پيش از اينان بودند به همين سان نيز تكذيب كننده و دروغگو بودند. پس بنگر كه سرانجام ستم كاران چگونه شد!» (يونس: 39)
قرآن كريم داورى برخى از مردم درباره امور غيبى و به دور از حواس پنجگانه را به اين دليل كه بر پايه اطلاعات سطحى و ظاهرى است، مورد انتقاد قرار مى دهد. اين گونه افراد به خاطر تماس و انس مستمر با حواس پنج گانه، دچار نوعى سطحى نگرى شده و هستى انسان را در پديده هاى محسوس منحصر مى دانند. اين تصور باطل آنان را از شناخت موجودات نامحسوس و حتى از شناخت ابعاد و لايه هاى درونى و پنهان پديده هاى محسوس باز مى دارد: «اينان فقط ظاهرى از زندگانى دنيا را مى دانند و ايشان از آخرت غافلند. آيا در نَفس هاى خود نينديشيده اند؟» (روم: 7)
تسليم در برابر حقيقت: گاه نتيجه تحقيق و پژوهش با خواست يا منابع مادى يا معنوى برخى ناسازگار است. در اين گونه مواقع، انسان ها به دو گروه تقسيم مى شوند:
الف) گروهى جانب حقيقت را مى گيرند و در برابر آن تسليم مى شوند، هرچند عليه خودشان باشد، و اين از نشانه هاى ايمان به حساب مى آيد. حضرت على(عليه السلام)در اين باره مى فرمايد: «به راستى، از نشانه هاى حقيقت ايمان آن است كه حق را بر باطل ترجيح دهى، هرچند حق به تو زيان رساند و باطل به تو سود رساند.»27
ب) دوم گروهى كه خواست و هواى خويش را بر حقيقت ترجيح مى دهند و به خاطر برخى منفعت هاى زودگذر، در برابر حق قرار مى گيرند و سبب گم راهى و انحراف بسيارى از مردم همين است. حضرت على(عليه السلام) در اين باره مى فرمايد: «اى مردم! ترسناك ترين چيزى كه از آن بر شما بيمناكم پيروى از هواهاى نفسانى و آرزوهاى طولانى است; چرا كه پيروى از هوا و هوس آدمى را از درك حق و حقيقت باز مى دارد، و آرزوهاى طولانى آخرت را به فراموشى مى سپارد.»28
روشن است كه «تكبّر» جلوه رايج پيروى از هوا و هوس و آفت تسليم در برابر حقيقت است. تكبّر در برابر حق سبب مى شود كه افراد به رغم شناخت حق، از پذيرش آن سرباز زده، از آشكار شدن آن جلوگيرى كنند. به همين دليل، اسلام حق پوشى را زشت و ناپسند و ممنوع شمرده است: «حق را به باطل نياميزيد و ديده و دانسته حق را پنهان نكنيد.» (بقره: 42)
نشانه تكبّر در برابر حق آن است كه فرد بدون بهره مندى از دانش و هدايت در برابر حقيقت، به جدال مى پردازد. در اين زمينه، اسلام گفتوگوها و بحث ها و مناظره هايى را كه آميخته با «جدال» و «مراء» گردند مذموم و ناپسند مى خواند; چرا كه هدفى جز كشف حقيقت را دنبال مى كنند: «و از مردمان كسى هست كه درباره خداوند آن حقيقت مطلق بدون دانش و بدون رهنمودو بدون كتاب روشنگرمجادله مى كنند.»(حج:8)29
آرى، گفتوگوى پسنديده آن است كه بر اساس «حق گرايى» و به منظور روشن شدن حق و جدا شدن حق از باطل صورت گيرد كه از نظر قرآن كريم، «جدال احسن» نام دارد.30 بنابراين، بايد مواظب بود كه گفتوگوهاى علمى با انگيزه هاى نادرستى همچون برترى برطرف مقابل و تحقير او همراه نشوند.
سخن پايانى
خرد يكى از نعمت هاى الهى است كه سبب برترى انسان بر ديگر موجودات گشته است و قرآن بيش از هر چيز، بر لزوم به كار گرفتن انديشه تأكيد مىورزد.31 نقش پيامبران الهى روشنگرى و آگاهى بخشى بوده است و پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) رسالت خويش را بر دعوت آگاهانه استوار ساخت و اعلام كرد:
«بگو اين راه و رسم من است كه به سوى خدا فرا مى خوانم كه من و هر كه پيرو من باشد، برخوردار از بينش و بصيرت هستيم...» (يوسف: 108)
از سوى ديگر، «بيانِ» حقايق از چنان ارزشى برخوردار است كه خداوند متعال به قلم كه نماد بيان انديشه و انتقال دانش و فرهنگ است سوگند ياد مى كند: «قسم به قلم و آنچه مى نويسند...» (قلم: 2)
بيان حقايق در شمار وظايف حتمى پيامبران و رهبران آسمانى است. قرآن كريم بر لزوم بيان حقايق بسيار تأكيد ورزيده، در مذمّت كسانى كه علم و هدايت را پنهان مى كنند، فرموده است: «بى ترديد، كسانى كه آيات روشن و رهنمودهايى را كه نازل كرده ايم (پس از آنكه در كتاب براى مردم بيان كرده ايم) پنهان مى دارند، خداوند و لعنتگران بر آنان لعنت مى فرستند.» (بقره: 159)
خداوند در قرآن، معيار خردورزى را گوش دادن به سخنان و پيروى از بهترين گفتار معرفى كرده است: «پس بندگان مرا بشارت ده! همان كسانى را كه گفتار حق و نيك را مى شنوند و آن گاه از بهترين آن پيروى مى كنند. اينان همان كسانى هستند كه خداوند هدايتشان كرده و اينان همان خردمندان هستند.» (زمر: 18)
اسلام با اين دستورات، راهكارهاى دانش پژوهى، حقيقت گرايى، توليد و توسعه علم را به شكل صحيح و مسئولانه بنيان نهاده است.
پى نوشت ها
1ـ محمدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، به كوشش على اكبر غفّارى، چ سوم، تهران، اسلاميه، 1415 ق، ج 1، ص 30.
2ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، چ سوم، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403 ق، ج 1، ص 180.
3ـ همان، ص 164.
4ـ همان، ج 64، ص 245.
5ـ محمدبن يعقوب كلينى، پيشين، ج 1، ص 42.
6ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 1، ص185.
7ـ همان، ج 2، ص 18.
8ـ شيخ مصلح الدين سعدى شيرازى، گلستان، ققنوس، ص 46.
9ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 2، ص 14.
10ـ فضل بن حسن طبرسى، مجمع البيان، به كوشش سيد هاشم رسولى محلاتى، اسلامى، ج 9، ص 253.
11ـ محمدبن يعقوب كلينى، پيشين، ج 1، ص 403.
12ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 2، ص 156.
13ـ محمدبن يعقوب كلينى، پيشين، ج 1، ص 30.
14ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 1، ص 180.
15ـ همان، ص 177.
16ـ احمدبن محمدبن خالدبرقى،محاسن،اسلاميه،ج1،ص 360.
17ـ محمدبن يعقوب كلينى، پيشين، ج 1، ص 30.
18ـ در ادامه حديث آمده است: «... خداوند بندگانش را به دقت در دو آيه ذيل سفارش نموده است: يكى آيه 169 سوره اعراف كه مى فرمايد: «پس از آنان، جانشينان ناصالحى آمدند كه كتاب آسمانى را از پيشينيان فرا ستاندند، ولى متاع زندگى دنيوى را طلب كردند و ادعا نمودند كه به زودى آمرزيده خواهيم شد، و حال آنكه اگر متاعى همانند آن به دستشان مى آمد، باز همچنان آن را مى ربودند. آيا از آنان در كتاب آسمانى پيمان گرفته نشده است كه به خداوند جز راستى و درستى نسبت ندهند و در آن آموزش هم يافته اند و سراى آخرت براى پرهيزگاران بهتر است. آيا نمى انديشيد؟» ديگرى آيه 39 از سوره يونس است; آنجا كه مى فرمايد: «حق اين است كه چيزى را كه شناخت آن و سرانجام آن هنوز بر آنان آشكار نشده است دروغ مى انگارند. بدين سان، كسانى كه پيش از اينان بودند دروغ گفته، تكذيب مى كردند، پس بنگر كه سرانجام ستم كاران چگونه شد!» دقت در اين دو آيه در شناخت آفات حقيقت بسيار مفيد و گره گشاست. (محمدبن يعقوب كلينى، پيشين، ج 1، ص 43.)
19ـ ر.ك: بقره: 170 / زخرف: 22ـ 24.
20ـ انسان از آغاز تا تولّد، با حواس پنج گانه با جهان خارج در ارتباط است و در ادامه زندگى، بيشترين تماس و ارتباط وى با جهان محسوس است. اين تماس مستمر نوعى انس و علاقه به جهان محسوس را به ارمغان مى آورد و يكى از پيامدهاى منفى اين انس و ارتباط، نوعى سطحى نگرى در شناخت است; چون جزئى است. به تعبير ديگر، اين تماس و انس حسىِ مستمر سبب مى شود انسان تمام هستى خود را در پديده هاى محسوس منحصر بداند. اين تصور باطل انسان را از شناخت آموزه محسوس و حتى از شناخت ابعاد و لايه هاى درونى و پنهان پديده هاى محسوس باز مى دارد.
21ـ سيد محمدحسين بروجردى، جامع احاديث شيعه، اسلامى، 1385 ق، ج 1، ص 68.
22ـ محمد محمدى رى شهرى، ميزان الحكمه، چ دوم، قم، سازمان تبليغات اسلامى، 1371، ج 2، ص 473.
23ـ ر.ك: نساء: 127ـ 130.
24ـ شيخ مفيد، امالى، ص 317 / شيخ صدوق، خصال، ص 143.
25ـ نهج البلاغه، ترجمه سيدجعفر شهيدى، چ يازدهم، تهران، مركز نشر، 1380، خ 109.
26ـ جلال الدين محمد مولوى، مثنوى معنوى، تصحيح نيكلسون، چ يازدهم، تهران، اميركبير، 1371.
27ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 70، ص 107.
28ـ نهج البلاغه، خ 42.
29ـ آيه 2 سوره لقمان نيز به همين صورت است. به طور كلى، «جدال» به معناى اصرار و تكرار سخن و به پاى كسى پيچيدن است. (ابن فارس، معجم مقاييس اللغه، ج 1، ص 433/ فيومى، مصباح المنير، ص 93) «جدال» نوعى گفتوگوى زشت و ناپسند است كه گاه با تكرار گفتوگو و پافشارى براى پوشانيدن حق يا صحيح جلوه دادن باطل است. (ر.ك: غافر: 5.)
30ـ نحل: 125.
31ـ كاربرد واژه هايى همچون عقل، تدبّر، فقه، فهم، علم، حكمت، بصيرت، حجّت، برهان، جدل، دليل و مشتقّات آن ها در قرآن بيش از 1150 مورد است. (محمّد فؤاد عبدالباقى، المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الكريم، تهران، اسماعيليان.)