اخلاق و عرفان اسلامي
اخلاق و عرفان اسلامي
استاد محمّدتقي مصباح
اشاره
در شماره قبل از سلسله مباحث حضرت استاد، به مباحثي درباره اخلاص، اصالت آن و نمودهاي آن در اعمال فردي اشاره شد. در اين شماره، نماز به عنوان برترين وسيله سير و سلوك و ترقّي انسان و محبوبترين عمل نزد خداوند و شرط بهرهوري كامل از آن ذكر شده است.
مقدّمه
در مباحث قبل، اشاره كرديم كه آنچه موجب تكامل و ترقّي معنوي انسان ميشود در سه بخش قابل دستهبندي است:
يك بخش اموري است كه مستقيماً با خداي متعال ارتباط دارد؛ بخش ديگر اموري است كه مربوط به شخص خود انسان است كه وظايفي دارد و نسبت به خودش بايد آنها را انجام دهد؛ و بخش ديگر هم مسائلي است كه مربوط به ديگران است؛ در رابطه با حقوق آنان و در زمينه كيفيت معاشرت با آنها و ارزشهايي كه بايد در ارتباط با مخلوقات خدا در نظر گرفت. همه به يك معنا، به ارتباط انسان با خدا برميگردند. اما آنچه مربوط به خود انسان است، از آن نظر موجب تكامل حقيقي انسان ميشود كه انسان را به خدا نزديك ميكند. اخلاقمعاشرت، كه انسانبايد آن را رعايت كند، در نهايت، از ديدگاه اسلامي از آن نظر مطلوب است كه انسان را به خدا نزديك ميكند.
نماز؛ اولين سفارش خداوند
دسته اول چيزهايي است كه مستقيماً مربوط به رابطه انسان با خداست. پس از ايمان به خدا ـ كه در بحثهاي قبل به آن اشاره شد ـ كه مادر همه كمالات و ارزشهاست، در مقام عمل و رفتار، كارهايي بايد انجام داد. يك دسته كارهايي است كه مستقيماً مخاطب و مورد توجه آن خود خداست. در اين دسته، از همه مشخصتر، مؤثرتر و مفيدتر «نماز» است. متأسفانه آن جور كه شايسته و لازم است، حق نماز را نميشناسيم و ادا نميكنيم. تصور ميكنيم براي تكامل روحي و معنوي بايد كارهايي انجام داد، بايد راههايي پيدا كرد كه هيچكس بلد نيست؛ سرّي است پيش بعضي اشخاص كه آدم بايد برود آن را ياد بگيرد يا انجام دهد تا به خدا نزديك شود، و اين يكي از فريبندهترين دامهاي شيطان است! خدايي كه انسان را براي رسيدن به كمال نهايي آفريده، اين همه انبيا و اولياي خود را براي تربيت انسانها گماشته، كتابهاي آسماني نازل كرده، آيا معقول است از چيزي كه بيش از همه در تكامل انسان مؤثر بوده به راحتي رد شود؟! يا پيغمبر فرستاده است تا مردم را هدايت كند، اما آن راز هدايت را به كسي نگفته باشد؟! اين فكر نابخردانهاي است.
قطعاً آنچه را در تكامل انسان بيشتر مؤثر بوده، خداي متعال در كتابهاي آسماني بيشتر بر آن تأكيد كرده است. اگر مروري در قرآن كريم، كه تنها كتاب معتبر آسماني است كه در دست بشر باقي مانده، داشته باشيم، خواهيم ديد كه به هيچ چيز به اندازه نماز اهميت داده نشده است. شايد در بيش از يكصد آيه نماز و مشتقّات آن و افعالش يا مشتقّات ديگر آن ذكر شدهاند. درباره همه انبيا و اوليا، خداوند بر نماز تأكيد داشته است. حتي وقتي حضرت عيسي(ع) در گهواره بود و مردم آمدند حضرت مريم(س) را متهم كردند و ايشان اشاره نمود از خود طفلي كه خدا به او عنايت فرموده بپرسيد، او گفت: (اِنّي عبدُ اللّهِ آتانِي الكتابَ و جَعلَني نبيّا وَ جَعَلَني مباركا اَينَما كنتُ و اَوصاني بِالصّلاةِ و الزّكاةِ ما دُمتُ حيّا.) (مريم:30، 31) كودك تازه متولّد شده در گهواره ميفرمايد: خدا مرا پيغمبر قرار داده و سفارش كرده كه تا زنده هستم، نماز و زكات را رعايت كنم. پس جاي شكي نيست كه از ديدگاه قرآن كريم، مهمترين عملي كه مورد تأكيد ميباشد، نماز است. در كوه طور، وقتي براي اولين بار به حضرت موسي(ع) وحي شد، به نماز سفارش شد: (اَقمِ الصَلاةِ لِذكري.) (طه: 14)
بنابراين، ما بايد آن را جدّي بگيريم، فكر نكنيم كه اين يك تعارف است. بايد بدانيم بزرگترين عملي كه انسان را به خدا نزديك ميكند نماز است. در روايات هم بر اين مطلب زياد تأكيد شده است؛ مانند: «اولُ ما يُحاسَبُ به العبدُ الصلاهُ فاِن قُبِلت قُبِل ما سواها.» منتها ما اينها را جدّي نميگيريم. واقعاً عمود دين نماز است؛ مثل چادري كه اگر عمودش را بكشند، چادر روي زمين ميافتد و از بين ميرود. واقعا نماز اين جوري است؟ اين قدر اهميت دارد؟ اگر باورمان باشد كه نماز1 اينقدر در زندگي ما اهميت دارد، آن را جدّيتر ميگيريم. امام صادق(ع) در وصيت خود، كه در حال احتضار بيان كردند، در حضور همه اقوام و بستگانشان فرمودند: «لا يَنالُ شفاعتُنا مَن استخفَّ بالصلاهِ»؛ اگر كسي نماز را سبك بشمارد مشمول شفاعت ما نميشود.2
به طور خلاصه، از نظر قرآن و روايات، هيچ شكي نيست كه مهمترين كاري كه ممكن است انسان را به خدا نزديك كند، نماز است؛ همين نمازي كه همه ميخوانيم، هر روز چند بار به اين مطلب شهادت ميدهيم. ولي شايد سالها به همين الفاظي كه هر روز چندين بار تكرار ميكنيم توجه نكنيم كه چه ميگوييم. در اذان و اقامه ميگوييم: «حي علَي الصَلاهِ، حي علَي الفلاحِ، حي علَي خيرِ العمَل»، اما چقدر باور داريم كه نماز خيرالعمل است؟ «حي علي الفلاح»، يعني: رستگاري در نماز است.
نماز خيرالعملاست، ولي متأسفانه بعضي از مسلمانها يك شبه اين شعار را از اذان و اقامه حذف كردند؛ گفتند: اگر مردم بدانند كه نماز بهترين كاراست، ديگربهجهاد نميروند؛ اين را نگوييد كه به جهاد بروند. غافل از اينكه نماز است كه انسان را به جهاد ميكشاند. كسي كه به نماز اهميت نميدهد، به جهاد هم نخواهد رفت.3
نماز؛ بالاترين اعمال
ما شعار ميدهيم كه نماز بهترين اعمال است. اما دلمان خبر ندارد كه چه ميگوييم. مشكل اساسي ما، كه شيطان خوب ما را فريب ميدهد، اين است كه اينها را جدّي نميگيريم، به ظاهر و به الفاظ اكتفا ميكنيم. به همين دليل، اثرش را هم نميبينيم.
سؤالي كه مطرح ميشود اين است كه مگر نماز چه رازي دارد كه خيرالعمل است؛ بهترين وسيله براي تكامل و موجب فلاح است؟ وقتي با بسياري از اعمال بسنجيم، ميبينيم نماز خيلي سادهتر است؛ از جمله جهاد. جنگ مستلزم تحمّل سختيها و كشتن و كشته شدن است، اما نماز با الفاظي صورت ميگيرد و خم و راست شدن است. چطور نماز با اين همه سبكي و آساني و محدوديتش، بهترين كارهاست، حتي از جهاد هم بهتر است؟ شايد ما نتوانيم حقيقت اين را درست بيان كنيم، اما به اندازهاي كه به فهم ميرسد و قابل بيان است، ميتوان گفت: حقيقت عبادت اين است كه انسان در مقابل معبود حقيقي، همه چيزش را تسليم كند. ما در واقع، براي خودمان يك نوع ربوبيتي قايل هستيم، البته خيلي مخفيانه و مكتوم و در ته دلمان، ما خودمان آقايي هستيم، صاحب اختيار هستيم، مالك هستيم، قدرت داريم، فكر داريم، هوش داريم، ثروتي داريم ـ كم يا زياد ـ مقام و موقعيت اجتماعي داريم و بالاخره، خودمان را كسي حساب ميكنيم كه خواستههايي داريم و دوست داريم كارهايي انجام دهيم. اين همان مسئلهاي است كه خداوند ميفرمايد: (اَفرأيتَ مَن اتَّخَذ الههُ هواهُ.) (حاثيه: 23) همه ما كمابيش به اين مبتلا هستيم؛ مرتبهاي از خودپرستي، هواپرستي و پيروي از دلخواه در همهمان هست، منتها با اختلاف مراتب. اگر اين خودخواهي بر همه امور زندگيمان سايه بيفكند، هوا ميآيد جاي خدا را ميگيرد. اين مرتبهاي از شرك است؛ (وَ مَا يُؤمنُ أَكثَرُهُم بِاللّهِ الاّ وَ هُم مُشركون) (يوسف: 106) مردم شائبهاي از شرك در وجودشان هست. نماز براي اين است كه ما اين خودپرستيها را كنار بگذاريم. در مقابل خدا، همه چيز را تسليم كنيم و بگوييم: همه چيز مال توست: (اِنّي وَجّهتُ وَجهي لِلّذي فَطَر السمواتِ و الاَرضَ حنيفا) (انعام: 79) (أسلمتُ وَجهِي لِلّهِ) (آل عمران: 20) (قُل اِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي و محياي و مَماتي لِلّهِ رَبِّ العالمينَ.) (انعام: 162)
اين حقيقت، كه انسان همه هستي خودش و متعلّقاتش را به خدا برگرداند و اعتراف كند كه اينها مال من نيست، همه چيز مال توست و بايد در اختيار تو باشد و در راه تو صرف بشود، چيزي است كه در نماز تمثّل پيدا ميكند. آنچه در بدن و در روح انسان است بايد در حال نماز رو به خدا بايستد. بايد حالت عبوديت در انسان پيدا شود. انسان مثل بسياري از حيوانات، وجودش دو رويه دارد؛ پشت و رو دارد: صورت يك طرف است، پشت سر طرف ديگر. اين حالت در نماز بايد تجسّم پيدا كند و او رو به طرفي باشد كه به خدا انتساب دارد. «استقبال»، طرف قبله ايستادن خودش عبادت است؛ يعني در توجه كردن به روي بدن هم بايد اثر عبادت ظاهر شود. رو مال من نيست، مال خداست: (وَجَّهتُ وَجهِي لِلّذي َفطَر السمواتِ و الارضِ.) حركات انسان، آنچه در عبادت نقش دارد، بايد رنگ بندگي در آن ظهور پيدا كند و در نماز گنجانيده شود؛ ايستادن، خم شدن، به خاك افتادن، نشستن، دست بلند كردن در حال قنوت، همه چيز را پشت سر انداختن در حال تكبير. اينگونه است كه هر حركتي كه اثري از عبوديت در آن ظهور پيدا ميكند و بايد نمادي از عبوديت باشد، در نماز گنجانيده شده است.
آنچه ما در مقام بندگي در پيشگاه الهي عرضه ميكنيم، يا خواندن چيزهايي است كه خودش نازل كرده، يا درخواستي است كه از خدا داريم، يا حمد و ذكر خداست. نماز از اين سه بخش تشكيل شده است: اذكار، قرائات، و دعاها. چيزي ديگر را نميتوانيم بر زبان جاري كنيم كه رنگ بندگي داشته باشد. (از لحاظ معنوي و قلبي بعدتر بحث خواهيم كرد كه چگونه بايد تمام قواي معنوي انسان هم در حال نماز رنگ عبوديت داشته باشند.)
پس سرّ اينكه اينقدر به نماز اهميت داده شده آن است كه بهترين رفتاري است كه ميتواند اين هدف آفرينش را، كه بندگي و رفع انانيت است، از انسان سلب كند و اقرار به عبوديت و مالكيت حقيقي خداي متعال را در وجود انسان تجلّي بخشد. هيچ كار ديگري مثل نماز اين هنر را ندارد. روزه عبادت است، اما فقط در ترك بعضي رفتار ظهور پيدا ميكند؛ اذكاري در آن نيست، قرائتي ندارد. اما ـ همانگونه كه عرض كردم ـ نماز عملي است كه ميتواند تمام وجود انسان را، هم از لحاظ بدني هم از لحاظ ذهني، فكري، قلبي و روحي در خدمت عبادت قرار دهد. به همين دليل است كه واقعاً خيرالعمل است. جا دارد بگوييم: «حي علي خيرِ العملِ.»
توبه از نمازهايي كه خواندهايم!
سؤال ديگري كه مطرح ميشود اين است كه اگر واقعاً نماز اين همه ارزش دارد، پس چرا ما ارزش و آثار آن را نميبينيم؟ يكي از آثاري كه در خود قرآن به آن تصريح شده، اين است كه (اِنَّ الصَلاةَ تَنهي عَنِ الفحشاءِ و المُنكَر) (عنكبوت: 45) نماز انسان را از كارهاي زشت باز ميدارد. ما ميبينيم كه نماز ميخوانيم، ولي مانع كارهاي زشتمان نميشود. چرا آثاري كه بر نماز مترتبند، در ما ظهور پيدا نميكنند؟ اينكه گفته ميشود: «الصَلاهُ معراجُ المؤمن» يا در روايات داريم «الصَلاه قُربانُ كُلُّ تَقّي» معلوم ميشود نماز چيزي است كه ميتواند آدم را به معراج ببرد، ولي ما ميبينيم پنجاه، شصت سال نماز خوانديم، ولي هيچ معراجي نرفتهايم. اين بدون شك، بهخاطر اين است كه نماز ما نماز نبوده. واقعاً انصاف بدهيم ما نماز ميخوانيم؟4
بارها اتفاق افتاده، من خودم تجربه كردهام: وقتي گفتهام «السلام عليكم و رحمهالله و بركاته»، يادم افتاده است كه داشتم نماز ميخواندم. هر فكري داريم كه وقتهاي ديگر فرصت نميكنيم به آن برسيم، در نماز به خاطرمان ميآيد. هر چيزي گم كردهايم در نماز پيدا ميكنيم. اگر بخواهيم بعد از نماز سخنراني كنيم، در نماز فكر ميكنيم كه چه بگوييم. اگر درسي بعد از نماز باشد، آدم در نماز فكر ميكند كه درسش را چطور القا كند. آنها كه اهل كسب و كار و چك و سفتهاند، آنها هم در نماز خوب وقت خوبي پيدا ميكنند كه براي تنظيم كارهايشان فكر كنند. اين ميشود نماز؟!
حقيقت اين است كه ما اداي نماز خواندن را در ميآوريم. كارهايي كه امثال ما انجام ميدهند نماز نيستند. اگر دقت كنيم، ميبينيم نه تنها اينها موجب تكامل ما نميشوند، بلكه بايد از اين نمازهايمان توبه كنيم. فكر كنيم كه چه كار ميكنيم. اگر كسي بيايد جلوي يكي از دوستانتان، به عنوان احترام به شما، چيزي بگويد كه نه خودش ميفهمد چه ميگويد و نه شما، به عنوان احترام هم هست، چيزي بگويد كه اصلاً به معناي آن توجه ندارد، شما اين را احترام حساب ميكنيد؟ اگر بدانيد كسي كه ميگويد «حال شما چطور است، ارادت دارم، مخلصم» اصلاً نميفهمد چه ميگويد، شما از اين كار او خوشتان ميآيد؟ يا ميگوييد: چرا مسخره ميكني؟ اگر كسي بيايد جلوي شما، بخواهد به شما احترام كند، بگويد: «آقا! ارادت دارم» اما رويش به طرف كس ديگري است، به ديگري توجه ميكند، شما اين را احترام حساب ميكنيد يا اهانت به حساب ميآوريد؟ ما وقتي در نماز، حواسمان جاي ديگري است، يعني روي ما به طرف ديگري است ـ خدا كه جسم نيست در جايي باشد، ما صورتمان را به طرف او بگيريم. گيريم اينجور هم باشد! وقتي صورت ما به طرفي بود، اما اگر چيزي بگوييم كه اصلاً نميفهميم ـ اين را بايد گفت: عبادت يا اهانت؟
در روايتي قدسي آمده است: كسي كه به نماز ميايستد و «اللّه اكبر» ميگويد و در ذهنش چيزي بزرگتر از خدا هست، يعني به چيز ديگري توجه دارد ـ ما وقتي به چيز ديگري توجه ميكنيم، براي اين است كه براي آن بيشتر ارزش قايل ميشويم ـ آيا نميترسد كه صورت او را به صورت الاغي مسخ كنم؟ وقتي ديگري را بزرگتر از خدا ميداني، چطور ميگويي خدا بزرگتر است؟ او را مسخره ميكني؟5 اگر انسان در حضور كسي چيزهاي مبالغهآميزي بگويد كه به آنها معتقد نيست و آنها را باور ندارد، او هم بفهمد كه به اينها اعتقادي ندارد و زباني اين حرفها را ميزند، نميگويد: مرا مسخره ميكند، ميخواهد مرا فريب دهد؟ اگر دقت كنيم، به جاي اينكه انتظار داشته باشيم اين نمازها ما را به جايي برسانند، بايد توبه كنيم از اين نمازهايي كه همه اهانت بودهاند. ما براي خدا به اندازه يك انسان عادي هم ارزش قايل نشدهايم. ما وقتي با فردي كه زيردستمان است صحبت ميكنيم، به خودمان اجازه نميدهيم رويمان را از او برگردانيم. وقتي با او صحبت ميكنيم، با ديگري حرف نميزنيم، به خود اجازه نميدهيم دلمان پيش يكي ديگر باشد. چطور با خدا صحبت ميكنيم و هيچ توجه نداريم با كه حرف ميزنيم و چه ميگوييم؟ پس علت آنكه ما از نمازهايمان بهرهاي نميبريم اين است كه واقعاً نماز نيستند، اداي نمازند؛ ان شاءاللّه مسقط تكليف باشند، اما موجب كمالي نيستند. مگر اينكه تجديدنظر كنيم و نماز را جدّي بگيريم.
هوشياري و توجه؛ شرط حضور در نماز
آيهاي در قرآن است كه نزول ابتدايياش درباره اين است كه اشخاص در حال مستي نماز نخوانند؛ ميفرمايد: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَهَ وَأَنتُمْ سُكَاري حَتَّي تَعْلَمُواْ مَا تَقُولُونَ...) (نساء: 43) در حال مستي نماز نخوانيد تا بفهميد چه ميگوييد. كسي كه نميفهمد چه ميگويد، مثل مستي است كه چيزي ميگويد؛ چقدر ارزش دارد؟ تعريفهايي كه يك شخص مست از آدم بكند چه ارزشي دارند؟ او نميفهمد چه ميگويد. كساني كه نماز ميخوانند و نميفهمند چه ميگويند، در مقابل چه كسي ايستادهاند و چه ميگويند و چه ميكنند، مثل مستي هستند كه در مقابل كسي تعارف ميكند، احترام ميكند، خودش هم نميفهمد چه ميگويد! بطن اين آيه اين است كه كسي كه نماز بخواند و نفهمد چه ميگويد، حكم مست را دارد. از تعليل آيه استفاده ميشود (حَتَّي تَعْلَمُوا مَا تَقُولُونَ) بايد آدم بفهمد در نماز چه ميگويد، چه ميكند، در چه حالي هست، كلامش با حالش تناسب داشته باشد، اعتقادش با معرفتش هماهنگ باشد. ما متأسفانه اهميتي نميدهيم. تازه وقتي خيلي مقدّس شويم و در مقام اين برآييم كه آدم خوبي بشويم، سعي ميكنيم قرائت نمازمان را درست بخوانيم، تجويدش را رعايت كنيم، مَدّ آن را درست ادا كنيم، حروف را درست از مخرج آنها ادا كنيم. البته اين كارها را بايد كرد، ولي تصور ميكنيم اين نهايت چيزي است كه در نماز بايد رعايت شود، و حال آنكه اينها همه قالب هستند. حقيقت نماز روح آن است كه بايد در اين حركات ظهور كند. اينها نماد هستند. به قول امروزيها، يك «سمبل» هستند. آنكه حقيقتاً انسان را به خدا نزديك ميكند دل انسان است كه بايد با خدا ارتباط پيدا كند. اينها ابزاري هستند كه بايد نشاندهنده حالات قلبي باشند. اگر آن حالات نباشند، بايد با توجه به اين اعمال و اقوال، سعي كرد آن حالات را ايجاد كرد و تقويت نمود. اما اگر اصلاً آن حالات در كار نباشند، نماز يك قالب مردهاي است. يك موجود مرده چقدر ارزش دارد؟ حقيقت نماز توجهات قلبي آن است و ما متأسفانه به آنها اهميت نميدهيم.
نماز؛ راز و رمز وصول عارفان
برخي افراد وقتي در مقام تكامل برميآيند، دنبال سير و سلوك و ترقّيات معنوي، شهر به شهر دنبال كسي ميگردند كه چيز مكتومي يا سرّ مگويي به آنها ياد بدهد. اگر چيزي مهمتر از نماز بود، خدا بخل ميكرد؟ خدايي كه قرآن را «رحمه للعالمين» قرار داده، عزيزترين بندگانش را براي آنكه بهترين راه هدايت را به ما نشان دهد، فرستاده، ممكن است چيزي را نگفته باشد تا كسي در جاي مكتومي، مرموزي آن را ادا كند؟! يا اينكه بايد باور كنيم اگر چيزي بهتر از نماز بود قرآن بيشتر بر آن تأكيد ميكرد؟ انبيا و اوليا و اميرالمؤمنين: بيشتر به آن اهميت ميدادند؟ چرا حضرت علي(ع) شبانهروز سعي ميكرد هزار ركعت نماز بخواند؟ طبعاً اين كار يك تكرار بود. همين نماز دو ركعتي هم كه ما ميخوانيم خيليهايش تكراري است؛ الفاظش تكراري است، رفتارش تكراري است؛ هزار بار كه تكرار شود، تكرار اندر تكرار است. پس چرا اميرالمؤمنين(ع) اين همه عنايت داشت كه اين نمازش ترك نشود؟ حتي در حال حركت، راه رفتن، شخم زدن و آب كشيدن هم نوافلش را ميخواند، قرائت قرآن ميكرد.
در نمازهاي مستحبي، شرايطي كه براي نمازهاي واجب لازمند شرط نيستند، حتي رو به قبله بودن. بنابراين، آدم ميتواند در حال راه رفتن نماز بخواند، رويش را هم از قبله بگرداند. شايد هزار ركعت نمازي كه شبانهروز اميرالمؤمنين(ع) ميخواند، در اين حالات بود. من بسياري از علما و بزرگان را ديدهام كه در حال راه رفتن نماز ميخواندند، بخصوص در گذشته كه ماشين نبود.
گاهي من در خدمت بعضي از استادان از جايي به جايي ميرفتيم، متوجه ميشدم كه در بين راه مشغول نافله هستند. خداوند درجات مرحوم علّامه طباطبائي؛ را عاليتر كند؛ گاهي شبهاي پنج شنبه و جمعه جلسهاي بود كه براي راهنمايي به خدمتشان ميرفتيم، گاهي براي رفتن به محل جلسه، متوجه ميشدم ايشان در راه مشغول نمازند. بزرگان ديگري هم از جمله مرحوم آقاي شيخ غلامرضا فقيه خراساني؛ در مسيرش از منزل به مسجد يا وقتهاي ديگر مشغول نماز خواندن بودند.
ما ارزش نماز را درك نكردهايم، وگرنه چيزي بهتر از نماز نميتواند انسان را به خدا نزديك كند. اشكالي كه هست براي اين است كه نماز ما نماز نيست. اگر نماز شد، آن وقت خواهيم ديد چه بركات و آثاري، هم در زندگي دنيايمان دارد و هم چه تأثيراتي در ترقّيات معنوي دارد. رزقنااللّه و ايّاكم. انشاء الله.
پينوشتها
1 ـ محمدبنيعقوب كليني، اصولكافي، ج 3، ص 268، روايت 4.
2 ـ همان، ج 3، ص 270، روايت15.
3 ـ اشاره به اقدام خليفه دوم در حذف ذكر «حي علي خيرالعمل» از اذان و اقامه.
4 ـ محمدباقرمجلسي، بحارالانوار،ج10، ص99، روايت1، باب 7.
5 ـ ر.ك: محمدبن محمد سبزواري، جامعالاخبار.