فرقه زيديه1 و ارتباط آنها با زيدبن علي(ع)
فرقه زيديه1 و ارتباط آنها با زيدبن علي(ع)
نويسنده: زعيم الخيراللّه
مترجمان: عليرضا اسعدي و عبدالكاظم كاظمي
مقدّمه
فرقه زيديه و زيدبن علي(ع) دو موضوع قابل توجه هستند كه اقتضا ميكنند پژوهشگر با بررسي گوشههاي تاريخ و زواياي فرقهها، تحليل رويدادهاي تاريخي و نقد متون به مقايسه ميان آنها بپردازد تا ارتباط اين فرقه با زيدبن علي را بيابد. در اين بحث، تلاش ميكنيم ارتباط بين زيديه و زيدبن علي(ع) را بيابيم.
«زيديه، يكي از فرقههاي شيعي هستند كه از شيعه منشعب ميشوند و قايل به امامت زيدبن علي(ع) ميباشند.» شهرستاني در ملل و نحل درباره آنها ميگويد: «فرقه زيديه پيروان زيدبن عليبنالحسين بن عليبن ابيطالب2 (رضياللّه عنهم) هستند، امامت را در اولاد فاطمه (رضياللّه عنها) منحصر ميدانند و امامت را در غير آنها جايز نميدانند. آنها معتقدند كه هر يك از اولاد فاطمه كه عالم، شجاع و سخاوتمند باشد و ادعاي امامت نمايد، امام واجبالاطاعه است و فرقي نميكند كه از اولاد امام حسن(ع) يا از اولاد امام حسين(ع) باشد. بنابراين، گروهي از آنها قايل به امامت محمّد و ابراهيم، فرزندان عبداللّه بن حسن بن حسن، شدهاند كه در زمان منصور عبّاسي قيام كردند و به قتل رسيدند. از نظر زيديه، وجود دو امام به صورت همزمان در دو سرزمين، مشروط بر اينكه آن دو امام داراي صفات مزبور باشند، جايز است و اطاعت از هر يك از آنها واجب ميباشد.3
تولّد و سيره
سال تولد زيدبن علي(ع) را تاريخ معيّن نكرده است. ولي چنين برداشت ميشود كه وي در سال 80 ق در مدينه منوّره متولد شد و در سال 123ق به شهادت رسيد. شخصيت وي تمامي فضايل و صفات پسنديده را در خود جمع كرده است.4
خصيب الرايش در مورد وي ميگويد: «وقتي زيدبن علي را ديدم، در چهره وي جلوههاي نور را مشاهده كردم».5
عاصم العمري در مورد وي گويد: «او را در هنگام جوانياش در مدينه ديدم كه ذكر خدا ميكرد و غش مينمود، به گونهاي كه هر كس او را مشاهده ميكرد ميگفت: به دنيا باز نخواهد گشت. وي همواره تلاوت قرآن مينمود و به خاطر كثرت آن، به «حليفالقرآن» لقب داده شده بود».6
شيخ مفيد ميگويد: «زيد برجستهترين و افضل برادرانش پس از ابيجعفر(ع) بود و عابد، پرهيزگار، فقيه، سخاوتمند و شجاع بود. به امر به معروف و نهي از منكر قيام كرد و به خونخواهي امام حسين(ع) برخاست. بسياري از شيعه قايل به امامت وي هستند».7
اشعري قمي ميگويد: «كنيهاش امام "ابوالحسن" است. به او "زيد شهيد" نيز گفته ميشود.» «مباحظ او را از خطباي بنيهاشم شمرده است و ابوحنيفه گفته است: در زمان وي، فقيهتر، حاضر جوابتر و خوش بيانتر از او نديدم.»8
ابن طباطباي موّرخ او را چنين توصيف ميكند: «به لحاظ علمي، زهد، پرهيزگاري، شجاعت، ديانت و كرم، از بزرگان اهلبيت است».9
مقريزي از او به بزرگي ياد كرده، ميگويد: «زيد از مدينةالنبي بهره گرفت و از پدرش امام علي زينالعابدين علم و دانش آموخت و در معدن علم و تقوا رشد يافت و همراه صالحان بود و از آنان ميآموخت و آنها نيز از او ميآموختند. در خردسالي، همراه پدرش بود و علوم قرآن را از او فرا گرفت. از او روايت شده است كه فرمود: با قرآن سيزده سال خلوت نمودم، آن را قرائت ميكردم و در آن تدبّر مينمودم، تا آنجا كه رخصت و فرصت طلب رزق نيافتم و از فضل خداوند، غير از عبادت و تفقّه در دين چيزي نيافتم.»10
كليني روايت كرده است: «زيد عالم و راستگو بود و به خويش دعوت نميكرد، بلكه تنها به آنچه مايه خشنودي آل محمد: بود، دعوت ميكرد، و اگر پيروز ميشد، به آنچه شما را دعوت كرده بود وفا مينمود. او عليه سلطان جامعهاي كه با او دشمني داشت، قيام كرد.»11
روايت حديث توسط زيدبن علي(ع)
زيد(ع) در مرتبه محدّثان راست گفتار شمرده شده و گروهي از محدّثان بزرگ همچون زهري، شعبه، اعمش و ابن ابيزناد از وي روايت كردهاند. زيد فقيه مجتهد بود و امام ابوحنيفه وي را ملاقات كرده، شاگردي وي نموده و او را ستوده است.12
از اين عبارت، روشن ميشود كه ابوحنيفه نزد زيد شاگردي كرده است. ولي زيديه معتقدند كه زيد نزد ابوحنيفه شاگردي كرده و از او دانش آموخته است.
زيديه در فقه، قايل به قياساند و قياس را به زيدبن علي(ع) نسبت ميدهند. در حالي كه ابوحنيفه معتقد است: زيد امام بر حق است. پس چگونه امام ميتواند مأموم باشد؟ و چگونه متبوع ميتواند تابع باشد؟
تأليفات زيدبن علي(ع)
سيد حسن صدر در كتاب تأسيس الشيعة لعلوم الاسلام، بيان ميدارد: «كتاب قرائه اميرالمؤمنين يكي از آثار زيد است كه عمربن موسي الرجهي الزيدي آن را از زيد روايت كرده است و همچنين زيد صحيفه كامله سجّاديه را از پدرش روايت ميكند؛ پدرش بر او املا ميكرده و زيد با دست خط خود آن را نوشته است.»13
موضع اهلبيت: نسبت به زيد(ع)
مقانعي از عبدالله بن حرب و اشناني از عبدالله بن جرير نقل ميكنند كه گفت: «ديدم جعفر بن محمّد امام صادق(ع) زمام اسب زيد را گرفته بود و وي سوار اسب ميشود. پس از سوار شدن وي، آن حضرت لباس زيد را مرتّب نمود».14
شيخ صدوق به اسنادش از محمّد بن زيد نحوي، از پدرش نقل ميكند كه گفت: زماني كه زيدبن موسي بن جعفر به خاطر قيام در بصره و آتش زدن خانههاي بني عبّاس به سوي مأمون برده شد، مأمون گناه وي را به برادرش علي بن موسي الرضا(ع) بخشيد و گفت: اي اباالحسن، اگر برادرت قيام كرد و آنچه مرتكب شد، انجام داد هر آينه پيش از وي نيز زيدبن علي خروج كرد و كشته شد، و اگر مقام تو نبود، او را ميكشتم؛ زيرا آنچه انجام داده كوچك نيست. پس امام رضا(ع) به وي فرمود: اي اميرمؤمنان، برادرم زيد را با زيدبن علي قياس نكن؛ چرا كه زيدبن علي از علماي آل محمّد: بود. به خاطر خداوند ـ عزّوجل ـ خشم گرفت و با دشمنان خداوند به جهاد برخاست تا اينكه در راه او به قتل رسيد. پدرم موسي بن جعفر(ع) برايم حديث فرمود كه از پدرش جعفربن محمد(ع) شنيد كه ميفرمايد: خداوند عمويم زيد را رحمت كند كه به آنچه مايه خشنودي و رضايت آل محمّد بود دعوت ميكرد، و اگر پيروز ميشد، به آنچه دعوت كرده بود وفا مينمود و در قيامش با من مشورت كرد. به او گفتم: اي عموي من، اگر راضي هستي كه كشته شوي و در زبالهدان به دار آويخته شوي، قيام كن. و زماني كه قيام وي شكست خورد، امام جعفربن محمد(ع) فرمود: واي بر كسي كه نداي او را شنيد و اجابت نكرد! پس مامون به آن حضرت گفت: اي اباالحسن! آيا زيد به ناحق ادعاي امامت نكرد؟
امام رضا(ع) در پاسخ فرمود: زيدبن علي آنچه را حق او نبود، ادعا نكرد. او پرهيزگارتر از آن بود كه به ناحق ادعايي كند. زيد گفت: شما را به آنچه مايه خشنودي و رضايت آل محمّد: است ميخوانم. خليفه عباسي ادعا ميكند كه منصوب از سوي خداوند است، در حالي كه به غير دين خداوند دعوت ميكند و بدون علم و شناخت، مردم را از راه خداوند گمراه ميسازد. به خدا قسم! زيدبن علي از مخاطبان اين آيه شريفه است15: (وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ) (حج: 78)
امام صادق(ع) و قيامهاي علويان
امام صادق(ع) نسبت به نهضتهاي علويان، به ويژه قيام زيدبن علي(ع) رضايت قلبي داشته و آنها را پشتيباني ميكرد. پس از شهادت زيد، براي وي درخواست رحمت الهي كرد و از خبر شهادتش متأثر شد. موضع امام صادق(ع) نسبت به قيامهاي علويان به وضوح از روايت ذيل بر روشن ميشود:
در روايت آمده است كه در حضور امام صادق(ع) از قيام زيدبن علي(ع) ياد شد، آن حضرت فرمود: «همواره من و شيعيان من، زماني كه يك نفر از آل محمّد: قيام كند، در خير و خشنودي هستيم، و دوست دارم شخصي از آل محمّد: قيام كند و من نفقه عيال او را بپردازم».16
كشّي از فضيل رسان روايت كند كه گفت: با امام صادق(ع) پس از شهادت عمويش زيدبن علي(ع) ملاقات كردم. آن حضرت به من فرمود: اي فضيل، عمويم زيدبن علي(ع) كشته شد؟ گفتم: بله، فدايت شوم.
حضرت فرمود: خدا او را رحمت كند. او مؤمن، عارف، عالم و راستگو بود، و اگر پيروز ميشد به آنچه گفته بود وفا ميكرد، و اگر به حكومت ميرسيد، ميدانست كه زمام حكومت را به چه كسي واگذار كند.17
آيا زيد ادعاي امامت كرد؟
در گفتوگوي مأمون با امام رضا(ع) و روايت امام رضا(ع) از پدرش، از جدّش امام صادق(ع) گذشت كه ايشان فرمود: زيد به خودش دعوت نميكرد، بلكه به آنچه مايه رضايت و خشنودي آل محمّد: بود دعوت ميكرد. در روايت كشّي هم از فضيل رسان همين كلام نقل شد.
يحيي، فرزند زيد، در سخني با گروهي از شيعيان تأكيد ميكند كه پدرم عاقلتر از آن است كه به ناحق ادعايي كند، بلكه ايشان گفت: شما را به آنچه مايه خشنودي آل محمّد: است، دعوت ميكنم. و منظور ايشان در اين كلام، امام جعفر صادق(ع) بود.18
از اينجا روشن ميشود كه زيد(ع) و فرزند شهيدش، يحيي، قايل به امامت امام صادق(ع) بودند و براي خود ادعاي امامت نكردند، اما بعدها فرقه زيديه چنين ادعايي در مورد او مطرح كردند.
البته برخي از منابع از دعوت زيد به خودش حكايت دارند: ابن طقطقي ميگويد: زيد به لحاظ علم، زهد، پرهيزگاري، شجاعت، لياقت و كرم از بزرگان اهلبيت: بود و همواره در انديشه خلافت بود، خود را لايق آن ميدانست و اعمال و حركاتش حاكي از اين معنا بود.19
اما ضعف و سستي اين نظر پس از اطلاع از فرموده امام صادق(ع) در مورد وي و فرزندش يحيي و اطلاع از اهداف قيام وي ـ بر حسب آنچه خودش به آن تصريح كرده است ـ آشكار ميشود.
همچنين آنچه مسعودي در بيان مجادله شديد بين امام باقر(ع) و زيد در مورد امامت آورده، معقول نيست؛ چرا كه در پايان اين مجادله، به نقل از زيد خطاب به امام باقر(ع) آمده است كه ميگويد: «امام كسي است كه از حوزه تحت نظر خود دفاع كند و در راه خدا، آنگونه كه سزاوار است، جهاد كند».20
اين گفتوگو معقول نيست؛ چرا كه رحلت امام باقر(ع) در سال 114ق بوده و قيام زيد در سال 122ق، مگر اينكه فرض كنيم اين گفتوگو بين زيد و امام صادق(ع) رخ داده است.
اما پس از آگاهي از نظر امام صادق(ع) در مورد زيد و اينكه او امامت را براي خود نميخواسته و به آنچه مايه خشنودي آل محمّد: بوده دعوت ميكرده است، جعلي بودن اين روايت آشكار ميشود.
همين مطلب را علّامه مجلسي نيز بيان كرده؛ ايشان معتقد است: روايت مذكور توسط اسلاف زيديه براي مطرح كردن امامت زيدبن علي جعل شده، با اينكه خود زيد ادعاي امامت نكرده است.21
رابطه زيد با واصل بن عطاء
شهرستاني در ملل و نحل ادعا ميكند كه زيدبن علي(ع) شاگرد واصلبن عطا بود. اين ادعا به جهاتي محل تأمّل است:22
1) زيد در بيتنبوّت و زير نظر پدرش امام زينالعابدين(ع) و سرپرستي برادرش امام باقر(ع)، كه منبع علوم آل محمّد است، بزرگ شد. پس ممكن نيست از كساني كه خودشان از اين خاندان بهره گرفتهاند استفاده كرده باشد.
شيخ فرقه معتزله و شاگرد حسن بصري، واصل بن عطاء، دانش خود را از طريق ابن هاشم از محمّدبن حنفيه از پدرش امام علي(ع) فرا گرفت.
2) واصل بن عطاء معتقد است كه جدّ زيد امام علي(ع) به نبرد خود با اصحاب جمل و صفّين اعتقاد راسخ نداشت.23
3) واصل بن عطاء چنانكه از او معروف است، گواهي و شهادت امام علي(ع) را، حتي در مورد چيز كم ارزشي ـ مثل يك بسته سبزي ـ پذيرفته شده نميداند.24
ارتباط زيدبن علي(ع) را با واصل بن عطاء و ساير فقها و رهبران فرقههاي عصر خويش نفي نميكنيم، اما اين ارتباط به صورت شاگردي نزد آنها نبوده، بلكه براي هماهنگي با آنها بوده است به اعتبار اينكه زيدبن علي(ع) رهبر يك قيام بود و آن فقها و رهبران در آن زمان داراي موقعيتي اجتماعي و سياسي بودند كه بيتوجهي به آن ممكن نبود.
شيخ ابوزهره به عدم شاگردي زيد نزد واصل بن عطاء تصريح كرده، ميگويد: زيد شاگرد واصل نبود؛ زيرا آن دو همسن بودند، و اهتمام زيد به فراگيري علم كمتر از اهتمام واصل نبود.
علاوه بر اين، رابطه زيد با واصل به دليل مناظره و بحث، بيش از رابطه علما با يكديگر نبوده، بلكه ممكن است در مناظرات از يكديگر استفاده مينمودند.25
زيديه و امامت
استاد شريف يحيي امين در مورد نظر فرقه زيديه درباره امامت ميگويد: زيديه ميگويند: امامت امري انتخابي است. پس هر كس انتخاب شد، امام است و اطاعت او واجب، و عصمت و افضل افراد زمان خود بودن شرط نيست. تنها شرط امامت آن است كه از فرزندان فاطمه(س) و نيز شجاع و عالم باشد، عليه باطل قيام كند.26
قيام زيدبن علي(ع)
پشتوانه و مشروعيت نهضت زيدبن علي ناشي از ستمهايي بود كه امويان بر ضد مسلمانان مرتكب شدند. قيام زيد به مثابه يك جرقه و طوفاني در مقابل امويان بود.
كارل بروكلمان ميگويد: «عليرغم اينكه امير عراق، يوسف بن عمر ثقفي، توانست قيام زيد را پس از كشتن وي در يك نبرد خياباني به آساني سركوب كند، حق اين است كه اين نهضت آغاز سلسلهاي طولاني از نهضتهاي شيعي است كه سرانجام، به سقوط امويان منجر شد».27
دكتر محمد عماره در اينكه نهضت زيدبن علي(ع) را اولين نهضت به رهبري معتزله دانسته، اشتباه كرده است.28
فلهاوزن معتقد است كه قيام زيدبن علي(ع) يكي از قيامهايي است كه پايههاي حكومت اموي را لغزاند و علت اصلي براي قيام ابومسلم خراساني و ياران او در خراسان بود كه پرچم انقلاب بنيعبّاس را برافراشتند.29
علل قيام زيدبن علي(ع)
قيام زيدبن علي(ع) فريادي اعتراضآميز عليه اقدامات غيراسلامي و ستمهايي بود كه امويان مرتكب ميشدند.
ابن ابيالحديد در شرح نهجالبلاغه روايت كند كه هشام به زيد گفت: شنيدهام كه تو ياد خلافت ميكني و آرزوي آن را داري، در حالي كه لياقت آن را نداري؛ چون تو كنيززادهاي.
زيد به وي گفت: جواب كلام تو را دارم.
هشامگفت: بگو
زيد گفت: هيچ كسي به خدا نزديكتر نيست و مقامش رفيعتر نميباشد. از پيامبري كه خدا او را برانگيخته است و آن اسماعيل بن ابراهيم است و او زاده كنيز بود. او را خدا براي پيامبري انتخاب كرد و بهترين افراد و بشر يعني حضرت محمد(ص) از سلاله اوست.
هشام گفت: برادرت «بقره» چه ميكند؟
زيد خشمگين شد، به حدي كه نزديك بود از حالت طبيعي خارج شود، سپس فرمود: پيامبر(ع) او را «باقر» ناميد و تو او را «بقره» مينامي! چقدر اختلاف بين شما شديد است! تو در آخرت نيز با رسول اللّه اختلاف خواهي داشت؛ چنان كه در دنيا اختلاف داريد. آن حضرت وارد بهشت ميشود و تو داخل آتش ميشوي. هشام گفت: اين شرور را اخراج كنيد! سپس غلامان او را بيرون كردند.30
سبب قيام زيد تنها اين موضع شديد هشام نيست، بلكه قيام وي علل اساسي ديگري دارد، ولي اين موضع هشام جرقهاي بود كه موجب انفجار اوضاع گرديد. بر حسب روايت اصفهاني، زيد علل قيام خود را اينگونه بيان ميكند: «بر عليه بنياميّه قيام كردم؛ چون با جدّم حسين(ع) جنگيدند و در واقعه حرّه به مدينه حمله كردند و به وسيله منجنيق به پرتاب سنگ و آتش به سوي خانه خداوند پرداختند.»31
زيد از اهانت به رسول اللّه(ص) در مجلس هشام به عنوان سبب ديگري براي قيام خود ياد ميكند: در مجلس هشام، شاهد سبّ رسول اللّه(ص) بودم، در حالي كه هيچ كس اعتراض نكرد و اهانتكننده را از عملش باز نداشت. به خدا قسم! اگر يك همراه ميداشتم، عليه هشام قيام ميكردم.32
بيعت شيعيان با زيدبن علي(ع)
پيروان اهلبيت: و حتي غير آنها به بيعت با زيد روي آوردند، تا حدّي كه تنها آمار كوفياني كه در مجلس وي حاضر شدند ـ غير از اهل مداين و خراسان و ري و گرگان ـ به پانزده هزار نفر رسيد.33
بزرگاني از فقها مانند منصوربن مغنمي، عبدالرحمن بن ابي ليلي و ابن شبرمه و غير آنها نيز با وي بيعت كردند و گفته ميشود: ابوحنيفه سيهزار درهم براي وي فرستاد و مردم را به ياري وي تشويق كرد.
زيد براي بيعت با خود شروطي داشت كه در اين كلام وي بيان شده است: «ما شما را به كتاب خداوند و سنّت پيامبرش، جهاد با ستمگران، دفاع از مستضعفان، كمك به محرومان، تقسيم مساوي در بين مستحقان آن، ردّ مظالم، بستن زندانها و ياري اهلبيت: در برابر دشمنان و ناديدهانگاران حقمان دعوت ميكنيم.»34
در اين شروط، مطلبي كه اشاره به اين داشته باشد كه زيد مردم را دعوت به خود ميكرده است، وجود ندارد و گويا زيديه بين بيعت مردم با زيد و ادعاي امامت و دعوت زيد به خودش خلط كردهاند. از آنچه گذشت، اشتباه اين نظر روشن ميشود. تنها بيعت در زمينه جنگ و قيام عليه امويان بود، نه بر امامت زيد، وگرنه امام صادق(ع) او را تأييد نمينمود.
طبرسي به اين موضوع اشاره ميكند: جمعي از اهل كوفه خدمت امام جعفربن محمد صادق(ع) رسيدند و به آن حضرت گفتند: برخي با زيد بيعت ميكنند، آيا اجازه ميدهي ما با او بيعت كنيم؟ پس امام به آنها فرمود: بله، با او بيعت كنيد.
زيد همراه گروهي از اصحاب با ايمان خود جنگيد تا به شهادت رسيد و پس از نبش قبر، در زبالهدان به دار آويخته شد.35
حكومتهاي زيديه در طول تاريخ
در سال 250ق زيديه توانستند حكومتي در سرزمين «ديلم» در جنوب درياي خزر برپا كنند. اين حكومت توسط يكي از زيديه به نام حسن بن زيد ايجاد شد. پس از مدتي، حكومت ديگري در يمن ايجاد نمودند كه مؤسّس آن الهادي الي الحق يحيي بن حسن از فرزندان قاسم رسي، نوه ابراهيمبن عبدالله بن حسن بن عليبن ابيطالب(ع) بود كه تا برقراري حكومت جمهوري در يمن استمرار يافت.36
قاضي عبدالله بن عبدالوهاب مجاهد شماحي ميگويد: «امام يحيي مملكتي با پايههاي استوار تأسيس كرد كه بخش مهمي از يمن را فرا ميگرفت كه شامل بخش زيدي مذهب شمال و بخش شافعي مذهب ـ شامل شهر تهامه و كوههاي جنوبي مشرف بر آن و استانهاي سهگانه «تعز»، «آب» و «بيضاء» ميشد. وي حاكم اين مناطق بود. او يك سپاه نظامي از قبيلههاي شافعي و زيديه تشكيل داد و نيز يك سپاه عشايري از قبايل «حاشد»، «بكيل»، «خولان»، «جدا» و «مخلاف صعده» تشكيل داد كه به «ستاوه براني» معروف بود و فرماندهي دو سپاه را خود به عهده داشت.37
نتيجه اين گفتار آن است كه با توجه به زندگاني زيدبن علي(ع)، مواضع ائمّه اهلبيت: نسبت به وي و اينكه زيد به آنچه مايه خشنودي آل محمّد: است دعوت ميكرد، به روشني براي ما آشكار ميسازد كه هيچگونه ارتباطي بين زيدبن علي(ع) و عقايد وي با آنچه فرقه زيديه در عصر ما ميگويند، وجود ندارد.
پينوشتها
1ـ اصل اين مقاله در مجله التوحيد، ش 87، ص 74 به چاپ رسيده است.
2ـ ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين، ص 86.
3ـ شهرستاني، الملل و النحل، تحقيق استاد محمدالوكيل، ج 2، ص100.
4ـ سيدحسن صدر، تأسيسالشيعه لعلوم الاسلام، ص 280.
5ـ ابوالفرج اصفهاني، پيشين، ص86.
6ـ مقريزي، المواعظ و الاعتبار، ج 2، ص130.
7ـ شيخ مفيد، الارشاد، ص68.
8ـ ابي خلف سعدبن عبدالله اشعري قمي، المقالات و الفرق، تعليق محمدجواد مشكور، ص160.
9ـ محمدبنعليبن طباطبا، الفخري في الاداب السلطانيه، ص95.
10ـ مقريزي، پيشين، ج 2، ص436.
11ـ محمدبن يعقوب كليني، روضهالكافي، ص219.
12ـ الشيخ محمدالخضر حسين، تراجم الرجال، ص32.
13ـ سيدحسن صدر، پيشين، ص280.
14ـ ابوالفرج اصفهاني، ص126.
15ـ شيخ محمدرضا حكيمي، بدايه الفرق نهايه الملوك، تحقيق و پاورقي شاكرالابراهيمي، ص 59و60.
16ـ به نقل از: ابن ادريس، سرائر.
17و18ـ هاشم معروف حسيني، الشيعه بن الاشاعره و المعتزله، ص 67 / ص68.
19ـ محمدبن علي بن طباطبا، پيشين، ص97.
20و21ـ مسعودي، مروجالذهب و معادن الجواهر، ج 3، ص217.
22ـ محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 11، ص203.
23ـ شهرستاني، پيشين، ج 2، ص 155.
24ـ هاشم معروفحسيني، پيشين، ص74.
25ـ محمد ابوزهره، الامام زيد حياته و مصره، آراوه و فقهه، ص52.
26ـ شريف يحيي امين، معجم الفرق الاسلاميه، دارالاضواء، ص128/ حسيني خربوطلي، ثوارت فيالاسلام، ص161.
27ـ كارل بروكلمان، العرب و الامپراطوريه العربيه، چ سوم، ص190.
28ـ محمد عماره، مسلمون نوار، ص182.
29ـ فلهاوزن، الاستشراق في السيره النبويه، ص189.
30ـ ابن ابيالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص315.
31ـ ابوالفرج اصفهاني، پيشين، ص135.
32ـ شيخ عباس قمي، سفينه البحار، ج 1، ص577.
33ـ ابوالفرج اصفهاني، پيشين، ص96.
34ـ فضل بن حسن طبرسي، مجمعالبيان، ج 8، ص267.
35ـ همان، ج2، ص1715 / ابناثير، الكاملفيالتاريخ، ج5، ص246.
36ـ مصطفي شكعه، اسلام بلامذاهب، ص218.
37ـ قاضي عبداللّه بن عبدالوهاب مجاهد شماحي، اليمن الانسان و الخصاره، ص190.