مفهوم شناسي «عدالتخانه»، «مشروطه» و «مشروطه مشروعه»
مفهومشناسي
«عدالتخانه»، «مشروطه» و «مشروطه مشروعه»
عليرضا روحاني
مقدّمه
موضوع مورد بحث اين مقاله بازشناسي برخي مفاهيم سياسي مورد استعمال در عصر مشروطه است. در انتخاب ترتيب بحث، مطابق روال تاريخي مطرح شدن اين واژهها، در آغاز، «عدالتخانه» مورد بررسي قرار ميگيرد، در ادامه به اصطلاح «مشروطه» پرداخته ميشود كه از فرهنگ بيگانه وام گرفته شده و به جاي اصطلاح بومي «عدالتخانه» طرح گرديده و پس از مقايسه مختصر اين دو، شعار «مشروطه مشروعه» مورد بازشناسي قرار ميگيرد.
تذكر اين نكته ضروري است كه نميتوان به ميزان گنجايش يك مقاله، بحثي كامل و جامع در باب اصطلاحات مورد نظر ارائه داد. بنابراين، سعي شده است به كليات و مسائل اصلي و مهم در اينباره پرداخته شود.
1. عدالتخانه؛ خواسته واقعي مردم
انگيزه اصلي قيام مردم در صدر مشروطيت، حس عدالتخواهي مردم و خستگي آنان از ظلم و استبداد پادشاهان بود. ملتي كه عمري خود را اسير خواست ملوكانه پادشاهان ميديد و مال و جان و آبروي خود را بازيچه هوسبازي درباريان مييافت، بر اثر روشنگري دانشمندان و مصلحان و بنابر سنّت تاريخي، از ظلم بيحد خودكامگان به جان آمد و براي بازيافت استقلال و آزادي و عدالت به تكاپو برخاست. شايد در ميان مورّخان و محققان تاريخ مشروطه، اختلافي نباشد كه انگيزه اصلي مردم، عدالت و آزاديخواهي بود؛ حتي طرفداران مشروطه وارداتي نيز بر اين امر تصريح كردهاند: كسروي مينويسد: «انبوه مردم از دربار قاجاري به تنگ آمده و در زير فشار ستم، كوفته شده و در پي قانون و عدالت بودند و چون مشروطه داده شد و مجلس برپا گرديد، دارالشورا را بيش از يك عدالتخانه نشناخته و اين بود تا دير زماني هر چه ستم ميديدند، شكايت از آن به مجلس شورا ميبردند و داد از آنجا ميخواستند.»1
همانگونه كه كسروي مينويسد، مردم در پي قانون و عدالت بودند و پس از تشكيل مجلس هم ـ بدون توجه به وظيفه آن ـ شكايات خود را در آنجا مطرح ميكردند. آنان به رسالت مجلس در قانونگذاري و تفكيك قوا توجهي نميكردند و اصولاً اطلاعي از شكل حكومت مشروطه غربي نداشتند و چون مجلس را نتيجه قيام خود ميديدند، انتظارات اصلي خود را در آن ميجستند. با نگاهي به لايحههايي كه انجمنهاي مخفي در آن روزها صادر كردند، تا حدي كاستيها و نواقص كار حكومت را در مييابيم. آنچه در اينگونه لوايح بيشتر تأكيد شده، اجراي قانون و عدالت است؛ از جمله در يكي از لوايحي كه يكي از انجمنهاي مخفي صادر كرده، آمده است: «وقتي كه مجلس براي وضع قانون منعقد شد، فقط دوازده فصل مطرح مذاكره آيد كافي است: اول قانون عدل و ايجاد عدالتخانه؛ دوم مساحت اراضي و تعيين املاك به موجب دفتر دولتي؛ سوم تعديل ماليات بر وجه صحيح؛ چهارم نظم قشون؛ پنجم اصول انتخاب حكومات و تعيين حق حاكم و محكوم؛ ششم اصلاح و ترويج تجارت داخل؛ هفتم تصفيه عمل گمرك؛ هشتم تصحيح عمل ارزاق و اجناس؛ نهم اصول كليه در تأسيس مدارس علمي و تشكيل كارخانجات و معادن؛ دهم تكليف وزارت خارجه؛ يازدهم اصلاح عمل مواجب و مستمريهاي دولتي؛ دوازدهم محدود نمودن حدود وزرا و وزارتخانهها و ملاّها به قانون شرع. اگر همين فصول دوازدهگانه مرتب و به موقع اجرا آيد، دولت ايران در عرض بيست سال از ژاپن ميگذرد.»2
در آن زمان، از «عدالت» فقط نام آن بر ديوان عدليه باقي مانده و اوضاع اسناد مالكيت و مالياتها بدون نظم و قانون بوده است. قشون دولتي ضعيف و ناهماهنگ و تعيين حاكمان محلّي، نه از روي لياقت و كارداني، بلكه از روي قرابت و خويشاوندي با پادشاه و پرداخت پول بيشتر صورت ميگرفت. شاهزادگان قاجاري در هر گوشه از ايران با خودكامگي تمام، بر جان و مال و ناموس مردم مسلّط بودند و هيچ نهادي بر كار آنان نظارت جدّي نداشت. به هر حال، از مجموعه گفتهها و لوايح آن روزگار، ميتوان يك نقطه مشترك ميان مشروطهخواهان يافت و آن تكيه بر مفاهيم خاصي است كه عدالت در رأس آنهاست.3
مروري بر گذشته قضاوت و عدليه
از گذشتههاي دور، قضاوت در دست روحانيان و داراي نظم و ترتيب خاصي بود. مجتهدان جامعالشرائط در منازل خود، دعاوي مردم را به خوبي حل و فصل ميكردند و مردم هم عموما از اين شيوه راضي بودند و كمتر اعتراضي در اين زمينه ديده ميشد.
گرچه هيچ گروهي را نميتوان مبرّا از عيوب دانست، اما ميتوان گفت: كارنامه علما در اين زمينه عليرغم كاستيهاي محدود، سرشار از افتخار و امانتداري و عدالت است. در اين زمينه، مقايسهاي بين كاركرد محاكم عرف (دولتي) و محاكم شرع تا پيش از مشروطيت، حقّانيت اين ادعا را اثبات ميكند.
تا پيش از مشروطيت، مجتهدان جامعالشرائط، محاكم شرع را كه پايگاه حاكميت شرعي آنان بود، اداره ميكردند. بنيان حقوقي محاكم شرع و مباني قانوني احكام صادر شده از سوي مجتهدان، كتاب و سنّت و فقه مدوّن شيعه بود؛ فقه مدوّن و مستدلّي كه قرنها در مدارس دانشمندان دين طرح شده بود. پاكي نفس و پرهيزگاري قضات اين دادگاهها موجب ميشد راه هرگونه بيعدالتي و رشوه و هواپرستي سد گردد و احكام ناسخ و منسوخ كمتر در اين محاكم مطرح باشند. ميزان نفوذ و محبوبيت اجتماعي صاحبان محاضر شرعي به گواهي تاريخ درباره عملكرد آنان، نشان از كارنامه درخشان اين محاكم دارد كه توانستهاند رضايت مردم را جلب و عدالت را اجرا نمايند.4
در مقابل محاكم شرع، محاكم عرف يا ديوانخانه عدليه قرار داشت كه اداره دولت و دربار اعمال مينمود و زمام آن در دست عمّال حكومت و در رأس همه شخص شاه بود. احكام ديوانخانه فاقد مبنايي واحد و ثابت بود و ملاكي مدوّن و مضبوط نداشت و در واقع، تابعي از متغيّر آراء و احيانا اهواء حكّام عرف بود. اصل وضع ديوانخانه براي دادرسي مردم بود، اما به دلايل گوناگوني، از جمله عدم اتّكا و استناد عدليه به قانون مدوّن و ثابت و نيز به دليل آنكه دستاندركاران اين نهاد از ميان همان شبكه قدرت مسلّط تعيين ميشدند، در مجموع بافت استبدادي داشت و گاه ابزاري ميشد براي پيشرفت زورمندان و قانون شكنان.5
نويسنده كتاب مقدّمات مشروطيت درباره وضع عدليه پيش از مشروطيت چنين نوشته است: «تا پيش از مشروطه، عدليه در مملكت وجود نداشت. حاكم هر شهري قاضي آن شهر بود. حكّام صبح و عصر در اتاق حكومتي جلوس ميكردند. روي مخدّه چند نفر منشي با قلمدانهاي كشيده جلوي حاكم نشسته، منتظر اوامر حكمران بودند براي صدور احكام. عارضين بر دو دسته تقسيم ميشدند: طبقه اول و طبقه دوم. طبقه اول عبارت از اعيان ملاّكين و تجّار بودند. از درب ديوانخانه كه وارد ميشدند، اول ميبايست درب اطاق فرّاشباشي رفته، تعظيم بكنند و به اتفاق فرّاشباشي شرفيابي حاصل نمايند. به محض اينكه مقابل با اطاق حاكم ميشدند، چند مرتبه بايد بايستند، حق جلو رفتن نداشتند، عرايض خودشان را بگويند. حاكم، فرّاشباشي را خواسته، امر ميدهد: بفرست معروض را حاضر كنند. اين كار را تمام كن. عارض با همان وضعي كه جلو آمده بود، به قهقرا بايد برگردد، چندين مرتبه تعظيم هم بكند ... حقوق حكومت كه ده يك و نيم بود، تسليم صندوقخانه ميشد. فرّاشباشي و فرّاشها هم عليحدّه حق خودشان را ميگرفتند. طبقه دوم كه كارشان كوچكتر بود، خود فرّاشباشي ـ چون با حاكم قرارداد مقاطعه ماهيانه داشت ـ وظيفه داشت با مبلغ معيّن كه حق فرّاشباشي بود، كار را تمام كند.»6
از حدود 50سال پيش از مشروطه، نهادهايي تحت عناوين «مجلس مصلحتخانه»، «شوراي دولتي»، «مجلس تنظيمات»، «مجلس وزراي مسئول»، «مجلس شوراي دولت»، «دارالشوراي كبري»، «صندوق عدالت»، «مجلس تحقيق مظالم»، «مجلس تنظيمات حسنه» و «مجلس تجارت» براي علاج درد كهنه استبداد مطرح شده بودند. در سال 1277ق ناصرالدين شاه به فكر افتاد براي رسيدگي به مشكلات و مسائل مردم هفتهاي يك روز را به اين كار اختصاص دهد. دستورالعملي هم تهيه شده و در روزنامه وقايع اتفاقيه چاپ شد. نام اين كار را هم «ديوان مظالم» گذاشتند؛ به اين صورت كه اين يك روز را شاه در ديوان حاضر است و مردم ميتوانند حضورا مسائل و شكايات خود را عرض كنند. شاه نيز دستورات لازم را به مسئولان ميدهد. اولين جلسه اين ديوان روز يكشنبه 15صفر 1277ق تشكيل شد، اما با بلواي نان و شورش اهالي دارالخلافه، پس از چند ماه متوقّف شد.7
تا زمان مشروطه، عدالتخانه جنبه دولتي داشت و با يك دستور از شاه تشكيل و با يك دستور ديگر تعطيل ميشد و چون جنبه درباري و دولتي داشت، مورد استقبال مردم قرار نميگرفت و اعتماد مردم را جلب نميكرد. عدليه هم، كه به عنوان يك ديوانخانه پابرجا بود، وضع مطلوبي نداشت. ناظمالاسلام درباره عدليه مينويسد: «چه عدليه؟! معلوم است عدليه بيقانون، عدليهاي كه جمعي جاهل و دزد دست به دست هم داده، تقي را بگير، نقي را بگير، احمد علينقي را بگير، از آن رشوه بگير، از اين تعارف بگير، امروز حكم مينوشتند فردايش ناسخ را مينوشتند!»8
براي آنكه وضع عدالت در كشور، از اين بي سروساماني به در آيد، علما و مردم به دنبال تأسيس نهاد ملّي «عدالتخانه» بودند تا به تعلّلها و تسامحات دولتمردان در اجراي عدالت پايان دهند و بناي حاكميت شرعي علما را تثبيت كنند و عمل دولت را محدود به اجراي قانون نمايند؛ قانوني كه توسط اعضاي عدالتخانه به تصويب ميرسيد.9
معنا و مفهوم «عدالتخانه»
عدالتخانه به عنوان نهاد استوار ملّي و با تكيه بر نيروي لايزال مردم، قرار بود به نظم و ترتيب ديواني و پياده كردن عدالت بپردازد و از اينرو، تعريف خاصي نيز از آن اراده شد و منظور نظر علما و مردم بود.
در برخي كتب نويسندگان معاصر، اهداف علما و مردم از نهضت عدالتخانه، بدينگونه بيان گرديدهاند: اولاً، بناي حاكميت شرعي را بدين وسيله تثبيت بخشند و اجراي عدالت را به محاكم شرع محول نمايند؛ ثانياً، عمّال دولت را در حوزه اختيارات خويش محدود ساخته، صرفاً مسئول اجراي قانوني نمايند كه از طريق عدالتخانه تصويب ميگرديد و بالاخره ميخواستند به اين وسيله، اراده مطلقه همايوني شاه را لگام زده، از دستگاه خودكامگي خلع يد كنند.10
اعضاي عدالتخانه موردنظر، توسط اصناف و طبقات گوناگون كشور برگزيده ميشدند؛ بدين معنا كه هر گروهي يك نماينده طبيعي از صنف خود برميگزيد تا سخنگو و نماينده آن صنف و طبقه در مجلس قانونگذاري باشد و اين مطلب، يكي از ويژگيهاي عدالتخانه بود؛ زيرا به جاي آنكه از شهرها و روستاهاي گوناگون، تعدادي نماينده به مجلس راه پيدا كنند، هر صنف و طبقهاي كه معمولا شغل خاصي بر عهده داشتند، از بين خود يك يا چند نماينده انتخاب ميكردند و لزوماً نميبايست از هر شهر و روستايي نمايندگاني به تهران بيايند، بلكه از بين مردم تهران و اصناف آن، كه نماينده اصناف كل كشور بودند، نمايندگاني برگزيده ميشدند. در خواستهها و اعلاميههاي انقلابيان، به صراحت نيامده است كه انتخابات به چه صورت و در چند شهر و با چه ساز و كاري برگزار ميشوند.
حوزه مسئوليت عدالتخانه «امور ديواني و حدود اختيارات و وظايف دواير دولتي»11 بود كه براي انتظام امور آن ميبايست قانون بنويسند؛ قانوني كه متناسب با مذهب و فرهنگ كشور بود. پس نقطه مهم نظارتي عدالتخانه، همان اصلاح دواير دولتي، به ويژه ديوانخانه، بود. براي آنكه به درستي حوزه عملكرد و عناصر تشكيلدهنده عدالتخانه را دريابيم، بايد به تلگراف علماي مهاجر به قم در صدر مشروطه، نظري بيفكنيم. آنان در تلگراف خويش از قم به مظفرالدين شاه، خواستار تشكيل مجلسي شدند مركّب از جمعي از وزرا و ابناي بزرگ ملت كه در امور مملكت با ربط، و از اغراض نفساني بري باشند و جمعي از تجّار محترم كه در تجارت و صناعت با اطلاع، و از مصالح دولت و ملت مستحضر و براي مشاورت صالح باشند و چند نفر از علماي عاملين كه بيغرض و بابصيرت باشند و جمعي از عقلا و فضلا و اشراف و اهل بصيرت و اطلاع كه بر تمام ادارات دولتي و مراتب انتظام و اصلاح امور مملكتي از تعيين حدود وظايف و... تكاليف تمام دواير مملكت و اصلاح نواقص داخله و خارجه و ماليه و بلديه و تعيين حدود احكام و امور و ترتيب ساير شعب امور ملكيه و مهام خلقيه و منع ارتكاب منهيات و منكرات الهيه و امر به معروف... حاكم و ناظر باشند؛ «و به وسيله نظارت و اهتمام و مراقبت اين مجلس... تمام حدود و حقوق و تكاليف عموم طبقات رعيت، معيّن و محفوظ بوده، احقاق ملهوفين و مجازات مخالفين و اصلاح امور مسلمين بر طبق قانون اسلام و احكام متقن شرع مطاع، ... معلوم و مجري شود.»12
بدين سان، مجلس عدالتخانه در كار محاكم شرع و شئون خاص فقها دخالت نميكرد و صرفا مأمور تدوين قوانين براي كار مأموران دولت و نظارت بر آن بودند و روشن ميشود كه در اين نظام پيشنهادي، انتخابات به شكل مرسوم در غرب مطرح نبود و همه مردم (كل جمعيت كشور) نيز در انتخابات شركت نميكردند و تقريباً كار در تهران متمركز بود، گرچه امكان آن وجود داشت كه در هر شهر بزرگ و مهمي، چنين مجلسي مردمي بر كار ادارات دولتي نظارت داشته باشد.
2. مشروطه
خاستگاه لغت «مشروطه»
نظام مشروطه در موطن اصلي خود، به نام كنستيتوسيون ((Constitutionشناخته ميشد، اما اينكه چگونه در كشور ما از آن به مشروطه تعبير ميشد و اولين كساني كه آن را قرارداد و استعمال كردند چه كساني بودند، متأسفانه در اينباره از كتب تاريخي و سياسي پاسخ قطعي و روشني برنميآيد. برخي مثل سعدالدوله، آن را از كلمه Condition و فرانسوي ميدانند كه به معناي «مشروطه» است. وي عقيده داشت كه بين كلمه مزبور و كلمه Constitution كه به معناي حكومت با قانون اساسي است، اشتباه شده. او ميخواست بگويد: داشتن قانون اساسي كافي است و در نتيجه، در قالب مشروعه هم ميتوان چنين حكومتي برپا كرد و نيازي به مشروطه شدن نيست.13
از سوي ديگر، تقيزاده و دكتر رضازاده شفق معتقدند: لفظ «مشروطه» از لفظ فرانسوي «لاشارت» ((Lacharteجدا شده، نه از واژه عربي «شرط». آنها ميگويند: واژه «لاشارت» از اروپا و تركيه عثماني راه يافت و در آنجا از آن لفظ «مشروطيت» را ساختند و سپس آن لفظ وارد ايران شد. «لاشارت» به معناي فرمان است.14 تقيزاده ميگويد: اين لفظ بلا شك از مملكت عثماني آمده و از زمان تأسيس حكومت ملّي در استانبول در سنه 1293ق، و آغاز سلطنت سلطان عبدالحميد ثاني با پيشقدمي »مصلح« نامي آن حكومت، مدحت پاشا، اين لغت رايج شد.15
ميرزا حسينخان مشيرالدوله، گزارش داده كه سلطان عبدالحميد ثاني هنگام بر تخت نشستن خود، طي نطقي، حكومت تركيه را «مشروطه» اعلام كرد. مشيرالدوله، كه در آن زمان سفير ايران در عثماني بود، گزارش ميدهد كه عبدالحميد، دولت عثماني را مثل دول مشروطه فرنگستان ـ كه به اصطلاح خودشان، «كونستيتوسينل» مينامند ـ قرار داد.16
برخي از معاصران چنين جمعبنديكردهاند كه واژه «مشروطه» معادل واژه انگليسي «كنستيتوشناليزم»(Constitutionalism) است. در عربي، براي چنين حكومتي واژه «دستور» و در هند و پاكستان، لغت «آيين» ـ كه هر دو فارسي ميباشند ـ به كار برده شده است. در تركيه عثماني، چندي پيش از اعلام مشروطه (1876م/ 1293ق) واژه «مشروطه» در پيوند با حكومتي به كار برده ميشد كه بر اساس يك قانون اساسي پايهگذاري شود. نامق كمال، انديشه و سده 19عثماني، به كرّات در نوشتههاي خود، عبارتهاي «دولت مشروطه» و اداره مشروطه را به معناي حكومت قانوني و غير استبدادي به كار برده است. واژه «مشروطه» به اين معنا، از تركيه عثماني به ايران آمد و به نظر ميرسد كه براي نخستين بار، ميرزا حسينخان سپهسالار در سال 1285 / 1864 هنگامي كه سفير ايران در دربار امپراتوري عثماني بود، اين واژه را در خلال برخي از گزارشهاي خود به معناي مورد بحث ما، به ايرانيان معرفي كرد.17
نكته جالب درباره اين واژه آن است كه همانگونه كه يكي از علماي تبريز به نام ميرزا صادق آقا مجتهد پيشبيني كرده بود، تقريباً همه نويسندگان دوره انقلاب مشروطه، اين واژه را ـ بدون در نظر داشتن ريشه واقعي و خاستگاه اصلي آن ـ از ريشه عربي «شرط» گرفتند و به بحث حول آن پرداختند و هر كس به اقتضاي مذاق فكري خود، سلطنت را به چيزي مشروط كرده است؛ مثلاً، نويسنده كتاب آفتاب و زمين انتظارات خود را از مشروطه اينگونه بيان ميكند: «معناي مشروطيت اين بود كه در هر امري شرايطي مقرّر باشد؛ چون شرايط سلطنت، شرايط ملّيت، شرايط انتخاب، شرايط وكالت، شرايط وزارت، شرايط حكومت، شرايط سربازي، شرايط سرداري،... شرايط مناصب، شرايط القاب».18
وي فهرست بلندي از اين شرايط را به معناي مشروطيت گرفته است و توجهي به معناي واقعي اين نوع حكومت در غرب نداشته و راه خود را ميرفته و از ظنّ خود يار، مشروطيت شده است.
ويژگيهاي نظام مشروطه
بنابر آنچه در كتب حقوق اساسي آمده، سلطنت به دو شكل محدود و نامحدود قابل پياده شدن است. در سلطنت نامحدود، تمام قدرتهاي دولتي در دست پادشاه قرار دارند. اين شكل از سلطنت، خود ميتواند بر دو دسته باشد: قانوني و استبدادي. در سلطنت نامحدود قانوني، پادشاه مطلق، مملكت را مطابق قوانين اداره ميكند و از تعدّي و تجاوز به حقوق اتباع خود اجتناب مينمايد. اين قوانين را ممكن است خود پادشاه قرار داده باشد. اما در سلطنت استبدادي، پادشاه مقيّد به هيچ اصل و قانوني نبوده و به دلخواه حكومت ميكند.
از سوي ديگر، در سلطنت محدود، تمام اقتدار در دست پادشاه نبوده، بلكه از طرف قدرت مستقل ديگري محدود ميگردد. در سلطنت محدود، اقتدار و اختيارات پادشاه از طرف مجمع عمومي ملت يا طبقات ممتاز و يا در نهايت، توسط نمايندگان ملت محدود ميگردد. اين نوع حكومت، كه اختيارات پادشاه در آن توسط مجالس قانونگذاري محدود ميشود، به «سلطنت مشروطه» معروف است. مجالس مقنّنه قوانين را وضع ميكنند، بودجه مملكت را تصويب مينمايند و با اهرم استيضاح و اقدامات ديگر، بر اعمال وزرا نظارت ميكنند.
در سلطنت مشروطه، رئيس قوّه مجريه پادشاه است و به اين عنوان ميتواند اعلان جنگ كند و يا پيمان صلح منعقد نمايد، نمايندگان كنسولي به ممالك خارجه اعزام دارد، نمايندگان سياسي و كنسولي ديگر كشورها را بپذيرد، و قراردادهاي سياسي و نظامي و بازرگاني و اقامت و ... با كشورهاي بيگانه منعقد كند، عزل و نصب وزرا و افسران و مأموران كشوري نيز در حوزه اختيارات پادشاه است.
در بيشتر كشورهاي داراي نظام مشروطه، پادشاه ميتواند حكومت نظامي اعلام كند. وي علاوه بر رياست قوّه مجريه در قوّه قضائيه نيز تا حدي دخيل است؛ به اين معنا كه منشأ قضاوت، مقام سلطنت بوده و احكام محاكم به نام پادشاه صادر ميشود. پادشاه قضات را انتخاب ميكند و حق عفو خصوصي و تخفيف مجازات را نيز دارد.19
در سلطنت مشروطه، تصميمات از طرف نمايندگان مردم گرفته ميشوند. در اين نظام، در واقع شاه سلطنت ميكند، اما حكومت نميكند. در چنين حكومتي، هيأت مقنّنه و شاه امكان دارد به شيوههاي گوناگون داراي ارتباط فرمانبرداري و فرمانفرمايي باشند.20
در دانشنامه سياسي، معناي حكومت مشروطه و مشروطيت چنين آمده است: «رژيم سياسي يا حكومتي است كه دامنه كاربرد قدرت در آن محدود به حدود قانوني است... به عبارت ديگر، حكومت مشروطه برابر با حكومت قانون يا قانون روايي است... قانونيت قانون در دولت مدوّن بنا به تعريف، ناشي از رضايت مردم نسبت به آن و تعلّق گرفتن خواست جمعي آنان به پيروي از آن است و بنابراين، وجود رابطه قانوني ميان حكومت و شهروندان و پايبندي به قانون از دو سوي، از شرايط بديهي و ضروري و ذاتي حكومت مشروطه است.»21
در برخي كتب واژهشناسي سياسي نيز حكومت مشروطه را به معناي حكومت محدود در چارچوب قانون اساسي بيان كردهاند كه اعمال قدرت از سوي دولت بر حسب شرايط پيشبيني شده در قانون صورت ميگيرد.22 بنابراين، مشروطيت و مشروطهخواهي با قانونخواهي و قانونسالاري مترادفند و به معناي اعتقاد به لزوم حاكميت قانون اساسي و يا دكترين و نظام حكومتي كه در آن قدرت حاكمه از طريق قانون اساسي محدود ميگردد، ميباشد.23
مقايسه مشروطه با عدالتخانه
عدالتخانه و مشروطه دو نسخهاي بودند كه براي درمان درد استبداد و بيقانوني در كشور پيچيده شدند، اما يك فرق اساسي با هم داشتند و آن اينكه در مشروطه، از قوانين غرب تقليد ميشد؛ زيرا تجربه جعل قانون در كشور وجود نداشت و از روي قوانين كشورهايي كه ـ مثلاً ـ مشروطه شده بودند، نسخهبرداري ميشد تا آن كشورها ايران را جزء كشورهاي مشروطه به رسميت بشناسند.
از سوي ديگر، مشروطه، محدوده قانونگذاري را وسعت بخشيده، در تمامي شئون كشور و حتي محاكم شرع علما قانون وضع ميشد. در مشروطه وارداتي بدون توجه به وجود قانون مدوّن مذهب شيعه، سعي ميشد قانون كامل و جامع بر طبق مقتضيات زمان وضع گردد و اين يعني انزواي علما و به تبع آن، به حاشيه رانده شدن دين در عرصه حكومت.24
از ديگر تفاوتهاي عدالتخانه و مشروطه آن بود كه در عدالتخانه، وكلاي اصناف را با نوّاب عام امام(ع) و مناصب شرعي آنان (محاكم شرع) كاري نبود و ضمنا آن بخش از برنامهريزيهاي عدالتخانه نيز كه نياز به انطباق با ديدگاههاي شرع داشت، توسط نمايندگان علما در عدالتخانه تأمين ميشد. اما مشروطه وارداتي هرگز پرواي ملاحظه حدود وكالت مردم در اسلام و عدم خلط آن با شئون نيابت امام(ع) را نداشت.25
از ديگر نقاط افتراق كه ميتوان برشمرد آن است كه مشروطه و سلطنت مشروطه، نظريهاي سياسي بود كه از مرحله نظريه به عمل رسيده، يكي از انواع حكومتها شمرده ميشد؛ در حقوق اساسي، جاي خود را باز كرده و در دانشگاهها تدريس ميشد و كتب و رسالات فراواني درباره آن نگاشته شده بود و از خصوصيات بارز آن تفكيك قوا بود. اما نظريه عدالتخانه بسيار نوپا و ناشناخته بود و با آنكه نسخهاي كاملا بومي و متناسب با اوضاع ايران بود، ولي متأسفانه در عالم سياست و حقوق اساسي شناخته شده نبود و كتب و رسالاتي نيز در شناساندن آن تأليف نشده و بيشتر در سخنرانيها و لوايح و روزنامهها مطرح گرديده بود و مسير مبارزات دامنهدار آن روزگار به پيشنهاددهندگان آن مجال نداد كه آن را به خوبي و با شفافيت به جهان و مردم معرفي كنند. از اينرو، تا امروز هم نقاط مبهم زيادي در زمينههاي گوناگون وجود دارند؛ از جمله مسئله تفكيك قوا و نقش آن در عدالتخانه و چگونگي انتخاب افراد و دامنه انتخابات و گستره شركت مردم در آن.
3. مشروطه مشروعه و شيخ فضلالله نوري
شيخ فضلالله نوري در آغاز نهضت، در پي ايجاد عدالتخانه بود تا به امور مملكت سر و ساماني داده شود، اما وقتي بر اثر دسيسههاي مخالفان، دستخط شاه را به مشروطه تغيير دادند و برخي مردم شهرها هم تابع مشروطه گرديدند، ايشان با اين لفظ موافقت كرد، اما درصدد ايجاد مشروطهاي شرعي و ايراني بود كه با مصالح مذهبي و ملّي مردم سازگار باشد. ايشان بارها بر اين مطلب تأكيد كرد؛ از جمله در سخنرانيهاي تحصّن حضرت عبدالعظيم(ع) اينگونه فرمود: «در اين مدت، مكرّر گفتهام و باز ميگويم: همه بدانيد كه مرا در موضوع مشروطيت و محدود بودن سلطنت ابدا حرفي نيست، بلكه احدي نميتواند موضوع را انكار كند و موقوف داشتن بعضي بدعتها لازم است... ميخواهم بدانم در مملكت اسلامي، كه داراي مجلس شوراي ملّي است، آيا قوانين آن مجلس اسلامي بايد مطابقت با قانون محمّدبن عبداللّه(ص) داشته يا مخالف با قرآن و كتاب آسماني باشد؟»26
شيخ به درستي ميدانست كه مخالفت با شعاري كه بيشتر مردم سر دادهاند و شناكردن برخلاف مسير نهضت مردم صلاح نيست، اما موافقت كامل هم با جوّ پيشآمده در شأن مصلحان الهي نيست. از اينرو، با جمع بين اين دو، قصد اصلاح اين شعار و ارائه تفسير ديني و شرعي از آن داشته است. در زمان نهضت، كه شايع شده بود كه ايشان با مشروطه مخالف است، وي اين سخن را تكذيب نمود. ضياءالدين درّي، كه با شيخ در ايّام تحصّن ديدار و گفتوگو داشت، مينويسد: «زماني كه [شيخ] مهاجرت كردند به زاويه مقدّسه، يك روز رفتم ملاقات خلوت از ايشان گرفتم. پس از ملاقات عرض كردم: ميخواهم علت موافقت اوليه حضرتعالي را با مشروطه و جهت اين مخالفت ثانويه را بدانم: اگر مشروطه حرام است... چرا ابتدا همراهي و مساعدت فرموديد و اگر... جايز است... چرا مخالفت ميفرماييد؟ ديدم... اشك در چشمهايش حلقه زد، گفت: من واللّه، با مشروطه مخالفت ندارم، با اشخاص بيدين و فرقه ضالّه و مضلّه مخالفم كه ميخواهند به اسلام لطمه وارد بياورند».27
با اين اوصاف، بايد گفت: مشروطه يا مشروطه مشروعه يا عدالتخانه براي شيخ موضوعيت نداشت، او درصدد ايجاد حكومتي بر مبناي اسلام و شرع مقدس بود و قالبهاي اين حكومت در درجه دوم از اهميت قرار داشتند. اما نبايد از نظر دور داشت كه ايشان هرگز زير بار مشروطه به معناي فرنگي آن نميرفت و منظور ايشان از مشروطه، نسخهاي بومي شده و اسلامي بود. در نهايت، چون پيامدهاي مشروطه و مجلس را مشاهده كرد، از اصلاح اين لفظ و تغيير افكار طرفداران آن نااميد شده، دست به اعتراض علني زد.
شيخ از آغاز با مشروطه به معناي بيديني و نسخه غربي آن مخالف بود. زمينههاي اجتماعي نيز در آن روزگاران مؤثر بودند تا شيخ شهيد به اين نتيجه برسد كه بايد از اساس، عنوان و شعار جديدي را با حفظ مشروطه، يعني «مشروطه مشروعه» عنوان نمايد تا در برابر سيل هجوم فرهنگ بيگانه ايستادگي كند. در يكي از لوايح منتشر شده شيخ در حضرت عبدالعظيم(ع)، به گوشهاي از اوضاع اجتماعي فرهنگي آن زمان اشاره شده است: «سال گذشته از سمت فرنگستان سخني به مملكت ما سرايت كرد... اما در عمل، لفظ اسلامي را از حكم مشروطه برداشتند و در مجلس گفته شد كه ما مشروعه نميخواهيم. روزنامهها و شبنامهها در سبّ علماء اعلام و طعن در احكام اسلام و اينكه بايد در اين شريعت تصرّفات كرد و فروعي را از آن تغيير داده، تبديل به احسن و انسب نمود و آن قوانيني كه به اقتضاي هزار و سيصد سال پيش قرار داده شده، بايد با اوضاع روز تطبيق داده شود، از قبيل اباحه مسكرات و اشاعه فاحشهخانهها و افتتاح مدارس و تربيت نسوان و دبستان دوشيزگان و صرف وجوه روضهخواني و وجوه زيارت مشاهد مقدّسه در ايجاد كارخانه و تسويه راهها و راه آهن و به دست آوردن صنايع فرنگ،...»28
در اين لايحه، برخي از مطالب روزنامهها را بر ميشمارد: مثل مسخره كردن مسلمانان در حواله دادن به شمشير حضرت ابوالفضل(ع) و يا سر پل صراط و اينكه افكار و گفتار پيامبر ـ العياذ باللّه ـ از روي بخار خوراكهاي اعراب بوده...29 در همين لايحه نوشته است: «به گفته وعّاظ، امسال اهتمام مردم به مجالس روضهخواني به نصف كاهش پيدا كرده است يا در مملكت اسلامي، مجلس ترحيم و ختم قرآن را به دستور فرنگستان تشكيل دادهاند، به اينگونه كه گلريزي كرده و پارچه سياه بر بازوي دستهجات اطفال مسلمين بستهاند و...»
در يكي ديگر از لوايح متحصّنان به خواستههاي شيخ و ديگر علماي متحصّن اشاره شده است؛ در آن آمده است: «...اولاً، تلو كلمه مشروطه، در اول قانون اساسي، تصريح به كلمه مباركه "مشروعه" و قانون محمّدي(ص) بشود. ثانياً، آنكه لايحه نظارت علما ـ كه به طبع رسيده ـ بدون تغيير، ضمّ قانون شود... ثالثاً، اصلاحات مواد قانونيه از تقييد مطلقات و تخصيص عمومات و استثناء ما يحتاج الي الاستثناء مثل تهذيب مطبوعات و روزنامهجات از كفريات و توهينات به شرع و اهل شرع و غيرها، كه در محضر علماء اعلام و وجوه از وكلاء واقع شد، بايد به همان نحو در نظامنامه بدون تغيير و تبديل درج شود، انشاءاللّه تعالي.»30
از سطر آخري كه از اين لايحه ذكر شد، برميآيد كه شيخ نظريات خود را به اطلاع علماي اعلام و وكلاي مجلس رسانده بود، ولي به آنها ترتيب اثر داده نشده بود. آنچه واضح است اينكه شيخ نظرات خود را با شجاعت و صراحت لازم به صورت شفّاف و بيپرده بيان ميكرده و اعتقاد ديني قوي او به وي اجازه مصلحتانديشي دنيوي نميداده است. به هر حال، با نظريات شيخ برخوردهاي متفاوتي صورت گرفتند. بسياري از مردم و علما پذيرفتند و قبول داشتند و به قول كسروي: «كسانيكه ده ماه پيش در راه مشروطهخواهي آن شور و خروش نموده بودند، كنون انبوهي از آنان در برابر شريعتخواهان خاموش ايستاده و يا خود شريعتخواهي مينمودند. بدتر از همه، حال مجلس ميبود؛ نمايندگان يك دسته شريعتخواهي مينمودند و دسته ديگر از ترس آنان، به رويه كاري ميپرداختند... .»31
چنان كه از گزارش كسروي برميآيد، كنارهگيري شيخ و اعلام موضع ايشان ضربه محكمي بر موضع فرنگزدهها وارد كرده بود، به حدّي كه كسروي از مردم تهران رنجيده و آنان را به «سست نهادي»32 متّهم نموده است. با كوچ شيخ و همراهانش به حرم عبدالعظيم(ع) جبهه جديدي در درون نهضت گشوده شد33 و بحث شريعت و مشروطه و ناسازگاري شريعت با مشروطه غربي نمايان گرديد. در ديگر شهرها نيز بسياري از علما به شيخ پيوستند و از موضعِ بر حقّ او دفاع كردند و از مشروطه كناره گرفتند.34
در اينجا، با گريزي به واقعه تغيير دستخط مشروطه روشن ميشود كه شيخ فضلاللّه نوري در هدف خود تنها نبوده و بيشتر علما درصدد استفاده از مشروطه به نفع شرع و دين بودهاند. سيدحسن تقيزاده، كه از نزديك شاهد جريانات بوده، چنين گفته است: «براي همين لفظ "مشروطيت" مبارزه شديدي به وقوع آمد كه ذكر شد كه مشيرالدوله گفت: شاه مشروطه نداده و مجلس مرحمت كرده است، و در واقع، ميخواستند مجلس را همان عدالتخانه، كه اصطلاح اوّلي بود، قرار دهند. در نتيجه، قيام آذربايجان ـ كه ذكر شد ـ و انقلاب سخت در تبريز و طهران و كشمكش زياد با شاه (محمّدعلي شاه) و عدم قبول وي اين كلمه را و اصرار مجلس در حفظ همين لفظ، قريب يك هفته مذاكرات رد و بدل ميشد و هر دو طرف ايستادگي ميكردند و عاقبت، شاه گفت: من مشروطه را قبول ندارم و مشروعه ميدهم و بدين وسيله، اختلافي در خود مجلس ايجاد كردند و علما اين پيشنهاد را پذيرفتند و تقريباً كم مانده بود كه حرف دولتيان پيش برود و آزاديطلبان مجلس در مقابل آخوندها عاجز ميشدند كه از يك گوشه مجلس، مشهدي باقر، وكيل صنف بقال، فرياد سختي برآورد و به علما گفت: آقايان! قربان شما، ما يقهچركينهاي عوام اين اصطلاحات عربي و اينها سرمان نميشود. ما جاني كنده و مشروطه گرفتهايم، حالا شما ميخواهيد آن را فدا كرده و از دست بدهيد؟ ما زيربار نميرويم. اين نعره وكيل مؤمن و مقدّس، آقايان را عقب راند و لفظ مشروطه را نجات داد و عاقبت با دستخط شاه، كه نزاع حل شد، هم لفظ "مشروطه" و هم "كنستيتوسيون" هر دو ذكر شد.»35
از گفتار تقيزاده به خوبي معلوم ميشود كه عنوان «مشروعه»، طرفداران زيادي داشته و با تلاش و كوشش مخالفان به «مشروطه» بسنده شده و شاه در واقع، مجبور به اين عمل گرديده است. برخي ديگر از مؤلفان معاصر نيز به اين مطلب اشاره نمودهاند: «قرار شد كه عنوان رژيم، "مشروعه" باشد، ولي مخصوصاً تقيزاده و يارانش در مجلس پافشاري كرده و با اياديي كه در تبريز و تهران داشتند، بلوا به راه افكندند تا عنوان "مشروعه" را در دستخط شاه به "مشروطه" تغيير دادند ... ايادي بيگانه ... آنچنان جريان نهضت را از مسير اوليه منحرف كردند كه نه تنها با گرداندن آن به سرچشمه نخستين تقريباً امكانپذير نبود، بلكه اگر كسي هم بدين معنا تفوّهي ميكرد و بالاتر از آن فرياد بيدارباش سر ميداد، فورا در بلندگوهاي خويش او را به هواداري از استبداد و وابستگي به روسيه، مخالفت با عدل و آزادي حقوقبگيري از شاه و دولت و مابقي قضايا متهم ميكردند ... در چنين هول و ولايي، كه موج نيرومند مشروطه همه را (طوعا يا كرها) با خود برده بود، شهيد نوري ناگزير با شعاري جديد به ميدان آمد، "مشروطه مشروعه".»36
البته در مقابل شيخ نوري و همراهانش، گروهي از علما معتقد بودند كه اضافه كردن قيد «مشروعه» لازم نيست؛ زيرا آنها «مشروطه» را به معناي اسلامي و به نفع شريعت و مردم تفسير كرده و در رسالهها و كتب خود، منظور از «مشروطه» را حكومتي ميدانستند كه در واقع، همان خواسته شريعتخواهان و متحصّنان بود. آنها ميگفتند: اساس سلطنت به خاطر آنكه شرايط شرعيه را ندارد، مشروع نيست. آنها ميگفتند: «... مشروطه صفت سلطنتي است كه فعلاً در دست داريم. هر وقت اين سلطنت مشروعه باشد، بالتبع مشروطهاش نيز مشروعه خواهد شد، و الّا مادام كه اساس سلطنت بر غصب و عدوان و احكام غير ما انزلاللَّه است، هيچ وقت مشروعه نخواهد شد، مگر اينكه از مذهب اثنا عشري خارج شويم و پادشاه را ولي امر بدانيم. اما خوشبختانه در اول قانون اساسي نوشته شده كه مذهب ايران اثناعشري است و در مذهب اثناعشري سلطنت حاليه غير مشروعه است، بلي، چون علماي اعلام تكليف خود ندانستهاند كه مباشر امر سلطنت شوند و از روزي كه مولايشان را در كوفه شهيد كردند، باب سلطنت شرعيه بسته شده، حالا بالضروره تن به اين سلطنت داده، رغما سكوت دارند و ميخواهند كه سلطنت غير مشروعه مستبد را لااقل اصلاحي نمايند و در تحت قيد آرند؛ محدودش بكنند و مانع از اجراي شهوات نفسانيه او بشوند...»37
شايد به دليل همين نامشروع بودن سلطنت بود كه برخي از محققان معتقدند: مشروطه مشروعه يك طرحي بود كه از سر اضطرار و به عنوان چارهجويي اضطراري ارائه شد و هرگز به معناي مشروعيت بخشيدن به پارلمانتاريسم مطلقه غربي نبود.38
چنانكه برخي از محققان عقيده دارند، شيخ درصدد بود با تعبيه چند اصل در قانون اساسي، بر نظام مشروطيت لگام شريعت بزند و آن را با مهار شريعت و ذرهبين فقاهت كنترل نمايد. اصول پيشنهادي شيخ عبارت بودند از: لزوم پايبندي شخص پادشاه به طريقه حقّه جعفريه اثنا عشريه، نظارت فائقه رسمي علماي طراز اول بر مصوبات مجلس شورا، مجتهد جامعالشرائط بودن قاضي، محدود ساختن آزادي مطلق و بي حد و حصر مطبوعات و جلوگيري از انتشار كتب و جرايد مخالف با شرع انور و...39
يكي از كاستيهاي نظريه «مشروطه مشروعه» آن است كه شيخ فضلاللّه فرصت تبيين و تشريح اصول و جزئيات طرح مشروطه مشروعه را پيدا نكرد، به علاوه، امكانات مطبوعات و ساير تريبونها در اختيار وي نبودند. از اينرو، نوشتههاي طرفداران مشروطه بيشتر از مشروعهخواه هستند. گذشته از اين، حكومت مشروطه يك نوع حكومت شناخته شده در سطح بينالملل و عالم سياست بود كه جايگاه خود را در حقوق اساسي باز كرده بود و تجربه كشورهاي مشروطه نيز مزيد بر علت بود تا به شهرت كافي در بين اهل سياست برسد، در حاليكه طرح نوپاي مشروطه مشروعه نياز به تدوين كتب فراواني داشت تا جزئيات آن بيان شود. برخي رسالهها هم كه نوشته شدند، داراي زبان روز و همه فهم نبودند؛ مانند رساله قانون مشروطه مشروعه، نوشته سيد عبدالحسين لاري، كه بسيار مغلق و پر از تكلّف سجع و قافيه و داراي نثري قديمي است. مرحوم لاري در تبيين نظريه خود، بدون كلاننگري و انسجام، به جزئيات پرداخته و به جاي تبيين علمي و كاربردي طرح مشروعه و جايگاه قوا و چگونگي شكلگيري حكومت و اداره آن، به برخي انتقادات و انتظارات پرداخته است.
به هر حال، براي درك پيام مشروعه، بيشتر بايد به لوايح شيخ مراجعه كرد. طرح «مشروطه مشروعه» طرح خوبي بود كه بنا به دلايلي، توفيق حاصل نكرد.
شيخ فضلاللّه بعكس معتقد بود عوارض استبداد كمتر از جوّ الحادي است كه پديد آمده و چون طرح مشخصي نيز جز عناوين كلي عدل اسلامي يا مشروعه و يا حتي حكومت اسلامي نداشت، نتوانست جنبه اثباتي كار خود را مشخصاً مطرح كند. او در واقع، تجربه مشخصي براي نظريهاش نداشت. از شانس بد او، مستبدّان هم ضد مشروطه بودند. در نتيجه، در تبليغات خارجي، حكم او و آنها يكسان شد و اين ضربه سختي از لحاظ تبليغاتي بر موضع شيخ وارد كرد.40
با اين همه، ميتوان گفت: صداي شيخ و همفكرانش تنها صدايي بود كه در دفاع از فرهنگ و مذهب در فضاي غبارآلود آن زمان برخاست و به تمام عالم نشان داد كه اين سرزمين محتاج بيگانه نيست و خودش ميتواند نظريه حكومت و قانون بسازد و بيشه انديشه و تفكّر در اين مرز و بوم خالي نيست و به قول شاعر:
هر بيشه گمان مبر كه خالي است شايد كه پلنگ خفته باشد
پينوشته
1 ـ احمد كسروي، مشروطه بهترين شكل حكومت و آخرين نتيجه فكر آدمي است، ص18ـ17.
2 ـ ناظمالاسلامكرماني، تاريخ بيداري ايرانيان، بخش اول، ص302.
3 ـ رسول جعفريان، جنبش مشروطيت ايران، ص52.
4 ـ براي اطلاع بيشتر از عملكرد محاكم شرع ر.ك: علي ابوالحسني، كارنامه شيخ فضلالله نوري، ص55ـ36.
5 ـ همان، ص 56و57.
6 ـ هاشم محيط مافي، مقدّمات مشروطيت، به كوشش مجيد تفرشي و جواد جانفدا، تهران، فردوسي، 1363، ص 59و60.
7 ـ مسعود نوربخش، تهران به روايت تاريخ، ج 2، ص773ـ771.
8 ـ ناظمالاسلام كرماني، تاريخ بيداري ايرانيان، بخش اول، ص303.
9 ـ علي ابوالحسني، پيشين، ص 56 و 57.
10 ـ همان، ص 57.
11 ـ همان، ص 58.
12 ـ محمد تركمان، رسائل، اعلاميهها...، ص130و131.
13 ـ سيدحسن تقيزاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ص 245و246.
14 ـ عبدالهادي حائري، تشيع و مشروطيت در ايران، ص 235.
15 ـ همان، ص 35 / سيدحسن تقيزاده، تاريخ انقلاب مشروطيت در ايران، ص245.
16 ـ رحيم رضازاده ملك، انقلاب مشروطه ايران به روايت اسناد وزارت خارجه انگليس، ص 4 به نقل از: فريدون آدميت، فكر آزادي در مشروطيت، ص 66ـ65 به نقل از: مشيرالدوله ميرزا حسينخان، گزارش از سفارت ايران در استانبول به وزارت امور خارجه در تهران، 15صفر 1285ق.
17 ـ عبدالهادي حائري، پيشين، ص252.
18 ـ موسي نجفي، بنياد فلسفه سياسي در ايران (عصر مشروطيت) تلاقي انديشه سياسي اسلام و ايران با غرب، تهران، نشر دانشگاهي، 1376، ص 136، به نقل از: ميرزا عباس يزدي، آفتاب و زمين، ص165ـ162.
19 ـ دكتر قاسمزاده، حقوق اساسي، چ ششم، تهران، چاپخانه دانشگاه، 1334، ص 118ـ116.
20 ـ همان.
21 ـ داريوش آشوري، دانشنامه سياسي، تهران، سهروردي و مرواريد، 1366، ص143ـ142.
22 ـ علي آقابخشي، فرهنگ علوم سياسي، تهران، چاپار، 1379، ص113.
23 ـ همان.
24 ـ همين امر باعث اعتراض شيخ فضلالله گرديد. وي در يكي از لوايح خود آورده است: »تمام مفاسد ملكي و... ديني از اينجا ظهور كرد كه قرار بود مجلس شورا فقط براي كارهاي دولتي و... درباري، كه به دلخواه اداره ميشد، قوانيني قرار بدهد كه پادشاه و هيأت سلطنت را محدود كند و راه ظلم و تعدّي... را مسدود نمايد، امروز ميبينيم در مجلس شورا، كتب قانوني پارلمنت فرنگ را آورد، و در دايره احتياج به قانون توسعه قايل شدهاند، غافل از اينكه ملل اروپا شريعت مدوّن نداشتهاند. لهذا، براي هر عنوان نظامنامه نگاشتهاند و در موقع اجرا گذاشتهاند و ما اهل اسلام، شريعتي داريم آسماني و جاوداني كه... نسخ برنميدارد. (ر.ك: محمد تركمان، پيشين، ص 267 / علي ابوالحسني، پيشين، ص.65)
25 ـ علي ابوالحسني، پيشين، ص67.
26 ـ هاشم محيط مافي، پيشين، ص342ـ341.
27 ـ علي ابوالحسني، پيشين، به نقل از: آخرين آواز قو، ص75.
28 ـ همان، ص420ـ415.
29 ـ همان.
30 ـ همان، ص 414.
31 ـ همان، ص 322.
32 ـ همان.
33 ـ همان، ص 375.
34 ـ همان، ص 247.
35 ـ سيدحسن تقيزاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ص71.
36 ـ علي ابوالحسني، انديشه سبز، زندگي سرخ، ص130ـ128.
37 ـ رساله كلمه حق يراد بها الباطل، مندرج در: غلامحسين زرگرينژاد، رسائل مشروطيت، ص 356 / نيز ر.ك: همان، رساله مكالمات مقيم و مسافر، ص456.
38 ـ علي ابوالحسني، ديدهبانبيدار، ص52 / همو، انديشه سبز زندگي سرخ، ص 130.
39 ـ علي ابوالحسني، انديشه سبز، زندگي سرخ، ص137.
40 ـ رسول جعفريان، جنبش مشروطيت ايران، ص45ـ44.