پلوراليزم ديني از منظر امام خميني (ره)
پلوراليزم ديني از منظر امام خميني (ره)
محمدحسن قدردان قراملكي
مقدّمه
«پلوراليزم» (Pluralism) در واژگان لاتين، به معناي تكثّرگرايي است؛ وقتي به دين اضافه ميشود، «پلوراليزم ديني» مقصود كثرتگرايي اديان است. در اصطلاح، از آن حقانيت اديان متكثّر و متعدّد اراده ميشود؛ به اين معنا كه در هر زماني، بشريت نه يك دين خاص حق، بلكه دينها و صراطهاي حق و مستقيمي دارد كه به هر كدام از آنها متديّن و ملتزم باشد، تفاوتي نميكند؛ مثلا، آيين يهوديت، مسيحيت، زرتشتي و هندوئيسم در عرض هم، آيينهاي حق الهي به شمار ميآيند.1 اين نظريه كمابيش در سدههاي پيشين، در شاخههاي عرفان به صورت كلي مطرح بوده است، اما در نيم قرن پيش، جان هيك در آيين مسيحيت آن را مطرح و زنده كرد2 و در دو دهه اخير، در ايران اسلامي توسط بعضي روشنفكران مسلمان ترويج شد. به دليل آنكه بحث پلوراليزم ديني در عصر امامخميني(ره) پيش و پس از انقلاب، به صورت يك مسئله مطرح نبوده، ايشان نيز به صورت جدّي و اصلي آن را مطرح نكرده و تنها به صورت ضمني و اجمالي در بعض آثار ايشان، اعم از مكتوب و سخنراني، آورده شده است كه به آنها اشاره ميشود.
1. اسلام؛ آيين همه انسانها
لازمه نظريه «پلوراليزم ديني» حقّانيّت اديان متعدد و توجه آنها به همه انسانهاست، به اين صورت كه اسلام يا مسيحيت اختصاصا شامل همه انسانها نميشوند، بلكه اديان ديگر نيز متوجه بشريت هستند. همانگونه كه اسلام به همه انسانها خطاب و تكليف دارد، آيين مسيحيت نيز به همه انسانها متوجه است و انسانها در مقام پاسخ به دعوت اديان، مجاز و آزادند كه هر ديني را انتخاب كنند.
اما نظريه «انحصار دين حق» به آيين خاص، اين لازمه را بر ميتابد و معتقد است كه زمان خطاب اديان ديگر به انسانها منقضي شده و تنها يك دين خاص اين صلاحيت و حقانيت را داراست كه از همه انسانها دعوت كند كه تنها به اين آيين بگروند.
امام خميني(ره) در جاهاي متعدد بر اين مسئله تأكيد كرده است؛ چنانكه ميگويد: «اسلام اين طور نيست كه يك مملكت داشته باشد به اسم ايران ـ مثلا ـ يا به اسم عراق يا به اسم كذا، اين جورها نيست؛ تمام عالم تحت نظرش است؛ يعني نظر اسلام به اين بوده است كه بشر بسازد، تمام بشر را؛ هيچ قوم و خويشي با يك قطبي دون قطبي ندارد. با شرق يا غرب، با شمال، جنوب، با جايي هيچ قوم و خويشي ندارد؛ يك دين الهي است. همانطوري كه خداي تبارك و تعالي خداي همه است، نه خداي شرقيها و مسلمانها يا غربيها يا مسيحيها يا يهوديها، اين طور نيست؛ خداي همه است... و مال همه؛ يعني [اسلام] آمده است كه همه بشر را به اين صورتي كه ميخواهد درآورد، به يك صورت عادلانه درآورد...»3
حضرت امام در جاي ديگر، تصريح ميكند كه عموميت اسلام و رويكرد مردم به آن يك حكم و وجوب عقلي است: «ما گواه از خرد داريم بر اينكه قانون اسلام امروز هم براي تمام بشر قانون است و بايد همه بر آن به ناچار گردن نهند.»4
2. درستي و حقّانيت مسيحيت در عصر خود
از منظر آيين مقدّس اسلام و نظريه انحصار صراط مستقيم به اسلام، اديان آسماني پيشين در عصر و وقت خود، يك آيين الهي و آسماني محسوب ميشدند و انسانهاي آن اعصار ميبايست به آيين و پيامبر وقت بگروند؛ مثلا، در عصر حضرت موسي(ع) تكليف مردم اقبال به آيين آن حضرت بود. با ظهور حضرت عيسي(ع) تكليف مردم به اقبال به شريعت آن حضرت تغيير يافت. به ديگر سخن، با ظهور پيامبر جديد، مثل حضرت عيسي(ع) آيين حضرت موسي(ع) ظرف و زمان حقّانيت خود را پايان يافته تلقّي ميكند و به تعبير كلامي و تفسيري، آيين حضرت موسي(ع) نسخ شده است. با ظهور پيامبر اكرم(ع) نيز شرايع پيشين از جمله شريعت حضرت عيسي و موسي(ع) نسخ شدهاند و پيروان آنها بايد به آيين حضرت محمّد(ص) روي آورند. به ديگر سخن، درستي و حقّانيت شرايع پيشين در عصر خود درست، و در زمان ظهور اسلام به سر آمده است.
حضرت امام(ره) در اينباره با اشاره به رسوخ تحريفات در مسيحيت ميگويد: «آقايان خيال ميكنند مذهب مسيح آني است كه حالا دست ماست ـ البته در زمان خودش درست بوده».5
3. مسيحيت منسوخ
حضرت امام(ره) در عبارت ديگر، با تصريح به منسوخ شدن مسيحيت و اكتفاي آن به موعظه و ورد، ميگويد: «مسيحيت هم ـ اين مسيحيت منسوخ ـ اين جور است؛ مسيحيتي كه نسخ شده است».6
4. يهوديت و مسيحيت منطبق بر «المغضوب عليهم» و «الضّالّين»
در سوره حمد، پيامبر اكرم(ص) و مسلمانان از خداوند ميخواهند كه آنان را به «صراط مستقيم» هدايت نمايد و در مقام تبيين و توضيح «صراط مستقيم»، آيه بعدي خاطرنشان ميسازد كه نه راه غضبشدگان و نه گمراهان: (اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلاَ الضَّآلِّينَ) (حمد: 6و7)
در تفاسير روايي، ذيل آيه مزبور روايتي وارد شده است كه مقصود از (المغضوب عليهم) يهود و مقصود از (الضالين) مسيحيت است. لازمه اين روايت و تفسير اين است كه آيين مسيحيت و يهوديت در خارج از صراط مستقيم قرار دارند، بر خلاف ادعاي برخي كه از همگامي يهوديت و مسيحيت در صراط مستقيم سخن ميرانند.
حضرت امام(ره) با اشاره به اين آيه شريفه و روايت ميفرمايد: «در يك روايتي هست ـ من نميدانم وارد است يا نه ـ نقل ميكنند كه قضيه مغضوب عليهم، بر حسب قول مفسّران، عبارت از يهود است و ضالين عبارت از نصارا».7
5. پيامبران و شرايع پيشين؛ مظهر پيامبر و شريعت اسلام
در فلسفه و عرفان مبرهن شده كه اولين صادر و وجود ممكن حقيقت محمّديه است و وجودات ممكن ديگر در عالم عقول و اعيان، از وجود حقيقت محمّديه نشأت گرفتهاند. شرايع و كتابهاي آسماني ساير پيامبران نيز از حقيقت محمديه دريافت ميشوند. پس حضرت محمّد(ص) اولين و كاملترين جانشين و واسطه وجود و فيض الهي است و شريعت وي نيز مبدأ و كاملترين شريعت، و ساير شرايع مظهر و چكيده آن ميباشند.
حضرت امام(ره) در آثار عرفاني خويش، به صورتهاي متعدد بر اين نكته تأكيد كردهاند؛ چنانكه در جايي مينويسند: «و في الشرائع شريعته اكملُ و كمال شريعتهِ بِالولايةِ و نسبةُ شريعتهِ الي سائر الشرائع كنسبتهِ الي صاحِب الشرائع فشريعتهُ واقعةٌ تحتَ دولةِ اسمِاللّهِ الَّذي كانَ حُكمه اَبديا و ازّليا. فاِن سائر الشرائع اَيضا مظاهر شريعته و شريعتِه كمالُ سائر الشرائع.»8
و در جاي ديگر مينويسند: «فاعيانهُم مظاهرُ عينه في الحضرةِ العملية و اعيانُهم الخارجيةُ مظاهُر هويتّهِ التي هي الفيضُ المقدّسُ و النفسُ الرّحماني و كلُّ الشرائع مظاهرُ شريعتهِ فهُو خليفةُاللّهِ ازلا و ابدا».9
6. اسلام؛ آيين ناب و كامل
يكي از راهكارهاي تشخيص دين ناب و كامل، تحليل و بررسي آموزههاي آن و مقايسه و تطبيق آن با اديان ديگر است تا در پرتو مقايسه و تطبيق ميزان، كمال و ناب بودن دين روشن شود. امام خميني(ره) با توجه به اين راهكار و تحليل و مقايسه اسلام نسبت به يهوديت و مسيحيت، ناب بودن و كمال اسلام را اثبات ميكند. ايشان ملاك برتري دين را در سه عرصه بيان ميدارند:1. آموزههاي اعتقادي و معرفتي؛ 2. اخلاق؛ 3. اعمال فردي و اجتماعي.
به دليل آنكه مسيحيت در اصل اعتقاد به آفريدگار متعال، به دليل اعتقاد آنان به تثليث (اقانيم ثلاثه = پدر، پسر، روحالقدس) دچار مشكل هستند و كتاب اصلي انجيل محّرف، بلكه مفقود شده، از اين منظر قابل مقايسه با اسلام نيست.
در عرصه اخلاق نيز مسيحيت اخلاق سازشكارانه را ترويج ميدهد كه مورد سوء استفاده حاكمان جور قرار گرفته است.
در عرصه اعمال فردي و اجتماعي نيز نوعا فاقد اصول و راهكارهاي خاصي است و عبادت را به ساعت خاص روز يكشنبه در كليسا اختصاص داده است، برخلاف آيين مقدس اسلام كه مشتمل بر اصول ارزشي و اخلاقي و عبادتهاي مستمر و احكام و دستورهايي فردي، اجتماعي، سياسي، اقتصادي و نظامي است كه از اين حيث، يك آيين كامل به حساب ميآيد. با مقايسه اجمالي اسلام و مسيحيت برتري اسلام نمايان ميگردد.
امام خميني(ره) برتري و كامل بودن اسلام را بديهي ميانگارند10 و در تقرير آن مينويسند: «پس از آنكه ميدانيم با علم ضروري، كه شريعتي از جانب حق تعالي در بين بشر بايد باشد و رجوع نماييم به شرايع معموله در بين بشر، كه عمده آنها سه شريعت است: يكي شريعت يهود و ديگر شريعت نصارا و ديگر شريعت اسلام، ميبينيم بالضروره كه شريعت اسلام در سه مقام ـ كه اساس شرايع و مدار تشريع بر آن است، كه يكي راجع به عقايد حقّه و معارف الهيّه و توصيف و تنزيه حق و معاد و كيفيت آن و علم به ملائكه و توصيف و تنزيه انبيا:، كه عمده و اصل شرايع است ؛ و ديگر راجع به خصال حميده و اصلاح نفس و اخلاق فاضله؛ و سوم راجع به اعمال قالبيه فرديه و اجتماعيه، سياسيه و مدنيه و غير آن است ـ كاملتر از ديگران است، بلكه هر منصف بيغرض نظر كند مييابد كه طرف نسبت با آنها نيست. و در تمام دوره زندگاني بشر، قانون و شريعتي كه به اين اتقان باشد و در تمام مراحل دنيايي و آخرتي كامل و تام باشد، وجود نداشته و اين خود بزرگترين دليل بر حقّانيت آن است. اثبات حقيقت دين اسلام احتياج به هيچ مقدّمه ندارد، جز نظر كردن به خود آن و مقايسه بين آن و ساير اديان و شرايع در جميع مراحلي كه تصور ميشود احتياج بنيالانسان از معارف حقّه و ملكات نفسانيه، تا وظايف نوعيه و شخصيه و تكاليف فرديه و اجتماعيه.»11
7. دلايل نقلي و عقلي امام خميني(ره) در نقد پلوراليزم
پيشتر گفته شد كه مسئله پلوراليزم ديني به صورت مستقل مورد اهتمام امام راحل قرار نگرفته و به صورت ضمني بدان پرداخته شده است. از مطالعه آثار ايشان ميتوان دلايل ذيل را در نقد پلوراليزم ديني استخراج كرد:
حضرت امام براي اثبات جاودانگي اسلام و توجه آن به همه بشريت ـ كه لازمه آن عدم جاودانگي و توجه ساير اديان به همه بشريت است ـ به چند آيه شريفه استشهاد ميكنند و در صدر استدلال خود ميگويند: «در قرآن كريم، گواهيهايي است بر اينكه قرآن و احكام اسلام براي هميشه و همه توده بشر است» كه ما بعضي از آنها را در اينجا ميآوريم:
1) «وَ إِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ» (فصلت: 41) اينكه قرآن كتابي است كه از هرگونه بطلان و آفت از هر لحاظ مصون است، دليل بر جاودانگي آن ميباشد.
2) «وَ أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقا لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَ مُهَيْمِنا عَلَيْهِ فَاحْكُم بَيْنَهُم بِمَا أَنْزَلَاللّهُ» (مائده: 48)
3) «وَ مَن يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلاَمِ دِينا فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ.» (آلعمران: 85)
حضرت امام در تقرير آيه مزبور ميگويند: «اگر دين ديگري غير از اسلام ميآمد، اين آيه درست نميشد.»12 از كلام ايشان برميآيد كه «اسلام» در آيه شريفه به معناي تسليم در برابر خدا و يا هر ديني نيست، بلكه مقصود «دين اسلام» است. علاوه بر آن غير از اسلام ديني نخواهد آمد و اسلام يگانه ديني است كه مورد قبول الهي ميباشد.
4) «وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِاللّهِ تَحْوِيلا.» (فاطر: 42) هرگز نمييابي از براي دستور خدا تبديل و تغييري و اين دليل جاودانگي سنّت و دستور خدايي است.
5) «تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَي عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرا.» (فرقان: 1)
6) «إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرَي لِلْعَالَمِينَ.» (انعام: 90)
7) «وَ مَا أَرْسَلْنَاكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ.» (انبياء: 107)
در سه آيه اخير، نبوّت پيامبر اكرم(ص) براي همه جهانيان معرفي شده است كه اين شامل اهل كتاب و پيروان اديان ديگر نيز ميشود و اين با پيام پلوراليزم سازگار نيست. حضرت امام در توضيح آيات مزبور ميگويند: «در اين آيات و بسياري ديگر، كه به اين مضمون وارد است، خدا پيغمبر اسلام را بيمدهنده و رحمت براي تمامي جهانيان خوانده و قرآن را تذكره و قانون همه جهانيان قرار داده و شك نيست تمام افراد بشر در هر دوره پيدا شوند و در هر كشوري زيست كنند، از جهانيان هستند. پس به موجب اين آيات، پيغمبر براي همه قانون آورده و اسلام قانون همه جهانيان است، هر كس باشد و هر وقت باشد و هر جا باشد.
اگر قانون براي يك زمان يا يك گروه باشد، تخلّف از آن براي ديگر مردم بيمي ندارد و عمل كردن به آن از نيكيها نيست تا پيغمبر بيمدهنده همه جهانيان و رحمت براي همه عالميان باشد و قرآن تذكره براي همه عالم باشد».13
استدلال حضرت امام قابل عنايت بيشتر است؛ وي با اشاره به عبارت «للعالمينَ نذيرا» در آيه مزبور كه پيامبر را بيمدهنده همه مردم توصيف ميكند، درصدد بيان اين نكته و استدلال ظريف هستند كه صدق بيمدهنده و نذير بودن حضرت محمّد(ص) براي همه جهانيان با نظريه پلوراليزم ديني سازگار نيست؛ چرا كه در اين نظريه هر پيامبري تنها بيمدهنده پيروان و امّت خويش است. اما چون قرآن حضرت محمّد(ص) را نذير براي همه جهانيان معرفي كرده است، اين معنا با شمول آن به پيروان اديان ديگر تحقق مييابد و اين به معناي برنتافتن حقّانيت اديان ديگر از منظر قرآن كريم است كه حضرت امام(ره) به اين نكته ظريف تفطّن داشتهاند.
8) «مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِن رِّجَالِكُمْ وَلكِن رَّسُولَاللّهِ وَ خَاتَمَالنَّبِيِّينَ.» (احزاب: 40)
آيه مزبور هشتمين آيهاي است كه حضرت امام بر اثبات حقّانيت اسلام و جاودانگي آن استدلال كردهاند و در تقرير آن ميگويند: «در اين آيه، خدا ختم پيغمبري را پيغمبر اسلام اعلان كرده، پس قانون آسماني و دستور خدايي كه بايد به وسيله پيغمبران بيايد، ديگر براي بشر نخواهد آمد. پس معلوم شد كه قانون اسلام كه آخرين قوانين خدايي است، به حكم اين آيه براي هميشه و همه توده بشر خواهد بود.»14
9) «الأسلامُ يعلو و لا يُعلي عليه».15
امام راحل با اشاره به نقاط قوّت و برتري اسلام در سه عرصه اعتقادات، اخلاقيات، و اعمال فردي و اجتماعي ـ كه تفصيل آنها پيشتر گذشت ـ يكي از معاني حديث مزبور را همين معنا ذكر ميكنند كه لازمهاش گرويدن پيروان اديان ديگر به اسلام ميباشد؛ چنانكه ميگويند: «اين يكي از معاني حديث شريف است كه ميفرمايد: "الاسلامُ يعلو و لا يُعلي عليه"؛ زيرا كه هر چه عقول بشر ترّقي كند و ادراكات آنها زياد گردد وقتي به حجج و براهين اسلام نظر كنند، پيش نور هدايت آن خاضعتر شوند و حجتي در عالم غلبه بر آن نكند.»16
10) حديث تفسير «مغضوب عليهم» و «الضالين» و انطباق آن بر يهوديت و مسيحيت: اشاره شد كه حديثي در تفسير و انطباق (المغضوب عليهم) و (الضالين) بر يهوديت و مسيحيت نقل شده كه لازمه آن انقضاي حقّانيت آن دو آيين است، وگرنه در صورت بقاي حقّانيت آنها، حديث مزبور بيمعنا خواهد بود.
11) دليل عقلي: امام خميني(ره) براي اثبات حقّانيت منحصره اسلام، نخست به ضرورت دين و بعثت پيامبران و ناكارآمدي عقل اشاره ميكنند. از سوي ديگر، تأكيد مينمايند كه خداوند در طول تاريخ، شرايع و پيامبران متعددي فرو فرستاده كه آخرين آنها، آيين مقدّس اسلام است.
عقل انسان به دليل كرانمندي خود، به لزوم اقبال به پيامهاي آسماني حكم ميكند. همچنين در مقام تعيين و انتخاب يك دين از ميان اديان و شرايع متعدد آسماني به عنوان دين كامل و برتر، به دنبال ملاك و تحليل و مقايسه شرايع گوناگون با يكديگر است.
در اين مقام، يعني بررسي و مقايسه اديان با يكديگر، عقل به قوّت و برتري اسلام حكم ميكند. توضيح آن در صفحات پيشين گذشت. از اينرو، انتخاب آيين اسلام يك حكم عقلي است. كلام امام راحل نيز پيشتر گزارش شد.
8. عذاب يا نجات اكثريت مردم؟
يكي از دستاويزهاي مهم طرفداران پلوراليزم ديني ادعاي لزوم عذاب اكثريت مردم در جهنم بنابر نظريه «انحصارگرايي ديني» است؛ چرا كه لازمه حقّانيت يك دين مثل اسلام، باطل و ناحقانگاري اديان ديگر و به تبع آن، حكم به ضلالت و گمراهي پيروان اديان گوناگون ميباشد كه لازمه آن نيز عذاب آنان در جهنم خواهد بود. با توجه به اينكه هيچ ديني تا امروز اكثريت مردم را به خود اختصاص نداده است، لازم ميآيد كه اكثريت مردم جهان در دين باطل و به تبع آن، در عذاب و گمراهي باشند.
اما اگر نظريه كثرتگرايي ديني را بپذيريم، اديان متعدد در عرض هم حق و پيروانشان نيز هر كدام در صراط مستقيم و هدايت گام بر ميدارند كه لازمه آن نجات اكثريت در پرتو پلوراليزم ديني است.
اين اشكال را بيشتر جان هيك فيلسوف دين معاصر غرب، طرح و تقويت كرده است.17 بعضي از معاصران نيز آن را پذيرفته و به تبليغ آن پرداختهاند.18
در نقد اين اشكال، بايد گفت: طراحان اشكال مزبور نتوانستهاند بين هدايت و صراط مستقيم و معذوريت و حجت فرق قايل شوند؛ چرا كه نظريه «انحصارگرايي ديني» تنها مدعي انحصار دين حق و صراط مستقيم در يك آيين است. اما پيروان اديان ديگر يا انسانهايي كه اصلا اسم دين را نشنيدهاند برايشان دو فرض و تصوير وجود دارد: فرض اول، معذوريت و دست نيافتن آنان به حجت است كه در پرتو آن، از نجاتيافتگان خواهند بود؛ فرض دوم كه به صورت عناد و علم اختصاص دارد، فرض عذاب است. پس لازمه انحصارگرايي ديني عذاب اكثريت نخواهد بود.
توضيح بيشتر اينكه: با مطالعه احوالات انسان ـ چنانكه امام راحل نيز اشاره داشتند ـ انسانهاي خارج از دين و صراط حق را ميتوان به چهار دسته تقسيم كرد:
دسته اول انسانهاي ابتدايي هستند كه به دليل زندگي در مناطق محروم و دور دست، اصلا اسم خدا و دين را نشنيدهاند. از اينرو، پيرو هيچ ديني نيز نيستند. اين انسانها ميتوانند نيكوكار، با اخلاق حسنه و به تعبيري، پيرو عقل و فطرت دروني باشند. وضعيت چنين انسانهايي در قيامت از منظر حكمت و فلسفه اسلامي، سعادت و خوشبختي مادي و حيواني است؛ به اين معنا كه چون از معارف عقلي و كمالي اطلاع نداشتند، نميتوانند به سعادت عقلي و مجرد در قيامت نايل آيند، بلكه سعادت آنها سعادت مادي خواهد بود كه زندگاني دلخواه از حيث امكانات معيشتي مادي و درخور خود در قيامت را خواهند داشت. اين زندگاني نيز محصول بروز و ظهور ملكات اخلاق نيكوي آنهاست.
دسته دوم همان انسانهاي دسته اول هستند، با اين فرض كه به جاي اخلاق نيكو، داراي اخلاق ناروا و زشت هستند و منقاد احكام عقل و فطرت خويش نيستند؛ آنها در دنيا انسانهايي ضد اخلاق و ظالم و پست بودهاند. چنين انسانهايي در آخرت، در پرتو ظهور ملكات اخلاقي خويش به عذاب مادي گرفتار خواهند شد.
دسته سوم انسانهايي هستند كه اسم دين و خدا را شنيده و به يكي از اديان منسوخ مانند يهوديت يا مسيحيت ملتزم شدهاند، ولي با اين فرض كه دستكم به حكم فطرت خويش و همچنين احكام دين خود، پايبند و عامل باشند. اين انسانها نيز در پرتو تجلّي ملكات اخلاقي خويش، در آخرت از سعادت مادي متنّعم خواهند بود.
دسته چهارم انسانهاي دسته سوم هستند، با اين تفاوت كه تنها اسم دين و آيين را حفظ كرده، اما به حكم فطرت و احكام دين خود نيز ملتزم نيستند. اين انسانها نيز به دليل ظهور ملكات نفساني خويش در شقاوت حسي و مادي گرفتار خواهند آمد.
پس از چهار قسم از منكران دين حق، دو قسم از اول در سعادت مادي خواهند بود، دو قسم ديگر نيز به مرور زمان و زوال ملكات پست، بعضي از آنها ميتوانند به تناسب ملكاتشان از عذاب نجات يابند، كه اين خود سهم بزرگي از نجاتيافتگان را تشكيل ميدهد. علاوه بر آن، اگر پيروان دين حق را بر آن ضميمه كنيم، شمار نجاتيافتگان بالا خواهد رفت.
اين اصل و مبنا ـ يعني كثرت نجاتيافتگان از سدههاي پيش مورد توجه و اهتمام فلاسفه اسلامي مانند بوعليسينا19 و صدرالمتألّهين20 و از معاصران، شهيد مطهّري21 قرار گرفته است.
حضرت امام(ره) نيز در درسهاي اسفار خود به صورت مفصّل به اين اصل و موضوع پرداختهاند كه به دليل اهميت آن، آراء ايشان تنها گزارش ميشوند:
امام خميني(ره) با نگرش عرفاني كه داشتند، معتقد به سعادت عقلي و حقيقي (قرب الهي) هستند كه انسانهاي اندكي بدان نايل ميآيند. به جهنم نيز انسانهاي كمي وارد ميشوند. اكثريت مردم در آخرت، دور از جهنم و در سعادت مادي و حيواني ـ نه عقلي ـ ماندگار ميشوند. «اين طور نيست كه در جهنم را باز كنند و مدام انسان را به جهنم بريزند؛ خيلي كم هستند كه به جهنم بروند؛ چنانكه خيلي كم هستند كه به بهشت بروند، بلكه نوع مردم مثل بهايماند كه به دنيا آمدند و چريدند و رفتند و در آخرت هم به آنها يك مرتع وسيعي ميدهند كه آنجا هم بچرند. نوع مردم اين طورند؛ يعني بُلهاند.»22
حضرت امام(ره) درباره انسانهاي دسته اول (جاهل به خدا، اما نيكوكار) ميگويند: «يك دسته از نوع بشر شبيه حيوانات هستند؛ مثل آمريكاييهاي اصلي قديم يا وحشيهاي آفريقا؛ چون اينها از مبدأ و معاد خبري ندارند و از امور اعتقادي محرومبوده و متوجه معاني نبودهاند و آن چيزهايي كه به قلوب ما خطور ميكند، اصلا به اذهان آنها خطور نكرده است و در غفلت بحت ماندهاند. لذا، اينها هم از سعادت اعتقادي حق و هم از شقاوت اعتقادي باطل محروم هستند. اينها مثل حيواناتند كه فقط جهات حيوانيتشان مثل غضب و كينه و سبعيت تكميل ميشود. پس اينهايي كه مثل حيوانات بوده و قواي حيوانيشان كامل شده و ملكات حيواني تحصيل كردهاند، در آخرت فقط تجرّد برزخي حيواني دارند و ملكاتشان طبق نفوس برزخيه آنها فعاليت خواهد كرد. بالجمله، اين دسته مثل دستهاي از حيوانات هستند كه جهنم موعود را ندارند و بهشت موعود هم ندارند، فقط ملكات اينهاست. تا ملكاتشان چه باشد!»23
ايشان در جاي ديگر در تقرير آن ميگويند: «آنهايي كه نامي از خدا و رسول و حكمي از احكام ديني را ندانستهاند، به چه نحو هستند؟ بلي، چون اين افراد اخلاقياتي دارند، اگر اخلاق حسنهاي كه مربوط به قوانين بوده و مكتسب از دستورات الهيّه تشريعيه ميباشد، نداشته باشند، ولي خُلق حسن و ملكهاي از قبيل رحم و سخاوت و انصاف و اطمينان قلب و غيره داشته باشند، سعادت حسي دارند.»24
حضرت امام(ره) درباره انسانهاي دسته دوم (جاهل به خدا با اعمال زشت) معتقدند كه چون آنها فاقد هرگونه صورت اعتقادي توحيدي هرچند به صورت نهان هستند، به جنت و بهشت موعود نايل نخواهند آمد. از سوي ديگر، به دليل جهالت، به جهنم موعود نيز وارد نخواهد شد. عذاب چنين انسانهايي تنها از سوي ملكات اعمال زشت خود خواهد بود؛ ميگويند: «از اين جهت، در شقاوت خواهند بود كه از درون نفس، طبق ملكات، موجبات الم تشكيل خواهند داد و از اين جهات كه انشاءات نفس، طبق ملكات خواهد بود، چنين كساني معذّب خواهند بود؛ چون هيچ صورت اعتقادي نداشتند و نور توحيدي در قلوبشان اكتساب نشده كه بعد از چندي ظهور و بروز نمايد. و خلاصه نور توحيدي به صورت اعتقادي، حتي به طور كمون و اضمار حاصل نبوده و كسب نشده تا از اين راه، بعد از مدت متمادي نجاتي پيدا شود... گرچه آنان طبق ملكات خود، در نار و جهنم داخلي خود خواهند ماند، ولي براي اينها نار خارجي كه در مقابل عصيان و خلاف و تمرّد باشد، نيست.»25
امام خميني(ره) در مقام ديگر، به نظريه عرفا نزديك ميشوند كه معتقدند: كفّار به دليل وجود فطرت توحيدي از عذاب جاودانه نجات خواهند يافت. نحوه نجات آنان از جهنم نه با خروج از آن، بلكه با بيتأثيري آتش بر آنان خواهد بود و چهبسا در جهنم با آتش نيز بازي كنند. ايشان ميگويند:
«چون اصل توحيد فطري ـ يعني همان عشق به كمال كه در همه است ـ در اينها نيز هست و در اين معنا، بين متمدن و غيرمتمدن، آفريقايي و اروپايي و آسيايي و سياه و سفيد فرقي نيست، در نتيجه، احتمال دارد كه همين نور توحيد فطري جلوه كند، گرچه آنان طبق ملكات خود در نار وجهنم داخلي خود خالد خواهند بود، ولي براي اينها نار خارجي كه در مقابل عصيان و خلاف و تمرّد باشد، نيست و محتمل است كه آن نور توحيد فطري ظهور كند و در اثر ظهور آن، نارهاي داخلي اثري نداشته باشند و گرچه داخل نار ملكات خواهند بود، ولي نور توحيد فطري غلبه كرده و آنها را از تأثير بيندازد و شايد آنچه كه در بعضي اخبار است. "يتلاعبون فيها بالنار" همين اشخاص باشند.»26
اما انسانهاي دسته سوم (جاهل قاصر به دين حق و پيرو دين منسوخ) امام(ره) به صراحت، به عدم دخول آنها به جهنم حكم ميكنند و در توضيح آن ميگويند: »دسته ديگر كه كثيري از نوع انسان را تشكيل ميدهند، گرچه در مراكز تمدن علمي و عملي بودهاند، ولكن چون ابا عن جدٍّ بر دين منسوخ سابق بودهاند و به دين لاحق مشرف نشدهاند، ولي نه از باب عناد و نفاق، بلكه از باب قطع به خلاف، يعني آنها اصلا و ابدا حتي احتمال صحّت اسلام را هم نميدهند ـ همانطوري كه ما اصلا احتمال نميدهيم كه مسلك بهاييها صحيح بوده و آنها درست گفته باشند ـ و چون آن را همينطور ميدانند و يا اينكه در جايي هستند كه اسمي از اسلام به گوششان نخورده است، مثل بوداييها كه در فلان ده، فلان جزيره قرار گرفتهاند، ولكن اين دسته به دين خودشان كه از سابق بوده معتقدند و فرض اين است كه براساس آن دينشان مستقيما راه يافته و در عقايدشان هم همانطور كه آن پيغمبر فرموده، معتقدند؛ مثل راهبي كه از اول عمر تا آخر در دير خود زندگي كرده و حضرت عيسي را ميشناخته و همينطور كه ايشان فرموده است، به قضاياي مبدأ و معاد معتقد بوده و عملش هم عمل صالح و بر ميزان آن طريقه بوده است و چون از اول علم به خلاف داشته، به دين اسلام هم توجه نكرده است؛ البته نميتوان گفت اين چنين شخصي به جهنم خواهد رفت.»27
ايشان تصريح ميكنند پيروان اديان ديگر با اين فرض مسلما به جهنم، همچنين بهشت موعود و جايگاه خاص مؤمنان نخواهند رفت، بلكه در مقامي پايينتر از بهشت موعود، به دليل ملكات اعمال نيكوي خودشان در لذت و سعادت متناسب با خودشان، خواهند بود: «ممكن است فريقي هم باشد لا فيالجنة و لا فيالنار و جايي باشد كه آنجا بمانند و يا در مرتبه پايينتر از جنت بروند؛ چون مغفور خواهند بود و هيچ عيبي هم ندارد... آن عمل صالح كه براي خدا انجام شده از قبيل احسان و برّ به والدين و غيره صورت و ملكهاي دارد.»28
ايشان در جاي ديگر، نوع سعادت آنان در آخرت را چنين تبيين ميكنند: «اينها گرچه از پيغمبران تبعيت ميكنند، ولي به همان جنبه حيواني نظر دارند و ميخواهند از آتش برهند و به لذات برسند. اين دسته گرچه بهواسطه عمل به دستور شريعت، به سعادتي كه ظاهر شريعت خبر داده، يعني (جناتٍ تجري مِن تَحتِها الأنهار) (آل عمران: 198) به گلابي، سيب، قصور و حور ميرسند، ولي اين موجب نميشود كه آنها بالاتر از سعادت برزخي حيواني داشته باشند».29
اما انسانهاي دسته چهارم يعني انسانهاي پيرو دين منسوخ، كه از روي علم و عناد به آيين حق، در شريعت پيشين خود باقي ماندهاند، ايشان چنين انسانهايي را در گرفتاري و شقاوت هميشگي و خسران توصيف ميكنند: «اينچنين كساني كه اعتقاد كج و معوج داشته و به شاهراه حقيقت بغض دارند، بهتدريج شقاوت اينها زيادتر گرديده و باطن آنها صورت جحود و نفاق بوده و روح و نفس، كج و معوج از حقيقت بار آمده و صورت واقعياش صورت باطل و عقيدهاش عقيده فاسد ظلماني است. اين چنين شخصي گرفتار وبال دايمي بوده و شقاوت هميشگي عظمي و خسران به تمام معنا خواهد داشت.»30
حضرت امام(ره) در جاي ديگر، شقاوت و عذاب انسانهاي عالم و آگاه، اما معاند را شديدترين عذاب و از نوع عذاب و آتش عقلي غيرقابل نجات توصيف ميكنند: »اگر در قلب كسي اعتقادات بهطور كج وارد شود و در اين جهت به واسطه استكبار بر خدا، مقصّر باشد ـ نعوذ بالله ـ و پيوسته نظرش اين باشد كه از روي عناد، بر ابطال مطالب حق، دليل درست كند و از روي معاندت بر قرآن و انبيا، شبهات تأسيس كند، اينچنين شخصي داراي كلالشقاوة ميباشد كه در مقابل سعادت عقلي است، نعوذ بالله كه اين چنين شقاوت در مرتبه عقلانيت حاصل باشد!... اين انتقاشات، مبدأ حيّات و سموم و عقارب و منشأ نار عقلاني است كه شايد مثل (نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الْأَفْئِدَةِ) (همزه: 6و 7) بوده باشد، و براي چنين كسي زمينه نجات نخواهد بود؛ چون بذر در حد بذريت مانده و صورت عقلاني اباطيل توليد شده است. و البته اينچنين فعليت در مرتبه تجرّد تام، مبدأ حيّات و عقارب و نيران خواهد شد، اي بسا مبدأ نار عقلي هم باشد.»31
دلايل نجات اكثريت
حاصل نظريه امام اين است كه اكثريت مردم انسانهاي متوسط هستند كه از روي جهل و قصور، جاهل به خدا يا دين حق هستند. چنين انسانهايي اكثريت مردم را تشكيل داده و از نجاتيافتگان از عذاب و چهبسا متنّعم به نعمتهاي حسي در آخرت خواهند بود. بهديگر سخن، عذاب چنين انسانهايي براي خداوند قبيح است و ناپذيرفتني.
از لابهلاي مطالب حضرت امام 1ميتوان دلايل نظريه مزبور را به شرح ذيل استنباط كرد:
1. قرآن كريم: ايشان در دو موضوع، به آيات قرآني استدلال كردهاند:
الف. (وَ مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولا) (اسراء: 15) آيه شريفه صراحت دارد كه هرگونه عذاب و كيفر بر بعثت رسول ـ يعني ابلاغ پيام الهي ـ متوقف است. از اينرو، كسي كه متوجه هيچ معرفتي از خدا و نبوّت نبوده برايش عذابي نيست. به ديگر سخن، عذاب پيش از بيان از طريق رسول آسماني به حكم عقل، خلاف عدل است. ايشان در اينباره با نقد ديدگاه بعضي از اصوليان ميگويند: «اگر كسي مثل اصوليين قايل باشد كه هركس مُرد، بايد او را آورده و ميزاني بگذارند و حسابش را بسنجند، بنابراين قول، چون اين دسته سعادتي تحصيل نكردهاند، بايد مثل ايشان گفت كه آن را ميبرند و به جهنم ميريزند. ولي چنين چيزي ممكن نيست؛ چون آقايان گمان كردهاند كه آيه شريفه (مَا كُنَّا مُعَذِّبينَ...) يك امر تعارفي است و ممكن بود قبل از بعث رسل به جهنم بريزد، منتها اين كار را نكرد و از روي تعارف قول داد كه بعد از رسل اين كار را خواهم كرد؛ اينطور نيست؛ چون قضيه عقلي است كه خداوند متعال عادل است و براساس عدل هم عمل مينمايد.»32
ب. انصراف: شايد اين اشكال مطرح شود كه آيات عذاب بر كفّار مطلق هستند و شامل همه كفّار، اعمِ از جاهل قاصر يا باقيمانده بر شرايع پيشين، ميشوند. امام راحل در نقد اين شبهه، دو گونه پاسخ ميدهند:
پاسخ اول ادعاي انصراف كافر جاهل قاصر از آيات عذاب است؛ چنانكه ميگويند: «آن كفّاري كه خدا در قرآن به آن وعده عذاب و جهنم داده است، مسلّما اين دسته از كفار نيستند».33 به ديگر سخن، خطاب آيات عذاب كفّار به كفّار معاند است و از اول اطلاق ندارد. اما پاسخ دوم امام چنين است: «اگر انسان به قرآن خوب نگاه كند، ميفهمد قرآن با كفّاري كه حرف زده و به آنها وعيد ميدهد، كفّار قريش و معاندين پيغمبر بودهاند كه در اصطلاح قرآن، بر اينها فسّاق و فاسق اطلاق ميشود، در اصطلاح قرآن به اين معناست».34
2. روايات: رويكرد دوم حضرت امام در نظريه خود مبني بر نجات اكثريت و تنعّم حسي اكثريت مردم، رويكرد روايي است؛ به اين معنا كه ايشان با نگاه به روايات، نظريه خويش را مستدل ميكنند. در جستوجو در آثار ايشان دو روايت ذيل به دست آمدند:
الف. در بعضي از روايات گزارش شده است كه از يك در بهشت غيرمسلمانان وارد خواهند شد. ايشان در توضيح آن ميگويند: «در روايات ما آمده است كه خداوند متعال براي بهشت، هفت در قرار داده است؛ از شش در آن مسلمين و از يك در ديگر آن غيرمسلمين وارد خواهند شد».35
ب. در روايات وارد شده است كه اهل جهنم پس از مدتهاي مديد در آتش، به آن عادت كرده و چه بسا به لعب نيز ميپردازند: «يتلاعبونَ فيها بالنارِ».36
حضرت امام حديث مزبور را به زوال فطرت عارضي كفر و ظهور دوباره فطرت توحيدي معنا ميكنند و ميگويند: «محتمل است كه آن نور توحيد فطري ظهور كند و در اثر آن، نارهاي داخلي اثري نداشته باشند، و گرچه داخل نار ملكات خواهند بود، ولي نور توحيدي غلبه كرده و آنها را از تأثير بيندازد. و شايد آنچه كه در بعضي اخبار است "يتلاعبون فيها بالنار" همين اشخاص باشند.»37
3. دليل عقلي: امام خميني(ره) براي اثبات نجات اكثريت بهدليل عقل نيز استدلال نموده است و عذاب اكثريت و كفّار جاهل قاصر را متعارض با حكم عقل توصيف ميكنند.
الف. عارضي بودن كفر: دليل عقلي بر زوال آتش و عذاب از كفّار، عارضي بودن ملكات زشت كفر و به تبع آن، امكان زوال ملكات است كه رهاورد آن نيز انقطاع عذاب و نجات خواهد بود. ايشان در تبيين عذاب كفّار جاهل به خدا و امكان زوال عذاب آنان ميگويند: «گرچه در اينها صورت اعتقادي توحيدي نميباشد، ولي چون اصل توحيد فطري يعني همان عشق به كمال، كه در همه است، در اينها نيز هست و در اين معنا بين متمدن و غيرمتمدن، آفريقايي و اروپايي و آسيايي و سياه و سفيد فرقي نيست، در نتيجه، احتمال دارد كه همين نور فطري جلوه كند... نور توحيد فطري غلبه كرده و آنها را از تأثير بيندازد.»38
ب. قبح عقاب بلابيان: عقل و عقلا شرط عقاب بر نافرماني از تكليف مولي را «بيان و ابلاغ آن بر بنده» ميدانند و اگر بياني از تكليف نباشد يا بيان به هر عاملي كه شده به بنده بهصورت متعارف نرسيده باشد، نميتوان عبد را به اتهام مخالفت با تكليف و وظيفه مورد بازجويي و كيفر قرار داد.
در مسئله مورد بحث نيز فرض بر اين است كه بيان خداوند به انسان كافر جاهل نرسيده است، وي اصلا خدا را نميشناسد تا در مقابل وي كرنش نمايد، يا خدا را ميشناسد اما پيامبر و دين حق و مورد خواست الهي براي او بيان و روشن نشده است. در اين صورت، عقاب كافر جاهل به دليل عدم پايبندي به دين خاص، مشمول اصل «عقاب بلابيان» ميشود كه انجام آن بر خداوند قبيح و محال است.
امام راحل ملاك عقاب را بيان و ابلاغ حكم الهي بر انسان به صورت متعارف از طريق پيامبران و تدوين احكام الهي در كتب آسماني و نشر آن توسط علما ميدانند، به گونهاي كه انسان آن را بشنود و در مقام فحص و جستوجو برآيد. در اين صورت، اگر در دين حق تحقيق ننمايد، عقاب وي بدون بيان نميشود. اما اگر اصلا به اصل پيام يا وجود دين حق ديگر جهل مطلق داشته باشد، عقاب وي عقاب بدون بيان خواهد بود: «فلو لم يصل البيانُ مِن قبلِ المولي او وصَلَ الي الرسولِ و لم يَبلّغ او يَبلّغ دونَ المتعارفِ يكونُ العقابُ علي المخالفةِ بلابيانٍ. امّا معَ ايصالِ اللّه تعالي و تبليغ الرسول والائمّةِ و حفظِ الاحكامِ فيالكتبِ والصُحفِ و تَرَكَ العبدُ وظيفَته مِن الفحصِ والتفتيشِ فلم يكن عقابُه بلابيانٍ و ليس عِندَ العقلاءِ مَعذورا، فالعقلُ يحكُم بِوجوب الفحصِ لدي الشبهةِ.»39
ج. خلاف عدل: كيفر كفّار جاهل بر خلاف عدل الهي و ظلم محسوب ميشود و از اينرو، از خداوند چنين فعلي صادر نميشود. پذيرفتن اين اصل بر قبول اصل حسن و قبح عقلي استوار است. امام راحل در اينباره ميگويند: «نميتوان گفت اينچنين شخصي به جهنم خواهد رفت؛ زيرا محال است حضرت احديت با بندگان خود خلاف عدل رفتار كند».40
د. ظلم بودن عذاب كافر جاهل: در تقرير ديگر امام عذاب كافر جاهل را ظلم، و آن را مبرّا از مقام الهي ميدانند: «ممكن نيست چون اگر عبدي هيچچيزي به گوشش نخورده و ابدا رسالت و نبوّت و كتابي را نشنيده و در گوشهاي از زمين، مثل حيوانات زندگي كرده، وقتي كه روح از بدنش بيرون رفت، او را بياورند و به داخل آتش بيندازند و اليالابد بماند و بسوزد؛ البته چنين چيزي در هيچ عقلي نميگنجد و از مصاديق روشن ظلم است.»41
پلوراليزم اجتماعي
در ابتدا گفته شد كه پلوراليزم بهمعناي «كثرتگرايي» است و وقتي به دين مضاف شود، مقصود «كثرتگرايي ديني» و حقانگاري اديان متعدد است. اين معنا از «پلوراليزم» با مباني اسلام و امام خميني ناسازگار است.
معناي ديگر «پلوراليزم» پذيرفتن تكثّر و تنوّع در عرصه اجتماع و زندگاني جمعي است؛ به اين معنا كه با قطعنظر از اينكه كدام دين و آيين حق است، پيروان اديان متكثّر در يك جامعه در كنار هم و با تفاهم همزيستي كنند. اين قرائت از پلوراليزم با اسلام همخواني دارد و خود قرآن چهارده سده پيش اهل كتاب را به گفتوگو و زندگي مسالمتآميز دعوت كرده است.
امام خميني(ره) نيز اين شكل از پلوراليزم را پذيرفته و در جاهاي متعدد به زندگي مسالمتآميز با پيروان اديان ديگر تأكيد داشتهاند كه در اينجا به برخي از آنها اشاره ميشود:
ايشان با اشاره به وحدت مسلمانان و اهل كتاب در اصل مبدأ و معاد ميگويند: «ما همه در تحت لواي توحيد مجتمع هستيم. ايران مال همه است و توحيد مذهب همه است، و مبدأ و معاد ايده همه است و ما اين مشتركات را داريم و ملت واحده هستيم».42
و در جاي ديگر ميفرمايند: «دولت اسلامي اگر به وظيفه اسلامي عمل كند، براي همه قشرها، براي همه دينهايي كه رسمي هستند در ايران، براي همه اينها احترام قايل است... و اين نيست جز اينكه اسلام اينطور است.»43
ايشان به برابري حقوق اقشار ملتها در حكومت اسلامي تأكيد ميكنند: «در اسلام، مابين اقشار ملتها هيچ فرقي نيست. در اسلام، حقوق همه ملتها مراعات شده است؛ حقوق مسيحيين مراعات شده است. حقوق يهود و زرتشتيين مراعات شده است. تمام افراد عالم را بشر ميداند و حق بشري براي آنها قايل است. تمام عالم را به نظر محبت نگاه ميكند، ميخواهد عالم مستضعفين نجات پيدا كنند».44
امام راحل ضمن اعتراف به حقوق هر ايراني، دولت اسلامي را متعهد و ملزم به دفاع از آن ميداند: «اقلّيتهاي مذهبي نهتنها آزادند، بلكه دولت اسلامي موظف است از حقوق آنان دفاع كند و ديگر اينكه هر ايراني حق دارد كه مانند همه افراد از حقوق اجتماعي برخوردار باشد. مسلمان يا مسيحي و يا يهودي و يا مذهب ديگر، فرقي ندارد.»45
ايشان در آثار بياني و قلمي خود، به صورتهاي متعدد بر مسئله «همزيستي مسالمتآميز طرفداران اديان و مكاتب گوناگون با شهروندان مسلمان» تأكيد داشتهاند كه به دليل ضيق مقال ما به همين مختصر بسنده ميشود.46
پينوشتها
1ـ براي توضيح بيشتر از تعاريف «پلوراليزم»، ر.ك: نگارنده، كندوكاوي در سويههاي پلوراليزم، تهران، كانون انديشه جوان،1377.
2ـ ر.ك: جان هيك، فلسفه دين، ترجمه بهرام راد، تهران، الهدي، فصل نهم.
3ـ امام خميني، صحيفه امام، تهران، وزارت ارشاد، 1365، ج 4، ص450.
4ـ امام خميني، كشف الأسرار، ص308.
5ـ امام خميني، صحيفه امام، ج 1، ص 383.
6ـ همان، ج 6، ص40.
7ـ همان، ج 3، ص266.
8ـ امام خميني، شرح دعاءالسحر، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1374، ص67.
9ـ همو، تعليقات علي شرح فصوص الحكم و مصباح الانس، فص عيسويه، بيروت، دارالمحجة البيضاء، 1422ق، ص222.
10ـ همو، چهل حديث، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1371، ص200.
11ـ همان، ص201.
12ـ امام خميني، كشفالأسرار، ص 307.
13ـ همان، ص307.
14ـ همان، ص307.
15ـ شيخ حرّ عاملي، وسايل الشيعه، (بيست جلدي)، ج 17، ص376.
16ـ امام خميني، چهل حديث، ص 201.
17ـ ر.ك: جان هيك، پيشين، فصل نهم.
18ـ ر.ك: عبدالكريم سروش، صراطهاي مستقيم، تهران، صراط.
19ـ ابنسينا، اشارات، شرح خواجه نصيرالدين طوسي، حاشيه فخر رازي، قم، انتشارات كتابخانه آيةاللّه مرعشي، ج 2، ص 83، نمط هفتم.
20ـ صدرالمتألهين، الحكمةالمتعاليه، قم، نشر مصطفوي، ج 9، ص 351.
21ـ مرتضي مطهري، عدل الهي، قم، انتشارات اسلامي، ص271، 246و305.
22ـ عبدالغني اردبيلي، تقريرات فلسفه، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1382، ج 3، ص478.
23ـ همان، ص475.
24ـ همان، ص 504و505.
25ـ همان، 475و476.
26ـ همان، ص476.
27ـ همان، ص477.
28ـ همان، ص478.
29ـ همان، ص485.
30ـ همان، ص479.
31ـ همان، ص 481و 482 و نيز487.
32ـ همان، ص484.
33ـ همان، ص477.
34ـ همان، ص 478.
35ـ همان، ص 485و486.
36ـ صدرالمتألهين، تفسيرالقرآن كريم، قم، بيدار، ج 1، ص 374.
37ـ همان، ص 476.
38ـ همان، ص476.
39ـ انوارالهداية، قم، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1372، ج 2، ص412.
40ـ همان، ص477.
41ـ همان، ص483.
42ـ امام خميني، صحيفه امام، ج 17، ص98.
43ـ همان، ص 100.
44ـ امام خميني، صحيفه نور، ج 5، ص 441.
45ـ همان، ج 3، ص159.
46ـ براي آشنايي بيشتر، ر.ك: گلچين شعر، پيروان اديان الهي، تهران، مؤسسه نشر و تنظيم آثار امام خميني، 1378.