فلسفه تطبيقي: ريشه هاي نوافلاطوني تفكّر صوفيگري
فلسفه تطبيقي
ريشههاي نوافلاطوني تفكّر صوفيگري1
نويسنده: كامران گادلگ2
مترجم: علي فلاحرفيع
چكيده
مكتب نوافلاطوني3 تأثير بسزايي در توسعه صوفيگري4 داشت. اين مكتب آنگونه كه افلوطين5 مطرح نمود، خدا را مبدأ و غايت هر چيزي تصور كرد. در حالي كه صوفيگري به رهيافتي آزادتر و انتقاديتر تمايل دارد. احتمالا ترجمههاي افلوطيني زمينه قطعي فلسفي را براي صوفيگري آماده كرد. يك بررسي اجمالي از صوفيگري و مكتب نوافلاطوني آشكار ميسازد كه اين دو در زمينههايي همچون نگرش به حقيقت خداوند، روح، بدن و مفاهيمي همچون خير، شر، زيبايي، مرگ و زندگي و خلقت شباهتهاي نزديكي دارند.
تفكر اسلامي از فلسفه يوناني، بخصوص عقايد افلاطون و ارسطو، متأثر بود. صوفيگري بخشي از اسلام است كه در تفكّر راه متفاوتتري را داراست.
«صوفي»6 عنواني براي عارفان مسلمان بود كه به يك معنا قايل به دستيابي وحدت با خدا بودند و اعمال شاق و رياضتگونهاي همچون پوشيدن جامهاي ساخته شده از پشم خشن به نام «صوف»7 را اختيار كردند.
اصطلاح صوفيگري از صوف به معناي شخصي كه «صوف» ميپوشد، ميآيد. اما در طول زمان، صوفي براي اشاره به هر مسلماني كه به وحدت عرفاني معتقد بود به كار رفته است.
تفكر صوفيگري در ريشهها و مباني، بيشتر از فيلسوفان نوافلاطوني متأثر است. اما در عين حال، اعمال رياضتكشانه در تفكر صوفي ارتباط با بوديسم8 نيز داشته است؛ چرا كه مفهوم تزكيه (پاك كردن روح شخص از هر چيز شر و تلاش براي نيل به نيروانا9 و بقا يافتن در نيروانا) نقش مهمي در بوديسم ايفا ميكند. همين عقيده به عينه در اعتقاد به وصلت (يا پيوند با خدا) در تفكّر صوفيگري خود را نشان ميدهد.
صوفي همچنين از اورفيوس10 و اعتقاد منسوب به او و نيز فيثاغورس (Pythagoras) و تعليمات وي تأثير پذيرفت؛ زيرا فيثاغورس شديدا علاقهمند به اعتقادات اورفيوس بود اورفيوس شاعري بود كه در آناتوليا11 در قرن 6 و 7 پيش از ميلاد زندگي ميكرد. وي ادعا ميكرد به عنوان موجودي كه به طور وسيع جانداران را با موسيقي خود تحت تأثير قرار ميدهد، از ويژگيهاي مافوق طبيعي برخوردار است.
او معتقد بود روح انسان تنها با تصفيه و تزكيه از همه شهوات و تعلّقات دنيايي و مادي ميتواند به بالاترين مرتبه برسد. روح انسان به منظور پاك و خالص كردن خود از گناهان، آلودگيها، ناتوانيها و فريبكاريهايش از بدني به بدن ديگر ميرود و تنها بعد از گذر از همه اين مراتب ميتواند به بالاترين مرتبه و رفيعترين نقطه نايل آيد.
فيثاغورس اعتقادات اورفيوس درباره روح را پذيرفت و آن را با عقايد خود كامل كرد. بعدها، نئوفيثاغورسيان،12 فيثاغورس را به عنوان پيامبر علم و معرفت الهي محترم شمردند. آنها هر آنچه از نوشتهها و آثار افلاطون، ارسطو و سقراط كه به دستشان رسيده بود به عنوان حقيقت پذيرفتند.
تلاشها براي تأسيس فلسفه ديني بر پايه تفكر يوناني، به ويژه نظريههاي فيثاغورس، به مكتب نوافلاطوني منتهي شد. افلوطين، باني مكتب نوافلاطوني، نظريه مُثُل افلاطوني را پذيرفت و آن را مجددا از نقطه نظر پروتوگوراسي13 تفسير كرد.
بر اساس مكتب نوافلاطوني، خدا به عنوان منشأ، مبدأ و غايت هر چيزي تصور ميشود؛ از او هر چيزي پديد ميآيد، به او هر چيزي برميگردد. او ابتدا، وسط و انتهاست. بنابراين، ارتباط (پيوند با خدا) هدف و غايت همه تلاشها و مجاهدتهاي ماست و دين ضربان و تپش قلب عالم است.
اساس آموزه افلوطين بر اين مبنا نهاده شده كه به طور حتم موجودي بلند مرتبه و عالي به نام خداوند وجود دارد كه بالاترين قدرت، علت نهايي و نيروي جهاني است. خدا بلند مرتبهترين روح و مبدع و خالق وجود است.
گرچه جهان از خداوند به وجود آمده است، اما او آن را خلق نكرد. جهان، فيضي از خداوند است؛ يك لبريزي غيرقابل اجتناب از قدرت نامتناهي يا فعليتش. افلوطين براي بيان معناي فيض تعدادي تمثيل به كار ميبرد: خدا چشمهاي است كه از آن چشمه، بدون اينكه چيزي از منبع نامتناهياش كم گردد، ميجوشد و لبريز ميشود. خداوند خورشيدي است كه از آن روشنايي ميتابد، بدون كم شدن تابش آن.
موجود مطلق يا خداوند از جنبه زيبايي، حقيقت، خير، آگاهي و اراده بالاتر از هر چيزي است كه وابسته به اوست. ما از خورشيد ـ منبع نور ـ دورتر، و به تاريكي و ظلمت ـ جسم و ماده ـ نزديكتريم.
زيبايي در ساختار وجود الهي است. انواع ديگر وجود همچون ماده و بدن، در خود زيبايي ندارند، بلكه زيبايي در آنها انعكاسي از زيبايي خداوند است.
در ميان همه موجودات جهان، موجودات انساني به ماهيت الهي نزديكترند؛ زيرا آنها از روحي برخوردارند كه براي بازگشت بيدرنگ به تفكر محض تلاش ميكنند.
راستي و صداقت، زيبايي و خير موجودات انساني وابسته به فعاليت اعمال روح او در بدنش ميباشد. موجود انساني، آن زماني كه در پي ارزشهايي همچون حقيقت، خير و زيبايي است، به منبع نور نزديكتر است.
موجودات انساني بيشتر از موجودات زنده ديگر، مظاهري از خداوند را در خود منعكس ميكنند و در نتيجه، بالاترين مرتبه از وجود را دارا هستند.
اين تنها جنبهاي نبود كه تفكر صوفيگري از مكتب نو افلاطوني متأثر شد، بلكه بر اساس تفكر صوفيگري، موجود مطلق، زيبايي مطلق نيز هست، و چون زيبايي به تجلّي موجود مطلق برميگردد، جهانِ پديدار به وجود ميآيد.
انسانها در اين جهانِ پديدار تنها موجوداتي هستند كه در يكساني حقيقت با خداوند سهيمند؛ چرا كه داراي روح ميباشند. پس از اينكه موجود انساني مرد، روح او به منبع خود برميگردد؛ يعني به سوي موجود مطلق رجعت ميكند، هرچند بدن او فاسد شده و از بين برود؛ زيرا روح است كه موجود انساني را به عنوان يك شخص ميسازد. فرد بايد با فضيلتهاي عالي نظير فقر و تتگدستي، زهد و سادگي، تواضع و فروتني، بردباري و صبر، بندگي را در خود تمرين كند و خود را مريد و سرسپرده راههاي معنوي همچون عزلت و گوشهگيري، خاموشي و سكوت، تجرد و تنهايي و مراقبه كند و در روح خود بصيرت و آگاهي پايدار از خداوند همراه با ايمان و اشتياق به وجود آورد. از اين طريق است كه شخص ميتواند رابطه مستقيم با خدا ـ كه موجود مطلق و وراي جهان پديدار است ـ را درك كند. انسان سالك با استقامت و پايداري در ادامه اين راهها و از طريق طي منازل عرفاني معروف و پذيرفته شده همچون تمركز، درك يگانگي و بديع بودن هستي هر موجود و مانند آن پيشرفت ميكند و با احساس نور و روشنايي ناگهاني و غيرمنتظره، جذبه لذتبخش و نشاطآور وحدت با الوهيت،14 را درك ميكند و از پوچي و نيستي خود و نيستي وراي نيستي (نيستي محض و پي در پي همه همستينماها) آگاه ميشود.
مكتب نوافلاطوني در اصطلاحات نظام اعتقادي نزديكترين آموزه به تفكر صوفيگري است. اكنون به مقايسه دقيقتر هر دو آموزه و توصيف شباهتهاي موجود بين جزء جزء آنها ميپردازيم:
در صوفيگري، جهان دقيقا تجلّي خداوند است و هيچ وجود مستقلي ندارد. اين انديشه كه خدا و جهان موجودات جداي از يكديگرند به معناي انكار واحديت و اظهار دوئيت خدا و جهان است. اما در واقع، خداوند و جهان يكي هستند؛ زيرا موجودات تجلّي خداوند در جهان ميباشند.
انديشه جدايي جهان و خداوند به عنوان موجودات و هستيهاي جدا ممكن نيست؛ زيرا خدا موجودي خارج از جهان نيست، بلكه (در تفكّر صوفيگري) خدا موجودي در جهان است.
همانگونه كه در بالا ديديم، اين اعتقاد، ابتدا توسط نوافلاطونيان بيان شد؛ هر دو مكتب وجود جهان را به عنوان فيضي از خداوند ميبينند.
صوفيگري، وحدتي از خداوند، جهان و انسانها را فرض ميكند، و اينكه موجودات انساني تجلّي خداوند هستند، اما تجلّي خداوند در تركيب و شكل موجود انساني نميتواند چيزي بيش از يك تجلّي باشد. دوئيت بين خدا و انسان واقعي نيست، بلكه بيشتر وحدت و يكساني بين آنهاست. فرد انساني، كلام، تفكر و عمل خداوند است. اين عقيده، تماما در شعر «يونس امره»15 بيان شده است:
من نميدانستم تو چشم دروني من بودي تو يك ماهيت پنهان در جسم و جان من بودي
من خواستم تو علامتي از خودت را در اين جهان به من نشان دهي ناگهان من دريافتم تو همه جهاني.
اين شعر از عقيده وحدت خدا و جهان موجودات انساني سخن ميگويد. اعتقاد وحدت انسان و خداوند در صوفيگري ممكن است از مكتب نوافلاطوني منتقل شده باشد.
در اين سه مقوله (خدا، جهان و انسان) «خدا» بالاترين جايگاه، «جهان» مرتبه دوم و «انسان» مرتبه سوم را دارد.
گرچه انسانها در مرتبه آخر از اين سه مقوله قرار دارند، اما به خداوند بسيار نزديك و تقريبا با او يكسان و متحدند؛ زيرا از روح خدايي برخوردارند. صوفيگري و مكتب نوافلاطونيان اعتقاداتي يكسان درباره روح دارند. بر اساس مكتب نوافلاطوني، روح ماهيتي الهي است، يك جوهر منشأ همه وجود است. روح اثر، تصور و يا نمونهاي مشابه از انديشه محض ـ يعني خداوند ـ است. روح فناناپذير، غيرمتناهي و متمايز از جسم است. جسم قفسي است كه روح در آن به دام افتاده است و زماني آزاد ميگردد كه جسم نابود شود. روح به خاطر ماهيتش هميشه به سوي كمال، زيبايي، خير و تعالي پيش ميرود.
دو تفكر صوفيگري و مكتب نوافلاطوني، به جسم نيز همچون روح نگاه يكساني دارند.
بر اساس مكتب نوافلاطوني، جسم، نابودشدني، موقتي و غير الهي است. جسم به سوي زيبايي و خير نميرود، بلكه به سوي زشتي و شر ميرود. آنچه كه زيبا، خوب، گرانبها و الهي است، جسم نيست، بلكه روح است.
جسم با خواهشها و تمايلات موقتي سر و كار دارد. وظيفه روح پاك كردن و تصفيه بدن از تمايلات شرّ و نواقص آن است. بدن قفس روح است. صوفيگري نيز همين اعتقاد را دارد. بدن از خاك خلق شده و به خاك برميگردد و آنجا فاسد ميشود. به همين دليل، جسم اهميت ندارد و شخص نبايد پيرو اميال جسمانيش باشد، بلكه فكر را بيشتر بايد از حيات جسماني منصرف ساخته و بدين وسيله به خدا برسد.
براي مكتب نوافلاطوني زيبايي بيشتر به معناي تناسب صرف است؛ يك ارتباط تنگاتنگي با واقعيت ايدهآل دارد، يك تجلّي از خداوند بر اشياي جهان است. به هر چيزي كه نور الهي بتابد زيبا ميشود. صوفيگري هم دقيقا درباره زيبايي اينگونه ميانديشد. در صوفيگري، زيبايي با جمال انساني و عاريت از زيبايي صورت انسان به تصوير كشيده ميشود. آنچه حقيقتا در جمال چهره آدمي و زيبايي صورتش آشكار ميشود، نور الهي است. مكتب نوافلاطوني، زيبايي را با ماهيت الهي يكي دانست و صوفيگري همين عقيده را پذيرفت.
تحقق اوصاف الهي در جمال انسان، تأثيري بود از مكتب نوافلاطوني در تفكر صوفيگري. هم مكتب نوافلاطوني و هم مكتب صوفيگري، هر دو معتقدند كه عدل، زيبايي و خير فضايل الهياند.
خير، بيشترين اهميت را در ميان ويژگيهايي دارد كه ميتواند موجود انساني را تا بلندترين مرتبه وجودياش بالا ببرد. هم در اسلام و هم در صوفيگري، خير به عنوان فضيلت الهي مرتبط با اراده الهي است. اين اعتقاد كه خدا اعمال خوب انسان را در خدمت به موجودات انساني پاداش خواهد داد، چيز جديد و تازهاي در تفكر اسلامي نيست. خير ابتدا به عنوان مسئلهاي فلسفي در افلاطون تنظيم شد و شكل گرفت. خير، صداقت، شجاعت، خرد و پاكدامني موضوعات مهم در فلسفه افلاطون هستند. بعدا افلوطين، فلسفه افلاطون را با دين ـ و تحت تعاليم مكتب نوافلاطوني ـ آشتي داد. بدين روي، احتمالا ايده خير به عنوان فضيلت الهي در صوفيگري از مكتب نوافلاطوني منتقل شده است. در هر دو آموزه، تصفيه روح از شهوات موقتي، آرزوها و اميال بيشتر با خير تناسب پيدا ميكند.
هم مكتب نوافلاطوني و هم صوفيگري معتقدند كه مرگ جدايي روح از بدن است. آنگاه كه بدن ميميرد، روح به عنوان يك حقيقت الهي نخواهد مرد، بلكه به بدن ديگر منتقل ميشود تا بدن متلاشي و نابود شود و دوباره خاك گردد. مرگ جدايي دو هستي روح و بدن است.
صوفيگري خلقت را به عنوان فيض و تجلّي خداوند ميبيند. اين مفهوم از خلقت كاملا با اعتقاد اسلام سنّتي از خلقت ـ كه خلق از عدم ميباشد ـ اختلاف دارد.
بر اساس اين اعتقاد، خدا جهان، انسان و همه موجودات زنده ديگر را از عدم آفريد، اما خارج از عشق و محبت خود نيافريد. اين اعتقاد مورد استقبال همه اديان توحيدي همچون مسيحيت، يهوديت و اسلام، كه تنها وجود يك خدا را پذيرفته بودند، قرار گرفت، و سرچشمه اين عقيده احتمالا از عهد عتيق ميباشد.
مكتب صوفيگري همچون مكتب نوافلاطوني خلقت را به طريقه وحدت وجودي توضيح ميدهد. هم مكتب صوفيگري و هم مكتب نوافلاطوني هر دو ادعا ميكنند روح ميتواند با طي مراحل و منازل معين به كمال نايل آيد. پيش از هر چيز، كمال روح وابسته به تصفيه خود از شهوات، اميال و آرزوهاي نفساني است. در مرحله دوم، روح به دليل آنكه حقيقتي الهي دارد، فناناپذير است، هرچند تمايل آن به موجودات موقتي ميتواند منجر به فساد و پستي آن گردد. به منظور جلوگيري از اين امر، روح بايد به حقيقت خود برگردد و تلاش نمايد تا خود را بشناسد. مرحله سوم اينكه روح با دانش و معرفت خود ميتواند به كمال برسد.
راه شناخت خود به واسطه عشق است. عشق تجلّي خداوند است و به واسطه عشق، انسان ميتواند به معرفت مخصوص كه معرفت خود باشد، دست يابد. معرفت خود ميتواند به واسطه تأمّل در خود به دست آيد. در مرحله آخر، به موازات اينكه خود را ميشناسد و حقيقت روح را ميفهمد، خود را با جهان و ديگر موجودات يكي مييابد، و با تمام وجود پي ميبرد به اينكه خداوند تنها موجودي است كه در همه آفرينش خود را نشان ميدهد. در نتيجه، انسان خود را از ثنويت آزاد ميكند. اين همان مرحله وحدت با خدا، انسانها و جهان است. در اين مرحله، كلماتي همچون «تو» و «من» كه دلالت بر جدايي و اختلاف است، معناي خود را از دست ميدهند. در اينجا فقط «يك» است (واحد) و اين «يك» (واحد) همان وحدت حقيقت خداوندي است. اين بالاترين مرحله كمال خود است و انسان به محض رسيدن به اين مرحله، خدا را در خود ميبيند و ميفهمد كه تنها موجود در جهان خداست. از اينرو، خود را هيچ ميبيند و خدا را همه چيز.
همانگونه كه ديديم، شباهتهاي نزديكي بين مكتب صوفيگري و نوافلاطوني وجود دارد. چگونگي تأثيرگذاري آنها بر يكديگر سؤالي است كه به محيط فرهنگي - اجتماعياي كه صوفيگري در آن رشد كرد، برميگردد.
همانگونه كه معلوم شد، تفكر اسلامي، ريشههاي خود را در آثاري از ارسطو دارد كه به عربي ترجمه شدند. فيلسوفان اسلامي، فلسفه ارسطو را از نقطه نظر اسلامي تفسير كردند و نظريات آنها بر مبناي فلسفه ارسطويي گذاشته شد. همچنين آنها از طريق ترجمههايي از آثار افلاطون و افلوطين با فرهنگ آناتولي آشنا شده و آن را با اعتقادات گوناگون و كهن آناتولي همچون اورفيوس در هم آميختند.
عناصر عرفاني در مكتب نوافلاطوني، با اعتقادات و باورهاي آناتوليها (همچون اسرارآميزي حوادث طبيعي مثل اعتقاد به همانندي خداوند با خورشيد در صوفيگري) در هم آميخت و راه را براي تفاسير آزاد از اصول اسلامي در تفكر صوفيگري آماده كرد.
به نظر ميرسد مكتب نوافلاطوني به احتمال قوي زيربناي نظام تفكر فلسفي مكتب صوفيگري باشد.
پينوشتها
1 ـ منبع مقاله: سايت اينترنتي
WWW. bu. edu/WCP/papers/Comp
2 - Kamuran Godelek.
3 - Neoplatonism.
4 - Sufism.
5 - Plotinus.
6 - Sufi.
7 - suf.
8 - Buddism.
9 - Nirvana.
10 - Orpheus.
11 - Anatolia.
12 - Neopythagoreans.
13 - Pratagoras.
14 - union with the Deity.
15 - Yunus Emre.