اخلاق و عرفان اسلامي
اخلاق و عرفان اسلامي
استاد محمدتقي مصباح
اشاره
در جلسات گذشته از سوي حضرت استاد درباره نيّت و اقسام آن مباحثي مطرح گرديد، و همچنين در اينباره كه عوامل فساد عبادت نيّتهاي غيرخدايي هستند، مباحثي ارائه گرديد. در اين جلسه نيز حضرت استاد به بحث درباره اخلاص در عمل و اقسام عبادت از حيث نيّت آنها پرداختهاند كه آن را به محضر اهل معرفت تقديم ميكنيم.
مقدّمه
موضوع بحث ما در جلسه گذشته، نيّت در عبادات بود. گفته شد كه روح عبادت «نيّت» است و ارزش آن بستگي به نوع نيّت دارد. در چند جلسه گذشته، در اينباره صحبت كرديم كه اگر نيّت فاسدكنندهاي، نيّت ريايي يا شبه ريايي مثل سمعه در عبادت باشد، نه تنها آن عبادت سودي ندارد، بلكه مبطل عبادت هم هست و حتي موجب عقاب ميشود. اينكه آدم عبادت كند براي اينكه ديگران ببينند و بگويند آدم خوبي است يا پشت سرش بگويند چه نماز خوبي ميخواند، عقاب دارد. در چند جلسه درباره ريا و علل آن و علاج آن صحبت كرديم.
مفهوم «اخلاص»
عبادت را بايد براي خدا انجام داد. اما اين مفهومش خيلي روشن نيست؛ اينكه آدم بايد عبادت را براي خدا انجام دهد، يعني چه؟ گاهي گفته ميشود يعني اينكه عبادت با اخلاص انجام گيرد، خالصا للّه باشد نه ريايي. ولي باز هم مفهوم اين خيلي روشن نيست كه منظور از «خالص بودن عمل براي خدا» يعني چه؟ در قرآن كريم تعبيراتي آمدهاند در مقام اينكه عبادتي مورد قبول خدا و براي انسان مفيد است كه «لِوجه الله»1 باشد. «لوجه الله» براي ما مفهومش مبهمتر است از اينكه براي خدا باشد. ترجمه تحتاللفظي »وجه« يعني صورت. اينكه آدم كاري را لوجه اللّه انجام دهد يعني چه؟ درست نميفهميم.
از اين روشنتر، تعبير «ابتغاء مرضات اللّه»2 است؛ يعني آدم عبادتي را انجام بدهد، چون خدا خوشش ميآيد؛ چون خدا از آن راضي است. با مفاهيم رضايت، مرضات، رضوان و مانند اينها كمابيش آشنا هستيم؛ يعني دركي را در خودمان مييابيم: حالتي است كه از چيزي خوشمان ميآيد. وقتي كسي كاري انجام ميدهد از آن خرسند ميشويم، تصور ميكنيم كه چنين حالتي در مورد خداي متعال هم هست. اما اينكه خدا از كاري رضايت دارد خودش سؤال برانگيز است، اگرچه مفهومش براي ما روشنتر از چيزهاي ديگر است. ميگوييم: اين كار را انجام ميدهيم كه خدا خوشش بيايد.
تعبير ديگري هم نظير اين هست كه معمولا فقها ذكر ميكنند؛ ميگويند: به قصد «امتثال» كاري را انجام ميدهيم. امتثال امر خدا يعني انجام آنچه خدا امر كرده است، خواه امر ايجابي باشد يا امر استحبابي. اين مفهومش براي ما روشن است، اما مصداقش درست روشن نيست. منظور از اينكه ما عبادت را بجا ميآوريم آن است كه خدا امر كرده است. اينكه حالت ما بايد چگونه باشد معنايش اين است كه خدا امر كرده.
تعبير ديگري هم هست كه همه ميدانيم، ولي كمتر به معنايش توجه داريم؛ ميگوييم: عبادت را بايد «قربة الياللّه» بجا آورد. اين لفظ را همه بلد هستيم. شايد وقتي نماز ميخوانيم، خيليها اين لفظ را ادا ميكنند؛ ميگويند: ـ مثلا ـ دو ركعت نماز بجا ميآورم قربة اليالله. معناي «قربة» نزديكي است؛ يعني كار را براي نزديك شدن به خدا انجام ميدهيم، ولي اين نزديك شدن به خدا برايمان روشن نيست؛ يعني چگونه به خدا نزديك شويم؟ به هر حال، بحث در مورد اينها گسترده است و نميخواهيم به بحثهاي نظري بپردازيم؛ بحثهايي كه فايدهاش فقط علمي است. مقصود از اين جلسات، بيشتر اين است كه اگر بحثي هم انجام ميگيرد، در عمل ما انعكاس پيدا كند.
وجوب نيّت در عبادت
وجود «نيّت» براي عبادت، گاهي به اين معناست كه آدم توجه داشته باشد چه ميكند. اين همان كاري است كه در شرع دستور داده شده و خدا راضي است؛ خدا از ما بندگان خواسته كار بينيّت انجام ندهيم. مگر ميشود آدم كاري بينيّت انجام دهد؟ آدم در شرايط عادي، در حالت سلامت و توجه، هر كاري انجام دهد قصدي دارد، ولي گاهي آدم شبيه خوابآلودگي يا در حال ـ نعوذُ باللّه ـ مستي، اصلا نميفهمد چه ميكند؛ كاري را با شرايط كامل انجام ميدهد، واجباتش را درست انجام ميدهد، برائتش را درست انجام ميدهد، اما كاري است بينيّت. اين كارها باطل هستند؛ چون اگر بپرسند: چه ميكني، خودش هم نميداند. چنين فرضي بعيد است، ولي به هر حال، معناي اينكه ـ مثلا ـ اصلا نماز بينيّت خوانده شود يعني اينكه نفهمد چه ميكند، بعد هم اگر بپرسند چه كردي شايد يادش نيايد، اصلا توجه نداشته باشد؛ مثل كسي كه از خواب بيدار شود و كاري را انجام دهد. برخي افراد در حال خواب بلند ميشوند، حرف ميزنند، راه ميروند، كاري انجام ميدهند، بعد هم كه از آنها بپرسيد، اصلا يادشان نيست كه چنين كارهايي انجام دادهاند. در چنين حالي اگر عبادت انجام گيرد كاري است بينيّت. البته اين حالت به ندرت پيش ميآيد؛ و فرض اينكه ما نماز بخوانيم يا ساير عبادات را بدون نيّت انجام دهيم فرض متعارفي نيست، ولي در ميليونها مورد ممكن است چنين حالتي پيش بيايد. پس معلوم شد كه چنين عبادتي باطل است و به حساب نميآيد.
اقسام نيّت در عبادات
از سوي ديگر، اگر عبادت را طوري انجام دهيم كه صرفا به خاطر اين باشد كه يك نتيجه دنيوي برايش بار شود، آنگونه كه منافقان انجام ميدادند، صرفا براي اينكه مسلمان حساب شوند و معامله مسلمان با آنان انجام گيرد ـ آنها را پاك بدانند، به آنها دختر بدهند، از آنها دختر بگيرند، به آنها ارث بدهند و در مجموع، احكام مسلماني بر ايشان بار كنند ـ اينگونه عبادات باطل هستند؛ يعني اگر آنها ميدانستند جان و مالشان محفوظ است، هيچ وقت نماز نميخواندند. انگيزهشان براي عبادت فقط اين بود كه جان و مالشان حفظ شود يا احترامشان كنند.
اما موارد ديگر جاي بحث و تأمّل دارند؛ مثلا، اينكه انسان هر كاري انجام ميدهد يا به خاطر نفعي باشد كه عايدش ميشود يا ضرري كه از خودش دفع ميكند، منتها اين منفعتها و ضررها متفاوتند؛ بعضيها منفعت و ضرر را در امور دنيايي ميدانند؛ ميگويند: اين كار منفعت دارد، پولي به دست ميآوريم، در جامعه احترامي پيدا ميكنيم، پست و مقامي به ما دهند و چيزهايي از اين قبيل. يا دفع ضرري ميكنند، از بيماري جلوگيري ميشود يا از فقر جلوگيري ميگردد. گاهي اينها را نفع و ضرر ميدانيم. حال اگر كسي نماز ميخواند و واقعا هم قصدش پرستش و احترام خداست، ولي مقصودش اين است كه به واسطه اين نماز، نفع دنيوي عايدش شود، خواه آن نفع مادي باشد يا معنوي؛ يعني تجربه كرده يا از گفتار ديگران باور كرده است كه خدا به كساني كه نماز ميخوانند روزي وسيع ميدهد يا آنها را از بلاها حفظ ميكند، نماز خوانده است تا ـ مثلا ـ خدا او را از بلا حفظ كند. آنچه باعث ميشود كه او اين عبادت را انجام دهد آن است كه از آثار دنيوياش بهرهمند شود؛ يعني واقعا وقتي نماز ميخواند به احترام خداست، گاهي هم هيچكس او را نميبيند و هيچ كس هم نميفهمد كه او نماز ميخواند، در خلوت هم نماز ميخواند قصدش كرنش كردن در پيشگاه الهي است، اما آنچه باعث شده در مقام كرنش برآيد نفع دنيايي است.
يا قدري بالاتر از اين، ممكن است برخي انگيزهشان از انجام عبادت نفع اخروي باشد. نفع اخروي هم دو جور است: جلب نفع اخروي، دفع ضرر اخروي؛ گاهي از ترس اينكه در آخرت عذاب شود، نماز ميخواند تا عذاب نشود؛ چون ميداند خدا بينمازها را به جهنم ميبرد. اگر جهنم نبود؛ او نماز نميخواند؛ نماز ميخواند براي اينكه ميداند خدا جهنمي دارد و بينمازها را به جهنم ميبرد؛ (مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ.) (مدّثر: 42و 43) در قيامت، از جهنميان ميپرسند: چطور شد كه شما جهنمي شديد؟ ميگويند: ما جزو نمازخوانها نبوديم؛ يا اصلا نماز نميخواندند يا نمازشان باطل بود كه جزو نمازخوانها به حساب نيامدند.
به هر حال، برخي چون اين را ميدانند و باورشان هست، نماز ميخوانند تا از جهنم مصون باشند و اگر خدا درِ جهنم را ميبست هيچگاه نماز نميخواندند يا ساير عبادات را انجام نميدادند. آيا اين عبادت درست است يا نه؟ يا به عكس، چون ميدانند خدا بهشت دارد و نعمتهاي عظيم غيرقابل وصفي در بهشت هستند و علاقه دارند به آن نعمتها برسند نماز ميخوانند. ميدانند اگر عبادت كنند، خدا به آنها پاداش ميدهد و اگر عبادت نكنند از آن نعمتها محروم خواهند ماند. اينگونه عبادات چه حكمي دارند؟ آيا ميشود گفت اينگونه عبادتها خالص هستند؟
اقسام عبادت
در اينباره، بحثهاي زيادي وجود دارند. مسلّما مؤمناني كه ضعيفالايمان هستند و معرفتشان ضعيف است، اگر به انگيزههايي همچون دريافت پاداش از سوي خدا يا محفوظ ماندن از عذاب و غضب خدا عبادت كنند، قبول است و خدا هم وعدهاي را كه داده است انجام ميدهد: وعده پاداش داده است، آنها را به بهشت ميبرد؛ وعده نجات از عذاب داده است، از عذاب نجاتشان ميدهد. اما اين عبادت با عبادت كساني كه معرفت كاملي دارند، عارف بالله و از اولياي خدا هستند، بسيار متفاوت است. مؤمن بايد سعي كند كه ارزش عبادتش را بالا ببرد. آدم نميتواند نمازي را كه به اين نيّت انجام ميدهد با نمازي كه اولياي خدا انجام ميدهند مقايسه كند. ما درست نميدانيم آنها قصدشان چه بوده است، ولي ميدانيم چشمداشتي به نعمتهاي دنيا نداشتند، ترسي هم از گرفتاريهاي دنيا نداشتند. از كلماتشان بر ميآيد كه آنها حتي به نعمتهاي آخرت هم چشمداشتي نداشتند. ترسي هم ـ به يك معنا ـ از عذاب نداشتند؛ يعني اينطور نبود كه اگر درِ جهنم بسته ميشد ديگر عبادت نكنند؛ عبادتشان براي ترسِ به اين صورت نبود، بلكه اگر هر بلايي در دنيا يا حتي در آخرت بر سرشان ميآمد، اگر خدا راضي بود، آنها عبادتشان را انجام ميدادند. در كلمات اهلبيت: در مناجاتها و دعاهايي كه از پيغمبر اكرم، اميرالمؤمنين و بخصوص از امام سجاد(ع) نقل شده، مضامين بسيار عظيمي وجود دارند كه ما شيعيان، كه خود را پيرو اهلبيت(ع) ميدانيم، بايد سعي كنيم اول اينها را ياد بگيريم، بعد سعي كنيم قدري به آنها نزديك شويم.
عبادتها به سه دسته تقسيم شدهاند: يك دسته عبادت بردگان كه از ترس، عبادت ميكنند (عبادة العبيد). در گذشته، برده زياد بود و اينها معمولا چون از اربابشان ميترسيدند، كار ميكردند. برخي اينگونه خدا را عبادت ميكنند. دسته دوم كساني هستند كه به خاطر كسب ثواب، عبادت ميكنند. گفته شده است اينها داد و ستد ميكنند، اهل معامله هستند، بازرگان هستند، عبادتشان عبادت بازاريان است؛ چيزي ميدهند، چيزي ميگيرند تا سودي ببرند. عبادت ميكنند تا در مقابلش پاداش بگيرند (عبادة التجار). تاجرها، بازرگانان و سوداگران اينجور كار ميكنند ـ البته سعي ميكنند آنچه ميگيرند بهتر باشد. زحمتي ميكشند، روزهاي ميگيرند، ساعتها گرسنگي و سختي ميكشند، نماز ميخوانند، به جهاد ميروند و جانشان را به خطر مياندازند، مالشان را صرف ميكنند، ميدانند كه در مقابل، صدها و هزارها برابر پاداش دريافت ميكنند. اين معامله خوبي است، فيحد نفسه كار بدي نيست. اتفاقا در قرآن آيهاي داريم كه براي تشويق مردم به كار خير ميفرمايد: بياييد با خدا تجارت كنيد: (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَي تِجَارَةٍ تُنجِيكُم مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ....) (صف: 10و 11) براي امثال ما كه معرفت و ايمانمان ضعيف است، اگر انگيزه عبادتمان ترس از عذاب يا اميد به ثواب و بهشت باشد، اشكالي ندارد، بلكه اگر همينها را هم درست باور كنيم و در ذهن خودمان مجسّم كنيم و جدّي بگيريم خيلي مهم است.
عبادت برتر
شايد شنيدهايد كه برخي گفتهاند: ما به خاطر بهشت و جهنم عبادت نميكنيم؛ زيرا آنها اصلا اعتقادي به بهشت و جهنم ندارند. به همين دليل، ميگويند: ما براي بهشت و جهنم عبادت نميكنيم. آنها ميگويند: اين حرفها را گفتهاند تا مردم بروند كار خوب انجام دهند، وگرنه از بهشت و جهنم خبري نيست! اين روزها در بسياري از نوشتهها و سخنرانيها اين چيزها را يا صريحا يا تلويحا ميبينيد و ميشنويد. اگر دقت داشته باشيد، در بسياري از سخنرانيها يا نوشتارها اين رايحه بيايماني كاملا پيداست. اين هنر نيست كه آدم چون از خدا نميترسد و اعتقادي ندارد عبادت نكند.
وقتي عبادتي كه بدون ترس از جهنم و بدون طمع به بهشت انجام ميشود، اثر دارد كه بداند بهشت و جهنم هستند؛ به وجود آنها اعتقاد داشته باشد، بلكه به آنها يقين داشته باشد، اما انگيزه بالاتري در او باشد. آن وقت عبادت او ارزش دارد. ما كه در مقابل سختيهاي دنيا تاب نميآوريم، اگر به دردي مبتلا شويم چنان كلافه ميشويم كه حاضريم از خيلي چيزها دست برداريم تا ـ مثلا ـ درد دندان ما خوب شود، ما كه در برابر بلاهاي دنيا صبري نداريم، در مقابل بلاهاي آخرت چه ميتوانيم بكنيم؟ در دعاي «كميل» ميخوانيم: ما آن قدر ضعيف هستيم كه در مقابل سختيهاي دنيا هم تحمّل نداريم.3 پس اگر واقعا عذابهاي آخرت را باور كنيم و بگوييم اينها را هم تحمّل ميكنيم، ولي دنبال چيزي بالاتر هستيم هنر كردهايم.
به هر حال، ما حالا در مقام تفصيل اينها نيستيم. اجمالا در روايات ما هست كه بعضيها از ترس عذاب، عبادت ميكنند. اين عبادت بردگان است. البته آدم برده باشد بهتر از اين است كه طاغي باشد. اما اين در مقابل عبادت احرار در سطح پايين است. عبادت يك دسته را «عبادة الاحرار» مينامد، در مقابل تجّار و عبيد؛ يعني عبادت آزادگان؛ آنها كه از ترس عذاب و طمع بهشت آزادند؛ حاضرند سختيها و عذابهاي آخرت را هم اگر خدا راضي باشد، تحمّل كنند.
جايگاه اولياي خدا در عبادت
در يكي از دعاهاي صحيفه سجّاديه آمده است: اگر من هفتاد بار به سختترين شكنجههاي ممكن كشته شوم، اما تو راضي باشي، من اين را دوست دارم؛ يعني امام سجّاد(ع) در افقي است كه قدر رضايت خدا برايش چنان مطلوب است كه اگر هفتاد بار زير شكنجه كشته شود در مقابل رضايتي كه از خدا نصيبش ميگردد، برايش اهميتي ندارد. گفتن اين سخن آسان است، اگر ـ خداي نكرده ـ يك ساعت زير شكنجه باشيم آن وقت ميفهميم يعني چه.
يا در دعاي «كميل» ميخوانيم: «هبني صبرتُ علي عذابكَ فكيفَ اَصبِرُ علي فراقكَ؟»4 گاهي آدم شعر ميگويد: ميگويند: «الشعرُ اَحسنُه اَكذبُه»؛ در شعر، آدم هرچه بتواند گزافهگويي كند، اغراق كند شعر قشنگتر ميشود. اما اميرالمؤمنين(ع) در مقام مناجات با خدا، شعر نگفته، حكايت از عمق و واقعيت قلبش است. ميفرمايد: اين عذابهاي دنيا، كه طاقت آن را ندارم، گيرم كه بر اينها صبر كنم. عذاب آخرت، كه هيچ قابل مقايسه با اينها نيست و يك لحظه عذابش از يك عمر دنيا سختتر است، گيرم كه آن را هم تحمّل كردم، اما يك چيز را نميتوانم تحمّل كنم؛ آنچه را نميتوانم تحمّل كنم فراق توست: «هبني صبرتُ علي عذابكَ فكيف اَصبرُ علي فراقِكَ؟»5 اين را ديگر نميتوانم تحمّل كنم. آن قدر فراق خدا برايش كشنده است كه از عذاب جهنم هم برايش سختتر است. شوخي نميكند، تعارف هم نميكند. ما اصلا نفهميدهايم «فراق» يعني چه، «وصال» يعني چه. ولي خوب است بدانيم چنين چيزهايي وجود دارند. پيشوايان ديني ما چنين مقاماتي داشتهاند و اينها را گفتهاند كه ما هم با آنها آشنا شويم، سعي كنيم به آن راه برويم، سعي كنيم قدري نزديك شويم. سعي كنيم همّتمان را بالا ببريم؛ اولا، همّتمان فقط مصروف به امور دنيا نباشد. ثانيا، سعي كنيم مسائل اخروي هم در مقابل رضوان الهي براي ما رنگ ببازند. آنچه براي ما بيشتر اهميت دارد اين باشد كه خدا راضي گردد. كساني كه به محبتهاي شديد مبتلا شدهاند، ميدانند كه رضايت محبوب چه اثري و چه نقشي در زندگي دارد؛ چه بسا حاضر باشند شب زمستاني در يخبندان تا صبح بايستند يا سختيهاي ديگري تحمّل كنند، عذاب و شكنجه ببينند براي اينكه يك لبخند محبوبشان را ببينند. همين كه ببينند يك لبخند زد و از آنها خوشحال است، همه خستگي و رنجشان تمام ميشود. اين معناي «رضوان» است.
عاشق همه سختيها را تحمّل ميكند در مقابل اينكه يك لحظه احساس كند معشوق از او خوشش ميآيد. اگر چنين حلاوتي را چشيديم، آن وقت ميفهميم اميرالمؤمنين(ع) چه دردي داشت كه ميفرمود: اگر عذابهاي جهنم را هم تحمّل كنم، اما بر فراق تو نميتوانم تحمّل كنم.
عبادت شاكران
اين مرتبه از عبادت، كه نه از روي ترس از عذاب است، نه به طمع بهشت، خود مراتبي دارد. تازه آن هم چنان نيست كه براي همه يكسان باشد. ما كه در اين حال و مقامش طمعي نداريم، ولي به فرض اينكه چنين هم باشد، تازه خود مراتبي دارد. در روايات هم براي اين مرتبه ـ شايد به خاطر فهم مخاطب ـ تعبيرهاي متفاوتي آمده است؛ در يكجا امام صادق(ع) فرمودهاند: «ولكنّي اَعبُدْهُ شكرا له»؛6 من خدا را به خاطر ترس از عذاب عبادت نميكنم، و نه به خاطر طمع بهشت، بلكه به خاطر شكر نعمتهايش؛ يعني اگر احساس حقشناسي در انسان قوي باشد، اهميت آن از همه چيز ـ تحمّل عذاب يا رسيدن به نعمتهاي بيكران بهشتي ـ برايش بيشتر است. معناي اين سخن آن است كه اگر درِ جهنم هم بسته شود، بهشتي هم در كار نباشد من به خاطر حقشناسي و شكر نعمتهاي خدا، عبادت را ترك نميكنم؛ يعني وجدان ما قانع نميشود كه نعمتهاي خدا را ناديده بگيريم و ناسپاسي كنيم. اين يك تعبير است، يك جور انگيزه براي عبادت است كه روح شكرگزاري و حقشناسي در انسان تقويت شود. اگر اين حالت در انسان قوي شود موجب ميگردد كه او بتواند از بسياري نعمتهاي بهشتي هم چشمپوشي كند. بگويد: اگر اينها هم نبودند من به خاطر شكر، عبادت ميكردم.
در قرآن كريم خداي متعال ميفرمايد: (اَنِ اشكُر لي و لِوالدَيكَ.) (لقمان: 14) خداي متعال قضاي حتمي كرده، واجب مؤكّد قرار داده است كه بنده شكر خدا و شكر پدر و مادرش را بجا بياورد. اينكه اين دو را با هم ذكر كرده است شايد نكتهاش اين باشد كه آدم ابتدا اهميت نعمتهاي خدا را درست درك نميكند؛ بچهاي كه تازه به تكليف رسيده روح حقشناسي در او چنان قوي نيست كه نعمتهاي خدا را درست درك كند و در مقام شكرگزاري برآيد. اما ارزش كارهاي پدر و مادرش را كه ميبيند، مشاهده ميكند مادر چطور شب تا صبح براي بچهاش بيخوابي ميكشد، اگر خاري در پاي بچهاش برود برايش سختتر از اين است كه خار در چشم خودش برود، يا ميبيند پدر براي راحتي زن و بچهاش چه خون دلي ميخورد و چه زحمتي ميكشد، اينها باعث ميشوند نعمتها را خوب بشناسد و در مقام شكرگزاري برآيد. اگر درست فكر كرد و در مقام حقشناسي و شكرگزاري برآمد، ملكه شكرگزاري در او پيدا ميشود؛ آدمي حقشناس ميشود. آنگاه وقتي درباره نعمتهاي خدا هم فكر كند و معرفتش بيشتر شود، ميداند كه بايد شكر خدا را هم بجا آورد و اين از همه وظايف مهمتر است.
به هر حال، اين تعبيري است كه امام صادق(ع) ميفرمايد: من عبادت ميكنم براي شكر خدا. در تعبير ديگري ميفرمايد: «ولكنّي اَعبُده حُبّا له»؛7 من عبادت خدا ميكنم چون او را دوست دارم. وقتي رابطه محبت بين دو موجود مُدرك حاصل شود و اين رابطه قوي گردد، ديگر دوستدار در فكر اين نيست كه نفعي از محبوبش ببرد، او ميخواهد هرچه از دستش بر ميآيد به محبوبش خدمت كند، هيچ چشمداشتي هم از او ندارد كه پاداشي به او بدهد يا احساني به او بكند. اين لازمه محبّت است؛ اگر محبت خالص شديدي باشد مُحب ديگر به خودش توجه ندارد؛ تمام وجودش را براي محبوبش ميگذارد. ديگر در فكر اين نيست كه عذابي در كار هست، بهشتي هست يا نيست. اگر واقعا محبت قوي الهي در دل پيدا شود، اصلا توجه به خود سلب ميشود.
تعبير ديگري از اميرالمؤمنين(ع) هست كه در مقام مناجات عرض ميكند: «الهي ما عبدتُكَ خوفا مِن نارِك و لاطمعا في ثوابكَ ولكن وجدتُكَ اَهلا لِلعبادةِ فَعبدتُكَ»؛8 من به خاطر ترس از عذاب، عبادت نكردم؛ براي اميد به ثواب هم عبادت نكردم. عبادتت كردم؛ چون تو اهل عبادت هستي. تو را بايد پرستيد. اگر تو را نپرستم، چه كسي را بپرستم؟ اگر به تو دل نبندم، به چه كسي دل ببندم؟
گام اول در نيّت عبادت
اينها مفاهيمي هستند كه متناسب با فهم مخاطبان گفته شدهاند. ما بايد سعي كنيم اولا، همان خوف نار را در دلمان تقويت كنيم؛ چون اين مراحل به تدريج پيدا ميشوند. اين همه دعاها و مناجاتهايي كه در آنها ترس از عذابها، از شب اول قبر گرفته تا قيامت بيان شده، مثل دعاي »ابوحمزه ثمالي«، براي همين است. در آنجا ميفرمايد: «اَبكي لضيقِ لَحَدي، اَبكي لسؤالِ منكرٍ و نكيرٍ ايّاي...»9 از ترس تنگي لحد، از تاريكي قبر، از تنهايي و غربت كه ديگر كسي به فكر من نيست و يار و ياوري ندارم؛ همه اينها آنقدر زجرآورند كه براي مثل اميرالمؤمنين(ع) يا امام سجّاد(ع) موجب گريه ميشوند. يا در عبارت سختتر از اين، در دعاي «ابوحمزه ثمالي»، كه بسيار كوبنده و تكاندهنده است، ميفرمايد: «فَمَن يكون اسوءُ حالا منّي اِنْ انَا نَقُلتُ علي مِثل حالي اِلي قبري و لَم اُمهّدهُ لِرفدني و لَم اَفرشهُ بالعملِ الصالحِ لِضَجعتي...»؛10 اگر در اين حال كه من هنوز فرشي براي قبرم تهيه نكردم و چراغي براي روشنايي آن تهيه نكردهام، بميرم چه كسي از من بدبختتر است؟ اينها را بايد جدّي بگيريم. اول درباره همينها فكر كنيم.
نيز عذابهايي در قرآن، به صراحت، ذكر شده است؛ مثلا، ميفرمايد: (خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ ثُمَّ فِي سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعا فَاسْلُكُوهُ) (حاقّه: 32ـ30)يعني: به ملائكه امر ميشود اين مجرم را بگيريد و با زنجيري كه هفتاد زراع طولش است، ببنديد و او را بكشانيد و در دوزخ بيندازيد. اين نصّ قرآن است. غذايش چيست؟ وقتي تشنهاش ميشود بايد آب جوشي بخورد كه امعا و احشاي او را ميسوزاند. تازه از شدت تشنگي اين را هم انتخاب ميكند! اينها را بايد جدّي بگيريم و درباره اينها فكر كنيم. اين حالتها را براي خودمان مجسّم كنيم كه اگر ـ خداي نكرده ـ گناه ما آمرزيده نشد و از اين دنيا رفتيم، چه سرنوشتي در انتظارمان است.
از سوي ديگر، درباره غذاهاي جهنمي هم در روايات آمده است كه اگر يك قطرهاش در دنيا بيفتد، تمام موجودات زنده از گند آن هلاك ميشوند؟ و در مقابل، درباره غذاهاي بهشتي در خصوص شربتهاي بهشتي هست كه اگر يك قطرهاش در تمام دنيا بيفتد تمام آبهاي دنيا را معطر ميكند.
درباره اينها فكر كنيم، بخوانيم تا به اين لذتهاي دنيا دل نبنديم و سختيهاي دنيا برايمان مهم نباشند، بلكه بالاتر، سعي كنيم همّتمان را از اينها هم بِبُريم. خدا به آدميزاد چنان قدرتي داده است كه ميتواند همّتش را آنچنان بالا ببرد كه همه اينها در مقابلش رنگ ببازند، و اين كار شدني است، منتها همّت ميخواهد. اگر آدم همّت كند و دست از هوسهايش بردارد و معرفت را پيدا كند، آن حال را پيدا ميكند و با خدا انس ميگيرد. ائمّه اطهار(ع) كه جاي خود دارد، بزرگان و اولياي خدا كه جاي خود دارد، بسياري از علما كه اكنون هستند يا برخي كه قبلا بودند، بزرگاني كه داستانهايشان نقل شدهاند، جا دارد آدم اين داستانها را بشنود، بخواند و دربارهشان بينديشد تا قدري همّتش بلند شود. آنها گاهي چنان از عبادت لذت ميبردند كه غيرقابل توصيف است.
يكي از مراجع بزرگ ـ اداماللّه ظلّهم ـ نقل كردند از مرحوم شيخ انصاري كه در تابستان گرمي ايشان از درس برگشته بود. گرماي تابستانهاي نجف گاهي به پنجاه، شصت درجه بالاي صفر ميرسد. ايشان به منزل آمد، تشنه بود. آن وقتها يخچال و فريزر و اين چيزها نبود. خانههايي كه ـ مثلا ـ مجهّز بودند، سردابي داشتند؛ سردابهاي گودي كه در آنجا يك كوزه آبي را با طناب آويزان ميكردند تا قدري خنك شود. اين آب خنكشان بود! شيخ آمد، وارد خانه شد، نزديك ظهر، هوا گرم و شيخ خسته. فرموده بود آب بياورند، تا بروند آن مشربه را بالا بكشند و در ظرفي بريزند و جامي آب بياورند، شيخ با خود ميگويد: من كه اينجا منتظرم تا آب بياورند و بيكارم، دو ركعت نماز بخوانم. بزرگان از وقتهايشان اينجور استفاده ميكردند، نميگفتند بيكاريم، برويم جدول حل كنيم يا فيلم و كارتون تماشا كنيم. در فاصلهاي كه بروند آب بياورند، شيخ دو ركعت نماز ميخواند. در حال تشنگي كه لبهايش خشك بود، در نماز حالي پيدا ميكند. حمد را كه تمام ميكند، از لذت عبادت، شروع ميكند به خواندن يكي از سورههاي طويل قرآن. مدتي طول ميكشد تا اين سوره را ايشان از حفظ ميخواند و در عبادت حالي داشته است؛ چنانكه آبي كه برايش آورده بودند، ميماند، گرم ميشود. بعد از نماز آن آب گرم شده را تناول ميكند. خداوند به ما هم توفيق چنين عبادتهاي عاشقانهاي عنايت كند.
پينوشتها
1 ـ «انّما نُطعمكم لِوجه اللّه.» (انسان: 9).
2 ـ «وَ من الناسِ مَن يشري نفسَه ابتغاءَ مرضاتِ اللّهِ.» (بقره:207).
3 ـ «انتَ تَعلمُ ضعفي عن قليلٍ مِن بلاءِ الدنيا و عقوباتها... فكيف احتمالي لبلاءِ الآخرةِ و جليلِ وقوعِ المكارهِ فيها...» (شيخ عباس قمي، مفاتيحالجنان، «دعاي كميل.»)
4 ـ شيخ عباس قمي، پيشين.
5 ـ همان.
6 ـ «الهي عرّفني نفسَكَ فاستفنيتُ بها عن جميعِ خلقك، و عزّتك و جَلالِكَ لو كانَ رضاكَ في اَن اقطَّع اِربا ارِبا اَو اُقتل سبعين قتلةً باَشدّ ما يُقتل بِه النّاسُ لَكانَ رضاكَ اَحبُّ الي.» (ميرزا جوادآقا ملكي تبريزي، المراقبات، ج 1، ص 155).
7 ـ محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 70، ص 17، روايت 9، باب43.
8 ـ همان، ج 41، ص 14، روايت 4، باب 101.
9 ـ همان، ج 98، ص 89، روايت 2، باب 6.
10 ـ همان.