آسيب شناسي نظام هاي سياسي و نظام سياسي مطلوب از ديدگاه افلاطون

 

 

 

آسيب شناسي نظام هاي سياسي و نظام سياسي مطلوب

از ديدگاه افلاطون

حسين ارجيني

مقدّمه

افلاطون از جمله انديشمنداني است كه آراي او تأثير بسياري بر آرا و انديشه هاي ساير متفكران داشته است و حتي بسياري از فلاسفه بزرگ مسلمان نيز از انديشه هاي او تأثير پذيرفته اند.

انديشه هاي افلاطون در باب سياست در دو اثر مهم جمهور و قوانين نقش بسته است. در اين تحقيق، علت ايجاد جامعه سياسي و نيز آسيب هاي متوجه نظام سياسي را در آراي افلاطون پي مي گيريم.

ضرورت حكومت فيلسوف، كه از مهم ترين ايده هاي افلاطون براي تحقق نظام سياسي مطلوب وي مي باشد و همچنين امكان تحقق اين آرمان، از ديگر مباحثي است كه در كتاب جمهور مطرح شده.

شارحان آثار افلاطون كه كتاب جمهور را انديشه هاي افلاطون جوان مي دانند و بيشتر انديشه هاي آرماني او در اين كتاب نقش بسته، كتاب قوانين را اثر افلاطون پير مي دانند كه بيشتر سعي كرده تا قوانيني كه براي شهر ضروري است، وضع كند و انديشه هاي او بيشتر بررسي واقعيات موجود در عرصه اداره جامعه است.

ماهيت و هدف قانون از جمله مباحثي است كه افلاطون در اين كتاب به آن توجه جدّي دارد. نظام سياسي مطلوب براي اجراي درست قوانين و نيز ويژگي هاي نظام سياسي مطلوب از مسائلي است كه به آن پرداخته است.

 

علت احداث شهر و انحراف آن و ضرورت حكومت فيلسوف

الف. علت احداث شهر (جامعه سياسي)

افلاطون به طور مشخص علت احداث شهر را احتياجات افراد مي داند و از نظر او چون افراد به تنهايي قادر به برآوردن نيازهاي خود نيستند، از اين رو، در يكجا جمع مي شوند تا اينكه نيازهاي خود را برآورده كنند. افلاطون اين محل تجمع را شهر مي نامد.

از نظر افلاطون هيچ فردي براي خود كافي نيست، بلكه به بسياري از چيزها نيازمند است و اين احتياج موجب مي شود كه او افراد ديگري را با خود شريك كند. كثرت حوايج موجب مي شود كه عده زيادي در يك مركز گرد آمده، با هم معاشرت، و به همديگر كمك كنند و با اجتماع آن ها شهر شكل مي گيرد.1

بر اساس احتياجات در شهر، شغل ها و حرفه هاي مختلف پديد مي آيد. در مرحله اول، خوراك و سپس، مسكن و مرحله بعد، پوشاك مطرح مي شود. هر شغلي بر اساس نيازي كه در شهر به آن شغل است، به وجود مي آيد و چون هر كسي استعداد خاصي دارد، و تقسيم كار هم بر همين مبنا صورت مي گيرد، از اين رو، مازاد محصول به وجود مي آيد و نياز به بازار براي تبادل كالا پيدا مي شود.2

بنابراين، طبق كتاب جمهور پايه و اساس شهر احتياجات افراد است و نياز يك به يك حرفه ها را به وجود مي آورد و پس از نيازهاي اوليه نوبت به نيازهاي تجمّلي مي رسد.3

 

ب. علت انحراف شهر (آسيب شناسي نظام هاي سياسي)

افلاطون علت انحراف شهر را عوامل متعددي مي داند كه در ذيل به آن ها اشاره مي كنيم:

1. توجه به نيازهاي تجملي: از نظر افلاطون شهر حقيقي و سالم شهري است كه در آن به نيازهاي اوليه و ضروري توجه شود و توجه به نيازهاي تجملي موجب انحراف شهر مي شود; زيرا امكانات جامعه محدود است و براي برآورده شدن نيازهاي تجملي بايد به خاك همسايگان تجاوز كرد: «من به سهم خود عقيده دارم كه شهر حقيقي همان است كه من بيان كردم و شهر سالم جز آن نيست (شهري با نيازهاي اوليه و ضروري)... راست است كه براي بعضي مردم آن چه ما در نظر گرفتيم كافي نخواهد بود... پس بايد شهر خود را بزرگ تر كنيم; زيرا ديگر شهر سالم، يعني آنكه اول بيان كرديم، كفايت نمي كند، بايد شهر را وسعت داده بر اهالي آن بيفزاييم كه بودن آن ها در شهر فقط به مناسبت احتياجات تجملي مفيد باشد.»4

با توجه به رشد نيازها و محدوديت امكانات، تجاوز به خاك همسايگان ضروري است; زيرا مساحت زميني كه تاكنون براي تأمين اهالي كافي بود، ديگر بسيار كوچك است و براي تأمين نيازها، اهالي شهر زمين كافي براي چرا و كشاورزي مي خواهند، اين تجاوز براي شهر مشكلات فراواني دارد. منشأ جنگ حس طمع است كه وقتي بروز كند هم براي جامعه و هم براي افراد بزرگ ترين بليّه است.5

2. عدم تربيت درست و فساد نگهبانان: از نظر افلاطون براي دفاع از دارايي شهر و جنگ با مهاجمان نياز به عده اي به نام نگهبان است و اين نگهبانان بايد داراي صفات ويژه جسمي و روحي باشند وگرنه خود آن ها باعث انحراف و تباهي شهر خواهند شد.

نگهبانان بايد قوي و شجاع و علاوه بر خصايص جسماني بايد از حيث صفات معنوي هم داراي حس حميت باشند و آن ها بايد طوري تربيت شوند كه با دوستان مدارا و با دشمنان سختي كنند وگرنه پيش از اينكه دشمن به شهر راه يابد، شهر به دست خود آن ها تباه خواهد شد.6

افلاطون به تربيت نگهبانان اهميت زيادي مي دهد; چرا كه اگر نگهبانان درست تربيت نشوند موجب انحراف و تباهي شهر خواهند شد. وي در كتاب دوم و در ادامه در كتاب سوم جمهور بحث مفصلي درباره تربيت مطرح مي كند.

افلاطون به تأثيري كه افسانه ها در تربيت دارند مي پردازد و مي گويد نبايد اجازه دهيم هر افسانه اي را نقل كنند و افكاري را در ذهن بچه ها به وجود آورند كه بيشتر آن ها با آنچه مي خواهيم در بزرگي مورد اعتقاد آن ها باشد، منافات داشته باشد.7

افلاطون در كتاب سوم جمهور سعي مي كند به مسئله تربيت جوانان بخصوص نگهبانان بپردازد تا اينكه شهر به خاطر عدم تربيت صحيح آن ها دچار انحراف نشود. از اين رو، مي گويد: نبايد مطالب و داستان هايي نقل شود كه موجب ترس، گريه و زاري، خنده مفرط، حرص، طمع، و شهوت در آنان شود. همچنين درباره موسيقي مي گويد: موسيقي هايي كه موجب سستي و شهوت مي شوند نبايد رواج پيدا كنند: «گفتم پس ما بايد همه گونه احتياط به كار بريم تا مبادا نگهبانان ما با مردم شهر يك چنين رفتاري كنند و از قدرت خويش استفاده نامشروع نمايند و به جاي آنكه يار مهربان باشند، ظالم بي امان شوند. گفت: آري اين احتياط لازم است. گفتم: مطمئن ترين احتياط همان تربيت صحيح است.»8

3. ثروت و فقر:  افلاطون ثروت و فقر را موجب انحطاط و فساد صاحبان فن مي داند كه در نتيجه، موجب انحراف شهر مي شود. او به كوزه گري مثال مي زند كه اگر متموّل شود، ديگر علاقه به كارش نخواهد داشت و روز به روز تنبل تر، و كوزه گري بدتر مي شود و اگر هم فقير باشد، وسايل كار را نمي تواند فراهم كند.9

وظيفه نگهبانان است كه با توسل به همه نوع احتياط نگذارند اين دو مايه فساد (ثروت و فقر) مخفيانه در شهر رخنه كند; زيرا آن يك مولد تن پروري و بطالت و انقلاب است و اين يك موجب انقلاب و پستي و تمايل به بدكاري.10

4. توسعه بيش از حد شهر: توسعه شهر بايد تا حدي باشد كه وحدت شهر را تهديد نكند والاّ تهديد و انحرافي براي شهر محسوب مي شود و حفظ شهر از اين انحراف نيز به عهده نگهبانان است و آن ها بايد منتهاي مراقبت را به خرج دهند كه شهر نه زياد كوچك باشد و نه زياد بزرگ، بلكه حد وسط را نگاه داشته و وحدت خود را حفظ كند.11

از نظر افلاطون براي حفظ وحدت  شهر هر فرد بايد وظيفه اي واحد و مناسب حال خود داشته باشد و اولياي امور بايد ساير اهالي شهر را به كارهايي بگمارند كه از آنان ساخته باشد، به طوري كه هر فرد وظيفه واحدي داشته باشد و منحصراً به شغلي كه مناسب حال اوست بپردازد و به اين طريق وحدت خود را حفظ كند تا شهر هم وحدت خود را نگاه داشته و از كثرت محفوظ ماند.12

5. فساد در امور تربيتي: اهالي شهر در پرتو تعليم و تربيت صحيح، خردمند مي شوند و قواعدي كه براي حفظ شهر مطرح مي شود به خوبي درك مي كنند، اما اگر در امور تربيتي فساد راه يابد، اين فساد، موجب انحراف شهر خواهد شد. نگهبانان شهر بايد با منتهاي هشياري نگذارند كه فساد در امور تربيتي راه يابد، بلكه بايد در همه احوال مراقبت كنند كه در تعليمات بدني و روحي هيچ بدعتي مخالف با نظم موجود گذاشته نشود.13

از ديد افلاطون موسيقي از جمله مسائلي است كه در تربيت مهم است و بدعت گذاري در آن موجب متزلزل شدن قوانين اساسي شهر مي شود; زيرا نافرماني با بدعت گذاري در موسيقي در شهر نفوذ مي كند و چون در لباس تفريح و با ظاهري بي آزار جلوه مي كند كسي هم متوجه آن نمي شود. اين عيب اول در آداب و عادات راه پيدا مي كند و سپس وارد پيمان هايي كه مردم با يكديگر مي بندند مي شود و از آن پيمان ها هم تجاوز كرده و در قوانين و اصول كشورداري نفوذ مي كند و در نتيجه، هيچ چيز را در زندگي خصوصي و عمومي باقي نمي گذارد.14

6. جابجايي وظايف طبقات سه گانه: اگر طبقات سه گانه (مزدور، سرباز و نگهبان) جاي خود را عوض كنند و يا اينكه شخص واحد خواسته باشد چند كار را انجام دهد، اين معاوضه و اختلاط شهر را تباه خواهد كرد.

اگر يك پيشهور به اتكاي كثرت مال يا زيادي طرفدار يا فرط زور يا هر مزيت ديگري از اين قبيل در صدد دخول در صف سربازان برآيد و يا سربازي بخواهد با نداشتن صلاحيت در سلك مشاوران و نگهبانان باشد و يا شخص واحد خواسته باشد در عين حال، همه اين كارها را انجام دهد، اين تجاوز به وظايف ديگران و اختلاط طبقات آسيب بزرگي به شهر وارد خواهد ساخت و بزرگترين جنايتي است كه يك فرد نسبت به شهر خود مرتكب مي شود.15

7. عدم اشتراك نگهبانان در اموال و زنان و فرزندان: از ديد افلاطون بزرگ ترين عامل شرّ در يك شهر آن چيزي است كه موجب تشتّت و تفرقه شهر مي گردد و بزرگ ترين عامل خير آن چيزي است كه موجب اتفاق و وحدت شهر مي شود. از نظر او شركت در شادي و اندوه موجب يگانگي است; زيرا حتي الامكان همه مردم شهر از پيشامدهاي خوب به يك اندازه خوشحال مي شوند و از پيش آمدهاي بد به يك اندازه متأثر مي گردند، اما خودخواهي در شادي و اندوه تفرقه آور است.16

بنابراين، براي حفظ وحدت شهر بايد نگهبانان در اموال و زنان و بچه ها اشتراك داشته باشند; زيرا اين امر بسياري از اختلافات را كه خطر جدي براي شهر محسوب مي شود از بين مي برد. اما اگر اين موارد اختصاصي باشد، بزرگ ترين عامل شرّ يعني تشتّت و تفرقه و انحراف، براي شهر پديد مي آيد; «اشتراك زن و فرزند در ميان نگهبانان مايه بزرگ ترين سعادت شهر است... و در نتيجه، از همه كشمكش هايي كه منشأ آن پول و فرزند و خويشاوند است آسوده خواهند بود.»17

8. فساد طبع حكيمانه: كسي كه طبع حكيمانه دارد، ديگران او را مي شناسند و نسبت به او تملّق مي كنند. در نتيجه، هوا، هوس، جاه و مقام بر او غلبه پيدا مي كند و طبع حكيمانه او را فاسد مي كند و اين امر باعث انحراف شهر خواهد شد.

در اين خصوص، در كتاب جمهور چنين آمده: «كسي كه صفات حكيمانه داشته باشد از همان ابتدا همه، چون آينده او را پيش بيني مي كنند، نسبت به او تملّق مي كنند و هوا و هوس و جاه و مقام به آن شخص غلبه مي كند و اين شخص خود را مي بازد. شريف ترين طبيعت انساني تباه و فاسد مي شود. از جانب صاحبان همين طبيعت بزرگ ترين آسيب به شهرها و افراد وارد مي گردد.»18

افلاطون انواع سياست هاي زمان خويش را با طبع حكيمانه سازگار نمي داند و آن را علت انحراف و تباهي طبع حكيمانه مي شمارد19 و براي حفظ طبع حكيمانه مي گويد: «شهر در امر فلسفه چگونه بايد رفتار كند تا هلاك نشود... بايد براي ايام جواني و كودكي تعليم و تربيت مناسب با آن دوره را بگذارد والاّ شهر هلاك مي شود.»20

9. عدم حاكميت فلاسفه: مفاسدي كه شهرها را تباه مي كند كم نخواهد شد مگر اينكه فلاسفه حاكم شوند يا اينكه حاكمان در سلك فلاسفه درآيند; «مفاسدي كه شهرها را تباه مي كند، بلكه به عقيده من به طور كلي مفاسد نوع بشر، هرگز نقصان نخواهد يافت مگر آن گاه كه در شهرها فلاسفه پادشاه شوند يا آنان كه هم اكنون پادشاهي و سلطنت دارند، به راستي در سلك فلاسفه درآيند و نيروي سياسي با حكمت توأماً در فرد واجد جمع شود.»21

10. جاه طلبي: اگر زمامداران براي كسب مقام تلاش كنند، حكومت شايسته اي نخواهند داشت و همين امر باعث انحراف شهر مي شود; «شهري كه زمامداران آن هيچ كوششي براي كسب مقام به خرج ندهند قهراً داراي حكومت صالح و شايسته خواهد بود و شهري كه در آن اشخاص به خاطر تحصيل قدرت دسيسه كنند، عكس آن خواهد بود.»22

11. اختلاط طبقات سه گانه (طلا، نقره، آهن): از نظر افلاطون چون زمامداران نمي توانند تشخيص دهند كه امر زاد و ولد در نوع بشر تابع چه قوانيني است، بچه هايي كه به دنيا مي آيند افراد ناشايسته اي خواهند بود و در نتيجه، جنس بشر كه طلا و نقره و آهن است با هم اختلاط پيدا مي كند و اين امر موجب كينه و جنگ مي شود كه بزرگ ترين خطر براي جامعه است.

زمامداراني كه براي اداره امور شهر تربيت شده اند با همه حكمتي كه آموخته و تجربه اي كه اندوخته اند، نمي توانند تشخيص دهند كه امر زاد و ولد بشر تابع چه قوانيني است، سرانجام اطفالي در مواقع نامناسب از آنان به وجود خواهند آمد و چون آن ها مردان ناشايسته اي هستند وقتي به جاي پدران خود زمام كار را به دست گيرند و به شغل نگهباني مشغول شوند، اول تربيت روحي و سپس تربيت بدني را بي اهميت تلقّي خواهند نمود. بنابراين، نسل جديد از فرهنگ بي بهره خواهد ماند و كساني كه از ميان افراد آن نسل به حكومت رسند از انجام وظيفه نگهباني و تشخيص فلز افراد (طلا، نقره و آهن) عاجز خواهند بود و اختلاط پيش خواهد آمد و از اين اختلاط، عدم مساوات و ناهمواري و پريشاني پديد مي آيد كه موجب جنگ و كينه در هر زمان و مكاني است.23

12. انحراف طبيعي شهر: از نظر افلاطون همه چيز در عالم به سوي زوال و تباهي مي رود و شهرها هم از اين قاعده مستثنا نيستند و به طور طبيعي به طرف زوال مي روند; «شهري كه شما ساخته ايد به آساني تباه شدني نيست، اما از آنجا كه هر چيز كه پا به عرصه وجود گذارد دستخوش تباهي است، شهر شما هم هميشه پايدار نخواهد ماند، بلكه متلاشي خواهد شد.»24

البته،  افلاطون در كتاب هشتم جمهور مواردي مثل مالكيت، حرص و طمع به اموال، و نيز حب جاه و مقام را، كه قبلا به آن اشاره شد، عامل انحراف جوامع سياسي مي داند.

 

ج. ضرورت حكومت فيلسوف

1. جلوگيري از تباهي شهر: از نظر افلاطون تا زماني كه فلاسفه زمامداري را در دست نگيرند و يا آنان كه هم اكنون پادشاهي و سلطنت دارند به راستي در سلك فلاسفه درنيايند و نيروي سياست با حكمت توأماً در فرد واحد جمع نشود، مفاسدي كه شهرها و به طور كلي نوع بشر را تباه مي كند، كم نخواهد شد.25

مادام كه فلاسفه وادار نشوند تا زمامداري شهر را به عهده گيرند و شهر مجبور به اطاعت از آنان نگردد و يا تا زماني كه زمامداران موروثي شهرها، پادشاهان كنوني و فرزندان آن ها حقيقتاً عاشق فلسفه واقعي نشوند، نمي توان انتظار داشت كه يك شهر يا حكومت يا فرد بتواند به درجه كمال رسد.26

از نظر افلاطون مفاسد عمومي و خصوصي تنها در صورتي از بين خواهند رفت كه فلاسفه زمام حكومت را به دست گيرند، و آن طرح حكومتي كه او در فكر خود پرورانده است، در صورت زمامداري فلاسفه جامه عمل خواهد پوشيد.27

2. شايستگي فلاسفه: با توجه به اينكه فلاسفه علم به عدالت مطلق و كليه حقايق دارند و حقايق مطلق را مشاهده كرده اند، از اين رو، فقط آن ها شايستگي حكومت دارند.

فيلسوف كسي است كه وجود ابدي و لايتغير را درك نمايد و آنان كه از اين ادراك عاجز و در وادي كثرت و تغيير سرگردانند شايسته اين نام نيستند. زمامداري شهر را نيز بايد به كساني واگذار نمود كه قادر به حفظ قوانين و سنن شهر باشند. كساني كه از درك وجود حقيقي محرومند نمي توانند احكام زيبايي و عدل و نيكي را چنان كه در اين عالم تحقق پذير است دريابند; زيرا نه در باطن خود ملاك و نموداري براي پي بردن به آن احكام دارند و نه حقيقت مطلق را مي توانند مشاهده نمايند تا مانند نقاشي كه به اصل چشم دوخته و از روي آن تصوير مي سازد، همواره به مرجع اصلي برگشت كنند و با دقت تمام از آن سرمشق گيرند. از اين رو، چنانچه احكامي موردنياز هنوز وضع نشده باشند اينان از وضع آن عاجزند و چنانچه پيشتر وضع شده باشند از عهده حفظ و حراست آن برنخواهند آمد.28

بنابراين، تنها فلاسفه شايستگي زمامداري دارند; زيرا تنها آن ها هستند كه وجود حقيقي را درك نمودند و توانايي وضع احكام و حفظ و حراست از آن را دارند.

3. صفات و ويژگي هاي فلاسفه: افلاطون صفات و ويژگي هايي را براي فلاسفه ذكر مي كند و از آن ها نتيجه مي گيرد كه فقط فلاسفه شايستگي زمامداري دارند.

فيلسوف حقيقي خويشتن دار است و از هرگونه حرص و طمع آزاد; زيرا مسائلي كه ديگران را به كسب ثروت و تجمل وادار مي كند، در او تأثير ندارد29 و همچنين فيلسوف از هرگونه دنائت طبع مبراست; زيرا كه پستي طبع با روح انساني سازگار نيست.30 پس بايد در جستوجوي نفوسي بود كه علاوه بر صفات ديگر، داراي اعتدال و حسن سيرت بوده و طبعاً مستعد پي بردن به حقيقت اشيا باشند.31

افلاطون پس از ذكر اوصاف فلاسفه چنين نتيجه مي گيرد: «آيا تو حاضر نخواهي بود كه زمامداري شهر را منحصراً به اين گونه مردم كه از حيث تربيت و تجربه به درجه كمال رسيده باشند (حافظه خوب و سرعت فهم و علوّ همت و حسن سيرت و علاقه به راستي و عدالت و شجاعت و اعتدال) واگذار كني؟ گفت: قابل انكار نيست»;32 «براي نگهباني شهر ما كامل ترين افراد همانا فلاسفه اند.»33

 

تمثيل غار

افلاطون براي اينكه نشان دهد تنها فيلسوف شايستگي زمامداري دارد، تمثيلي را، كه به تمثيل غار معروف است، چنين مطرح مي كند: مردماني داخل غار ساكنند كه درِ آن به سوي روشنايي است و ساكنان از آغاز طفوليت با دست و پاي بسته پشت به درِ نشسته اند و توان هيچ گونه حركت و تكان دادن سر را ندارند. پشت سر آن ها آتشي روي تپه اي روشن است و بين آتش و غار جاده اي است كه چيزهايي از آن عبور مي كنند و مابين جاده و غار ديوار كوتاهي است و چيزهايي كه عبور مي كنند، سايه آن ها داخل غار ـ جايي كه زندانيان مي توانند ببينند ـ مي افتد. اين ها از سايه تعريفي براي خود دارند و تصور مي كنند حقيقت آن اشيا را مي بينند. اگر يكي از اين ها از قيد زنجير آزاد شود و از ناداني رهايي پيدا كند و سر خود را به عقب برگرداند و به سوي روشنايي نگاه كند و او را به اجبار از غار بيرون كشند، روشنايي آفتاب او را اذيت خواهد كرد. وقتي به تدريج چشمان او به محيط عادت كند، عين خورشيد را بيواسطه ببيند، اگر به غار برگردد قضاوت او در مورد سايه ها مورد استهزاء دوستانش واقع مي شود و بيرون رفتن او را موجب كوري او تلقّي خواهند كرد.34

به نظر افلاطون فقط فلاسفه هستند كه از اين تاريكي رهايي يافته اند و براي رهايي ديگران از اين جهل، بايد زمام امور را در دست گيرند; چون تنها آن ها به حقيقت پي برده اند و خير مطلق را، كه سرچشمه همه زيبايي هاست، درك نموده اند. از اين رو، بايد فداكاري كنند و چندي از مشاهده عالم بالا دست بكشند و زمام امور را در دست گيرند.

افلاطون در ضرورت زمامداري چنين افرادي مي نويسد: «پس وظيفه ما مؤسسان شهر اين است كه نفوس شريف را وادار نماييم كه به كسب عالي ترين علم، يعني درك خير محض و عروج به عالم بالا...، اشتغال ورزند، اما پس از آنكه بدان مقام واصل شدند و دير زماني درك خير نمودند... ديگر مأذون نخواهند بود كه در آن مقام مسكن گزينند و از تنزل به جهان زندانيان و شركت در رنج و خوشي آنان شانه تهي كنند.»35

سپس افلاطون نفوس شريفه را كه به درك خير محض نايل شدند ملزم مي كند كه: «هر يك به نوبت به اقامتگاه هم ميهنان خويش فرود آييد و چشمان خود را به تاريكي محيط آشنا كنيد. وقتي به آن تاريكي خو گرفتيد، هزار بار بهتر از ديگران هر چيز را خواهيد ديد... زيرا زيبايي و عدل و خير محض را به رأي العين مشاهده نموده ايد. بدين ترتيب، هم براي شما و هم براي ما حكومت مفهوم حقيقي خواهد داشت.»36

 

د. امكان تحقق آرمان افلاطون

افلاطون وضعيت موجود فلاسفه را كه افراد بيكاري تلقّي مي شوند به وضعيت ناخداي ماهري تشبيه مي كند كه عده اي به او شوريده و سكان داري كشتي را به دست گرفته اند. اينان ناخداي حقيقي را سر به هوا، ياوه گو، و بيكار خواهند خواند.37

از نظر او علت عاطل يا فاسد بودن فلاسفه، تقصير جامعه است كه به آن ها اجازه نمي دهد زمامداري و هدايت را به عهده گيرند.38 البته، افلاطون دليل ديگري را هم مطرح مي كند و آن اينكه: افرادي كه داراي صلاحيت نيستند به تحصيل فلسفه پرداخته اند.39

افلاطون انديشه زمامداري فيلسوف و آنچه را كه درباره شهر و حكومت گفته، صِرف خيال و انديشهورزي نمي داند، بلكه آن را انديشه اي عملي مي داند كه تحقق آن بسيار دشوار است; «جز بدان طريق كه گفتم تحقق پذير نيست و آن اين است كه  زمام امور كشور به دست يك يا چند فيلسوف سپرده شود.»40

فيلسوف نيز بايد عدالت را مهم ترين و ضروري ترين اصل بشناسد و شهر را بر پايه عدالت پروري استوار كند و براي تحقق آن بايد هر كس را كه بيش از ده سال دارد از شهر بيرون بفرستد تا تربيت كودكان تحت نفوذ آداب و رسوم و اخلاق پدران و مادران قرار نگيرند و آنان را بر طبق اصولي كه خود صحيح مي دانند پرورش دهند. اين سريع ترين و آسان ترين شيوه براي تأسيس شهر و حكومت موردنظر افلاطون است.41

 

ماهيت، هدف و ويژگي هاي قانون نظام سياسي مطلوب افلاطون

الف. ماهيت قانون

از نظر افلاطون پايه گذار قوانين شهر خداست و در اين ترديد نيست. او در چند جاي كتاب قوانين به ماهيت الهي بودن قوانين اشاره دارد.42

قوانين را بايد اثر الهام الهي دانست و كسي كه بر خلاف آن معتقد باشد، نبايد او را تحمل كرد; «شايد همه قوانين شما خوب باشد، ولي به هر حال، يكي از آن ها را بايد بهترين قوانين شمرد. مرادم آن قانوني است كه به جوانان اجازه نمي دهد درباره خوبي يا بدي قانوني موجود تجسس كنند، بلكه به آنان حكم مي كند كه همه يكدل و يك زبان بگويند كه همه قوانين كشور خوبند; زيرا اثر الهام خدايان اند. اگر كسي سخني جز اين به زبان آورد ديگران حق ندارند آن را تحمل كنند.»43

معيار همه چيز خداست; «براي ما اندازه و معيار هر چيز خداست نه چنانكه بعضي مي پندارند اين يا آن آدمي»44 و چون پايه گذار قوانين شهر نيز خداست، بنابراين جوانان بايد در مرحله نخست به فرمان قانون سر بنهند; زيرا اطاعت از قانون، اطاعت از خداست.45

 

ب. هدف قانون

1. فضيلت انساني: قانون گذار در وضع قوانين بايد فضيلت انساني را در نظر داشته باشد و هدف از وضع قوانين را پرورش فضايل انساني قرار دهد. همان گونه كه همه قانون گذاران هنگام وضع قانون هدفي جز فضيلت انساني ندارند; «راه درست بررسي قوانين همين است كه پژوهش كننده فضيلت انساني را در نظر آورد و بررسي را با اين فرض آغاز كند كه قانون گذار هنگام وضع قانون هدفي جز فضيلت انساني نداشته است.»46

هدف همه جزئياتي كه براي قانون ذكر مي شود، چيزي جز فضيلت انساني نيست.47 قانون گذار در وضع قوانين بايد به تمام فضايل انساني توجه كند; چون هدف قانون فضيلت است: «اگر هدف قانون فضيلت انساني باشد بسيار خوب است. ولي قانون خوب چنان قانوني نيست كه تنها به جزئي از فضيلت توجه كند، بلكه تمام قابليت بايد هدف قانون باشد.»48

2. خير و صلاح عموم: توجه قانون گذار در وضع قوانين به خير و صلاح عموم ضروري است; «قانون گذاران قوانين را با توجه به خير و صلاح عموم وضع كنند و خير صلاح عموم نه در جنگ خارجي است و نه در كشمكش داخلي.»49

قانون گذار براي وضع قانون بايد توجه به حالت صلح داشته باشد; چون جنگ يك استثناء است. از ديد افلاطون سياستمدار خوب كسي نيست كه توجهش در مرتبه نخست به جنگ با دشمنان خارجي باشد و يا در هنگام قانونگذاري در زمان صلح، جنگ را هدف خود قرار دهد، بلكه سياستمدار خوب كسي است كه هنگام وضع قانون براي جنگ، هدفش برقراري صلح و آرامش باشد.50

اگر قانون گذار فقط به جنگ توجه كند، به يكي از فضايل انسان كه شجاعت است توجه كرده است. در حالي كه، در وضع قوانين بايد به تمام فضايل انساني توجه كند.51

3. بهره مندي جامعه از دانش و روشن بيني: افلاطون به اين مطلب كه هدف قانون گذار بايد بهرهوري جامعه از دانش و روشن بيني باشد، تأكيد زيادي دارد و حتي آن را به عنوان بزرگ ترين هدف قانون گذار مطرح مي كند; «بزرگ ترين هدف قانون گذار بايد اين باشد كه جامعه را تا آنجا كه ميسّر است از دانش و روشن بيني بهرهور سازد و از ناداني برهاند.»52

در كتاب قوانين در كنار روشن بيني، اعتدال و هماهنگي نيز از اهداف قانون گذار در وضع قوانين تلقّي شده است.53 در برخي عبارات قوانين، علاوه بر روشن بيني و هماهنگي، آزادي نيز جزو اهداف قانون شمرده شده است; «قانون گذار هنگام وضع قانون بايد سه هدف در نظر داشته باشد، جامعه اي كه طبق قوانين او اداره خواهد شد بايد آزاد باشد و با خود هماهنگ، و روشن بين باشد.»54

4. برخورداري شهروندان از مطلوب ترين زندگي ها: قانون گذار بايد قوانيني را وضع كند كه در پرتو آن شهروندان نه تنها از مطلوب ترين و مطبوع ترين زندگي ها، بلكه از بهترين و زيباترين آن ها برخوردار شود. افلاطون مطلوب ترين زندگي ها را درجه بندي مي كند; «مطلوب ترين نوع زندگي براي ما در مرتبه اول، زندگي توأم با خويشتن داري است و در مرتبه دوم، زندگي از روي دانايي و سوم، زندگي توأم با شجاعت است و زندگي توأم با تندرستي را در مرتبه چهارم قرار مي دهيم.»55

اعتدال در انديشه افلاطون جايگاه ويژه اي دارد. در وضع قوانين نيز قانون گذار بايد خوشي ها و دردها و آرزوها و ميل هاي مردم را كه همه انديشه بشري را متوجه خود كرده است، به دقت بررسي كند تا قوانيني را كه وضع مي كند از افراط و تفريط به دور باشد.56

اعتدال، همان گونه كه در صفات و ويژگي ها موجب ايجاد صفاتي پسنديده و زندگي مطلوبي براي انسان مي شود، در زندگي اجتماعي و وضع قوانين نيز نيكبختي جامعه را در پي دارد: «وقتي كه آدميان به فكر وضع قوانين مي افتند ناچارند همه انديشه خود را متوجه لذت ها و دردها كنند، چه در اجتماع و چه در يكايك افراد بشر، آنكه از اين دو چشمه (لذت ها و دردها) به هنگام مناسب مقداري كه جايز است برگيرد، خواه جامعه باشد خواه فرد انساني... همواره نيكبخت است. ولي كسي كه به افراط و تفريط گرايد... زندگي اش با بدبختي همراه خواهد بود.»57

 

ج. نظام سياسي مطلوب

افلاطون نوع نظام سياسي را كه براي اجراي درست قوانين مطرح مي كند، نظامي است كه از تركيب حكومت استبدادي و دموكراسي به وجود آيد و طريقه اعتدال را جمع بين اين دو نوع نظام مي داند.58 البته، از نظر او بهترين و سريع ترين نظام براي نيكبختي جامعه، نظام استبدادي است كه در آن حاكمي با ويژگي هايي از قبيل: جوان بودن، خويشتن داري، تيزهوشي، دليري و اصالت، در كنار قانونگذاري توانا وجود داشته باشد.59

 

جمع بين حكومت استبدادي و دموكراسي

در هر جامعه اي دو طبقه وجود دارد: «عده اي بايد فرمان بدهند و ديگران بايد اطاعت كنند»60 حال براي اجراي درست قوانين، افلاطون چه نوع نظام سياسي را پيشنهاد مي كند؟

افلاطون با ستايش از قانون اساسي اسپارت به خاطر محدود كردن حكومت پادشاهي، مي گويد: «گمان مي كنم يكي از خدايان عنان سرنوشت كشور شما را به دست گرفت و نگذاشت قدرت سلطنت در دست يك شهريار بماند، بلكه آن را به دو پادشاه... سپرد. بدين سان، اقتدار آنان را در دايره اعتدال محدود ساخت... خطري كه از توأم شدن قدرت با غرور ناشي از تبار در حكمرانان شما، كشور را تهديد مي كرد باز شناخت و شوراي بيست و هشت مرد سالخورده ضميمه مقام سلطنت ساخت و در تصميم هاي مهم به آن شورا حق رأي برابر با پادشاه بخشيد... بدين سان، در كشور شما حكومت پادشاهي كه از هر سو با عوامل اعتدال محاصره شده بود، زماني دراز پايدار ماند و در نتيجه، همه سازمان هاي دولتي از دگرگوني و تباهي و فساد مصون ماندند.»61

از نظر افلاطون اگر يك فرد قدرت زيادي داشته باشد ستمگر مي شود; «هرجا كه گامي از دايره اعتدال فراتر بنهيم و بر هر موجودي كوچك قدرتي بيش از ظرفيت او ببخشيم... روح از كثرت غرور به ستمگري مي گرايد... در نتيجه، نزديك ترين دوستانش از او بيزار مي گردند و چندي نمي گذرد كه خود نابود مي شود و قدرتش تباه.»62

افلاطون تمام حكومت هاي ديگر را تركيب اين دو حكومت مي داند (استبدادي و دموكراسي) و از نظر او جامعه اي كه بتواند بين آزادي و روشن بيني جمع كند، نيكبخت خواهد بود; «دو نوع حكومت هست كه مي توان حكومت مادر ناميد. همه انواع ديگر از آن دو زاده اند. يكي حكومت پادشاهي است، ديگر حكومت دموكراسي. نمونه كامل حكومت پادشاهي را در ايران مي توان يافت و كامل ترين نوع حكومت دموكراسي را در كشور ما. همه حكومت هاي ديگر چنانچه گفتيم از آميزش آن دو به صورت هاي گوناگون پديد آمده اند. براي اينكه در جامعه اي آزادي و هماهنگي توأم با روشن بيني برقرار باشد حكومت آن جامعه ناچار بايد مشخصات آن هر دو نوع را در خود جمع كند... اگر جامعه اي از آزادي و هماهنگي و روشن بيني بهره مند نباشد ممكن نيست روي نيك بختي ببيند.»63

در حكومت ايران و آتن اعتدال نيست; چون در يكي از آن دو كشور اصل حكومت فردي رايج است (ايران) و در ديگري، اصل آزادي بي حد و حصر (آتن). بنابراين، هيچ يك از آن دو راه اعتدال نمي پيمايند.64 ايران در زمان كوروش سعي در جمع بين دو نوع حكومت داشت و چون راهي ميان استبداد و آزادي را پيش گرفت، هم مردم آزاد بودند و هم ملل زيادي تحت سلطه بودند.65

افلاطون در ادامه علت بدتر شدن وضع ايران را استبداد حاكمان مي داند; چون به خاطر استبداد بين ملت و حاكمان فاصله افتاد، شهرياران آزادي را از ملت سلب كردند و خودرأيي و استبداد را به حد اعلي رساندند و اين موجب شد تا روح همكاري در جامعه از بين برود. در جامعه اي كه حكمرانان به ملت بي اعتنا شوند و هدفي جز قدرت و منافع شخصي نداشته باشند، ملت نيز از آن ها روي گردان مي شوند و اگر زماني به ياري ملت نيازمند شوند، مردم هيچ رغبتي براي رفتن به ميدان جنگ نشان نمي دهند. حاكمان چاره اي نمي بينند جز اينكه با پرداخت مزد گروهي از بيگانگان را به خدمت درآورند و سرنوشت خود را به دست مزدوران بسپارند.66

افلاطون كشور آتن را كه در آن دموكراسي حاكم است مورد نكوهش قرار مي دهد و آن را چنين توصيف مي كند: «كشوري كه در آن آزادي بي حد و حصر و بي اعتنايي به همه سازمان ها و مقامات دولتي حكم فرماست، به مراتب بدتر از كشوري است كه به دست بيگانگان ولي با اعتدال و ميانه روي اداره شود.»67

انديشه اعتدال افلاطون در نظام سياسي مطلوب او نيز كاملا هويداست. وي تأمين سعادت جامعه را منوط به جمع بين حكومت استبدادي و دموكراسي مي داند: «از دو نوع حكومت سخن گفتيم كه اصل در يكي، استبداد كامل است و در ديگري، آزادي بي حد و حصر. نوع سومي از آميزش آن دو در نظر گرفتيم كه در آن از يك سو، از خشونت كاسته شده و از سوي ديگر، آزادي محدود به قيودي گرديده است. حكومتي كه مي تواند سعادت جامعه را تامين كند همين نوع سوم است.»68

 

شهرياري مطلق العنان و قانون گذاري توانا

البته افلاطون براي برقراري هرچه سريع تر و بهتر قانون و همچنين نيك بختي جامعه، وجود شهرياري مطلق العنان، البته، با صفات ويژه اي همچون: جوان، خويشتن دار، تيزهوش، خوش حافظه، دلير، اصيل و نيز قانون گذاري توانا بودن را طرح مي كند.69

حتي كشوري كه دو شهريار با همان صفات داشته باشد در مرتبه دوم است; «اگر در كشوري دو شهريار با همان صفات فرمانروايي كنند، آن كشور از حيث سعادت در مرتبه دوم قرار دارد. هرچه عده فرمانروايان بيشتر باشد، به همان نسبت وضع قوانين درست دشوارتر مي شود... كشوري كه داراي حكومت استبدادي است، اگر از وجود قانون گذار توانا و شهرياري نيك منش و درست كار بهره مند باشد، زودتر و آسان تر از كشورهاي ديگر مي تواند از بهترين انواع حكومت برخوردار شود.»70

 

ويژگي هاي نظام سياسي مطلوب

1. پاسخگو بودن همه مقامات جز پادشاه

از نظر افلاطون جز پادشاه همه مقامات دولتي بايد پاسخگو باشند: «هركس وظيفه قضاوت به عهده گيرد يا به تصدي مقام دولتي گماشته شود، مكلف است درباره كارهايي كه به انجام وظيفه اش مربوط است حساب پس دهد به استثناي كساني چون پادشاه كه صلاحيت اخذتصميم درمرحله نهايي دارند.»71

 

2. ثبات در قوانين

معيار در قوانين به داوري مردم بستگي ندارد، ولي در آتن، همان گونه كه مطرح شد، در مورد موسيقي معيار را لذتي كه مردم از آن مي برند قرار دادند و با اينكه موسيقي داراي انواع و اشكال معيني بود، آن را تغيير دادند و همين بي اعتنايي به قوانين موجب شد مردم ديگر به قوانين حكومت توجهي نكنند و در نتيجه، باعث لگام گسيختگي همگاني شد.72

افلاطون تغيير مكرر آداب و رسوم را خطرناك ترين بيماري براي جامعه مي داند; «تغيير مكرر رسوم و آداب، و اينكه هر روز چيزي ستوده و چيز ديگري نكوهيده شود به عقيده من خطرناك ترين بيماري هاست كه هرچه زودتر بايد از آن پيش گيري كرد.»73 هيچ كس حق ندارد جز سرودهايي كه از طرف عموم به رسميت شناخته شده و جنبه مقدس پيدا كرده اند، چيز جديدي ابداع كند.74

 

3. هدف وسيله را توجيه مي كند

اگر قانون گذار مطلبي را مفيد بداند مي تواند دروغ بگويد و به هر وسيله ديگري متوسل شود; «اگر قانونگذار كه به وظيفه خود واقف است بخواهد به منظور تشويق جوانان به كسب فضيلت انساني دروغي بگويد، دروغي مفيدتر از آن سخن نخواهد يافت تا به ياري آن مردمان را وادار كند كارهاي نيك و عادلانه را به ميل و رغبت انجام دهند نه از روي اجبار.»75

قانون گذار براي پاي بندي جوانان و ساير اقشار به اعتقاداتي كه براي جامعه سودمند است، به هر وسيله اي مي تواند متوسل شود تا همه افراد جامعه در آن معتقدات شريك شوند.76

 

4. شايسته سالاري (فضيلت محوري)

كساني كه از فضيلت برخوردار نباشند و از روشن بيني (دوست داشتن زيبايي و نيكي و نفرت از بدي و زشتي) بي بهره باشند، هرچند در فنون ديگر سرآمد باشند، نبايد هيچ شغل دولتي به آن ها واگذار شود. ولي كساني را كه بر خلاف آنان هستند بايد دانا و خردمند، به معناي راستين شمرد و بالاترين مقام هاي دولتي را به آنان سپرد.77

اگر شخص حاكم و يا ساير زمامداران تابع هوا و هوس باشند، قوانين پايمال مي شود; «آنجا كه يك فرد يا گروه توانگران يا عامه مردم كه دروني آكنده از شهوت و هوس دارند و يگانه آرزويشان ارضاي آن شهوت و هوس است... زمام حكومت به جامعه يا فردي را به دست گيرند، قوانين پايمال مي شوند و راه رهايي از هر سو مسدود مي گردد.»78

بزرگ ترين زيان جامعه سپردن جامعه به دست مأموران ناشايسته است; «اگر جامعه اي اجراي بهترين قوانين را به دست مأموران ناشايسته بسپارد، كوچك ترين فايده اي از قوانين نمي برد و نه تنها مورد استهزاي خاص و عام مي شود، بلكه بزرگ ترين زيان ها عايد آن مي گردد.»79

 

پي نوشت ها


1ـ افلاطون، جمهور، ترجمه فؤاد روحاني، چ هفتم، تهران، علمي و فرهنگي، 1379، ص 114ـ115.

2و3ـ همان، ص 115ـ121.

4ـ همان، ص 121ـ122.

5ـ همان، ص 122ـ123.

6ـ همان، ص 125ـ126.

7ـ همان، ص 129.

8ـ همان، ص 204.

9و10ـ همان، ص 215.

11ـ همان، ص 218.

12ـ همان، ص 219.

13ـ همان، ص 219ـ 220.

14ـ همان، ص 221.

15ـ همان، ص 238ـ239.

16ـ همان، ص 292.

17ـ همان، ص 296ـ297.

18ـ همان، ص 355ـ356.

19ـ همان، ص 360.

20ـ همان، ص 361ـ362.

21ـ همان، ص 315ـ316.

22ـ همان، ص 407.

23ـ همان، ص 456ـ458.

24ـ همان، ص 456.

25ـ همان، ص 315ـ316.

26ـ همان، ص 364ـ365.

27ـ همان، ص 370.

28ـ همان، ص 335ـ336.

29ـ همان، ص 338.

30ـ همان، ص 338.

31ـ همان، ص 340.

32ـ همان، ص 340.

33ـ همان، ص 372.

34ـ همان، ص 395ـ400.

35و36ـ همان، ص 404ـ406.

37ـ همان، ص 341ـ342.

38ـ همان، ص 344.

39ـ همان، ص 375.

40ـ همان، ص 445.

41ـ همان. شايد از برخي عبارات افلاطون چنين برآيد كه منظور او از «خدا» همان خداوند مطرح در اديان الهي است; «آن خدايي كه به قول پيشينيان آغاز و ميان و انجام همه امور در دست اوست، پيوسته در راه راست پيش مي رود; زيرا طبيعت او چنان است كه هرگز دگرگوني نمي پذيرد، بلكه مراد ابدي خود را مي پيمايد» (دوره آثار، ج 4، ص 2148). اما با توجه به عبارات ديگري كه افلاطون دارد چنين نظري صحيح به نظر نمي آيد. او خدايان متعدد را مطرح مي كند (كتاب قوانين، ص 2042) به ويژه در رساله مهماني كه پس از ذكر خدايان متعدد، بسياري از خصوصيات انسان را به خدايان نسبت مي دهد و خداياني كه مطرح مي كند مانند انسان ها داراي صفات پليد و نيك هستند (دوره آثار افلاطون، ج 1، ص 401 به بعد.) بنابراين، با توجه به مجموعه آثار افلاطون نمي توان «خدا» به مفهومي كه در اديان آسماني، بخصوص در اسلام است، به خدايان افلاطون نسبت داد.

42ـ افلاطون، دوره آثار افلاطون (قوانين)، ترجمه محمدحسين لطفي، چ دوم، تهران، خوارزمي، 1367، ج 4، ص 2028.

43ـ همان، ص 2042.

44ـ همان، ص 2149.

45ـ همان، ص 2200.

46ـ همان، ص 2036ـ2037.

47ـ همان، ص 2039.

48ـ همان، ص 2134 و 2112.

49ـ همان، ص 2033.

50ـ همان، ص 2033.

51ـ همان، ص 2034.

52ـ همان، ص 2113.

53ـ همان، ص 2119.

54ـ همان، ص 2130.

55ـ همان، ص 2168.

56ـ همان، ص 2038.

57ـ همان، ص 2044.

58ـ همان، ص 2130.

59ـ همان، ص 2140.

60ـ همان، ص 2114.

61ـ همان، ص 2117.

62ـ همان، ص 2116ـ2117.

63ـ همان، ص 2119.

64ـ همان، ص 2119.

65ـ همان، ص 2120.

66ـ همان، ص 2124ـ2125.

67ـ همان. ص 2125.

68ـ همان، ص 2130.

69ـ همان، ص 2140.

70ـ همان، ص 2140ـ2141.

71ـ همان، ص 2199.

72ـ همان، ص 2128و2129، 2068و2072و 2073و 2074.

73ـ همان، ص 2240.

74ـ همان. ص 2242.

75ـ افلاطون، دوره آثار افلاطون، ترجمه محمدحسين لطفي، ص 2078 و 2079.

76ـ همان، ص 2079.

77ـ همان، ص 2114.

78ـ همان، ص 2145.

79ـ همان، ص 2186.

سال انتشار: 
14
شماره مجله: 
90
شماره صفحه: 
36