واکاوی جریان غلوّ در مسیحیت و اسلام مبتنی بر آیات و روایات
Article data in English (انگلیسی)
مقدمه
در راستاي بحث سير انحراف تدريجي و وقوع آفات در اديان و دينداران، يکي از مواردي که از برجستگي بيشتري برخوردار است و ازاينرو در اين مجال مورد بررسي قرار ميگيرد، غلو است. قرآن کريم به مسئلة غلو در بين اهل کتاب اشعار داشته و آنها را از آن نهي ميفرمايد: «يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا في دينِكُمْ وَلا تَقُولُوا عَلَى اللهِ إِلاَّ الْحَقَّ» (نساء: 171). در آيۀ مشابه ديگري از قرآن چنين گفته شده: «قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا في دينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ» (مائده: 77). نظر به سياق آيات قبل و بعد، هر دو آيه خطاب به مسيحيان هستند.
پيامبر اکرم هم فرمودند: «بر حذر باشيد از غلو در دين؛ چراکه کساني را که قبل از شما بودند، غلو در دين هلاک کرد» (واحدي، 1416ق، ج 2، ص 317). ايشان همچنين خطاب به علي فرمودند: «در تو مثلي از عيسي هست و آن اين است که نصاري آنقدر در دوستي او افراط کردند که کافر گشتند و يهود آنقدر با او دشمني کردند که کافر شدند» (صدوق، 1393، ج 2، ص 109).
غلو در لغت به معناي تجاوز از حد است و از نظرگاه اسلامي، مسيحيان در امر عيسي غلو کردند و او را إله و ابن إله دانستند و از آن طرف يهوديان هم قصور کردند و آن حضرت را ولدالزنا و ساحر خواندند (قرطبي، 1364، ج 6، ص 252؛ ج 11، ص 108)؛ و دين خدا بين مقصر و غالي است.
ميتوان اينگونه گفت که غلو يک خطاي ذهني و رواني است که در دين و حتي خارج از آن رخ ميدهد و از آفات دينداري جاهلانه است. غلو ميتواند در حق بزرگان مذهبي چون ائمه، خلفا، پيشوايان چهارگانه فقهي اهلسنت، برخي کتب مانند کتاب الکافي يا صحيح بخاري و... رخ دهد (ر.ک: صالحي نجف آبادي، 1397، ص 19).
اما آنچه که توجه ما را بهخود جلب ميکند، شباهت ميان فِرَق غالي در مذهب تشيع و مسيحيت کنوني است. اين موضوعي است که در برخي تفاسير قرآن فقط اشارهای کوتاه به آن شده است (براي نمونه: حقي برسوي، بيتا، ج 2، ص 327؛ شعراوي، 1991، ص 2860). شباهت ميان اين دو بهقدري است که حتي برخي پژوهشگران عقايد غُلات را مأخوذ از مسيحيان دانستهاند (زمانينژاد، 1384، ج 5، ص 59). شهرستاني هم در الملل و النحل چنين ادعايي کرده است (شهرستاني، 1415ق، ج 1، ص 203). اگرچه اثبات اين مدعا نياز به مدارک بيشتري دارد و به صرف شباهت، چيزي اثبات نميشود. بهخصوص اينکه پيشينۀ غلو در مذهب تشيع به نيمة نخست قرن دوم و يا حتي دوران امام علي ميرسد (طباطبائي، 1390، ج 1، ص 216). ازاينرو بعيد است در اين مقطع زماني مسلمانان از چنين شناختي از مسيحيت برخوردار باشند. بهعلاوه، حتي اگر اين را هم بپذيريم، به شرحي که خواهد آمد، عقايد غلوآميز کاملاً ميتوانست در بستري اسلامي رشد کند.
يک جريان غلوآميز مشخصههايي دارد که هم در مسيحيت و هم در غُلات مشترک است. اين موضوع، يعني بررسي ماهيت يکسان پديدههاي غلوآميز در دو دين اسلام و مسيحيت از راه مقايسه آنها، تحقيقي است که بهعنوان نمونة يک تحقيق ملهم و ادامهيافته از آيات قرآن ارائه ميشود. در قرآن کريم، اهل کتاب به غلو متهم شده و از آن بر حذر داشته شدهاند. از آن طرف يک جريان زيانآور غلو در اسلام هم ديده ميشود. خودبهخود اين موارد ما را به اين سمت رهنمون ميسازد که آيا احتمال دارد اينها دو جريان مشابه با نحوۀ عملکرد نزديک بههم باشند؟
در آثاري که اختصاصاً دربارۀ جريان غلو نگاشته شده؛ مانند کتاب غاليان از نعمتالله صفري فروشاني يا غلو از نعمتالله صالحي نجفآبادي دربارۀ جريان غلو در اديان پيش از اسلام، فقط به اشارهای کوتاه بسنده شده؛ حال آنکه جا دارد اين موضوع مورد توجه بيشتري قرار گيرد (صفري فروشاني، 1387، ص 29).
1. تناظر و تشابه ميان برخي تعاليم اسلامي و مسيحي
آنچه که بهعنوان گام نخست براي رسيدن به نتيجه ضرورت دارد، بررسي وجود نوعي تناظر ميان برخي تعاليم قرآني و مسيحي است که حتي باعثشده گاهي مسيحيان در مجادلات خود با مسلمانان براي اثبات مدعاي خود از آيات قرآن کمک بگيرند. بهخصوص آياتي که مسيح را کلمۀ خدا و روحالله ميدانند. ابنتيميه اعتراض خود را نسبت به اين مسئله اينگونه ابراز کرده است که: «روشن شد که آنها ميخواهند قرآن را تحريف کنند، همانگونه که غير از آن از کتب متقدم را تحريف کردند» (ابنتيميه، بيتا، ج 3، ص 178). محمدجواد مغنيه هم از سوءاستفاده مسيحيان تبشيري از آيات قرآن گلايه کرده است (مغنيه، 1424ق، ج 2، ص 501). اين محدود به زمان حال نيست و در زمانهاي گذشته هم وجود داشته است. مثلاً طبري در تفسير خود روايت کرده که گروهي از نصاراي نجران به محضر رسول خدا آمدند و با ايشان مخاصمه کردند و گفتند: آيا نميگويي که او [مسيح] کلمة خدا و روح خداست؟ پيغمبر فرمودند: بله و آنها گفتند: همين ما را بس است. آنگاه خداوند عزوجل اين آيه از قرآن را نازل فرمود: «فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ» (طبري، 1412ق، ج 3، ص 118)، اما تفصيل اين مشابهت به شرحي است که در ادامه خواهد آمد.
1ـ1. تناظر در تجسد و تثليث
از نگاه عهد جديد، خداوند در فرزند خود مسيح تجسم يافته و خودانکشافي کرده است؛ و هرکه مسيح را بشناسد به شناخت از خداي پدر نائل آمده است (يوحنا، 7:14). نظريهاي مشابه تجسد که در عرفان اسلامي قابل ذکر است، تجلي خداوند است. اين مفهوم در روايات ائمة اهلبيت هم وارد شده است. براي نمونه، امام صادق در شأن قرآن کريم ميفرمايند: «خداوند در کلامش براي آفريدگانش تجلي کرد، ولي آنها نميبينند» (مجلسي، 1403ق، ج 89، ص 107). در مفهومي عامتر، امام علي ميفرمايند: «ستايش خداوندي را سزاست که با آفرينش مخلوقات بر انسان تجلي کرد و با حجت خود بر قلبهاشان آشکار است» (نهج البلاغه، خطبه 108).
در اصطلاح کلامي و عرفاني، تجليات الهي، عبارت است از: آشکار شدن صفات متکثر خداوند در مخلوقات و موجودات (سجادي، 1383، ص 227). در عرفان اسلامي، خداوند عالمِ خارجي را خلق ميکند، بهمانند نشأت گرفتن اشعة خورشيد از خود خورشيد (عرابي، 1426ق، ج 1، ص 152؛ ج 1، ص 312). اين مفهوم، با مفهوم "کلمه" ارتباط تنگاتنگي دارد. کلمات، مخلوقات خدايند و همۀ موجودات ازآنجاکه مظهر صفات جلال و جمال الهياند، کلمات الهي هستند (سجادي، 1383، ص 667؛ رضايي اصفهاني، 1387، ج 4، ص 388). کلمات در شمار نگنجند؛ چنانچه در قرآن کريم پايانناپذير معرفي شدهاند (لقمان: 27). انجيل يوحّنا، مسيح را کلمۀ خدا ميداند. از آن سو در قرآن هم، مسيح کلمة خدا دانسته شده است (آلعمران: 45). اما در تعاليم اسلامي اولاً نه کلمه، بلکه صحبت از کلمات است و کلمات در هر سطحي ازجمله اشرف آنها يعني انسان کامل (انبيا و اوصيا)، مخلوق هستند؛ ثانياً ديدگاه اسلام تجلي صفات خداوند در کلمات است نه تجسد کلمة همذات با خدا در جسم مسيح و اينها تفاوت ميان تلقي اسلامي و مسيحي است.
بعد از تجسد نوبت به تثليث ميرسد که نام يکي از اقانيم آن، يعني روحالقدس در تعاليم اسلامي نيز ديده ميشود. مفسران قرآن در معناي روحالقدس اختلاف دارند، اما اکثراً مصداق آن را جبرئيل دانستهاند (طبرسي، 1372، ج 1، ص 307؛ فخررازي، 1420ق، ج 6، ص 528). سيوطي واژۀ روح را مشترک لفظي دانسته و وجوه مختلف معنايي آن در آيات قرآن را ذکر کرده است (سيوطي، 1421ق، ج 1، ص 444). البته ابنتيميه متوجه تمايز ميان روحالقدس و جبرئيل شده بود (ابنتيميه، بيتا، ج 3، ص 174). علامه طباطبائي هم، روح را يک امر قدسي به غير از جبرئيل يا فرشتگان ميدانند. البته نظريۀ ايشان همراه با طول و تفصيل و اندکي پيچيدگي است (طباطبائي، 1390ق، ج 12، ص 205؛ ج 13، ص 195). در تفسير موضوعي آيتالله مکارم شيرازي موسوم به نفحات القرآن هم توضيحات زيادي دربارۀ روحالقدس داده شده است (مکارم، 1426ق، ج 7، ص 178). در روايات اهلبيت تبيينهاي مهمي از روحالقدس صورت گرفته است. در کلامي از امام صادق چنين تعليم داده شده:
مفضلبن عمر گويد: از امام صادق از علم امام پرسيدم به آنچه در اقطار زمين ميباشد، با اينکه خودش در خانه است و پردهاي جلو او افتاده؟ فرمود: اي مفضل بهراستي که خداوند تبارک و تعالي در پيغمبر پنج روح نهاد، روح حيات که بهوسيلۀ آن بجنبد و راه رود و روح قوت که بهوسيلۀ آن قيام کند و مبارزه نمايد و روح شهوت که با آن بخورد و بياشامد و ازدواج کند و روح ايمان که بهوسيلۀ آن ايمان آورد و عدالت ورزد و روحالقدس که با آن تحمل نبوت کند و چون پيامبر درگذرد، روحالقدس از او منتقل شده و به امام متعلق شود، روحالقدس نه بخوابد، نه غفلت کند، نه سرگرم شود و نه بهخود ببالد، ولي آن چهار روح ديگر بخوابند، غفلت ورزند، سرگرم گردند و مغرور شوند و امام با روحالقدس همهچيز را درک ميکند (کليني، 1392ق، ج 2، ص 40).
بر مبناي اين روايت و روايات ديگر در همان قسمت، روحالقدس از مبادي علوم ائمه است و چنانکه در روايت ذیل از امام ششم، بدان تصريح شده، آن غير از ملائکه و مخلوق است:
ابوبصير گويد: از امام صادق از اين سخن خداوند تعالي پرسيدم که ميفرمايد: وَكَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما كُنْتَ تَدْري مَاالْكِتابُ وَلاَ الإيمانُ؛ ايشان فرمودند: آفريدهاي است از آفريدگان خداوند عزوجل بزرگتر از جبرئيل و ميکائيل، همراه رسول خدا بود، به او خبر ميداد و او را نگهداري ميکرد و او بعد از پيامبر با ائمه است (همو، 1392ق، ج 2، ص 45).
مخلوق بودن روحالقدس در نگرش اسلام با ازلي و همذات خدا بودن آن در نگرش مسيحيت تفاوت مهم ميان اين دو قرائت است.
2ـ1. تناظر در برداشت از گناه آدم و فدا
علاوه بر کلمه و روحالقدس، دربارة گناه آدم هم نکات مشابهي در آثار اسلامي ديده ميشود. طبق قرائت مسيحي، گناه آدم ابوالبشر منجر به گناهکار و فاسد شدن سرشت همه بهواسطه گرديد و بهواسطۀ فيض بيکران الهي که از طريق يک انسان برگزيده يعني مسيح، بهسوي عالم جاري است، گناهان و لغزشهاي بهواسطه بخشيده ميشود. اين تفکر در نامۀ پولس به روميان بدين نحو بيان شده که: «پس، همانگونه که گناه بهواسطۀ يک انسان وارد جهان شد، و بهواسطۀ گناه، مرگ آمد، و بدينسان مرگ دامنگير همة آدميان گرديد...، پس همانگونه که يک نافرماني به محکوميت همه بهواسطه انجاميد، يک عمل پارسايانه نيز به پارس شمردهشدن و حيات همه بهواسطه منتهي ميگردد» (روميان، 12:5ـ19).
گناه آدم به فرزندانش يعني ابنای بشر به ارث رسيد و تنها کساني از اين تباهي برکنارند که فيض الهي مسيح شامل حال آنها شود (آگوستين، 1393، ص 535). طبق تعاليم عهد جديد، مسيح بهواسطۀ خون خود و قرباني شدنش بر صليب، بار گناهان را به دوش کشيده، منجي و رهاييبخش آنها گرديد. يک قرباني برتر از قربانيهاي عهد عتيق که با فدا شدن آن، عهد جديدي منعقد گشت (عبرانيان، 12:9ـ28). با بسته شدن اين عهد، دوران شريعت منقضي گشته و ايمان به مسيح جهت عادل شمردگي و تقدس جايگزين شريعت موسوي ميشود (غلاطيان، 12:3ـ26).
از نگاه قرآن کريم، آدم از فرمان خداوند عصيان کرد و از بهشت اخراج گرديد (طه: 121). برخي بازتابهاي خاص از اين موضوع در روايات قابل بررسي است؛ مثلاً در حديثي از امام صادق بهنقل از رسول خدا چنين گفته شده:
چند نفر يهودي خدمت رسول خدا رسيدند و راجع به مسائلي سؤال کردند که يکي از سؤالات اين بود: اي محمد بگو چرا اين چهار عضو شسته ميشود [در وضو] درحاليکه اينها نظيفترين جاها در بدن است؟ پيامبر فرمود: وقتي شيطان آدم را وسوسه کرد و آدم به آن درخت نزديک شده و به آن توجه کرد، آبرويش رفت؛ سپس برخاست و بهسوي درخت رفت و آن اولين قدمي بود که بهسمت خطا برداشته شد؛ سپس با دستش از آنچه بر آن درخت بود، گرفت و خورد؛ پس زينت و جامهها از تنش ريخت و آدم دست بر سرش گذاشت و گريست و آنگاه خدا توبه او را پذيرفت بر او و فرزندانش شستن اين اعضاي چهارگانه را واجب فرمود و او را امر به شستن صورت کرد، بهخاطر نگريستن به درخت؛ و او را امر به مسح سر کرد، بهخاطر گذاشتن دستش بر سرش و او را امر به مسح دو پا کرد، بهخاطر رفتن با آن بهسوي خطا (صدوق، 1398، ج 1، ص 753).
در يکي ديگر از احاديث «جاء نفر من اليهود» با سندي ديگر با مضامين مشابه وجود دارد. مثلاً در ذيل روايتي از پيامبر اسلام در باب روزه آمده است:
آدم آنگاه که از درخت خورد؛ آنچه خورده بود در شکمش سي شبانه روز باقي ماند؛ پس خداوند عزوجل بر فرزندان آدم سي روز گرسنگي و تشنگي را واجب کرد و آنچه [در شب] ميخورند، تفضلي از خداي تعالي است بر ايشان، و بر آدم [نيز] همچنين بود و خداي تعالي آن را بر امت من واجب گردانيد. سپس رسول خدا اين آيه را تلاوت فرمود: يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ؛ يهودي گفت: راست گفتي اي محمد؛ مزد کسي که رمضان را روزه بگيرد، چيست؟ پيامبر فرمود: هيچ مؤمني نيست که ماه رمضان را براي رضاي خدا روزه بدارد، مگر آنکه خدا هفت ويژگي بر او واجب ميگرداند... سوم آنکه خطاي پدرش آدم را جبران ميکند... (همو، 1398، ج 2، ص 173).
در متون اسلامي، گناه آدم بههيچوجه کوچک جلوه داده نشده است، بلکه نافرماني خداوند در هر صورت امري بزرگ است. در روايتي ديگر، امام باقر ميفرمايند: «اگر آدم گناه نميکرد هيچ مؤمني گناه نميکرد و اگر خداي عزوجل توبه او را نميپذيرفت، هرگز توبة هيچ گناهکاري را قبول نميکرد» (همان، ج 1، ص 231). از نگاه قرآن به اين گناه، توبه و آمرزش خداوند تعلق گرفت: «ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَيْهِ وَهَدى» (طه: 122)؛ و اين يک تفاوت مهم ميان تلقي مسيحيت و اسلام در اين مورد است.
گرچه بهنظر ميرسد گناه آدم از اختلافات مهم و بنيادي ميان اسلام و مسيحيت است، اما بااينحال اشتراکاتي هم در اين بين ديده ميشود. آية شريفة «وَلا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى» (انعام: 164) مانند هر گزارة ديني ديگري غيرقابل تخصيص نيست. مثلاً درباره تسري گناه از شخص گناهکار به نسل وي، روايتي از امام رضا بدين مضمون آمده است که: «خداوند عزوجل به يکي از پيغمبرانش وحي کرد: هرگاه اطاعت شوم، راضي گردم و هرگاه راضي گردم، برکت دهم و براي برکت من پاياني نيست و چون نافرماني شوم، خشم کنم و چون خشم کنم، لعنت کنم و لعنت من تا هفت پشت برسد» (کليني، 1392ق، ج 3، ص 405). نظر به محکمات ديگر از متون قرآني و روایي، ميتوان قيد توبه را در اين روايت لحاظ داشت؛ به اين معنا که در صورت عدم بازگشت گناهکار اينچنين ميگردد (علامه مجلسي شرحي بر اين روايت دارد که با مذهب عدليه سازگار است: مجلسي، 1404ق، ج 9، ص 426؛ همو، 1403ق، ج 70، ص 341).
در نگاه اول، بهنظر نميرسد که مفهوم شفاعت در اسلام ربطي به فدا در مسيحيت داشته باشد و واقعاً هم دو آموزه متفاوت هستند، اما بيشباهت هم نيستند. همين شباهت کمرنگ، علامه طباطبائي را بر آن داشت تا به بيان تفاوت آن دو بپردازد. ايشان شفاعت را براي حضرت عيسي اثبات، اما فدية گناهان بشر شدن را نفي کردهاند (طباطبائي، 1390ق، ج 3، ص 291)؛ (براي مطالعه تفاوت اين دو مفهوم در اسلام و مسيحيت، نک: مفتاح، 1393، ص 143). شفاعت و ابعاد مختلف آن، موضوع بسيار گستردهاي در سطح دهها آيه و روايت است، اما اجمالاً اينکه يک شفيع بهواسطۀ وجاهت و آبرويي که نزد خداوند دارد، ميتواند خواستار بخشش گناه فرد ديگري نزد خداوند شود. مثلاً پيامبر اکرم ميفرمايند: «هر پيامبري دعايي دارد که با آن خدا را خواند و درخواستي کرد؛ و من دعاي خود را براي شفاعت امتم در روز قيامت ذخيره کردم» (صدوق، 1362، ج 1، ص 77). البته حق شفاعت منحصر در شخص پيامبر نيست، بلکه دايرۀ گستردهاي از شايستگان، حق شفاعت دارند. در حديثي ديگر از پيامبر آمده است: «سه کس نزد خدا شفاعت ميکنند و شفاعتشان پذيرفته ميشود؛ انبيا، سپس علما و سپس شهيدان» (همو، 1362، ج 1، ص 161). بااينحال، مانند هر معرفت توحيدي ديگري وقوع انحراف يا کجفهمي در اين آموزه هم محتمل است؛ کمااينکه خود قرآن گزارش سوء استعمال آن توسط مشرکان عرب را ميدهد: «وَيَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَلا يَنْفَعُهُمْ وَيَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللهِ» (يونس: 18)؛ اين تعليم صحيح توحيدي ميتواند در شکلي انحراف يافته، به چيزي مانند فدا در مسيحيت تبديل شود.
3ـ1. تحليل و بررسي
نظر به اينکه عيسي از نگاه قرآن کريم، يک پيامبر و طبيعتاً عبد و مخلوق است؛ پس دانسته شد که دو ضلع از اضلاع تثليث، در معارف اسلامي هر دو مخلوق و غيرازلي هستند. در تاريخ قرون اوليۀ کليسا، هم بر سر الوهيت و ازليت مسيح و هم روحالقدس، مناقشه وجود داشته است، اما در هر دو مورد با اين استدلال که وجودي که مخلوق باشد نميتواند نجات بخشد يا تقدس دهد، جنبۀ الهي در اين دو اقنوم را ثابت کردند (مکگراث، 1393، ج 2، ص 456). درصورتيکه چنين پيشفرضي را کنار بگذاريم، استدلال فوق نميتواند کافي باشد.
ضمناً اين نکته را هم بايد در نظر داشت که اقانيم ثلاثه با توجه به فعاليتشان در امر آفرينش و نجات انسان است که معنا پيدا ميکنند؛ مسلمانان که مباني مسيحي دربارۀ گناه، نجات و فديه را معتبر نميدانند؛ حتي اگر بهفرض هم خدا چندگانه بود، نيازي نداشتند دربارۀ خداوند اينگونه بيانديشند.
تا اينجا روشن شد که برخي ادبيات مهم مسيحي در متون اسلامي نظير دارند، اما باهم تفاوت مفهومي دارند. توجه به اين اشتراکات و افتراقات ما را به يک نکته رهنمون ميسازد و آن اينکه از زاويۀ نگاه قرآني و اسلامي، آموزههاي مسيحي کاملاً بدعت نيستند، بلکه در آیين راستين الهي اصل و ريشهاي دارند که در دين مسيحيت کنوني با غلو و انحراف قرين گشتهاند. مفاهيم ديني با تغيير در ميزان شدت و ضعفشان (غلو و قصور) ميتوانند به عقايد انحرافي و مضر تبديل گردند.
2. شباهتها و افتراقهای ماهوي جريان غلو در مسيحيت و اسلام
همانطور که بيان شد غلو يک نوع انحراف در دين است که منجر به زوايه گرفتن نسبت به تعليم راستين ميگردد. در ادامه چند مشخصۀ جريانهاي غالي مورد بررسي قرار ميگيرد تا اين موضوع بيشتر مورد کنکاش قرار گيرد.
1ـ2. ادعاي ربوبيت دربارۀ بزرگان ديني
يکي از امور مشترک ميان فرق غالي، ادعاي ربوبيت و الوهيت دربارۀ واسطههاست. اين مورد بسيار گسترده است و حتي از دايرۀ اديان هم خارج ميشود که نشان ميدهد يک جنبش غلو ميتواند در هر جايي پديد آيد، بدون اينکه الزاماً اقتباسي در ميان باشد. مثلاً دربارۀ کنفوسيوس فيلسوف و معلم شهير چين باستان همين اتفاق افتاد. دربارة او که در جامعۀ خود بسيار تأثيرگذار بود، در قرن يکم پيش از ميلاد، ادعا شد که فرزند خداست و معجزات فرضي بيشماري نيز به وي نسبت داده شد. او بهمثابه يک ابرانسان و خدايي در ميان آدميان که ميتواند آينده را پيشگويي کند معرفي شد. چنانچه اين عقايد تثبيت ميشد، کنفوسيوس در چين مقامي همطراز با مقام عيسي مسيح در غرب پيدا ميکرد، اما برخي از پيروان منطقيتر و واقعگراتر کنفوسيوس به اين نظريات اعتراض کردند. به باور آنها کنفوسيوس نه خدا بود و نه شاه، بلکه تنها يک حکيم بود (فانگ، 1396، ص 274).
اما در مسيحيت، عيسي که از نگاه قرآن يک پيامبر است، و از نگاهي سکولار، علاوه بر يک پيامبر مانند ساير انبيا عهد عتيق، ميتوان ايشان را يک معلم و روحاني ديني انقلابي هم دانست؛ فرزند خدا و بلکه خود خدا خوانده ميشود که خداي مجسم است و جهان به واسطۀ او پديد آمد (يوحنا، 1:1-10). در عهد جديد واژۀ خداوند (به يوناني: کوريوس ـ Kyrios) دربارۀ مسيح بهکار رفته است، واژهاي که ترجمۀ نام خداست و براي همين هم مسيحيان حاضر نبودند امپراتور را با آن خطاب کنند. بااينحال در کليساي اوليه بهواقع مسيح را بهعنوان معبود عبادت ميکردند (مکگراث، 1393، ج 2، ص 535).
غُلات هم در حق امام، اعتقاد به الوهيت و يا حلول و يا وجود جزء الهي در او داشتند. در همين راستا ايشان معتقد بودند که امام، عالمِ به غيب است (داراي علم نامتناهي است) تا جاييکه شمار ستارگان، برگ درختان، قطرات باران و شنهاي بيابان را هم ميداند (حر عاملي، 1425ق، ج 5، ص 401). بهعلاوه براي امام توانايي تقسيم ارزاق و تعيين آجال بندگان را قائل بودند (همو، 1425ق، ج 5، ص 385؛ مشکور، 1379، ص 151). برخي از اين غاليان، براي اثبات حلول خداوند در افراد انساني، به آياتي چون: «فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي فَقَعُوا لَهُ ساجِدين» (حجر: 29) استشهاد ميکردند و ميگفتند جهت اينکه خداوند ملائکه را به سجود فرمان داد، اين بود که در آدم حلول کرده بود (بغدادي، 1408ق، ص 245).
مسيحيان براساس گزارشات اناجيل اربعه معتقدند مسيح سه روز پس از مصلوب شدن از قبر برخاست و به آسمان صعود کرد (متي، باب28؛ يوحنا، باب20) اين واقعه به رستاخيز مسيح معروف است. در مقابل، جريانهاي غالي شيعي هم عقايدي نزديک به اين مطرح کردهاند. آنان شهادت برخي از ائمه همچون امام علي و امام حسين را انکار ميکردند و مدعي بودند ايشان همچون عيسي به آسمان صعود کرده و در آخرالزمان بازخواهند گشت. براي اثبات اين ادعا به آية شريفة «وَلَنْ يَجْعَلَ اللهُ لِلْكافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبيلاً» (نساء: 141) احتجاج ميکردند (اشعري، 1341، ص 19؛ صدوق، 1393، ج 2، ص 490). اين نيز عنصر مشابه ديگري در بين اين دو گروه است.
2ـ2. کفايت ايمان از شريعت
اما شباهتهاي عقيدتي تنها به سه مورد فوق ختم نميشود. طبق آموزههاي پولس در عهد جديد، ايمان به مسيح موجب عادل شمردگي ميشود و از عمل به شريعت موسوي کفايت ميکند. مثلاً پولس در نطقي ميگويد: «اکنون هرکه ايمان بياورد بهواسطۀ او پارسا شمرده ميشود در هر آنچه نتوانستيد بهواسطۀ شريعت موسي پارسا شمرده شويد» (اعمال رسولان، 39:13).
پولس ميخواهد اين مطلب را روشن کند که چيزي وراي شريعت وجود دارد که روح کلي آن است و شريعت بدان استوار است و با آن معنا مييابد و با دستيابي به آن ايمان که ارمغان مسيح است، از عمل به جزئيات شريعت بينياز هستيم (روميان، 17:2ـ29). اما ديدگاه پولس در قبال شرع بدبينانهتر است. او ميگويد: «مسيح بهجاي ما لعن شد و اينگونه ما را از لعن شريعت بازخريد کرد» (غلاطيان، 13:3). وي حتي شريعت را عامل گناه دانسته و مينويسد: «نيش مرگ گناه است و نيروي گناه، شريعت» (اول قرنتيان، 56:15). اما چرا عيسي همچون يهوديان به شريعت عمل ميکرد؟ پاسخ پولس اين است که: «تا آنان را که زير شريعت بودند فديه کند، و تا مقام پسرخواندگي را بهدست آوريم» (غلاطيان، 5:4). البته ديدگاه پولس بههيچوجه به اين معنا نيست که پس از ايمان به مسيح انسان مجاز است هرکاري انجام دهد، بلکه بايد نيکوکار و مقدس باشد؛ همانطور که در فقرات پرشماري از رسائل پولس به اخلاق حسنه و دعا توصيه شده است (براي نمونه بنگريد: اول تيموتائوس، 1:2ـ10). از نگاه پولس تمام شريعت در يک حکم خلاصه ميشود و آن اينکه همسايهات را همچون خويشتن محبت نما (غلاطيان، 14:5). فراموش نشود که پولس خود را رسول مسيح ميدانست (اول تيموتائوس، 1:1) و بهصراحت معتقد بود انجيلي که بدان بشارت ميدهد را از طريق مکاشفه از عيسي مسيح دريافت کرده است (غلاطيان، 12:1) و هرکس چيزي غير از آن را موعظه کند، حتي اگر فرشتهاي از آسمان باشد، ملعون است (همان، 8:1).
از نگاه مسيحيان، عيسي شريعتي چون شريعت موسوي مقرر نکرد که داراي احکام حقوقي و سياسي باشد و قوانينش به مقتضيات زمانه تغيير ميکند، بلکه اصول جامع روحاني که مقتضي هر زمان و هر مکان است وضع کرد (ميلر، 1382، ص 29).
ناگفته نماند که تأمل دربارۀ تعاليم مربوط به فيض مسيح و رابطة ايمان و عمل، بعدها در کليسا تداوم يافت و افرادي همچون آگوستين، مارتين لوتر و ژان کالون در اين عرصه از نظريهپردازان برجسته هستند. نظرات اين افراد در اين باب قابل توجه است. اين موضوعات از نزاعهاي کانوني در طي نهضت اصلاح دين بودهاند (در اينباره ر.ک.: لين، 1386، ص 80؛ وورست، 1393، ص 351).
از آن طرف، در بين غُلات هم اين عقيده وجود داشت که حب اهلبيت از انجام تکليف کفايت ميکند. در نتيجه التزامي به شرعياتي چون نماز، روزه و... نداشتند و حتي گناهان کبيره همچون زنا، دزدي، ربا و شرب خمر را روا ميدانستند (اشعري، 1341، ص 57). ايشان بهشت و جهنم، فرائض و محرمات را بهطور نمادين تفسير کرده و اينها را افرادي ميدانستند که بهواسطه به دوست داشتن يا دشمن داشتنشان مأمور هستند (شهرستاني، 1415ق، ج 1، ص 210). غُلات در مقام استدلال براي اين عقيدة خود به آياتي از قرآن همچون: «يُريدُ اللهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ» (نساء: 28) و «لَيْسَ عَلَى الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فيما طَعِمُوا إِذا مَا اتَّقَوْا وَآمَنُوا» (مائده:93) متمسک ميشدند. آنان آية دوم را ناسخ ديگر آيات محرمات ميدانستند (اشعري، 1341، ص 41). گروههايي از آنان معتقد بودند شرعيات به جهت تنبيه و تأديب مقصريني هستند که از اقرار به مقام و منزلت آل محمد کوتاهي کردند (همو، 1341: 61).
اين عقايد غُلات در واقع تفسير نادرست و سوءاستفاده از برخي تعاليم حقيقي اهلبيت بود. مثلاً در روايتي از امام صادق اينطور آمده است که خداوند تبارک و تعالي دربارۀ شيعة علي وعدهاي به پيامبر داد و آن «مغفرت و آمرزش براي هرکسي از آنان که ايمان آورد و اينکه هيچ گناه صغيره و کبيرهاي را از آنها بهجا نگذارد و براي آنها گناهان به حسنات تبديل شوند» (کليني، 1392ق، ج 2، ص 445). در رواياتي ديگر، امام ششم در اثناي گفتوگويي با ابانبن تغلب به او ميفرمايند: «همة مردم بندگان دوزخاند، جز تو و ياران و هم مذهبانت که خدا بهواسطۀ ولايت ما شما را از آتش آزاد کرد» (همان، ج 2، ص 413). امام باقر در يک حديث قدسي از خداوندگار متعال روايت ميکند که:
محققاً هر رعيتي در اسلام را که به ولايت امام جائري که از جانب خدا نيست، دينداري کند، مجازات ميکنم؛ حتي اگر در اعمالش نيکوکار و باتقوا باشد؛ و محققاً ميگذرم از هر فردي در اسلام که به ولايت امام عادلي که منصوب از جانب خداست، گردن نهد؛ گرچه آن فرد نسبت به خودش ستمکار باشد (همان، ج 2، ص 263).
روايات وارده در اين معنا متعددند؛ ازجمله در همان باب و باب بعدي از کتاب کافي که حديث اخير از آن نقل شد هم، احاديث ديگري وجود دارد. در همۀ اين روايات، داخل بودن در ولايت اهلبيت يک شرط محوري براي قبول عمل و نجات از گناهان معرفي ميشود. شيعيان آلالبيت بهواسطۀ شفاعت اين خاندان از عذاب دوزخ برکنارند. اما در اين ميان يک نکته مهم وجود دارد و آن اينکه اين مطلب جوازي بر لااباليگري و سهلانگاري در دين نيست؛ نکتهاي که غُلات بر سر آن به خطا رفتند. فرق است بين کسي که گاهي بر اثر غلبة غفلت و شهوت به گناه ميافتد، با کسي که عامدانه معصيت ميکند و گناهکاري رويه و عادت اوست؛ دومي فرمان خدا را سبک ميشمارد که خود نوعي کفر است. واضح است که عبوديت و طاعت از خصيصههاي برجسته زندگاني اهلبيت است، تاآنجاکه امام چهارم به زينالعابدين و امام هفتم به عبدصالح ملقب گشتند. در روايتي از امام صادق ميخوانيم: «معناي کفر عبارت است از هر چيزي که خداوند بدان نافرماني شود، کوچک باشد يا بزرگ که از سر انکار، سبک شمردن و بياعتنايي انجام پذيرد؛ کنندۀ آن کافر و معناي آن کفر است، از هر ملت يا فرقهاي که باشد» (حراني، 1392، ج 2، ص 142).
نکتة بعدي به ديدگاه نظري اسلامي و قرآني نسبت به شريعت برميگردد. از نگاه قرآن بايد و نبايدهاي ديني ناظر به مصلحتها و مفسدتهاي زندگي انسان است. گرچه در شرايع پيشين محرماتي با هدف مجازات وجود داشته؛ همانطور که قرآن ميفرمايد: «فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَبِصَدِّهِمْ عَنْ سَبيلِ اللهِ كَثيراً» (نساء: 160)، اما در شريعت اسلام که واپسين شريعت است به اين منوال نيست: «الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الأُمِّيَّ الَّذي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَالإِنْجيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ» (اعراف: 157). و درنتيجه کارکرد واجبات و محرمات مستقيماً با صلاح زندگي فردي و اجتماعي و قيام به قسط و عدل ارتباط دارند. از نظرگاه اسلامي، احکام و عبادات از دين قابل حذف نيستند.
در مسيحيت، عيسي خداست و در فرقة غُلات، اين ائمة اهلبيت هستند که پروردگارند! در مسيحيت خدا متجسد ميشود و عيساي ناصري انکشاف خداست و در باور غُلات خداوند در ائمه حلول ميکند. اين دو مؤلفة اعتقادي مشابه در اين دو جريان است. يک جريان غالي، ابتدا رهبر دين را که يک پيامبر يا امام است به مرحلة ربوبيت ميکشاند، براي اينکه اين عقيده را موجه جلوه دهد، ادعا ميکند که خدا در او حلول کرده، آنگاه ميگويد ايمان به آن شخص الهي موجب بخشش گناهان ميشود و ديگر نياز به انجام شرايع و عبادات دست و پاگير ديني نيست.
3ـ2. ذکر يک تفاوت بين دو جريان
اما يک تفاوت مهم بين دو جريان غلو در ميان پيروان حضرت عيسي و ائمة اهلبيت وجود دارد که همهچيز در آن خلاصه ميشود. آن نکته اين است که غُلات شيعي بهدليل حضور امامان نتوانستند به حيات خود ادامه دهند. امامان شيعه با روشنگري دربارۀ خطاي آنها و اظهار برائت و لعن صريح سران غُلات، توطئة ايشان را خنثي کردند و اين فرقه بيش از چند دهه دوام نياورد (طباطبائي، 1390، ج 1، ص 222). بعدها علماي شيعه در مدرسۀ حديثي قم اقدام به پاکسازي احاديث جعلي آنها از روايات شيعه کردند (همو، 1390، ج 2، ص 80). اما جريان غلو در بين پيروان آیين مسيح به پيروزي رسيد که يک دليلش عدم حضور شخص مسيح در بين قوم بود.
درصورتيکه جريان غلو در شيعه ادامه مييافت، چه بسا فرصت ميکرد از راه يافتن شواهد قرآني، حديثسازي و توسعه مباني فلسفي و کلامي، عقايد خود را نظاممندتر و بهتر سازماندهي کند؛ همانطور که اين اتفاق در کليسا در طول پنج قرن اول ميلادي اتفاق افتاد. آبای کليسا با مطالعۀ فلسفۀ يوناني و کنکاش کردن عهدين، توانستند مباني الهيات خود را تحکيم و تثبيت کنند. مثلاً ممکن بود غلات تفسير رمزي و سمبليک قرآن و احکام شرعي را بيشتر توسعه دهند تا بر بنيان مقبولتري قرار گيرد. يا اينکه با نظريهپردازي و تأويل قرآن، ديدگاه خويش در باب الوهيت ائمه را مستدل جلوه دهند. از باب نمونه، در روايت ذیل دو مورد از استدلالهاي قرآني غلوآميز را ميتوان مشاهده کرد. در اين مدرک راوي از امام ششم ميپرسد:
گروهي از مردم ميگويند شما خدایيد و از قرآن دليل ميآورند: وَهُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَفِي الأَرْضِ إِلهٌ؛ امام فرمود: اي سدير، گوشم، چشمم، پوستم، گوشتم، خونم و مويم از اينان بيزار است و خدا هم از آنان بيزار است؛ اينان بر کيش من و پدرانم نيستند. بهخدا سوگند که خدا مرا و آنها را در قيامت گرد هم نياورد، جز آنکه بر آنان خشمگين باشد. راوي گويد: و نزد ما مردمي هستند که گمان ميکنند شما فرستادگان خدایيد و از قرآن گواهي ميآورند: يا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ وَاعْمَلُوا صالِحاً إِنِّي بِما تَعْمَلُونَ عَليمٌ؛ امام همان جمله قبل را تکرار کرده از ايشان بيزاري ميجويد. آنگاه راوي ميپرسد: پس شما که هستيد؟ و امام پاسخ ميدهد: ما خزانهدار علم خدایيم، ما ترجمان امر خدایيم، ما مردمي معصوم و پاکيم، خداوند تبارک و تعالي به اطاعت ما فرمان داده و از نافرماني ما نهي فرموده، ما حجترسانيم بر هرکه زير آسمان و روي زمين است (کليني، 1392ق، ج 2، ص 36).
نکتة استدلال از آية اول اين است که آنان جملة "وفي الأرض إله" را جملة مستقلي گرفتند که اين معنا را ميدهد که اله و معبود آسمان غير از اله زمين است. نکتة ديگري که اين استدلال را موجه ميسازد، اين است که براساس قواعد ادبيات عرب، هرگاه لفظي در جمله تکرار شود؛ اگر معرفه به الف و لام باشد، مقصود از دومي همان اولي است؛ مانند: رأيت الرجل وأکرمت الرجل؛ همچنين است اگر اولي نکره و دومي معرفه به ال باشد؛ مانند: «كَما أَرْسَلْنا إِلى فِرْعَوْنَ رَسُولاً * فَعَصى فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ» (مزمل: 15ـ16)، اما اگر هر دو لفظ نکره باشند، منظور از دومي غير از اولي است؛ مثل: رأيت رجلاً وأکرمت رجلاً، که در غير اينصورت بايد از ضمير استفاده و گفته ميشد: رأيت رجلاً وأکرمته. اما اگر جمله تمام نباشد و هر دو جزء جمله، صلۀ "الذي" باشند، ديگر اين معنا را نميدهد (مجلسي، 1404ق، ج 3، ص 159). در آية دوم استدلال بر اين پايه است که مقصود از رسل، پيامبر و ائمهاند؛ زيرا خطاب بايد ناظر به موجودين يا کساني که در آينده موجود ميشوند، باشد و بالتبع خطاب امر به گذشتگان معنا ندارد. وجهي که در جواب ميتوان ذکر کرد اين است که خطاب، ائمه را هم دربر ميگيرد، اما از باب تغليب نه به معناي حقيقي؛ مفسران هم خطاب را متعدد گرفتهاند، يعني اينکه به هر رسولي در زمان حياتش چنين دستوري رسيده است (همو، 1404ق، ج 3، ص 160؛ فخررازي، 1420ق، ج 23، ص 280).
طبيعي است که افتراقات مابين معتقدات اين دو جريان موارد بسياري را دربر ميگيرد؛ چراکه جريان غلو در اسلام دهها فرقه با طيف متنوعي از عقايد و افکار را شامل ميشود (مشکور، 1379، ص 156ـ186)، اما موارد پيشگفته ستونهاي اصلي الهيات هر دو گروه است.
4ـ2. تحليل و بررسي امر حجج الهي
در اين بخش به لحاظ نظري به مفهوم حجتهاي الهي و مناصب الهيه همچون نبوت و وصايت با تکيه بر تعاليم اهلبيت پرداخته ميشود. اين امر در راستاي روشنگري دربارۀ مباحث پيشگفته دربارۀ غلو اهميت دارد. در اينجا به رئوس ديدگاه نظري در باب منصبهاي الهي پرداخته خواهد شد؛ چه اينکه اين موضوع يکي از محورهاي اختلافنظر بين اسلام و مسيحيت و شايد مهمترين آنهاست.
حجتهاي الهي همچون انبيا و اوصيا، واسطۀ بزرگي بودند؛ طوري که مردم همعصرشان گاهي نميتوانستند کرامات ايشان را درک کنند و دچار آشفتگي ميشدند. مثلاً انجيل گزارش ميکند که عيسي از شاگردان خود پرسيد: «بهگفتۀ مردم، پسر انسان کيست؟» آنان پاسخ دادند: «برخي ميگويند يحياي تعميددهنده است، بعضي ديگر ميگويند الياس، و عدهاي نيز ميگويند ارميا يا يکي از پيامبران است» (متي، 13:16). همين تشويش خاطر دربارۀ امامان شيعه هم وجود داشته است. در روايتي چنين آمده که سدير صيرفي نزد امام صادق آمد و گفت:
قربانت شوم، شيعيانتان دربارۀ شما اختلاف کردهاند؛ تاآنجاکه بعضي گفتند: به گوش امام خوانده ميشود و ديگراني گفتند: به او وحي ميشود و برخي گفتند: به قلبش انداخته ميشود و برخي ديگر گفتند: در خواب ميبيند و بعضي گفتند: از روي کتب پدرانش فتوا ميدهد؛ کداميک از اين سخنان را بپذيرم؟ امام فرمود: چيزي از سخنان آنها را نگير؛ اي سدير ما حجت خدا و امناي او بر بندگانش هستيم، حلال و حرام ما از کتاب خداست (ابنحيون، 1385ق، ج 1، ص 50).
بديهي است که ممکن است در اين ميان گاهي ديدگاههاي غلوآميز بر سر زبانها افتد، يا حتي عدهاي بر آن حجت الهي با هر انگيزهاي دروغ بندند. يکي از روشهاي فرقة غُلات، جعل حديث و دروغپردازي بود. آنان اقدام به جعل حديث ميکردند تا عقايد خود را تقويت کنند؛ تا جايي که امام صادق دربارۀ آنها فرمود: «در ميان آنها کسانياند که دروغ ميگويند، تاآنجاکه شيطان به دروغ ايشان محتاج است» (طوسي، 1427ق، ص 249). يکي از روشهاي جعل هم در روايات ذیل توسط آن حضرت بيان شده است:
مغيرةبن سعيد عمداً بر پدرم دروغ ميبست و ياران وي در بين اصحاب پدرم مستتر بودند. آنها کتب اصحاب پدرم را ميگرفتند و به مغيره ميرساندند و او در آنها کفر و زندقه مينوشت و به پدرم نسبت ميداد؛ سپس آنها را به يارانش برميگرداند و دستور ميداد آنها را در بين شيعه بهپراکنند (همو، 1427ق، ص 195).
اساساً دروغ بستن بر پيامبران و ائمه يکي از مشکلات و مصائب بزرگ دين است. امام صادق فرمودند:
ما اهلبيتي راستگو هستيم و از کذابي که بر ما دروغ بندد آسوده نيستيم که صدق ما را با دروغش در نزد مردم ساقط ميکند، رسولالله راستگوترين مردمان بود؛ درحاليکه مسيلمه بر او دروغ ميبست، و اميرالمؤمنين بعد از پيامبر راستگوترين مردم بود؛ حال آنکه کسي که بر او دروغ ميبست و با بافتههايش در راستاي تکذيب صدق او عمل ميکرد، عبداللهبن سبأ لعنةالله بود، و حسينبن علي به مختار گرفتار شد؛ سپس امام حارث شامي و بنان را ذکر کرد و فرمود: آنان بر عليبن الحسين دروغ ميبستند... (همو، 1427ق، ص 255).
در اخبار آمده است که يکي از سران غُلات ادعا ميکرد امام باقر هر شب به خواب او ميآيد (همان).
بههيچوجه دور از ذهن نيست که همين جريانات موبهمو براي حضرت عيسي هم اتفاق افتاده باشد. ابتدا کساني از روي غفلت و سهو به دليل رؤيت کرامات عظيم از آن حضرت، دربارۀ ايشان ادعاهاي ربوبي کرده باشند و بعدها اين عقيده توسعه و نظاميافته و همهگير شده باشد. طبيعي است که در اين ميان احتمال دروغ بستن بر آن حضرت از روي عمد، يا دستکاري و جعل کتابهايي تحت عنوان انجيل يا ديگر منابع مکتوب مهم هم منتفي نباشد؛ همانطور که در حديث شيعه اين اتفاق افتاد.
وجود دو جريان مشابه در دو شريعت عيسوي و محمدي نه تنها عجيب نمينمايد، که حتي طبيعي است. همانطور که با الفاظ مختلف از پيامبر اکرم نقل شده: «امتم روش بنياسرائيل را پيشه کنند و پا جاي پاي آنها نهند تا جايي که اگر آنها وارد سوراخي شدند، با آنها داخل شوند، همانا قرآن و تورات را يک فرشته، در يک ورق، با يک قلم نوشت و امثال و سنتها يکسان جريان يابند» (هلالي، 1405ق، ج 2، ص 599). در حديثي ديگر راوي از امام صادق ميپرسد:
فدايت شوم، سخني است که مردم روايت ميکنند بدين مضمون که رسول خدا فرمود: از بنياسرائيل حديث بگو و اشکالي نيست. امام فرمود: بله درست است. گفتم: پس آنچه را که از بنياسرائيل شنيديم روايات کنيم و حرجي بر ما نيست؟ امام فرمود: آيا اين سخن پيامبر را نشنيدهاي که: در دروغگويي مرد همين کافي است که هرچه را که ميشوند نقل ميکند. گفتم: پس چگونه است؟ فرمود: آنچه در قرآن دربارۀ بنياسرائيل آمده، روايت کن که آن در اين امت هم واقع خواهد شد (صدوق، 1403ق، ص 159).
حال اين پرسش بايد بررسي شود که به واقع حجتهاي الهي چه کساني هستند؟ و ديدگاه بدون افراط و تفريط در يک بيان نکتهوار چيست؟ اين مبحث که در چهارچوب نبوت و امامت در علم کلام مورد بررسي قرار ميگيرد، از قرار تفصيل است و موضوعات فرعي کوچک و بزرگ زيادي را دربر ميگيرد. در اينجا بنابر ورود به مباحثي چون ضرورت وجود حجتهاي الهي، مبادي علم امام يا فرق رسول و نبي و محدث و مانند اينها نيست، بلکه فقط به نکاتي اشاره ميشود که در راستاي اين تحقيق باشند. سه مؤلفۀ مهم حجتهاي الهي (انبيا و اوصيا) که البته الزاماً منحصر در اين سه مورد نيست، عبارتاند از: نخست آنکه حجج الهي خزائن علم پروردگار هستند و خداوند تمام علمي را که آدميان براي زندگي و سعادت خود در دنيا و آخرت نياز دارند را به آنها تعليم داده است. امام باقر فرمودند: «به خدا سوگند که ما خزانهداران خداوند در آسمان و زمينش هستيم، نه بر طلا و نقره، بلکه به دانش او» (کليني، 1392ق، ج 1، ص 367). ازاينروست که اطاعت آنها بر خلق واجب است و آنان خلفاي خدا در زمين هستند (همو، 1392ق، ج 1، ص 347)؛ دوم آنکه حجتهاي الهي با خداوند در وحدتِ مشيت هستند و خواست خداوند و آنها يکي است (بحراني، 1415ق، ج 5، ص 556). همانطور که در حديثي ديگر چنين آمده که محمدبن سنان نزد امام جواد از اختلاف شيعه سخن ميگويد و امام ميفرمايند:
اي محمد، خداوند تبارک و تعالي پيوسته يگانه و تنها بود، سپس محمد و علي و فاطمه را آفريد و هزار دهر درنگ کردند، سپس همهچيز را آفريد و آنان را گواه آفرينش همهچيز ساخت و فرمانبرداري آنها را بر همهچيز مجري نمود و امورشان را بدانها واگذارد؛ پس آنان حلال کنند هرچه را خواهند و حرام کنند هرچه را خواهند و هرگز نخواهند جز آنچه را که خداوند تبارک و تعالي خواهد، سپس فرمود: اين ديانتي است که هرکس از آن پيش افتد، بيرون جهد و هرکه از آن تخلف کند، نابود گردد و هرکه ملازم آن باشد به مقصد رسد (کليني، 1392ق، ج 2، ص 437).
گفتني است که اين مورد يعني وحدت مشيت، مشابه ديدگاه مسيحشناسانه مسيحيان نسطوري است. آنها هم اتحاد دو مؤلفة الهي و بشري در مسيح را براساس يگانگي اراده تفسير ميکردند (گريدي، 1384، ص 164)؛ و مورد سوم که بيارتباط با نکتة قبلي نيست، اين است که حجج الهي مبنا و معيار خشنودي و خشم الهياند. رضاي آنها رضاي خدا و غضب آنها غضب خداست، دوستي با آنها دوستي با خدا و عداوت با آنها محاربه با خداست. امام صادق در تفسير آية شريفة «فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ» (زخرف: 55) فرمودند:
همانا خداوند عزوجل به خشم نميآيد همچون خشم آمدن ما، بلکه او دوستاني براي خود آفريده که خشمگين شوند و خشنود گردند و آنها مخلوق و پروردۀ اويند و خداوند رضاي آنها را رضاي خود و خشم آنها را خشم خود مقرر کرده است؛ زيرا که آنها را داعيان بهسوي خود و راهنمايان بر خويش کرده است (کليني، 1392ق، ج 1، ص 259).
در روايتي ديگر امام کاظم ميفرمايند: «خداوند عزيزتر از آن است که ظلم کند يا اينکه مظلوم واقع شدن را بهخود نسبت دهد، و ليکن خداوند ما را با خود آميخت و ستم به ما را ستم به خود و دوستي ما را دوستي خود قرار داد» (بحراني، 1415ق، ج 5، ص 556).
انديشۀ اسلامي بهجاي تجسد به استخلاف قائل است. نيازي نيست که يک خداوند متجسد انسانوار به زمين فرود آيد، بلکه او حجتها و جانشيناني در بين مردم دارد که علم خود را نزد ايشان به وديعه نهاده و بهوسيلۀ آنها مردم را هدايت ميکند: «وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَأَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَإِقامَ الصَّلاةِ وَإيتاءَ الزَّكاةِ وَكانُوا لَنا عابِدينَ» (انبياء: 73). و بهواسطۀ آنها مردم را از راه و چاه مطلع گردانده و به واسطۀ شفاعت آنان از گناهان مؤمنين درميگذرد. امام صادق ميفرمايند: «خداوند خودداري کرده از اينکه چيزي را جاري کند، مگر با اسبابي؛ پس براي هرچيز سببي و براي هر سببي گشايشي و براي هر گشايشي علمي و براي هر علمي باب ناطقي قرار داده است؛ شناخت آن را، هرکه شناخت و ندانست آن را، هرکه ندانست؛ و آن رسول خدا و ما هستيم» (کليني، 1392ق، ج 1، ص 341). نظر به رفعت مقام و علو مکانت خداوند متعال، او براي هر کاري اسباب و عللي قرار داده، و واسطههاي هدايت، انبيا و اوصيا هستند.
3. عواقب سوء انحرافات در اديان الهي
قرآن کريم، يکي از وظايف مسلمانان را امر به معروف و نهي از منکر ميداند: «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللهِ» (آلعمران: 110)؛ همچنانکه در جايي ديگر فرمود: «وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ» (آلعمران: 104). همانطور که از اين آيات کريمه استفاده ميشود، اين امر به معروف و نهي از منکر، هم بين مسلمانان و هم بين ايشان و غيرمسلمانان است؛ هم شامل مباحث عملي و هم عقيدتي است. بهطور ويژه، آگاه کردن مردم از حقايق ايمان و تصحيح انحرافات واردشده در شرايع پيشين، يکي از فلسفههاي وجودي دين اسلام است، اما اين کار بايد بهنحو احسن و همراه با حسن نيت انجام گيرد (طبرسي، 1372، ج 8، ص 449)؛ همچنانکه قرآن کريم ميفرمايد: «وَلا تُجادِلُوا أَهْلَ الْكِتابِ إِلاَّ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ إِلاَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ» (عنکبوت:46). مهيمن بودن قرآن بر کتب آسماني پيشين که در آية 48 از سورة مبارکة مائده به آن اشاره شده، داراي دو جنبۀ سلبي و اثباتي است؛ هم تصحيح آموزههاي نادرست و هم تصديق معارف درست. بيان صحيح تعاليم حقة ديني، خودبهخود منجر به نفي ماسواي آن از تعليمهاي نادرست است. نبايد اثر سوء تعليمهاي نادرست و غيرمعقول را ناديده گرفت و نسبت به آنها بيتفاوت بود. در کلامي منتسب به حضرت مسيح در انجيل برنابا در مذمت فقها و کهنه بنياسرائيل اينچنين آمده: «به او [طايفة اسرائيل] شريعتهاي خود را عطا نموده او را وارث همة اين بلاد که قوم ما در آنها اقامت دارند، ساخت؛ و لکن اسرائيل چگونه رفتار کرد، چقدر از پيغمبران را بهقتل رسانيد، چقدر ناپاک نمود امر نبوت را، چگونه نافرماني کرد بهشريعت خداي و چقدر برگشتند مردمان از خداي به آن سبب و رفتند تا بتان را بهگناهان شما بپرستند، اي کهنه» (برنابا، 20:68ـ25). دينداري جاهلانه و تعاليم ناصحيح منجر به بياعتبار شدن دين و خداباوري و درنتيجه دينگريزي و الحاد ميشوند.
نتيجهگيري
بهطور موجز ميتوان ماحصل تحقيق را در دو نکتة ذیل جمعبندي کرد:
ـ مشاهده شد که مفاهيم بنيادين الهيات مسيحي در ادبيات قرآني و روایي هم سابقه دارند، اما با تلقي متفاوت. اين امر ما را به اين نکته سوق ميدهد که بسيار محتمل است اين مفاهيم در شرايع پيشين هم وجود داشته و از زبان انبيا و اوصيای متقدم شنيده شده باشند؛ چه اينکه جوهره و شهد آموزههاي وحياني در همۀ شرايع ابراهيمي يکي است، ولي در نسخة کنوني مسيحيت، که عمدتاً به رسائل پولس و انجيل يوحنا متکي است، دچار تحريف معنوي و تفسير غلوآميز شده باشند و لازم نيست شخص يا اشخاصي که اين آموزهها را پيريزي کردهاند خيلي زيرک بوده باشند؛ چراکه اصل اين معارف از اصالت برخوردار است.
ـ آنچه که ميتواند مؤيد مطلب فوق باشد، اين است که فرقهاي در مذهب تشيع موسوم به غُلات، ديدگاههايي مشابه با مسيحيت، اما دربارۀ ائمة اهلبيت مطرح کردند. گو اينکه دو جريان انحرافي مشابه در دو شريعت عيسي و محمد رخ داده است. اين نوع افکار ميتواند در بستر هر مکتبي حتي مکاتب غيرديني هم سر برآورد. هر دو اين جريانها در فهم امر حجتهاي الهي به خطا رفتند؛ با اين تفاوت کليدي که يکي از آنها مغلوب و منقرض و ديگري غالب و فراگير گرديد. گفتني است ديدگاه قرآني ـ روایي دربارة شخص مسيح (و طبيعتاً ساير انبيا و اوصيا) به ديدگاه مسيحشناسانه آريوسي و نسطوري در تاريخ کليسا نزديک است.
- نهج البلاغه، تحقیق صبحی صالح، قم، هجرت.
- ابنتیمیه، احمدبن عبدالحلیم، بیتا، التفسیر الکبیر، تحقیق عبدالرحمن عمیره، بیروت، دارالکتب العلمیه.
- ابنحیون، نعمانبن محمد مغربی، 1385ق، دعائم الإسلام، تحقیق آصف فیضی، چ دوم، قم، مؤسسة آل البیت(ع).
- ابنشعبة حرانی، حسنبن علی، 1392، تحف العقول عن آل الرسول، ترجمة علی حسینی، قم، اندیشة مولانا.
- اشعری، سعدبن عبدالله، 1341، المقالات و الفرق، تحقیق محمدجواد مشکور، تهران، مؤسسة مطبوعاتی عطائی.
- انجیل عیسی مسیح به همراه مزامیر و امثال، 2009، ترجمة هزاره نو، ایلام.
- آگوستین، 1393، شهر خدا، ترجمة حسین توفیقی، چ سوم، قم، دانشگاه ادیان و مذاهب.
- بحرانی، هاشمبن سلیمان، 1415ق، البرهان فی تفسیر القرآن، قم، مؤسسة البعثة.
- برنابا، یوسف، 1390، انجیل برنابا، ترجمة سردار کابلی، چ هشتم، تهران، المعی.
- بغدادی، عبدالقاهربن طاهر، 1408ق، الفرق بین الفرق، بیروت، دارالجیل.
- حرعاملی، محمدبن حسن، 1425ق، إثباة الهداة بالنصوص و المعجزات، بیروت، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات.
- حقی برسوی، اسماعیلبن مصطفی، بیتا، تفسیر روح البیان، بیروت، دارالفکر.
- رضایی اصفهانی، محمدعلی، 1387، تفسیر قرآن مهر، قم، پژوهشهای تفسیر و علوم قرآن.
- زمانینژاد، علیاکبر، 1384، مجموعه آثار کنگرة بزرگداشت شیخ ابوالفتوح رازی، قم، دارالحدیث.
- سجادی، جعفر، 1383، فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، چ هفتم، تهران، طهوری.
- سیوطی، عبدالرحمنبن ابیبکر، 1421ق، الإتقان فی علوم القرآن، تحقیق فوّاز احمد زمرلی، چ دوم، بیروت، دارالکتاب العربی.
- شعراوی، محمد متولی 1991م، تفسیر الشعراوی، بیروت، اخبار الیوم.
- شهرستانی، محمدبن عبدالکریم، 1415ق، الملل و النحل، تحقیق امیرعلی مهنا و علیحسن فاعور، چ چهارم، بیروت، دارالمعرفة.
- صالحی نجفآبادی، نعمتالله، 1397، غلوّ (درآمدی بر افکار و عقاید غالیان در دین)، چ پنجم، تهران، کویر.
- صدوق، محمدبن علی، 1362، الخصال، ترجمة و شرح محمدباقر کمرهای، چ چهارم، تهران، کتابخانة اسلامیه.
- صدوق، محمدبن علی، 1398، علل الشرایع، ترجمة حسین قاسمی، چ دوم، قم، طوبای محبت.
- صدوق، محمدبن علی، 1393، عیون أخبار الرضا، ترجمة علیاکبر غفاری و حمیدرضا مستفید، چ ششم، تهران، دارالکتب الإسلامیه.
- صدوق، محمدبن علی، 1403ق، معانی الأخبار، تحقیق علیاکبر غفاری، قم، اسلامی.
- صفری فروشانی، نعمتالله، 1387، غالیان، مشهد، بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی.
- طباطبائی، سیدمحمدحسین، 1390، المیزان فی تفسیر القرآن، چ دوم، بیروت، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات.
- طباطبایی، محمدکاظم، 1390، تاریخ حدیث شیعه، چ سوم، تهران، سمت.
- طبرسی، فضلبن حسن، 1372، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تصحیح فضلالله یزدی طباطبائی و هاشم رسولی، چ سوم، تهران، ناصر خسرو.
- طبری، محمدبن جریر، 1412ق، جامع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دارالمعرفة.
- طوسی، محمدبن حسن، 1427ق، إختیار معرفة الرجال، تحقیق جواد قیومی اصفهانی، قم، نشر اسلامی.
- عرابی، محمد غازی، 1426ق، التفسیر الصوفی الفلسفی للقرآن الکریم، دمشق، دارالبشائر.
- فانگ، یولان، 1396، تاریخ فلسفة چین، ترجمة فرید جواهرکلام، چ دوم، تهران، فرزان روز.
- فخر رازی، محمدبن عمر، 1420ق، التفسیر الکبیر، چ سوم، بیروت، دار إحیاء التراث العربی.
- قرطبی، محمدبن احمد، 1364، الجامع لأحکام القرآن، تهران، ناصر خسرو.
- کلینی، محمدبن یعقوب، 1392، الأصول من الکافی، ترجمة و شرح محمدباقر کمرهای، چ چهارم، تهران، کتابفروشی اسلامیه.
- گریدی، جوان، 1384، مسیحیت و بدعتها، ترجمة عبدالرحیم سلیمانی اردستانی، قم، طه.
- لین، تونی، 1386، تاریخ تفکر مسیحی، ترجمة روبرت آسریان، چ پنجم، تهران، فرزان روز.
- مجلسی، محمدباقر، 1403ق، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، چ دوم، بیروت، دار إحیاء التراث العربی.
- مجلسی، محمدباقر، 1404ق، مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، تحقیق سیدهاشم رسولی محلاتی، چ دوم، تهران، دارالکتب الإسلامیه.
- مشکور، محمدجواد 1379، تاریخ شیعه و فرقههای اسلام تا قرن چهارم، چ ششم، تهران، اشراقی.
- مغنیه، محمدجواد، 1424ق، تفسیر الکاشف، قم، دارالکتاب الإسلامی.
- مفتاح، احمدرضا و محسن ربانی، 1393، «مقایسة مفهوم فدیه در مسیحیت و شفاعت از نظر شیعه»، الهیات تطبیقی، ش 12، ص143ـ160.
- مکارم شیرازی، ناصر، 1426ق، نفحات القرآن، قم، مدرسة الإمام علیبن ابیطالب(ع).
- مکگراث، آلیستر، 1393، درسنامة الهیات مسیحی، ترجمة بهروز حدادی و دیگران، چ دوم، قم، دانشگاه ادیان و مذاهب.
- میلر، ویلیام، 1382، تاریخ کلیسای قدیم در امپراطوری روم و ایران، ترجمة علی نخستین، تهران، اساطیر.
- واحدی، علیبن احمد، 1416ق، الوسیط فی تفسیر القرآن المجید، تحقیق محمدحسن ابوالعزم زفیتی، قاهره، وزارة الأوقاف.
- وورست، رابرت، 1393، مسیحیت از لابهلای متون، ترجمة جواد باغبانی و عباس رسولزاده، چ دوم، قم، مؤسسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی.
- هلالی، سلیمبن قیس، 1405ق، کتاب سلیمبن قیس الهلالی، تحقیق محمد انصاری زنجانی خوئینی، قم، الهادی.