تب‌های اولیه

    معرفت، سال چهاردهم، شماره چهارم، پیاپی 91، تیر 1384، صفحات 92-

    زندگی و اندیشه بوردیو

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    اسماعیل چراغی کوتیانی / *عضو هیئت علمی - جامعه شناسی فرهنگی، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) / esmaeel.cheraghi@gmail.com
    Article data in English (انگلیسی)
    Full Text:
    متن کامل مقاله: 

    زندگی و اندیشه بوردیو

    اسماعیل چراغی کوتیانی

    زندگی نامه

    پیر بوردیو در اول اوت سال 1930 در دنگوئن در کوهپایه های پیرنه (جنوب غربی فرانسه) به دنیا آمد. او در یک خانواده طبقه متوسط پایین پرورش یافت، وی دانش آموزی باهوش بود که در بهترین دبیرستان منطقه تحصیل می کرد. در اوایل دهه 50 توانست به دانش سرای معتبر اکول نورمال سوپریور، راه یابد، و به تحصیل فلسفه بپردازد. این دانش سرا در پاریس به طور سنّتی، مهد روشن فکران فرانسوی بوده است. در آن زمان، فلسفه سرآمد رشته ها بود و پرداختن به آن برای هر روشنفکر جویای نام، کاری ضروری بود. بوردیو نیز به فلسفه پرداخت. اما با این همه، او نیز مانند دیگر فارغ التحصیلان برجسته این دانشگاه، نظیر دورکیم و فوکو، مطالعه معطوف به زندگی عاطفی را که با فلسفه، پزشکی و زیست شناسی تلفیق شده بود رها کرد و به علوم اجتماعی روی آورد. در آن دانش سرا، هر چند او با کسب بالاترین رتبه فارغ التحصیل شد، اما به واسطه فقر و پیشینه خانوادگی، خود را در جمع فرزندان نخبگان فرانسوی، فردی غریبه احساس می کرد.1

    بوردیو در سال 1956 به خدمت سربازی رفت و چند سالی را در الجزایر در خدمت ارتش فرانسه گذراند. او در اوایل سال 1958 در دانشگاه الجزیره، به تدریس مشغول شد و این در زمانی بود که جنگ علیه سلطه فرانسه شدت گرفته بود. همین تجربه در اولین کتاب وی به نام جامعه شناسی الجزایر، انعکاس یافته است. او در سال 1960 به فرانسه بازگشت و با عنوان دستیار آموزشی یک سال در دانشگاه پاریس کار کرد. او در کلاس های درسی لئوی اشتراوس، انسان شناس در کالج دوفرانس شرکت کرد و دستیاری ریمون آرون جامعه شناس را برعهده گرفت. در همین جا بود که وی کارهای مردم شناختی خود را درباره آیین، خویشاوندی و دگرگونی اجتماعی در میان قبایل الجزایری به انجام رسانید. و کار بر روی جامعه شناسی آموزش مدرسه ای، هنر، روشنفکران و سیاست را پی گرفت. بوردیو، در سال 1964 به ریاست مؤسسه مطالعاتی اکول پراکتیک برگزیده شد. همچنین در سال 1968 به ریاست مرکز جامعه شناسی اروپایی برگزیده شد.

    این مرکز مجله مطالعات علوم اجتماعی را منتشر می کند. در طول دهه 1970 بوردیو به تلاش خود در کنکاش درباره مجموعه گسترده ای از موضوعات که در فصل مشترک موضوعاتی نظیر فرهنگ، طبقه و قدرت بود ادامه داد. و در عین

    حال رهبری گروه پژوهشگری را بر عهده گرفت که کار ویراستاری گزارش تحقیق در علوم اجتماعی (یعنی مجله ای که وی در سال 1975 مؤسس آن بود) را به انجام می رساند. او این مجله تخصصی را تأسیس کرد تا جدیدترین نتایج تحقیقات اجتماعی را انتشار دهد. در سال 1981 پس از بازنشسته شدن ریمون آرون کرسی او در کالج دوفرانس به وی سپرده شد.

    در دهه 1980 پژوهش های دقیق و موشکافانه ای که در طول دو دهه صورت پذیرفته بود، در کتاب های مهم او چون زبان و قدرت نمادین، انسان دانشگاهی، اشرافیت دولتی و اصول هنر به بار نشست.

    او اندیشمندی است که علم را با عمل، پیوند می زند و بر حسب دیدگاه خود درباره رسالت تاریخی روشنفکران، اقتدار علمی خود را در خدمت جنبش های گوناگون اجتماعی چپ غیر تشکیلاتی قرار داد. تا بدین گونه به این گروه های تازه شکل یافته که از حقوق بیکاران، بی خانمان ها، مهاجران و هم جنس بازان دفاع می کنند، کمک کند. وی همچنین با بوجود آوردن پارلمان بین المللی نویسندگان علیه شکنجه و آزار روشنفکران در الجزایر و سایر مناطق جهان و نیز علیه حمایت دولت های غربی در برابر تعصب و تبعیض، مداخله کرده و وارد عمل شد.

    در سال 1997، موسسه انتشاراتی Editions, liberرا بنیان نهاد که کتاب های کوچکی با هدف جذب مخاطبان بسیار درباره موضوعاتی که به منافع آنی اجتماعی معطوف است، منتشر می کند.

    وی به موازات تدریس در کالج دوفرانس در دانشگاه های آمریکا (پرینستون، هاروارد، شیکاگو) و دانشگاه های آلمان (ماکس بلانگ، برلین) نیز تدریس می کرد. او در اوایل دهه 90 موفق شد مدال طلای آکادمی علوم فرانسه (CNRS) رابه خاطر مجموعه آثارش، که به درخشش بین المللی جامعه شناسی فرانسه کمک کرد، از آن خود کند. او سرانجام در 23 ژانویه 2002 در سن 71 سالگی زندگی را وداع کرد.

     

    زمینه فکری

    اولین ارتباط او به عنوان جامعه شناس با جامعه کبیل بود. کبیلی ها در جنوب الجزایر، با آداب و سنن و اعتقادات عشیره ای خاصی زندگی می کنند. به علت علاقه اش به این جامعه، پس از پایان خدمت سربازی به عنوان معلم جامعه شناسی در آنجا شروع به فعالیت و تدریس کرد. این تجربه، آغازگر نگارش و انتشار دو کتاب جامعه شناسی الجزایر و از ریشه جدا شدن (DERACINEMENT) بود. بوردیو در این کتاب تلاش می کرد تا نشان دهد که الجزایر در تماس با استعمار فرانسه چه چیزهایی را از دست داده و در چه شرایطی قرار دارد. در واقع، هدفش از تدوین، نشان دادن استعمارزدگی بود. تجربه زندگی در الجزایر بر آینده و زندگی فرهنگی و علمی او تأثیری ماندگار گذاشت. اولین اثر چنین تجربه ای، این بود که یک جوان 23 ساله، 5 سال در یک کشور کاملا متفاوت با سرزمین خودش، به مطالعه و تحقیق بپردازد و یاد بگیرد بتواند از چارچوب کشور و جامعه خودش فراتر رود و امکان مقایسه جامعه خویش را با جامعه دیگری داشته باشد. چنین تجربه ای به جامعه شناس و مردم شناس، بینایی و توانایی قدرت تحلیل بالایی می دهد. دومین اثر تجربه الجزایر این بود که او به یک ملت تحت استعمار، گرایش پیدا کرد و با احساس انسانی قوی ای که داشت، متوجه وضع مردم استعمار زده شده بود و صدماتی را که استعمار به مردم مستعمره می زند به نیکی می شناخت. به علت اقامت چند ساله اش، همیشه نسبت به مردم، گروه ها و جوامع، همدلی نشان می داد. این بود که جامعه شناس دو جهانی شد; هم جهان پیشرفته و صنعتی و هم جهان واپس مانده.2 او وقتی که در دانشگاه پاریس، شروع به تدریس کرد و بعدها به نوعی در همه پژوهش هایش آن را پی گرفت، توجه به این نکته مهم بود که چگونگی رابطه فرد و جامعه و رابطه امور مادی و غیرمادی را به طور محسوس، نشان دهد. او می گفت: وظیفه جامعه شناس، این است که عوامل غیرمرئی را از درون جامعه استخراج کند. بوردیو از زمان انجام کارهای میدانی در الجزایر، خود را متعهّد کرده بود که شیوه های اساسی سلطه طبقاتی را در جوامع سرمایه داری آن گونه که در تمام سطوح آموزش و هنر دیده می شود، نشان دهد. تز همیشگی او این بود که طبقه مسلط، سلطه خود را آشکارا اعمال نمی کند و طبقه تحت سلطه را به زور وادار به پذیرش اراده خود نمی کند. بر عکس، طبقه مسلط جامعه سرمایه داری از نظر آماری، از قدرت اقتصادی، اجتماعی و نمادین، سود می برد. قدرتی که در سرمایه اقتصادی و فرهنگی تجسم یافته، با جابجایی نهادها و اعمال جامعه در هم تنیده است و توسط همین نهادها و اعمال باز تولید می شود.

    به لحاظ فکری جدایی بوردیو از فلسفه به واسطه اضمحلال اگزیستانسیالیسم و همراه با آن تجدید حیات علوم اجتماعی در فرانسه پس از نیم قرن، افول و فراموشی از دیگر زمینه های فکری و اجتماعی بود که گرایش بوردیو را به علوم اجتماعی سرعت بخشید. طرح دورکیمی درباره علم جامع و کلی در باب جامعه و فرهنگ تحت لوای ساخت گرایی بواسطه کارهای دومزیل در اسطوره شناسی تطبیقی، برودل در تاریخ و اشتراوس، در انسان شناسی، احیاء شده و شکل جدیدی به خود گرفت. در چنین زمانی به واسطه پذیرش رشته های تجربی که جان تازه ای در کالبدشان دمیده شده بود، تحقّق بلند پروازی های فکری و بیان اندیشه های پیشرو سیاسی در خارج از حیطه حزب کمونیست، ممکن گردید. از این رو بوردیو از فرصت پیش آمده برای وضع دوباره مشروعیت علمی و همگانی جامعه شناسی در کشورش که از مرگ دورکیم به صورت علمی مطرود درآمده بود استفاده کرد.3

     

    آثار علمی

    از بوردیو، در مجموع 30 کتاب و 400 مقاله منتشر شده که برخی از آن ها به انگلیسی ترجمه شده است. در اینجا به پاره ای از آن ها اشاره می کنیم:

    1. جامعه شناسی الجزایر (1962); 2. انسان دانشگاهی (1998); 3. منطق عمل (1990); 4. به عبارت دیگر: جستارهایی برای دست یافتن به جامعه شناسی تأملی (1990); 5. زبان و قدرت نمادین (1991); 6. حوزه تولید فرهنگی: جستارهایی در باب هنر و ادبیات (1993); 7. اشرافیت دولت: مدارس نخبه پرور در حوزه قدرت (1996); 8. عقل عملی (1998); 9. شیوه های مقاومت علیه جباریت بازار (1999); 10. وزن جهان (2000); 11. تأملات پاسکالی (2000); 12. نظریه کنش; 13. دفاع از عقلانیت; 14. وارثان; 15. باز تولید آموزش، فرهنگ و جامعه; 16. تمایز; 17. اصول هنر; 18. سلطه مردانه; 19. درک عملی حرفه جامعه شناسی; 20. پرسش های جامعه شناسی; 21. کار و کارگر در الجزایر (1958); 22. در نقد نقش تلویزیون; 23. بی ریشگی: بحران کشاورزی سنتی در الجزایر (1964); 24. خطوط کلی نظریه ای در باب شیوه عمل.

     

    مکاتب تأثیرگذار بر اندیشه بوردیو

    او از ساختارگرایی و مکتب انتقادی، تأثیر پذیرفته است. ریشه فکری او با سخن معروف مارکس که اندیشه را متأخر از عمل و فرع بر آن و محصول زیرساخت ها می دانست قرابت دارد. البته با این تفاوت که به جای اقتصاد و روابط تولید، شبکه درهم تنیده ای از قدرت اقتصادی و قدرت فرهنگی و قدرت نمادین را قرار می دهد. به عبارتی می توان او را یک نئومارکسیست دانست که البته روایت های دیگر بازاندیشی شده مارکسیسم را نقد می کند و غالباً آن ها را به نوعی سهل گیری در تحلیل اجتماع منتسب می کند. از طرفی می توان او را نوساختارگرا دانست. به این معنا که: مانند ساختارگرایانی همچون آلتوسر یا اشتراوس که سوژه را در مقابل ساختار، کاملا خلع سلاح می کنند، نیست، بلکه قدری از صلابت ساختار به نفع عامل اجتماعی می کاهد. به روایتی هم می توان او را فرانوگرا دانست، چون عقلانیت روشنگری را شدیداً نقد می کند و با جهانی شدن در قالب ساختکار بازار، مخالف است و تنوع فرهنگ را تصویب می کند و با غرب محوری و فرهنگ عمومی مخالف است. شاید بتوان گفت: بوردیو همچون بعضی دیگر از متفکران بزرگ، مختصات خود را دارد و به سادگی در یک چارچوب پارادایمی شناخته شده جا نمی گیرد.4

     

    ویژگی های جامعه شناسی بوردیو

    1. با همه گوناگونی موضوعات تجربی که او به آن ها پرداخته، مجموعه ای کوچک و محدود از اصول نظری، ابزارهای مفهومی و رویکردهای علمی و در عین حال سیاسی وجود دارد که به نوشته های او نظمی منطقی می دهد. کارهای وسیع او در متنوع ترین نمودهای آن به شکل غیرقابل تفکیک، هم علم عمل انسانی و هم نقد سلطه به مفهوم کانتی و مارکسی است.

    2. جامعه شناسی او، نخست منتقد مقولات به ارث رسیده و شیوه های پذیرفته تفکر و اشکال ظریف اصول و قواعدی است که روشنفکران و فن سالاران، به نام فرهنگ و عقلانیت به کار می برند و در وهله دوم، او منتقد قالب های رسمی قدرت و تبعیض و سیاست های حامی آن است.

    3. برداشت او از کنش اجتماعی، ساختار و شناخت، ضد دوگانه انگاری است. این برداشت تلاش می کند تا ضدیت و تقابلی را که مشخص کننده خطوط همیشگی ترسیم شده در مباحث طرح شده در علوم اجتماعی است از سر راه بردارد. خطی که بین شیوه های عینی گرایی و ذهنی گرایی نظریه پردازی بین ابعاد مادی و نهادی زندگی اجتماعی و نیز بین سطح تحلیلی و تشریحی و تفسیری، همزمانی و دو زمانی، خرد و کلان، ترسیم شده است.

    4. شیوه عمل و تفکر علمی بوردیو، شیوه ای ترکیبی است که در آن به طور همزمان، مرزهای نظریه ای، روش شناختی و رشته ای در نوردیده می شود و از همگی استفاده می شود. از لحاظ نظری، شیوه عمل و تفکر او در محل تلاقی جریانات فکری است. جریانات فکری مارکس و موس، دورکیم و وبر، و نیز فلسفه های متفاوت باشلار و ویتگنشتاین، پدیدارشناسی مرلوپونتی و شوتز و نظریه های زبان شناختی سوسور، چامسکی و... این جریانات در سنت دانشگاهی، نوعاً متضاد تلقّی می شود. به لحاظ روش شناسی، تحقیقات بوردیو نوعاً روش های آماری را با مشاهده مستقیم و تفسیر تعاملی، گفتمانی و اسنادی ترکیب می کند.

    5. دید بوردیو در جامعه همانند دید وبر جدلی (agonistic) است. از نگاه او قلمرو اجتماعی، جایگاه رقابتی شدید و بی پایان است که از میان و در جریان این رقابت ها تفاوت هایی ظهور می کند که ماده و چارچوب لازم برای هستی اجتماعی را فراهم می آورد. ویژگی فراگیر زندگی جمعی، جدال است نه سکون و همین است که وی در پژوهش های گوناگون خود، سعی در روشن کردن آن دارد.

    6. انسان شناسی فلسفی او بر اساس مفهوم شناسایی (و مفهوم مقابل آن، یعنی شناسایی غلط) بنا شده است، نه بر پایه مفهوم منافع و دلبستگی. او معتقد است که خاستگاه غایی رفتار عطش فرد برای کسب ارزش و شأن است و این تنها جامعه است که می تواند آن را سیراب کند. چرا که با اختصاص یک نام، یک مکان، یک کارکرد به فرد، در درون یک گروه یا نهاد، فرد می تواند به رهایی از پیشامدها، محدودیت ها و پوچی های نهایی هستی امیدوار باشد. امیدواری انسان به رهایی در گرو تن دادن به قضاوت و داوری دیگران است. این قضاوت اصل اساسی عدم قطعیت و عدم امنیت بوده.

    با این همه، بدون آنکه تناقضی داشته باشد، قاعده ای است برای قطعیت، اطمینان خاطر و تقدس یافتگی; از این رو، هستی اجتماعی، به معنای ناهمسانی است و ناهمسانی بر سلسه مراتب دلالت دارد، که به نوبه خود آغازی است بر دیالکتیک بی انتهای داعیه گری و تمایزگذاری، شناسایی و شناسایی غلط، جبر و بی دلیلی.5

     

    اصول حاکم بر روش شناسی بوردیو

    بر روش شناسی جامعه شناسانه بوردیو، 3 اصل حاکم است.

     

    1. چندگانه انگاری روش شناختی

    این اصل عبارت است از به کار گرفتن هر گونه روند مشاهده و حقیقت پژوهی و اثبات گری که با موضوع مورد مطالعه سازگاری بیشتری داشته باشد و مقابله مستمر و پیوسته نتایجی که بواسطه روش های متفاوت به دست می آید. مثلا بوردیو در اشرافیت دولتی، نتایجی را که بواسطه سازه کاوی و تحلیل مبتنی بر جدول و فهرست مربوط به داده های پیمایشی، بدست آمده بود با گزارش های آرشیوی مربوط به روندهای تاریخی، بیماری نگاری، گفتارکاوی و تحلیل های اسنادی، مصاحبه های میدانی و تصویرگری قوم نگارانه، ترکیب کرده است.

    2. توجه شناختی یکسان به تمام کارها و عملکردها

    این توجه شناختی با گردآوری منابع و طراحی پرسشنامه شروع شده و تا تعریف جمعیت، نمونه ها و متغیرها تا کدگذاری، انجام مصاحبه، مشاهده و رونویسی و تنظیم متن ادامه می یابد. چنین شرحی از تحقیق، بیانگر وجود رابطه ای اندام واره و یک هم آمیزی کامل بین نظریه و روش است.

    3. بازتابندگی روش شناختی

    این اصل، عبارت است از نیاز به بازگشت مستمر بر ابزارهای علم اجتماعی که مورد استفاده جامعه شناس است. این بازگشت، تلاشی است برای کنترل بهتر نادرستی هایی که در ساخت موضوع به واسطه 3 عامل عرضه می گردد. اولین عامل، هویت فردی محقق است. یعنی جنسیت، طبقه، ملیت، قومیت و آموزش. دومین عامل، موقعیت وی در میدان روشنفکری است که متمایز از موقعیت وی در فضای اجتماعی به معنای گسترده آن است. این عامل ما را به تجزیه و تحلیل انتقادی مفاهیم، روش ها و مسائلی که وی وارث آن است و نیز هوشیاری نسبت به سانسوری که به واسطه تعلّق خاطر رشته ای یا علایق سازمانی ایجاد می شود; فرا می خواند. سومین عامل نیز، مکتب گرایی است. بدترین منشاً پیش داوری این است که جامعه شناس، برای مطالعه جامعه باید الزاماً موضع و برخوردی مکتب گرایانه به خود بگیرد. این باعث می شود که حیطه اجتماعی را نه مجموعه یا شبکه ای از کارهای عملی که باید در زمان و مکان واقعی به انجام رسند (یعنی همان کاری که کنش گران اجتماعی می کنند) تعبیر کند; بلکه حیطه اجتماعی را به مثابه معمایی تأویلی که باید راه حلی برای آن یافت، سوء تعبیر می کند.6

     

    ساختمان ذهنی و زمینه

    بوردیو در تلاش بود که ضدّیت کاذب میان عینیت گرایی و ذهنیت گرایی و یا به تعبیر خودش ضدیت بیهوده میان فرد و جامعه را از میان بردارد. او می گوید: «فوری ترین نیتی که هدایت کننده کارم بود، غلبه بر ضدیت میان ذهنیت گرایی و عینیت گرایی بوده است.» او دورکیم و بررسی واقعیت های اجتماعی اش، ساختارگرایی سوسور، لئوی اشتراوس و مارکسیست های ساختاری را در زمره عینیت گرایان، قرار می دهد و به آن ها انتقاد می کند که چرا بر ساختارهای عینی تأکید می کنند و فراگرد ساخت اجتماعی را که کنش گران از طریق آن، این ساختارها را می سازند، ادراک می کنند، می اندیشند و عمل می کنند، ندیده می گیرند. آن ها عاملیت و عوامل انسانی را درنظر نمی گیرند. او طرفدار موضعی است که در عین ساختارگرا بودن، عوامل انسانی را نیز در نظر داشته باشد. این هدف، او را که در زمان دانشجویی، تحت تسلط اگزیستانسیالیسم سارتر قرار داشت به سوی موضع ذهنیت گرایانه سوق داد. از طرف دیگر پدیده شناسی، نظریه کنش متقابل نمادین و روش شناسی مردم نگارانه نمونه های ذهنیت گرایی به شمار می آیند. که بر نحوه تأمل، تبیین و باز نمود جهان اجتماعی، از سوی کنش گرایان، تأکید میورزند و آن ساختارهای اجتماعی را که این فراگردها در آن وجود دارند، نادیده می گیرند. به نظر بوردیو این نظریه ها، ساختارها را به حساب نمی آورد. او برخلاف این دو دسته بر رابطه دیالکتیکی میان ساختارهای عینی و پدیده های ذهنی، تأکید می کند. او برای دوری جستن از این تعارض بر عملکرد تأکید می کند، که به نظر او پیامد رابطه دیالکتیکی میان ساختار و عاملیت است. عملکردها به گونه عینی تعیین نمی شوند ولی در ضمن، محصول اراده آزاد هم نیستند. او به خاطر علاقه اش به رابطه دیالکتیکی میان ساختار و شیوه ساخت واقعیت اجتماعی از سوی انسان ها به جهت گیری نظری اش، عنوان ساختارگرایی ساخت گرایانه یا ساختارگرایی تکوینی می دهد. هر چند او درصدد نزدیک کردن ساختارگرایی و ساخت گرایی برمی آید اما کارش بیشتر به ساختارگرایی تمایل پیدا می کند. از این رو، او را همراه با فوکو و دیگران یک مابعد ساختارگرا می پندارند. از دیدگاه او ادراک و ساخت را که در جهان اجتماعی رخ می دهد، ساختارها تعیین می کنند. کوشش بوردیو برای از میان برداشتن فاصله میان ذهنیت گرایی و عینیت گرایی در مفاهیم ساختمان ذهنی و زمینه و رابطه دیالکتیک آن ها نهفته است.7

     

    ساختمان ذهنی

    ساختمان ذهنی به ساختارهای ذهنی یا شناختی اطلاق می شود که انسان ها از طریق آن با جهان اجتماعی برخورد می کنند. انسان ها به یک رشته طرح های ملکه ذهن، مجهز شده اند که با آن ها جهان اجتماعی شان را ادراک، فهم، ارزیابی و ارزش گذاری می کنند و از همین طریق عملکردهایشان را تولید کرده و آن ها را درک و ارزش گذاری می کنند. از جهت دیالکتیکی ساختمان ذهنی محصول ملکه ذهن شدن ساختارهای جهان اجتماعی است. ساختمان ذهنی در نتیجه اشغال بلند مدت یک جایگاه در داخل جهان اجتماعی شکل می گیرد. از این رو ساختمان ذهنی طبق ماهیت جایگاه افراد در جهان اجتماعی تغییر می پذیرد و از این رو، افراد گوناگون، ساختمان ذهنی واحدی در جامعه ندارند و از طرفی آن هایی که جایگاه واحدی در جهان اجتماعی دارند، از ساختمان ذهنی مشابهی نیز برخوردارند. ساختمان ذهنی که هر فرد معینی از خود نشان می دهد، طی یک تاریخ فردی بدست می آیدو کارکرد مقطع خاصی در تاریخ اجتماعی زمینه آن است. ساختمان ذهنی هم ماندگار و هم انتقال پذیر است یعنی از یک محیط به محیط دیگر، قابل انتقال است. از نظر بوردیو این امکان وجود دارد که انسان ها ساختمان ذهنی نامناسبی کسب کنند و به قول او از کاستی (Hystoresis) رنج ببرند. مانند کسی که از یک محیط روستایی در یک جامعه ما قبل سرمایه داری معاصر کنده شده و در یک شهر بزرگ ما بعد سرمایه داری مشغول کار گردد. ساختمان ذهنی کسب شده در یک جامعه ما قبل سرمایه داری به این شخص اجازه نمی دهد که خودش را با زندگی جدید تطبیق دهد.

    ساختمان ذهنی، هم جهان اجتماعی را تولید می کند و هم خودش تولید شده جهان اجتماعی است. به عبارت دیگر بوردیو ساختمان ذهنی را به صورت دیالکتیک ملکه ذهن شدن عوامل خارجی و خارجی شدن عوامل درون ذهنی توصیف می کند. ساختمان ذهنی و جهان اجتماعی از طریق عملکرد به هم پیوند می خورند. از یک سو، از طریق عملکرد ساختمان ذهنی ساخته می شود و از سوی دیگر، در نتیجه عملکرد است که جهان اجتماعی آفریده می شود. در حالی که عملکرد به ساختمان ذهنی شکل می بخشد، ساختمان ذهنی نیز در جهت این عمل می کند که عملکرد را ایجاد کرده و آن را وحدت بخشد.8

    نکته قابل ملاحظه این است که گرچه ساختمان ذهنی، ساختار ملکه ذهن شده ای است که اندیشه و گزینش کنش را مقید می کند، اما تعیین کننده جبری اندیشه و کنش نیست. این عدم جبرگرایی از مهم ترین چیزهایی است که موضع بوردیو را از ساختارگرایان اصلی جدا می سازد. مفهوم ساختمان ذهنی تنها پیشنهاد دهنده اندیشه و کنش است و انسان ها آگاهانه کنش خاصی را برمی گزینند. ساختمان ذهنی، اصولی را فراهم می سازد که انسان ها طبق آن ها گزینش می کنند. به گفته بوردیو انسان ها خرفت نیستند، با این همه کاملا هم عقلانی نیستند. انسان ها، منطقی برای عمل کردن دارند. این منطق، همان منطق عملکرد است. بوردیو عقیده دارد که هر چند ما به ساختمان ذهنی و عملکرد آن آگاه نیستیم، اما همین ساختمان ذهنی در بیشتر فعالیت های عملی مان مانند شیوه خوردن، راه رفتن و صحبت کردن خود را نشان می دهد. ساختمان ذهنی، مانند یک ساختار عمل می کند. اما انسان ها در برابر این ساختار و یا ساختارهای خارجی که تأثیرگذارند، به گونه ای مکانیکی واکنش نشان می دهند.

     

    زمینه

    زمینه، شبکه ای از روابط است که میان جایگاه های عینی درون زمینه وجود دارد. این روابط جدا از آگاهی و اراده فردی وجود دارند. آن ها کنش های متقابل یا پیوندهای بین ذهنی میان افراد نیستند. اشغال کنندگان جایگاه های این شبکه هم می توانند انسان ها باشند و هم نهادهای اجتماعی. بوردیو زمینه را به عنوان صحنه نبرد در نظر می گیرد. او می گوید: این ساختار زمینه است که «تمهیدهایی را تقویت و هدایت می کند که اشغال کنندگان این جایگاه ها به گونه ای فردی یا جمعی در پیش می گیرند، تا جایگاه شان را حفظ یا بهبود بخشند و اصل قایل شدن مساعدترین سلسله مراتب برای محصولاتشان را بر دیگران تحمیل می کنند.»

    زمینه مانند نوعی بازار رقابتی است که در آن انواع سرمایه ها (اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و نمادین) به کار می رود. از نظر او زمینه قدرت (سیاست) از همه مهم تر است. سلسله مراتب روابط قدرت و زمینه سیاسی، ساختار همه زمینه های دیگر را تعیین می کند.

    او یک فرآیند سه مرحله ای را در تحلیل زمینه مطرح می سازد:

    1. ردیابی رابطه زمینه های دیگر با زمینه سیاسی;

    2. ترسیم ساختار عینی روابط میان جایگاه های درون یک زمینه;

    3. تعیین ماهیّت ساختمان ذهنی عواملی که انواع جایگاه های درون یک زمینه را اشغال می کنند.

    جایگاه های عوامل گوناگون درون یک زمینه را مقدار و اهمیت نسبی سرمایه ای که این عوامل دارند تعیین می کند. سرمایه است که به فرد اجازه می دهد تا سرنوشت خود و دیگران را تحت نظارت گیرد. او از چهار نوع سرمایه سخن می گوید: 1. سرمایه اقتصادی; 2. سرمایه فرهنگی (انواع گوناگون دانش); 3. سرمایه اجتماعی (در برگیرنده روابط اجتماعی ارزشمند میان آدم ها); 4. سرمایه نمادین (که از شأن و حیثیت شخص سرچشمه می گیرد.)

    اشغال کنندگان جایگاه های درون زمینه انواع استراتژی ها را به کار می برند (استراتژی، به معنای آرایش فعالانه خطوط کنش عیناً جهت گیری شده ای است که تابع قواعدند و الگوهای منسجم و هوشمندانه ای را تشکیل می دهند). از طریق همین استراتژی ها اشغال کنندگان پایگاه ها به گونه ای فردی یا جمعی درصدد حفاظت و بهبود جایگاه شان برمی آیند. استراتژی های عوامل انسانی بستگی به جایگاه شان در زمینه دارد.9

    بوردیو با تأکید بر اهمیت هر دو مفهوم ساختمان ذهنی و زمینه شکاف میان فردگرایی و کل گرایی روش شناختی را رد می کند و موضعی را اتخاذ می کند که رابطه گرایی روش شناختی نام دارد. او بیش تر به رابطه این دو توجه دارد. از نظر او این رابطه به دو صورت عمل می کند. از یک سو زمینه، ساختمان ذهنی را مشروط می سازد و از سوی دیگر، ساختمان ذهنی، زمینه را به عنوان چیز معناداری که منطق و ارزش دارد و به سرمایه گذاری انرژی می دهد می سازد.

     

    کاربرد مفاهیم ساختمان ذهنی و زمینه

    بوردیو، اندیشمندی نیست که بخواهد فقط یک نظام نظری انتزاعی را ساخته و پرداخته کند بلکه این نظام را به یک رشته مایل تجربی مرتبط می سازد و از افتادن در دام تعقل گرایی (Intellectualism)محض پرهیز می کند. او در این بررسی ها، ترجیح های زیباشناختی گروه های گوناگون جامعه را مطالعه می کند و تلاش می کند ثابت کند فرهنگ می تواند موضوع مناسبی برای یک بررسی علمی باشد.

     

    ذائقه، طبقه و طبقه بندی

    بوردیو در کتاب تمایز و مطالعات مربوط به اعمال و رویه های فرهنگی، نقدی اجتماعی درباره داوری ذائقه ها عرضه می کند (این نقد، عنوان فرعی کتابی است که به نقدهای معروف کانت درباره داوری و قضاوت نظر دارد). او در این نقد شرحی گویا از عملکرد فرهنگ و قدرت در جوامع امروزی و تصویر مدلواری از کاربرد مفاهیم سه گانه ساختمان ذهنی، سرمایه و زمینه ارائه می دهد. وی همچنین نظریه ای درباره طبقه را می سازد که در آن اصرار بر علیت اقتصادی در شکل گیری طبقات از دیدگاه مارکسی، با شناخت وبری درباره تمایز و تفاوت نظم فرهنگی، با مسئله مورد توجه دیدگاه دورکیم در مورد طبقه بندی ادغام شده است. او در ابتدا می گوید که: جدای از بیان برخی حس پذیری های فردی، داوری زیباشناختی یک توانایی اجتماعی است که از تربیت و پرورش طبقاتی ناشی می شود. پی بردن به ارزش یک نقاشی یا موسیقی بر اساس این پیش فرض است که فرد بر کدهای نمادین خاصی مهارت یافته است که این امر، خود نیازمند در اختیار داشتن نوع مناسبی از سرمایه فرهنگی است.

    از نظر او ذائقه یک عملکرد است که یکی از کارکردهایش این است که به افراد، ادراکی از جایگاه شان در نظام اجتماعی می دهد. ذائقه، آن هایی را که ترجیح های همسانی دارند به هم نزدیک می سازد و آن ها را از کسانی که ذائقه متفاوتی دارند، متمایز می کند. از این رو انسان ها از طریق کاربردها و دلالت های عملی ذائقه چیزها را طبقه بندی می کنند و در این فراگرد خودشان را نیز طبقه بندی می کنند. مثلا آدم ها را بر حسب ذائقه هایی که از خودشان نشان می دهند و با ترجیح قائل شدن هایشان برای انواع متفاوت موسیقی یا فیلم سینمایی می توان دسته بندی کرد. دو زمینه مرتبط است که در بررسی بوردیو از ذائقه دخالت دارد. نخست: روابط طبقاتی و بعد: روابط فرهنگی.

    بوردیو ذائقه را با دیگر مفهوم عمده اش که همان ساختمان ذهنی است، پیوند می زند. در شکل دادن ذائقه ها گرایش های ریشه دار مبتنی بر ساختمان ذهنی بسیار مهمند. ترجیح های مردم در مورد مادی ترین جنبه های فرهنگ، مانند: پوشاک، خوراک و اثاث منزل بر مبنای ساختمان ذهنی شان انجام می گیرد. همین تمایلات است که وحدت ناآگاهانه یک طبقه را قوام می بخشد.10

    او فرهنگ را مانند نوعی اقتصاد یا بازار در نظر می گیرد. در این بازار انسان ها بیشتر سرمایه فرهنگی از خود مایه می گذارند تا سرمایه اقتصادی. این سرمایه از خاستگاه طبقه اجتماعی و تجارب آموزشی مردم سرچشمه می گیرد. در این بازار، مردم سرمایه شان را جمع می کنند و آن را یا برای بهبود جایگاه اجتماعی شان خرج می کنند و یا جایگاه شان را از دست می دهند. انسان ها در طیفی از زمینه های فرهنگی به دنبال تشخّص می گردند. مانند نوع نوشابه هایی که می خورند و نوع اتومبیل هایی که سوار می شوند. اختصاص برخی از محصولات فرهنگی (مانند ماشین بنز) برای یک نفر در این بازار فرهنگی سود حاصل می کند در حالی که محصولات دیگر سودی به بار نمی آورند و حتی گاه خسارت هم می زنند.

    میان ماهیت محصولات فرهنگی و ذائقه، رابطه دیالکتیکی برقرار است. دگرگونی در کالاهای فرهنگی، تغییرهایی را در ذائقه ایجاد می کند. چنان که دگرگونی در ذائقه نیز به تغییر شکل های محصولات فرهنگی می انجامد. ساختار زمینه، هم امیال مصرف کنندگان کالاهای فرهنگی را مشروط می سازد و هم آنچه را که تولیدکنندگان برای برآوردن این تقاضاها ایجاد می کنند نیز ساختار می دهد. کار بوردیو در ترسیم نمایی از جایگاه ها، ذائقه ها و رابطه بین آنان متوقف نمی شود. او نشان می دهد که رقابت و مبارزه گروه ها در فضای مربوط به شیوه های زندگی بُعد مخفی از جدال طبقاتی است. زیرا وضع و پذیرش شیوه زندگی فرد در عین حال به معنای وضع و پذیرش قواعد و جهان بینی هایی است که به نابرابری مشروعیت می بخشند. این مشروعیت بخشی نشان می دهد که با اختلافات موجود در فضای اجتماعی، پیش از آنکه ریشه در توزیع نهفته و زیربنایی ثروت داشته باشد، ریشه در استعدادهای فردی دارد. دگرگونی در ذائقه، از کشمکش میان نیروهای مخالف در پهنه های فرهنگی (مثلا هواداران مُد قدیم و طرفداران مُد جدید) و طبقاتی (مثل جناح مسلط در برابر جناح های تحت سلطه) پدید می آید. کانون این کشمکش در داخل نظام طبقاتی جای دارد و کشمکش فرهنگی میان هنرمندان و روشنفکران، بازتابی از یک کشمکش پایان ناپذیر میان جناح های گوناگون طبقه مسلط برای تعریف فرهنگ و در واقع سراسر جهان اجتماعی است. این مخالفت های درون ساختار طبقاتی است که اختلاف ذائقه ها و ساختمان های ذهنی را مشروط می سازد. در نظریه مارکسیستی، جایگاه طبقات، در ارتباط با تولید و در فضای صرفاً اقتصادی تعریف می شود اما بوردیو برخلاف این نظریه، استدلال می کند که به وجود آمدن طبقات با جایگاه مشترک در فضای اجتماعی و عاداتی مشترک در فضای مصرف فعلیت یافته، مرتبط است.

     

    پی نوشت ها


    1ـ او در مصاحبه اى با نیویورک تایمز مى گوید: بیشتر آنچه من تاکنون انجام داده ام، در واکنش به محیط اکول نرمال بوده. فکر مى کنم اگر جامعه شناس نشده بودم، فردى ضد روشن فکر مى شدم. دنیاى روشن فکران همیشه مرا به هراس مى اندازد.

    2ـ پییر بوردیو، «ریاکارى گردانندگان جامعه را علنى مى کند»، گفتوگو با احسان نراقى، مجله اندیشه جامعه، ش 22.

    3ـ راب استونز، متفکران بزرگ جامعه شناسى، ترجمه مهرداد میردامادى، تهران، نشر مرکز، 1379، ص 326.

    4ـ بازى برچسب ها; پییر بوردیو و نظریه کنش در جامعه شناسى، مرتضى مودیها، همشهرى، آذر 80، براى مطالعه بیشتر ر.ک: پییر بوردیو، نظریه کنش; دلایل عملى و انتخاب عقلانى، ترجمه مرتضى مودیها، تهران، نقش و نگار، 1380، ص 10.

    5ـ راب استونز، پیشین، ص 329.

    6ـ همان، ص 332.

    7ـ جورج ریتزر، نظریه جامعه شناسى در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثى، تهران، علمى، 1374، ص 716.

    8ـ همان، ص 720.

    9ـ همان، ص 724.

    10ـ راب استونز، پیشین، ص 338; براى مطالعه بیشتر ر.ک: جورج ریتزر، پیشین، ص 727ـ730.

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    چراغی کوتیانی، اسماعیل.(1384) زندگی و اندیشه بوردیو. ماهنامه معرفت، 14(4)، 92-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    اسماعیل چراغی کوتیانی."زندگی و اندیشه بوردیو". ماهنامه معرفت، 14، 4، 1384، 92-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    چراغی کوتیانی، اسماعیل.(1384) 'زندگی و اندیشه بوردیو'، ماهنامه معرفت، 14(4), pp. 92-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    چراغی کوتیانی، اسماعیل. زندگی و اندیشه بوردیو. معرفت، 14, 1384؛ 14(4): 92-