اخلاق و عرفان اسلامی
Article data in English (انگلیسی)
اخلاق و عرفان اسلامی
استاد محمّدتقی مصباح
اشاره
در جلسه گذشته این سلسله دروس، مباحث حضرت استاد به راه های افزایش حضور قلب در نماز (خشوع، مراتب و لذت آن) اختصاص یافت. ایشان در ادامه این مباحث، در این درس، موضوع خشیت و عظمت الهی و راه درک آن را تبیین نموده اند.
مقدّمه
بحث ما در جلسات گذشته درباره نماز بود که وقتی می تواند اثر واقعی خود را ببخشد که همراه با خشوع باشد; (قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ.)(مؤمنون: 1و2) به این مناسبت، درباره مفهوم «خشوع» توضیح دادیم که اصلا «خشوع» یعنی چه. گفتیم که خشوع احساس خاصی است که به صورت خودباختگی، بریدن و خودشکسته شدن برای انسان پیدا می شود; حالتی که بسیاری از مواقع، همراه با خوف و خشیت و مفاهیمی از این قبیل است. وقتی موارد استعمال این واژه را در قرآن بررسی می کنیم، ارتباط این ها با همدیگر روشن می شود.
راه های ایجاد خشوع در دل
الف. توجه به عظمت الهی و حقارت انسان
خداوند در آیه کریمه ای می فرماید: (لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَی جَبَل لَرَأَیْتَهُ خَاشِعاً مُّتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ) (حشر: 21) اگر قرآن بر کوهی نازل می گردید حالت خشوع بر آن پیدا می شد و از خشیت الهی از هم می شکافت.
خوف، خشیة، هیبة: خشوع و خشیت با یکدیگر همراهند. متأسفانه مفهوم «خشیت» هم درست برای ما روشن نیست. چند واژه در عربی نظیر هم هستند که تصور می شود که مترادف باشند; یعنی کاملا یک معنا دارند: خوف، خشیة و هیبة. هیبت که ما در فارسی به کار می بریم در اصل، عربی است، اما ما معنایی در فارسی برای آن درست کرده ایم; مثلا، می گوییم: از هیبت فلانی برایمان چنان حالتی پیدا شد. «هیبت» حالت خود شخص است که از درک عظمت کسی برایش پیدا می شود; منتها ما در زبان فارسی هیبت را به شخص صاحب عظمت نسبت می دهیم. به هر حال، وقتی انسان با عظمت فوق العاده ای مواجه می شود و خودش را در مقابل او حقیر و ناچیز احساس کند، حالت خودباختگی، فروشکستگی و حالتی که چندان قابل وصف نیست برایش پیدا می شود. گاهی آدم در مقابل یک شخصیت عظیمی که واقع می شود دست و پایش را گم می کند، نمی تواند حرف بزند، زبانش به لکنت می افتد. این همان حالتی است که می گوییم: از هیبت او نتوانستم حرف بزنم. از احساس عظمت شخصی که با او مواجه می شود در چنین حالتی، آدم خودش را گم می کند.
ب. توجه عظمت الهی در برابر عیوب خودمان
گاهی این حالت همراه با شناخت ها یا توجّهات دیگری است; مثلا، آدم درک می کند مخالفت کسی را کرده است، از کسی که چنین عظمتی دارد سرپیچی نموده است، در مقابلش بی حیایی کرده است. در این صورت، حالت خشوع با احساس دیگری همراه می شود; گاهی بر خشوع آدم افزوده می شود، گاهی وقتی عظمت آن شخص را درک می کند متوجه می شود گناهانی که کرده، مخالفت هایی که نموده مستحق عقوبت اند و او عقاب ها و عذاب های بزرگی در عالم آخرت برای گناه کاران فراهم کرده است. این خوفی که از عذاب به انسان دست می دهد به خشیت او ضمیمه می شود.
ولی همیشه احساس خشوع و خشیت به خاطر ترس از عذاب نیست; همان احساسی است که از عظمت موجود عظیمی برای انسان پیدا می شود. آیه ای که می فرماید: «اگر ما قرآن را بر کوه نازل می کردیم احساس خشوع برایش ایجاد می شد»، کوه که گناهی نکرده است که از عذاب بترسد. ما تصور می کنیم که کوه درک ندارد، شاید هم درک دارد، ما درست نمی دانیم. مطالب عجیبی در قرآن و روایات و مکاشفات اهل معنا وجود دارند که برای ما قابل فهم نیستند. قرآن می فرماید: بعضی از سنگ ها از خشیت الهی فرو می افتند: (وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللّهِ)(بقره: 74) درباره سنگی که از قلّه کوه کنده می شود و پایین می آید، قرآن چنین تعبیری دارد; می فرماید: «بعضی از سنگ ها از خشیت الهی فرو می افتند!» سنگ چگونه این خشیت را درک می کند؟ آیا با همین صورت جسمانی اش آن را درک می کند؟ یا یک صورت باطنی ملکوتی دارد که آن درک می کند؟ یا این از باب تشبیه است که قرآن فرموده؟ این ها مطالبی هستند که مفسّران درباره شان بحث کرده اند، ولی ما حقیقتشان را درست نمی دانیم. قرآن می فرماید: «تمام موجودات تسبیح خدا می گویند.» ما نمی فهمیم این یعنی چه. پرندگان در آسمان نماز می خوانند:(کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِیحَهُ)(نور:41) ما سر در نمی آوریم که پرندگان چه جور نماز می خوانند. به هر حال، چیزهایی هستند که ما نمی دانیم. زبان حال اشیا را شاعر چنین نقل می کند:
ما سمیعیم و بصیریم و هشیم از شما نامحرمان ما خامشیم.
تفاوت «خوف» با «خشیت»: به هر حال، به عنوان یک تمثیل هم که فرض کنید، می فرماید: اگر قرآن را بر کوه نازل می کردیم...; یعنی اگر طوری بود که کوه اهمیت قرآن را درک می کرد از هم می شکافت و حالت خشوع برایش دست می داد. اینکه می فرماید: «سنگ از خشیت الهی می شکافد» (بقره: 74)، ظاهراً معنایش این نیست که اگر کوه احساس گناه می کرد از عذاب خدا می ترسید. چنین فرض نشده است که کوه گناه کرده باشد، بلکه همین که عظمت خدا و عظمت کلام او را درک کند حالت خشیت به آن دست می دهد. پس حالت خشیت اعم است از اینکه از احساس گناه باشد، از ترس عذاب باشد یا نه، صرف درک عظمت موجود عظیمی باشد که انسان وقتی در مقابل او واقع می شود، احساس ناچیزی می کند و خود را می بازد و حالتی ترس گونه به او دست می دهد; مثل آدمی که گاهی می ترسد، می لرزد و رنگش می پرد. ولی این معنایش آن نیست که فقط از عذاب جهنم می ترسد، اصلا از درک عظمت این جور می شود.
در روایات آمده است:وقتی حضرت امام حسن(ع) نزدیک مسجد می آمدند، رنگشان می پرید، بدنشان می لرزید.1) یا درباره حضرت زهرا(علیها السلام) هست که وقتی در محراب عبادت می ایستادند، بند بند بدنشان می لرزید. خدای متعال به ملائکه وحی می فرمود که فرشتگان مقرّب من! ببینید بنده من، کنیز من چگونه از خشیت من به خود می لرزد و شاهد باشید که دوستان او را به خاطر او مورد شفاعت او قرار می دهم.2
به هر صورت، مفهوم «خشیت»، که در فارسی، آن را به «ترس» معنا می کنیم، شاید با خوف اندکی فرق داشته باشد; خشیت اعم از این است که از ترس عذابی، خطری یا از احساس عظمت باشد، اما خوف غالباً در موردی است که آدم از خطری می ترسد، گرچه آن هم کلّیت ندارد; (وَیُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَالْمَلاَئِکَةُ مِنْ خِیفَتِهِ)(رعد: 13) ظاهراً ملائکه هم که خداوند درباره شان می فرماید: (لَا یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ)(تحریم: 6)، گناهی ندارند، ولی ترس دارند، خوف از خدا دارند. این خوف به خاطر ترس از جهنم نیست، ترس از عذاب نیست، حالتی است که در موجود ذی شعوری پیدا می شود، وقتی خود را در مقابل عظمت فوق العاده ای می بیند. پس خشوع ممکن صرفاً از درک عظمت الهی باشد; ممکن است علاوه بر این، از حالت خجالت و شرمندگی باشد که مرتکب گناه در حضور الهی شده است; ممکن است علاوه بر این ها، از ترس عذاب الهی هم باشد. همه این ها ممکن است موجب خشوع شوند; مثل آدم مجرمی که از او بازجویی کرده اند و درک کرده که محکوم به اعدام است. از وقتی که این درک برایش پیش می آید، دیگر نمی تواند پنهان کاری کند و به همین دلیل، حالت بریدن به او دست می دهد. پس برای اینکه خشوع در انسان پیدا شود باید پیشتر در این مقولات بیندیشد; ابتدا باید سعی کند که عظمت خدا را درک نماید و حقارت خودش را در مقابل عظمت الهی تا آنجا که می تواند، بسنجد. این مسئله بسیار مهمی است. نماز که محل بحث ماست، با تکبیر شروع می شود; یعنی با یاد بزرگی خدا. «اللّه اکبر» یعنی: خدا بزرگ ترین است. (توجه به بزرگی خدا) پس از قرائت، مجدّداً می گوییم: «اللّه اکبر»، از رکوع سربلند می کنیم، «اللّه اکبر»; پس سجده اول، «اللّه اکبر»; پس هر عملی که انجام می دهیم، ذکر تکبیر است و توجه به عظمت خدا. از این معلوم می شود که توجه به بزرگی خدا در عبادت ما زیاد نقش دارد; چون این همه بر آن تأکید می شود و تکرار می گردد. نماز هم که تمام شد، مستحب است سه مرتبه تکبیر بگوییم. در تعقیبات نماز هم مستحب است در تسبیحات حضرت زهرا(علیها السلام)، 34 مرتبه تکبیر بگوییم. از اینجا آدم می فهمد کسی که این دستورات را داده است بهتر می دانسته که انسان چگونه باید تربیت شود، چگونه باید رشد کند و چگونه باید به خدا تقرّب پیدا کند; او می دانسته است که توجه به چه مفاهیمی برای او بیشتر ضرورت دارد. اگر ما بخواهیم حالت خشوع برایمان پیدا شود ـ ان شاءاللّه ـ از راه درک عظمت و بزرگی خدا این حالت برایمان پیدا می شود. پس یکی از حالاتی که موجب خشوع می شود، وقتی است که آدم عظمت الهی را درک کند.
مفهوم «عظمت»: چگونه عظمت خدا را درک کنیم؟ اصلا چه مفهومی از عظمت خدا داریم؟ وقتی می گوییم خدا بزرگ است، علی عظیم است، چه معنایی از آن درک می کنیم؟ ما بشر هستیم و موجودی مادی و محدود. معرفتمان هم بسیار ضعیف است. باید با عنایت الهی و با همّت خودمان زحمت بکشیم تا به تدریج، معرفتمان را زیاد کنیم. ولی به هر حال، معرفت ما از همین مفاهیم مادی شروع می شود. «بزرگی» که ما می فهمیم، ابتدائاً یک مفهوم جسمانی است، از مقوله کمیت است; می گوییم: فلان چیز بزرگ است; یعنی حجمش زیاد است. هرقدر بتوانیم تصور کنیم که این حجم بزرگ تر و طول و عرض و عمقش بیشتر باشد، می گوییم: بزرگ تر است. بعد متوجه می شویم موجوداتی هستند که حجم ندارند، جسمانی نیستند، حقیقتی در آن هاست که اگر بخواهیم به امور جسمانی تشبیه کنیم، باید بگوییم: بزرگی دارند; مثلا، همه ما معتقدیم که دارای روح هستیم و روح جسمانی نیست و حجم ندارد. بعد خودمان می گوییم: بعضی ها روحشان بزرگ است; عظمت روحی دارند. این بزرگی روح غیر از بزرگی جسمانی است، معنایش این نیست که حجم روحشان بزرگ تر است. «بزرگی» به روح نسبت می دهیم و می گوییم فلانی دارای عظمت روحی است، به خاطر آن است که لفظی نداریم آن معنا را درست بیان کند. به همین دلیل، از الفاظ مادی استفاده می کنیم; به اصطلاح، در مفهوم بزرگی توسعه می دهیم و می گوییم: بزرگی منحصر به بزرگی جسمانی نیست، یک جور بزرگی دیگری هم داریم که معنوی و غیرجسمانی است; آنکه متناسب با موجودات غیرمادی و روحانی است، و وقتی بخواهیم به خدا نسبت بدهیم، می گوییم: از آن سنخ عظمتی است که مادی و جسمانی نیست. خدا عالی ترین مقامش است، او اکبر است. ولی به هر حال، ما چاره ای نداریم، ذهن ما از مفهوم «بزرگی» ابتدائاً جز حجم، چیزی را درک نمی کند. در نهج البلاغه هست که مورچه هم تصور می کند که خدای او دو شاخک دارد. چون این شاخک ها برای وجود مورچه خیلی نقش دارند. تصور می کند اگر موجودی شاخک نداشته باشد، ناقص است.
ما هم در عالم جسمانیت خودمان، چیزهایی که برای خدا درک می کنیم از همین قبیل هستند. چاره ای هم نیست، وقتی می گوییم: «خدا علوّ دارد»، تصور می کنیم او بالای آسمان هاست; فکر می کنیم او باید در فضای بالاتری باشد، با اینکه خدا همه جا هست: (فَأَیْنََما تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ) (بقره: 115) اما چه کنیم که از معنای «علوّ» ابتدا غیر از علوّ جسمانی چیزی نمی فهمیم، باید به ذهن خودمان فشار بیاوریم و خودمان را آماده کنیم تا اینکه بگوییم یک علوّ دیگری هم هست که غیرجسمانی است.
روح ما تا چه اندازه با صفات الهی آشنا می شود؟ به اندازه معرفت ما. هر قدر معرفت ما بیشتر شود، این مفاهیم هم در ذهن ما از آلودگی ها و ضمایم مادی پاک تر می گردند و از خواص مادی تجرید می شوند، وگرنه مفاهیمی که اول می فهمیم همان هایی هستند که در امور مادی هم به کار می بریم. وقتی می گوییم: خدا بزرگ است، به ذهنمان می آید که یعنی: حجم بزرگی دارد; یا خدا علی اعلاست یعنی: آن بالا بالاهاست. اما خدا بالا و پایین ندارد، همه جا بزرگ تر است.
این مقدّمه را به این خاطر عرض کردم که ما وقتی بخواهیم درباره مسائل معنوی هم فکر کنیم به خاطر خواص جسمانی مان، ابتدا باید از همین مسیر مادیات و حسّیات و مانند این ها شروع کنیم، کم کم درک های حسی و مادی مان را تجرید کنیم تا به درک های ماورای مادی نزدیک شویم. وقتی ما بخواهیم عظمت خدا را درک کنیم، خدا را که نمی بینیم، نه با دل و نه با چشم، آن معرفت و رؤیت قلبی را هم که امیرالمؤمنین(علیه السلام)می فرمود، نداریم و خدا هم با چشم دیدنی نیست. پس ما عظمت خدا را چگونه درک کنیم؟ چگونه او را به ذهن خودمان بباورانیم و در دل خودمان معنایی از عظمت او درک کنیم تا با توجه به عظمت خدا، حالت خشوع در ما پیدا شود؟ گفتیم: خشوع از درک عظمت و مقایسه با حقارت خود آدم پیدا می شود.
چگونه عظمت خدا را درک کنیم؟ حدیثی در روضه کافی هست که از آن نکته هایی استفاده می شود که شاید به درد این بحث ما بخورند; حدیث این است: خانمی بود عطرفروش، نامش زینب عطّاره. این خانم به خانه پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)می آمد و خانم ها از او عطر می خریدند، گاهی هم خود پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)از او عطر می خریدند. یک روز حضرت به منزل تشریف آوردند، متوجه شدند بوی عطر می آید، فهمیدند زینب عطّاره به خانه شان آمده است. به او فرمودند: «اذا اتیتنا طابت بیوتُنا»; شما هر وقت به خانه ما می آیی، خانه ما خوش بو می شود. او هم خانم مؤدبّی بود، عرض کرد: یا رسول اللّه، بوی شما از هر عطری خوش تر است; خانه شما به واسطه شما خوش بوتر است. بعد عرض کرد: یا رسول اللّه، من امروز که خدمت شما آمدم، برای عطرفروشی نیامدم، امروز کار دیگری با خود شما دارم. حضرت فرمودند: چه کار داری؟ گفت: آمده ام تا عظمت خدا را بشناسم، می خواهم عظمت خدا را درک کنم; آمده ام از شما یاد بگیرم. وقتی می بینیم پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)چه جوابی به این خانم دادند، به تحلیلمان بیشتر مطمئن می شویم که ناچاریم در ابتدا از همین مفاهیم مادی استفاده کنیم; فرمودند: «درباره عظمت خلق خدا بیندیش.»3 ذهن او در آن وقت نمی توانست عظمت خدا را درک کند، او تازه می خواست شروع کند تا حالت درک عظمت الهی در آن پیدا شود. حضرت به این موضوع توجه داشتند که اگر بخواهد مفهومی از عظمت در نظر داشته باشد، ابتدا عظمت جسمانی به ذهنش می آید، بعد از این طریق باید به عظمت فوق جسمانی و معنوی برسد. به همین دلیل، اول سعی کردند عظمت جسمانی را درست در ذهنش تصویر کنند.
راه تصور اشیای بزرگ: ما وقتی می خواهیم چیز بزرگی را تصور کنیم بزرگی اش را تا چه اندازه می توانیم تصور کنیم؟ ما معمولا کوچکی و بزرگی را با چشم می بینیم. زاویه چشم ما هم محدود است. اگر چیز خیلی بزرگی را بخواهیم در دایره دیدمان قرار دهیم تا حد محدودی می توانیم این کار را انجام دهیم. هر قدر هم جسم از چشم ما دورتر می شود آن چیز کوچک تر می گردد، تا بتواند مورد رؤیت ما قرار بگیرد; مثلا، شما در خیابان که می روید درخت های دور را کوچک می بینید; هیچ گاه درخت به همان اندازه خودش نمی تواند در چشم ما منعکس شود و در دایره دید ما قرار گیرد. کسانی که هواپیما سوار شده اند، وقتی از بالا به پایین نگاه می کنند، کوه ها یا دریاها یا دشت های وسیع را خیلی کوچک تر از اندازه خودش می بینند. شما هیچ وقت نمی توانید کوه دماوند را به همان اندازه که هست ببینید. اگر بخواهید آن را به همان اندازه که هست، ببینید، باید مجاور کوه بشوید، آن هم تازه یک قسمتش را بیشتر نمی توانید ببینید. پس دید ما اشیای بزرگ را آن طور که در خود واقعیتشان بزرگ هستند، نمی تواند ببیند. وقتی می خواهیم ببینیم، باید کوچک بشوند تا بتوانیم ببینیم، تا اندازه معیّنی زاویه چشم ها می توانند اشیا را به حد واقعی خودشان ببیند. از آنکه دورتر می شوند کوچک و کوچک تر می شوند تا ریز می شوند. شما اگر از بالای هواپیما به اقیانوسی نگاه کنید، همه آن اقیانوس را آن طور که هست نمی بینید; کوچک تر می شود، ریز می شود. بنابراین، اولا، درک حسی ما نسبت به کوچک ها و بزرگ ها خیلی محدود است.
به دنبال این، درک خیالی می آید. شما می توانید در ذهن خودتان یک چیز خیلی بزرگی را ـ مثلا، یک کوه خیلی بزرگ یا یک دریای وسیع را ـ در اندازه بزرگی تصور کنید که نمونه اش را در خارج ندیده باشید. صورت های خیالی که ما در ذهنمان از اشیای بزرگ تصور می کنیم باز هم محدودند حتی اگر به اندازه تصور کوه دماوند باشند; اگرچه شما اشیا را به اندازه ای که هستند نمی توانید در ذهنتان تصور کنید. علاوه بر این، چشم شما آن اندازه نمی بیند، در ذهن هم نمی توانید این قدر تصویر بزرگ از اشیا بسازید; قدری بزرگ می شود ساخت، اما آدم نمی تواند اشیای بزرگ را به اندازه واقعی شان تخیّل کنید. ذهن قدرتش بر تصورات اشیای بزرگ محدود است. پس اگر بخواهیم بزرگی چیزی را درک نماییم چه کنیم؟
سعی می کنیم این را با مقایسات درک کنیم; مثلا، می گوییم: صد برابر بزرگ تر از چیزی که ابتدا درک کردیم و قدرت تخیلّش را داریم. ولی دیگر نمی توانیم آن را تصور کنیم، آن را با اعداد نشان می دهیم; یعنی پس از درک خیالی، نوبت به درک مفهومی و عقلی می رسد; در آنجا دیگر مفهوم عقلی به کار می بریم تا بزرگی را درک کنیم، وگرنه خیال ما نمی تواند صورت خیالی بزرگ را به درستی تصور کند. اینجاست که پای اعداد و ارقام و مقایسات به میان می آید. ولی تصور اعداد و ارقام هم برای ما بی نهایت نیست; مثلا، ما چقدر بین میلیون و میلیارد فرق می گذاریم؟ می گوییم: یک میلیارد تومان خیلی بیش از یک میلیون تومان است، اما چقدر؟ اگر بگویند یک تریلیون، یک کاتریلیون، یک عدد بزرگ نجومی، اصلا ما نمی توانیم درست تصور کنیم. معمولا اشخاص ساده بین هزار تومان و یک میلیون تومان چندان فرقی نمی گذارند; بین میلیون تومان و میلیارد تومان خیلی فرق نمی گذارند. ما معمولا با مفاهیم این اعداد آشنا شده ایم، اسم هایش را بلدیم، وگرنه درست نمی توانیم مقایسه کنیم که این چند برابر آن است و چقدر بزرگ تر است، و نمی توانیم این را درست تصور کنیم. فقط با همین مفاهیم، اسماً می گوییم: این هزار برابر آن است; یک میلیارد یعنی: هزار میلیون; یک میلیون یعنی: هزار تا هزار. بالاخره این هم محدود است. در آخر هم نمی توانیم با اعداد و ارقام، کاملا بزرگی یک شیء بسیار بزرگ را تصور کنیم.
بهترین راه این است که بیاییم یک شیء بزرگ را از اول خیلی کوچک فرض کنیم و بعد بیاییم آن را با اعداد و ارقام و با تصورات ذهنی بسنجیم که چند برابر بزرگ می شود. این مقدّمه را برای این گفتم که ببینید پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) برای اینکه عظمت خدا را به زینب عطّاره یاد بدهند، چه کردند.
شما وقتی بیابان بزرگی را تماشا می کنید، کوه های بزرگ، دریاها، اقیانوس ـ اگر فرض کنید در مقابل بیابان وسیعی که مثلا، صد فرسخ در صد فرسخ است، انگشترتان بیفتد، انگشتر شما با این بیابان با عظمت چه نسبتی دارد؟ یا با کوه دماوند چه نسبتی دارد؟ نمی توانید بگویید چند یک آن است، اما می گویید: خیلی کوچک است; انگشتری است در مقابل بیابانی. این راهی است برای اینکه ما بتوانیم نسبت بین کوچک و بزرگی را این جور تصور کنیم. حالا شهر خودتان را نسبت به ایران تصور کنید، کل ایران نسبت به آن چقدر بزرگ تر است؟ مثل حلقه ای است در یک بیابان. ایران را نسبت به کره زمین حساب کنید. کل کشور ایران نسبت به همه کره زمین، مثل حلقه ای است در یک بیابان. پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) به زینب عطّاره فرمودند: این کره زمین با عظمتش، نسبت به آنچه او را احاطه کرده است مثل حلقه ای است که در یک بیابان افتاده است. وقتی همه این ها را نسبت به آسمان اول بسنجید، آسمان آن قدر از کل این ها بزرگ تر است که همه این ها مثل حلقه ای هستند نسبت به آسمان دوم، و همین طور تا برسد به عرش.4
آن زمان ها «سال نوری» و این حرف ها مطرح نبود که بتوانند توضیح بدهند. وقتی برای یک خانم ساده ای می خواستند عظمت عالم را بگویند، دیگر از این بهتر نمی شد گفت. امروز کسانی که با مسائل کیهانی آشنا هستند تا حدی می توانند تصور کنند که کره زمین نسبت منظومه شمسی چقدر کوچک است. اگر ما منظومه شمسی را به اندازه یک پرتقالی تصور کنیم کره زمین ما به اندازه یکی از برجستگی های روی پرتقال هم حساب نمی شود. اگر این منظومه شمسی را نسبت به کهکشانی که ما در آن هستیم حساب کنیم به اندازه یک دانه ارزنی در مقابل خرمنی حساب نمی شود. وقتی نور از خورشید می تابد، تا به کره زمین ما برسد قریب هشت دقیقه طول می کشد تا نور به اینجا برسد، با اینکه نور هر ثانیه ای سیصد هزار کیلومتر را طی می کند. حالا ببینید بین کره زمین ما تا خورشید چقدر فاصله است! این منظومه ـ که خورشد جزو آن است ـ وقتی در آن کهکشان قرار می گیرد چه نسبتی با آن دارد! گاهی هم بین یک کهکشان تا کهکشان دیگر ده میلیارد سال نوری فاصله است. ده میلیارد یعنی: ده هزار میلیون سال نوری که هر ثانیه اش سیصد هزار کیلومتر را نور طی می کند. این عالم چه عظمتی دارد! پس زمین ما در مقابل این کهکشان بسیار کوچک تر از یک حلقه در مقابل یک اقیانوس یا کل زمین است.
حقارت انسان در برابر عظمت عالم وجود: ما در کجای این زمینی که به اندازه یک حلقه انگشتر من و شماست، قرار داریم؟ شهر ما و کشور ما به اندازه یک نقطه سیاهی است روی این حلقه انگشتر. در این نقطه سیاه، ده میلیون انسان زندگی می کنند که من هم یکی از آن ها هستم. اگر آدم در این مقایسه بیندیشد، آن وقت کوچکی خودش را در مقابل عظمت این عالم جسمانی درک می کند ـ البته تا آنجا که ذهن او کار می کند. پس از این چیست؟ خدا می داند.
اگر آدم خودش را فقط در مقابل همین عالم جسمانی تا آنجا که شناخته است، حساب کند، چه به حساب می آید؟! چنین عالمی با همه عرض و طول و عظمتش، با یک اراده خدا به وجود آمده است! و بایک اراده خدا هیچ می شود! ببین خدا چه کرده است! پس برای اینکه ما عظمت الهی را درک کنیم و همان گونه که پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله)به زینب عطّاره، به یک خانم عطر فروش، یاد دادند، امیدواریم ان شاءاللّه پس از پنجاه، شصت سال درس خواندن فقه و اصول و فلسفه و عرفان بتوانیم به اندازه آن خانم عطّاره عظمت عالم را درک کنیم و دست کم موقعی که می خواهیم نماز بخوانیم کوچکی خودمان را در مقابل این عالم جسمانی تا اندازه ای که عقلمان می رسد بسنجیم، ببینیم ما چه هستیم. اگر آدم این نکته را درک کند حالت خشوع به او دست می دهد و اگر چیزهای دیگر هم ضمیمه اش شوند تصور کند که موجودی با این حقارت در مقابل خدای آفریننده آسمان و زمین سرپیچی می کند و گاهی به خدا اعلان جنگ می دهد، چقدر خجالت می کشیم! چه موقع انسان به خدا اعلان جنگ می دهد؟ قرآن می فرماید: کسانی که ربا خواری را ادامه دهند، به خدا اعلان جنگ می کنند. اگر انسان یک سر سوزن فطرت انسانی اش بیدار باشد، بجاست از خجالت آب شود. با چه کسی می خواهیم جنگ کنیم؟
اگر از عظمت گناه و عذاب هایی که خدا در عالم آخرت آفریده است تصوری داشته باشیم، عامل دیگری برای خشوع پیدا می شود.
پس برای اینکه بتوانیم نماز با خشوع بخوانیم، پیشتر باید درباره عظمت الهی بیندیشیم. راهی که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) معرفی کردند این است که درباره عظمت مخلوقات خدا بیندیشیم. آن وقت در ذهن خودمان و با عقل خودمان بگوییم کسی که همه این ها را با یک اراده آفریده است، خود چه عظمتی دارد! آن عظمت، دیگر عظمت مادی نیست و از طریق مادیات نمی توانیم به او پی ببریم.
پی نوشت ها
1ـ عن ابى عبداللّه(علیه السلام) قال: «کان على بن الحسین(علیه السلام) اذا قام الى الصلاةِ تغیّر لونه فاذا سجد لم یرفع رأسه حتى یرفض عرفاً.» (محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 46، ص 64، روایت 23، باب 5.)
2ـ عن النبى(صلى الله علیه وآله): «... یا ملائکتی انظروا الى امتى فاطمة سیدة امائى قائمةٌ بین یدى ترتعهُ فرائضها من خنیفتى و قد اقبلت بقلبها على عبادتى اشهدتکم انّى قد آمنت شیعتها من النار...» (همان، ج 28، ص 37، روایت 11، باب 2.)
3ـ ر.ک: همان، ج 6، ص 83، روایت 10، باب 31.
4ـ همان.