معجزات و کرامات پیامبر اعظم(صلی الله علیه وآله) مصطفی کریمی
Article data in English (انگلیسی)
معجزات و کرامات پیامبر اعظم(صلی الله علیه وآله)
مصطفی کریمی
چکیده
کارهای خارق العاده بسیاری به دست پیامبر اعظم(صلی الله علیه وآله) یا برای تأیید آن حضرت رخ داده که برخی از آنها معجزه اصطلاحی و برای اثبات نبوّت حضرت بوده است; مانند: قرآن کریم، شقّ القمر، شهادت حیوانات به نبوّت ایشان، تسبیح سنگ ریزه در دست حضرت و خبر از مسموم بودن غذا با علم غیب. برخی دیگر از این امور نه برای اثبات نبوّت، بلکه به عنوان کرامات حضرت رخ داده است; مانند: معراج، تصرف در ادراک دیگران، انداختن رعب در دل دشمنان و آرامش در دل مؤمنان، یاری شدن با سپاه غیبی، فزونی بخشیدن به غذا، چاق و پر شیر کردن گوسفند، شفا دادن امراض، اخبار از غیب، آگاهی از ضمیر افراد و اسامی و اوصاف اشیا بدون دیدن آنها، خبر از گم شدگان و آگاهی به زبان و حالات حیوانات. قسم سوم کارهای خارق العاده پیش از بعثت ایشان و برای ایجاد زمینه برای بعثت بوده که «ارهاص» نام دارد; مانند: حرکت ابر بالای سر حضرت برای سایه افکندن بر ایشان. این مقال نیم نگاهی به معجزات و کرامات آن حضرت دارد.
مقدّمه
توجه و مطالعه در زوایای گوناگون شخصیت، اعمال، رفتار و زندگی پیامبر اعظم(صلی الله علیه وآله)برای ما مسلمانان از اهمیت بسزایی برخوردار است و آثار علمی و عملی فراوان دارد. یکی از مسائل مهم درباره آن حضرت، کارهای خارق العاده و معجزاتی است که به دست آن حضرت و یا برای تأیید ایشان انجام گرفته است. در این باره، نخست چند نکته به عنوان پیش نیاز بحث یادآوری می گردد:
1. توجه به معجزه، به زمان صدور معجزات به دست پیامبران
الهی(علیهم السلام) باز می گردد. طبق بیان قرآن کریم، مردم از مدعیان
نبوّت، نشانه خدایی می خواستند:
گفتند: شما جز بشری مثل ما نیستید. می خواهید ما را از آنچه پدرانمان می پرستیدند، باز دارید؟ پس برای ما حجتی بیاورید. (ابراهیم: 10)
دانشمندان علوم ادیان الهی نیز از دیرباز، با نگاه های گوناگون، در باب معجزه تحقیق داشته اند.1
2. «معجزه» اسم فاعلِ باب افعال از «عجز» (ضعف و ناتوانی)2 به معنای ناتوان کننده، در سه اصطلاح به کار می رود:
- الف. در اصطلاح عام، هر کار خارق العاده ای است که به اتّکای قدرت خداوند انجام گیرد.
- ب. در اصطلاح خاص، هر کار خارق العاده ای است که به اتّکای قدرت خداوند و برای اثبات مقامی الهی (نبوّت یا امامت) انجام گیرد.3
- ج. در اصطلاح اخص، چیزی است که پیامبر به عنوان دلیل نبوّت خود ارائه می دهد4 که عبارت است از: کار خارق العاده ای که با عنایت ویژه خداوند5 به دست مدعی نبوّت، برای اثبات صدق مدعای خویش انجام می گیرد و همراه با تحدّی6 و مطابق مدعای مدّعی نبوّت است.
3. قرآن کریم واژه «معجزه» را به کار نبرده است7 و از معجزات پیامبران با واژگان دیگر یاد می کند که بر خلاف واژه «معجزه» دارای ارزش معرفتی اند; مانند: «آیه»،8 «بینه»،9 «برهان»،10 «سلطان».11
4. «معجزه» اصطلاحی با سایر امور خارق العاده متفاوت است:
- الف. فرق «معجزه» با «کرامت» در این است که کرامت به رغم خارق العاده و به اذن الهی بودنش، همراه با ادّعای نبوّت نیست.
- ب. فرق «معجزه» با «ارهاص»12 در این است که ارهاص پیش از بعثت، برای فراهم کردن زمینه نبوّت انجام می گیرد.13
- ج. فرق معجزه با کارهای خارق العاده مدعیان دروغین نبوّت این است که کارهای آنها بر خلاف ادعاهایشان رخ می دهد; مثلا، مسیلمه کذّاب مدعی شد آب دهانش چاه کم آب را پر آب می سازد، ولی بر خلاف ادعایش، آب دهان او چاه را کاملا خشک کرد.14
- د. فرق معجزه با سحر و عمل مرتاضان این است که بر خلاف معجزه، اولا کار ساحران و مرتاضان محدود است. علاوه بر این، هر کدام از آنها فقط بر انجام کار خاصی قادرند. ثانیاً، کار آنها قابل تعلیم و تعلّم است و برای هر کسی میسّر است. ثالثاً، سحر و عمل مرتاضان مغلوب عامل ماورای طبیعی و یا عامل طبیعی دیگر واقع می شود.
5. معجزه علت مادی ناشناخته یا علت معنوی دارد15 که با موهبت الهی در نفس پیامبر محقق می شود. بنابراین، بدون توجیه طبیعی آن16 یا مستثنا دانستن آن از قانون علّیت17 یا تفسیر قانون علّیت به توالی اشیا،18 می توان وقوع معجزه را پذیرفت. قرآن کریم تمام جنّیان و انسان ها را به هماوردی دعوت می کند و شاهدی زنده بر امکان و وقوع معجزه است.
6. شناخت پیامبران ـ فی الجمله ـ مبتنی بر معجزه است و آگاهی از مجموعه قراین مربوط به شخصیت، پیروان و محتوای دعوت و بشارت پیامبر پیشین یا هم عصر نسبت به تمام انبیا و همه مردم عمومیت ندارد و یقین آور نیست; زیرا اولا، در مواردی مانند حضرت عیسی(علیه السلام) به خاطر کمی سن، زمینه بروز و شناخت شخصیت وی فراهم نخواهد شد. ثانیاً، مردم نمی توانند ویژگی های پیامبران الهی و پیروان ایشان را به طور دقیق تشخیص دهند. ثالثاً، همه مردم توان درک موافقت محتوای دعوت انبیا را با عقل و فطرت ندارند. رابعاً، بشارت پیامبر پیشین در مورد اولین پیامبر قابل تصور نیست; ولی معجزه نسبت به تمام انبیا و همه مردم عمومیت دارد و حجت را بر آنان تمام می کند. بدین روی، مردم به رغم شناخت پیامبران، از آنان نشانه الهی می خواستند.19
7. از کاربردهای قرآنی درباره معجزه مانند آیه، بیّنه، برهان و سلطان و روایات ائمّه اهل بیت(علیهم السلام)20 استفاده می شود که اگر معجزه به دست مدّعی نبوّت همراه با دعوت دیگران به هماوردی واقع شود، دلالتش بر صدق مدّعا و نبوّتِ آورنده آن عقلی21 و برهانی است;22 زیرا اولا، خداوند حکیم است. ثانیاً، حکمت خداوند اقتضا دارد که پیامبرانی را برای هدایت انسان ها بفرستد. ثالثاً، مردم به گونه ای آفریده شده اند که ادعای نبوّت را از کسی که معجزه می آورد، سوء سابقه ندارد و بر خلاف عقل سخن نمی گوید، می پذیرند. رابعاً، با توجه به مقدّمات بیان شده، اگر سخن مدّعی نبوت، که معجزه آورده است، دروغ باشد، چون موجب گم راهی مردم می شود، باید خداوند رسوایش کند، وگرنه مردم به گم راهی می افتند و این خلاف حکمت الهی است. نتیجه آنکه چون مدّعی نبوّت معجزه آورده است و خداوند رسوایش نمی کند، پس در مدعایش راستگوست.
8. علاوه بر اثبات نبوّت آورنده، امور متعدد دیگری نیز جزو قلمرو دلالت معجزه23 است; مانند تعیین مصداق واقعی خدا،24 توحید، علم و قدرت فوق العاده خداوند، نبوّت عامّه، علم یا قدرت فوق العاده پیامبر و صدق گفتار پیامبر.
9. قرآن کریم و روایات نقل شده از طریق شیعه25 و اهل تسنّن26 کارهای خارق العاده بسیاری برای پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)برشمرده اند. طبق سند صحیح، امام موسی کاظم(علیه السلام) قریب به سی کار خارق العاده برای حضرت بیان می نماید.27 طبق آنچه درباره اصطلاح «معجزه» گذشت، این امور خارق العاده تحت سه عنوان «معجزات» و «کرامات» و «ارهاص» بیان می گردد:
معجزات حضرت پیامبر اعظم(صلی الله علیه وآله)
امور خارق العاده ای که خداوند مستقیم و یا به دست پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) برای اثبات نبوّت آن حضرت انجام داده عبارت است از:
1. قرآن کریم
قرآن کریم معجزه جاویدی است که خداوند بر امّت آخرالزّمان منّت گذاشته و آن را بر پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)فرو فرستاد تا همیشه راهنمای بشر به نیک بختی باشد. قرآن بزرگ ترین و روشن ترین معجزه پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) از حیث دلالت بر نبوّت آن حضرت است; زیرا خود همان وحی ادعا شده و نیز معجزه است و گواه آن در خودش بوده و دلیل و مدلول در آن جمع شده است.28 با عنایت به اینکه مباحث مربوط به اعجاز قرآن کریم بحث مفصلی می طلبد، که خارج از حوصله این نوشته است، در اینجا تنها به بیان چند مطلب کلی بسنده می شود:
1. قرآن کریم معجزه بودن خود را با تحدّی ثابت می کند; زیرا از همگان می خواهد اگر در الهی بودن آن شک دارند، با همکاری فکری و معنوی با همدیگر، همانند قرآن،29 ده سوره30 و یا یک سوره مانند سوره های آن بیاورند. اعلام می دارد: اگر تمام انسان ها و جنّیان به یاری هم برخیزند، نمی توانند مانند قرآن بیاورند.31 و در نهایت، می خواهد اگر در الهی بودن قرآن شک دارند، از هر کسی جز خدا یاری بطلبند و همانند آن یک سوره بیاورند; ولی هرگز نخواهند توانست:32
(وَ إِن کُنتُمْ فِی رَیْب مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَی عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَة مِن مِثْلِهِ وَادْعُواْ شُهَدَاءکُم مِن دُونِ اللّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ فَإِن لَمْ تَفْعَلُواْ وَلَن تَفْعَلُواْ فَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ)(بقره: 23ـ24); و اگر در آنچه بر بنده خود نازل کرده ایم شک دارید، پس اگر راست می گویید سوره ای همانند آن بیاورید و گواهان خود را از غیر خدا فراخوانید. پس اگر نکردید و هرگز نمی توانید کرد، از آتشی که سوختش مردمان و سنگ هایند و برای کافران آماده شده است، بپرهیزید.
از آیه شریفه استفاده می شود که راه آزمایش و پی بردن به معجزه بودن قرآن، همواره باز است و انسان ها در هر دوره ای می توانند از راه آزمایش بدان برسند.
طبق شواهد تاریخی، پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) به قرآن با عنوان یک امر خارق العاده الهی برای اثبات نبوّت خویش تحدّی کرده و مخاطبان آن حضرت، به ویژه ادبای فصیح و بلیغ، برای همانندآوری آن تلاش فراوان کرده اند، ولی به این امر موفق نشده اند. بنابراین، ثابت می شود که قرآن کریم معجزه الهی است.
2. قرآن کریم از وجوه گوناگون معجزه است که مهم ترین آن عبارت است از:
الف. فصاحت و بلاغت: پیامبران برای اثبات رسالت الهی خود، متناسب با شرایط زمان و توانایی علمی و عملی مردم عصر خویش، معجزه می آوردند. قرآن هنگامی در میان مردم عرب نازل شد که فصاحت و بلاغت رواج فراوان داشت و آنان در این زمینه سرآمد دوران بودند. امام رضا(علیه السلام) ضمن بیان راز تنوّع معجزات پیامبران می فرمایند:
خداوند آنگاه محمّد(صلی الله علیه وآله) را برنگیخت که سخنوری و خطابه میان مردم رواج داشت. پس او از جانب خدا پندها و حکمت هایی آورد و کلام آنان را باطل نمود.33
قرآن کریم از فصاحت و بلاغت اعجازی برخوردار است و کلماتی شیوا و تلفّظی روان و آهنگی دلنشین و سخنی رسا و گویا دارد. این ویژگی قرآن کریم از همان روزهای نخست نزول مورد توجه ادیبان فصیح و بلیغ بوده است. برای نمونه، ولید هنگام شنیدن آیاتی از قرآن کریم گفت:
به خدا سوگند، سخنی از محمّد شنیدم که از کلام آدمیان و پریان نیست. به راستی، برای آن شیرینی ویژه ای است و شادابی خاص، شاخصارش پرثمر، و ریشه هایش پر برکت. به راستی که آن کلام همواره برتری می یابد و کلامی بر آن برتری نمی یابد.34
ب. هماهنگی و عدم اختلاف: آیه ذیل دلالت دارد بر اینکه در قرآن کریم، هیچ گونه اختلاف نیست، و حال آنکه 23 سال نازل شده است، و اگر غیر الهی بود حتماً در آن اختلاف یافت می شد:
(أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِاللّهِ لَوَجَدُواْ فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیراً) (نساء: 82);
آیا در [معانی] قرآن نمی اندیشند و اگر از جانب غیر خدا بود، قطعاً در آن اختلاف بسیاری می یافتند.
ج. امّی بودن آورنده آن: آیات 23 و 24 سوره بقره ـ که بیانش گذشت ـ طبق این احتمال، که ضمیر «مثله» به پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)بازگردد، بر معجزه بودن قرآن کریم از حیث آورنده آن دلالت دارند. در روایتی از امام سجاد(علیه السلام)آمده است که مراد از «مِن مثله»، «من مثل محمّد» است که هیچ گاه آموزش ندید و چیزی ننوشت.35 و نیز آیه ذیل بر این مطلب دلالت دارد:
(قُل لَوْ شَاء اللّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَیْکُمْ وَلاَ أَدْرَاکُم بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ)(یونس: 16);
بگو: اگر خدا می خواست آن را بر شما نمی خواندم و [خدا] شما را بدان آگاه نمی گردانید. قطعاً پیش از [آوردن] آن روزگاری در میان شما به سر برده ام، آیا فکر نمی کنید؟
د. خبرهای غیبی و پیشگویی ها: نمونه روشن پیش گویی قرآن کریم، خبر از شکست ایران به دست لشکر روم است. خداوند در قرآن می فرماید:
(الم. غُلِبَتِ الرُّومُ) (روم: 1و2);
روم مغلوب شد.
در سبب نزول این آیه شریفه، آمده است که امپراتور ایران لشکری به فرماندهی شهریران به سوی رومیان فرستاد و بر آنها پیروز شدند. این خبر به پیامبر و یاران او، که در مکّه بودند، رسید و بر آنان بسیار گران آمد; زیرا پیامبر دوست نداشت که مجوس بر رومیان، که اهل کتاب بودند، پیروز شوند. بر خلاف پیامبر، کفّار مکّه شادمان گشتند و هر زمان، یاران پیامبر را مشاهده می کردند، به آنان دشنام می دادند و می گفتند: شما اهل کتاب هستید و رومیان هم اهل کتابند. ما «امیّون» هستیم و فارسیان هم «امّیّون»اند. همان گونه که اهل فارس بر رومیان پیروز شدند، اگر ما هم با شما بستیزیم، بر شما چیره خواهیم شد. خداوند این آیه را فروفرستاد: (الم غُلِبَتِ الرُّومُ... .) در این آیه، خداوند از پیروزی رومیان بر فارسیان در آینده نزدیک خبر داده است. این پیش گویی چند سال بعد (همزمان با جنگ بدر)36 به وقوع پیوست و ایرانیان شکست سختی از رومیان خوردند.
هـ. گستردگی قلمرو: آیات تحدّی با دلالت التزامی، بر گسترگی قلمرو قرآن دلالت دارند; زیرا از هر جهت، هماورد می خوانند که لازمه اش آن است که قرآن کریم از تمام جهات، از جمله «گستردگی قلمرو» معجزه باشد. علاوه بر آیات تحدّی، آیات دیگر نیز بر گستردگی محتوای قرآن کریم دلالت دارند; ازجمله می فرماید:
(وَ یَوْمَ نَبْعَثُ فِی کُلِّ أُمَّة شَهِیداً عَلَیْهِم مِنْ أَنفُسِهِمْ وَجِئْنَا بِکَ شَهِیداً عَلَی هَـؤُلاء وَ نَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَاناً لِکُلِّ شَیْء وَهُدی وَ رَحْمَةً وَ بُشْرَی لِلْمُسْلِمِینَ)(نحل: 89);
و به یاد آور روزی را که در هر امّتی گواهی از خودشان برایشان برانگیختیم و تو را هم بر این امّت گواه آوردیم و این کتاب را، که روشنگر هر چیزی است و برای مسلمانان رهنمود و رحمت و بشارتگر است، بر تو نازل کردیم.
مراد از «الکتاب» قرآن عربی نازل شده موجود در دست مسلمانان است، و «تبیان»، حالت مبالغه دارد و به معنای بیان بلیغ است.37 از این عبارت استفاده می شود که خود قرآن به طور مستقیم بیانگر است; زیرا بیانگری غیرمستقیم با مبالغه سازگاری ندارد. بنابراین، درست نیست بیان قرآن نسبت به «کل شیء» را بیان اجمالی بدانیم.38
البته جامعیت تام قرآن کریم، که این آیات بیانگر آن هستند، ویژه پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) و ائمّه اهل بیت(علیهم السلام) است; زیرا به نظر می رسد که «واو» عاطفه بوده و صدر و ذیل آیه با هم مرتبط است. قسمت نخست آیه وجود گواه در هر امّت و گواه بودن پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) بر همه گواهان یا تمام انسان ها را مطرح می کند و چون به علت زیادی انسان ها و کثرت اعمال آنان، این پرسش پیش می آید که چگونه پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) می تواند به این همه اعمال آگاه شود و در قیامت بدان ها شهادت دهد؟ قسمت دوم آیه جامعیت قرآن را مطرح می کند تا بفهماند همه آنچه پیامبر می خواهد بدان شهادت بدهد، در قرآن کریم آمده است; چون بیانگر همه چیز است.
در روایات نیز به جامعیت قرآن کریم اشاره شده است.39 حمّاد نقل می کند که امام صادق(علیه السلام) فرمودند:
به خدا سوگند، ما آنچه در آسمان و زمین و بهشت و جهنم و آنچه را بین آنهاست، می دانیم. من با بهت به حضرت نگاه کردم، سپس فرمود: یا حمّاد! اینها در کتاب خداست ـ سه مرتبه ـ سپس آیه (نَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَاناً لِکُلِّ شَیْء...); را تلاوت نمود.40
نیز طبق نقل موثّق،41 امام صادق(علیه السلام) فرمودند:
من به کتاب خدا آگاهم و آغاز آفرینش و آنچه تا روز قیامت واقع می شود و خبر آسمان و خبر زمین و خبر بهشت و جهنم و خبر آنچه بوده است و آنچه را خواهد بود در آن هست. من این را همانند کف دست خود می دانم. خداوند می فرماید: در قرآن بیان همه چیز هست.42
دسته دیگری از روایات، پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) و ائمّه اهل بیت(علیهم السلام)را صاحب این دانش گسترده قرآن می داند;43 مثلا، با سند صحیح44 از امام صادق(علیه السلام)نقل شده است:
«کتاب الله فیه نبأ ما قبلکم وخبر ما بعدکم و فصل ما بینکم و نحن نعلمه»;45
خبر پیش از شما و خبر پس از شما و داور بین شما در قرآن کریم هست و ما آن را می دانیم.
بنابراین، چنان که علّامه طباطبائی اشاره دارد، قرآن برای فرد بلیغ در بلاغت و فصاحتش و برای حکیم در حکمتش و برای دانشمند در دانشش و برای عالم اجتماعی در مسائل اجتماعی و برای قانونگذار در قانون گذاری و برای سیاست مداران در سیاستشان و برای حاکمان در حکم رانی شان و برای همه عالمیان در حقایقی مانند امور غیبی و اختلاف در حکم و علم و بیان، که راهی برای کشف آن ندارند، معجزه است.46
برخی از قرآن پژوهان نیز، یکی از وجوه اعجاز قرآن را اعجاز در محتوا و اشتمال آن بر علوم فراوان دانسته و در این باره، به آیه 49 قصص استناد کرده اند47 که تحدّی به همانندآوری در باب هدایت می کند:
(قُلْ فَأْتُوا بِکِتَاب مِنْ عِندِاللَّهِ هُوَ أَهْدَی مِنْهُمَا أَتَّبِعْهُ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ) (قصص: 49);
بگو: پس اگر راست می گویید، کتابی از جانب خدا بیاورید که از این دو هدایت کننده تر باشد تا پیروی اش کنم.
دلالت این آیه بر جامعیت محتوایی قرآن کریم از این جهت است که از مردم می خواهد: کتابی بیاورند که بهتر و بیشتر از قرآن کریم هدایتگر باشد و آنچه در هدایت نقش دارد محتواومعارف است.
2. شقّ القمر
یکی دیگر از معجزاتی که قرآن کریم برای حضرت محمّد(صلی الله علیه وآله)بیان می کند، دو پاره شدن ماه به دست آن حضرت است:
(اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انشَقَّ الْقَمَرُ وَ إِن یَرَوْا آیَةً یُعْرِضُوا وَ یَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ وَ کَذَّبُوا وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءهُمْ وَکُلُّ أَمْر مُسْتَقِرٌّ);
قیامت نزدیک شد و ماه دو پاره گردید. و اگر کافران معجزه ای ببینند، روی بگردانند و گویند: جادویی دایم است. و دروغ شمردند و هوس های خویش را دنبال کردند. و هر کاری را قراری است.
آیه شریفه اشاره به معجزه «شقّ القمر» دارد که خداوند به دست حضرت محمّد(صلی الله علیه وآله) پیش از هجرت، به درخواست مشرکان مکّه انجام دادند،48 ولی مشرکان آن را جادو خواندند و به خاطر پیروی از هوا و هوس های خود، آن حضرت را دروغگو شمرده، نبوّتش را نپذیرفتند.
در روایات فراوانی از شیعه و اهل سنّت آمده است: شب چهاردهم ماه ذی الحجه، هنگامی که ماه تازه طلوع کرده بود، پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) اشاره کردند و ماه به دو نیم تقسیم شد و لحظاتی به همان حال باقی بود، سپس به هم چسبید و به شکل اولش درآمد.49
بنابراین، بدون شک، مراد از «انشّق القمر» همان شقّ القمری است که به دست پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) انجام گرفت.
پاسخ به چند شبهه: درباره دلالت این آیه بر «شق القمر» و نیز اصل مسئله «شق القمر» از سوی ناباوران به خوارق عادات، شبهاتی مطرح شده است که در ذیل به برخی از آنها اشاره می شود:50
1. این آیه (قمر: 1) مربوط به قیامت است51 و دلالت دارد بر اینکه ماه در قیامت دو تکّه می شود; و چون حتماً واقع می شود، با لفظ ماضی آمده است. ذکر «اقتربت السّاعة» پیش از آن، شاهد بر این مطلب است.
پاسخ این است که ظاهر آیه با این سخن سازگار نیست; زیرا اولا، آیه شریفه درباره قیامت می فرماید: (اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ)، ولی درباره دو تکّه شدن ماه می فرماید (وَ انشَقَّ الْقَمَرُ)، که از امر واقع شده حکایت می کند و نفرموده است: «اِقْتَربَ اِنشِقاقُ الْقَمر» یا «اقتربت السّاعة و انشقاق القَمر.» گرچه قرآن کریم آثاری برای قیامت بیان می کند که روایات آنها را «اَشْرَاط السَاعَة»52 نامیده است، اما اینها معمولا با کلمه «اذا» بیان می شود; مانند: (اِذَا السَّمَاء انفَطَرَتْ) (انفطار: 1) و (اِذَا السَّمَاء انشَقَّتْ.)(انشقاق: 1)
ثانیاً، آیه بعدی که اشاره دارد: آنها هر آیه دیگری را نیز ببینند حمل بر سحر می کنند، شاهد بر این است که دو پاره شدن ماه نشانه ای الهی و معجزه ای بود که مردم آن را دیدند، ولی سحرش خواندند. مضمون این آیه با وقوع «انشقاق القمر» در قیامت تناسب ندارد; زیرا قیامت عالم ظهور حقایق است و کسی نمی تواند حقایق را انکار کند و هر نشانه الهی را که دید، سحرش بخواند.
2. آیه به این حقیقت علمی اشاره دارد که ماه از زمین جدا شده است. یکی از نظریه های کیهان شناسی این است که زمین از خورشید جدا شده و ماه نیز از زمین. از این روست که ماه به دور زمین می چرخد و قمر زمین است.53
این سخن نیز درست نیست; زیرا اولا، همانند دیدگاه پیشین، خلاف ظاهر آیه است; چون این واقعه به عنوان نشانه الهی و معجزه بوده، نه به عنوان یک امر طبیعی تکوینی. ثانیاً، واژه (انشّق) بر جدا شدن ماه از زمین دلالت ندارد; زیرا (انشّق)به معنای «پاره شد، از هم جدا شد و شکافت» است. اگر خداوند می خواست جدا شدن ماه از زمین را بیان نماید، باید می فرمود: «اِشتَقَّ القمرُ» یا «اِنفَصَلَ القمرُ».
3. اگر واقعاً چنین حادثه مهمی رخ می داد و ماه در آسمان به دو نیم تقسیم می شد، می بایست مردم دیگر سرزمین ها نیز می دیدند و تاریخ نویسان آن را ثبت می کردند و دانشمندان نجوم نیز به آن توجه می کردند و در کتاب های علمی خود می آوردند، و حال آنکه نه در کتاب های تاریخی موجود خبری از آن هست و نه در کتاب های علم نجوم.
پاسخ این است که اولا، معجزه دو نیم شدن ماه یک حادثه غیرمنتظره بود و مردم نیز همواره چشم به آسمان نبودند تا حتماً دو نیم شدن ماه را در صورت وقوع دیده باشند. چه بسیار حوادث جوّی که رخ داده است و یا رخ می دهد، ولی مردم از آن آگاه نشده اند. ثانیاً، این حادثه در ابتدای زمان طلوع ماه و به مدت زمان اندکی رخ داده است که با توجه به اختلاف افق ها، هنوز ماه در بسیاری از مناطق طلوع نکرده بود. بنابراین، رؤیت نشدن آن در مناطق دیگر دلیل بر عدم وقوع آن نیست. ثالثاً، در آن زمان، وضع بدین صورت نبود که تمام حوادث و وقایع ضبط شده، به همه خبر داده شود; زیرا وسایل ارتباط جمعی وجود نداشت.54
4. دو نیم شدن ماه و به هم چسبیدن آن ممکن نیست; زیرا ماه در صورتی می تواند دو نیم شود که جاذبه میان دو نیمه از بین برود، و اگر جاذبه میان دو نیمه از بین رود، ممکن نیست دوباره به هم بچسبد. بنابراین، اگر ماه دو نیم شده باشد، باید تا ابد به همان صورت بماند.
پاسخ این است که دو نیم شدن و چسبیدن دو باره ماه محال عقلی ندارد، گرچه ممکن است با توجه به قوانین حاکم بر آن، محال عادی باشد. و معجزه ـ چنان که گذشت ـ یک امر غیر عادی است، نه محال.55
3. شهادت حیوانات و نباتات به رسالت حضرت
برخی از مشرکان به حضرت محمّد(صلی الله علیه وآله) گفتند: اگر واقعاً پیامبر خدا هستی، از آن درختی که وسط بیابان است بخواه جلو بیاید و به رسالت تو شهادت دهد. پیغمبر اکرم(صلی الله علیه وآله)اشاره کردند، درخت پیش آمد و به رسالت ایشان شهادت داد.56
نیز امام صادق(علیه السلام) فرمودند: گرگی به رسالت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)شهادت داده است.57
4. تسبیح سنگ ریزه ها در دست حضرت
در روایت است که برخی از کفّاربه آن حضرت گفتند:اگرواقعاًپیامبرخدا هستی سنگ ریزه ها در دستت سخن بگویند. حضرت سنگ ریزه ها را در دست گرفتند و صدای تسبیح از آنها بلند شد.58
5. خبر از مسموم بودن غذا
فردی نزد حضرت غذای مسموم آورد به این نیّت که اگر ایشان پیامبر باشد خداوند وی را به آن آگاه خواهد ساخت. حضرت به علم الهی، از مسموم بودن آگاه شدند و از آن نخوردند.59
کرامات پیامبر اعظم(صلی الله علیه وآله)
قرآن کریم و روایات از امور خارق العاده دیگری نیز برای حضرت محمّد(صلی الله علیه وآله)یاد می کنند که برای اثبات نبوّت آن حضرت نبوده، بلکه برای ایشان کرامت به شمار می آید; مانند اتفاقات خارق العاده ای که به دست پیامبر اعظم(صلی الله علیه وآله)رخ داده و کمک های غیبی الهی به آن حضرت و امّت اسلامی به برکت وجود ایشان. بعضی از این امور خارق العاده عبارت است از:60
1. معراج
از شواهد و دلایل قطعی، استفاده می شود که حضرت محمّد(صلی الله علیه وآله)معراج داشته اند. معراج حضرت دو مرحله داشت: یکی سیر غیر عادی حضرت از مکّه به بیت المقدس و دیگری سیر از بیت مقدس به آسمان ها و ملکوت. قرآن کریم تنها به سیر پیامبر اکرم از مکّه به بیت المقدس تصریح دارد:
(سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیْلا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الأَقْصَی الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ البَصِیرُ)(اسراء: 1);
منزّه است آن [خدایی] که بنده اش را شبانگاهی از مسجدالحرام به سوی مسجدالاقصی که پیرامون آن را برکت داده ایم، سیر داد تا از نشانه های خود به او بنمایانیم که او همان شنوای بیناست.
«اسری» فعل ماضی از مصدر «الاسراء» به معنای سیر شبانه است.61 مرجع ضمیر «ه» در (عبده) حضرت محمّد(صلی الله علیه وآله)است. و از (لَیْلا)، که مفعول فیه است، استفاده می شود، این سیر در شب بوده است.62 مراد از «مسجدالاقصی» به قرینه (الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ)بیت المقدس است و بدین روی، نسبت به «مسجدالحرام»، که برای حضرت محمّد(صلی الله علیه وآله) در مکان دورتری قرار داشت، به این نام خوانده شده است.63 از عبارت (لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا)استفاده می شود که هدف از این سیر، نشان دادن آیات الهی به حضرت محمّد(صلی الله علیه وآله) است.
این آیه شریفه دلالت دارد بر اینکه خداوند پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)را در یک شب، برای نشان دادن آیات و نشانه های خود، از مسجدالحرام تا بیت المقدس سیر داد. با توجه به فاصله بین آن دو مکان، معلوم می شود که این انتقال غیر عادی و به صورت خارق العاده بوده است.
گرچه قرآن کریم به مرحله دوم و اصل معراج تصریح ندارد، ولی با کمک روایات، می توان آن را از آیات ذیل استفاده کرد:64
(ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّی فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی فَأَوْحَی إِلَی عَبْدِهِ مَا أَوْحَی مَا کَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَی أَفَتَُمارُونَهُ عَلَی مَا یَرَی وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَی عِندَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَی عِندَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَی)(نجم: 8ـ15);
سپس نزدیک آمد و نزدیک تر شد تا [فاصله اش] به قدر [طول] دو [انتهای] کمان یا نزدیک تر گشت. آنگاه به بنده اش آنچه را باید وحی کند، وحی نمود. آنچه را دل دید انکار[ش] نکرد. آیا در آنچه دیده است، با او جدال می کنید؟ و قطعاً بار دیگری هم او را دیده است; نزدیک سدرة المنتهی، در همان جا که جنة الماوی است.
البته این برداشت ـ طبق احتمالی است که فاعل (دَنَا فَتَدَلَّی)حضرت محمّد(صلی الله علیه وآله) و فاعل (اَوْحی) خداوند باشد.65 روایات نیز ـ که برخی از آنها صحیح است ـ این تفسیر را تأیید می کنند;66 از جمله طبق نقل صحیح،67 امام جواد(علیه السلام)فرمودند: رسول خدا(صلی الله علیه وآله) به آسمان هفتم و نزد سدرة المنتهی68 رسید. [به حضرت] گفت: آفریده ای پیش از تو بر من نگذشته بود. سپس [رسول خدا] نزدیک آمد و نزدیک تر شد، تا [فاصله اش از خداوند] به قدر [طول] دو [انتهای] کمان یا نزدیک تر گردید. آنگاه [خداوند] به بنده اش آنچه را باید وحی کند، وحی نمود. (ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّی فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی فَأَوْحَی إِلَی عَبْدِهِ مَا أَوْحَی.)سپس کتاب أصحاب الیمین و کتاب أصحاب الشمال را به ایشان داد. رسول خدا کتاب أصحاب الیمین را با دست راست گرفت، باز کرد و در آن اسامی اهل بهشت، پدران و خویشاوندان آنان را دید. و در کتاب أصحاب الشمال نگاه کرد و در آن اسامی اهل آتش و پدران و خویشاوندان آنان را دید. سپس فرود آمد و آن دو کتاب را با خود آورد و به علی بن أبی طالب [(علیه السلام)] داد.69
نیز طبق نقل صحیح از امام صادق(علیه السلام)، آیات 285ـ286 سوره بقره و آیه 89 سوره زخرف در شب معراج طی گفتوگوی خداوند با حضرت محمّد(صلی الله علیه وآله) بیان شده است.70
امام صادق(علیه السلام) از حضرت علی(علیه السلام) نقل می نماید: آیات (وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَی ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّی فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی فَأَوْحَی إِلَی عَبْدِهِ مَا أَوْحَی) ردّ کسی است که معراج را انکار می کند.71
معراج گرچه غیر عادی است، ولی همانند معجزات دیگر، از نظر عقلی امکان دارد72 و علاوه بر آیات و روایات بیان شده، روایات متعددی از طریق اهل سنّت73 و شیعه74 نقل گردیده که بر وقوع آن دلالت می کنند. از این روایات استفاده می شود که حضرت محمّد(صلی الله علیه وآله) با جسم و روح75 در حالت بیداری به معراج رفتند.76
در روایتی صحیح، علی بن ابراهیم قمی از پدرش از محمّدبن ابی عمیر، از هشام بن سالم از امام صادق(علیه السلام) نقل می کند که در واقعه معراج، جبرئیل و اسرافیل و میکائیل سواره فضایی به نام «براق» آوردند و حضرت محمّد(صلی الله علیه وآله) بر آن سوار شدند و به بیت المقدس و از آنجا به آسمان اول رفتند و تا آسمان هفتم سیر کردند و با انبیای الهی دیدار نمودند و بسیاری از آیات بزرگ الهی را مشاهده کردند.77
طبق نقل علی بن ابراهیم از امام صادق(علیه السلام)، پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)فردای شب معراج برای مردم بیان نمودند: خداوند دیشب مرا به بیت المقدس برد و آثار جایگاه پیامبران را به من نشان داد و در بازگشت، به کاروانی برخوردم که شتری از آنها گم شده بود و در ظرفی آبی داشتند که مقداری از آن را نوشیدم و بقیه را زمین ریختم و آن کاروان فردا هنگام طلوع صبح، به شهر مکّه می رسد، در حالی که شتر نر و سرخ مویی پیشاپیش آن حرکت می کند. فردای آن روز مردم دیدند که هنگام طلوع خورشید، کاروانی با همان نشانی که حضرت بیان نموده بودند، رسید. کاروانیان به ماجرای گم شدن شتر و ریختن آب نیز شهادت دادند.78
2. تصّرف در ادراک مردم
خداوند در جنگ بدر، که بین مسلمانان و مشرکان مکّه رخ داد،79 در ادراک مسلمانان و مشرکان تصرّف کرد، به گونه ای که جمعیّتی را کم و یا زیاد می دیدند و این امر موجب پیروزی مسلمانان شد. در دو آیه شریفه، به این موضوع اشاره شده است:
(قَدْ کَانَ لَکُمْ آیَةٌ فِی فِئَتَیْنِ الْتَقَتَا فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَ أُخْرَی کَافِرَةٌ یَرَوْنَهُم مِثْلَیْهِمْ رَأْیَ الْعَیْنِ وَاللّهُ یُؤَیِّدُ بِنَصْرِهِ مَن یَشَاء إِنَّ فِی ذَلِکَ لَعِبْرَةً لَأُوْلِی الأَبْصَارِ)(آل عمران: 13);
قطعاً در آن دو گروه، که به هم رسیدند، برای شما نشانه ای [و درس عبرتی] بود: گروهی در راه خدا می جنگیدند و دیگر [گروه] کافر بودند که آنان [مؤمنان] را به چشم دو برابر خود می دیدند و خدا هر که را بخواهد به یاری خود تأیید می کند. یقیناً در این [ماجرا]، برای صاحبان بینش عبرتی است.
درباره فاعل (یَرَوْنَهُم) و مرجع ضمیر «هم» در آن و «هم» در (مِثْلَیهِمْ) وجوه گوناگونی مطرح شده که عبارت است از:
1. فاعل (یَرَوْنَ) و و مرجع ضمیر در آن و در (مِثْلَیهِمْ)همه مؤمنان هستند. مسلمانان در مقابل، تعداد قریب هزار نفری کفّار، تنها 313 نفر بودند. خداوند مؤمنان را در چشمان خودشان دو برابر نشان داد تا به پیروزی امیدوار باشند.
2. فاعل (یَرَوْنَ) مؤمنان است و ضمیر اول به کفّار و ضمیر دوم به مؤمنان برمی گردد; یعنی مسلمانان کافران را دو برابر خودشان و 726 نفر می دیدند.80
3. فاعل (یَرَوْنَ) کفّار است، ولی دو ضمیر (هُمْ) به مسلمانان برمی گردد. در نتیجه، تصرف الهی در ادراک کفّار، آنان مؤمنان را دو برابر می دیدند.81
4. فاعل (یَرَوْنَ) کفّار است و ضمیر در (مِثْلَیهِمْ) به کفّار برمی گردد; یعنی در اثر تصرف خداوند در ادراک کفّار، مؤمنان را دو برابر خودشان و قریب دو هزار نفر می دیدند.
قول چهارم به واقع نزدیک تر است; زیرا به رغم اندک بودن مسلمانان، در صورتی در دل کافران ترس ایجاد می شد که مسلمانان را بیشتر از خود می دیدند که فقط طبق این قول چنین است. هر کدام از این سه وجه درست باشد، آیه در صدد بیان این نکته است که خداوند در ادراک گروهی به صورت غیر عادی تصرف کرد و در نتیجه، جمعیتی را دو برابر می دیدند و این در پیروزی مؤمنان مؤثر بود. این امر کرامتی برای حضرت محمّد(صلی الله علیه وآله)به شمار می آید.
(وَ إِذْ یُرِیکُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَیْتُمْ فِی أَعْیُنِکُمْ قَلِیلا وَ یُقَلِّلُکُمْ فِی أَعْیُنِهِمْ لِیَقْضِیَ اللّهُ أَمْراً کَانَ مَفْعُولا وَ إِلَی اللّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ) (انفال: 44);
و [یاد آور] آنگاه که چون به هم رسیدید آنان را در دیدگان شما اندک جلوه داد و شما را [نیز] در دیدگان آنان کم نمودار ساخت تا خداوند کاری را که انجام شدنی بود، تحقق بخشد و کارهابه سوی خدا بازگردانده می شود.
این آیه شریفه نیز مربوط به جنگ بدر است،82 و دلالت دارد بر اینکه مشرکان و مسلمانان همدیگر را کم می دیدند و این امر موجب پیروزی مسلمان بر مشرکان شد. اگر مؤمنان از ابتدا جمعیت کفار را به تعداد واقعی شان می دیدند، می ترسیدند و بر جنگ جرئت نمی کردند. خدا کفّار را در نظر آنان کم جلوه داد که نترسند. و حکمت اینکه خداوند مؤمنان را در چشم کافران کم نشان داد این است که اگر آنها مؤمنان را از ابتدا زیاد می دیدند، فرار می کردند و این جنگ واقع نمی شد، و مسلمانان پیروز نمی گردیدند.
جمع این آیه شریفه با آیه پیشین به این است که دو واقعه کم دیدن همدیگر و زیاد دیدن کفّار مسلمانان را در یک لحظه نبوده است، بلکه خداوند ابتدا مؤمنان و کافران را در چشم همدیگر کم نشان داد تا هر دو جرئت به جنگ پیدا کنند و جنگ واقع شود: (لِیَقْضِیَ اللّهُ أَمْراً کَانَ مَفْعُولا.) اما وقتی درگیر شدند و جای فرار نبود، خداوند مسلمانان را در چشم کافران دو برابر نشان داد، در نتیجه، کافران ترسیدند و شکست خوردند.
3. وحشت انداختن در دل کافران
از جمله کرامات حضرت محمّد(صلی الله علیه وآله) این است که خداوند به یُمن وجود ایشان، در موارد متعددی به نفع مسلمانان و برای پیروزی آنان، در دل دشمنان وحشت انداخته است. در روایات نیز آمده است که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)یاری شده با وحشت (مَنصُورٌ بِالرُّعبِ) بودند.83 با حمله مؤمنان به کفّار، به طور خارق العاده ترس در دل آنان می افتاد که موجب شکستشان می شد. قرآن کریم درباره مشرکان می فرماید:84
(إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَی الْمَلآئِکَةِ أَنِّی مَعَکُمْ فَثَبِّتُواْ الَّذِینَ آمَنُواْ سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُواْ الرَّعْبَ) (انفال:12);
هنگامی که پروردگارت به فرشتگان وحی می کرد که من با شما هستم، پس کسانی را که ایمان آورده اند، ثابت قدم بدارید، به زودی در دل کافران وحشت خواهم افکند.
درباره ایجاد وحشت در دل اهل کتاب آمده است:85
(وَ أَنزَلَ الَّذِینَ ظَاهَرُوهُم مِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن صَیَاصِیهِمْ وَقَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقاً)(احزاب: 26);
و [خداوند] کسانی از اهل کتاب را که از [مشرکان] حمایت کرده بودند از دژهایشان به زیر آورد و در دل هایشان هراس افکند; گروهی را می کشتید و گروهی را اسیر می کردید.
4. افتادن انداختن بر دل پیامبر و مؤمنان
خداوند برای پیروزی دین اسلام و سپاه مسلمانان، علاوه بر ایجاد وحشت در دل دشمنان، در دل پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) و مؤمنان نیز آرامش می انداخت. آیات متعددی به این موضوع اشاره دارد; از جمله:
(ثُمَّ أَنَزلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَأَنزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْهَا وَ عذَّبَ الَّذِینَ کَفَرُواْ وَذَلِکَ جَزَاء الْکَافِرِینَ) (توبه: 26);
آنگاه خدا آرامش خود را بر فرستاده خود و بر مؤمنان فرود آورد و سپاهیانی فرو فرستاد که آنها را نمی دیدید و کسانی را که کفر ورزیدند عذاب کرد و سزای کافران همین بود.86
پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) هنگام مهاجرت از مکّه به مدینه در غار «ثور» توقّف نمودند. خداوند برای استوار ساختن دین اسلام و یاری پیامبر خود، در دل آن حضرت آرامش افکند:
(فَأَنزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَ أَیَّدَهُ بِجُنُود لَمْ تَرَوْهَا وَ جَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُواْ السُّفْلَی وَ کَلِمَةُ اللّهِ هِیَ الْعُلْیَا وَاللّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ)(توبه: 40);
پس خدا آرامش خود را بر او فرو فرستاد و او را با سپاهیانی که آنها را نمی دیدید، تأیید کرد و کلمه کسانی را که کفر ورزیدند پست تر گردانید و کلمه خداست که برتر است و خدا شکست ناپذیر حکیم است.
برخی آیات فرود آمدن آرامش بر دل مؤمنان را نیز بیان می نماید.87
(لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً) (فتح: 18);
به راستی، خدا هنگامی که مؤمنان زیر آن درخت با تو بیعت می کردند از آنان خشنود شد و آنچه را در دل هایشان بود، بازشناخت و بر آنان آرامش فروفرستاد و پیروزی نزدیکی را به آنها پاداش داد.
5. یاری شدن با سپاه غیبی و باد
کرامات دیگر پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) این بود که در مواردی، حضرت و مسلمانان با سپاهیان غیبی و باد یاری شده اند. چنان که ملاحظه شد، ذیل بیشتر آیات مربوط به فروفرستادن آرامش بر قلب پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) و مؤمنان، به این نکته اشاره دارد که خداوند برای یاری آنان، سپاهیانی از آسمان فروفرستاد که مردم آنها را نمی دیدند; از جمله می فرماید:88
(ثُمَّ أَنَزلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَأَنزَلَ جُنُوداً لَّمْ تَرَوْهَا.)(توبه: 26)
در بعضی از این آیات، علاوه بر «جنود»، «ریح» نیز ذکر شده است; یعنی خدا بادی را فرستاده که این باد موجب پیروزی مسلمانان و شکست کفّار شده است:
(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَاءتْکُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ رِیحاً وَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْهَا وَ کَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیراً)(احزاب: 9);
ای کسانی که ایمان آورده اید; نعمت خدا را بر خود به یاد آرید آنگاه که لشکرهایی به سوی شما [در] آمدند. پس بر سرشان بادی و لشکرهایی که آنها را نمی دیدید، فرستادیم و خدا به آنچه می کنید، همواره بیناست.
احتمالا این سپاهیان فرشتگان بوده اند; زیرا برخی آیات تصریح دارد که خداوند فرشتگان را برای یاری مسلمانان فروفرستاد، گرچه ذکری از دیدن یا ندیدن آنها نیست:
(وَ لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللّهُ بِبَدْر وَأَنتُمْ أَذِلَّةٌ89 فَاتَّقُواْ اللّهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِینَ أَلَن یَکْفِیکُمْ أَن یُمِدَّکُمْ رَبُّکُم بِثَلاَثَةِ آلاَف مِنَ الْمَلآئِکَةِ مُنزَلِینَ)(آل عمران: 123ـ124);
و یقیناً خدا شما را در [جنگ] بدر، با آنکه ناتوان بودید، یاری کرد. پس از خدا پروا کنید. باشد که سپاس گزاری نمایید. آنگاه که به مؤمنان می گفتی: آیا شما را بس نیست که پروردگارتان شما را با سه هزار فرشته فرودآمده، یاری کند؟
مؤمنان در دل خود احساس ضعف می کردند که با این عدّه کم در مقابل این انبوه کفّار و این همه ساز و برگ جنگی، چگونه می توان مقاومت کرد؟ قرآن کریم با اشاره به دو عنصر اساسی صبر و تقوا، می فرماید:
(بَلَی إِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ وَیَأْتُوکُم مِن فَوْرِهِمْ هَـذَا یُمْدِدْکُمْ رَبُّکُم بِخَمْسَةِ آلاف مِنَ الْمَلآئِکَةِ مُسَوِّمِینَ)(آل عمران: 125);
آری، اگر شکیبایی ورزید و پرهیزگاری نمایید و آنان [دشمن] با همین خشم و شتاب بر شما بتازند، پروردگارتان شما را با پنج هزار فرشته نشاندار یاری خواهد کرد.
در این آیه، وعده ای است که خدا فرشتگان را به کمک شما می فرستد. اما آیا خداوند فرشتگان را فرستاد یا نه، آیه دلالتی ندارد، و از آیه دیگر استفاده می شود که خداوند فرشتگان را به یاری مؤمنان فرستاد:
(إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ فَاسْتَجَابَ لَکُمْ أَنِّی مُمِدُّکُم بِأَلْف مِّنَ الْمَلآئِکَةِ مُرْدِفِینَ) (انفال: 9);
[به یاد آورید] زمانی را که پروردگار خود را به فریاد می طلبیدید. پس دعای شما را اجابت کرد که من شما را با هزار فرشته پیاپی یاری خواهم کرد.
پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) و مؤمنان در جنگ بدر دست به دعا برداشتند و از خدا کمک خواستند. خدا دعای آنان را مستجاب کرد. استجابت دعا به این بود که خدا فرمود: «من هزار ملک به کمک شما نازل خواهم کرد.»90 این هزار فرشته مقدّمه بودند; زیرا قرآن آنها را با واژه «مردِفین» توصیف می نماید. «مردف» یعنی: کسی که در جلو برود و دیگری را به دنبال خود بیاورد.91 نخست این هزار فرشته فرود آمدند که دو هزار فرشته دیگر را به دنبال خود می آوردند. پس همان سه هزار فرشته فرود آمدند که آیه 124 سوره آل عمران بدان اشاره دارد. اما فرود آمدن پنج هزار فرشته، که در آیه 125 بیان گردیده، منوط به پایداری و پرهیزگاری مؤمنان شده بود.
از قرآن کریم استفاده می شود که وظیفه فرشتگان در جنگ بدر، تنها تقویت روحیه مؤمنان و تأییدات معنوی آنان بود; زیرا می فرماید:
(إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَی الْمَلآئِکَةِ أَنِّی مَعَکُمْ فَثَبِّتُواْ الَّذِینَ آمَنُواْ)(انفال: 12);
هنگامی که پروردگارت به فرشتگان وحی می کرد که من با شما هستم. پس کسانی را که ایمان آورده اند، پایدارشان بدارید.
در روایات نیز آمده است: فرشتگانی که برای یاری مؤمنان فرود آمدند، کسی را نکشتند. بیشتر کشتگان در جنگ بدر، به دست حضرت علی(علیه السلام)و بعضی دیگر از اصحاب کشته شدند.92
6. فزونی بخشیدن به غذا
از جمله کرامات حضرت محمّد(صلی الله علیه وآله) این بود که در موارد متعدد، به غذا و نوشیدنی، به صورت خارق العاده فزونی بخشیدند;93 از جمله، در نخستین ایّام رسالت، چهل نفر از قریش را، که برای ابلاغ رسالت دعوت نموده بودند، با غذای سه نفر سیر کردند و ابوجهل با دیدن این منظره، حضرت را به افسونگری متهم کرد.94نیز مانند اطعام صدها نفر با غذای اندکی که جابربن عبداللّه تهیه دیده بود.95
7. چاق و پر شیر شدن گوسفند به دعای حضرت
پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) در هجرت از مکّه به مدینه، بر روی گوسفند پیرزن فقیری که در بیابان زندگی می کرد، دست کشیدند; آن چاق و شیردار شد.96
8. شفای امراض
حضرت مکرر با دعا، مریضانی را شفا دادند;97 از جمله چشم درد حضرت علی(علیه السلام) در جنگ خیبر با دعای حضرت محمّد(صلی الله علیه وآله)شفا یافت.98 نیز در سفری که شتر یکی از اصحاب مریض شده بود، حضرت بر ظرف آبی دعا کردند و آن را مضمضه نمودند، سپس دستور دادند آن را در دهان و سر آن شتر ریختند، شفا یافت.
9. اخبار از غیب
طبق نقل علی بن ابراهیم از امام صادق(علیه السلام)، پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)فردای شب معراج، برای مردم فرمودند: خداوند دیشب مرا به بیت المقدّس برد و آثار جایگاه پیامبران را به من نشان داد و در بازگشت، به کاروانی برخوردم که شتری از آنها گم شده بود و ظرفی آبی داشتند که مقداری از آن را نوشیدم و بقیه را بر زمین ریختم و آن کاروان فردا هنگام طلوع صبح به شهر مکّه می رسد، در حالی که شتری نر و سرخ موی پیشاپیش آن حرکت می کند. فردای آن روز مردم دیدند که هنگام طلوع خورشید، کاروانی با همان نشانی که حضرت بیان نموده بود، رسید. کاروانیان به ماجرای گم شدن شتر و ریختن آب نیز شهادت دادند.99
10. خبر دادن از ضمیر افراد
گاه حضرت محمّد(صلی الله علیه وآله) از نهان و نیّت افراد خبر می دادند; مثلا، به تعدادی از یهودیان که نزدشان آمده بودند، فرمودند: در مورد ذوالقرنین سؤال دارید و سپس فرمودند: ذوالقرنین جوانی از اهل روم بود که شرق و غرب زمین را تصرف کرد.100 نیز از نیّت وابصة بن معبدالاسدی، که برای پرسش از نیکی و گناه نزد حضرت آمده بود، خبر دادند و در جواب فرمودند: نیکی آن است که دلت بدان اطمینان دارد و گناه شک در دلت است.101
11. خبر از اسامی و اوصاف اشیا بدون دیدن آنها
گروهی از «عبدالقیس» نزد حضرت آمدند که همراه خود، از انواع خرما آورده بودند. حضرت اسامی انواع آن خرماها و سرزمین آنها را برایشان وصف نمودند. آنها با تعجب پرسیدند: آیا به آن منطقه آمده اید؟ حضرت فرمودند: خیر.102
12. خبر دادن از گم شدگان
طبق سند صحیح، امام صادق(علیه السلام) فرمودند: در سفری، شتر یکی از اصحاب گم شد. صاحب آن گفت: اگر حضرت محمّد(صلی الله علیه وآله)پیامبر بود، از محل آن خبر داشت. این سخن به گوش حضرت رسید. حضرت فرمودند: غیب را جز خدا کسی نمی داند، سپس به صاحب شتر فرمودند: برو فلان جا، آنجا زمام شترت به درختی بسته شده است. او رفت و شترش را آنجا یافت.103
13. آگاهی به زبان و حالات حیوانات
از امام صادق(علیه السلام) با سند صحیح نقل شده است که حضرت از کنار شتری که بر زمین افتاده بود، گذشتند و فرمودند: این حیوان از بدرفتاری سرپرستی صاحبش شکوه دارد. به صاحبش گفتند: آن را بفروش و از ملک خود خارج کن. شتر بلند شد و در پی حضرت رفت. حضرت فرمود: از من می خواهد که آن را سرپرستی کنم. سپس آن را برای حضرت علی(علیه السلام) خریدند و تا جنگ صفّین با آن حضرت بود.104 نیز شتری به مسجد حضرت آمد و سرش را بر دامان حضرت گذاشت و خرخر کرد. حضرت فرمودند: این حیوان می داند که صاحبش می خواهد آن را برای ولیمه فرزندش قربانی کند. کسی گفت: این شتر فلانی است که می خواهد چنین کند. حضرت فردی را نزد صاحب شتر فرستادند و از وی خواستند که آن را قربانی نکند و او پذیرفت.105
ارهاص حضرت رسول(صلی الله علیه وآله)
چنان که گذشت، برخی از کارهای خارق العاده پیامبران(علیهم السلام)پیش از بعثت و مرتبط با آن، برای ایجاد زمینه نبوّت رخ می داد که «ارهاص» نام دارد.106 روایات از این نوع کارهای خارق العاده برای حضرت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) نیز سخن گفته اند; از جمله با سند صحیح، روایت شده است که در سفری که حضرت پیش از بعثت با گروهی از قریش به شام داشتند، هنگامی که نزدیک دیر بحیر راهب فرود آمدند، او، که عالم به تورات بود و در آن، گذر حضرت را از آنجا در تورات خوانده بود، آنان را برای غذا دعوت کرد. صفت پیامبر موعود را در افرادی که نزدش آمده بودند نیافت. گفت: آیا از کاروان شما کسی باقی مانده است؟ گفتند: بله، جوانی یتیم. بحیر برخاست و دنبال حضرت رفت و دید حضرت خوابیده و ابری بر سر حضرت سایه افکنده است. از افراد کاروان خواست که از ایشان بخواهند که تشریف بیاورد. حضرت آمدند، در حالی که ابر بالای سرشان حرکت می کرد. بحیر حضرت را شناخت و به افراد کاروان گفت: وی به زودی در میان شما به پیامبری برانگیخته می شود.107
از مجموع آنچه بیان شد این نتیجه حاصل می شود که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)علاوه بر قرآن کریم معجزات متعدد و کرامات بسیار داشته اند و حتی پیش از بعثت خداوند برای فراهم شدن زمینه بعثت با کار خارق العاده شرایط را برای نبوّتش آماده فرموده است.
-
پى نوشت ها
1ـ متکلّمان مسلمان در مبحث «دلایل نبوّت خاصّه» و مفسّران در مقدّمه تفسیر یا ذیل آیات تحدّى و آیات مربوط به معجزه، از دلالت معجزه بحث کرده اند. دانشمندان یهود معجزه را به عنوان دلیلى بر نبوّت خاصه و برگزیده بودن قوم خویش و اندیشمندان مسیحى آن را به مثابه دلیلى بر وجود خداوند (به گمان خودشان، الوهیت حضرت عیسى(علیه السلام)) و حقّانیت دین مسیح مورد بررسى و تحقیق قرار داده اند. فیلسوفان دین تحت عنوان «دلالت حوادث طبیعى بر وجود خداوند» از دلالت معجزه بحث کرده اند. (ر.ک: جان هیک، فلسفه دین، ترجمه بهرام رادهدى، تهران، الهدى، 1372، ص 70 / جان هاسپرز، فلسفه دین (نقد براهین اثبات وجود خدا به روش تحلیل فلسفى)، ترجمه گروه ترجمه و ویراستارى مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامى دفتر تبلیغات اسلامى، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، ص 84.)
2ـ اسماعیل بن حمّاد جوهرى، الصحاح، بیروت، دارالعلم للملایین، 1376 ق، ج 3، ص 884ـ885.
3ـ ر. ک. محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1412 ق، ج 17، ص 222.
4ـ تعریف هاى متعدد و متفاوتى از «معجزه» به این معنا ارائه شده است. ر. ک. على بن محمّد جرجانى، شرح المواقف (للقاضى عضدالدین عبدالرحمن الایجى) قم، منشورات الشریف الرضى، 1325 ق، ص 223.
5ـ مانند: (وَ مَا کَانَ لِرَسُول أَنْ یَأْتِىَ بِآیَة إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّه) (غافر: 78) و نیز ر.ک. ابراهیم: 11.
6ـ جوهرى مى نویسد: «تحدیّت فلاناً، اذا باریته فى فعل و نازعته الغلبة» (اسماعیل بن حمّاد جوهرى، پیشین، ج 6، ص 2310.)
7ـ گرچه برخى از مشتقّات ماده «عجز» از جمله واژه «معجز» در چند آیه آمده، اما به معناى موردنظر نیست، بلکه در معناى لغوى به کار رفته است; مانند: (فَاعْلَمُواْ أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِى اللّهِ)(توبه: 3) و نیز توبه: 2 / انعام: 134 / یونس: 53 / هود: 20 و 33 / نحل: 46.
8ـ درباره پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) ر. ک. بقره: 99 و 252 / آل عمران: 108 / یونس: 20 / حج: 16 / نور: 1 / عنکبوت: 49 / حدید: 9 و مجادله: 6. درباره معجزه حضرت صالح(علیه السلام) نیز ر.ک. شعراء: 153ـ155. براى معجزات حضرت عیسى(علیه السلام) هم ر.ک. آل عمران: 49.
9ـ نیز ر. ک. اعراف: 73، 105 و 110.
10ـ مانند: اعراف: 107 و 108 / قصص: 31 و 32.
11ـ مانند: نساء: 153 / هود: 95 / مؤمنون: 45 / فاطر: 23 / ذاریات: 38 / دخان: 18 و 19.
12ـ «ارهاص» از ماده «رهص» به معناى تأسیس است. (ابن منظور، لسان العرب، ماده «رهص».)
13ـ ر. ک. سعدالدین تفتازانى، پیشین، ج 5، ص 12ـ13 / علّامه حلّى، کشف المراد فى شرح تجریدالاعتقاد، تعلیقه حسن حسن زاده آملى، قم، مؤسسة النشرالاسلامى، 1407 ق، ص 352.
14ـ موارد مشابه دیگرى نیز از او در تاریخ آمده است. ر. ک. محمّدبن جریر طبرى، تاریخ الطبرى، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، 1418 ق، ج 3، ص 134. نیز درباره کار نمرود، ر.ک. علّامه حلّى، پیشین، ص 353.
15ـ ر. ک. محمّدتقى مصباح، معارف قرآن (4و5) راه شناسى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1376، ص 61ـ67.
16ـ ر. ک. احمدخان هندى، تفسیرالقرآن و هو الهدى و الفرقان، ترجمه سید محمّدتقى فخر داعى گیلانى، تهران، علمى، 1315، مقدّمه، ص طا و بخش 1، ص 110ـ132 / ایان باربور، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرّمشاهى، تهران، نشر دانشگاهى، 1374، ص 450.
17ـ ر. ک. محمّد رشیدرضا، تفسیر المنار، بیروت، دارالمعرفه، ج 1، ص 315.
18ـ اشاعره بر این باورند که آنچه را ما علت مى پنداریم، توالى دو شىء است که عادت خداوند بر آن تعلّق گرفته که با آمدن یکى، دیگرى هم مى آید. در مواردى مانند معجزات، کارى بر خلاف عادت خدا انجام شده و خلاف عادت هم محال نیست. (ر. ک. محمّد غزالى، تهافت الفلاسفه، ترجمه على اصغر حلبى، بیروت، دارالفکر، 1393 م، ص 236ـ237.) در میان دانشمندان غربى، بارکلى نیز معتقد بود: روابط ضرورى؟ وجود ندارد. (ر. ک. فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ترجمه جلال الدین امیر اعلم، تهران، علمى و فرهنگى، 1370، ج 5، ص 253. براى نقد این دیدگاه ر. ک. هنرى اوسترین، فلسفه علم کلام، ترجمه احمد آرام، تهران، هدى، 1368، ص 555ـ621.
19ـ ر.ک. ابراهیم: 10.
20ـ محمّدباقر مجلسى، پیشین، ج 9، ص 273 و 274 و نیز ر.ک. همان، ج 11، ص 71.
21ـ این دلالت از رابطه ذاتى بین دو چیز حاصل مى شود و در آن عقل با درک دال به مدلول منتقل مى شود. ر. ک. محمّدرضا مظفّر، المنطق، بیروت، دارالتعارف، 1400 ق، ص 37ـ38.
22ـ ر. ک. سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان فى تفسیرالقرآن، قم، مؤسة النشرالاسلامى، ج 1، ص 84 و 85 / علّامه حلّى، پیشین، ص 350.
23ـ درباره قلمرو دلالت معجزه، ر. ک. نگارنده، «قلمرو دلالت معجزه»، مجله معرفت، ش 26 (پاییز 1377)، سال هفتم، ص 54ـ62.
24ـ ر.ک. جان هیک، پیشین، ص 70 / جان هاسپرز، پیشین، ص 89.
25ـ براى مطالعه روایات شیعه در این باب، ر. ک. محمّدباقر مجلسى، پیشین، ج 17، ص 159ـ421 و ج 18،ص 1ـ147.
26ـ ر. ک. مسلم بن حجّاج قشیرى نیشابورى، صحیح مسلم، ج 5، کتاب «الفضائل»، باب (3) فى معجزات النبى(صلى الله علیه وآله)، ص 461ـ465.
27ـ عبداللّه بن جعفر حمیرى، قرب الاسناد، قم، مؤسسة آل البیت لاحیاء الثراث، 1412 ق، ص 132ـ140. حمیرى خود ثقه و امامى است. (ر. ک. احمدبن على بن احمدبن عبّاس نجاشى، رجال النجاشى، ص 220) این حدیث را از حسن بن ظرف بیان مى کند که او نیز ثقه و امامى است. (همان، ص 61) و دومین فرد در این سند یعنى معمّربن خلّاد نیز ثقه و امامى است. (همان، ص 142.)
28ـ درباره اعجاز قرآن ر. ک. جلال الدین سیوطى، معترک الاقتران فى اعجازالقرآن، بیروت، المکتبة العلمیه، 1408 ق / محمّدهادى معرفت، التمهید فى علوم القرآن، قم، مرکز مدیریت حوزه علمیه، 1366، ج 4.
29ـ ر.ک. طور: 33 و 34.
30ـ ر. ک. هود: 13.
31ـ اسراء: 88.
32ـ ر. ک. سید محمّدحسین طباطبائى، پیشین، ج 1، ص 58.
33ـ محمّدبن یعقوب کلینى، الکافى، ج 1، کتاب «عقل و جهل»، ح 20.
34ـ فضل بن حسن طبرسى، مجمع البیان فى تفسیرالقرآن، بیروت، دار احیاءالتراث العربى، 1379، ج 5، ص 378.
35ـ سیدهاشم بحرانى، البرهان فى تفسیرالقرآن، تهران، مرکز الطباعة و النشر فى مؤسسة البعثة، 1417 ق، ج 1، ص 68.
36ـ ابى الحسن على بن احمد واحدى، اسباب النزول، بیروت، دارالفکر، 1414 ق، ص 97.
37ـ ر.ک. محمود زمخشرى، الکشّاف عن حقایق التنزیل، بیروت، دار احیاءالتراث العربى، 1417 ق، ج 2، ص 589.
38ـ همان، ج 2، ص 481 و 516.
39ـ ر. ک. محمّدبن حسن صفّار قمى، بصائرالدرجات، ص 128، جز سوم، باب ششم، ح 2 تا 7 / محمّدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج 1، کتاب «الحجه»، باب «وجوب الرد الى الکتاب و السنه».
40ـ محمّدبن حسن صفّار قمى، پیشین، ص 128، جزء سوم، باب ششم، ح 4. این حدیث را برخى کتاب هاى دیگر نیز آورده اند; از عبدعلى جمعه عروسى حویزى، تفسیر نورالثقلین، قم، اسماعلیان، 1373، ج 3، ص 73 / محمّدباقر مجلسى، پیشین، ج 89، ص 102.
41ـ تمام راویان این روایت جز ابن فضال امامى و ثقه هستند. ابن فضال فطحى مذهب بوده، ولى ثقه است.
42ـ محمّدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج 1، ص 61.
43ـ ر.ک. همان، ج 1، ص 61 / عبدعلى جمعه عروسى حویزى، پیشین، ج 3، ص 75 و 77، ح 179، 183 و 189.
44ـ ر. ک. محمّدباقر مجلسى، مرآة العقول، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1370، ج 1، ص 209. در سند این روایت، نام احمدبن محمّدبن عیسى، على بن نعمان و إسماعیل بن جابر آمده است که همگى امامى و ثقه هستند.
45ـ محمّدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج 1، ص 61 / عبدعلى جمعه عروسى حویزى، پیشین، ج 3، ص 75، ح 183.
46ـ سید محمّدحسین طباطبائى، پیشین، ج 1، ص 61 و نیز ر.ک. همان، ج 1، ص 61.
47ـ ر. ک. جلال الدین سیوطى، پیشین، ص 12ـ16 / عبداللّه جوادى آملى، تفسیر موضوعى قرآن کریم (قرآن در قرآن)، ج 1، ص 137.
48ـ این قول از افراد متعددى از صحابه نقل شده و اهل حدیث و مفسّران آن را قبول کرده اند. (ر.ک. محمّدبن حسن طوسى، پیشین، ج 9، ص 442 / سید محمّدحسین طباطبائى، پیشین، ج 19، ص 55 و 60.)
49ـ ر.ک. جلال الدین سیوطى، الدرالمنثور فى التفسیر المأثور، بیروت، دارالفکر، 1414 ق، ج 7، ص 670ـ673.
50ـ در این باره ر.ک. سید محمّدحسین طباطبائى، پیشین، ج 19، ص 61ـ65.
51ـ این دیدگاه به حسن بصرى، عطا و بلخى نسبت داده شده است. (ر.ک. محمّدبن حسن طوسى، پیشین، ج 9، ص 442 / سید محمّدحسین طباطبائى، پیشین، ج 19، ص 55.)
52ـ درباره این روایات، ر.ک. محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 6، ص 295ـ316. کتاب «عدل و معاد»، ابواب «معاد»، باب «أشراط الساعة.»
53ـ ر.ک. طنطاوى جوهرى، الجواهر فى تفسیرالقرآن، بیروت، دارالفکر، ج 12، جزء 23، ص 241.
54ـ شواهد تاریخى و علمى نیز وقوع این حادثه را تأیید مى کند; مثلا، به گزارش خبرگزارى قرآنى ایران، به نقل از پایگاه خبرى Kuwait chatفضانوردان آمریکایى در آخرین تحقیقات زمین شناسى خود، به این نتیجه رسیده اند که کره ماه در گذشته اى دور، به دو نیم تقسیم شده و سپس در یک فعل و انفعال دوباره به هم پیوند خورده است. شنیدن این نکته، که قرآن کریم از چنین واقعه اى خبر داده، بسیارى از مردم اروپا و آمریکا را به تحقیق درباره اسلام و قرآن مشتاق کرده است. ر. ک. روزنامه کیهان، ش 17876 (سه شنبه 14 بهمن 1382)، سال شصت و دوم، ص 3. این موضوع در صورت صحّت، مى تواند تأییدى بر این باشد که آیه شریفه بر دو پاره شدن ماه به دست حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله)اشاره دارد.
55ـ درباره این اشکال ها جواب ها، ر.ک. سید محمّدحسین طباطبائى، پیشین، ج 19، ص 61ـ65.
56ـ نهج البلاغه، خ 192.
57ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 17، ص 225.
58ـ ر.ک. همان، ج 17، ص 337، باب 4، ح 42 و ص 379، باب 2، ح 48 و 49.
59ـ همان، ص ج 17، ص 225.
60ـ در این باره، ر. ک. محمّدتقى مصباح، پیشین، ص 133ـ147.
61ـ ر. ک. احمدبن فارس، معجم مقاییس اللغة، بیروت، دارالجیل، 1411 ق، ج 3، ص 154.
62ـ سید محمّدحسین طباطبائى، پیشین، ج 13، ص 7.
63ـ فضل بن حسن طبرسى، پیشین، ج 5ـ6، ص 611.
64ـ ر. ک. سید محمّدحسین طباطبائى، پیشین، ج 2، ص 312.
65ـ احتمال دیگر در آیه شریفه این است که فاعل در (دنا فتدلى) و (اوحى الى عبده) جبرئیل باشد. ر.ک. فضل بن حسن طبرسى، پیشین، ج 9، ص 172 / محمود زمخشرى، پیشین، ج 4، ص 28ـ29.
66ـ محمّدبن حسین بن فروخ صفّار قمى، پیشین، ص 192، جزء 5، باب «فى الائمّه(علیهم السلام) عندهم الصحیفة فیها اسماء الجنة و ...» / محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 26، ص 124ـ125.
67ـ راویان این حدیث که عبارتند از: محمّدبن حسین بن فروخ صفّار قمى، محمّد بن عیسى [بن عبداللّه الاشعرى] و عبدالصمد بن بشیر [العرامى العبدى] همه امامى و ثقه اند.
68ـ علّامه طباطبائى مى نویسد: سدر به معناى جنس درخت سدر، و کلمه (سدره) به معناى یک درخت سدر است و کلمه (منتهى) گویا نام مکانى است و شاید مراد از آن، منتهاى آسمان ها باشد... چون روایات هم تفسیر شده به درختى که فوق آسمان هفتم قرار دارد و اعمال بندگان تا آنجا بالا مى رود. (سید محمّدحسین طباطبائى، پیشین، ج 19، ص 31.)
69ـ محمّدبن حسین بن فروخ صفّار قمى، پیشین، ص 192 / محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 26، ص 126ـ127.
70ـ محمّدبن حسین بن فروخ صفّار قمى، پیشین، ص 192، جزء 5، باب فى الائمّة(علیهم السلام) عندهم الصحیفة فیها اسماء الجنة و ...» / محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 26، ص 124ـ125.
71ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 18، ص 291ـ292.
72ـ ر.ک. محمّدبن جریر طبرى، تفسیر الطبرى، ج 8، ص 1ـ16.
73ـ براى مشاهده روایات اهل سنّت در این باره، ر. ک. جلال الدین سیوطى، الدرالمنثور فى التفسیرالمأثور، ج 5، ص 182ـ236.
74ـ علّامه مجلسى در بحارالانوار (ج 18، ص 282ـ409) براى اثبات معراج و توصیف آن 122 روایت ذکر کرده است.
75ـ واژه (عبد) در آیه شریفه نیز شامل جسم و روح هر دو مى شود.
76ـ برخى معتقدند: معراج در رؤیا بوده است. (ر.ک. محمّدبن جریر طبرى، تفسیر الطبرى، ج 8، ص 16) اما این سخن درست نیست.
77ـ على بن ابراهیم قمى، پیشین، ج 2، ص 1ـ12 / سید هاشم بحرانى، پیشین، ج 4، ص 497ـ505.
78ـ همان، ج 4، ص 505ـ506.
79ـ فضل بن حسن طبرسى، پیشین، ج 1ـ2، ص 709.
80ـ همان، ج 1ـ2، ص 709.
81ـ علّامه طباطبائى این احتمال را تأیید مى کند. (ر.ک. سید محمّدحسین طباطبائى، پیشین، ج 1، ص 96.)
82ـ ر.ک. فضل بن حسن طبرسى، پیشین، ج 3ـ4، ص 839.
83ـ امام صادق(علیه السلام)فرمود: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَعْطَى مُحَمَّداً(صلى الله علیه وآله) شَرَائِعَ نُوح وَ إِبْرَاهِیمَ وَ مُوسَى وَ عِیسَى وَ نَصَرَهُ بِالرُّعْبِ.» (محمّدبن یعقوب کلینى، پیشین، ج 2، ص 17.)
84ـ (سَنُلْقِى فِى قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُواْ الرُّعْبَ) (آل عمران: 151.)
85ـ نیز ر.ک. حشر: 2.
86ـ نیز مى فرماید: (فَأَنزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ.)(احزاب: 26)
87ـ نیز مى فرماید: (هُوَ الَّذِى أَنزَلَ السَّکِینَةَ فِى قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَاناً مَّعَ إِیمَانِهِمْ) (فتح: 4)
88ـ نیز ر.ک. توبه: 40.
89ـ درباره اینکه چرا خدا مؤمنان را در این آیه «ذلیل» مى خواند با اینکه فرموده است: (وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ)(منافقون: 8)، دو احتمال وجود دارد: یکى اینکه گرچه مؤمنان عزّت واقعى دارند، در این آیه مراد ذلّت به حسب ظاهر حال مؤمنان در مقابل کفّار است که تعدادشان نسبت به کفار بسیار کم بود و از نظر ساز و برگ جنگى نیز ضعیف بودند; زیرا شش زره و چند شمشیر بیشتر نداشتند، در حالى که کفّار کاملا مجهّز بودند. دیگر اینکه این آیه شریفه اشاره دارد به اینکه انسان و هر موجود دیگرى بدون عزّت الهى ـ فى حدّ نفسه ـ ذلیل است; مانند اینکه به پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: (وَ وَجَدَکَ ضالا فَهَدیَ)(ضحى: 7); یعنى: تو اى پیامبر! بدون هدایت الهى، گم راه بودى.
90ـ ابن عباس مى گوید: این شریفه پس از درخواست یارى مؤمنان از خداوند در جنگ بدر نازل شد. (فضل بن حسن طبرسى، پیشین، ج 3ـ4، ص 807.)
91ـ «ردف» به معناى پیروى و دنباله روى کردن است. (ر. ک. احمدبن فارس، پیشین، ج 2، ص 503)
92ـ در جنگ بدر، سپاه اسلام تنها 7 نفر اسیر داد، ولى از سپاه مشرکان 70 نفر اسیر و 70 نفر کشته شدند که 27 نفر از آنان را حضرت على(علیه السلام) کشت. (ر.ک. على بن ابراهیم قمى، پیشین، ص 269.)
93ـ علّامه مجلسى در باب هفتم با نام «فیه ما ظهر من اعجازه(صلى الله علیه وآله) فى برکة اعضائه الشریفه و تکثیر الطعام و الشراب» 31 روایت جمع کرده است که براى آن حضرت چنین معجزاتى بیان مى کند. (محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 18، ص 23ـ45.)
94ـ عبداللّه حمیرى، پیشین، ص 325.
95ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 17، ص 233.
96ـ همان، ج 18، ص 43، باب هفتم، ح 30.
97ـ علّامه مجلسى در باب ششم از ج 18 بحارالانوار، ص 1ـ23، پنجاه روایت در این باب آورده است.
98ـ همان، ج 18، ص 13، باب 6، ح 36.
99ـ سیدهاشم بحرانى، پیشین، ج 4، ص 505ـ506.
100ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 17، ص 228.
101ـ همان.
102ـ همان، ج 17، ص 229.
103ـ همان.
104ـ عبداللّه حمیرى، پیشین، ص 323.
105ـ همان، ص 323 و 324.
106ـ ر. ک. سعدالدین تفتازانى، پیشین، ج 5، ص 12ـ13 / علّامه حلّى، پیشین، ص 325.
107ـ ر.ک. عبداللّه حمیرى، پیشین، ص 323.