تأمّلى دوباره در راز وجود آيات متشابه و مجمل در قرآن كريم
سيد محمّدحسين موسوىزاده-1
چكيده
از بررسى دلائلى كه درباره علت وجود آيات متشابه گفته شده، به دست مىآيد كه اين دليلها، اگرچه در تشابه آيات مؤثر است، فراگير و قابل انطباق بر همه آياتِ مورد بحث نيست. اين مقاله، چرايىِ وجود آيات متشابه و مجمل در قرآن كريم را در زمينه آزمايش بودن اين نوع از آيات مىداند. بدين معنا كه چون خداوند براى رفع تشابه و اجمال، علاوه بر آيات ديگر، تعليمهاى پيامبر صلىاللهعليهوآله و امامان معصوم عليهمالسلام را مرجع قرار داده، از رهگذر اين آيات در پى امتحان مخاطبان قرآن است تا الزام آنان را در مراجعه به اين مفسّران خاص بيازمايد.
كليدواژهها: متشابه، مجمل، آزمايش، مفسّران خاص.
مقدّمه
متشابه و مجمل بودن برخى آيات قرآن كريم، از ويژگىهاى اين كتاب آسمانى است. مجمل بودن تعدادى از آيات، واقعيتى است كه مخاطب قرآن با مطالعه اين متن دينى، به آن مىرسد. متشابه بودن دستهاى از آيات نيز توصيفى است كه قرآن كريمدر مقابل آيات محكم به كار برده است. اينكه چرا برخى از آيات، مجمل يا متشابهاند، موضوع اين تحقيق است. مفسّران و نظريهپردازان علوم قرآنى از ديرباز درباره علت وجود آيات متشابه دليلهاى گوناگونى بيان كردهاند. در اين مقاله پس از مفهومشناسى آيات مجمل و متشابه و پس از بررسى و نقد مهمترين ادلّه ذكرشده، در پى آنيم كه اصلىترين دليل براى متشابه و مجمل گذاشتن تعدادى از آيات از جانب خداوند متعال آن است كه از اين رهگذر، مخاطبان قرآن را بيازمايد كه در نحوه برخورد با اين نوع از آيات چگونه عمل مىكنند و چون تبيين و تفسير كامل و صحيح اين نوع از آيات را از طريق «مفسّران خاص» تعيين نموده، مىتوان گفت كه هدف خداوند از مجمل گذاشتن و متشابه كردن برخى از آيات آن است كه مردم، خود را نيازمند مفسّرانِ برگزيده بدانند و از طريق آنان فهم آيات به طور كامل و درست محقق شود. «مفسّران خاص» به همه معانى قرآن آگاهاند؛ يعنى پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله و امامان معصوم عليهمالسلام. آزمايش بودنِ آيات متشابه، در بعضى از متون تفسيرى و كتابهاى علوم قرآنى به شكل ديگرى مطرح شده، اما در اينجا به معناى آزمايش در رجوع به «مفسّران خاص» است و به علاوه اين دليل را مهمترين دليل در اين زمينه قلمداد مىكنيم.
تعريف آيات مجمل
هرگاه متكلّم درصدد بيان تام نباشد و گفتار او به روشنى بر مرادش دلالت نكند، چنين كلامى را «مجمل» گويند.1 در قرآن كريم آيات مجمل وجود دارد2 و بيشتر در موضوع احكام و آداب شريعت است. دستورهايى مانند برپايى نماز، روزه گرفتن، بهجا آوردن حج، و دادن زكات به اين دليل كه كيفيت انجام دادن آنها به طور وضوح و مشخص در قرآن نيامده است، جزء آيات مجملاند. حتى با جمعآورى همه آيات، باز نمىتوان به كيفيت اجراى آنها به طور كامل رسيد. اين نوع دستورها تا زمانى كه مجمل باقى بمانند نمىتوان اجراى آن را انتظار داشت. بنابراين لازم است براى عمل به آنها، از مجمل بودن خارج شوند. چراكه اگر به كسى دستور جديدى دهند و كيفيت اجراى آن را تعيين نكنند يا مرجعى براى چگونگى اجراى آن مشخص نسازند، نبايد انتظار داشت كه آن فعل انجام شود.
آيات مجمل، محدود به احكام و دستورهاى شرعى نيست؛ آيات اعتقادى و معرفتى نيز در قرآن يافت مىشوند كه به صورت مجمل بيان شدهاند و نمىتوان تنها با استفاده از قرآن به معناى آنها پى برد. «صلاة وسطى» (بقره: 238)، «ليال عشر» (فجر: 2)، «دابة الارض» (سبا: 14)، «شاهد و مشهود» (بروج: 3)، «سدرهالمنتهى» (نجم: 14)، «شجره ملعونه» (اسراء: 60)، «جنتان» در آيه «وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ» (الرحمان: 46) نمونه آياتى است كه در آنها از پارهاى مفاهيم سخن به ميان آمده، ولى درباره چيستى و چگونگى آنها در قرآن كريم توضيحى نيامده است.3
درباره آيات مجمل ممكن است گفته شود قرآن كريم، تنها به اصول و كليات اشاره كرده و به جزئيات نپرداخته است. اين امر به طور مطلق صحيح نيست؛ چون در قرآن جزئيات فراوانى در موضوعات گوناگون اعم از احكام فقهى يا اعتقادى يافت مىشود كه نمىتوان آنها را به عنوان كليات و اصول دين در نظر گرفت. در ابعاد فقهى، جزئياتى مانند: چگونگى خواندن نماز خوف (نساء:101و102)، مدت زمان روزهدارى (بقره: 187)، برخى از احكام حج (بقره: 196ـ204) و يا دستورهايى درباره وام دادن (بقره: 282) در قرآن كريم وجود دارد. از جزئيات در امور اعتقادى مىتوان به نفى دختر بودن فرشتگان اشاره كرد.4 همچنين در قصص قرآنى چندين بار تصريح شده است كه در مواجهه حضرت موسى عليهالسلام با ساحران، كدام شروعكننده بودند.5 پس اين استدلال كه گفته شود همه قضايا در قرآن به صورت كلى آمده است و تفصيلش را بايد در سنّت يافت، به طورمطلق،درست نيست.
ممكن است گفته شود كه آيا مجمل بودن برخى از گزارههاى قرآن با جامعيت آن در تضاد نيست؟ در قرآن آمده است: «وَنَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ تِبْيَانا لِكُلِّ شَيْءٍ» (نحل: 89)؛ در اين آيه و آيات مانند آن6 بيان مىشود كه در قرآن همه چيز بيان شده است. پس چگونه مىشود كه برخى از امور به طور مجمل و مبهم در قرآن رها شده باشد، به گونهاى كه شرح آنها را بايد در بيرون قرآن يافت؟
درباره جامعيت قرآن گفته شده است اين مفهوم به آن معنا نيست كه در قرآن كريم همه علوم با تمام جزئيات آن وجود دارد. اين مطلب واضح، هم ادلّه درونمتنى دارد كه در آن به پيامبر مىگويد ما سرگذشت برخى از پيامبران را به تو نگفتيم7 و هم به راحتى مىتوان دريافت با قرآنى كه در دسترس ماست و با استفاده از اصول متداولِ فهم كلام، بسيارى از مطالب در علوم مختلف براى ما قابل دسترسى نيست. بنابراين جامعيت قرآن كريم، يا به اين معناست كه تنها «مفسّران خاص» از قرآن مىتوانند همه چيز را دريابند8 يا به آن معناست كه همه امور مربوط به هدايت انسانها و نيازهايى كه او در اينباره داشته، در قرآن كريم بازگو شده است.9
از آنجا كه تبيين برخى از آيات مجمل در ديگر آيات وجود دارد، در اين مقاله هرگاه از آيات مجمل سخن به ميان مىآيد، منظور آياتى است كه تبيين آنها در هيچ جاى قرآن وجود ندارد.
تعريف آيات متشابه
متشابه بودن آيات، خصوصيتى است كه خود قرآن كريم درباره برخى از آيات بيان مىكند و طى تقسيمبندى به دو دسته آياتِ محكم و متشابه، ويژگىهاى آن دو را برمىشمارد:
ـ «هُوَ الَّذِيَ أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاء تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الألْبَابِ»(آلعمران: 7).
ويژگىهاى آيات متشابه در اين آيه چنين آمده است:
1. آيات متشابه بايد به آيات محكم ارجاع شوند.
2. منحرفان از آيات متشابه پيروى مىكنند.
3. با آيات متشابه مىتوان فتنهگرى كرد.
از اينرو، در تعريف آيات متشابه گفته شده: «ما أشكل تفسيره لمشابهته بغيره؛ متشابهات، آياتى هستند كه تفسير آن مشكل است چراكه با چيز ديگرى مشابهت دارند.»10
«هرگاه كلام حق (قرآن كريم) نمودى جز حق داشته باشد و به باطل همى ماند، آن را متشابه گويند. پس منظور از تشابه در آيات متشابه، تشابه حق و باطل است كه سخنِ حقگونه خداوند، باطلگونه جلوهگر شود.»11 مثلاً اگر از آيه «وَإِذَا أَرَدْنَا أَن نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُواْ فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيرا» (اسراء: 16) معناى ظاهرى دستور خداوند به بدىها و مجبور كردن آنها به اين كار به ذهن برسد، اين معنا با آيه محكمِ «قُلْ إِنَّ اللّهَ لاَ يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاء» (اعراف: 28) رد و نامقبول خواهد شد و از اينرو مفسّران به دنبال ردّ اين نظر، با استفاده از روشهاى زبانشناختى (مانند مقدر گرفتن كلماتى) يا مجازهاى ادبى يا ديگر قراين متنى، به تفسير آيه پرداختهاند.12
دليل وجود آيات مجمل و متشابه از نگاه مفسّران
با وجود آنكه موضوع آيات مجمل هم در كتابهاى اصول فقه بررسى مىشود و هم در كتابهاى علوم قرآنى، درباره اينكه چرا خداوند متعال به عنوان نازلكننده قرآن، برخى از آيات را مجمل قرار داده، سخنى به ميان نيامده است؛ بلكه در اينباره به اسباب اجمال آيات (مانند: اشتراك لفظى، نامشخص بودن مرجع ضمير، غرابت لفظ، تقديم و تأخّر كلمات و...) پرداختهاند.13
اما درباره چرايى متشابهات، ديدگاههاى فراوان و متنوعى در ميان مفسّران و دانشمندان علوم قرآنى يافت مىشود. اساسا هريك بر مبناى تعريف و تعيينى كه از آيات متشابه دادهاند، دليلهايى نيز براى آن شمردهاند. همچنين در اينباره مشاهده مىشود كه گاه بين «علت» و «فايده» خلط كردهاند.
از ميان اين ادلّه، سه نظر زير عمدهترين دليلها درباره چرايى متشابه قرار دادن آيات از سوى خداوند متعال مطرح است:
1. معانى بلند در الفاظ كوتاه
به باور شمارى از مفسّران قرآن كريم ناگزير داراى آيات متشابه است؛ چراكه حقايق و معارف عميقى وجود دارد كه در قالب الفاظى كه متداول امور روزمره است، ريخته شده و به لحاظ تنگناى الفاظ براى تحمل آن معارف بلند، به ناچار، برخى از آيات متشابه شدهاند.
«آيات قرآن، مثَلهايى براى معارف حقه الهى است. خداى متعال آن معارف را براى فهم عامه مردم تا سطح افكار آنان تنزل داده است. از آنجا كه عموم مردم جز از طريق حسّيات، قادر به درك معانى كلى نيستند، ناگزير خداى سبحان معانى كلى را در قالب امور حسى و جسمانى به آنان ارائه نموده است.»14
«وقوع تشابه در قرآن كريم به عنوان يك كتاب آسمانى جاويد، امرى اجتنابناپذير است؛ زيرا قرآن، مفاهيمِ جديد را در قالب زبان عربى كه زبان اعرابِ دور از تمدنِ جزيرهالعرب بود، عرضه نمود؛ در حالى كه واژههاى لغت عرب، بيشتر براى افاده معانى كوتاه و سطحى وضع شده بود و گنجايش معانى گسترده و عميق را نداشت. از طرفى، قرآن ملتزم بود در بيان معارف خود، الفاظ محدود لغت عرب و شيوههاى كلامى آن را به كار گيرد، لذا براى بيان معانى والا راه كنايه، مجاز و استعاره را پيمود.»15
مشابه اين نظر را مىتوان در تفاسير التحرير و التنوير16 و در كتاب مناهل العرفان17 زرقانى يافت. نوعا آياتى كه درباره مبدأ و معاد و موضوع قدر انسان و مقدار تصرف او در جهان و آيات آفرينش و علل تكليف و مانند آن بحث مىكنند، به سبب معانى بلند و دقيقى كه دارند و كوتاه بودن و نارسا بودن الفاظ، در زمره اين نوع از آيات متشابهاند.18
2. كاربست صنايع ادبى و بلاغى
به گمان برخى از اهل فن، به كار بردن صنايع ادبى و بلاغى در قرآن كريم، علت متشابه شدن بسيارى از آيات است. آرايههاى ادبى همچون: تمثيل، كنايه، استعاره و مجاز باعث شده است تا عدهاى از مخاطبان، آن مطالب را طبق ظاهر لفظ، حقيقى انگارند و برداشتهاى ناصواب از آيه بكنند. اين موضوع، مهمترين دليل براى متشابه شدن آيات گفته شده است.19 مثلاً در آيه «يَوْمَ يُكْشَفُ عَن سَاقٍ وَيُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلَا يَسْتَطِيعُونَ»(قلم: 42)؛ (روزى را كه ساق پاها (از وحشت) برهنه مىگردد و به سجود فراخوانده مىشوند، اما نمىتوانند)، «كشف ساق» تمثيلى است كه براى بيان شدت واقعهاى به كار مىبرند. با اين حال برخى از مفسّران، آيه را بر معناى ظاهر حمل كرده و با توصيفى دور از ساحت ربوبى، مدعى شدهاند در روز قيامت ساق پاى خدا پيدا مىشود!20 يا آيه «فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَاء وَالْأَرْضُ»(دخان: 29)؛ (آسمان و زمين بر آنان گريه نكرد) بيانى كنايهاى از ناچيزى كافران است. در ادبيات عرب متداول است كه هرگاه بخواهند بزرگى مصيبتى را بازگويند، تعبير گريه آسمان را به كار مىبرند و در اينجا براى بىاهميت نشان دادن هلاكت فرعونيان، بيان مىشود با وجود بزرگى ظاهرى آنان، مرگ آنان امر مهمى نبود؛21 از اينرو، نبايد آن را بر معناى ظاهرى حمل كرد.
3. متنوع شدن آراء كلامى
رواج عقايد كلامى، و مطالب فلسفى واردشده به جهان اسلام باعث شد تا در سالهاى پس از نزول، برخى از آيات، متشابه به نظر آيند، هرچند اين نوع آيات فىنفسه براى مخاطبان اوليه متشابه نبودهاند.22 مثلاً «الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى» كنايه از علم به تدبير جهان است. اين معنا هيچگاه مورد شبهه نبوده است، اما بعدها آن را به معناى تكيه زدن بر تخت سلطنت پنداشته و لازمه آن را جسميت در ساحت قدس الهى دانستهاند.
برخى از مفسّران و مؤلفان كتابهاى علوم قرآنى به جاى علت متشابهات، به فايده وجود آنها در قرآن اشاره كردهاند. سيوطى در اينباره فوايد زير را ذكر مىكند:
1. آيات متشابه، باعث مىشود تا دانشمندان آيات قرآن را دقيق بررسى كنند.
2. باعث آشكار شدن برترى اشخاص هنگام درك معانى قرآن مىشود.
3. اگر موفق به فهم آيات متشابه نشدند، در اينصورت با اين آيات آزمايش مىشوند كه مبادا به حدود آن نزديك شوند و علم آن را به خدا وامىنهند و تسلى او باشند.
4. دور ماندن دست ديگران از فهم آيات متشابه از جمله مزاياى آن است.23
فخر رازى وجود متشابهات را داراى اين مزايا مىداند:
1. باعث سختى در فهم قرآن مىشود و اين ثواب دارد.
2. اگر قرآن همهاش آيات محكم بود، فقط بر يك مذهب مطابقت مىنمود، ولى الان با استفاده از آيات متشابه ، هر مذهبى آيات را با نظر خود وفق مىدهد و اين باعث مىشود تا تمام مذاهب به قرآن رو بياورند.
3. براى بررسى آيات متشابه، استدلالات عقلى لازم مىآيد.
4. آيات متشابه باعث شده است تا براى فهم آنها به علوم زيادى نياز شود؛ علومى مثل لغت، نحو، معانى و بيان ، اصول فقه.
5. مهمترين علت آن است كه عموم مردم از فهم حقايق ناتواناند و اگر بنا شود حقايق با آنان به صورت شفاف گفته شود، آنان برداشتهاى نابهجايى مىكنند. از اينرو لازم شد تا به گونهاى كه آنان مىانديشند و تصور مىكنند سخن گفته شود.24
همچنين امكان استنباطهاى گوناگون در طول زمان و به تكاپو افتادن مجتهدان براى استخراج احكام شرعى، از فوايد آيات متشابه ذكر شده است.25
گفتنى است در ميان حكمتهاى آيات متشابه، به زمينه آزمايش بودن اين آيات نيز اشاره شده است، اما در معنايى غير از معناى موردنظر اين مقاله. سيوطى نقل مىكند آيات متشابه مايه آزمايش است و چنانكه استاد وقتى كتابى مىنويسد، برخى جاهايش را مجمل مىگذارد تا مايه فروتنى شاگردان باشد، آيات متشابه نيز مايه فروتنى عقول انسانها مىشود.26 يا آزمايش به وسيله آيات متشابه به اين معنا آمده است كه مؤمنان در برابر متشابهات توقف و امر آن را به خدا واگذار كنند؛ يعنى تنها بدان ايمان مىآورند اما عمل نمىكنند. يا آنكه بدينوسيله انسانها در بوته آزمايش قرار مىگيرند تا معلوم شود در جايى كه معرفتِ جزمى و يقينى پيدا نمىكنند، آيا به غيب ايمان مىآورند يا نه؛ و بدينوسيله راسخان از زائغان (الذين فى قلوبهم زيغ) بازشناخته شوند.27 تنها در تفسير نمونه، آزمايش بودن آيات متشابه به معنايى كه در اينجا ارائه مىشود، يكى از فلسفههاى وجودى آيات متشابه شمرده شده است.28
دليل اصلى و فراگير
چنانكه گفتيم، اين مقاله بر آن است كه دليل اصلى در مجمل گذاشتن و متشابه بودن برخى از آيات، زمينه آزمايش بودن آنهاست. به نظر نگارنده هرچند دليلهايى كه پيش از اين ذكر شد در اجمال و تشابه آيات مؤثر است، شامل تمام آيات نمىشود و دليل اصلى و فراگير بايد امرى ديگر باشد.
آزمايش و الزام مخاطبان در مراجعه به پيامبر و جانشينان ايشان
به نظر مىرسد دليل اصلى وجود آيات مجمل و متشابه در قرآن اين باشد كه خداوند حكيم اراده كرده تا از اين طريق مخاطبان قرآن را بيازمايد كه با اين آيات چگونه برخورد مىكنند و آيا براى فهم صحيح و كامل آنها به «مفسّران خاصى» كه خود تعيين نموده است، مراجعه مىكنند يا نه. به عبارت ديگر آفريننده قرآن مىتوانست اين كتاب را به گونهاى نازل كند كه عارى از مجملات و فاقد برخى از متشابهات باشد (متشابهاتى كه دليل متشابه بودن آنها تنگناى الفاظ براى حقايق عالى نيست). يعنى درباره آيات مجمل، تمام دستورها و اعتقادات دينى را كامل و با توضيحات لازم و بيان جزئيات ارائه مىكرد تا هيچ آيهاى مجمل نباشد. در آن صورت، هرچند حجم قرآن بسيار بيشتر از كتاب موجود مىشد، اين حسن را داشت كه ديگر هيچ آيه و مطلبى مجمل نمىماند. يا درباره آيات متشابه، آنها را مانند آيات محكم به صورت شفاف و فاقد ظواهر غلطانداز ارائه مىنمود تا اين نوع آيات نيز محكم شده، شبههانگيز نباشند؛ ليكن اين كار را نكرد تا براساس فراگيرى سنّت آزمايش، وجود آيات مجمل و متشابه نيز آزمايشى باشد براى معتقدان به قرآن. البته راه برونرفت از مجملات و متشابهات را هم تعيين نمود كه علاوه بر استفاده از بخشهاى ديگر كتاب، به «مفسّران خاص» رجوع كنند. به عبارت ديگر خداوند از طريق آيات مجمل و متشابه مردم را آزمايش مىكند كه آيا به سوى مفسّران خاص مىروند يا نه. مفسّرانى كه به همه معارف قرآن در تمام سطوح آگاهاند؛ يعنى در وهله اوّل پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله و در مراحل بعد امامان معصوم عليهمالسلام.
امام على عليهالسلام در نقلى، آيات قرآن را به سه دسته تقسيم كردهاند: يك قسم، همه مردم چه دانا و چه نادان مىتوانند آن را بفهمند؛ دسته ديگرِ آيات را تنها كسانى درك مىكنند كه ذهن خويش را پاك و حس خويش را لطيف گردانده و قدرت تشخيص بالايى داشته باشند. دسته سوم، آياتى هستند كه فقط خداوند، ملائكه و «راسخان در علم» آنها را مىفهمند. آنگاه حضرت، علت اين كار را اينگونه بيان مىكنند:
«إِنَّمَا فَعَلَ ذَلِكَ لِئَلَّا يدَّعِى أَهْلُ الْبَاطِلِ الْمُسْتَوْلِينَ عَلَى مِيرَاثِ رَسُولِ اللَّهِ صلىاللهعليهوآلهمِنْ عِلْمِ الْكِتَابِ مَا لَمْ يجْعَلْهُ اللَّهُ لَهُمْ وَ لِيقُودَهُمُ الِاضْطِرَارُ إِلَى الِائْتِمَامِ بِمَنْ وُلِّى أَمْرَهُمْ فَاسْتَكْبَرُوا عَنْ طَاعَتِهِ...»؛29 اين كار تنها براى آن بود كه اهل باطل مدعى ميراث رسولاللّه صلىاللهعليهوآله درباره علم به قرآن ـ كه خدا براى آنان قرار نداده بود ـ نشوند و نيازمند به پيشوايى باشند كه ولايت امرشان به دست اوست؛ هرچند كه خودخواهانه از آن روى برتافتند.
روشن است كه آيات مجمل چنانچه مجمل باقى بمانند، قابل فهم نيستند؛ لذا مجمل بودن آنها سود معرفتى يا عملى نخواهد داشت. تا زمانى كه نفهميم «صلاة وسطى» چيست، چگونه مىتوانيم به تأكيد «حافظوا» عمل كنيم؟ و تا زمانى كه نتوان معناى شبهاى دهگانه (ليال عشر) را فهميد، نمىتوان به اهميت قسمى كه خدا براى آن مىخورد، پى برد. بنابراين براى برونرفت از توقف در آيات مجمل، در صورتى كه نتوان از ديگر آيات، تبيين آنها را به دست آورد، بايد به مفسّران خاص مراجعه نمود و استفاده از حدس و ظن سودى نمىبخشد و باعث علم نمىشود: «إَنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئا» (يونس: 36).
اساسا تبيين آيات، از جمله شئونى است كه خداوند براى پيامبرش قرار داده است: «وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ.»(نحل: 44) تبيين اشاره شده در اين آيه شامل همه آيات قرآن مىشود، اما به ويژه درباره آيات مجمل، وجود چنين مفسّرى همراه قرآن لازم است تا مانع توقف در آيات به دليل نفهميدن باشد. از ابنمسعود، صحابى پيامبر صلىاللهعليهوآله نقل شده است: «كان الرجل منّا إذا تعلّم عشر آيات لم يجاوزهن حتى يعرف معانيهن و العمل بهن»؛30 ما نزد پيامبر هرگاه ده آيه را ياد مىگرفتيم تا معنا و چگونگى عمل به آن را فرانمىگرفتيم، از آن نمىگذشتيم.
اينكه در اين نقل، به آموختن معنا و آنگاه عمل به آيه اشاره شده است، مىرساند كه مردم، هرگونه مشكلات معنايى و به ويژه مجمل بودن آيات قرآن را از پيامبر صلىاللهعليهوآله مىپرسيدند تا چگونه عمل كردن به آيات قرآن مبهم و ناشناخته نماند و بتوانند بدون مشكل به عمق آيه و نحوه اجراى آن دست يابند.
گويا يكى از مهمترين دليلهاى مجمل گذاشتن برخى آيات «آزمايش در رجوع به مفسّران خاص» باشد. اگر گفته شود در صورتى كه قرآن مىخواست تمام آيات ـ به ويژه دستورها و احكام ـ را با همه جزئيات بيان كند در اين صورت قرآن كتابى حجيم مىشد و براى جلوگيرى از آن، خداوند برخى از قسمتهاى آن را مجمل بيان كرد، اين سخن مقبولى نيست؛ چراكه مشخص نكردن مفاد برخى از آيات در گستره معارف دينى و امور هدايتى و تكليفى، تنها به دليل حجيم شدن آنها، گفتهاى است كه عقل پذيراى آن نيست و با هدف هدايتبخشى قرآن در تضاد است.
با در نظر گرفتن تلازم ميان قرآن و مفسّران خاص، مىتوان به تضاد «مبين» بودن و مجمل بودن قرآن جواب داد. سؤال اينگونه مطرح مىشود كه آيا مجمل بودن با روشن بودن و روشنگرى قرآن (كتاب مبين) در تضاد نيست؟ اگر قرآن كتابى روشن است، چرا برخى از مفاد آن آشكارا بيان نشده است؟ جواب اين نوع سؤالات با در نظر گرفتن اين موضوع روشن مىشود كه برنامه الهى آن بوده است كه همراه انزال كتاب، رسولى نيز براى شرح و توضيح و تبيين آن باشد تا مردم با مراجعه به او و درسآموختگان و امامانى كه علم خاص دارند، به حلّ مشكلات خود نايل شوند. هدف آن بوده است كه مردم خود را بىنياز از رجوع به پيامبر و امام ندانند.
بنابراين بايد توجه داشت، رسا بودن يك كلام به اين نيست كه گوينده يا نويسنده همه مطالب را در قالب الفاظ بياورد، بلكه گاهى دلايل (قراين) يا حتى مرجعى را براى كلام خود قرار مىدهد تا از طريق آن مرجع، فهم كامل مطلب حاصل شود.31
دليلهاى اثبات مدعا
براى اثبات آزمايش بودن وجود آيات مجمل و متشابه چند دليل مىتوان برشمرد:
1. فراگيرى سنّت آزمايش
آزمايش انسانها از سنّتهاى خداوند است. بدين معنا كه برپايه هدف از خلقت انسانها ـ كه همانا كماليابى و نزديك شدن به حقتعالى است ـ آزمايش از ابزارهاى سير در اين مسير است و اين قانونى كلى و هميشگى است. در واقع مىتوان گفت براى انسانها، تار و پود عالم هستى با آزمايش تنيده شده است.
در قرآن كريم آيات فراوانى درباره سنّت آزمايش وجود دارد، به گونهاى كه با مطالعه آنها به عميق و گسترده بودن اين قانون پى برده مىشود. الفاظى كه براى بيان اين موضوع در قرآن به كار رفته، از تركيبهاى «امتحان»، «بلاء»، «فتنه» و «تمحيص» است. قطعى بودن سنّت آزمايش را از آيات فراوانى مىتوان به دست آورد. در آيه «أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا يُفْتَنُونَ» (عنكبوت: 2)32 به دست مىآيد كه آزمايش كردن، سنّتى الهى است كه همچون ديگر سنّتهاى الهى تغييرناپذير است و اينگونه نيست كه براى گروهى استثنابردار باشد. اين قانونى فرازمانى و فراشخصى است و گستره وسيعى را دربر مىگيرد. از پيامبران بزرگ گرفته33 تا همه مردم در همه اعصار مشمول اين سنّت بودهاند و خواهند بود.
شيوه اجرا و ابزارهاى آزمايش نيز در قرآن كريم بسيار متنوع است.34 به تصريح قرآن، تكتك پديدهها، اعم از امور خوب يا بد، براى انسانها آزمايش است و آدمى با همه چيز آزمايش مىشود: «وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً» (انبياء: 35) و «وَبَلَوْنَاهُمْ بِالْحَسَنَاتِ وَالسَّيِّئَاتِ» (اعراف: 168) به اين معنا كه تنها حوادث ناگوار، سختىها و ناملايمات وسيله آزمايش انسانها نيست؛ بلكه در خوشىها، امور دلپذير و كامروايىها هم سنّت آزمايش جارى است تا مشخص شود كه انسان در حالات گوناگون چه مىكند و در شرايط مختلف براى سير در مسير اصلى آيا همچنان پابرجاست يا نه. همچنين آيه «وَجَعَلْنَا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً»(فرقان: 20) نشاندهنده آن است كه انسانها به وسيله همديگر آزمايش مىشوند. اين آيه نيز به نوعى نشانه فراگيرى سنّت آزمايش است. از اين آيات گستردگى و تنوع آزمايش الهى و شيوههاى آن به دست مىآيد.
2. فراگير نبودن دليلهاى ذكرشده در مورد همه آيات
ادلّهاى كه براى وجود متشابهات در قرآن آوردهاند، در مورد همه آياتِ متشابه پذيرفته نيست. اين جدا از فوايدى است كه براى وجود آيات متشابه ذكر كردهاند كه بسيارى از آن سخيف است و خود، به مشكلاتى مىانجامد. در مورد تنگناى الفاظ براى معانى عميق، اگرچه اصل آن، بجا و درباره گزارههاى غيبى قرآن كريم صحيح است،35 باز در مورد برخى از آيات قرآن كه در موضوعات غيبى است، اين دليل براى متشابه بودن، قانعكننده نيست. آيات فراوانى كه ظاهر آنها معناى ناصوابى دارد، با مراجعه به تفسير مفسّران خاص ديده مىشود كه با آوردن تنها يك كلمه، تشابه آنها از بين مىرود. آياتى مانند «وَجَاء رَبُّكَ وَالْمَلَكُ صَفّا صَفّا» (فجر: 22) و «وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ»(قيامت: 22و23) و «كَلَّا إِنَّهُمْ عَن رَّبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ» (مطففين: 15) كه مسلما جزء آيات متشابهاند؛ چراكه ظاهر آنها با مسلّمات عقلى و دينى در تضاد است. خداى تعالى، منزّه از آمد و شد يا قابل رؤيت بودن است و اينگونه نيست كه در قيامت عدهاى از ديد خداوند متعال مخفى باشند. در اين نوع آيات، تنها با آوردن يك كلمه، تشابه از بين مىرود و معناى محكم آنها مشخص مىشود. در آيه اولى با تقدير گرفتن كلمه «أمر»36 و در آيات دوم و سوم با افزودن «ثواب»،37 از متشابه بودن خارج مىشوند و شبههانگيز نخواهند بود. در اين صورت معناى آيه اول چنين خواهد شد: «جاء امر ربك»؛ (امر پروردگارت مىآيد)؛ آيه دوم: «الى ثواب ربها ناظره»؛ (به سوى ثواب خداوند نظر دارند) و آيه سوم: «عن ثواب ربهم لمحجوبون»؛ (از ثواب پروردگارشان دورند.) ملاحظه مىشود كه درباره اين نوع آياتِ متشابه، نمىتوان علو معنا را دليل تشابه دانست؛ چراكه ذكر يك كلمه مىتواند معناى اصلى را كه در پى آن است بيان دارد. افزون بر آن در قرآن كريم آياتى كه داراى عبارت «جاء امر ربك»؛ (آمدن امر پروردگار) است،38 نشان مىدهد نه در جايى كه واژه «امر» آمده از علو معنايى آن كاسته شده است و نه نياوردن آن به سبب حجم بلند معنايى آن است.
كاربرد صنايع ادبى همچون تمثيل، استعاره و مجاز از آن جهت كه در بسيارى از گفتهها و نوشتهها وجود دارد، نمىتواند دليل تشابه آيات شود. هر متنى كه داراى بلاغت و فصاحت باشد حتما از اين نوع محسنات لفظى بهره مىبرد تا نمود زيبا و مخاطبپسند بيابد. قرآن كريم نيز از اين قاعده مستثنا نيست و آرايهها و صنايع بلاغى و بيانى فراوان در آن يافت مىشود تا علاوه بر رفعت محتوايى، لطافت ظاهرى نيز دارا باشد و اعجاز و بىهمانندى خود را ـ به ويژه براى مردمان زمان نزول ـ در اين زمينه عيان سازد. به اين ترتيب اگر هر متنى كه داراى تمثيل، استعاره يا مجاز باشد بخواهد متشابه شمرده شود، بسيارى از محاورات و ارتباطات كلامى و نوشتارى مردم دچار آسيب ارتباطى مىشود و لذا با اين ديدگاه، اينگونه از صنايع بلاغى مخل معنا خواهد بود و مفاهيم غلط را به ذهن متبادر مىكند. اما مردم در هنگام استفاده از اين نوع امور بلاغى، به صنعت به كار رفته پى مىبرند و علاوه بر درك نظر گوينده يا نويسنده، از زيبايى متن نيز بهره مىبرند. ديده نشده است كه مؤلف يا گويندهاى در كلام خود هشدار دهد كه برخى از گفتههاى من به سبب وجود آرايههاى ادبى در آن، غلطانداز است. از اينرو بجا نيست در قرآن كريم درباره آيات متشابه هشدار داده شود و ما دليل آن را وجود اين نوع امور بيانى بدانيم. اينكه عدهاى با تمسك به ظواهر برخى از آياتى كه داراى كنايه، استعاره يا تمثيل است، معانى غلطى از قرآن درآوردهاند، ناشى از ناآشنايى آنان با فهم ابتدايى متن است؛ به طورى كه نتوانستهاند از معناى ظاهرى عدول كنند و به مقصود گوينده پى ببرند. وگرنه هر آشنا با زبان و فرهنگ، در مواجهه با متن، به مقصود مؤلف پى خواهد برد.
اينكه ورود برخى مطالب فلسفى و كلامى به جهان اسلام باعث متشابه شدنِ عرضى برخى از آيات است، از آنرو ناتمام است كه نمونههاى ذكرشده، جزء دسته دوم است؛ يعنى تشابه آنها به سبب وجود صنايع ادبىِ به كار رفته در آنهاست و ناآشنايى با اين نوع متون، به بدفهمى انجاميده است. اگر منظور از متشابه شدن برخى از آيات در مخاطبان بعدى، به اين معنا باشد كه مسلمانانِ آغازين در سايه رهنمودهاى پيامبر صلىاللهعليهوآله دچار انحرافهاى فكرى (مانند جبرگرايى) نشدند، سخن ديگرى است كه از تعليمات پيامبر و اصلاح فهم مسلمانان در مواجهه با قرآن حاصل مىشد.39 اتفاقا تكيه اين تحقيق نيز همين آگاهىبخشىهاى تفسيرى مفسّران خاص ـ از جمله پيامبر بزرگ اسلام ـ است تا مردمان از قرآن دچار كژىهاى اعتقادى يا رفتارى نشوند.
3. مفاد آيه محكم و متشابه
در آيه هفتم از سوره آلعمران ـ كه در آن از وجود آيات محكم و متشابه سخن به ميان آمده است ـ نكات درخور تأمّلى وجود دارد كه در اينجا به بيان آن مىپردازيم:
الف. توجه به اينكه آيات متشابه مىتواند زمينه فتنهگرى را فراهم آورد: «فَأَمَّا الَّذِينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ»اين عبارت هشدارى است كه خداوند به مخاطبان قرآن مىدهد تا در مواجه با آيات متشابه، مواظب باشند و همچون منحرفان براى فتنهگرى از اين آيات استفاده نكنند. به تعبير ديگر اين نوع آيات زمينه فتنهانگيزى دارد و بايد متوجه آن بود؛ چراكه مىتواند بر امورى غلط حمل و به خطاكارى منجر شود. يعنى در آيات متشابه زمينه آزمايش فراهم است.
ب. در قسمت انتهايى آيه از «راسخان در علم» سخن به ميان آمده است: «وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا.» بر اساس روايات فراوان، راسخان در علم در درجه اول پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله و آنگاه اوصياى آن حضرتاند. امام باقر يا امام صادق عليهماالسلام مىفرمايند:
«رَسُولُاللَّهِ صلىاللهعليهوآله أَفْضَلُ الرَّاسِخِينَ فِى الْعِلْمِ قَدْ عَلَّمَهُ اللَّهُ ـ عَزَّوَجَلَّ ـ جَمِيعَ مَا أَنْزَلَ عَلَيهِ مِنَ التَّنْزِيلِ وَ التَّأوِيلِ وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِينْزِلَ عَلَيهِ شَيئا لَمْ يعَلِّمْهُ تَأوِيلَهُ وَ أَوْصِياؤُهُ مِنْ بَعْدِهِ يعْلَمُونَهُ كُلَّه»؛40 رسول خدا بالاترينِ راسخان در علم است. خداوند او را از همه تنزيل و تأويلى كه بر او مىفرستاد آگاه كرد. خداوند چيزى نازل نكرد مگر آنكه تأويلش را به او ياد داد. اوصياى او نيز همه آن را مىدانند.
موضوع راسخان در علم، حاوى اين پيام است كه براى فهم و دريافت آيات متشابه و نيز به دست آوردن تأويل آيات بايد در مسير ايشان قدم برداشت و از دانش راسخان در علم بهره برد.
4. رسالت پيامبر در تبيين آيات
از رسالتهاى مهم پيامبر صلىاللهعليهوآله كه در قرآن بر آن تأكيد شده، تبيين آيات قرآن است: «وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ.»(نحل: 44)؛ (ما اين ذكر قرآن را بر تو نازل كرديم تا آنچه را به سوى آنان نازل شده تبيين كنى.) همچنين آموزش و تعليم كتاب از وظايف پيامبر بود: «هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ» (جمعه: 2)41؛ (اوست آن كس كه در ميان بىسوادان فرستادهاى از خودشان برانگيخت، تا آيات او را بر آنان بخواند و پاكشان گرداند و كتاب و حكمت بديشان بياموزد.) اين تعليم، فقط آموزش قرائت قرآن نبود؛ بلكه تعليم معانى و معارف آن نيز جزء وظايف و برنامههاى پيامبر بود تا به هرگونه سؤال و ابهام مردم درباره قرآن و مطالب مربوط به آن جواب داده شود. آمدن واژه «حكمت» بعد از «كتاب» مؤيد آن است كه پيامبر، تنها به قرائت قرآن اكتفا نمىكرد، بلكه ابعاد فهم قرآن را براى مردم بازمىگفت.42 از اين نوع آيات برمىآيد كه آيات قرآن و به ويژه آيات مجمل و متشابه نيازمند مبينى خارجى است تا در فهم مراد خداوند متعال دچار انحراف نشويم.
5. تأكيدات فراوان قرآن در رجوع به پيامبر و دانايان
آيات فراوانى وجود دارد كه در آنها تأكيد شده است مردم در امور گوناگون و به ويژه در موارد اختلافى به پيامبر صلىاللهعليهوآله مراجعه كنند و از او نحوه حل موضوع را جويا شوند و البته در پى آن، به گفتههاى پيامبر دل بسپرند:
ـ «إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللّهُ» (نساء: 105)؛ ما اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم، تا ميان مردم به موجب آنچه خدا به تو نشان داده، داورى كنى.
ـ «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ» (نساء: 59)؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد، خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياى امر را نيز اطاعت كنيد. پس اگر در امرى اختلاف يافتيد، آن را به خدا و پيامبر عرضه بداريد.
ـ «مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا» (حشر: 7)؛ آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگيريد و از آنچه شما را بازداشت، بازايستيد.
ـ «وَمَا أَنزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلاَّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُواْ فِيهِ»(نحل: 64)؛43 ما اين كتاب را بر تو نازل نكرديم، مگر براى اينكه آنچه را در آن اختلاف كردهاند، براى آنان تبيين كنى.
درست است كه موارد اختلافى مردم، بيشتر در تعاملات زندگى و امور روزمره پيش مىآيد، ولى هيچ مانعى ندارد كه به لحاظ مطلق بودن تعابير به كار رفته در آيات بالا، اينگونه نتيجه گرفته شود كه از جمله مواردى كه لازم است مردم به پيامبر صلىاللهعليهوآله و «اولوالامر» مراجعه كنند، فهم صحيح آيات و حل اختلافات معنايى آن است؛ يعنى براى درك كامل و واقعى معنا و مفهوم آيات، بهترين مرجع، پيامبر صلىاللهعليهوآلهو اوصياى آن حضرتاند.
به علاوه در آيه «فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ»(انبياء: 7) بنابر قاعده جرى و تطبيق،44 بر اساس روايات فراوان، «اهل ذكر» اهلبيت عليهمالسلام هستند.45 به ويژه كه در روايتى، امام صادق عليهالسلام مىفرمايد: قرآن «ذكر» و خاندان پيامبر صلىاللهعليهوآله «اهل ذكر»اند.
«فى قولاللّه ـ عزوجل ـ: «فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ» قال: الذكر القرآن، و آل الرسول صلىاللهعليهوآله أهل الذكر و هم المسئولون.»46
بنابراين، برترين مرجع براى فهم قرآن و حلّ آيات متشابه و مجمل، اهلبيت عليهمالسلام مىباشند.
6. روايات، يگانه مرجع فهم آيات مجمل
آيات مجملى كه با استفاده از ديگر آيات قرآن نتوان به تبيين آنها پرداخت، تنها با استفاده از رواياتِ «مفسّران خاص» مىتوان به معناى دقيق آنها پى برد. در اين قبيل از آيات، هرگاه نتوان با استفاده از اصول تفسير قرآن و به كار بردن روشهاى زبانشناختى براى فهم متون، اجمال آيات را حل كرد، يگانه منبعى كه مىتواند تبيينكننده باشد، روايات است و نبايد با حدس و گمان به سراغ تفسير آنها رفت. به طور خاص، گزارههاى مجملِ قرآن كه موضوع آنها امور غيبى است، به لحاظ دور از دسترس تجربه بودن اين امور، لازم است با رجوع به مفسّران خاص و با استفاده از روايات، آنها را فهميد. مثلاً درباره چيستى دو بهشت در آيه «وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ» (الرحمان: 46) چون مربوط به جهان آخرت مىشود و عالم ديگر اساسا دور از دسترس فهم ماست، نمىتوان با حدس و گمان به معناى آن رسيد و حتما با استفاده از روايات بايد آن را تفسير كرد؛ هرچند مفسّران، درباره اين دو بهشت به اظهارنظرهاى غيرقابل اعتمادى پرداختهاند.47 همچنين درباره خارج شدن «دابه» از زمين در آستانه قيامت كه در آيه 82 سوره نمل به آن اشاره شده است: «وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ»؛ (و چون قول عذاب بر ايشان واجب گردد، جنبندهاى را از زمين براى آنان بيرون مىآوريم) اينكه اين جنبنده چيست، معركه آراء در ميان مفسّران گشته، اما چون اين امر از نشانههاى قيامت است، نمىتوان با نظرهاى شخصى و بىدليل به تبيين آن پرداخت و يگانه مرجع فهم آن، روايات است.
مفسّران خاص
دانسته شد كه خداوند متعال برخى از آيات كتاب روشنگر خود را به صورت متشابه يا مجمل قرار داد و البته نحوه فهم كامل و صحيح آن را هم مشخص كرد، به اين شكل كه در كنار آن، مرجع مشخص براى به دست آوردن معناى آيات تعيين كرد و اين را شيوهاى براى آزمايش قرار داد تا همگان خود را نيازمند مراجعه به «راسخان در علم» و مفسّران خاص بدانند. مفسّران خاص، كسانى هستند كه به همه معانى قرآن، اعم از «ظاهر» و «باطن»، در همه سطوح آگاهاند و اين آگاهى مصون از هر نوع لغزش است.
در بخشهاى قبلى به آياتى اشاره شد كه دستور رجوع به پيامبر صلىاللهعليهوآله مىداد و از رسالتهاى او تبيين و آموزش معارف قرآن است. در اينجا به رواياتى اشاره مىشود كه مشخص مىسازد مفسّرانِ آگاه به همه معانى قرآن چه كسانى هستند و به علاوه مشخص مىسازد كه آگاهى به همه معانى قرآن در پيامبر خلاصه نمىشود و بعد از آن حضرت، جانشينان بر حق ايشان نيز مرجع و مخزن معارف قرآنىاند.
امير مؤمنان عليهالسلام درباره نقش مفسّر و مبيّن بودن پيامبر فرموده است:
«ثُمَّ اخْتَارَ سُبْحَانَهُ لِمُحَمَّدٍ صلىاللهعليهوآله لِقَاءَه... و خَلَّفَ فِيكُمْ مَا خَلَّفَتِ الْأَنْبِياءُ فِى أُمَمِهَا إِذْ لَمْ يتْرُكُوهُمْ هَمَلاً بِغَيرِ طَرِيقٍ وَاضِحٍ وَ لَا عَلَمٍ قَائِمٍ كِتَابَ رَبِّكُمْ فِيكُمْ مُبَينا حَلَالَهُ وَ حَرَامَهُ وَ فَرَائِضَهُ وَ فَضَائِلَهُ وَ نَاسِخَهُ وَ مَنْسُوخَهُ وَ رُخَصَهُ وَ عَزَائِمَهُ وَ خَاصَّهُ وَ عَامَّهُ وَ عِبَرَهُ وَ أَمْثَالَهُ وَ مُرْسَلَهُ وَ مَحْدُودَهُ وَ مُحْكَمَهُ وَ مُتَشَابِهَهُ مُفَسِّرا مُجْمَلَهُ وَ مُبَينا غَوَامِضَهُ بَينَ مَأْخُوذٍ مِيثَاقُ عِلْمِهِ وَ مُوَسَّع»؛48 سپس خداى سبحان محمّد صلىاللهعليهوآله را براى لقاى خود اختيار كرد... او در ميان شما آنچه را پيامبران در امتهايشان به جاى گذاشتند، به جاى گذاشت؛ چراكه مردم را بدون راه روشن و نشانهاى پابرجا رها نكردند. كتاب پروردگارتان را در ميان شما به جاى گذاشت، در حالى كه حلال و حرام، واجب و مستحب، ناسخ و منسوخ، مستحب و واجب، خاص و عام، عبرتها و مثلها، مرسل و محدود و محكم و متشابه آن را بيان، مطالب مجمل آن را تفسير، و مشكلاتش را تبيين كرده بود.
همان حضرت درباره قرآنآموزى خود در نزد پيامبر فرمود:
آيهاى از قرآن بر رسولاللّه نازل نمىشد مگر آنكه آن را بر من مىخواند و املا مىكرد و من آن را به خط خود مىنوشتم. او به من تأويل، تفسير، ناسخ، منسوخ، محكم، متشابه، خاص و عام آن آيه را ياد مىداد.49
در روايت معتبرى امام صادق عليهالسلام در پاسخ به ابوبصير كه گفت «مردم مىپرسند چرا نام على عليهالسلام و اهلبيتش در قرآن نيامده است؟» فرمود:
به آنها بگو در قرآن دستور نماز بر رسول خدا صلىاللهعليهوآله نازل شد، ولى سه يا چهار ركعت بودن آن را خدا بيان نكرد و رسول خدا بود كه آن را براى مردم تفسير كرد. دستور زكات بر آن حضرت نازل شد ولى در قرآن بيان نشده است كه از هر چهل درهم يك درهم زكات است و رسول خدا آن را براى آنان تفسير نمود. همچنين آيات حج نازل شد، ولى در قرآن نيامده است كه هفت دور طواف كنيد تا اينكه رسولاللّه آن را براى آنان تفسير كرد. آيه «أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ» درباره على، حسن و حسين عليهمالسلام نازل شد و رسول خدا صلىاللهعليهوآله درباره على عليهالسلامفرمود: هركس كه من مولاى اويم، على مولاى اوست. و نيز فرمود: شما را به كتاب خدا و اهلبيتم سفارش مىكنم... .50
اين روايت، بر اساس جايگاه پيامبر در تبيين آيات قرآن، آشكار مىسازد كه رسولاللّه صلىاللهعليهوآله رجوع به اهلبيت خويش را تبيين و تفسير كامل براى «اولوالامر» مشخص كردند.
از برخى روايات معلوم مىشود كه بعد از پيامبر صلىاللهعليهوآله مفسّران آگاه به همه معانى قرآن به اميرمؤمنان و يازده امام پس از او منحصر است. مانند رواياتى كه كلينى در كافى در باب «أنه لم يجمعالقرآن كله الا الائمه عليهمالسلام و انهم يعلمون علمه كله» آورده است. نمونهاى از آن روايات از زبان امام صادق عليهالسلام چنين است:
«مَا يسْتَطِيعُ أَحَدٌ أَنْ يدَّعِى أَنَّ عِنْدَهُ جَمِيعَ الْقُرْآنِ كُلِّهِ ظَاهِرِهِ وَ بَاطِنِهِ غَيرُ الْأَوْصِياءِ»؛51 هيچكس غير از اوصيا نمىتواند ادعا كند كه همه قرآن اعم از ظاهر و باطن آن در نزد اوست.
با توجه به رواياتى كه اوصياى نبىاكرم صلىاللهعليهوآله را دوازده امام تفسير مىكند، دلالت اين روايت بر اينكه مفسّران آگاه به همه معانى قرآن فقط آن دوازده نفرند، آشكار مىشود.
همچنين در حديث مشهور «ثقلين»، قرار داده شدن اهلبيت پيامبر در كنار قرآن كريم، حاوى اين پيام است كه آن دو تأييدكننده همديگرند.
حديث مستفيض به لفظ «كتاب اللّه و عترتى» يا «كتاب اللّه و اهلبيتى» يا با هر دو تعبير «عترتى و اهلبيتى» براى آن است كه يكى از آنها تبيان و توضيح ديگرى است.52
بنابراين از آموزههاى اين حديث، اثبات مرجعيت بعد از پيامبر صلىاللهعليهوآله در فهم امور دينى و معانى قرآن، آن هم مرجعيتى خطاناپذير و مصون از خطا بسان مرجعيت قرآن است.53
عبيده سلمانى و علقمهبن قيس و اسودبن يزيد نخعى از اميرمؤمنان پرسيدند: اگر در فهم معانى قرآن دچار مشكل شديم، به چه كسى رجوع كنيم؟ حضرت پاسخ داد: «از دانشمندان آلمحمّد صلىاللهعليهوآله بپرسيد.»54
اين نوع از روايات جايگاه اهلبيت عليهمالسلام را در مقام تبيين و تفسير قرآن مشخص مىسازد.
نقش مفسّران خاص
اگر گفته شود «بنابر آيه هفتم سوره آلعمران، از آيات محكم مىتوان مشكل آيات متشابه را حل نمود و به رجوع به مفسّران خاص نيازى نيست»، بايد گفت: از جمله نقشهاى اهلبيت عليهمالسلامبه عنوان مفسّران خاص، جايگاه تربيتى ـ آموزشى است.55 يعنى آنان در زمينه تفسير قرآن كريم، علاوه بر تبيين و تشريح آيات ـ بر اساس فهم مخاطب ـ چگونگى و روش تفسير را نيز آموزش مىدادند و لذا اينان نقش تربيتى در زمينه تفسير داشتند. بنابراين درباره نقش اهلبيت در تفسير آيات متشابه به آموزههاى زير مىتوان اشاره كرد:
1. آنها متشابه بودن آيات را مشخص مىكردند؛ يعنى با ملاكهايى كه تعيين كردهاند مىتوان تشخيص داد كدام آيات متشابهاند و نبايد ظاهر آياتى كه با مسلمات عقلى و دينى در تضاد است، به برداشتهاى نادرست منجر شود. به عبارت ديگر آنان «قرينه صارفه» براى چشمپوشى از ظواهر، آيات متشابه را مشخص كردند؛ يعنى به مدد آنها مىفهميم كه نبايد ظاهر آيه را مراد گوينده گرفت. در اينباره به نمونههاى زير اشاره مىشود:
1ـ1. آيه «وَجَاء رَبُّكَ وَالْمَلَكُ صَفّا صَفّا»(فجر: 22) داراى اين معناى ظاهرى است كه خداوند در روز قيامت وارد مىشود در حالى كه فرشتگان صف در صف ايستادهاند. به عبارت ديگر، ظاهر آيه انتقال مكانى را به خداوند اسناد مىدهد. همين معناى نادرست از آيه را برخى از مفسّران اهلسنّت بيان كردهاند.56 اما در مقابل، در مكتب تفسيرى اهلبيت عليهمالسلام، نادرست بودن اين نوع برداشت از آيه كه با منزّه بودن خداى تعالى در تضاد است، بيان شده است. امام رضا عليهالسلام درباره اين آيه مىفرمايد: «إنّ اللّه تعالى لا يوصف بالمجىء و الذّهاب، تعالى عن الانتقال، و إنّما يعنى بذلك: و جاء أمر ربّك»؛57 خداوند متعال منزّه است از آنكه با آمدن و رفتن توصيف شود. او بالاتر از انتقال است. معناى آيه اين است كه «امر» پروردگارت مىآيد.
آن حضرت نشان مىدهند كه ظاهر آيه با شأن الهى ناسازگار است و بنابراين متشابه بودن آيه را ـ به اين معنى كه ظاهر آيه متبادر در معنايى است كه با بديهيات عقلى و دينى ناسازگار است ـ بيان و آنگاه با استفاده از روشهاى زبانشناختى (در اينجا مجاز عقلى و تقدير واژه أمر)، شيوه صحيح تفسير آيه را مشخص مىكنند.
2ـ1. از امام رضا عليهالسلام درباره آية «كَلَّا إِنَّهُمْ عَن رَّبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ» (مطففين: 15) سؤال شد كه به چه معناست؟ آن حضرت در ابتدا ظاهر موهم صفات بشرى آيه (مكاندار بودن خداوند) را گوشزد مىنمايند؛ به عبارت ديگر متشابه بودن آن را بيان كرده، سپس معناى صحيح آن را توضيح مىدهند: «إن اللّه ـ تبارك و تعالى ـ لايوصف بمكان يحل فيه فيحجب عنه فيه عباده ولكنه يعنى إنهم عن ثواب ربهم لمحجوبون»؛58 خداوند ـ تبارك و تعالى ـ به مكاندار بودن توصيف نمىشود تا بندگانش از او مخفى باشند؛ بلكه آيه به اين معناست كه آنها از «ثواب» پروردگارشان دورند.
3ـ1. در روايت ديگرى، آن حضرت به نادرست بودنِ قائل شدن دو دست براى خداوند در آيه «بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ»(مائده: 64) اشاره مىكنند و آن را از ويژگىهاى مخلوق مىدانند.59
2. آنان چگونگى ارجاع آيات متشابه به محكم را آموزش دادند. روايات تفسيرى فراوانى از معصومان رسيده است كه شيوه تفسيرى ايشان تفسير قرآن به قرآن است؛60 يعنى با استفاده از آيات ديگر به تبيين آيه موردنظر پرداختهاند. بخصوص در مورد آيات متشابه رواياتى در دست است كه آيات محكمِ متناظر بر اين آيات متشابه را مشخص كردهاند. پيش از بيان نمونهها، متذكر مىشود روايت تفسيرىِ آيه «وَجَاء رَبُّكَ وَالْمَلَكُ صَفّا صَفّا» كه واژه «أمر» را در تقدير مىدانست، با آيات ديگرى كه تعبير «آمدن امر پروردگار» را دارد، تأييد مىشود؛ آياتى همچون «فَإِذَا جَاء أَمْرُ اللَّهِ قُضِيَ بِالْحَقِّ» (غافر: 78).61
1ـ2. امام رضا عليهالسلام درباره آيه «نَسُواْ اللّهَ فَنَسِيَهُمْ» فرموده است: خداوند تبارك و تعالى نه فراموشى دارد و نه سهو، فقط مخلوقِ حادث شده دچار فراموشى مىشود. آيا نشنيدهاى كه خداى تعالى مىفرمايد: «وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّا». در اينباره جايز است درباره كسى كه خدا و روز لقا را از ياد برده است، گفته شود: خودشان را از ياد بردهاند، همچنانكه فرمود: «وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ» و نيز «فَالْيَوْمَ نَنسَاهُمْ كَمَا نَسُواْ لِقَاء يَوْمِهِمْ هَـذَا»؛ يعنى آنها را وامىگذاريم همچنانكه آنها امكان رسيدن به چنين روزى را انكار كردند.62
2ـ2. از امام صادق عليهالسلام از آيه «يَا إِبْلِيسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِيَدَيَّ» سؤال شد، آن حضرت پاسخ داد: دست (يد) در كلام عرب به معناى قوت و نعمت است. خداوند فرمود: «وَاذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُودَ ذَا الْأَيْدِ»و همچنين «وَالسَّمَاء بَنَيْنَاهَا بِأَيْدٍ» نيز «وَأَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِنْهُ» يعنى آنها را قوت بخشيد.63
3ـ2. شخصى نزد امام رضا عليهالسلام آمد و اظهار داشت از پيامبر روايت مىكنيم كه او خداوند را رؤيت كرده است. آن حضرت اينگونه جواب دادند:
چگونه مىشود كسى به سوى مردم بيايد و بگويد از جانب خداوند آمده است و از طرفى بگويد: «چشمها او را نمىبينند» و «هيچ علمى بر او احاطه ندارد» و «هيچ چيز مانند او نيست» و از طرف ديگر اظهار كند كه من خدا را با چشمانم ديدهام و با علمم بر او احاطه دارم و او به شكل انسان است؟!64
در اين روايت حضرت با مبنا قرار دادن آيات محكم «لاَّ تُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ» و «وَلَا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْما» و «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ» به شبهه رؤيت خداوند و جسمانىانگارى او پاسخ دادند. جالب آنكه در انتهاى اين روايت، امام مبنا بودن آيات را براى اين نوع رواياتِ جعلى يادآور مىشوند.
به علاوه، تاريخ تفسير نشان مىدهد بسيارى از مفسّران آغازين، اعم از صحابه و تابعين، از اهلبيت عليهمالسلام بهرههاى فراوان بردهاند و از اين منظر، تفسير مسلمانان، خواه سنى يا شيعه، اثر پذيرفته از اين خاندان است.
«صحابه و تابعان، موقعيت بالايى را براى اهلبيت عليهمالسلام و خصوصا اولين ايشان و بزرگشان حضرت علىبن ابيطالب عليهالسلامقائل بودند. لذا هرجا در مسائل شرعى و يا مفاهيم قرآن با مشكل مواجه مىشدند، نزد ايشان مىرفتند؛ زيرا معترف بودند كه اينان از چنين مقام والايى برخوردارند.»65
از عبداللّهبن مسعود صحابى معروف در مباحث قرآنى نقل شده است كه گفت: اگر كسى را داناتر از خود به كتاب خدا سراغ داشتم، به سوى او سفر مىكردم. مردى به او گفت: آيا على عليهالسلام را ملاقات كردهاى؟ گفت: آرى، او را ملاقات كرده و از او فراگرفته و قرائت قرآن آموختهام. او بهترين مردم و عالمترين آنان بعد از رسول خداست. او را چون دريايى روان يافتم.66
ابن عبّاس كه بيشترين روايات تفسيرى در كتب عامه از طريق او نقل شده و او را مشهورترين صحابى در تفسير كلاماللّه محسوب كردهاند،67 مىگويد: «بخش بزرگ تفسير را از علىبن ابيطالب آموختهام.»68 همچنين گفته است: «و ما علمى و علم أصحاب محمّد فى علم على إلا كقطرة فى سبعة أبحر»؛69 علممنوساير اصحاب در كنار علم على مانند قطرهاى در مقابل هفت درياست.
از ميان تابعين نيز مفسّران مشهورى همچون سعيدبن مسيب، سعيدبن جبير، سدى و مقاتلبن سليمان از جمله افرادى هستند كه بىواسطه از محضر اهلبيت عليهمالسلام بهره بردهاند.70
نتيجهگيرى
1. مجمل بودن تعدادى از آيات قرآن كريم كه در بخشهاى فقهى و معرفتى آن قرار دارد، از آنجا كه داراى مرجع در رفع ابهام است، خللى در بلاغت آن وارد نمىسازد.
2. دليلهايى كه درباره چرايى وجود آيات متشابه ذكر كردهاند، اگرچه در تشابه آنها مؤثر است، ادلّه جامع و اصلى قلمداد نمىشود. در اينباره گاه ميان دليل و فايده خلط نمودهاند.
3. دليل اصلى وجود آيات متشابه و مجمل آن است كه خداوند متعال در اين زمينه مخاطبان قرآن را بيازمايد كه آيا براى فهم كامل و درست اين آيات به سراغ «مفسّران خاصى» كه خود معين كرده است مىروند يا نه.
4. «مفسّران خاص» در درجه اول پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهو در دورههاى بعد، ائمّه اطهار عليهمالسلام مىباشند كه به همه معانى قرآن آگاهاند.
5. نفش «مفسّران خاص»، هم آيات متشابه را شناساندهاند و هم چگونگى ارجاع به آيات محكم را آموزش دادهاند.
-
منابع
- ـ ابن عاشور، محمّدبن طاهر، التحرير و التنوير، بىجا، بىنا، بىتا.
- ـ ابنقتيبه عبداللّهبن مسلم، تأويل مشكلالقرآن، بىجا، بىنا، بىتا.
- ـ بابايى، علىاكبر، تاريخ تفسير قرآن، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1387.
- ـ ـــــ ، مكاتب تفسيرى، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1385.
- ـ ـــــ ، «نقدى بر سخنان ذهبى در معرفى مفسّران نخستين و تفسير شيعه»، قرآن شناخت، ش 2، پاييز و زمستان 1387، ص 169ـ192.
- ـ بحرانى، سيدهاشم، البرهان فى تفسيرالقرآن، تهران، بنياد بعثت، 1416ق.
- ـ رازى، فخرالدين، مفاتيح الغيب، بيروت، دارالاحياء لتراث الاسلامى، 1420ق.
- ـ راغب اصفهانى، حسينبن محمد، المفردات فى غريب القرآن، تحقيق صفوان عدنان داوودى، دمشق، دارالعلم، 1412ق.
- ـ زرقانى، محمّد عبدالعظيم، مناهلالعرفان فى علومالقرآن، قاهره، داراحياء، بىتا.
- ـ سيوطى، جلالالدين، الاتقان فى علومالقرآن، بيروت، دارالكتب العربى، بىتا.
- ـ صدوق، محمّدبن على، التوحيد، قم، جامعه مدرسين، 1398 ق.
- ـ ـــــ ، عيون أخبارالرضا عليهالسلام، بىجا، جهان، 1378ق.
- ـ صفار، محمّدبن حسن، بصائرالدرجات، قم، كتابخانه آيتاللّه مرعشى، 1404ق.
- ـ طباطبائى، سيد محمّدحسين، الميزان فى تفسيرالقرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامى، 1417ق.
- ـ ـــــ ، قرآن در اسلام، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1350.
- ـ طبرسى، فضلبن حسن، مجمعالبيان فى تفسيرالقرآن، تهران، ناصر خسرو، 1372.
- ـ طبرى، محمّدبن جرير، جامعالبيان فى تفسيرالقرآن، بيروت، دارالمعرفة، 1412ق.
- ـ عروسى حويزى، عبدعلى، تفسير نورالثقلين، قم، اسماعيليان، 1415ق.
- ـ علمالهدى، سيدمرتضى، امالى (غررالفوائد و دررالقلائد)، قم، ذوىالقربى، 1429ق.
- ـ كلينى، محمّدبن يعقوب، اصول كافى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1365.
- ـ مجلسى، محمّدباقر، بحارالانوار، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1404ق.
- ـ مظفّر، محمّدرضا، اصول الفقه، قم، اسماعيليان، 1416ق.
- ـ معرفت قرآنى: يادنگار آيت الله معرفت، زير نظر گروه قرآنپژوهى، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، 1387.
- ـ معرفت، محمّدهادى، تفسير و مفسّران، قم، تمهيد، 1381.
- ـ ـــــ ، التمهيد فى علومالقرآن، قم، جامعه مدرسين، 1412ق.
- ـ ـــــ ، علوم قرآنى، قم، تمهيد، 1379.
- ـ مكارم شيرازى، ناصر و ديگران، تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1374.
- ـ موسوىزاده، سيد محمّدحسين، «حقايق آسمانى در الفاظ زمينى»، پژوهشهاى قرآنى، ش 57، تابستان 1388، ص 211ـ243.
-
پى نوشت ها
1 كارشناس ارشد تفسير، دانشگاه علوم و معارف قرآن كريم، قم. دريافت: 19/10/88 ـ پذير
-1مىشود، به دليل معين شدن مرجع براى تبيين مجملات قرآن، اجمال اوليه برخى از آيات آن مخل بلاغت اين كتاب آسمانى نيست.
3ـ مثلاً علّامه طباطبائى درباره «صلاة وسطى» بيان مىكنند: «از كلام خداى متعال به تنهايى معناى "صلاة وسطى" مشخص نمىشود. تفسير آن در سنّت است.» سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ج 2، ص 247.
4ـ اسراء: 40؛ زخرف: 19؛ صافات: 150؛ نجم: 27.
5ـ اعراف: 115؛ طه: 65.
6ـ «ما فَرَّطْنا فِى الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ» انعام: 38؛ «وَ لَقَدْ صَرَّفْنا لِلنَّاسِ في هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ» (اسراء: 89).
7ـ غافر: 78.
8ـ در برخى روايات از قول ائمّه اطهار عليهمالسلام بيان شده است كه ما به واسطه قرآن همه چيز را مىدانيم. از جمله امام صادق عليهالسلامفرمودند: من به هر چه در آسمانها و زمين است آگاهم و آنچه در بهشت و جهنم است را مىدانم و بر آنچه گذشته و آنچه خواهد آمد مطلعم. پس از كمى مكث، چون ديد اين كلام براى شنونده سنگين است، فرمود: همه اينها را از كتاب خداى ـ عزّوجل ـ مىدانم. خدا مىفرمايد: «فيهِ تِبْيَانا كُلِّ شَيْءٍ». محمّدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 1، ص 261.
9ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ج 12، ص 326؛ ناصر مكارم شيرازى و ديگران، تفسير نمونه، ج 11، ص 362.
10ـ راغب اصفهانى، المفردات فى غريبالقرآن، تحقيق صفوان عدنان داوودى، ص 444.
11ـ محمّدهادى معرفت، علوم قرآنى، ص 144.
12ـ فضلبن حسن طبرسى، مجمعالبيان فى تفسيرالقرآن، ج 6، ص 626؛ سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ج 13، ص 60؛ سيد مرتضى علمالهدى، امالى، ج 1، ص 5.
13ـ جلالالدين سيوطى، همان، ج 2، ص 62؛ محمّدهادى معرفت، علوم قرآنى، ص 106؛ محمّدرضا مظفّر، همان، ج 1، 195.
14ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ج 3، ص 62.
15ـ محمّدهادى معرفت، التمهيد فى علومالقرآن، ج 3، ص 19و20.
16ـ محمّدبن طاهربن عاشور، التحرير و التنوير، ج 3، ص 18.
17ـ محمّد عبدالعظيم زرقانى، مناهل العرفان فى علومالقرآن، ج 2، ص 178ـ179.
18ـ محمّدهادى معرفت، علوم قرآنى، ص 146.
19ـ عبداللّهبن مسلم ابن قتيبه، تأويل مشكلالقرآن، ص 58؛ محمّدهادى معرفت، التمهيد، ج 3، ص 19و20.
20ـ محمّدبن جرير طبرى، جامعالبيان فى تفسيرالقرآن، ج 29، ص 25.
21ـ سيدمرتضى اعلمالهدى، همان، ج 1، ص 78.
22ـ محمّدهادى معرفت، علوم قرآنى، ص 147.
23ـ جلالالدين سيوطى، همان، ج 2، ص 38.
24ـ فخر رازى، مفاتيحالغيب، ج 7، ص 142.
25ـ محمّدبن طاهربن عاشور، همان، ج 3، ص 18.
26ـ جلالالدين سيوطى، همان، ج 2، ص 16.
27ـ محمّد عبدالعظيم زرقانى، همان، ج 2، ص 178ـ179.
28ـ ناصر مكارم شيرازى و ديگران، همان، ج 2، ص 437.
29ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 89، ص 46.
30ـ محمّدبن جرير طبرى، همان، ج 1، ص 28.
31ـ ر.ك: علىاكبر بابايى، «نقدى بر سخنان ذهبى در معرفى مفسّران نخستين و تفسير شيعه»، قرآن شناخت، ش 2.
32ـ همچنين ر.ك: «أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُم مِثَلُ الَّذِينَ خَلَوْاْ مِن قَبْلِكُم مَسَّتهُْمُ الْبَأْسَاءُ وَ الضَّرَّاءُ وَ زُلْزِلُواْ حَتىَ يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ أَمَنُواْ مَعَهُ مَتىَ نَصْرُاللَّهِ أَلَا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيب»بقره: 214.
33ـ بقره: 124؛ طه: 40.
34ـ مانند: فرزند، مال تغابن: 15؛ گرسنگى و كاهش اموال و جانها و ميوهها (بقره: 155)؛ جهاد (آلعمران: 152)؛ دسترسى آسان به شكار (مائده: 94) و... .
35ـ ر.ك: سيد محمّدحسين موسوىزاده، «حقايق آسمانى در الفاظ زمينى»، پژوهشهاى قرآنى، ش 57.
36ـ محمّدبن على صدوق، عيون اخبارالرضا عليهالسلام، ج 1، ص 125.
37ـ همو، التوحيد، ص 111 و 162.
38ـ غافر: 78؛ هود: 76 و 101؛ حديد: 14.
39ـ فضلبن حسن طبرسى، همان، ج 2، ص 505.
40ـ محمّدبن يعقوب كلينى، همان، ج 1، ص 213.
41ـ همچنين، ر.ك: بقره: 151؛ آلعمران: 164.
42ـ علىاكبر بابايى، مكاتب تفسيرى، ج 1، ص 29.
43ـ و نيز، ر.ك: نساء: 83؛ احزاب: 36؛ نساء: 65.
44ـ «جرى» به معناى گسترش مصاديق آيات است. يعنى تطبيق آيه بر هر آنچه امكان انطباق بر آن باشد، اگرچه خارج از مورد نزول آن باشد. اين قاعده فراوان در شرح روايى آيات مورد استفاده علّامه طباطبائى بوده است. ر.ك: سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ج 1، ص 41.
45ـ محمّدبن يعقوب كلينى، همان، ج 1، ص 211، باب «أن اهل الذكر الذين امراللّه الخلق بسؤالهم هم الائمه)؛ عبدعلى عروسى حويزى، تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 55؛ سيدهاشم بحرانى، البرهان فى تفسيرالقرآن، ج 3، ص 423.
46ـ عبدعلى عروسى حويزى، همان، ج 3، ص 55.
47ـ فضلبن حسن طبرسى، همان، ج 9، ص 314.
48ـ نهجالبلاغه، خ 1.
49ـ محمّدبن يعقوب كلينى، همان، ج 1، ص 64.
50ـ همان، ج 1، ص 287.
51ـ همان، ج 1، ص 229.
52ـ معرفت قرآنى: يادنگار آيتاللّه معرفت، ج 1، ص 339.
53ـ محمّدهادى معرفت، تفسير و مفسّران، ج 1، ص 437.
54ـ محمّدبن حسن صفار، بصائرالدرجات، ص 196.
55ـ ر.ك: سيد محمّدحسين طباطبائى، قرآن در اسلام، ص 53؛ همو، الميزان، ج 3، ص 86؛ محمّدهادى معرفت، تفسير و مفسّران، ج 1، ص 446.
56ـ محمّدبن جرير طبرى، همان، ج 30، ص 118.
57ـ محمّدبن على صدوق، عيون اخبارالرضا عليهالسلام، ج 1، ص 125.
58ـ همو، التوحيد، ص 162.
59ـ همان، ص 168.
60ـ مثلاً، ر.ك: علىاكبر بابايى، تاريخ تفسير قرآن، ج 1، ص 102.
61ـ ر.ك: هود: 76و101: حديد: 14.
62ـ محمّدباقر مجلسى، همان، ج 4، ص 64.
63ـ همان، ص 4.
64ـ سيدمرتضى علمالهدى، همان، ج 1، ص 164؛ محمّدبن يعقوب كلينى، همان، ج 1، ص 95.
65ـ محمّدهادى معرفت، تفسير و مفسّران، ج 1، ص 442.
66ـ محمّدباقر مجلسى، همان، ج 89، ص 105.
67ـ جلالالدين سيوطى، همان، ج 2، ص 568.
68ـ محمّدباقر مجلسى، همان، &