وحى و تفاوت آن با تجربه دينى
سال نوزدهم ـ شماره 158 ـ بهمن 1389، 27ـ40
احمدرضا بسيج*
چكيده
به عقيده برخى دينپژوهان و متكلّمان غربى وحى مجموعهاى از حقايق درباره خداوند نيست، بلكه كتب مقدّس محصول كوششهاى انسان براى شناخت معنا و اهميت حوادث وحيانى هستند كه ضمن عصرى بودن در قالب تجربه بشرى بروز مىيابند. از اينرو، وحى و تجربه دينى در بُعد پديدارشناسى تجربه دينى يكسان انگاشته شده است.
هدف اين مقاله ضمن روشن ساختن معناى وحى و تجربه دينى و ارائه برخى نظريات مطرح در هر مورد به تبيين تفاوت وحى با تجربه دينى مىپردازد. روش پژوهش، مرورى و كتابخانهاى است كه پس از بيان برخى نظريات در باب موضوع، به نقد و بررسى آنها پرداخته است.
براساس يافتههاى اين پژوهش، كه با ارائه 20 تفاوت عمده ميان وحى و تجربه دينى به دست آمد، معلوم شد كه منشأ وحى، براى گيرنده وحى (پيامبران) روشن است و به همين علّت، پيامبران هرگز در گرفتن پيام آسمانى دچار حيرت و اشتباه نمىشوند. وحى قرآن، در طول و عرض كامل و تمام است و تاكنون هيچ تجربهاى دينى يا شهودى عرفانى نتوانسته است به پاى آن برسد.
كليدواژهها: وحى، تجربه دينى، معناى گزارهاى وحى، معناى غيرگزارهاى وحى.
مقدّمه
قرآن مقدّسترين حقيقت دينى در نزد مسلمانان است. اين كتاب كه هيچ شكّى در آن نيست، هدايتگر عالميان بوده و شفابخش تمامى دردها و آلام بشريت در هر عصرى است. كتابى كه از هرگونه شك مبراست: «تَنزِيلُ الْكِتَابِ لَا رَيْبَ فِيهِ مِن رَّبِّ الْعَالَمِينَ.» (سجده: 2)
با اين حال، در جهان غرب و به طور عمده دنياى مسيحى، به دليل عيب و نقص و تحريف و ضعف كتب عهد عتيق و جديد و نارسايى آموزههاى مذكور، نظريات گوناگونى پيرامون واقعنمايى، معرفتزايى، فهمپذيرى و از همه مهمتر وحيانى بودن يا نبودن آموزههاى كتب مقدس بيان گرديده، كه صرفنظر از درستى يا نادرستى آن عقايد و آراء در مورد عهدين، بىشك تعميم آن نظرات به قرآن كريم جفا در حق بشريت و خطايى بزرگ بوده كه آثارى مخرّب در پى خواهد داشت.
يكسانانگارى وحى بىريب الهى با تجربه غيرمعصومانه بشرى، يكى از آموزهها و نگرشهاى جديد برخى دينپژوهان است. هرچند خودِ غربىها كمتر درصدد تعميم آن به قرآن برآمدهاند، ولى به اين دليل كه اولاً، حرف آنان عام بوده و ناگزير شامل قرآن نيز مىشود و ثانيا، اينكه برخى پيروان شرقى آنان بدون توجه به لوازم اين نظريات و بعضا عامدانه همان مطالب را بر قرآن نيز جارى ساختهاند، پاسخگويى و نقد و بررسى آراء مربوطه ضرورت دارد. ما در اين گفتار كوشيدهايم ضمن بيان معناى وحى و تجربه دينى، تفاوت آنها را بررسيم.
تجربه دينى چيست؟ چه تفاوت و شباهتى با وحى دارند؟ برخى از متكلّمان و فلاسفه دين از بحث تجربه دينى براى توجيه معتقدات دينى استفاده كردهاند. از اينرو، سؤال مطرح مىشود كه آيا تجربه دينى مىتواند باورهاى دينى را توجيه كند؟ و كدام دسته از باورها را؟ و آيا تجربه دينى مىتواند منبعى معرفتى مانند وحى باشد؟
نظر اسلام پيرامون وحى و حقيقت آن
وحى در اصل به معناى اشاره سريع است. طبرسى فرموده: «ايحاء» القاى معنى است به طور مخفى، و نيز به معنى الهام و اشاره است. و اگر وحى و ايحاء را تفهيم خفى و كلام خفى معنى كنيم جامع تمام معانى خواهد بود.1
آيتاللّه معرفت در تعريف وحى مىگويد: وحى پديدهاى روحانى است كه در بعضى مردم پديد مىآيد كه با آن به ويژگىهاى روحى ممتاز مىگردند كه آنان را سزاوار اتصال با ملأ اعلى مىگرداند و اين مكاشفه در باطن نفس است و يا با شنيدن كه گيرنده وحى احساسى ناگهانى را درمىيابد كه از خارج وجودش بر او نازل مىگردد و برخاسته از ضمير خود او نيست.2
آيتاللّه جوادى آملى معتقد است: هرچند معناى جامع وحى، يكى است و به طور مشترك معنوى مطرح است، ليكن تفاوت عميق ميان اين مصاديق به قدرى است كه زمينه احتمال اشتراك لفظى را فراهم مىكند. اما وحى انبيا ويژگى خود را دارد كه هرگز نبايد با ساير مصاديق حتى با تجربه دينى عارفان برجسته، اشتباه شود. همچنين بايد دانست كه وحى اگر به حكم انشايى تعلّق بگيرد و دستور جديد به همراه داشته باشد، از سنخ تشريع است و مخصوص پيامبران مىباشد. اما اگر به فعل و عزم و اراده و انگيزه و مانند آن تعلّق بگيرد و از سنخ حكم انشايى نباشد، اختصاصى به پيامبر ندارد.3
واژه وحى در قرآن به همان معناى جامع خود در چهار مورد به كار رفته است: 1. اشاره پنهانى؛ 2. هدايت غريزى؛ 3. الهام (سروش غيبى) كه شامل وسوسههاى شيطان نيز مىشود؛ 4. وحى رسالى؛ وحى بدين معنا شاخصه نبوت است و در قرآن بيش از هفتاد بار از آن ياد شده است.4
مطابق آموزههاىقرآنوحىرسالىخودبر سهگونه است:
1. وحى مستقيم؛ يعنى القاى مستقيم و بىواسطه مطلبى بر قلب پيامبر صلىاللهعليهوآله؛
2. خلق صوت؛ يعنى رسيدن وحى به گوش پيامبر، به گونهاى كه كسى جز او نشنود؛
3. القاى وحى به وسيله فرشته وحى.
هر سه نوع وحى رسالى در آياتى از قرآن مذكور است.5
علّامه طباطبائى در مورد كيفيتِ گرفتن وحى توسط پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله معتقد است: پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله قرآن را از فرشته وحى با نفس خود يعنى با تمام وجود خود تلقّى مىكرد نه از راه گوش [ظاهرى و حسى.6] اين گرفتن ـ چنانكه بيان شد ـ بر سه نوع است كه يك نوع آن بدون واسطه و دو نوع ديگر با واسطه مىباشد.
علّامه طباطبائى در جايى ديگر مىگويد: علاوه بر اينكه معانى قرآن از جانب خداوند مىباشد، الفاظ آن هم از ناحيه اوست. و نيز مراد از قلب، حقيقتى است از انسان كه ادراك و شعور را به آن نسبت مىدهند و اينكه رسول خدا صلىاللهعليهوآله هنگامى كه به او وحى مىشد، هم مىديد و هم مىشنيد، اما بدون اينكه دو حس بينايى و شنوايىاش به كار بيفتد، همچنانكه در روايت آمده كه حالتى شبيه به بيهوشى به آن جناب دست مىداد.
پس پيامبر، همانگونه كه ما شخصى را مىبينيم و صدايش را مىشنويم، فرشته وحى را مىديد و صدايش را مىشنيد، اما بدون اينكه دو حاسه بينايى و شنوايى مادى خود را همچون ما به كار گيرد.7
بدين ترتيب، وحى را در معناى اخص آن، كه مربوط به پيامبران مىشود و قطعا از تجربه دينى و تجربه عرفانى متمايز مىباشد، مىتوان چنين تعريف نمود: ابلاغ و القاى مطلبى از جانب خداوند به طرق سهگانه مذكور بر قلب پيامبر و رسول برگزيده خويش.
اين پيام و القا بر آخرين پيامبر صلىاللهعليهوآله، كه بدون هيچ تحريفى به ما رسيده است، يكى از نامهايش «قرآن» است. عدم تحريف قرآن مورد اتفاق تمامى انديشمندان مسلمان از زمان نزول قرآن تا امروز است كه كتابها و رسائل زيادى پيرامون آن به رشته تحرير درآورده و پاسخهاى قاطعى به شبهات مطرحشده در اين زمينه بيان نمودهاند.8 بر اين مطلب، هم شواهد تاريخى وجود دارد و هم دلايل روايى و عقلى.
توقيفى بودن لفظ و محتواى وحى قرآنى
مطلب قابل توجه ديگرى كه در برخى گفتارهاى قديم و جديد مطرح گرديده، اين است كه آيا هم محتواى قرآن و هم الفاظ آن وحى است يا اينكه فقط محتوا وحى بوده و لفظ از آن پيامبر مىباشد؟
در اين مورد، چهار حالت را مىتوان تصوّر نمود:
1. هم لفظ و هم محتوا از پيامبر است و وحى چيزى جز همان تجربه نبوى نيست؛
2. هم لفظ و هم محتوا از جانب خداوند بوده و پيامبر هيچ نقشى در آن ندارد؛
3. لفظ از جانب خداوند است و محتوا از جانب پيامبر؛
4. محتوا از جانب خداوند است و لفظ از جانب پيامبر.
از اين چهار حالت، حالت سوم را به دليل دور از عقل بودن كسى تاكنون بيان نكرده است، ليكن سه نظر ديگر كم و بيش قائلان و طرفدارانى دارد. البته مىتوان نظريات ديگرى را نيز تصوّر كرد كه ـ مثلاً ـ كسى بگويد: معنا از سوى خداوند باشد و لفظ از سوى جبرئيل، يا صورتهاى ديگرى از شركت خدا و جبرئيل در وحى يا پيامبر و جبرئيل در وحى كه يا اساسا كسى بر اين باور نبوده يا شمار معتقدان چنين عقايدى بسيار اندك است، به گونهاى كه قابل اعتنا و توجه نيستند. بنابراين، سه حالت ديگر ذكرشده را بررسى مىكنيم.
طرفداران نظر چهارم، چنين نظر دارند كه معانى قرآن كريم از سوى خداوند و الفاظ آيات از سوى رسول اكرم صلىاللهعليهوآلهاست؛ به اين معنا كه پيامبر به شيوههايى كه ذكر آن رفت معانى را دريافته و به سليقه خود با توجه به ادبيات زمان و مكان خود در قالب الفاظ ريخته و بيان نموده است.
طرفداران نظر اول همانهايى هستند كه وحى را تا حدّ تجربه دينى فروكاستهاند. از جمله آقاى سروش كه مىگويد: «پيامبرى نوعى تجربه و كشف بود. چنين بود كه تجربه پيامبرانه مرتب تكرار مىشد، نه اينكه فقط يك بار وحى بر پيامبر آمده باشد يا فقط يك نوبت به معراج رفته باشد و باقى عمر بر سر آن گنج بنشيند و از آن خرج كند، بلكه باران رحمت وحى مستمرا بر او مىباريد و او را طراوت و شكوفايى بيشتر مىبخشيد. لذا پيامبر تدريجا هم عالمتر مىشد، هم متيقنتر، هم ثابتقدمتر، هم شكفتهتر، هم مجربتر و در يك كلام پيامبرتر.»9
ضعف اين نظرگاه و نيز نظر چهارم با تبيين نظر دوم روشن خواهد شد.
قايلان به نظر دوم عقيده دارند كه هم الفاظ و هم معانى آيات قرآن كريم از سوى خداوند متعال بر پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله نازل شده و آن حضرت بدون هيچ دخالتى عين همان چيزى را كه دريافته، ابلاغ و اعلان نموده است. ايشان براى نظر خويش دلايلى دارند:
الف. در قرآن آياتى وجود دارد كه اين نظر را تأييد مىكند مبنى بر اينكه هم الفاظ آيات و هم محتوا و معنى آنها از سوى خداوند است؛ از آن جمله:«إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنا عَرَبِيّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ» (يوسف: 2)؛ ما قرآن را به زبان عربى نازل كرديم تا شما در مورد آن انديشه كنيد. اين آيه به صراحت بيان مىكند كه لفظ آيات نيز از جانب خداست.
نيز در جايى مىفرمايد: آنچه را از خدا بر تو وحى شد تلاوت كن كه كلمات قرآن را هيچ كس نمىتواند تغيير دهد و هرگز جز درگاه او پناهى نخواهى يافت.10 معلوم است كه «تلاوتْ» در مورد لفظ و مطلبى است كه از ديگرى باشد و در مورد الفاظ خود گوينده تلاوت كاربرد ندارد.
همچنين در آيات 4 سوره «مزمّل» و 16 تا 19 سوره «قيامت» اولاً، به صراحت ترتيب لفظ پيش از بيان معنى از جانب خداوند عنوان شده است؛ چه اينكه عجله نكردن در قرائت مربوط به لفظ است. ثانيا، معلوم است كه قرائت نيز مانند تلاوت در مورد سخن غير، معنى مىدهد و كسى سخن خود را دفعه اول قرائت نمىكند، بلكه هر كس به سخن خود تكلّم مىنمايد. مگر اينكه كسى پيش از اين از خود سخنى ساخته و پرداخته باشد و در درون مضبوط باشد يا در بيرون مكتوب، تا آن را قرائت نمايد. و اين مطلب توسط آيه شريفه نفى شده است كه مىفرمايد: ما خودمان قرآن را برتو مىخوانيم، سپس تو آن را قرائت كن.
دليل ديگر اينكه اگر لفظ قرآن از جانب پيامبر صلىاللهعليهوآله باشد، وصف معصومانه بودن خود را از دست مىدهد و در نتيجه، با اوصاف حكمت و هدايتگرى خداوند متعال منافات پيدا مىكند. همچنين هرگونه دخالتى در قرآن، چه در متن و چه در لفظ، تحريف است كه آن را از اعتبار مىاندازد.
علاوه بر اين، ديگر نمىتوان ميان وحى الهى با گفتار نبوى تمييزى قايل شد. حال آنكه تمام عالمان اديب و اديبان عالم بر اين سخن متفق و معترفند كه ميان آيات قرآن و احاديث نبوى تفاوت معنادارى وجود دارد؛ چراكه از جنبه زيبايىشناختى و فصاحت و بلاغت، سخنسنجان نكتهدان هيچ كلامى را با قرآن نمىتوانند مقايسه كنند.
در هر حال، عدم توجه به معناى وحى و تفكيك آن از تجربه دينى بشر و نيز بىدقتى در تعابير قرآن و مدّعيات پيامبران موجب گرديده است تا نظرياتى خلاف واقع بيان شود. تفقّه تاريخى و معنايى و ادبى و روايى و نيز تعقّل در اهداف رسالت و توجه به صفات هدايتگرى و لطف و حكمت حقتعالى راهى باقى نمىگذارد جز اينكه بپذيريم:
1. وحى الهى بر پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله، امرى جداى از تجربه دينى و حتى تجربه عرفانى است، هرچند پيامبر نيز در موارد غير از وحى، تجربه عارفانه داشته است.
2. محتوا و لفظ قرآن هر دو از جانب خداوند بوده و پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله هيچ تغييرى در محتوا و لفظ نداده است.
نظر مسيحيان پيرامون وحى
از نظر مسيحيان، كاملترين وحى نه در كتاب، بلكه در انسان منعكس شده است. مسيحيان باور دارند كه مسيح در زندگى و شخص خود، خدا را منكشف مىسازد و اراده او در مورد بشر را بيان مىكند. بر اساس اين اعتقاد، كتاب مقدّس به چيزى فراتر از خود دعوت مىكند و بر ماست كه پيوسته ايمان خود را به مسيح و پيامى كه خدا در وى قرار داده است زنده و تقويت كنيم. كسانى هم كه عهد جديد را نوشتهاند، درصدد بودند تجربه خويش را از عيسى به ديگران برسانند.11
انديشمندان مسيحى در دو سده اخير، عالىترين گونه وحى را تجلّى خداوند در وجود حضرت عيسى عليهالسلام دانسته و وحى و انكشاف گزارهاى را از انكشاف و وحى غيرگزارهاى تمييز دادهاند. آنها بر اين باورند كه خداوند خود را به گونهها و شيوههاى مختلف براى آدميان منكشف مىسازد كه يكى از آنها انكشاف در قالب پيام لفظى است. مثلاً، در كتاب مقدّس عبرانيان آمده است: خدا كه در زمان سلف به اقسام متعدد و راههاى مختلف به وساطت انبيا با پدران ما تكلّم نموده، در اين ايام آخر به ما به وساطت پسر خود متكلّم شد.12
برخى از نويسندگان مسيحى، انكشاف خداوند را در دو دسته عمومى و خصوصى جاى مىدهند. دسته اول شامل انكشاف خدا در طبيعت، تاريخ و وجدان انسان مىشود و دسته دوم شامل معجزات و پيشگيرىهاى پيامبران، هرچند آنان بايد همه جهانيان را در اين گنج باارزش سهيم سازند. از ديگر موارد انكشاف خاص تجلّى خداوند در تجربيات شخصى كتاب مقدّس و وجود حضرت عيسى مسيح عليهالسلام است. انكشاف اراده يا پيام خداوند براى انسان «وحى گزارهاى» ناميده مىشود. البته اين مسئله به معناى وحيانى دانستن الفاظ نيست، بلكه به اين معناست كه نويسندگان كتاب مقدّس از الهامهاى الهى برخوردارند؛ چنانكه گويى روحالقدس پيام الهى را در جان آنان مىدمد.13
به نظر بسيارى از روشنفكران اروپا در سده هجدهم، همه بنيانگذاران مكاتب دينى و به ويژه پيامبر اسلام صلىاللهعليهوآله فريبكار بودهاند كه ارتباط با منبع وحى را وسيلهاى براى رسيدن به مقاصد و منافع خويش قرار دادهاند، هرچند هدفشان (نجات جامعه از گرداب مشكلات و فسادهاى اخلاقى) امرى پسنديده و مقدّس بوده است.
برخى ديگر، با تأكيد بر صداقت پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله گفتهاند: صداقت او دليل بر حقانيت پندارهايش نيست. از نظر آنان، در روح پيامبران انديشههايى پديد مىآيد كه به گمان آنها وحى الهى است. بر اين اساس، آنچه را كه پيامبر راهنمايىهاى الهى مىپندارد، چيزى جز تجلّى حالات و خصوصيات روانى او نيست.
ويليام مونتگمرى وات نيز وحى را تخيّل خلّاق پيامبر مىنامد.14 او مىگويد: گفتن اينكه محمّد[ صلىاللهعليهوآله] در عقايد خود يكدل و راستگو بوده، دليل آن نيست كه معتقدات وى همه درست بوده است؛ ممكن است كسى در موضوعى يكدل باشد، ولى اشتباه كند. براى نويسندگان مغربزمين نشان دادن اينكه محمّد[ صلىاللهعليهوآله]ممكن است اشتباهاتى كرده باشد، چندان دشوار نيست.15
مسيحيان معتقدند كه خداوند كتابهاى مقدّس را به وسيله مؤلفانى بشرى نوشته است و بر اساس اين اعتقاد، مىگويند: كتابهاى مقدس يك مؤلف الهى و يك مؤلف بشرى دارند.
از نظر مسيحيان، خدا مؤلف نهايى كتاب مقدّس است؛ جز اينكه اين عمل را از طريق مؤلّفان بشرى كه كارگزاران وى بودهاند، به انجام رسانده است. مؤلّفانِ بشرى كتاب مقدّس هريك در عصرى خاص مىزيسته و به رنگ زمان خود درآمده بودهاند.16
مسيحيان هرگز نمىگويند عيسى كتابى به نام انجيل آورد. آوردن وحى توسط عيسى به گونهاى كه مسلمانان در مورد قرآن و پيامبر اسلام معتقدند در مسيحيت جايى ندارد. مسيحيان عيسى را تجسّم وحى الهى مىدانند و به عقيده آنان، وى نه حامل پيام، بلكه عين پيام بوده است. بدين سبب، ما مسيحيان خواستار انجيلى نيستيم كه عيسى آن را نوشته يا به شاگردانش املا كرده باشد.17
ايان باربور نيز در تبيين نظر برخى معتقدان به تجربه دينى مىگويد: خداوند وحى فرستاده است، ولى نه به املاى يك كتاب معصوم، بلكه با حضور خويش در حيات مسيح و ساير پيامبران و بنىاسرائيل. در اين صورت، كتاب مقدّس «وحى مستقيم» نيست، بلكه «گواهى انسان بر بازتاب وحى» در آينه احوال و تجارب بشرى است.18
نظر مسلمانان پيرامون وحى
در مقابل اين عقيده، مسلمانان عقيدهاى عقلى و نقلى نسبت به قرآن كريم دارند. ايشان معتقدند: برترين نعمت خداوند يعنى قرآن كريم «احسنالحديث» بوده و جز حق و حقيقت نيست: «نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ.» (آلعمران:3)
قرآن بهترين سخن و زيباترين كلامى است كه خداى سبحان نازل فرموده؛ چه از نظر الفاظ و عبارات و فصاحت و بلاغت و چه از نظر محتواى غنى و انسانسازش.
مرحله نازله قرآن كريم كه به صورت الفاظ عربى است و جامعه انسانى در خدمت آن قرار دارد، رقيقشده امالكتاب است كه مرحله عاليه قرآن مىباشد. خداوند آن حقيقت متعالى امالكتاب و كتاب مكنون را تنزيل داده و رقيق نموده و در قالب مفاهيم و الفاظ بر پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله نازل فرموده است تا براى عموم مردم قابل دركوتعقّلباشد.19
تنزّل قرآن به نحو تجلّى است؛ يعنى در عين حال كه معارف آن به دست مردم رسيده، مرحله اعلايش در مقام لدن، نزد خداى علىّ حكيم و مرحله عاليهاش، در دست فرشتگان «كرام برره» است. بنابراين، قرآن كريم يك حقيقت ذومراتب است. اين مراتب هم ارتباط جلوهاى با يكديگر دارند و هر مرتبهاى جلوه مرتبه فوقانى و رقيقشده آن است و از نظر وجودى، وابستگى تمام به مرتبه فوقانى خود دارد و از اين حيث، تصوّر مراتب منفك و جدا از هم براى قرآن، تصوّر درستى نيست.20
تصوير روشن و بيان حقيقت قرآن در كلام مفسّر و معلِّم و بلكه تجسّم علمى و عملى قرآن يعنى على عليهالسلام به زيبايى و شيوايى در مواضعى از نهجالبلاغه از جمله در خطبه 198 آمده است. مطالعه اين گفتارها به درستى و خوبى تمايز و تفاوت قرآن را به عنوان كلام وحيانى معصومانه خداوند با كتب ديگر آسمانى نشان مىدهد.
از ديد يك مسلمان و بلكه آموزههاى قرآن و احاديث، قرآن كريم چيزى جز وحى الهى نيست. وحى خداوند معصومانه به نبى اكرم صلىاللهعليهوآله رسيده و آنگاه در قالب كتاب معصومانه به بشر ارائه شده است. قرآن هم محتوا و هم الفاظش بيانگر وحى الهى است و به زبان و بيانى فصيح و بليغ و روشن و روان در اختيار بشر قرار دارد تا با تمسّك به آن بشر بتواند قوس صعود كمالى خود را از دنيا تا اخرى، از ظاهر تا باطن يا از ذرّه تا ذروه و از انسان بودن تا خداگونه شدن و جاودانگى و لذّت و حيات ازلى بپيمايد. از اينرو، هيچ شبهه و خطا و نقص و نقضى در آن راه ندارد و بلكه عارى از هرگونه شبههاى است.21
آموزههاى قرآن به گونهاى است كه در نهايت اراده الهى بر آن است تا جهانگير شده و براى هميشه باقى بماند.22 قرآن كتابى است در نهايت استوارى و روشنى. ظهر و بطن آن روشنگر و هدايتكننده است: «الَرَ تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ وَقُرْآنٍ مُبِينٍ.»(حجر: 1) لفظ و محتواى آن هر دو از جانب خداى سبحان است23 و پيامبر در بيان و ابلاغ و ترجمان قرآن، هيچ چيزى از خود، نه بر آن مىافزايد و نه از آن مىكاهد.24 پيامبر هرگز از روى هواى نفس سخن نمىگويد، آنچه مىگويد چيزى جز وحى كه بر او نازل شده است، نمىباشد؛ چراكه اگر بخواهد آيات را كم يا زياد كند مجازات مىشود.25 قرآن كتابى است كه مىخواهد بشريت را از ظلمتهاى جهالت، بطالت، خسارت، ضلالت و شرك و تيه و تباهى به وادى نور و روشنايى حقيقت و هدايت و سعادت دنيايى و آخرتى ببرد.26
بنابراين، از ديد قرآن و معتقدان به آن، قرآن مجيد جز وحى الهى نيست و خداوند نه در شخص پيامبر صلىاللهعليهوآله، بلكه در قرآن تجلّى نموده است. چنانكه على عليهالسلام به عنوان برترين شاگرد مكتب قرآن و مفسِّر و مؤوِّل آن مىفرمايد: خداوند براى بندگانش در كتابش تجلّى كرد بدون آنكه او را ببينند و قدرت خود را به همه نماياند و از قهر خود ترساند.27 البته خداوند سبحان تجلّى عامّى هم دارد كه در مورد همه مخلوقات جريان داشته و اختصاصى به پيامبران ندارد؛ چنانكه على عليهالسلامفرمود.28
به هر حال، وحى از جانب خداست و انسان گيرنده وحى تأثيرى بجز پذيرش و دريافت آن ندارد.29
معناى گزارهاى وحى
وحى گزارهاى يعنى جنبه باطنى و درونى وحى كه بر قلب پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله القا شده است. وحى گفتارى جنبه مشهود و بيانى وحى است كه در قالب الفاظ بهبشر عرضه مىشود.
مسيحيان تا قرن هجدهم ميلادى، جز معناى گزارهاى برداشت ديگرى از وحى نداشتند، اما در دو سده اخير، برداشت غيرگزارهاى از وحى رواج روزافزونى يافته است.
پژوهشهاى نوين در كتاب مقدّس موجب شد عدّهاى از مسيحيان تفسير تازهاى از وحى ارائه دهند و به جاى پذيرش يك كتاب عارى از خطا، بر حضور خداوند در زندگى مسيح و ديگر پيامبران تأكيد ورزند. كارل بارت، متكلّم قرن بيستم پروتستان، در اينباره مىگويد: وحى اصلى همانا شخص مسيح است؛ كلمه اللّه در هيأت انسانى. كتاب مقدّس يك مكتوب صرفا بشرى است كه بر اين واقعه وحيانى شهادت مىدهد. فعل خداوند در وجود مسيح و از طريق اوست، نه در املاى يك كتاب معصوم. هم از اينروى، هر آنچه را كه انتقاد تاريخى و تحليل مستند درباره محدوديتهاى بشرى نويسندگان كتاب مقدّس مىگويد، مىتوان به سمع قبول شنيد.
مهمترين دليل مسيحيان بر انكشاف خداوند در مسيح، بخشهايى از كتاب مقدّس، به ويژه نوشتههاى پولس و يوحنا است. در آيات آغازين انجيل يوحنا در اينباره چنين آمده است: در ابتدا كلمه بود و كلمه نزد خدا بود و كلمه خدا بود... و كلمه جسم گرديد و ميان ما ساكن شد، پر از فيض و راستى و جلال او را ديديم؛ جلالى شايسته پسر يگانه پدر.30
در ميان انديشمندان مسلمان، برخى عقيده دارند: وحى اسلامى دو لايه دارد: لايه مشهود و لايه باطنى.
لايه مشهود و برتر وحى اسلامى ويژگى زبانى دارد و سخن خود خداست. پيامبر تجربه خود را در قالب زبان عربى براى ديگران بيان نكرده و يا حقايقى را كه بر قلبشان نازل شدهاند به صورت زبان عربى و قرآن درنياوردهاند، بلكه قرآن خود كلمات خداست؛ خدا به زبان عربى با پيامبر سخن گفته است. ما با اين لايه مشهود سر و كار داريم و مبناى تفكّرات اسلامى ماست.
لايه باطنى و درونى وحى، وحى غيرگفتارى است. در مواردى هم حقايقى به قلب پيامبر صلىاللهعليهوآله القا مىشد. همه وحيى كه بر پيامبر نازل مىشد، صورت زبانى نداشت. پيامبر به عالم غيب آگاهى پيدا مىكردند و از حقايقى خبر مىيافتند. اين آگاهىها به صورت وحى گزارهاى بودند و چه بسا ديگران از آنها اطلاع نمىيافتند.
لايه مشهود و برتر وحى اسلامى «وحى گفتارى» و لايه باطنى آن «وحى گزارهاى» است.31 وحى تدريجى، وحى گفتارى و وحى دفعى، غيرگفتارى و گزارهاى بودهاست.32
هرچند اين نكته جديدى نيست؛ چراكه از نگاه مسلمانان، پيامبر صلىاللهعليهوآله در تمامى زندگى خود معصوم است، چه هنگام تلقّى وحى و چه در مواقع ديگر. بنابراين، از ديد اهل نظر، همه زندگى پيامبر صلىاللهعليهوآله مأخوذ از وحى است. وحى گفتارى به او همان قرآن است و وحى گزارهاى، تجربه معصومانه نبوى؛ چراكه پيامبر نفس كلى بوده و اتصال نفس او با جبروت و لاهوت جز انكشاف حق و راستى نمىتواند باشد.
تجربه دينى
علىرغم اينكه شايد هيچ عبارتى در انديشههاى كلامى جديد ابهامآميزتر از تجربه دينى نباشد و به همين دليل، هر كسى مىتواند تعريفى از تجربه دينى داشته باشد كه لزوما با تعريف ديگران يكى نباشد، ولى بر اساس آنچه بيان شد مىتوان دريافت كه تجربه دينى ترجمان غربى از وحى است كه البته از ديدگاه و منظر اسلامى خطا و نادرست مىباشد.
با همين رويكرد غربىشده وحى است كه آقاى سروش صراحتا مىگويد: چون وحى تجربه دينى است و تجربه دينى درباره ديگر انسانها نيز روى مىدهد، پس تجارب دينى ديگران نيز به فربهى و غناى دين مىافزايد و با گذشت زمان، دين بسط و گسترش مىيابد. از اينرو، تجربههاى دينى عارفان، مكمل و بسطدهنده تجربه دينى پيامبر است و در نتيجه، دين خدا رفته رفته پختهتر مىگردد. اين بسط و گسترش نه در معرفت دينى، بلكه در خود دين و شريعت صورت مىگيرد.33
تجربه دينى، برابر نهاد فارسى واژه انگليسى «Religious experience» است. در يك معناى گسترده، هرگونه احساس، حال، مشاهده و دريافت شخصى كه آدمى را به گونهاى با جهان ناپيدا و ماوراء طبيعت و نيروهاى غيبى حاكم بر انسان و ديگر موجودات عالم ماده مرتبط سازد و توجه آدمى را بدانها معطوف دارد، تجربه دينى خوانده مىشود. در اين معناى عام، تجربه دينى شامل تجربههاى بصيرتآميز كه مؤمنان از سر مىگذرانند نيز مىشود.
اما تجربه دينى به معناى اخص آن، تجربهاى است كه در آن به نظر مىرسد خداوند خويش را به گونهاى بر انسان آشكار يا متجلّى ساخته است؛ تجربهاى كه شخص متعلّق آن را خداوند مىانگارد يا تجلّى خداوند در يك فعل يا موجودى كه به نحوى با خداوند مرتبط است. به ديگر سخن، تجربه دينى به معناى خاص آن عبارت است از گونهاى ظهور يا تجلّى خداوند بر شخص تجربهگر. به بيانى روشنتر، تجربه دينى، تجربهاى است كه شخص در آن حضور مستقيم خدا را احساس كند.
تجربههاى دينى ابعاد متنوع و متفاوتى دارد. بعد پديدارشناختى را كه موردنظر شلاير ماخر و اتو است، در اين مقاله مورد بررسى قرار دادهايم. بُعد روانشناختى هم مورد توجه ويليام جيمز است و آلستون و سوئين برن به بعد معرفتشناختى نظر دارند. تجربه دينى براساس رويه پديدارشناختى به عنوان گوهر دين و همسانانگارى با وحى و منشأ دين و مبنايى براى پلوراليسم دينى مطرح است. نيز توجيه معرفتى باور دينى توسط تجربه دينى عمدهترين مسئله معرفتشناسى تجربه دينى است. معرفتشناختى تجربه دينى و پديدارشناختى آن هرچند داراى تمايز هستند، ليكن به معناى عدم ارتباط آن دو نيست؛ زيرا اين هر دو از نتايج يكديگر بهره مىبرند و با هم در تعاملاند.34
مفهوم وحى در اديان از مفاهيم اساسى و بنيادين است، اما معناى يكسانى از آن در همه اديان وجود ندارد. معمولاً مسيحيان دو گونه وحى الهى را از هم تفكيك كردهاند:
1. تجلّى خدا؛ بدين معنا كه خدا به صورت خاصى در حضرت عيسى براى بشر تجلّى و تجسّم يافته است.
2. القاى حقايق از جانب خدا؛ يعنى خدا حقايقى را به صورت گزارههايى القا مىكند.
در اين ميان، مسيحيت بيشتر بر پايه وحى به معناى نخست استوار شده است. جان هيك مىگويد: يهوه، اللّه و خداى آسمانى مسيحيان كه هركدام شخصيتهاى الوهى و تاريخىاند، در حقيقت محصول مشترك ظهور كلى الهى و دخالت قوه مصوّره آدمى در شرايط خاص تاريخى هستند.35
نيز مىگويد: به عقيده مصلحان دينى قرن شانزدهم، وحى مجموعهاى از حقايق درباره خدا نيست، بلكه خداوند از راه تأثير گذاشتن در تاريخ، به قلمرو «تجربه بشرى» وارد مىگردد. از اين ديدگاه، احكام، كلامى مبتنى بر وحى نيستند، بلكه كوششهاى انسان براى شناخت معنا و اهميت حوادث وحيانى به شمار مىروند.36
شلاير ماخر گوهر دين را نوعى احساس و تجربه مىداند و استيس گوهر اديان را تجارب عرفانى برمىشمارد. از منظر پستمدرنيستها، هر تجربهاى بر تفاسير و نظريات قبلى مبتنى است. ضمن آنكه اگر هر تجربهاى بر تفسير مبتنى است، هيچ نقطه شروع خنثايى وجود ندارد كه بناى معرفت را بر آن استوار سازيم. تفاسير و نظريات ما از خطا مصون نمىباشند. از اينرو، معارفى هم كه بر آنها مبتنى شدهاند، قابل اطمينان نيستند. از سوى ديگر، هيچ زبانى هم نمىتواند همه واقعيت را وصف كند؛ زيرا زبانها چشماندازها و منظرهاى خاص بشرىاند كه انسانها نمىتوانند اين چشماندازها را پشت سر گذارده و فارغ از آنها به واقعيت بنگرند.37
تجربه دينى هرگونه تجربهاى است كه هر انسانى در ارتباط با خدا مىتواند داشته باشد.38
ويليام پى آلستون، تجربه دينى را نوعى تجربه حسى مىداند كه نسبت به باورهاى ناظر به خداوند عمدتا همان نقش معرفتى تجربه حسى نسبت به باورهاى ناظر به جهان فيزيكى را ايفا مىكند. دوم، گزارشهاى فراوانى است كه از صاحبان تجربه دينى نقل شده است.39
سرانجام اينكه مسيحيان معتقدند: اعتناى خداوند اين نبوده است كه يك كتاب معصوم املا كند يا تعاليم تخطىناپذير و خطاناپذيرى القا كند، بلكه به منصه ظهور آوردن وقايعى در حيات افراد و جوامع بوده است. خود كتاب مقدّس سراپا يك مكتوب بشرى است كه حكايتگر اين وقايع وحيانى است.40
حقيقت وحى و تفاوت آن با تجربه دينى
1. يقينى بودن وحى
وحى از سنخ علم حضورى است و كاملترين مراتب آن است كه انسان با جان و دل آن را مىبيند. وحى، عبارت است از: مشاهده حقيقتى كه آن حقيقت، مقوّم هستى انسان است و انسان با علم حضورى ناب، مقوّم هستى خود را كه خدا و كلام خداست مىيابد، چنانكه خود را مىيابد. وحى، يافتن است و پيامبر وقتى وحى را مىيابد، يقين دارد كه يافته او وحى است. از اينرو، وحى از سنخ تجربه دينى نيست تا اولاً، نياز به مشاهده مكرر داشته باشد و ثانيا، در ابتدا همراه با شك باشد.41
2. خطاناپذير بودن وحى
پيامبر وقتى وحى را دريافت مىكند، چون واقع را آنگونه كه هست مىيابد، هرگز در تلقّى آن خطا نمىكند. خطا در جايى است كه باطل در آنجا راه دارد، چنانكه شك در جايى متصور است كه جز حق، چيز ديگرى را نيز در آن موطن راه داشته باشد. ليكن در موطن وحى يابى، باطل راه ندارد. از اينرو، نه خطا متصوّر است و نه شك.
از ويژگىهاى وحى نبوى صلىاللهعليهوآله اين است كه در سه مقطع دريافت، حفظ و نگهدارى، املا و ابلاغ كلام خدا از هر خطا و اشتباهى مصون است. بنابراين، وحى، آگاهىاى است كه از راه شهود حقيقت براى پيامبران حاصل مىشود و پيامبر از همه جهات از سهو، نسيان و عصيان معصوم است.42
از سوى ديگر، بايد دانست كه جهان به دو نشئه غيب و شهادت تقسيم مىشود. نشئه غيب، فراطبيعى، حق و صدق و خالص و كامل و تام است ولى نشئه شهادت، مشوب از حق و باطل و صدق و كذب و سَرَه و ناسره و كامل و ناقص و تام و معيب است. در نشئه حقّ سره، مجالى براى باطل نيست و پيامبران به آن بارگاه تشريف بار مىيابند و ديگران هرچند به آن بارگاه منيع نزديك شوند از كارگاه خيالى و وهم و آغشتگى و آميختگى مصون نيستند.43
3. عدم وابستگى وحى به شرايط معنوى پيامبر صلىاللهعليهوآله
اگر تجربه دينى پيامبر صلىاللهعليهوآله همان وحى باشد، پس يا بايد غير از اوقاتى كه بر پيامبر صلىاللهعليهوآله وحى مىشده است، پيامبر تجربه ديگرى نداشته باشد يا بايد تمام تجربيات پيامبر، در قالب وحى بيان شوند، و اين هر دو نابجاست؛ چه اينكه «تجربه دينى پيامبر صلىاللهعليهوآله مخصوص زمان دريافت وحى نبود، بلكه وى به دليل علوّ مقام الهى و معنوى و قلب پاك و نورانى خود، هنگام عبادات و مناجات دچار حالات معنوى و تجارب دينى مىشد و به دليل عظمت روحى همواره به خدا توجه داشت و در حال احساس تجربه دينى بود، در حالى كه هميشه در اين حالات وحى الهى دريافت نمىكرد. فقط در لحظات محدود و شرايط خاصى وحى الهى بر او نازل مىشد. بنابراين، نزول وحى الهى وابسته به حالات معنوى و تجربه دينى پيامبر صلىاللهعليهوآله نبود، بلكه وابسته به شرايط و نياز مسلمين به دريافت راهنمايى ويژه از طرف خدا بود. اگر وحى همان تجربه دينى پيامبر صلىاللهعليهوآله تلقّى شود، دليل نامگذارى وحى به بخش خاصى از تجارب دينى وى نخواهد بود.»44
4. مرجعيت وحى براى ديگران
وحى معصومانه ـ چنانكه در بند دوم بيان شد ـ براى ديگران حجت و مرجع و مصدر انديشه و عمل است. حال آنكه تجربه دينى خيلى كه اعجاز كند براى خود تجربهگر حجت است نه ديگران. آنچه را پيامبران الهى مدعى آن بودند اين است كه آنها پيام خداوند را براى همه مردم مىدانستند و به همين دليل، درصدد تبليغ آن برمىآمدند، حال آنكه هيچ كس ديگرى به تبليغ تجربه دينى خود نمىپردازد.
قرآن كريم به عنوان وحى معصوم، خود را چنين معرفى مىكند: هدايت براى انسانها،45 ذكر براى بشريت،46 هشدار براى جهانيان،47 شفا و رحمت،48 هدايت و شفا براى مؤمنان49 و تبيينكننده معارف، علوم و حقايقى كه انسان بدون استناد و استفاضه از قرآن نمىتواند به آنها برسد.50
اين نكتهاى است كه تاكنون كسى آن را انكار ننموده و به دليل كاركرد تاريخى و نتايج ملموس كه در بستر تاريخ علم بعد از نزول قرآن حاصل شده است قابليت انكار بعد از اين را هم ندارد.
5. جامع بودن وحى
تجربه دينى عموما محدود به يك جنبه و ساحت است و آن هم وجود حقيقتى معنوى در جهان ـ چنانكه پيش از اين بيان شد ـ حال آنكه وحى همانند تجربه دينى معصومان و بلكه بالاتر از آن، مقام جمعالجمعى داشته و واجد تمامى مراتب و مدارج معرفت در همه ساحات و زمينهها از قبيل، شهودى، فلسفى، علمى، سياسى، عبادى، اخلاقى، اجتماعى، فقهى، حقوقى، تاريخى، ادبى، هنرى و غيره است.
البته ما اصرار و تأكيد داريم كه اين سخن اولاً، در مورد قرآن كريم صدق مىكند كه دلايل بسيار بر عدم تحريف آن وجود دارد نه در مورد كتب پيشين كه هم دلايل نقلى و عقلى بر تحريف آن وجود دارد و هم شواهد تاريخى گواهى بر آن مىدهد و ثانيا، در مورد تجربه دينى نبى اكرم صلىاللهعليهوآله و ائمّه اطهار عليهمالسلام دستكم آن بخشى كه در صحت و سلامت آن، هم پذيرش عقلى هست و هم شواهد نقلى به كار مىرود. در واقع، تجربه دينى در عرض ساير معرفتهاست؛ ولى وحى اعم از همه آنها مىباشد.
6. غيربشرى بودن لفظ و معنى در وحى
تجربه دينى متعارف، تعبيرى انسانى دارد، اما در وحى الهى لفظ و معنا از سوى خداست.51
7. روشن بودن منشأ وحى
منشأ وحى، براى گيرنده وحى كه پيامبرانند روشن است و به همين علت، پيامبران هرگز در گرفتن پيام آسمانى دچار حيرت و اشتباه نمىشوند؛ چون آگاهانه و با آغوشى باز به استقبال آن شتافتهاند.52 در حالى كه تجربه دينى و دريافتهاى عرفانى مىتوانند از الهامات غيبى راستين باشند يا از القائات شيطانى، وسوسههاى نفسانى، اميال و احساسات.
8. عدم پذيرش ادعاى وحى از هر كسى
ما مىتوانيم ادعاى تجربه دينى داشتن يا كشف و شهود عرفانى را به آسانى از هر مدّعى بپذيريم، ولى ادعاى وحى را حتى با وجود اصرار زياد مدّعى نمىتوانيم به سادگى بپذيريم؛ چراكه وحى پديدهاى غيرعادى است كه پذيرش آن نيازمند مقدمات و شرايطى مخصوص به خود است.
9. دينى بودن وحى
در حصول تجربه دينى، ضرورتى براى اعتقاد به خداى واحد وجود ندارد، بلكه براى معتقدان به اديان منكر وجود خدا هم ممكن است حاصل شود. در حالى كه وحى نه تنها به منكران خدا نازل نمىشود، بلكه در ميان معتقدان نيز فقط بر پيامبران فرو فرستاده مىشود.53
10. نداشتن اختلاف و تناقض
در گزارههاى وحيانى حتى با توجه به فاصله زمانى ميان آنها نقض و خلاف و تباينى يافت نمىشود، ولى در تجربيات دينى و حتى كشف و شهودهاى عرفانى، تضاد و تناقض و تعارض وجود دارد.
11. اوصاف اختصاصى وحى
آنچه در قالب وحى بيان مىگردد واجد اوصافى مىشود كه فهم دقيق آن اوصاف، بسيارى از حقايق را روشن مىسازد، اوصافى از قبيل حكيم، مجيد، كريم، ذكر و... .
در حالى كه هيچ تجربه دينى يا عرفانى چنين ويژگىها و اوصافى را برنمىتابد، مگر آنچه توسط معصومان عليهمالسلام صورت گيرد كه البته در درجه پايينترى از حكمت و مجد و كرامت وحى رسالى قرار مىگيرند.
12. هدايتگرى وحى در جنبه عملى
گزارههاى وحيانى هر كدام به تنهايى ـ چه رسد در مجموع ـ راهگشا و چارهنمايى مسائل، مشكلات، مصائب و راهنمايى براى زندگى بشر هستند، حال آنكه تجربيات دينى از چنين ويژگى محرومند. در واقع، وحى وظيفه انسان را با خود، خدا و جهان تبيين مىكند، ولى تجربه دينى چنين قدرت و معجزى ندارد.
13. جهانشناسى وحى در جنبه نظرى
گزارههاى وحيانى، نمايى كلى و جزئى از هستى، هدف خلقت، مبدأ، معبر و معاد و ديگر مسائل در بعد نظر ارائه مىنمايند كه بدون آنها هرگز بشر نمىتوانست آنچه را در عالم غيب است و در باطن هر ظاهرى بشناسد. اما اگر تمامى تجربيات بشرى را از ابتداى خلقت آدمى روى زمين تا امروز روى هم قرار دهيم، قطرهاى از اين همه معارف وحيانى را هم نمايش نمىدهند چه رسد به اينكه جهانبينى، انسانشناسى، خداشناسى و ديگر معارف را بخواهند معرفى نمايند.
14. تفاوت وحى با ساير كلمات پيامبر صلىاللهعليهوآله
وقتى روايات برجاى مانده از پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله را با قرآن مقايسه مىكنيم تفاوت محسوسى در سبك و نحوه بيان و آهنگ كلمات و تركيب جملات مشاهده مىنماييم.54 همچنين است تفاوت با احاديث ائمّه اطهار عليهمالسلام.
15. ارائه اخبار گذشتگان و آيندگان
در كشف و شهودهاى عرفانى و ديگر تجربيات دينى، اخبار تفصيلى احوال گذشتگان و سرنوشت اقوام و ملل مختلف نمىآيد، اما در وحى مىآيد. بخشهايى از قرآن كريم به ذكر احوال اقوام گذشته، از گذشتههاى دور تا زمان نزول قرآن، اختصاص يافته است.55
16. جهتنيافتگى وحى از فرهنگ زمانه
معمولاً مجموعه تعاليم و فرمانهايى كه انبيا به عنوان وحى در اختيار بشر قرار دادهاند، با فرهنگ زمانه انبيا در تقابل است. انبيا معمولاً با سنتهاى رايج و انديشههاى حاكم بر جامعه خودشان، كه معمولاً خرافى و پوچ و دست و پاگير و منحط بودند، به مبارزه برمىخاستند و سنتها و انديشههاى تازهاى را بر جاى آنها مىنشاندند. اين تحوّل از معارفى ناشى مىشده كه به نام وحى از سوى خداوند دريافت مىداشتند.
اما تجربههاى دينى بر مبناى ساختارگرايى، از فرهنگ زمانه تغذيه مىكنند. اگر عارف پيش از حصول تجربه، افكار و انديشههاى يك مسلمان را داشته باشد، تجربههاى او در چارچوب انديشههاى اسلامى شكل مىگيرد. حتى چارچوبهاى اعتقادى و ارزشى مذهبى و فرقهاى نيز در شكلگيرى تجربه عرفانى مؤثر است.56
17. روشن و تفصيلى بودن وحى
وحى الهى، به ويژه قرآن كريم، با زبانى روشن و روشنگر ابلاغ شده است. قرآن مقاصد خود را به روشنى و با تفصيل جرئيات بيان كرده است، در حالى كه تجربههاى دينى و عرفانى معمولاً زودگذر و بيانناپذيرند. نمونهاى ضعيف از تجربههاى آن سويى رؤياى صادقانه است.57
18. ارائه تصوير روشن از مرگ و معاد
برخى گزارههاى وحيانى، چنان تصوير روشن و جامع و مفصّلى را از مرگ و معاد ارائه مىكنند كه هيچ تجربه بشرى اعم از عرفانى و غيرعرفانى قابل مقايسه با آن نيست.
19. وحى همراه با تحدّى است
قرآن كريم كه مجموعه وحى بر رسول اكرم صلىاللهعليهوآله است، جهانيان را اعم از جن و انس به آوردن سوره يا سورههايى نظير قرآن به معارضه طلبيده است: اى رسول ما، بگو: اگر انس و جن با هم اجتماع و اتّحاد كنند كه همانند اين قرآن را بياورند،نظيرآنرانخواهندآورد،هرچندپشتبهپشتهمدهند.58
قرآن به علاوه، موضوع تحدّى را نيز روشن نموده است؛ در جايى مىفرمايد همانند قرآن بياوريد59 و در جاى ديگر به آوردن ده سوره نظير قرآن تحدّى مىنمايد.60 و گاه به يك سوره واحد تحدّى مىكند.61
در حالى كه تجربه دينى معتقدان به شرايع و غير آن هرگز نه ادعايى در اين باب دارند و نه ادعايى اگر داشته باشند، منطقى و جدى به حساب مىآيد.
20. كامل و تمام بودن وحى
وحى قرآن هم در طول كامل است و هم در عرض تمام؛ به اين معنا كه تاكنون هيچ تجربهاى دينى يا شهودى عرفانى، نتوانسته است مطلبى را عميقتر، كاملتر يا رساتر از قرآن بيان كند و يا چيزى را دريابد كه قرآن در مورد آن به تفصيل يا به اجمال، به اشاره يا به كنايه، سكوت نموده باشد.
نتيجهگيرى
از آنچه گفته شد به دست مىآيد كه:
1. وحى به دليل عقلى و شواهد نقلى غير از تجربه دينى است. آرى، مىتوان تجربيات دينى را نوعى وحى به معناى عام وحى برشمرد. ليكن خصايص و ويژگىهايى كه در وحى رسالى معصومانه قرآن وجود دارد آن را به طور مشخص از تجربه دينى غيرمعصومانه مؤمنان يا هر كس ديگرى جدا مىسازد.
2. منشأ وحى، براى گيرنده وحى كه پيامبرانند روشن است و پيامبران هرگز در گرفتن پيام آسمانى دچار حيرت و اشتباه نمىشوند.
3. از سوى ديگر، پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله از دو نوع وحى برخوردار است: وحى گفتارى كه همان قرآن معصوم نازلشده از سوى خداوند در معنا و لفظ باشد و وحى گزارهاى غيرگفتارى كه مىتوان آن را تجربه دينى ناميد. پيامبراكرم در گرفتن و أخذ ايننوع از وحىنيز معصوم است.
4. وحى قرآن هم در طول كامل است و هم در عرض تمام، و هيچ تجربهاى دينى يا شهودى عرفانى، نتوانسته و نمىتواند به پاى آن برسد.
-
منابع
- ـ نهجالبلاغه، ترجمه محمّد دشتى، قم، مؤسسه فرهنگى تحقيقاتىاميرالمؤمنين، 1379.
- ـ آلستون ويليام پى، «تجربه دينى»، ترجمه حسين فقيه، حوزه و دانشگاه، سال دهم، ش 39، بهار 1383، ص 25ـ44.
- ـ باربور، ايان، علم و دين، ترجمه بهاءالدين خرمشاهى، چ سوم، تهران، مركز نشر دانشگاهى، 1379.
- ـ جوادى آملى، عبداللّه، تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 1 قرآن در قرآن، چ دوم، قم، اسراء، 1378.
- ـ ـــــ ، تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 3 (وحى و نبوت در قرآن)، قم، اسراء، 1381.
- ـ ـــــ ، دينشناسى، قم، اسراء، 1381.
- ـ ساجدى، ابوالفضل، زبان دين و قرآن، چ دوم، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1385.
- ـ سروش، عبدالكريم، بسط تجربه نبوى، تهران، صراط، 1382.
- ـ صادقى، هادى، درآمدى بر كلام جديد، چ دوم، قم، كتاب طه و نشر معارف، 1383.
- ـ طباطبائى، سيد محمّدحسين، تفسير الميزان، ترجمه سيد محمّدباقر موسوى همدانى، چ دوم، قم، بنياد علمى و فكرى علّامه طباطبايى، 1366.
- ـ ـــــ ، قرآن در اسلام، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1350.
- ـ عباسى، ولىاللّه، «وحى و تجربه دينى»، حوزه و دانشگاه، سال دهم، ش 38، بهار 1383، ص 79ـ102.
- ـ قائمىنيا، عليرضا، «تجربه دينى، مدرنيته و پستمدرنيسم»، هفت آسمان، سال اول، ش 3و4، زمستان 1378، ص 65ـ82.
- ـ ـــــ ، وحى و افعال گفتارى، قم، زلال كوثر، 1381.
- ـ قدردان قراملكى، محمّدحسن، كندوكاوى در سويههاى يلوراليسم، تهران، كانون انديشه جوان، 1378.
- ـ قرشى، سيد علىاكبر، قاموس قرآن، چ پانزدهم، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1386.
- ـ لگنهاوزن، محمد، «تجربه دينى (اقتراح)»، نقدونظر، ش 23ـ24، تابستان و پاييز 1379، ص 15ـ20.
- ـ معرفت، محمدهادى، التمهيد فى علومالقرآن، قم، مؤسسهالنشر الاسلامى، 1414ق.
- ـ ـــــ ، تاريخ قرآن، چ هشتم، تهران، سمت، 1385.
- ـ ـــــ ، صيانهالقرآن من التحريف، قم، جامعه مدرسين، 1418ق.
- ـ مونتگمرى وات، ويليام، محمّد پيامبر و سياستمدار، ترجمه دارالترجمه ايران، تهران، كتابفروشى اسلاميه، 1344.
- ـ ميشل، توماس، كلام مسيحى، ترجمه حسين توفيقى، چ دوم، قم، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1381.
- ـ هيك، جان، فلسفه دين، ترجمه بهرام راد، تهران، الهدى، 1372.
- ـ يوسفيان، حسن، «وحى و انكشاف الهى»، نقدونظر، ش 47ـ48، زمستان 1386، ص 30ـ40.
-
-
پى نوشت ها
- * دانشجوى دكتراى رشته قرآن و منابع اسلامى، دانشگاه پيام نور قم. دريافت: 11/4/89 ـ پذيرش: 15/9/89. basij_581@yahoo.com
- 1ـ سيد علىاكبر قرشى، قاموس قرآن، ج 7، ص 189.
- 2ـ محمّدهادى معرفت، التمهيد فى علومالقرآن، ج 1، ص 26.
- 3ـ ر.ك: عبداللّه جوادى آملى، وحى و نبوت، ص 56ـ66.
- 4ـ ر.ك: محمّدهادى معرفت، تاريخ قرآن، ص 8ـ10.
- 5ـ شورى: 51ـ52.
- 6ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، قرآن در اسلام، ص 91.
- 7ـ همو، الميزان، ترجمه سيد محمّدباقر موسوى همدانى، ج 15، ص 483.
- 8ـ ر.ك: محمّدهادى معرفت، صيانهالقرآن من التحريف.
- 9ـ عبدالكريم سروش، بسط تجربه نبوى، ص 9ـ11.
- 10ـ كهف: 27.
- 11ـ ميشل توماس، كلام مسيحى، ترجمه حسين توفيقى، ص 28.
- 12ـ عهد جديد، عبرانيان، ج 1، ص 2.
- 13ـ ر.ك: حسن يوسفيان، «وحى و انكشاف الهى»، نقدونظر، ش 47ـ48، ص 132.
- 14ـ همان، ص 133.
- 15ـ ويليام مونتگمرى وات، محمّد پيامبر و سياستمدار، ترجمه دارالترجمه ايران، ص 20.
- 16ـ توماس ميشل، همان، ص 26.
- 17ـ همان، ص 49.
- 18ـ ايان باربور، علم و دين، ترجمه بهاءالدين خرمشاهى، ص 131.
- 19ـ عبداللّه جوادى آملى، تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 1 قرآن در قرآن، ص 44.
- 20ـ همان، ص 46.
- 21ـ سجده 2.
- 22ـ صف: 8.
- 23ـ شورى: 7.
- 24ـ نجم: 3و4.
- 25ـ حاقه: 43ـ46.
- 26ـ ابراهيم: 1.
- 27ـ نهجالبلاغه، ترجمه محمّد دشتى، خ 147.
- 28ـ همان، خ 108.
- 29ـ هود: 49.
- 30ـ حسن يوسفيان، همان، ص 141ـ142.
- 31ـ عليرضا قائمىنيا، وحى و افعال گفتارى، ص 168.
- 32ـ همان، 184.
- 33ـ عبدالكريم سروش، بسط تجربه نبوى، ص 2ـ28.
- 34ـ ر.ك: ولىاللّه عباسى، «وحى و تجربه دينى»، حوزه و دانشگاه، ش 38، ص 79ـ102.
- 35ـ محمّدحسن قدردان قراملكى، كندوكاوى در سويههاى پلوراليسم، ص 66، به نقل از: كيان، ش 36، ص 8.
- 36ـ جان هيك، فلسفه دين، ترجمه بهرام راد، ص 133.
- 37ـ ر.ك: عليرضا قائمىنيا، «تجربه دينى، مدرنيته و پستمدرنيسم»، هفت آسمان، ش 3و4، ص 123.
- 38ـ ر.ك: محمّد لگنهاوزن، «تجربه دينى اقتراح»، نقدونظر، ش 23ـ24.
- 39ـ ويليام پى آلستون، «تجربه دينى»، ترجمه حسين فقيه، حوزه و دانشگاه، سال دهم، ش 39، ص 138.
- 40ـ ايان باربور، همان، ص 269.
- 41ـ عبداللّه جوادى آملى، دينشناسى، ص 41.
- 42ـ همان، ص 243.
- 43ـ عبداللّه جوادى آملى، تفسير موضوعى قرآن كريم، ج 3 وحى و نبوت در قرآن، ص 92.
- 44ـ ابوالفضل ساجدى، زبان دين و قرآن، ص 269ـ270.
- 45ـ بقره: 185؛ انعام: 19؛ زمر: 27 و 41.
- 46ـ انعام: 90؛ مدثر: 31؛ نحل: 44؛ قلم: 52.
- 47ـ فرقان: 1؛ سباء: 28.
- 48ـ اسراء: 82.
- 49ـ فصلت: 44.
- 50ـ بقره: 151.
- 51ـ قيامت: 16ـ18؛ ابوالفضل ساجدى، همان، ص 271.
- 52ـ محمّدهادى معرفت، تاريخ قرآن، ص 11.
- 53ـ ابوالفضل ساجدى، همان، ص 271.
- 54ـ هادى صادقى، درآمدى بر كلام جديد، ص 248.
- 55ـ همان، ص 249.
- 56ـ همان، ص 245.
- 57ـ همان، ص 246.
- 58ـ اسراء: 88.
- 59ـ طور: 34.
- 60ـ هود: 13.
- 61ـ يونس: 38.