خواسته هاى متعالى اولياى خدا
سال نوزدهم ـ شماره 159 ـ اسفند 1389، 5ـ14
خواستههاى متعالى اولياى خدا*
چكيده
انسان مؤمن همواره بايد داراى اميد صادق باشد: از يكسو، اميد و يقين به الطاف الهى و خير او داشته باشد و از سوى ديگر همه همت و تلاش خويش را براى نيل بدان به كار گيرد. هرچند درخواست آمرزش گناهان و نجات از عذاب الهى از خداى متعال بايد براى ما مهم باشد، اما اين نبايد همه مقصود ما باشد. از اينرو، باور به اينكه توجه خاص الهى شامل حال بندگان مؤمن خداست و نيز اين نكته كه مقام بندگى و عبوديت بالاترين مرتبه كمال است، اقتضا مىكند هرگز به درخواستهاى ناچيز دنيايى بسنده نكنيم.
اين نوشتار، باور به نظام حكيمانه الهى و نقش آن در اطمينان قلبى و آرامش روانى را به بحث گذاشته و كاركرد آن را در هدايت و رستگارى و نيز تحمل مصائب توضيح مىدهد.
كليدواژهها: ايمان، اعتماد قلبى، باور، مقام بندگى، نظام حكيمانه الهى، يقين، مؤمن، دعا.
عالىترين اميدوارىهاى اخروى مؤمن
موضوع بحث مناجات اميدواران1 بود. به اين مناسبت، درباره رجا و اميد مباحثى طرح شد. به اين نتيجه رسيديم كه در رسيدن به هر خيرى اعم از دنيوى و يا اخروى، مادى و يا معنوى اميد به خداوند ضرورى است. البته به اين شرط كه اميد انسان صادق باشد؛ يعنى از يكسو انسان اطمينان و باور داشته باشد كه خداوند متعال بندگان خويش را رهين لطف خود مىسازد و به آنان خير مىرساند. از سوى ديگر، در انجام آنچه در توان دارد براى رسيدن به خيرى كه از خداوند درخواست كرده كوتاهى نكند. در ارتباط با اميد اخروى به خداوند، نبايد اميد و درخواست ما از خداوند تنها معطوف به آمرزش گناهان و نجات از عذاب آخرت باشد، گرچه آمرزش گناهان براى مؤمن در درجه اول اهميت قرار دارد و او بيش از هر چيز بايد تلاش كند كه در آخرت به عذاب ابدى گرفتار نگردد. از اينرو، در آيات و روايات و دعاها، درخواست آمرزش گناهان و نجات از عذاب الهى ضرورىترين و مهمترين درخواست انسان از خداوند معرفى شده است. خداوند مىفرمايد:«إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لآيَاتٍ لِّأُوْلِي الألْبَابِ الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيَاما وَقُعُودا وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ رَبَّنَا إِنَّكَ مَن تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ وَمَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنصَارٍ»(آلعمران: 190ـ192)؛ همانا در آفرينش آسمانها و زمين و آمدوشدِ شب و روز خردمندان را نشانههاست؛ همان كسان كه ايستاده و نشسته و بر پهلوها خفته خداى را ياد مىكنند و در آفرينش آسمانها و زمين مىانديشند [و گويند:] پروردگارا، اين را به گزاف و بيهوده نيافريدى، تو پاكى [از اينكه كارى به گزاف و بيهوده كنى ]پس ما را از عذاب آتش دوزخ نگاه دار. پروردگارا، هر كه را تو به آتش درآورى به راستى خوار و رسوايش كردهاى، و ستمكاران را ياورانى نيست.
همچنين در دعاى مربوط به هنگام گشودن قرآن در مقابل خويش در شب قدر، كه شب تقدير و سرنوشت و درخواست مهمترين خواستهها از خداوند است، رهايى از عذاب الهى، برجستهترين دعا و درخواست انسان از خداوند قلمداد شده است: «اللهم إنى اسئلك بكتابك المنزل وما فيه وفيه اسمك الاكبر واسماؤك الحسنى وما يخاف ويرجى ان تجعلنى من عتقائك من النار»؛2 خدايا، از تو درخواست مىكنم به حق قرآن نازلشده از سوى تو و آنچه در آن است و در آن اسم اكبر تو و نامهاى نيكوى توست و به چيزهايى كه مايه خوف و اميد هستند، كه مرا در زمره رهاشدگان از آتش دوزخ قرار دهى.
بىشك براى مؤمن رهايى از عذاب الهى بسيار اهميت دارد و براى او عمرى كه سراسر آن به خوشى و لذتجويى بگذرد، اما فرجام آن عذاب ابدى باشد، هيچ ارزشى ندارد. در ارتباط با آخرت نيز اگر كسى بناست به عذاب ابدى گرفتار شود، هرگز او به درجات بهشت و همنشينى با نيكان در بهشت نمىانديشد؛ زيرا مىداند كه در جهنم با پستترين و بدترين موجودات همنشين مىگردد. اما پس از آنكه با توبه واقعى و استغفار از خدا و با اطمينان و حسن ظن به خدا، اميدوار به رهايى از عذاب الهى گشت، اميد و درخواست خود را بايد معطوف به عالىترين مقامات بهشت گرداند. مؤمن بايد همتش عالى باشد و به رهايى از عذاب جهنم و برخوردارى از نعمتها، لذتها و خوردنىهاى بهشت بسنده نكند و در رأس خواستههاى او رسيدن به مقام قرب الهى باشد. البته او اگر در رجا و اميد خود به قرب الهى صادق باشد، بايد همه تلاش خود را به كار گيرد و از آنچه در اين عرصه از او برمىآيد كوتاهى نورزد.
توجه خاص خدا به بندگان مؤمن خويش
در ادامه مناجات، حضرت علاوه بر درخواستهاى دنيوى، درخواستهاى معنوى و اخروى و مقامات الهى را مطرح مىكنند و در فرازى از آن مناجات، مقامات عالى معنوى و اخروى را از خداوند درخواست مىكنند و مىفرمايند: «كيف انساك ولم تزل ذاكرى وكيف ألهو عنك وانت مراقبى، الهى بذيل كرمك اغلقت يدى ولنيل عطاياك بسطت املى فاخلصنى بخالصة توحيدك واجعلنى من صفوة عبيدك»؛ [خدايا،] چگونه تو را فراموش كنم در حالى كه تو هميشه به ياد من هستى؟ و چگونه من به خود سرگرم شوم و از تو غافل گردم در حالى كه تو همواره مراقب من هستى؟ خدايا، دستم را به دامن لطف و كرم تو آويختهام و براى بهرهمندى از عنايات و بخششهاى تو دست اميد و آرزويم را گشودهام. پس مرا با توحيد خالصت از شرك ظاهر و باطن خالص گردان و در شمار بندگان خاص و برگزيدهات قرارم بده.
هدايت عام خداوند به همه موجودات و انسانها توجه دارد، همه موجودات از ياد و توجه عام خداوند بهرهمند مىباشند. خداوند نيز آنان را فراموش نمىكند. اما ياد و توجه تشريفى خاص خداوند كه آميخته با عنايت و رحمت خاص خداست و موجب تكامل و تقرب انسان به معبود مىگردد، بسان هدايت خاص خدا متوجه كسانى است كه درصدد بندگى خدا برآمدهاند و همواره به ياد او هستند. از اين گذر، خود را لايق بهرهمندى از عنايت و توجه خاص خدا ساختهاند. اين ياد حاكى از ارتباطى متقابل بين عبد و خالق و در رهگذر يادكرد خدا از سوى بنده حاصل مىگردد. از اينرو، خداوند فرمود: «فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُواْ لِي وَلاَ تَكْفُرُونِ»(بقره: 152)؛ پس مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم و مرا سپاس گزاريد و ناسپاسى من نكنيد.
از اين ارتباط متقابل بين خالق و مخلوق در آيات قرآن فراوان ياد شده و از جمله درباره مقام محبت و رضا، خداوند محبت خاص و رضاى خويش را متوجه كسانى مىداند كه صادقانه به خداوند عشق و محبت ورزند و از او راضى گردند. در جايى درباره دوستان واقعى خود، كه آنان را از محبت خويش سرشار ساخته مىفرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ ذَلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَنيَشَاءوَاللّهُوَاسِعٌعَلِيمٌ»(مائده:54)؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد، هر كس از شما از دين خود برگردد، به زودى خداوند گروهى را بياورد كه ايشان را دوست دارد و ايشان او را دوست دارند، با مؤمنان نرم و خاكسارند و بر كافران سخت و گردن فراز، در راه خدا جهاد مىكنند و از سرزنش هيچ سرزنشكنندهاى نمىترسند. اين برترى و بخششِ خداست كه آن را به هر كه بخواهد مىدهد و خداوند گشايشبخشى داناست.
در برخى روايات آمده است كه آيه فوق درباره اميرمؤمنان على عليهالسلام نازل شده است. قسمت اول آيه خطاب به آن دسته از اصحاب رسول خدا صلىاللهعليهوآله است كه خلافت و حق اهلبيت عليهمالسلام را غصب كردند و از دينشان برگشتند. «فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ...» اين آيه درباره حضرت ولىعصر (عج) و اصحاب آن حضرت نازل شده است. در روايت ديگرى نيز آمده است كه چون از رسول خدا صلىاللهعليهوآلهدرباره آيه سؤال شد، آن حضرت دست بر شانه سلمان نهاد و فرمود: منظور آيه اين شخص و قوم او هستند. سپس فرمود: اگر دين به ستاره ثريا آويخته شده باشد، مردانى از فارس بدان دست مىيابند.3
همچنين خداوند درباره رضايت متقابل بنده از خدا و خداوند از بنده خويش مىفرمايد: «قَالَ اللّهُ هَذَا يَوْمُ يَنفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدا رَّضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُواْ عَنْهُ ذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ» (مائده: 119)؛ خداى گفت: اين روزى است كه راستگويان را راستىشان سود دهد، ايشان را بهشتهايى است كه از زير [درختان ]آنها جوىها روان است، هميشه در آن جاويداناند. خدا از آنان خشنود است و آنان از خدا خشنودند. اين است كاميابىورستگارىبزرگ.
در آيه ديگر، درباره بندگان برگزيده و رهيافته به رضاى خويش مىفرمايد: «يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبَادِي وَادْخُلِي جَنَّتِي»(فجر: 27ـ30)؛ اى جان آرام [آرامش و اطمينانيافته]، به سوى پروردگارت بازگرد، در حالى كه تو از او خشنودى و او از تو خشنود است. پس در ميان بندگان [ويژه ]من درآى، و در بهشت [ويژه ]داخل شو.
توجه به ارتباط متقابل بين بنده با خدا تأثير شگرفى بر او مىگذارد. انگيزه و آمادگى او را براى مناجات، گفتوگو و ياد خدا استحكام و گسترش مىبخشد. طبيعى است كه وقتى بنده باور داشته باشد كه خداوند به ياد اوست، بيشتر براى اصلاح رفتار و باورهاى خود و گسترش و عمق بخشيدن به ياد و توجهاش به خداوند تلاش مىكند.
در جملات «الهى بذيل كرمك اغلقت يدى و لنيل عطاياك بسطت املى» استعاره تخيلى به كار رفته است؛ يعنى انسان پيش خود فرض مىكند كه خداوند پردهاى از رحمت و كرم خود را از آسمان به سوى زمين آويخته است. بنده محتاج به رحمت و كرم الهى گوشه آن پرده را مىگيرد و با التماس و زارى از خداوند درخواست رحمت و بخشش مىكند. براى كسانى كه به مكه مشرف مىشوند، با مشاهده پرده كعبه چنين احساسى رخ مىدهد و براى برخوردار شدن از لطف و عنايت الهى به پرده كعبه چنگ مىزنند و مىگويند: «خدايا، دستم را به پرده كرم تو آويختم و درخواست مىكنم كه مرا از لطف و كرم خود محروم نسازى.» همچنين با اين تصور كه عطايا و بخششهاى الهى در حال ريزش است، دست نياز و دامن آرزو و اميد خود را مىگشايند تا در حد ظرفيت و لياقت خود از عطايا و بخششهاى الهى بهرهمند گردند.
مقام بندگى اولياى الهى و باور آنان به توحيد خالص
اعتقاد و باور به «توحيد خالص»، كه حضرت در مناجات خود از خداوند درخواست كردهاند، عالىترين مقام اولياى خداست و عالىترين خواستهاى است كه پس از رهايى از عذاب الهى انسان مىتواند از خداوند درخواست كند. اين مقام براى كسانى حاصل مىگردد كه همه شائبههاى شرك و توجه به ماسوى اللّه را از درون خويش خارج كنند و جز به خداوند توكل نكنند و تنها او را مالك و حاكم هستى بشناسند و تنها به او اميد داشته باشند و تنها از او خوف و ترس داشته باشند و تنها خداوند را دوست داشته باشند و دوستىها و محبتهاى آنها جلوههاى محبت به خداوند و در امتداد آن محبت اصيل و متعالى باشد. پس توحيد خالص در توحيد در استعانت و توكل، توحيد در خوف و رجا و توحيد در محبت و بالاتر از همه «توحيد در وجود استقلالى» نمود مىيابد؛ يعنى موحد به مرحلهاى مىرسد كه هستى مستقل و همه شئون هستى را مخصوص خداوند مىيابد و اين حقيقت را تنها با مفاهيم ذهنى و در پرتو برهان عقلى درنمىيابد، بلكه با علم حضورى شهود مىكند. در نتيجه، علاقه استقلالى به غير خداوند نخواهد داشت: «أنت الذى اشرقت الانوار فى قلوب اوليائك حتّى عرفوك و وحّدوك وازلت الاغيار عن قلوب احبّائك حتّى لم يحبّوا سواك»؛4 تو كسى هستى كه انوار خود را در دلهاى اوليائت تاباندى تا آنكه تو را شناختند و به يكتايى تو باور كردند و اغيار و بيگانگان را از دلهاى دوستانت زدودى تا آنكه آنان غير تو را دوست ندارند.
رهيافته به چنين مقامى انسان ايدهآل از نظر اسلام و قرآن است كه با نور الهى وحدانيت خدا را مىبيند و تعلق به غير خدا را از دل بركنده و اصالتا خدا را دوست مىدارد و به او عشق مىورزد و هرچيز از آن جهت كه به او منسوب است، محبوب او خواهد بود.
از منظر قرآن، اكثر كسانى كه ايمان آوردهاند، ايمانشان آغشته و آميخته با شرك است: «وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاَّ وَهُم مُشْرِكُونَ» (يوسف: 106)؛ و بيشترشان به خدا ايمان نمىآورند جز اينكه [با او چيزى را ]شريك مىگيرند.
هرچه بر معرفت و مراتب ايمان مؤمن افزوده شود، از شرك او كاسته مىشود و به توحيد خالص نزديكتر مىگردد و كفه ايمانش سنگينتر از كفه شركش مىگردد. در اين سير كمالى به جايى مىرسد كه باور و اعتقاد راستين به توحيد خالص پيدا مىكند و همه شائبههاى كفر و شرك از دلش زدوده مىشود و عبد خالص خدا مىگردد. رسيدن به توحيد خالص و عبوديت محض عالىترين درجه مراتب كمالى و نهايت سير انسان به سوى اللّه است. از اينرو، خداوند درباره اشرف بندگان و سرآمد اوليا و دوستان خود كه وى را به معراج خويش سير و بار داد فرمود: «سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ البَصِيرُ» (اسراء: 1) منزه است آن [خدايى ]كه بندهاش را شبانگاهى از مسجدالحرام به سوى مسجدالاقصى كه پيرامون آن را بركت دادهايم، سير داد، تا از نشانههاى خود به او بنمايانيم كه او همان شنواى بيناست.
شايد بشود ادعا كرد كه واژه «عبد» برترين وصفى است كه خداوند براى رسول خدا صلىاللهعليهوآله در قرآن به كار برده است. ما هر روز در تشهد نماز خود مىخوانيم: «اشهد انّ محمدا عبده و رسوله» كه در آن ويژگى عبوديت رسول خدا صلىاللهعليهوآله در درجه اول اهميت و قبل از ويژگى و مقام رسالت ايشان ذكر گرديده است. امام سجاد عليهالسلامنيز از خداوند مىخواهد كه ايشان را در زمره خالصترين بندگان خويش قرار دهد. بندگى خدا گاهى آميخته به بندگى غيرخداست و آن در صورتى است كه انسان در كنار توجه به خدا، به غيرخداوند نيز توجه داشته باشد و نتواند محبت غيرخدا را از دل خارج سازد. وقتى انسان بنده خالص مىگردد و دلش زلال و پاك و عارى از حجاب و كدورتهاى دنيوى و علاقههاى غيرالهى مىگردد كه وجودش سراسر بندگى خدا گردد و براى غير خدا شأنى قائل نباشد. زبان حالش اين باشد كه خدايا، مرا چنانكه خود مىخواهى و دوست دارى قرار ده. آنسان كه رفتار و انديشههايم و حالاتم چنان باشد كه تو مىخواهى و كارى را جز براى رضاى تو انجام ندهم و هيچ چيز مرا از ياد و توجه به تو باز ندارد.
خداوند درباره بندگان خالص خود كه به غير از بندگى خدا، براى خود و غيرخود شأنى نمىشناسند مىفرمايد:
«رِجَالٌ لَّا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلَاةِ وَإِيتَاء الزَّكَاةِ يَخَافُونَ يَوْما تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ» (نور: 37)؛ مردانى كه نه تجارت و نه دادوستدى آنان را از ياد خدا و برپاداشتن نماز و دادن زكات بازنمىدارد و به خود مشغول نمىسازد و از روزى مىترسند كه دلها و ديدگان در آن روز دگرگون [سرگشته و پريشان] شود.
حضرت پس از درخواست رهايى از عذاب الهى و درخواست مقامات معنوى و توحيد خالص، به ستايش خداوند و ذكر اسما و صفات وى مىپردازند و درخواستهاى ديگر از جمله درخواستهاى دنيوى خود را مطرح كرد مىفرمايند: «يا من كلّ هارب اليه يلتجىء وكلّ طالبٍ اياه يرتجى؛ يا خير مرجوّ و يا اكرم مدعوٍّ، ويا من لايردّ سائله ولا يخيب امله؛ يا من بابه مفتوح لداعيه وحجابه مرفوع لراجيه! اسئلك بكرمك ان تمنّ على من عطائك بما تقرّ به عينى، ومن رجائك بما تطمئن به نفسى، ومن اليقين بما تهوّن به على مصيبات الدّنيا، وتجلو به عن بصيرتى غشوات العمى برحمتك يا ارحم الراحمين»؛ اى خدايى كه هر كس از جايى فرار كند به او پناه مىآورد و هر كس هرچه بخواهد از او اميد بخشش آن را دارد. اى بهترين كسى كه به او اميد مىتوان داشت و اى كريمترين كسى كه از او مىتوان درخواست كرد، و اى خدايى كه درخواستكننده از خويش را رد نمىكند و از خويش مأيوس نمىگرداند و اميدوار به خويش را نااميد نمىگرداند. اى خدايى كه همواره درگاهش به روى سائلان و خوانندگان او باز است و حجابش را از برابر اميدواران برداشته است. به پاس كرمت از تو درخواست مىكنم كه بر من منت نهى و از عطا و بخششت كه چشمم را روشن كند به من ببخشايى و از اميدت آنقدر مرا سرشار سازى كه دلم بدان آرامش و اطمينان يابد و به من يقينى ببخشى كه رنج و مصيبتهاى دنيا را بر من آسان سازد و بدان پردههاى جهل و ظلمت را از برابر چشم بصيرتم بردارى، به رحمت بىپايانت، اى مهربانترين مهربانان.
عالىترين درخواستهاى دنيوى مؤمن
تداوم حيات و زندگى انسان در گرو تأمين نيازمندىهاى دنيوى اوست و انسان بدون بهرهمندى از غذا، سلامتى، پوشاك و ساير نيازهاى مادى و نعمتهاى دنيوى خداوند فرصت زندگى، و مهمتر از آن، فرصت عمل به وظايف و تكاليف و حركت در مسير رضاى الهى را از دست مىدهد. با توجه به ضرورى و حياتى بودن نيازهاى مادى و نعمتهاى دنيوى، حضرت از خداوند درخواست بخششهايى را دارند كه روشنىبخش چشموديدگان است.
روشن است كه در جمله «اسألك بكرمك أن تمن على من عطائك بما تقرّ به عينى»، حضرت از خداوند درخواست بخششهاى عينى، دنيوى و خارج از وجود خويش را دارند و گرچه «عطايا» عام است و شامل امور معنوى، نظير ايمان و محبت و نيز شامل امور مادى مىگردد، اما از اينكه درخواست در جمله فوق در مقابل درخواستهاى معنوى حضرت در جملات پيشين قرار گرفته، به دست مىآيد كه حضرت درخواست عطاياى عينى مادى، اما مهم و روشنىبخش چشمان را دارند. طبيعى است كه نيازهاى مربوط به شكم، لباس، شهوت و نيازهايى از اين قبيل كه يكسان در اختيار مؤمن و كافر قرار مىگيرند، نمىتوانند روشنىبخش چشم مؤمن باشند. خداوند تأمين اين قبيل نيازمندىها را براى همگان ضمانت كرده است. نعمتى روشنىبخش چشم مؤمن است كه موجب تكامل او و كسب رضايت خداوند گردد و موجب شود كه او بيشتر به بندگى خدا بپردازد و به بندگى خدا و عبوديت او همت گمارد.
مؤمن به اين حقيقت باور دارد كه خداوند جهان را براى انسان آفريده است و انسان را خلق كرده كه با رفتار اختيارى خود به كمالى دست يابد كه هيچ موجودى جز او لايق دستيابى به آن كمال و رحمت خاصى كه خداوند براى انسان اختصاص داده است نمىباشد. وى وقتى ديد كه خداوند اراده كرده كه موجودى به نام انسان آفريده شود، كه لايق رحمت خاص و كمال و تعالى است، وقتى چشمش روشن مىشود كه خود را وسيله و مجراى تحقق اراده الهى و آفرينش فرزند صالحى بيابد كه به وسيله او هدف از خلقت يعنى عبوديت خدا تأمين گردد. طبيعى است كه تأمين اين خواسته و برخوردار شدن از فرزند صالح، جز از طريق گزينش همسر صالح ميسور نمىگردد. از اين نظر داشتن همسر و فرزند صالح روشنى چشم انسان مؤمن است. بر اين اساس، خداوند از قول بندگان صالح خود مىفرمايد: «وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاما» (فرقان: 74)؛ و آنان كه گويند: پروردگارا، از همسرانمان و فرزندانمان ما را روشنى چشمها ببخش و ما را پيشواى پرهيزگاران گردان.
اطمينان نفس و آرامش درونى اساسىترين نياز روانى
حضرت پس از درخواستبخششهاىعينىروشنىبخش چشمان، از خداوند مىخواهند كه به ايشان آرامش درونى و اطمينان نفس عنايت كند. اطمينان نفس و مقام يقين كه حضرت از خداوند درخواست كردهاند، از بخششها و نعمتهاى درونى و متعالى است كه خداوند به بندگان موحد خود عنايت مىكند. از بدترين حالات روحى و روانى انسان، حالت وانهادگى و سرگردانى است كه بر اثر آن انسان احساس مىكند كه كسى او را دوست ندارد و برايش دل نمىسوزاند. احساس مىكند كه همه، حتى پدر، مادر، فرزندان و خويشان او را وانهادهاند و به حال خود رها كردهاند. او را از يارى و كمك خويش محروم ساختهاند. او حتى از خداوند نيز نااميد مىگردد. وقتى اين حالت سرخوردگى از ديگران تشديد گرديد، در انسان حالت افسردگى شديد پديد مىآيد كه بر اثر آن حتى ممكن است دست به خودكشى بزند. شايد آيه 15 سوره «حج» ناظر به همين حالت باشد: «مَن كَانَ يَظُنُّ أَن لَّن يَنصُرَهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّمَاء ثُمَّ لِيَقْطَعْ فَلْيَنظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ مَا يَغِيظُ»؛ هركه مىپندارد كه خدا او را در اين جهان و آن جهان هرگز يارى نخواهد كرد، بايد ريسمانى به آسمان كشد [و خود را حلقآويز كند ]سپس [آن را ]ببرد، و آنگاه بنگرد كه آيا اين ترفند و نيرنگش خشم او را از ميان مىبرد؟
بسيارى از مفسّران گفتهاند كه ضمير در «لن ينصره اللّه» به رسول خدا صلىاللهعليهوآله برمىگردد. چون مشركان مكه مىپنداشتند دينى كه وى آورده دروغين و نوظهور است و اساس محكمى ندارد. به همين دليل، دعوتش منتشر نمىشود، نزد خدا هم منزلتى ندارد تا او را يارى كند. ولى وقتى آن حضرت به مدينه مهاجرت فرمود و خدا نصرتش داد و دينش عالمگير شد و آوازهاش همه جا پيچيد، اين حادثه غيرمنتظره سخت ايشان را به خشم آورد. از اينرو، در اين آيه آنان را نكوهش مىكند و مىفرمايد: ياور او خداست و چون ياور او خداست، خشم ايشان پايان نمىپذيرد ولو خود را خفه كنند.5
ولى با توجه به آنكه از آغاز سوره تا آيه موردنظر نامى از رسول خدا صلىاللهعليهوآله برده نشده، بعيد است كه ضمير در «لن ينصره اللّه» به آن حضرت برگردد. احتمال قوىتر آن است كه ضمير به «من» و خود اشخاص برگردد.6 بر اين اساس، منظور آيه اين است كه هر كس از خداوند نااميد گشته و گمان دارد كه خداوند او را به خود وانهاده و در دنيا و آخرت يارىاش نمىكند، طبيعى است كه حالت وانهادگى و افسردگى شديد در او پديد مىآيد و از معاشرت با ديگران و ايفاى نقش مثبت در جامعه خوددارى مىورزد و حالت بدبينى و خشم شديد او را فرامىگيرد. بىشك او نبايد از خداوند نااميد گردد و بايد باور داشته باشد كه هيچگاه خداوند او را به خود وانمىنهد. بنابراين، او بايد حالت وانهادگى، افسردگى و خشم ناشى از آن حالتهاى نكوهيده روانى را از درون خويش بزدايد و در پرتو اميد به خداوند روحيه نشاط، آرامش و اطمينان را در خود زنده كند. در غير اين صورت، مىتواند براى فرونشاندن خشم خود، خويشتن را حلقآويز كند و بنگرد كه آيا علاج آن خشم غيرمنطقى و بيهوده در اين است كه خود را نابود كند؟
بدترين حالت براى انسان نااميد، نااميدى از خداست كه به دنبال آن انسان دچار حالت وانهادگى و افسردگى مىشود. در مقابل، حالت اميد، بخصوص اميد به خداوند، موجب سرزندگى و نشاط مىگردد. وقتى انسان به خداوند اميد داشت و باور داشت كه سروكارش با خداست و به قدرت و رحمت بىنهايت او متصل است و هر گرفتارى و مشكلى براى او پيش آيد، خداوند آن را برطرف مىسازد، غم و اندوه از دلش زدوده مىگردد و از هيچكس و هيچچيز جز خدا هراس نخواهد داشت. از اينرو، خداوند فرمود: «أَلا إِنَّ أَوْلِيَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ» (يونس: 62)؛ آگاه باشيد كه بر دوستان خدا نه بيمى است و نه اندوهگين مىشوند.
ولايت، يعنى ارتباط و وابستگى به خدا و پذيرش تدبير و حاكميت مطلق خداوند بر وجود خويش. اولياى خدا كسانى هستند كه با خداوند ارتباط و اتصال واقعى دارند و خود را كاملاً وابسته به خداوند مىدانند و به او اتكال دارند. از اينرو، از غيرخدانمىترسند، چونباور دارند كه همه قدرتها در برابرقدرتلايزالالهىحقيروكوچكاند.
امام خمينى قدسسره در اوايل نهضت و در ارتباط با حوادث سهمگينى كه رخ مىداد، قسم مىخوردند كه من هرگز نترسيدم، و وقتى در سال 42 ايشان را دستگير كردند و به تهران بردند، مىفرمودند كه اندكى ترس و نگرانى نداشتم، اما افسرى كه در ماشين كنار من نشسته بود، از ترس مىلرزيد! براى ما كه بارها ترس را در زندگى خود تجربه كردهايم، آن صلابت و روحيه مستحكم و عدم ترس از حوادث و اتفاقاتى كه امكان داشت براى ايشان رخ دهد، شگفتانگيز و باورنكردنى است كه چگونه كسى كه در چنگ دشمن اسير گشته و احتمال مىدهد كه مورد شكنجههاى سخت و طاقتفرسا قرار گيرد و حتى احتمال مىدهد كه او را اعدام كنند، خم به ابرو نمىآورد و هيچ ترس و نگرانى از آنچه ممكن است رخ دهد ندارد! آن آرامش و اطمينان خاطر ناشى از توكل به خدا و اميد به اوست. با وجود چنان اميدى كه به حق نعمتى بزرگ به حساب مىآيد، و با وجودى كه انسان تسليم خواست و مشيت خدا گشته و تنها اراده و مشيت الهى را مؤثر بر هستى مىداند، طبيعى است كه توجهاى به ماسوى اللّه نداشته باشد و ترسى از غيرخدا به خود راه ندهد.
نقش باورداشت نظام حكيمانه الهى در تحمل مصيبتها و سختىها
بىشك زندگى انسان همراه با مصيبتها، سختىها و گرفتارىهاست و اين مصيبتها و سختىها موجب مىگردد كه انسانهاى عادى طاقت و تحمل از كف بدهند و بىتابى كنند و اضطراب و اندوه و غصه بر دلشان سايه افكند. خداوند درباره روحيه ناشكيبايى انسان مىفرمايد: «إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعا إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعا وَإِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعا» (معارج: 19ـ21)؛ همانا آدمى ناشكيبا آفريده شده، چون بدى [و رنجى ]به او رسد عجز و گلايه كند و چون خيرى به او رسد بخل ورزد.
شايد تصور كنيم كه انسانهاى مرفّه و كاخنشينها سختى، نگرانى و غم و غصهاى ندارند. اما واقعيت اين است كه ناراحتىها، نگرانىها و مشكلات روانى آنها به مراتب بيشتر از ساير افراد است. امروزه بيشترين داروهاى آرامبخش اعصاب و روان در كشور آمريكا مصرف مىگردد كه مهد تمدن و سرمايهدارترين كشورهاى جهان به حساب مىآيد. بيش از هر كشور ديگرى در آن كشور، بيمارستانها و كلينيكهاى خاص بيماران روانى داير گرديده است. اين از آن جهت است كه ناراحتىها، نگرانىها، افسردگىها و مشكلات روانى و روحى مردم آن كشور بيش از مردم ساير كشورهاست. اين ناراحتىها و نگرانىها وقتى از بين مىرود كه ايمان به خدا در دل رسوخ يابد و انسان تسليم مقدرات الهى گردد و يقين كند كه همه امور در دايره قضا و قدر الهى و با اراده و مشيت حكيمانه خداوند انجام مىپذيرد؛ چنانكه خداوند فرمود:
«مَا أَصَابَ مِن مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي أَنفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ مِن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا إِنَّ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ» (حديد: 22ـ23)؛ هيچ مصيبتى در زمين [چون تنگدستى و سختى و قحطى ]و نه در جانهايتان [چون بيمارى و اندوه ]نرسد، مگر پيش از آنكه آن را پديد آوريم در كتابى [نوشته شده ]است؛ اين بر خدا آسان است؛ تا بر آنچه از دست شما رفت اندوه مخوريد و بدانچه به شما داد شادمان نشويد، و خدا هيچ گردنكش خودستا را دوست ندارد.
مؤمن به اين حقيقت باور دارد كه آنچه رخ مىدهد بىحساب و كتاب و بدون حكمت نيست. همه امور و حتى ناراحتىها و مشكلاتى كه براى افراد رخ مىدهد و نيز خوشىها همه مقدّرات الهى و داراى حكمت مىباشند. بنابراين، اگر مصيبتى به او رسيد، اندوهگين نمىشود و آن را از جانب خدا و ناشى از خواست حكيمانه معبود خويش مىداند. از اينرو، تسليم خواست خدا و راضى به قضا و قدر الهى مىگردد. همچنين اگر نعمتى به او رسيد، سرمست نمىگردد؛ زيرا باور دارد كه آن خير و نعمت وسيله امتحان و آزمايش اوست و نبايد به وسيله آن از دايره بندگى و اطاعت خداوند خارج گردد، بلكه بايد از خير و نعمتى كه خداوند حكيم بدو عنايت كرده در راه خير و كمال خويش بهرهبردارى كند. وقتى چنين باورى بر سرحد كمال رسيد، بر آن يقين اطلاق مىكنند. روايات فراوانى درباره حقيقت يقين و ويژگىهاى آن وارد شده است؛ از جمله اميرمؤمنان على عليهالسلام مىفرمايند: «هيچ بندهاى مزه ايمان را نچشد، تا آنكه بداند آنچه به او رسيده، از او نمىگذشت و او را گريزى از آن نبود و آنچه از او گذشته است به او نمىرسيد، و اينكه زيانبخش و سودرسان تنها خداوند عزوجل است.»7
مؤمن رهيافته به مقام يقين باور دارد كه خداوند قادر، حكيم و مهربان بر جهان حكومت مىكند و بخششها و عطاياى خويش را بر اساس مصلحت و استعداد افراد تقسيم مىكند و نيز بر اساس حكمت و مصلحت خويش افراد را با سختىها و مصيبتها مواجه مىگرداند. از اينرو، اگر مصيبتى بر او وارد شود و چيزى را از دست بدهد ناراحت نمىشود؛ چون مىداند كه مدبر عالم از روى حساب و حكمت چنان تقديرى را براى او رقم زده است و آنچه رخ داده به صلاح اوست. ناراحتى و نگرانى او از آن است كه نكند به جهت كوتاهى و گناهى كه از او سرزده و يا به جهت آنكه حق كسى را ضايع ساخته، خداوند آن مصيبت و گرفتارى را براى او پديد آورده است. اگر كسى با مصيبتى مواجه گرديد، مالى را از دست داد و خسارتى بر او وارد آمد، نبايد بىتابى و ناشكيبايى كند، بلكه به وارسى رفتار خود بپردازد و اگر اشتباه و كوتاهى از او سرزده به جبران آن بپردازد و از خداوند طلب بخشش كند. اگر اشتباه و كوتاهى از او سرنزده، باور داشته باشد كه خداوند به وسيله آنچه بر او وارد آمده، او را امتحان و آزمايش كرده است. پس بكوشد كه سربلند از آزمايش الهى خارج شود و ناشكيبايى نكند و راضى به خواست خدا گردد.
هدايت و رستگارى مؤمن در پرتو نور يقين
دل مركز احساسات، عواطف و ادراك است، و بيم و اميد به دل مربوط مىگردند. از منظر فرهنگ قرآنى، علاوه بر چشم ظاهرى، دل انسان نيز چشم دارد كه از آن به «چشم بصيرت» تعبير مىشود. گاهى روى چشم دل حجابها و پردههايى مىافتد و در نتيجه كور مىگردد و آن در صورتى است كه انسان به غفلت و فراموشى حق مبتلا گرديده باشد. حضرت با توجه به اين فرهنگ قرآنى، از خداوند درخواست مىكند كه به ايشان يقينى عطا كند كه پردههاى جهل و ظلمت را از برابر چشم دل بردارد. خداوند ضمن توصيه و سفارش به گردش در زمين و تفكر در مخلوقات الهى و تأثير آن در گسترش بصيرت انسان و وقوف بر حقايق و زيبايىهاى هستى، به كور گشتن چشم دل و چشم بصيرت انسان اشاره مىكند و مىفرمايد: «أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ» (حج: 46)؛ آيا در زمين به گردش و تماشا نرفتند تا دلهايى داشته باشند كه با آن دريابند يا گوشهايى كه با آن بشنوند؟ زيرا چشمها[ى سر ]نابينا نيست،بلكه[چشمِ]دلهايىكهدرسينههاستكورونابيناست.
در جاى ديگر درباره كورگشتن چشم بصيرت كافران و غافلان از خدا مىفرمايد:«إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عظِيمٌ» (بقره: 6ـ7)؛ همانا كسانى كه كافر شدند برايشان يكسان است كه بيمشان دهى و يا بيمشان ندهى، ايمان نمىآورند. خداوند بر دلهاشان و بر گوشهاشان مهر نهاده و بر ديدگانشان پردهاى است و آنان را عذابى است بزرگ.
در برخى از آيات قرآن روى برتافتن و اعراض از ذكر و ياد خدا عامل كورى چشم دل و قرين گشتن با شيطان معرفى شده است. خداوند مىفرمايد: «وَمَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ»(زخرف: 36)؛ و هركه از ياد خداى رحمان روى برتابد [يا چشم بپوشد و بگردد ]شيطانى براى او برگماريم كه او را دمساز و همنشين باشد.
در جاى ديگر مىفرمايد: «وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكا وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَى قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَى وَقَدْ كُنتُ بَصِيرا قَالَ كَذَلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذَلِكَ الْيَوْمَ تُنسَى»(طه: 124ـ126)؛ و هر كس از ياد من روى بگرداند، پس زندگى تنگ و سخت خواهد داشت و روز رستاخيز او را نابينا محشور مىكنيم. مىگويد: پروردگارا، چرا مرا نابينا محشور كردى با آنكه بينا بودم؟ مىفرمايد: همانطور كه نشانههاى ما بر تو آمد و آن را به فراموشى سپردى، امروز همانگونه فراموش مىشوى.
وقتى انسان از ياد خدا و دستورات الهى غافل گشت و به مرور غفلت در دل او ريشه دواند و ديرپاى گشت، به مرحلهاى مىرسد كه منافذ هدايت و نور به روى دلش بسته مىشود و نه فقط اعتنايى به ياد خدا و قيامت ندارد، بلكه كاملاً از آنها اعراض مىكند و روى برمىگرداند، به گونهاى كه اگر پيش او از خدا، قيامت و مرگ سخن گفته شود ناراحت مىگردد. وقتى از دنيا سخن به ميان مىآيد و مىشنود كه فلان كالا ارزان شده و يا زمين و كالايش گران شده و در صورت فروش آن و خريد و انباشت چيزى كه ارزان گشته بر ثروتش افزوده مىشود، خوشحال مىگردد و همواره در تكاپوى استفاده بيشتر از امكانات دنيوى و كامجويى از لذتهاى دنيوى است و پيوسته از دنيا سخن مىگويد. بدينوسيله، سرور و نشاط مىيابد. اما وقتى از شب اول قبر، نكير و منكر، عذاب الهى، قيامت و حتى از خداوندسخنىمىشنود،ناراحتمىگرددوچهرهدرهممىكشد: «وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَإِذَا ذُكِرَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ» (زمر: 45)؛ و چون خداوند به يگانگى ياد شود دلهاى كسانى كه به آن جهان ايمان ندارند برَمد، و چون آنان كه جز او هستند [معبودهايشان ]ياد شوند ناگاه شادمان گردند.
گرچه سرسپردگان به دنيا و روىبرتافتگان از خدا و معنويت چنان مىنمايانند كه در رفاه و آسايش به سر مىبرند و ديگران نيز خيال مىكنند كه آنان شادمان و سرخوش از لذتها و كامجويى از دنيا هستند، اما حقيقت آن است كه اعراض از ياد خدا و گسستن از مبدأ فيض و هستى، زندگى سخت و غيرقابل تحملى را براى آنان رقم زده و آنان در تنگناى بىهويتى و بىكسى و به خودوانهادگى به سر مىبرند و وسيلهاى براى آرامش حقيقى خود نمىيابند. در آخرت نيز كر و كور محشور مىشوند و چنانكه آنان در دنيا خدا را فراموش كردند، در آن سرا نيز خداوند آنان را فراموش مىكند و بهرهاى از نعمتها و عطاياى بىشمار و بىنهايت بهشتى خويش به آنان نمىرساند و پيوسته با لهيب آتش قهر خويش جسم و جانشان را مىآزارد.
-
··· پينوشت
- * اين مقاله، قلمىشده درس اخلاق استاد علّامه مصباح در دفتر مقام معظّم رهبرى در قم مىباشد.
- 1ـ مناجاة الراجين.
- 2ـ شيخ عباس قمى، مفاتيحالجنان، اعمال شب قدر.
- 3ـ عبدعلى جمعه عروسى حويزى، تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 252ـ253، ح 247، 248 و 250.
- 4ـ شيخ عباس قمى، همان، دعاى عرفه.
- 5ـ سيد محمّدحسين طباطبائى، الميزان، ترجمه سيد محمّدباقر موسوى همدانى، ج 14، ص 523.
- 6ـ اين احتمال از سوى برخى از مفسّران نيز مطرح گرديده است ر.ك: ناصر مكارم شيرازى و ديگران، تفسيرنمونه، ج14، ص 41.
- 7ـ محمّدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 2، ص 58، ح 7.