سقراط در جستوجوى حقيقت
سال نوزدهم ـ شماره 159 ـ اسفند 1389، 15ـ24
محمّد فنائىاشكورى*
چكيده
سقراط نامى است كه با حكمت پيوند جاودانى يافته است. در اهميت سقراط همين بس كه او استاد محبوب افلاطون است. افلاطون كسى است كه فيلسوفى همچون وايتهد دربارهاش مىگويد: تمامى فلسفه غرب چيزى جز تعليقاتى بر فلسفه او نيست. ارسطو نيز كه به «فيلسوف مطلق» شهرت دارد و فلسفه اسلامى و غربى وامدار اويند، شاگرد باواسطه سقراط است. جايگاه سقراط در حكمت و فضيلت تا جايى است كه برخى او را پيامبر پنداشتهاند. اينكه سقراط آموزگار فرزانگى است، قولى است كه جملگى برآنند.
هدف اين پژوهش اجمالى، آگاهى از حيات و آشنايى با شيوه تفكر سقراطى و نقش او در گسترش فرزانگى است. با تأمّل در آثار بر جاى مانده حاوى حكمت سقراطى و تحليل آنها، خواهيم يافت كه سقراط فقط مرد انديشه نبود، بلكه حكمت و فضيلت را به عنوان عناصر جدايىناپذير در وجود خويش جمع كرده بود. او با ابداع روش استقرايى ويژهاش و جستوجوى خستگىناپذيرش در نيل به ذات و حقيقت اشيا، تفكر فلسفى را در مسير راستينش قرار داد.
كليدواژهها: سقراط، حكمت، استقرا، تعريف، ديالكتيك، معرفت، فضيلت.
مقدّمه
تبار فلسفه اسلامى و فلسفه غربى به افلاطون و ارسطو مىرسد كه بر سر سفره حكمت سقراط نشستهاند. از اينرو، بىشك، سقراط يكى از برجستهترين آباء حكمت و تأثيرگذارترين بنيانگذاران تفكر فلسفى است. درباره حيات و حكمت سقراط در شرق و غرب سخن بسيار گفتهاند و كمتر كتابى را در تاريخ انديشه به طور عام و فلسفه به طور خاص مىتوان يافت كه به تحليل آموزههاى سقراط و تجليل شخصيت او نپرداخته باشد. اما نقش سقراط چنان دورانساز است كه از نگاه دوباره به آن گريزى نيست. موضوع محورى در اين تحقيق، چيستى حكمت سقراطى است. اما براى فهم اين موضوع، ناگزير به تأمّل در پرسشهاى زير هستيم: از حيات سقراط چه مىدانيم؟ سقراط براى كشف حقيقت از چه شيوهاى استفاده مىكرد؟ او در تفكر فلسفى خود به چه موضوعاتى اولويت مىداد؟ سهم سقراط در تفكر فلسفى چيست؟ و سرانجام، راز ماندگارى سقراط در چيست؟ غرض راقم اين نوشتار از طرح حكمت سقراطى، نه پرداختن به بخشى از تاريخ فلسفه، بلكه از آنروى است كه سقراط مىتواند براى دانشجويان فلسفه الگويى از خردورزى و فضيلتمندى باشد. تأمّل در حيات سقراط و تأمّلات او براى همه تشنگان معرفت و فضيلت، خاصه حكمتجويان، درسآموز است.
حيات سقراط
سقراط (399ـ470 پ.م) نخستين فيلسوف بزرگى است كه در آتن چشم به جهان گشود. گفتهاند: پدرش، سوفرونيسكوس، شغل سنگتراشى داشت. اما سقراط در حرفه پدر نماند. وى به عنوان سرباز در آتن خدمت مىكرد. گويند: وى جنگجويى بسيار سالم و نيرومند بود.
او بين قوت جسمانى و روحى جمع كرده بود. در شجاعت، حلم و تواضع كمتر كسى بر او مىتوانست پيشى گيرد. در سيرت و منش بسيار نيكو بود، اما از جمال صورت بهره چندانى نداشت. مادرش، فنارت، قابله بود. از سقراط سه فرزند بر جاى ماند. برخى سقراط را شاگرد آناكساگوراس و دامون1 دانستهاند. وى پس از آن ازشاگردان آرخلائوس2 گرديد. برخى از او به عنوان بردهاىياد كردهاند كه در آكروپليس پيكرتراشى مىكرده است.3
سقراط در دانش و فرزانگى سرآمد بود و نيز اهل تفكر و تأمّل. از حالات شگفت او خلسهها و جذبههاى طولانى بود كه برخى آنها را به حالات عرفانى و برخى تمركز در تفكر تفسير كردهاند. وى به امر تعليم مردم اهميت بسيار مىداد و براى اين كار برخلاف سوفسطاييان مزدى دريافت نمىكرد. او بسيار شجاع، باوقار، با گذشت و اهل زهد و قناعت بود و از پرخورى و شرب خمر و كارهاى پست اجتناب مىكرد. سرانجام سقراط به جرم ايجاد انحراف در افكار جوانان و انكار خدايان يونانى و اعتقاد به خدايى جديد، به مرگ با نوشيدن شوكران محكوم گرديد. سقراط با اينكه امكان فرار داشت، اما چنين نكرد و حكم را پذيرفت. برخى برآنند كه علت اصلى قتل سقراط مخالفتش با دموكراسى يونانى بود.4 اما دفاعيه سقراط آشكارا دلالت دارد بر اينكه وى علت مرگش را دشمنى مردمى مىداند كه او در مناظراتش براى توجه دادن آنها به حقيقت، نادانىشان را آشكار مىكرد و بدينسان خشم آنها را برمىانگيخت.
نخستين مسئله در شناخت آراء سقراط اين است كه چگونه مىتوانيم از انديشههاى او اطلاع حاصل كنيم. سقراط اهل نوشتن نظراتش نبود و از سنت شفاهى گفتوگو در تعليم و تعلّم پيروى مىكرد. اما سه گزارش از آراء او از سوى معاصران سقراط در دست است: گزارش اريستوفانس5 شاعر و نمايشنامهنويس، كسنوفانسنظامى و افلاطون حكيم. اما اين گزارشها روايتهاى مختلف و گاه ناسازگارى از سقراط مىدهند. سقراطِ اريستوفانس يك فيلسوف طبيعى و سوفسطايى است كه در مقابل اخذ وجه، فن مناظره و قوى نشان دادن دليل ضعيف را ياد مىدهد و منكر وجود خدايان شهر است. اريستوفانس يك فيلسوف نيست؛ از اينرو، شايد نتواند وجه فلسفى سقراط را نشان دهد. به علاوه، وى از مخالفان سقراط است و در نمايشنامه «ابرها» درصدد هجو و قدح سقراط و ارائه تصويرى منفى از اوست. سقراطِ كسنوفانس معلم اخلاق است و پندهاى اخلاقى مىدهد و در عمل به دين و اخلاق عامه الگو است. كسنوفانس هم فيلسوف نيست. بعضى از آرايى كه به سقراط نسبت مىدهد در تعارض با روايت افلاطون از سقراط است.
سقراطِ افلاطون متفاوت با همه اينهاست. فيلسوف طبيعى نيست؛ مخالف سوفسطاييان است؛ معلم رسمى و مزدبگير نيست؛ منتقد اخلاقيات عامه است و اصول اخلاقى بديعى را تعليم مىدهد.
حال از كدام سقراط در تاريخ فلسفه بايد سخن گفت؟ معمولاً كتب تاريخ فلسفه روايت افلاطون را انتخاب مىكنند. سقراط در اين روايت از نظر فلسفى جالبتر به نظر مىآيد.
مورّخان در اينجا آثار افلاطون را طبقهبندى مىكنند. آراء موجود در آثار دوره اول را به سقراط نسبت مىدهند و آثار دوره دوم را مبيّن آراء خود افلاطون مىشمارند. بدينسان اپولوجى را متعلق به دوره نخست و فيدو را متعلق به دوره دوم محسوب مىكنند. در كتب رايج تاريخ فلسفه در بيان انديشههاى سقراط، آثار دوره نخست افلاطون را منبع قرار مىدهند.6 ارسطو نيز از سقراط به طور پراكنده سخن گفته است. منقولات ارسطو نيز مورد اعتناى مورّخان فلسفه است.
سقراط از تأثيرگذارترين فيلسوفان تاريخ بشر است. آموزههاى او و همچنين حيات و مرگش همواره كانون تأمّل فيلسوفان بوده است.7 افلاطون و ارسطو كه آباء فلسفه بشرى محسوب مىشوند بر خوان حكمت سقراطى نشستهاند. علاوه بر اين، مكتبهاى گوناگونى از حكمت سقراط زايش يافت كه معروفترين آنها عبارتند از: مكتب مگاريا، مكتب كونيكها و مكتب كورنائيكها.8 بىشك، زندگى و شخصيت سقراط آنگونه كه در تاريخ منعكس شده، مصون از افسانهپردازى نبوده است، اما همين چهره كه تركيبى است از حقيقت و افسانه، توانسته تأثيرى ماندگار و نامى جاودان از سقراط بر جاى گذارد.
حكمت سقراطى
آتن در زمان سقراط دوران طلايى خود را مىگذراند. سپاه ايران در پلاته شكست خورده بود و زمينه براى فعاليتهاى فرهنگى و علمى فراهم بود. سقراط از اين زمينه بهرهبردارى كرد. وى با انديشههاى فلاسفه پيشين و آراء آناكساگراس آشنا بود. او نيز مانند سوفسطاييان به مسائل انسانى مىپرداخت و همچون آنان هدف اصلى فعاليتهاى فلسفىاش آموزش و پرورش و هنر نيك زيستن بود، ليكن با انگيزه و نتيجهاى متفاوت با آنان. برخلاف سوفسطاييان كه يا منكر امكان شناخت بودند و يا شناخت را نسبى مىدانستند، سقراط در جستوجوى معرفت يقينى بود. وى از سويى، جهانشناسى فيلسوفان را متناقض و ناسازگار مىديد و راهحلى در توافق دادن بين آنها نمىيافت و از سوى ديگر، مىديد كه اين نظريات تأثيرى در زندگى انسان و مهمترين عناصرش (ارزشهاى اخلاقى) ندارند. او با شبهههاى سوفسطاييان و حتى تعاليم خلاف اخلاق آنها نيز مواجه بود.
سقراط نخست به مسائل طبيعى علاقهمند بود. در اين باب، او از بانيان تفكر غايتانگارى است؛ چنانكه مىگويد: فاصله خورشيد با ما چنان است كه هم از نور آن بهره گيريم و هم از سوزش آن مصون باشيم. اما وى در نهايت از اين مسلك روىبرتافت و به تعمّق در اخلاق پرداخت. سقراط به مابعدالطبيعه نيز چندان دلبسته نيست. هرچند گاهى از خدايان سخن مىگويد، اما محور تفكرش انسان است. از نظر او، عقل انسان جزئى از عقل كلى يا روح عالم است.
«خود را بشناس!» مهمترين موضوع معرفت براى سقراط شناخت خود يا نفس بود. هيچ چيز براى او در اين رتبه از اهميت نبود. هدف اصلى فعاليت فلسفى او پرورش روح از راه توجه به درون بود. حقايقى كه سقراط به يافتن تعريف آنها علاقهمند بود عمدتا مربوط به نفس و احوال و افعال آن بود. از اينرو، شناخت مفاهيم انسانى و اخلاقى همچون عدالت، شجاعت و ديندارى براى او بسيار اهميت داشت. براى سقراط شناخت روح و مواظبت از روح در رأس همه امور قرار داشت. به نظر او، زندگى ارزشمند بايد براساس معرفت باشد و رفتار و منش انسان بر پايه حكمت و خرد. او هم خود به دنبال اين حكمت بود و هم ديگران را تشويق به فراگيرى آن مىنمود.
حكمت سقراط اساسا حكمت اخلاقى و فلسفه زندگى است. او را آغازگر فلسفه اخلاقى مىدانند.9 اوفيلسوف اخلاق است و به شيوه برهانى و استدلالى مفاهيم و قضاياى اخلاقى را تجزيه و تحليل مىكند، نه به شكل خطابى يا توسل به سنتهاى جارى. اخلاق و فضيلت، هم مشغله ذهنى او بود و هم در شخصيت او آشكار بود. وقتى هاتف معبد دلفى اعلام كرد كه سقراط خردمندترين انسان است، سقراط در انديشه فرو رفت تا وجه آن را دريابد؛ زيرا او مىديد كه چيزى بيش از ديگران نمىداند. با تأمّل دريافت كه فرق او با ديگران در اين است كه او مىداند چيزى نمىداند؛ توجه و آگاهى او به جهلش او را از ديگران ممتاز مىكرد. اين اقرار به جهل به معناى عدم تعهد او به باورهاى اخلاقى نبود. او داراى باورهاى اخلاقى محكمى بود. جهل سقراط غير از نيهيليسم سوفسطايى است. آنان كوشش براى شناخت حقيقت عالم و پديدههاى آن را بىحاصل تلقّى مىكردند، فهم مسائل اخلاقى را حتى دشوارتر مىديدند، و در نهايت، به نسبيت اخلاقى رسيدند. اما سقراط از اين دشوارى به نااميدى نمىرسيد. او جستوجو براى شناخت را بالاترين فضيلت محسوب مىكرد. از اينرو، به هر گويندهاى گوش مىسپرد تا چيزى بياموزد.
ديالكتيك سقراطى
برخلاف سوفسطاييان كه درباره موضوعات مطرحشده خطابههاى بلند ايراد مىكردند، سيره علمى و تعليمى سقراط اين بود كه در اطراف شهر مىگشت و با مردم درباره مسائل اساسى زندگى يعنى اخلاق و سياست گفتوگو مىكرد. او نخست پرسشهايى را طرح مىكرد؛ همچون: عدالت چيست؟ دوستى چيست؟ شجاعت چيست؟ و از مخاطب پاسخ مىخواست. آنگاه پاسخهاى داده شده را مورد نقد قرار مىداد. او با طرح سلسلهاى از پرسشهاى ديگر و استنطاق از مخاطبْ بحث را ادامه مىداد. آنگاه مواردى را به عنوان نقض پاسخ ارائهشده پيش مىآورد و نشان مىداد كه پاسخ دادهشده مخدوش است و يا احتياج به تكميل دارد. بدين ترتيب، به طرف بحث، كه فكر مىكرد چيزى مىداند، نشان مىداد كه چيزى نمىداند. بدينسان، شوق دانستن را در او ايجاد مىكرد؛ سپس با هم به سوى رسيدن به پاسخ درست حركت مىكردند.
از نظر سقراط، خروج از جهل مركب و پى بردن به جهل خود قدم نخست و ضرورى براى رسيدن به معرفت است. وقتى از دوست خود خرفون10 شنيد كه هاتفدلفى گفته است: سقراط خردمندترين مردمان است، پس از مدتى تفكر، آن را چنين تعبير كرد: اين بدان معنا نيست كه سقراط بسيار مىداند و يا حتى بيش از ديگران مىداند، بلكه بدين معناست كه او به جهل خود علم دارد.
اين روش را «آيرونيا» گويند كه در يونانى به معناى حيلهگرى است و افلاطون از آن به «طنز سقراطى» تعبير مىكند و اين همان است كه به «ديالكتيك سقراطى» معروف است. «"آيرونياى سقراطى"... به وجه كلى عبارت است از فرانمودن به نادانى و ميل آموختن از كسى، بر آهنگ آنكه بطلان پنداشتهاى او را به يارى پرسشهاى ماهرانه آشكار سازد.»11
مبناى اين روش اين بود كه به نظر سقراط درون هر انسانى سرچشمه معرفت است و كافى است كه زمينه براى ظهور و شكوفايى آن فراهم شود. از اينجا بود كه سقراط نقش خود را همچون مامايان كمك به تولد معرفت مىدانست. با به كارگيرى درست عقل، كودك معرفت زاييده مىشود. از اينرو، در محاورات سقراط عقل و منطق حاكم است. او احساسات را مداخله نمىدهد و از چيزى به خشم يا شوق نمىآيد.
استقراء و تعريف
سقراط به تعريف لفظى واژهها قانع نبود، بلكه درصدد يافتن حقيقت و ذات امور بود. او مىخواست بداند كه خود عدالت چيست كه ما به افراد و اوضاع مختلف نسبت مىدهيم. اين حقيقت بايد امرى مشترك باشد كه در همه مصاديق حضور دارد. آنچه كه در موارد مختلف متفاوت است، آن حقيقت كلى و مشترك نيست. حقيقت و ذات امور در همه موارد يكسان است. اين حقيقت ثابت در فلسفه شاگرد او افلاطون به عنوان صورت كامل، ثابت و ازلى اشيا مطرح شد. اما، چنانكه ارسطو مىگويد، سقراط برخلاف افلاطون براى آنها وجود جداگانه قايل نبود. او در پى دستيابى به مفاهيم ثابت بود، نه موجودات ثابت. به تعبير ارسطو، سقراط در پى كليات بود. پس حقيقت عدالت اولاً، چيزى است كه در همه افراد و افعال موصوف به عدالت يافت مىشود؛ ثانيا، در غير اين افراد و افعال موصوف به عدالت يافت نمىشود؛ ثالثا، وجود آن در اين افراد و افعال، آنها را متصف به عدالت مىكند. تعريفى كه سقراط در پى يافتن آن بود آن است كه حقيقت چيزى را به طور جامع و مانع بيان كند.
اين موضع در قبال سوفسطاييان بود كه قايل به نسبيت بودند و ضرورت و كليت را انكار مىكردند. آنها انسان را مقياس هر چيزى مىدانستند و دستيابى به معرفت يقينىِ همگانى و كلى را منكر بودند. پاسخ سقراط اين بود كه آرى، اگر راه شناخت را منحصر در حس بدانيم، متعلق آن فقط جزئيات متغير خواهد بود و معرفت قابل اعتمادى حاصل نخواهد شد؛ اما نه راه معرفت راستين حس است و نه متعلق معرفتْ جزئيات است. معرفت حقيقى از راه عقل حاصل مىشود و به كليات تعلق مىگيرد. معرفت حقيقى كلى و مطلق است كه معيار ثابت و كلى دارد و افراد مقياس آن نيستند.12 جزئيات ممكن است تغيير كنند و متفاوت باشند، اما كلى ثابت و يكسان است. اين ثبات و يكسانى در تعريف نشان داده مىشود. حقيقت اشيا همان وجه ثابت و مشترك آنهاست. براى رسيدن به اين وجه ثابت و مشترك، مصاديق يك نوع را مطالعه مىكنيم. جنبههاى متغير و متمايز مصاديق را كنار مىنهيم. جنبههاى ثابت و مشترك آنها را كشف و حفظ مىكنيم و بدينترتيب به شناخت حقيقت اشيا نايل مىگرديم. پس شناخت اشيا در دو مرحله صورت مىگيرد: مطالعه مصاديق كه به آن «استقراء»13 گفتهمىشود، و رسيدن به وجه مشترك و ثابت كه به آن «تعريف»14 گفته مىشود.
استقراء و تعريف دو مفهوم اساسى در منطق هستند كه به گفته ارسطو، ميراث سقراط به شمار مىروند. بين افراد انسانى در جهات مختلف تفاوت هست، اما تعريف انسان بر هر انسانى به گونه يكسان صدق مىكند. همه انسانها حيوان ناطق مىباشند. تعريفْ وجه ثابت و تغييرناپذير امور را بيان مىكند. در امور اخلاقى نيز چنين است. رفتارها و ارزشهاى افراد و جوامع ممكن است متفاوت باشد، اما حقيقت و ذات ارزشها متفاوت نيست. عدالت يك طبيعت و ذات ثابت و تعريف واحدى دارد و هر مصداق و موردى از عدالت بايد واجد آن باشد. وى به همين شيوه، مفاهيمى همچون خير، عدالت، شجاعت، زيبايى و دوستى را تعريف مىكند. اين نظريهاى است كه نسبيت را نفى مىكند. سقراط اين روش را براى شناخت مفاهيم اخلاقى به كار مىبرد و در اين زمينه موفق نيز بود؛ اما او به موضوعات ديگر همچون مسائل علوم طبيعى نمىپرداخت. پس نبايد پنداشت كه روش سقراط در تعريف در هر زمينهاى تنها روش يا بهترين روش وصول به حقيقت است.
بنابراين، روش سقراطى براى جستوجوى حقيقت با اقرار به جهل و طلب علم شروع مىشود؛ از طريق پرسش و پاسخ ادامه مىيابد و به تعريفى مىرسد. اين تعريف خود ممكن است مورد پرسش و پاسخ واقع شود تا به تعريف بهترى برسد و اين شيوه ممكن است همينطور ادامه پيدا كند. چون در اين روند از بررسى موارد جزئى به تعاريف كلى يا از تعاريف ناقصتر به تعاريف كاملتر سير مىشود، آن را استدلال استقرائى نيز ناميدهاند.
غرض سقراط جستوجوى حقيقت بود. او به دانش سطحى قانع نبود. سقراط بين معرفت و باور صادق تفكيك مىكند. در معرفتْ علم به چرايى نيز هست. از اينرو، معرفت استحكام بيشترى از صِرف باور صادق دارد. دانش تقليدى و سطحى اعتبارى ندارد. هر چيزى قابل سؤال است و جواب قاطع و حاضر و آماده وجود ندارد. هر جوابى خود مورد سؤالات بسيار واقع مىشود. از اينرو، سقراط روش ديالكتيك پرسش و پاسخ را طرح نمود.
معرفت و فضيلت
بين معرفتشناسى سقراط و تفكر اخلاقى او ارتباط وثيقى هست. چرا سقراط در جستوجوى چنين معرفتى بود؟ معرفت از آن حيث براى سقراط مطلوب است كه عين فضيلت است. براى او غايت اخلاقى و عملى شناخت اهميت داشت، نه جنبه نظرى صِرف آن. شناخت خير و شرّ از فضيلت جدا نيست، بلكه عين آن است. از نظر سقراط، فكر درست زاينده عمل درست است. هر انسانى طالب نيكويى است و هيچكس به دنبال زشتى و بدى نيست. شرّ از آن حيث كه شر است براى كسى مطلوب نيست، از اينرو، هيچكس آگاهانه مرتكب خطا نمىشود. خطا حاصل جهل و عدم تشخيص خير است. كسى كه مرتكب خطا مىشود، از آنروست كه آن را نيك مىپندارد و در تشخيص خير و شرّ اشتباه مىكند. اگر كسى به راستى بداند چيزى بد است مبادرت بدان نخواهد كرد. پس اگر كسى خير واقعى خود را بداند به آن عمل مىكند. از اينرو، معرفت براى فضيلت كافى است. بدون معرفت نمىتوان دانست كه چه عملى موجب شكوفايى و سعادت روح مىشود و نمىتوان فضيلت را بر رذيلت ترجيح داد. پس معرفت، هم شرط لازم و هم شرط كافى براى فضيلت است. بدين ترتيب، براى سقراط عقل مبناى اخلاق است و بدين دليل است كه مشرب او را «عقلانيت اخلاقى» مىگويند. عقل، هم تنها منبع شناخت ارزشهاست و هم تنها عامل و انگيزه عمل اخلاقى.
پس فضيلت از سنخ معرفت است و معرفت بالاترين فضايل، بلكه تنها فضيلت است. چون علم به هر خيرى مستلزم عمل به آن خير است، و براى داشتن هر فضيلتى معرفت كافى است، پس معرفت تنها فضيلت است و ساير فضايل مصاديق و موارد آن هستند؛ مثلاً، عدالت از برجستهترين مظاهر فضيلت است. بدينسان، سقراط به وحدت فضايل مىرسد و بر آن مىشود كه علمِ به خيرْ اصل فضيلت است. كسى كه از يك فضيلت برخوردار باشد همه فضايل را خواهد داشت. كسى كه عالم به خير باشد عادل، شجاع و متقى نيز خواهد بود.
نتيجه ديگرى كه وى به دست مىآورد اين است كه چون فضيلت معرفت است و معرفت آموختنى است، پس فضيلت آموختنى است و از راه تعليم و تعلّم مىتوان به فضيلت رسيد كه كليد خوشبختى (يودايمونيا)15است. از اينرو بود كه سقراط به طور خستگىناپذيرى در كوى و برزن در جستوجوى دانش و كسب معرفت حقيقى بود. از نظر او، اصول كلى اخلاقى امور ثابت و مطلق مىباشند كه وى از راه استقراء و تعريف مىكوشد آن اصول را كشف كند.
نظريه وحدت معرفت و فضيلت از قديمالايام مورد تأمّل و نقادى واقع شده است. ارسطو آشكارا اين نظريه را ناتمام مىدانست. از نظر وى، معرفت هرچند شرط لازم براى عمل اخلاقى است، اما شرط كافى نيست. انسان ممكن است به رغم اطلاع از قبح عملى، مرتكب آن شود؛ زيرا انسان ممكن است دچار سستى اخلاقى و ضعف اراده (آكرازيا) باشد. ضعف اراده را نمىتوان تنها با دانستن رفع نمود. اگر تنها منشأ خطا جهل باشد، ملامت و مجازات مجرمان وجهى نخواهد داشت.
برخى گفتهاند: مراد سقراط اين نيست كه هر نوع دانشى انسان را از خطا بازمىدارد، بلكه مراد دانش راسخى است كه به مرحله باور رسيده باشد. باور يك امر وجدانى و درونى است كه وقتى حاصل شود شخص را از عمل خلاف بازمىدارد. در موارد وقوع خطا، يا چنين باورى وجود ندارد و يا دستكم در حين مبادرت چنان ضعيف است كه قابل اعتنا نيست و عمل اخلاقى در غيبت معرفت انجام مىگيرد، هرچند عامل در اين امر مقصر است.
اين توجيه كافى به نظر نمىآيد؛ زيرا به هر حال، نمىتوان انكار كرد كه اراده غير از درك است و معرفت غير از تمايل و خواست است. تجارب شخصى و مشاهدات نشان مىدهد كه انسان لزوما مطابق با دانش خود رفتار نمىكند. بخصوص دانش حصولى ـ بحثى كه سقراط از راه ديالكتيك به دست مىآورد و به تعاريف مىرسيد ـ قطعا براى فضيلت كافى نيست، هرچند لازم و مفيد است. از اينجا مىتوان نتيجه گرفت كه فضيلت تنها با آموختن به دست نمىآيد، بلكه تربيت و پرورش اخلاقى در كنار آموزش ضرورى است.
از ديدگاه اسلامى، شايد بتوان گفت: گناه وقتى صورت مىگيرد كه انسان در غفلت باشد. غفلت همان جهل نيست، بلكه عدم توجه و تذكر است. بنابراين، گناه با اصل علم سازگار است، اما با علم زنده و فعال كه همان توجه و تذكر است جمع نمىشود. بر اساس تعاليم اسلامى ذكر خدا، ياد مرگ و توجه به عواقب اعمال بازدارنده انسان از گناه است. كسى كه از سر جهل محض مرتكب خطايى شود عقل و شرع او را ملامت نمىكنند، گرچه ممكن است براى جهلش اگر از سر تقصير باشد ملامتش كنند. حال اگر معرفت را نه صرف دانستن حصولى، بلكه آگاهى زنده فعال بدانيم، چنين معرفتى از فضيلت جدايى نخواهد داشت. اگر مراد سقراط از معرفت چنين معرفتى باشد، سخنش به دور از صواب نخواهد بود. البته راه رسيدن به چنين معرفتى تنها يادگيرى ذهنى نيست، بلكه تربيت و تهذيب نفس نيز ضرورى است.
از نظر سقراط، عمل بد ناخواسته و از روى جهل و عدم تشخيص خير و سود است؛ از اين جهت، سقراط مجرم را محتاج تعليم مىبيند، نه مجازات. به علاوه، مجازات و قصاص موجب صدمه ديدن روح مىشود. با عفوْ روح تقويت، و با تنبيهْ روح تضعيف مىشود؛ يعنى مجازات باعث مىشود كه شخصى كه صدمه بدنى از كسى ديده است با عمل مقابله به مثل به روح خود نيز صدمه وارد كند. پس مجازات بيشتر به زيان مجازاتكننده است تا مجرمِ مجازاتشونده.
در اين شكى نيست كه عفو اگر موجب جرى شدن مجرمان نباشد فضيلت است. اما اگر قرار باشد كه براى هيچ جرمى مجازاتى نباشد و به نصيحت اكتفا شود، البته جهان جاى زندگى نمىتواند باشد. با ترك مجازات، نه مجرمان از عملشان بازداشته مىشوند و نه اگر ادامه دهند اين وضعيت قابل تحمل خواهد بود. از اينرو، اين نظريه سقراط نيز، به صورتى كه نقل شده است، واقعبينانه به نظر نمىآيد.
از نظر سقراط، چون اساس ارزشها معرفت است، حكومتى مطلوب است كه بر پايه معرفت باشد. بدينروى، نزد او دموكراسى بدترين نوع حكومت است؛ زيرا در اين نوع حكومت جاهلان حاكميت مىيابند. چون عموم مردم قادر به تمييز خير حقيقى از خير پندارى نيستند، از اينرو، انتخاب حاكمان در دموكراسى بر اساس شناخت خير و فضيلت نيست. مورّخان مخالفت سقراط با دموكراسى را يكى از عوامل قتل او توسط دموكراتها به شمار مىآورند.
نزد سقراط غايت تمام افعال انسانى سعادت است. عملى درست است كه در نهايت براى انسان سودمند باشد. سعادت يا خير اعلاى انسانى از راه سلامتى و شكوفايى روح به دست مىآيد. و اين، از راه برخوردار شدن روح از خير است. اما براى رسيدن به خير بايد از برخى لذتها صرفنظر كرد. هر لذتى به خير منتهى نمىشود. مثلاً، مىخوارگى و استعمال مواد مخدر ممكن است لذتآور باشد، اما خلاف خير و نفع حقيقى انسان است. بنابراين، مواظبت از روح بزرگترين وظيفه انسانى است.
روح سالم، روح با فضيلت است. پس شناخت فضايل روح، شناخت سعادت است. اساس فضيلت تعهدى است كه شخص نسبت به خود دارد. انسان سعادتمند، هم از فضيلت برخوردار است و هم از لذت، اما نه لذتهاى آنى و گذرا. اگر كسى عزتش را حفظ كند و به فضيلت پايبند باشد، هرچند ممكن است در كوتاهمدت دچار مشكلاتى گردد، اما هرگز به طور نهايى شكست نخواهد خورد. شكست واقعى دورى از فضايل است. از اينرو آنكه به راستى دچار خسران مىشود ستمگر است، نه ستمديده.
سقراط مدافع حقيقت و شهيد حكمت
سقراط مدعى است از جوانى پيامهاى غيبى دريافت مىكرده كه او را از ارتكاب كارهاى پست بازمىداشته است. گويند: خلسه و جذبه بسيار بر او عارض مىشد. از سخنانش برمىآيد كه وى براى خود نوعى مأموريت الهى قايل بود. در دفاعيهاش در دادگاه مىگويد پيامى الهى دارد كه بايد به مردم برساند: «آتنيان، شما را دوست دارم و محترم مىشمارم. ولى فرمان خدا را محترمتر از فرمان شما مىدانم. از اينرو، تا جان در بدن دارم از جستوجوى دانش و آگاه ساختن شما به آنچه بايد بدانيد دست برنخواهم داشت و هرگاه يكى از شما را ببينم به عادت پيشين خواهم گفت: اى مرد، با آنكه اهل آتن هستى، يعنى شهرى كه به دانش و نيرو مشهورترين شهر جهان است، چگونه شرم ندارى از اينكه شب و روز در انديشه سيم و زر و شهرت و جاه باشى، ولى در راه دانش و بهتر ساختن روح خود گامى برندارى؟»16
توجه به خُلق نيكو، زهد، حالات معنوى و بىاعتنايى او نسبت به مرگ از يك سو، و حكمت اخلاقى و الهى او از سوى ديگر، موجب گرديده كه برخى براى او نوعى نبوت قايل گردند.17 در هر صورت، اگر آنچه در آپولوژى از دفاعيات سقراط آمده است متن يا مضمون سخنان خود سقراط باشد بىشك، بايد او را مردى الهى شمرد. شنيدن پيام الهى، كوشش خالصانه براى انجام وظيفه الهى، عدم هراس از مرگ در قبال انجام وظيفه، بىرغبتى به دنيا و تعليم و خيرخواهى بىمزد و منت مردم، پايبندى نامشروط به حقيقت و عدالت، و حفظ عزت و آزادگى به قيمت از دست دادن جان برخى از ويژگىهاى سقراط است كه دفاعيه او آشكارا حكايت از آن دارد.
تأمّل در مجموع سخنان منتسب به سقراط جاى ترديدى نمىگذارد كه وى اعتقادى راسخ به حيات پس از مرگ داشت. آنچنانكه در فيدو آمده است، سقراط پس از محكوميتش به مرگ، آن را آغاز سير آزاد نفس براى به دست آوردن حكمت مىشمارد كه فيلسوف راستين طالب آن است و چهار برهان بر جاودانگى روح اقامه مىكند. اين اعتقاد از دفاعيه سقراط نيز به روشنى قابل استفاده است. برخى پنداشتهاند كه سقراط در دفاعيهاش، درباره بقاى پس از مرگ ترديد دارد و اظهار جهل مىكند؛ چراكه مىگويد: مرگ در هر حال خوب است، چه حياتى پس از آن باشد و چه نباشد، چه به صورت يك خواب بدون رؤيا و چه حشر با خردمندان و شجاعان قديم؛ و اين سخن با آنچه در رساله فيدو آمده است در ناسازگارى است. اما حق اين است كه بين اين دو سخن تهافتى نيست. سقراط در سخن نخست خود در آپولوژى درصدد ابراز ترديد نيست، بلكه در اين صدد است كه بگويد در هر حال، از مرگ نبايد هراسيد. در اينجا او از جدال احسن استفاده كرده است و مىخواهد بگويد حتى بنا بر نظر كسانى كه قايل به حيات پس از مرگ نيستند، نبايد از مرگ هراسيد. وى در دادگاه خطاب به مخالفانش مىگويد:
اگر مرا به مرگ محكوم كنيد، شما بيش از من زيان خواهيد برد. ملتوس و آنيتوس نمىتوانند به من بدى كنند؛ زيرا نظم جهان اجازه نمىدهد كه بدان به خوبان زيان برسانند. آنان مىتوانند مرا بكشند، يا از كشور برانند، يا از حقوق اجتماعى محروم سازند و شايد اين امور در نظر ديگران بدبختى بزرگى به شمار آيد، ولى در نظر من چنين نيست. بدبخت كسى است كه مانند آنان بكوشد تا كسى را برخلاف عدالت از ميان بردارد. از اينرو، آتنيان! من براى خود از خود دفاع نمىكنم، بلكه در انديشه شما هستم تا با كشتن من دست به گناه نيالاييد و در برابر خدا مرتكب كفران نعمت نشويد؛ چه اگر مرا از ميان برداريد به آسانى نخواهيد توانست كسى پيدا كنيد كه مانند من از جانب خدا به يارى شهر شما فرستاده شده باشد.18
سقراط حاضر نمىشود براى گريز از مرگ تن به خوارى دهد و طلب بخشش كند: «نه هنگام دفاع از خود آماده بودم براى گريز از خطر به كارى پست تندردهم و نه اكنون از آنچه كرده و گفتهام پشيمانم، بلكه مردن پس از آن دفاع را از زندگى با استرحام و زارى برتر مىشمارم؛ زيرا سزاوار نمىدانم كه آدمى چه در دادگاه و چه در ميدان جنگ از چنگال مرگ به آغوش ننگ بگريزد.»19
نتيجهگيرى
موضوع محورى حكمت سقراطى معرفت و فضيلت است كه از نظر وى جدايىناپذيرند. آنگونه كه در تاريخ فلسفه حكايت شده است، حيات سقراط در طلب بىوقفه معرفت و دفاع از فضيلت گذشت. او براى زندگى بدون معرفت ارزش زيستن قايل نبود. سقراط نه تنها خود در جستوجوى معرفت بود، بلكه مىكوشيد كام تشنه ديگران را نيز سيراب كند. اما او براى اين كار روشى ويژه داشت. ابتدا نظر مخاطب را درباره موضوعى مىپرسيد. آنگاه پرسشى ديگر طرح مىكرد. سپس نشان مىداد كه بين سخن اخير مخاطب و سخن نخست او ناسازگارى هست و بدين طريق، او را به جهلش آگاه مىساخت و از او مىخواست با سقراط در جستوجوى دانش و يافتن پاسخ درست به سؤال طرحشده همراه گردد. خودشناسى، فضايل اخلاقى و سعادت بيش از هرچيزى موضوع تأمّل سقراط بود. اهميت دادن به عقل و پايبندى به مقتضيات عقل، جستوجوى بىپايان حقيقت از راه استقراء و تعريف و استدلال و نقد، آمادگى براى پذيرش نقد و بازنگرى در مفروضات خود، و پايبندى عملى به باورهاى خود برخى از وجوه برجستگى سقراط مىباشند. از اينروست كه مىتوان به سقراط به عنوان يكى از آموزگاران بزرگ حكمت و الگويى از فرزانگى نگريست.
-
···منابع
- ـ اعلم، امير جلالالدين، فيلسوفان يونان و روم (از دانشنامه ملخص فلسفه و فيلسوفان غرب)، تهران، بوستان توحيد، 1378.
- ـ افلاطون، دوره آثار افلاطون، ج 1 (آپولوژى)، ترجمه محمدحسن لطفى و رضا كاويانى، تهران، خوارزمى، 1366.
- ـ بيناىمطلق، محمود، نظم و راز، تهران، هرمس، 1385.
- ـ خراسانى، شرفالدين، از سقراط تا افلاطون، تهران، دانشگاه ملى ايران، 1356.
- ـ كاپلستون، فردريك، تاريخ فلسفه، ج 1 (يونان و روم)، ترجمه سيد جلالالدين مجتبوى، تهران، علمى و فرهنگى، 1362.
- ـ لائرتيوس، ديوگنس، حيات فيلسوفان نامدار، ترجمه حسين كلباسى اشترى، تهران، فرهنگى دانش و انديشه معاصر، 1382.
- ـ مهدوى، يحيى، شكاكان يونان، تهران، خوارزمى، 1376.
- - Ahhel-Rappe, S. and Rachana Kamtekar (eds.), A Companion to Socrates, Oxford, Wiley Blackwell, 2009.
- - Taylor, C.C.W. ed. Routledge History of Philosophy, v. 1, From the Beginning to Plato, London, Routledge, 2003.
-
··· پينوشت
- * دانشيار مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدسسره. دريافت: 25/10/89 ـ پذيرش: 5/12/89.
- eshkevari@qabas.net
- 1 Damon.
- 2 Archelaus.
- 3ـ درباره سقراط بنگريد به: ديوگنس لائرتيوس، حيات فيلسوفان نامدار، ترجمه حسين كلباسى اشترى.
- 4ـ شرفالدين خراسانى، از سقراط تا ارسطو، ص 64.
- 5 Aristophanes.
- 6ـ به هر حال، براى آشنايى عميق با انديشههاى سقراط بايد به دوره آثار افلاطون رجوع نمود.
- 7ـ درباره تأثير سقراط بر متفكران پس از خود تا به امروز، ر.ك:
- A Companion to Socrates, Edited by Sara Ahhel-Rappe and Rachana Kamtekar.
- 8ـ ر.ك: فردريك كاپلستون، تاريخ فلسفه، ج 1 يونان و روم، ترجمه سيد جلالالدين مجتبوى، ص 138ـ147.
- 9 C.C. W. Taylor, Routledge History of Philosophy, v. 1, From the Beginning to Plato, p. 323.
- 10 Chaerephon.
- 11ـ امير جلالالدين اعلم، فيلسوفان يونان و روم، ص 61.
- 12ـ ر.ك: يحيى مهدوى، شكاكان يونان، ص 37ـ39.
- 13 Induction.
- 14 Definition.
- 15 Eudaimonia.
- 16ـ افلاطون، دوره آثار افلاطون، ج 1 آپولوژى، ترجمه محمدحسن لطفى و رضا كاويانى، ص 26.
- 17ـ از جمله بنگريد به مقاله «هنر نزد افلاطون»، در: محمود بيناى مطلق، نظم و راز.
- 18ـ همان، ص 27.
- 19ـ همان، ص 37.