سفر معنوى از فلوطين تا ملّاصدرا
سال نوزدهم ـ شماره 159 ـ اسفند 1389، 25ـ34
غلامرضا رحمانى*
چكيده
اسفار اربعه از جمله مسائلى است كه هم در عرفان و هم در فلسفه متعاليه مطرح است. عرفا معتقدند كه سالك با به كار بستن روش عارفانه، چهار سفر انجام مىدهد. فلاسفه الهى نيز مباحث فلسفى را از نوع سفر فكرى و عقلى مىدانند. از اينرو، ملّاصدرا مسائل فلسفه را با اعتبار اينكه فكر نوعى سلوك است، ولى ذهنى، در قالب اسفار اربعه طراحى مىنمايد. عرفان با فلسفه الهى وجه مشتركى دارد و وجوه اختلافى، وجه مشترك اين است كه هدف هر دو معرفهاللّه است.
هدف مقاله حاضر تبيين و تحليل سفر معنوى از منظر عرفانى و فلسفى است. اين مقاله با تكيه بر ديدگاههاى انديشمندانى همچون فلوطين، غزالى، ابنعربى، و ملّاصدرا، به بيان وجوه اشتراك و اختلاف در مسئله مزبور پرداخته است.
كليدواژهها: سفر عقلى، سفر معنوى، اسفاراربعه، فلوطين، ملّاصدرا.
مقدّمه
اَسفار جمع دو اسم «سِفر» و «سَفَر» است. سِفر به معناى كتاب،1 كتاب بزرگ،2 جزئى از اجزاى تورات3 و يا فصلى از فصول تورات4 است. اَسفار به معناى كتابها، بيشتر بر كتابهاى پنجگانه تورات يعنى سِفر تكوين، سِفر خروج، سِفر لاويان، سِفر اعداد و سِفر تثنيه اطلاق مىگردد.5 سَفَر به معناى حركت جسمانى يا عقلانى و قلبى است. سَفَر عقلى سير نظرى، علمى، مفهومى و برهانى از كثرات به سوى وحدت است و سير نظرى از حق به سوى اسماء و صفات با مصاحبت حق است و سير برهانى از سفر از حق به سوى خلق با ديد حق، يعنى سفر از وحدت اسماء و صفات الهى به سوى كثرت مخلوقات الهى و سير مفهومى و برهانى در كثرات و مخلوقات الهى با صحابت حق. سالك به سلوك برهانى و نظرى تمام سفرها، مراحل و مواقف را با عقل خود و در محدوده علم حصولى مىپيمايد؛ يعنى سالك برهانى در حد توان مشهودات عرفانى خود و ديگران را در قالب براهين عقلى ارائه مىدهد.
ديدگاه فلوطين
از ديدگاه فلوطين، روح آدمى مسافرى است كه بايد به مقصد اصلى و موطن واقعى خويش، يعنى موطنى كه از آنجا به اين عالم مادّى آمده است (عالم معقول) بازگشت نمايد. از اينرو، بايد گفت: انسان مسافر است و جهان مادّى مسافرخانه، و نيك يا نخستين مقصد اعلى، موطن اقصاى سير و سفر معنوى روح آدمى است. فلوطين بر آن است كه روح فردى آدمى پيش از جدايى كامل از بدن مادّى و كالبد جسدانى مىتواند به عالم معقول و جهان برين عروج و صعود نمايد؛ از اينرو، مىگويد: «چون ... روح چيزى ارجمند و خدايى است، پس يقين بدان كه به
يارى چنين چيزى به خدا مىتوانى رسيد و بىواهمه و ترديد پاى در راه صعود بنه، و بدان كه راهى دراز در پيش ندارى؛ زيرا مراحل ميان تو و او بسيار نيستند.»6
از ديدگاه فلوطين، هر روحى استعداد صعود به سوى عالم معقول را دارد، اما اين امر به اين معنا نيست كه هر روحى بتواند به عالم بالا صعود نمايد. از اينرو، فلوطين بر آن است كه روح هر انسانى نمىتواند به عالم بالا صعود نمايد؛ زيرا سير معنوى و روحانى از اين جهان مادّى به سوى عالم معقول داراى شرايطى است كه تنها برخى از ارواح آدميان داراى آن مىباشند؛ ارواحى كه همه و يا بيشتر حقايق عالم معقول را نظاره كرده باشند و در هبوط و سقوط خود به اين عالم در كالبد انسانهايى قرار گرفته باشند كه بعدهافيلسوف،موسيقىدانوياعاشقخواهند شد.
بنابراين، از ميان انسانها صرفا افرادى موفق به صعود خواهند شد كه فيلسوف، موسيقىدان و يا عاشق باشند؛ زيرا فيلسوف بالطبع راه صعود خويش را پيش خواهد گرفت و موسيقيدان و عاشق را رهبرى و آنها را در صعودشان يارى خواهد كرد. به عبارت ديگر، روشهاى نيل به مقصد منحصر در فلسفه، موسيقى و عشق است و اگر روحى غير از اين طرق را انتخاب نمايد هرگز موفق به صعود نخواهد شد.
فلوطين سير و سفر و صعود روح آدمى به سوى جهان معقول را در دو مرحله مىداند؛ روح آدمى در مرحله اول از اين جهان مادّى به سوى جهان معقول صعود مىنمايد و در مرحله دوم به بلندترين نقطه جهان معقول؛ يعنى جايى كه سفر روح سالك به پايان مىرسد. اما چنين نيست كه هر انسانى بتواند سير و صعود خود را به پايان برساند و به قله رفيع سفر روحانى نايل گردد، بلكه ارواحى موفق به صعود به مقصد اقصى خواهند شد كه پس از نيل به عالم معقول جاى پا را محكم كرده باشند، وگرنه سفر آنها در ابتداى جهان معقول متوقف خواهد شد.
فلوطين بر آن است كه فيلسوف، كه پيوند و ارتباطش را با عالم مادّه و جهان محسوس قطع نموده و توجه روح خويش را به عالم عقل معطوف داشته است، بالطبع قادر به سير و سفر از جهان محسوس و صعود به جهان معقول خواهد بود. به عبارت ديگر، فيلسوف به حسب طبيعت خويش داراى دو بال معنوى و روحانىاى است كه به وسيله آن مىتواند به عالم عقل صعود نمايد. از اينرو، وى براى سفر معنوى خويش نيازى به حركت مكانى و جدا شدن از اين عالم مادّى را ندارد؛ زيرا سير او روحانى و صعودش معنوى و عقلانى است.
حال كه معلوم شد كه فيلسوف بالطبع استعداد صعود به سوى عالم بالا را دارد، چگونه و با چه شرايطى مىتواند سفرش را آغاز نمايد تا به جهان معقول راه يابد؟ فلوطين بر آن است كه تنها كار اين است كه راه صعود را به وى نشان دهيم؛ از اينرو، به هادى و مرشدى كه راه صعود را مىداند نياز دارد تا راه عالم معقول را به او نشان دهد، وگرنه موفق به صعود نخواهد شد.
هادى و راهنماى فيلسوف در مرحله اول بايد او را با علوم رياضى كه در باب موجودات غيرمادّى بحث مىكند آشنا سازد تا ذهن او به وجود اشيا و موجودات غيرمادّى اعتماد نمايد و به تفكّر پيرامون موجودات غيرجسمانى عادت كند. در مرحله دوم، يعنى پس از تعليم رياضيات به فيلسوف، بايد علم ديالكتيك را به او تعليم دهند تا وى با اين علم نيز آشنا گردد. او با تعلّم ديالكتيك و آشنايى با اين وسيله مىتواند از جهان محسوس به جهان معقولات قدم گذارد و آنجا را مسكن و مأواى خويش قرار دهد. وى پس از پيمودن دايره عالم معقول و نيل به وحدت، به مبدأ سفر خود يعنى جهان محسوس برمىگردد تا در همين جهان مادّى به نظاره عالم معقول بپردازد.7
ديدگاه غزالى
غزالى در تعريف سَفَر مىگويد: «فإن السفر وسيلة إلى الخلاص عن مهروب عنه أو الوصول إلى مطلوب و مرغوب فيه»؛8 يعنى: سَفَر عبارت است از وسيلهاى براى رهايى از امرى كه انسان قصد فرار از آن را دارد و يا وسيلهاى براى رسيدن به چيزى كه انسان بدان راغب است و مىخواهد به آن نايل گردد. اما ابنعربى برخلاف غزالى سَفَر را وسيله نمىداند، بلكه بر آن است كه سَفَرْ حال مسافر و راهى است كه او در آن طى طريق مىكند و آن را با معاملات، مقامات، احوال و معارف مىپيمايد.
غزالى پس از ارائه تعريفى از سَفَر، به تقسيم آن پرداخته و مىگويد: «والسفر سفران: سفر بظاهر البدن... و سفر بسير القلب»؛9 يعنى سفر آدمى دو قسم است؛ يكى سير و سفر بدنى يا با ظاهر بدن و ديگرى سير و سفر قلبى. وى از سير و سَفَر عقلى براى نيل به حقيقت نامى نمىبرد؛ زيرا اولاً، وى مخالف فلسفه و سير و سَفَر عقلى است؛10 ثانيا، اين امر يعنى وضع اصطلاح سير و سَفَر عقلى از ابتكارات ملّاصدراى شيرازى است؛ زيرا وى هم قايل به اسفار اربعه قلبى است و هم معتقد، بل مبتكر اسفار اربعه عقلى.
غزالى در تعريف سَفَر قلبى و درونى مىگويد: «و سفر بسير القلب عن اسفلالسافلين إلى ملكوت السماوات»؛11 يعنى: سَفَر قلبى عبارت است از سير قلب از اسفلالسافلين به سوى ملكوت آسمانها. سالك در سير و سَفَر باطنى و معنوى خود ظاهرا در بدن مادى خويش ساكن است، اما باطنا و در حقيقت در وطن اصلى خود، يعنى ملكوت اعلى، مستقر و متوطّن مىباشد.12
غزالى پس از بيان حقيقت سير باطنى و سَفَر روحانى، به كسانى كه از اين سفر عاجز و ناتوانند توصيه مىكند با بدن مادى به سير و سياحت در زمين بپردازند تا از آن بهره و سودى برند،13 اما اين سَفَر هرگز به مرتبه سير باطنى نمىرسد؛ زيرا سير و سلوك قلبى و معنوى اشرف از سير ظاهرى و مادى است. از اينرو، وى اظهار مىدارد: «و أشرف السفرين السفر الباطن»؛14 يعنى: از ميان سَفَرهاى بدنى و قلبى سَفَر قلبى اشرف و برتر از سَفَر بدنى است.
ديدگاه ابنعربى
محيىالدين ابنعربى سَفَر قلبى و روحانى را به توجه قلب به سوى خدا همرا با اذكار و مراسم شرعى تعريف كرده و مىگويد: «فى معرفة السفر و الطريق و هو توجه القلب اللّه بالذكر عن مراسم الشرع بالعزائم لا بالرخص مادام مسافرا.»15 با اين حال، اظهار مىدارد كه سَفَر مزبور منحصر در توجه قلبى به خدا نيست، بلكه شامل تمام حقايق ذاتى، اسمايى و فعلى مانند سَفَر ربّانى از عماء به سوى عرش و سَفَر ملائكه و يا سَفَر افلاك و عناصر مىگردد.16 ابنعربى سفر قلبى را به سفر بخلق و سفر بحق، و سفر بالحق را به سفر ذات و سفر صفت تقسيم مىكند: «فثم سفر بحق و سفر بخلق فالسفر بالحق نوعين سفر ذات و سفر صفة.»17 آنگاه اظهار مىدارد: «و الانسان الكامل يسافر هذه الاسفار كلها.»18 يعنى انسان كامل در تمام اين امور سفر مىكند.
ديدگاه تلمسانى
عفيفالدين تِلمسانى در شرح خود بر منازلالسائرين خواجه عبداللّه انصارى بارها از اسفار اربعه قلبى نام مىبرد. از اينرو، مىتوان گفت: از ديدگاه وى، سفرهاى قلبى و معنوى آدمى به سوى حق منحصر در چهار سفر است. از ديدگاه وى، سفر اول سفر الىاللّه است. در اين سفر، شهود ذات الهى از سوى سالك تفرقه افعال، صفات و اسماء را محو مىگرداند.19 غايتى كه در سفر اول معتبر مىباشد مطالعه جمع است و اين امر جز با فناى تمام رسوم ممكن نيست20 و سرانجام اينكه مرتبه سوم توحيد يعنى توحيدى كه نه مىتوان در قالب عبارت بيان كرد و نه مىتوان بدان اشاره نمود و نه حكمى از احكام خلق مىتواند به او برسد، پايان سفر اول سالك است.21
تلمسانى سفر دوم سالك را «سفر فى اللّه» مىنامد. سالك در اوايل سفر فى اللّه براى خدا صفاتى نمىبيند و در مراتب ظهورات افعال، صفات و اسماى او سير مىنمايد.22 وى سفر سوم سالك را «سفر باللّه الى خلقه» مىنامد. به اعتقاد ايشان، بدايت اين سفرْ سفر انبياى مرسل به سوى آدميان است. پس از آن، سفر چهارم يعنى «سفر بالموجود الى الوجود» است. سالك اسفار اربعه قلبى سفر چهارم را هنگام مرگ انجام مىدهد. از ديدگاه وى، اسفار اربعه قلبى بالاصاله براى انبياى الهى ثابت است و اما اتباع آنها به وراثت و تبعيت صاحب اَسفار مزبور مىباشد.23
بنابراين، از ديدگاه تلمسانى، سالكان و عرفا براى نيل به حقيقت چهار سفر قلبى را انجام مىدهند: سفر الىاللّه، سفر فىاللّه، سفرباللّهالىالخلق،وسفربالموجودالىالوجود.
ديدگاه كاشانى
عارفى كه اسفار اربعه معنوى و حالى را شفافتر و واضحتر از اسلاف خود بيان نموده و به نظر مىرسد اخلاف وى از او تبعيت نموده باشند ملّاعبدالرزاق كاشانى است.24 وى به پيروى از ابنعربى بر آن است كه سير و سَفَر قلبى و معنوى همان توّجه قلب به سوى حق است: «السفر هو توجه القلب الحق.»25 او چهار سفر براى عرفا و سالكان كوى حقيقت تشخيص مىدهد؛ سفر اول: سير الىاللّه، سفر دوم: سير فىاللّه، سفر سوم: بدون نام، سفر چهارم: سير باللّه عن اللّه. سفر اول سير از منازل نفس به سوى افق مبين است و سالك در اين سفر از منازل نفس مىگذرد و به افق مبين نايل مىگردد. پس اين سفر نهايت مقام قلب سالك و مبدأ تجلّيات اسمائيه است.
سفر دوم، سير در اسماء الهى و اتصاف به آنها و تحقق به اسماء خدا تا افق اعلى است و به همين دليل، اين سفر نهايت حضرت واحديت است. سفر سوم از اسفار اربعه قلبى عبارت است از: ترقّى به سوى عين جمع و حضرت احديت. در اين سفر مادامى كه اثنينيت باقى بماند مقام قاب قوسين ناميده مىشود و هرگاه اثنينيت مرتفع شود مقام او ادنى مسمّى مىگردد. و سرانجام اينكه سفر چهارم، كه براى تكميل است، عبارت است از: مقام بقاء بعد از فناء و مقام فرق بعد از جمع.26
ديدگاه ملّاصدرا
از جمله كسانى كه قايل به اسفار اربعه قلبى براى عرفا هستند ملّاصدراست. وى مىگويد: «واعلم أنّ للسلاك من العرفاء و الأولياء أسفارا أربعة: أحدها السفر من الخلق إلى الحقّ. و ثانيها السفر بالحق فى الحقّ. والسفر الثالث يقابل الأوّل لأنه من الحقّ الى الخلق بالحقّ. والرابع يقابل الثانى من وجه لأنه بالحق فى الخلق»؛27 يعنى: براى عرفا، اوليا و سلاك الىاللّه چهار سفر وجود دارد؛ سفر اول: سفر من الخلق الى الحق، سفر دوم: سفر بالحق فى الحق، سفر سوم: سفر من الحق الى الخلق بالحق، سفر چهارم: سفر بالحق فى الخلق.
ملّاصدرا در عالم حكمت و فلسفه براى نخستين بار مسائل عقلى و فلسفى را مطابق با سفرهاى قلبى و عرفانى فانى ارائه داد و مطالب و مسائل كتاب بزرگ و ماندگار فلسفى خود را برابر با حركات عرفاى كُمَّل در انوار و آثار الهى و سالكان الىاللّه و اولياى كامل واصل در چهار سفر عقلى و برهانى مرتّب نمود و آن را الحكمهالمتعالية فى الاسفارالعقلية الاربعة ناميد.28 ملّاصدرا در كتاب مزبور امور عامّه را سفر اول، جوهر و عرض را سفر دوم،29 الهيات بالمعنىالأخص را سفر سوم و نفس و معاد را سفر چهارم عقلى تلقّى نموده است.
ديدگاه قمشهاى
حكيم آقامحمدرضا قمشهاى سَفَر را به حركت از وطن و توجه به مقصد با طىّ منازل تعريف كرده و آن را به دو قسم صورى و معنوى تقسيم مىكند و بر آن است كه سَفَر صورى مستغنى از توضيح است: «ان السفر هو الحركة من الموطن متوجها الى المقصد بطى المنازل و هو صورى مستغن عن البيان»؛30 زيرا مراد از سَفَر صورى سَفَر با بدن ظاهرى و مادى است و اين امرى است بسيار واضح و آشكار و اما مراد وى مراد از سَفَر معنوى سَفَر قلبى و سير عرفانى است و چون سَفَر قلبى و سير روحانى چندان واضح و روشن نيست، به تعريف و تبيين هريك از آنها مىپردازد.
وى پس از بيان اسفار اربعه قلبى، به تطبيق آنها بر مطالب كتاب حكمت متعاليه ملّاصدرا مىپردازد. اين امر نشان مىدهد كه او علاوه بر سفر معنوى و سير قلبى، به سفر عقلى و سير نظرى نيز معتقد بوده است. از اينرو، مىتوان گفت: از ديدگاه حكيم الهى محمّدرضا قمشهاى سفر به سه قسم بدنى، قلبى و عقلى تقسيم مىگردد.
حكيم متألّه آقا محمّدرضا قمشهاى در رسالهاى31 كه در باب سفرهاى قلبى ـ عرفانى و تطبيق آنها با سفرهاى عقلى ـ فلسفى نگاشته است به پيروى از اسلاف خود سفرهاى قلبى و معنوى را منحصر در چهار سفر دانسته و پس از تعريف و شرح آنها، بر مطالب كتاب الحكمهالمتعالية فى الاسفار العقليهالاربعة ملّاصدرا تطبيق مىدهد. از ديدگاه وى، عرفا براى وصول به حقيقت چهار سفر را به پايان مىرسانند. سفر اول، سفر من الخلق الى الحق است. در اين سفر، حجابهاى ظلمانى و نورانىاى كه بين سالك و حقيقت او قرار گرفته است مرتفع مىگردد و با ارتفاع آنها، سالك عارف و عبد صالح جمال حق را مشاهده مىنمايد و از ذات خود فانى مىگردد. پس از فناى ذات سالك واصل، سفر اول به پايان مىرسد.
سفر دوم، سفر من الحق الى الحق بالحق است. سالك واصل در اين سفر روحانى از مقام ذات به سوى كمالات سفر مىكند تا به همه اسماى الهى بجز اسم مستأثر آگاه گردد. وى پس از علم به اسماى الهى، به ولايت تامّه مىرسد و ذات، و صفات و افعال او در ذات، صفات و افعالحقفانىمىگرددوحالتفنااز فنابراى او دست مىدهد.
سفر سوم، سفر من الحق الى الخلق است. سالك در اين سفر باطنى در مراتب افعال الهى، يعنى در عوالم جبروت، ملكوت و ناسوت سير مىنمايد و به صحو و هوشيارى تام دست مىيابد و بدون اينكه به مقام نبوّت و تشريع برسد حظّ و بهرهاى از نبوت براى او حاصل مىگردد.
سفر چهارم، سفر من الخلق الى الخلق است. سالك در اين سفر معنوى و عرفانى مخلوقات و آثار و لوازمشان را مشاهده مىنمايد و به سود و زيانشان و نحوه بازگشت و رجوعشان به سوى حق و نيز به آنچه مىتواند آنها را به سوى حق سوق دهد آگاه مىگردد. وى پس از آگاهى به همه اين امور، ديگران را نيز از آنها آگاه مىگرداند و با انجام چنين كارى است كه به مقام نبوّت تشريعى نايل مىشود.32
حكيم متألّه آقا محمّدرضا اصفهانى قمشهاى پس از بيان اسفار اربعه قلبى عرفا، به تبيين سير و سفرهاى عقلى حكما مىپردازد و هر سفر عقلى را به ازاى سفرى از اسفار اربعه قلبى تلقّى نموده و اظهار مىدارد: سفر عقلى در آفاق و انفس و استدلال به واسطه آثار قدرت او بر وجوب وجود او و سفر عقلى و تأمّل در نفس حقيقت وجود و استدلال به واسطه وجوب ذاتى بر بساطت، وحدانيت، علم و ساير صفات كمالى او و سفر عقلى و نظاره در وجود و عنايت او و استدلال بر وحدانيت فعل او و كيفيت صدور كثرت از ذات واحد او و سفر عقلى و نظاره در خلقت آسمانها و زمين و استدلال بر رجوعشان بسوى خدا اسفار اربعه فلاسفه و حكماى راسخ در علم است و هريك از تأمّلاتى را كه حكيم الهى در مراتب هستى مىكند به ازاى يكى از اسفار اربعه قلبى اولياى الهى است.33
آقا محمّدرضا قمشهاى پس از بيان اسفار اربعه عقلى و برهانى، به تطبيق آنها بر مطالب كتاب الحكمهالمتعالية فى الاسفار العقليهالاربعة پرداخته و در كيفيت و نحوه انطباق اسفار اربعه مىگويد: «والكتاب بما فيه من الامور العامة و الجواهر و الاعراض كفيل السفر الاول، و بما فيه من اثبات ذاته تعالى بذاته و اثبات صفاته، و بما فيه من اثبات الجواهر القدسية و النفوس المجردة كفيل السفر الثالث، و بما فيه من احوال النفس و ما لها فى يومالقيامة، كفيل السفر الرابع»؛34 يعنى: امور عامه و جواهر و اعراض كفيل سفر اول، اثبات ذات و صفات الهى كفيل سفر دوم، اثبات جواهر قدسى و نفوس مجرده كفيل سفر سوم و احوال نفس و درجات و يا دركات آن در روز قيامت كفيل سفر چهارم است.
ديدگاه محمّدحسن نورى
ميرزا محمّدحسن نورى فرزند آخوند ملّاعلى نورى در رسالة فى الاسفارالاربعة35 پس از تعريف و تبيين سفرهاى چهارگانه عرفا، به انطباق آنها با مطالب كتاب حكمت متعاليه ملّاصدرا مىپردازد. اين امر دالّ بر آن است كه از ديدگاه اين حكيم الهى سفر معنوى بر دو گونه است: يكى سفر قلبى و ديگرى سفر عقلى، و چون سفر صورى بدنى امرى آشكار و واضح است از ذكر آن صرفنظر نموده است.
بدين ترتيب، سَفَر در سه معنا به كار مىرود: 1. بدنى؛ 2. قلبى؛ 3. عقلى. سَفَر بدنى عبارت است از قطع مسافت36 و پيمودن فاصله بين ابتدا و انتها؛ زيرا آدمى بر اساس بطلان طفرهْ مسافت بين مبدأ و منتها را با جسم و بدن مادى خويش طى مىنمايد. اين معنا از سَفَر بر سَفَرنامههايى كه برخى از انديشمدان و مورّخان در طى سَفَرهاى خود به شهرها و يا كشورهاى ديگر مىنوشتند نيز اطلاق مىگردد.
معناى ديگر سَفَر سير و سلوك قلبى، عرفانى، عملى، باطنى، معنوى و يا روحانى است. از اينرو، سير و سلوك معنوى سالك الىاللّه اصطلاحا سَفَر ناميده مىشود37 كه با سَفَر بدنى و جسمانى تفاوت اساسى دارد. تفاوت سَفَر باطنى و قلبى با سَفَر بدنى و زمينى اين است كه مسافر در سَفَر بدنى و جسمانى با بدن و جسم خود به سير در زمين مىپردازد؛ اما در سير و سلوك عرفانى تن سالك در خانه سكنا گزيده، ولى قلبش در ملكوت آسمانها و زمين سير و سَفَر مىنمايد.38
ميرزا محمّدحسن نورى در باب اسفار اربعه عقليه بر آن است كه انسان پيش از شروع در سير و سلوك نظرى و برهانى، پيرامون هستى و مراتب آن دائما و صرفا كثرت موجودات را مشاهده مىكند و از شهود وحدت صرفه حقّه حقيقيه غافل است. به عبارت ديگر، انسان مادامى كه سلوك علمى و سفر عقلى خود را براى دريافت و فهم برهانى و نظرى هستى آغاز نكرده، چنانچه به چيزى بنگرد، آن را با صفت كثرت مشاهده خواهد كرد و مشاهده كثرت موجودات مانع شهود وحدت صرفه حقّه حقيقيه خواهد شد؛ از اينرو، وحدت صرفه حقّه حقيقيه براى چنين شخصى كه فقط كثرات را مىنگرد به واسطه كثرت موجودات محتجب خواهد بود.39
ميرزا محمّدحسن نورى پس از بيان حال انسان و نگرش او به هستى پيش از شروع در سير و سلوك علمى و نظرى، به بيان حال انسانى مىپردازد كه سفر عقلى و برهانى خويش را آغاز نموده است. از ديدگاه وى، سالكى كه سفر خود را از آثار به سوى مؤثِّر و موجودات و مصنوعات به سوى صانع آغاز مىكند نزد او كثرت موجودات يكى پس از ديگرى مضمحل مىگردند. اين امر ادامه پيدا مىكند تا اينكه سالك در سفر عقلى خود به وحدت صرفه حقّه حقيقيه نايل گردد. سالك پس از وصول به وحدت صرفه از مشاهده كثرات و اعيان موجودات كلاً و يكمرتبه غافل مىشود؛ زيرا كثرات به واسطه وحدت محتجب گشته و سالك جز وحدت چيزى را مشاهده نخواهد كرد. بنابراين، سالك در اين سفر از كثرت غافل مىگردد و با غفلت از مشاهده كثرت، غرق در مشاهده وحدت محضه مىگردد.40
سفر اول عقلى و برهانى سالك، يعنى سفر از خلق به سوى حق،41 يعنى از كثرت به سوى وحدت، پس از رسيدن به وحدت صرفه حقّه حقيقيه به پايان مىرسد و سفر دوم عقلى و سير نظرى او، يعنى سفر در حق با ديد و مصاحبت حق،42 يعنى در وحدت با همراهى و مصاحبت واحد ـ برخلاف سفر اول كه در آن سالك با نگاه انسانى و با ديد و نظر طبيعى و مادى از كثرات به سوى حق سير و سفر مىكند تا وجود او را با براهين عقلى اثبات نمايد43 ـ آغاز مىگردد.
سالك هنگامى كه با براهين عقلى و سلوك علمى به عالم وحدت واصل شد و ذات خدا را با عقل خويش دريافت و از مشاهده كثرت موجودات محتجب و غافل گرديد، از ذات و وحدت حق و با مصاحبت و با ديد الهى و نظر ربّانى بر اوصاف، اسماء و افعال او مرتبه به مرتبه استدلال مىكند و سفر دوم عقلى و فلسفى خود، يعنى سفر در حق با ديد حقّانى و الهى را به پايان مىرساند.44
در سفر دوم، سينه سالك گشاده مىگردد و از تنگى سينه رها گشته و سعه وجودى و علمى نصيب او مىگردد و گرههاى عجز و ناتوانى از زبانش باز مىشود و كثرت را در وحدت و وحدت را در كثرت مشاهده مىكند، به گونهاى كه نه مشاهده وحدت او را از مشاهده كثرت محجوب مىسازد و نه مشاهده كثرت او را از مشاهده وحدت مشغول مىدارد.45 سالك وقتى كه وحدت را در كثرت و كثرت را در وحدت مشاهده كرد و جامع هر دو نشئه وحدت و كثرت و برزخ بين آن دو مقام شد، سفر سوم علمى و نظرى خود، يعنى سفر از حق به سوى خلق با مصاحبت حق46 را آغاز مىكند. سالك در سفر سوم به دليل اينكه جامع هر دو نشئه وحدت و كثرت است و به خاطر اينكه دايره وجودى وسيع و سينه او از تمام عقدهها باز است، معلّم ناقصان و مرشد عقول و نفوس ضعفا مىگردد تا آنها را دستگيرى نموده و به سوى حق هدايت نمايد. سالك با انجام رسالت خود، يعنى هدايت خلق، سفر سوم عقلى خود را به پايان مىرساند؛ زيرا اين سفر همان مرتبه نبوّت و رسالت است.47
ميرزا محمّدحسن نورى پس از بيان سفر سوم، طريقه صدّيقين را به منزله سفر چهارم عقلى معرفى مىنمايد. سالك در اين مرتبه از مراتب سير و سلوك خود از وجود حق به وجود او و وجود اوصاف و افعال او استدلال مىنمايد، به گونهاى كه حدّ وسط برهان او را چيزى جز وجود ذات خود او تشكيل نمىدهد و به تعبير وى، در برهان بر وجود حق و استدلال بر صفات و افعال او حدّ وسطى وجود ندارد.48
ميرزا محمّدحسن نورى پس از بيان ديدگاه خاص خود در باب اسفار اربعه عقلى، به كيفيت انطباق آنها بر مطالب كتاب الحكمهالمتعالية فى الاسفارالعقلية الاربعة مىپردازد. وى بر آن است كه مباحث و مسائل امور عامه و جواهر و اعراضْ سفر اول است، و اثبات خدا و صفات و افعال او، سفر دوم. به علاوه اينكه اين سفر متضمّن سفر چهارم نيز مىباشد و سرانجام اينكه علم به احوال نفس از مبدأ تكوّن و علت فاعلى تا علّت غايى و رجوعش به سوى حق، سفر سوم است.49
نتيجهگيرى
اسفار اربعه قلبى و معنوى كه در عرفان مطرح است، بدين معناست كه عارف براى رسيدن به مقام عرفان حقيقى، مىبايست سير و سلوك را انجام داده و با طىّ منازل و مقامات به جايگاه شايسته و بايسته نايل گردد. حكيم الهى نير براى نيل به درجات و مراتب عالى فلسفى، مىبايست اسفار اربعه را طى نمايد. سلوك و معرفت مطلوب حكيم سلوك فكرى و ذهنى است؛ ولى معرفت و سلوك مطلوب عارفْ معرفت حضورى و شهودى است. ابزار فيلسوف الهى عقل و استدلال و برهان است، اما وسيله عارف قلب، تصفيه و تهذيب و مجاهده نفسانى است. بسيارى از رهاوردهاى عرفان را حكمت متعاليه تأييد مىكند. چنانكه عصاره هر دو (عرفان و فلسفه الهى) كه هماهنگ با برهان و عقل است شرع رواحى دارد. از جمله اهداف عارف و حكيم الهى در اسفار اربعه، معرفت و شهود و بصيرت نسبت به ذات حضرت حق، و آراسته شدن به فضايل و مكارم اخلاقى، مبارزه با هواى نفسانى و شكستن بت انانيت و غرق شدن در صفات كمال و جمال حضرت حق، و توجه به حقيقت توحيد كه رهاورد سفر معنوى از منظر عارف و حكيم خواهد بود.
-
···منابع
- ـ آملى، محمّدتقى، دررالفرائد، تعليقة على شرح المنظومة للسبزوارى، قم، اسماعيليان، بىتا.
- ـ ابنعربى، محيىالدين، الفتوحات المكية، بيروت، مكتبة الثقافة الدينية، بىتا.
- ـ امام خمينى، مصباحالهداية الىالخلافة و الولاية، ترجمه سيداحمد فهرى، تهران، پيام آزادى، 1360.
- ـ تلمسانى، عفيفالدين سليمان، شرح المنازلالسائرين، قم، بيدار، 1371.
- ـ جر، خليل، فرهنگ لاروس، ترجمه سيدحميد، طبيبيان، تهران، اميركبير، 1365.
- ـ خامنهاى، سيدمحمّد، سير حكمت در ايران و جهان، تهران، بنياد حكمت اسلامى صدرا، 1380.
- ـ دهخدا، علىاكبر، لغتنامه دهخدا، تهران، دانشگاه تهران، 1372.
- ـ شيروانى، على، شرح منازلالسائرين بر اساس شرح عبدالرّزاق كاشانى، تهران، الزهراء، 1373.
- ـ غزالى، ابوحامد، احياء علومالدين، بيروت، دار احياء التراثالعربى، بىتا.
- ـ ـــــ ، شك و شناخت المنقذ من الضلال، ترجمه صادق آئينهوند، چ دوم، تهران، اميركبير، 1362.
- ـ ـــــ ، كيمياى سعادت، تهران، طلوع و زرين، 1361.
- ـ فلوطين، دوره آثار فلوطين، ترجمه محمّدحسن لطفى، تهران، خوارزمى، 1366.
- ـ قاشانى، كمالالدين عبدالرزاق، شرح منازلالسائرين، قم، بيدار، 1372.
- ـ كاشانى، عبدالرزاق، اصطلاحات الصوفية، بىجا، بىنا، بىتا.
- ـ كتاب مقدّس، انجمن كتاب مقدّس ايران.
- ـ مصباح، محمّدتقى، شرح الاسفارالاربعه، تحقيق و نگارش عبدالرسول عبوديت، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1380.
- ـ معلوف، لوئيس، المنجد فى اللغة، چ دوم، تهران، اسماعليان، 1365.
- ـ معين، محمّد، فرهنگ فارسى، چ دوازدهم، تهران، اميركبير، 1377.
- ـ ملّاصدرا (صدرالدين محمّدبن ابراهيم شيرازى)، الحكمهالمتعالية فى الاسفار العقليهالاربعة، ط. الثالثة، بيروت، داراحياءالتراث العربى، 1981م.
- ـ ـــــ ، شرح الهدايهالاثيرية، بيروت، مؤسسهالتاريخ العربى، 1422ق.
-
··· پينوشت
- * دانشجوى دكترى فلسفه، دانشگاه ملى ـ دولتى تاجيكستان. دريافت: 10/4/89 ـ پذيرش: 15/11/89.
- sadegh_rahmani2001@yahoo.com
- 1ـ ر.ك: علىاكبر دهخدا، لغتنامه، ج 8، ص 12050.
- 2ـ لوئيس معلوف، المنجد فىاللغة، ص 337؛ خليل الجر، فرهنگ لاروس، ترجمه سيدحميد طبيبيان، ج 2، ص 1888؛ علىاكبر دهخدا، همان، ج 8، ص 12050.
- 3ـ لوئيس معلوف، همان، ص 337؛ محمّد معين، فرهنگ معين، ج 2، ص 1888.
- 4ـ خليل الجر، همان، ج 2، ص 1193.
- 5ـ ر.ك: كتاب مقدس، ص 221.
- 6ـ ر.ك: فلوطين، دوره آثار فلوطين، ترجمه محمدحسن لطفى، ج 2، فصل سوم، ص 664.
- 7ـ ر.ك: فلوطين، همان، ج 1، فصل سوم و چهارم، ص 73ـ74.
- 8ـ ابوحامد غزالى، احياء علومالدين، ج 2، ص 244.
- 9ـ ابوحامد غزالى، كيمياى سعادت، ص 346.
- 10ـ ر.ك: ابوحامد غزالى، شك و شناخت المنقذ من الضلال، ترجمه صادق آئينهوند، ص 30ـ36.
- 11ـ ابوحامد غزالى، احياء علومالدين، ج 2، ص 244.
- 12ـ همان، ص 245.
- 13ـ ر.ك: همو، كيمياى سعادت، ص 346.
- 14ـ همو، احياء علومالدين، ص 244.
- 15ـ محيىالدين ابنعربى، الفتوحات المكّية، ج 2، 383.
- 16ـ همان، ج 2، ص 384.
- 17ـ همان.
- 18ـ همان.
- 19ـ عفيفالدين سليمان تلمسانى، شرح المنازلالسائرين، ص 380.
- 20ـ همان، ص 567.
- 21ـ همان، ص 608؛ على شيروانى، شرح منازلالسائرين بر اساس شرح عبدالرزاق كاشانى، ص 325.
- 22ـ عفيفالدين سليمان تلمسانى، همان، ص 381.
- 23ـ ر.ك: عفيفالدين سليمان تلمسانى، همان، ص 381ـ382.
- 24ـ ر.ك: محمّدتقى مصباح، شرح اسفارالاربعه، تحقيق و نگارش عبدالرسول عبوديت، ج 1، جزء اول، ص 64.
- 25ـ عبدالرزاق كاشانى، اصطلاحات الصوفية، ص 103.
- 26ـ همان؛ كمالالدين عبدالرزاق القاشانى، شرح منازلالسائرين، ص 376، 431، 508، 542، 597 و 602.
- 27ـ ملّاصدرا، الحكمهالمتعالية فى الاسفار العقليهالاربعة، ج 1، ص 13.
- 28ـ همان.
- 29ـ ر.ك: محمّدتقى مصباح، همان، ص 72.
- 30ـ امام خمينى، مصباحالهداية الى الخلافة و الولاية، ترجمه سيداحمد فهرى، ص 204ـ205؛ ملّاصدرا، الحكمهالمتعالية، ج 1، ص 13.
- 31ـ رسالة فى تحقيق الاسفارالاربعة اللتى للسلّاك.
- 32ـ ر.ك: امام خمينى، همان، ص 204ـ207؛ ملّاصدرا، الحكمهالمتعالية، ج 1، ص 13ـ15؛ هم، شرحالهداية الاثيرية، ص 394ـ396؛ ر.ك: محمّدتقى آملى، دررالفرائد، تعليقه على شرح المنظومة للسبزوارى، ج 2، ص 414ـ416.
- 33ـ ر.ك: ملّاصدرا، الحكمهالمتعالية، ج 1، ص 15ـ16؛ همو، شرحالهدايهالاثيرية، ص 395ـ396.
- 34ـ ر.ك: ملّاصدرا، الحكمهالمتعالية، ج 1، ص 16؛ همو، شرح الهدايهالاثيرية، الهامش، ص 396.
- 35ـ ملّاصدرا، الحكمهالمتعالية، ج 1، تعليقه ص 12ـ13.
- 36ـ لوئيس معلوف، همان، ص 337.
- 37ـ ر.ك: محمّدتقى مصباح، همان، ص 66.
- 38ـ ر.ك: ابوحامد غزالى، كيمياى سعادت، ص 346.
- 39ـ ملّاصدرا، الحكمهالمتعالية، ج 1، تعليقه ص 16.
- 40ـ همان.
- 41ـ السفر من الخلق الى الحق.
- 42ـ السفر بالحق فى الحق.
- 43ـ ر.ك: سيدمحمّد خامنهاى، سير حكمت در ايران و جهان، ص 296.
- 44ـ ملّاصدرا، الحكمهالمتعالية، ج 1، تعليقه ص 17.
- 45ـ همان.
- 46ـ السفر من الحق الى الخلق بالحق.
- 47ـ همان.
- 48ـ همان.
- 49ـ همان.