بررسى سودگرايى بنتام
مجتبى جليلىمقدّم*
چكيده
سودگرايى بنتام، يكى از تأثيرگذارترين مكاتبى است كه حوزه تأثير آن بر اخلاق و حقوق مشهود است و داراى نقاط قوت و ضعف قابل ملاحظهاى است. هرچند سودگرايى را نمىتوان نوآورى بنتام دانست. اما وى سودگرايى را به طور مستدل ارائه كرد و تفسيرى جاودانه از آن ارائه نمود. «لذت» و «الم» دو مفهوم بنيادين سودگرايى هستند؛ زيرا سود يعنى افزايش لذت و كاهش الم، و سودگرايى، همانگونه كه از نامش آشكار است، اصل سود را اصل اوليه مىداند. مقصود از سود، نه سود شخصى بلكه سود جمعى است؛ به گونهاى كه معيار هر عمل اخلاقى نزد بنتام، «بيشترين سود براى بيشترين افراد» است.
اين مقاله به روش تحليل اسنادى نگارش يافته است و سعى بر آن است با تحليل مقدمات، اصول و نتايج تفكر بنتام، بررسى نقّادانهاى از آن به عمل آيد و حاصل مقاله اينكه بزرگترين مزيت فايدهگرايى به دست دادن ملاك عينى و عملى است. به عبارت ديگر، سودگرايى مدعى است: تنها، اصل فايده يعنى «بيشترين سعادت بيشترين افراد»، ملاكى براى عمل به دست مىدهد. بنتام حتى براى سنجش لذات كه واحدند و نتيجه عملاند ملاكهاى هفتگانه ارائه مىدهد كه ذيل بُعد كمّى مىگنجند و از سويى مكتب بنتام علىرغم مزيتى كه دارد نمىتواند به تمامى انتقادهاى وارده پاسخ قانعكننده و درخورى بدهد. در پايان اشكالات وارد بر نظريه بنتام در سودگرايى مطرح شده است.
كليدواژهها: لذت، الم، سود، سنجش كمّى، عملنگرى.
مقدّمه
سودگرايى1 يكى از مكاتبى است كه هنوز همطرفداران جدى دارد. ريشههاى اخلاق مبتنى بر سودگرايى به آريستيپوس شاگرد سقراط و اپيكور مىرسد. در فلسفه جديد، لاك و هيوم از نمايندگان اين حوزه به شمار مىروند، اما صاحبان اصلى آن جرمى بنتام و جان استوارت ميل هستند. اصالت فايده يا نفع، صورت منسجم و تكامليافته اصالت لذت است. پيش از بنتام فايدهگرايانى همچون هلوسيوس، بكاريا، هاچسن، جان براون، شفتسبرى، هربرت اسپنسر، هارتلى و... بودند، اما بنتام با استفاده از نظريات پيشينيان و همچنين نبوغ خود سلاح و ابزارى براى اصلاح اجتماعى ساخت و روايتى جاودان از آن ارائه كرد.
اصالت نفع، يكى از دو تفكر اخلاقى مهم قرن نوزده بود و در برابر ديگر تفكر مهم اخلاقى آن زمان يعنى اصالت معنوى قرار داشت. بنتام كلمه «فايدهگرا» را بىآنكه براى ميل شناخته شده باشد، در دو نامه (1718 و 1810) به كار مىبرد؛ و نيز جالب توجه است كه وى در سومين نامه خود مخالفتى براى درآمدن به جرگه مسلكى تازه نشان نمىدهد. بنتام براى اين آيين تازهنام «فايدهگرايى» را پيشنهاد مىكند.
سودگرايى در پى رفع نقوص نظريههاى فريضهشناختى و خودگرايى است. «نظريات فريضهشناختى، انسانهاى ديگر را جدى مىگيرند، ولى توجهى به ارتقاى خير انسانهاى ديگر ندارند. خودگرايى ارتقاى خير را جدى مىگيرد، ولى توجه جدى به انسانهاى ديگر ندارد. «سودگرايى» اين هر دو نقيصه را به يكباره چاره مىكند.»2
بنتام براى اندازهگيرى و سنجش لذات كه رهنمون به فعل اخلاقى است، ملاك و معيار عينى و ملموس به
دست مىدهد كه براساس آن، مىتوان به سؤالات اخلاقى، و همچنين از آنرو كه لذت و خوشى افراد ديگر و جامعه هم مدنظر است، به بسيارى از سؤالات سياسى و حقوقى نيز پاسخ داد.
در كتب تاريخ فلسفه و همچنين كتابهايى كه درباره سودگرايى نوشته شده، به طور اجمالى به مكتب بنتام اشاره شده است، اما در اين مجال در پى آن هستيم كه زمينه فكرى بنتام و مقدمات و اصول و نتايج تفكر وى را به ترتيب منطقى ملاحظه كنيم و نشان دهيم كه بنتام تحت تأثير چه افرادى، چه مكاتب و تفكراتى قرار داشت و چه هدفى داشت؟ و همچنين وى چگونه به مكتب فايدهگرايى رهنمون شد و علاوه بر اين در پاسخ به اشكالها و انتقادها چه تفسيرى از تفكر خويش ارائه كرد؟ تا اينكه بتوانيم مزيت و نقصان اين مكتب تأثيرگذار را از ميان اهداف، نتايج، تفاسير و انتقادها و پاسخها روشن سازيم.
الف. اسلاف بنتام
اصولاً تفكر در عدم صورت نمىگيرد و انسان تحت تأثير نظريات فلسفى و علمى قرار دارد. اين تأثير چنان در تاروپود ذهن انسان جاى مىگيرد كه جدايى از آن غيرممكن مىنمايد. فيلسوفان و نظريهپردازان نيز از اين قاعده مستثنا نيستند و به ناچار تحت تأثير پارادايمها و نظريات گوناگون هستند و از مصالح پيشينيان و معاصرانشان براى ساختن ساختمان فلسفى خويش بهره مىبرند. بنتام نيز از نظريات اسلاف خود سود جسته است و خود نيز به اين استفاده معترف است. اصول كلى لذتگرايى را هلوسيوس، هاچسن و هيوم مطرح كرده بودند. هلوسيوس بر اين عقيده بود كه آدمى بايد اعمال خود را با توجه به مصالح عمومى ارزيابى كند. بنتام مفهوم منفعت اجتماعى را از هيوم وام گرفت. كتاب سوم از تصنيف رساله «طبيعت انسانى» كه هيوم آن را نوشته بود، تأثير زيادى بر بنتام داشت. بنتام در اينباره مىگويد: «به خوبى در خاطر دارم، همين كه آن قسمت از اين اثر [كتاب سوم رساله هيوم] را كه به موضوع مذكور مىپردازد، خواندم، احساس كردم انگار حجابى از برابر ديدگانم زدوده شد. آنگاه براى نخستين بار دانستم كه مسئله مردم، مسئله فضيلت است... در اينجا صرفنظر از چند مورد استثنايى، با دليل متقن ثابت شده كه شالوده هر فضيلت بر فايده است؛ ولى من دليلى براى استثناى بيش از آنچه موردنظر هلوسيوس بوده است،نمىبينم.»3
بنتام در سال 1768 رسالهاى به نام «حكومت» از ژوزف بريستلى به دستش رسيد كه اين عبارت را در آن يافت: «بيشترين سعادت براى بيشترين افراد.» بريستلى گفته بود: خوشى يا خوشبختى اكثريت اعضاى يك جامعه معيارى است كه همه امور آن حكومت و جامعه را بر مبناى آن بايد سنجيد. اما هاچسون حتى پيش از وى در مباحث اخلاق گفته بود: بهترين عمل، عملى است كه به بيشترين خوشى يا خوشبختى بيشترين افراد منتهى گردد. چزاره بكاريا هم چنين مضمونى دارد.4 همانگونه كه ملاحظه مىشود، بنتام سخت تحت تأثير چنين صاحبنظرانى است و راه براى وى براى ارائه نظريهاش به خوبى هموار شده بود و وى آن نظريات را به شيوهاى صريح و جامع و بر مبناى اساسى اخلاق و قانونگذارى منطبق ساخت.
ب. مقدّمات و اصول تفكر بنتام
1. تبيين روانشناختى
بنتام در نظر دارد در گام نخست مفهومى روشن از طبيعت بشرى به دست دهد تا بتوان نظريهاى عينى و به دور از خيالپردازى ارائه كرد. در همين زمينه، تبيينى روانشناختى از طبيعت انسان به دست مىدهد. وى در اين نگاه روانشناختى به انسان، تحت تأثير روانشناسى تداعىگرايانه هارتلى قرار دارد. در نظريه هارتلى تصورات براى انسان تداعى مىشوند؛ به اين معنا كه يك تصور، تصور ديگرى را به همراه دارد و آن را به دنبال خود مىآورد. مثلاً، وقتى دو حادثه همزمان اتفاق افتاده باشد بعد از مدتى با تصور يكى از آنها، ديگرى برايمان تداعى مىشود. بنتام تحت تأثير اين نظريه، طبيعت انسان را در نهايت، با دو نيروى لذت و الم مشخص مىكند. وقتى ما مىخواهيم عملى را انجام دهيم، اگر با آن لذتى تداعى شود به سمت آن مىرويم، اما اگر با آن عمل رنج و الم تداعى شود از آن مىگريزيم؛ در نتيجه، علت همه اعمال آدمى در ميل به كسب لذت و دورى از الم است. به عبارت ديگر، بنتام با اين تعميم نفسانى آغاز كرد كه ما معلول ميل به لذت و روىگردانى از الم هستيم و تمام افعال انسان بر حسب لذت و الم قابل تحليل است، به گونهاى كه براى تكميل اين تحليل نيازمند مفهوم ديگرى نيستيم.
وى مىگويد: «طبيعت، انسان را زير سلطه دو حاكم مقتدر و قوى قرار داده است: لذت و الم. فقط تحت تأثير اين دو امر است كه مشخص مىشود ما چه بايد بكنيم و يا چه خواهيم كرد.» وى از تعادل بين الزام اخلاقى و ضرورت نفسانى، اصل كلى فايده يا سود را استنتاج كرد. از آنرو كه اين دو عامل (لذت و الم) انگيزه هر نوع رفتارى هستند، بنابراين، هر نظرى درباره اينكه معيار درست و نادرست چيست، بايد با توجه و شناخت اين مبناى روانشناختى باشد. اصل فايده، اين نوع مبنا را مورد توجه قرار مىدهد.5
2. اصل سود
در نظر جرمى بنتام، كلمات و واژههايى مانند لذت، خير، خوشى و خوشبختى، همه به يك چيز ارجاع دارند و اصل سود نه تنها اين واژهها را دربر مىگيرد، بلكه ناظر به الم و رنج نيز هست و در پى كاهش الم است. به عبارت ديگر، اصل سود يعنى: بيشترين لذت و كمترين رنج و الم.
بنتام در پى استوار كردن اصل فايده برمىآيد و معتقد است كه بايد براى اثبات چيزى، چيز ديگرى را اثبات كرد و آن امر نيز به نوبه خود در پى اثبات امر ديگر است و سرانجام به امرى مىرسيم كه قابل اثبات نيست؛ همانگونه كه در هندسه به بديهيات مىرسيم، در اخلاق نيز چنين است. وى در پى دادن صورت منطقى به اخلاق است و به اصل فايده به عنوان اصلى بديهى و مسلم مىنگرد كه نيازى به اثبات ندارد؛ زيرا طبيعت انسانى به گونهاى است كه اگرچه اصل فايده را اظهار نمىدارد و حتى به آن فكر هم نمىكند، اما ناخودآگاه رفتارش را با آن تطبيق مىدهد. در ضمن، مردم براى اثبات نادرستى اين اصل بايد به مباحث و دلايلى بپردازند كه خود ناشى از اصل فايده است.6
بنتام بر آن است كه اصولى مانند تزهد يا ترحم و تنفر دينى، در تغاير با اصل فايده كه بنيادش بر فهم و شناخت قرار دارد هستند. اصل تزهد در پى تقليل شادى و لذت است. اين اصل نمىتواند كسى را به پويايى دايمى وادار كند. بر مبناى اصل تزهد، افراط در لذت به الم منتهى مىشود، اين اصل، انسان را نسبت به لذت بدگمان مىكند (به خاطر اجتناب از المى كه در اثر افراط در لذت به وجود آمده)، تاحدى كه شيفته الم و رنج مىشود. اين اصل سوءاستفاده از اصل فايده است. بنتام اصل ترحم و تنفر را كه براساس آن، اعمال به درست و نادرست تقسيم مىشوند، اصل نمىداند و با در نظر گرفتن تمامى جنبههايش، به مانند وسيلهاى براى اجتناب از تمسك به يك معيار خارجى و ابزارى براى تحميل احساسات عامل و آفريننده بر ديگران مىبيند. براى بيان مفهوم ترحم و تنفر، از اصطلاحاتى مانند احساس اخلاقى، احساس مشترك و... استفاده مىشود و به اين ترتيب، از توجه به معيارى عينى و واقعى اجتناب مىشود؛ اصل دينى هم كه چيزى جز تغيير شكل اصول تزهد و ترحم و تنفر نيست.7
3. ماهيت لذت و الم
لذت و الم كه اساس نظريه بنتام به شمار مىروند، مفاهيمى همبسته و بسيطند. وى معتقد است: در اينباره نيازى به نازكانديشى و نگاه متافيزيكى نداريم؛ بايد همان معنايى از لذت و الم را برداشت كرد كه عامه مردم از آن مىفهمند، نه بيشتر و نه كمتر؛ به عبارت ديگر، لذت و الم همانند كه در حين عملى برايمان تداعى مىشود. همانگونه كه اشارت رفت، بنتام اين را يك خطاى منطقى مىداند كه كلمات را مستقل از سياق استعمال آنها معنادار بدانيم. لذت و الم همان چيزهايى هستند كه همگان احساسشان مىكنند. لذت، شامل لذت خوردن و آشاميدن يا گوش دادن به يك موسيقى و يا لذت خواندن يك كتاب و يا حتى نجات يك انسان است.
همانگونه كه ملاحظه مىشود، در ديدگاه بنتام هيچ تفاوت كيفى ميان لذات وجود ندارد و همه لذات برابر و يكسانند و در نتيجه، بنتام از بعد كمى به لذات مىنگرد و وقتى شعار بيشترين لذت را سر مىدهد، منظورش بيشترين لذت از بعد كمّى است؛ زيرا براى وى لذات درجات كيفى ندارند. مثلاً، اگر لذت خوردن غذايى بيشتر از لذت نجات جان يك انسان باشد بايد خوردن غذا را انتخاب كرد!
4. لذت همگانى
بنتام با توجه به خوشى و لذت ديگران، مسيرش را از خودگرايى جدا مىكند و اساسا شعار «بيشترين خوشى و سعادت براى بيشترين افراد»، مشعر بر جدايى از خودگرايى است.
اصل فايدهاى كه وى ارائه مىدهد و معيار ارزيابى تمام اعمال آدمى است، علاوه بر آدمى، بر جوامع و دولتها هم حاكم است و كاربرد دارد. بنتام جامعه را جدا و منفك از افراد نمىداند. تعريف وى از جامعه به دور از هر تمايز ساختگى ميان فرد و جامعه است. جامعه فقط عبارت است از تمامى اعضاى آن. جامعه يك پيكر مجعول است؛ به عبارتى، متشكل از افرادى است كه در حكم اعضاى آن پيكرند، و منفعت و سود جامعه عبارت است از سر جمع منافع آحاد اعضايى كه آن را تشكيل مىدهند. زمانى كه اعمال، تمايل به ايجاد لذت بيشتر و رنج كمتر و به عبارتى سود در جامعه دارند، با اصل فايده قابل تطبيقند.8
بنتام اعتقاد دارد كه اگر بخواهيم به منافع عمومى خدمت كنيم بايد منافع خصوصى را اهميت داده و دنبال كنيم. مراد وى از اكثريت و بيشترين افراد، اكثريت جامعه بشرى است نه اكثريت موجودات يا ـ مثلاً ـ وجود و ... .
بنتام در مورد سود جامعه اصل بىطرفى را اعمال مىكند و منفعت گروهى را بر عدهاى ديگر ترجيح نمىدهد.
5. معيارهاى اندازهگيرى لذت و الم
با توجه به تأكيد بنتام بر لذت بيشتر و الم و رنج كمتر و اينكه غايت اخلاقى همه اعمال بايد بيشترين غلبه ممكن خير بر شر باشد، بايد گفت: خير و شر، هر چه كه باشند، قابل اندازهگيرىاند و در اين اندازهگيرى، يكى از آنها به نحو كمّى يا دستكم رياضى بر ديگرى مىچربد. و از طرفى، كمّى دانستن لذات كار اندازهگيرى را آسانتر مىكند؛ از اينرو، بايد ملاك و معيارى براى اندازهگيرى و سنجش لذت و الم ارائه نمود تا بتوان بيشترين لذت سود را محاسبه كرد و از آنرو كه سود و خوشى بيشترين افراد هم جزء اصل فايده است، اهميت اين ملاك سنجش دو چندان مىشود.
البته در اين كار، بنتام نخستين متفكر نيست و سابقه محاسبه لذت به هاچسن برمىگردد و گويى وى در اين نكته هم بر تفكر بنتام تأثير داشته است.9
بنتام مىانديشيد كه مىتوان ميزان لذت و رنج را محاسبه كرد. وى هفت معيار براى ارزيابى لذات و آلام ارائه مىدهد: 1. شدت؛ 2. مدت؛ 3. قطعيت؛ 4. نزديكى يا دورى (اين چهار معيار مربوط به افرادى است كه لذات و آلام فردى را مورد ارزيابى قرار مىدهند)؛ 5. بارورى (يعنى تمايل اعمال به پديد آوردن لذات يا آلام بيشتر)؛ 6. خلوص (دو معيار 5 و6 ارتباطى به لذت و الم ندارند، بلكه مربوطه به اعمالاند؛ پس وقتى تمايل اعمال را در پديد آوردن لذت و الم ارزيابى مىكنيم اين دو معيار مورد توجه قرار مىگيرند)؛ 7. گستردگى (اين معيار و ملاك زمانى اهميت دارد كه مصالح جامعه مدنظر باشد.)
زمانى كه تمايل يك عمل را نسبت به افزايش منافع يك جامعه يا گرايشى كه در ممانعت از آن دارد بررسى مىكنيم، محاسبهاى است از مقدار لذت و المى كه هر فرد دارد. در اين سنجش، تصميم خود را بر اساس تعادل قرار مىدهيم؛ يعنى هريك از لذايذ و هريك از آلام را جداگانه جمع مىزنيم، دو حاصل جمع را از يكديگر تفريق مىكنيم. از نتيجه به دست آمده معلوم مىشود كه تمايل عمومى تا چه ميزان به جانب خير يا شر است. تصميمات ما در زندگى روزانه همانند فرايند اين محاسبه اخلاقى است، اما هرگز به اين وضوح ارزيابى نمىشوند.10
6. عملنگرى
آنچه براى بنتام حايز اهميت است فقط اعمال است و بس. وى نه به انگيزهها وقعى مىنهد و نه به قواعد و احكام كلى توجهى نشان مىدهد، بلكه عملنگر محض است؛ به عبارت ديگر، فقط بايد لذت و الم هر عملى را به طور جداگانه محاسبه كرد.
«جالبترين جنبه اصل فايده اين است كه اعمال را مورد داورى قرار مىدهد نه انگيزهها را. اكثر نظريههاى اخلاقى انگيزهها را عامل پديد آمدن عمل مىدانند و نه خود عمل را. حتى نظريه اخلاقى هيوم نيز بر پايه ارزيابى انگيزههاست. اما بنتام به عمل توجه دارد؛ البته پيداست كه چرا نظر وى بر عمل معطوف است و نه انگيزه. تنها انگيزههاى آدمى مىتواند ميل به لذت و روىگردانى از الم باشد. اين انگيزهها را نمىتوان تغيير داد، اعمال بايد به حسب تمايلشان به افزايش يا تقليل آن چيزهايى كه انگيزههاى ما طالب آنند ارزيابى شوند.»11
نزد بنتام اصل سود حتى قواعد كلىاى برايمان به وجود نمىآورد تا ما را به عملى اخلاقى رهنمون شود، بلكه صرفا با محاسبه نتايج لذتبخش و دردآور هر فعل جزئى مىتوانيم فعل خوب و درست را تشخيص دهيم و ارزيابى كنيم. اين ارزيابى با ملاكهاى هفتگانه ذكرشده انجام مىپذيرد. در صورت لزوم انتخاب بين شقوق مختلف، كمّيت لذت تنها معيار است. نزد بنتام در صورت تساوى كمّيت لذت، بازى كودكان به اندازه شاعرى خوب است.
جمعبندى مقدّمات و اصول
مقدّمات و اصول نظريه سودگرايى بنتام را ـ همانگونه كه پيشتر بدانها اشاره شد ـ اينگونه مىتوان خلاصه كرد: بنتام براى ارائه نظريه اخلاقى، در قدم اول در پى روشن كردن طبيعت بشرى است و در اين زمينه، از روانشناسى تداعىگرايانه هارتلى سود مىجويد و به دو مفهوم اساسى لذت و الم و سپس به اصل سود كه عبارت است از لذت بيشتر و الم كمتر، مىرسد. لذات در نظر بنتام يكسانند و تفاوت كيفى با يكديگر ندارند و هنگامى كه از لذت بيشتر سخن به ميان مىآيد، «بيشتر» از منظر كمّى است نه كيفى. بنتام اصل سود خود را «بيشترين سود براى بيشترين افراد» قرار مىدهد و از سود شخصى به سود اجتماعى پل مىزند. بنتام براى اندازهگيرى و سنجش لذات ملاكهاى هفتگانهاش را ارائه مىكند كه اين ملاكها بايد صرفا در اعمال جزئى به كار روند. اين معيارها و ملاكها كارى به انگيزهها ندارند و از سوى ديگر، قواعدى كلى نمىسازند و فقط در مورد اعمال مىتوان آنها را به كار بست. به عبارت ديگر، بنتام يك عملنگر محض است.
ج. نقد و ارزيابى
انتقادهاى بسيارى بر نظريه بنتام وارد شده كه برخى، مقدمات و برخى اصول و بعضى هم نتايج نظريه وى را زير تيغ قرار مىدهند و به چالش مىكشند.
1. انتقادها بر مقدّمات
1ـ1. براى روشن كردن طبيعت انسانى نيازى به تبيين روانشناختى نيست، بلكه از منظر فلسفى، اجتماعى و حتى دينى بهتر مىتوان طبيعت انسان را تبيين كرد.
2ـ1. تبيين روانشناختى، روش درستى است و بنتام را به خاطر استفاده از روانشناسى براى ارائه تبيينى از طبيعت انسانى مىبايست ستود، اما نكته در اينجاست كه آن روانشناسى تداعىگرايانهاى كه بنتام از آن سود مىجويد اكنون منسوخ گشته و نظريات روانشناسى ديگرى جايگزين آن گشته است و در نتيجه، بايد گفت: گام نخست و پايهاى نظريه بنتام كه روانشناسى تداعىگرايانه هارتلى است دستخوش تغيير شده و بايد از نظريات روانشناسى ديگرى براى تبيين و روشن كردن طبيعت انسانى استفاده كرد و چه بسا به اصول و نتايجى كاملاً مغاير با سودگرايى رسيد.
2. انتقادها بر اصول
برخى از انتقادهايى كه بر اصول نظريه بنتام وارد شده مختص بنتام نيست و بر بيشتر متفكران اخلاق وارد است كه شامل بنتام هم مىشود و برخى انتقادها هم اختصاص به اصول بنتام دارد.
1ـ2. انتقادهاى عام:
1ـ1ـ2. ويتگنشتاين در تفكر متأخرش كه حول محور زبان مىچرخد، بازىهاى زبانى را مطرح مىكند. در اين ديدگاه، زبان صرفا نشانهاى نيست كه معانى ذهنى را منتقل كند، بلكه معناى هر واژه را بايد در كاربرد آن در زبان جستوجو كرد. هر زبان برخاسته از يك صورت زندگى يا صورتبندى اجتماعى است كه قواعد خاص خودش را دارد. مثلاً، زبان دين، علم و هنر برخاسته از صورتبندىهاى اجتماعى دين، علم و هنر هستند و قواعد خاص خودشان را دارند، زبان اخلاق هم برخاسته از صورت زندگى يا صورتبندى اجتماعى اخلاق است و قواعد خاص خودش را دارد. از آنرو كه ذات مشتركى در ميان زبانها وجود ندارد در نتيجه، قواعد يك بازى زبانى را نبايد به قواعد بازى زبانى ديگر سرايت داد، همانگونه كه نمىتوان قواعد بازى فوتبال را به بازى واليبال سرايت داد.12 در نتيجه، معناى واژه «خوب» در اخلاق را بايد در كاربرد آن در بازى زبانى اخلاق جستوجو كرد نه اينكه در پى تبيينى فلسفى يا علمى يا.... از واژه «خوب» بود؛ زيرا با اين كار ما قواعد يك صورتبندى اجتماعى را به يك صورتبندى اجتماعى ديگر سرايت دادهايم؛ همانگونه كه بنتام در پى تبيينى علمى از اخلاق برمىآيد، با تبيين روانشناسانه كه تبيينى علمى است حكم به «لذت» بودن «خوب» مىكند.
2ـ1ـ2. در نظر جرج ادوارد مور، اخلاق مبتنى بر اين است كه چه امرى خوب است؛ از اينرو، سؤال از «خوب» مهمترين سؤال و تعريف «خوب» اساسىترين نكته در اخلاق است كه يك اشتباه در مورد آن در قياس با هر اشتباه ديگرى مستلزم بيشترين احكام نادرست در اخلاق است. مور اعتقاد دارد كه «خوب» امرى بسيط و از اينرو، غيرقابل تعريف است؛ زيرا تنها امور مركب را مىتوان تعريف كرد. «خوب»، خوب است، همين و بس؛ از «خوب» نمىتوان تعريفى به دست داد، همانگونه كه نمىتوان «قرمز» را تعريف كرد. مور بر آن است كه هر تعريفى از «خوب» ارائه شود به دليل بسيط و غيرقابل تعريف بودن آن، نوعى مغالطه خواهد بود. وى آن را «مغالطه طبيعتگرايانه» مىخواند13 و به دليل آنكه همه فيلسوفان اخلاق در پى تعريف «خوب» بودهاند، تاريخ فلسفه اخلاق موزهاى از شكستهاى آنان است. بنتام هم با تعريف «خوب» به «لذت»، در دام اين مغالطه افتاده است.
3ـ1ـ2. انتقاد و ايراد بنيادينى كه بر نظامهاى اخلاقى بسيارى وارد شده، استنتاج «بايد» از «است»، مىباشد.
هيوم معتقد بود كه از هيچ «بايد»ى، «است» استنتاج نمىشود. حال اين ايراد را بر سودگرايى گرفتهاند؛ يعنى از اينكه انسان به دنبال لذت است نمىتوان چنين نتيجه گرفت كه انسان بايد به دنبال لذت باشد. به قول كانت، نظريه اصالت سود، قادر نيست بين تمايل و الزام، يعنى بين «هست» و «بايد» پُل منطقى برقرار كند. كانت به اين مشكل دچار نمىشود؛ زيرا قلمرو «است» و «بايد» را جدا مىكند و هريك از اين دو قلمرو را به عقل نظرى و عقل عملى اختصاص مىدهد. اما نظريه اصالت فايده كه عقل را به نظرى و عملى تقسيم نكرده، در برابر اين انتقاد چه مىتواند بكند؟
اين ايراد در مورد بنتام در استنباط لذتگرايى اخلاقى از لذتگرايى روانشناختى نمود مىيابد. لذتگرايى روانشناختى مىگويد: انسان در پى لذت و اجتنابكننده از الم است و لذتگرايى اخلاقى مىگويد: انسان بايد در پى لذت و اجتناب از الم باشد؛ حال استنباط «بايد» از «است» در نظريه بنتام روشن نيست.
در دفاع از بنتام گفته شده كه وى «بايد» را تمسخر مىكند و در پى حذف اين واژه از فهرست لغات اخلاقى است، اما اين واژه را به معناى خاصى كه در اخلاق دارد حذف مىكند نه به طور كلى. وى معنايى ديگر به اين واژه مىدهد؛ گفتن اينكه عملى بايد انجام گيرد مثل اين است كه گفته شود آن عمل قابل انطباق با اصل فايده است. با توجه به اين تعبير از واژه «بايد» كه حكايت از حالت واقعى امور دارد، مىتوان گفت كه تفاوتى با «است» ندارد. پس اين اشكال بر بنتام وارد نيست، مگر آنكه منتقد ثابت كند كه منظور بنتام از «بايد» تعريف محسوس و قابل ادراك امور نباشد.14
همانگونه كه گفته شد، علاوه بر اشكالات و انتقادهاى عام، انتقاداتى هم وارد شده كه منحصر به اصول سودگرايى بنتام است كه دستهاى از آنها معيار و ملاك لذت و دستهاى هم سنجش و اندازهگيرى لذت و الم را به چالش مىكشانند.
2ـ2. انتقادات خاص:
1ـ2ـ2. انتقادها از معيار لذت:
1ـ1ـ2ـ2. بنتام بيش از حد به يكى از انگيزههاى بشرى تأكيد دارد، در حالى كه انسانها بسيارى از امورى را كه برخوردار از لذت نيستند داراى ارزش مىدانند؛ مثل حس نوعدوستى و فداكارى. انسانها اينگونه امور را براى كسب لذت انجام نمىدهند؛ چراكه در اكثر موارد با لذت همراه نيستند.15
2ـ1ـ2ـ2. سودگرايى مدعى است: انسان براى لذت است كه كارى را انجام مىدهد؛ مثلاً، به خاطر لذتى كه از كمك به يك محتاج مىبريم به او كمك مىكنيم. در حالى كه بعكس است؛ يعنى لذتْ محرك ما در كمك به انسان محتاج نيست، بلكه معلول آن است؛ يعنى وقتى به محتاجى كمك مىكنيم، به خاطر كمكى كه به آن محتاج كردهايم لذت مىبريم.
3ـ1ـ2ـ2. اگر طبق نظر بنتام، ميل به لذت و اجتناب از الم انسان را به جنبش وامىدارد، حال اين نظر براساس تجربه قابل تعميم است يا توضيح واضحات است؟ اگر اولى باشد، با يك مورد نقض، نادرست خواهد بود، و زندگى پارسايان مورد نقض نظريه بنتام است و اگر بنتام بگويد كه پارسايان هم درصدد اجر خداوند هستند، منتقد خواهد گفت: هر نوع مثالى كه آورده شود بنتام مىگويد انگيزهاى غايى وجود دارد كه خواستار لذت است.
مفهوم لذت: بنتام لذت و الم را در كنار هم قرار مىدهد، در حالى كه ميانشان اختلافاتى ديده مىشود. مثلاً، الم مىتواند در مكان واقع شود (مثل گوش درد يا پا درد)، اما لذت چنين نيست. به عبارتى، الم برخلاف لذت احساسى معين است. همچنين آلام معلول علتهاى مشخصى هستند، اما لذات اصولاً قابل تفكيك از اعمال نيستند. اين انتقاد را گيلبرت رايل در كتاب معضلات مطرح كرده است. در دفاع از بنتام مىتوان گفت: درست است كه لذت و الم مبهماند، اما ناتوانى بنتام در شرح دقيق اين دو، دليل بر نادرستى نظريهاش نيست.
4ـ1ـ2ـ2. سودگرايى درونْ متناقض و خودْ متناقض است؛ يعنى اينكه آيا سودگرايى مىپذيرد با توجه به لذت و اصل سود مىتوان به نظريهاى غير از سودگرايى رسيد؟ به عبارت ديگر، ممكن است كسى مدعى شود كه در پى لذت و اصل سود، به مكتبى غير از سودگرايى رسيده و لذت و سود آن مكتب را بيش از سودگرايى مىداند.
2ـ2ـ2. انتقادها از اندازهگيرى لذت و الم:
1ـ2ـ2ـ2. مىتوان اعتراض كرد كه اولاً، كسى لذت و الم را اندازهگيرى نمىكند؛ ثانيا، اگر كسى محاسبه كند، به شيوه بنتام محاسبه نمىكند؛ ثالثا، معيارهاى بنتام غيرقابل مقايسهاند، مثلاً، نمىتوان مدت را همانند قطعيت اندازهگيرى كرد؛ رابعا، در محاسبه سليقههاى فردى دخالت دارند؛ پس مطلق نيستند.
البته بنتام در پاسخ مىگويد: انسانها نتايج اعمالشان را محاسبه مىكنند؛ برخى كمتر و برخى دقيقتر و خلاصه آنكه همه اهل حساباند.
2ـ2ـ2ـ2. ايراد ديگر بر اندازهگيرى اين است كه حتى اگر بتوان اختلافات فيزيولوژيك و نيز مقدار لذت را به حسب ملازمتش با بدن اندازه گرفت، ولى باز هم نمىتوان احساس خود لذت را اندازهگيرى كرد. البته بنتام در مقام پاسخ مىتواند بگويد: اگر تفاوتهايى كه در احساس وجود دارد هيچ ملازمتى با جسم ندارند، پس چرا هميشه احساسات مربوط به خود را متفاوت از ديگران مىشناسيم؟
3ـ2ـ2ـ2. نمىتوان به طور صريح گفت كه چه چيزى نتيجه عمل ماست و با توجه به آن لذت و الم را اندازهگيرى كنيم؛ آيا نتيجه پيامد بلاواسطه است يا باواسطه؟ اگر باواسطه است، چه واسطهاى؛ ضعيف يا قوى؟ وقتى با سنگ شيشه را مىشكنيم، ما عامليم، اما وقتى كه كسى را لو مىدهيم و او بىگناه كشته مىشود، صرفا ما فاعل نيستيم.16
4ـ2ـ2ـ2. كارلايل نيز به انتقاد از اندازهگيرى لذت و الم پرداخته است. از نظر وى، ميان فهم و عقل تفاوت وجود دارد. به سبب عقل، حقيقت را كه از منطق قطعىتر است به صورت شهودى درك مىكنيم و در نتيجه، هر نوع حسابى كه براى سنجش لذت اختراع شود ربطى به ادراك شهودى اخلاق ندارد.
5ـ2ـ2ـ2. محاسبه تمامى لذات و آلام هر عمل بسيار دشوار است؛ زيرا اولاً پيشبينى جميع لذات و رنجهاى خود عمل و ثانيا، پيشبينى تأثير آنها بر چه تعداد از مردم و ثالثا، پيشبينى تمامى لذات و آلام گزينههاى ديگر از اعمال كه مىتوانيم انجام دهيم و باز تأثير آنها بر چه تعداد از افراد، كار بسيار دشوارى است. اگر عمل ما بر ميليونها نفر در طول قرنهاى آينده تأثير بگذارد، چگونه مىتوان ميزان لذت و الم اين عمل را محاسبه كرد؟
6ـ2ـ2ـ2. قاعده بىطرفى كه در اصل سودگرايى، يعنى «بيشترين خوشى براى بيشترين افراد» رعايت مىشود نيز مورد نقد قرار گرفته است. بر طبق اصل بىطرفى، هركس فقط يك نفر است و نه بيشتر و در نتيجه، سود عدهاى را نبايد بر سود عدهاى ديگر ترجيح داد. در نتيجه، در اندازهگيرى لذت و الم، نبايد سود نزديكانمان با ديگران تفاوتى داشته باشد، حال آنكه وجدانمان نمىپذيرد كه وقتى پدر يا مادرمان نياز به كمك دارد به ديگرى كمك كنيم.
3. انتقادها بر نتايج سودگرايى بنتام
با فرض پذيرفتن مقدّمات و اصول تفكر بنتام در نتايج حاصل از آن، به تعارضات و اشكالات چندى برمىخوريم كه برخى از تعارضات و اشكالات در بعد و حكم جزئى و فردى و برخى در رابطه فرد و جامعه و سود آنها و سرانجام، برخى ديگر در جامعه رخ مىنمايند.
1ـ3. بعد فردى:
1ـ1ـ3. اين انتقاد مربوط به تعارض ارزش نتايج عمل با ملاحظات ديگر است. آيا وجدان اخلاقى ما مىپذيرد كودكى كه كار بدى كرده و با دروغ خود را از تنبيه نجات داده است كار درستى كرده و كودكى كه راست گفته و براى كار بدش تنبيه شده است كار نادرستى كرده؟17
2ـ1ـ3. اگر كسى به طور اتفاقى تيرى را رها كند و بر جنايتكارى اصابت نمايد، بر اساس مكتب اصالت سود تشويق مىشود، در حالى كه چنين عملى قابل تشويق نيست. همچنين هدف، وسيله را توجيه نمىكند. وظيفهگرايان بر اين انتقاد تأكيد دارند.
3ـ1ـ3. سودگرايان به وضع موجود انسان نظر دارند و راهكارهايى براى وضع موجود او بر اساس لذتمند بودن يا ارضاى ميل او ارائه مىدهند و آرمانى براى آيندهشان ترسيم نمىكنند تا انسان سعى كند خود را از اين وضعيت نابسامان اخلاقى به كمال و تعالى اخلاقى برساند. از اينرو، انسان سودگرا درصدد كسب فضايل اخلاقى نخواهد بود.18
يكى از قديمىترين ايرادها به نتايج ناشى از اندازهگيرى صرفا كمّى در سودگرايى بنتام است. اين انتقاد بر آن است كه كه لذتها تفاوتهاى كيفى دارند و انسانها آنها را از لحاظ كيفى و ارزشى درجهبندى مىكنند و اگر چنين قابليتى را از انسانها دريغ كنيم آنها را تا حد حيوان تنزل دادهايم؛ همانگونه كه كارلايل نظريه بنتام را فلسفه خوكها مىناميد.
2ـ3. فرد و جامعه و سود آنها:
1ـ2ـ3. اگر بين خوشبختى شخصى و عمومى تعارض پيش آيد تكليف چيست؟ گاهى بنتام چنان سخن گفته كه گويا لذت تكتك افراد در نهايت به بيشترين لذت براى بيشترين افراد منجر مىشود و گاهى نيز چنان سخن گفته كه گويى چنين آرمانى در جامعه حاصل نيست و افراد بايد براى رسيدن به آن تلاش كنند. به عبارت ديگر، بنتام چگونه خودمدارى و نوعدوستى يا در پى لذت خود بودن و در پى لذت ديگران بودن را با هم آشتى مىدهد؟ آيا چنين چيزى امكانپذير است؟ در دفاع از بنتام بايد گفت: وى بر آن نيست كه انسانها طبيعتا خودخواه و خودمحورند، بلكه وى قايل به عواطف اجتماعى است كه نقطه مقابل آن است و بدينترتيب، لذت خيرخواهى را هم مورد توجه قرار مىدهد و آن را چنين تعريف مىكند: «لذت ناشى از ملاحظه لذتى كه ساير موجوداتى كه موضوع خيرخواهى ما هستند بايد ببرند، و به حساب آوردن حق ساير موجودات حساس كه با آنها آشناييم.» ثانيا، هرچند آيين بنتام بر آن است كه انسان با ملاحظه لذت ديگران از آن روى لذت مىبرد كه اين امر اصالتا براى او خوشايند است، نگاهى هم به اصول روانشناسى تداعىگرا دارد، و به مدد آن توضيح مىدهد كه چگونه انسان مىتواند به طلب خير و صلاح ديگران باشد، بىآنكه به خير و صلاح شخص خود بينديشد.19
با همه اين تفاسير، بايد گفت كه علىرغم توصيه بنتام به سود و عواطف اجتماعى، گذار از سود شخصى به سود اجتماعى با اتكاى صرف به سودگرايى بسيار مشكل است و احتمال آن نزديك به صفر است.
2ـ2ـ3. ربط فرد با جامعه: بنتام در سخن از بيشترين لذت براى بيشترين افراد، از توزيع لذت و شادى حرفى نمىزند. مثلاً، جامعهاى را فرض كنيم كه اقليتى، بىاندازه داراى لذت، و اكثريتى در الم باشند و مجموع شادى اقليت بيش از مجموع الم اكثريت باشد؛ در اين صورت، طبق نظريه بنتام اين عمل حاكم بر جامعه خوب خواهد بود، حال آنكه توزيع بايد عادلانه باشد و اين صحيح نيست كه اكثريتى فداى منافع اقليتى شود. بنتام مىتواند بگويد كه اين مثال عارى از صداقت است؛ زيرا اگر ـ مثلاً ـ 100 واحد لذت باشد و 100 نفر انسان؛ اگر مساوى باشد، 100 واحد لذت خواهيم داشت، اما اگر غيرمساوى تقسيم شود و به 10 نفر هر كدام 10 واحد لذت و به 90 نفر بعدى هيچ، در حقيقت، در اينجا 100 واحد لذت داريم اما از آن بايد 90 واحد الم را كسر كنيم كه به 10 واحد لذت تقليل مىيابد و اين رقم در برابر 100 واحد لذت كه در توزيع عادلانه به دست مىآمد كمتر است و از اينرو، طبق نظريه بنتام، چنين كارى توصيه نمىشود.20
3ـ3. جامعه:
1ـ3ـ3. مفهوم بيشترين سعادتِ بيشترين عده را به صورتى اخلاقا مشروع، فقط در مورد جامعهاى مىتوان اطلاق كرد كه در آن جامعه فرض بر اين باشد كه هنجارهاى غيرفايدهگرايانه رفتار شايسته، مورد حمايت است. مفهوم سعادت عمومى را به طريق واضح و مشروع در جامعهاى مىتوان اطلاق كرد كه در آن جامعه همگان متفقالقولند كه سعادت عمومى عبارت است از بيمارستانها و مدارس بيشتر و بهتر. ليكن در مورد جامعهاى كه اكثر مردم سعادت عمومى را عبارت از قتلعام اقليتى مىداند، چه بايد گفت؟ اگر در جامعهاى 12 نفرى، 10 نفر آزارگرانى باشند كه شكنجه 2 نفر ديگر را لذت و سعادت بدانند چه بايد گفت؟ در نتيجه، بايد گفت كه بنتام سودگرايى سازگار نيست. به عبارتى، وى بر تمسكى ضمنى به هنجارهاى ديگرى، مثلاً نوعدوستى و...، كه در تعريف بيشترين سعادت استفاده شدهاند، اعتماد كرده است.21
2ـ3ـ3. اشكالى را نيز اى. اف. كريت22 بر سوداجتماعى وارد كرده است. وى نمونهاى مىآورد. حلقآويز كردن يك فرد بىگناه، در صورت احراز شرايط معينى، مىتواند به افزايش سعادت همگانى كمك كند. مثلاً، هنگامى كه اعتقاد عموم بر اين باشد كه فرد بىگناهى قاتل است و اعدام وى مىتواند تأثيرى عبرتآميز داشته باشد، در اين حالت با ملاك سودگرايانه بايد آن بىگناه را اعدام كرد و يا مىتوان فرد سالمى را تكهتكه كرد و اعضايش از قبيل قلب و كليه و... را به چندين بيمار بخشيد و استدلال كرد كه با از بين رفتن يك نفر چندين بيمار از مرگ نجات يافتند و بدينترتيب، خوشى و سعادت بيشترى حاصل شد.23
3ـ3ـ3. انتقاد ديگر اين است: مفهوم سود و سعادت اجتماعى ممكن است به استبداد بينجامد، همانگونه كه در تاريخ چنين تجربهاى واقع شده است. مفهوم سعادت خطرناك است.... . هميشه اين پرسش را مىتوان مطرح كرد كه چه بهاى عظيمى براى آن سعادت پرداخته شده است. بنابراين، مفهوم «بيشترين سعادت براى بيشترين عده»، را مىتوان براى دفاع از هر جامعه پدرمدارانه يا استبدادى كه در آن جامعه، بهاى پرداختشده براى سعادت، آزادى افراد آن جامعه در انتخابهاى خويش است، مورد استفاده قرار داد. ممكن است در شرايطى معين آزادى و سعادت ارزشهايى از بنياد ناسازگار باشند. مىتوان نشان يك فرزند مشروع فايدهگرايى را كه نزد آن آزادى فداى سعادتشده در تاريخ سوسياليزم فابينى يافت كه در آن اقليتى روشنفكر براى اكثريت غيرروشنفكر طرح به راه انداخته بودند.24
4ـ3ـ3. انتقاد ديگر بر خير اجتماعى «بيشترين سود براى بيشترين افراد» را باتلر و راسل وارد كردهاند: ممكن است عملى ميزان خير را در جامعه افزايش دهد و سودمند باشد، اما از نظر توزيع ميزان ناعادلانه باشد، به گونهاى كه داشتن عدالت سود كمترى داشته باشد. مثلاً، در يك جامعه 100 نفرى، عملى كه باعث ايجاد 200 واحد سود براى 50 نفر شود (به ازاى هريك از آن 50 نفر 4 واحد سود)، بهتر و برتر از عملى است كه باعث ايجاد 100 واحد سود براى 100 نفر (به ازاى هر نفر، 1 واحد سود) شود.
به طور خلاصه، آنچه عادلانه است، مستقل از سود است. اگر اصل عدالت گاهى بتواند بر اصل سود غالب آيد، ديگر نمىتوان به اين پرسش كه چه چيزى صواب است با تمسك به اصل سود پاسخ داد.
راسل سخنى دارد كه بىمناسبت با اين مسئله نيست. وى در كتاب اخلاق و سياست در جامعه مىگويد: در جهان بىجان نه خوبى هست نه بدى. به اعتقاد من، بايد «ميل» را هم دخالت دهيم. وقتى بايد بگوييم رويدادى خوب است، كه ميلى را ارضا نمايد. يا به عبارت دقيقتر بگوييم، خوبى يعنى ارضاى ميل، رويدادى خوبتر از ديگرى خواهد بود كه تمايلاتى بيشتر و يا يك ميل را عميقا ارضا كند. نمىخواهم تظاهر كنم كه اين تنها تعريف ممكن از خوبى است، بلكه مىخواهم بگويم نتايج اين تعريف بيش از تعريفهاى ديگرى كه از لحاظ تئورى موجّه مىنمايند، با احساسات اخلاقى اكثريت نوع بشر هماهنگى دارند.25
نتيجهگيرى
از آن بيان كرديم روشن شد:
1. پايهگذار مكتب سودگرايى، يعنى بنتام، اصلاحگر اجتماعى و در پى تأثير بر جامعه و اصلاح آن بود. ملاك و معيارى كه اين مكتب براى اخلاقى بودن اعمال ارائه مىدهد، عينى و عملى است كه مىتوان گفت بزرگترين حُسن اين مكتب است؛ هرچند كه به نظر مىرسد عملى بودن ملاك سود را نيز مىتوان به چالش كشيد.
2. اگر سودگرايى بنتام عين حقيقت لحاظ شود، تاب مقاومت نخواهد داشت و با توجه به نقدهايى كه وارد شده، نمىتوان انتظار داشت كه افعال و اعمال ما را در ترازوى اخلاق قرار دهد و ما را به سوى تحقق اهداف عالى و انسانى رهنمون شود. البته هرچند قلمرو عمل حوزه و قلمرو نسبيت و نه مطلقگرايى است و بايد از محاسن نظريهها براى پيشبرد عملى در جامعه سود جست و مكاتب اخلاقى ديگر، آشكار و پنهان و خواسته و ناخواسته نيمنگاهى به سود دارند، وگرنه دچار نظريهپردازى صرف شده و با ناديده گرفتن يكى از تمايلات مؤثر انسان نوعى جمود را تجربه خواهند كرد؛ با اين حال، اگر سودگرايى بخواهد بر سنجش خوبى و بدى اعمالمان تأثيرى داشته باشد، بايد در اصول تفكر بنتام تغييراتى بنيادين ايجاد كند، به گونهاى كه تاريخ نيز به اين تحول شهادت مىدهد. نمونه بارز آن، تقريرها و گرايشهاى مختلف از سودگرايى بعد از بنتام است كه به اختصار عبارتند از: سودگرايى عام، قاعدهنگر اوليه و آرمانى، تكاملى، شهودى، كلگرا، سرجمعگرا، ميانگينگرا، ترجيحى، رفاهى و... كه البته هر كدام از گرايشها نيز به اشكالات خاص خود مواجهند.
-
···منابع
- ـ اينتاير، السدير مك، تاريخچه فلسفه اخلاق، ترجمه انشاءاللّه رحمتى، تهران، حكمت، 1379.
- ـ راسل، برتراند، اخلاق و سياست در جامعه، ترجمه حسين حيدريان، تهران، بابك، 1349.
- ـ شهريارى، حميد، فلسفه اخلاق در تفكر غرب از ديدگاه السدير مكاينتاير، تهران، سمت، 1385.
- ـ صانعى درهبيدى، منوچهر، فلسفه اخلاق در تفكر غرب، تهران، دانشگاه شهيد بهشتى، 1368.
- ـ فرانكنا، ويليام.كى.، فلسفه اخلاق، ترجمه هادى صادقى، قم، طه، 1376.
- ـ كاپالدى، نيكولاس، بنتام، ميل و مكتب فايدهگرايى، ترجمه محمد بقايى، تهران، اقبال، 1383.
- ـ كاپلستون، فردريك، تاريخ فلسفه، ترجمه بهاءالدين خرمشاهى، تهران، علمى فرهنگى، 1382.
- ـ مگى، برايان، مردان انديشه، ترجمه عزتاللّه فولادوند، تهران، طرح نو، 1387.
- ـ مور، جورج ادوارد، مبانى اخلاق، ترجمه غلامحسين توكلى و على عسگرىيزدى، قم، پژوهشگاه انديشه و فرهنگ اسلامى، 1385.
- ـ ويتگنشتاين، لودويگ، پژوهشهاى فلسفى، ترجمه فريدون فاطمى، تهران، مركز، 1387.
- ـ ـــــ ، كتاب آبى، ترجمه ايرج قانونى، تهران، نى، 1385.
- ـ هولمز، رابرت ال.، مبانى فلسفه اخلاق، ترجمه مسعود عليا، تهران، ققنوس، 1382.
- - Glock, Hans Johann, A Wittgenstein Dictionary, Oxrord, Blackwell, 1996.
-
··· پينوشت
- * دانشجوى كارشناسى ارشد فلسفه، دانشگاه اصفهان. دريافت: 15/11/88 ـ پذيرش: 19/10/89.
- talebeelme61@yahoo.com
- 1 Utilitarianism.
- 2ـ ويليام. كى. فرانكنا، فلسفه اخلاق، ترجمه هادى صادقى، ص 85.
- 3ـ نيكولاس كاپالدى، بنتام، ميل و فايدهگرايى، ترجمه محمد بقايى، ص 21.
- 4ـ ر.ك: فردريك كاپلستون، تاريخ فلسفه، ترجمه بهاءالدين خرمشاهى، ص 19.
- 5ـ ر.ك: نيكولاس كاپالدى، همان، ص 25و26؛ منوچهر صانعى درّهبيدى، فلسفه اخلاق در تفكر غرب، ص 69ـ70.
- 6ـ ر.ك: نيكولاس كاپالدى، همان، ص 29ـ30.
- 7ـ همان، ص 31ـ33.
- 8ـ همان، ص 28؛ فردريك كاپلستون، همان، ص 28.
- 9ـ ر.ك: حميد شهريارى، فلسفه اخلاق در تفكر غرب از ديدگاه السدير مكاينتاير، ص 238.
- 10ـ ر.ك: نيكولاس كاپالدى، همان، ص 34و38.
- 11ـ همان، ص 26.
- 12ـ ر.ك: لودويگ ويتگنشتاين، پژوهشهاى فلسفى، ترجمه فريدون فاطمى، ص 33ـ43؛ همو، كتاب آبى، ترجمه ايرج قانونى، ص 38؛
- Hans Johann Glock, A Wittgenstien Dictionary, p. 125, 193 & 194.
- 13ـ ر.ك: جرج ادوارد مور، مبانى اخلاق، ترجمه غلامحسين توكلى و على عسگرىيزدى، ص 145ـ147.
- 14ـ ر.ك: فردريك كاپلستون، همان، ص 51و52.
- 15ـ ر.ك: السدير مكاينتاير، تاريخچه فلسفه اخلاق، ترجمه انشاءاللّه رحمتى، ص 466؛ فردريك كاپلستون، همان، ص 32.
- 16ـ ر.ك: رابرت ال. هولمز، مبانى فلسفه اخلاق، ترجمه مسعود عليا، ص 179.
- 17ـ همان، ص 29.
- 18ـ ر.ك: السدير مكاينتاير، همان، ص 30.
- 19ـ ر.ك: فردريك كاپلستون، همان، ص 29؛ حميد شهريارى، همان، ص 239.
- 20ـ ر.ك: نيكولاس كاپالدى، همان، ص 40ـ56.
- 21ـ ر.ك: السدير مكاينتاير، همان، ص 473ـ474.
- 22 E. F. Carritt.
- 23ـ همان، ص 477ـ479؛ برايان مگى، مردان انديشه، ترجمه عزتاللّه فولادوند، ص 284.
- 24ـ السدير مكاينتاير، همان، ص 473.
- 25ـ برتراند راسل، اخلاق و سياست در جامعه، ترجمه حسين حيدريان، ص 69.