در جست وجوى تعالى و كمالات اخروى
معرفت سال بيستم ـ شماره 160 ـ فروردين 1390، 5ـ11
استاد محمدتقى مصباح
ياد مرگ بزرگترين اكسيرى است كه انسان را براى كسب كمالات اخلاقى و نيل به سعادت و كسب فوز و پاداش اخروى و اميدوارى در دنيا و آمادگى براى آخرت تشويق مىكند. در انديشه دينى، انسان داراى پنج مرحله حيات است: مرحله حيات جنينى، دوران طفوليت، هنگام بلوغ و تكليف، عالم برزخ و حيات در عالم آخرت.
مراحل چهارگانه اوليه حيات، گذرا و مقدمه نيل به حيات جاودانه اخروى است. در همه اين عوالم، انسان در حالت حركت و سفر است. بايد براى عالم آخرت زاد و توشه برداشت؛ اعمال نيك و اعمالى كه به قصد قربت و نزديكى به خداى متعال در دار دنيا اندوخته شده، براى عالم آخرت سودمند است.
اين نوشتار به شرح مناجات الراغبين امام سجاد عليهالسلام در خصوص توشه آخرت و انديشه آخرت در نگاه مؤمن مىپردازد.
كليدواژهها: انسان، مؤمن، توشه، مناجات، مراحل حيات، برزخ قيامت.
مقدّمه
از جمله مناجاتهاى خمسعشر، «مناجات راغبين» است. «راغبين» از ماده «رغبت» است كه در اصل به معناى وسعت است كه به معناى دوست داشتن، مايل بودن، حريص بودن و طمع ورزيدن نيز بهكار مىرود. اغلب تعابيرى كه امام سجاد عليهالسلامدر اين مناجات به كار بردهاند، براى ايجاد توازن بين خوف و رجا در انسان به هنگام مناجات مىباشد. در طليعه اين مناجات حضرت مىفرمايند: «الهى، إن كان قلّ زادى فى المسير اليك فلقد حسن ظنى بالتوكل عليك وإن كان جرمى قد اخافنى من عقوبتك فانّ رجائى قد اشعرنى بالامن من نقمتك وإن كان ذنبى قد عرضنى لعقابك فقد آذننى حسن ثقتى بثوابك وإن انامتنى الغفلة عن الاستعداد للقائك فقد نبّهتنى المعرفة بكرمك و آلائك وإن اوحش ما بينى وبينك فرط العصيان والطغيان فقد آنسنى بشرى الغفران والرضوان»؛ خدايا، اگر زاد و توشهام در سفر به سوى تو اندك است، همانا حُسن ظن به اعتماد و توكل بر تو دارم؛ اگر جرم و گناهم مرا از عقوبت و كيفرت به هراس افكنده، همانا اميدم به لطف و كرمت نويد ايمنى از انتقامت را به من بخشيده است؛ اگر گناهم مرا در معرض كيفرت درآورده است، وثوق و اطمينانم به پاداش نويد مىدهد؛ اگر غفلت مرا از مهياى لقاى تو گشتن به خواب افكنده، معرفتم به كرم و نعمتهايت آگاه و هوشيارم ساخته است؛ اگر زيادهروى در عصيان و سركشى مرا به وحشت افكنده، بشارت به غفران و خوشنودىات موجب آرامش خاطرم گشته است.
مؤمن و انديشه آخرت و توشه آن
در هريك از بندهاى فراز مزبور، حضرت با بيان آنچه موجب خوف از كيفر و آنچه موجب اميد انسان به خداوند مىگردد، به نوعى بين حالت خوف و رجا تعادل و توازن برقرار مىكنند. در بند اول، به راه طولانى سفر آخرت و نداشتن زاد و توشه كافى اشاره دارند كه موجب نگرانى انسان مىگردد. از سوى ديگر، مىفرمايند: توكل و اعتماد به رحمت بىنهايت خدا به انسان اميد مىبخشد و موجب التيام خاطر او مىگردد. يكى از توصيههاى رايج در فرهنگ دينى ما كه داراى كاربرد فراوانى است، فراهم ساختن زاد و توشه براى آخرت مىباشد. اما اين توصيه و تعبير رايج، چون بسيارى از تعابير و مفاهيم رايج در فرهنگ دينى ما واقعيت و ارزش واقعى خود را از دست داده است و به مثابه شعارى درآمده كه كمتر به عمق و محتواى آن توجه مىشود. ما در مكالمات روزمره تعابير دينى فراوانى به كار مىبريم كه توجهاى به معناى آنها نداريم. به عنوان نمونه، در سخنان خود به عنوان تبرك، جمله «انشاء اللّه» را فراوان به كار مىبريم. اما توجه نداريم كه آن جمله به معناى تعليق و متوقف دانستن امور بر مشيت الهى است. بدين معناست كه ما بايد كارها را به مشيت و اراده الهى واگذار كنيم و در مقابل مشيت الهى، مشيت و اراده خودمان را ناچيز و بىاثر بدانيم. در قرآن كريم خداوند به پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهمىفرمايد: «وَلَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَلِكَ غَدا إِلَّا أَن يَشَاء اللَّهُ وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلْ عَسَى أَن يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَدا»(كهف: 23ـ24)؛ و درباره هيچ چيز مگوى كه من فردا آن [كار ]را خواهم كرد، مگر آنكه [گويى اگر ]خداى خواهد؛ و چون فراموش كنى [كه بگويى: اگر خداى خواهد ]پروردگارت را ياد كن [يعنى وقتى به ياد آورى، كلمه انشاءاللّه را بر زبان آر ]و بگو: اميد است كه پروردگارم مرا به راه صوابى كه نزديكتر از اين باشد راه نمايد.
همچنين ما هنگامى كه از يكديگر جدا مىشويم، به عنوان رسم و ادب، كلمه «خداحافظ» را بر زبان جارى مىكنيم و كمتر توجهى به مفهوم و محتواى آن داريم. حتى برخى از ماركسيستها، كه اعتقادى به خدا نداشتند، به هنگام جدا شدن از ديگرى، «خداحافظ» مىگفتند. ما همانطور كه به مفاهيم بسيارى از تعابير رايج دينى توجهى نداريم، به مخلوقات و امور تكوينى، كه نظام و حكمتهاى الهى در آنها نهفتهاند و پيوسته ما آنها را از نظر مىگذرانيم، توجه نداريم و از آثار عظمت و حكمت الهى نهفته در آنها غافليم. از اينرو، خداوند از مردم گله مىكند كه به هنگام مواجهه با آيات الهى از آنها غافلاند: «وَإِنَّ كَثِيرا مِنَ النَّاسِ عَنْ آيَاتِنَا لَغَافِلُونَ» (يونس: 92)؛ و هر آينه بسيارى از مردم از نشانههاى ما غافلاند.
برخلاف تصور عمومى كه بر اساس آن، سفر آخرت از هنگام مرگ آغاز مىشود و مبتنى بر آن زاد و توشه اخروى براى پس از مرگ تهيه مىگردد، واقعيت اين است كه سفر آخرت در دنيا و از هنگام بلوغ، كه تكاليف و وظايف الهى بر عهده انسان مترتب مىگردند، آغاز مىشود و ما تا در دنيا به سر مىبريم، بايد به تهيه زاد و توشهاى بپردازيم كه هم در دنيا به كار ما بيايد و هم براى سراى آخرت، كه امكان فراهم ساختن زاد و توشه فراهم نيست، به كار ما آيد و موجب آرامش و آسايش ابدى ما گردد. انسان در برخورد با اين سفر ابدى، به مانند كسى است كه در دنيا قصد سفر دارد و سفر او از هنگام خارج شدن از منزل آغاز مىگردد و او تا وقتى در شهر و حومه شهر است مىتواند لوازم و توشه كافى براى سفر بردارد و پس از آنكه وارد بيابان خشك بىكران و خالى از كشت و زرع شد، نمىتواند براى خود توشهاى فراهم كند. در صورتى كه از قبل براى خود توشه و آب و غذا فراهم آورده باشد، مىتواند در آن بيابان از آن استفاده كند و زنده بماند.
اشتباه ديگرى كه نوع مردم مرتكب مىشوند، اين است كه خيال مىكنند توشه آخرت تنها نماز و روزه است و توجه ندارند كه همه كارهايى كه انسان براى خدا و به قصد انجام وظيفه انجام مىدهد، توشه آخرت به حساب مىآيند. روشن گرديد كه سفر آخرت ما از دنيا آغاز مىگردد و انسان در طول زندگى، در حال حركت و سفر است. چه بخواهد و چه نخواهد با گذشت هر لحظه از عمرش، گامى در سفر برمىدارد و بخشى از مسير را طى مىكند و پيوسته فاصله او با مقصد كمتر مىگردد. در اين مسير، محل توقف و منزلگاهى براى او وجود ندارد. پس او نبايد دنيا را وطن و قرارگاه خود بداند، بلكه بايد باور كند كه دنيا محل گذر و بخشى از مسافت و سفر ابدى او و فرصت فراهم ساختن توشه براى زندگى ابدى است. اميرمؤمنان عليهالسلام در بسيارى از كلمات نورانى خود، اين حقيقت را به ما گوشزد مىكنند و ما را متوجه سفر و منزلگاه ابدى آخرت مىكنند كه ما از اكنون بايد در انديشه آن باشيم و توشه كافى را براى آن فراهم آوريم. آن حضرت در اينباره مىفرمايند: «اى مردم، همانا دنيا خانه گذشتن و رفتن و آخرت سراى زيستن و ماندن است، پس از اين گذرگاه براى زيستگاه خويش توشه برگيريد.»1 حضرت همين مطلب را با تعبيرى ديگر چنين بيان مىفرمايد: «شما را از دنيا پرهيز مىدهم كه منزلگاهى است ناپايدار، نه خانه ماندن و نه جايگاه قرار. خود را آراسته و به آرايش خويش شيفته است و ديگران را به زينت خود فريفته.»2
در برخى از روايات، دنيا بسان پُلى براى آخرت معرفى شده كه بايد از آن گذشت و نبايد بدان دل بست و بدان قرار گرفت. ابوحمزه ثمالى روايت كرده: روزى امام زينالعابدين عليهالسلام به ياران خود فرمود: «برادران من، شما را به خانه آخرت سفارش مىكنم، نه به خانه دنيا؛ چراكه خود بر دنيا حريص هستيد و بدان چنگ آويختهايد. مگر فرمايش عيسى عليهالسلام به حواريون به گوش شما نرسيده كه به آنان فرمود: دنيا به منزله پل است، پس از آن عبور كنيد و به آبادانى آن سرگرم مشويد، و نيز فرمود: كداميك از شما بر روى موج دريا خانه مىسازد؟ خانه دنيا نيز چنين است، آن را قرارگاه خود قرار ندهيد.»3
مراحل حيات انسان
انسان در زندگى دنيوى و اخروى خويش، مراحلى را پشت سر مىگذارد. مرحله اول، مربوط به پيش از تولد است كه جنين در شكم مادر رشد مىكند و پس از آنكه روح در او دميده شد و قوا و اندام آن كامل گرديد، به دنيا مىآيد. سپس مرحله دوم زندگى او، يعنى دوران طفوليت آغاز مىگردد. گذشته از دوران جنينى كه هيچ رفتار اختيارى از جنين سر نمىزند، در دوران كودكى و پيش از رسيدن به سن تكليف، چون هنوز قدرت تمييز و تشخيص در انسان به وجود نيامده و رفتار او كاملاً آگاهانه نيست، تكليفى متوجه او نمىگردد. بنابراين، در روز قيامت رفتار و كارهايى كه در دوران كودكى انجام پذيرفته، مورد محاسبه قرار نمىگيرد و عقاب و كيفرى بر آنها مترتب نمىشود.
مرحله سوم، از هنگام بلوغ و رسيدن به سن تكليف تا پايان عمر را شامل مىگردد. در اين مرحله، انسان در برابر رفتار خود مسئول است و تكاليف و وظايفى از سوى خداوند متوجه او گرديده است و در برابر اطاعت از خدا و عمل به تكاليف الهى پاداش و ثواب به او داده مىشود و اگر با تكاليف الهى مخالفت كرد، كيفر و عذاب مىبيند. مرحله چهارم عالم برزخ، يعنى از هنگام مرگ تا قيامت را شامل مىشود. در اين مرحله، انسان از آثار و نتايج رفتارى كه در دنيا داشته است بهرهمند مىگردد و كار و رفتار جديدى از انسان سر نمىزند، چون با مرگ پرونده اعمال و رفتار انسان بسته مىشود. البته بر اساس برخى از روايات، برخى از رفتارهاى با ارزش انسان پس از مرگ نيز كماكان تداوم مىيابد و پيوسته از ناحيه آنها ثواب و پاداش جديدى در پرونده اعمال انسان ثبت مىگردد. در روايتى رسول خدا صلىاللهعليهوآلهفرمود: «وقتى فرزند آدم مُرد، عملش منقطع مىگردد و به پايان مىرسد، مگر از سه ناحيه: فرزند صالحى كه تربيت كرده و به او دعا مىكند و آثار علمى كه از خود باقى نهاده و ديگران از آن بهرهمند مىگردند و صدقه و كار خير ماندگارى كه انجام داده است.»4
مرحله پنجم حيات انسان، در آخرت رقم مىخورد كه پس از عالم برزخ و ظهور قيامت كبرى آغاز مىگردد. آن حيات اخروى ابدى است و پايانى ندارد. در آن عالم، نتايج اعمال انسان در دنيا ظاهر مىگردد و انسان هر توشهاى كه در دنيا فراهم ساخته، در سراى آخرت از آن استفاده مىكند و امكان انجام عمل جديد و تدارك رفتار زشت وجود ندارد: «همانا امروز روز كار است و روز حساب نيست و فردا روز حساب است و كس را مجال كار نيست.»5
كسى كه از فرصت عمر استفاده صحيح نبرد و توشه كافى براى سراى آخرت نيندوخت و از خدا غافل گشت و خود را اسير شيطان و هواى نفس گرداند و غرق در لذتجويى و كامجويى از دنيا گرديد و از اطاعت خدا و انجام اعمال صالح، كه به كار آخرت او مىآيد خوددارى كرد، پس از مرگ، كه پرده از برابر چشمانش كنار مىرود و حقايق در برابرش آشكار مىگردند، درمىيابد كه عمر خويش را تباه ساخته و حاصلى جز وزر و وبال و عذاب براى خويش نيندوخته است. آن هنگام است كه آرزو مىكند دوباره به دنيا برگردد و به تدارك اعمال زشت خود و انجام اعمال صالح بپردازد. اما اين آرزو بيهوده است و راه برگشتى براى او وجود ندارد و او بايد براى هميشه جهنم را منزلگاه خويش سازد و كيفراعمالزشت خود را تحمل كند.
حتى در قيامت گنهكاران بىحساب مشمول شفاعت نمىگردند. كسانى از شفاعت بهرهمند مىگردند كه در دنيا با ايمان به خدا و پذيرش ولايت اهلبيت عليهمالسلام و انجام كارهاى شايسته خود را لايق برخوردارى از شفاعت ساخته باشند. پس شفاعت نيز نتيجه ايمان و كارهاى خير انسان در دنياست و زمينه آن در آخرت فراهم نمىگردد و هر كس بايد در دنيا لياقت و ظرفيت برخوردارى از آن را فراهم آورده باشد. بنابراين، كافران نه مورد شفاعت قرار مىگيرند و نه شفاعت كسى سودى به حالشان مىبخشد: «فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ» (مدثر: 48)؛ و شفاعت شفاعتگران آنها را سود نبخشد.
ضرورت استفاده از عمر براى سراى جاودانه آخرت
هيچ انديشيدهايم كه عمر ما در دنيا در برابر زندگى ابدى اخروى ما بسيار ناچيز است. ما اگر صد سال عمر كنيم و حتى اگر هزار سال در دنيا به سر بريم، اين عمر در برابر عمر ابدى ما در آخرت، از يك چشم برهم زدن در عمر صد ساله نيز كمتر است. عمر ما در دنيا هرچند طولانى گردد، باز محدود است و در برابر عمر نامحدود اخروى چيزى به شمار نمىآيد. آنگاه آيا سزاوار است كه انسان در دنيا همه همت و تلاش خود را صرف استفاده از دنيا و لذتهاى آن كند و به امور اخروى خود نپردازد؟
بايد باور كنيم كه آخرت منزلگاه ابدى ماست و براى آن اصالت قائل شويم و دنيا را تابعى براى آخرت و مقدّمه وصول به آن بدانيم و استفاده ما از دنيا براى تداوم حيات و در حدى باشد كه توان و قدرت لازم براى عمل به وظايف و پيمودن مسير آخرت را پيدا كنيم و توشه اصلى خود را براى زندگى ابدى خود ذخيره سازيم. نبايد به مرحله كوتاه دنيا دل سپريم، بلكه بايد همه توان خود را صرف آخرت كنيم و به بهرهبردارىهاى دنيوى خويش نيز رنگ الهى ببخشيم و در انديشه روزى باشيم كه حتى عزيزترين كسان ما از ما مىگريزند و ما را فراموش مىكنند و تنها اعمال صالحى كه در دنيا انجام دادهايم به كار ما مىآيند و موجب نجات ما از قهر الهى مىگردند: «يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِيهِ»(عبس: 34ـ36)؛ روزى كه آدمى از برادرش، و از مادرش و پدرش، و از همسرش و پسرانش مىگريزد.
عظمت روز قيامت و هول و هراس آن تا حدى است كه برادرى كه انسان حاضر است در دنيا جانش را فداى او كند، و فرزندانى كه به آنان عشق مىورزد و آسايش و راحتى خود را خرج آنها كرده و براى تربيت و بزرگ كردن آنان زحمت فراوانى متحمل گشته است، و حتى پدر و مادرى كه بيش از هر كسى به انسان توجه و محبت دارند، انسان را فراموش مىكنند و هر كس سر در گريبان خود دارد، و در انديشه حساب الهى و فرجامى است كه خداوند براى او رقم خواهد زد.
ما در سفرى طولانى گام مىنهيم و مقصد ما سرايى ابدى است كه هم نعمتها و هم عذابهاى آن ابدى است و مقاماتى در آن سرا براى بهشتيان و صالحان معين گرديده كه درك مراتب و فاصله بين آنها از ما ساخته نيست. ما نمىتوانيم تفاوت بين مقام سلمان و مقام ابوذر را درك كنيم، چه رسد كه فاصله و تفاوت بين مقام رسول خدا صلىاللهعليهوآله و ائمّه اطهار عليهمالسلام با مقام اصحاب و يارانشان را فهم و درك كنيم.
عظمت و فراخناى مقامات بهشتى تا حدى است كه ما اگر چندين برابر عمر مىكرديم و حتى اگر خداوند عمر حضرت نوح عليهالسلام را به ما مىداد و ما سراسر آن را صرف آخرت مىكرديم، همه زحمات و تلاشهاى ما در افق نازلترين درجات و مقامات بهشتى قرار نمىگرفت؛ زيرا اساسا زندگى دنيا با زندگى آخرت قابل مقايسه نيست. آنگاه تصور كنيم كسانى كه چشم به عالىترين مقامات بهشت دارند و درصدد آن هستند كه با اعمال و رفتار خود در دنيا، شايستگى دستيابى به آن مقامها را پيدا كنند، چه حالى بايد داشته باشند و تا چه حد بايد افكارشان متمركز و خالص براى خدا گردد؟ ما با اين افكار مغشوش و پريشان كه حتى وقتى حال مناجات و دعا پيدا مىكنيم، نمىتوانيم فكرمان را از غيرخدا منصرف و تنها متوجه خدا گردانيم و همزمان با توجه به خدا، افكار و توجهات معطوف به غيرخدا در دلمان جولان مىدهند، شايستگى برخوردارى از نازلترين مقامات بهشتى را نداريم، چه رسد به عالىترين و والاترين مقامات بهشتى كه ويژه اولياى خاص خدا، نظير اميرمؤمنان عليهالسلام است كه همه افكار، حركات و رفتارشان براى خداست و توجهاتشان در عالىترين سطح متمركز و خالص براى خداست و با وجود معرفت متعالى آنان به مقام پروردگار، ممكن نيست غيرخدا خللى در توجه آنان به خدا ايجاد كند. خوب است به اين فراز از تاريخ توجه كنيم و حالات اميرمؤمنان عليهالسلام را از زبان يكى از يارانش بشنويم:
شكوه عبوديت و بندگى اميرمؤمنان عليهالسلام به درگاه حق
پس از صلح امام حسن عليهالسلام با معاويه، كه حكومت يكپارچه در اختيار معاويه و بنىاميه قرار گرفت، پيروان امير مؤمنان عليهالسلاممجبور بودند براى امور قضايى و مشكلاتى كه دستگاه حكومت و كارگزاران معاويه براى آنان فراهم مىآوردند، به دربار معاويه مراجعه كنند. معاويه نيز از فرصت استفاده مىكرد و در مجالس رسمى و در حضور اشراف و بزرگان به تحقير شيعيان مىپرداخت و به پيروان على عليهالسلاممىگفت كه پس از سالها جنگيدن در ركاب على عليهالسلام چه به دست آورديد؟ اكنون بنگريد كه حكومت و قدرت در دست ماست و شما ناچاريد به ما مراجعه كنيد و از ما بخواهيد كه به مشكلاتتان رسيدگى كنيم. در اين مجالس گاهى معاويه از پيروان على عليهالسلام مىخواست كه درباره حضرت سخن گويند تا بدينوسيله داغ آنها را تازه كند و به نوعى آنان را تحقير و كوچك كند. از جمله روزى ضراربن ضمرة ليثى، براى شكايت از عمال معاويه نزد او رفت. معاويه از او خواست كه على عليهالسلام را براى او توصيف كند. ضرار گفت: آن حضرت داراى شكوه و جلال بسيار و بس نيرومند بود. سخن حق مىگفت و بر اساس عدالت حكومت مىكرد. علم از دل او مىجوشيد و حكمت از زبانش سرازير مىگشت. از دنيا و شكوه آن وحشت داشت و با شب و تنهايى آن مأنوس بود. به خدا قسم او بسيار پند مىگرفت و فراوان مىانديشيد. دستانش را بر هم مىنهاد و با خود سخن مىگفت و به مناجات با پروردگار خود مىپرداخت. از لباس، زبر و خشن و از طعام، نان خشك و بدون خورشت را برمىگزيد. به خدا قسم او در بين جمع چون يكى از ما بود و چون از او سؤال مىكرديم با آغوش باز نزد ما مىآمد، اما هنگامى كه نزد او بوديم از شدت هيبت او نمىتوانستيم با او سخن گوييم و به جهت شكوه و عظمتش چشم بدو نمىدوختيم. وقتى تبسم مىكرد، دندانهايش چون رديف منظم لؤلؤ ظاهر مىگشت. اهل ديانت را نزد خود بار مىداد و عزيز مىداشت و به مساكين و فقرا محبت مىورزيد و توانمند بدو طمع نداشت و ناتوان از عدالت او مأيوس نمىگشت. به خدا قسم، من خود شاهد بودم و با چشمهايم او را در موقعيتهايى ديدم كه پرده سياه شب همهجا گسترده بود و او در محراب عبادت ايستاده بود، در حالى كه محاسن خويش به دست گرفته مانند مارگزيده به خود مىپيچيد و اندوهگينانه مىگريست و مىگفت: «اى دنيا، اى دنيا، آيا مىخواهى مرا به خود مشغول دارى، يا شيفته من شدهاى؟ هرگز مباد آن روز، من به تو نيازى ندارم و تو را سه طلاقه كردم تا بازگشتى نباشد. زندگانيت كوتاه است و آرزويت ناچيز. آه، آه از كمى توشه و دورى سفر و وحشت راه و سختى منزل». پس از آن، اشك معاويه جارى و بر ريشش سرازير شد و با آستين اشك چشم خود را پاك كرد و اهل مجلس همگى به شدت گريستند. سپس معاويه گفت: به خدا قسم، على عليهالسلامچنان بود كه توصيف كردى. اى ضرار، چگونه بر فقدان او صبر مىكنى؟ ضرار گفت: بسان كسى صبر مىكنم كه فرزندش را بر روى سينهاش سر بريدهاند و او نمىتواند ناله از دل خارج كند و حرارت قلب خويش را تسكين بخشد. سپس با چشم گريان از مجلس معاويه خارج شد.6
اميرمؤمنان عليهالسلام كه رشادتها و جانفشانىهاى او موجب حفظ و پايدار ماندن اسلام گرديد؛ كسى كه از نوجوانى و سيزده سالگى به اسلام گرويد و تا پايان عمر در راه اسلام و توحيد ثابتقدم ماند؛ كسى كه ضربت شمشير او كه بر فرق عمروبن عبدود فرود آمد از عبادت جن و انس برتر بود؛ كسى كه پيوسته به عبادت خدا مشغول بود و حتى هنگامى كه كار مىكرد و به كشاورزى در مزرعه مىپرداخت، ذكر خدا بر لب داشت و هر روز هزار ركعت نماز به جاى مىآورد؛ كسى كه در خدمت به مردم و دستگيرى از فقرا و نيازمندان سرآمد مردمان بود و باغستانها و نخلستانهاى فراوانى به وجود آورد و با دست خود حدود سى و شش چاه حفر كرد و همه را وقف مردم كرد. در نهايت كسى كه عمرش در راه خدا صرف گرديد و لحظهاى از ياد خدا غافل نگشت، توشه خود را اندك مىشمارد و چنين مىنمايد كه چيزى براى عرضه به پيشگاه خدا در اختيار ندارد. امام سجاد عليهالسلام نيز كه خلف صالح آن امام عزيز است، توشه خود را اندك مىشمارد و با توكل به خدا چشم به لطف و عنايت بىكران معبود دوخته است و اميد به لطف بىكران خداوند را امان از عذاب و قهر الهى مىشمرد.
* اين مقاله، قلمىشده درس اخلاق استاد علّامه مصباح در دفتر مقام معظّم رهبرى در قم مىباشد.
- 1ـ نهجالبلاغه، خ 203.
- 2ـ همان، خ 113.
- 3ـ محمدبن محمد مفيد، الامالى، ترجمه حسين استادولى، ص 55.
- 4ـ ميرزا حسين نورى، مستدركالوسائل، ج 12، ب 15، ص 230، ح 6.
- 5ـ نهجالبلاغه، خ 42.
- 6ـ محمد ديلمى، ارشادالقلوب، ص 194.