راهكارهاى گسترش و نهادينه كردن عفاف
معرفت سال بيستم ـ شماره 160 ـ فروردين 1390، 113ـ126
محسن فتاحى اردكانى*
فاطمه هاتفى**
چكيده
عفت و عفاف يكى از ارزشهاى اخلاقى است كه همواره در متون دينى مورد تأكيد قرار گرفته و نقش بسزايى در سلامت فرد و اجتماع دارد كه سعادت و كمال و يا انحطاط يك فرد يا جامعه در گرو آن مىباشد. از اينرو، راه تحصيل و دستيابى عفت و به دنبال آن، چگونگى حفظ آن، از جمله مواردى است كه در بحث عفت مورد اهميت است و بىترديد در متون دينى علاوه بر تأكيد بر عفت به عنوان يك ارزش اخلاقى، راهكارهايى نيز براى گسترش و نهادينه شدن آن در فرد و جامعه ارائه گرديده است.
اين نوشتار به روش كتابخانهاى و مطالعه اسنادى، به بخشى از اين راهكارها پرداخته و مورد تبيين و بررسى قرار داده است.
كليدواژهها: عفت، عفاف، ايمان، حجاب، وراثت، تربيت، تعديل غرايز.
مقدّمه
در اسلام، عفّت به عنوان برترين عبادت شمرده شده و از جايگاه ويژهاى برخوردار است. امام صادق عليهالسلاماز اميرالمؤمنين عليهالسلامروايت كرده است: «أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ الْعَفَافُ»؛1 بالاترين عبادت عفاف و عفتورزى است.
صاحب مفردات راغب در رابطه با معناى لغوى عفّت چنين مىگويد: «العفّة حُصول حالة للنفس تمتنع بها عن غلبة الشهوة، المتعفّف المتعاطى لذلك بضرب من الممارسه و القهر»؛2 عفّت يك حالت نفسانى است كه باعث جلوگيرى و غلبه بر شهوت مىشود و آن را مهار مىكند و شخص باعفت آن را با ممارست و تمرين به دست مىآورد.
ملّااحمد نراقى صاحب كتاب معراجالسعادة در تعريف عفّت آورده است: «عفّت عبارت است از: مطيع و منقاد شدن قوه شهويه از براى قوه عاقله، تا آنچه امر فرمايد در خصوص اكل، شرب، نكاح و جماع متابعت كند و از آنچه نهى فرمايد، اجتناب نمايد.»3
در روايتى، امام صادق عليهالسلام در رابطه با عفّت، مىفرمايند: «در مقابل عفت، تهتكوپردهدرى مىباشد.»4
بنابر آنچه ذكر شد، چنين مىتوان نتيجه گرفت كه اصطلاحا شخص باعفت كسى است كه از انجام كارهاى ناشايست خوددارى مىكند و در مقابل، شخص بىعفت كسى است كه از انجام كارهاى ناشايست و زشت هيچ شرم و حيايى ندارد.
پيشينه عفت را مىتوان از اديان و مكاتب الهى و از منابع اسلامى از جمله قرآن كريم به دست آورد. با بررسى اجمالى آيات قرآن كريم مىتوان دريافت كه حيا و عفت از بدو خلقت انسان همراه انسان بوده است. خداوند در قرآن در رابطه با داستان آدم و حوا مىفرمايد: «فَدَلاَّهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا وَطَفِقَا
يَخْصِفَانِ عَلَيْهِمَا مِن وَرَقِ الْجَنَّةِ»(اعراف: 22)؛ شيطان آن دو را فريب داد و هنگامى كه از آن درخت خوردند زشتىهايشان آشكار شد و شروع كردند تا از برگ درختان بهشت خود را بپوشانند.
عفت از جمله صفاتى است كه خداوند آن را در وجود انسان قرار داده و براى پاسداشت آن راههايى را به انسان معرفى كرده است. مسلما سعادت يك جامعه وابسته به عفت و عفاف آن جامعه است. جامعهاى كه عفت و عفاف، سرلوحه مردمش باشد بىترديد، نه تنها به سعادت و كمال اخروى خواهند رسيد، بلكه از مشكلات بىعفتى در جامعه خويش در امان خواهند ماند. در خصوص اين موضوع، يعنى راهكارهاى گسترش و نهادينه كردن عفاف، اگرچه نگارنده به كتاب و يا پژوهشى مستقل در اين رابطه، دست نيافته است، اما مىتوان به كتب نهجالبلاغه و معراجالسعادة و جامعالسعادات به عنوان كتابهايى كه به اصل مبحث عفت و عفاف پرداختهاند، اشاره نمود.
سؤال اصلى مقاله عبارت است از: چه راهكارهايى را مىتوان براى گسترش و نهادينه كردن عفت برشمرد؟ سؤال فرعى مقاله: ديدگاه اسلام در رابطه با اين راهكارها چيست؟ كه تبعا در خلال بيان راهكارهاى عفاف، مىتوان به ديدگاه اسلام در رابطه با اين راهكارها پى برد. از اينرو، ما در اين مختصر به برخى از راهكارهاى اساسى تحقق عفت در جامعه اشاره مىكنيم.
ايمان و تقوا بنيان عفّتورزى
مىتوان ايمان و تقوا را يكى از اساسىترين راهكارهاى تقويت عفت برشمرد كه در ميان راهكارهاى ديگر از جايگاه ويژهاى برخوردار است. كسى كه از ايمان و تقواى الهى برخوردار است به دنبال نافرمانى خداوند نيست. از امام صادق عليهالسلام سؤال شد كه ايمان چيست؟ فرمودند: ايمان اين است كه شخص به واسطه آن خداوند را اطاعت كند و او را عصيان نكند: «الإيمان أن يطاع اللّه فلا يعصى.»5
بنابراين، تقويت ايمان يكى از راههاى مبارزه با فساد و گناه، بلكه مهمترين آنهاست. تلاش براى بيدارى وجدانها، توجه دادن به خدا و حسابرسى روز جزا، و مسئله عمل و عكسالعمل در نظام جهان، سبب تقويت ايمان در انسان است. ايمان بازدارنده از گناه، موجب روشنبينى، يافتن راه صحيح، حفظ و حراست وجود و مايه تقواست. بايد اين باور و يقين در انسان به وجود آيد كه جهان بىحساب و بيهوده آفريده نشده، و آدمى كيفر و پاداش عمل خود را مىبيند. كسانى كه معتقد به خداى متعال نيستند و تقوا و ايمان در دلشان استقرار ندارد، دست به هر عمل خلافى مىزنند.6 خداوند در قرآن مىفرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ يَهْدِيهِمْ رَبُّهُمْ بِإِيمَانِهِمْ» (يونس: 9)؛ همانا كسانى كه به خدا ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند، خداوند آنها را به واسطه ايمانشان هدايت مىكند.
اين آيه به اين مطلب تصريح دارد كه كسى كه ايمان بياورد و كار نيكو انجام دهد، مسلما خداوند به واسطه ايمانش، او را به راه صحيح، هدايت مىنمايد و از خطرات حفظ مىكند و اين ايمان سبب حفظ و حراست او از گناهان خواهد شد.
خداوند در قرآن كريم داستان حضرت يوسف عليهالسلام را نقل كرده است. با دقت در اين داستان درمىيابيم كه يوسف عليهالسلام هيچ مانعى كه جلوگير نفسش شود، نداشت، مگر اصل توحيد؛ يعنى ايمان به خدا. حضرت يوسف عليهالسلام در اين مقام و موقعيت حسّاس و خطرناك، ثبات قدم را از دست نداد و با نفس خود مجاهدتى كرد كه جز از صاحبان قوت و عزم، كه در چنين موقعى رعايت دليل حرمت و قبح را بكنند، ساخته نيست، از يوسف عليهالسلام، هم در كتب اولين (عهدين) و هم در قرآن، كه بر ساير كتب آسمانى حجت مىباشد، به نيكى ياد شده و خداوند او را مدح كرده است، تا آنجا كه در قرآن كريم سورهاى تمام را به او و نقل داستانش اختصاص داده و به غير داستان او چيزى آورده نشده تا ياد خير او را در آيندگان زنده بدارد؛ همچنانكه درباره جدش ابراهيم عليهالسلامهمين رفتار را نموده، تا صلحاى بشر تا آخر دهر در عفّت نفس و پاكدامنى و استوارى در لغزشگاهها به وى اقتدا كنند.7 بنابراين، آنچه حضرت يوسف را در عرصه عفاف و عفت نفس حفظ كرد و موجب سعادت و سربلندى او گرديد، همان ايمان او بود. حضرت على عليهالسلامدر رابطه با ايمان و نقش آن در سعادت سعادتمندان مىفرمايند: «عُصِمَ السُّعَداءُ بالإيمانِ، و خُذِلَ الأشقِياءُ بالعِصيانِ»؛8 سعادتمندان به سبب ايمان محفوظ ماندند و بدبختان بر اثر عصيان خوار شدند.
بنابراين، يكى از خصيصههاى اساسى ايمان را مىتوان عفّت و عفاف برشمرد. كسى كه داراى ايمان است مسلما داراى عفت و عفاف نيز مىباشد. حضرت على عليهالسلام مىفرمايند: «إِنَّ الْحَياءَ وَ الْعِفَّةَ مِنْ خَلَائِقِ الْإِيمَانِ وَ إِنَّهُمَا لَسَجِيةُ الْأَحْرَارِ وَ شِيمَةُ الْأَبْرَار»؛9 به درستى كه حياوعفتازويژگىهاىايمان است و اين دو از خصلتهاى انسانهاى آزاده و علامت انسانهاى خوب مىباشد.
حضرت على عليهالسلام در رابطه با تقوا نيز مىفرمايند: «التّقى رئيسُ الاخلاق»؛10 تقوا در رأس همه ارزشهاى اخلاقى است.
نقش ايمان و تقوا را نمىتوان در دستيابى به كمالات و ارزشهاى والاى انسانى و اخلاقى، بخصوص در عفت و عفتورزى ناديده گرفت؛ چراكه انسان به واسطه ايمان و تقوا به نوعى مصونيت و عصمت دست مىيابد. در روايتى از حضرت على عليهالسلام مىخوانيم كه مىفرمايند: «بالتّقوى قرنت العصمه»؛11 با تقوا، عصمت همراه شده است.
كسى كه داراى تقواى الهى است و به خدا باور دارد خود را از گناه دور نگه مىدارد و خود را به واسطه همين تقواى الهى به گناه آلوده نمىكند. آقا جمالالدين خوانسارى در معنا و تفسير اين روايت مىگويد: به تقوا، «نگه داشته شدن» همراه شده؛ مراد از تقوا، ترس از خدا يا پرهيزگارى، يعنى اجتناب از معاصى، و مراد از نگه داشته شدن، نگه داشته شدن از گناهان است؛ يعنى اينكه كسى كه تقوا داشته باشد خداوند به او لطف مىكند و او را از غلبه نفس اماره و هواها و هوسهاى آن نگه مىدارد و نمىگذارد به گناه بيفتد و اگر تقوا نداشته باشد، خداوند به او لطف نداشته و او را به خود واگذار مىكند؛ در نتيجه، چنين شخصى مطيع و فرمانبردار خواهشهاى خود مىگردد و گرفتار معاصى و گناهان مىشود.12 انسان كه به حقيقت سرشت و فطرتش كنجكاو و مآلانديش و عاقبتسنج است و با سرمايههاى انسانى، در برابر خواستها بايد عكسالعمل نشان دهد و تا آنجا كه به نفع اوست بپذيرد، و آنجايى كه هوا و شهوت به كمال او، خرد او و برترى او لطمه بزند، به هيچ وجه تسليم شهوت نشود و به قوت و قدرت انسانىاش او را لجام زند؛ زيرا حيوان جز چشم شهوتبين ندارد؛ ولى انسان، چشم عاقبتبين نيز دارد، گرچه گاه ممكن است به سوءاختيارش، چشم عاقبتبين خود را از دست بدهد و در اين صورت، صورت انسانى دارد، نه ارزش و فصل انسانى و تنها انسانهايى از شرف انسانيت محرومند كه شهوت و خواست را آزاد گذارند.13 ارزش چنين انسانهايى كه عنان عفت و عفاف نفس را از دست داده و بر مركب شهوات سوار شدهاند، اگر پستتر از حيوانات نباشد، فراتر از آنها نيست؛ چراكه انگيزه اين دو فراتر از شكم و امور مادىشان نيست. حضرت على عليهالسلام در اينباره مىفرمايد: «همانا تمام حيوانات در تلاش پر كردن شكمند، و درندگان در پى تجاوز كردن به ديگران، و زنان بىايمان تمام همتشان آرايش زندگى و فسادانگيزى در آن است، اما مؤمنان فروتنند، همانا مؤمنان مهربانند، همانا مؤمنان از آينده ترسانند.»14
پيروى از هواى نفس، انسان را به سقوط و انحطاط اخلاقى خواهد كشيد. انبياى الهى منشأ تمام آلودگىها، و علت همه مشكلات، و مايه همه گناهان و تجاوزهاى انسان را آلودگى نفس مىدانستند و عقيده داشتند كه اعضا و جوارح انسان ابزار نفس او مىباشند. پاكى و ناپاكى آنها وابسته به نفس انسان است، اگر نفسِ انسان، تابع عقل باشد و عقل تابعِ دستورات الهى، چنين انسانى رستگار خواهد شد، ولى اگر انسان به دنبال هواى نفس خود باشد به پستترين و ننگينترين اعمال دست خواهد زد و براى ارضاى خود، از هيچ عمل شرمآورى چشمپوشى نخواهد كرد.15 حضرت على عليهالسلام در اينباره مىفرمايد: «انسان عاقل كسى است كه شهوت خود را ميرانده است.»16
انسانى كه عاقل است به دنبال هوا و هوس خود به راه نمىافتد، بلكه در هر حالى و هر جايى عفت نفس خويش را حفظ مىكند. چنين انسانى شهوات نفسانى خود را ميرانده است و مسير زندگى خود را نه بر اساس شهوات، بلكه بر پايه عقل بنا نهاده است.
غيرت مردان
غيرت، يكى از اخلاق حميده و ملكات فاضله است و آن عبارت است از دگرگونى حالت انسان از حالت عادى و اعتدال، به گونهاى كه وى را براى دفاع و انتقام از كسى كه به يكى از مقدساتش اعم از دين، ناموس و يا جاه و امثال آن تجاوز كرده، از جاى مىكَنَد. اين صفت غريزى، صفتى است كه هيچ انسانى به طور كلى از آن بىبهره نيست؛ هر انسانى را كه فرض كنيم ـ هر قدر هم كه از غيرت بىبهره باشد ـ باز در بعضى از موارد غيرت را از خود بروز مىدهد. پس غيرت يكى از فطريات آدمى است، و اسلام هم كه دينى بر اساس فطرت است، امور فطرى را گرفته و تعديل مىكند؛ آن مقدارى را كه در حيات بشر لازم و ضرورى است معتبر و واجب مىسازد، و آنچه كه نقص و خلل در آن وجود دارد و بشر در زندگىاش نيازى بدان ندارد حذف نموده، و از اعتبار مىاندازد، و همچنانكه مىبينيم همين روش را در فطرياتى همچون علاقه به جمع مال و به دست آوردن خوراك و شراب [آشاميدن ]و لباس و همسران و غيره معمول داشته است.17 غيرت از اوصاف و كمالاتى محسوب مىشود كه بر پايه آن، حافظ دو نظام خلقت و شريعت است. خداوند از يكسو، پرتويى از غيرت خود را در انسان به وديعه نهاد و از سوى ديگر، محرمات و اعمال و رفتارهاى ناپسند و پليد را حرام نمود. نيز انسان را بر نگهدارى و پاسداشت ناموس الهى و ناموس جامعه و خويشتن موظف نمود تا هم دين الهى از بدعتها، انحرافها و انزوا مصون بماند و هم ناموس خانواده و اجتماع از ناپاكىها، پليدىها و بىبند و بارىها در امان باشند و انسانها از تباهى و انحطاط ناشى از بدىها و پليدىهاى باطنى محفوظ بمانند و در نتيجه، هدف از آفرينش انسان تحقق يابد. غيرت از سجيههاى اخلاقى است و بايد همچون ديگر فضايل و ارزشها شكوفا شده و پرورش يابد. تنها عامل شكوفايى غيرت، دين و ايمان است؛ بدين معنا كه هرقدر ميزان دين و ايمان افزايش يابد به همان نسبت ميزان غيرت در شخصيت انسان افزايش مىيابد.
از مجموع آنچه ذكر شد اين نكته به دست مىآيد كه دو گونه غيرت وجود دارد: غيرت دينى كه عبارت است از كمال و فضيلتى الهى كه موجب پاسدارى از ارزشهاى اسلامى و انسانى و انگيزه مبارزه با ضد ارزشها مىشود و ديگرى غيرت ناموسى كه عبارت است از سرشت و الهامى فطرى و سجيه نيك انسانى در مرد براى حفظ عفت و ارزش خانواده خود و جامعه به منظور صلاح و رستگارى نسل و فرزندان در جامعه.18 مسئله غيرت از جمله مسائلى است كه در روايات مورد تأكيد و سفارش فراوان قرار گرفته است. پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهمىفرمايند: «هرگاه مرد غيرت نداشته باشد قلب او وارونه است.»19
در برخى روايات، از مرد بىغيرتى كه نسبت به همسر خود غافل است، به عنوان «ديوث» نام برده شده و مورد لعنت پيامبر صلىاللهعليهوآله قرار گرفته است. در اينباره در كتاب فقه الرضا عليهالسلام از پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله روايت شده كه: «پيامبر صلىاللهعليهوآلهكسى را كه نسبت به همسر خود غافل است لعنت كرده و او ديوث است.»20
در روايتى، گويا وقتى حضرت على عليهالسلام متوجه مىشوند كه بعضى از زنان در كوچه و بازار شانه به شانه مردان نامحرم رفت و آمد مىكنند نسبت به بىغيرتى مردان آنها با تعبير عتابآلود مىفرمايند: «آيا حيا نمىكنيد و غيرت نداريد؟! زنان شما در بازارها مزاحم مردان نامحرم مىشوند.»21
در روايت ديگرى از حضرت على عليهالسلام در اينباره اينگونه روايت شده: «اى اهل عراق! به من خبر داده شده كه زنان شما با مردان بيگانه در راه برخورد مىكنند، آيا حيا نداريد؟» سپس فرمودند: «خداوند كسى را كه غيرت ندارد لعنت كرده است.»22
امام صادق عليهالسلام در رابطه با غيرت مىفرمايند: «انّ الغيره من الايمان»؛23 غيرت از ايمان شخص نشأت مىگيرد.
از اين روايت مىتوان نتيجه گرفت كه هرقدر ايمان فرد قوىتر باشد غيرتش هم بيشتر است و متقابلاً هرقدر ايمان فرد ضعيف باشد، از غيرت كمترى برخوردار است. از سوى ديگر، همانگونه كه بيان گرديد، حضرت على عليهالسلام مىفرمايند: «إِنَّ الْحَياءَ وَ الْعِفَّةَ مِنْ خَلَائِقِ الْإِيمَانِ.»24 بنابراين، همين سخن را در رابطه بين حيا و عفت با ايمان نيز مىتوان قائل شد. از اميرالمؤمنين عليهالسلام روايت شده كه فرمودند: «ارزش مرد به اندازه همت اوست و عفت و پاكدامنىاش به اندازه غيرت او.»25
در روايتى ديگر، حضرت على عليهالسلام ضمن توصيه و سفارش به اصحاب خود مبنى بر لزوم غيرت و پاكدامنى، به نكته ظريفى نيز اشاره دارند كه بسيارى از بىعفتىها ناشى از جهل و غفلت انسان است. حضرت خطاب به كسى كه داراى همسر است و زن ديگرى نظرش را جلب كرده، او را متوجه اين نكته مىكند كه همسرش چيزى كمتر از ديگران ندارد؛ منتها شيطان زن ديگرى را در نظر او جلوه داده است.
اولين نگاه به زن نامحرم كه ناخودآگاه بيفتد اشكالى ندارد، ولى با نگاه ديگر آن را دنبال نكنيد و از فتنه بپرهيزيد؛ هرگاه يكى از شما زنى را ديد و از ديدن او به تعجب افتاد بايد به همسر خودش مراجعه كند؛ چراكه نزد همسرش همانند آن چيزى است كه از آن زن بيگانه ديده است و نبايد شيطان را به قلبش راه بدهد و اگر اين شخص داراى همسر نيست، دو ركعت نماز بخواند و خدا را حمد كند و بر پيامبر و آل او صلوات بفرستد، سپس از فضل خداوند درخواست كند تا خداوند به واسطه رحمتش برايش آنچه را كه او را بىنياز مىكند، مباح كند.26
به گفته شهيد مطهّرى غيرت نوعى پاسبانى است كه آفرينش براى مشخص بودن و مختلط نشدن نسلها در وجود بشر نهاده است. سرّ اينكه مرد حساسيت فوقالعادهاى در جلوگيرى از آميزش همسرش با ديگران دارد اين است كه خلقت مأموريتى به او داده تا نسب را در نسل آينده حفظ كند. پيشنهاد اينكه انسان به عنوان مبارزه با خودخواهى، غيرت را كنار بگذارد درست مانند اين است كه به انسان پيشنهاد شود غريزه علاقه به فرزند، بلكه به طور كلى، مطلقِ حسّ ترحّم و عاطفه انسانى را به عنوان اينكه يك ميل نفسانى است ريشهكن كند. در صورتى كه اين يك ميل نفسانى در درجات پايين حيوانى نيست، بلكه يك احساس عالى بشرى است. غيرت احساس خاصى است كه قانون خلقت براى تحكيم اساس زندگى خانوادگى، كه يك زندگى طبيعى است نه قراردادى، ايجاد كرده است.27 انسان هرچه در گرداب شهوات فرو رود و عفاف و تقوا و اراده اخلاقى را از دست بدهد، احساس غيرت در درونش ناتوان مىشود. غيرت يك شرافت انسانى و يك حساسيت انسانى نسبت به پاكى و طهارت جامعه است. انسان غيور همانگونه كه به انحراف اطرافيان و نزديكان خود راضى نمىشود، به انحراف و انحطاط ناموس ديگران نيز راضى نمىگردد.28
بنابراين، غيرت يك صفت و ارزش اخلاقى است كه هر كس از آن برخوردار باشد شايسته احترام و تكريم است. در روايتى آمده است: در يكى از جنگها تعدادى اسير را خدمت پيامبر صلىاللهعليهوآلهآوردند. پيامبر صلىاللهعليهوآله دستور دادند همه بجز يك نفر از آنها را بكشند. آن مرد اسير سؤال كرد: چرا مرا رها كردى؟ پيامبر صلىاللهعليهوآله در جواب آن مرد فرمودند: جبرائيل از طرف خداوند به من خبر داد كه در تو پنج صفت نيكو وجود دارد كه خدا و رسولش، آنها را دوست دارند: غيرت شديد تو نسبت به خانوادهات، سخاوت، راستگويى، حسن خلق و شجاعت. وقتى آن مرد اينها را شنيد، مسلمان شد و همواره با پيامبر صلىاللهعليهوآلهبود تا اينكه به فيض شهادت نايل آمد.29
بنابراين، انسان غيرتمند كسى است كه علاوه بر مراقبت از خانواده خود در برابر ناملايمات و انحرافات، نسبت به ناموس ديگران نيز بىتفاوت نيست. البته از اين نكته نبايد غافل شد كه سختگيرىهاى بىمورد و بىجا نه تنها نشانه غيرتمندى نيست، بلكه مورد تأييد اسلام نيز نمىباشد. حضرت على عليهالسلام در نهجالبلاغه در نامهاى خطاب به فرزندش امام حسن عليهالسلام چنين مىفرمايد: «بپرهيز از غيرت نشان دادن بىجا كه زن درستكار را به نادرستى، و پاكدامن را به شك و ترديد مىكشاند.»30
حجاب و پوشش
حجاب به عنوان عامل بازدارنده انسان از خودآرايىهاى غيرمنطقى و بىحدّ و مرز، يكى از دستورهاى دين مبين اسلام است كه حكم آن پس از اتمام كليه احكام اعتقادى و بنيادى دين، در مدينه بر پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله نازل شد. نزول حكم حجاب پس از انديشهدار شدن اعتقادات نمود تكاملى بودن اين فرمان است. اگر پايههاى بنيادهاى اعتقادى بر سنگبناى محكمى نهاده شده باشد، درك و به كاربردن حجاب بسيار راحت و سريع صورت خواهد گرفت.31 خداوند در قرآن در رابطه با حجاب مىفرمايد: «وَقُل لِلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُيُوبِهِنَّ وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبَائِهِنَّ أَوْ آبَاء بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائِهِنَّ أَوْ أَبْنَاء بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِي إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِي أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائِهِنَّ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِينَ غَيْرِ أُوْلِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلَى عَوْرَاتِ النِّسَاء وَلَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِن زِينَتِهِنَّ وَتُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِيعا أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.» (نور: 31)
خداوند در اين آيه به مسئله حجاب كه از ويژگىهاى زنان است، ضمن سه جمله مىفرمايد:
1. آنها نبايد زينت خود را آشكار سازند جز آن مقدار كه طبيعتا ظاهر است: «وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا.» زنان حق ندارند زينتهايى كه معمولاً پنهانى است آشكار سازند، هرچند اندامشان نمايان نشود و به اين ترتيب، آشكار كردن لباسهاى زينتى مخصوصى را كه در زير لباس عادى يا چادر مىپوشند مجاز نيست؛ چراكه قرآن از ظاهر ساختن چنين زينتهايى نهى كرده است.
2. دومين حكمى كه در آيه بيان شده اين است: آنها بايد خمارهاى خود را بر سينههاى خود بيفكنند. «وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُيُوبِهِنَّ.»خمر، جمع خِمار (بر وزن حجاب) در اصل به معناى پوشش است، ولى معمولاً به چيزى گفته مىشود كه زنان با آن سر خود را مىپوشانند (روسرى). جيوب، جمع جيب (بر وزن غيب) به معناى يقه پيراهن است كه از آن تعبير به گريبان مىشود و گاه به قسمت بالاى سينه به تناسب مجاورت با آن نيز اطلاق مىگردد. از اين جمله استفاده مىشود كه زنان پيش از نزول آيه، دامنه روسرى خود را به شانهها يا پشت سر مىافكندند، به گونهاى كه گردن و كمى از سينه آنها نمايان مىشد. قرآن دستور مىدهد روسرى خود را بر گريبان خود بيفكنند تا هم گردن و هم آن قسمت از سينه كه بيرون است مستور گردد.
3. در سومين حكم، مواردى را كه زنان مىتوانند در آنجا حجاب خود را برگيرند و زينت پنهان خود را آشكار سازند با اين عبارت شرح مىدهد: آنها نبايد زينت خود را آشكار سازند «وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ»، مگر در دوازده مورد؛ از قبيل شوهر و فرزندان و... .32 حضرت على عليهالسلام در سفارش و وصيت خود به امام حسن عليهالسلام ضرورت حجاب را براى زنان بيان فرموده، آن را عاملى براى حفظ و سلامتى آنان برمىشمارند. ايشان مىفرمايند: «در پرده حجاب نگاهشان دار، تا نامحرمان را ننگرند؛ چراكه سختگيرىدرپوشش،عاملسلامتواستوارىآناناست.»33
بنابراين، نقش حجاب را به عنوان يكى از راهكارهاى برقرارى عفت و عفاف در جامعه نمىتوان ناديده گرفت؛ چراكه در پرتو بىحجابى شاهد بروز و رواج بىعفتى در جامعه خواهيم بود و نمونههاى آن را در جوامع غربى هر روزه شاهد هستيم.
عفاف در سايه وراثت و تربيت
شخصيت انسان تحت تأثير وراثت و محيط شكل مىگيرد و شخصيت فرد رفتارهاى انسان را در قالب خاصى قرار مىدهد. والدين از سويى، به واسطه عوامل ارثى بر كودك تأثير مىگذارند و از سوى ديگر، چون بخش عمدهاى از زندگى فرد در محيط خانواده قرار مىگيرد، تبعا تأثير زيادى بر روى فرد مىگذارد. نقش خانواده در تربيت فرزندان چيزى نيست كه كسى از آن بىخبر باشد و يا آن را انكار كند.34 در ايجاد و ظهور هر پديدهاى، برخى عوامل وجود دارد كه در هنگام بروز پديده نمايان نيستند، اما با بررسى دقيق مىتوان به وجود آنها پى برد. عوامل وراثتى در زمينهسازى براى بروز تربيت جهشى ـ به اين معنا كه برخى از مؤلفهها در روند تربيت شخص تأثيرگذار است و باعث شتاب در تربيت شخص مىباشد، به گونهاى كه شايد كاملاً ملموس و محسوس نباشد ـ نقش زيربنايى دارد. منظور از وراثت اين است كه قبلاً زمينه بعضى از صفات و خصوصيات و تفاوتهاى فردى كه در انسان مشاهده مىشود، در سلولهاى نطفه والدين فراهم بوده است و از اين طريق به فرزندان انتقال مىيابد. همين ويژگىهاست كه مسير رشد و نمو و تشكيل شخصيت آينده فرد را در داخل و خارج رحم تعيين مىكند.35 مىتوان گفت: خانواده كوچكترين و اولين محيطى است كه در اين زمينه نقش ايفا مىكند. صرفنظر از پيشرفت فناورى و ارتباطات كه امروزه مرزهاى خانوادگى و جغرافياى را از سر راه خود برداشته، نهادها و مراكز آموزشى در رتبه دوم تأثيرگذارى بر رفتار انسان به شمار مىآيند.36 بنابراين، نمىتوان تأثير وراثت و تربيت را ناديده گرفت. جالب است كه در روايات به وراثت نيز توجه شده است. حضرت على عليهالسلام مىفرمايند: نيكويى خوىها دليل گرامى بودن ريشههاست؛ يعنى دليل گرامى بودن اصل و نسب صاحب آن است و نشان بزرگ زادگى اوست.37
رسول اكرم صلىاللهعليهوآله مىفرمايند: «انظر فى اىّ شىء تضع ولدك فانّ العرق دسّاس.» اين حديث در كمال صراحت از قانون وراثت سخن گفته و از عامل آن به كلمه «عرق» تعبير نموده است. پيامبر صلىاللهعليهوآله به پيروان خود توصيه مىكند كه ببينيد نطفه خودتان را در چه محلى مستقر مىكنيد؛ از قانون وراثت غافل نباشيد، توجه كنيد زمينه پاكى باشد تا فرزندانتان وارث صفات ناپسند نشوند.38 اگر مرد و زن، از سجاياى انسانى و الهى برخوردار باشند، نطفه آنها حامل بذرهاى فضايل اخلاقى است، و اگر داراى صفات زشت انسانى باشند، نطفه آنها حامل بذرهاى رذايل اخلاقى است و اگر فضايل و رذايل را توأمان داشته باشند، نطفه آنها حامل تركيبى از بذرهاى هر دو نوع صفت است. يك مزرعه در صورتى سبز و خرم و پرثمر خواهد بود كه داراى زمين مستعد و پاك و آماده براى زراعت باشد نه شورهزار و لجنزار، و نيز بايد از نعمت بذر سالم بهرهمند باشد. زمين دل همسران نيز بايد از آلودگىهاى رذايل اخلاقى و غيرانسانى و آثار بد گناه و نافرمانى خداوند پاك بوده و به صفات و سجاياى اخلاقى آراسته باشد تا با بذرافشانى، شايستگى مقام پدر و مادر شدن و تربيت نسل سالم و پاك را داشته باشند و از راه وراثت سيرت نيك خود را به فرزندان منتقل نموده و زمينه را براى رشد و تربيت شايسته فراهم آورند. خداوند نيز به اين نكته در قرآن كريم اشاره كرده، مىفرمايد: «وَالْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَالَّذِي خَبُثَ لاَ يَخْرُجُ إِلاَّ نَكِدا» (اعراف: 58)؛ سرزمين پاك و طيب گياه و ثمرهاش به فرمان الهى مىرويد، ولى زمين ناپاك و خبيث جز گياه ناچيز و بىارزش نمىروياند. اين همان قانون وراثت است كه خداوند به آن اشاره نموده است.39
محمد حنفيه، در جنگ جمل علمدار لشكر بود. على عليهالسلام به او فرمان حمله داد. محمد حنفيه حمله كرد، ولى دشمن با ضربات نيزه و تير جلوى او را گرفت. از اينرو، محمد از پيشروى بازماند. حضرت خود را به او رساند و فرمودند: «از ضربات دشمن مترس، حمله كن!» محمد قدرى پيشروى كرد، ولى باز متوقف شد. على عليهالسلاماز ضعف فرزندش سخت آزردهخاطر شد، نزديك آمد و با قبضه شمشير به دوش او كوبيد و فرمود: «اين ضعف و ترس را از مادرت ارث بردهاى؛ يعنى من كه پدر تو هستم ترسى ندارم؛ اگر مادر شريف پر فضيلتى همچون صديقه اطهر ميداشتى نمىترسيدى، اين ترس را از مادر ضعيف خود ارث بردهاى.»40 بنابراين، نقش وراثت و ريشه و اصل را نمىتوان در تشكيل شخصيت يك فرد ناديده گرفت. بسيارى از صفات خوب يا بد ريشه در اصالت خانوادگى فرد دارند. به همين دليل، در روايات بر اين نكته تأكيد شده كه انسان نبايد با هر خانوادهاى وصلت كند. امام صادق عليهالسلام مىفرمايند: «از خاندان صالح همسر بگيريد كه نطفه اثر (پنهانى) دارد؛ يعنى صفات و حالات والدين از راه نطفه به فرزند مىرسد.»41
از اينرو، والدين هم از نظر وراثت و هم از نظر تربيتى، نقش بسزايى در تكامل شخصيت انسان دارند، اما از نظر اهميت نقش اين دو بايد گفت: نقش مادر مهمتر و پررنگتر از نقش پدر است. مادر داراى دو گونه نقش و تأثير درباره شخصيت انسان است: نقش وراثتى و نقش محيطى. در جنبه وراثت همه آنچه كه مربوط به ويژگى جسمى و روانى او و گذشتگان است از طريق ژنها و از مجراى مادر به فرد منتقل مىشود. اين صفات و شرايط جسمانى به گونهاى است كه در تمام مدت حاملگى و حتى در دوران شيردهى با طفل همراه است؛ در حالى كه نقش وراثتى پدر پس از انعقاد نطفه پايان مىپذيرد و انتقال بعدى در اين دسته از صفات مطرح نيست. در آنچه كه مربوط به محيط مىشود، طفل بيشتر تحت تأثير محيط رحم، حجم و فشار و ويژگىهاى شيميايى آن است تا محيط خارجى و بيرون رحم. طرز فكرها، خوىها و رفتارهاى مادر براى كودك درس است؛ از مادر نسبت به زندگى ديد پيدا مىكند و در سايه ديدن نقشهاى خوب و بد او، الگو گرفته و صاحب فرهنگ مىشود.42 از اينرو، امام صادق عليهالسلاميكى از سعادتهاى انسان را داشتن مادرى عفيف و باعفاف برمىشمارند؛ چراكه مسلما عفاف و عفت مادر در زندگى فرزند خالى از تأثير نيست. امام صادق عليهالسلام مىفرمايد: «خوشا بهحالكسىكهمادرشعفيفوداراىعفتاست.»43
بنابراين، نقش وراثت و خانواده در تربيت و عفاف و شخصيت يك فرد خالى از تأثير نيست. خانواده عفيف و بخصوص مادر عفيف، فرزندانى عفيف و درستكار را به جامعه تحويل خواهد داد. بسيارى از ناهنجارىهايى كه ما در جامعه شاهد آن هستيم به خانواده و نوع نگرش آنها به مسائل زندگى بازمىگردد كه بازخورد اين تفكرات، هنجارها و يا ناهنجارىهايى است كه همه آنها را مىتوان در فردى كه در اين خانواده پرورش يافته است مشاهده كرد.
امام صادق عليهالسلام در روايتى به نقش تربيت و خانواده در تعيين سرنوشت انسان اشاره كرده، مىفرمايند: «هيچ كودكى نيست مگر اينكه بر اساس فطرت پاك الهى به دنيا مىآيد، ولى اين پدر و مادر او هستند كه او را يهودى يا نصرانى و يا مجوسى مىكنند.»44
البته آنچه در رابطه با صفات موروثى ذكر شد به اين معنا نيست كه صفات و سرشتهاى موروثى قابل تغيير نيست؛ چراكه عادات تربيتى و تمرينهاى پيگير پرورشى به قدرى قوى و نيرومند است كه مىتواند بر سرشتهاى موروثى غلبه كند و وضع تازهاى را به وجود آورد. ريه آدمى طبعا براى استنشاق هوا ساخته شده است. كسى كه براى اولين بار سيگار مىكشد و دود را به اعماق ريه مىفرستد، منقلب مىشود، سرش گيج مىرود، سرفه مىكند و...؛ زيرا ريه براى دود ساخته نشده است، ولى در اثر تكرار رفته رفته معتاد مىشود؛ گويى ريه طبع اولى و سرشت اصلى خود را فراموش مىكند؛ چيزى كه مايه تنفّر و انزجار بود، اينك وسيله لذت و خشنودى شده است. انبياى الهى نيامدهاند كه ديوانه مادرزاد را عاقل كنند يا احمقهاى بالفطره را نابغه بسازند؛ زيرا اين كارها شدنى نيست و اين صفات قطعى و غيرقابل تغيير است. انبيا مىخواهند از راه تربيت صحيح نسبت به صفات قابل تغيير، مردم را تحت مراقبت ايمانى و عملى قرار دهند و آنان را به راه سعادت و كمال انسانى رهبرى كنند؛ كسانى را كه داراى اصالت خانوادگى و وارث صفات پسنديده هستند حمايت كنند، و فضايل نيكوى آنها را از قوّه به فعليت برسانند تا در مسير زندگى از صراط مستقيم خارج نشوند و سرمايههاى موروثى خود را در اثر تربيت بد از دست ندهند. كسانى را هم كه پدر و مادرشان افرادى آلوده و بداخلاق بودهاند و از آنان زمينههاى پستى و ناپاكى به ارث بردهاند، با تربيت صحيح به تدريج استعدادهاى نادرستشان را خاموش و به وسيله تعاليم الهى، فضيلت و پاكى را به صورت طبع دوّمى در آنها احيا نمايند.45
تعديل غرايز
از جمله راهكارهاى عفاف، تعديل غرايز است. اسلام براى ايجاد عفّت، غريزه شهوت را سركوب نكرده و از بين نبرده است، بلكه آن را تعديل فرموده و به مسير صحيح هدايت نموده است. اسلام نه موافق با شيوههاى هنرى و رياضتهاى آن است و نه با مسيحيت كنونى و رهبانيت آن توافقى دارد، بلكه در اين مورد از دو شيوه ارزنده استفاده كرده است: يكى، پيشگيرى از انحراف و ديگرى، هدايت به مسير صحيح، مىتوان گفت: هر دو شيوه مزبور در اين آيه خلاصه شده است: «وَلْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لَا يَجِدُونَ نِكَاحا حَتَّى يُغْنِيَهُمْ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ» (نور: 33)؛ و كسانى كه امكانى براى ازدواج نمىيابند، بايد پاكدامنى پيشه كنند تا خداوند از فضل خود آنان را بىنياز گرداند.
در اين آيه، هم به ازدواج اشاره شده و آن را پديده فضل الهى معرفى مىكند و هم به پيشگيرى از انحراف، كه عبارت است از رعايت عفّت و پاكدامنى.46 اسلام در رابطه با شهوات به رويكرد تعديلى آن روى آورده نه اينكه اساس آن را نفى كرده باشد؛ چراكه هر چيزى را كه خداوند خلق كرده فىحد نفسه، مطلوب و از اين نظر كه منسوب به خداوند است نيكو مىباشد. راهكار اسلام براى جلوگيرى بىحد و حصر و افسارگسيخته شهوات، توصيه و سفارش به اعتدال است؛ چراكه افراط در شهوات نتيجهاى جز سقوط و انحطاط در پى نخواهد داشت. حضرت على عليهالسلام در اينباره مىفرمايند: «بپرهيزيد از غالب شدن شهوات بر دلهايتان؛ چراكه ابتداى آن، بندگى و نهايت آن، سقوط و بدبختى است.»47
كسى كه در شهوات و بىعفتىها غرق مىشود بايد به اين عاقبت نيز بينديشد كه چيزى جز گمراهى و بدبختى نصيبش نخواهد شد. اهميت تعديل غرايز چيزى نيست كه نياز به برهان داشته باشد. كسى كه در اهميت آن دچار شك و ترديد باشد، يا خود را به غفلت زده است و يا اينكه در قلب و دلش مرض و غرضى دارد كه به دنبال بىعفتى و ترويج شهوات و بىبند و بارى است. مسلما چنين كسى با چنين ديدى، از اعوان و انصار شيطان است و در دنيا و آخرت دچار عذاب و لعنت الهى خواهد بود. خداوند در قرآن مىفرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَن تَشِيعَ الْفَاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ» (نور: 19)؛ كسانى كه دوست دارند زشتىها در ميان مردمِ باايمان شيوع يابد، عذاب دردناكى براى آنان در دنيا و آخرت است.
همه دانشمندان جهان و تمام ملل و اقوام به اين اصل عقيده دارند كه در زندگى اجتماعى بشر لازم است تمام غرايز تعديل گردد و خواهشهاى نفسانى انسان به طور محدود و با اندازهگيرى صحيح اعمال شود. در مواقع زيادى بين خواهشهاى نفسانى و مصلحتهاى اجتماعى تضاد غيرقابل اجتنابى وجود دارد كه براى حفظ نظم اجتماع، راهى جز چشمپوشى از خواهشهاى ناروا نيست. بشر بايد براى ارضاى تمايلات نفسانى خود در زندگى اجتماعى، از آزادى مطلق و بدون قيد و شرط صرفنظر نمايد و به خواستههاى خود در حدود مصالح اجتماعى جامه عمل بپوشاند. در اسلام نيز مردم در ارضاى غرايز و خواهشهاى نفسانى خود مانند ديگر تمدنهاى مادّى محدود هستند، با اين تفاوت كه هدف دنياى مادّى تنها تأمين آسايش زندگى است و در آنجا سلب آزادى از اعمال غرايز در حدود و چارچوب مصلحتهاى مادّى و نظم و انضباط است، ولى در اسلام علاوه بر اين هدف، هدف بالاترى نيز وجود دارد و آن رسيدن به كمالات و ارزشهاى والاى انسانى است كه اساس زندگى بشر را تشكيل مىدهد.48 مىتوان گفت: اسلام براى تحقق تعديل غرايز، كه يكى از راهكارهاى تحقق عفاف در جامعه است، راهكارهايى نيز براى تعديل غرايز پيش روى انسان قرار داده است. براى نمونه، عفت و پاكى را يك ارزش قلمداد نموده و براى آن جايگاه ويژهاى قرار مىدهد. با بررسى اجمالى آيات و روايات، به خوبى مىتوان به اين نكته دست يافت. پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهدر اينباره مىفرمايند: «خداوند انسان باحيا و بردبار و عفيفِ عفّتورز را دوست مىدارد.»49
نكته جالبى كه در رابطه با اين روايت وجود دارد و مرحوم شيخ عباس قمى در كتاب شريف سفينهالبحار به عنوان يكى از احتمالات در ذيل روايت مطرح نموده، اين است كه عفيف، كسى است كه داراى خلق و خوى باعفت و عفاف است و متعفّف كسى است كه خود را به عفت مىزند و اينگونه وانمود مىكند كه داراى عفت است و خود را به تكلّف مىاندازد كه باعفت است.50 اين حديث بيانگر اين است كه خداوند حتى كسى را كه خود را به عفت مىزند و اينگونه وانمود مىكند، دوست دارد.
در رابطه با عفاف و تعديل غرايز، روايات و آيات متعددى وجود دارند كه مىتوان آنها را به سه دسته كلى تقسيم كرد:
1. راهكارهاى تبشيرى و تشويقى؛
2. راهكارهاى تنذيرى و ترعيبى؛
3. راهكارهاى بازدارنده.
حضرت على عليهالسلام در نهجالبلاغه در رابطه با شخص عفيف مىفرمايد: «لكاد العفيف ان يكون ملكا من الملائكه»؛51 آنچنان نزديك است كه گويى شخص عفيف فرشتهاى از فرشتگان است.
اين دسته از راهكارها را مىتوان «راهكارهاى تبشيرى و تشويقى» ناميد.
از سوى ديگر، به انسان خطرات شهوات و بىعفتى را گوشزد كرده است. امام صادق عليهالسلام به نقل از پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله مىفرمايند: «بيشترين چيزى كه باعث جهنمى شدنامتمنمىشوددوچيزِميانتهىاست:شكموعورت.»52
آن حضرت در روايتى ديگر مىفرمايند: «دورترين چيزى كه بنده را از خدا دور مىكند اين است كه براى بنده چيزى مهمتر از شكم و عورتش نباشد.»53
حضرت على عليهالسلام نيز مىفرمايند: «غالب شدن شهوات و ناپاكى و بىعفتى، عصمت و پاكى را از بين مىبرد و هلاكت را به دنبال دارد.»54
نيز حضرت در روايتى مىفرمايند: «كسى كه در شهوات گوشش به نفسش باشد و پيروى از شهوات كند، نفس خود را در هلاكت و بدبختى كمك نموده است.»55
اين دسته از راهكارها را نيز مىتوان به «راهكارهاى تنذيرى و ترعيبى» نامگذارى كرد.
از طرفى، دستوراتى براى تعديل غرايز به كار بسته كه خود شامل توصيهها، سفارشهايى در اين جهت، قوانين بازدارنده و حدود و... است كه مىتوان تحت عنوان «راهكارهاى بازدارنده» دستهبندى كرد. براى نمونه، خداوند در قرآن به مؤمنان دستور مىدهد از نگاه به نامحرم پرهيز كنند؛ آنجا كه مىفرمايد: «قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِكَ أَزْكَى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا يَصْنَعُونَ وَقُل لِّلْمُؤْمِنَاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ»(نور: 30و31)؛ به مؤمنان بگو چشمهاى خود را (از نگاه به نامحرمان) فرو گيرند، و عفاف خود را حفظ كنند. اين براى آنان پاكيزهتر است. خداوند از آنچه انجام مىدهيد آگاه است! و به زنان باايمان بگو چشمهاى خود را (از نگاه هوسآلود) فرو گيرند.
امام صادق عليهالسلام براى جلوگيرى از بىعفتى، به زمينه بروز گناه اشاره كرده و توجه انسان را به اين نكته جلب مىكند كه انسان بايد زمينه گناه و بىعفتى را براى خودش به وجود نياورد. ايشان مىفرمايند: «نگاه نامشروع و حرام از تيرهاى مسموم ابليس است و چه بسا نگاهى كه حسرتى طولانى را به دنبال دارد.»56
نتيجهگيرى
از آنچه گفته شد به دست مىآيد كه:
1. عفت و عفاف، يك ارزش است كه در كنار ايمان و عبادت قرار گرفته و در تعاليم اسلامى راهكارهايى نيز براى تحقق اين ارزش به انسان معرفى شده است.
2. با تدبّر در قرآن و روايات و آگاهى از معنا و مفهوم دقيق عفّت و آثار فردى و اجتماعى آن و همچنين راهكارهايى كه در دين براى رسيدن به اين صفت والاى انسانى وجودداردوباعملبهآنها، مىتوان صاحب اين ارزش اخلاقى شد و ملكه عفّت را در نهاد خويش مشاهده كرد.
3. اين نوشتار، با تبيين اجمالى برخى از راهكارهايى كه در راستاى گسترش و نهادينه شدن عفاف در جامعه مىتوان برشمرد، نتايج ذيل را به عنوان برخى از اين راهكارها مطرح نمود:
الف. ايمان و تقوا كه از اساسىترين بنيانها و راهكارهاى گسترش عفاف مىباشند؛
ب. غيرت مردان؛
ج. حجاب و پوشش؛
د. وراثت و تربيت؛
ه . تعديل غرايز.
از ديدگاه اسلام، اين راهكارها در جهت تقويت و حفظ عفاف در جامعه و آحاد افراد آن نقش بسزايى دارد و با بررسى اجمالى آيات و روايات، به خوبى مىتوان دريافت كه همواره توصيه اسلام بر حفظ و حراست آنها بوده است. در پايان بايد به اين نكته نيز اشاره كرد كه متأسفانه با كمرنگ شدن ايمان و تقوا در سطح جوامع امروزى، بخصوص در جوامع غربى، اين صفت نيز روز به روز كمرنگ و كمرنگتر مىشود.
صاحبان علم و انديشه اسلامى بايد هر چه زودتر و سريعتر عزم خود را در اين زمينه به كار گرفته و با القاى اين مفاهيم در اذهان مردم، جامعه را از سقوط و انحطاط و ارزشهاى اخلاقى حفظ نمايند؛ چراكه اين افراد هستند كه جوامع را تشكيل مىدهند.
انشاء اللّه در پرتو انوار الهى حضرت ولىعصر (عج) بتوانيم در اين راه قدمى هرچند كوتاه برداريم و دل آن حضرت را خشنود و راضى نماييم.
··· منابع
- ـ نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتى، چ سوم، قم، لقمان، 1379.
- ـ ابىالحديد معتزلى، عبدالحميدبن، شرح نهجالبلاغه، قم، كتابخانه آيتاللّه مرعشى نجفى، 1404ق.
- ـ انصاريان، حسين، بر بال انديشه، قم، دارالعرفان، 1383.
- ـ بحرينى، محمدرضا، اخلاق ايمانى، تهران، صدوق، 1363.
- ـ تميمى آمدى، عبدالواحدبن محمد، غررالحكم و دررالكلم، ترجمه مصطفى درايتى و حسين درايتى، چ دوم، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1378.
- ـ تميمى آمدى، عبدالواحدبن محمد، غررالحكم و دررالكلم، شرح آقا جمالالدين خوانسارى، تهران، دانشگاه تهران، 1366.
- ـ ثابت، حافظ، تربيت جنسى در اسلام، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1385.
- ـ جمعى از نويسندگان، مجموعه مقالات همايش تربيت دينى در جامعه اسلامى معاصر، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1388.
- ـ حرّ عاملى، محمدبن حسن، وسائلالشيعه، قم، آلالبيت، 1409ق.
- ـ راغب اصفهانى، المفردات فى غريب القرآن، تهران، مكتبهالمرتضويه، بىتا.
- ـ شوشترى، زهرا، «ماجراى غمانگيز روشنفكرى در ايران»، كتاب زنان، ش 13، پاييز 1380، ص 140ـ149.
- ـ صدوق، محمدبن على، عللالشرايع، قم، مكتبه الداورى، بىتا.
- ـ ـــــ ، من لايحضرهالفقيه، چ سوم، قم، جامعه مدرسين، 1413ق.
- ـ طباطبائى، سيد محمدحسين، تفسير الميزان، ترجمه سيد محمدباقر موسوى همدانى، چ پنجم، قم، انتشارات اسلامى، 1374.
- ـ طبرسى، فضلبن حسن، مشكاهالانوار فى دررالاخبار، چ دوم، نجف اشرف، كتابخانه حيدريه، 1385.
- ـ ـــــ ، مكارم الاخلاق، چ چهارم، قم، شريف رضى، 1412ق.
- ـ عبدخدايى، محمدهادى، اخلاق پزشكى، قم، سازمان تبليغات اسلامى، 1371.
- ـ عروسى حويزى، عبدعلى بن جمعه، تفسير نورالثقلين، تحقيق سيد هاشم رسولى محلاتى، چ چهارم، قم، اسماعيليان، 1415ق.
- ـ فلسفى، محمدتقى، الحديث، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1368.
- ـ ـــــ ، گفتار فلسفى كودك از نظر وراثت و تربيت، چ دوم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1379.
- ـ قائمى، على، خانواده و دشوارىهاى رفتارى كودكان، چ هشتم، تهران، انجمن اولياء و مربيان، 1382.
- ـ قمى، شيخ عباس، سفينهالبحار، چ چهارم، قم، اسوه، 1427ق.
- ـ كلينى، محمدبن يعقوب، اصول كافى، چ چهارم، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1365.
- ـ كوهى، محمدرضا، آسيبشناسى شخصيت زن، چ دوم، قم، اتقان، 1384.
- ـ مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، مؤسسهالوفا، 1404ق.
- ـ محمدى رىشهرى، محمد، ميزانالحكمه، قم، دارالحديث، بىتا.
- ـ مطهّرى، مرتضى، مسئله حجاب، تهران، صدرا، 1368.
- ـ معينالاسلام، مريم و ناهيد طيبى، روانشناسى زن در نهجالبلاغه، قم، عطر سعادت، 1380.
- ـ مكارم شيرازى، ناصر و همكاران، تفسير نمونه، تهران، دارالكتبالاسلاميه، 1374.
- ـ نراقى، ملّااحمد، معراجالسعاده، تهران، دهقان، 1366.
* كارشناس ارشد مدرسى معارف اسلامى، مركز تربيت مدرس دانشگاه قم.
** ـ كارشناس ارشد فلسفه، جامعهالزهرا عليهاالسلام. دريافت: 23/11/89 ـ پذيرش: 28/12/89.
- 1ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 68، ص 269، ب 77.
- 2ـ راغب اصفهانى، مفردات فى غريبالقرآن، ص 339.
- 3ـ ملّااحمد نراقى، معراجالسعاده، ص 243.
- 4ـ محمدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، ج 1، ص 20.
- 5ـ محمدبن يعقوب كلينى، همان، ج 2، ص 34.
- 6ـ زهرا شوشترى، «ماجراى غمانگيز روشنفكرى در ايران»، كتاب زنان، ش 13، ص 146ـ147.
- 7ـ سيد محمدحسين طباطبائى، تفسير الميزان، ترجمه سيد محمدباقر موسوى همدانى، ج 11، ص 171 و 179.
- 8ـ محمد محمدى رىشهرى، ميزانالحكمه، ج 5، ح 8731.
- 9ـ عبدالواحدبن محمد تميمى آمدى، غررالحكم و دررالكلم، ترجمه مصطفى درايتى و حسين درايتى، ح 5442.
- 10ـ نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتى، حكمت 410.
- 11ـ عبدالواحدبن محمد تميمى آمدى، همان، ص 269، ح 5861.
- 12ـ عبدالواحدبن محمد تميمى آمدى، غررالحكم و دررالكلم، شرح آقا جمالالدين خوانسارى، ج 3، ص 233.
- 13ـ محمدرضا بحرينى، اخلاق ايمانى، ص 79.
- 14ـ نهجالبلاغه، خ 153.
- 15ـ حسين انصاريان، بر بال انديشه، ص 32.
- 16ـ عبدالواحدبن محمد تميمى آمدى، همان، ترجمه مصطفى درايتى، ح 4865.
- 17ـ سيد محمدحسين طباطبائى، همان، ج 4، ص 281.
- 18ـ محمدرضا كوهى، آسيبشناسى شخصيت زن، ص 142.
- 19ـ علىبن حسن طبرسى، مشكاهالانوار فى دررالاخبار، ص 237.
- 20ـ محمدباقر مجلسى، همان، ج 76، ص 116.
- 21ـ محمدبن يعقوب كلينى، همان، ج 5، ص 537.
- 22ـ محمدباقر مجلسى، همان، ج 76، ص 115، ب 84.
- 23ـ محمدبن حسن حرّ عاملى، وسائلالشيعه، ج 20، ص 154.
- 24ـ عبدالواحدبن محمد تميمى آمدى، همان، ترجمه مصطفى درايتى، ح 5442.
- 25ـ نهجالبلاغه، حكمت 47.
- 26ـ عبدعلى جمعه عروسى حويزى، تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 590؛ محمدبن حسن حرّ عاملى، همان، ج 20، ص 105.
- 27ـ مرتضى مطهّرى، مسئله حجاب، ص 61ـ62 و 64.
- 28ـ همان، ص 63ـ64.
- 29ـ محمدبن حسن حرّ عاملى، همان، ج 20، ص 155.
- 30ـ نهجالبلاغه، نامه 31، ص 536.
- 31ـ مريم معينالاسلام و ناهيد طيبى، روانشناسى زن در نهجالبلاغه، ص 243.
- 32ـ ناصر مكارم شيرازى و همكاران، تفسير نمونه، ج 14، ص 339ـ341.
- 33ـ نهجالبلاغه، نامه 31، ص 536.
- 34ـ حافظ ثابت، تربيت جنسى در اسلام، ص 90.
- 35ـ جمعى از نويسندگان، مجموعه مقالات همايش تربيت دينى در جامعه اسلامى معاصر، ص 408و412.
- 36ـ حافظ ثابت، همان، ص 89.
- 37ـ عبدالواحدبن محمد تميمى آمدى، همان، شرح آقا جمالالدين خوانسارى، ج 3، ص 393.
- 38ـ محمدتقى فلسفى، الحديث، ج 3، ص 360.
- 39ـ محمدرضا كوهى، همان، ص 273ـ275.
- 40ـ محمدتقى فلسفى، الحديث، ج 3، ص 360؛ براى آگاهى بيشتر، ر.ك: ابن ابىالحديد معتزلى، شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص 243؛ محمدباقر مجلسى، همان، ج 42، ص 98.
- 41ـ فضلبن حسن طبرسى، مكارمالاخلاق، ص 198.
- 42ـ على قائمى، خانواده و دشوارىهاى رفتارى كودكان، ص 40.
- 43ـ محمدبن على بابويه قمى، عللالشرائع، ج 2، ص 564.
- 44ـ همو، من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 49.
- 45ـ محمدتقى فلسفى، گفتار فلسفى كودك از نظر وراثت و تربيت، بخش اول.
- 46ـ محمدهادى عبدخدايى، اخلاق پزشكى، ص 156.
- 47ـ عبدالواحدبن محمد تميمى آمدى، همان، ترجمه مصطفى درايتى، ح 6974.
- 48ـ محمدتقى فلسفى، گفتار فلسفى، بخش دوم، ص 331.
- 49ـ محمدبن يعقوب كلينى، همان، ج 2، ص 113.
- 50ـ شيخ عباس قمى، سفينهالبحار، ج 6، ص 303.
- 51ـ نهجالبلاغه، حكمت 474.
- 52ـ محمدبن حسن حرّ عاملى، همان، ج 15، ص 249.
- 53ـ همان، ج 16، ص 20.
- 54ـ عبدالواحدبن محمد تميمى آمدى، همان، ترجمه مصطفى درايتى، ح 6983.
- 55ـ همان، ح 4788.
- 56ـ محمدبن حسن حرّ عاملى، همان، ج 20، ص 190.