معرفت، سال بیستم، شماره دوم، پیاپی 161، اردیبهشت 1390، صفحات 15-

    خطوط کلّى در نقد عرفان‏ هاى ناتمام

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    محمد فنایی اشکوری / *استاد - گروه فلسفه مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) / fanaei.ir@gmail.com
    چکیده: 
    از آنجا که گرایش‏هاى عرفانى ریشه در فطرت آدمى دارند و از طریق عرفان مى‏توان به آرامش رسید، عرفان همواره براى بسیارى جاذبه داشته است. البته، عرفانْ مهم و مطلوب است، ولى مى‏تواند دشوار و خطرساز هم باشد؛ زیرا برخى براى دست‏یابى به مقاصد نفسانى خود نحله‏ها و فرقه‏هایى را جعل کرده، و جمع کثیرى را فریفته و به دنبال خود به راه انداخته‏اند. آمیخته شدن درست و نادرست، و مشتبه شدن حق و باطل، راه انتخاب صحیح را بسته و بسیارى را در وادى حیرت و سرگردانى افکنده است. از این‏رو، شناخت لغزشگاه‏ها در عرفان و تشخیص عرفان‏هاى کاذب و مکتب‏هاى شبه‏عرفان ضرورى است. با توجه به رواج روزافزون فرقه‏هاى گونه‏گون انحرافى و گسترش فزاینده انواع عرفان‏هاى دروغین نوظهور در کشور ما، طرح این بحث نمى‏تواند صرفا دغدغه علمى و آکادمیک باشد؛ بلکه تکلیفى الهى است. انحراف از توحید، عدم اتّصال به وحى معتبر، اباحیگرى و دورى از شریعت، گریز از اجتماع، خودمحورى و بى‏اعتنایى به خلق از اهم ویژگى‏هاى عرفان‏هاى کاذب و ناقص است.
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    محمد فنائى اشکورى*

    چکیده

    از آنجا که گرایش‏هاى عرفانى ریشه در فطرت آدمى دارند و از طریق عرفان مى‏توان به آرامش رسید، عرفان همواره براى بسیارى جاذبه داشته است. البته، عرفانْ مهم و مطلوب است، ولى مى‏تواند دشوار و خطرساز هم باشد؛ زیرا برخى براى دست‏یابى به مقاصد نفسانى خود نحله‏ها و فرقه‏هایى را جعل کرده، و جمع کثیرى را فریفته و به دنبال خود به راه انداخته‏اند. آمیخته شدن درست و نادرست، و مشتبه شدن حق و باطل، راه انتخاب صحیح را بسته و بسیارى را در وادى حیرت و سرگردانى افکنده است. از این‏رو، شناخت لغزشگاه‏ها در عرفان و تشخیص عرفان‏هاى کاذب و مکتب‏هاى شبه‏عرفان ضرورى است. با توجه به رواج روزافزون فرقه‏هاى گونه‏گون انحرافى و گسترش فزاینده انواع عرفان‏هاى دروغین نوظهور در کشور ما، طرح این بحث نمى‏تواند صرفا دغدغه علمى و آکادمیک باشد؛ بلکه تکلیفى الهى است. انحراف از توحید، عدم اتّصال به وحى معتبر، اباحیگرى و دورى از شریعت، گریز از اجتماع، خودمحورى و بى‏اعتنایى به خلق از اهم ویژگى‏هاى عرفان‏هاى کاذب و ناقص است.

    کلیدواژه‏ها: عرفان اصیل، عرفان دینى، عرفان کاذب، شبه ‏عرفان، تصوّف، فرقه‏ هاى عرفانى.

     

    مقدّمه

    عرفان در معناى عام نوعى معرفت باطنى، شهودى، قلبى، و اشراقى یعنى غیراستدلالى، غیرحسّى و غیرتجربى است که متعلّقش خداوند متعال و امور قدسى است. این معرفت اغلب از پاره‏اى سلوک و رفتار منضبط حاصل مى‏شود که بندگى خدا و تهذیب نفس در محور آن قرار دارد. به عبارت دیگر، حال و معرفت عرفانى معمولاً با خودشناسى، خودسازى، و توجه به درون، که مقتضى زندگى و رفتار خاصى است (و شخصیتى بر اساس آن شکل مى‏گیرد)، به دست مى‏آید. بنابراین، عرفان نوعى معرفت است که متعلّقش خداوند، و راه تحصیل آن تأمّل همراه با تهذیب نفس است. این معرفت در رفتار، منش، احساسات و شخصیت انسان تأثیر مى‏گذارد و زندگى آدمى را در چارچوب اخلاق و معنویت قرار مى‏دهد.

         اگر عرفان اصیل این باشد، عرفان کاذب یا شبه‏عرفان1 آن جنس بدلى و ساختگى است که این گوهر و آنآثار را ندارد؛ ولى شباهتى صرفا ظاهرى و صورى به عرفان دارد. در عرفان‏هاى کاذب، نه معرفتى وجود دارد، نه شهودى؛ ممکن است پندارهایى باشند که شخص با آنها فریفته شود. ضمن آنکه این پندارها محصول تهذیب نفس نیستند، بلکه معمولاً از راه‏هاى غیرمتعارف ـ که گاهى نامعقول و نامشروع است ـ به دست مى‏آیند؛ مثلاً ممکن است از طریق استفاده از موادّ مخدّر و یا تمرینات و ریاضت‏هایى رخ دهند. پیداست که عرفان کاذب، اگر تأثیر منفى نداشته باشد، تأثیر مثبت و سازنده‏اى در اخلاق و منش انسان‏ها ندارد.

         این تازه در صورتى است که شخصى که گرفتار عرفان کاذب است، از روى ناآگاهى و به طور غیرعمدى چنین کالایى را به جاى کالاى اصلى پذیرفته باشد. در برخى از موارد، بنیان‏گذاران جریان‏هاى کاذب و منحرف ـ با توجه به اینکه فکر و گرایشى بدون اصل و ریشه دارند ـ به طور عمد و براى مقاصد عمدتا نفسانى و دنیوى نظیر رسیدن به شهرت و شهوت و ثروت دست به چنین کارى مى‏زنند. متأسفانه، اغلب جریان‏هاى نوظهور شبه‏عرفانى یا ناشى از جاه‏طلبى و نفسانیات عده‏اى است یا نتیجه اختلالات شخصیتى و روحى و روانى و حاصل نوعى بیمارى.

    تنوّع مکاتب و گرایش‏هاى عرفانى

    مکاتب و گرایش‏هاى عرفانى از تنوّع بسیارى برخوردارند. عرفان را مى‏توان به «دینى» و «غیردینى» و «مشوب» و «ناب» تقسیم نمود. عرفان دینى عرفانى است برگرفته از ادیان الهى و یا ملهم از آنها؛ مانند عرفان یهودى، مسیحى، و اسلامى. در عرفان دینى هم امکان براى انحراف و خطا وجود دارد. عرفان‏هایى که مرتبط با ادیان هستند، معمولاً سرنوشت آن ادیان را دارند؛ مثلاً اگر اعتقادات مسیحیت دستخوش تحریف شده و «تثلیث» به جاى «توحید» نشسته است، آثارش را در عرفان مسیحى هم مى‏بینیم: عارف مسیحى عمدتا نگاه تثلیثى دارد. گفته مى‏شود: بعضى از عرفاى مسیحى مانند قدیس آگوستین خدامحور،2 و بعضى مانند پولسقدیس مسیح‏محورند3. امّا همان عارف خدامحور مسیحى هم به دلیل اعتقاد به «تثلیث»، و باور به حقّانیت این آموزه، نمى‏تواند عرفان توحیدى خالص داشته باشد. این اشکالات و خطاها در سلوک و رفتار معنوى آنها هم آثار خود را نشان مى‏دهد. اگر سلوک معنوى تحت هدایت درست وحى نباشد یا در کتب آسمانى تحریف، و در فهم و تفسیر آنها خطاى اساسى رخ داده باشد، این‏گونه لغزش‏ها در نحله‏هاى عرفانى خلاف انتظار نیست. این عرفان‏ها ریشه الهى و دینى دارند؛ امّا چون از نظر اسلام، ادیان آنها دچار تحریف شده‏اند و اکنون بى‏اعتبارند، عرفان ناب و کامل نیستند.

         در فرهنگ اسلامى هم گرایش‏ها، جریانات، و فرقه‏هاى مختلفى سر برآورده‏اند که در مواردى، از تعالیم اصیل اسلامى منحرف شده‏اند. این مسئله براثر فهم و تفسیر نادرست از دین یا تأثیرپذیرى از فرهنگ‏هاى بیرون از اسلام و عوامل دیگر رخ داده است. در جامعه ما نیز جریان‏هاى عرفانى و شبه‏عرفانى گوناگونى وجود دارد. برخى از اینها بومى و شعبه‏هایى از تصوّف و عرفان اسلامى، و برخى دیگر وارداتى و نوظهور مى‏باشند. در جوامع اسلامى، در طول تاریخ، فرقه‏هاى مختلف متصوّفه ظهور کرده که على‏رغم اینکه به نحوى با فرهنگ اسلامى پیوند داشته، امّا همیشه مورد انتقاد بوده و عرفان خالص و ناب شمرده نمى‏شده‏اند.

         نوعى از عرفان که در بین برخى از عالمان دینى مى‏توان یافت، عرفان نظرى و فلسفى است که پایه‏گذار آن ابن‏عربى مى‏باشد. این گروه به جنبه نظرى عرفان مى‏پردازند و نوعى نظام هستى‏شناختى ارائه مى‏دهند. این نوع عرفان گرچه از بعد معرفتى و مابعدالطبیعى اهمیت بسیارى دارد، اما به جهت پیچیدگى نظرى و مابعدالطبیعى آن، محدود به حلقه‏هایى از خواص است و فاقد برخى از جنبه‏هایى مى‏باشد که در عرفان شیعى دنبال مى‏شود. نمى‏توان مدّعى شد که عرفانى مانند عرفان نظرى ابن‏عربى، همان عرفان علوى و حسینى است. این عرفان هرچند مبتنى بر تجربه‏هاى عارفان مى‏باشد، امّا در صورت فعلى و رایج آن بیشتر یک علم نظرى و فلسفه معنوى است تا یک نظام زندگى معنوى. اهتمام بسیارى از صاحب‏نظران این رشته نیز همانند جویندگان دیگر رشته‏هاى علمى، بیشتر صرف آموزش و تحقیق و تألیف و نقد و نظریه‏پردازى و دیگر فعالیت‏هاى علمى است. به عبارت دیگر، در بسیارى از موارد، اشتغال به «علم عرفان» به جاى «خود عرفان» مى‏نشیند و این نوعى عرفان‏محورى به جاى خدامحورى است. اینجا باید سخن حکیمانه ابن‏سینا را به یاد آورد که: «من آثر العرفان للعرفان فقد قال بالثانى و من وجد العرفان کأنّه لایجده بل یجد المعروف به فقد خاض لجة الوصول»؛ کسى که به عرفان دلخوش است، ثنوى است؛ واصلِ راستین کسى است که در طلب معروف است.4

        گرایش دیگرى که گاهى عرفانى دانسته مى‏شود، زهد همراه با نوعى گریز از دنیاست. اهالى این گرایش افرادِ زاهد و عابد و گوشه‏گیرى هستند که به عرفان، تک‏بعدى، نگاه مى‏کنند و فاقد بینش اجتماعى ـ اسلامى‏اند.

         عرفان ذوقى و عشقى و بى‏مبالات یا همان عرفان سرخوشانه نیز با تفسیر به رأى ابیاتى از خیام و حافظ، تحت عنوان عرفان تنعّمى، مشغله برخى از روشن‏فکران عرفان‏گراست؛ حال آنکه در مکتب حافظ، کامجویى حقیقى در ترک کام خود گفتن است.5 حافظ اذعان داشته که از دولت قرآن به توفیقاتى رسیده6 و دعا و گریه شام و سحر «کلید گنج مقصود»7 است، نه باده‏گسارى و شهوترانى و اباحیگرى.

        معنویت سکولار نیز با استفاده از عناصر مختلف برگرفته از سنّت‏هاى دینى غربى و عرفان‏هاى شرقى، همراه با تحلیل‏هایى از نویسندگان مدرن و پست‏مدرن، کسانى را سرگرم کرده است. اینان چون به حقّانیت هیچ دینى ایمان ندارند، از مشترکات ادیان و مکاتب، دینى جدید مى‏سازند؛ در حالى که اگر حقّانیت هر دینى مشکوک باشد، دلیلى نیست که مشترکات آنها حق باشد.

         گرایش دیگر، نوعى مقدّس‏مآبى همراه با صورت‏هایى از ساده‏لوحى و خرافه‏گرایى است که در بین عوام، طرفداران بیشترى دارد و برخى آن را با عرفان و معنویت اشتباه مى‏گیرند. در بین اینان، هم افراد ساده‏لوح و فریب‏خورده دیده مى‏شود و هم افراد شیّاد که از سادگى و خلوص مردم سوءاستفاده مى‏کنند. مدّعیان دروغین نبوّت، ارتباط با اولیاءاللّه، رؤیت امام زمان (عج)، انواع معجزات و کرامات و شفادادن‏ها و شفایافتن‏ها، و اهل جادو و رمّالى و فالگیرى در شمار سوءاستفاده‏کنندگان از سادگى و خلوص مردم یا ساده‏لوحان و فریب‏خوردگان قرار مى‏گیرند. اینها همگى‏گرایش‏هاى‏داخلى‏وبومى‏هستند.

         شبه‏عرفان‏هاى نوظهور نیز، هم از شرق (هند، چین و ژاپن) و هم از غرب (آمریکاى شمالى و جنوبى) وارد شده‏اند و عمده مخاطبان آنها نسل جوان و گاهى تحصیل‏کرده هستند. اینها به روش‏هاى مختلف تبلیغ مى‏کنند؛ مانند انتشار کتاب و نشریه، برگزارى تجمّع، فعالیت‏هاى اینترنتى و تبلیغ چهره به چهره. این عرفان‏نماها اغلب سکولار، دین‏ستیز، و در پى اغراض مادّى و دنیوى هستند.

         ما در اینجا درصدد معرفى و بررسى تفصیلى عرفان‏هاى مختلف یادشده نیستیم؛8 بلکه برآنیم تا نکاتى کلّى را در مورد لغزش فرقه‏هاى مختلف عرفانى و شبه‏عرفانى یادآورى کنیم.

    برخى آثار منفى انحرافات عرفانى

    غایت عرفان تقرّب به خداست. طبیعى است که از با عقیده باطل و عمل نادرست نمى‏توان تعالى روحى پیدا کرد و به خدا نزدیک شد. با قرار گرفتن در راه باطل، از راه حق بازمى‏مانیم و از برکات آن محروم مى‏شویم. بنابراین، مهم‏ترین زیان افکار انحرافى زیان معنوى این افکار است. امّا آثار منفى القائات برخى فرقه‏هاى عرفان‏نما بسیار بیشتر است. این فرقه‏ها موجب گسترش انواع انحرافات و مفاسد اخلاقى در جامعه و بروز ناراحتى‏هاى روحى و روانى در افراد مى‏شوند. شیوع این نوع فرقه‏گرایى‏ها موجب گسسته شدن یکپارچگى جامعه مى‏شود که مى‏تواند مشکلات و حتى بحران‏هایى را بیافریند.

         یکى از نتایج نامناسب عرفان‏هاى کاذب صدماتى است که از این ناحیه به عرفان اصیل مى‏رسد. برخى با دیدن خطاها و انحراف‏ها در افکار بعضى از مدّعیان عرفان و تصوّف، به این نتیجه مى‏رسند که عرفان چیزى است که از اساس باطل است. اینان فرقه‏ها و افرادى را هم به عنوان مصداق و نمونه انتخاب مى‏کنند؛ گاهى نیز جملاتى را از کتب مختلف برمى‏گزینند و آنها را دلیل مردود بودن اصل عرفان مى‏شمارند. وقتى سکّه تقلّبى در بازار رایج شد، انسان غیرمتخصص نسبت به سکّه‏هاى اصیل هم دچار تردید مى‏شود. بسیارند کسانى که با اساس عرفان مخالفت مى‏کنند، به دلیل انحراف‏هایى که در برخى فرق یا افراد منتسب به عرفان دیده یا توهّم کرده‏اند؛ در حالى که وجود خطا و انحراف در سخن و عمل برخى افراد یا فرقه‏هاى صوفى دلیل بطلان اصل عرفان نیست. در ادیان هم انحرافات بسیارى واقع شده و ادیان باطل و انحرافى و کاذب فراوان است؛ اما نباید نتیجه گرفت که اصل دین باطل است.

    علل انحراف و اختلاف

    براى هر نوع انحرافى در هر عرفان یا شبه‏عرفان نمى‏توان عامل واحد یا عوامل یکسانى را برشمرد. انحراف در هر مورد ممکن است متفاوت با موارد دیگر باشد. عرفان‏هاى جعلى چون به وحى معتبرى متّصل نیستند و حاصل فکر انسانى هستند، که خود هم خطاپذیر است و هم گاهى متأثّر از اغراض و اهواى نفسانى مى‏باشد، طبیعى است که با حق فاصله داشته باشند. عرفان‏هاى غیردینى مبتنى بر تأمّل و مراقبه و تهذیب نفس نیز مصون از خطاپذیرى آدمى در مقام تأمّل و تجربه و تفسیر تجربه نیستند. براى صدق مدّعا، صداقت مدّعى کافى نیست. در عرفان‏هاى دینى، خطا یا ناشى از عدم دسترسى به متون معتبر دینى است (که خود به جهت تحریف کتاب مقدّس یا جعل حدیث مى‏باشد) یا ناشى از تفسیر نادرست آن متون است؛ چنان‏که در اینجا نیز تأثیر اهواى نفسانى ‏و دیگر علل ‏روانى ‏غیر محتمل ‏نیست.

         همان‏طور که در دین واحد، مانند اسلام، براثر عوامل مختلف درونى و بیرونى مذاهب و مکتب‏هاى مختلف کلامى و فقهى پدید مى‏آیند، مکتب‏ها و فرقه‏هاى مختلف عرفانى نیز پیدا مى‏شوند. اصل تنوّع و اختلاف امرى طبیعى است. آنچه مهم است یافتن شاخص‏هایى براى نقّادى و ارزیابى است.

    علل گرایش به عرفان‏هاى دروغین

    چنان‏که گفتیم، گرایش به عرفان در انسان گرایشى اصیل است. عرفان دعوت به خداشناسى است و معنویت چیزى جز گرایش فطرى به خدا نیست. حال اگر نوع صحیح آن عرضه، و به آن عطش فطرى پاسخ درستى داده نشود، طبعا افراد جذب شبه‏عرفان‏ها مى‏شوند. همین‏طور، دسترسى آسان به این مکتب‏ها از طریق منابع نوشتارى و صوتى و تصویرى جذّاب ـ به ویژه اینترنت ـ از دیگر عوامل گسترش این عرفان‏هاست.

         از آنجا که عرفان اصیل با افسارگسیختگى و هواى نفس مبارزه مى‏کند و کمتر کسى همّت آن را دارد که سالک صادق این طریق باشد، عرفان راستین مشتریان زیادى ندارد.9 در مقابل، در بسیارى از فرقه‏هاى مشهور به «شبه‏عرفان»، چنین نشان داده مى‏شود که از راه پیروى از هواى نفس، استفاده از مواد مخدّر و الکل، و شهوترانى، شخص مى‏تواند به همان نتایج عرفانى برسد. از این‏رو، با توجه به نیازهاى معنوى و غریزى افراد و نیز فقدان آگاهى‏هاى کافى درباره این شبه‏عرفان‏ها، دعوت آنها پذیرفته مى‏شود. تنها کسانى به دام نمى‏افتند که به حدى از رشد و معرفت رسیده باشند و بتوانند راه را از بیراهه تشخیص دهند.

         از سوى دیگر، در پى تبلیغات دروغین و ادّعاهاى گزاف این فرقه‏ها، بسیارى براى غلبه بر شکست‏ها، ناکامى‏ها، سرخوردگى‏ها، اضطراب‏ها، افسردگى‏ها، ناامیدى‏ها و تنهایى‏ها و نیز رهایى از مادّیگرى به مواد مخدّر، ابتذال و برهنگى، داروهاى روان‏گردان و بالأخره عرفان‏هاى کاذب پناه مى‏برند تا شاید گره از کار فروبسته خود بگشایند. متأسفانه، اکثر قربانیان و طعمه‏هاى فریبکاران (از مدّعیان نبوّت و ولایت تا رمّالان و مدّعیان شفا دادن) افرادى هستند که از چنین مشکلاتى رنج مى‏برند؛ ولى با افتادن در دام این شیّادان، نه تنها مشکلى از آنها حل نمى‏شود، بلکه مشکلى بزرگ‏تر بر مشکلاتشان افزوده مى‏شود. اینجاست که به راستى باید گفت که بى‏عرفانى بسى بهتر از عرفان کاذب و  منحرف است. عرفان دروغین، همچون داروى فاسد، انسان سالم را بیمار مى‏کند.

    گوهر جام جم از کان جهانى دگر است

     تو تمنّا زگِل کوزه‏گران مى‏دارى

         انگیزه بنیان‏گذاران و ترویج‏دهندگان این فرقه‏ها چیزى جز جاه‏طلبى و دست‏یابى به شهرت، ثروت، و شهوت نیست. آنها ضمن آشنایى با روان‏شناسى تبلیغى، آثارشان‏رادرقالب‏هاى‏مختلف همچون فیلم، داستان، نمایش‏ ورمّان ‏به ‏نحو غیر مستقیم ‏ارائه ‏مى‏نمایند.

    ملاک ارزیابى دعاوى عرفانى

    در چنین فضایى، داشتن ملاکى براى ارزیابى دعاوى عرفانى و سنجش صحت و سقم آنها ضرورى است. یکى از معیارها هماهنگى با عقل است.10 عقل معیارى بنیادین در بررسى هر ادّعایى است. اگر دعاوى مدّعیان عرفان خلاف عقل و استدلال عقلى باشد، باطل است. البته، در عرفان، تعالیمى هست که ممکن است ما از راه استدلال عقلى نتوانیم آن را اثبات کنیم یا فقط با پاى عقل نمى‏توانیم به آن برسیم، ولى آن تعالیم نباید با هیچ یافته عقلانى ناسازگار باشند.

         عقل در معناى عامّش شامل تجربه و تحلیل تاریخى، روان‏شناختى و اجتماعى نیز مى‏شود؛ مثلاً مطالعه و تحلیل تاریخى در شناخت حقیقت و ماهیت مکتب‏ها و فرقه‏ها مى‏تواند در این زمینه به ما کمک کند.

         معیار دیگر وحى است. هیچ ادّعاى عرفانى، چه در بخش معرفت و چه در بخش سلوک، نباید با تعالیم معتبر وحیانى ناسازگار باشد. حکمت جامع یا حکمت کامل، حکمتى است که در آن عقل، شهود، و وحى با یکدیگر هماهنگ باشند. اگر برهان، قرآن، و عرفان با هم سازگار نباشند، یا فهم دینى و اعتقاد فلسفى ما دچار خطاست یا آنچه شهود عرفانى مى‏انگاریم گرفتار اشتباه است. هماهنگى بین عقل، وحى، و شهود عرفانى معیارى است که در تفکیک و تمیز عرفان صادق و کاذب و شناخت انحراف و خطا در اندیشه و سلوک عرفانى، به ما کمک مى‏کند.

    راه‏هاى برخورد با عرفان‏هاى کاذب

    مهم‏ترین راه برخورد با عرفان‏هاى کاذب، تعلیم و تربیت صحیح است که این خود نیازمند تدبیر و برنامه‏ریزى مى‏باشد. متأسفانه روش‏هاى تعلیم و تربیت دینى ما تناسبى با تسهیلات و امکانات دنیاى معاصر ندارد و در آن، از این تسهیلات، کم استفاده مى‏شود. اگر جوانانْ عرفان راستین را بیاموزند و از خطاها و خطرات فرقه‏هاى عرفان‏نما آگاه شوند، تا حد زیادى از لغزش‏ها مصون خواهند ماند. مدّعاى ما این است و بر آن اصرار داریم که به لحاظ قوّت منطق و تناسب با فطرت انسان‏ها، هیچ مکتب عرفانى نمى‏تواند با عرفان اسلامى و شیعى رقابت کند.

         راه مقابله با مکتب‏هاى عرفان‏نما نقد این عرفان‏ها و عرضه عرفان ناب است. تصوّف موجود ما باید از سوءفهم‏ها و عناصر غلط که احیانا از فرهنگ‏هاى دیگر وارد آن شده است، پیراسته گردد. مى‏دانیم که این سنّت از فرهنگ‏هاى مختلف (مانند مکتب نوافلاطونى، مسیحیت، هندوئیسم، بودیسم، مکاتب چینى و ایرانى باستان) تأثیر پذیرفته است و بدعت‏هایى بر آن افزوده شده است. معرفى غلط یا نامناسب عرفان اسلامى زمینه‏ساز پذیرش عرفان‏هاى کاذب مى‏شود. این عرفان را نخست باید از آن زواید و ضمایم پیراست و سپس عرضه نمود. براى عرضه این عرفان، باید از مشارکت و همکارى عالمان، برنامه‏ریزان، هنرمندان و اصحاب قلم و رسانه استفاده نمود.

    انواع عرفان‏هاى ناقص یا کاذب

    آسیب‏ها و خطاهایى که ممکن است مکتب‏ها و نحله‏هاى مختلف عرفانى و شبه‏عرفانى به آن دچار باشند و بر اساس آن شکل گیرند، صور گوناگونى دارند. در اینجا فهرستى از مهم‏ترین لغزش‏ها را با اندکى توضیح مى‏آوریم تا عرفان ناب از عرفان مشوب و دروغین شناخته شود:

         1) عرفان بدون خدا!

    نخستین مسئله‏اى که هر مکتب عرفانى و معنویت‏گرا باید در مورد آن پاسخگو باشد، دیدگاه آن مکتب درباره خداست. عرفان شناخت حضورى و قلبى خداى متعال، صفات و افعال اوست.11 گوهر عرفانْ معرفت خدا و محبّت به او و پرستش اوست. عرفانى که در آن خدا مطرح نباشد، کاذب و باطل است و عرفان یا معنویت بدون خدا، بى‏معنا و ادّعایى متناقض است. عرفان شناخت حقیقت و باطن عالم است. اگر خدا را برداریم، عالم را از حقیقت و باطن تهى کرده‏ایم. عرفان، در همه سنّت‏هاى اصیل، معرفت به خدا و تقرّب به اوست.

         همچنین اگر تصویرى که یک مکتب از خدا به دست مى‏دهد تصویر قابل دفاعى نباشد، آن مکتب از مشکلى بنیادین رنج مى‏برد. مکتب‏هایى وجود دارند که در آنها از عرفان و معنویت سخن گفته مى‏شود، ولى خدا در آنها حضور ندارد؛ اعم از اینکه در مورد خدا سکوت یا او را انکار مى‏کنند. این نوع عرفان‏ها که فاقد اصلى‏ترین رکن عرفان هستند، از اساس باطل مى‏باشند.

         یکى از عرفان‏هاى بدون خدا عرفان طبیعت‏گرا12 است. در عرفان طبیعت‏گرا، شخص به نوعى عرفان ومعنویت قائل است، ولى در آن به جاى خدا طبیعت را مى‏گذارد. طبیعت جایى را اشغال مى‏کند که باید خدا آنجا را پر کند. شخص به جاى خدا نسبت به طبیعت ابراز عشق، تعهّد، و دلبستگى مى‏کند؛ غایت نهایى که به آن دل مى‏بندد، طبیعت است؛ با طبیعت راز و نیاز، و آن را نیایش و ستایش مى‏کند؛ آن روحى که خود را متعلّق به آن مى‏داند، طبیعت است و آن چیزى که مى‏کوشد خود را در آن فانى کند، طبیعت است. او حتى ممکن است اصطلاحات عرفانى را درباره طبیعت به کار برد و در پى احوالى عرفانى در ارتباط با طبیعت باشد؛ مثلاً از اتّحاد با طبیعت، بازگشت به طبیعت، و وحدت با طبیعت سخن مى‏گوید و خلاصه اینکه طبیعت خداى اوست. طبیعت‏گرا با توجه کردن و پیوند دادن خود به طبیعت، مى‏کوشد آن نیاز درونى و اصیل هر انسانى به معنویت را پاسخ دهد. طبیعت‏گرایى چیزى جز تخیّل و ذوق شاعرانه نیست. طبیعت‏گرایى اشکال مختلفى دارد؛ عرفان سرخ‏پوستى که کارلوس کاستاندا ترویج مى‏کند، یکى از معنویت‏هاى طبیعت‏گراست. به اعتقاد پیروان این عرفان، طبیعت داراى نیروهاى عظیم اسرارآمیزى است که بر انسان سیطره دارد؛ این نیروها را باید شناخت.13 طبیعت‏گرایى در بسیارى از موارد، با جادوگرى آمیخته است. این یکى از اشکال گوناگون بت‏پرستى است که در طول تاریخ وجود داشته است.

         2) عرفان‏هاى همه‏خدایى14

    برخى گرایش‏هاى عرفانى همه‏خدایى هستند. این عرفان‏ها بین خدا و خلق، تفکیک نمى‏کنند؛ بر آن نیستند که خدایى هست و عالمى، و خدا خالق عالم، و عالم مخلوق خداست. اعتقادشان این است که این عالم حقیقتى واحد، و همه‏چیز یک چیز است.15 آن حقیقت واحد به اعتبارى خدا، و به اعتبارى جهان است و آن دو تایکى مى‏باشند و تمایزى با هم ندارند. همه‏خدایى، هم صورت فلسفى دارد که اسپینوزا و هگل از نمایندگان آن هستند و هم صورت عرفانى دارد، مانند همه‏خدایى آیین هندو و برخى نحله‏هاى آیین بودا. بدین‏سان، این جریان هم به صورت یک سنّت و دین وجود دارد و هم به شکل یک گرایش عرفانى یا فلسفى شخصى.

         عرفان‏هاى وحدت‏گرا یا یگانه‏انگار16 نیز که خلق را انکار مى‏کنند،17 همچون همه‏خدایى، تصویر وتفسیر درستى از خدا و عالم ندارند. همه‏خدایى و یگانه‏انگارى، در برخى از مکتب‏هاى شرقى دیده مى‏شود. در عرفان هندو، حقیقت نفس انسانى همان خداست؛ آتمن همان برهمن است.18 در برخى از فرقه‏هاىشبه‏عرفانى نوظهور نیز مانند فرقه «اشو»، این عقیده به شکل خامى دیده مى‏شود: کلّ هستى خداست.19

        اگر در تفسیر وحدت وجودْ تمایز خدا و خلق انکار شود، ملحق به همه‏خدایى یا یگانه‏انگارى خواهد شد. البته هر نوع اعتقاد به وحدت هستى، همه‏خدایى یا یگانه‏انگارى به مفهوم باطل آن نیست. در بسیارى از عرفان‏ها، از جمله عرفان اسلامى، نوعى وحدت هستى پذیرفته شده است؛ اما در عین حال، این اعتقاد به وحدت، تمایز خالق و مخلوق را انکار نمى‏کند. مثلاً در فلسفه ملّاصدرا، وجود اصالت دارد و حقیقت واحدى است. خداوند وجود است، ممکنات نیز وجودند؛ ولى بین آنها مرزى است. خدا وجود مطلق است و جهانْ وجود فانى. او غنى مطلق است و ماسوا فقیر.20 در عین حال، هم خدا و هم خلق، تحت پوشش وحدت وجود قرار مى‏گیرند و سرتاسر عالم جز یک حقیقت نیست و آن‏هم وجود است. همچنین، عرفایى که حقیقت هستى و هستى حقیقى را خدا، و ماسوا را تجلّیات او مى‏دانند تکثّر و تمایز را انکار نمى‏کنند. این عرفانْ پنتییسم نیست، زیرا مرز بین خالق و مخلوق را باور دارد.

         3) عرفان بدون توحید

    خداگرایى21 نیز ممکن است درست یا نادرست تفسیر شود. از این‏رو، نمى‏توان مطمئن بود که هر عرفانخداگرایى، بر اعتقاد درستى استوار باشد؛ مثلاً عرفان مسیحى عرفانى خداگراست، ولى خداى مسیحى خدایى تثلیثى به شمار مى‏رود. با اینکه مسیحیت موجودْ قدم بلندى به سوى حقیقت برداشته است و به خدا باور دارد، امّا به جاى توحید به تثلیث قائل است که مصون از نوعى شرک نیست.

         توحید اسلامى که توحید ناب است، با آموزه «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ»، هر نوع تکثّر و شرک را در خدا به طور اکید نفى مى‏کند. اسلام خدایى را که تجسّد یابد و صورت مادّى پیدا کند، نمى‏پذیرد. علاوه بر توحید ذاتى، اعتقاد به توحید صفاتى نیز لازم است. هم انکار صفات حق تعالى و هم قول به زیادت صفات، با مشکل مواجه است و مباحثات متکلّمان شیعه با معتزله و اشاعره در زمینه صفات حق، ناظر به این مسئله مى‏باشد. در الهیات شیعى، به برکت آموزه‏هاى معصومان علیهم‏السلام، توحید صفاتى به شکلى منطقى تصویر شده است. در این دیدگاه، وحدت ذات با کثرت صفات ناسازگارى ندارد؛ زیرا همه صفات به وجود واحد موجودند.

         پس از همه اینها، ممکن است کسى در توحید عبادى ـ و در مقام پرستش خدا و سیر و سلوک و دلبستگى ـ دچار شرک شود و کسى یا چیزى دیگر را به جاى خدا بنشاند. فرقه‏هایى وجود دارند که در آنها قطب یا مرشد شأن و جایگاه خدایى پیدا مى‏کند. از سوى دیگر، عده‏اى با توجه به بحث توحید (و اینکه فقط خدا واجب‏الاطاعه است) پنداشته‏اند که محبّت و احترام به پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و ائمّه اطهار علیهم‏السلام شرک است. آنها توجه نکرده‏اند که پیامبر به دلیل اینکه پیام‏آور است و امام به دلیل اینکه ولى خدا شمرده مى‏شود و از خدا سخن مى‏گوید، باید مورد محبّت و احترام باشند. چون ما با خدا ارتباط وحیانى نداریم و پیامبر و امام واسطه بین خدا و ما هستند، اطاعت از آنان اطاعت از خدا و محبّت به آنان محبّت به خداست.

         همچنین، ممکن است کسى چنان در ولایت غرق شود که توحید را فراموش و به اولیا نگاه استقلالى کند و نقش واسطه‏گرى آنان را از یاد ببرد؛ در حالى که بالاترین افتخار انبیا و اولیا این است که عبد خدا هستند، چنان‏که مى‏گوییم: «اشهد انّ محمدا (ص) عبده و رسوله.»

         4) عرفان دین‏گریز

    کسانى هستند که به خداى واحد اعتقاد دارند و خدا را نیز محور عرفان خود مى‏دانند؛ ولى به دین، وحى، و کتاب آسمانى پایبند نیستند. اینان طرفداران عرفان دئیستى22 هستند که وحى و نبوّت را انکار مى‏کنند و عقلرا براى رستگارى کافى مى‏دانند. در این دیدگاه، عقل مبناى معنویت و عرفان قرار مى‏گیرد.

         دئیست کسى است که به خدا اعتقاد دارد؛ ولى در عین حال، بر آن است که خدا وقتى عالم را آفرید، کارش به پایان رسید و او را دیگر با عالم کارى نیست. عالم مثل ساعتى است که خدا آن را تنظیم کرده است و پس از تنظیم، به طور خودکار عمل مى‏کند. دئیست‏ها مى‏پندارند: خدا همچون بنّایى است که خانه‏اى را ساخته است، ولى بقاى آن خانه قائم به بقاى سازنده آن نیست. خدا بعد از خلقت عالم، دخالتى در آن ندارد؛ نه دخالت تکوینى، نه دخالت تشریعى. مسیر و سرنوشت عالم را قوانین طبیعت تعیین مى‏کنند. تشریع یعنى وضع قانون و وظیفه انسان هم به خود انسان‏ها واگذار شده است. پس، طبیعت کار خود را انجام مى‏دهد و انسان‏ها هم به این دلیل که عقل دارند، باید تکلیف خود را روشن کنند.23

        یکى از علّت‏هاى بروز این تفکّر در غرب، همانا، وجود ادیان تحریف‏شده و انحرافى است. طرفداران این تفکّر، وقتى در برخى از ادیان با تعالیم غیرعقلانى روبه‏رو مى‏شوند، نتیجه مى‏گیرند که این‏گونه مطالب نمى‏تواند از سوى خدا باشد. آنان مى‏گویند: پس، حال که عقل ما بهتر از دین واقعیات را درک مى‏کند، دلیلى ندارد که از تعالیم کتاب مقدّس پیروى کنیم. گاهى از این نوع دیندارى و خداپرستى به «دین طبیعى»24 تعبیرمى‏کنند که در مقابل دین تاریخى25 و نهادینه‏شده26 قرار مى‏گیرد.

        علّت دیگر، عملکرد نامناسب روحانیان و دستگاه دینى در این فرهنگ‏هاست که موجب سستى اعتقاد مردم به تعالیم آنها مى‏شود. برخى نیز به علّت دسترسى نداشتن به دین حق، به خداپرستى و حتى عرفان بدون دین بسنده مى‏کنند. در فرقه‏هاى شبه‏عرفانى جدید نیز دین‏گریزى و حتى دین‏ستیزى به صورت پررنگى دیده مى‏شود.27

        5) عرفان بدون معاد

    از ارکان دیندارى و عرفان راستین اعتقاد به حیات پس از مرگ و معاد است. ثمره اصلى دین و عرفان، در ادامه حیات آدمى پس از مرگ ظاهر مى‏شود و دین یا عرفان بدون معاد، فاقد رکنى اساسى است. امّا شکل‏هاى مختلفى از عرفان‏هاى بدون اعتقاد به معاد هم یافت مى‏شود. مکتب‏هاى قائل به تناسخ که معتقدند روح پس از مرگ وارد بدن دیگرى مى‏شود، از این دسته‏اند. به پندار آنها، حیات این‏جهانى انسان در چرخه تناسخ و تولّدهاى مکرّر سیر مى‏کند (سمساره).28 آیین هندو، و بسیارى از شبه‏عرفان‏هاى نوظهور، معتقد به تناسخ هستند. متأسفانه در زمان ما نیز یکى از فرقه‏هاى منحرف مدّعى تصوّف اسلامى همین اعتقاد را ترویج مى‏کند. در مکتب بودا، مقصد نهایى انسان نیرواناست که به نیستى خود یا نفس تفسیر شده است.29

         6) عرفان بدون ولایت

    برخى از گرایش‏هاى عرفانى در بین مسلمانان همه عناصر مثبت یادشده را دارند؛ امّا عرفان آنها عرفان بدون ولایت ولى معصوم است. یکى از عناصر کلیدى عرفان اسلامى «ولایت» است. برخى از فرقه‏هاى صوفیه، هم در شناخت مفهوم ولایت و هم در تعیین مصداق آن، دچار خطا شده‏اند. آنها از ولایت اولیاى راستین دور شده، و به ولایت اولیاى دروغین پناه برده‏اند. دور شدن از هدایت و ولایت معصوم خطاى قابل اغماضى نیست، بلکه لغزشى است که منشأ انحرافات و کج‏اندیشى‏هاى دیگرى مى‏شود.

         در برخى از فرقه‏هاى تصوّف و نیز فرقه‏هاى نوظهور، قطب و پیر یا رهبر فرقه بر جایگاه «ولى» تکیه مى‏زند و از پیروانش بیعت و اطاعت مطلق مى‏طلبد.30 امروزه، در بین فرقه‏هاى مدّعى عرفان و معنویت، کسانى مدّعى قطبیت هستند که حتى برطبق معیارهاى تصوّف سنّتى، شایستگى چنین مسندى را ندارند. اینان براى رسیدن به امیال پایان‏ناپذیر خود، از این جایگاه و از پیروان ساده‏دل و ناآگاه خود سوءاستفاده مى‏کنند. سیدحسین نصر در این زمینه مى‏نویسد:

    خیل مرشدنماهایى که امروزه بر روى زمین پرسه مى‏زنند، نمى‏توانند نهالى را که ریشه‏هایش قطع گردیده است، شکوفا کنند؛ هرقدر هم که چنین افرادى سعى کنند کلمات یا آرا و نظرهاى زیبا از خزانه پایان‏ناپذیر حکمت ذوقى، که هم در جهان شرق و هم در جهان غرب یافت مى‏شود، اقتباس کنند. امکانات موجود در عقل شهودى بشر، که لازم است فعلیت پیدا کنند تا انسان بتواند به نحوى واقعى و پایدار به معرفت قدسى نائل شود، جز از طریق عقل الهى... فعلیت نمى‏توانند یافت. هرکس مدّعى است خودش به تنهایى و مستقل از یک سنّت زنده، مى‏تواند از عهده چنین وظیفه‏اى برآید، در واقع، خود را «لوگوس» یا تجلّى «لوگوس» مى‏داند که با توجه به چشم‏انداز کنونى [جهان]، چنین ادّعایى همان‏قدر نابخردانه است که کسى خود را صاعقه بداند؛ بدون آنکه از نور یا تندرى که بالضروره همراه آن است، برخوردار باشد.31

         7) عرفان عقل‏گریز

    در یکى از آموزه‏هاى عرفانى، عقل و به ویژه فلسفه حجّیت و اعتبار ندارد و بین عرفان و عقل، ناسازگارى وجود دارد. این عرفان که عرفان عقل‏گریز خوانده مى‏شود، انواع و اقسام علم را به مثابه علم ظاهرى یا علم بحثى، تحقیر مى‏کند. در عرفان مسیحى، مشهور است که خدا متعلّق عشق است، نه معرفت.32

        عرفاى راستین عرفان را فوق عقل مى‏دانند، نه مخالف و ضدّ آن. آنان ارزش عقل را انکار نمى‏کنند، بلکه به محدودیت آن توجه دارند. غرض آنها این است که برتر از عقل، راه دیگرى وجود دارد که همانا شهود و کشف بى‏واسطه حقایق مى‏باشد و با تهذیب نفس و عشق به خدا حاصل مى‏شود. عقل نه تنها معتبر است؛ بلکه بدون عقل، نمى‏توان در معرفت گامى برداشت. اگر عقل را از عرفان جدا کنیم، آن عرفان نیز بى‏اعتبار مى‏شود. آرى، عرفان ناب اسلامى عقل را کافى نمى‏داند، امّا آن را لازم و ضرورى مى‏شمارد؛ چنان‏که در کنار آن، وحى را نیز ضرورى مى‏داند.

         امّا برخى توهّم کرده‏اند که عقل از اساس باطل و مزاحم است و باید آن را نادیده گرفت؛ از این‏رو، علوم ظاهرى لغو و باطل‏اند و نباید عمر را در تحصیل آنها تلف نمود. این توهّم که منشأ بسیارى از خطاها و انحرافات در برخى افراد و فرقه‏هاى مدّعى عرفان شده، خلاف تعالیم قرآنى و روایى است که به عقل و علم جایگاه رفیعى مى‏دهد.

         در ادبیات عرفانى ما بسیار آمده است که:

    بشوى اوراق اگر هم‏درس مایى

     که علم عشق در دفتر نباشد.

         به همین ترتیب، برخى از عرفا نیز اهل علوم ظاهرى و بحثى را تحقیر کرده‏اند؛ امّا مقصود آنها بى‏اعتبارى وبى‏فایده یا باطل بودن این علوم نبوده، بلکه مقصود این بوده است که به صرف دانستن علوم ظاهرى، کسى به رستگارى نمى‏رسد و براى نجات و رستگارى نهایى نمى‏توان فقط به عقل بسنده کرد. عقل مرکبى است که تا جایى ما را پیش مى‏برد؛ ولى بعد از آن، دیگر کارایى ندارد. عقل یکى از ابزارهاى معرفتى ماست؛ امّا همه حقایق عالم را با این ابزار نمى‏توان شناخت. اگر بخواهیم به وراى افق‏هاى ظاهرى بنگریم، به چیزى دیگر نیاز داریم که از راه تهذیب نفس و توجه به خداوند و عرفان به دست مى‏آید. مولوى در این زمینه مى‏گوید:

    دلیلْ پایدار نباشد و آن خوشى که از دلیل حاصل بشود، آن را بقایى نباشد... چنان‏که شخص به دلیل دانست که این خانه را بنّایى هست و به دلیل داند که این بنّا را چشم هست... دلیل پایدار نباشد... امّا عاشقان چون خدمت‏ها کردند، بنّا را شناختند و عین‏الیقین دیدند و نان و نمک به هم خوردند و اختلاط‏ها کردند، هرگز بنّا از تصوّر و نظر ایشان غایب نشود؛ پس چنین کس، فانىِ حق باشد.33

         8) عرفان شریعت‏گریز

    دیده مى‏شود که برخى از فرقه‏ها یا افراد مدّعى عرفان به دین اعتقاد دارند، امّا برخى از اجزا و عناصر دین را نادیده مى‏گیرند یا تفسیر نادرستى از آن ارائه مى‏کنند. پولس شریعت را از مسیحیت برداشت و در پى آن، شریعت از زندگى مسیحیان و از جمله عارفان مسیحى حذف گردید. در بین برخى از صوفیه نیز کسانى هستند که به فقه و شریعت بى‏اعتنایند. آنها با طرح مراتب شریعت، طریقت، و حقیقت، احکام فقهى را فقط براى عامّه مردم مى‏دانند و خود را، که خواص و واصل به حقیقت مى‏پندارند، فوق احکام شریعت و بى‏نیاز از آن مى‏شمارند.34 این نیز خطاى آشکارى است که به اصالت و وثاقت یک مکتب آسیب مى‏زند. احکام شریعت قوانین الهى و مظهر اراده و مشیّت خداوند براى تأمین سعادت بشر هستند؛ چگونه مى‏توان با بى‏اعتنایى به احکام الهى، مدّعى عرفان و تقرّب به خدا شد؟!

         9) عرفان بدون زندگى

    برخى از مدّعیان عرفان هستند که عرفان را با زندگى ناسازگار مى‏دانند. آنان عرفان انزوا، عرفان فردى محض، و عرفان ترک مطلق دنیا و زندگى ریاضت‏کشانه را ترویج مى‏کنند. این گرایش به بى‏توجهى شخص به مسئولیت‏هاى فردى و اجتماعى مى‏انجامد و چنین کسى از کار و کوشش مولّد دست برمى‏دارد و به عنصرى بى‏خاصیت و حتى آسیب‏زا تبدیل مى‏شود.

         پیروان عرفان بدون زندگى، از تشکیل خانواده پرهیز مى‏کنند و آن را مانع سلوک معنوى مى‏پندارند. رهبانان مسیحى و به تبع آنها برخى از صوفیان چنین مسلکى دارند. از حسن بصرى نقل است که اگر خداوند براى فردى خیر و نیکى بخواهد، او را دچار زن و فرزند نخواهد کرد.

         ریاح‏بن عمرو قسى گفت: شخص به درجه یقین نمى‏رسد، مگر اینکه زن خود را چون بیوه‏اى رها کند و فرزندان خود را چون یتیمان کند و به لانه سگان پناه برد.35

        این مکتب که مناسب است «مکتب کلبى» نامیده شود، انحراف و عدولى آشکار از عرفان اصیل اسلامى است؛ زیرا عرفان اسلامى عرفان زندگى، کار، و مسئولیت مى‏باشد. آنچه در اسلام و عرفان اسلامى نکوهش شده، حبّ دنیا36 و توغّل در امور دنیوى و دلبستگى به امور فانى و غفلت از خدا و حیات معنوى و روحانى و خودخواهى و لذّت‏محورى و بى‏توجهى به خلق خداست. امّا کار و کوشش براى رزق حلال و خوب زیستن و بهره‏مندى مشروع و معتدل از نعمت‏هاى الهى امر مطلوبى است که هیچ منافاتى با حیات روحانى و معنوى ندارد.

         10) عرفان بدون اخلاق

    کسى که به عرفان بدون اخلاق متمایل است، در خیال خویش با خدا ارتباط دارد؛ ولى به رابطه‏اش با انسان‏هاى دیگر بى‏توجه است. گویا در این عالم، فقط او هست و خدا؛ و دیگر هیچ‏چیز نیست. البته، تصوّرى هم که از خدا دارد، تصوّر نادرستى است. او با انسان‏ها عبوس، بى‏مهر، و تندخوست.

         در برخى از عرفان‏هاى همه‏خدایى، عقیده بر آن است که خدا فوق همه تمایزات و تناقضات است. از این‏رو، او وراى تمایزات اخلاقى است و در فراسوى نیک و بد قرار دارد. عارف نیز هنگامى که با او یگانه مى‏شود، به وراى هرگونه تمایز قدم مى‏نهد و از احکام مقیّدات رهایى مى‏یابد.

         از دیدگاه عرفان اصیل اسلامى، مبناى این آرا مخدوش است و خوش‏رفتارى با دیگر انسان‏ها و خدمت به آنها از ارکان عرفان شمرده مى‏شود. رعایت اصول و ارزش‏هاى اخلاقى براى همه الزامى است و حداقلى است که بدون آن نمى‏توان از دیندارى و عرفان سخن گفت. کسى فوق اخلاق و بیرون از آن نیست. تنها مجانین و کودکان غیرممیّز به خاطر عدم رعایت اصول اخلاقى مؤاخذه نمى‏شوند.

         11) عرفان سیاست‏گریز

    بعضى عرفان را با زندگى اجتماعى (و دخالت در سیاست) ناسازگار مى‏دانند. آنان سیاست و ریاست را ملازم با آلودگى و فساد مى‏انگارند و مصونیت از آلودگى را در دورى از سیاست و اجتماع مى‏جویند.

         این نیز خطاست و با سیره پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و معصومان علیهم‏السلام هماهنگ نمى‏باشد. امام خمینى قدس‏سره که خود از عارفان باللّه بود، با پیروى از همین سیره، رهبرى بزرگ‏ترین انقلاب را در قرن بیستم به عهده گرفت و منشأ مهم‏ترین تحوّلات سیاسى معاصر گردید. او در عمل نشان داد که نه تنها عرفان با سیاست درست ناسازگار نیست، بلکه سیاست واقعى باید در سایه عرفان باشد.

    نتیجه‏گیرى

    چنان‏که گذشت، به اعتبارى مى‏توان عرفان را به اصیل و غیراصیل، دینى و غیردینى، و دینى معتبر و غیرمعتبر یا مشوب و ناب تقسیم نمود. حاصل این تقسیم‏بندى شش نوع عرفان است:

         1. عرفان غیراصیل غیردینى؛ اغلب عرفان‏هاى نوظهور دروغین از این دسته‏اند.

         2. عرفان اصیل غیردینى؛ همچون عرفان کسانى که از روى خلوص نیّت و تهذیب نفس به حقایقى رسیده‏اند (مانند افلوطین) این نوع عرفان‏ها به دلیل دورى از تعالیم انبیا ناقص و مشوب مى‏باشند.

         3. عرفان ادیان جعلى که پیامبرانشان مدّعیان دروغین بوده‏اند؛ این نوع عرفان‏ها از اساس کاذب هستند.

         4. عرفان ادیانى که در اصلْ حق بوده، امّا دچار تحریف و انحراف گردیده یا نسخ شده‏اند؛ این عرفان‏ها حکم آن ادیان را دارند و در نتیجه ناقص مى‏باشند.

         5. عرفانى که برخاسته از دین حق و وابسته به آن مى‏باشد، امّا در مسیرش دچار انحراف و اعوجاج گردیده است (مانند برخى از فرقه‏هاى تصوّف.) این نوع عرفان‏ها نیز مشوب و نیازمند به تصحیح هستند.

         6. عرفانى که برخاسته از دین حق و وابسته به آن است و در صراط مستقیم دین حق قرار دارد. این همان عرفان معتبر، مطلوب و برترى است که ما از آن به «عرفان ناب شیعى» تعبیر مى‏کنیم.

         براى شناخت عرفان ناب و نیل به آن، لازم است که فرد با تهذیب نفس و تزکیه دل، به تأمّل و تعمّق در قرآن و سنّت و سیره معصومان علیهم‏السلام بپردازد؛ همچنین، براى عبرت و دورى از لغزش‏ها و خطاها، لازم است که فرد به سرچشمه عرفان‏هاى ناقص و شبه‏عرفان توجه کند.

         فهرست آسیب‏ها و لغزش‏ها در فرقه‏هاى مدّعى عرفان منحصر به موارد یادشده نیست. آنچه گفته شد مهم‏ترین خطاها در این زمینه است. خلاصه سخن این است که در این بازار، متاع معیوب و فاسد فراوان‏تر از کالاى اصیل و ناب به دست مى‏آید. چه در جوامع پیشین و چه در جوامع موجود، انواع باطل و معیوب و عرفان‏نما فراوان‏تر و پررونق‏تر از نوع اصیل و حقیقى آن بوده است. طالب صادق راه عرفان و معنویت باید به هوش باشد که در این آشفته بازارِ فریب و حیله، خرمهره را به جاى گوهر به او نفروشند!

    جنگ هفتاد و دو ملّت همه را عذر بنه

     چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند.

     


    • منابع
      ـ آندرهیل، اولین، عارفان مسیحى، ترجمه احمدرضا مؤیدى و حمید محمودیان، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، 1384.
      ـ ابن‏ترکه، صائن‏الدین، تمهیدالقواعد، تهران، انجمن حکمت و فلسفه ایران، 1360.
      ـ ابن‏سینا، حسین‏بن عبداللّه، الإشارات و التنبیهات، قم، دفتر نشر کتاب، 1403ق.
      ـ اوشو، آینده طلایى، ترجمه مرجان فرجى، تهران، فردوس، 1381.
      ـ ـــــ ، کودک نوین، ترجمه مرجان فرجى، تهران، فردوس، 1380.
      ـ جامى، عبدالرحمن، نفحات الأنس، تهران، سعدى، 1366.
      ـ دشتى، على، پرده پندار و در دیار صوفیان، به کوشش مهدى ماحورى، تهران، زوّار، 1384.
      ـ کاستاندا، کارلوس، سفر به دیگر سو، ترجمه دل‏آرا قهرمان، تهران، فردوسى، 1364.
      ـ کیوپیت، دان، عرفان پس از مدرنیته، ترجمه اللّه‏کرم کرمى‏پور، قم، مرکز مطالعات ادیان و مذاهب، 1387.
      ـ مصباح، محمّدتقى، در جست‏وجوى عرفان اسلامى، نگارش محمّدمهدى نادرى قمى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1386.
      ـ مولوى، جلال‏الدین، فیه ما فیه، تصحیح بدیع‏الزمان فروزانفر، تهران، امیرکبیر، 1362.
      ـ ـــــ ، مثنوى معنوى، تهران، نگاه، 1373.
      ـ ناس، جان. بى.، تاریخ جامع ادیان، ترجمه على‏اصغر حکمت، تهران، علمى و فرهنگى، 1375.
      ـ نصر، سیدحسین، معرفت و معنویت، ترجمه انشاءاللّه رحمتى، تهران، دفتر پژوهش و نشر سهروردى، 1380.
      ـ همدانى، عین‏القضات، تمهیدات، تهران، منوچهرى، 1373.
      - Byrne, Peter, Natural Religion and the Nature of Religion, London, 1989.
      - Radhakrishnan, S, Indian Philosophy, London, 1929.
      - Stcherbatsky, The Conception of Buddhist Nirvana, Benares, 1989.

    • پی نوشت
      * دانشیار مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدس‏سره.               دریافت: 11/10/89 ـ پذیرش: 20/11/89.
       eshkevari@qabas.net
      1. pseudo mysticism.
      2. Theocentrist.
      3ـ ر.ک: اولین هاندرهیل، عارفان مسیحى، ترجمه احمدرضا مؤیدى و حمید محمودیان، ص 90.
      4ـ ابن‏سینا، الاشارات والتنبیهات، ج 3، نمط نهم، ص 390.
      5ـ طریق کامجویى چیست؟ ترک کام خود گفتن
       کلاه سرورى این است کز این ترک بردوزى.
      6ـ صبح خیزى و سلامت‏طلبى چون حافظ
       هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم
      7ـ دعاى صبح و شام تو کلید گنج مقصود است
       به این راه و روش میرو که با دلدار پیوندىمرا از این ظلمات آن‏که رهنمایى داد
       دعاى نیم‏شبى بود و گریه سحرى
      8ـ خوشبختانه تاکنون چند اثر در معرفى و نقد این فرقه‏ها نوشته شده است؛ از جمله: (محمدتقى فعالى، آفتاب و سایه‏ها، تهران، نجم‏الهدى، 1386؛ احمدحسین شریفى، عرفان حقیقى و عرفان‏هاى کاذب، قم، صهبا، 1387؛ حمیدرضا مظاهرى‏سیف، جریان‏شناسى انتقادى عرفان‏هاى نوظهور، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى، 1387).
      9ـ ابن‏سینا مى‏گوید: «جل جناب الحق عن ان یکون شریعة لکل وارد و یطلع علیه الّا واحد بعد واحد» ابن‏سینا، همان، ص 349.
      10ـ صائن‏الدین ابن‏ترکه، تمهیدالقواعد، ص 270.
      11ـ محمّدتقى مصباح، در جست‏وجوى عرفان اسلامى، نگارش محمّدمهدى نادرى قمى، ص 33.
      12. nature mysticism.
      13ـ در این‏باره، نگاه کنید به آثار کارلوس کاستاندا از جمله سفر به دیگر سو، ترجمه دل‏آرا قهرمان.
      14 pantheistic.
      15 all is one.
      16 monism.
      17acosmism.
      18. see: Radhakrishan, Indian Philosophy.
      19ـ اوشو، کودک نوین، ترجمه مرجان فرجى، ص 64.
      20ـ فاطر: 15.
      21 theism.
      22 deism.
      23ـ براى مطالعه دیدگاه دئیستى، بنگرید به:
      Peter Byrne, Natural Religion and the Nature of Religion.
      24. natural religion.
      25 historical religion.
      26 institutional religion.
      27ـ از جمله، بنگرید به: اوشو، آینده طلایى، ترجمه مرجان فرجى، ص 41.
      28ـ سمساره (Samsara) مرگ و زندگى‏هاى مکرّر و تحمل رنج زیستن است؛ تا وقتى که انسان به حقیقت دست یابد و از جهان توهّمى «مایا» رهایى یابد و به برهمن برسد (جان. بى. ناس، تاریخ جامع ادیان، ترجمه على‏اصغر حکمت، ص 156).
      29. See: Stcherbatsky, The Conception of Buddhist Nirvana.
      30ـ از جمله بنگرید به: عین‏القضات همدانى، تمهیدات، ص 99؛ عبدالرحمن جامى، نفحات الانس، ص 466.
      31ـ سیدحسین نصر، معرفت و معنویت، ترجمه انشاءاللّه رحمتى، ص 517.
      32ـ دان کیوپیت، عرفان پس از مدرنیته، ترجمه اللّه‏کرم کرمى‏پور، ص 216.
      33ـ جلال‏الدین مولوى، فیه مافیه، تصحیح بدیع‏الزمان فروزانفر، ص 45.
      34ـ از برخى تعابیر مولوى در مثنوى 703 و فیه مافیه (58) نیز این گرایش به دست مى‏آید.
      35ـ على دشتى، پرده پندار و در دیار صوفیان، به کوشش مهدى ماحوزى، ص 123.
      36ـ «حبّ الدنیا رأس کلّ خطیئه».
    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    فنایی اشکوری، محمد.(1390) خطوط کلّى در نقد عرفان‏ هاى ناتمام. فصلنامه معرفت، 20(2)، 15-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    محمد فنایی اشکوری."خطوط کلّى در نقد عرفان‏ هاى ناتمام". فصلنامه معرفت، 20، 2، 1390، 15-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    فنایی اشکوری، محمد.(1390) 'خطوط کلّى در نقد عرفان‏ هاى ناتمام'، فصلنامه معرفت، 20(2), pp. 15-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    فنایی اشکوری، محمد. خطوط کلّى در نقد عرفان‏ هاى ناتمام. معرفت، 20, 1390؛ 20(2): 15-