خطوط کلّى در نقد عرفان هاى ناتمام
Article data in English (انگلیسی)
محمد فنائى اشکورى*
چکیده
از آنجا که گرایشهاى عرفانى ریشه در فطرت آدمى دارند و از طریق عرفان مىتوان به آرامش رسید، عرفان همواره براى بسیارى جاذبه داشته است. البته، عرفانْ مهم و مطلوب است، ولى مىتواند دشوار و خطرساز هم باشد؛ زیرا برخى براى دستیابى به مقاصد نفسانى خود نحلهها و فرقههایى را جعل کرده، و جمع کثیرى را فریفته و به دنبال خود به راه انداختهاند. آمیخته شدن درست و نادرست، و مشتبه شدن حق و باطل، راه انتخاب صحیح را بسته و بسیارى را در وادى حیرت و سرگردانى افکنده است. از اینرو، شناخت لغزشگاهها در عرفان و تشخیص عرفانهاى کاذب و مکتبهاى شبهعرفان ضرورى است. با توجه به رواج روزافزون فرقههاى گونهگون انحرافى و گسترش فزاینده انواع عرفانهاى دروغین نوظهور در کشور ما، طرح این بحث نمىتواند صرفا دغدغه علمى و آکادمیک باشد؛ بلکه تکلیفى الهى است. انحراف از توحید، عدم اتّصال به وحى معتبر، اباحیگرى و دورى از شریعت، گریز از اجتماع، خودمحورى و بىاعتنایى به خلق از اهم ویژگىهاى عرفانهاى کاذب و ناقص است.
کلیدواژهها: عرفان اصیل، عرفان دینى، عرفان کاذب، شبه عرفان، تصوّف، فرقه هاى عرفانى.
مقدّمه
عرفان در معناى عام نوعى معرفت باطنى، شهودى، قلبى، و اشراقى یعنى غیراستدلالى، غیرحسّى و غیرتجربى است که متعلّقش خداوند متعال و امور قدسى است. این معرفت اغلب از پارهاى سلوک و رفتار منضبط حاصل مىشود که بندگى خدا و تهذیب نفس در محور آن قرار دارد. به عبارت دیگر، حال و معرفت عرفانى معمولاً با خودشناسى، خودسازى، و توجه به درون، که مقتضى زندگى و رفتار خاصى است (و شخصیتى بر اساس آن شکل مىگیرد)، به دست مىآید. بنابراین، عرفان نوعى معرفت است که متعلّقش خداوند، و راه تحصیل آن تأمّل همراه با تهذیب نفس است. این معرفت در رفتار، منش، احساسات و شخصیت انسان تأثیر مىگذارد و زندگى آدمى را در چارچوب اخلاق و معنویت قرار مىدهد.
اگر عرفان اصیل این باشد، عرفان کاذب یا شبهعرفان1 آن جنس بدلى و ساختگى است که این گوهر و آنآثار را ندارد؛ ولى شباهتى صرفا ظاهرى و صورى به عرفان دارد. در عرفانهاى کاذب، نه معرفتى وجود دارد، نه شهودى؛ ممکن است پندارهایى باشند که شخص با آنها فریفته شود. ضمن آنکه این پندارها محصول تهذیب نفس نیستند، بلکه معمولاً از راههاى غیرمتعارف ـ که گاهى نامعقول و نامشروع است ـ به دست مىآیند؛ مثلاً ممکن است از طریق استفاده از موادّ مخدّر و یا تمرینات و ریاضتهایى رخ دهند. پیداست که عرفان کاذب، اگر تأثیر منفى نداشته باشد، تأثیر مثبت و سازندهاى در اخلاق و منش انسانها ندارد.
این تازه در صورتى است که شخصى که گرفتار عرفان کاذب است، از روى ناآگاهى و به طور غیرعمدى چنین کالایى را به جاى کالاى اصلى پذیرفته باشد. در برخى از موارد، بنیانگذاران جریانهاى کاذب و منحرف ـ با توجه به اینکه فکر و گرایشى بدون اصل و ریشه دارند ـ به طور عمد و براى مقاصد عمدتا نفسانى و دنیوى نظیر رسیدن به شهرت و شهوت و ثروت دست به چنین کارى مىزنند. متأسفانه، اغلب جریانهاى نوظهور شبهعرفانى یا ناشى از جاهطلبى و نفسانیات عدهاى است یا نتیجه اختلالات شخصیتى و روحى و روانى و حاصل نوعى بیمارى.
تنوّع مکاتب و گرایشهاى عرفانى
مکاتب و گرایشهاى عرفانى از تنوّع بسیارى برخوردارند. عرفان را مىتوان به «دینى» و «غیردینى» و «مشوب» و «ناب» تقسیم نمود. عرفان دینى عرفانى است برگرفته از ادیان الهى و یا ملهم از آنها؛ مانند عرفان یهودى، مسیحى، و اسلامى. در عرفان دینى هم امکان براى انحراف و خطا وجود دارد. عرفانهایى که مرتبط با ادیان هستند، معمولاً سرنوشت آن ادیان را دارند؛ مثلاً اگر اعتقادات مسیحیت دستخوش تحریف شده و «تثلیث» به جاى «توحید» نشسته است، آثارش را در عرفان مسیحى هم مىبینیم: عارف مسیحى عمدتا نگاه تثلیثى دارد. گفته مىشود: بعضى از عرفاى مسیحى مانند قدیس آگوستین خدامحور،2 و بعضى مانند پولسقدیس مسیحمحورند3. امّا همان عارف خدامحور مسیحى هم به دلیل اعتقاد به «تثلیث»، و باور به حقّانیت این آموزه، نمىتواند عرفان توحیدى خالص داشته باشد. این اشکالات و خطاها در سلوک و رفتار معنوى آنها هم آثار خود را نشان مىدهد. اگر سلوک معنوى تحت هدایت درست وحى نباشد یا در کتب آسمانى تحریف، و در فهم و تفسیر آنها خطاى اساسى رخ داده باشد، اینگونه لغزشها در نحلههاى عرفانى خلاف انتظار نیست. این عرفانها ریشه الهى و دینى دارند؛ امّا چون از نظر اسلام، ادیان آنها دچار تحریف شدهاند و اکنون بىاعتبارند، عرفان ناب و کامل نیستند.
در فرهنگ اسلامى هم گرایشها، جریانات، و فرقههاى مختلفى سر برآوردهاند که در مواردى، از تعالیم اصیل اسلامى منحرف شدهاند. این مسئله براثر فهم و تفسیر نادرست از دین یا تأثیرپذیرى از فرهنگهاى بیرون از اسلام و عوامل دیگر رخ داده است. در جامعه ما نیز جریانهاى عرفانى و شبهعرفانى گوناگونى وجود دارد. برخى از اینها بومى و شعبههایى از تصوّف و عرفان اسلامى، و برخى دیگر وارداتى و نوظهور مىباشند. در جوامع اسلامى، در طول تاریخ، فرقههاى مختلف متصوّفه ظهور کرده که علىرغم اینکه به نحوى با فرهنگ اسلامى پیوند داشته، امّا همیشه مورد انتقاد بوده و عرفان خالص و ناب شمرده نمىشدهاند.
نوعى از عرفان که در بین برخى از عالمان دینى مىتوان یافت، عرفان نظرى و فلسفى است که پایهگذار آن ابنعربى مىباشد. این گروه به جنبه نظرى عرفان مىپردازند و نوعى نظام هستىشناختى ارائه مىدهند. این نوع عرفان گرچه از بعد معرفتى و مابعدالطبیعى اهمیت بسیارى دارد، اما به جهت پیچیدگى نظرى و مابعدالطبیعى آن، محدود به حلقههایى از خواص است و فاقد برخى از جنبههایى مىباشد که در عرفان شیعى دنبال مىشود. نمىتوان مدّعى شد که عرفانى مانند عرفان نظرى ابنعربى، همان عرفان علوى و حسینى است. این عرفان هرچند مبتنى بر تجربههاى عارفان مىباشد، امّا در صورت فعلى و رایج آن بیشتر یک علم نظرى و فلسفه معنوى است تا یک نظام زندگى معنوى. اهتمام بسیارى از صاحبنظران این رشته نیز همانند جویندگان دیگر رشتههاى علمى، بیشتر صرف آموزش و تحقیق و تألیف و نقد و نظریهپردازى و دیگر فعالیتهاى علمى است. به عبارت دیگر، در بسیارى از موارد، اشتغال به «علم عرفان» به جاى «خود عرفان» مىنشیند و این نوعى عرفانمحورى به جاى خدامحورى است. اینجا باید سخن حکیمانه ابنسینا را به یاد آورد که: «من آثر العرفان للعرفان فقد قال بالثانى و من وجد العرفان کأنّه لایجده بل یجد المعروف به فقد خاض لجة الوصول»؛ کسى که به عرفان دلخوش است، ثنوى است؛ واصلِ راستین کسى است که در طلب معروف است.4
گرایش دیگرى که گاهى عرفانى دانسته مىشود، زهد همراه با نوعى گریز از دنیاست. اهالى این گرایش افرادِ زاهد و عابد و گوشهگیرى هستند که به عرفان، تکبعدى، نگاه مىکنند و فاقد بینش اجتماعى ـ اسلامىاند.
عرفان ذوقى و عشقى و بىمبالات یا همان عرفان سرخوشانه نیز با تفسیر به رأى ابیاتى از خیام و حافظ، تحت عنوان عرفان تنعّمى، مشغله برخى از روشنفکران عرفانگراست؛ حال آنکه در مکتب حافظ، کامجویى حقیقى در ترک کام خود گفتن است.5 حافظ اذعان داشته که از دولت قرآن به توفیقاتى رسیده6 و دعا و گریه شام و سحر «کلید گنج مقصود»7 است، نه بادهگسارى و شهوترانى و اباحیگرى.
معنویت سکولار نیز با استفاده از عناصر مختلف برگرفته از سنّتهاى دینى غربى و عرفانهاى شرقى، همراه با تحلیلهایى از نویسندگان مدرن و پستمدرن، کسانى را سرگرم کرده است. اینان چون به حقّانیت هیچ دینى ایمان ندارند، از مشترکات ادیان و مکاتب، دینى جدید مىسازند؛ در حالى که اگر حقّانیت هر دینى مشکوک باشد، دلیلى نیست که مشترکات آنها حق باشد.
گرایش دیگر، نوعى مقدّسمآبى همراه با صورتهایى از سادهلوحى و خرافهگرایى است که در بین عوام، طرفداران بیشترى دارد و برخى آن را با عرفان و معنویت اشتباه مىگیرند. در بین اینان، هم افراد سادهلوح و فریبخورده دیده مىشود و هم افراد شیّاد که از سادگى و خلوص مردم سوءاستفاده مىکنند. مدّعیان دروغین نبوّت، ارتباط با اولیاءاللّه، رؤیت امام زمان (عج)، انواع معجزات و کرامات و شفادادنها و شفایافتنها، و اهل جادو و رمّالى و فالگیرى در شمار سوءاستفادهکنندگان از سادگى و خلوص مردم یا سادهلوحان و فریبخوردگان قرار مىگیرند. اینها همگىگرایشهاىداخلىوبومىهستند.
شبهعرفانهاى نوظهور نیز، هم از شرق (هند، چین و ژاپن) و هم از غرب (آمریکاى شمالى و جنوبى) وارد شدهاند و عمده مخاطبان آنها نسل جوان و گاهى تحصیلکرده هستند. اینها به روشهاى مختلف تبلیغ مىکنند؛ مانند انتشار کتاب و نشریه، برگزارى تجمّع، فعالیتهاى اینترنتى و تبلیغ چهره به چهره. این عرفاننماها اغلب سکولار، دینستیز، و در پى اغراض مادّى و دنیوى هستند.
ما در اینجا درصدد معرفى و بررسى تفصیلى عرفانهاى مختلف یادشده نیستیم؛8 بلکه برآنیم تا نکاتى کلّى را در مورد لغزش فرقههاى مختلف عرفانى و شبهعرفانى یادآورى کنیم.
برخى آثار منفى انحرافات عرفانى
غایت عرفان تقرّب به خداست. طبیعى است که از با عقیده باطل و عمل نادرست نمىتوان تعالى روحى پیدا کرد و به خدا نزدیک شد. با قرار گرفتن در راه باطل، از راه حق بازمىمانیم و از برکات آن محروم مىشویم. بنابراین، مهمترین زیان افکار انحرافى زیان معنوى این افکار است. امّا آثار منفى القائات برخى فرقههاى عرفاننما بسیار بیشتر است. این فرقهها موجب گسترش انواع انحرافات و مفاسد اخلاقى در جامعه و بروز ناراحتىهاى روحى و روانى در افراد مىشوند. شیوع این نوع فرقهگرایىها موجب گسسته شدن یکپارچگى جامعه مىشود که مىتواند مشکلات و حتى بحرانهایى را بیافریند.
یکى از نتایج نامناسب عرفانهاى کاذب صدماتى است که از این ناحیه به عرفان اصیل مىرسد. برخى با دیدن خطاها و انحرافها در افکار بعضى از مدّعیان عرفان و تصوّف، به این نتیجه مىرسند که عرفان چیزى است که از اساس باطل است. اینان فرقهها و افرادى را هم به عنوان مصداق و نمونه انتخاب مىکنند؛ گاهى نیز جملاتى را از کتب مختلف برمىگزینند و آنها را دلیل مردود بودن اصل عرفان مىشمارند. وقتى سکّه تقلّبى در بازار رایج شد، انسان غیرمتخصص نسبت به سکّههاى اصیل هم دچار تردید مىشود. بسیارند کسانى که با اساس عرفان مخالفت مىکنند، به دلیل انحرافهایى که در برخى فرق یا افراد منتسب به عرفان دیده یا توهّم کردهاند؛ در حالى که وجود خطا و انحراف در سخن و عمل برخى افراد یا فرقههاى صوفى دلیل بطلان اصل عرفان نیست. در ادیان هم انحرافات بسیارى واقع شده و ادیان باطل و انحرافى و کاذب فراوان است؛ اما نباید نتیجه گرفت که اصل دین باطل است.
علل انحراف و اختلاف
براى هر نوع انحرافى در هر عرفان یا شبهعرفان نمىتوان عامل واحد یا عوامل یکسانى را برشمرد. انحراف در هر مورد ممکن است متفاوت با موارد دیگر باشد. عرفانهاى جعلى چون به وحى معتبرى متّصل نیستند و حاصل فکر انسانى هستند، که خود هم خطاپذیر است و هم گاهى متأثّر از اغراض و اهواى نفسانى مىباشد، طبیعى است که با حق فاصله داشته باشند. عرفانهاى غیردینى مبتنى بر تأمّل و مراقبه و تهذیب نفس نیز مصون از خطاپذیرى آدمى در مقام تأمّل و تجربه و تفسیر تجربه نیستند. براى صدق مدّعا، صداقت مدّعى کافى نیست. در عرفانهاى دینى، خطا یا ناشى از عدم دسترسى به متون معتبر دینى است (که خود به جهت تحریف کتاب مقدّس یا جعل حدیث مىباشد) یا ناشى از تفسیر نادرست آن متون است؛ چنانکه در اینجا نیز تأثیر اهواى نفسانى و دیگر علل روانى غیر محتمل نیست.
همانطور که در دین واحد، مانند اسلام، براثر عوامل مختلف درونى و بیرونى مذاهب و مکتبهاى مختلف کلامى و فقهى پدید مىآیند، مکتبها و فرقههاى مختلف عرفانى نیز پیدا مىشوند. اصل تنوّع و اختلاف امرى طبیعى است. آنچه مهم است یافتن شاخصهایى براى نقّادى و ارزیابى است.
علل گرایش به عرفانهاى دروغین
چنانکه گفتیم، گرایش به عرفان در انسان گرایشى اصیل است. عرفان دعوت به خداشناسى است و معنویت چیزى جز گرایش فطرى به خدا نیست. حال اگر نوع صحیح آن عرضه، و به آن عطش فطرى پاسخ درستى داده نشود، طبعا افراد جذب شبهعرفانها مىشوند. همینطور، دسترسى آسان به این مکتبها از طریق منابع نوشتارى و صوتى و تصویرى جذّاب ـ به ویژه اینترنت ـ از دیگر عوامل گسترش این عرفانهاست.
از آنجا که عرفان اصیل با افسارگسیختگى و هواى نفس مبارزه مىکند و کمتر کسى همّت آن را دارد که سالک صادق این طریق باشد، عرفان راستین مشتریان زیادى ندارد.9 در مقابل، در بسیارى از فرقههاى مشهور به «شبهعرفان»، چنین نشان داده مىشود که از راه پیروى از هواى نفس، استفاده از مواد مخدّر و الکل، و شهوترانى، شخص مىتواند به همان نتایج عرفانى برسد. از اینرو، با توجه به نیازهاى معنوى و غریزى افراد و نیز فقدان آگاهىهاى کافى درباره این شبهعرفانها، دعوت آنها پذیرفته مىشود. تنها کسانى به دام نمىافتند که به حدى از رشد و معرفت رسیده باشند و بتوانند راه را از بیراهه تشخیص دهند.
از سوى دیگر، در پى تبلیغات دروغین و ادّعاهاى گزاف این فرقهها، بسیارى براى غلبه بر شکستها، ناکامىها، سرخوردگىها، اضطرابها، افسردگىها، ناامیدىها و تنهایىها و نیز رهایى از مادّیگرى به مواد مخدّر، ابتذال و برهنگى، داروهاى روانگردان و بالأخره عرفانهاى کاذب پناه مىبرند تا شاید گره از کار فروبسته خود بگشایند. متأسفانه، اکثر قربانیان و طعمههاى فریبکاران (از مدّعیان نبوّت و ولایت تا رمّالان و مدّعیان شفا دادن) افرادى هستند که از چنین مشکلاتى رنج مىبرند؛ ولى با افتادن در دام این شیّادان، نه تنها مشکلى از آنها حل نمىشود، بلکه مشکلى بزرگتر بر مشکلاتشان افزوده مىشود. اینجاست که به راستى باید گفت که بىعرفانى بسى بهتر از عرفان کاذب و منحرف است. عرفان دروغین، همچون داروى فاسد، انسان سالم را بیمار مىکند.
گوهر جام جم از کان جهانى دگر است
تو تمنّا زگِل کوزهگران مىدارى
انگیزه بنیانگذاران و ترویجدهندگان این فرقهها چیزى جز جاهطلبى و دستیابى به شهرت، ثروت، و شهوت نیست. آنها ضمن آشنایى با روانشناسى تبلیغى، آثارشانرادرقالبهاىمختلف همچون فیلم، داستان، نمایش ورمّان به نحو غیر مستقیم ارائه مىنمایند.
ملاک ارزیابى دعاوى عرفانى
در چنین فضایى، داشتن ملاکى براى ارزیابى دعاوى عرفانى و سنجش صحت و سقم آنها ضرورى است. یکى از معیارها هماهنگى با عقل است.10 عقل معیارى بنیادین در بررسى هر ادّعایى است. اگر دعاوى مدّعیان عرفان خلاف عقل و استدلال عقلى باشد، باطل است. البته، در عرفان، تعالیمى هست که ممکن است ما از راه استدلال عقلى نتوانیم آن را اثبات کنیم یا فقط با پاى عقل نمىتوانیم به آن برسیم، ولى آن تعالیم نباید با هیچ یافته عقلانى ناسازگار باشند.
عقل در معناى عامّش شامل تجربه و تحلیل تاریخى، روانشناختى و اجتماعى نیز مىشود؛ مثلاً مطالعه و تحلیل تاریخى در شناخت حقیقت و ماهیت مکتبها و فرقهها مىتواند در این زمینه به ما کمک کند.
معیار دیگر وحى است. هیچ ادّعاى عرفانى، چه در بخش معرفت و چه در بخش سلوک، نباید با تعالیم معتبر وحیانى ناسازگار باشد. حکمت جامع یا حکمت کامل، حکمتى است که در آن عقل، شهود، و وحى با یکدیگر هماهنگ باشند. اگر برهان، قرآن، و عرفان با هم سازگار نباشند، یا فهم دینى و اعتقاد فلسفى ما دچار خطاست یا آنچه شهود عرفانى مىانگاریم گرفتار اشتباه است. هماهنگى بین عقل، وحى، و شهود عرفانى معیارى است که در تفکیک و تمیز عرفان صادق و کاذب و شناخت انحراف و خطا در اندیشه و سلوک عرفانى، به ما کمک مىکند.
راههاى برخورد با عرفانهاى کاذب
مهمترین راه برخورد با عرفانهاى کاذب، تعلیم و تربیت صحیح است که این خود نیازمند تدبیر و برنامهریزى مىباشد. متأسفانه روشهاى تعلیم و تربیت دینى ما تناسبى با تسهیلات و امکانات دنیاى معاصر ندارد و در آن، از این تسهیلات، کم استفاده مىشود. اگر جوانانْ عرفان راستین را بیاموزند و از خطاها و خطرات فرقههاى عرفاننما آگاه شوند، تا حد زیادى از لغزشها مصون خواهند ماند. مدّعاى ما این است و بر آن اصرار داریم که به لحاظ قوّت منطق و تناسب با فطرت انسانها، هیچ مکتب عرفانى نمىتواند با عرفان اسلامى و شیعى رقابت کند.
راه مقابله با مکتبهاى عرفاننما نقد این عرفانها و عرضه عرفان ناب است. تصوّف موجود ما باید از سوءفهمها و عناصر غلط که احیانا از فرهنگهاى دیگر وارد آن شده است، پیراسته گردد. مىدانیم که این سنّت از فرهنگهاى مختلف (مانند مکتب نوافلاطونى، مسیحیت، هندوئیسم، بودیسم، مکاتب چینى و ایرانى باستان) تأثیر پذیرفته است و بدعتهایى بر آن افزوده شده است. معرفى غلط یا نامناسب عرفان اسلامى زمینهساز پذیرش عرفانهاى کاذب مىشود. این عرفان را نخست باید از آن زواید و ضمایم پیراست و سپس عرضه نمود. براى عرضه این عرفان، باید از مشارکت و همکارى عالمان، برنامهریزان، هنرمندان و اصحاب قلم و رسانه استفاده نمود.
انواع عرفانهاى ناقص یا کاذب
آسیبها و خطاهایى که ممکن است مکتبها و نحلههاى مختلف عرفانى و شبهعرفانى به آن دچار باشند و بر اساس آن شکل گیرند، صور گوناگونى دارند. در اینجا فهرستى از مهمترین لغزشها را با اندکى توضیح مىآوریم تا عرفان ناب از عرفان مشوب و دروغین شناخته شود:
1) عرفان بدون خدا!
نخستین مسئلهاى که هر مکتب عرفانى و معنویتگرا باید در مورد آن پاسخگو باشد، دیدگاه آن مکتب درباره خداست. عرفان شناخت حضورى و قلبى خداى متعال، صفات و افعال اوست.11 گوهر عرفانْ معرفت خدا و محبّت به او و پرستش اوست. عرفانى که در آن خدا مطرح نباشد، کاذب و باطل است و عرفان یا معنویت بدون خدا، بىمعنا و ادّعایى متناقض است. عرفان شناخت حقیقت و باطن عالم است. اگر خدا را برداریم، عالم را از حقیقت و باطن تهى کردهایم. عرفان، در همه سنّتهاى اصیل، معرفت به خدا و تقرّب به اوست.
همچنین اگر تصویرى که یک مکتب از خدا به دست مىدهد تصویر قابل دفاعى نباشد، آن مکتب از مشکلى بنیادین رنج مىبرد. مکتبهایى وجود دارند که در آنها از عرفان و معنویت سخن گفته مىشود، ولى خدا در آنها حضور ندارد؛ اعم از اینکه در مورد خدا سکوت یا او را انکار مىکنند. این نوع عرفانها که فاقد اصلىترین رکن عرفان هستند، از اساس باطل مىباشند.
یکى از عرفانهاى بدون خدا عرفان طبیعتگرا12 است. در عرفان طبیعتگرا، شخص به نوعى عرفان ومعنویت قائل است، ولى در آن به جاى خدا طبیعت را مىگذارد. طبیعت جایى را اشغال مىکند که باید خدا آنجا را پر کند. شخص به جاى خدا نسبت به طبیعت ابراز عشق، تعهّد، و دلبستگى مىکند؛ غایت نهایى که به آن دل مىبندد، طبیعت است؛ با طبیعت راز و نیاز، و آن را نیایش و ستایش مىکند؛ آن روحى که خود را متعلّق به آن مىداند، طبیعت است و آن چیزى که مىکوشد خود را در آن فانى کند، طبیعت است. او حتى ممکن است اصطلاحات عرفانى را درباره طبیعت به کار برد و در پى احوالى عرفانى در ارتباط با طبیعت باشد؛ مثلاً از اتّحاد با طبیعت، بازگشت به طبیعت، و وحدت با طبیعت سخن مىگوید و خلاصه اینکه طبیعت خداى اوست. طبیعتگرا با توجه کردن و پیوند دادن خود به طبیعت، مىکوشد آن نیاز درونى و اصیل هر انسانى به معنویت را پاسخ دهد. طبیعتگرایى چیزى جز تخیّل و ذوق شاعرانه نیست. طبیعتگرایى اشکال مختلفى دارد؛ عرفان سرخپوستى که کارلوس کاستاندا ترویج مىکند، یکى از معنویتهاى طبیعتگراست. به اعتقاد پیروان این عرفان، طبیعت داراى نیروهاى عظیم اسرارآمیزى است که بر انسان سیطره دارد؛ این نیروها را باید شناخت.13 طبیعتگرایى در بسیارى از موارد، با جادوگرى آمیخته است. این یکى از اشکال گوناگون بتپرستى است که در طول تاریخ وجود داشته است.
2) عرفانهاى همهخدایى14
برخى گرایشهاى عرفانى همهخدایى هستند. این عرفانها بین خدا و خلق، تفکیک نمىکنند؛ بر آن نیستند که خدایى هست و عالمى، و خدا خالق عالم، و عالم مخلوق خداست. اعتقادشان این است که این عالم حقیقتى واحد، و همهچیز یک چیز است.15 آن حقیقت واحد به اعتبارى خدا، و به اعتبارى جهان است و آن دو تایکى مىباشند و تمایزى با هم ندارند. همهخدایى، هم صورت فلسفى دارد که اسپینوزا و هگل از نمایندگان آن هستند و هم صورت عرفانى دارد، مانند همهخدایى آیین هندو و برخى نحلههاى آیین بودا. بدینسان، این جریان هم به صورت یک سنّت و دین وجود دارد و هم به شکل یک گرایش عرفانى یا فلسفى شخصى.
عرفانهاى وحدتگرا یا یگانهانگار16 نیز که خلق را انکار مىکنند،17 همچون همهخدایى، تصویر وتفسیر درستى از خدا و عالم ندارند. همهخدایى و یگانهانگارى، در برخى از مکتبهاى شرقى دیده مىشود. در عرفان هندو، حقیقت نفس انسانى همان خداست؛ آتمن همان برهمن است.18 در برخى از فرقههاىشبهعرفانى نوظهور نیز مانند فرقه «اشو»، این عقیده به شکل خامى دیده مىشود: کلّ هستى خداست.19
اگر در تفسیر وحدت وجودْ تمایز خدا و خلق انکار شود، ملحق به همهخدایى یا یگانهانگارى خواهد شد. البته هر نوع اعتقاد به وحدت هستى، همهخدایى یا یگانهانگارى به مفهوم باطل آن نیست. در بسیارى از عرفانها، از جمله عرفان اسلامى، نوعى وحدت هستى پذیرفته شده است؛ اما در عین حال، این اعتقاد به وحدت، تمایز خالق و مخلوق را انکار نمىکند. مثلاً در فلسفه ملّاصدرا، وجود اصالت دارد و حقیقت واحدى است. خداوند وجود است، ممکنات نیز وجودند؛ ولى بین آنها مرزى است. خدا وجود مطلق است و جهانْ وجود فانى. او غنى مطلق است و ماسوا فقیر.20 در عین حال، هم خدا و هم خلق، تحت پوشش وحدت وجود قرار مىگیرند و سرتاسر عالم جز یک حقیقت نیست و آنهم وجود است. همچنین، عرفایى که حقیقت هستى و هستى حقیقى را خدا، و ماسوا را تجلّیات او مىدانند تکثّر و تمایز را انکار نمىکنند. این عرفانْ پنتییسم نیست، زیرا مرز بین خالق و مخلوق را باور دارد.
3) عرفان بدون توحید
خداگرایى21 نیز ممکن است درست یا نادرست تفسیر شود. از اینرو، نمىتوان مطمئن بود که هر عرفانخداگرایى، بر اعتقاد درستى استوار باشد؛ مثلاً عرفان مسیحى عرفانى خداگراست، ولى خداى مسیحى خدایى تثلیثى به شمار مىرود. با اینکه مسیحیت موجودْ قدم بلندى به سوى حقیقت برداشته است و به خدا باور دارد، امّا به جاى توحید به تثلیث قائل است که مصون از نوعى شرک نیست.
توحید اسلامى که توحید ناب است، با آموزه «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ»، هر نوع تکثّر و شرک را در خدا به طور اکید نفى مىکند. اسلام خدایى را که تجسّد یابد و صورت مادّى پیدا کند، نمىپذیرد. علاوه بر توحید ذاتى، اعتقاد به توحید صفاتى نیز لازم است. هم انکار صفات حق تعالى و هم قول به زیادت صفات، با مشکل مواجه است و مباحثات متکلّمان شیعه با معتزله و اشاعره در زمینه صفات حق، ناظر به این مسئله مىباشد. در الهیات شیعى، به برکت آموزههاى معصومان علیهمالسلام، توحید صفاتى به شکلى منطقى تصویر شده است. در این دیدگاه، وحدت ذات با کثرت صفات ناسازگارى ندارد؛ زیرا همه صفات به وجود واحد موجودند.
پس از همه اینها، ممکن است کسى در توحید عبادى ـ و در مقام پرستش خدا و سیر و سلوک و دلبستگى ـ دچار شرک شود و کسى یا چیزى دیگر را به جاى خدا بنشاند. فرقههایى وجود دارند که در آنها قطب یا مرشد شأن و جایگاه خدایى پیدا مىکند. از سوى دیگر، عدهاى با توجه به بحث توحید (و اینکه فقط خدا واجبالاطاعه است) پنداشتهاند که محبّت و احترام به پیامبر صلىاللهعلیهوآله و ائمّه اطهار علیهمالسلام شرک است. آنها توجه نکردهاند که پیامبر به دلیل اینکه پیامآور است و امام به دلیل اینکه ولى خدا شمرده مىشود و از خدا سخن مىگوید، باید مورد محبّت و احترام باشند. چون ما با خدا ارتباط وحیانى نداریم و پیامبر و امام واسطه بین خدا و ما هستند، اطاعت از آنان اطاعت از خدا و محبّت به آنان محبّت به خداست.
همچنین، ممکن است کسى چنان در ولایت غرق شود که توحید را فراموش و به اولیا نگاه استقلالى کند و نقش واسطهگرى آنان را از یاد ببرد؛ در حالى که بالاترین افتخار انبیا و اولیا این است که عبد خدا هستند، چنانکه مىگوییم: «اشهد انّ محمدا (ص) عبده و رسوله.»
4) عرفان دینگریز
کسانى هستند که به خداى واحد اعتقاد دارند و خدا را نیز محور عرفان خود مىدانند؛ ولى به دین، وحى، و کتاب آسمانى پایبند نیستند. اینان طرفداران عرفان دئیستى22 هستند که وحى و نبوّت را انکار مىکنند و عقلرا براى رستگارى کافى مىدانند. در این دیدگاه، عقل مبناى معنویت و عرفان قرار مىگیرد.
دئیست کسى است که به خدا اعتقاد دارد؛ ولى در عین حال، بر آن است که خدا وقتى عالم را آفرید، کارش به پایان رسید و او را دیگر با عالم کارى نیست. عالم مثل ساعتى است که خدا آن را تنظیم کرده است و پس از تنظیم، به طور خودکار عمل مىکند. دئیستها مىپندارند: خدا همچون بنّایى است که خانهاى را ساخته است، ولى بقاى آن خانه قائم به بقاى سازنده آن نیست. خدا بعد از خلقت عالم، دخالتى در آن ندارد؛ نه دخالت تکوینى، نه دخالت تشریعى. مسیر و سرنوشت عالم را قوانین طبیعت تعیین مىکنند. تشریع یعنى وضع قانون و وظیفه انسان هم به خود انسانها واگذار شده است. پس، طبیعت کار خود را انجام مىدهد و انسانها هم به این دلیل که عقل دارند، باید تکلیف خود را روشن کنند.23
یکى از علّتهاى بروز این تفکّر در غرب، همانا، وجود ادیان تحریفشده و انحرافى است. طرفداران این تفکّر، وقتى در برخى از ادیان با تعالیم غیرعقلانى روبهرو مىشوند، نتیجه مىگیرند که اینگونه مطالب نمىتواند از سوى خدا باشد. آنان مىگویند: پس، حال که عقل ما بهتر از دین واقعیات را درک مىکند، دلیلى ندارد که از تعالیم کتاب مقدّس پیروى کنیم. گاهى از این نوع دیندارى و خداپرستى به «دین طبیعى»24 تعبیرمىکنند که در مقابل دین تاریخى25 و نهادینهشده26 قرار مىگیرد.
علّت دیگر، عملکرد نامناسب روحانیان و دستگاه دینى در این فرهنگهاست که موجب سستى اعتقاد مردم به تعالیم آنها مىشود. برخى نیز به علّت دسترسى نداشتن به دین حق، به خداپرستى و حتى عرفان بدون دین بسنده مىکنند. در فرقههاى شبهعرفانى جدید نیز دینگریزى و حتى دینستیزى به صورت پررنگى دیده مىشود.27
5) عرفان بدون معاد
از ارکان دیندارى و عرفان راستین اعتقاد به حیات پس از مرگ و معاد است. ثمره اصلى دین و عرفان، در ادامه حیات آدمى پس از مرگ ظاهر مىشود و دین یا عرفان بدون معاد، فاقد رکنى اساسى است. امّا شکلهاى مختلفى از عرفانهاى بدون اعتقاد به معاد هم یافت مىشود. مکتبهاى قائل به تناسخ که معتقدند روح پس از مرگ وارد بدن دیگرى مىشود، از این دستهاند. به پندار آنها، حیات اینجهانى انسان در چرخه تناسخ و تولّدهاى مکرّر سیر مىکند (سمساره).28 آیین هندو، و بسیارى از شبهعرفانهاى نوظهور، معتقد به تناسخ هستند. متأسفانه در زمان ما نیز یکى از فرقههاى منحرف مدّعى تصوّف اسلامى همین اعتقاد را ترویج مىکند. در مکتب بودا، مقصد نهایى انسان نیرواناست که به نیستى خود یا نفس تفسیر شده است.29
6) عرفان بدون ولایت
برخى از گرایشهاى عرفانى در بین مسلمانان همه عناصر مثبت یادشده را دارند؛ امّا عرفان آنها عرفان بدون ولایت ولى معصوم است. یکى از عناصر کلیدى عرفان اسلامى «ولایت» است. برخى از فرقههاى صوفیه، هم در شناخت مفهوم ولایت و هم در تعیین مصداق آن، دچار خطا شدهاند. آنها از ولایت اولیاى راستین دور شده، و به ولایت اولیاى دروغین پناه بردهاند. دور شدن از هدایت و ولایت معصوم خطاى قابل اغماضى نیست، بلکه لغزشى است که منشأ انحرافات و کجاندیشىهاى دیگرى مىشود.
در برخى از فرقههاى تصوّف و نیز فرقههاى نوظهور، قطب و پیر یا رهبر فرقه بر جایگاه «ولى» تکیه مىزند و از پیروانش بیعت و اطاعت مطلق مىطلبد.30 امروزه، در بین فرقههاى مدّعى عرفان و معنویت، کسانى مدّعى قطبیت هستند که حتى برطبق معیارهاى تصوّف سنّتى، شایستگى چنین مسندى را ندارند. اینان براى رسیدن به امیال پایانناپذیر خود، از این جایگاه و از پیروان سادهدل و ناآگاه خود سوءاستفاده مىکنند. سیدحسین نصر در این زمینه مىنویسد:
خیل مرشدنماهایى که امروزه بر روى زمین پرسه مىزنند، نمىتوانند نهالى را که ریشههایش قطع گردیده است، شکوفا کنند؛ هرقدر هم که چنین افرادى سعى کنند کلمات یا آرا و نظرهاى زیبا از خزانه پایانناپذیر حکمت ذوقى، که هم در جهان شرق و هم در جهان غرب یافت مىشود، اقتباس کنند. امکانات موجود در عقل شهودى بشر، که لازم است فعلیت پیدا کنند تا انسان بتواند به نحوى واقعى و پایدار به معرفت قدسى نائل شود، جز از طریق عقل الهى... فعلیت نمىتوانند یافت. هرکس مدّعى است خودش به تنهایى و مستقل از یک سنّت زنده، مىتواند از عهده چنین وظیفهاى برآید، در واقع، خود را «لوگوس» یا تجلّى «لوگوس» مىداند که با توجه به چشمانداز کنونى [جهان]، چنین ادّعایى همانقدر نابخردانه است که کسى خود را صاعقه بداند؛ بدون آنکه از نور یا تندرى که بالضروره همراه آن است، برخوردار باشد.31
7) عرفان عقلگریز
در یکى از آموزههاى عرفانى، عقل و به ویژه فلسفه حجّیت و اعتبار ندارد و بین عرفان و عقل، ناسازگارى وجود دارد. این عرفان که عرفان عقلگریز خوانده مىشود، انواع و اقسام علم را به مثابه علم ظاهرى یا علم بحثى، تحقیر مىکند. در عرفان مسیحى، مشهور است که خدا متعلّق عشق است، نه معرفت.32
عرفاى راستین عرفان را فوق عقل مىدانند، نه مخالف و ضدّ آن. آنان ارزش عقل را انکار نمىکنند، بلکه به محدودیت آن توجه دارند. غرض آنها این است که برتر از عقل، راه دیگرى وجود دارد که همانا شهود و کشف بىواسطه حقایق مىباشد و با تهذیب نفس و عشق به خدا حاصل مىشود. عقل نه تنها معتبر است؛ بلکه بدون عقل، نمىتوان در معرفت گامى برداشت. اگر عقل را از عرفان جدا کنیم، آن عرفان نیز بىاعتبار مىشود. آرى، عرفان ناب اسلامى عقل را کافى نمىداند، امّا آن را لازم و ضرورى مىشمارد؛ چنانکه در کنار آن، وحى را نیز ضرورى مىداند.
امّا برخى توهّم کردهاند که عقل از اساس باطل و مزاحم است و باید آن را نادیده گرفت؛ از اینرو، علوم ظاهرى لغو و باطلاند و نباید عمر را در تحصیل آنها تلف نمود. این توهّم که منشأ بسیارى از خطاها و انحرافات در برخى افراد و فرقههاى مدّعى عرفان شده، خلاف تعالیم قرآنى و روایى است که به عقل و علم جایگاه رفیعى مىدهد.
در ادبیات عرفانى ما بسیار آمده است که:
بشوى اوراق اگر همدرس مایى
که علم عشق در دفتر نباشد.
به همین ترتیب، برخى از عرفا نیز اهل علوم ظاهرى و بحثى را تحقیر کردهاند؛ امّا مقصود آنها بىاعتبارى وبىفایده یا باطل بودن این علوم نبوده، بلکه مقصود این بوده است که به صرف دانستن علوم ظاهرى، کسى به رستگارى نمىرسد و براى نجات و رستگارى نهایى نمىتوان فقط به عقل بسنده کرد. عقل مرکبى است که تا جایى ما را پیش مىبرد؛ ولى بعد از آن، دیگر کارایى ندارد. عقل یکى از ابزارهاى معرفتى ماست؛ امّا همه حقایق عالم را با این ابزار نمىتوان شناخت. اگر بخواهیم به وراى افقهاى ظاهرى بنگریم، به چیزى دیگر نیاز داریم که از راه تهذیب نفس و توجه به خداوند و عرفان به دست مىآید. مولوى در این زمینه مىگوید:
دلیلْ پایدار نباشد و آن خوشى که از دلیل حاصل بشود، آن را بقایى نباشد... چنانکه شخص به دلیل دانست که این خانه را بنّایى هست و به دلیل داند که این بنّا را چشم هست... دلیل پایدار نباشد... امّا عاشقان چون خدمتها کردند، بنّا را شناختند و عینالیقین دیدند و نان و نمک به هم خوردند و اختلاطها کردند، هرگز بنّا از تصوّر و نظر ایشان غایب نشود؛ پس چنین کس، فانىِ حق باشد.33
8) عرفان شریعتگریز
دیده مىشود که برخى از فرقهها یا افراد مدّعى عرفان به دین اعتقاد دارند، امّا برخى از اجزا و عناصر دین را نادیده مىگیرند یا تفسیر نادرستى از آن ارائه مىکنند. پولس شریعت را از مسیحیت برداشت و در پى آن، شریعت از زندگى مسیحیان و از جمله عارفان مسیحى حذف گردید. در بین برخى از صوفیه نیز کسانى هستند که به فقه و شریعت بىاعتنایند. آنها با طرح مراتب شریعت، طریقت، و حقیقت، احکام فقهى را فقط براى عامّه مردم مىدانند و خود را، که خواص و واصل به حقیقت مىپندارند، فوق احکام شریعت و بىنیاز از آن مىشمارند.34 این نیز خطاى آشکارى است که به اصالت و وثاقت یک مکتب آسیب مىزند. احکام شریعت قوانین الهى و مظهر اراده و مشیّت خداوند براى تأمین سعادت بشر هستند؛ چگونه مىتوان با بىاعتنایى به احکام الهى، مدّعى عرفان و تقرّب به خدا شد؟!
9) عرفان بدون زندگى
برخى از مدّعیان عرفان هستند که عرفان را با زندگى ناسازگار مىدانند. آنان عرفان انزوا، عرفان فردى محض، و عرفان ترک مطلق دنیا و زندگى ریاضتکشانه را ترویج مىکنند. این گرایش به بىتوجهى شخص به مسئولیتهاى فردى و اجتماعى مىانجامد و چنین کسى از کار و کوشش مولّد دست برمىدارد و به عنصرى بىخاصیت و حتى آسیبزا تبدیل مىشود.
پیروان عرفان بدون زندگى، از تشکیل خانواده پرهیز مىکنند و آن را مانع سلوک معنوى مىپندارند. رهبانان مسیحى و به تبع آنها برخى از صوفیان چنین مسلکى دارند. از حسن بصرى نقل است که اگر خداوند براى فردى خیر و نیکى بخواهد، او را دچار زن و فرزند نخواهد کرد.
ریاحبن عمرو قسى گفت: شخص به درجه یقین نمىرسد، مگر اینکه زن خود را چون بیوهاى رها کند و فرزندان خود را چون یتیمان کند و به لانه سگان پناه برد.35
این مکتب که مناسب است «مکتب کلبى» نامیده شود، انحراف و عدولى آشکار از عرفان اصیل اسلامى است؛ زیرا عرفان اسلامى عرفان زندگى، کار، و مسئولیت مىباشد. آنچه در اسلام و عرفان اسلامى نکوهش شده، حبّ دنیا36 و توغّل در امور دنیوى و دلبستگى به امور فانى و غفلت از خدا و حیات معنوى و روحانى و خودخواهى و لذّتمحورى و بىتوجهى به خلق خداست. امّا کار و کوشش براى رزق حلال و خوب زیستن و بهرهمندى مشروع و معتدل از نعمتهاى الهى امر مطلوبى است که هیچ منافاتى با حیات روحانى و معنوى ندارد.
10) عرفان بدون اخلاق
کسى که به عرفان بدون اخلاق متمایل است، در خیال خویش با خدا ارتباط دارد؛ ولى به رابطهاش با انسانهاى دیگر بىتوجه است. گویا در این عالم، فقط او هست و خدا؛ و دیگر هیچچیز نیست. البته، تصوّرى هم که از خدا دارد، تصوّر نادرستى است. او با انسانها عبوس، بىمهر، و تندخوست.
در برخى از عرفانهاى همهخدایى، عقیده بر آن است که خدا فوق همه تمایزات و تناقضات است. از اینرو، او وراى تمایزات اخلاقى است و در فراسوى نیک و بد قرار دارد. عارف نیز هنگامى که با او یگانه مىشود، به وراى هرگونه تمایز قدم مىنهد و از احکام مقیّدات رهایى مىیابد.
از دیدگاه عرفان اصیل اسلامى، مبناى این آرا مخدوش است و خوشرفتارى با دیگر انسانها و خدمت به آنها از ارکان عرفان شمرده مىشود. رعایت اصول و ارزشهاى اخلاقى براى همه الزامى است و حداقلى است که بدون آن نمىتوان از دیندارى و عرفان سخن گفت. کسى فوق اخلاق و بیرون از آن نیست. تنها مجانین و کودکان غیرممیّز به خاطر عدم رعایت اصول اخلاقى مؤاخذه نمىشوند.
11) عرفان سیاستگریز
بعضى عرفان را با زندگى اجتماعى (و دخالت در سیاست) ناسازگار مىدانند. آنان سیاست و ریاست را ملازم با آلودگى و فساد مىانگارند و مصونیت از آلودگى را در دورى از سیاست و اجتماع مىجویند.
این نیز خطاست و با سیره پیامبر صلىاللهعلیهوآله و معصومان علیهمالسلام هماهنگ نمىباشد. امام خمینى قدسسره که خود از عارفان باللّه بود، با پیروى از همین سیره، رهبرى بزرگترین انقلاب را در قرن بیستم به عهده گرفت و منشأ مهمترین تحوّلات سیاسى معاصر گردید. او در عمل نشان داد که نه تنها عرفان با سیاست درست ناسازگار نیست، بلکه سیاست واقعى باید در سایه عرفان باشد.
نتیجهگیرى
چنانکه گذشت، به اعتبارى مىتوان عرفان را به اصیل و غیراصیل، دینى و غیردینى، و دینى معتبر و غیرمعتبر یا مشوب و ناب تقسیم نمود. حاصل این تقسیمبندى شش نوع عرفان است:
1. عرفان غیراصیل غیردینى؛ اغلب عرفانهاى نوظهور دروغین از این دستهاند.
2. عرفان اصیل غیردینى؛ همچون عرفان کسانى که از روى خلوص نیّت و تهذیب نفس به حقایقى رسیدهاند (مانند افلوطین) این نوع عرفانها به دلیل دورى از تعالیم انبیا ناقص و مشوب مىباشند.
3. عرفان ادیان جعلى که پیامبرانشان مدّعیان دروغین بودهاند؛ این نوع عرفانها از اساس کاذب هستند.
4. عرفان ادیانى که در اصلْ حق بوده، امّا دچار تحریف و انحراف گردیده یا نسخ شدهاند؛ این عرفانها حکم آن ادیان را دارند و در نتیجه ناقص مىباشند.
5. عرفانى که برخاسته از دین حق و وابسته به آن مىباشد، امّا در مسیرش دچار انحراف و اعوجاج گردیده است (مانند برخى از فرقههاى تصوّف.) این نوع عرفانها نیز مشوب و نیازمند به تصحیح هستند.
6. عرفانى که برخاسته از دین حق و وابسته به آن است و در صراط مستقیم دین حق قرار دارد. این همان عرفان معتبر، مطلوب و برترى است که ما از آن به «عرفان ناب شیعى» تعبیر مىکنیم.
براى شناخت عرفان ناب و نیل به آن، لازم است که فرد با تهذیب نفس و تزکیه دل، به تأمّل و تعمّق در قرآن و سنّت و سیره معصومان علیهمالسلام بپردازد؛ همچنین، براى عبرت و دورى از لغزشها و خطاها، لازم است که فرد به سرچشمه عرفانهاى ناقص و شبهعرفان توجه کند.
فهرست آسیبها و لغزشها در فرقههاى مدّعى عرفان منحصر به موارد یادشده نیست. آنچه گفته شد مهمترین خطاها در این زمینه است. خلاصه سخن این است که در این بازار، متاع معیوب و فاسد فراوانتر از کالاى اصیل و ناب به دست مىآید. چه در جوامع پیشین و چه در جوامع موجود، انواع باطل و معیوب و عرفاننما فراوانتر و پررونقتر از نوع اصیل و حقیقى آن بوده است. طالب صادق راه عرفان و معنویت باید به هوش باشد که در این آشفته بازارِ فریب و حیله، خرمهره را به جاى گوهر به او نفروشند!
جنگ هفتاد و دو ملّت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند.
-
منابع
- ـ آندرهیل، اولین، عارفان مسیحى، ترجمه احمدرضا مؤیدى و حمید محمودیان، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، 1384.
- ـ ابنترکه، صائنالدین، تمهیدالقواعد، تهران، انجمن حکمت و فلسفه ایران، 1360.
- ـ ابنسینا، حسینبن عبداللّه، الإشارات و التنبیهات، قم، دفتر نشر کتاب، 1403ق.
- ـ اوشو، آینده طلایى، ترجمه مرجان فرجى، تهران، فردوس، 1381.
- ـ ـــــ ، کودک نوین، ترجمه مرجان فرجى، تهران، فردوس، 1380.
- ـ جامى، عبدالرحمن، نفحات الأنس، تهران، سعدى، 1366.
- ـ دشتى، على، پرده پندار و در دیار صوفیان، به کوشش مهدى ماحورى، تهران، زوّار، 1384.
- ـ کاستاندا، کارلوس، سفر به دیگر سو، ترجمه دلآرا قهرمان، تهران، فردوسى، 1364.
- ـ کیوپیت، دان، عرفان پس از مدرنیته، ترجمه اللّهکرم کرمىپور، قم، مرکز مطالعات ادیان و مذاهب، 1387.
- ـ مصباح، محمّدتقى، در جستوجوى عرفان اسلامى، نگارش محمّدمهدى نادرى قمى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1386.
- ـ مولوى، جلالالدین، فیه ما فیه، تصحیح بدیعالزمان فروزانفر، تهران، امیرکبیر، 1362.
- ـ ـــــ ، مثنوى معنوى، تهران، نگاه، 1373.
- ـ ناس، جان. بى.، تاریخ جامع ادیان، ترجمه علىاصغر حکمت، تهران، علمى و فرهنگى، 1375.
- ـ نصر، سیدحسین، معرفت و معنویت، ترجمه انشاءاللّه رحمتى، تهران، دفتر پژوهش و نشر سهروردى، 1380.
- ـ همدانى، عینالقضات، تمهیدات، تهران، منوچهرى، 1373.
- - Byrne, Peter, Natural Religion and the Nature of Religion, London, 1989.
- - Radhakrishnan, S, Indian Philosophy, London, 1929.
- - Stcherbatsky, The Conception of Buddhist Nirvana, Benares, 1989.
-
پی نوشت
- * دانشیار مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدسسره. دریافت: 11/10/89 ـ پذیرش: 20/11/89.
- eshkevari@qabas.net
- 1. pseudo mysticism.
- 2. Theocentrist.
- 3ـ ر.ک: اولین هاندرهیل، عارفان مسیحى، ترجمه احمدرضا مؤیدى و حمید محمودیان، ص 90.
- 4ـ ابنسینا، الاشارات والتنبیهات، ج 3، نمط نهم، ص 390.
- 5ـ طریق کامجویى چیست؟ ترک کام خود گفتن
- کلاه سرورى این است کز این ترک بردوزى.
- 6ـ صبح خیزى و سلامتطلبى چون حافظ
- هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم
- 7ـ دعاى صبح و شام تو کلید گنج مقصود است
- به این راه و روش میرو که با دلدار پیوندىمرا از این ظلمات آنکه رهنمایى داد
- دعاى نیمشبى بود و گریه سحرى
- 8ـ خوشبختانه تاکنون چند اثر در معرفى و نقد این فرقهها نوشته شده است؛ از جمله: (محمدتقى فعالى، آفتاب و سایهها، تهران، نجمالهدى، 1386؛ احمدحسین شریفى، عرفان حقیقى و عرفانهاى کاذب، قم، صهبا، 1387؛ حمیدرضا مظاهرىسیف، جریانشناسى انتقادى عرفانهاى نوظهور، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى، 1387).
- 9ـ ابنسینا مىگوید: «جل جناب الحق عن ان یکون شریعة لکل وارد و یطلع علیه الّا واحد بعد واحد» ابنسینا، همان، ص 349.
- 10ـ صائنالدین ابنترکه، تمهیدالقواعد، ص 270.
- 11ـ محمّدتقى مصباح، در جستوجوى عرفان اسلامى، نگارش محمّدمهدى نادرى قمى، ص 33.
- 12. nature mysticism.
- 13ـ در اینباره، نگاه کنید به آثار کارلوس کاستاندا از جمله سفر به دیگر سو، ترجمه دلآرا قهرمان.
- 14 pantheistic.
- 15 all is one.
- 16 monism.
- 17acosmism.
- 18. see: Radhakrishan, Indian Philosophy.
- 19ـ اوشو، کودک نوین، ترجمه مرجان فرجى، ص 64.
- 20ـ فاطر: 15.
- 21 theism.
- 22 deism.
- 23ـ براى مطالعه دیدگاه دئیستى، بنگرید به:
- Peter Byrne, Natural Religion and the Nature of Religion.
- 24. natural religion.
- 25 historical religion.
- 26 institutional religion.
- 27ـ از جمله، بنگرید به: اوشو، آینده طلایى، ترجمه مرجان فرجى، ص 41.
- 28ـ سمساره (Samsara) مرگ و زندگىهاى مکرّر و تحمل رنج زیستن است؛ تا وقتى که انسان به حقیقت دست یابد و از جهان توهّمى «مایا» رهایى یابد و به برهمن برسد (جان. بى. ناس، تاریخ جامع ادیان، ترجمه علىاصغر حکمت، ص 156).
- 29. See: Stcherbatsky, The Conception of Buddhist Nirvana.
- 30ـ از جمله بنگرید به: عینالقضات همدانى، تمهیدات، ص 99؛ عبدالرحمن جامى، نفحات الانس، ص 466.
- 31ـ سیدحسین نصر، معرفت و معنویت، ترجمه انشاءاللّه رحمتى، ص 517.
- 32ـ دان کیوپیت، عرفان پس از مدرنیته، ترجمه اللّهکرم کرمىپور، ص 216.
- 33ـ جلالالدین مولوى، فیه مافیه، تصحیح بدیعالزمان فروزانفر، ص 45.
- 34ـ از برخى تعابیر مولوى در مثنوى 703 و فیه مافیه (58) نیز این گرایش به دست مىآید.
- 35ـ على دشتى، پرده پندار و در دیار صوفیان، به کوشش مهدى ماحوزى، ص 123.
- 36ـ «حبّ الدنیا رأس کلّ خطیئه».