روشنفکرى دینى در ایران بررسى دیدگاه شهید آوینى
Article data in English (انگلیسی)
پروانه عزیزى*
چکیده
روشنفکرى دینى، اصطلاحى جدید است که پس از انقلاب اسلامى ایران وارد ادبیات سیاسى گردید و به جریانها و نحلههاى متفاوت، و البته داراى تفکر التقاطى تقسیم گردید. روشنفکران دینى تلاش نمودند با تفسیر و تلقّى جدید از دین، هم گوهر و اصل دین را حفظ نمایند و هم در چارچوب دین پاسخگوى مسئلههاى اصلى روشنفکرى، یعنى «سنت و تجدد»، «دین و سکولاریسم»، «ما و غرب» و «حکومت و حاکمیت» باشند. این مقاله با رویکرد تحلیلى و اسنادى به این موضوع مىپردازد.
شهید آوینى از جمله روشنفکران دینى است که با نگاه حداکثرى به دین، مسئلههاى اصلى روشنفکرى را مورد بحث و بررسى قرار داده است. وى ضمن نقد رادیکال مدرنیته، سنتها را مورد توجه قرار مىدهد و براى دین نقش حداکثرى در سیاست و اجتماع قایل است. وى همچنین ضمن نقد رادیکال غرب، روشنفکران و عملکرد آنها را در قبال واقعیتهاى اجتماعى و مردم مورد نکوهش و سرزنش قرار مىدهد و سرانجام بهترین حکومت را براى اداره جامعه، حکومت مردمسالارى دینى (نظام ولایت فقیه) مىداند.
کلیدواژهها: روشنفکرى دینى، شهید آوینى، سنت و تجدد، دین و سکولاریسم، ما و غرب، حکومت و حاکمیت، مردمسالارى دینى.
مقدّمه
گرچه امروزه در ایران، پس از پیروزى انقلاب اسلامى با در حاشیه قرار گرفتن سایر نحلههاى روشنفکرى غیردینى، روشنفکرى دینى در کانون توجه قرار گرفته است و در این زمینه، کتاب، مقاله و پایاننامههاى متنوعى هم وجود دارد.
برخى از کتابهایى که در زمینه روشنفکرى دینى به نگارش درآمدهاند، عبارتند از: جریانها و سازمانهاى مذهبى و سیاسى ایران،1 روشنفکران دینى و دینداران روشنفکر،2 روشنفکران مذهبى و عقل مدرن،3 درآمدى بر جامعهشناسى روشنفکرى دینى،4 روشنفکرى دینى و انقلاب اسلامى،5 مدرنیته، روشنفکرى و دیانت،6 روشنفکرى، دیندارى و مردمسالارى،7 مناقشات روشنفکران دینى و غیردینى در ایران معاصر،8 دین و نوگرایى در اندیشه متفکران دینى،9 سنت و تجدد از دیدگاه شریعتى و سروش،10 رابطه شریعت و عقلانیت در موج سوم جریان روشنفکرى دینى.11
با وجود وسعت مطالعات انجامشده و بىرقیب بودن جریان روشنفکرى دینى در جامعه سیاسى ایران، جریان مذکور همچنان به صورت کلى و مبهم و بدون جریانشناسى دقیق مورد پژوهش و بررسى قرار مىگیرد و اصولاً بخشى از روشنفکران دینى، بخصوص روشنفکران دینى پس از انقلاب و نحلههاى فکرى آنها نادیده گرفته مىشوند. براى مثال در میان نحلههاى مختلف روشنفکرى دینى تنها «نحله سروش» با نگاه حداقلى به دین شناخته شده است و سایر نحلههاى روشنفکرى دینى (شریعتى، نصر و شهید آوینى) کمتر مورد توجه بوده و عملاً توسط اندیشمندان در حاشیه قرار گرفتهاند. این در حالى است که نحلههاى مذکور مانند سایر نحلههاى روشنفکرى به بررسى تحلیل و ارزیابى مسئلههاى اصلى روشنفکرى، یعنى «سنت و تجدد»، «دین و سکولاریسم»، «ما و غرب» و «حکومت و حاکمیت» پرداختهاند.
در این مقاله تلاش شده است تا یکى از نحلههاى روشنفکرى دینى که نادیده گرفته شده است و تاکنون در مباحث روشنفکرى دینى بدان پرداخته نشده است و به «دیدگاه آوینى» معروف است مورد بررسى قرار گیرد.
سؤال اصلى پژوهش این است: دیدگاه شهید آوینى نسبت به مسئلههاى اصلى روشنفکرى و روشنفکرى دینى چیست؟
سؤالات فرعى نیز عبارتند از:
ـ دیدگاه شهید آوینى نسبت به سنت و تجدد چیست؟
ـ دیدگاه شهید آوینى نسبت به دین و سکولاریسم چیست؟
ـ دیدگاه شهید آوینى نسبت به ما و غرب چیست؟
ـ دیدگاه شهید آوینى نسبت به حکومت و حاکمیت چیست؟
بدین منظور، ابتدا چارچوب نظرى بحث ارائه مىگردد و در ادامه به سؤالات موردنظر پاسخ داده مىشود.
چارچوب نظرى
پیشینه روشنفکرى در ایران به دوران حکومت قاجار و شکست ایران از روسیه بازمىگردد. پس از این شکست، حکومت وقت به دنبال کشف علل عقبماندگى ایران از کشورهاى اروپایى، دانشجویان را براى تحصیل به اروپا فرستاد. از اینرو، نسل اول روشنفکران ایرانى توسط حکومت شکل گرفت. از نظر این گروه از روشنفکران، راه رهایى از عقبماندگى سیاسى، اقتصادى و اجتماعى جامعه در تقلید و پیروى کامل از غرب بود. بنابراین، با استدلال به تفکیکناپذیر بودن اجزاى تمدن غرب، خواهان پذیرش و اخذ تمام و کمال تمدن غرب بودند. از دیدگاه این گروه از روشنفکران، تمام مظاهر سنتى و دینى به دلیل آنکه مانع تکامل و ترقى بود باید کنار گذاشته مىشد؛ زیرا استدلال آنها این بود که غرب بعد از به حاشیه راندن و خصوصى کردن مظاهر سنتى و دینى خود توانست به سوى تمدن و پیشرفت گام بردارد، اکنون ما نیز باید همان شیوه و همان مراحل را طى کنیم. انقلاب مشروطه و ایجاد مجلس شوراى ملى، بخشى از تلاشهاى آنها براى دستیابى به هدفشان بود. افکار و اندیشههاى این گروه از روشنفکران تا زمان به قدرت رسیدن رضاشاه بر جامعه تسلط داشت. البته در میان نسل اول روشنفکرى، گروهى از روشنفکران ملىگرا نیز به وجود آمدند که در به سلطنت رسیدن رضاشاه نقش عمدهاى ایفا کردند. پس از روى کار آمدن رضاشاه، غربگرایى و گرایش افراطى به غرب تا حدى فروکش کرد و به ظرفیتهاى فرهنگى و تاریخى ایران (ملىگرایى) اتکا شد و ایده یک کشور تک فرهنگى و سرکوب سایر فرهنگها در کشور به اوج خود رسید.
از سویى، رواج اندیشههاى سوسیالیستى و چپگرا همزمان با نهضت مشروطیت در ایران، باعث ایجاد گرایشهاى سوسیالیستى و کمونیستى در میان روشنفکران گردید. این گروه از روشنفکران در دوران حکومت رضاشاه به صورت مخفى و زیرزمینى به فعالیت مىپرداختند. با سقوط رضاشاه در شهریور 1320 و اشغال بخشهاى عمده کشور توسط متفقین، فضا و شرایط جدید براى فعالیتهاى سیاسى و اجتماعى در جامعه ایجاد شد. در چنین شرایطى، روشنفکران چپگرا که به طور عمده از اعضاى گروه 53 نفر دوران رضاشاه بودند، حزب کمونیستى توده را در ایران ایجاد کردند. این گروه از روشنفکران برخلاف نسل پیشین روشنفکرى، نسبت به غرب دیدى منفى و بدبینانه داشتند. آنها اعلام کردند که خواهان استقرار حکومت ملى و رژیم دموکراسى مىباشند، اما در مورد دین موضع صریحى اتخاذ نکردند. پس از کودتاى 28 مرداد 1332 که به شکست جبهه ملى و انحلال حزب توده منجر گردید، زمینه براى فعالیتهاى مذهبى و شکلگیرى جریانهاى مذهبى در جامعه فراهم شد، به گونهاى که مىتوان گفت: هسته روشنفکرى دینى در این دوران شکل گرفت؛ زیرا پیش از این دوران، روشنفکران داراى گرایشهاى لیبرالى، سوسیالیستى بودند، اما بعد از کودتاى 28 مرداد 1332 و بخصوص از دهه 50 به بعد، احیاى اسلام به عنوان یک نظام اجتماعى و سیاسى در مقابل غرب مورد توجه روشنفکران قرار گرفت. پس از پیروزى انقلاب اسلامى ایران در سال 1357، چهره جدیدترى از روشنفکرى دینى به وجود مىآید که بیشتر نگرشى معرفتشناسانه و فلسفى نسبت به مسائل جامعه ایران دارند.
مسئلههاى اصلى روشنفکرى دینى از دیدگاه شهید آوینى
از زمان شکلگیرى جریان روشنفکرى و روشنفکرى دینى در ایران، چهار مسئله اصلى مورد توجه روشنفکران قرار گرفته است: «سنت و تجدد»، «دین و سکولاریسم»، «ما و غرب» و «حکومت و حاکمیت». این مسائل به عنوان چهار مسئله اصلى روشنفکرى دینى در طول چند دهه همواره تکرار شده و مورد توجه قرار گرفتهاند و روشنفکران و روشنفکران دینى ناگزیر به پاسخگویى به این مسائل بودهاند. از اینرو، در این بخش از مقاله دیدگاه شهید آوینى راجع به چهار مسئله مذکور مورد بررسى قرار مىگیرد.
1. سنت و تجدد از دیدگاه شهید آوینى
شهید آوینى معتقد است: گرچه در جهان امروز توسعه و تکامل دو مفهوم مترادف هستند، اما در اسلام نمىتوان این دو را مترادف و هممعنى دانست؛ زیرا معناى توسعه و تکامل در غرب با آنچه که در اسلام موردنظر است کاملاً با هم متفاوت و جداى از هم است. در غرب، منظور از تکامل اصولاً توسعه اقتصادى است؛ یعنى توجه به بعد مادى و زمینى انسان. در غرب، همین بعد ملاک سنجش پیشرفت و عدم پیشرفت جوامع قرار مىگیرد، در حالى که در اسلام وقتى سخن از تکامل به میان مىآید بعد معنوى انسان مورد توجه است و منظور از تکامل، رسیدن انسان به مقام بندگى الهى است.
به منظور بررسى پدیده سنت و تجدد از دیدگاه شهید آوینى، ابتدا «سنت» و سپس «تجدد» و مؤلفههاى سنت و تجدد را از دیدگاه شهید آوینى تعریف کرده، سپس تفاوت میان این دو را بررسى مىکنیم.
1-1. تعریف سنت از دیدگاه شهید آوینى: شهید آوینى سنت را چنین تعریف مىکند:
ترادسیون در ظاهر مجموعهاى از آداب و رسوم و عرف و عادت نیست؛ یعنى هر کسى که از بیرون با سنت مواجهه مىیابد و آن را همچون مورد و متعلق شناسایى خویش مىبیند نمىتواند ربط این آداب ظاهرى را با حقیقت ثابت و فراتاریخى آن دریابد، حال آنکه سنت در واقع، همین حقیقت ثابتى است که هسته اولیه آداب و عادات محسوب مىشود. سنت دو وجهه دارد: در یک معنى یک حقیقت ثابت و سرمدى، یک عطیه ازلى است و در مرتبه بعد، این حقیقت در یک صورت تاریخى، فیاض، متحول و متعالى تنزل پیدا مىکند.12
از نظر وى، تحولات رخ داده که در دوران رنسانس، اتکا به عقل و علم را در جامعه گسترش داد و منجر به شکلگیرى پدیدهاى به نام «مدرنیسم» شد که تاکنون نیز به عنوان یکى از مباحث مهم و مسائل روز مطرح است و امروزه روشنفکران سعى مىکنند ضمن بررسى این پدیده، نسبت خود را با آن بسنجند؛ زیرا «تجدد یا مدرنیسم چنین اقتضا دارد که هر چیز کهنهاى مذموم است، مگر نه اینکه هر نویى بالاخره کهنه مىشود؟ و بنابراین، تنها انسانى ذاتا متجدد است که حیات او عین نهیلیسم باشد و به یک نفى مطلق ایمان آورده باشد.»13 وى سپس در ادامه مىافزاید: «در مدرنیسم "نفس سنتشکن و نوآورى" مجرد از آنکه جایگزین سنتهاى انکارشده چه خواهد بود، محترم و مقدس است. نوآورى مفهومى است بىحد و حصر که در هیچ کجا توقف نمىکند. در دنیاى جدید "توقف" کهنگى است و کهنگى به خودى خود مذموم است.»14
2ـ1. تجدد از دیدگاه شهید آوینى: شهید آوینى تجدد را چنین تعریف مىکند: «از صفات بشرى است که اگر نبود، تحول و تکامل وجود پیدا نمىکرد. اگر این صفت نبود، انسان تن و دل به عادات مىسپرد و بدون دلزدگى از تکرار، آغاز تا انجام حیاتش را بىآنکه پوست بیندازد سپرى مىکرد؛ آنگاه نه تمدن معنا مىگرفت نه فرهنگ؛ همین میل فطرى به نوجویى است که تمدنها را تجدید مىکند.»15
شهید آوینى در موردرابطهبیناسلاموتجددمعتقد است:
دین اسلام هیچ عنصرى از تجدد در ارزشها و روابط دینى خود ندارد، اما این به آن معنى نیست که تمدن جدید بشر را یکسره انکار مىکند. تعبیراتى چون اومانیسم اسلام و یا سوسیالیست مسلمان که در آثار شریعتى وجود دارد حکایتگر آن است که او در شناخت ماهیت تمدن جدید و نسبت آن با اسلام دچار اشتباهاتى است. اومانیسم و سوسیالیسم امکان جمع با دین و دیندارى را ندارند.16
از نظر شهید آوینى، جمع میان سنت و تجدد امکانپذیر نیست؛ زیرا تمدن غرب که اکنون نهادینه شده و فرهنگ و ایدئولوژى و ارزشهاى خود را از طریق فناورى به سایر نقاط جهان صادر کرده است، هرگز اجازه نمىدهد که انسانها شیوه دیگرى از زندگى را برخلاف آنچه که غرب عرضه مىکند، اخذ کنند؛ نوعى جبر که در آن فرد حق هیچگونه انتخابى ندارد. به همین دلیل، کشورهایى که داراى فرهنگ و تاریخ کهن به علاوه دین وحیانى هستند به سختى اخلاق تکنولوژیک غرب را مىپذیرند؛ چراکه تکنولوژى در مقابل دین و سنت قرار گرفته و تفکر غرب فقط به بعد نیازهاى مادى انسان توجه مىکند و ماهیت فطرت الهى را نادیده مىگیرد و انسان فقط در غرایز حیوانىاش خلاصه مىشود. شهید آوینى ضمن تعریف از سنت و تجدد، مسائلى همچون جهان، انسان و علم را براساس سنت و تجدد مورد نقد و بررسى قرار مىدهد.
3ـ1. دیدگاه شهید آوینى راجع به جهان: شهید آوینى معتقد است که شناخت جهان امروز از طریق دیدگاه دینى بسیار دشوار است؛ زیرا ماهیت جهان امروز کاملاً متفاوت است و با تفکر اسلامى که براساس مفاهیمى همچون خدا، شیطان و جهنم است نمىتوان به شناخت درستى از جهان کنونى رسید. جهان امروز براساس تحولاتى است که در دوران مسیحیت شکل گرفته است. از نظر شهید آوینى، «ماهیت عالم امروز با مابعدالطبیعه یونانى و اسکولاستیک، یعنى تحولاتى که مابعدالطبیعه یونانى نسبت به تفکر مسیحى، آن هم مسیحى یونانزده پیدا مىکند، شکل گرفته است و تا موقعى که مسلح به این مابعدالطبیعه نباشیم، نمىفهمیم که عالم امروز، چگونه عالمى است و چگونه مىخواهیم راجع به این عالم نظر دهیم.»17 البته شهید آوینى بلافاصله اضافه مىکند: در کنار آشنایى با مابعدالطبیعه، امروز باید با نور حکمت دینى نیز آشنا بود و این دو را در کنار هم داشت تا بتوان به شناخت درستى از جهان دست یافت؛ در غیر این صورت، شناخت جهان کنونى سخت و غیرممکن خواهد بود.
شهید آوینى عالم جدید را عالم تکنولوژى مىنامد که در آن، ظاهر نسبت به باطن برترى یافته است. گرچه عالم جدید که بعد از رنسانس به وجود آمد از اول با دین در تضاد نبود، اما انحراف در عالم طبیعت باعث فاصله گرفتن و دورى آن از دین شد؛ زیرا غایت دنیاى جدید تصرف در طبیعت به منظور بهرهبردارى بیشتر از آن بود و همین غایتمندى باعث شد که عالم از سایر جهات غفلت کرده و دچار انحراف شود. از نظر شهید آوینى، تمدن جدید داراى جوهر اومانیستى و الحادى است و این ویژگى در تمام وجوه تمدن غرب وجود دارد و باعث ایجاد انسان جدیدى شد که مهمترین ویژگى آن خودمحورى، خداستیزى و خداگریزى است.
4ـ1. انسان از دیدگاه شهید آوینى: یکى از مهمترین مفاهیم دوران مدرنیسم «اومانیسم» است. در این دوران، انسان جایگزین خدا مىشود و بشر به مقام خدایى مىرسد و مورد پرستش و ستایش قرار مىگیرد. بنابراین، در این دوران بیش از هر دوران دیگر انسان خودبنیاد، خداستیز و خداگریز مىشود و این ویژگى به تمام دوران غرب سرایت مىکند. علاوه بر اینکه انسان جایگزین خدا مىشود، نقش انسان در جهان هم دگرگون مىشود. در دوران مدرنیسم انسان دیگر خلیفه خدا بر روى زمین نیست، بلکه براساس نظریات مدرنیسم، انسان را تکامل یافته گوریلها مىدانند (براساس نظریه تکامل). از اینرو، صرفا نیازها و خواستههاى مادى انسان مورد توجه قرار مىگیرد و این ضرورتهاى اجتماعى است که انسانها را در کنار هم قرار مىدهد. بنابراین، زمانى که این ضرورت از بین رفت، خود به خود قرارداد هم بىاعتبار مىشود. در دنیاى غرب خدا غایب است و در جایى و عالمى که خدا غایب است پدیدهاى به نام نیستانگارى رواج پیدا مىکند.
شهید آوینى میان اخلاق و ایمان غربى با علم و فناورى آن تفکیک قایل نمىشود؛ او در این مورد چنین اظهارنظر مىکند:
بشر غربى از آنجا که براى وجود انسان قایل به حقیقت غایى نیست و به حیوانیت بشر اصالت مىدهد، براى اهوا و تمایلات حیوانى خود نیز هیچ محدودیتى جز قراردادهاى اجتماعى نمىشناسد و قراردادهاى اجتماعى را نیز صرفا به منافع فردى بازمىگرداند. در تمدن غرب، قراردادهاى اجتماعى و به تعبیر خودشان قانون، جانشین اخلاق شده است و سعى بشر غربى در این است که اصالت دادن به قوانین مدنى و مقرّرات اجتماعى از اخلاف مذهبى و شریعت بىنیاز شود؛ یعنى به عبارت بهتر، جامعهاى بسازد که در آن هیچکس نیازى به خوب بودن نداشته باشد، و در عین حال که هیچکس التزام اخلاقى در برابر وجدان خویش ندارد، همه بتوانند بدون تجاوز به حقوق یکدیگر از حداکثر آزادى و ولنگارى براى ارضاى شهوات حیوانى و تمتع از لذایذ مادى برخوردار باشند.18
از دیدگاه شهید آوینى، انسان غربى از اصل خود دور شده است. او جهانى را بر مبناى تصور خود ایجاد کرده است که در آن بشر تا مرتبه حیوانیت تنزل پیدا کرده است.
تفکر امروزى غرب، بشر را صرفا از دریچه نیازهاى مادى مورد بررسى قرار مىدهد و مهمترین فاجعهاى که در این نحوه بررسى اتفاق مىافتد این است که ماهیت حقیقى و فطرت الهى بشر مورد غفلت قرار مىگیرد و انسان در مجموعهاى از غرایز حیوانى خلاصه مىشود و وقتى اینچنین شد، لاجرم دیگر تکامل و تعالى انسان در بازگشتن به فطرت الهىاش نیست، در تأمین هرچه بهتر و بیشتر نیازهاى مادى و غرایزى اوست. از اینرو، مىتوان فهمید که چرا براى بشر امروز توسعه اقتصادى جایگزین تکامل روحى شده است.19
و این در حالى است که از دیدگاه اسلام انسانِ خلیفه خدا، داراى فطرتى الهى و امانتدار خدا بر روى زمین است. او بر طبیعت زمین و آسمان مسلط است و توانایى آن را دارد که به کمال برسد؛ زیرا داراى شرافت و کرامت ذاتى است و آنچه که انسان را به مقام خلیفه الهى مىرساند، عبودیت خداوند است و نهایت تکامل انسان زمانى است که در جهت تحقق اراده الهى باشد.
شاید بتوان مهمترین تفاوت میان انسان از دیدگاه سنت و تجدد را چنین بیان کرد: در دیدگاه تجدد، تجربهگرایى عین کمال بشر انگاشته مىشود و لازمه تجدد، نفى سنتها و مقولههایى مانند اخلاق است. در این دیدگاه، انسان به جاى خدا نشسته است و این در حالى است که در دیدگاه سنتى، انسان خلیفه خدا بر روى زمین و مظهر اراده خداوند است. از اینرو، اثبات انسان به منزله اثبات علم و قدرت و اراده خداوند است، در حالى که در اندیشه غربى اثبات انسان با نفى خداوند همراه است. در تفکر جدید، اومانیسم به معناى نفى مطلق باورهاى دینى در مورد انسان است. در نظر انسان سنتى، توجه به خدا عین بازگشت به خویشتن است، حال آنکه در نزد انسان متجدد، روى آوردن به خدا بىخویشتنى و از خودبیگانگى است. از دیدگاه مدرنیسم، آزادى انسان به معناى نفى همه مقیدات دینى و اجتماعى و اثبات طبیعت حیوانى بشر است و از دیدگاه سنت، آزادى انسان مساوى است با بندگى خداوند و پذیرش اعتقادات دینى.
5ـ1. علم از دیدگاه شهید آوینى: شهید آوینى علم و فناورى غرب را متعلق به خود غرب مىداند و معتقد است: «تمدن صنعتى ماهیتا امکان قبول صورتهاى متعدد قومى را ندارد و در هیچ کجاى دنیا جز با همان صورتى که در غرب به خود گرفته است موجود نمىشود.»20 شهید آوینى علم و فناورى جدید را به دو دلیل مورد نقد قرار مىدهد. از نظر او، فناورى نوین از یک طرف مىخواهد جهان را زیر سیطره کشورهاى پیشرفته قرار دهد و از سوى دیگر، براى انسان به خاطر انسان بودن هیچ ارزشى قایل نیست و انسان وسیلهاى است براى پیشرفت فناورى؛ زیرا «تکنولوژى مدرن زمینه را آنچنان فراهم کرده که جهان بتواند مجموعه واحدى باشد؛ یکپارچه و هماهنگ با یک فرهنگ و تاریخ مشترک، با یک حکومت واحد در کف استکبارى مانند آمریکا.»21
شهید آوینى ضمن نقد علم جدید معتقد است که در «علم جدید، بدن چون کارخانهاى انگاشته مىشود با دستگاههاى دقیق و منظم که بىوقفه کار مىکنند و تنها مرگ مىتواند در کار این ماشین پیچیده وقفه ایجاد کند.»22
از اینرو، تمدن صنعتى در جامعهاى مىتواند، شکل گیرد و به حیات خود ادامه دهد که در آن سنت و مذهب، مانع سرمایهدارى و اخلاق تکنولوژى خاص آن نشوند؛ زیرا در جوامع مذهبى، توسعه و تکامل به یک معنا به کار نمىرود و آنچه که داراى اهمیت است، تکامل است. تکامل از دیدگاه اسلام یعنى بازگشت به فطرت الهى و بهشتى که از آن هبوط کردهایم؛ در حالى که توسعه بعد اقتصادى را شامل مىشود. بنابراین، این دو با هم جمع نمىشوند. تمدن صنعتى ماهیتا امکان پذیرش صورتهاى متعدد قومى را ندارد؛ زیرا تمدن تکنولوژیک ماهیتا با هیچ شریعت دیگرى نیز جمع نمىشود؛ چراکه خود در صورت یک شریعت ظهور یافته است؛ شریعتى که با آداب سنن و نظام اخلاقى خاص خود همراه است. سنت و شریعت هرگز به طور کامل تمدن جدید را نمىپذیرند و در برابر آن مقاومت کرده و یک رویکرد گزینشى را در پیش مىگیرند.
بنابراین، از آنرو که معانى توسعه با تکامل و تعالى انطباق ندارد، حکومت اسلامى باید براى رشد و تکامل انسان برنامهریزى کند و اصالتا باید به ابعاد معنوى و روحانى وجود بشر توجه کند و موانعى را که سد راه تعالى روحانى بشر به سوى خدا شده از سر راه بردارد. یکى از مهمترین موانع، فقر مادى است که در درجه اول هدف از بین بردن فقر مادى بوده و در مرحله بعدى دستیابى به عدالت اجتماعى مطرح است نه توسعه.
بعد از آنکه شهید آوینى به بررسى ماهیت علم و فناورى جدید مىپردازد، نگاه نقادانه خود را متوجه کسانى مىکند که مىخواهند میان اسلام و علوم تجربى آشتى برقرار کنند. وى در این زمینه چنین اظهارنظر مىکند:
عدهاى مىخواهند بین اسلام و فرضیههاى علوم تجربىو غرب آشتى بدهند و از این طریق بخواهند با گسترش الحاد و بىدینى مبارزه کنند. اما ضربهاى که اسلام از این دوستان عزیز خورده است، بسیار مهلکتر است؛ چراکه همه فرضیاتى که از آغاز تاریخ علوم غربى تاکنون مقبولیت عام و جهانگیر یافتهاند، هنوز آن همه تأیید نشدهاند که بتوان آنها را نظریات متقن و مبتنى بر حقیقت دانست.23
سؤالى که در این رابطه مطرح مىشود این است که چگونه مىتوان از سیطره تجدد رهایى یافت یا در برابر تجدد چگونه باید عمل کرد؟
شهید آوینى معتقد است: شأن انسان بسیار بالاتر از آن است که فقط به مادیات توجه کرده و از رشد و تعالى باز ماند. از دید وى، انسان سنتى (دینى) نباید مرعوب تجدد شود و تنها در این صورت است که بدون وابستگى به تجدد و محصولات تکنولوژى آن مىتواند به غایت خود برسد. نیز در مورد چگونگى دستیابى به این هدف، معتقد است: در هر دورهاى از زندگى بشر مقتضیاتى وجود دارد که آن مقتضیات شکلدهنده ساختار اجتماعى است و ساختار اجتماعى یک عصر را نمىتوان بدون مقتضیات آن ارزیابى کرد. بنابراین، اگر بخواهیم انسان را با مقتضیات زمان معنا کنیم، آنگاه مقتضیات زمان به جاى شریعت مىنشیند و نمىتوان انسان را مورد انتقاد قرار داد. در حالى که اگر معتقد هستیم خداوند انسان را آفریده است و براى اعمال او پاداش و مجازات در نظر گرفته است، در این صورت، انسان نباید تابع مقتضیات زمان و عالم جدید، که خواهان ایجاد فرهنگ یکسان در سراسر جهان است، باشد. وى در این مورد امام و عملکرد او را مثال مىزند و معتقد است که امام با انقلاب باعث ایجاد تغییر در ماهیت تفکر و نحوه نگرش به جهان شد. این انقلاب نشانه آن بود که عصر تمدن غرب سپرى شده است. شهید آوینى معتقد است: امام ماهیت عالم جدید را شناخت و فرهنگى را بنا کرد که عالم جدید را در خدمت خود گرفت. بنابراین، در جهان امروز تحولى رخ داده که همه چیز را دگرگون کرده و این دگرگونى نه مادى و از طریق فناورى، بلکه معنوى و از عمق روح انسان برخاسته است و برخلاف رنسانس که توجه بشر را از آسمان به زمین بازمىگرداند، این تحول بار دیگر بشر را متوجه آسمان کرد. و این راهى است که انسان خواهد پیمود، چه بخواهد و چه نخواهد. لائیسم و اومانیسم در همه صورتهاى آن محکوم به شکست هستند. او معتقد است که امام آمده است تا نسبت بشر را با جهان تغییر دهد و کرامت و شأن از دسترفته انسان را به او بازگرداند.
2. دین و سکولاریسم از دیدگاه شهید آوینى
شهید آوینى معتقد است: در عصر حاضر که تفکر غرب و ارزشهاى آن براى مردم جهان یک امر مطلوب و قابل پذیرش است، حتى مردم به خود اجازه ارزیابى و تجزیه و تحلیل و یا تردید در این افکار و ارزشها را نمىدهند. این شیوه و نگرش در کشور ما هم به صورت یک امر پذیرفتهشده است. از جمله این ارزشها، خارج شدن دین از عرصه عمومى سیاست و ورود دین به حوزه خصوصى است.
طرفداران خصوصى شدن دین، در توجیه نظریات خود اینگونه استدلال مىکنند: «دین اسلام براى آنکه بتواند با "زندگى عرفى جامعه امروز" همزیستى و تطابق پیدا کند باید در حوزه خصوصى زندگى فردى محدود شود؛ یعنى همچنانکه درباره مسیحیت اتفاق افتاد، باید از این ادعا که مىتواند پاسخگوى تمام مسائل بشر باشد، دست بردارد. حکومت را رها کند.»24
از نظر شهید آوینى، روشنفکران به منظور عرفى کردن دین، ادعا مىکنند که ما از دسترسى به حقیقت دین ناتوانیم و فقه هم نمىتواند پاسخگوى مسائل و معضلات جامعه باشد. بنابراین، از آنرو که ما با دینى مواجه هستیم که امکان دسترسى به حقایق آن وجود ندارد و همینطور با فقهایى که نمىتوانند پاسخگوى مسائل جامعه باشند، پس در اداره جامعه نمىتوان از دین و نظرات فقها استفاده نمود. بنابراین، جامعه باید به وسیله روشنفکران اداره شود؛ زیرا آنها توانایى پاسخگویى به مسائل جامعه و حل مشکلات آن را دارند. این امر از یک طرف به انکار نظام ولایت فقیه منجر مىشود و از طرف دیگر، روشنفکران را تنها افرادى معرفى مىکند که شایسته اداره جامعه مىباشند. آنها معتقدند که ملت ایران «براى باز یافتن غرور ملى و دست یافتن به تعمیم امامت سیاسى که همان دموکراسى است، نباید به هیچ دین دیگرى نیز بپیوندند؛ چراکه این عمل خلاف ضرورتهاى تاریخى است.»25
شهید آوینى ضمن نفى این دیدگاه، به نقد نظریه «قبض و بسط تئوریک شریعت» مىپردازد. براساس این نظریه، دسترسى به حقیقت دین امکانپذیر نیست. براى فهم شریعت باید به احکام نظرى علوم جدید متوسل شد.
شهید آوینى معتقد است که معرفت دینى کامل است و نیاز به عامل خارجى براى تکامل ندارد. از دید وى، پیشرفت علوم تجربى نه تنها باعث بىاعتبارى علوم دینى نمىشود، بلکه بعکس، باعث اعتبار روزافزون آن مىشود. حتى در تکامل معرفت دینى و در شناخت امور مجهول مىتواند به کمک فقه آمده و در بسیارى از موارد راهگشا باشد. از اینرو، نباید پیشرفت علوم و فناورى را به عنوان بهانهاى براى نادیده گرفتن و یا به حاشیه راندن دین قرار داد. او سپس ویژگىهاى دین اسلام را با غرب مقایسه مىکند و آن دو را از لحاظ ویژگىهاى سیاسى، اجتماعى و فرهنگى دو امر کاملاً متفاوت و مجزا مىداند. وى بر این اعتقاد است که نمىتوان با استناد به پروتستانیسم در غرب، در مورد دین اسلام صحبت کرد:
[در غرب] دین یک امر کاملاً وجدانى و شخصى است و به تعداد انسانها مىتواند خداى شخصى وجود داشته باشد. این نوع اعتقاد به خدا، از آنجا که با هیچ التزام و تعهدى همراه نیست، طرفداران بسیارى دارد. تمدن اروپایى در طول این دو قرن اخیر، با همین شیوهاى که عرض شد، همه ادیان و مذاهب را به نفع خود مصادره کرده است. اسلام آمریکایى هم بههمینمعنا، ظاهر و پوستهاى بىمغز از اسلام استکهدستبیعتبهآمریکادادهاست.26
از دید شهید آوینى، در اکثر موارد، علوم غربى به جاى کشف حقیقت، حجاب حقیقت میگردد. براى نمونه، به سیر تکامل تاریخى بشر از دیدگاه اسلام و غرب اشاره مىکند. براساس آیات قرآن، سیر تاریخى حیات معنوى بشر از «توحید» به عنوان اولین مرحله از حیات معنوى آغاز مىگردد. سپس بشر دچار انواع مختلف شرک مىگردد و در نهایت حیات بشر به «امت واحده توحید» ختم مىشود. در حالى که در دید جامعهشناسان غربى، سیر تاریخى بشر یک سیر تکاملى بوده که آغاز آن را «دوران توحش» مىنامند، پس از آن وارد دوران «بربریت ابتدایى» مىشویم و بعد از یک مدت طولانى که حدود سه هزار سال طول مىکشد، بشر به شهرنشینى یا تمدن دست مىیابد. جامعهشناسان غربى علت گرایش به دین را ناشى از جهل و نقص مىدانند؛ از اینرو، تاریخ را به دو عصر کاملاً متفاوت (عصر دین و عصر علم) تقسیم مىکنند. در این تقسیمبندى، علم در نهایت در برابر دین قرار مىگیرد؛ زیرا در دوران علم است که نقص، عجز و جهل انسان از بین مىرود و دیگر نیازى به دین احساس نمىشود.
در تفکر اسلامى، تکامل بشر در نهایت به دین ختم مىشود و در تفکر غربى، به علم یا بىدینى. بنابراین، چون مبانى فکرى غرب و اسلام کاملاً با هم متفاوتند و روند عکس را طى مىکنند، نمىتوان به تقلید صرف از مبانى غرب پرداخت و همان مسیرى را طى کرد که غرب طى کرده است.
از سوى دیگر، اسلام برخلاف مسیحیت پاسخگوى تمام مسائل بشر است و گذر زمان در این پاسخگویى نمىتواند تأثیرگذار باشد. البته در اسلام و در عصر حاضر پاسخگویى به مسائل بشر فقط از طریق فقه مصطلح انجام مىشود و چون اسلام قرنها از صحنه اجتماع دور بوده است، بنابراین، براى دادن پاسخ مناسب به مسائل و مناسبات روز به زمان نیاز هست و این هرگز به معناى ناتوانى فقه در پاسخگویى به مسائل روز نیست، بلکه به دلیل عدم تجربه فقه در مسائل سیاسى و اجتماعى است. از اینرو، فقه مىتواند در زندگى سیاسى جایگاهى داشته باشد، پاسخگوى مسائل مستحدثه باشد و لزومى ندارد به بهانه اینکه دین نمىتواند پاسخگوى مسائل روز باشد به حاشیه رانده شود. او معتقد است: روشنفکرانى که خواهان به حاشیه راندندینهستندنگران ناتوانى دین در پاسخگویى به مسائل روز نیستند، بلکه آنها با اصل دین مخالف هستند.
3. ما و غرب از دیدگاه شهید آوینى
در این بخش، ابتدا تعریف شهید آوینى از مفهوم «روشنفکر» و سپس «غرب» ارائه مىگردد و در نهایت، رابطه میان روشنفکر و غرب از دیدگاه او بررسى مىشود.
1ـ3. روشنفکر از دیدگاه شهید آوینى: از نظر شهید آوینى، اصطلاح انتلکتوئلیته، روشنفکرى یا منوّرالفکرى در دوران رنسانس براى کسانى وضع شد که مخالف معتقدات قرون وسطایى بودند. از نظر آنها، قرون وسطا عصر تاریکى و تاریکاندیشى بوده است. قرن 18 در اروپا قرن منوّرالفکرى، آزاداندیشى، عصر عقل و پیشرفت بود. در این عصر، بشر در جایگاه خدا قرار مىگیرد و به اداره امور خود مىپردازد. از اینرو، روشنفکرى با الحاد، یونانىزدگى و علمپرستى همراه بود.27
روشنفکران غرب حیات بشر را به سه دوره اسطوره، دین و علم تقسیم مىکنند. از دیدگاه آنها، دوران جدید، دوران علم است، و دوران دین، دوران خرافه است، که پایان پذیرفته. آنها علاوه بر تقسیمبندى حیات بشر به دورانهاى مختلف، نظریه ترقى را ارائه مىدهند که براساس آن انسانهاى هر دوره، از دوران قبل مترقىتر هستند و از اینرو، پیشرفت و تکامل فکرى بشر یک ضرورت تاریخى است و بازگشت به گذشته نوعى ارتجاع محسوب مىشود.28 شهید آوینى این نظر را که انسان این دوره از دورههاى پیشین کاملتر است و علم جانشین دین، و دانشمند جانشین پیامبر شده است، مورد انتقاد قرار مىدهد و خطاب به نظریهپردازان ترقى و طرفداران آنها، چنین مىگوید:
آقایان! این عصرى که شما سنگ آن را به سینه مىزنید، یکى از اعصار جاهلیت است و تفاوت آن با دیگر اعصار جاهلى در آنجاست که اینبار جاهلیت را تئوریزه کردهاند و به آن صورت علمى بخشیدهاند. این عصر چه قبول کنید، چه نکنید، عصر خرافات است و ما مأمور مبارزه با این خرافهگرایى مدرن هستیم... و یکى از بزرگترین خرافههاى رایج این عصر، نظریه ترقى است.29
بررسى تاریخچه روشنفکرى در اروپا نشان میدهد که تحولات بزرگ سیاسى که در قرن 18 و 19 در اروپا به وقوع پیوست، به وسیله روشنفکران و به رهبرى آنها بوده و آنها عامل و محرک اصلى تحولات بودهاند.
از دیدگاه شهید آوینى:
روشنفکر، بشرى است ایدئولوژیست و دیالکتیسن که در وجود او «منطق علم» جانشین «شریعت» گشته است. بنابراین، اگر روشنفکرى او حقیقت داشته باشد، سرانجام کارش به «لائیسم» منتهى مىگردد. نام انتلکتوئل را نیز بدان سبب براى او برگزیدند که منطق علم امروز در آغاز چنین به نظر مىرسید که با روشنى و در کمال سادگى از عهده تبیین امور جهان برمىآید. لفظ روشنفکر نیز در واقع براى افرادى وضع شده است که جهان را با تعریفى بسیار ساده و خالى از هر نوع راز و ابهام با توسل به یافتههاى محدود علوم روز تبیین مىکردند. همین گروه بودند که، روشنفکرى را مردمى یا «پاپولاریزه» کردند.30
در تعریف دیگر از روشنفکر، شهید آوینى معتقد است:
انتلکتوئلیسم شجرهاى غربى است که جز در خاک غرب پا نمىگیرد؛ مثل نخل. روشنفکران ایرانى نیز، خلاف روشنفکران غربى یا در نسبت با دین به شخصیتهایى چون على شریعتى و جلال آلاحمد مبدل مىشوند و یا اگر در پى انکار نسبت خویش با خاستگاه روشنفکرى برنیایند، به نخلهایى تزیینى تبدیل مىیابند که عقیم و ابتر هستند و گلداننشین و زیب دکوراسیون داخلى خانههاى بزرگ و شیک.31
وى در جایى دیگر، روشنفکران را چنین معرفى مىنماید: «جماعتى هستند که بایدها و یا به عبارت دیگر، ارزشهاى علمى زندگى خویش را از تفکر غرب کسب مىکنند و همواره خود را بیرون از هر ماجرایى نگاه مىدارند. روشنفکرى همواره در نهیلیسم غیر فعال توقف دارد. هنر روشنفکرى با مردم هیچ نسبتى ندارد و همواره نیازمند تحلیل است.»32
نگاه شهید آوینى به روشنفکر ایرانى نگاهى انتقادى است. از دیدگاه او، آنها با مهمترین مسائل مربوط به جامعه ایران بیگانه هستند و اصل و اساس جامعه ایران را که مبتنى بر دین است، نادیده مىگیرند و با توجه به عقل و بدون در نظر گرفتن دین در جامعه، مىخواهند جامعه را دچار تغییر و تحول نمایند. تفکر و نگرش آنها غربى است؛ در حالى که تفکر مردم و نگرش مردم سنتى است. از اینرو، مردم و روشنفکران در کنار هم نیستند، بلکه در مقابل هم قرار مىگیرند.
از نظر شهید آوینى، روشنفکرویژگىهایى دارد که فقط مخصوص غرب است و فقط در غرب اصالت دارد؛ زیرا:
1. روشنفکران اروپا در قرن 16و 17 میلادى عامل اصلى تحرک و تحول جامعه و گذر جامعه از قرون وسطا به قرون جدید بودند. آنها در نحوه نگرش و جهانبینى مردم تحول اساسى ایجاد کردند و به جاى جهل، خرافهپرستى، احکام آسمانى، شریعت و حاکمیت کلیسا که در دوران قرون وسطا ایجاد شده بود، سکولاریسم، تخصصگرایى و اصالت علم را جایگزین کردند و این در حالى است که روشنفکران ایرانى درک درستى از جامعه، تاریخ و فرهنگ خود ندارند و شکاف عظیمى میان آنها و مردم عادى وجود دارد و به جاى آنکه نقش اصلى را در تحولات اجتماعى ایفا کنند، داراى نقش منفعلى بودهاند. آنکه باعث ایجاد تحول در این کشور شده، روحانیت بوده است، نه روشنفکران. وقوع انقلاب در ایران و عملکرد روشنفکران تأییدى بر این مدعاست. آنها در دوران انقلاب صرفا نظارهگر بودند و نسبت به انقلاب و آثار آن عکسالعملى مؤثر انجام ندادند و در جریان تحولات سیاسى کشور، از مردم عقبتر بودند.33 از اینرو، بعد از انقلاب هم نمىتوان از روشنفکران انتظار داشت که بنیانگذار تحول در جامعه شوند:
روشنفکران این مرز و بوم، نه در سیر تحولات تاریخى نقشى در جهت تحقق اراده ملت داشتهاند و نه اصلاً توانستهاند با این مردم رابطهاى برقرار کنند. آنها نه مردم را شناختند و نه توانستند حرفى بزنند که مردم کوچه و بازار را جذب کنند. آنها فقط براى خودشان و آن چند هزار نفرى که در هواى یک دموکراسى «سانتیمانتال شهبانویى» تنفس مىکردند، مىنوشتند.34
2. در ایران که دین همواره در آن نقش مهمى ایفا کرده است، نهیلیسم جایگاهى ندارد و این باعث عدم تفاهم میان مردم و روشنفکران بوده است.
3. آنچه که اروپا را از دوران قرون وسطا به دوران رنسانس وارد کرد، نقش رهبرى و آگاهى بخشى روشنفکران بود. این در حالى است که بررسى تاریخ ایران نشان مىدهد که در حوادث و رخدادهاى مهمى که اتفاق افتاده است، مانند جنبشها، انقلابها و نهضتها، روشنفکران نتوانستند نقش رهبرى را ایفا کنند. وى در این مورد چنین اظهارنظر مىکند:
به تمام نهضتهایى که در 150 سال گذشته در ایران روى داده است، رجوع کنید. نمونهاى دالّ بر قیادت روشنفکران پیدا مىکنید؟ گذشته از این، مردم ناآگاه نیستند. و این تصور از غرب آمده است. اطلاق «تودهها» به مردم، لفظ تحقیرآمیزى است که ریشه در ایدئولوژىهاى مارکسیسم دارد؛ که به مردم تودههاى ناآگاه اطلاق مىکند و روشنفکران را نخبگان جامعه مىداند و قیادت و هدایت مردم را نیز به این مدعیان واگذار مىکند.35
4. در نهایت شهید آوینى معتقد است که روشنفکران در ایجاد تحول در جامعه نتوانستند نقش مهمى ایفا کنند:
اصلاً روشنفکران در تقدیر تاریخى ملت نقشى ندارند؛ نه آنها مردم را مىفهمند و نه مردم آنها را. برخلاف مغرب زمین که در آنجا روشن فکرى یک جریان تاریخى است که بد یا خوب، پیوند فعالى بین آنها و مردم وجوددارد، اما در اینجا روشنفکر آدم منفعلى است که اصلاً محلى از اعراب ندارد و در اینجا سرنوشتروشنفکربهمرگتدریجىختممىشود.36
2ـ3. دیدگاه شهید آوینى راجع به غرب: شهید آوینى غرب را پدیدهاى مىداند که در تمام جهان آثار و تجلّیات آن تأثیرگذار است. از اینرو، باید به عنوان یک واقعیت با آن روبهرو شد و نسبت به تأثیرات آن چارهاندیشى کرد؛ بخصوص آنکه ویژگىهاى فرهنگى غرب، از جمله اومانیسم، فردگرایى، سکولاریسم و... با ویژگىهاى فرهنگى ایران اسلامى ما متفاوت است. از نظر او، به دلیل تفاوت اساسى میان مبانى فکرى و فرهنگى ما از غرب، طبیعى است که رابطه ما و غرب نمىتواند یک رابطه مسالمتآمیز و بدون تنش باشد. آنچه که نوع برخورد ما و غرب را حساستر مىکند ویژگىهاى غرب است؛ زیرا تمدن غرب به عنوان یک واقعیت داراى قدرت و نفوذ فراوان است؛ به گونهاى که این تمدن سراسر جهان را فراگرفته و سایر تمدنها در مقابل آن ضعیف شده و یا در غرب منحل شدهاند. غرب توانسته ارزشها و معیارهاى خود را راجع به دین، انسان و حکومت تا حدودى بر سایر تمدنها و فرهنگها تحمیل کند، به گونهاى که معیار سنجش انسان، دین، حکومت و نوع رابطه میان آنها غرب است و سایر کشورها سعى مىکنند خود را با این معیار و ویژگى بسنجند. از سوى دیگر، غرب نیز چون خود را رهبر بلامنازع جهان مىداند، سعى مىکند قدرت خود را تحکیم کرده و با هر تحولى که برخلاف ارزشهاى غرب باشد مخالفت کند.
شهید آوینى روشنفکران ایرانى را دچار نوعى الیناسیون یا ازخودبیگانگى مىداند و معتقد است: ضربهاى که آنها به اسلام وارد مىکنند، بسیار مهلکتر از عملکرد غرب در برابر فرهنگ اسلامى است؛ زیرا آنها بدون توجه به مبانى فکرى ـ فرهنگى و اسلامى ـ ملى خود و بدون آشنایى با حقیقت تمدن غرب به ارائه راهکار در قبال غرب مىپردازند. از اینرو، تلاش روشنفکران را به منظور آشتى میان اسلام و علوم غربى را گسترش الحاد و بىدینى مىداند؛ زیرا علوم غربى مبتنى بر حقیقت نیستند، بلکه آنها نسبىگرایى را رواج و گسترش مىدهند و این بر خلاف آموزههاى دینى ماست، که مبتنى بر حقیقت است. او معتقد است: «براى ما امکان شریک شدن در صیرورت تاریخى غرب موجود نیست؛ چراکه اصولاً غایت و مقاصد ما با یکدیگر متفاوت است، و اگر جز این بود، اصلاً چه نیازى بود به انقلاب؟»37
از نظر شهید آوینى:
تفاوت ما و غربىها در این است که اومانیسم و فرزندان او، لیبرالیسم و دموکراسى، میان نیازهاى انسان تفاوتى قایل نمىشوند. آنها از آنجایى که براى انسان «حقیقت غایى» نمىشناسند، اعتقاد یافتهاند که همه نیازهاى بشر باید به طور یکسان برآورده شوند، حال آنکه در این صورت، شدّت و حدّت نیازهاى حیوانى، عشق به کمال را که منشأ نیازهاى فطرى است محجوب خواهد داشت و راه انسان به سوى فلاح مسدود خواهد شد.38
از آنرو که ساختار اجتماعى ما سنتى و مبتنى بر دین است و ساختار اجتماعى غرب، مدرن و مبتنى بر علوم جدید، تقلید ما از غرب جایز و روا نیست؛ زیرا این دو ساختار داراى هدف و غایت واحدى نیستند و در تضاد و تعارض با یکدیگر قرار دارند.39
شهید آوینى غرب را به عنوان یک کلیت، تجسم ظهور تاریخى شیطان مىدانست و به ویژه در مورد غرب بعد از رنسانس معتقد بود که با غلبه اومانیسم و خودبنیادى، جهالت و طغیان بشر غربى به نهایت رسیده و همین به نهایت رسیدن طغیان و خودبنیادى زمان توبه را نزدیک کرده است. از نظر شهید آوینى، عصر کنونى عصر توبه بشریت است. شهید آوینى مسیر تقدیر تاریخى بشر را شامل: هبوط (در مصداق جمعى و تاریخى)؛ طغیان و خودبنیادى؛ توبه (در مصداق جمعى و تاریخى) و طلوع عصر مىداند.40
از سوى دیگر، چون تعارض ما با غرب اعتقادى و فرهنگى است، این تعارض در همه عرصههاى زندگى ما وجود خواهد داشت. او براى مقابله با این تعارض راهکار ارائه مىدهد.
3ـ3. راهکار شهید آوینى جهت مقابله با غرب: از نظر شهید آوینى، براى رهایى از سلطه فکرى و فرهنگى غرب دو راهکار را در پیشرو داریم: 1. شناخت مبانى فکرى و فلسفى غرب؛ 2. مراجعه به مبانى و منابع اصیل دینى و آموزههاى وحیانى.
شهید آوینى در مورد شناخت مبانى فکرى و فلسفى غرب معتقد است:
وظیفه ما به عنوان عَلَمداران راه انبیا در سراسر جهان امروز اینچنین اقتضا دارد که ما در نور بىنهایت قرآن به همه آنچه در ظلمات امروزى فرهنگ غرب به عنوان حقایقى مسلم انگاشته مىشود، نگاهى دوباره بیندازیم و حجاب از حقایق برداریم. همه احکامى که امروز در کتابهاى علوم انسانى به نام علم در سراسر جهان اشاعه مىیابد معالاسف از فرهنگ غرب منشأ گرفته است، و راه جز به ترکستان نمىبرد. بازنگرى این احکام و گشودن حقایق در پرتو نور قرآن و روایات، قسمت اعظم از وظیفهاى است که ما در جهان اعتقادى بر عهده داریم. ... براى اشاعه فرهنگ اسلام در سراسر جهان، چارهاى نیست جز اینکه ما با فرهنگ و فلسفه غرب به جهاد برخیزیم.41
وى در مورد راهکار دوم، یعنى مراجعه به مبانى و منابع اصیل دین و آموزههاى وحیانى، معتقد است: ما در برخورد با غرب و پیشرفتهاى آن و در پاسخ به سؤالهایى که در مواجهه با غرب براى ما ایجاد شد، به سراغ مبانى و منابع اصیل دین نرفتیم. ما پاسخهاى خود را در مقالات و نوشتههاى خارجى، کنفرانسها و سمینارهاى دانشگاهى و غیردانشگاهى جستوجو کردهایم و هرگز از خود نپرسیدهایم که آیا این پاسخها مورد تأیید آیات و روایات قرآنى هستند؟ شهید آوینى ضمن نقد این رویه مىنویسد:
آیا ما نباید بر مبناى نظریات اسلام و احکام آن در همه زمینهها عمل کنیم؟ اگر نه، پس آن وجه تمایز ذاتى، که انقلاب اسلامى را از سایر انقلابهاى غیرالهى جدا مىکند در کجاست؟ آیا همین که مسئولین سطح بالا مسلمان و بعضا از علماى روحانى هستند، کفایت مىکند و دیگر مهم نیست که این مسئولین بر مبناى اسلام عمل کنند یا نه؟ مسلما اینچنین نیست.42
به نظر شهید آوینى، غرب که ماهیتش بر مبناى اومانیستى و غیرالهى است، در آینده دچار بحران و فروپاشى مىشود. او در این مورد مىگوید:
اضطرابى که بشر امروز را فراگرفته است، نشان از یک زلزله قریبالوقوع دارد؛ زلزلهاى که تمدن غرب را از بنیان ویران خواهد ساخت و نسبت انسان را با خویشتن خویش و عالم دگرگون خواهد کرد. از آنجا که تمدن امروز جهان را در تسخیر دارد، انقلاب فردا نیز یک واقعه جهانى خواهد بود. ... تا آن وضع موعود که انسان در انتظار اوست، فاصلهاى چندان باقى نمانده است... فصلالخطاب با انسان کامل است و لاغیر.43
و در پایان، شهید آوینى معتقد است: مهمترین دلیل وقوع انقلاب 1357 آن بود که تنها اسلام مىتوانست تأمینکننده استقلال و آزادى ما و پاسخگوى مهمترین مسئلهاى باشد که در طول یک و نیم قرن گذشته و در رویارویى با غرب با آن مواجه شدیم و آن مسئله، نسبت دین با تمدن غرب و جستوجوى هویت تاریخى بود که با رجوع به آن مىتوانست ما را در برابر سلطه سیاسى، تاریخى، فرهنگى و اقتصادى غرب حفظ کند.
4. حکومت و حاکمیت از دیدگاه شهید آوینى
شهید آوینى مطلوبترین شکل حکومت براى اداره جامعه را حکومتى مىداند که براساس ملاک و ارزشهاى اسلامى باشد. و این حکومت، حکومتى است که توسط امام خمینى قدسسره در بهمن 1357 تحت عنوان «جمهورى اسلامى» و براساس نظام ولایت فقیه در ایران ایجاد شد. از نظر او:
گرچه حکومت ولایت فقیه، حکومتى است که از لحاظ عملى فاقد سابقه تاریخى است و در مرحله تصویب و اجراى احکام و قوانین اسلامى مراحل آزمون و خطا را طى مىکند، اما ولایت فقیه تنها صورتى است که مىتواند به حکومت اسلامى فضیلت ببخشد. فقیه انسانى است که حقیقت دین در وجود او تبیین یافته است و قدرت استنباط احکام عملى دین را از سرچشمهها، که کتاب و سنت است، داراست.44
شهید آوینى معتقد است: اصولاً مقایسه حکومت ولایت فقیه با حکومتهاى موجود در دنیا، به دلیل تفاوت در اصول و مبادى اسلام و غرب اشتباه است. حکومت ولایت فقیه علاوه بر اینکه با حکومت کلیسا و حاکمیت کشیشان مسیحى در دوران قرون وسطا متفاوت است، با انواع حکومت در اروپا (دموکراسى، استبداد و توتالیتاریسم) هم متفاوت است. حکومت اسلامى (نظام ولایت فقیه) با حکومت کشیشان در اروپا به دلیل تفاوت ذاتى میان اسلام و مسیحیت متفاوت است؛ زیرا احکام مسیحیت فقط محدود به بعد عبادى وجود انسان شده است. از اینرو، در ابعاد سیاسى و اجتماعى بر عقل جمعى بشر توجه شده است. در حالى که در اسلام علاوه بر بعد مذهبى، بر ابعاد سیاسى و اجتماعى زندگى بشر هم توجه شده است و در آیات قرآن راجع به ویژگىهاى حاکم و شیوه اداره جامعه آیات بسیارى آمده است و پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله به عنوان حاکم اسلامى جامعه خود، نخستین حکومت اسلامى را ایجاد کرد و این در حالى است که در مسیحیت این گفته مشهور که «کار مسیح را به مسیح و کار سزار را به سزار واگذار کنید»، همواره رواج داشته و مسیحیت هیچگاه ادعاىتشکیلحکومترا نداشت.
از طرفى، مقایسه اسلام و دموکراسى هم ممکن نیست؛ زیرا:
دموکراسى یعنى ولایت مردم، و این مفهوم صراحتا با تئوکراسى که حکومت خداست معارضه دارد. در دموکراسى حق قانونگذارى اصالتا به مردم به مصداق جمعى بشر بازمىگردد و این معنا با حکومت اسلامى که حق قانونگذارى را به خدا و خبرگان و فقها در استنباط و استخراج احکام خدا بازمىگرداند قابل جمع نیست.45
علاوه بر این، در میزان اختیارات مردم، وضع قوانین و مفهوم آزادى میان حکومت ولایت فقیه و دموکراسى تفاوت وجود دارد.
1ـ4. نقد حکومت دموکراسى از دیدگاه شهید آوینى: از نظر شهید آوینى، مهمترین ادعاى غرب این است که دموکراسى حکومتى است که بر اساس خواست و اراده مردم اداره مىشود و مشروعیت خود را از مردم مىگیرد و چنانچه مردم با آن مخالفت کنند، مشروعیت خود را از دست مىدهد. شهید آوینى این مفهوم از دموکراسى را مورد نقد قرار مىدهد و معتقد است: گرچه «دموکراسى به مفهوم حکومت مردم است، اما در عمل، حتى در بهترین نمونههاى حکومت دموکراسى، حقوق ملت نقابى است که در پس آن ثروتمندان پنهان شدهاند. تصور دموکراسى یعنى حکومت مردم، بسیار فریبنده و جذاب است، اما در عمل همواره قلیلى از مردم با استفاده از ریاکارى و مردمفریبى حکومت را به دست مىگیرند.»46
بنابراین، اکثریت مردم نقشى در حکومت ندارند و به جرئت مىتوان گفت: «حقیقت دموکراسى به صورتى که اکنون در غرب تحقق یافته، صورت پیچیدهترى از توتالیتاریسم است که خود را بر "توهمى از خواست همگانى" استوار داشته است.»47 در حالى که در حکومت ولایت فقیه که به وسیله فقیه جامعالشرایط و آشنا با احکام اسلام اداره مىشود، حکومت از آنِ خداوند است و وظیفه فقیه اجراى احکام الهى است، نه اراده و اختیار خود یا خواسته مردم. مردم با چنین حکومتى باید بیعت کنند و احکام و دستورات آن را اجرا کرده و حکومت هم حقوق آنان را به بهترین شکل تأمین مىنماید. این حکومت یک حکومت مردمى است؛ گرچه مردم در دادن مشروعیت به حاکم نقشى ندارند، اما در مقبولیت و پذیرش حکومت نقش اصلى و اساسى را دارند و تا مقبولیت مردم نباشد، چنین حکومتى شکل نمىگیرد. «نسبت و تعلق این حکومت به مردم از طریق توافقى است که آنان را به قبول قوانین اسلام و عمل به آن آماده کرده است و این توافق از طریق بیعت انجام مىگیرد. بیعت یا انتخاب مردمى، گرچه شرط لازم و مطلق احراز مقام ولایت نیست، اما شرطى است که ولایت یا حاکمیت را به فعلیت مىرساند.»48
از سوى دیگر، غرب به دلیل پیشرفتهایى که در زمینه فناورى ارتباطات دارد، با استفاده از تبلیغات، افکار آنها را جهت داده و آزادى فکر و اندیشه و انتخاب را از شهروندان خود مىگیرد، در حالى که آزادى در درون حکومت اسلامى در چارچوب قانون الهى معنا و مفهوم پیدا مىکند. آزادى در اسلام «به معناى قطع تعلق است. آنچه که مهم است قطع وابستگى روحى به اشیا است نه ترک زندگى. آزادى معادل Libertyنیست، بلکه آزادى در نسبت با دین معنا پیدا مىکند.»49
در غرب، قانون براساس میل، خواست و اراده افراد است و ملاک، رأى اکثریت است، اما این ملاک همیشه عقلانى نیست.
چنانکه در دوران رایش سوم راسیسم هیتلرى امرى بود که اکثریت مردم آلمان بر آن به اتفاق رسیده بودند. رأى اکثریت مردم لزوما محترم نیست و اگر قاعده حکومتها بر این قرار گرفته، نه به آن دلیل است که توافق اجتماعى بر امرى معین، میزان تشخیص حق از باطل است، بلکه به آن علت است که توافق اجتماعى لازمه ایجاد و بقاى حکومتهاست.50
در اسلام، برخلاف غرب چنین حقى براى انسانها قایل نیستند؛ یعنى انسان نمىتواند بر طبق میل و خواسته خود به قانونگذارى بپردازد، بلکه حقّ قانونگذارى از آنِ خداست و فقها هم به استنباط و استخراج احکام خدا مىپردازند. در حکومت اسلامى (ولایت فقیه) هر نوع قانونى در چارچوب احکام الهى پذیرفته شده و مقبولیت دارد و میل و اراده و خواست مردم در درون این چارچوب قرار مىگیرد و قابل پذیرش است. شهید آوینى در مقابل کسانى که خواهان اضافه کردن قید «مشروطه» به ولایت مطلقه فقیه، به منظور جلوگیرى از خودکامگى ولى فقیه بودند، استدلال مىکند که ولایت فقیه خود مشروط به احکام و قوانین اسلام است و لزومى به قید مشروطه ندارد و هر آنچه که در عالم رخ مىدهد با حقیقت اسلام نسبتى دارد. باید ولى فقیه داراى اختیارات مطلقه باشد که آن را کشف و درک کند. ولایت مطلقه فقیه تنها صورتى است که مىتواند به حکومت اسلامى فعلیت ببخشد.
نتیجهگیرى
در این نوشتار، ضمن بررسى جریان روشنفکرى و روشنفکرى دینى در ایران، نشان داده شد که برخلاف تصور رایج، یک جریان غالب روشنفکرى دینى وجود ندارد، بلکه چهار نحله روشنفکرى دینى وجود دارد. از اینرو، با انتخاب «نحله آوینى»، دیدگاه شهید آوینى را در مورد مسئلههاى عام روشنفکرى و روشنفکرى دینى مورد بررسى و تحلیل و ارزیابى قرار دادیم.
بر این اساس، نشان داده شد که شهید آوینى به عنوان یک روشنفکر دینى اسلامگرا، ضمن نفى تجدد، سنت را به دلیل آنکه به فطرت انسان نزدیکتر است مورد پذیرش قرار مىدهد و با نفى سکولاریسم، بر دین حداکثرى براى اداره جامعه تأکید مىنماید و ضمن نفى غرب، عملکرد روشنفکران را به دلیل پیروى از غرب و عدم شناخت نسبت به جامعه مورد نقد قرار مىدهد و وظیفه هدایت و رهبرى جامعه را بر عهده روحانیت مىنهد و در پایان ضمن نفى سازگارى میان اسلام و دموکراسى، معتقد است که بهترین حکومت براى اداره جامعه نظام ولایت فقیه مبتنى بر مردمسالارى دینى است.
-
منابع
- ـ آوینى، سیدمرتضى، آغازى بر یک پایان، تهران، ساقى، 1378.
- ـ ـــــ ، «آغازى بر یک پایان»، سوره، دوره چهارم، ش 1، بهمن 1371، ص 4ـ28.
- ـ ـــــ ، آیینه جادو، چ چهارم، تهران، ساقى، 1386، ج 2و3.
- ـ ـــــ ، آیینه جادو، چ سوم، تهران، 1377، ج 1.
- ـ ـــــ ، انفطار صورت، تهران، ساقى، 1387.
- ـ ـــــ ، «تجدد یا تحجر»، سوره، دوره سوم، ش 3، خرداد 1370، ص 3ـ32.
- ـ ـــــ ، توسعه و مبانى تمدن غرب، چ پنجم، تهران، ساقى، 1386.
- ـ ـــــ ، حلزونهاى خانه به دوش، تهران، ساقى، 1376.
- ـ ـــــ ، «حلزونهاى خانه به دوش»، سوره، دوره سوم، ش 6، شهریور 1370، صص 9ـ26.
- ـ ـــــ ، رستاخیز جان، تهران، ساقى، 1379.
- ـ ـــــ ، «سینما و مخاطب»، سوره سینما، سال دوم، ش 1، بهار 1371، ص 26ـ42.
- ـ ـــــ ، فردایى دیگر، تهران، ساقى، 1381.
- ـ ـــــ ، «فیلمهایى که من دیدم»، سوره، دوره دوم، ش 1، فروردین، 1369، ص 36ـ52.
- ـ بهشتى، سیدمحمد، «آوینى، خالق دوربین سرخ جنگ»، شاهد یاران، ش 31، خرداد 1387، ص 14ـ32.
- ـ تاجدینى، على، استعارات تأویلى (پژوهشى در اندیشههاى ادبى شهید مرتضى آوینى)، تهران، میثاق، 1374.
- ـ ـــــ ، همسفر خورشید (یادنامه سالگرد شهادت سیدمرتضى آوینى)، تهران، قبله، 1373.
- ـ جعفریان، حبیبه، شهید آوینى: سیرى در آثار، تهران، کتاب صبح، 1357.
- ـ مهدوى، مریم، «حقیقت جمهورى اسلامى در دنیاى جدید»، شاهد یاران، ش 31، خرداد 1387، ص 30ـ48.
-
پى نوشت ها
- * کارشناس ارشد اندیشه سیاسى در اسلام، دانشگاه علّامه طباطبائى. دریافت: 18/1/90 ـ پذیرش: 19/2/90.
- parvaneh.azizi@yahoo.com
- 1ـ رسول جعفریان، جریانها و سازمانهاى مذهبى و سیاسى ایران از روى کارآمدن محمدرضا شاه تا پیروزى انقلاب اسلامى (1320ـ1357)، چ هشتم، قم، مورخ، 1386.
- 2ـ رضا دهقانى، روشنفکران دینى و دینداران روشنفکر خاستگاه نظرى، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، 1386.
- 3ـ تقى رحمانى، روشنفکران مذهبى و عقل مدرن، تهران، قلم، 1384.
- 4ـ محمدعلى زکریایى، درآمدى بر جامعهشناسى روشنفکرى دینى، تهران، آذریون، 1387.
- 5ـ فرهاد شیخفرشى، روشنفکرى دینى و انقلاب اسلامى، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامى، 1381.
- 6ـ مجید ظهیرى، مدرنیته، روشنفکرى و دیانت مجموعه مقالات و گفتوگوها، مشهد، دانشگاه علوم اسلامى رضوى، 1381.
- 7ـ علیرضا علوىتبار، روشنفکرى، دیندارى و مردمسالارى، تهران، فرهنگ و اندیشه، 1379.
- 8ـ حامد اسلامى، مناقشات روشنفکران دینى و غیردینى در ایران معاصر، پایاننامه کارشناسى ارشد، رشته علوم سیاسى، قم، دانشگاه مفید، 1385.
- 9ـ محمدعلى پورحنیفه معافى، دین و نوگرایى در اندیشه متفکران دینى، پایاننامه کارشناسى ارشد، رشته اندیشه سیاسى در اسلام، تهران، دانشگاه علّامه طباطبائى، 1385.
- 10ـ على درزند، سنت و تجدد از دیدگاه شریعتى و سروش، پایاننامه کارشناسى ارشد، رشته علوم سیاسى، تهران، دانشگاه علّامه طباطبائى، 1386.
-
11ـ عباس شریفى، رابطه شریعت و عقلانیت در موج سوم جریان روشنفکرى دینى، پایاننامه کارشناسى ارشد، رشته علوم سیاسى،
تهران، دانشگاه علّامه طباطبائى، 1386. - 12ـ سیدمرتضى آوینى، یادداشتى ناتمام در باب هویت و حقیقت انسان، در: رستاخیز جان، ص 57ـ58.
- 13ـ على تاجدینى، استعارات تأویلى پژوهشى در اندیشههاى ادبى شهید مرتضى آوینى، ص 106.
- 14ـ سیدمرتضى آوینى، سفر به کجا؟، در: آیینه جادو، ج 3، ص 8.
- 15ـ همو، گرداب شیطان، در: آغازى بر یک پایان، ص 154.
- 16ـ على تاجدینى، همسفر خورشید یادنامه سالگرد شهادت سیدمرتضى آوینى، ص 198.
- 17ـ سیدمرتضى آوینى، تمدن اسراف و تبذیر، در: توسعه و مبانى تمدن غرب، ص 67ـ68.
- 18ـ سیدمرتضى آوینى، ما ادرایک ما البانک؟، در: توسعه و مبانى تمدن غرب، ص 153.
- 19ـ سیدمرتضى آوینى، درباره ارتباطات، در: آیینه جادو، ج 1، ص 104.
- 20ـ حبیبه جعفریان، شهید آوینى: سیرى در آثار، ص 57.
- 21ـ سیدمرتضى آوینى، آزادى قلم، در: رستاخیز جان، ص 20.
- 22ـ همو، تأمّلى بیشتر در خلقت انسان، در: توسعه و مبانى تمدن غرب، ص 202.
- 23ـ همان.
- 24ـ حبیبه جعفریان، همان، ص 51ـ52.
- 25ـ سیدمرتضى آوینى، «حلزونهاى خانه به دوش»، سوره، دوره سوم، ش 6، ص 11.
- 26ـ سیدمرتضى آوینى، چرا جهان سومىها هامون مىسازند، در: آیینه جادو، ج 2، ص 74.
- 27ـ سیدمرتضى آوینى، آیینه جادو، ج 3، ص 71.
- 28ـ همان.
- 29ـ همو، «حلزونهاى خانه به دوش»، سوره، دوره سوم، ش 6، ص 11.
- 30ـ على تاجدینى، استعارات تأویلى، ص 106.
- 31ـ سیدمرتضى آوینى، سینما و مردم، در: آیینه جادو، ج 3، ص 8.
- 32ـ همو، یادداشتهاى یک تماشاگر حرفهاى، در: آیینه جادو، ج 2، ص 141.
- 33ـ سیدمرتضى آوینى، رستاخیز جان، ص 74.
- 34ـ همو، «فیلمهایى که من دیدم»، سوره، دوره دوم، ش 1، ص 46.
- 35ـ همو، «سینما و مخاطب»، سوره سینما، سال دوم، ش 1، ص 36.
- 36ـ سیدمرتضى آوینى، چرا جهان سومىها هامون مىسازند، در: آیینه جادو، ج 2، ص 75ـ76.
- 37ـ سیدمرتضى آوینى، جنگ در آیینه مصفاى نقاشى متعهد، در: انفطار صورت، ص 49.
- 38ـ همو، چرا جهان سومىها هامون مىسازند، در: آیینه جادو، ج 1، ص 10.
- 39ـ همان، ص 70.
- 40ـ سیدمحمد بهشتى، «خالق دوربین سرخ جنگ»، شاهد یاران، ش 31، ص 19.
- 41ـ سیدمرتضى آوینى، نوح نبى علیهالسلام و تاریخ تمدن، در: توسعه و مبانى تمدن غرب، ص 223.
- 42ـ همو، در معناى توسعه، در: توسعه و مبانى تمدن غرب، ص 2و3.
- 43ـ سیدمرتضى آوینى، «آغازى بر یک پایان»، سوره، دوره چهارم، ش 1، ص 7.
- 44ـ سیدمحمد بهشتى، همان، ص 19.
- 45ـ حبیبه جعفریان، همان، ص 60.
- 46ـ سیدمرتضى آوینى، «آغازى بر یک پایان»، سوره، دوره چهارم، ش 1، ص 6.
- 47ـ حبیبه جعفریان، همان، ص 45.
- 48ـ مریم مهدوى، «حقیقت جمهورى اسلامى در دنیاى جدید»، شاهد یاران، ش 31، ص 38.
- 49ـ همان، ص 61.
- 50ـ سیدمرتضى آوینى، وفاق اجتماعى، در: آغازى بر یک پایان، ص 52.