مقایسه تحلیلى عقل دینى و هوش شناختى

Article data in English (انگلیسی)
سال بیستم ـ شماره 163 ـ تیر 1390، 35ـ52
رحیم میردریکوندى*
چکیده
عقل و هوش از عالىترین استعدادهاى ذهنى ـ شناختى انسان هستند که ممیزه او از سایر موجودات به حساب مىآیند. در پرتو این دو استعداد، سایر استعدادهاى انسان جهت مىگیرند و به فعلیت مىرسند. این دو واژه، در متون دینى و روانشناختى به صورت عمیق و گسترده مورد مطالعه و تحقیق قرار گرفتهاند.
مقاله حاضر، با هدف مقایسه عقل دینى و هوش شناختى تدوین یافته است. در این مقاله، ابتدا عقل از نگاه اسلامى و هوش شناختى از نگاه روانشناسى به روش کیفى ـ توصیفى مورد بررسى قرار مىگیرند. سپس، دو اصطلاح عقل دینى و هوش شناختى به روش اجتهادى تحلیل و مقایسه مىشوند. نتایج به دستآمده حاکى از تفاوت دو اصطلاح مذکور است.
کلیدواژهها: عقل، هوش، عقل دینى، هوش شناختى.
مقدّمه
همه انسانها فطرتا کنجکاو و کاوشگر آفریده شدهاند. به همین دلیل، همواره انسان به منظور شناخت خویش و ناشناختهها و اسرار حیات و هستى، از هیچ تلاشى فروگذار نکرده است. انگیزه و تلاش مداوم انسان در شناخت هرچه بیشتر خویش و جهان هستى، مناسبترین بستر را براى رشد تفکر، استدلال منطقى، و دستیابى به روشهاى علمى فراهم آورده است.1
مبحث استعدادهاى ذهنى یکى از مهمترین مسائل روانشناسى است که معمولاً تحت عنوان «هوش» از آنها بحث مىشود. در بحث از هوش، ما به آن دسته از فعالیتهاى فرد توجه داریم که نسبت به فعالیتهاى دیگر وى در سطح عالىتر قرار داشته یا با جریانهاى عالى ذهنى بستگى دارند.2
از سوى دیگر، در منابع اسلامى آیات و روایات فراوانى در مورد ماهیت عقل، آثار، مؤلفهها و ویژگىهاى آن به چشم مىخورد. نقطه اشتراک همه انسانها عقل است؛ بنابراین، زبان مشترک میان همه انسانهاست. قرآن کریم نیز در تمام مراحل، با همین روش منطقى مخاطبان خویش را به تعقل دعوت مىنماید. حرکت انسان از عقل شروع مىشود و به عقل ختم مىگردد. به تعبیر دیگر، مخاطبان پیامبران و وحى الهى، عقل مردم و عاقلان جامعه مىباشند. آنها عقلهاى خفته را بیدار و هوشیار مىکنند و غبار جهل و خرافه و آداب و رسوم باطل، و هوا و هوس را از جمال آن پاک مىنمایند.3
عقل زینتبخش وجود آدمى است و مایه امتیاز او بر سایر موجودات جهان، و در دنیاى وجود انسان، از بالاترین ارزش برخوردار است؛ چراکه نخستین مخلوق خدا و گرانمایهترین نعمتى است که او به بشر ارزانى داشته است. عقل مورد خطاب ذات بارى و رسول
اوست. این نکته بیانگر عظمت این گوهر وجود آدمى است که سزاوار است سخت مورد توجه قرار گیرد. بیان ویژگىهاى باارزش آن بدین خاطر است که قدر و منزلت آن روشن و مبرهن گردد تا انسانها با وقوف یافتن بر منزلت و نقش آن، ره به سوى منزل سعادت بپیمایند. از سویى، با روشهاى مختلف پرورش و اعتلاى آن آشنا شوند، تا از این نعمت الهى بهرههاى لازم را برگیرند و با موانع رشد آن آشنا شوند تا آنها را از سر راه تکامل عقل بردارند. عقل در تربیت دینى جایگاه رفیع و منیعى دارد تا جایى که پیامبر صلىاللهعلیهوآلهمىفرمایند: «هرکس عقل ندارد دین ندارد.»4 حضرت على علیهالسلام نیز مىفرمایند: «دیندارى به اندازه خردمندى است.»5
اندیشه و تعقل، اصلىترین تکیهگاه اسلام در عقاید، اخلاق و اعمال است. از اینرو، در فرهنگ قرآن و احادیث، واژههایى که مردم را به تعقل و اندیشه دعوت مىکند (مثل تفکر، تدبر، تفقه، ذکر، لب و...) بیش از هر چیز دیگر مورد توجه و تأکید است. از نظر اسلام، عقل اصل انسان، معیار ارزش و درجات کمال او، ملاک ارزیابى اعمال، میزان جزا و حجت باطنى خداوند متعال است. کوتاه سخن اینکه از نظر اسلام، تنها راه تکامل مادى و معنوى و سازندگى دنیا و آخرت و رسیدن به جامعه مطلوب و مقصد اعلاى انسانیت، درست فکر کردن و استفاده درست از عقل مىباشد. همه گرفتارىهاى بشر، نتیجه جهل و به کار نگرفتن عقل و اندیشه است.6
پیشینه پژوهش
از آغاز روانشناسى تاکنون، و حتى پیش از آن، تحقیقات زیادى در مورد ماهیت هوش و انواع آن صورت گرفته است. اسکیرل7 (1838) به منظور تهیه ضوابطى براى تشخیص و طبقهبندى افراد عقبمانده ذهنى، روشهاى مختلفى راآزمود و به این نتیجه رسید که مهارت کلامى فرد بهترین توانش ذهنى اوست. گالتون8 (1883) از نخستین کسانى بودکه مسئله تفاوتهاى فردى و اندازهگیرى آن را مورد توجه قرار داد و تستهاى مختلفى را براى اندازهگیرى قدرت تشخیص حسى و افتراق جنبشى ابداع کرد. جیمز مک کین کتل9 روانشناس آمریکایى نیز که به شدت زیرنفوذ گالتونقرار گرفته بود، علاقه زیادى به اندازهگیرى تفاوتهاى فردى (در زمینه هوش و استعدادهاى ذهنى) نشان داد. بینه10 وهمکارانش سالها وقت و کوشش خود را صرف تحقیقات ابتکارى در زمینه اندازهگیرى هوش نمودند. نخستین بررسىهاى بینه براى یافتن شاخص کمّى، ملموس و سریع از هوش فرد در سال 1896 صورت گرفت و کارهاى مشترک او با سیمون در فرانسه به تهیه نخستین ابزار علمى ارزشیابى نیروى عقلانى آدمى و انتشار آن در سال 1905 انجامید. اسپیرمن11 در بررسىهاى آمارى خود درباره ماهیت هوش و تحقیقات خود به این نتیجه رسید که هوش همهافراد از دو عامل تشکیل شده است: 1) توانش عمومى که در همه کارکردهاى شناختى دخالت دارد؛ 2) توانشهاى اختصاصى که مربوط به موضوعات خاص است. اى. ال. ثرندایک12 (1921) نیز در تحقیقات و طرح خود فعالیتهاىهوشى را به سه دسته تقسیم کرده است:
1. هوش اجتماعى یا توانایى درک اشخاص و ایجاد رابطه با آنها؛13
2. هوش عینى یا توانایى درک اشیا و کار کردن با آنها؛ مثل تجارب ماهرانه و کار با ابزار عملى؛
3. هوش انتزاعى یا توانایى درک نشانههاى کلامى و ریاضى و کار کردن با آنها.
گیلفورد14 نیز الگویى از هوش به نام «ساختار عقل»15 را ارائه مىدهد. الگوى وى یک الگوى مکعبشکل استکه در آن براى هوش سه بعد به شرح زیر در نظر گرفته شده است:
1. فرایندها؛16 یعنى آنچه آزمودنى انجام مىدهد که شامل شناخت، ثبت حافظه، نگهدارى حافظه، تولید واگرا،تولید همگرا و ارزیابى است.
2. محتوا؛17 یعنى ماهیت مواد یا اطلاعاتى که فرایندها روى آنها انجام مىگیرد و این مواد و اطلاعات دیدارى،شنیدارى، نمادى، معنایى یا رفتارى است.
3. فرآوردهها؛18 یعنى شکل خبرپردازى توسط آزمودنى که شامل واحدها، طبقهها، نظامها، رابطهها، تبدیلها و دلالتهاست.19
استرنبرگ20 (1985) هوش را مجموعهاى از مهارتهاى تفکر و یادگیرى مىداند که در حل مسائل تحصیلى وروزانه مورد استفاده قرار مىگیرد. از دید وى، هوش بر سهگونه است: هوش کلامى، هوش عملى و هوش اجتماعى. گاردنر21 (1998) یکى دیگر از نظریهپردازان هوش است که هوش را به هفت نوع زبانى (کلامى)، موسیقایى، منطقى ـریاضى، فضایى، بدنى ـ جنبشى، درون فردى (توانایى مهار نفس)، و میان فردى (توانایى درک دیگران و تعامل مؤثر با آنها) تقسیم مىکند.
در مورد عقل، ماهیت، انواع، آثار و ویژگىهاى آن در منابع دینى و اسلامى مباحث فراوانى به صورت مستقل به چشم مىخورد. در زمینه مقایسه عقل و هوش در دهههاى اخیر مطالعات و تحقیقاتى صورت گرفته است که از جمله آنها مىتوان به کتابهاى زیر اشاره نمود: اصول و روانشناسى عمومى،22 اصول روانشناسى،23 علمالنفس از دیدگاه دانشمندان اسلامى و تطبیق آن با روانشناسى جدید،24 روانشناسى هوش و سنجش آن،25 روانشناسى تربیتى،26 روانشناسى رشد با نگرش به منابع اسلامى،27 بررسى تطبیقى عقل و هوش در قلمرو روانشناسى و تعلیم و تربیت،28 نظریه و کاربرد آزمونهاى هوش و شخصیت،29 رشد عقلى،30 تربیت عقلانى،31 مبانى روانشناسى از دیدگاه مکتب اسلام،32روانشناسىمثبت،33آلکس34واسترنبرگ.35
همه موارد بالا به جز دو سه مورد، صرفا از دیدگاه روانشناسى عقل و هوش را با هم مقایسه کردهاند. اما در زمینه مقایسه عقل و هوش با دید روانشناختى و اسلامى، تا آنجا که جستوجو شده است، غیر از مطالعات و تحقیقات روانشناسى رشد با نگرش به منابع اسلامى، بررسى تطبیقى عقل و هوش در قلمرو روانشناسى و تعلیم و تربیت و علمالنفس از دیدگاه دانشمندان اسلامى و تطبیق آن با روانشناسى جدید، آنهم نه در سطحى عمیق و گسترده، تحقیقات علمى و جامع چندانى به چشم نمىخورد.
مقاله حاضر درصدد است که با نگرشى نو و رویکردى علمى با استفاده از یافتههاى روانشناختى و آموزههاى دینى به تبیین ماهیت هوش شناختى و عقل، و نوع رابطه بین آنها بپردازد.
همانگونه که ذکر شد، ماهیت هوش و انواع آن به وفور در روانشناسى مورد مطالعه و تحلیل قرار گرفته است. برخلاف هوش، واژه عقل تاکنون در حیطه علم روانشناسى کمتر مورد تحقیق قرار گرفته است؛ اگرچه در متون فلسفى و دینى به صورت عمیق و گسترده مطرح و تبیین گردیده است. در زمینه عقل و هوش و نیز در زمینه عقل در خارج و داخل کشور کارهایى انجام شده است که در بالا به چند نمونه اشاره شد. در خارج از کشور نیز مىتوان به تحقیقات جان هاگلند36 (1985)، هاوارد گاردنر (1985)، رونالد کلمنتس37 (1992)، رابرت استرنبرگ (1992)، لانس جى.ریپس38 (1994) 23)، جان ککس39 (1995)، الکس و جوزف40 (2004) و رونالد بارنت و نیکلاس ماکسول41(2008) اشاره کرد.
به دلیل محدودیتها و ابهاماتى که این تحقیقات دارند و نیز به خاطر نوع نگاهى که به مسئله عقل و هوش، به ویژه عقل دارند، کافى و قانعکننده به نظر نمىآیند. مثلاً عدهاى از دانشمندان غربى عقل را نه از نگاه دینى، بلکه از نگاه تجربى و به عنوان یک استعداد مربوط به مغز که صرفا پایههاى مادى، عصبى و فیزیولوژیکى دارد و در بعضى موارد هم از نگاه صرفا فلسفى، مورد مطالعه قرار دادهاند. محققان داخل کشور نیز اگرچه در مواردى به مقایسه عقل و هوش پرداختهاند، ولى هرگز درصدد این نبودهاند که به صورت کاملاً علمى و در سطحى گسترده این دو موضوع مهم را از دیدگاه اسلام و روانشناسى مورد مطالعه و بررسى قرار دهند. به همین علت، مقاله حاضر درصدد است با نگاهى دینى و روانشناختى مسئله عقل و هوش را مورد مطالعه قرار دهد. بنابراین، بحث عقل و هوش و رابطه بین آن دو، آنهم از نگاه دینى و روانشناختى، بحث تقریبا جدیدى است که تاکنون یا روى آن کار نشده است و یا اینکه تحقیقات اندکى در این زمینه انجام گرفته است. از اینرو، لازم و ضرورى به نظر مىرسد که بار دیگر با رویکردى نو و نگرشى علمى ـ دینى بحث فوق مجددا مطرح گردد تا نتایج و ایدههاى جدیدى را به بار آورد. چنانچه اثبات شود که عقل همان هوش است و هیچ تفاوتى با آن ندارد، نتیجه این مىشود که اولاً، هر انسان باهوشى الزاما عاقل نیز خواهد بود، ثانیا، مىتوان تمام نتایج تحقیقات مربوط به هوش را به عقل نیز تعمیم داد و ثالثا، مىتوان براى اندازهگیرى عقل و ویژگىهاى آن از آزمونهاى آماده و استانداردشده هوش استفاده نمود. اما اگر ثابت شود که عقل و هوش با هم متفاوتند، باید عقل را به صورت مستقل مورد مطالعه و بررسى علمى قرار داد و براى سنجش آن اقدام به ساخت مقیاسها، ابزارها و آزمون هاى جدید اسلامى و بومى نمود.
بنابراین، هدف عمده و اساسى نوشته حاضر بررسى مقایسهاى مفهوم هوش شناختى از دیدگاه روانشناسى و عقل از دیدگاه اسلامى است و درصدد پاسخگویى به این سؤال مىباشد: آیا مفهوم عقل در منابع اسلامى (آیات و روایات) همان مفهوم هوش در منابع روانشناسى است؟ به عبارت دیگر، آیا عقل دینى همانهوشروانشناختى است؟
به طور کلى، هرگاه مفهوم هوش شناختى و مفهوم عقل را با هم مقایسه کنیم، بر اساس یک حصر عقلى به سه دیدگاه دست مىیابیم: 1. تباین مطلق؛ 2. تساوى مطلق؛ 3. نه تباین مطلق و نه تساوى مطلق.
در مورد دیدگاه اول، هیچ صاحب نظرى یافت نشد. از حیث منطقى نیز، تباین کلى بین این دو مفهوم امرى غیرمنطقى است؛ زیرا هوش و عقل هر دو از مقوله درک و شناختند و دست کم از این حیث با هم تباین ندارند.
برخلاف دیدگاه اول، دیدگاه دوم قایلان نسبتا زیادى دارد که از جمله آنها مىتوان به اصول و روانشناسى عمومى، اصول روانشناسى، علمالنفس از دیدگاه دانشمندان اسلامى و تطبیق آن با روانشناسى جدید، روانشناسى هوش و سنجش آن، روانشناسى تربیتى، روانشناسى رشد با نگرش به منابع اسلامى،علمالنفس از دیدگاه اندیشمندان اسلامى،42 نظریه و کاربرد آزمونهاى هوش و شخصیت، رشد عقلى، روانشناسى عمومى،43 مبانى روانشناسى از دیدگاه مکتب اسلام، روانشناسى مثبت، آلکس و استرنبرگ اشاره نمود.
مؤلفانى نظیر بىریا و همکاران به صورت غیرمستقیم و در جاى دیگرى از کتاب خود، موحد، رشیدپور و ایمانى به صورت مستقیم دیدگاه سوم را پذیرفتهاند.
تحلیل مفهوم هوش
بدون شک، هوش یکى از مفاهیمى است که در قلمرو علم روانشناسى گستردهترین تحقیقات را به خود اختصاص داده است. تعریف هوش به نحوى که مورد قبول همه قرار گیرد، کارى بس دشوار است؛ زیرا هوش یک سازه است و شامل انواع توانایىهاى عمومى و تخصصى مىباشد. واژه هوش برخلاف ظاهر سادهاش از پیچیدگى مفهومى خاصى برخودار است و به همین دلیل، در علم روانشناسى تعریف واحدى از آن وجود ندارد و روانشناسان مختلف هرکدام براساس دیدگاه خود تعریف متفاوتى را ارائه کردهاند. کوششهایى که براى تدوین یک تعریف دقیق از «هوش» به عمل آمده، همواره با مناقشه مواجه شده است.44 اگرچه روانشناسان هنوز نتوانستهاند در یک تعریف جامع با هم توافق کنند، اما همه آنان در این خصوص اتفاقنظر دارند که هوش یک شىء عینى، مستقل و محسوسى نیست، بلکه یک امر انتزاعى است که از طریق آثارش مىتوان آن را شناخت.45
جى سى آگاروال46 در کتاب اصول روانشناسى تربیتى به 33 تعریف در پوشش یک طبقهبندى چهارگانه اشارهمىکند: گروه اول که در تعریف هوش بر روى سازگارى با محیط تأکید دارند و هوش را قدرت سازگارى و انطباق با محیط مىدانند، شامل 12 تعریف؛ گروه دوم که هوش را قدرت یادگیرى به حساب مىآورند شامل 5 تعریف؛ گروه سوم که هوش را قدرت تفکر انتزاعى تلقّى مىکنند، شامل 8 تعریف؛ و سرانجام گروه چهارم که به جنبههاى عملى هوش توجه داشته و تعاریف عملیاتى را ارائه مىدهند، شامل 8 تعریف.
از مجموع طبقهبندى بالا مىتوان چنین نتیجه گرفت که هوش به طور کلى عبارت است از: «توانایى درک روابط بین پدیدهها.» این نوع توانایى به خوبى در هر چهار گروه از طبقهبندى، قابل استنباط است. در سازگارى، یادگیرى، قدرت تفکر انتزاعى و تعاریف عینى عملیاتى هوش، نوعى توانایى براى درک روابط بین پدیدهها به چشم مىخورد. به عبارت دیگر، «توانایى درک روابط بین پدیدهها» نقطه مشترک هر چهار گروه از تعاریف هوش مىباشد. برخى از روانشناسان هوش را قابلیت عمومى درک و استدلال مىدانند که به شکلهاى گوناگون جلوهگر مىشود.47 هرچند که مفهوم هوش ممکن است در نزد افراد مختلف معانى متفاوتى داشته باشد، با این حال، وقتى صحبت از هوش به میان مىآید، بلافاصله نوعى توانایى ذهنى را در یاد انسان زنده مىکند.48 لوئیس ترمن49 روانشناس معروف دانشگاه آکسفورد، در تعریف بسیار کوتاهى از هوش، آن را توانایى ادراک و تفهیم و تجزیه و تحلیل عوامل مىداند.50 دیوید برلاینر و نیت گیج51 بیان مىدارند که هوش یعنى دریافت سریع، درک خوب، توانایى حل مسائل و درک سریع مفاهیم.52
اگر بخواهیم امکان مقایسه هوش و عقل را فراهم نماییم، ناچاریم براساس روش استنباط محقق و به کمک روش فراتحلیل به یک مفهوم واحد از هوش دست یابیم. در غیر این صورت، به دلیل تعدد و تنوع تعاریف و دیدگاههاى مربوط به هوش، امکان هرگونه مقایسهاى از بین مىرود. از دیدگاه محقق، تنها تعریفى که با همه تعاریف و همه دیدگاههاى هوش، سازگار است، تعریف هوش به «قدرت درک روابط بین پدیدهها» است. در یادگیرى، در سازگارى، در تفکر انتزاعى و در سایر تعاریف عینى عملیاتى هوش، پدیدهها و روابطى وجود دارند که هوش همان قدرت درک روابط بین این پدیدههاست. بنابراین، هوش یک استعداد واحد ذهنى است که کارش درک روابط بین پدیدهها است که به شکلهاى گوناگون بروز مىکند.
تحلیل مفهوم عقل
با نگاهى گذرا به آیات و روایات مىتوان دریافت که عنوان «عقل» مهمترین و اساسىترین موضوعى است که دین به آن پرداخته است.53 لفظ عقل و مشتقات آن، یکى از الفاظ بسیار کلیدى در متون دینى است. ماده عقل، در قرآن کریم و روایات بسیار به کار رفته و اوصاف و احکام زیادى نیز براى آن ذکر شده است که تمام آنها از جایگاه رفیع و ارزشمند عقل در ادبیات دینى حکایت دارد.54 از آنرو که درک و شناخت مفهوم عقل از اهمیت ویژهاى برخوردار است، مفهوم و ماهیت آن از دیدگاه لغت، اصطلاح، قرآن، روایات و اندیشمندان مسلمان مورد بررسى قرار مىگیرد.
عقل در لغت
واژه عقل مصدر «عَقَلَ یعْقِلُ»، در اصل از ریشه «عقال» به معناى زانوبند شتر است و به معانى زیر آمده است: بستن، بند آوردن، به زمین زدن، به بلوغ رسیدن، پى بردن، فهمیدن و درک کردن.55 دهخدا معناى خرد، دانش، فهم، شعور، دانایى، ادراک، دریافت، هوش، فراست، تدبیر، تمییز و قوّه ممیزه را ذکر مىنماید.56
با اینکه اهل لغت معانى متعددى را براى عقل ذکر کردهاند، اما با دقت در کتب لغت تقریبا مىتوان سه معناى کلى براى آن در نظر گرفت:
1. منع، بستن و نگه داشتن؛
2. نقیض جهل و ضد آن؛
3. قوّه تشخیص و تمییز.57
همانگونه که ملاحظه گردید، واژه عقل در زبان عربى در اصل به معناى نگه داشتن، بازداشتن و حبس کردن است و سایر معانى به نحوى به این معنا برمىگردند. همانگونه عقال، شتر را از حرکت بى جا باز مىدارد، نیرویى به نام «عقل» در جان انسان وجود دارد که او را از جهل و لغزش در اندیشه و عمل باز مىدارد. از اینرو، پیامبر گرامى صلىاللهعلیهوآله فرمودند: «العقل عقال من الجهل»؛58 خرد بازدارنده از نادانى است.
عقل در اصطلاح
عقل در علوم مختلف، معانى اصطلاحى متفاوتى دارد. علّامه مجلسى در بیان معانى اصطلاحى عقل مىنویسد: عقل در اصطلاح، به ترتیب به امور زیر اطلاق مىشود:
1. قوّه ادراک خیر و شرّ و تمییز بین آنها؛
2. ملکهاى نفسانى براى انتخاب خیر و نفع؛
3. قوّه ناظم زندگى؛
4. از مراتب استعداد نفس؛
5. نفس ناطقه انسانى؛
6. جوهر مجرد؛
7. عقل جوهر مجرد، اما بدون قدمت زمانى.59
عقل در قرآن
هرچند واژه «عقل» در قرآن شریف به کار نرفته، ولى مشتقاتى مانند «تعقلون» و «یعقلون» 49 بار به کار رفته است. افزون بر این، قرآن کریم گاه از عقل با واژههایى همچون «حِجر»، «نُهى»، «لبّ» و... یاد مىکند و صاحبان خرد را «ذى حجر»، «اولوالالباب»، «اولوالابصار»، «اولوالنهى» مىخواند.60 استعمال این مشتقات نشان مىدهد که قرآن شریف مفهوم عقل را مسلّم فرض کرده است و این مفهوم چیزى نیست جز اینکه عقل به معناى قوّه اندیشه و شناخت و نیروى تشخیص و تمییز مىباشد که با نوعى التزام عملى همراه است. بىتردید، تقدیس «خردورزى» توسط قرآن، تقدیس «خرد» نیز به شمار مىآید.61
عقل در روایات
اکثر روایات مربوط به عقل ناظر به ارزش، اهمیت، آثار، و ویژگىهاى عقل مىباشد و فقط چند روایت وجود دارد که به صورت مستقیم به تعریف عقل اشاره مىنمایند. در اینجا به روایاتى اشاره مىشود که درصدد تعریف ماهوى عقل هستند.
رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله در روایتى مىفرمایند: «العقل نورٌ خلقة اللّه للانسان و جعله یضى على القلب لیعرف به الفرق بین المشاهدات من المغیبات»؛62 عقل نورى است که خداوند براى انسان خلق کرده است و آن را عامل نورانیت و روشنایى قلب قرار داده است تا به وسیله آن بین دیدنىها و نادیدنىها فرق بگذارد. ایشان در حدیثى دیگر مىفرمایند: «العقل نورٌ فى القلب یفرّق به بین الحقّ و الباطل»؛63 عقل نورى است در دل که به کمک آن، حق و باطل را از هم جدا مىکند. امام کاظم علیهالسلاممىفرمایند: «انّ ضَوءَ الروحِ العقلُ»؛64 خرد، روشنایى جان است. همانگونه که پیداست، امام کاظم علیهالسلام نیز در این روایت کوتاه عقل را نور و روشنایى به حساب مىآورند. امام صادق علیهالسلام در جواب سؤالى در مورد عقل مىفرمایند: «العقلُ ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان»؛65 عقل چیزى است که به وسیله آن، خداوند رحمان عبادت مىشود و بهشت هم به دست مىآید.
عقل از دیدگاه اندیشمندان مسلمان
محمّدباقر کمرهاى از شارحان اصول کافى، عقل را به معناى نیروى تشخیص، سنجش، فهم، انقیاد، فعالیت و درک مسئولیت در نظر گرفته است. وى در جاى دیگر مىآورد: عقل نور است و تابندگى باطن و حقیقت انسان محسوب مىگردد.66 استاد مطهّرى در کتاب تعلیم و تربیت در اسلام، عقل را یک نیروى تشخیصى غربالکننده به حساب مىآورد که خوب و بد، خیر و شر، حق و باطل، سره و ناسره، و زشت و زیبا را از هم جدا مىسازد. به عقیده وى، کار عقل تمییز، جدا کردن، سبک و سنگین کردن، آیندهنگرى، همراهى و همگامى با علم مىباشد.67 علّامه مجلسى در جلد اول بحارالانوار درباره عقل چنین مىگوید: عقل به دو معنا آمده است: اول، قوّهاى که خیر و شر را درک کرده، آن دو را از یکدیگر تمییز مىدهد. دوم عقل به ملکه و حالت در نفس گفته مىشود که آدمى در پرتو آن به سمت خیر و نیکىها دعوت شده، از بدىها و زشتىها بازداشته مىشود.68
عقل از دیدگاه عرفان، موجودى روحانى و داراى روحانیت است که خداى تعالى به انسان عنایت فرموده است و اولین اثر آن در نفوس بشر، ایجاد تقواست و معایب نفسانى به وسیله آن شناخته و درک مىشود.69 از دیدگاه ملّامهدى نراقى، عقل برترین قوّه آدمى است و با پیروى از آن است که دیگر قوا (عامله، شهویه، و غضبیه) تعدیل شده و به فضائل مربوط دست مىیابند.70 غزالى، عقل را جزئى از نفس ناطقه انسان مىداند که به عقل عملى و نظرى تقسیم شده و داراى مراتب پنجگانه عقل غریزى (عقل هیولانى)، عقل بالملکه، عقل مکتسب (عقل بالفعل)، عقل مستفاد و عقل فعال مىباشد.71 با اندکى دقت و تأمّل در گفتهها و نوشتههاى غزالى، درمىیابیم که وى نیز در مجموع، عقل را یک نیروى شناختى درّاکه به حساب مىآورد که کارش تمییز و تشخیص خوب و بد و صلاح و فساد است. ابونصر فارابى قواى نفس انسان را به چهار طبقه منمیه، محرکه، مدرکه و ناطقه تقسیم مىکند. وى در مورد قوّه ناطقه (عقل) مىگوید: «به وسیله این قوّه، ادراک معقولات میسر شده، و میان زشت و زیبا فرق گذارده مىشود. نیز به یارى آن، آدمى صناعات و علوم را فرا مىگیرد.»72 ملّاصدرا در شرح اصول کافى شش معناى مختلف را براى عقل ذکر مىنماید که در هر شش معنا، نوعى درک، شناخت و تشخیص به چشم مىخورد.73
از بررسى و مقایسه دیدگاه فلاسفه اسلامى، از جمله دیدگاه فارابى، ابنسینا و ملّاصدرا، به این نتیجه کلى مىرسیم که اولاً، از دید فلاسفه اسلامى، عقل انسانى یک استعداد کلى ادراکى شناختى است که کار آن شناخت، اندیشه، تمییز و تشخیص است. ثانیا، با نگاهى به تعاریف متعدد عقل از دیدگاه لغت، قرآن، روایات، عرفان، اخلاق و فلسفه، درمىیابیم که همه این دیدگاهها در مورد عقل، با صرفنظر از انواع و مراتب آن، یک امر اساسى را قبول داشته و بر آن تأکید مىکنند؛ «عقل یک نیروى شناختى ـ ادراکى است که مختص انسان است و کار آن شناخت، تشخیص و تمییز مىباشد.»
به عقیده نگارنده، عقل قوّه شناخت و تشخیص، و نور هدایت و معرفت است که علاوه بر جنبه ادراکى ـ شناختى، داراى جنبههاى کاربردى، التزامى و ارزشى نیز مىباشد.
دلیل اول بر این مطلب، آیات قرآن شریف است که به تقدیس خردورزى مىپردازد. روشن است که تقدیس «خردورزى» تقدیس «خرد» نیز به شمار مىآید.
دلیل دوم، دو روایت از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله است که با صراحت از عقل تعبیر به «نور» مىکند. از آنرو که بهترین ویژگى نور تمییز، تشخیص، روشنگرى و نشاندهندگى است، بنابراین، عقل نیرویى است که کار آن شناخت، تشخیص و تمییز است. حضرت على علیهالسلام مىفرمایند: «کفاک من عقلک ما اَوضَحَ لک سُبُلَ غیک مِن رُشدک»؛74 همانا خردى که راه گمراهى و هدایت را از یکدیگر جدا ساخته و راه صحیح را به تو ارائه مىدهد، تو را کفایت مىکند.
دلیل سوم، روایت امام کاظم علیهالسلام است که عقل را نور و روشنایى جان مىداند. معلوم است چیزى که نور جان باشد، نشاندهنده راه و هدایتکننده وى نیز مىباشد.
دلیل چهارم، روایت معروف امام صادق علیهالسلام در مورد عقل است که مىفرمایند: «العقل ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان.» این روایت چه ناظر به ماهیت عقل باشد و چه ناظر به ویژگى آن، تأمینکننده مراد ماست. اگر روایت ناظر به اثر و کاربرد عقل باشد، این کلمه «ما» همان نور معرفت و هدایت است که به کمک آن، هم خداوند عبادت مىشود و هم بهشت وى به دست مىآید. اگر روایت ناظر به ماهیت عقل باشد، یعنى بگوییم عقل خود آن چیزى است که وسیله و سبب عبادت خدا و کسب بهشت است، باز هم به معناى نور معرفت و قوّه شناخت و تشخیص است؛ زیرا لازمه هر عبادتى و هر کسب و اکتسابى، شناخت و تشخیص است.
دلیل پنجم، که در واقع شاهد بر مدعاى ماست، دیدگاه اندیشمندان اسلامى در مورد عقل مىباشد. براساس مطالبى که از این بزرگان نقل شد، همه آنها به نحوى عقل را قوّه شناخت و تشخیص به حساب مىآورند.
دلیل ششم این است: اگر عقل را به معناى نور و نیروى شناخت بگیریم، با تمام تعاریف عقل (از دیدگاه قرآن، روایات، فلسفه، اخلاق و عرفان) سازگار است؛ درست مثل هوش که اگر آن را به معناى «قدرت درک روابط بین پدیدهها» بگیریم، با همه تعاریف هوش هماهنگ است.
پس از تحلیل مفهوم هوش شناختى و عقل دینى، هم اکنون نوبت به پاسخ سؤال اساسى این مقاله مىرسد. سؤال این بود: «آیا مفهوم عقل در منابع اسلامى همان مفهوم هوش در منابع روانشناسى است؟ به عبارت دیگر، آیا عقل دینى همان هوش روانشناختى است؟» براى پاسخ به این سؤال، دو واژه «عقل» و «هوش شناختى» به صورت تحلیلى با هم مقایسه مىشوند.
مقایسه تحلیلى عقل و هوش
آیات، روایات و دیدگاههاى مربوط به عقل در منابع اسلامى و نیز دیدگاههاى مربوط به هوش در منابع روانشناسى آنقدر فراوان و گسترده هستند که بدون دستهبندى، تأویل و تحلیل آنها، امکان مقایسه تحلیلى هوش و عقل یا اصلاً وجود ندارد و یا دستکم کارى بس دشوار است. به همین دلیل، براى فراهم کردن زمینه مقایسه و نیز تسهیل آن، نیازمند دو تعریف کلى و جامع از هوش و عقل هستیم. ما به کمک روش استنباط محقق و روش فراتحلیل، به دو مفهوم کلى و دو تعریف جامع زیر از هوش و عقل رسیدهایم.
هوش به معناى «قدرت درک روابط بین پدیدهها» و عقل به معناى «قدرت شناخت و تشخیص آمیخته با ارزش و التزام» است. با نگاهى اجمالى به تعاریف ارائهشده از هوش، درمىیابیم که در همه آنها یک نقطه اشتراک محورى وجود دارد: قدرت درک روابط بین پدیدهها. در مورد عقل نیز اگر دو روایت پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهرا، که عقل را «نور» مىداند، با روایت امام هفتم علیهالسلام، که عقل را «حجت باطن» به حساب مىآورد، ترکیب کنیم، یک سازه به وجود مىآید که حاکى از یک قوّه شناختى تشخیصى است. این قوّه شناختى تشخیصى همان چیزى است که به فرموده امام صادق علیهالسلام، به وسیله آن، خدا عبادت مىگردد و بهشت نیز به دست مىآید. روشن است که عبادت خدا بدون شناخت او، و کسب بهشت بدون شناخت آن و خوب بودنش، امرى غیرمنطقى و ناممکن است. بنابراین، عقل یک قوّه کلى ادراکى ـ شناختى است که کار آن شناخت، اندیشه، تمییز و تشخیص است و از آثار و ویژگىهاى آن، التزام و تعهد عملى نسبت به اصول اخلاقى، امور الهى و معنوى و ارزشهاى انسانى اجتماعى مىباشد.
معروفترین نوع هوش، هوش شناختى است. هوش شناختى به طور کامل منطبق با عقل نیست. ضمن اینکه بین عقل و هوش شناختى، شباهتها و تفاوتهایى وجود دارد. یکى از عمدهترین ادلّه ما این است که در مواردى، ویژگىهاى عقل و هوش شناختى بر هم تطبیق نمىکنند؛ یعنى اینکه براى عقل ویژگىهایى وجود دارد که در موارد و مصادیقى این ویژگىها در هوش یافت نمىشوند، در حالى که اگر عقل و هوش یکى باشند، از حیث ویژگىها باید کاملاً بر هم منطبق باشند. به طور کلى، هرگاه مفهوم فراتحلیلى هوش (قدرت درک روابط بین پدیدهها) و مفهوم فراتحلیلى عقل (قدرت شناخت و تشخیص آمیخته با ارزش و التزام) را با هم مقایسه کنیم، بر اساس یک حصر عقلى به سه دیدگاه دست مىیابیم: 1. تباین مطلق؛ 2. تساوى مطلق؛ 3. نه تباین مطلق و نه تساوى مطلق.
در مورد تباین مطلق، هیچ صاحبنظرى یافت نشد. در مورد تساوى مطلق، قایلان نسبتا زیادى وجود دارد که به آنها نیز اشاره گردید. دیدگاه سوم، یک دیدگاه اعتدالى است که نه طرفدار تباین مطلق است و نه به تساوى مطلق اعتقاد دارد. طبق این دیدگاه، عقل و هوش شناختى دو مفهوم مشابه هستند که ضمن داشتن شباهتها، داراى تفاوتهایى نیز مىباشند. به عبارت دیگر، براساس این دیدگاه، عقل دینى همان هوش روانشناختى نیست. عده معدودى از مؤلفان به صورت مستقیم یا غیرمستقیم، دیدگاه سوم را پذیرفتهاند که قبلاً به آنها نیز اشاره گردید.
دیدگاه سوم، دیدگاه مطلوب و منتخب است. از آنرو که عقل و هوش هر دو از مقوله ادراک و شناخت هستند، بنابراین، بسیار شبیه و نزدیک به هماند؛ ولى با نگاهى به عوارض، لوازم و شاخصهاى آنها مىتوان تفاوتهایى را نیز شناسایى کرد. معناى دیدگاه سوم این است که هرجا عقل باشد، هوش هم هست، ولى مواردى یافت مىشود که با وجود هوش، از عقل یا عقلورزى خبرى نیست. در مورد شخصیتهاى منفى تاریخ مثل معاویه، هیتلر، صدام و... و نیز مجرمان، خلافکاران و کلاهبرداران حرفهاى، چنین ادعایى صادق است. اینگونه افراد از هوش و زیرکى بسیار بالایى برخوردار هستند، اما در مقابل، یا از اصل عقل بهرهاى نبردهاند و یا دستکم از عقلورزى محرومند و توان استفاده سالم و بهینه از عقل خود را ندارند. در زبان فارسى و عربى سه کلمه به معناى هوش و زیرکى آمدهاند: کیاست، فتانت و ذکاوت. این سه نوع ویژگى، همگى از ویژگىهاى عقل نیز به حساب مىآیند؛ یعنى انسان عاقل افزون بر ویژگىهاى فراوان، انسانى ذکّى، فطن و کیس نیز هست. این نوع کاربرد لغوى مؤید این مطلب است که هر جا عقل باشد هوش هم هست، ولى عکس مطلب همه جا عمومیت ندارد؛ یعنى ممکن است انسانهایى باشند که باهوشند و عقل هم دارند، اما مواردى یافت مىشود که هوش و هوشمند وجود دارد، ولى از عقل و عاقل و عقلورزى خبرى نیست. به عبارت دیگر، هر جا که تشخیص خوب و بد و قضاوت ارزشى اخلاقى در کار باشد، به صورت طبیعى ادراک و شناخت نیز در کار است؛ چون بدون ادراک و شناخت نمىتوان به تشخیص و قضاوت رسید. به همین خاطر است که مىگوییم: هر جا عقل باشد هوش هم هست. ولى احتمال دارد جایى باشد که فقط ادراک و شناخت باشد، اما از قضاوت اخلاقى ارزشى و تشخیص خوب و بد خبرى نباشد. اینجا همان جایى است که مىگوییم هوش هست، ولى از عقل یا عقلورزى خبرى نیست. به سخن دیگر، هوش قوّه ادراک و شناخت است و عقل قوّه تشخیص و قضاوت. از آنرو که تشخیص و قضاوت بدون ادراک و شناخت امکان ندارد و همیشه در کنار هر تشخیص و قضاوتى، ادراک و شناختى نیز در کار است، بنابراین، هرجا که عقل (تشخیص و قضاوت) باشد، هوش (ادراک و شناخت) نیز هست. اما در مواردى احتمال دارد صرف ادراک و شناخت باشد، اما از قضاوت و تشخیص خبرى نباشد؛ یعنى هوش هست، ولى عقل نیست.
براى اثبات این دیدگاه، دلایلى وجود دارند که در زیر به آنها اشاره مىشود:
1. با نگاهى به شاخصها و ویژگىهاى هوش و عقل، درمىیابیم که ویژگىهاى عقل بسیار جامعتر از ویژگىهاى هوش مىباشند؛ یعنى در عقل ویژگىهایى وجود دارند که در هوش یافت نمىشوند.75 براى مثال، مىتوان به احکام ارزشى فردى و اجتماعى، احکام مربوط به روابط اجتماعى و احکام مربوط به حق و باطل، و دنیا و آخرت اشاره کرد. به همین علت است که گفته مىشود هر جا عقل باشد هوش هم هست، ولى در مواردى ممکن است هوش باشد، ولى عقل نباشد. به عبارت دیگر، با نگاهى به ویژگىهاى عقل ملاحظه مىگردد که این صفات مخصوص عقل و عاقل است و در انسانهاى باهوش الزاما چنین صفاتى به چشم نمىخورد. بنابراین، تطبیق این صفات بر «عقل» و «عاقل» و عدم تطبیق آنها بر «هوش» و «باهوش» نشان تفاوت عقل و هوش است.
2. تجربه شخصى و وجدان فردى هریک از ما حاکى از این است که در دنیاى واقعى افرادى وجود دارند که بسیار باهوش و زیرک به نظر مىآیند، اما از حیث عقل و شعور، آدمهاى عاقل و خردمندى محسوب نمىگردند. یک انسان مجرم و خلافکار حرفهاى ممکن است از هوش و زیرکى بسیار بالایى برخوردار باشد، ولى هیچ انسان عاقلى، او را عاقل نمىداند. چون انسانهاى عاقل داراى صفات و ویژگىهاى مطلوب و پسندیدهاى هستند که چنین صفاتى در وجود چنین افرادى یافت نمىشود. شاید همه مردم معاویه، عمروعاص و امثال آنها را زیرک و باهوش بدانند، ولى هرگز آنان را عاقل به حساب نمىآورند؛ چون انسان عاقل اهل اصلاح و ارزش است، حال آنکه اینگونه افراد در واقع، ضداصلاح و ارزش به حساب مىآیند.
3. از بررسى موانع رشد عقل نیز مىتوان تفاوت هوش و عقل را استنباط کرد. موانع و عواملى مثل پیروى از هواى نفس، گناه و خلاف، طبق روایات ما موجب نقص، ضعف و یا فساد و زوال عقل مىگردد، در حالى که حداقل در مورد بعضى از افراد چنین است که این امور نه تنها موجب نقص، ضعف و یا زوال هوش نمىگردد، بلکه موجب رشد، تقویت و شکوفایى هوش آنان نیز مىشود. معاویه، عمروعاص و افرادى مشابه آنها، هرچه بیشتر خلاف کنند، ذهن و هوششان براى طراحى دامهاى شیطانى، تیزى و وسعت بیشترى پیدا مىکند!
4. از روى آثار و خدمات هوش و عقل نیز مىتوان به تفاوت ظریف آنها دست یافت. قوّه درک و شناخت انسان اگر صرفا درک و شناخت باشد نامش «هوش» است، ولى اگر با قضاوت ارزشى و اخلاقى (تشخیص خوب و بد و حق و باطل) آمیخته گردد نامش «عقل» است. به همین خاطر است که بعضىها مىگویند: عقل همان هوش جهتیافته است. به دلیل همین تفاوت ظریف و دقیق است که گاهى اوقات هوش در مسیر و خدمت جرم، خلاف، نیرنگ و باطل قرار مىگیرد، ولى عقل نه تنها در خدمت نیرنگ، خلاف و باطل قرار نمىگیرد، بلکه همیشه در مسیر خیر، سعادت و حق است و همواره به خوبى، نیکى، صلاح، سعادت و عدالت حکم مىکند. به عبارت کلىتر مىتوان گفت: هوش صرفا داراى بعد شناختى است، ولى عقل علاوه بر بعد شناختى، داراى بعد ارزشى و اخلاقى (انگیزشى و کنشى) نیز مىباشد. با نگاهى به آیات و روایات مربوط به عقل، به راحتى مىتوان به این ابعاد پى برد.
5. واژهنامه آکسفورد در تعریف Intelligence(هوش) و wisdom(عقل) توضیحاتى دارد که نشانگر تفاوتها و تشابهات هوش و عقل است. عین عبارت آکسفورد چنین است:
Intellingence: power of Learning, understanding and reasoniog; Mental ability.
هوش قدرت یادگیرى، فهم و استدلال است؛ هوش توانایى ذهنى است.
Wisdom: experience and Knowledge (shown in making decisions and judements).
عقل یعنى: تجربه و دانشى که در قدرت تصمیمگیرى و قضاوت نمایان مىشود.76
همین واژهنامه در ویرایش هفتم آورده است:
Intelligence: The ability to Learn, understand and think in a Logical way about things; The ability to do this well.
هوش یعنى: توانایى یاد گرفتن، فهمیدن و فکر کردن در مورد چیزها به روشى منطقى. هوش یعنى: توانایى خوب یاد گرفتن، خوب فهمیدن و خوب فکر کردن.
Wisdom: The ability to make sensible decisions and give good advice because of the experience and knowledge you have.
عقل یعنى: توانایى تصمیمگیرىهاى خردمندانه و معقول و ارائه توصیهها و صلاحدیدهاى خوب و مناسب، به کمک و به خاطر تجربه و دانشى که فرد دارد.77
همانگونه که از تعاریف فوق پیداست، در هوش قدرت یادگیرى، فهم، استدلال، و فکر کردن نهفته است و در عقل قدرت تصمیمگیرى، قضاوت، تشخیص و ارائه توصیهها و پندهاى ارزشى اخلاقى.
6. عقل، برخلاف هوش، معیار تکلیف شرعى است. دختران و پسران زیر 9 و 15 سال، از دید روانشناسى داراى سطحى از هوش هستند، ولى از نظر شرعى مکلف نیستند؛ چون عقل آنها هنوز کامل نشده است.78 اگر عقل و هوش یکى بودند، باید آنها نیز مکلف مىشدند. از همین نکته مىتوان فهمید که عقل و هوش دقیقا یکى نیستند.
7. وجود تفاوت بین هوش هیجانى و هوش شناختى شاهد بر این است که عقل و هوش شناختى نیز با هم تفاوت دارند. بیشتر مؤلفان هوش هیجانى به وجود تفاوت بین هوش شناختى و هیجانى اذعان دارند. از طرفى دیگر، هوش هیجانى از عقل جداشدنى نیست و بخشى از آن به حساب مىآید. هوش هیجانى داراى دو محور اساسى ارتباط درونفردى و ارتباط برونفردى است که این دو محور از محورهاى هفتگانه عقل به حساب مىآیند. بنابراین، از این دو مقدّمه مىتوان نتیجه گرفت که عقل و هوش شناختى با هم تفاوت دارند. هوش هیجانى به معناى توان مدیریت خود و توان برقرارى ارتباط با دیگران است. در مفهوم مدیریت و ارتباط، مفهوم شناخت و آگاهى، قدرت ابراز و اظهار، و قدرت کنترل خوابیده است. این دو ویژگى مهم و اساسى (یعنى قدرت مدیریت خود و قدرت برقرارى ارتباط با دیگران) به صورت کامل و روشن در احکام و ویژگىهاى عقل و عاقل آمده است. آگاهى و شناخت از خود و دیگران، توجه به حد و قدر خود و دیگران، توجه به حقوق خود و دیگران، آگاهى از حالات و اطراف خود، معاشرت با مردم و برقرارى ارتباط با آنها، همگى از آثار و شاخصهاى عقل هستند.
8. از روایت امام کاظم علیهالسلام که عقل را حجت باطن به حساب مىآورد،79 استفاده مىشود که عقل صرفا هوش نیست. اگر عقل و هوش یکى بودند، باید حجت بر کودکان غیرمکلّف نیز تمام باشد و حال آنکه از دیدگاه اسلامى عقل فقط در حق مکلّفان حجت است.
9. از بهترین و عمدهترین ادلّه دیدگاه سوم، یکى از مشهورترین روایات مربوط به عقل است که از امام صادق علیهالسلام مىباشد. متن کامل این روایت به شرح زیر است: قلت له: ما العقل؟ قال علیهالسلام: «ما عبِدَ به الرحمنُ و اکتُسبَ به الجنان.» قلت: فالّذى کان فى معاویة؟ فقال علیهالسلام: «تلک الشیطنة و هى شبیهة بالعقل و لیست بالعقل»؛80 راوى مىگوید: از امام صادق علیهالسلامپرسیدم: عقل چیست؟ ایشان فرمودند: عقل چیزى است که به وسیله آن، خدا پرستش شود و بهشت به دست آید. پرسیدم: پس آنچه که در معاویه وجود داشت چه بود؟ امام علیهالسلامفرمودند: آن نیرنگ است، آن شیطنت است، آن شبیه و مانند عقل است، ولى عقل نیست.» عبارت «لیست بالعقل» نافى تساوى مطلق و مُثبِت تفاوت بین عقل و هوش (زیرکى) است و عبارت «شبیهةٌ بالعقل» نافى تباین مطلق و مُثبِت شباهت بین آن دو مىباشد. در المنجد «نَکر»، «نُکر»، «نَکراء» به معناى زیرکى و هوشیارى آمدهاند.81 از این روایت مىتوان چنین استنباط نمود که اگر نیروى ادراکى ـ شناختى انسان در خدمت حق و مسیر سعادت قرار بگیرد و انسان را به نیکى و خوبى دعوت کند، نامش «عقل» است، ولى اگر در خدمت باطل و مسیر شقاوت و بدى قرار بگیرد و انسان را به کارهاى زشت و ناپسند دعوت نماید، نامش «زیرکى و زرنگى» (هوش) مىباشد.
نتیجهگیرى نهایى
در باب مقایسه عقل از نگاه اسلامى و هوش از نگاه روانشناسى، نظر نهایى این است که عقل دینى و هوش شناختى دو مفهوم کاملاً مساوى نیستند، بلکه ضمن داشتن شباهتها، داراى تفاوتهایى نیز مىباشند. این دو مفهوم براساس نسب اربعه، عام و خاص مطلق به حساب مىآیند و عقل اخصّ از هوش است؛ یعنى هر جا عقل باشد هوش هم هست، ولى چنین نیست که هر جا هوش باشد عقل هم هست. نتیجه همه این توضیحات این است که هر انسان عاقلى باهوش هم است، ولى هر انسان باهوشى الزاما عاقل نیست، بلکه ممکن است عاقل باشد یا نباشد.
در اینجا براى نمونه به چند تفاوت اشاره مىشود:
1. تفاوت شمولى: عقل شامل انواع هوش (شناختى، هیجانى، معنوى، و اخلاقى) مىشود، در حالى که هوش شناختى چنین شمولى را ندارد.82
2. تفاوت در ضمانت کمال و سعادت: عقل اگر باشد، حتما تضمینکننده سعادت و کمال انسان است، ولى هوش الزاما چنین خاصیتى را ندارد و ممکن است موجب سعادت باشد یا نباشد و حتى در مواردى موجب شقاوت و بدبختى نیز بگردد.
3. تفاوت در قضاوت اخلاقى ارزشى: درک هوشى و به تبع آن، حکم هوش، الزاما با قضاوت اخلاقى ارزشى همراه نیست، ولى درک عقلى و حکم عقلى الزاما با قضاوت اخلاقى ارزشى همراه است. به عبارت دیگر، هوش روابط بین پدیدهها را درک مىکند، در حالى که با خوب و بد آن کار چندانى ندارد، ولى عقل ضمن درک این روابط، حتما خوب و بد آنها را نیز تشخیص مىدهد.
4. تفاوت در همراهى با صداقت و متانت: عقل زیرکى همراه با صداقت، متانت و امانت است، ولى هوش نوعى زیرکى و زرنگى است که الزاما با صداقت، متانت و امانت همراه نیست.
5. تفاوت در توجه به حد و مرزهاى اخلاقى و معنوى: در عقل و عقلورزى به حد و مرزهاى اخلاقى، معنوى و ارزشى توجه مىشود و معمولاً این حدود رعایت نیز مىشوند، در حالى که در هوش الزاما چنین نیست.
6. تفاوت درآمیختگى با شجاعت و جوانمردى: عقل همواره با شجاعت و جوانمردى آمیخته است، ولى هوش ممکن است در همه جا با شهامت، شجاعت و جوانمردى همراه نباشد و بلکه در ضدیت با آنها قرار بگیرد.
7. تفاوت در همراهى با خدعه و نیرنگ: هوش نوعى زیرکى همراه با خدعه و نیرنگ است، ولى در عقل و حکم عقلى هیچگونه خدعه و نیرنگى به چشم نمىخورد، مگر در مصاف با دشمنان حق و دین.
8. تفاوت در طرفدارى و وفادارى به حق و عدالت: عقل همه جا طرفدار حق و عدالت و وفادار به آن است، در حالى که هوش در مواردى طرفدار باطل و حامى بىعدالتى است. هر انسان عاقلى، به حق توجه دارد و از آن تبعیت مىکند، ولى ممکن است آدم باهوش، گریز از حق را زرنگى و افتخار نیز به حساب آورد.
9. تفاوت در جایگاه و موقعیت: هر جا که عقل باشد هوش نیز وجود دارد، ولى چنین نیست که هر جا هوش باشد الزاما عقل هم باشد. به عبارت دیگر، هر انسان عاقلى باهوش هم است، ولى چنین نیست که هر انسان باهوشى حتما عاقل هم باشد.
10. تفاوت در آزادى عمل: از آنرو که حکم عقل همواره آمیخته با اخلاق، ارزش، حق، عدالت، صداقت و شهامت است، انسان عاقل به خود اجازه انجام هر کارى را نمىدهد؛ درست مثل امیرالمؤمنین علیهالسلام که عاقلترین و باهوشترین افراد است، ولى اجازه انجام هر کارى را به خود نمىدهد، بلکه خود را در چهارچوبى از حق و عدالت که مورد پسند خداوند باشد، محدود مىنماید. ولى انسان باهوش ممکن است که اجازه انجام هر کارى را به خود بدهد و خود را در انجام هر کار زشت و زیبا یا خوب و بد و یا حق و باطلى مجاز بداند؛ درست مثل معاویه، عمروعاص و امثال آن دو، که به ظاهر از زیرکترین و باهوشترین افراد به حساب مىآیند، ولى خود را براى انجام هر کارى یله و رها مىدانند.
11. تفاوت در نور بودن: روایات ما از عقل تعبیر به نور و روشنایى مىکنند، در حالى که در مورد هوش چنین تعبیرى به چشم نمىخورد.
12. تفاوت در تام و همهجانبه بودن ادراک (تفاوت در وسعت ادراک): فهم و ادراک عقل، تام، تمام و همهجانبه است و علاوه بر تشخیص و شناخت خود پدیده، خوب و بد آن را نیز تشخیص مىدهد، ولى فهم و ادراک هوش تام و تمام نیست و فقط مربوط به شناخت خود پدیده و روابط بین پدیدههاست.
13. تفاوت در ارتکاب جرایم: آدم عاقل گناه نمىکند، مرتکب جرم نمىشود، فریب هم نمىدهد و به عبارت عامیانه، زرنگبازى درنمىآورد، در حالى که آدم باهوش ممکن است نه تنها خلاف، جرم، زرنگبازى و نیرنگ را بد نداند، بلکه آنها را خوب دانسته و افتخار نیز به حساب آورد.
14. تفاوت در رتبه و ارزش: هوش ممکن است جنبه زمینى، مادى و خودبنیادى داشته باشد، اما عقل عمدتا جنبه معنوى، آسمانى و ماورایى دارد. از اینرو، بیشتر روایات از عقل تعبیر به نور و روشنایى و حجت باطن مىکنند.
15. تفاوت در ارتباط با خودپرستى و هواى نفس: هوش قدرت درک و فهم است که گاهى اوقات در خدمت هواى نفس و خودپرستى و خودمحورى قرار مىگیرد، ولى عقل همواره در خدمت صفاى نفس و طهارت باطن است و این همان عقلى است که به کمک آن، خداوند عبادت مىشود و بهشت نیز به دست مىآید.
16. تفاوت دانش و دانایى: شاید بتوان گفت که هوش همان دانش است و عقل همان دانایى. دانش را معمولاً خود انسان کسب مىنماید، ولى دانایى را معمولاً خداوند عطا مىکند. به صورت طبیعى و منطقى، هرجا که دانایى باشد دانش هم هست، اما مواردى وجود دارد که دانش هست، ولى از دانایى خبرى نیست؛ مثل کسى که دکتراى اقتصاد دارد، ولى قادر به مدیریت خانه خودش هم نیست و یا مثل کسى که دکتراى روانشناسى تربیتى دارد، ولى توان اداره مطلوب یک کلاس 5 نفره را ندارد.
17. تفاوت در بازدارندگى و ایجاد مصونیت روانى: هوش درک مىکند، عقل هم درک مىکند؛ ولى هوش عامل بازدارندگى نیست، عامل حقجویى نیست و در آن کنترلى نیز وجود ندارد. در صورتى که عقل، هم عامل بازدارنده است، هم عامل حقجویى و هم عامل کنترل و هدایت. به عبارت دیگر، هوش مصونیت اخلاقى روانى نمىآورد، ولى عقل مىآورد. به نحوى دیگر، مىتوان گفت: هوش فقط بار شناختى دارد، ولى عقل هم بار شناختى دارد و هم بار اخلاقى ـ شخصیتى.
18. تفاوت در ابعاد: هوش صرفا بعد شناختى دارد، ولى عقل علاوه بر بعد شناختى، داراى بعد انگیزشى و کنشى (گرایش و التزام نسبت به خوبىها، اصول و ارزشها) نیز مىباشد.
19. تفاوت در معیار بودن: عقل معیار تکلیف شرعى است، ولى هوش معیار آن به حساب نمىآید؛ چون هوش لازم در کودکان وجود دارد، ولى با این حال، از نظر شرعى مکلف نیستند؛ چراکه از عقل لازم و کافى برخوردار نمىباشند. بنابراین، همین که شارع مقدس عقل را معیار تکلیف قرار داده است نه هوش را، نشانگر این است که عقل و هوش با هم متفاوتند، وگرنه مىبایست کودکان نیز مثل بزرگسالان مکلف باشند.
··· منابع
- ـ نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتى، تهران، اوج علم، 1380.
- ـ آلان، کار، روانشناسى مثبت، ترجمه حسن پاشاشریفى و جعفر نجفى زند، تهران، سخن، 1385.
- ـ اتکینسون، ریتال ال. و همکاران، زمینه روانشناسى، ترجمه محمدنقى براهنى و دیگران، چ دهم، تهران، رشد، 1381.
- ـ احدى، حسن و شکوهالسادات بنىجمالى، علمالنفس از دیدگاه دانشمندان اسلامى و تطبیق آن با روانشناسى جدید، تهران، دانشگاه علّامه، 1371.
- ـ اسلامى، محسن، رابطه عقل و قلب در قرآن، پایاننامه کارشناسى ارشد الهیات و معارف، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1378.
- ـ افروز، غلامعلى و حیدرعلى هومن، روش تهیه آزمون هوش، چ دوم، تهران، دانشگاه تهران، 1380.
- ـ ایمانى، محسن، تربیت عقلانى، تهران، امیرکبیر، 1378.
- ـ پارسا، محمد، زمینه روانشناسى (روانشناسى عمومى)، تهران، بعثت، 1374.
- ـ پاشاشریفى، حسن، روانشناسى هوش و سنجش آن، تهران، دانشگاه پیام نور، 1374.
- ـ تمیمى آمدى، عبدالواحدبن محمد، غررالحکم و دررالکلم، بیروت، موسسة الاعلمى مطبوعات، 1407ق.
- ـ جعفرى، محمد، عقل و دین از منظر روشنفکران دینى معاصر، قم، صهباى یقین، 1386.
- ـ چورمقى، محسن، کارکردهاى عقل نظرى و عقل عملى، پایاننامه کارشناسى ارشد، رشته فلسفه، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1383.
- ـ دهخدا، علىاکبر، لغتنامه دهخدا، تهران، دانشگاه تهران، 1337.
- ـ سجادى، سیدجعفر، فرهنگ معارف اسلامى، چ چهارم، تهران، کومش، 1379.
- ـ سیف، علىاکبر، روانشناسى پرورشى، چ شانزدهم، تهران، آگاه، 1385.
- ـ شعبه حرّانى، حسنبن، تحفالعقول، بیروت، موسسة الاعلمى مطبوعات، 1394ق.
- ـ صدوق، محمدبن على، الخصال، قم، جامعه مدرسین، 1362.
- ـ علیدوست، ابوالقاسم، فقه و عقل، تهران، پزوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، 1381.
- ـ غفارى ساروى، حسین، عقل در آینه نقل، سارى، شوق، 1383.
- ـ فاخورى، حنا و خلیل الجر، تاریخ فلسفه در جهان اسلامى، ترجمه عبدالمحمد آیتى، چ سوم، تهران، زمان، 1367.
- ـ فارابى، ابونصر، آراء اهل المدینهالفاضله، ط. السابعة، بیروت، دارالمشرق، 1996م.
- ـ کلینى، محمدبن یعقوب، اصول کافى، ترجمه و شرح محمدباقر کمرهاى، تهران، اسوه، 1372.
- ـ گراث، گرى و مارنات، راهنماى سنجش روانى، ترجمه حسن پاشاشریفى و محمدرضا نیکخو، چ دوم، تهران، رشد، 1375.
- ـ گیج، ال. نیت و سى. دیوید برلاینر، روانشناسى تربیتى، ترجمه غلامرضا خوىنژاد و همکاران، مشهد، حکیم فردوسى، 1374.
- ـ مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، چ دوم، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1403ق.
- ـ محمدى رىشهرى، محمد، خردگرایى در قرآن و حدیث، ترجمه مهدى مهریزى، قم، دارالحدیث، 1378.
- ـ مطهّرى، مرتضى، تعلیم و تربیت در اسلام، چ بیستوششم، تهران، صدرا، 1374.
- ـ معلوف، لوئیس، المنجد، ترجمه مصطفى رحیمى اردستانى، تهران، صبا، 1377.
- ـ میردریکوندى، رحیم، مقایسه هوش، هوش هیجانى و عقل از دیدگاه روانشناسى و منابع اسلامى، پایاننامه کارشناسى ارشد، رشته روانشناسى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى، 1388.
- ـ هاشمیان، سیداحمد، علمالنفس از دیدگاه اندیشمندان اسلامى، چ دوم، تهران، دانشگاه پیام نور، 1375.
- - Alex, P. Linley and Joseph, Stephen, Positive Psychology in Practice, New Jersey and Canada, John Wiley and sons, 2004.
- - Hornby, Albert and et al, Oxford advanced learner's dictionary of Current English, London, Oxford University Press, 2005.
* استادیار گروه روانشناسى مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدسسره. دریافت: 30/1/90 ـ دریافت: 25/2/90.
- 1ـ غلامعلى افروز و حیدرعلى هومن، روش تهیه آزمون هوش، ص 9.
- 2ـ همان، ص 83و84.
- 3ـ حسین غفارى ساروى، عقل در آیینه نقل، ص 36.
- 4ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 1، ص 94، ح 19؛ ابنشعبه حرّانى، تحفالعقول، ص 54.
- 5ـ عبدالواحدبن محمد تمیمى آمدى، غررالحکم و دررالکلم، ج 2، ص 28، ح 12؛ محسن ایمانى، تربیت عقلانى، ص 13.
- 6ـ محمد محمدى رىشهرى، خردگرایى در قرآن و حدیث، ص 17و18.
-
7Esquirol.
-
8Galton.
-
9J.M. Cattell.
-
10Binet.
-
11Spearman.
-
12E. L. Thorndike.
- 13ـ اشاره به بخشى از چیزى که امروزه هوش هیجانى نامیده مىشود.
-
14Guilford.
-
15Structure of intelligence.
-
16processes.
-
17content.
-
18Products.
- 19ـ غلامعلى افروز و حیدرعلى هومن، همان، ص 19ـ26.
-
20Sternberg.
-
21Garddner.
- 22ـ سیروس عظیمى، اصول و روانشناسى عمومى، چ هفتم، تهران، مروى، 1348.
- 23ـ مان، ال. نرمان، اصول روانشناسى، ترجمه و اقتباس محمود ساعتچى، چ هفتم، تهران، امیرکبیر، 1363.
- 24ـ حسن احدى و شکوهالسادات بنىجمالى، علمالنفس از دیدگاه دانشمندان اسلامى و تطبیق آن با روانشناسى جدید، تهران، دانشگاه علّامه، 1371.
- 25ـ حسن پاشاشریفى، روانشناسى هوش و سنجش آن، تهران، دانشگاه پیام نور، 1373.
- 26ـ گیج، ال. نیت و برلاینر، سى. دیوید، روانشناسى تربیتى، ترجمه غلامرضا خوىنژاد و همکاران، مشهد، حکیم فردوسى، 1374.
- 27ـ محمدناصر بىریا و همکاران، روانشناسى رشد با نگرش به منابع اسلامى، تهران، سمت، 1375.
- 28ـ فریناز موحد، بررسى تطبیقى عقل و هوش در قلمرو روانشناسى و تعلیم و تربیت، پایاننامه کارشناسى ارشد، رشته روانشناسى تربیتى، تهران، دانشگاه آزاد اسلامى واحد تهران، 1374ـ1375.
- 29ـ حسن پاشاشریفى، نظریه و کاربرد آزمونهاى هوش و شخصیت، تهران، سخن، 1376.
- 30ـ مجید رشیدپور، رشد عقلى، چ سوم، تهران، انجمن اولیا و مربیان، 1378.
- 31ـ محسن ایمانى، تربیت عقلانى، تهران، امیرکبیر، 1378.
- 32ـ تقى ژالهفر، مبانى روانشناسى از دیدگاه مکتب اسلام، زنجان، نیکان کتاب، 1382.
- 33ـ آلان کار، روانشناسى مثبت، ترجمه حسن پاشاشریفى و جعفر نجفى زند، تهران، سخن، 1385.
-
34Alex.
-
354. P. Linley Alex and Stephen Joseph, Positive Psychology in Practice, New Jersey and Canada, John Wiley and sons, Inc, 2004.
-
36John Haugeland.
-
372. Ronald Kelements.
-
38J. Lance Rips.
-
39John Kekes.
-
40P. Linley Alex & Joseph Stephen.
-
41Ronald Barnet & Nicohlas Maxwel.
- 42ـ سیداحمد هاشمیان، علمالنفس از دیدگاه اندیشمندان اسلامى، چ دوم، تهران، دانشگاه پیام نور، 1375.
- 43ـ احمد غضنفرى، روانشناسى عمومى، اصفهان، مرکز فرهنگى شهید مدرس، 1380.
- 44ـ حسن پاشاشریفى، روانشناسى هوش و سنجش آن، ص 3، به نقل از: گرى گراث، مارنات، راهنماى سنجش روانى، ترجمه حسن پاشاشریفى و محمدرضا نیکخو.
- 45ـ محمد پارسا، زمینه روانشناسى روانشناسى عمومى، ص 51.
-
46J. C. Aggarwal.
- 47ـ ریتال ال. اتکینسون و همکاران، زمینه روانشناسى، ترجمه محمدنقى براهنى و دیگران، ص 47.
- 48ـ علىاکبر سیف، روانشناسى پرورشى، ص 322.
-
49L. M. Terman.
- 50ـ حسن احدى و شکوهالسادات بنىجمالى، همان، ص 86.
-
51Berliner & Gage.
- 52ـ ال. نیت گیج و سى. دیوید برلاینر، همان، ص 110.
- 53ـ حسین غفارى ساروى، همان، ص 1.
- 54ـ محمد جعفرى، عقل و دین از منظر روشنفکران دینى معاصر، ص 11.
- 55ـ لوییس معلوف، المنجد، ترجمه مصطفى رحیمى اردستانى، ص 727، ذیل مدخل «عقل».
- 56ـ علىاکبر دهخدا، لغتنامه، ذیل واژه «عقل».
- 57ـ محسن اسلامى، رابطه عقل و قلب در قرآن، ص 16ـ22.
- 58ـ محمد محمدى رىشهرى، همان، ص 18و19.
- 59ـ محسن ایمانى، همان، ص 20ـ22.
- 60ـ ابوالقاسم علیدوست، فقه و عقل، ص 29.
- 61ـ همان.
- 62ـ محمد محمدى رىشهرى، همان، ص 30.
- 63ـ همان.
- 64ـ همان.
- 65ـ محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ترجمه و شرح محمدباقر کمرهاى، ج 1، کتاب عقل و جهل، ح 3.
- 66ـ همان.
- 67ـ مرتضى مطهّرى، تعلیم و تربیت در اسلام، ص 67.
- 68ـ محمدباقر مجلسى، همان، ج 1، ماده عقل.
- 69ـ محسن اسلامى، همان، ص 43ـ45.
- 70ـ محسن ایمانى، همان، ص 66.
- 71ـ همان.
- 72ـ ر.ک: ابونصر فارابى، آراء اهل المدینهالفاضله، به نقل از: حنا الفاخورى و خلیل جر، تاریخ فلسفه در جهان اسلامى؛ سیدجعفر سجادى، فرهنگ معارف اسلامى.
- 73ـ محسن چورمقى، کارکردهاى عقل نظرى و عقل عملى، ص 16.
- 74ـ نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتى، حکمت 421.
- 75ـ رحیم میردریکوندى، مقایسه هوش، هوش هیجانى و عقل از دیدگاه روانشناسى و منابع اسلامى، ص 287.
-
76Albert Hornby & et al, Oxford Advanced Learner's Dictionary of Current English, p. 820 & 1369.
-
77Ibid.
- 78ـ محمدبن على صدوق، الخصال، ج 1، ب الثلاثه، ص 93، ح 40.
- 79ـ محمدبن یعقوب کلینى، همان، ح 12.
- 80ـ محمدبن یعقوب کلینى، همان، ج 1، ح 3.
- 81ـ لوییس معلوف، همان، ص 1177، ذیل واژه «نکر».
- 82ـ ر.ک: رحیم میردریکوندى، همان.