نگاهى به عرف در فقه و حقوق اسلامى بایسته ها و آسیب ها
Article data in English (انگلیسی)
معرفت سال بیستم ـ شماره 165 ـ شهریور 1390، 53ـ72
محمود رایگان*
چکیده
عرف، پدیدهاى نیست که با پیدایش اسلام کشف شده باشد، بلکه همان روش و سلوک مستمر میان مردم است که فقه و حقوق اسلام، در برخى موارد مُهر تأیید بر آن زده و بعضى را هم مردود دانسته است. با وجود این، از اسناد اصلى و کاربردى براى کشف مفاهیم و معانى، تلقّى مىشود.
عرف از ابزارهایى است که مجتهد براى استنباط حکم شرعى استفاده مىکند. نیز از پدیدههاى بحثبرانگیز و متغیر فقه و حقوق شیعه و اهل سنت است که باعث تحول و دگرگونى در برخى موضوعات احکام و قوانین جامعه مىشود. از اینرو، فقیه براى به دست آوردن حکم یک پدیده عرفى، باید مسائل و شرایط مستحدث اجتماع را مورد دقت قرار دهد تا پویایى فقه شیعه محفوظ بماند.
این مقاله با روش کتابخانهاى و مراجعه به کتب فقهى و حقوقى توانسته است مباحث مهم عرف را تجزیه و تحلیل کند و ضرورتهاى آن را بازگو نماید. در نهایت نیز یافته است که در بعضى موارد عرف با سیره و عادت اشتباه گرفته مىشود، اجتماع و عرف در هنگام افتاء کمتر مورد توجه قرار مىگیرد. برخى مصادیق عرفى باید توسط مراجع بیان شوند تا مکلف سرگردان نماند. عرف ابزار و از ادلّه استنباط است نه منبع استنباط.
کلیدواژهها: عرف، عادت، سیره عقلا، فقه، تغییر زمان، جامعه.
مقدّمه
روى آوردن انسانها به دین و محور قرار گرفتن آن در شئون زندگى اجتماعى و نیازهاى روزافزون و عرضه شدن آنها به فقه و به تبع آن، پدید آمدن مسائل نوپیدا، ضرورت خروج ار تنگناى فقه فردى و ورود به گستره فقه اجتماعى را بر ما معلوم مىکند. انسان در زندگى اجتماعى خود داراى رفتارها و روابطى است که بخش عظیمى از آنها زیر پوشش مقرّرات شریعت قرار گرفته است و به شکل عرف در آمده است.
«اراده خداوند» به عنوان اصل و اساس در همه قواعد و احکام است،1 نه «سلوک و روش مردم»؛ زیرا او تنها کسى است که از خیر و شر و مصلحت و مفسده بندگان، آگاهى کامل دارد و اوامر و دستوراتش در «قرآن کریم» گرد آمده است. مفسِّر و مبیّن قرآن، اهلبیت عصمت و طهارت علیهمالسلاممىباشند که ضمن شرح و تفسیر الفاظ آن، باید احکام و دستورات الهى آن را نیز براى مردم بازگو نمایند. در زمان غیبت نیز وظیفه فقیه جامعالشرایط است که این رسالت سنگین را به انجام برساند.2
این وظیفه، سنگین است، بخصوص زمانى که با تهاجم فرهنگى و استعمارى غرب در مناطق تحت سلطهشان، ارزشهاى والاى انسانى در لابهلاى چرخ هاى صنعتى، از بین مىروند. مثلاً، انگلستان با ورود به شبه قاره هند، به احیاى عادات قدیم آن منطقه ـ که بیش از هفت قرن به بوته فراموشى سپرده شده بود ـ پرداخت. فرانسوىها در شمال آفریقا، هلندىها در جزایر هند شرقى و... به همین رویه عمل کردند.3 در کشور ما نیز از قدیمالایام، به ویژه از زمان انقلاب اسلامى، با تهاجم فرهنگى غرب به مقدسات و احکام شریعت، اندیشههاى مادى و پوچ، همچون آزادى غربى، مردمسالارى غربى، جوابگو نبودن دین در عرصه اجتماع و تقویت نمودن اخلاق فردى، عرفانهاى کاذب، روابط نامشروع محرم و نامحرم و...، رواج داده شده و باعث پیدایش و شکل گرفتن برخى از عرفهاى نادرست گردیده است. براى نمونه، در جامعه کنونى ـ بخصوص در شهرهاى بزرگ ـ لباسى که مردم مىپوشند نسبت به گذشته تغییرات فراوانى کرده، پوششها متفاوت از قبل شده و شکل حجاب تغییر یافته است. مثلاً، ممکن است خانمى را مشاهده کنیم که داراى حجاب بسیار خوبى است، ولى دخترش پوششى دارد که با گذر زمان تغییر کرده و در عرف رواج یافته است؛ پوششى که مناسب با شرع مقدس اسلام نیست. شاید همین مثال عرفى شدنِ شریعت و احکام باشد.4
از اینرو، «مقتضیات عصر ایجاب مىکند که بسیارى از مسائل، مجددا مورد ارزیابى قرار گیرد و به ارزیابىهاى گذشته بسنده نشود و نظام حقوق و تکالیف خانوادگى [مسئله حجاب، بسیارى از مسائل اقتصادى، مسئله حقوق بشر و...] از جمله این سلسله مسائل است.»5
بنابراین، فقهاى شیعه همواره دغدغه خروج از دایره شریعت و لغزش به دایره عرف را داشتند، و با تجربه علمى و عملى، بنبستشکنى و راهگشایى را با دگرگونى در فقاهت و اجتهاد به دست آوردهاند. تا آنجا که معمار انقلاب اسلامى مىفرماید: «روحانیت تا در همه مسائل و مشکلات حضور فعال نداشته باشد، نمىتواند درک کند که اجتهاد مصطلح، براى اداره جامعه کافى نیست.»6 استاد مطهّرى نیز در خصوص تلاش علمى و عملى مراجع شیعه مىگوید: «مطالعه و تتبّع در کتب فقهیه، در دورهها و قرون مختلف رساند که تدریجا بر حسب احتیاجات مردم، مسائل جدیدى وارد فقه شده و فقها در مقام جوابگویى برآمدهاند و به همین جهت، تدریجا بر حجم فقه افزوده شد.»7
تاکنون در مورد عرف، از گذشته در لابهلاى کتب فقهى و اصولى مانند شرایعالاسلام، جواهرالکلام، عروهالوثقى، الروضهالبهیة، کفایهالاصول، فوائدالاصول، فرائدالاصول، مطارحالانظار، اصولالفقه و... مطرح بوده، اما در عصر حاضر به صورت جداگانه و مستقل از سایر ابواب فقه و اصول پا به عرصه بحث نهاده، در این زمینه کتابهایى با زبان عربى و فارسى تحت عنوان درآمدى بر عرف، العرف و العادة فى رأىالفقها، فقه و عرف، العرف الحجیته و اثره فى فقهالمعاملات المالیه عندالحنابله، نشرالعرف فى بناء بعضالاحکام، دراسة موضوع حول نظریهالعرف، همچنین مقالاتى با عنوانهاى متفاوتى مانند: العرف، عرف در مکتب فقهى صاحب جواهر، عرف از دیدگاه امام خمینى قدسسره، عرف و عادت در قانون مدنى، عرف و بناء عقلا، نقش عرف در فقه، نقش عرف در حقوق و... به نگارش درآمده است. و در کتابهاى حقوقى مانند: مقدّمه علم حقوق، دانشنامه حقوقى، نقش عرف در حقوق مدنى ایران، مبسوط در ترمینولوژى حقوق و... بیشتر به این موضوع پرداخته شده است.
این موضوع به جهت گستردگى و دامنه آن میان فقها و فقه حتى حقوق، از جنبههاى گوناگونى مىتواند مورد بررسى قرار گیرد و از مباحثى که جاى تحقیق و تأمّل دارد، حتى از نوآورىهاى این تحقیق مىباشد. ضرورتها و آسیبهایى است که از جانب عرف، دامنگیر فقه و حقوق شده، و کمتر مورد توجه قرار گرفته است.
آنچه که اهمیت دارد، تبیین حد و مرز عرف، واکاوى کاربردهاى ظریف آن و واضح ساختن برخى برداشتهاى ناصحیح از کاربرد آن در فقه و حقوق است و این کار میسر نیست، مگر با طرح مفاهیم بنیادین و کاربردى عرف، که در ضمن آن، به هدف خود، یعنى شناسایى ضرورتها و آسیبهاى پدیدآمده، نیز نایل مىآید.
سؤال اصلى پژوهش حاضر عبارت است از: آسیبها و ضرورتهاى عرف در عصر حاضر کدام است؟
سؤالهاى تحقیق حاضر عبارتند از: 1. ماهیت عرف و نقش آن در استنباط چیست؟ 2. رابطه عرف با عادت و سیره چگونه است؟ 3. جایگاه عرف در بین ادلّه چیست و آیا عرفهاى مستحدث حجّیت دارند؟
در این مقاله، ابتدا تعریف و کلیاتى در مورد عرف ارائه، سپس رابطه آن با عادت و سیره سنجیده شده، پس از آن به کاربرد عرف در شریعت پرداخته، و در پایان برخى مباحث پیچیده عرف را تبیین کرده است.
1. عرف و آمیختن آن با عادت و سیره
تعریف عرف
واژههاى عرفان، معروف، معرفت و متعارف، از عرف گرفته شده و معناى نزدیک با آن دارند. عرف در لغت به معناى آرامش و سکون،8 فعل پسندیده از ناحیه عقل یا شرع،9 یا خوى و عادت10 شناساندهشده است.
عرف در قرآن کریم دو بار11 و معروف نیز سى و نه مرتبه12 به کار رفته است و در تمام این کاربردها به معناى اعمال شناختهشده و نیکو، که نزد مردم جامعه رواج یافته است،13 مىباشد.
در گفتار معصومان علیهمالسلام نیز این کلمه سه کاربرد داشته که در دو مورد به معناى «معروف و امر پسندیده»14 و در مورد سوم به معناى «یال»15 آمده است.16
عرف در اصطلاح: شارع براى عرف، تعریفى بیان نکرده است، بلکه تعریف این واژه، به خود عرف وانهاده شده است.17 اما در میان علماى شیعه و سنى، تعریفهاى گوناگونى ارائه گردیده18 که برترین آن عبارت است از: «روش و شیوه مستمر عملى یا گفتارى که در میان همه یا بیشتر مردم، یا قوم یا گروه خاصى شناختهشده و مرسوم باشد.»19برخىعرفراشامل«مرتکزاتذهنى»نیزدانستهاند.20
پیدایش هر پدیدهاى وابسته به عناصر و شرایطى است که عرف نیز از این قاعده مستثنا نیست. از اینرو، عناصر و منشأ آن عبارتند از: «عمومیت و تکرار عمل یا گفتار معین،21 الزامآور بودن و داشتن منشأ عقلانى.»22
به متون و مسائل فقهى که رجوع مىکنیم، واژه «عادت» در کنار «عرف» زیاد به چشم مىخورد و در بسیارى از موارد، بخصوص در بین قدما، این واژه کاربرد فراوانى پیش از عرف داشته است.23 اما این اختلاط، باعث عدم انفکاک، و مساوى پنداشتن این دو واژه از یکدیگر شده است. حال آنکه افتراق این دو ـ چه از حیث لغت و چه در اصطلاح ـ اجتنابناپذیر است.
تعریف عادت
در نگاه اول، به علت استعمال فراوان واژه عادت در بین مردم، این لفظ نیاز به تعریف ندارد. اما چندان خالى از ابهام هم نیست.
عادت در لغت: لغتشناسان با اندکى اختلاف، «عادت» را به «رجوع به شىء بعد از برگشتن از آن»24 و «تکرار کردن چیزى دائما یا غالبا بر یک روش، بدون علاقه عقلى»25 یا «خوى و کارى که انسان به آن خو بگیرد و در وقت معین انجام بدهد»26 تعریف کردهاند. البته این معانى، همه براى عادت صحیح هستند؛ زیرا اگر دقت کنیم کاربرد عادت در زبان مردم به همین معانى اشاره دارد.
عادت در اصطلاح: براى عادت تعریفهاى متعددى ارائه شده است، اما شاید بهترین تعریف براى عادت این باشد: «العاده ما استمروا علیه و عادوا الیه مره بعد اخرى»؛27 عادت چیزى است که بر انجام آن استمرار داشته باشند و پى در پى به آن برگشت کنند. به عبارت دیگر، عادت، به روشى گفته مىشود که فرد یا گروهى بدان خو گرفته و آن را تکرار مىنماید.28
برخى «علاقه عقلى» را در عادت دخیل مىدانند.29 ولى عادت نیاز به قبول کردن و پذیرش از جانب عقل ندارد؛ زیرا در شکل گرفتن یک شىء تکرارى در وجود انسان، غالبا به فکر و عقل احتیاجى نیست. مثلاً، انسانها بسیارى از اوقات طبق عادت کارهایى انجام مىدهند که اصلاً جایى براى فکر و عقل متصور نیست. براى مثال، هر شخص در هر روز دکمههاى لباس خود را مىبندد، اما اگر از او بپرسیم که لباس شما چند دکمه دارد، نمىتواند جواب بدهد؛ چون در این کار او، عقل و فکر دخیل نبوده است.
رابطه عرف و عادت
در ابتداى بحث از رابطه عرف و عادت سخن به میان آمد. حال باید دید واقعا بین عرف و عادت چه ارتباطى وجود دارد؛ تا اگر یکسان بودند با هم استعمال شوند و اگر تفاوت دارند بین این دو خلط نکرد. در مورد رابطه عرف و عادت دیدگاههاى متفاوتى (مانند تساوى،30 عموم مطلق31 و ...) از سوى علما ارائه شده است که در ذیل، به اختصار بدان اشاره مىشود:
عرف و عادت اصطلاحى برگرفته از قرآن و حدیث نیست، بلکه واژههایى هستند که با گذشت زمان در کتب فقهى و اصولى جا گشوده و داراى تعریف شدهاند. از اینرو، اختلافهایى بین این دو پدیدار گشته است که نه مىتوان آن دو را یکسان دانست و نه مىتوان وابستگى آنها را انکار کرد. بنابراین، در بیان رابطه این دو، مىتوان گفت: «عموم و خصوص من وجه»32 پنداشتن آنها نیکو مىباشد؛ با این دلیل که وجه افتراق عرف از عادت، جنبه «الزامآور بودن عرف»33 و «فردى بودن عادت»34 است و «تکرار و استمرار» که در هر دو پدیده وجود دارد، وجه اجتماع آن دو مىباشد. حاصل کلام این است که بین عرف و عادت تفاوت وجود دارد و شایسته نیست که بین این دو خلط شود.
آمیختن عرف و سیره عقلا
از دیگر واژههایى که در کنار عرف ذکر مىشود و در بسیارى از متون فقهى ـ اصولى و حقوقى، هممعناى با عرف بیان مىشود، سیره عقلاست35 که منظور از آن، استمرار عادت مردم و بناى عملى آنها بر فعل یا ترک چیزى است.36 در خصوص رابطه عرف و سیره، جنجالى بس فراوان است. برخى بر تساوى،37 بعضى بر عموم مطلق،38 و برخى نیز به عام و خاص من وجه بودن39 نظر دارند.
اکنون به صورت خلاصه به بررسى ارتباط میان این دو واژه مىپردازیم. نسبت تساوى بین این دو نیست؛ چراکه در این صورت، هرکدام باید بتواند به جاى دیگرى استفاده شود؛ زیرا دو شىء مساوى کاربردى یکسان دارند و حال آنکه در این مورد چنین نیست. در مفهوم عرف، توسعه است که شامل فهم، بنا و داورى مىشود، ولى مفهوم بناى عقلا منحصر در بنا و سلوک است.40 داورى با روش و سلوک متفاوت است و نمىتوانند به جاى هم به کار برده شوند.
از طرفى، رابطه «عموم و خصوص مطلق» بین این دو نیست؛ چون که هیچکدام از دیگرى اعم نیست و اعم دانستن هر کدام ترجیح بلا مرجح و محتاج دلیل است.
به نظر مىرسد که دیدگاه «عموم من وجه» داراى قوت بیشترى است؛ چراکه وجه افتراق و اجتماع آن دو را چنین بیان داشتهاند: «عادات و بناهاى مردم تا وقتى که شکل قانون به خود نگرفته است، هم عرف است و هم بناى عقلا. فهم نوع مردم از یک دلیل، عرف است بدون اینکه بناى عقلا بر آن صادق باشد. بناى مشروع و مجعول، چون کفایت معاطاه در معاملات، بناى عقلاست. در حالى که پس از اقرار و اعتبار این کفایت، نباید نام عرف بر آن نهاد.»41
اکنون با روشن شدن جایگاه این دو، ضرورى است که علما، مباحث، حدود و مصادیق هر دو پدیده را به صورت تخصصى و جدا از یکدیگر تحلیل و تبیین کنند، تا اختلاط مذکور برطرف شود.
2. نقش عرف در استنباط احکام
عرف تنها به مرحله عمل اختصاص ندارد، بلکه عرصه گفتار را نیز شامل مىشود. مرجعیت عرف در تفسیر مفاهیم و مفردات الفاظ غیرقابل انکار است.42 شارع به عنوان یک متکلم حکیم و دانا، همانند سایر افراد عرف است و از افراد عرف شمرده مىشود. از اینرو، هنگامى که بخواهد با عرف تکلم کند باید همانند آنها محاوره و سخن بگوید؛43 زیرا عقل حکم مىکند که هر قانونگذارى، در رساندن و تفهیم قانون به شهروندان و مخاطبان آن قانون، باید به قواعد و اصول رایج میان مخاطبان و مردم پایبند، و به عرف و روش آنها در محاوره مقید باشد و اگر روش یا شیوه خاصى براى مفاهمه دارد، باید آن را به عرف یادآورى نماید. حال که شارع روش خاصى بیان نکرده، پس معلوم مىشود که روش او در مباحث و مفاهیم لفظى، همانند عرف است.44 با این بیان، فهم و نقش عرف در کشف الفاظ و مفاهیم شرعى روشن است. در ذیل، به نمونههایى از این موارد اشاره مىشود:
نقش عرف در تشخیص موضوع یا مصداق
امام خمینى قدسسره در پاسخ به تلگراف آیتاللّه گلپایگانى که ظاهرا از وضع قوانین و برخى از امتیازات مجلس شوراى اسلامى اظهار نگرانى نموده بود، مىفرماید: «تلگرافى محترم مبنى بر نگرانى جنابعالى در اختیاراتى که به مجلس داده شده، واصل؛ اختیارات مذکور تشخیص موضوع است که در عرف و شرع به عهده عرف است و مجلس نماینده عرف، و نمایندگان خود از عرف هستند.»45
با این توضیح مطلب را پى مىگیریم که موضوعات احکام، یا شرعى هستند و یا عرفى. تبیین و تعریف موضوعات شرعى بر عهده شارع است؛46 مانند «مسافر»، که شارع آن را بیان کرده است. اما در موضوعات عرفى، این عرف است که در حدود موضوع (مانند: حریم، مؤونه، عیال، حرز، لقطه، اماء، صعید)، در تحقق موضوع (مانند: تصرف در ملک غیر)، و در تغییر موضوع حکم شرعى47 (مانند: مالیت داشتن و نداشتن چیزى؛ مثل خون انسان) ورود پیدا مىکند.48
شکى نیست که تبیین موضوعات شرعى، بر عهده شرع و شارع است، اما موضوعاتى که مخترع آن شرع نباشد، تشخیص مفاهیم و تعیین مصادیقش به عهده عرف است. از اینرو، بر فقیه لازم است براى تشخیص و تحدید آنها به عرف متخصص مراجعه کند تا در فهم آن مفاهیم دچار لغزش و اشتباه نگردد.49 امروزه با گسترش دامنه علوم، موضوعات عرفى را با مراجعه کردن به شخص عالم و متخصص به آن، بهتر مىتوان شناخت. و همین نکته موجب پیدایش تقسیمِ عرف به «کارشناس» و «غیرکارشناس» مىشود. براى مثال، در علوم و مسائل پزشکى، جاى عرف ناآشنا به آن موضوعات و مسائل نیست، بلکه عرف پزشکان آشنا، باید حکمِ موضوع و مسئله مورد بحث را بیان نمایند و سایر مردم نیز باید به آنها رجوع کنند.
سؤال: در مواردى که مواد مخدر جنبه درمانى پیدا کند، استفاده از آن چه حکمى دارد؟
در پاسخ به این سؤال، همه مراجع مىفرمایند: اگر بر اساس تشخیص پزشک متخصص و مورد اطمینان، استفاده از مواد مخدر، تنها راه درمان محسوب شود (به مقدار ضرورت) اشکال ندارد.50
در این مسئله، عرف پزشکى تشخیص مىدهد که مواد مخدر جنبه درمانى دارد یا خیر، و هر چه او بگوید حجت است. البته این مسئله باید مورد وثوق نیز باشد. این نوع واگذارى را، «عرف کارشناس» مىگویند یا به عبارت دیگر، «رجوع به نظر و داورى متخصص عالم و آگاه به مسئله را، عرف کارشناس و رجوع به غیر عالم و غیر متخصص را عرف غیرکارشناس گویند.»51
در نتیجه، ضرورى به نظر مىرسد فقیه به گونهاى باشد که در حوزههاى مختلف علوم به نظر کارشناسان در آن زمینه رجوع کند؛ مثلاً، در مسائل اقتصادى، پزشکى، هستهاى، فنى، کشاورزى، زیستى و...، براى بیان کردن حکم یکى از این مسائل، به نظر متخصص آن رشته رجوع کند و این باعث مىشود که با آگاهى بیشتر بتواند فتوا دهد.
نقش عرف در تغییر موضوع یا حکم
حکم شرعى تابع موضوع است؛ بین آنها دو رابطه سببى و مسببى برقرار است، به گونهاى که اگر موضوع، تغییر یافت حکم نیز تغییر مىکند. گاهى تغییر موضوع به تغییر و تحول در عرف جامعه و مقتضیات زمان بستگى دارد. گواه بر مدعاى ما، کلام شهید اول است که مىفرماید: «یجوز تغیر الاحکام بتغیر العادت.»52 از اینرو، وقتى عرف باعث دگرگونى و تغییر موضوع شد، حکم آن موضوع هم دچار تغییر و دگرگونى مىشود.
البته مصادر اولیه اسلام، جاودان و نامتغیرند و با دگرگونى احوال و شرایط، تغییرى در آنها پیش نمىآید. آنچه که قابلیت تحول و دگرگونى دارد، ابزار و نیازهایى است که این مصادر را در جامعه پیاده و عمل مىکند.53 مثلاً، پیش از عصر ماشین، عرف در تجارت و خرید و فروش، قیدها و شرطهایى را لازم مىدانسته که با زیاد شدن تولید و تکامل وسایل نقلیه و گسترش دایره تجارت و ابزار آن در خشکى و دریا، آن قیود و شرایط، نزد عرف اعتبار ندارد و مراعات نمىگردد. ولى امروز، تاجر شرقى از شرق به وسیله تلفن یا تلگراف، جنس را از بازرگان غربى مىخرد، معامله هم تمام شمرده مىشود، با اینکه ثمن و مثمن، جنس و بهاى آن تسلیم خریدار و فروشنده نگردیده است. سپس همین تاجر، بدون تحویل گرفتن جنس، آن را به تاجر دیگرى مىفروشد. در این مورد، چون ملاک عرف است، شرع نیز شروطى را که قبلاً لازم مىشمرد، معتبر نمىداند و فروشنده و خریدار را به انجام تعهداتشان ملزم مىکند. اتاق بازرگانى نیز، آن دو را ملزم به تعهّداتشان مىنماید.54
براین اساس، مورد اتّکاى شرع، عرفى است که با تغییر زمان، دگرگون شده است؛ زیرا شرع به چگونگى ابزار و وسایل تجارت ـ هرگونه که باشد ـ کارى ندارد. البته تا جایى که حلالى را حرام و حرامى را حلال نکنند؛ چراکه: «حلال محّمد حلال الى یوم القیامه وحرامه حرام الى یوم القیامه.»55
از مسائل دیگرى که با گسترش ارتباطات و جوامع دستخوش تغییر شده است، بحث حریم و مصادیق آن است؛ مانند: حریم دریا و دریاچه، حریم خطوط انتقال برق، حریم لوله انتقال نفت و گاز، حریم راهآهن، حریم مرزى و هوایى، و حریم فضایى. بسیارى از این مصادیق با تعریف حریم سنتى سازگارى ندارد. این ناسازگارى بیشتر بدان دلیل است که حریم به معناى سنتى بر تعیین اندازهها و مقدارهاى معینى تکیه مىکند.56 ولى امروزه مصادیق متنوع و گوناگونى پدید آمده است که فقیه باید نسبت به آنها دقت و تأمّل داشته باشد.
تغییر پولهاى رایج، حدوث مالیت براى چیزى که قبلاً مالیت نداشته و به سبب انتفاع از آن در بعضى امور، مالیت پیدا کرده است و نیز تغییر کیلى به وزنى و بعکس، از این قبیل موارد به شمار مىروند.57
براى مثال، اسلام در قرآن کریم به حرمت ربا حکم کرده است.58 موضوع حکم به حرمت ربا نیز مکیل و موزون بودن اشیاست؛ چنانکه امام صادق علیهالسلام مىفرمایند: «ربا واقع نمىشود، مگر در اشیایى که کیل کردنى یا وزن کردنى باشند.»59
حال، مکیل یا موزون بودن را عرف مشخص مىکند و از آنرو که عرف مردم در شرایط زمانى و مکانى مختلف، تفاوت دارد، عرف متکلم با عرف مخاطب دچار اختلاف مىشود. مثلاً، در یک منطقه، فروش تخم مرغ، عددى صورت مىپذیرد و در منطقهاى دیگر آن را وزن مىکنند.60 از اینرو، وقتى از امام علیهالسلام سؤال مىشود که آیا جایز است یک گوسفند را در برابر دو گوسفند و یک تخم مرغ را در برابر دو تخم مرغ معامله کرد، حضرت مىفرمایند: مادامى که کیل و وزنى نباشد، اشکال ندارد.61
فایده سخن آنجا آشکار مىگردد که اگر به صورت وزنى فروخته شود، و زیادتر بگیرد، موضوع حکم به حرمت ربا است و اگر به صورت عددى بفروشد و زیادتر بگیرد، موضوع حکم به حلیت بیع مىشود.
3. جایگاه عرف در شرع
جایگاه عرف در بین ادلّه
یکى از آسیبهایى که دامنگیر اجتهاد شده این است که آنچه فقیه بدان تمسک مىجوید بسیار اندک است. مثلاً، فقیهان، آیاتالاحکام را پانصد، و برخى کمتر شماره مىکنند. این تعداد، بسیارمحدودواندک است.62 اصولیان وقتى براى ضرورت و فایده علم رجال استدلال مىکنند، تأکید مىورزند که تکیهگاه اکثراحکام،روایات مىباشد.63 در حالى که با نگاهى گسترده، تمامى آیات قرآن مىتواند منبع استنباط باشد و آیاتالاحکام به شمار آید.64
عرف یکى از ادلّه استنباط در فقه و حقوق اسلام است که باید جایگاه آن، به طور شایسته در کتب فقهى و اصولى نمایان گردد. با مراجعه به متون فقهى و اصولى، این نکته آشکار مىگردد که اصولیان و فقیهان در موارد متعددى عرف را واسطه کشف قواعد اصولى یا فقهى دانستهاند، اما چون عرف را به عنوان یک سند مستقل قبول نداشتهاند، آن را به تقریر معصوم علیهالسلام ارجاع مىدادند.65 عرف، ممکن است «منبع»66 و سرچشمه شریعت نباشد، اما مىتوان آن را به عنوان «سند و دلیل»67 کشف احکام قرار داد و جایگاه آن را در کنار سایر ادلّه علم اصول تثبیت کرد؛ زیرا علم اصول را به «علمى که از قواعدى بحث مىکند، که نتیجه آن در طریق استنباط حکم شرعى واقع مىشود»68 تعریف مىکنند. پس عرف هم قاعدهاى است که با کمک آن مىتوان دهها حکم شرعى را استنباط کرد. برخى از علما، علم اصول را «ادلّه اربعه بما هى ادلّه»69 مىدانند و برخى دیگر، بخصوص معاصران، آن را «هر دلیلى که بتوان با آن حکم شرعى را استنباط کرد»70 برمىشمرند. طبق این نظریه، عرف نیز یکى از ادلّه استنباط در علم اصول است.
اما در چگونگى استنباط به وسیله آن، نزد شیعه، سه دیدگاه یا کاربرد ذکر شده است که برخى به طور مستقل حجّیت دارند و برخى تحت عنوان «سنت» قرار مىگیرند؛ زیرا احتیاج به امضاى شارع و یا عدم ردع وى دارد. در ذیل، به این سه کاربرد اشاره مىشود:
1. گاهى عرف، موضوع حکم شرعى را تبیین مىنماید؛ مثل تبیین معناى لفظ «صعید» در آیه «فَتَیَمَّمُواْ صَعِیدا طَیِّبا.» (نساء: 43)
در این کاربرد، عرف به طور مستقل حجّیت دارد، و مستقیما مورد استدلال قرار مىگیرد.
2. گاهى عرف، براى تنقیح ـ روشن ساختن ـ ظهور الفاظ به کار مىرود؛ مانند کشف مراد متکلم، اعم از شارع و غیرشارع. این کاربرد از عرف در ابواب مختلفى از فقه، مثل اقرار، وصیت، وقف و...، داراى ثمره است.
3. گاهى عرف، سبب استنباط حکم شرعى مىگردد و این در مواردى است که در مسئله نصى وجود نداشته باشد؛ مانند حکم به شرعى بودن عقد استصناع که از عقود عرفى است.
حجّیت در دو مورد اخیر به استمرار عرف تا زمان معصوم علیهالسلامبستگى دارد. اما در مورد اول، علاوه بر آن، به امضا و یا عدم ردع ایشان نیز نیاز دارد و در حقیقت، تحت عنوان حجّیت سنت قرار مىگیرد.71
برخى مرز کارایى عرف را ذکر کرده و چنین مىنویسند: «از اشتباهات آشکار برخى نوشتهها یکى دانستن "کارایى استقلالى عرف" با "کارایى ابزارى عرف" است. در کارایى اول، عرف منبع کشف و استنباط حکم است، همانگونه که قرآن و سنت و عقل منبعاند، در حالى که در کارایى دوم، عرف، وسیلهاى است در خدمت سایر ادلّه و خود ـ بذاته ـ مرجعیتى ندارد؛ نظیر مراجعه به عرف در فهم قرآن و حدیث و تبیین قراردادها و ابهاماتى که در معاملات وجود دارد... لکن در بسیارى از گفتهها و نوشتهها در بحث از مرجعیت و دلیل استقلالى عرف، بدون تفکیک سخن از عرف ابزارى به میان مىآید و براى منبع بودن عرف نمونههایى ارائه مىشود که عرف در آن موارد کارایى آلى دارد... نتیجه سخن فوق این است که کاربرد فراوان عرف را نباید دلیل بر این دانست که عرف از منابع استنباط حکم است و از این که عنوان "عرف" در کنار ادلّه چهارگانه نیامده گلایه کرد.»72
بررسى اعتبار عرفهاى مستحدث73
عرف در هر زمان و مکانى تنوع و تغییر دارد. در واقع، زمان و مکان ظرف عرف هستند و در تحقق مصادیق متعدد و جدید براى عرف تأثیرگذارند. عرف در داخل اینها نمود پیدا مىکند و زمان نیز قابل تغییر و دگرگونى است و هیچ ثباتى ندارد و در اصطلاح «متصرم الوجود» است، اما تغییر زمان ذاتى است و تغییر عرف وابسته به گذر زمان است.
با گذر زمان، ممکن است در شریعت دو اتفاق بیفتد:
اول. بعضى احکام کارایى خود را از دست بدهند و در جامعه موضوعیت نداشته باشند. شاهد بر این ادعا، کلام آیتاللّه سبحانى است که در این زمینه مىفرماید:
ممکن است آفتى دیگر نیز به فقه برسد و آن، از بین رفتن جنبههاى کاربردى در فقه است، تا به صورت بازى فکرى و تمرین درآید. در فقه اسلامى گاه مسائلى یافت مىشود که ممکن است در طول یک قرن یک بار اتفاق نیفتد. با آنکه مسائلى اینچنین تنها ورزش فکرى است، لیکن از آنرو که ارتباطى با زندگى انسان ندارد، صرف وقت در آنها، فقه را از حالت پویا و زنده به عالم خیال مىبرد. مثلاً، مسائل مربوط به بردهدارى که با عنوان «اماء و عبید» در فقه شناخته مىشود، قرنهاى پیشین موردنیاز بوده، لکن امروز هیچ مصداقى در خارج ندارد.74
در این صورت چون موضوع اینگونه احکام، از بین رفته است نیاز به بحث ندارد.
دوم. با تغییر و پیشرفت جوامع و عرف، موضوعات جدیدى آشکار گردد. اگرچه این موضوعات عرفى، ظرف احکام شریعت هستند، اما خود آنها از شریعت ناشى نشدهاند، بلکه محصول روابط متقابل انسانها در زندگى اجتماعى خود هستند. ضرورتهاى زندگى جمعى این رفتارها و پیوندها را آفریده است و شریعت فقط با احکام و رفتار خود، آنها را تصحیح کرده و در جهت مشخصى هدایت مىکند.
براى این مورد دو فرضیه قابل تصور است:
1. موضوع75 یا اجزاى آن به گونهاى تغییر کند که موجب تبدیل حکم شود؛ مانند اینکه خون انسان در زمان گذشته به عنوان چیزى که منفعت عقلایى ندارد و از اعیان نجسه است، مطرح بوده، از اینرو، فقها خرید و فروش آن را جایز نمىدانستند.76 اما چون امروزه، خون براى خوردن خرید و فروش نمىشود، بلکه براى تزریق به بدن بیماران و نجات جان آنان به کار مىرود و این یک نوع استفاده عقلایى و با اهمیتى است که قابل مقایسه با نوع استفادهاى که در گذشته از خون مىشده، نیست. بنابراین، به جواز خرید و فروش آن فتوا داده مىشود.77
2. به وجود آمدن نیازها و ضرورتهاى جدیدى که در زمانهاى گذشته به عنوان نیاز و ضرورتى اجتماعى مطرح نبودهاند، اما اکنون یا در زمانهاى آینده، به تدریج به عنوان امرى ضرورى، مورد نیاز جامعه بشرى است. براى نمونه، مىتوان به موضوع «پول» اشاره کرد. پول یک پدیده اجتماعى است که به منظور آسان کردن روابط اقتصادى بین مردم، به وجود آمد. شریعت هم که هدایت اجتماعى انسان را عهدهدار است، این پدیده اجتماعى (پول) را مشمول مقرّرات خود قرار داد و بدین ترتیب، پول به عنوان یک «موضوع» در فقه نیز حضور یافت. در زمان نزول شریعت، پول ماهیت و کارکرد ویژهاى در زندگى مردم داشت و به همان میزان و اعتبار، احکامى از سوى شریعت نسبت به داد و ستد آن صادر شد. در آن زمان، فقط پول سکهاى ارزش ذاتى داشت، اما کمکم پول در بستر تاریخ، تحول و تغییر یافت؛ تا آنجا که امروزه برگههایى وجود دارند که ارزش ذاتى ندارند، اما قدرت خرید افراد به آنها بستگى دارد و به عنوان وسیلهاى براى مبادله در بازار و ابزار کنترلکننده سیاست اقتصادى دولت، مورد استفاده قرار مىگیرند.78
پس پول امروز با پول زمان نزول شریعت، فقط در نام مشترک است، ولى در ماهیت تبدیل شده و به صورت دیگرى هم مورد استفاده قرار مىگیرد. از اینرو، همه احکام شرعى مربوط به پول آن زمان را نمىتوان در مورد پول امروز جارى کرد و فقها باید با توجه به جایگاه جدید آن، احکام تازهاى را براى آن استنباط کنند، وگرنه صادر کردن احکام پول دیروز براى پول امروز، باعث غفلت فقه از عرف مىشود.
بسیارى از مسائل جدید علم پزشکى، همچون تشریح مرده و پیوند اعضاى او به زنده، و همینطور ضرورتهاى اقتصادى مانند بیمه و بانکدارى79 از همین قبیل مىباشند.
عرفهاى مستحدث
با توجه به مطالبى که در مبحث پیشین ارائه شد، پاى عرفهاى مستحدث به میان مىآید؛ زیرا عرفهایى که در زمان معصوم علیهالسلامپدید آمدهاند و یا پیش از آن بودهاند، تشخیص آن بر عهده معصوم علیهالسلام بوده و حکم آنها را بیان داشته است. اما تکلیف عرفهاى جدید که منشأ پیدایش مسائل جدید بسیارى شدهاند (مانند گرفتن مالیات به روش امروزى که بیرون از مفهوم زکات و خراج است و در عصر پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوجود نداشت)80 چگونه است؟
موضوعات فراوان دیگرى نیز هستند که به عنوان عرفهاى نوپیدا مطرحند؛ از جمله: بیمه، مضاربه، سینما، ماهواره، تصاویر و فیلمها، نحوه پوشش، روابط دختر و پسر، ذبح صنعتى، برخورد با کفار، ازدواج با اهل کتاب، قراردادها و وامهاى بانکى، مسائل پزشکى، خرید و فروش اعضاى بدن، تلقیح، تشریح، پیوند اعضا، سقط جنین، جلوگیرى از باردارى، سرقفلى، حقوق معنوى مؤلفان و مصنفان و... .
اکنون سؤال این است که آیا اینگونه عرفها، حجت هستند یا نمىتوان به آنهااعتمادکردوبایدکنار گذاشته شوند؟
حجّیت عرفهاى مستحدث
بسیارى از علما حجّیت را براى عرف، به صورت امضایى مىپذیرند؛81 یعنى باید توسط معصوم امضا شود و قلم صحت از طرف او بر آن بخورد. اما در عرفهاى نوپیدا چگونه مىتوان این امضا را به دست آورد و حجّیت آن را اثبات کرد؟
در پاسخ، مىتوان گفت: «رجوع جاهل به عالم در ارتکاز همه انسانها هست.82 امامان معصوم علیهمالسلامنیز آگاه بودند که عالمان شیعه در عصر غیبت چارهاى جز اجتهاد و مراجعه به اسناد نداشته و عوام آنها هم به خاطر این ارتکاز (رجوع جاهل به عالم)، گزینهاى جز رجوع به علماى خود را برنمىگزینند. با این وضعیت، اگر رضایت امامان علیهمالسلام به این امر نبود، بر ایشان بود که از این ارتکاز و تأسیس پیشبینى شده نهى نمایند؛ زیرا فرقى بین سیره متصل به عصر معصومان علیهمالسلام و غیر آن از سیرههاى مستحدثى که مورد علم امامان علیهمالسلام بوده، و از تأسیس آن در آینده خبر دادهاند، نیست.»83 چراکه شارع مقدس موظف به جلوگیرى از منکر است و اگر از سیرهاى که در آینده محقق مىشود ناراضى باشد، دلالت عقل بر این است که باید نارضایتى خود را اعلام کند؛84 زیرا بیان شریعت، حفظ دین و دفاع از نوامیس الهى، از مسئولیتهاى پیامبر و امام علیهالسلاماست85 و اگر عدم بیان معصوم، موجب استقرار رویهاى باطل در انحراف از مسیر حق گردد، حافظان شریعت جلوى این رویه باطل را مىگیرند.86 از طرفى هم سکوت ایشان، دلالت بر عدم بطلان آن عرف است. البته نه اینکه از طریق معجزه و غیب بگویند؛ چون بناى شرع در بیان احکامبرمعجزه نیست.87
نتیجه سخن این است که فرقى بین عرف مستحدث و غیرمستحدث نیست و حجّیت براى هر دو به یک تعبیر و روش مىباشد؛ اگر معصوم از عرفى نهى نکرده و مخالف متون و نصوص دینى هم نباشد و موجب پدیدار شدن رویهاى باطل نشود، مىتوان به آن عمل کرد و آن را داراى اعتبار دانست.88
لحاظ عرف در فتوا
در نظر گرفتن عرف زمان و سنجیدن حکم نسبت به آن، یکى از عوامل مهم براى افتاء است. در واقع، فقیهى موفق است که با آگاهى از عرف زمان، حکم کند. مثلاً، امام خمینى قدسسره با درایت، به حلّیت بازى شطرنج فتوا داد، مشروط به اینکه عرفا قمار به شمار نیاید و قصد برد و باخت در آن نباشد.
برخى از شاگردان ایشان بر وى خرده گرفته و این فتوا را قبول نکردند.89 ایشان در پاسخ، چنین فرمودند:
اینجانب لازم است از برداشت جنابعالى از اخبار و احکام الهى اظهار تأسف کنم. بنابر نوشته جنابعالى، زکات تنها براى مصارف فقرا و سایر امورى است که ذکرش رفته است و اکنون که مصارف به صدها مقابل آن رسیده است، راهى نیست و «رهان» در «سبق و رمایه» مختص است به تیر و کمان و اسب دوانى و امثال آن، که در جنگهاى سابق به کار گرفته مىشده است و امروز هم تنها در همان موارد است. و «انفال» که بر شیعیان تحلیل شده است، امروز هم شیعیان مىتوانند بدون هیچ مانعى با ماشینهاى کذایى جنگلها را از بین ببرند و آنچه را که باعث حفظ و سلامت محیط زیست است، نابود کنند و جان میلیونها انسان را در خطر بیندازند و هیچکس هم حق نداشته باشد مانع آنها باشد. منازل و مساجدى که در خیابانکشىها براى معضل ترافیک و حفظ جان هزاران نفر مورد احتیاج است، نباید تخریب گردد و امثال آن. و بالجمله آنگونه که جنابعالى از روایات برداشت دارید، تمدن جدید بکلى باید از بین برود و مردم کوخنشین بوده و یا براى همیشه در صحرا زندگى نمایند.90
احکام بسیارى هستند که منحصر دانستن آن در زمان گذشته، باعث عقبماندگى فقه از جامعه مىشود؛ از جمله:
ـ انحصار دانستن اجراى قصاص به واسطه شمشیر؛
ـ انحصار حرمت احتکار به گندم، جو، خرما و کشمش؛
ـ انحصار ذبح حیوان با آهن؛
ـ انحصار صحت معاملات به الفاظ عربى و... .
بنابراین، مىطلبد که در دنیاى صنعتى و پیشرفته امروز، احکامْ منحصر در موارد مذکور نشود و به جنبههاى عرفى و اجتماعى نیز توجه شود. در غیر اینصورت، باید تمدن جدید به طور کلى از بین برود و مردم کوخنشین شوند.
لزوم توجه به حوزه اجتماعى و عرف
نگریستن به احکام دین، بدون توجه به اهداف دین، مورد قبول نیست؛ چراکه احکام در حال توجه به اهداف، درست استنباط مىشوند و مضمون الهى مىیابند.91 یکى از هدفهاى دین، توجه بسیار به اجتماع و جامعه است. تشریع احکام بسیارى همچون نماز جمعه و جماعت، خمس، جهاد، امر به معروف، حج، معاملات، صدقه، قصاص و... در این زمینه، شاهد مدعاى ماست. از اینرو، توجه جدى به اجتماع ضرورى مىنماید. عرف به عنوان پدیدهاى که خاستگاه اجتماعى دارد و بیانگر اراده اجتماع است، باید مورد عنایت قرار گیرد. در این دنیاى مترقى که عصر ارتباطات نام دارد، لازم است فقه از حالت فردى پا فراتر بگذارد و وارد اجتماعات بشرى شود و نیاز جامعه را نیز در نظر بگیرد.
شهید صدر در این رابطه کلام کاملى دارد. ایشان مىفرماید:
در میان شیعه، اجتهاد یک هدف را دنبال مىکرد؛ تطبیق شریعت در حوزه زندگى فردى مسلمان. این ذهنیت که بر اثر دورى شیعیان از نظام سیاسى پدید آمد، زیانهاى عدیدهاى را به دنبال داشت:
1. فقه به موضوعات فردى، بیشتر پرداخته است تا موضوعات اجتماعى؛
2. فقه نگاه فردگرایانه به شریعت داشت، و از اینرو، قانون دیه و قصاص را معارض با قاعده «لاضرر» مىانگاشت.
3. فقیه همیشه به دنبال حل مشکل فرد بود. مثلاً، ربا را یک مشکل براى فرد مسلمان مىدانست، نه یک معضل اجتماعى و به همین جهت، راهحل در این سو ارائه مىشد.
4. این ذهنیت فردگرایانه در فهم نصوص تأثیر مىگذاشت؛ از اینرو، فقیه هیچگاه براى شخصیت اجتماعى پیامبر و امام علیهالسلام به عنوان حاکم و رئیس دولت، جایگاهى قایل نبوده و تمام گفتهها و رفتار آنان را مبین حکم شرعى مىدانست.
5. نصوص شرعى را با روح تطبیق بر واقعه و اتخاذ قاعده از آن، نمىنگریست.92
به تعبیر دیگر، بعد اجتماعى اسلام و بعد اجتماعى زندگى مردم، کمتر مورد توجه قرار گرفته است و نمونه آن، رسالههاى عملیه است که در سخن والاى امام خمینى قدسسره نمود پیدا کرده است.
ایشان در مقایسه رسالههاى عملیه با منابع دینى مىنویسد: «قرآن و کتابهاى حدیث، که منابع احکام و دستورات اسلامى است، با رسالههاى عملیه، که توسط مجتهدین عصر و مراجع نوشته مىشود، از لحاظ جامعیت و اثرگذارى که در زندگى اجتماعى مىتواند داشته باشد، بکلى تفاوت دارد. نسبت اجتماعیات قرآن با آیات عبادى آن، از نسبت صد به یک هم بیشتر است.»93
از اینرو، باید توجه جدى در این زمینه صورت بگیرد، و با ورود به عرصه اجتماع، و پاسخگویى به نیازهاى جامعه، عرف تحت کنترل فقه درآید، نه اینکه عرف، فقه را به دنبال خود بکشاند.
4. وجود تحیّر و پیچیدگى در عرف
از آسیبها و اشکالاتى که مىتوان در این زمینه بیان کرد، اختلافهایى است که در برداشت و تشخیص عرف وجود دارد. همین اختلافات باعث سردرگمى و تحیّر مکلّف مىشود.
با مراجعه به رسالههاى عملیه و بررسى برخى احکام، چند صورت را در این مسئله مىتوان تحریر کرد:
الف. تحیّر و اختلاف از خود عرف ناشى مىشود.
ب. تحیّر و اختلافاتى که از پیچیدگى و غموض در الفاظ و موضوعات ناشى مىشود.
ج. تحیّر از جانب فقها ناشى مىشود.
در واقع، این سه صورت، از «مقلد»، «مجتهد» و «الفاظ عرفى» سرچشمه مىگیرد که در این بخش به بررسى آنها مىپردازیم.
1. تحیّر ناشى از عرف
پرسش: ملاک و مرجع تشخیص موسیقى و غناى حرام در نظام اسلامى کیست؛ وزارت ارشاد، حوزه هنرى سازمان تبلیغات اسلامى، کارشناسان موسیقى، فقیهان، عرف مردم و یا شخص؟
همه مراجع در پاسخ به این سؤال، مىگویند: در تعیین و تشخیص موسیقى حرام از حلال، باید به عرف عام مراجعه کرد.94
همانگونه که ملاحظه مىشود، در این مسئله و سایر موضوعات عرفى، تشخیص به «عرف عام»95 واگذار شده است. عرف عام هم برداشتهاى مختلفى دارد؛ مثلاً، عرف مردمى که در محیط مذهبى هستند با عرف مردمى که در محیطهاى غیرمذهبى هستند یا از لحاظ فرهنگى متفاوتند، فرق دارد. پس آیا حرمت هم براى آنها متفاوت است؟ یعنى ـ مثلاً ـ براى عرف مذهبى هرگونه موسیقى حرام، ولى براى عرف نیمهمذهبى فقط موسیقىهاى تند و محرز حرام است؛96 با توجه به این نکته که عرف، به «تسامحگرایى» و «بىمبالاتى» نام یافته است.97 با توجه به این فرض، مکلفان دچار تحیّر و سرگردانى مىشوند. پس چاره کار چیست؟
برخى اینگونه گفتهاند: «فقها در مورد این شیوه (واگذارى موضوعات حقوقى و درک ماهیات به عرف) به دو دسته موافق و مخالف قسمت شدهاند. از اعاظم موافقان، صاحب جواهرالکلام است و از اکابر مخالفان، قرافى مالکى از سران فقه مالکى که گفته است: «فقیه خود از آحاد ناس است و اعرف از متعارف مردم است. وقتى که او نداند، از عامه و سوقه کارى برنیاید، اما خود او راهى ارائه نکرده است. هرچند که در مخالفت مصاب و سخن او عین صواب است.»98
نقد و بررسى
اولاً، از آنرو که مردم کوچه و بازار، مخاطب احکام و اسناد شرعى هستند، پس ناچار کار تفسیر و قضاوت در مسائلى که به آنها واگذار شده عین صواب است؛ زیرا چه معنا دارد که مخاطبان، مردم کوچه و بازار باشند، اما تطبیق و تشخیص را شخص یا سازمان دیگرى بر عهده داشته باشد! پس اصل واگذارى به عرف کار درست و «وضع الشىء فى موضعه» است؛ چراکه در حوزه وظایف خود مردم مىباشد.99
ثانیا، واگذارى موضوعات به عرف در بسیارى از جاها کارگشا و بهتر است. مثلاً، موضوعات تخصصى باید به اهل و متخصص همان موضوع واگذار گردد؛ موضوعات صنفى به «عرف خاص صنفى»،100 و موضوعات لفظى محلى به «عرف محلى خاص».101 این مهم موجب کمتر شدن اختلاف در عرف مىشود. به تعبیر دیگر، موضوع و تطبیق آن را باید عرف کارشناس بر عهده گیرد؛ چراکه در حیطه کار و عمل خود، آشنایى کامل دارد. (توضیح این مطلب، در بحث عرف کارشناس آمد.)
ثالثا، وقتى سخن از عرف به میان مىآید منظور عرف دقیق102 و به دور از تسامح است که با دقت، تطبیق و تشخیص را بر عهده مىگیرد. از اینرو، اگر مکلف، بخواهد به طور دقیق حکم و موضوعى را تفسیر کند، مشکلى برایش به وجود نمىآید؛ زیرا وقتى به چیزى قطع پیدا کرد، این قطع برایش حجت است و طبق آن عمل مىکند و نزد خدا نیز معذور است؛ چراکه به قطع شرعى خود عمل کرده و وظیفه فحص و بررسى هم نداشته تا بگوییم چرا تفحص نکرده است؛ چون مرجعیت و داورى با خود او بوده است. همانگونه که امام خمینى قدسسره در اینباره مىفرمایند:
تسامح عرفى در هیچ جایى معیار نیست، نه در بیان مفاهیم و نه در تشخیص مصادیق. و اگر سخن از مراجعه به عرف است، منظور عرف با همه دقتهایش در تشخیص مفاهیم و مصادیق است. این عرف ـ در برابر تشخیص دقیق و برهانى عقل ـ معیار است.103
2. تحیّر ناشى از ابهام و اختلاف در الفاظ
سؤال: آیا میان انواع موسیقىها از قبیل اصیل (سنتى)، کلاسیک، محلى، پاپ و... تفاوتى در حکم هست؟
پاسخ همه مراجع: خیر، هیچگونه تفاوتى میان آنها در حکم نیست، و معیار حرمت استماعِ موسیقى، «طربانگیزى و لهوى بودن» آن است.104
در فقه موضوعات بسیارى به عرف واگذار گردیده است که برخى از آنها داراى پیچیدگى هستند؛ مانند: غنا، طربانگیزى، ریبه، تهییج، زینت، ایجاد مفسده و... . و تعدادى نیز واضح و آشکار است؛ مانند: آب، زمین، خاک، خون، لباس، آفتاب، بول، میته، ابل و... .
به نظر مىرسد واگذارى قسم اول به مردم کوچه و بازار صحیح نباشد؛ چراکه وقتى در خود لفظ ابهام و پیچیدگى وجود دارد، مخاطبان عام آن نیز دچار مشکل مىشوند. بنابراین، باید براى تفسیر آنها از مرجع و منبع دیگرى کمک جست. حال آن مرجع کیست؟
الفاظى که ریشه شرعى دارند و در شرع به آنها اشاره شده (مانند غنا)، خود شرع به تفسیر آنها مىپردازد و مجتهد معناى شرعى را در دسترس مکلّف قرار مىدهد تا مکلّف با بهرهگیرى از آن، تکلیف خود را پیدا کند. اما در جایى که شرع سکوت کرده یا ـ به اصطلاح ـ از موارد «ما لا نص فیه» است، تشخیص آن به عهده عرف است.105 در این فرض، اگر الفاظ، مشکل و پیچیده باشند، عرف در تفسیر و معناى آنها دچار تحیّر و درماندگى مىشود. (در صورت بعد، به پاسخ این مسئله مىپردازیم.)
3. تحیّر ناشى از احاله مجتهد
در صورت اول، «شخص مکلّف» باعث تحیّر مىشد و در صورت دوم، پیچیدگى و ابهامى که در «الفاظ» وجود داشت. اما در این صورت، تحیر از جانب «احاله مجتهد» است که به بیان آن مىپردازیم:
الفاظ و احکام دو گونه به مکلّف حواله داده مىشوند:
الف. به صورت فردى: احکامى هستند که هیچ ارتباطى به نظام و اجتماع ندارند؛106 مانند «احتمال ضرر» در این مثال: چشم من ضعیف است و مىترسم روزه برایم ضرر داشته باشد، تکلیف من چیست؟
همه مراجع در پاسخ به چنین سؤالى مىفرمایند: اگر خوف ضررعقلایىباشد،روزهبرشماواجب نیست... .107
در اینجا ملاک تشخیص ضرر با شخص مکلّف است و او خود مىداند که برایش ضرر وجود دارد یا خیر. حتى فقیه و مرجع، نمىتواند براى او تعیین ضرر کند. در این مورد، اصلاً معنا ندارد که بگوییم: فقیه احتمال ضرر را براى مکلّف تبیین کند، بلکه تشخیص آن، وظیفه شخص مکلّف است. اینگونه واگذارى، هرگز باعث آسیب و اختلاف نمىشود.
ب. به صورت عام و عمومى: از این جمله مىتوان به مواردى نظیر مالیت داشتن، مفهوم غنا، عقد بیمه، مضاربههاى بانکى و... اشاره کرد.
در این موضوعات، عرف عام داورى مىکند. در این صورت، فقیه چون خودش از عرف عام محسوب مىشود و یک کارشناس خبره است، مىتواند تا جایى که ممکن است مفاهیم الفاظ را تبیین کند، تا تحیّر نیز از مکلّف و عرف رفع شود و مکلف راحتتر بتواند به وظیفه خود عمل کند.
بنابراین، در موضوعات عرفى عام، جاى روشنگرى براى مجتهد وجود دارد، اما در موضوعات فردى و خاص، فرد مکلّف وظیفه خود را تشخیص مىدهد؛ همان بیانى که آیتاللّه مکارم شیرازى در ذیل ذکر کردهاند:
پرسش: آیا رنگ خودکار مانع از صحت وضو است؟
آیتاللّه مکارم شیرازى در پاسخ به این سؤال مىگوید: در مورد جوهر خودکار به این نتیجه رسیدهام که جرم ضعیفى دارد و مانع از رسیدن آب به پوست نیست.108 حال آنکه سایر مراجع چنین پاسخ مىدهند: اگر جرم داشته باشد، مانع است و باید براى وضو، برطرف شود.
در اینجا، جرم داشتن جوهر خودکار از مقولههایى است که مرجع با آن سروکار دارد، از اینرو، مىتواند خیلى شفاف و واضح حکم را بگوید تا مکلّف از تحیّر خلاص شود.109
به عبارت دیگر، براى فقیه دو شأن و مقام قابل تصور است: 1. فقیه بودن؛ 2. یکى از افراد عرف بودن.
در مقام اول، فقیه وظیفه دارد در مواردى از کتاب و سنت که نصى بر حکم شرعى وجود ندارد، به استنباط احکام بپردازد و احکام الهى را از لوح محفوظ طبق شرایط فقاهت، استخراج کند و در اختیار مکلف بگذارد.110
اما در مقام دوم، فقیه چون خودش از افراد عرف است و از حیث مکلّف بودن به تکلیف الهى، با عرف متحد است و «غریزه عقلا و قدرت تحلیل و تحقیق دارد، بر خلاف مردم که طبق غریرهشان کارى انجام مىدهند، اما قدرت تجزیه و تحلیل آن را ندارند»،111 مىتواند با تسلط بر جمیع ابواب فقهى و احاطه کامل بر مبانى اصولى و تمام ادلّه، با تکیه بر عرف، مسائل و موضوعات پیچیده را تفسیر کند. این شیوه، بهترین کمک براى رفع تحیّر است. هرچند امروزه با گسترش ارتباطات و مسائل تبلیغى، اینگونه فعالیتها (شفافسازى و روشنگرى) کم و بیش انجام مىشود، اما کافى نیست. اگر در هنگام صدور فتوا بعضى از الفاظى که پیچیده هستند و به عرف عام واگذار شدهاند، فقیه در آنها توضیح و بیان داشته باشد، بهترین راه براى حل این آسیب است.
برخى براى حل این آسیبها چنین گفتهاند:
نهادهاى دینى و به ویژه فقیهان و مراجع، مىتوانند به مکلّفان در اینباره کمک نمایند و در تفسیر مفاهیم عرفى و رساندن مکلّف به قرار و اطمینان در تطبیقات به وى مدد رسانند... فقیهان مىتوانند با مراجعه به عرف، معیار بسیارى از مفاهیم عرفى را با زبان و معیار قابل فهم براى مردم تفسیر کنند. با دقت و کمک گرفتن از گروههاى علمى و کارشناسان و تشکیل نهادى دقیق و واکاوى ارتکازات مردم عملیات تطبیق را عهدهدار گردند، به گونهاى که مقلّد از این تفسیر و تطبیق بهره برد، بدون اینکه نیازى در تکفل این کار توسط شخص مکلف باشد... .112
نتیجهگیرى
از جمله نتایجى که این تحقیق بدان دست یافته است، مىتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
1. رابطه عرف با عادت و سیره، عموم و خصوص من وجه است؛ بدین بیان که عرف «الزامآور» است، اما عادت چنین نیست. «فهم نوع مردم» از یک دلیل عرف است، اما سیره نیست. پس کاربرد همسان آنها درست نیست.
2. «عرفهاى مستحدثى» که منشأ پیدایش مسائل جدید بسیارى (مانند بیمه، سینما، روابط دختر و پسر، ماهواره و...) هستند، باید دنبال سرچشمهاى براى بیان حکم آنها بود و در صورت صحت، آن را پذیرفت.
3. عرف از «ادلّه» استنباط احکام است نه از «منابع» اصلى. از اینرو، به صورت «ابزارى» مورد استفاده قرار مىگیرد نه به صورت «استقلالى».
4. «ابهام و پیچیدگى» در عرف از سه جنبه (عرف، الفاظ، و مجتهدان) قابل ملاحظه است که با «روشنگرى» و تبیین این ابهامها و رجوع به نظر «عرف کارشناس»، مىتوان آسیبهاى موجود را برطرف کرد.
... منابع
ـ نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتى، قم، وجدانى، 1381.
ـ ابراهیم بن نجیم، زینالعابدین، الاشباه و النظائر على مذهب ابىحنیفه النعمان، تحقیق عبدالعزیز محمدالوکیل، بىجا، مؤسسة الحلبى و شرکاء، 1387ق.
ـ ابنفارس، احمد، معجم مقاییساللغة، تحقیق عبدالسلام محمدهارون، قم، مکتب الاکلامالاسلامى، 1404ق.
ـ ابنمنظور، لسانالعرب، قم، ادبالحوزه، 1405ق.
ـ افندى، سید محمدامین، مجموعة رسائل ابنعابدین، بىنا، بىجا، 1237ق.
ـ انصارى، مرتضى، کتاب المکاسب، چ چهارم، دارالحکمة، 1370.
ـ ـــــ ، فرائدالاصول، چ دوم، قم، مجمع الفکرالاسلامى، 1422ق.
ـ ایروانى غروى، میرزاعلى، حاشیه المکاسب، چ دوم، تهران، مطبعه رشدیه، 1379.
ـ بحرالعلوم، محمد، الاجتهاد اصوله و احکامه، تهران، دارالزهرا، 1397ق.
ـ بهبهانى، وحید، الفوائدالحائریه، قم،مجمعالفکرالاسلامى، 1415ق.
ـ جبار گلباغى ماسوله، سیدعلى، درآمدى بر عرف، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1378.
ـ جبرالالفى، محمد، «العرف ـ بحث فقهى مقارن»، مجمع الفقهالاسلامى، دور پنجم، عدد پنجم، جزء چهارم، 1409ق، ص 3234ـ3285.
ـ جزایرى، محمدجعفر، منتهىالدرایه فى توضیحالکفایه، چ دوم، قم، بىنا، 1412ق.
ـ جعفرى لنگرودى، محمدجعفر، مبسوط در ترمینولوژى حقوق، تهران، گنج دانش، 1378.
ـ ـــــ ، دانشنامه حقوقى، چ دوم، تهران، امیرکبیر، 1356.
ـ جعیط، کمالالدین، «العرف»، مجمع الفقهالاسلامى، دور پنجم، عدد پنجم، جزء چهارم، 1409ق، ص 2968ـ3015.
ـ جناتى، محمدابراهیم، منابع اجتهاد (از دیدگاه مذاهب اسلامى)، تهران، کیهان، 1370.
ـ جوادى آملى، عبداللّه، درس خارج فقه، 5 خرداد 1389.
ـ حرّ عاملى، محمدبن حسن، وسائلالشیعه، تحقیق محمد راضى، بیروت، دارالاحیاء التراثالعربى، بىتا.
ـ حسینى، سیدمجتبى، رساله دانشجویى، بىجا، معارف، 1384.
ـ حکیم، سیدمحسن، مستمسک العروهالوثقى، قم، اسماعیلیان، 1411ق.
ـ حکیمى، محمدرضا، «اهداف دین و احکام دین»، نقد ونظر، ش 1، زمستان 1373، ص 120ـ165.
ـ خامنهاى، سیدعلى، اجوبه الاستفتاءات، قم، دفتر معظمله، 1424ق.
ـ خرازى، سیدمحسن، «پژوهشى پیرامون عرف»، مشکوه، ش 21، زمستان 1367، ص 28ـ93.
ـ خراسانى، محمدکاظم، کفایهالاصول، قم، مؤسسة آلالبیت، 1409ق.
ـ خوئى، سیدابوالقاسم، معجم رجالالحدیث و تفصیل طبقات الرواه، چ پنجم، بىجا، مرکز نشر آثار شیعه، 1372.
ـ خوانسارى، سیداحمد، جامعالمدارک، تعلیق علىاکبر غفارى، چ دوم، قم، اسماعیلیان، 1405ق.
ـ دائرهالمعارف شیعه، چ ششم، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1997م.
ـ راغب اصفهانى، المفردات فى غریبالقرآن، ط. الثانیه، قم، نشر الکتاب، 1404ق.
ـ زبیدى، محمدمرتضى، تاجالعروس من جواهرالقاموس، تحقیق عبدالستار احمد فراح، بیروت، دارالهدایه، 1385ق.
ـ ساکت، محمدحسین، دیباچهاى بر دانش حقوق، تهران، نخست، 1371.
ـ سبحانى، جعفر، درس خارج اصول، 24/8/1388.
ـ ـــــ ، الموجز فى اصولالفقه، چ هشتم، قم، مؤسسه امام صادق(ع)، 1381.
ـ سبزوارى، عبدالاعلى، تهذیبالاصول، بیروت، الدارالاسلامیه، 1406ق.
ـ سیورى، مقدادبن عبداللّه (فاضل مقداد)، کنزالعرفان، ترجمه عبدالرحیم عقیقى بخشایشى، قم، نوید اسلام، 1384.
ـ صافى گلپایگانى، لطفاللّه، جامعالاحکام، قم، حضرت معصومه علیهاالسلام، 1417ق.
ـ صدر، سید محمدباقر، دروس فى علمالاصول، بىجا، مؤسسة النشرالاسلامى، 1412ق.
ـ ـــــ ، المعالم الجدیدهللاصول، بیروت، مطبعة النعمان، 1358ق.
ـ طباطبائى حکیم، محمدتقى، الاصولالعامة للفقهالمقارن، قم، مؤسسة آلالبیت لاحیاءالتراث، 1979م.
ـ طباطبائى، سید محمدحسین، المیزان، ترجمه سید محمدباقر موسوى همدانى، چ پنجم، قم، انتشارات اسلامى، 1374.
ـ طبرسى، فضلبن حسن، مجمعالبیان فى تفسیرالقرآن، تحقیق سیدهاشم رسولى محلاتى، تهران، مکتبة العلمیهالاسلامیة، بىتا.
ـ طرابلسى، عبدالعزیزبن براج، المهذب، قم، مؤسسة نشرالاسلامى، 1406ق.
ـ عاملى، محمدبن مکى (شهید اول)، القوائد و الفوائد فى الفقه و الاصول و العربیه، تحقیق سید عبدالهادى حکیم، قم، کتابفروشى مفید، بىتا.
ـ عراقى، ضیاءالدین، نهایهالافکار، تحقیق محمد مؤمن، چ دوم، قم، انتشارات اسلامى، 1417ق.
ـ علیدوست، ابوالقاسم، فقه و عرف، چ سوم، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، 1386.
ـ عمید، حسن، فرهنگ فارسى عمید، چ شانزدهم، تهران، امیرکبیر، 1360.
ـ عمیدزنجانى، عباسعلى، فقه سیاسى، تهران، امیرکبیر، 1367.
ـ فاضل لنکرانى، محمد، جامعالمسائل، قم، مطبوعاتى امیر، 1377.
ـ فاضل لنکرانى، محمدجواد «زمان و مکان و علم فقه»، در: نقش زمان و مکان در اجتهاد، قم، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1374.
ـ فاضل هرندى، محیىالدین، حریم در فقه شیعه، قم، حوزه علمیه قم، 1376.
ـ فیض کاشانى، ملّامحسین، رساله آیینه شاهى، به کوشش رسول جعفریان، قم، کتابخانه آیتاللّهالعظمى مرعشى نجفى، 1371.
ـ فیض، علیرضا، مبادى فقه و اصول، چ ششم، تهران، دانشگاه تهران، 1373.
ـ قمى، میرزاابوالقاسم، قوانین الأصول، تهران، مکتبهالعلمیه الاسلامیه، 1378ق.
ـ کاظمى خراسانى، محمدعلى، فوائدالاصول، تحقیق رحمتاللّه رحمتى، قم، مؤسسهالنشر الاسلامى، 1496ق.
ـ کلانترى، ابوالقاسم، مطارحالانظار، قم، مؤسسة آلالبیت، 1404ق.
ـ کلینى، محمدبن یعقوب، الکافى، ترجمه و شرح سیدجواد مصطفوى، تهران، علمیه اسلامى، بىتا.
ـ مجاهد، سیدمحمد، مفاتیحالاصول، قم، مؤسسه آلالبیت، بىتا.
ـ مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، تحقیق محمدباقر محمودى، تهران، وزارهالثقافه و الارشاد الاسلامى، 1368.
ـ مسعودى، محمدمهدى، «گستره مباحث فقهى قرآن»، پژوهشهاى قرآنى، ش 4، زمستان 1374، ص 47ـ102.
ـ مشکینى، على، تحریرالمعالم، قم، مهر، 1396ق.
ـ مطهّرى، مرتضى، ده گفتار، قم، صدرا، 1376.
ـ ـــــ ، نظام حقوق زن در اسلام، قم، صدرا، 1376.
ـ مظفر، محمدرضا، اصول الفقه، تحقیق عباسعلى زارعى سبزوارى، قم، بوستان کتاب، 1380ق.
ـ مغنیه، محمدجواد، «نحو فقهالاسلامى فى اسلوب جدید؛ روشى نو در استنباط احکام»، ترجمه عبدالرضا ایزدپناه، کاوشى نو در فقه اسلامى، پیششماره 1، بهمن 1372، ص 151ـ160.
ـ مفید، محمدبن محمد، المقنعه، ط. الثانیة، قم، مؤسسة النشرالاسلامى، 1411ق.
ـ مکارم شیرازى، ناصر، استفتائات جدید، تهیه و تنظیم ابوالقاسم علیاننژادى، چ دوم، قم، مدرسهالامام علىبن ابیطالب (ع)، 1380.
ـ ـــــ ، انوارالفقاهه، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1387.
ـ ـــــ ، و دیگران، تفسیر نمونه، چ بیستودوم، تهران، دارالکتب الاسلامیه، بىتا.
ـ منتظرظهور، محمود، اقتصاد خرد و کلان، چ ششم، تهران، دانشگاه تهران، 1359.
ـ موسوى خمینى، سیدروحالله، الرسائل، قم، اسماعیلیان، 1385ق.
ـ ـــــ ، انوارالهدایه فى التعلیقه على الکفایه، تحقیق مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى و مکتب الاعلامالاسلامى، قم، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1372.
ـ ـــــ ، صحیفه نور، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ ارشاد اسلامى و سازمان مدارک فرهنگى انقلاب اسلامى، 1378.
ـ ـــــ ، ولایت فقیه، چ نهم، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1378.
ـ موسوى خمینى، سیدمصطفى، تحریرات فىالاصول، تحقیق سیدمحمد سجادى، حبیباللّه عظیمى، تهران، وزارهالثقافه والارشاد الاسلامى، 1372.
ـ نجفى، محمدحسن، جواهرالکلام، تصحیح محمود آخوندى، چ هفتم، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1397ق.
ـ نسفى، عبدالدین احمد، کشفالاسرار، بیروت، دارالکتبالعلمیه، 1406ق.
ـ واسعى، سیدمحمد، جایگاه عرف در فقه، تهران، کانون اندیشه جوان، 1385.
ـ یزدى، سید محمدکاظم، عروهالوثقى، چ دوم، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1397ق.
* کارشناسى ارشد فقه و مبانى حقوق، دانشگاه مفید. دریافت: 11/6/89 ـ پذیرش: 25/1/90.
1ـ انعام: 57.
2ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، تحقیق محمدباقر محمودى، ج 53، ب 31، ص 181.
3ـ محمد جبرالالفى، «العرف ـ بحث فقهى مقارن»، مجمع الفقهالاسلامى، دور پنجم، عدد پنجم، جزء چهارم، ص 3291.
4ـ در همین زمینه مىتوان به مواردى نظیر: شرابخوارى، قماربازى و اختلاط زن و مرد در عروسىها، روابط دختر و پسر و بسیارى از پدیدههایى که در جامعه رواج یافته است، اشاره کرد.
5ـ مرتضى مطهّرى، نظام حقوق زن در اسلام، مقدّمه.
6ـ امام خمینى، صحیفه نور، ج 21، ص 100.
7ـ مرتضى مطهّرى، ده گفتار، ص 89.
8ـ احمدبن فارس، معجم مقاییساللغه، تحقیق عبدالسلام محمدهارون، ج 4، ص 281.
9ـ محمدبن مکرم ابنمنظور، لسانالعرب، ج 9، ص 238ـ239.
10ـ حسن عمید، فرهنگ عمید، ص 728.
11ـ اعراف: 199؛ مرسلات: 1.
12ـ به عنوان نمونه: بقره: 178، 180، 228، 229، 231، 232، 233، 234، 236، 240، 241و263؛ آلعمران: 104، 110و114؛ نساء: 6،19، 25و 114؛ اعراف: 157؛ توبه: 67و71؛ محمد: 21؛ طلاق: 2؛ لقمان: 17؛ حج: 41؛ ممتحنه: 12؛ احزاب: 6.
13ـ فضلبن حسن طبرسى، مجمعالبیان فى تفسیرالقرآن، تحقیق سیدهاشم رسولى محلاتى، ج 2، ص 115؛ سید محمدحسین طباطبائى، المیزان، ج 1، ص 380؛ ناصر مکارم شیرازى و دیگران، تفسیر نمونه، ج 7، ص 62.
14ـ محمدباقر مجلسى، همان، ج 75، ص 375؛ نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتى، نامه 35.
15ـ محمدباقر مجلسى، همان، ج 18، ص 375.
16ـ ر.ک: سیدمحمد واسعى، جایگاه عرف در فقه، ص 15.
17ـ امام خمینى، انوارالهدایه، ج 1، ص 106 و 196.
18ـ براى نمونه، ر.ک: ابراهیمبن نجیم حنفى، الاشباه و النظائر على مذهب ابىحنیفه النعمان، تحقیق عبدالعزیز محمدالوکیل، ص 101؛ سید محمدباقر صدر، المعالم الجدیده للاصول، ص 168؛ عباسعلى عمیدزنجانى، فقه سیاسى، ج 2، ص 217؛ محمدعلى کاظمى، تقریر فرائدالاصول، تحقیق رحمتاللّه رحمتى، ج 3، ص 192.
19ـ محمدتقى طباطبائى حکیم، الاصولالعامة للفقهالمقارن، ص 419؛ محمدحسین نائینى، فوائدالاصول، ج 3، ص 192؛ علیرضا فیض، مبادى فقه و اصول، ص 219 و 224ـ225؛ خلیلرضا منصورى، نظریهالعرف و دورها فى عملیهالاستنباط، ص 51؛ وهبه زحیلى، اصول الفقهالاسلامى، ج 2، ص 828؛ محمد ابوزهره، اصولالفقه، ص 255؛ امام خمینى، الرسائل، ج 1، ص 227.
20ـ سید محمدباقر صدر، بحوث فى علمالاصول، ج 4، ص 234.
21ـ جعفر جعفرى لنگرودى، مبسوط در ترمینولوژى حقوق، ج 4، ص 2522؛ ابوالحسن محمدى، مبانى استنباط حقوق اسلامى یا اصول فقه، ص 251؛ محمدابراهیم جناتى، منابع اجتهاد از دیدگاه مذاهب اسلامى، ص 254، 391و395.
22ـ کمالالدین جعیط، «العرف»، مجمع الفقهالاسلامى، دور پنجم، عدد پنجم، جزء چهارم، ص 2999.
23ـ ر.ک، محمدبن نعمان مفید، المقنعه، ص 532 و 538؛ محمدحسن نجفى، جواهرالکلام، تصحیح محمود آخوندى، ص 136؛ عبدالعزیزبن البراج طرابلسى، المهذب، ج 1، ص 424و430.
24ـ راغب اصفهانى، المفردات فى غریبالقرآن، ص 351.
25ـ محمدمرتضى حسینى زبیدى، تاجالعروس، ج 8، ص 443.
26ـ حسن عمید، همان، ص 225.
27ـ عبدالدین احمد النسفى، کشفالاسرار، ص 593.
28ـ ر.ک: محمدتقى طباطبایى حکیم، همان، ص 419؛ مهدى مهریزى، کتابشناسى اصول فقه شیعه، ص 33؛ علیرضا فیض، همان، ص 204؛ وهبه زحیلى، همان، ج 2، ص 828ـ829؛ محمدجعفر جعفرى لنگرودى، دانشنامه حقوقى، ج 2، ص 57ـ58؛ ابوالحسن محمدى، همان، ص 254ـ255؛ محمدابراهیم جناتى، همان، ص 392ـ394.
29ـ محمدامین افندى، مجموعه رسائل ابن عابدین، ج 2، ص 114.
30ـ محمدمرتضى حسینى زبیدى، همان، ج 8، ص 443.
31ـ محمدابراهیم جناتى، همان، ص 395؛ ابوالحسن محمدى، همان، ص 252.
32ـ ابوالحسن محمدى، همان، ص 255.
33ـ ملّامحسن فیض کاشانى، رساله آیینه شاهى، ص 237.
34ـ ابوالحسن محمدى، همان، ص 255.
35ـ ر.ک: محمدرضا مظفر، اصول الفقه، تحقیق عباسعلى زارعى سبزوارى، ص 513؛ محمدعلى کاظمى، همان، ج 3، ص 192؛ جعفر سبحانى، الموجز، ص 150؛ محمدجعفر جعفرى لنگرودى، مبسوط در ترمینولوژى حقوق، ج 2، ص 883؛ ابوالقاسم کلانترى، تقریر مطارحالانظار، ص 150؛ عباسعلى عمیدزنجانى، همان، ج 2، ص 221؛ براى آگاهى بیشتر، ر.ک: جبار گلباغى ماسوله، درآمدى بر عرف، ص 172و173.
36ـ محمدرضا مظفر، همان، ص 513؛ محمدابراهیم جناتى، همان، ص 413؛ امام خمینى، الرسائل، ج 2، ص 130؛ محمدجعفر جزایرى، منتهىالدرایة فى توضیحالکفایة، ج 5، ص 292؛ على مشکینى، تحریرالمعالم، ص 31.
37ـ عباسعلى عمیدزنجانى، همان، ج 2، ص 221.
38ـ محمدجعفر جعفرى لنگرودى، مبسوط در ترمینولوژى حقوق، ج 2، ص 883.
39ـ همو، دانشنامه حقوقى، ج 2، ص 60.
40ـ ابوالقاسم علیدوست، فقه و عرف، ص 120.
41ـ همان.
42ـ جعفر سبحانى، درس خارج اصول، 24 آبان 1388.
43ـ مرتضى انصارى، فرائدالاصول، ج 1، ص 55؛ امام خمینى، الرسائل، ج 1، ص 228؛ وحید بهبهانى، فوائدالحائریه، ص 106و 463.
44ـ ر.ک: مرتضى انصارى، فرائدالاصول، ج 1، ص 55؛ وحید بهبهانى، همان، ص 105ـ106؛ سیدمحمد مجاهد، مفاتیحالاصول، ص 41.
45ـ امام خمینى، صحیفه امام، ج 15، ص 310.
46ـ سیدمحسن حکیم، مستمسک العروهالوثقى، ج 1، ص 105.
47ـ برخى قایل به تغییر موضوع نیستند و مىگویند که در این موارد مصداق تغییر مىکند. ر.ک: ابوالقاسم علیدوست، همان، ص 424.
48ـ براى مطالعه بیشتر، ر.ک: محمدتقى طباطبایى حکیم، همان، ص 419؛ محمدعلى کاظمى، همان، ج 13، ص 192؛ علیرضا فیض، همان، ص 219و224؛ امام خمینى، الرسائل، ج 1، ص 227؛ عبدالکریم نمله، المهذب فى علم اصول الفقهالمقارن، ج 3، ص 1020؛ محمد بحرالعلوم، الاجتهاد اصوله و احکامه، ص 81 و 84.
49ـ عبدالاعلى سبزوارى، تهذیبالاصول، ج 2، ص 19؛ علیرضا فیض، همان، ص 222.
50ـ سیدمجتبى حسینى، رساله دانشجویى استفتاءات، پرسش 455.
51ـ ابوالقاسم علیدوست، همان، ص 72.
52ـ محمدبن مکى العاملى، القواعد و الفوائد، ج 1، ص 151.
53ـ محمدجواد مغنیه، «نحو فقهالاسلامى فى اسلوب جدید، روشى نو در استنباط احکام»، ترجمه عبدالرضا ایزدپناه، کاوشى نو در فقه اسلامى، پیششماره 1، ص 151ـ160.
54ـ همان.
55ـ محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 1، ص 58.
56ـ محىالدین فاضل هرندى، حریم در فقه شیعه، ص 86.
57ـ سیدمحسن خرازى، «پژوهشى پیرامون عرف»، مشکوه، ش 21، ص 75ـ76.
58ـ بقره: 275.
59ـ محمّدبن حسن حرّ عاملى، وسائلالشیعه، تحقیق محمد راضى، ج 8، ص 123و133.
60ـ محمدبن على مجاهد، مفاتیحالاصول، ص 41.
61ـ محمدبن حسن حرّ عاملى، همان، ج 8، ص 134.
62ـ مقدادبن عبداللّه سیورى، کنزالعرفان، ترجمه عبدالرحیم عقیقى بخشایشى، ج 1، ص 5.
63ـ سیدابوالقاسم خوئى، معجم رجالالحدیث، ج 1، ص 19.
64ـ براى مطالعه بیشتر، ر.ک: محمدمهدى مسعودى، «گستره مباحث فقهى قرآن»، پژوهشهاى قرآنى، ش 4، ص 47.
65ـ ر.ک: محمدعلى کاظمى، همان، ج 3، ص 161؛ میرزاعلى غروى، التنقیح فى شرح العروهالوثقى، ج 3، ص 128؛ سیدمحسن حکیم، همان، ج 2، ص 18، 38و70؛ سیداحمد خوانسارى، جامعالمدارک، ج 1، ص 216؛ سید محمدتقى حکیم، اصول العامه، ص 410.
66ـ منابع اجتهاد، منابع و مصادرى است که مجتهد براى استنباط احکام به آنها رجوع مىنمایند. ر.ک: محمدابراهیم جناتى، همان، ص 3و4.
67ـ دلیل به چیزى گفته مىشود که قابلیت استنباط حکم شرعى از آن وجود دارد. محمدحسین نائینى، اجودالتقریرات، ج 1، ص 3؛ وحید بهبهانى، همان، ص 49.
68ـ محمدرضا مظفر، همان، ص 19.
69ـ میرزاابوالقاسم قمى، قوانینالاصول، ج 1، ص 9.
70ـ محمدکاظم خراسانى، کفایهالاصول، ج 1، ص 7؛ محمدرضا مظفر، همان، ص 20.
71ـ محمدتقى طباطبایى حکیم، همان، ص 419؛ محمدحسین نائینى، همان، ج 3، ص 192؛ علیرضا فیض، همان، ص 219، 224و254؛ خلیلرضا منصورى، نظریة العرف ودورها فى عملیة الاستنباط، ص 51؛ وهبه زحیلى، اصول الفقهالاسلامى، ج 2، ص 828.
72ـ ابوالقاسم علیدوست، همان، ص 23، پاورقى.
73ـ عرفى است که پس از ظهور اسلام و پس از تشریع احکام به وجود آمده باشد. محمد ابوزهره، اصول فقه، ص 256؛ محمدتقى طباطبایى حکیم، همان، ص 199.
74ـ جعفر سبحانى، در مصاحبه با مجله الحیاهالطیبه، ش 6و7، ص 88.
75ـ یا به گفته برخى مصادیق. ابوالقاسم علیدوست، همان، ص 424.
76ـ مرتضى انصارى، المکاسب، ج 1، ص 4.
77ـ ناصر مکارم شیرازى، توضیحالمسائل، مسئله 1752؛ محمد فاضل لنکرانى، توضیحالمسائل، مسئله 2159؛ جواد تبریزى، توضیحالمسائل، مسئله 2063.
78ـ ر.ک: محمود منتظرظهور، اقتصاد خرد و کلان.
79ـ محمدجواد فاضل لنکرانى، «زمان و مکان و علم فقه»، در: نقش زمان و مکان در اجتهاد، ج 3، ص 59و60.
80ـ خلیلرضا منصورى، همان، ص 55؛ محمد ابوزهره، همان، ص 256؛ محمدتقى طباطبایى حکیم، همان، ص 199.
81ـ به عنوان نمونه، محمدعلى کاظمى، همان، ج 3، ص 161؛ میرزاعلى غروى، همان، ج 3، ص 128؛ سیدمحسن حکیم، همان، ج 2، ص 18، 38و70؛ عبدالاعلى سبزوارى، تهذیب الاصول، ص 106؛ سید محمدباقر صدر، دروس فى علمالاصول، ج 2، ص 131؛ محمدحسین ساکت، دیباچهاى بر دانش حقوق، ص 352.
82ـ ر.ک: مرتضى انصارى، فرائدالاصول، ج 1، ص 74.
83ـ امام خمینى، الرسائل، ج 2، ص 130.
84ـ میرزاعلى غروى، همان، ج 1، ص 38.
85ـ وحید بهبهانى، همان، ص 106.
86ـ محمدبن یعقوب کلینى، همان، ج 1، ص 178.
87ـ سیدمصطفى موسوى خمینى، تحریرات فىالاصول، تحقیق سیدمحمد سجادى و حبیباللّه عظیمى، ج 4، ص 382.
88ـ ر.ک: ابوالقاسم علیدوست، همان، ص 169.
89ـ حجتالاسلام قدیرى.
90ـ امام خمینى، صحیفه امام، ج 21، ص 150، در پاسخ به نامه حجتالاسلام قدیرى در مورد شطرنج و آلات موسیقى به تاریخ 2/7/1367.
91ـ محمدرضا حکیمى، «اهداف دین و احکام دین»، نقدونظر، ش 1، ص 121.
92ـ دائرهالمعارف شیعه، ج 3، ص 32ـ33.
93ـ امام خمینى، ولایت فقیه، ص 5.
94ـ سیدمجتبى حسینى، همان، ص 209، مسئله 291.
95ـ عرف عام، به معناى روش شایع و مستمر گفتارى یا کردارى در بین عموم یا غالب مردم است. محمدتقى طباطبایى حکیم، همان، ص 420؛ محمدابراهیم جناتى، همان، ص 395.
96ـ ر.ک: ابوالقاسم علیدوست، همان، ص 432ـ433.
97ـ مرتضى انصارى، المکاسب، ج 2، ص 83؛ محمدحسن نجفى، همان، ج 22، ص 46.
98ـ محمدجعفر جعفرى لنگرودى، مبسوط در ترمینولوژى حقوق، ج 1، ص 772.
99ـ همانگونه که مشهور فقها اینگونه مسائل را به خود عرف واگذار مىکنند. (ر.ک: محمد فاضل لنکرانى، جامع المسائل، ج 1، سؤال 948، 946و950؛ ناصر مکارم شیرازى، استفتاءات، ج 2، سؤال 719؛ لطفاللّه صافى گلپایگانى، جامعالاحکام، ج 1، سؤال 1011و1013؛ خامنهاى، سیدعلى، اجوبه الاستفتاءات، سؤال، 11427و1429 و 1154. و... .
100ـ اگر شرایط خاص صنفى، موجب پیدایش عرف گردد به آن عرف خاص صنفى مىگویند. ر.ک: ابوالحسن محمدى، همان، ص 253.
101ـ به عرف قومى از اقوام که داراى زبان واحد مشترکى هستند مىگویند؛ مانند لفظ «ولد» در خصوص فرزند پسر. ر.ک: محمد بحرالعلوم، همان، ص 84
102ـ داورى مردم در تطبیق عناوین و مفاهیم بر مصادیق واقعى را عرف دقیق و بر غیرمصادیق، عرف متسامحى مىنامند. ر.ک: ابوالقاسم علیدوست، همان، ص 70
103ـ امام خمینى، الرسائل، ج 1، ص 227.
104ـ سیدمجتبى حسینى، همان، ص 204، مسئله 281.
105ـ محمدحسن نجفى، همان، ج 23، ص 263.
106ـ محمدجواد فاضل لنکرانى، همان، ج 3، ص 65.
107ـ سیدمجتبى حسینى، همان، ص 142، مسئله 176.
108ـ همان، ص 65، مسئله 33.
109ـ البته بیان حکم و ضابطه کلى، در این قسم شاید در همه موارد صحیح نباشد؛ زیرا مصادیق موضوعات احکام متنوعاند و با یکدیگر تفاوت دارند.
110ـ سید محمدباقر صدر، دروس فى علمالاصول، ج 1، ص، 54؛ محمد بحرالعلوم، همان، ص 39و42؛ ناصر مکارم شیرازى، انوارالفقاهه، ج 1، ص 553.
111ـ عبداللّه جوادى آملى، درس خارج فقه، 5 خرداد 1389.
112ـ ابوالقاسم علیدوست، همان، ص 438.