نقش عرف در تعیین قلمرو مصادیق تسبیب از منظر فقه
Article data in English (انگلیسی)
معرفتسال بیستم ـ شماره 165 ـ شهریور 1390، 73ـ86
وحید مهدوى راد*
چکیده
«تسبیب» یکى از اقسام اتلاف به شمار مىرود. در تسبیب، مسبِّب بر خلاف مباشرت، با واسطه موجبات تحقق خسارت یا جنایت را فراهم مىآورد. تعاریفى که از تسبیب در فقه و حقوق ارائه شده است ریشهاى در فقه دارد که بر اساس روایات واردشده تنظیم گردیده است. برخى بر این باورند که عرف هم در مبنا و هم در تشخیص مصادیق تسبیب نقش ویژه و تعیینکنندهاى داشته و روایات نیز از چنین عرفى حکایت دارد. در حالى که عرف نه تنها دلیلى براى قاعده تسبیب نبوده، بلکه با صرف صحت استناد تسبیب توسط عرف نیز نمىتوان رأسا مصادیق آن را تعیین نمود.
در این نوشتار پس از تعیین قلمرو عرف و تحلیل نقش آن در این قاعده، به روش تحلیلى نقش عرف در این قاعده مشخص خواهد گردید.
کلیدواژهها: عرف، فقه، اسناد، تسبیب، سبب، مصادیق.
مقدّمه
یکى از اقسام اتلاف، «تسبیب» است. فقها هریک به لحاظ اقتضاءات موجود، به بحث و بررسى آن پرداختهاند. چنانکه در بحث از غصب، قصاص و دیات، طبق متن شرایع و برخى متون دیگر، همراه با شروح آنها به این مسئله پرداخته شده است.1 برخى نیز با نگارش کتبى مختصّ به قواعد فقه، به بررسى آن پرداختهاند.2
همچنین بخش قابل توجهى از موادّ قانونى، به اتلافِ به تسبیب اختصاص داده شده است. مواد 316، 318 و 340 الى 366 قانون مجازات اسلامى و نیز مباحث مربوط به تسبیب در قانون مدنى، موضوع مواد 331 الى 335، از اهمّ این مباحث مىباشند.
با توجه به اهمیت و کارآمدى این مسئله در امور قضایى، قوانین ما نتوانسته تعریف دقیقى از «سبب» ارائه دهد و همین امر موجب شده تا برخى حقوقدانان از سویى و قضات از سویى دیگر، در تشخیص ملاک و معیار و بالتبع، تشخیص مصادیق تسبیب دچار مشکل شوند. نتیجه آنکه در اسباب نوظهورى که فقه به بحث و بررسى آنها نپرداخته، به عرف مراجعه مىنمایند؛ تا جایى که رفته رفته عرف به عنوان مبنایى براى تعیین مصادیق این مسئله مورد توجه قرار گرفت.
لاجرم دستاوردهاى عرف در احصاى مصادیق، تحت زمره سبب اصطلاحى قرار گرفته و تمام آثار سبب اصطلاحى، از جمله آثار اجتماع سبب و مباشر و تعارض اسباب و میزان مسئولیت آنها نیز مترتب گردید. گرچه در برخى موارد نتایج چنین احصایى با واقعیت مطابقت مىنماید، ولى در برخى موارد امر بعکس خواهد بود.
به طور کلى، دو عامل مىتواند موجب نگرشى مبنایى نسبت به عرف شود: 1. نامفهومى و عدم جامعیت برخى تعاریف وارده در باب تسبیب؛ 2. برخى عبارات که معیار تشخیص مباشر و سبب را صدق عنوان تسبیب یا استناد اتلاف مىداند.3
لازم به ذکر است که درباره این مسئله، به طور مبسوط سخنى به میان نیامده و منابع فقهى نظیر جواهرالکلام، تحریرالوسیله، القواعدالفقهیه و کتب حقوقى از قبیل تسبیب در قوانین کیفرى به طور گذرا، از بیان آن گذشتهاند.
سؤالاتى که در اینجا مطرح مىشود از قرار زیر است:
1. از منظر فقه، عرف تا چه اندازه مىتواند قلمرو مصادیق تسبیب را تعیین نماید؟
2. مراد از عرف چیست؟
3. تحت چه شرایطى عرف حجت مىباشد؟
4. موارد استعمال عرف چه جاهایى است؟
5. مراد از اتلاف به تسبیب چیست؟
6. عرف در مدارک تسبیب چه نقشى دارد؟
7. عرف در احصاى مصادیق چه نقشى دارد؟
فرض بر آن است که عرف نمىتواند به عنوان مبنایى جهت تعیین مصادیق تسبیب مطرح باشد، بلکه تنها به عنوان ابزارى براى احصاى مصادیق تسبیب با توجه به ضوابط موجود در فقه و قانون مورد استفاده قرار مىگیرد.
براى تبیین این مسئله، لازم است در قالب دو مبحث، ابتدا تعریفى از عرف و سبب ارائه شود و در نهایت، نقش عرف در تعیین قلمرو مصادیق تسبیب بررسى گردد.
عرف و تسبیب
الف. عرف
تعریف عرف: عرف در لغت به معناى معرفت و شناسایى و نیز به معناى چیزى است که در ذهن شناخته شده و مأنوس و مقبول خردمندان است.4 در اصطلاح نیز براى عرف تعاریف گوناگونى ارائه شده است؛ از جمله:
1. روش مستمر قومى است در گفتار یا رفتار. و آن را عادت و تعامل نیز نامند.5
2. فهم یا بنا یا داورى مستمر و ارادى مردم که صورت قانون مجعول و مشروع نزد آنها به خود نگرفته باشد.6
3. جریان مستمر یک رفتار یا سلوک ویژه همگانى در میان افراد جامعه بر انجام یا ترک فعل، خواه گفتار باشد یا کردار.7
4. هر چیزى که مردم به آن عادت دارند و بر آن روش عمل مىنمایند؛ فرقى نمىکند مورد عادت، فعلى باشد که بینشان شیوع یافته یا سخنى که مردم بر آن سخن شناخت دارند.8
گرچه ظاهر این تعاریف بایکدیگر متفاوت است، ولى از آنرو که تمامى آنها آینهاى از حقیقت خارجى عرف است، نیازمند نقد و بررسى نیست.
شرایط حجّیت عرف: براى اینکه عرف شرعا حجت باشد و بتوان توسط آن در مسائل شرعى استنباط نمود، لزوما باید دو شرط را دارا باشد:
1. با نص شرعى معارضه نداشته باشد.
2. متصل به زمان معصوم باشد.
طبق شرط اول، در صورتى که موضوعى در جامعه عرف باشد، ولى شرع با آن مخالفت نموده باشد، این عرف حجت نخواهد بود. براى مثال، اگر به عنوان عرف محل، مراسم عروسى در شهرى به صورت مختلط، همراه با شرب مسکرات انجام پذیرد، نمىتوان از چنین عرفى حکم جواز این اعمال را استخراج نمود؛ زیرا دلیل معتبر شرعى بر حرمت چنین افعالى وجود دارد.
در مقابل، اگر عملى طبق عرف، مجاز بوده و دلیلى بر منع چنین عملى وارد نشده باشد، چنین عملى مجاز بوده و مىتوان به عرف براى جواز آن استناد نمود. چنانکه بیع معاطاتى از این قبیل مىباشد.
طبق شرط دوم، در صورتى که عرف عملى را در یک زمان مجاز بداند، ولى چنین عرفى به زمان معصوم متصل نباشد، نمىتوان بدان عمل نمود؛ زیرا عرف باید به زمان معصوم متصل بوده، در منظر معصوم علیهالسلام مورد مشاهده قرار گیرد و معصوم نیز نسبت به چنین عرفى نهى ننموده باشد. در این صورت، مىتوان به چنین عرفى در نسلهاى آینده تمسک نمود. بنابراین، جواز عقد تأمین اجتماعى و یا سرقفلى را که در جامعه امروزى عرف شده است، نمىتوان با عرف ثابت نمود؛ زیرا چنین عقدى از عقود مستحدثه بوده و قدمت آن به زمان معصوم نمىرسد. بنابراین، باید جواز چنین عقودى را با ادلّه دیگر به اثبات رساند.9
موارد رجوع به عرف: در دو مقام، عرف داراى کاربرد مىباشد:
1. رجوع براى تبیین مفاهیم؛10
2. رجوع براى تشخیص مصادیق.
صورت اول، خود داراى چند قسم است:
الف. اگر عنوانى را در اختیار داشته باشیم و براى تشخیص مدخلیت یا مانعیت چیزى در تحت این عنوان، شک نماییم، در این صورت، به عرف مراجعه مىنماییم. براى مثال، شک داریم در عقد بیع شرعى، آیا فلان عمل مدخلیت دارد یا نه؛ در این صورت، به عرف مراجعه مىنماییم. استدلالى که بر این مدعى آورده مىشود این است که صحیح نیست چیزى در صدق عنوانى مدخلیت داشته باشد و شارع در بیان آن اهمال نموده باشد.11
ب. زمانى که مفهومى داراى اجمال باشد و براى رفع آن چارهاى جز مراجعه به عرف نداشته باشیم؛ مانند مفهوم غبن و عیب.12
ج. در صورتى که در حدّ و محدوده موضوعى مانند غنا اجمال باشد. در این صورت، به عرف مراجعه نموده و حکم غنا را بر هر موسیقىاى که عنوان غنا بر آن صادق است جارى مىنماییم.
طبق صورت دوم، گاهى شرع، عناوینى را جعل و موضوع احکام قرار مىدهد، ولى به نحوى در تشخیص مصادیق این عنوان اجمال رخ داده و تردید مىشود؛ آیا این شىء مصداق چنین عنوانى هست یا خیر؟ در این صورت، به عرف رجوع و مصادیق عنوان را مشخص مىنماییم. براى مثال، براى تشخیص مصادیق وطن، معدن، حرز در سرقت و مواردى از این قبیل، به عرف مراجعه مىشود.13
ب. تسبیب
«سبب» در لغت به معناى ریسمانى است که با آن از درخت خرما بالا مىروند. همچنین به هر چیزى که با آن به چیز دیگرى متوسل مىشوند، سبب گفته مىشود.14 برخى نیز سبب را به معناى علت فرض نمودهاند.15
در مباحث فقهى، سبب در مصادیق متعدّدى به کار رفته است. آلت بودن، علت تامه بودن و سبب اصطلاحى مذکور در این بحث، از جمله موارد استعمال این واژه است. طبق معناى اول، مباشر با استفاده از وسیلهاى موجب تلف مىشود. روشن است که نقش وسیله در چنین عملى نقش پررنگى است، ولى از آنرو که ترتب نتیجه بر چنین فعلى حتمى است، نقش فاعل، مباشرت خواهد بود نه مسبب.16 در برخى موارد، سبب به معناى علت تامه مىباشد؛ بدین معنا که وقتى گفته مىشود: فلان شخص یا شىء سبب مرگ دیگرى شد؛ یعنى علت تامه مرگ دیگرى را ایجاد نمود.
در متون فقهى براى سبب اصطلاحى و اتلاف به وسیله آن، تعاریفى ذکر شده است، ولى براى جلوگیرى از اطاله کلام، تنها به کاملترین این تعاریف اشاره مىشود:
تعریف سبب: «ان السبب ما له أثر ما فى تولید للموت کما للعلة لکنه یشبه الشرط من جهة أنه لا یولد الموت بنفسه بل یولد المولد له و لو بوسائط و قد یتخلف الموت عنه و لا یتخلف عن العلة»؛17 سبب چیزى است که نوعى تأثیر ـ به نحو جزء العله ـ در تولید موت دارد، لکن از این جهت که بهنفسه تولید موت نمىکند، به شرط شباهت دارد؛ زیرا سبب ـ هرچند با واسطههایى ـ فقط علت موت را تولید مىنماید. همچنین سبب به نحوى است که گاهى با وجود آن موت محقق نمىشود ـ و گاهى محقق مىشود ـ ولى با تحقق علت، حتما موت تحقق مىیابد. اتلاف به وسیله چنین سببى تسبیب مىباشد.
با توجه به عبارت «أثر ما» و «کما للعلة»، علیت سبب در تحقق علت تلف بیان مىشود. همچنین طبق عبارت «أثر ما»، سبب شیئى فرض شده که در ایجاد موت، نقش علت ناقصه را دارد و براى تحقق علت تامه تلف، به سایر علل نیاز است. عبارت ایشان که مىفرمایند: «أثر ما» و «لا یولد الموت بنفسه بل یولد المولد له و لو بوسائط و قد یتخلف الموت عنه» نیز مشعر به جزءالعله بودن سبب است؛ یعنى سبب علیت ناقصه و جزء العله در تحقق علت مولد تلف دارد و با تحقق آن لزوما تلف حاصل نمىشود. همچنین نقش علّى سبب در تولید علت، شرط را خارج مىنماید.
با این بیان که سبب جزء العله در تحقّق فعل است، با تحقق آن لزوما علت تامه محقّق نمىشود، بلکه تحقق آن مشروط و منوط به تحقق سایر اجزا و علل ناقصه دیگر مىباشد.
در صورتى که وضع سبب با لحاظ سایر شرایط و اوضاع و احوال موجود، به عنوان علت تامه تلف، تحقق یابد، از بحث تسبیت خارج مىشود و تحت مصادیق مباشرت قرار خواهد گرفت. در حالى که باید ماهیت سبب به گونهاى باشد که در صورت تحقق آن، تحقق نتیجه ممکنالحصول باشد. همچنین است اگر سبب جزء اخیر علت تامه باشد. در تمام این موارد، سبب از ماهیت سببیت خویش خارج شده و داخل در ماهیت مباشرت مىشود. از همینروست که در اینباره گفته شده: «لکنه لم یکن علة تامة و لا جزءً اخیرا من العلة التامة.»18 براى مثال، کسى در تعمیر اجاق گاز اهمال نماید و این امر موجب نشت گاز شود. پس از آنکه مکان مملو از گاز شد، شخص دیگر با علم به نشت گاز، چراق یا کبریت را روشن نموده، سبب انفجار شود. در این فرض، کسى که سبب اخیر را ایجاد مىنماید ـ یعنى کسى که چراغ یا کبریت روشن مىکند ـ به نحوى از سبب استفاده نموده که با آن علت تامه را محقق ساخته است. تحقق علت تامه نیز به مثابه مباشرت است، کما اینکه برخى بدین مسئله تصریح نمودهاند.19
در قوانین موضوعه نیز واژه سبب در چند مورد به کار رفته که به برخى از آنها اشاره مىشود:
1. اولین مورد، استعمال سبب به معناى ایجاد علّت است. چنانکه در مواد 327 و 328 ق.م.ا ایجاد سبب به معناى ایجاد علت مىباشد.
2. دومین مورد از موارد استعمال سبب، رابطه سببیت بین رکن مادى جرم و نتیجه عمل مىباشد. به عبارتى دیگر، باید بین عمل ارتکابى و نتیجه محققشده، رابطه سببیت و علیت وجود داشته و نتیجه حاصله منتسب به اقدام فیزیکى باشد. بند 3 ماده 59 ق.م.ا که بیان مىدارد: «حوادث ناشى از عملیات ورزشى مشروط بر اینکه سبب آن حوادث نقض مقرّرات مربوط به آن ورزش نباشد...»، مشعر بر لزوم وجود رابطه سببى بین نقض مقرّرات و حادثه است. برخى از حقوقدانان نیز وجود چنین رابطهاى را لازمه تحقق جرم ـ جرایم مقید به نتیجه ـ دانسته و ابراز داشتهاند: رابطه سببیت میان رفتار فیزیکى و نتیجه مجرمانه، یکى از اجزاى عنصر مادى جرم مىباشد، به گونهاى که اگر رفتار فیزیکى، سبب حصول نتیجه نشود موجب مسئولیت نخواهد بود.20 در بیانى دیگر، آمده است: هر گاه ثابت شود که میان تقصیر فاعل و صدمه یا زیانى که به دیگرى رسیده هیچگونه رابطه ضرورى وجود نداشته است، مرتکب مقصّر محسوب نمىشود.21 در حقوق سایر کشورها نیز لزوم وجود چنین رابطهاى به اثبات رسیده و کتب مفصلى در این رابطه تدوین شده است.22
3. سومین مورد استعمال سبب، معناى اصطلاحى آن در فقه است. قانونگذار در ماده 318 ق.م.ا به تعریف تسبیب پرداخته و بیان مىدارد: «تسبیب در جنایت آن است که انسان سبب تلف شدن یا جنایت علیه دیگرى را فراهم کند و خود مستقیما مرتکب جنایت نشود، به طورى که اگر نبود جنایت حاصل نمىشود؛ مانند آنکه چاهى بکند و کسى در آن بیفتد و آسیب ببیند.» ماده 331 ق.م نیز بیان مىدارد: «هرکس سبب تلف مالى بشود باید مثل یا قیمت آن را بدهد و اگر سبب نقص یا عیب آن شده باشد باید از عهده نقص قیمت آن برآید.»
مبحث اصلى این نوشتار حول محور مورد سوم از موارد استعمال سبب، یعنى معناى اصطلاحى سبب ـ در مقابل مباشر ـ مىباشد. منشأ اختلاف در این مورد، از ابهام تعریف سبب در مواد 318 ق.م.ا و 331 ق.م سرچشمه مىگیرد؛ چراکه در این مواد تعریفى جامع و مانع از سبب و تسبیب به نحوى که مبیّن تمام مصادیق آن باشد، ارائه نشده است و اینگونه به ذهن تبادر مىنماید که مراد از سبب، علت تلف مىباشد و اقدام به ایجاد چنین علتى، تسبیب خواهد بود. حال اینکه مراد از سبب، سببیت در وقوع نتیجه به نحو علّیت تامه است یا ناقصه، و همچنین باواسطه یا بىواسطه، تعریف از بیان آن ساکت است و اگر نبود ادلّهاى که به نحو انحصارى به مسئولیت مباشر بپردازد، این تعریف شامل مباشرت نیز مىشد. گرچه مثال حفر چاه و سقوط در آن که در ذیل ماه 318 ق.م.ا ذکر شده، به نوعى تفاوت بین سبب اصطلاحى با سبب به معناى علّیت را آشکار مىنماید.23
این تعاریف نظیر تعریفى است که صاحب شرایع از سبب ذکر نمودهاند. ایشان مىفرماید: تسبیب هر فعلى است که تلف به سبب آن حاصل مىشود.
24 شهید ثانى به نقد آن پرداخته و مىنویسد: «این تعریف خالى از دور نیست؛ زیرا ایشان در تعریف تسبیب از سبب استفاده نموده است. گویا ایشان با عبارت "بسببه"، به واسطه، معیت و همراهى را اراده نموده است. کما اینکه افرادى غیر از محقق نیز، چنین تعبیرى را به کار بردهاند. با این بیان، مراد ایشان از تسبیب شامل مباشرت هم مىشود؛ زیرا تلف در مباشرت به واسطه و همراهى مباشر حاصل مىشود.»25
قلمرو نقش عرف در اتلاف به تسبیب
نقش عرف در قاعده تسبیب را در دو مقام مىتوان بررسى نمود: مدرک قاعده و تسبیب و تشخیص مصادیق تسبیب.
الف. نقش عرف در مدرک قاعده تسبیب
ابتدا ذکر این مطلب لازم است که حکم به ضمان، بر خلاف قاعده مىباشد. بنابراین، در مواردى که شک در ضمان مىباشد، باید به اصالتالبرائه تمسک نمود.
عرف و کتاب: یکى از مدارکى که براى ضمان سبب ارائه شده، آیات وارده در باب اتلاف مىباشد. از آنرو که برخى فقها در مباحث فقهى خود مباشرت و تسبیب را از یک باب برشمردهاند،26 آیات را نیز براى همین باب ارائه نمودهاند. آیاتى که در این باب به آنها استناد مىشود به قرار زیرند:
«فَمَنِ اعْتَدَى عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُواْ عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَیْکُمْ»(بقره: 194)، «وَإِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُواْ بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم» (نحل: 126) و «وَجَزَاء سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُهَا فَمَنْ عَفَا وَأَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ لَا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ.»(شورى:40)
این آیات در مقام بیان حکم کلى است. به عبارت دیگر، آیات حکم را بیان مىنمایند، ولى تطبیق آن بر مصادیق تابع صدق عنوان آن حکم بر مصادیق مىباشد. اینجاست که برخى عرف را براى صدق استناد به میان مىآورند و بیان مىدارند: این عمل از مصادیق این احکام بوده و باید حکم را بر آنها جارى ساخت. براى مثال، در آیه 194 سوره «بقره»، ترتُّب حکم منوط به صدق «اعتدا» مىباشد. در صورتى که اعتدا محقق شود، مىتوان حکم «فَاعْتَدُواْ عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَیْکُمْ»را جارى نمود. نقش عرف در این صورت، بدین نحو است که مصادیق اعتدا را احصا مىنماید. از آنرو که اتلاف به تسبیب هم نوعى اعتدا مىباشد، عرف تسبیب را نیز از مصادیق آیه برمىشمارد.
به نظر، این استدلال تمام نمىباشد؛ زیرا آیات وارده در این باب از ابتدا در مقام بیان حکم اتلاف مباشرى است نه بیان حکم مطلق مباشرت و تسبیب. به عبارت دیگر، این آیات انصراف به مورد اتلاف مباشرتى دارد؛ زیرا هر جایى که شارع مقدس عنوانى را مطالبه مىنماید، طلب عنوان، فقط ظهور در تحقق مباشرى آن دارد. و از آنرو که ضمان سبب بر خلاف اصل است و آیه در مقام بیان حکم آن نیست، باید به اصل برائت مراجعه نمود.
به فرض اینکه اطلاق چنین آیاتى شامل اتلاف به تسبیب مىگردد، باید در هر موردى که تحقق عنوان خاصى از مکلّفى خواسته مىشود، تسبیب را نیز لحاظ نمود. براى مثال، وقتى خداوند در قرآن به نمونه خاصى از اتلاف در قالب آیه «وَکَتَبْنَا عَلَیْهِمْ فِیهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ» (مائده: 45) و «وَلاَ تَقْتُلُواْ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللّهُ إِلاَّ بِالحَقِّ وَمَن قُتِلَ مَظْلُوما فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیِّهِ سُلْطَانا» (اسراء: 33) اشاره مىنماید، باید گفت که این آیات، هم قتل بالمباشره را شامل مىشود و هم قتل بالتسبیب را. لازمه این سخن چنین خواهد بود که در قتل بالتسبیب مانند قتل بالمباشره به قصاص مسبِّب حکم نمود، در حالى که مشهور فقها بر آن هستند که در قتل بالتسبیب به غیر از موارد بخصوص، به دلیل وجود ادلّه خاص ـ حکم قصاص وجود ندارد. شیخ طوسى در باب تسبیب در اینباره مىفرماید: «هر جایى که ما اصطلاح ضمان را به کار مىبریم، معنایش پرداخت دیه از اموال ضامن مىباشد.»27
با این بیان، نوبت به عرف براى تشخیص استناد یا عدم استناد نخواهد رسید تا نسبت به آن مناقشه نماییم.
عرف و سنت: روایات فراوانى در ابواب مختلف روایى وجود دارد که دالّ بر ضمان اتلاف به تسبیب مىباشد.28 ولى ذکر این نکته لازم است که در هیچیک از این روایات عنوان سبب و تسبیب به کار نرفته است،29 بلکه از مصادیق ذکرشده در روایات، عنوانى اخذ شده تا بتواند آیینهاى براى همان مصادیق باشد. تسرّى حکم چنین عنوانى بر سایر مصادیق، از اعتبار خارج است؛ زیرا حکم استقراى جزئى به کلى نتیجهاى جز ظنّ و گمان به دنبال ندارد: «إَنَّ الظَّنَّ لاَ یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئا.» (یونس: 36)
ممکن است براى رفع چنین اشکالى بیان شود: ما از روایات وارده در این باب تنقیح مناط و رفع خصوصیت نموده و حکم را به سایر مواردى که به نظر تسبیب هستند تسرّى مىدهیم.
در جواب از این اشکال باید گفت: تسرّى در این مقام مردود مىباشد؛ زیرا گرچه ممکن است در مصادیقى که امام ـ در قالب حفر و مواردى از این قبیل ـ ذکر نموده خصوصیتى نباشد، ولى در مکانى که چنین سببى قرار مىگیرد، قطعا خصوصیت وجود دارد؛ چراکه امام در روایات وارده، صراحتا سبب وضعشده در غیر مایملک و طریق مسلمانان را ضامن برشمرده و سایر اسباب را در نظر نگرفته است. قاعده کلى که حضرت در مقام بیان حکم چنین اسبابى ارائه مىنماید حاکى از آن است که سایر اسبابى که خارج از شمول چنین قاعدهاى هستند، از دایره ضمان خارجاند.30
عرف و بناى عقلا: یکى دیگر از ادلّهاى که براى اثبات ضمان اتلاف مورد بررسى قرار مىگیرد، بناى عقلاست. در بدو امر، بین عرف و بناى عقلا تفاوتى مشاهده نمىشود، در حالى که بین این دو، هم از لحاظ مفهومى و هم از لحاظ مصداقى تفاوت وجود دارد. برخى این تفاوت را بدین نحو به تصویر کشیدهاند: «تباین مفهومى این دو را مىتوان در تقیّد مفهوم عرف به اینکه صورتِ قانون مشروع نزد صاحبان عادت و عرف نگرفته باشد و رهایى مفهوم بناى عقلا از این تقیّد، مشاهده نمود؛ چنانکه توسعى که مفهوم عرف از جهت فهم، بنا و داورى دارد، در بناى عقلا نمىتوان دید. بناى عقلا در بنا و سلوک منحصر است. عدم وفاق و تباین مفهومى این دو واژه باعث گردیده تا این دو نهاد در تعین و عینیتهاى خارجى نیز مساوى نباشند.»31
به هر حال، این مدرک مانند آیات، در مقام اثبات ضمان مطلق اتلاف مىباشد و از آنرو که اتلاف شامل تسبیب مىشود، به طور ضمنى آن را نیز دربر مىگیرد. در اینباره آمده است: «این قاعده ـ اتلاف ـ همانطور که ذکر شد، قاعدهاى عقلایى است. پیوسته عقلا و اهل عرف به این قاعده در اموراتشان استناد مىکنند و کسانى را که بدون حق مال دیگران را تلف مىکنند، ضامن خسارات مىدانند. فرقى نمىکند، خسارات از چه جنس و نوعى مىباشد. این قاعده را هیچ کسى انکار نکرده و چه بسا آن را قاعدهاى مسلم و به عنوان کبرا در استدلالات خویش اخذ نمودهاند. در نهایت، به جستوجوى صغریات و مصادیق این قاعده برخاستهاند. به محض اینکه صغریات این قاعده ثابت گردید، بىدرنگ کبراى قاعده جارى خواهد شد. در این مسئله بین سایر مذاهب فرقى وجود ندارد.»32
طبق نظر مبنا، قاعده اتلاف مورد قبول عقلا و در مورد مباشرت کامل مىباشد و عرف به محض تحقق ارکان آن، حکم به ضمان مىنماید. ولى در باب تسبیب تحقق چنین بنایى از سوى عقلا مشکل مىباشد؛ زیرا ابتدائا شک در اصل صدق عنوان اتلاف نسبت به تسبیب است. به عبارتى دیگر، اگر ما باشیم و عرف، عرف در چنین مواردى دچار تردید مىشود که آیا با تسبیب، اتلاف محقّق شده یا خیر؟ زیرا با وجود ارتکاز ذهنى که عرف از مباشر در تحقّق اتلاف دارد، سبب را از جهتى مشابه با مباشر مىبیند، از اینرو، حکم به ضمان سبب مىنماید و از جهتى سبب را مشابه نمىیابد؛ در نتیجه، حکم به عدم ضمان مىنماید. مشابهت از آن جهت است که در هر دو قسم خسارتى وارد شده، از اینرو، عدهاى با توجه به وقوع خسارت و عدم امکان چشمپوشى از آن حکم به ضمان سبب مىنمایند. عدم تشابه نیز از آن جهت است که نقش سبب در تحقق خسارت باواسطه مىباشد، نه مستقیم، و عوامل دیگرى هم در تحقق چنین خسارتى مدخلیت دارند. شاید از همین جهت است که امام خمینى قدسسره، صدق عنوان اتلاف را از سوى عرف، در تسبیب مورد تردید قرار مىدهند.33
به هر حال، برخى از عقلا در تسبیبْ حکم به مسئولیت و عدهاى حکم به عدم مسئولیت مىنمایند و این خود حاکى از عدم وجود چنین بنایى در مسئولیت سبب مىباشد.
همچنین با مراجعه به روایات وارده و نحوه سؤالاتى که از امام مىشود، روشن مىگردد که شک و شبهه در اصل ضمان تسبیب مىباشد نه مصادیق آن.
آرى، اگر به دلیل شرعى، تسبیب نیز نوعى اتلاف تلقّى شود، عرف در صورت اجمال در احصاى مصادیق تسبیب ـ همانگونه که در بحث از عرف گذشت ـ مىتواند در تشخیص مصادیق یارى نماید، مشروط به آنکه شرع مقدس به غیر از بیان عنوان، حدود و دایره تسبیب را مشخص ننموده و احصاى آن را بر عهده عرف نهاده باشد، که در این مورد نیز فرض بر خلاف آن است.
عرف: یکى از فقهاى معاصر در اینباره مىفرماید: «تسبیب از امور تعبّدى شرعى نیست تا جهت فهم معنایش به شرع مراجعه شود. از موضوعات مستنبطه هم نمىباشد تا فقها در اختلاف نظرها به ارائه نظریه بپردازند، بلکه تسبیب از موضوعات عرفیه است و براى تشخیصش باید به عرف مراجعه شود. در صورتى که عرف حکم به تسبیب نماید، آثار آن را نیز مترتب مىنماید و در صورتى که حکم به عدم تسبیب نماید، ضمانى نخواهد بود. در صورتى هم که شبهه حکمى یا موضوعى در صدق این عنوان محقّق شد، به اصول عملیه مراجعه خواهد شد. به هر حال، نزاع در این باب، صغروى مىباشد.»34
این نظر نیز مورد قبول نمىباشد؛ زیرا مراد از عرف در بیان ایشان دو صورت دارد: صورت اول آنکه عرف به عنوان مبنایى مستقل در مقابل سایر مبانى است. در اینصورت، نمىتوان به چنین عرفى عمل نمود؛ زیرا درباره تسبیب روایات فراوانى وجود دارد و در شرایط عمل به عرف، گذشت که با بودن روایات، جایى براى عرف باقى نخواهد ماند. علما نیز بر اساس این روایات، تسبیب را مورد بحث و بررسى قرار دادهاند.
صورت دوم این است که عرف فقط براى تشخیص مصادیق مىتواند مورد استفاده قرار گیرد. طبق این صورت، اولاً، عرف چگونه مىتواند بدون هیچ ضابطهاى مصادیق را احصا نماید؟ ثانیا، در شرع واژهاى تحت عنوان تسبیب وجود ندارد تا مانند لفظ «صعید»، در صورت اجمال در مصادیق آن، با تمسک به عرف، در مقام جستوجوى مصادیق آن برآییم، بلکه تنها مصادیق این قاعده به همراه برخى قواعد کلى، در روایات ذکر شده و فقها از مجموع این ادلّه، عنوان تسبیب را به آن مصادیق اطلاق نمودهاند. بنابراین، یا باید به همان مصادیق و قواعد کلى اکتفا نمود یا در صورت امکان تنقیح مناط، در تحت ضوابط به احصاى مصادیق بپردازیم.
مدرک دیگرى که براى این قاعده ذکر شده اجماع مىباشد که به دلیل مدرکى بودن، بدان اشارهاى نمىشود.
ب. نقش عرف در تشخیص مصادیق تسبیب
روشن شد که عرف در مدرک قاعده هیچ مدخلیتى ندارد، و خود نمىتواند معیار و ملاکى در تشخیص مصادیق تسبیب قرار گیرد. اما در اینکه عرف در احصاى مصادیق تسبیب نقشى دارد یا خیر، در جواب، مىتوان گفت: از آنرو که در فقه، به حدود و قواعد کلى باب تسبیب اشاره شده، عرف مىتواند در تطبیق این احکام با مصادیق اقدام نماید؛ همانگونه که چنین رویهاى نسبت به سایر ابواب فقهى مجرا مىباشد. فقیه حکم را صادر مىنماید و عرف به جستوجوى مصادیق آن مىپردازد.35 نقش عرف در این مقام، بر خلاف نقش آن در مقام اثبات جواز فعل یا عمل مىباشد. به عبارتى دیگر، در صورتى که در اصل جواز عملى شک شود، عرف زمان معصوم به مجتهد کمک مىنماید تا سیره آن زمان را کشف کند و از وجود چنین سیرهاى، به جواز یا عدم جواز عملى پى برده و حکم مقتضى را صادر نماید. در حالى که عرفى که در تشخیص مصادیق حکم کلى به کار مىرود، بدون آنکه در حکم اجمال یا ابهامى باشد، تنها نقش تطبیق حکم بر مصادیق را بر عهده خواهد داشت، نه اثبات جواز یا عدم جواز عملى را.
از همینجاست که وقتى گفته مىشود: عرف در قضیهاى، اتلاف به تسبیب را به فلان شخص استناد مىدهد یا در خسارتى که پدید آمده، عرف فلان عمل را سبب مىداند، اگر ناظر به تطبیق قواعدى است که فقه و قانون بیان داشته، این سخن صحیح مىباشد؛ اما اگر نظر عرف ـ بدون در نظر گرفتن ضابطه تسبیب در فقه و قانون ـ به عنوان مبنایى براى تشخیص اسباب باشد، قابل پذیرش نخواهد بود.
برخى بیانات علما که تشخیص مصادیق را به عرف حواله مىدهند نیز ناظر به تطبیق مصادیق تسبیب با قواعد براساس ارتکازات ذهنى اهل عرف مىباشد.36
با این بیان، مطالبى از این قبیل که بیان مىدارد: «در مواردى که عمل مستقیما موجب خسارت نمىشود، استناد خسارت حاصله به مسبِّب آن بدون اینکه تقصیرى صورت گرفته باشد محل تردید است؛ زیرا هرچند از لحاظ فلسفى علل و اسباب و شروط همگى در پدید آمدن حادثه نقش دارند، لیکن عرف در قضاوت نهایى خود تنها یک عامل یا عوامل محدودى را در نظر گرفته و فعل را بدان استناد مىدهد»،37 ناظر به نقش مبنایى عرف در تعیین مصادیق تسبیب بوده و مردود و غیرقابل توجیه مىباشد، مگر آنکه نقش عرف تنها تطبیق مصادیق باشد.
در جاى دیگر از همین نویسنده آمده است: «حکم صحیح در مثالهاى مربوط به زنى که براى فرار از مورد تجاوز واقع شدن، خود را از پنجره طبقه بالا یا از خودروى در حال حرکت به بیرون پرتاب مىکند یا فرد گرفتار در یک ساختمان منفجرشده توسط تروریستها که براى فرار از آتش گرفتن به بیرون مىپرد و مجروح شده یا مىمیرد را نیز مىتوان با مراجعه به عرف روشن کرد. در این موارد، عرف مسبب مرگ یا جراحت را شخص متجاوز یا تروریست مىداند و هیچگاه قربانى را ملامت نمىکند که به دست خود موجب هلاکت یا جراحت خود شده است. بدین ترتیب، در پروندهاى در محاکم انگلستان، وقتى قربانى براى فرار از پیشروىهاى جنسى مرتکب، که لباس وى را لمس مىکرد، خود را از خودروى در حال حرکت به بیرون پرتاپ کرد، جراحاتِ وارده، به متهم نسبت داده شد.»38
همانگونه که از این عبارات برمىآید، نویسنده با تمسّک به عرف در تشخیص سبب، اینگونه نتیجه مىگیرد که در فروض مذکور، شخص متجاوز یا افراد تروریست سبب در این جنایت هستند و پس از ارائه شاهد مثال از معمول بودن چنین استنادى در دادگاههاى انگلستان، بدین نحو به قوانین موضعه ایران مراجعه نموده و بیان مىدارد: «انعکاسى از آنچه گفتیم را مىتوان در ماده 326 ق.م.ا ملاحظه کرد که اشعار مىدارد: هرگاه کسى دیگرى را بترساند و موجب فرار او گردد و آن شخص در حال فرار، خود را از جاى بلندى پرتاب کند یا به درون چاهى بیفتد و بمیرد، در صورتى که آن ترساندن موجب زوال اراده و اختیار و مانع تصمیم او گردد، ترساننده ضامن است. انتقاد وارده به مقنن در اینجا، محدود کردن مسئولیت ترساننده به مواردى است که ترساندن موجب زوال اراده و اختیار مىگردد؛ زیرا چه بسا، همانطور که مثالهاى سابقالذکر نشان مىدهد، مرتکب از روى اراده و اختیار و براى فرار از خطر، خود را پرت مىکند، ولى در عین حال، عرفْ ترساننده یا تهدیدکننده را ضامن مىشناسد. بنابراین، بهتر بود که قانونگذار در اینجا شرط مسئولیت ترساننده را معقول بودن عکسالعمل فرد مرتکب، بنا به قضاوت عرف مىدانست و نه زوال اراده و اختیار وى تا باعث محدود شدن بلاجهت مسئولیت ترساننده نشود، یا اینکه مانند ماده 363، به طور کلى شرط مسئولیت ترساننده را اقوا بودن سبب از مباشر مىدانست و در واقع با این کار، بدون پیشبینى ضابطه جدیدى، موضوع را به داورى عرف وامىگذاشت.»39
همچنین در نمونهاى دیگر، شخصى که با ارتکاب آخرین جزء علت تامه، به نحوى مقتضى تلف را ایجاد نموده، سبب تلقّى شده است، در حالى که چنین موردى از مصادیق مباشرت مىباشد. چنانکه طى عبارتى، آمده است: اگر تعمیرکارى در تعمیر ترمز وسیله نقلیهاى سهلانگارى کرده، خوب تعمیر ننماید و در نتیجه، راننده به علت خرابى ترمز کسى را زیر بگیرد، تعمیر کارْ سبب و راننده مباشر تلف مىباشد.40 در حالى که تعمیرکار با ارتکاب فعلى، مقتضى آسیب و خسارت را ایجاد نموده و این امر به معناى مباشرت در تلف مىباشد. نظیر جایى که شخصى در خاموش نمودن آتشى که اقتضاى سرایت دارد، اهمال و آتش سرایت نموده و موجب تلف شود. چنین شخصى مباشر در اتلاف مىباشد نه سبب.
در نمونهاى دیگر، قایل بین سبب به معناى علت و سبب به معناى اصطلاحى کلمه، خلط نموده است؛ به نحوى که با توجه به وجود فاصله بین علّت و نتیجه، عامل را سبب اصطلاحى فرض نموده و عرف را به عنوان مستند خویش معرفى مىنماید. وى در مورد شخصى که قفس پرندهاى را مىگشاید و پرنده در حین خروج از قفس موجب سقوط قفس شده و خسارت ایجاد مىنماید، آن شخص را سبب، و پرنده را مباشر فرض نموده و دلیل سببیت را صدق عرفى چنین عنوانى معرفى مىنماید.41 در حالى که پرنده قدرت تحمل مسئولیت را نداشته تا بتوان وى را مباشر فرض نمود؛ چراکه پرنده در حکم آلت است و کسى که از این پرنده استفاده نموده، مباشر مىباشد. چنانکه در فرض رها نمودن سگ گزنده نیز صاحب سگ، مباشر تلف بوده و سگ هیچ عنوان و مسئولیتى ندارد و صرفا آلتى در تحقق حادثه مىباشد.
طبق ماده 325 ق.م.ا قانونگذار حیوان درنده را در ردیف سلاح کشنده فرض نموده و بر آن مسئولیتى مترتب نموده است. ایراد دیگر، ناظر به عنوان شخصى است که با عمل خویش سبب ایراد خسارت شده است. اگر چنین عملى صرفا در زمره علل قرار گیرد، عبارت صحیح خواهد بود، اما اگر مراد از سبب، سبب اصطلاحى باشد، مورد نقد خواهد بود؛ زیرا صرف دورى یک علت از نتیجه موجب تحقق تسبیب نخواهد شد. این عمل طبق ماده 325 ق.م.ا مباشرت مىباشد. همچنین عرف نقشى در اعطاى عنوان تسبیب به این عمل ندارد.
در برخى موارد نیز رجوع به عرف در تشخیص مصادیق، موجب اختلاط مباحث اسباب و مباشر با هم شده و در فرض اجتماع، با مشکل تعیین مسئول و بالتبع با شبهه در میزان خسارت طرفین اجتماع، مواجه شدهاند. چنانکه در پروندهاى، «رانندهاى که بدون رعایت حق تقدم از خیابان فرعى وارد خیابان اصلى شده است، با موتورسوارى برخورد و او را به طرف دیگر خیابان پرتاب مىکند. موتورسوار که قصد دارد خود را از وسط خیابان به کنار آن برساند، توسط رانندهاى که سرعت غیرمجاز داشته کشته مىشود. گزارش اوراق پرونده و نظریه کارشناسى حاکى است که فاصله راننده دوم با موتور سوار به اندازهاى بوده است که اگر راننده داراى سرعت مجاز مىبود مىتوانست خود را کنترل کند و از وقوع تصادف پرهیز نماید. بدین لحاظ، در این پرونده راننده اول در تصادف نخست مباشر، و در تصادف دوم سبب شناخته مىشود. حادثه اول چون منجر به قتل نشده و تنها مستند به عمل راننده اول است، از محل بحث خارج است و اما در حادثه دوم، راننده اول سبب و راننده دوم مباشر است و طبق 363 باید تنها مباشر ضامن باشد؛ خصوصا آنکه از لحاظ رکن روانى، هر دو مساوى و داراى تقصیر بودهاند. اما نادیده گرفتن نقش راننده نخست و استناد تمام حادثه به راننده دوم از دیدگاه عرف قابل پذیرش نیست و وجدان قضایى نیز آن را نمىپذیرد. از آنجا که راننده دوم (مباشر) از لحاظ رکن روانى عامد نبوده، نمىتواند رابطه عامل نخست حادثه (سبب) را با آن قطع نماید و باید حادثه را مستند به هر دو و ضمان را نیز متوجه هر دو بدانیم؛ چیزى که نص صریح قانون با آن همراهى ندارد.»42
بر اساس سبب بودن راننده اول و مباشر بودن راننده دوم، در حادثه دوم، طبق ماده 363 ق.م.ا ضمان متوجه راننده دوم مىشود. برخى نیز مانند این نویسنده، با توجیه غیروجدانى بودن ضمان مباشر، قایل به تساوى هر دو طرف در مسئولیت شده و عملاً ماده 363 ق.م.ا را در این قضیه طرد مىنمایند.
علت این تشتّت آراء، همان اشتباه در تشخیص اسباب مىباشد که در این مورد بروز نموده است. در حالى که علىرغم مباشر بودن راننده دوم، طبق تبصره 3 ماده 295 و 714 ق.م.ا، راننده اول نیز مباشر در تلف مىباشد نه سبب؛ بدین نحو که وى موتورسوار را مباشرتا در مقابل وسیلهاى انداخته که مقتضى برخورد با آن را دارد. به عبارت دیگر، وى اقدام به فعلى نموده (پرت نمودن وسط خیابان) که مقتضى ایجاد خسارت با آن فعل وجود دارد. در صورتى که مقتضى خسارت با فعل وجود داشته باشد، اقدامکننده مباشر خواهد بود. در تعریف تسبیب، بیان شد که ممکن است یک فعل فىالواقع سبب باشد، ولى اگر مقتضى تلف با آن فعل وجود داشته باشد یا سبب به عنوان جزء اخیر علت تامه باشد، عامل چنین سببى مباشر خواهد بود. این مورد نظیر جایى است که شخصى اقدام به روشن نمودن آتش در ملک خویش یا غیر مىنماید، در حالى که مقتضى سرایت و تلف در آن وجود دارد. با تحقق سرایت، حادثه مباشرتى مىباشد، چنانکه ماده 353 ق.م.ا بدین مورد اشعار دارد؛ ولى اگر مقتضى سرایت را نداشته باشد، عمل سببى خواهد بود، چنانکه ماده 354 ق.م.ا به سببیت این عمل دلالت دارد. با این حال، اگر شخصى عملى را که با توجه به اوضاع و احوال مقتضى تلف را دارد، انجام دهد، عمل وى مباشرى بوده و آثار مباشرت را خواهد داشت. عمل راننده نخست نیز از این جمله مىباشد.
در این صورت، هم مالک وسیله نخست و هم مالک وسیله دوم، مقصر و مباشر در تلف بوده و مجتمعا موجب تلف موتورسوار شدهاند. نتیجه آنکه هر دو شریک در حادثه بوده و بر همین اساس، در میزان مسئولیت مساوى خواهند بود. این در حالى است که نویسنده محترم راننده اول را سبب و راننده دوم را مباشر فرض نموده بود.
نتیجهگیرى
با توجه به مطالب یادشده، یافتههاى این پژوهش به قرار زیر است:
1. در فقه و حقوق براى عرف تعاریفى ذکر شده است؛ از جمله اینکه عرف روش مستمر قومى است در گفتار یا کردار.
2. در صورتى عرف حجت است که داراى دو شرط باشد: با نص شرعى در تعارض نباشد، و متصل به زمان معصوم باشد.
3. در دو صورت، تبیین مفاهیم و تشخیص مصادیق به عرف مىشود.
4. سبب چیزى است که نوعى تأثیر ـ به نحو جزءالعله ـ در تولید موت یا خسارت دارد، لکن از این جهت که بهنفسه تولید موت یا خسارت نمىکند، به شرط شباهت دارد؛ زیرا سبب ـ هرچند با واسطههایى ـ فقط علت را تولید مىنماید. همچنین سبب به نحوى است که گاهى با وجود آن، موت یا خسارت محقق نمىشود ـ و گاهى محقق مىشود ـ ولى با تحقق علت، حتما موت یا خسارت تحقق مىیابد. اتلاف به وسیله چنین سببى تسبیب مىباشد.
5. براى قاعده تسبیب، به کتاب، سنت، بناى عقلا و عرف استناد شده است، در حالى که عرف در مدرک این قاعده هیچ نقش مبنایى ندارد. به عبارت دیگر، صرف اینکه عرف عملى را از مصادیق تسبیب بداند، مجوزى براى اجراى قواعد باب تسبیب صادر نمىگردد، بلکه نقش عرف تنها در تطبیق عنوان بر مصادیق، بر اساس تعاریف واردشده در فقه و قانون مىباشد. از اینرو، نقش مبنایى عرف در تشخیص مصادیق به بهانه استناد تلف یا استناد سببیت، بدون در نظر گرفتن تعاریف تسبیب صحیح نمىباشد.
... منابع
ـ اردبیلى، محمدعلى، حقوق جزاى عمومى، تهران، میزان، 1385.
ـ انصارى، مرتضى، کتاب المکاسب، قم، مجمع الفکرالاسلامى، 1424ق.
ـ جبار گلباغى، سیدعلى، درآمدى بر عرف، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1378.
ـ جعفرى لنگرودى، محمدجعفر، ترمینولوژى حقوق، تهران، گنج و دانش، 1367.
ـ حرّ عاملى، محمدبن حسن، وسائلالشیعه، قم، ذوىالقربى، 1387ش.
ـ حکیم، سید محمدتقى، اصول العامه، قم، مجمعالعالمى لاهلالبیت، 1418ق.
ـ حلّى، جعفربن حسن، شرایعالاسلام فى مسائل الحلال و الحرام، قم، اسماعیلیان، 1408ق.
ـ حلّى، حسنبن یوسفبن مطهّر، ارشادالاذهان الى احکام الایمان، قم، انتشارات اسلامى، 1410ق.
ـ ـــــ ، قواعدالاحکام فى معرفة الحلال و الحرام، قم، انتشارات اسلامى، 1413ق.
ـ خوانسارى، سیداحمد، جامعالمدارک فى شرح مختصرالنافع، قم، اسماعیلیان، 1405ق.
ـ راغب اصفهانى، حسین، المفردات فى غریبالقرآن، بیروت، دارالعلم، 1412ق.
ـ زراعت، عباس، حقوق جزاى عمومى، تهران، ققنوس، 1385.
ـ سبحانى، جعفر، مصادر الفقهالاسلامى و منابعه، بیروت، دارالأضواء، 1419ق.
ـ سبزوارى، عبدالاعلى، مهذبالاحکام فى بیان الحلال و الحرام، قم، دفتر آیتاللّه سبزوارى، 1413ق.
ـ شقرائى عاملى، جوادبن محمد، مفتاحالکرامة فى شرح قواعدالاحکام، بىجا، بىنا، بىتا.
ـ صابرى، حسین، فقه و مصالح عرفى، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1384.
ـ طوسى، محمدبن حسن، المبسوط فى فقه الامامیه، تهران، المکتبهالمرتضویه، 1387ق.
ـ عاملى، زینالدین (شهید ثانى)، مسالکالافهام الى تنقیح شرائعالاسلام، قم، مؤسسة المعارفالاسلامیه، 1413ق.
ـ عاملى، محمد (شهید اول)، الدروس الشرعیة فى فقهالامامیه، قم، انتشارات اسلامى، 1417ق.
ـ علیدوست، ابوالقاسم، فقه و عرف، بىجا، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، 1388.
ـ فاضل لنکرانى، محمد، القواعدالفقهیه، بىجا، بىنا، بىتا.
ـ قیاسى، جلالالدین، «تساوى سبب و مباشر در حالت تقصیر طرفین»، فقه و حقوق، ش 12، بهار 1386.
ـ قیاسى، جلالالدین، تسبیب در قوانین کیفرى، قم، مدین، 1375.
ـ لفیو، واین. آر.، سببیّت و قتل، ترجمه حسین آقایىنیا، تهران، میزان، 1388.
ـ محقق داماد، مصطفى، قواعد فقه، تهران، مرکز نشر علوم اسلامى، 1382.
ـ مقدس اردبیلى، احمدبن محمد، مجمعالفائده والبرهان فى شرح ارشادالاذهان، قم، انتشارات اسلامى، 1403ق.
ـ مکارم شیرازى، ناصر، القواعدالفقهیه، قم، مدرسة امیرالمؤمنین، 1411ق.
ـ موسوى بجنوردى، سیدحسن، القواعدالفقهیه، قم، الهادى، 1419ق.
ـ موسوى خمینى، سیدروحاللّه، کتابالبیع، بىجا، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، بىتا.
ـ میر محمدصادقى، حسین، جرایم علیه اشخاص، تهران، میزان، 1388.
ـ نجفى، محمدحسن، جواهرالکلام فى شرح شرائعالاسلام، بیروت، داراحیاء التراثالعربى، 1410ق.
ـ هارت، اچ. ال. اى و نى. هونوره، سببیت در حقوق، ترجمه حسین آقایىنیا و همکاران، تهران، میزان، 1389.
* کارشناسى ارشد حقوق جزا و جرمشناسى، مرکز تخصصى حقوق و قضاى اسلامى. vp1_mr7@yahoo.com دریافت: 11/8/89 ـ پذیرش: 9/4/90.
1ـ جعفربن حسن حلّى، شرایعالاسلام، ج 3، ص 187؛ ج 4، ص 181ـ186 و 237؛ حسنبن یوسفبن مطهّر حلّى، قواعدالاحکام، ج 2، ص 221؛ ج 3، ص 651؛ محمد عاملى شهید اول، الدروس، ج 3، 107؛ جوادبن محمد شقرائى عاملى، مفتاحالکرامه، ص 6، 206؛ محمدحسن نجفى، جواهرالکلام، ج 37، ص 26؛ ج 42، ص 10؛ ج 43، ص 63.
2ـ سیدحسن موسوى بجنوردى، القواعدالفقهیه، ج 2، ص 25؛ محمد فاضل لنکرانى، القواعدالفقهه، ص 45؛ ناصر مکارم شیرازى، القواعدالفقهیه، ج 2، ص 191؛ مصطفى محققداماد، قواعد فقه، ج 1، ص 117.
3ـ محمدحسن نجفى، جواهرالکلام، ج 42، ص 10.
4ـ محمدجعفر جعفرى لنگرودى، ترمینولوژى حقوق، ص 447.
5ـ همان، ص 447ـ448.
6ـ ابوالقاسم علیدوست، فقه و عرف، ص 61.
7ـ سیدعلى جبار گلباغى، درآمدى بر عرف، ص 30.
8ـ جعفر سبحانى، مصادر الفقهالاسلامى و منابعه، ص 183؛ سید محمدتقى حکیم، اصولالعامه، ص 405.
9ـ جعفر سبحانى، همان، ص 183ـ185.
10ـ ر.ک: ابوالقاسم علیدوست، همان، ص 214.
11ـ مرتضى انصارى، المکاسب، ج 3، ص 20.
12ـ حسین صابرى، فقه و مصالح عرفى، ص 109.
13ـ جعفر سبحانى، همان، ص 167ـ186؛ ر.ک: ابوالقاسم علیدوست، همان، ص 252؛ حسین صابرى، همان، ص 113.
14ـ راغب اصفهانى، المفرات فى غریبالقرآن، ص 392.
15ـ محمدجعفر جعفرى لنگرودى، همان، ص 352.
16ـ محمدحسن نجفى، همان، ج 42، ص 13.
17ـ همان، ج 43، ص 63.
18ـ محمد فاضل لنکرانى، همان، ص 51؛ سیدحسن موسوى بجنوردى، همان، ج 2، ص 31.
19ـ احمدبن محمد مقدس اردبیلى، مجمعالفائده و البرهان، ج 13، ص 391؛ حسنبن یوسف مطهّر حلّى، ارشادالاذهان، ج 2، ص 222؛ محمد عاملى، همان، ج 3، ص 107.
20ـ عباس زراعت، حقوق جزاى عمومى، ج 1، ص 154.
21ـ محمدعلى اردبیلى، حقوق جزاى عمومى، ج 1، ص، 253.
22ـ ر.ک: اچ. ال. هارت و تونى هونوره، سببیت در حقوق، ترجمه حسین آقایىنیا و همکاران؛ واین. آر. لفیو، سببیت و قتل، ترجمه حسین آقایىنیا.
23ـ ر.ک: محمدعلى اردبیلى، همان، ص 252ـ253.
24ـ جعفربن حسن حلّى، همان، ج 3، ص 186.
25ـ زینالدین عاملى شهید ثانى، مسالکالافهام، ج 12، ص 163.
26ـ ناصر مکارم شیرازى، همان، ج 2، ص 194.
27ـ محمدبن حسن طوسى، المبسوط، ج 7، ص 187.
28ـ محمدبن حسن حرّ عاملى، وسائلالشیعه، بابهاى 8،9، 11و14.
29ـ محمدحسن نجفى، همان، ج 42، ص 10.
30ـ محمد فاضل لنکرانى، همان، ص 54و59؛ سیداحمد خوانسارى، جامعالمدارک، ج 5، ص 207.
31ـ ابوالقاسم علیدوست، همان، ص 120.
32ـ ناصر مکارم شیرازى، همان، ج 2، ص 292؛ امام خمینى، کتاب البیع، ج 2، ص 458.
33ـ امام خمینى، همان، ج 2، ص 464.
34ـ عبدالاعلى سبزوارى، مهذبالاحکام، ج 21، ص 353ـ354.
35ـ همان، ج 20، ص 151.
36ـ محمدحسن نجفى، همان، ج 42، ص 10.
37ـ جلالالدین قیاسى، تسبیب در قوانین کیفرى، ص 106.
38ـ حسین میرمحمدصادقى، جرایم علیه اشخاص، ص 51.
39ـ همان، ص 57.
40ـ جلالالدین قیاسى، تسبیب در قوانین کیفرى، ص 99.
41ـ عبدالاعلى سبزوارى، همان، ج 21، ص 359.
42ـ جلالالدین قیاسى، «تساوى سبب و مباشر در حالت تقصیر طرفین»، فقه و حقوق، ش 12، ص 88ـ89.