جهاد اقتصادى در تعالیم اخلاقى اسلام
Article data in English (انگلیسی)
معرفت سال بیستم ـ شماره 167 ـ آبان 1390، 27ـ46
سلمانعلى رحیمى*
چکیده
توسعه اقتصادى، هدفى است که امروزه همه جوامع و ملتها آن را سرلوحه کار خویش قرار دادهاند. نامگذارى سال جارى به عنوان «سال جهاد اقتصادى» حاکى از آن است که این موضوع به عنوان یک ضرورت اساسى در جامعه ایران مطرح است. از جمله موضوعاتى که در بحث توسعه اقتصادى مطرح است، نقش دین و تعالیم اخلاقى آن در تحولات اقتصادى و اجتماعى یک جامعه است. تعالیم اخلاقى یک دین و مذهب، بسته به نوع آموزهها و جهتگیرى آن، مىتواند نقشى کاملاً مثبت یا منفى در رشد و توسعه اقتصادى جامعه ایفا نماید. در خصوص دین اسلام، برخى جامعهشناسان بر این نظر تأکید نمودهاند که تعالیم اخلاقى اسلام، فاقد ویژگىهایى است که بتواند در پیروان خود یک انگیزه معقول و فعال دینى ایجاد نماید. با توجه به این موضوع، مقاله حاضر این مسئله را مورد بررسى قرار مىدهد که اخلاق اسلامى داراى چه ویژگىهایى است و این ویژگىها چه نوع نتایج اقتصادى و اجتماعى در پى خواهد داشت.
روش تجزیه و تحلیل اطلاعات در این پژوهش، توصیفى ـ تحلیلى است و شیوه گردآورى اطلاعات اسنادى است.
کلیدواژهها: دین، اقتصاد، جهاد اقتصادى، اخلاق اسلامى، عقلانیت.
مقدّمه
نامگذارى سال 1390، به عنوان «سال جهاد اقتصادى» از سوى مقام معظم رهبرى، بیانگر آن است که توسعه اقتصادى در شرایط کنونى جامعه ایران یک نیاز و ضرورت اساسى محسوب مىشود. اقتصاد، بدان دلیل مهم است که با ابعاد مختلف زندگى انسان پیوند داشته و امکانات لازم را براى رشد و شکوفایى استعدادها در زمینههاى مختلف فراهم مىسازد. تأمین انواع نیازهاى اساسى جامعه، مانند توسعه آموزش و پرورش، توسعه بهداشت و درمان، تهیه وسایل دفاعى، فراهم نمودن انواع کالاها و خدمات موردنیاز و حتى گسترش معنویت و ارزشهاى دینى در جامعه، بدون داشتن یک اقتصاد سالم و پویا ناممکن است. به همین دلیل، پیشوایان اسلامى، «تدبیر معیشت» را یکى از کمالات انسانى1 و از نشانههاى ایمان2 معرفى نمودهاند.
با آنکه امروزه تمامى جوامع و ملتها توسعه اقتصادى را سرلوحه کار خویش قرار دادهاند، اما تعداد کمى از کشورها به این هدف نایل آمده و بیشتر کشورهاى جهان، همچنان دچار انواع معضلات اقتصادى و پیامدهاى منفى ناشى از آن هستند. ناکامى کشورها در دستیابى به توسعه اقتصادى، علل و عوامل متعددى دارد، ولى یکى از عوامل تأثیرگذار در این امر، عامل فرهنگى است. فرهنگ یک جامعه، یعنى مجموعه اعتقادات، باورها، ارزشها و نگرشهاى رایج در آن، هم مىتواند باعث رشد، ترقى و پیشرفت آن جامعه گردد و هم مىتواند موجب رکود، فقر و عقبماندگى آن باشد. این موضوع، بستگى به ماهیت و سرشت یک فرهنگ دارد و منوط به آن است که نگرشها و ارزشهاى موجود در آن فرهنگ، عامل تسریعکننده رشد و پیشرفت باشند، یا آنکه به عنوان موانع بازدارنده در برابر آن عمل کنند.
با توجه به نقش خطیر فرهنگ در جهتدهى و هدایت رفتارهاى فردى و اجتماعى انسانها، اصلاح فرهنگ عمومى جامعه و زدودن آن از نگرشهایى که موجب تنبلى، بیکارى، مصرفگرایى و بىمسئولیتى اجتماعى مىگردد، مىتواند به عنوان یک گام اساسى در راستاى رشد و توسعه اقتصادى مورد توجه قرار گیرد. عناوینى مانند «جهاد اقتصادى»، «اصلاح الگوى مصرف» و «همت مضاعف و کار مضاعف»، که در سالهاى اخیر از سوى رهبر معظم انقلاب اسلامى مورد تأکید قرار گرفتهاند، همگى در همین زمینه جهتگیرى شدهاند. هدف اصلى این نامگذارىها عبارت است از تغییر و اصلاح الگوى رفتارهاى اجتماعى و اقتصادى و بهرهگیرى صحیح و معقول از تمامى ظرفیتها و امکانات براى دستیابى به توسعه اقتصادى و بهبودى وضعیت اجتماعى. اگر این الگوهاى رفتارى در جامعه نهادینه شده و تبدیل به فرهنگ عمومى گردد، بدون تردید، نتایج اقتصادى و اجتماعى درخشانى به بار خواهد آورد.
ترویج و گسترش این نوع رفتارهاى معقول، فعال و آگاهانه در جامعه نیازمند آن است که راجع به فرهنگ کار و تلاش در اسلام و نیز الگوهاى رفتارى اقتصادى و اجتماعى مناسب در فرهنگ اسلامى، بحث و بررسى بیشترى صورت گیرد. این بحث را مىتوان تحت عنوان اخلاق اقتصادى اسلام مطرح نمود. پرسشى که اینجا مطرح است این است که اخلاق اقتصادى اسلام داراى چه ویژگىهایى است و این ویژگىها چه نتایجى در عرصه اجتماعى و اقتصادى به بار خواهد آورد؟ پرداختن به این موضوع، به ویژه بدان دلیل مهم است که برخى جامعهشناسان، از جمله وبر، اخلاق اقتصادى اسلام را فاقد ویژگىهایى دانستهاند که بتواند در پیروان خود یک انگیزه فعال و معقول دنیوى ایجاد نماید. مفهوم اخلاق اقتصادى در اندیشه وبر «به انگیزههاى معقولانه براى عمل اشاره دارد که در متنهاى روانشناختى و کاربردشناختى ادیان به چشم مىخورد.»3
راجع به اخلاق اقتصادى اسلام تاکنون مباحثى از سوى برخى جامعهشناسان مطرح گردیده و ماکس وبر، بیش از همه به این موضوع پرداخته است. وى در برخى آثار خویش از جمله اقتصاد و جامعه آموزههاى اخلاقى اسلام را مانع از رشد و تحول اقتصادى جوامع اسلامى و شکلگیرى نهادهاى سرمایهدارانه در این جوامع معرفى نموده است. در مقابل، ماکسیم رودنسون، جامعهشناس و شرقشناس فرانسوى در کتاب اسلام و سرمایهدارى کوشیده است تا هر جنبه از تعالیم اسلامى را مشوق سرمایهدارى یا فعالیتهاى اقتصادى به شیوه سرمایهدارانه معرفى نماید. برایان ترنر در کتاب اسلام و ماکس وبر به این نکته اشاره مىکند که برخلاف سایر ادیان، در خصوص دین اسلام و جوامع اسلامى، هنوز هیچ نوع مطالعه جامعهشناختى عمدهاى صورت نگرفته است. وى مىگوید: «یک دلیل اصلى و مشخص این است که متفکران کلاسیک جامعهشناسى، همانند مارکس و دورکیم، سخن چندانى یا هیچ سخنى در مورد اسلام نداشتند. ماکس وبر نیز پیش از آنکه کتاب جامعهشناختى دین وى در مورد اسلام کامل شود، درگذشت.»4
در این مقاله تلاش شده است با تکیه بر متون و منابع معتبر اسلامى و همچنین سیره رفتارى پیشوایان راستین اسلام، مهمترین ویژگىهاى تعالیم اخلاقى اسلام و نتایجى که این ویژگىها در عرصه اقتصادى و اجتماعى به بار مىآورند، مورد بحث و بررسى قرار گیرد. اما پیش از اینها لازم است به طرح دیدگاه وبر در مورد رابطه میان اخلاق دینى و اقتصاد بپردازیم.
دین و اقتصاد از نگاه وبر
ماکس وبر، بیش از هر کسى دیگر در زمینه نقش دین در تحولات اقتصادى و اجتماعى جامعه به نظریهپردازى پرداخته و به مطالعه تطبیقى مفصلى در مورد روانشناسى اجتماعى ادیان عمده جهانى اقدام نموده است. وى برخلاف مارکس، که بر نقش عوامل مادى در شکلگیرى تحولات تاریخى و اجتماعى تأکید مىکرد، نقش ایدهها را در فرایند شکلگیرى تحولات مادى مورد توجه و تأکید قرار داد. البته، وى تفسیر ایدهآلیستى از نظرات خود را رد نموده و هرگز درصدد آن نبود که نقش عوامل مادى را بکلى نادیده بگیرد. هدف اصلى وى بیشتر نقد و اصلاح دیدگاه یکسویه و تنگنظرانه مارکس بود. وبر، در اثر معروف خویش تحت عنوان اخلاق پروتستان و روحیه سرمایهدارى به تبیین رابطه میان اخلاق خاص مذهب پروتستان و پیدایش و گسترش سرمایهدارى نوین در غرب پرداخت. ایده اصلى او در این کتاب این است که پیدایش و گسترش فرقه دینى پروتستان و اخلاق ریاضتکشانه خاص آن، گام اساسى و مهمى در فرایند عقلانى شدن جوامع غربى و شکلگیرى نهادهاى سرمایهدارانه محسوب مىشود. وى بر این نظر بود که ریاضتکشى پروتستان، داراى ویژگىها و نتایجى است که در مذاهب دیگر به چشم نمىخورد. این مذهب، پیروان خود را به کسب ثروت تشویق نموده و خواهان محدود شدن مصرف، و ترک لذتپرستى، بیکارى و تنبلى بود. از دیدگاه مذهب پروتستان، نه تنها ثروتاندوزى مذموم نیست، بلکه آن را به منزله مشیّت الهى تلقّى مىکرد. این مذهب، پیروان خود را به عزوبت و امتناع از ازدواج ـ همانند راهبان ـ دعوت نمىکرد، بلکه صرفا خواستار حذف هرگونه التذاذ یا امیال عاشقانه جنسى بود؛ نه تنها خواستار حذف زندگى مشقّتبار صومعهها و دیرها بود، بلکه مشوّق و مروّج رفتار آگاهانه و عقلانى در زندگى و پرهیز از تسلیم در برابر زیبایىها و جلوههاى مادى دنیا بود. وبر، تأثیر این نوع اخلاقیات ریاضتکشانه دنیوى را در تغییر رفتارهاى اجتماعى مورد توجه قرار داده و بر نقش آن، بخصوص در حوزه مهم اقتصادى، فعالیتهاى تجارى و تأسیس شرکتهاى عظیم صنعتى و مالى و در مجموع گسترش سرمایهدارى تأکید مىنماید. او مىگوید: «وقتى محدودیت در مصرف با ثروتاندوزى تلفیق مىشود نتیجه عملى و اجتنابناپذیر آن روشن است: انباشت سرمایه از طریق ریاضتگرایى اجبارى. محدودیتهایى که در مصرف وضع شد به طور طبیعى سرمایهگذارى تولیدى را افزایش داد.»5
دیدگاه وبر در مورد اخلاق خاص مذهب پروتستان به طور خلاصه چنین است: «ریاضتگرایى دنیوى پروتستان به طور نیرومندى علیه لذتجویى زودگذر ناشى از کسب ثروت عمل کرد، و میزان مصرف، به ویژه کالاهاى تجملى را محدود نمود. از سوى دیگر، این تأثیر روانشناختى را نیز داشت که موانع سنتى در راه کسب کالاها را از میان بردارد. این ریاضتگرایى، قیود غریزى مالاندوزى را در هم شکست و نه تنها به مال اندوزى جنبه قانونى داد، بلکه آن را به منزله مشیّت الهى تلقّى کرد.»6 کالون، از رهبران فرقه دینى پروتستان بر این نظر بود که خداوند براى هریک از بندگان خویش وظیفهاى در این جهان مقدّر کرده و انسان از طریق انجام این وظیفه و خدمت به خلق، ایمان خویش را به خدا ثابت مىکند و در روز حساب رستگار مىگردد. به عقیده برخى اندیشمندان، همین اعتقاد به منشأ الهى و تقدس اخلاقى حرفهها بود که باعث شد پروتستانها کار بازرگانى و تجارت را جدى بگیرند و در آن کامیاب شوند.
نظریه وبر در کتاب اخلاق پروتستان و روحیه سرمایهدارى، زمانى بهتر فهم مىگردد که آن را در چارچوب علاقه عام او به «عقلانیت» مورد مطالعه قرار دهیم. مفهوم «عقلانیت» به عنوان هسته مرکزى تحلیل وبر از تحولات جهان نوین، اشاره به فرایندى دارد که طى آن، فرد، جامعه و حتى دین، بیش از پیش خصلت عقلانى به خود مىگیرند. وى بوروکراسى دولتى و نهادهاى اقتصادى سرمایهدارانه را از نمونههاى عالى عقلانیت صورى یا ابزارى محسوب مىکند. به نظر وبر، گسترش این نوع عقلانیت، خاص جوامع غربى بوده و در جوامع دیگر موانعى بر سر راه آن وجود دارد. وبر، تحقیقات مفصلى راجع به روانشناسى اجتماعى ادیان جهانى انجام داده و به قول خودش کوشیده است تا شیوه زندگى قشرهایى را که از اخلاق عملى دینهاى خود تأثیر پذیرفتهاند، مورد بررسى قرار دهد. او، پنج نوع نظام اعتقادى، یعنى آیینهاى اخلاقى کنفوسیوسى، هندو، بودایى، مسیحى و اسلام را، که توانستهاند انبوهى از معتقدان را حول محور خود گرد آورند، در زمره ادیان جهانى به شمار آورده است.7
وبر در تحقیقاتى که راجع به اسلام انجام داد، به این نتیجهگیرى رسید که تعالیم اسلامى، فاقد ویژگىهایى است که بتواند در پیروان خود یک انگیزه فعال دنیوى و عقلانى ایجاد نماید. به اعتقاد او، آموزههاى دین اسلام در مورد آخرتگرایى، تحقیر دنیا، توکل، تقدیرگرایى، لذتگرایى و علاقه به اشیاى تجملى، نبود قوانین مدون و رسمى، اخلاق فئودالى، نظام سیاسى وراثتى و در مجموع ارزشهاى اخلاقى و سنن فرهنگى حاکم بر جوامع اسلامى، مانع از شکلگیرى روحیه سرمایهدارى و پیدایش نهادهاى اقتصادى سرمایهدارانه در این جوامع گردید.8
بر اساس تحلیل وبر، دین اسلام، پیش از مهاجرت به مدینه، یک آموزه توحیدى خالص بود که مىتوانست منتج به زهد اینجهانى شود. اما این دین، به واسطه دو نیروى اجتماعى، دچار انحراف از این اخلاق تغییر شکلدهنده شد: نخست، به وسیله جنگاوران بادیهنشین، که از نگاه او حاملان اجتماعى اصلى ایمان اسلامى بودند، اسلام به صورت یک دین نفسانى سازش با مقتضیات محیط، تغییر شکل یافت. دوم، انجمنهاى صوفى که با طرد تجملات دنیوى، یک دین عاطفى معطوف به جهان آخرت را براى تودهها به وجود آوردند. بنابراین، اسلام در درون خود، حاوى یک اخلاق لذت جسمانى و یک اخلاق طرد جهان است. نه جنگجویان و نه صوفیان هیچیک نتوانستند به خلق مجموعهاى از انگیزهها بپردازند که قادر به تطبیق یافتن با حاجات سرمایهدارى عقلانى باشد. وى معتقد است که زهدگرایى دراویش، همانند زهدگرایى پروتستانهاى زاهد، یک اخلاق مذهبى مرتبط با شغل نیست؛ زیرا کنشهاى مذهبى آنها ارتباط بسیار کمى با مشاغل دنیایى دارد. «این طرز تلقّى دینى، عنصر متشکله اصلى اخلاق فئودالى اسلام بود که هرگونه جهتگیرى پاکدینانه و رادیکال سلطه بر دنیا را ممانعت نمود.»9
به نظر وبر، پیام یک رهبر «فرهمند»، تنها زمانى اهمیت اجتماعى خود را کسب مىکند که گروههاى اجتماعى قدرتمندى پیام او را تصاحب نموده و آن را با منافع طبقاتى و گروهى خویش سازگار کنند. وى هنگام تطبیق این ضابطه بر اسلام، تأکید داشت که جهانبینى اسلامى، زمانى اهمیت اجتماعى خود را کسب کرد که افراد قبایل بدوى آن را در راستاى شیوههاى زندگى و منافع اقتصادى خود پذیرفته و بدان شکلى دوباره دادند. وبر، اسلامِ نخستین را دین جنگجویان جهانگشا معرفى نموده و تلویحا اظهار مىدارد که انگیزه انجام فتوحات و کسب غنایم و تصرف زمینها، عامل اصلى پیوستن جنگجویان قبایل به اسلام بوده است.10 بر این اساس، وى نتیجه مىگیرد که نفسانیت جنگجویان قبایل و خصایص اخلاقى ویژه آنها مانند علاقه به اشیاى تجملى و لذتهاى زودگذر ناشى از کسب ثروت، عامل مهمى در شکلدهى به ارزشهاى اسلام نخستین بوده است.
مضمون اصلى مطالعه وبر درباره اسلام، مقایسهاى است میان سرشت عقلانى و سامانمند جامعه غربى از یکطرف و اوضاع نابسامان سیاسى، اقتصادى و اجتماعى جوامع مسلمان از سوى دیگر. وى حکومت موروثى را از جمله ویژگىهاى جوامع اسلامى و نشأت گرفته از ایدئولوژى اسلام مىداند؛ حکومتى که روابط سیاسى، اقتصادى و حقوقى را بىثبات، استبدادى و یا به تعبیر وبر، غیرعقلانى مىساخت. وبر، پیدایش یک دولت معقول و کارآمد را، که بر هیأتى از مناصب تخصصى و یک نظام قانونى بسیار معقول استوار باشد، از مظاهر عقلگرایى اروپایى و مختص جوامع مسیحى غرب معرفى مىکند. به اعتقاد او، دین اسلام در مقایسه با مسیحیت، سازگارى کمترى با تحولى از این نوع داشت.11
نقد و بررسى
دیدگاه وبر در خصوص دین اسلام، همانگونه که برخى صاحبنظران تأکید نمودهاند، دچار ایرادات جدى و نقاط ضعف بسیارى است. برایان ترنر مىگوید: تفسیر وبر از مفاهیم اسلامى، در ضعیفترین موقعیت خود قرار دارد. مباحث او در مورد اسلام و شخص پیامبر اکرم، حاکى از عداوت شخصى و تنفر بوده و کمتر جنبه علمى و بىطرفانه دارد. به گفته ترنر، «جامعهشناسى وبر درباره صدر اسلام و پیامبر، بیشتر به انتقاد اخلاقى نزدیکتر است تا بىطرفى مبتنى بر اصول اخلاقى. او در مقام انتقاد از اسلام، تمامى غرضورزىهاى ایدئولوژیک قرن نوزدهم و پیش از آن را منعکس مىسازد.»12
ترنر مىگوید: دو نقطه ضعف اساسى در دیدگاه وبر راجع به اسلام وجود دارد: نخست اینکه او در تأکید بر نقش جنگجویان قبایل، دچار غلو گردیده و نقش بازرگانان را در شکلدهى به ارزشهاى اسلام نخستین، نادیده گرفته است. ثانیا، وبر با نادیده گرفتن تفاسیر قرآنى و سایر تفاسیر مسلمانان از اسلام اولیه، عملاً برخى از اصول اساسى جامعهشناسى تفهمى خود را نادیده مىگیرد. وى خاطرنشان مىکند که اسلام، در محیط اساسا شهرى مکه ظهور یافت و در آبادىهاى مدینه شکوفا شد. بخش قابل توجهى از مبانى دینى تعالیم اسلام، مصروف مسائل تجارى شده و قرآن خود سرشار از مفاهیم تجارى است. به نظر ترنر، اسلام اولیه، مظهر غلبه نسبى هنجارهاى شهرى بر هنجارهاى چادرنشینى و غلبه شهر بر قدرت صحراست. تحرک خاص اسلام از ترکیب موقت مهارتها و رهبرى شهرى با قدرت چادرنشینى ناشى مىشد. اگرچه وبر معتقد است که قشر جنگجو مطابق با سبک زندگى خود به اسلام شکل کاملاً جدیدى دادند، اما واقعیت این است که بین قبیلهگرایى و اسلام نزاع مستمر در کار بوده است.13
ماکسیم رودنسون، جامعهشناس و شرقشناس فرانسوى نیز در ردّ نظریات وبر، کوشیده است تا نشان دهد که آموزههاى اسلام، هیچگونه منافاتى با روحیه سرمایهدارانه ندارد. او اسلام را از این تهمتها، که باعث رکود، فقر و عقبماندگى در میان پیروان خود شده مبرّا دانسته و مسلمانان را مقصر اصلى اوضاع شرایط حاکم بر جوامع اسلامى معرفى مىکند. رودنسون در کتاب اسلام و سرمایهدارى تأکید مىکند که تعالیم اسلامى هیچگونه مغایرتى با پیشرفت مادى ندارد، اما ملتهاى مسلمان هیچگاه اسلام را به شکل اصیل و حقیقى آن به کار نبستهاند. پاسخ عمیقتر او به مسئله این است که افکار و اندیشهها هر اندازه در مرحله ظهور از تأثیر اوضاع اجتماعى برکنار بوده و فراوردههاى خالص ذهن آدمى باشند، شیوه درک و تفسیر و اجراى آنها تابع نوسانات اجتماعى بوده است. آموزشهاى کمالجویانه اسلامى نیز به همینگونه در جریان عمل از زندگى عمومى مسلمانان جهان اثر پذیرفته و به تدریج از شکل اصلى خود دور شده است. رودنسون کوشیده است تا همان خصایص مهم مذهب پروتستان را که به گمان وبر، موجد روحیه سرمایهدارى بوده، در مورد اسلام نیز بسنجد.
با آنکه استدلالهاى رودنسون، در مجموع منطقى به نظر مىرسد، اما وى بعکس وبر در برخى موارد دچار افراط گردیده و تلاش نموده هر جنبه از تعالیم اسلامى را مشوق سرمایهدارى یا فعالیتهاى اقتصادى به شیوه سرمایهدارانه معرفى نماید. ممکن است تشابهات بسیارى میان تعالیم اخلاقى اسلام و آنچه وبر ویژگىهاى اصلى مذهب پروتستان نامیده وجود داشته باشد، ولى تفاوتهاى ظریف و مهمى نیز وجود دارند که باید مورد توجه قرار گیرند.
اخلاق اقتصادى اسلام
دین اسلام، برخلاف بسیارى از ادیان و مذاهب دیگر، صرفا یک دین اخروى و معطوف به جهان آخرت نیست، بلکه علاوه بر بعد روحى و معنوى انسان، نیازهاى مادى و دنیوى او را نیز مورد توجه و تأکید قرار داده است. تعالیم اخلاقى اسلام، ابعاد وسیع و فراگیرى دارد که تمامى جنبههاى زندگى فردى، اجتماعى، دنیوى و اخروى انسان را دربر مىگیرد. کسانى که به دور از یکسونگرى و پیشداورى به مطالعه دین اسلام پرداختهاند، این موضوع را تصدیق مىکنند. بدون تردید، مهمترین راه شناخت صحیح اسلام و تبیین و تفسیر درست آموزههاى اخلاقى آن، مراجعه به متون و منابع معتبر اسلامى و نیز سیره رفتارى پیشوایان راستین اسلام است. با مراجعه به این منابع معتبر مىتوان ویژگىهاى اساسى ذیل را در تعالیم اخلاقى اسلام، شناسایى نمود:
1. اهتمام به معاش و معاد
این تصور، که دین اسلام با متمرکز شدن روى حیات پس از مرگ، موجب نوعى بىعلاقگى نسبت دنیا شده و نتوانسته در میان پیروان خود یک انگیزه فعال دنیوى و اینجهانى ایجاد نماید، ناشى از یکسونگرى و توجه یکجانبه به برخى تعالیم اخلاقى اسلام است. مراجعه به متون معتبر اسلامى نشان مىدهد که در آموزههاى این دین آسمانى، چیزى وجود ندارد که بتوان آن را طرد دنیا و یا نوعى دنیاگریزى دانست. هرچند اسلام، انسانها را از علاقه افراطى و محبت قلبى نسبت به دنیا، که موجب غفلت از خداوند و جهان آخرت مىشود برحذر داشته، ولى هیچگاه فعالیتهاى اقتصادى و کار و تلاش براى بهرهمندى از نعمتهاى دنیوى را مذمّت و ممنوع نکرده است. گرچه آیات زیادى در قرآن کریم وجود دارند که راجع به بیهودگى، ناپایدارى و فریبکارى دنیا سخن مىگویند، اما در این آیات چیزى وجود ندارد که بتوان آن را دعوت به ترک دنیا، تنبلى، بیکارى، بىمسئولیتى اجتماعى و دست روى دست گذاشتن تعبیر نمود.
قرآن کریم راجع به دنیا، تعبیرات مختلف و به ظاهر متعارضى دارد. برخى از تعبیرات و مفاهیم قرآنى، دنیا را مذمّت نموده و از آن به «لهو و لعب» (انعام: 32)، «متاعى اندک» (نساء: 77)، «مایه فریب» (آلعمران: 85)، و امثال آنها تعبیر نموده است. گاهى نیز دنیا را به روییدنىهایى تشبیه مىکند که رشد مىکنند و به تدریج نیرومند شده و داراى برگ، گل، میوه و طراوت و زیبایى مىشوند، اما پس از مدت کوتاهى پژمرده شده و زیبایى و طراوت خود را از دست مىدهند.14 در مقابل، تعبیرات و مفاهیم دیگرى نیز در این کتاب آسمانى وجود دارند، که در آنها دنیا امرى پسندیده و مطلوب معرفى شده و از نعمتهاى آن با عناوینى مانند «فضل الهى» (توبه: 28)، «خیر» (بقره: 180)، «حسنه» (اعراف: 130)، «رحمت» (هود: 9) و مانند آنها تعبیر شده است. این دسته از تعبیرات و مفاهیم، ظاهرا با دسته اولى متعارض به نظر مىرسند، اما در واقع، هیچگونه تعارضى میان آنها وجود ندارد. دنیا در نگرش اسلام، هنگامى مذموم و ناپسند است که به آن اصالت داده شده و انسان در اثر علاقه افراطى به آن و دلبستگى به مادیات دنیوى، از یاد خدا و جهان آخرت غافل شود. آیاتى از قرآن کریم که در آنها تعابیرى مانند «لهو و لعب» و یا «متاع اندک» در مورد دنیا به کار رفته راجع به کسانى است که به دنیا قانع شده و به لذایذ ناپایدار آن اکتفا مىکنند.15
اسلام، هیچگاه از پیروان خویش نخواسته که نسبت به دنیا کاملاً بىاعتنا بوده و یا به بهرهمندى حداقل از آن اکتفا نمایند. آموزههاى اسلامى در عین اینکه انسانها را به یاد خدا و جهان آخرت توجه داده، وظیفه آبادانى زمین را نیز وظیفه آنها معرفى نموده است.16 قرآن کریم، توصیه نموده که شخص نباید نصیب خود را از دنیا فراموش کند.17 در نگرش اسلام، زمین و نعمتهاى آن براى انسان آفریده شده و روشن است که بندگان صالح خدا براى بهرهمندى از این نعمتها سزاوارترند. در قرآن کریم آمده است: «بگو! چه کسى زینت خداوند و نعمتهاى پاکیزه او را براى بندگانش حرام کرده است.» (اعراف: 32)
تعبیرات قرآن کریم در مورد بىارزش بودن دنیا به این مفهوم نیست که دنیا و نعمتهاى موجود در آن، ذاتا حقیر و بىارزش هستند، بلکه اینگونه تعبیرات در مقایسه دنیا با عالم آخرت به کار برده شده است. زندگى دنیا محدود و ناپایدار بوده و لذتهاى موجود در آن نیز ناچیز و غالبا همراه با رنج و ناراحتى است. روشن است که یکچنین زندگى ناپایدار و لذتهاى محدود آن نمىتواند به لحاظ کمّى و کیفى قابل مقایسه با زندگى جاویدان اخروى و لذتهاى برتر آن باشد. به همین دلیل، قرآن کریم، عالم اخروى را بهتر و پایدارتر از زندگى دنیا معرفى مىکند.18
بعد از قرآن کریم، مهمترین منبع شناخت اسلام، سیره گفتارى و رفتارى پیشوایان راستین اسلام است که از آن به «سنت» تعبیر مىشود. در سنت اسلامى نیز چیزى وجود ندارد که بتوان آن را به مفهوم دنیاگریزى دانست. اسلام، نه تنها کار و کوشش را براى دنیا مذمّت نکرده، بلکه آن را از بالاترین نوع عبادت، یعنى جهاد در راه خدا، معرفى نموده است.19 در متون اسلامى، احادیث فراوانى مىتوان یافت که در آنها کار و تلاش مورد تشویق قرار گرفته و از بیکارى و تنبلى نهى شده است. در روایتى از امام صادق علیهالسلام آمده است که خداوند زیاد خوابیدن و بیکارى را دشمن مىدارد.20
گرایشهاى صوفیانه ممکن است در مقاطعى از تاریخ اسلام و یا در میان تعدادى از فرقههاى اسلامى، شیوع یافته و موجب نوعى بىعلاقگى به دنیا و روحیه انفعالى و بىمسئولیتى اجتماعى شده باشد، اما اینگونه گرایشها ربطى به اسلام و آموزههاى اصیل آن ندارند. چیزى که اسلام مورد تأکید قرار داده، حفظ تقوا و رعایت زهد است، و این دو نیز هیچگونه منافاتى با بهرهمندى مادى ندارد. سخنان امام على علیهالسلام در نهجالبلاغه مىتواند بهترین گواه بر این موضوع باشد. در سخنان آن حضرت چنین آمده است: «همانا متقین بهره دنیاى نقد و آخرت آینده را بردند؛ با اهل دنیا در دنیایشان شریک شدند، ولى اهل دنیا در آخرت آنان شریک نگشتند. در دنیا به بهترین نوع مسکن گرفتند و به بهترین وجه خوردند. از دنیا آنگونه که مترفین بهرهمند مىشوند، استفاده کردند و از آن هرچه را جابران مستکبر برمىداشتند، برگرفتند، پس از آن با توشه کافى و تجارت سودمند بیرون رفتند.»21
در مورد مفهوم زهد نیز حضرت على علیهالسلام به آیه 57 سوره «حدید» استناد نموده و این آیه را تفسیرگر معناى واقعى زهد در اسلام معرفى نموده است: «زهد در این دو جمله از قرآن کریم تفسیر شده است: بر آنچه از دست مىدهید تأسف نخورید و به آنچه به دست مىآورید دلخوش نباشید.»22 بنابراین، مفهوم واقعى زهد در اسلام دل نبستن به دنیاست، نه دورى گزیدن از آن.
علاوه بر اینها، دین اسلام پیروان خود را به حفظ عزت و اقتدار جامعه اسلامى توصیه نموده و از آنها خواسته است براى دفاع از دین اسلام و سرزمین اسلامى، نهایت توان و تلاش خود را به کار گیرند. قرآن کریم، عزت و شکوه را مخصوص خداوند، پیامبر و مؤمنان دانسته23 و از مسلمانها خواسته است تا مىتوانند در برابر دشمنان نیرو فراهم کنند.24 روشن است که آمادگى دفاعى در برابر دشمنان اسلام و حفظ استقلال، عزت و سربلندى جوامع اسلامى، بدون داشتن یک اقتصاد پویا و نیرومند ممکن نیست. از اینرو، تلاش و فعالیت اقتصادى در اسلام به عنوان یک تکلیف دینى و الهى مطرح بوده و در واقع، نوعى جهاد در راه خدا محسوب مىشود. واژه جهاد در اصل به مفهوم پیکار و مبارزه براى دفاع از اسلام و سرزمین اسلامى به کار رفته است، ولى دفاع از اسلام و سرزمین اسلامى منحصر به نبرد نظامى نمىشود. در شرایط امروزى که نبرد نظامى، جاى خود را بیشتر به رقابتهاى اقتصادى سپرده و دشمنان اسلام درصددند از طریق تسلط اقتصادى، اهداف سلطهجویانه خود را دنبال نمایند، تلاش و فعالیت براى پیشرفت اقتصادى جامعه، نیز نوعى جهاد است.
2. ایمان و تعقل
دین اسلام بیش از هر دین و مذهب دیگر، براى عقل و تفکر اهمیت و ارزش قایل شده است. اسلام، برخلاف بسیارى از ادیان و مذاهب دیگر، عقل و ایمان را دو نیروى معارض نمىداند، بلکه تعقل و دیانت را در کنار یکدیگر قرار مىدهد. واژه «عقل» و دیگر مشتقات آن پنجاه بار در قرآن کریم به کار رفته، که خود بیانگر جایگاه ویژه عقل در دین اسلام است. این کتاب آسمانى، هنگامى که آیات خداوند را در مورد خلقت جهان، انسان و دیگر موجودات بازگو مىکند، از انسانها مىخواهد در مورد این نشانهها به تفکر و اندیشه بپردازند. قرآن کریم، کافران را مورد سرزنش قرار مىدهد که چرا عقل خویش را به کار نمىگیرند و در مورد آیات الهى نمىاندیشند. از نگاه قرآن کریم، کافران به این دلیل مستحق سرزنشاند که عقل خویش را به کار نبسته، حقایق را نادیده گرفتهاند و بدون دلیل از سنن گذشتگان خود پیروى مىکنند.
در منابع اسلامى از عقل به عنوان پیامبر درونى و حجت الهى تعبیر شده که در کنار حجت بیرونى، یعنى پیامبران الهى، هدایت و راهنمایى انسان را به سوى سعادت دنیوى و اخروى بر عهده دارد.25 بنابراین، اسلام، ایمان و عقل را دو نیروى همسو و سازگار معرفى مىکند که هیچگونه معارضهاى میان آنها وجود ندارد. اسلام، دیانت عقل است و همواره پیروان خود را به تعقل فراخوانده است. البته، ایمان مقتضاى همه ادیان است؛ زیرا برخى امور دینى و جزئیات مربوط به عالم غیب که دین به آنها مىپردازد، از محدوده توانایى و درک عقل بیرون است. با وجود این، اسلام بسیار کمتر از مسیحیت و یهودیت موجود، عقل را فرمانبردار ایمان ساخته است. در فرهنگ مسیحیت با آنکه برخى جریانهاى عقلگرایانه نیز حضور دارند، اما تقابل میان عقل و ایمان یک جریان گسترده و غالب است. دین مسیحیت دچار انحرافات گوناگونى گردیده و آموزههاى عقلستیز فراوانى در آن راه یافته است. به همین دلیل، برخى متکلمان و فلاسفه مسیحى که خود را از یافتن مبناى عقلانى براى عقاید و باورهاى دینى ناتوان یافتهاند، صرفا از مقوله ایمان سخن گفتهاند.26
در فرهنگ اسلامى با آنکه جریانهاى نقلى محض یا نصگرایان وجود دارند، ولى با توجه به آموزههاى قرآنى، تلقّى مثبت نسبت به مراتب مختلف عقلانیت، حضور مستمر و غالب داشته است. در اسلام، تفکر خرافى و جادویى از آن نوع که در ادیان و مذاهب دیگر به وفور دیده مىشود، وجود ندارد. این موضوع نه تنها از سوى اندیشمندان اسلامى، بلکه از سوى بسیارى از متفکران غربى که به دور از غرضورزى به مطالعه اسلام پرداختهاند، نیز مورد تأیید قرار گرفته است. گوستاولوبون مىگوید:
تمام سهولت و آسانى بىنظیر اسلامى بر اساس توحید خالص استوار است، و رمز پیشرفت اسلام نیز در سهولت و آسانى آن است. اسلام از مطالبى که عقل و خرد سالم از پذیرفتن آن خوددارى مىکند و در ادیان دیگر نمونههاى آن بسیار است، پیراسته است؛ یعنى هیچیک از تناقضات و پیچیدگىهایى که غالبا در سایر کیشها و آیینها دیده مىشود، در دین اسلام وجود ندارد.27
با توجه به سازگارى اسلام با عقل و خرد بشرى، این ادعا که ایدئولوژى اسلامى در مقایسه با ایدئولوژى اروپاى مسیحى، سازگارى کمترى با عقلگرایى مورد نیاز براى تحول و پیشرفت اقتصادى داشت، کاملاً بىپایه و اساس است. عدم شکلگیرى یک دولت معقول و کارآمد در جهان اسلام و پیدایش و تداوم حکومتهاى موروثى و استبدادى در جوامع اسلامى، هیچ ربطى به دین اسلام و تعالیم اخلاقى آن ندارد. ریشه این امر را باید در انحرافى جست که مسلمانها بعد از رحلت پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهبه آن دچار شدند. در اثر وقوع این انحراف، ابتدا نظام امامت در اسلام تبدیل به خلافت شد و سپس خلافت نیز به شکل حکومتهاى موروثى، استبدادى و خاندانى درآمد. در مورد وجود یک نظام قانونى معقول و کارآمد نیز باید گفت که مسلمانان از همان ابتدا قوانین جامع و کاملى به نام شریعت اسلامى داشتهاند، و حال آنکه اروپاییان تنها پس از قرون وسطا به حقوق روم روى آوردند.
3. تلاش و توکل
توکل بر خداوند و یارى خواستن از پروردگار، جزئى از تعالیم اخلاقى دین اسلام و مورد تأکید قرآن کریم و احادیث اسلامى است. اما این امر، به معناى تقدیرگرایى و داشتن روحیه انفعال و بىمسئولیتى اجتماعى نیست. اعتقاد به قضا و قدر الهى نیز در دین اسلام مورد تأکید و پذیرش قرار گرفته است. این موضوع موجب شده که بسیارى از متفکران غربى، نوعى تقدیرگرایى را به اسلام و مسلمانان نسبت دهند. این اندیشه در میان بسیارى از اروپاییان پذیرفته شده و هنوز هم تکرار مىشود. نمونههایى از تقدیرگرایى اسلامى که بیش از همه از سوى اروپاییان نقل شدهاند، عمدتا از نواحى روستایى و عقبمانده جهان اسلام گرفته شدهاند. تقدیرگرایى به مفهومى که مخالف با عملگرایى و داشتن روحیه خلّاقیت، ابتکار و احساس مسئولیت اجتماعى باشد، از جمله افزودههاى غیرعقلانى است که از طریق تصوف وارد اسلام گردید. صوفىگرى یک پدیده ناسازگار با جدیت در عمل و تلاش براى تغییر اجتماعى است؛ در حالى که اسلام، همواره پیروان خویش را به تلاش و فعالیت و مؤثر بودن در تحولات اجتماعى فراخوانده است.
در مورد قضا و قدر، دو دسته آیات قرآنى وجود دارند که ظاهرا متعارض به نظر مىرسند. یک دسته از آیات دلالت بر آن دارند که همه امور عالم بر اساس قضا و قدر الهى جریان یافته و هیچ حادثهاى در جهان رخ نمىدهد، مگر آنکه اراده خداوند به آن تعلق گرفته باشد. در این زمینه آیات فراوانى وجود دارند که به برخى از آنها به طور نمونه اشاره مىشود:
ـ «کلیدهاى نهان نزد اوست، جز او کسى نمىداند، آنچه را در صحرا و در دریاست مىداند. برگى از درخت نمىافتد، مگر آنکه او مىداند و دانهاى در تاریکى زمین و هیچ تر و خشکى نیست، مگر آنکه در کتاب روشن ثبت شده است.» (انعام: 59)
ـ «هیچ چیزى نیست، مگر آنکه خزانههاى آن نزد ماست و آن را جز به اندازهمعینفرونمىفرستیم.»(حجر: 21)
ـ «حقیقتا خداوند براى هر چیزى اندازهاى قرار داده است.» (طلاق: 3)
ـ «خداوند مالک همه چیز است و به هرکس که بخواهد قدرت مىدهد و از هرکه بخواهد باز مىستاند، به هر که بخواهد عزت مىبخشد و هر که را بخواهد ذلیل مىسازد.» (آلعمران: 26)
برخى آیات قرآنى دلالت بر آن دارند که هدایت و ضلالت افراد نیز به دست خداوند است: «خدا هر که را بخواهد گمراه مىکند و هر که را بخواهد هدایت مىکند.» (ابراهیم: 4)
دسته دوم از آیات قرآنى دلالت بر آن دارند که انسان، موجودى مختار بوده و با اراده خود سرنوشت خویش را رقم مىزند. براى نمونه، مىتوان به آیات ذیل اشاره نمود:
ـ «خداوند وضع هیچ گروهى را تغییر نمىدهد، مگر آنکه خود آنها وضعنفسانىخویشرا تغییر دهند.»(رعد: 11)
ـ «چنین نیست که خداوند به آنها ستم کند، ولى آنان به گونهاى بودند که به خویشتن ستم مىکردند.» (عنکبوت: 40)
ـ «ما راه را به انسان نشان دادیم؛ او خود یا سپاسگزار است یا ناسپاس.» (دهر: 3)
ـ «هر که خواهد ایمان آورد و هر که خواهد کفر ورزد.» (کهف: 29)
ـ «فساد و تباهى که در خشکى و دریا پدید مىآید نتیجه عمل انسانهاست.» (روم: 41)
این دو دسته آیات قرآنى از نظر غالب مفسّران و متکلّمان، معارض یکدیگر شناخته شدهاند. به اعتقاد آنان، باید مفاد یک دسته را پذیرفت و دسته دیگر را تأویل کرد. از نیمه دوم قرن اول، دو طرز فکر در ارتباط با این موضوع شکل گرفت. گروهى از آزادى و اختیار بشر دفاع نموده و دسته اول از آیات را تأویل نمودند. این گروه به «قدَرى» معروف شدند. گروه دیگر تقدیرگرایان بودند که آیات دسته دوم را تأویل نموده و از آنها تحت عنوان «جبرى» نام برده شده است. در مراحل بعدى که دو فرقه بزرگ کلامى، یعنى اشاعره و معتزله پدید آمدند، جبریون و قدریون در این دو فرقه هضم شدند و عنوان مستقلى براى آنها باقى نماند. اشاعره و معتزله در بسیارى از مسائل کلامى و فلسفى با یکدیگر نزاع داشته و دو مکتب متفاوت را به وجود آوردند. در خصوص مسئله قضا و قدر، مکتب اشعرى به دفاع از جبر برخاست و مکتب معتزلى اراده و آزادى انسان را مورد تأکید قرار مىداد.28
تردیدى نیست که تقدیرگرایى موردنظر اشاعره که همه چیز را به مشیت الهى منتسب نموده و بشر را فاقد اختیار و آزادى مىداند، آثار منفى و زیانبار اجتماعى فراوانى در پى خواهد داشت. این اعتقاد موجب مىشود که افراد دچار روحیه انفعالى، تنبلى و بىمسئولیتى اجتماعى شده و روحیه خلّاقیت، پویایى و فعالیت را از دست بدهند. تقدیرگرایى ابزار مناسبى براى صاحبان قدرت و ثروت فراهم مىآورد که به توجیه ستمهاى اجتماعى پرداخته و بهرهمندى خودشان را که به بهاى فقر و محرومیت اکثریت مردم به دست آمده، نتیجه اراده و مشیت الهى معرفى نمایند. آنها از موهبتهاى الهى نسبت به خودشان سخن گفته و با تمسک به آموزه «تقدیر»، بهترین سند را براى حقانیت و مشروعیت آنچه تصاحب کردهاند، ارائه مىدهند. طبقات محروم جامعه نیز وضعیت موجود را نتیجه تقدیر الهى تصور نموده و نه تنها به خود حق نمىدهند که به آن اعتراض کنند، بلکه پذیرش آن را به مفهوم تسلیمورضایتکاملبه مشیتالهى معرفى مىنمایند.
اعتقاد به قضا و قدر الهى هرچند زمینههاى فکرى و دینى نیز داشت، ولى تاریخ اسلام نشان مىدهد که این مسئله عمدتا به عنوان یک ابزار سیاسى به کار برده مىشد. اموىها در راستاى اهداف و منافعشان و بهرهبردارى سیاسى از این موضوع، با جدیت تمام از تقدیرگرایى دفاع نمودند و افرادى را که با این عقیده به مخالفت برمىخاستند، به بهانه مخالفت با یک عقیده دینى مجازات مىکردند. در دوره عباسیان هرچند در یک مقطع زمانى، مکتب معتزله مورد حمایت قرار گرفت، اما از زمان متوکل به بعد ورق برگشت و آنها نیز از عقاید اشاعره پشتیبانى نمودند. از این زمان به بعد مکتب اشعرى به عنوان مذهب غالب و رایج جهان اسلام مطرح گردید. نفوذ و رواج این مکتب در جهان اسلام، آثار و پیامدهاى منفى فراوانى به دنبال داشت. تسلط این مکتب موجب شد که دیگر مذاهب و فِرَق اسلامى، حتى پیروان مذهب تشیع نیز از تأثیر و نفوذ عقاید این مکتب در امان نماندند.29
با آنکه اهداف و اغراض سیاسى نقش عمدهاى در مطرح شدن بحث قضا و قدر در جهان اسلام داشته، اما این مسئله در اصل یک معضل فکرى و فلسفى بوده است. فلاسفه دین و متکلّمان از یکسو به این مسئله توجه داشتند که به مقتضاى توحید افعالى، هیچ حادثهاى در جهان نمىتواند برخلاف خواست و اراده الهى تحقق پیدا کند، و از طرف دیگر، ملتفت این موضوع نیز بودند که زشتىها، خطاها و گناهان را نمىتوان به خداوند نسبت داد. این معضل فکرى، موجب پیدایش دو نحله فکرى متفاوت و متعارض گردید.
بحث قضا و قدر از دشوارترین مباحث فلسفى است که کمتر کسى توانایى درک و تفسیر آن را داشته است. در این میان، تنها برخى از متفکران شیعى موفق شدند که در اثر تعالیم پیشوایان معصوم علیهمالسلام واقعیت این مسئله را به خوبى دریافته و آن را به گونهاى تبیین نمایند که نه با توحید افعالى خداوند منافاتى داشته باشد و نه موجب سلب اراده و آزادى انسان گردد. در تعالیم اسلامى، قضا و قدر الهى در عرض سایر علل و عوامل جهان نیست، بلکه منشأ و سرچشمه همه عوامل دیگر است. قضا و قدر به عنوان یک عامل در مقابل عوامل دیگر ظاهر نمىشود تا جلوى تأثیر آنها را بگیرد، بلکه هر عامل مؤثر در جهان، خود مظهرى از قضا و قدر الهى است. بر اساس قضا و قدر الهى، هر امرى از طریق اسباب و علل خاص خود بروز و ظهور پیدا مىکند. علل و عوامل طبیعى بسیار مختلف بوده و موجودات جهان نیز امکان تأثیرپذیرى از عوامل گوناگون را دارند. به همین دلیل، در بسیارى از امور عالم قضا و قدر حتمى و تخلفناپذیر وجود ندارد.30
در میان موجودات عالم، انسانها از این امتیاز برخوردارند که داراى عقل و شعور بوده و از اراده آزاد و قدرت انتخاب بهرهمند هستند. انسان قادر است عملى را که مطابق با امیال طبیعى و غرایز نفسانى اوست و هیچ مانع بیرونى نیز در برابر او وجود ندارد، بر اساس انگیزه اخلاقى ترک کند و یا بعکس، کارى را که مخالف با میل طبیعى اوست و هیچ عامل اجبارکننده بیرونى هم وجود ندارد، بر اساس حکم عقل و مصلحتاندیشى انجام دهد. در واقع، اراده آزاد انسان و قدرت انتخاب او حلقه اصلى زنجیزه علل و عوامل دستاندرکار را تشکیل داده و مظهرى از قضا و قدر الهى به شمار مىرود. از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله راجع به برخى حرزها و یا بنا به قولى راجع به حرزها و داروها ـ هر دو ـ سؤال شد که آیا این امور مىتوانند جلوى قدر الهى را بگیرند؟ حضرت فرمود: خود اینها از قدر الهى مىباشند.31
فلاسفه اسلامى در مورد این شبهه که اعتقاد به قضا و قدر الهى و توحید افعالى خداوند از یکسو و پذیرش اختیار و اراده انسان از سوى دیگر، چگونه قابل جمعاند، به این صورت پاسخ دادهاند که استناد فعل به انسان و انتساب آن به خداوند در یک سطح نیستند. فاعلیت انسان و فاعلیت خداوند در طول یکدیگر قرار داشته و افعالى که از انسان سر مىزنند در عین اینکه محصول اختیار و اراده انسان هستند، مىتوانند در سطح بالاتر به خداوند نسبت داده شوند؛ زیرا اگر اراده الهى تعلق نگیرد نه انسانى هست و نه علم و قدرتى و نه اراده و اختیارى. به عبارت دیگر، افعال اختیارى انسان با همان وصف مختار بودن، مورد قضاى الهى بوده و اختیارى بودن آنها از مشخصات و شئون تقدیر آنهاست.32
دشوارى و پیچیدگى بحث قضا و قدر موجب شده که برخى متفکران غربى نیز میان اعتقاد به قضا و قدر در اسلام و اعتقاد به جبرگرایى، که آزادى و مسئولیت انسان را بکلى سلب مىکند، تفاوتى قایل نشوند. اعتقاد به قضا و قدر به مفهوم تقدیرگرایى نیست. تاریخ اسلام نشان مىدهد که دریافت و فهم مسلمانان صدر اسلام از آموزه قضا و قدر به گونهاى نبود که آن را با آزادى، اختیار و مسئولیت خویش در تعارض بینند. این اعتقاد هیچگاه آنها را به سوى جبرباورى، بىمسئولیتى اجتماعى و روحیه انفعالى سوق نداد. آنها ضمن فعالیت، سختکوشى و تلاش مداوم که با اعتماد به نفس کمنظیرى همراه بود از خداوند مىخواستند که بهترین قضاها را نصیبشان سازد. این مضمون در بسیارى از دعاهاى اسلامى وجود داشته و حتى در کلمات مسلمانان ساده ضمیر و عادى نیز دیده مىشود.
البته، در جهانبینى دینى، عالم هستى به افق طبیعت و جهان محسوس محدود نمىگردد، و از اینرو، علل و عوامل مؤثر در امور جهان نیز به علل و عوامل مادى خلاصه نمىشود. به همین دلیل است که دعا و انجام برخى امور دیگر به عنوان عوامل دستاندرکار این جهان و مؤثر در سرنوشت انسان معرفى شدهاند. مواردى وجود دارند که در آنها علل و عوامل مادى تحتالشعاع اسباب و عوامل معنوى قرار مىگیرند. برخى روایاتى که از پیشوایان معصوم علیهمالسلام راجع به قضا و قدر آمده و در آنها بر این مضمون تأکید شده که قضا و قدر الهى، موجب از کار افتادن اسباب و علل عادى، به ویژه عقل و تدبیر بشرى مىشوند، ناظر به همین موضوع است.33
4. اعتدال و سادهزیستى
اعتدال و سادهزیستى از جمله ویژگىهاى اصلى و مهم تعالیم اخلاقى اسلام است. این موضوع، هم در قرآن کریم مورد تأکید قرار گرفته و هم سیره رفتارى و گفتارى پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله و دیگر پیشوایان اسلامى مؤید آن است. کسانى که اندک آشنایى با اسلام داشته باشند، تصدیق خواهند نمود که اسلام هرگز با لذتگرایى، مصرفگرایى، زندگى تجملى و اسراف موافق نبوده و اصولاً اسراف را عمل زشت و ناپسند مىداند. قرآن کریم صراحتا از اسراف نهى کرده34 و مسرفان را اهل آتش35 و مبذرین را برادران شیطان نامیده است.36 اسراف، نوعى کفران و ناسپاسى نعمتهاى الهى و یکى از عوامل پیدایش فقر در زندگى فرد و جامعه است. البته، اسلام با ریاضتکشى و سختگیرى بیش از حد بر خود نیز موافق نبوده و همواره پیروان خویش را به اعتدال و میانهروى فراخوانده است. نقطه مقابل اسراف، سختگیرى در هزینه زندگى و محدود کردن بیش از حد مخارج است، که این امر هم در اسلام مورد نکوهش است. اسلام، همواره به اعتدال و میانهروى سفارش نموده و اسراف و سختگیرى را انحراف از خط اعتدال مىداند. قرآن کریم حتى افراط و تفریط در انفاق را نیز نهى کرده و از پیروان خویش خواسته است که اعتدال را رعایت کنند.37
تأکید اسلام بر اعتدال و سادهزیستى، نشان مىدهد که ادعاى وجود نوعى اخلاق لذتگرایانه و علاقه به اشیاى تجملى در اسلام، کاملاً مخالف با روح تعالیم اسلامى است. وبر، این ادعا را با توجه به نقشى که براى جنگجویان قبایل در شکلدهى به ارزشهاى اسلام نخستین قایل شده، مطرح نموده است. به اعتقاد او، یک رهبر فرهمند، تنها زمانى موفق است که گروههاى اجتماعى قدرتمندى، پیام او را تصاحب نموده و آموزه جدید را با منافع طبقاتى و گروهى خود سازگار کنند. وى در مقام تطبیق این ضابطه بر اسلام مىگوید: دین اسلام فقط زمانى اهمیت اجتماعى خود را کسب کرد که افراد قبایل بدوى آن را در راستاى شیوههاى زندگى و منافع طبقاتى خود پذیرفته و بدان شکلى جدید دادند. وبر، اسلام نخستین را دین جنگجویان جهانگشا معرفى نموده و معتقد است که انگیزه انجام فتوحات و کسب غنایم و تصرف زمینها، عامل اصلى پیوستن جنگجویان قبایل به اسلام بوده است.38
اینگونه ادعاها در حالى مطرح مىشود که به اعتراف برخى متفکران غربى نیز بین قبیلهگرایى و اسلام نزاع مستمر در کار بوده است.39 در نظام قبیلهاى، پیوند طایفهاى و خویشاوندى، ملاک و محور است، در حالى که دین اسلام، توحیدمحورى را مورد تأکید قرار داده و ملاک و معیار اصلى در مورد افراد را ایمان و عمل صالح مىداند. اینکه گفته شده انگیزه کسب غنایم و فتوحات، عامل اصلى پیوستن جنگجویان قبایل به اسلام بوده، واقعیتهاى صدر اسلام را کاملاً نادیده مىگیرد. چگونه مىتوان چنین سخنى را در مورد کسانى گفت که تنها بر اساس عقیده و ایمان خالص به جهاد در راه خدا اقدام نموده و از بذل جان و مال خویش در این راه دریغ نمىورزیدند.
نسبت دادن اخلاق لذتگرایانه به اسلام در حالى مطرح مىشود که پیشوایان اصیل اسلامى همواره سادهزیستى را پیشه نموده و از تجملگرایى دورى مىکردند. زندگى پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآلهآنقدر ساده و بىپیرایه است که حتى تصور آن نیز براى ما دشوار است. خانه او یک اتاق گِلى است که خودش ساخته و کف آن را با حصیر و شن و ماسه فرش نموده است. تمام دستگاه حکومتى او مسجدى است داراى سه اتاق گِلى با سقفى از برگ و شاخه خرما. این مسجد سه ستون از نخل دارد که هر ستونى براى کار خاصى در نظر گرفته شده است. در کنار یکى از ستونها به عبادت مىپردازد و در کنار دیگرى به امور مردم رسیدگى مىکند و مذاکرات با هیأتها و نمایندگان قبایل را در کنار ستون سوم انجام مىدهد.40
البته در دین اسلام، برخلاف مسیحیت، ترک دنیا و رهبانیت وجود ندارد. اسلام، بهرهمندى معقول و صحیح از دنیا را توصیه نموده و چند همسرى را نیز بنا بر مصالحى پذیرفته است. اما این امر را نمىتوان به معناى پذیرش تجملگرایى و یا موافقت با تشکیل حرمسرا دانست.
5. نوعدوستى و عدالتخواهى
از دیگر ویژگىهاى تعالیم اقتصادى اسلام، تأکید همزمان بر بعد اخلاقى و علمى اقتصاد است. دین اسلام علاوه بر بعد فنى اقتصاد و مسئله تولید ثروت، بعد اخلاقى اقتصاد و نحوه توزیع ثروت در جامعه را نیز مورد تأکید قرار داده است. توصیه اسلام به عدالت اجتماعى، نوعدوستى، احسان و کمک به دیگران، تأمین نیازمندان و دستگیرى از مستمندان بیانگر همین موضوع است. این در حالى است که در اقتصاد نوین و سرمایهدارى، صرفا بر جنبه فنى اقتصاد تأکید مىگردد. در نظام سرمایهدارى، هر کس متکفل امور معیشت خویش است. این نظام بر اساس رقابت و منافع فردى، استوار بوده و مبناى تئوریکى که از این نظام پشتیبانى مىکند، همان داروینیسم اجتماعى است. داروینیسم اجتماعى، مسئله تنازع بقا را به عنوان یک قانون کلى رفتار در میان تمامى جانداران، از جمله انسان مطرح نموده و انگیزههاى انسانى را در حد غرایز حیوانى تقلیل مىدهد. داروینیستهاى اجتماعى، این امر را یک قانون و فرایند کلى طبیعت و به صلاح جامعه بشرى مىدانند؛ چراکه به اعتقاد آنها این امر در دراز مدت موجب بهبودى نسل بشر و بقاى اصلح خواهد شد. بدیهى است که براساس این نظریه، مفاهیمى همچون عدالت، نوعدوستى، خیرخواهى، احسان و کمک به فقرا و نیازمندان نه تنها مفهومى نداشته و ارزش تلقّى نمىشوند، بلکه نوعى ضدارزش محسوب شده و مبارزه با قانون طبیعت به شمار مىروند. داروینیستهاى اجتماعى، هرگونه دخالتى را به نفع طبقات محروم جامعه، نوعى ستمگرى نسبت به افراد اصلح و لایقتر مىدانند. هربرت اسپنسر، یکى از افراد سرشناس این طرز تفکر مىگوید:
تقویت آدمهاى بىارزش به زیان انسانهاى ارزشمند، ستمکارى شدیدى است. این کار یک نوع تدارک عمدى فلاکت براى نسلهاى آینده است. براى نسلهاى آینده هیچ مصیبتى بدتر از این نیست که جمعیت فزایندهاى از آدمهاى کودن، تنبل و تبهکار را برایشان به ارث گذاریم... کوشش کلى طبیعت، خلاص شدن از شر چنین آدمها و پاک کردن جهان از لوث آنها و باز کردن فضا براى آدمهاى شایستهتر است... و اگر آنها براى زندگى کردن شایستگى نداشته باشند، خواهند مرد، و چه بهتر که بمیرند.41
نظریه «نفع شخصى»، که به عنوان یگانه معیار رفتارهاى اقتصادى در نظام سرمایهدارى مطرح است به آدام اسمیت نسبت داده شده است. وى جایگاهى ویژه در اقتصاد نوین داشته و به عنوان پدر علم اقتصاد نوین شناخته مىشود. او که بنیانگذار مکتب کلاسیک است، با انتشار کتاب ثروت ملل اصولى را تدوین کرد که به رغم تغییرات ایجادشده در دانش اقتصاد، بعضا به عنوان اصول اساسى نظام اقتصادى سرمایهدارى، این اعتبار را حفظ کرده است. یکى از اصولى که به او نسبت داده مىشود، ایده نفع شخصى و دست نامرئى است. بر اساس این نظریه، مهمترین عامل محرک انسان در فعالیتهاى اقتصادى، نفع شخصى است، و از طریق پىجویى نفع شخصى، نفع جمعى نیز حاصل خواهد شد. با آنکه این موضوع در اغلب نوشتههاى اقتصادى، به آدام اسمیت نسبت داده مىشود، اما برخى دیگر، از جمله آمارتیا سن، معتقدند که این نسبت، ناشى از سوء تعبیر و برخورد پیچیده اسمیت با موضوع انگیزه و نقش بازار است. سن، معتقد است:
هدف اسمیت از طرح ایده نفع شخصى و دست نامرئى، نشان دادن این مسئله است که داد و ستدهاى معمولى در بازار چرا و چگونه رخ مىدهند، و چرا و چگونه تقسیم کار عملى مىشود. این واقعیت که اسمیت به رواج معاملات دو طرفه سودمند توجه کرد، به هیچ وجه بیانگر آن نیست که او صرف خوددوستى و نفعطلبى را براى رسیدن به یک جامعه خوب کافى مىدانست.42
به اعتقاد سن، اگر اسمیت از رفتار معطوف به نفع شخصى دفاع مىکند، این کار را در نوشتههایى انجام مىدهد که به ویژه در رابطه با قید و بندهاى دیوانسالارى دوران خودش بودند. اسمیت، مخالف حذف تجارت و یا ایجاد محدودیت در مقابل آن بود، اما این امر مستلزم آن نبود که او مخالف حمایت عمومى از فقرا باشد. به گفته او، شاید دلیل انتساب نظریه نفع شخصى به آدام اسمیت ناشى از این واقعیت باشد که اقتصاددانان، معمولاً تنها اثر مشهور او، یعنى پژوهشى در ماهیت و علل ثروت ملل را مورد توجه قرار مىدهند، در حالى که اسمیت، کتاب جامع دیگرى تحت عنوان نظریه احساسات اخلاقى دارد که در سال 1759 نوشته شده است. او در این کتاب راجع به قواعد اخلاقى که جامعه را سالم نگه مىدارد، بحث مىکند، ولى اقتصاددانان غالبا این کتاب را نمىخوانند.43
نکته دیگر این است که در اقتصاد نوین، رفتار عقلانى، مساوى با رفتارى فرض شده است که صرفا معطوف به انگیزه نفع شخصى باشد. پرسشى که اینجا مطرح مىشود این است که چرا باید عقلانى بودن، منحصرا تعقیب نفع شخصى به معناى حذف تمام دیگر اهداف تعریف شود؟ افراد، ممکن است در رفتارهاى اجتماعى خود، اهداف والاترى را که مربوط به آرمانها یا ارزشهاى مورد قبول آنهاست تعقیب نمایند، بدون آنکه هیچگونه نفع شخصى در میان باشد. ما هیچگونه دلیل منطقى نداریم که رفتار اینگونه افراد را غیرعقلانى به شمار آوریم. به قول آمارتیا سن، «اینکه خودخواهى را یک واقعیت به شمار آوریم شاید اشتباهى بیش نباشد، اما اینکه خودخواهى را ملاک عقلانیت بدانیم واقعا مهمل است.»44
جان بارتون نیز مىگوید: آن تحلیلگر اقتصادى که از طرفى قادر به اندازهگیرى و احتساب تجلّیات عالى انسانى نیست، و از سوى دیگر، نظریات خود را به انگیزههاى محدود، پست و خودخواهانه منحصر مىکند، الزاما به نتایج نادرستى خواهد رسید.45 هنرى سیگرى نیز معتقد است که اقتصاددانان با فرض انسان انتزاعى نمىتوانند انسان واقعى را بشناسند، بلکه به کمک انسان مصنوعى ساخته خودشان به پایینترین انگیزههاى انسان توجه مىکنند و علایق والاى انسانى را نادیده مىگیرند.46
گاهى دیده مىشود که طرفداران نظریه نفع شخصى به کارایى و موفقیت اقتصادهاى مبتنى بر رقابت و بازار آزاد اشاره کرده و آن را بهترین دلیل بر صحت نظریه نفع شخصى و پیروزى آن مىدانند. ولى مسئله این است که آیا ما در داورى نسبت به کارایى یک نظام اقتصادى، صرفا مىتوانیم به کارایى در مرحله تولید ثروت بدون توجه به نحوه توزیع آن اکتفا نماییم؟ نظام سرمایهدارى، علىرغم توفیق در تولید ثروت، در درون خود بىعدالتى را نیز گسترش مىدهد. به قول ریکور، «شاید سرمایهدارى، بهترین راه تولید ثروت باشد، اما بهترین طریق ایجاد نابرابرى نیز هست.»47
در نظام اقتصادى اسلام در عین اینکه به فرد اهمیت داده شده و مالکیت خصوصى به رسمیت شناخته است، عدالت اجتماعى و عدم تمرکز ثروت نیز مورد تأکید قرار گرفته است. اسلام هم مالکیت خصوصى را پذیرفته و آثار مطلوب آن را از قبیل ایجاد انگیزه براى فعالیتهاى اقتصادى و شکوفا شدن استعدادها و به فعلیت رسیدن نیروهاى بالقوه مدنظر قرار داده است، و هم محدودیتهایى براى آن قرار داده تا از آثار نامطلوب مالکیت خصوصى و پیدایش فاصلههاى نامعقول طبقاتى جلوگیرى به عمل آید. ایجاد یکچنین محدودیتها با حفظ اصل مالکیت خصوصى براى یک نظام واقعگرا و خواهان عدالت ضرورى است. در اسلام دو نوع محدودیت براى مالکیت و تصرف قرار داده شده است: یکى، محدودیتهاى اخلاقى و دیگرى، محدودیتهاى قانونى. محدودیتهاى اخلاقى مانند تشویق به انفاق و ایثار، عدم اسراف و کمفروشى، و انباشته نکردن مال و ثروت و دل نبستن به دنیا و رها کردن خصلت مستکبران و تعاون و همکارى با مؤمنان و نزدیک شدن به فقیران. محدودیتهاى قانونى نظیر ممنوعیت تولید برخى کالاها، منع برخى از معاملات و همچنین منع مصرف برخى اشیا.
موضوع عدالت اجتماعى در اسلام، صرفا به صورت انتزاعى مطرح نشده، بلکه سازوکارها و راهکارهاى عملى تحقق آن در جامعه نیز مورد توجه قرار گرفته است. دو راهکار عمده براى تحقق این هدف، که در منابع اسلامى مطرح شدهاند، عبارتند از: تکافل عمومىوتوازن اجتماعى.
الف) تکافل عمومى: تکافل، یعنى: کفالت کردن، عهدهدار شدن امرى، به عهده گرفتن چیزى در عوض کسى. تکافل چون از باب تفاعل است، یک امر متقابل و دو طرفه است؛ یعنى مسئولیتها و تکالیفى که اعضاى جامعه نسبت به هم دارند. تکافل عمومى، یعنى: تشریک مساعى، تعاون و معاضدت افراد یک جامعه در جهت مرتفع ساختن مسائل و گرفتارىهاى فردى و اجتماعى.48 تکافل اجتماعى، عرصههاى وسیعى را دربر مىگیرد؛ مانند تأمین نیازمندان، کمک به بیچارگان، سرپرستى یتیمان، حمایت از ستمدیدگان، پناه دادن به بىپناهان، کمک به در راه ماندگان، اکرام سالمندان، حمایت خویشان و ارحام، همدردى با مصیبتزدگان، تکریم والدین، رعایت حقوق همسایگان و امثال آن.
مسئله فقر و مسکنت از مسائلى بوده که از صدر اسلام مورد توجه واقع شده و در جهت رفع این مشکل اجتماعى، که مىتواند منشأ بسیارى از انحرافات و مفاسد فردى و اجتماعى باشد، سفارشهاى مؤکدى به عمل آمده است. این موضوع در آیات متعددى از قرآن کریم و نیز احادیث اسلامى مورد تأکید قرار گرفته است. در اینجا به برخى آیات قرآنى و احادیث اسلامى در این زمینه اشاره مىکنیم. قرآن کریم مىفرماید: «آنهایى که دایم در نماز و طاعت الهى عمر گذرانند، و آنان که در اموالشان حقى معینى براى فقرا و سائلین قایلند.» (معارج: 23ـ25) در روایتى، از امام صادق علیهالسلام نیز نقل شده است: «خداوند ـ تبارک و تعالى ـ بین اغنیا و فقرا در اموال شرکت برقرار کرده است؛ پس براى اغنیا جایز نیست که اموال را به سوى غیر شرکایشان برگردانند.»49 در روایت دیگرى از آن حضرت آمده است: خداوند ـ عزّوجلّ ـ براى فقرا در اموال اغنیا آن مقدارى قرار داده است که آنان را کفایت مىکند.50
مبناى فلسفى چنین اشتراکى، مالکیت خداوند بر همه موجودات جهان است. در بینش اسلامى، همه چیز مخلوق خداوند و در حیطه قدرت او مىباشد، و انسان به عنوان امانتدار الهى باید وظایفى را که خداوند برایش مقرّر کرده، انجام دهد.51 توصیه قرآن کریم به ثروتمندان این است که از مالى که خداوند به شما عطا فرموده به فقرا بدهید.52 قرآن کریم کسانى را که به مسئولیت خود در قبال جامعه و دیگران عمل نکرده و تنها به دنبال کنز و ذخیرهسازى مال و ثروت هستند، به عذاب سخت تهدید نموده است.53
در مورد مضمون این آیات، دو دسته روایات نقل شده است. برخى روایات، بیانگر آن هستند که حکم این آیات، مربوط به قبل از وجوب زکات است.54 اما روایات دیگرى نیز وجود دارند که بر اساس آنها ذخیرهسازى طلا و نقره مطلقا محدودیت دارد. در روایتى نقل شده است که ذخیرهسازى طلا و نقره تا میزان چهار هزار درهم ایرادى ندارد، اما فراتر از آن مشمول این آیات مىشوند.55
برخى مفسّران، گفتهاند: در شرایط عادى، پرداخت زکات کفایت مىکند، اما در شرایط فوقالعاده و هنگامى که حفظ مصالح جامعه اسلامى ایجاب کند، حکومت اسلامى مىتواند محدودیتى براى جمعآورى اموال قایل شود.56
علّامه طباطبائى در تفسیر المیزان، مراد از انفاق موردنظر در این آیات را انفاقى دانسته است که قوام دین بر آن است، به طورى که اگر در آن مورد انفاق نشود، بر اساساسِ دین لطمه وارد مىآید؛ مانند انفاق در جهاد و در جمیع مصالح دینى که حفظشان واجب است.57
ب) توازن اجتماعى: دومین راهکار دین اسلام براى تحقق عدالت در جامعه، مسئله توازن اجتماعى است. اسلام در عرصه اقتصادى بر توزیع متوازن ثروت در جامعه تأکید نموده و هرگز این امر را نمىپسندد که ثروت در دست یک عده محدود انباشته شده و اکثریت جامعه در فقر و محرومیت به سر ببرند. اسلام این نوع تراکم ثروت را موجب فتنه و فساد و عامل تباهى و هلاکت انسان دانسته است. پیشوایان اسلامى، تراکم ثروت را نتیجه پایمال شدن حقوق ضعفا معرفى نمودهاند. در سخنان امام على علیهالسلام آمده است: «من هیچ ثروت کلانى را ندیدم، مگر آنکه در کنار آن حقى ضایع شده باشد.»58 در حدیثى از امام صادق علیهالسلام نیز آمده است: «مردم گرفتار فقر نمىشوند، محتاج نمىگردند، گرسنه نمىمانند، برهنه نمىمانند، مگر توسط گناهانى که ثروتمندان مرتکب مىشوند.»59 در حدیث دیگرى هم آمده است: ده هزار درهم از راه مشروع جمع نمىشود.60 البته تعیین این میزان، نسبت به زندگى آن روز است، و منظور اصلى این است که درآمد مشروع حد معینى دارد.
ذکر این نکته نیز لازم است که تأکید اسلام بر تکافل اجتماعى و توصیه به حمایت عمومى از فقرا، برخلاف آنچه که برخى تصور کردهاند، به معناى گداپرورى و تشویق تنبلى و بیکارى نیست. دین اسلام همانگونه که ثروتمندان را به انفاق و صدقات توصیه مىکند، بیکارى و تنبلى را نیز شدیدا مذمّت نموده و از پیروانش مىخواهد که در زندگى خویش همواره سختکوش و فعال باشند. نمونههاى فراوانى در تاریخ اسلام یافت مىشوند که پیشوایان دینى ما کسانى را که دست از کار و فعالیت کشیده و صرفا به انجام امور عبادى مىپرداختند، تقبیح نمودهاند. اسلام، همواره پیروان خویش را به داشتن طبع بلند، عزت نفس، علوّ همت و سختکوشى توصیه نموده و از تنبلى و بیکارى جدا برحذر داشته است. قرآن کریم، صدقه را مخصوص فقیرانى مىداند که مضطر و ناتوان هستند، اما به دلیل عزت نفسى که دارند، فرد بىاطلاع، آنها را بىنیاز تصور مىکند. آنها را باید از سیمایشان شناخت؛ زیرا آنها براى حفظ عزت نفسشان از کسى درخواست کمک نمىکنند.61
از آنرو که در هر جامعهاى افرادى هستند که به دلایل مختلف دچار فقر گردیده و از تأمین مایحتاج خویش ناتوانند، در بینش اسلامى، هم نظام حکومتى و هم آحاد مردم در قبال اینگونه افراد مکلف و مسئول هستند.
نتیجهگیرى
مباحثى که برخى جامعهشناسان در مورد اخلاق اقتصادى اسلام مطرح نمودهاند غالبا همراه با یکسونگرى و توجه یکجانبه به برخى آموزههاى این دین آسمانى است. اسلام، برخلاف بسیارى از ادیان و مذاهب دیگر، صرفا یک دین آخرتگرا و یا معطوف به مسائل روحى و معنوى بشر نیست، بلکه اصلاح نظام زندگى و پیشرفت مادى و اقتصادى جامعه را نیز مورد توجه و اهتمام جدى قرار داده است. در آموزههاى اسلامى نه دنیاگریزى وجود دارد، نه تقدیرگرایى و نه چیزى که مانع از جهتگیرى معقول و فعال دنیوى و این جهانى گردد. اسلام، همواره پیروان خویش را به کار و فعالیت، سختکوشى، احساس مسئولیت اجتماعى، حفظ عزت و اقتدار جامعه اسلامى و بهرهمندى معقول و صحیح از نعمتهاى الهى توصیه نموده است. دین اسلام، اخلاق اقتصادى ویژه خود را داشته و توجه همزمان به دنیا و آخرت، عملگرایى و احساس مسئولیت اجتماعى، معقول بودن، اعتدال و سادهزیستى، نوعدوستى و عدالتخواهى از مهمترین ویژگىهاى آن به شمار مىروند.
... منابع
ـ بلاگ، مارک، اقتصاددانان بزرگ جهان، ترجمه حسن گلریز، تهران، نى، 1375.
ـ ترنر، برایان، ماکس وبر و اسلام، ترجمه حسین بوستان و همکاران، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1380.
ـ جنّاتى، ابراهیم و احمد صادقى، توازن ثروت در حکومت اسلامى، چ دوم، بىجا، حاذق، 1361.
ـ حرّ عاملى، محمدبن حسن، وسائل الشیعه، چ چهارم، بیروت، دار احیاء التراثالعربى، 1291ق.
ـ دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، درآمدى بر اقتصاد اسلامى، قم، درراه حق، 1363.
ـ رودنسون، ماکسیم، اسلام و سرمایهدارى، ترجمه محسن ثلاثى، تهران، سپهر، 1358.
ـ ریتزر، جورج، نظریه جامعهشناسى در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثى، چ هشتم، تهران، علمى و فرهنگى، 1383.
ـ زاهدىاصل، محمد، مقدمهاى بر خدمات اجتماعى در اسلام، تهران، دانشگاه علّامه طباطبائى، 1371.
ـ سن، آمارتیا، اخلاق و اقتصاد، ترجمه حسین فشارکى، تهران، فاروس، 1377.
ـ شریعتى، على، روش شناخت اسلام، تهران، آشنا، 1362.
ـ طباطبائى، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، قم، انتشارات اسلامى، بىتا.
ـ عطیة، محىالدین، الکشاف الاقتصادى لآیات القرآن الکریم، بىجا، المعهد العالمى للفکرالاسلامیة، 1991م.
ـ کرمى، محمدحسین و عسکر دیرباز، مباحثى در فلسفه اقتصاد، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1384.
ـ کلینى، محمدبن یعقوب، الکافى، تهران، مکتبة الاسلامیه، 1342ق.
ـ گوستاولوبون، تمدن اسلام و عرب، ترجمه سیدهاشم حسینى، تهران، کتابفروشى اسلامیه، 1358.
ـ مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، دارالاضواء، 1413ق.
ـ مصباح، محمدتقى، آموزش فلسفه، تهران، سازمان تبلیغات اسلامى، 1378.
ـ مطهّرى، مرتضى، انسان و سرنوشت، چ هشتم، تهران، صدرا، 1368.
ـ ــــــ ، نظرى بر نظام اقتصادى اسلام، چ چهارم، تهران، صدرا، 1373.
ـ مکارم شیرازى، ناصر و همکاران، تفسیر نمونه، چ بیست و چهارم، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1380.
ـ وبر، ماکس، اخلاق پروتستان و روح سرمایهدارى، ترجمه عبدالمعبود انصارى، تهران، سمت، 1373.
ـ ـــــ ، دین قدرت جامعه، ترجمه احمد تدین، تهران، هرمس، 1382.
ـ یوسفیان، حسن و احمدحسین شریفى، عقل و وحى، قم، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، 1383.
* کارشناس ارشد جامعهشناسى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدسسره. دریافت: 25/4/90 ـ پذیرش: 11/6/90.
1ـ محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 1، ص 32، ح 4.
2ـ محمدبن حسن حرّ عاملى، وسائلالشیعه، ج 12، ب 22، ح 8، ص 32.
3ـ ماکس وبر، دین قدرت جامعه، ترجمه احمد تدین، ص 303.
4ـ برایان ترنر، وبر و اسلام، ترجمه حسین بوستان و همکاران، ص 44.
5ـ ماکس وبر، اخلاق پروتستان و روح سرمایهدارى، ترجمه عبدالمعبود انصارى، ص 148.
6ـ همان، ص 147.
7ـ ماکس وبر، دین قدرت جامعه، ص 303.
8ـ برایان ترنر، همان، ص 237ـ241.
9ـ همان، ص 241.
10ـ ماکس وبر، دین قدرت جامعه، ص 303.
11ـ ماکسیم رودنسون، اسلام و سرمایهدارى، ترجمه محسن ثلاثى، ص 107.
12ـ همان، ص 243.
13ـ همان، ص 78.
14ـ یونس: 24.
15ـ یونس: 7و8.
16ـ هود: 61.
17ـ قصص: 77.
18ـ اعلى: 17.
19ـ محمدبن یعقوب کلینى، فروع کافى، ج 5، ح 1.
20ـ محمدبن حسن حرّ عاملى، همان، ج 1، ب 17، ح 1.
21ـ نهجالبلاغه، نامه 27.
22ـ همان، ح 439.
23ـ منافقون: 8.
24ـ انفال: 60.
25ـ محمدبن یعقوب کلینى، الکافى، ج 1، ص 11.
26ـ حسن یوسفیان و احمدحسین شریفى، عقل و وحى، ص 32.
27ـ گوستاو لوبون، تمدن اسلام و عرب، ترجمه سیدهاشم حسینى، ص 142.
28ـ مرتضى مطهّرى، انسان و سرنوشت، ص 13.
29ـ همان، ص 20ـ22.
30ـ همان، ص 57.
31ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 5، ص 78.
32ـ محمدتقى مصباح، آموزش فلسفه، ج 2، ص 446.
33ـ مرتضى مطهّرى، انسان و سرنوشت، ص 85.
34ـ انعام: 141.
35ـ مؤمن: 43.
36ـ اسراء: 27.
37ـ فرقان: 67.
38ـ ماکس وبر، دین قدرت جامعه، ص 303.
39ـ همان، ص 78.
40ـ على شریعتى، روش شناخت اسلام، ص 103و107.
41ـ جورج ریتزر، نظریه جامعهشناسى در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثى، ص 49.
42ـ آمارتیا سن، اخلاق و اقتصاد، ترجمه حسین فشارکى، ص 26.
43ـ مارک بلاگ، اقتصاددانان بزرگ جهان، ترجمه حسن گلریز، ص 8.
44ـ آمارتیا سن، همان، ص 17.
45ـ محمدحسین کرمى و عسکر دیرباز، مباحثى در فلسفه اقتصاد، ص 157.
46ـ همان.
47ـ همان، ص 348.
48ـ محمد زاهدىاصل، مقدّمهاى بر خدمات اجتماعى در اسلام، ص 85ـ86.
49ـ محمدبن حسن حرّ عاملى، همان، ج 6، ب 4، ح 4.
50ـ همان، ج 6، ب 1، ح 9.
51ـ دفتر همکارى حوزه و دانشگاه، درآمدى بر اقتصاد اسلامى، ص 347.
52ـ نور: 32.
53ـ برائت: 34و35.
54ـ محىالدین عطیه، الکشاف الاقتصادى لآیات ا لقرآن الکریم، ص 251.
55ـ ناصر مکارم شیرازى و همکاران، تفسیر نمونه، ج 7، ص 395.
56ـ همان.
57ـ سید محمدحسین طباطبائى، تفسیر المیزان، ج 9، ص 333.
58ـ ابراهیم جناتى و احمد صادقى، توازن ثروت در حکومت اسلامى، ص 92.
59ـ همان، ص 92.
60ـ مرتضى مطهّرى، نظرى بر نظام اقتصادى اسلام، ص 25.
61ـ بقره: 273.