نقد و بررسى نظريه كنش متقابل نمادين
معرفت سال بيستم ـ شماره 167 ـ آبان 1390، 153ـ171
محمدرضا انوارى*
چكيده
اين مقاله به روش اسنادى، ضمن تبيين آراء و نظريات دو تن از جامعهشناسان مؤثر در نظريه كنش متقابل نمادين (جورج هربرت ميد و هربرت بلومر)، ارتباط نظريه با حوزه ارتباطات را مشخص نمايد. همچنين با توجه به اصول حاكم بر نظريه، سعى مىكند با استخراج مبانى هستىشناختى، انسانشناختى و معرفتشناختى نظريه، به نقد و بررسى آن بپردازد. اجمالاً مىتوان گفت: نظريه كنش متقابل نمادين، نظريهاى است خرد كه هيچ تفسير كلانى براى جامعه ارائه نمىدهد؛ زيرا جامعه، دولت و نهادهاى اجتماعى در اين نظريه، مفاهيم انتزاعى و ذهنى هستند. در مقابل، تأكيد اصلى در اين نظريه بر افراد و كنشهاى آنها با يكديگر است. مىتوان جايگاه نظريه كنش متقابل نمادين را در ارتباطات ميان فردى دانست.
كليدواژهها: كنش متقابل نمادين، كنش متقابل، كنش اجتماعى، ميد، نماد.
مقدّمه
كنش متقابل نمادين يكى از ديدگاههاى نظرى جامعهشناسى معاصر است كه در دهههاى اخير بحثهاى فراوانى را برانگيخته است. اين ديدگاه خود جزئى از بينش وسيعترى است كه جامعهشناسى پديدارشناسانه ناميده شده است. با آنكه به نظر مىرسد كنش متقابل نمادين، ديدگاه نوى در جامعهشناسى معاصر ارائه كرده است، در عين حال، از نظر سابقه، ريشههاى فراوانى در آثار و افكار جامعهشناسان قرن نوزدهم اروپا، فلاسفه و روانشناسان آمريكايى، از جمله واتسن، جان ديويى، ويليام جيمز، ويليام توماس، چارلز پيرس، چارلز كولى، جورج زيمل و ماكس وبر، دارد. اما مهمترين انديشمند اين نظريه جورج هربرت ميد و شاگردش هربرت بلومر مىباشد كه مبدع اين نظريه محسوب مىشود و بعد از آنها توسط گارفينگل، اورينگ گافمن، هوارد بكر، فاين، استرايكر، روزنبرگ و ديگران رشد و توسعه يافت. بنابراين، مىتوان گفت: رفتارگرايان و عملگرايان، اعم از فلاسفه، روانشناسان، روانشناسان اجتماعى و سرانجام جامعهشناسان، هر كدام در شكلگيرى اين مكتب نقش عمدهاى داشتهاند.1
سه رهيافت براى اين نظريه مىتوان برشمرد: رهيافت سنتى كه با افكار ميد و بلومر مشخص مىشود، رهيافت علمى كه توسط منفورد كون و به دنبال آن كارل كوچ مطرح گرديد كه از شيوههاى كمّى به جاى روشهاى مشاركتى همدلانه ـ كه مورد تأكيد بلومر بود ـ در تحقيقات استفاده مىكردند و رهيافت نمايشى كه توسط گافمن مطرح گرديد.2
در خصوص پيشينه تحقيق، مىتوان گفت: تحقيقات در اين زمينه عمدتا به خود نظريه پرداختهاند و البته نقدهايى هم از منظرهاى گوناگون وارد شده است.
مقالات ارائهشده در وبلاگ تخصصى جامعهشناسى دكتر راسخ3 از اين جملهاند. البته به كاربردهاى اين نظريهچندان پرداخته نشده است، هرچند تحقيقى با عنوان كنش متقابل نمادين و رابطه آن با آموزش و پرورش4 ملاحظه شد كه تا حدى به كاربرد اين نظريه پرداخته است.
از آنرو كه نظريههاى غربى مبتنى بر مبانى غرب توليد شده، ضرورت دارد انديشمندان اسلامى اولاً، با تبيين صحيح از نظريات وارداتى، حدود و ثغور آنها را دريابند و با كارايى و محدوده اثرگذارى آنها آشنا گردند. ثانيا، با مشخص كردن مبانى معرفتى نظريات، به نقد و بررسى آنها بپردازند و نقاط چالشبرانگيز آنها را با نگاه دينى و بومى مورد كنكاش قرار دهند؛ چراكه ممكن است نظريهاى براى جامعه غرب كارايى داشته باشد، ولى ظرفيت مطرح شدن در فضاى فكرى بومى ما را نداشته باشد.
در اين مقاله سعى داريم با روش اسنادى و تحليلى، با بررسى آراء دو تن از بنيانگذاران اصلى اين نظريه، كاربرد آن را در حوزه ارتباطات انسانى بررسى كنيم. از اينرو، سؤالات ذيل مسير تحقيق را مشخص خواهند كرد:
1. آيا انديشمندان اين نظريه براى بررسى پديدهها روششناسى يكسانى داشتند؟
2. نظريه كنش متقابل در حوزه ارتباطات چه جايگاهى دارد؟
3. مبانى هستىشناختى، انسانشناختى و معرفتشناختى نظريه چيست؟
4. چه نقدهايى بر اين نظريه وارد است؟
مفاهيم مهم نظريه
خود:5 برداشت و رويكرد فرد نسبت به شخصيت، ظاهرو توانايىهايش است كه به گونهاى اجتماعى كسب مىشود.6 به بيان ديگر، خود به معناى دركى است كه فرد از هويتش دارد و پاسخى است كه فرد در پرسش «من كه هستم؟» مىدهد. از ديدگاه ميد، خود يك شناخته عينى نيست، بلكه فراگرد آگاهانهاى است كه ابعاد گوناگونى دارد و محصول رابطه ميان «من» و «در من» است كه اجزاى تشكيلدهنده خود هستند.
من فاعلى: «منِ فاعلى» (I)، به جنبههاى فردى و سركش و غيرارادى فرد گفته مىشود كه پيشبينىناپذير و خلّاق بوده، به ارزشها و هنجارهاى اجتماعى تن نمىدهد. در واقع، منِ فاعلى، خودِ اجتماعى نشده فرد است.7
من مفعولى: «منِ مفعولى يا در من» (Me)، به آن جنبهاى از شخصيت فرد گفته مىشود كه پيشبينىپذير است و با مقتضيات جامعه سازگارى دارد، ارزشها و هنجارهاى نهادينه شده جامعه را مىپذيرد و تابع نظارتهاى اجتماعى است. به بيان ديگر، منِ مفعولى همان خودِ اجتماعى شده است.8
هر عملى با شكل انگيزهاى (غريزى) «من» شروع مىگردد و به سرعت با «من» مفعولى كنترل مىشود.9 ميد معتقد است: منِ فاعلى هرگز به طور كامل تحت كنترل منِ مفعولى قرار ندارد، هرچند معمولاً من مفعولى يا خود اجتماعى غلبه دارد، اما همه ما استعداد و توانايى نقض قواعد اجتماعى و تخلف از انتظارات ديگران را دارا مىباشيم.10 به همين خاطر است كه بعضى مواقع در حوادث روحيه سركشى در انسان غلبه مىكند و به هنجارهاى پذيرفتهشده از سوى جامعه تن نمىدهد.
ديگرى مهم:11 به فرد يا افرادى گفته مىشود كه شخصاز نظر احساسى و روانشناختى به آنها علاقهمند يا وابسته است و از آنها تأثير مىپذيرد و بيشتر وقتش را با آنها مىگذراند.12
ديگرى تعميميافته:13 مجموعه انتظاراتى است كه شخص معتقد است ديگران از او دارند. اين مجموعه توقعات و انتظارات را هر شخصى با گذاشتن خودش به جاى ديگرى به دست مىآورد.14
ميد معتقد است نوزاد در ابتداى تولد هيچ برداشتى از مفهوم «خود» ندارد، اما به تدريج و با پشت سر گذاشتن سه مرحله، درك بهترى از خود و زندگى اجتماعى و نقشپذيرى به دست مىآورد. اين سه مرحله عبارت است:
1. تقليد: تقليد عمدتا مربوط به كودكان كمتر از سه سال مىباشد كه آگاهى از هويت خود ندارند و در تشخيص و تمايز نقشهاى خود از نقشهاى ديگران دچار مشكل مىشوند. در اين مرحله، كودكان از افراد نزديك خود (ديگرى مهم) مانند پدر، مادر، برادر و... تقليد مىكنند و اداى نقشهاى آنها را درمىآورند.
2. بازىهاى انفرادى: بعد از سه سالگى، كودكان در بازىهاى انفرادى و ساده در نقش ديگرانِ مهم ظاهر مىشوند؛ مثلاً، كفش والدين خود را مىپوشند، يا يك عروسك را دعوا مىكنند تا بگويند بزرگ شدهاند. در اين مرحله، كودكان وانمود به پذيرش نقش ديگران مهم مىكنند؛ يعنى دنيا را از ديدگاه غير از ديدگاه خود مىبينند.
3. شركت در بازىهاى دستهجمعى: از حدود هفت سالگى و با ورود به دبستان، فرد آمادگى شركت در بازىهاى دستهجمعى (مانند بازى فوتبال) را پيدا مىكند. در اين بازىها، علاوه بر فهميدن نقش خود، تصورى از نقش ديگران و انتظاراتى كه از نقشهاى ديگر وجود دارد و همچنين ارتباط نقشهاى مختلف با يكديگر را درك مىكند و براى نقشپذيرى در اجتماع آماده مىشود. بنابراين، هر فردِ ديگرى تعميميافته را از طريق فرايند كنش متقابل اجتماعى كسب مىكند.15
خود آيينهسان:16 مفهوم «خود آيينهسان» را كه كولىمطرح كرد، اشاره به شيوهاى دارد كه در آن، مفهوم «خودِ» شخص از ادراكات ديگران ناشى مىشود. خودِ آيينهاى ما آن كسى نيست كه واقعا مردم درباره ما فكر مىكنند، بلكه آن بر ادراك ما مبتنى است كه چگونه ديگران درباره ما فكر مىكنند و خودپندارهاى است كه از سه بخش تشكيل شده است: 1. تصور ما مبنى بر اينكه شخصيت و ظاهرمان در چشم ديگران چگونه است. 2. اينكه ديگران درباره ما چه قضاوتى مىتوانند داشته باشند. 3. نتيجه تصورى كه از قضاوت ديگران درباره خود داريم و بر اثر آن، احساس غرور يا سرشكستگى مىكنيم؛ بدين صورت كه اگر تصورى كه ما از خود در آيينه اجتماعى مىيابيم مطلوب باشد مفهوم «خود» ما تقويت مىشود، وگرنه تضعيف مىگردد.17 مثلاً، وقتى مقالهاى ارائه مىدهيم تصور ابتدايى از توانايىهاى علمى خود داريم و بعد از ارائه به دنبال اين هستيم كه ديگران در مورد سطح علمى ما چگونه قضاوت خواهند كرد؛ بنابراين، بازخوردهاى ديگران در رابطه با خودمان را بررسى مىكنيم. اين امر با توجه به نمادها و رفتار و گفتار ديگران نسبت به ما به دست مىآيد و در صورتى كه با نمادهاى مثبت مواجه شويم اعتماد به نفس پيدا مىكنيم و «خودپنداره» ما تقويت مىشود، اما اگر بازخوردهاى منفى دريافت كنيم دچار سرخوردگى مىشويم؛ يعنى دركى كه ما از خودمان داريم بر دركى استوار است كه ديگران از ما دارند و جامعه حكم آيينهاى را دارد كه فرد مىتواند خود را در آن ببيند.
كنش اجتماعى:18 از ديدگاه ميد، واحد تحليل رفتارى،كنش اجتماعى است؛ تعاملى ميان دو يا چند نفر كه به نحوى به طور متقابل وظايفى را بر عهده دارند و رابطهشان بخشى از يك الگوى مستمر است. ميد زبان را مبناى كنش متقابل اجتماعى و حركات و اشارات را اجزاى اصلى زبان مىداند و معتقد است: حركات و اشارات بخشى از كنش اجتماعى است كه دال يا نشانه آن بخشهايى از كنش اجتماعى است كه هنوز رخ نداده است.19
نماد:20 نماد، معنا يا واقعهاى است كه به خودى خودهيچ واقعيتى را نشان نمىدهد و معنايش را از ماهيت چيزى كه بدان متصل است نمىگيرد، بلكه به گونهاى قراردادى به نيابت به جاى چيز ديگرى مىنشيند. بنابراين، معناى نماد به وسيله توافق مردمى كه داراى فرهنگ مشتركى هستند و در ارتباطات خود از آن استفاده مىكنند، شناخته مىشود.21
ميد هر اشارهاى را كه معناى مشترك داشته باشد «نماد معنىدار» مىنامد.22 ميد بين نماد و نشانه تفاوت قايل بود؛ بدين صورت كه آدمها در برابر نشانهها بدون تفكر واكنش نشان مىدهند، اما در برابر نمادها به شيوهاى متفكرانه عكسالعمل نشان مىدهند. نشانهها قائم به ذاتند، به جاى چيز ديگرى نمىنشينند و يك واقعيت را به گونهاى آشكار نشان مىدهند؛ مانند فريادهاى خشم كه نشانه عصبانى بودن فرد است.اما نمادها به خودى خود و مستقيما هيچ واقعيتى را نشان نمىدهند، بلكه به صورت توافقى بيانگر معناى خاصى هستند. نمادها را مىتوان به اقسام گوناگونى از قبيل كلمات (مثل آتش)، اشكال (مانند تنديس مسيح) و اعمال فيزيكى (مثل گره كردن مشت) دستهبندى كرد. البته در بين انواع نمادها، نمادهاى معنادار زبانى از اهميت بيشترى برخوردارند. نمادها نه تنها به افراد توانايى كنش با خود (تفكر) را مىدهند، بلكه اين توانايى را به انسان مىدهند تا با ساير افراد ارتباط برقرار كند.23
اصول و مبانى نظريه كنش متقابل نمادين
اصول و مبانى نظريه كنش متقابل به قرار زيرند:
1. انسانهابرخلافجانورانپستتراستعدادتفكر دارند.
2. استعدادتفكر با كنش متقابل اجتماعى شكل مىگيرد.
3. معانى از طريق تعامل بين مردم آموخته مىشوند و با مبادله نمادها در گروههاى اجتماعى به وجود مىآيند.
4. در كنش متقابل اجتماعى، انسانها معانى و نمادهايى را ياد مىگيرند كه به آنها اجازه مىدهند تا استعدادهاى متمايز انسانىشان را براى تفكر به كار اندازند و همين معانى و نمادهاست كه انسانها را قادر مىسازند تا با يكديگر كنش متقابل انسانى انجام دهند.
5. اين نظريه، كنشگر را در انجام عمل مختار مىداند؛ يعنى كنشگر مىتواند راههاى امكانپذير كنش را بيازمايد، مزايا و يا عدم مزاياى نسبى آنها را بسنجد و سپس يك راه را برگزيند. بنابراين، عمل او غيرقابل پيشبينى است.
6. انسانها مىتوانند معانى و نمادهايى را كه در كنشهاى متقابلشان به كار مىبرند بر پايه تفسيرى كه از موقعيت دارند تعديل كنند يا تغيير دهند.
7. تمام ساختها و نهادهاى اجتماعى را مردم از طريق تعامل با يكديگر به وجود مىآورند.
8 .الگوهاى درهمتنيده كنش متقابل گروهها و جامعه را مىسازند.
نظريه كنش متقابل بيان مىكند كه افراد در ارتباط با يكديگر عمل مىكنند و موجب ساختن عمل يكديگر مىشوند. از نظر دانشمندان مكتب تعاملى، ارتباطات و معنى كاملاً جنبه اجتماعى دارد و معنى از طريق تعامل در گروههاى اجتماعى خلق و تداوم مىيابد. كنش متقابل صرفا به منزله تأثيرپذيرى از ديگران نيست، بلكه تأثير و تأثر متقابل در جريان زمان و موقعيتهاى گوناگون است. در اين صورت، يكعملمتحول در حال تغيير، مطرح است نه عمل سادهاى كه در شرايط محيطى خاصى تحقق پذيرد.
در نظريه كنش متقابل نمادين فرض بر اين است كه انسانها در فراگرد كنش متقابل اجتماعى به گونهاى نمادين معناهايى را به ديگران انتقال مىدهند و ديگران اين نمادهاى معنىدار را تفسير مىكنند و بر پايه تفسيرشان از اين نمادها واكنش نشان مىدهند. بنابراين، تفسيرهاى ذهنى ما از جهان تا حد زيادى تعيينكننده رفتار ماست و براى درك كنش متقابل نمادين، پژوهشگران هم فعاليتهاى قابل مشاهده و هم فعاليتهاى غيرقابل مشاهده (مثل افكار) مردم را مطالعه مىكنند.
كنش متقابل نمادين نظريهاى است كه بر اهميت ارتباطات نمادين، يعنى انواع اداها، اطوارها، ژستها، نمادها و مهمتر از همه زبان تأكيد مىكند. اين ارتباطات نمادين در واقع، در رشد فرد و جامعه نقش كليدى دارند.24
طرفداران نظريه كنش متقابل نمادين استدلال مىكنند كه عملاً همه كنشهاى متقابل ميان افراد انسانى متضمن تبادل نمادهاست. هنگامى كه ما در كنش متقابل با ديگران قرار مىگيريم دايم در جستوجوى «سرنخهايى» هستيم تا بدانيم چه نوع رفتارى در آن زمينه مناسب است و چگونه آنچه را كه منظور ديگران است تعبير كنيم. كنش اجتماعى از يك رابطه سه قسمتى تشكيل شده است: 1. اشاره اوليه از فرد؛ 2. پاسخ به آن اشاره توسط فرد ديگر؛ 3. نتيجه عمل، يعنى معنا، كه از هر دو طرف تعامل دريافت يا تصور مىشود. مثلاً، در سرقت از بانك، دزد با چهره پوشيده و حركات دست و صورت و احيانا نشان دادن اسلحه از مسئول بانك پولها را مطالبه مىكند (كنش). به دنبال اين كنش، مسئول بانك با درك موقعيت و تفسير آن، كه جانش در خطر است، با نشان دادن جاى پولها به او پاسخ مىدهد (كنش متقابل). در نتيجه اين كنش و كنش متقابل، «دزدى» محقق مىشود.
انديشمندان برجسته مكتب كنش متقابل
در ادامه، آراء دو تن از انديشمندان برجسته مكتب كنش متقابل را بررسى مىكنيم:
جورج هربرت ميد25]
هرچند اصطلاح «كنش متقابل نمادين» را اولين بار بلومر در سال 1937، يعنى 6 سال بعد از مرگ ميد مطرح كرد و اين نظريه در زمان ميد هنوز به طور منسجم و مدون مطرح نشده بود، اما مهمترين انديشمند وابسته به مكتب شيكاگو و نظريه كنش متقابل نمادين، نه يك جامعهشناس، بلكه فيلسوفى به نام جورج هربرت ميد بود كه تدريس فلسفه را در دانشگاه شيكاگو در سال 1894 به دعوت دوستش جان ديويى آغاز كرد. البته ميد در گروه فلسفه روانشناسى اجتماعى درس مىداد كه بسيارى از دانشجويان رشته جامعهشناسى سر كلاسهاى او حاضر مىشدند. افكار ميد بر بسيارى از دانشجويان دانشگاه شيكاگو در دهه 1920 تأثير ژرف و عميقى گذاشته بود، به گونهاى كه همين دانشجويان يادداشتهايى را كه از درسهاى ميد برداشته بودند، پس از مرگش به نام خود او در قالب كتاب خود، ذهن و جامعه منتشر كردند. آوازه و شهرت بيشتر نظريهپردازان به خاطر انتشار آثارشان در زمان حياتشان به دست مىآيد، اما شهرت ميد در زمان حياتش بيشتر به خاطر آموزشهايش به صورت شفاهى بود تا نوشتههايش. به گفته يكى از دانشجويانش، «گفتوگو بهترين وسيلهاش بود و نوشتن برايش وسيله ضعيف و درجه دوم بود.» آوردن افكارش بر روى كاغذ براى او بسيار دشوار بود، به گونهاى كه عدم توانايى نوشتن جريان فكرى سريعش او را به گريه مىانداخت.26
ميد يك نظريه روانشناختى ـ اجتماعى را به جامعهشناسى آمريكا ارائه داد و سعى كرد اصول رفتارگرايى را به عرصه تحليل ذهن بسط دهد. وى مفهوم علمىترى را از آگاهى به دست داد.
از ديدگاه ميد، واحد تحليل رفتار، كنش اجتماعى است كه داراى ابعاد آشكار و پنهان است. ميد زبان را مبناى كنش متقابل اجتماعى، و حركات و اشارات را اجزاى اصلى زبان مىداند. وى مىگويد: حركات و اشارات بخشى از كنش اجتماعى است كه نشانه آن بخشهايى است كه هنوز رخ نداده است.27
ميد در ذهن، خود و جامعه كارش را با اين فرض رفتارگرايانه واتسن آغاز مىكند كه روانشناسى اجتماعى با فعاليت مشاهدهپذير سروكار دارد. اما برخلاف واتسن و رفتارگرايان سنتىتر، ميد رفتارگرايى را در دو جهت ذهن و جامعه بسط مىدهد. ميد استدلال مىكند: رفتارگرايى روانشناختى كه ريشه در روانشناسى جانورى دارد، از ابعاد داخلى (ذهنى) و خارجى (اجتماعى) رفتار چشمپوشى مىكند. رفتارشناسان جانورى واقعا نمىتوانند از ذهن يك موش سر دربياورند، اما جامعهشناسان مىتوانند فراگردهاى ذهنى انسان را درك كنند.28
ميد علاقه اصلىاش را رفتارگرايى اجتماعى ناميده بود تا آن را از رفتارگرايى بنيادى واتسن متمايز كند. رفتارگرايى بنيادى واتسن با رفتارهاى مشاهدهپذير افراد سروكار داشت و تأكيدش بر محركهايى بود كه واكنشها و رفتارهاى افراد را تحريك كند. آنها فراگرد ذهنى پنهانى را كه در فاصله زمانى ميان يك تحريك و واكنش رخ مىدهد، يا انكار مىكنند يا اهميت چندانى برايش قايل نيستند، اما ميد علاوه بر اينكه اهميت رفتار مشاهدهپذير را قبول دارد، اين انتقاد را هم به رفتارگرايان بنيادى وارد مىكند كه آنها وجود جنبههاى پنهانى رفتار را ناديده مىگيرند. منظور وى از پديدههاى پنهانى رفتار، آن چيزى بود كه در فاصله ميان يك محرك و واكنش رخ مىدهد.
ميد و رفتارگرايان بنيادى در مورد رابطه ميان رفتار انسانى و حيوانى نيز اختلافنظر داشتند؛ يعنى رفتارگرايان بنيادى ميان رفتارهاى انسانها و حيوانات تفاوتى قايل نبودند، اما ميد ميان رفتار انسان و حيوان تفاوت مهم و كيفى قايل بود و علت اصلى اين تفاوت را اين مىدانست كه انسان داراى ظرفيتهاى ذهنى است كه به او اجازه مىدهد تا در فاصله ميان محرك و واكنش با استفاده از زبان تصميم بگيرد كه چه واكنشى بايد نشان دهد.29 مثلاً، هنگام دعوا بين دو يا چند حيوان، آنها در حين دعوا و فاصله بين عمل و عكسالعمل فكر نمىكنند، اما در دعواى بين دو يا چند انسان، در حين دعوا ممكن است انسان به امورى فكر كند؛ از جمله رعايت احترام بزرگتر، عدم فحاشى، رعايت سابقه دوستى و حفظ حريم بين زن و مرد يا اينكه با زبان سعى كند دعوا را خاتمه دهد و...؛ امورى كه در واكنشهاى بعدى او مؤثر است.
ميد تأكيد انحصارى واتسن بر رفتار را سادهانگارانه مىدانست و معتقد بود: واتسن رفتار را از زمينه اجتماعى گستردهاش جدا كرده. وى رفتار را به عنوان بخش كوچكى از جهان اجتماعى مىدانست. ميد همچنين معتقد بود: واتسن علاقهاى به بسط رفتارگرايى به فراگردهاى ذهنى و ادراكى و آگاهى كنشگر ندارد. به دليل آنكه واتسن اهميتى به ذهن نمىداد، ميد او را به عنوان كسى در نظر مىگرفت كه تصوير عروسكى و انفعالى از كنشگر دارد؛ در حالى كه ميد تصوير پويا و خلّاقترى از كنشگر داشت.
ذهن از نظر ميد: ميد ذهن انسان را به عنوان يك چيز يا يك پديده در نظر نمىگرفت، بلكه آن را همچون يك فراگرد اجتماعى مىپنداشت. به نظر او، ذهن انسان با ذهن جانورانِ پستتر تفاوتى كيفى دارد. ميد در توضيح ذهن جانوران، دعواى يك سگ را به عنوان گفتوگوى اداها توصيف مىكرد؛ به اين معنا كه كنشهاى يك سگ، واكنشهاى سگ ديگر را برمىانگيزد. هيچگونه تعمد ذهنى در برخورد دو سگ دخالت ندارد. اما بيشتر رفتارهاى انسان مستلزم دخالت فراگردهاى تعمدى ميان محركها و واكنشها مىباشد. در يك دعواى انسانى، مشت بلند شده يك طرف دعوا تنها يك ادا نيست، بلكه يك نماد معنادار است؛ اين حركت براى همه ما يك رشته معانى را دربر مىگيرد. از آنرو كه اين نماد بر حسب زمينه آن، معانى گوناگونى مىتواند داشته باشد، براى تفسير آن به ظرفيتهاى ذهنىمان نياز داريم. در واقع، وجود زبان كه خود يك نوع محصول اجتماعى است، در تحليل نهايى به وجودآورنده ذهن است. ذهن را مىتوان به عنوان گفتوگوى داخلى انسان با خودش از طريق نمادهاى معنىدار، تعريف كرد. براى ميد، نكته اساسى در اين فراگرد تعمّدى، توانايى پذيرش نقش ديگران در فراگرد كنش متقابل است. ما با قرار دادن خود به جاى ديگران، مىتوانيم معناى آنچه را كه يك شخص مىگويد و انجام مىدهد بهتر دريابيم. گفتوگويى كه ما با خود در مورد معناى اين ادا مىكنيم، به نظر ميد، جوهر ذهن را تشكيل مىدهد.30
خود از نظر ميد: به نظر ميد، انعطافپذيرى يا توانايى واكنش نسبت به خود، به همان سان كه شخص در برابر ديگران واكنش نشان مىدهد، براى تحويل ذهن در قالب فراگرد اجتماعى، شرطى ضرورى به حساب مىآيد. بدين معنا، خود، مانند ذهن يك شناخته عينى نيست، بلكه فراگرد آگاهانهاى است كه ابعاد گوناگونى دارد:
1. توانايى واكنش در برابر خود، به همانسان كه جمع يا ديگرى تعميميافته، در برابرش واكنش نشان مىدهند؛
2. توانايى مشاركت در گفتوگوى شخصى با ديگران؛
3. توانايى هوشيارى در مورد آنچه كه شخص بيان مىكند و كاربرد اين هوشيارى براى تعيين آنچه كه در مرحله بعد بايد انجام داد. اين فراگرد يك فراگرد ناب ذهنى نيست و توانايىهاى موردنياز آن از طريق اجتماعى به دست مىآيد. در اين قضيه، زبان اهميت اساسى دارد؛ زيرا به وسيله آن مىتوانيم نمادهاى معنىدار شفاهى را استفاده و تفسير كنيم.31
جامعه از نظر ميد: به نظر ميد، جامعه چيزى بيشتر از يك سازمان اجتماعى نيست كه ذهن و خود در بطن آن پديد مىآيد. وقتى ميد از جامعه بحث مىكند، معلوم است كه از آن نوع ساختارهاى پهندامنهاى كه مورد علاقه جامعهشناسانى مانند ماركس، وبر و دوركيم بود چندان ادراكى ندارد. او همچنين جامعه را بيشتر به عنوان الگوهاى كنش متقابل در نظر مىگيرد. در واقع، جامعه مجموعهاى از رفتارهاى مشترك و هماهنگ اعضاى آن است.32
هربرت بلومر33]
هربرت بلومر كه شاگرد خاص ميد بود، تا سال 1930 به عنوان سخنگوى مكتب رفتارگرايى اجتماعى ميد شناخته مىشد. اما از آن سال به بعد و با مرگ ميد، با قبول اصول اساسى كار ميد پايههاى نظام فكرى خود را پى ريخت. بلومر مدعى است: هرچند كه انديشهاش مبتنى بر انديشه هربرت ميد است، ولى اساس مشاركت او در اين ديدگاه، رفع كمبودها و طرح بسيارى از ايدههاست كه به طور ضمنى در انديشه ميد ناتمام مانده است. در واقع، بلومر روشنگر و تفسيركننده مكتب كنش متقابل نمادين مىباشد.34
تفاوت نگاه ميد و بلومر در اين است كه ميد تلاش مىكرد ميان نظريه نوپاى كنش متقابل نمادين با رفتارگرايى تمايز قايل شود، اما بلومر سعى داشت اين نظريه را در مواجهه با دو رويكرد متمايز كند: اول، رفتارگرايى تقليلگرايانه كه تأكيد بر تأثير محركهاى خارجى روى رفتار فرد داشتند (همچنان كه ميد هم اين نگاه را داشت) و دوم، رويكرد نظريههاى جامعهشناختى پهندامنه، به ويژه كاركردگرايى ساختارى. به عقيده بلومر، رفتارگرايى و كاركردگرايى ساختارى، هر دو گرايش به اين دارند كه عواملى مانند هنجارها، ساختارها، و محركهاى خارجى، رفتار انسانى را شكل مىدهند، اما هر دوى اين نظريهها براى فراگرد ذهنى در انسان اهميتى قايل نيستند يا نقش تعيينكنندهاى براى آن در نظر نمىگيرند. حال آنكه به عقيده او، كنشگران از طريق فراگرد ذهنى به نيروهاى تأثيرگذار بر آنها و نيز رفتار خودشان معنا مىبخشند. انتقاد اصلى بلومر اين بود كه رفتارها و كنشهاى انسان نتيجه يك گرايش سازمانيافته آمادهاى نيست كه در درون كنشگر وجود دارد و توسط عواملى مانند هنجارها و يا محركهاى خارجى برانگيخته مىشود. به بيان ديگر، كنشهاى فرد كنشهاى ماشينى نيست كه از قبل در فرد نهادينه شده باشد و ملكه ذهن او گرديده باشد، بلكه كنشها، ناشى از فراگردى است كه كنشگر از طريق آن عملش را ساخته و پرداخته مىكند. در يك جمله، بلومر با هر نظريه روانشناختى كه فراگرد معناساز كنشگران را ناديده بگيرد و نقشى براى خود انسان و اختيار او قايل نباشد مخالف است. از سوى ديگر، بلومر با آن دسته از نظريههاى جامعهشناختى نيز مخالف بود كه رفتار انسانى را ناشى از نيروهاى خارجى پهندامنه مىدانند و بر ساختارهاى اجتماعى و عوامل فرهنگى تأكيد دارند. او معتقد بود: هم نظريههاى جامعهشناختى و هم نظريههاى روانشناختى اهميت معنا و ساخت اجتماعى واقعيت را ناديده مىگيرند.35
از ديدگاه بلومر، كنش متقابل نمادين بر سه قضيه ساده استوار است:
الف) كنش بر مبناى اشيا و اعيان: بلومر معتقد است: موضع كنش متقابل نمادين اين است كه جهان از اعيانى تشكيل شده است كه اين اعيان محصول كنش متقابل نمادين هستند. عين يا موضوع، به معناى هر پديدهاى است كه براى گروهى از آدميان بامعنا باشد و افراد انسانى بر اساس معانىاى كه اشيا براى آنها دارند كنش مىكنند. اين اشيا شامل هر چيزى است كه انسان در اين جهان از آنها تصورى داشته باشد و شامل سه دستهاند:
1. اعيان مادى؛ مانند درخت، صندلى، ساختمان، ماشين و...؛
2. اعيان اجتماعى؛ مانند روابط اجتماعى، طبقات اجتماعى، خانواده، فروشنده مغازه، دوست، دشمن، يا نهادهايى مثل مدرسه يا دولت؛
3. اعيان مجرد؛ شامل مفاهيم ذهنى از قبيل آزادى، دموكراسى، عشق، نفرت و... .
ب) كنش متقابل اجتماعى به عنوان منبع معانى: معانى از خلال كنش متقابل اجتماعى پديد مىآيند. بلومر معتقد است: معانى درگير در زندگى اجتماعى، نه بر اساس الگوى ذهنگرايى، ذهنى است و نه بر سياق واقعگرايى، عينى به معناى خارجى است، بلكه بر شيوه عملگرايى تنها در عمل و تجربه اجتماعى سامان مىگيرد. بستر كنش اجتماعى مىتواند طبقه اجتماعى يا پايگاه اجتماعى و يا هر مقوله اجتماعى ديگرى باشد.36
ج) كنش تفسيرى در برابر كنش متقابل اجتماعى: اين قضيه وجه تفسيرگرايى بلومر را نشان مىدهد. بلومر بر خلاف عواملگرايان درونى يا برونى كه هر كدام عامل تغيير را در شرايط درونى يا برونى افراد جستوجو مىكنند، معتقد است: انسان در برابر معانى ارائهشده توسط جامعه نه تنها تحت تعين قرار نمىگيرد، بلكه در برابر آنها دست به ساخت كنش مىزند و اين كنشسازى بر اساس تفسير فرد از موقعيت مىباشد؛ يعنى انسان موجودى است كه وقتى در برابر موقعيت قرار مىگيرد آن موقعيت را تفسير مىكند و سپس بر اساس تحليل و تفسير از موقعيت، دست به كنش ـ و نه واكنش ـ مىزند و اين مهمترين تفاوت ميان مكتب كنش متقابل نمادين با ساير جامعهشناسان ساختارگرا مىباشد.37
بلومر مدعى است كه سه اصل فوق عامل توسعه يك طرح تحليلى جامعه انسانى و هدايت انسانى مىباشد. بلومر اين طرح تحليلى را تصورات ريشهاى و بنيادى ناميده است كه به چندين موضوع عمده برمىگردد: 1. گروههاى انسانى يا جوامع؛ 2. كنش متقابل اجتماعى؛ 3. موضوعات و واقعيتها؛ 4. انسان كنشگر، كنش انسانى و ارتباط بين كنشگران.38
بلومر كنش متقابل را به دو صورت بازگو كرده است:
1. كنش متقابل غيرنمادين از قبيل پاسخ يك مشتزن در مقابل ضربهاى كه خورده، بدون تفسيرعمل طرف مقابل؛
2. كنش متقابل نمادين كه به معناى كنش متقابل توأم با تفسير عمل ديگرى است.
بحث مهم در انديشههاى بلومر، عكسالعمل وى در برابر ساختارهاى اجتماعى كلان و پهندامنه است كه انتقادهاى بسيارى را نيز از اين حيث متوجه او كرده است. بلومر در پيشاپيش كسانى قرار دارد كه به جبرگرايى جامعهشناختى انتقاد دارند. جبرگرايى جامعهشناختى، كنش اجتماعى مردم را به منزله جريان خارجى و تجلّى نيروهاى عملكننده از سوى ساختارها بر مردم مىداند تا ساخته و پرداخته تفسير آدمها از موقعيتشان، اما وى به صراحت معتقد است: جامعه بشرى را بايد مركب از آدمهاى عملكننده دانست و حيات جامعه را بايد متشكل از كنش انسانها در نظر گرفت. بلومر ساختارها را چارچوبهايى مىداند كه كنشهاى انسانى درون آنها رخ مىدهد. او معتقد است: هرچند اين ساختارها شرايط و محدوديتهاى كنش انسانى را تعيين مىكنند، ولى شكلدهنده و تعيينكننده اين كنشها نيستند. در واقع، ساختارها صورت و قالب كنشها را تشكيل مىدهند و نظامهاى معنايى مانند فرهنگ كنشها را هدايت مىكنند، ولى محتواى كنشها را افراد كنشگر به تناسب موقعيتهايى كه در آن قرار مىگيرند تعيين مىكنند.39
روششناسى بلومر و ظهور مكتب آيوا
بلومر در روش تحقيقى خود، به تجربه اهميت فراوانى مىدهد و از تحليلهاى تجربى مكتب شيكاگو تأثير زيادى گرفته است. او معتقد است: جهان تجربى چيزى است كه امكان مشاهده، مطالعه و تحليل را در اختيار محقق قرار مىدهد. بلومر تمام كارهايى را كه جامعهشناسان عواملى در قرن اخير در خصوص تحليل متغيرها انجام دادهاند. ناقص و ناتوان از درك كامل واقعيت مىدانست و معتقد بود: در علوم اجتماعى هيچ چيز تعيينكنندهاى در مورد رفتار انسان نمىتوان يافت. مثلاً، در مطالعات پيرامون اعتياد، محققان با ارائه جداول و آمارهايى به نتيجههايى رسيدهاند؛ از جمله اينكه برخى عدم وجود امكانات تفريحى را علت روى آوردن فرد به مواد مخدر مىدانند و... . از نظر بلومر هيچيك از اينها تحليلى جامعهشناختى محسوب نمىشود. بايد فهميد مشكل اعتياد چيست؟ چرا اعتياد در خانهها رشد مىكند؟ جامعهشناس بايد بفهمد كه اين درد از كجاست؟ و براى فهم اين قبيل سؤالات نمىتوان با روشهاى پيمايشى و پرسشنامه پاسخ را به دست آورد، بلكه بايد مردم كوچه و بازار را از نزديك مورد مطالعه قرار داد. نيز نبايد ساخت جامعه و تأثيرات آن را به عنوانعاملىجبرىتلقّى نمود.40
او حتى در اين زمينه با جامعهشناس همعصرش منفورد كوهن مناظراتى نيز داشته است. بلومر به تقليل پيچيدگى زندگى اجتماعى به متغيرهاى علمى ايراد داشت، اما كوهن به روشهاى علمى، كمّى و پيدا كردن همبستگىهايى كمّى در ميان متغيرهاى اجتماعى علاقه داشت و اعتقاد داشت كه در بررسى كنشهاى متقابل اجتماعى بايد از طريق كاربرد معيارهاى كمّى علمى، مانند پرسشنامه، به دنبال كشف قوانين عموما معتبر رفت و از برداشتهاى شخصى پرهيز كرد. اما بلومر طرفدار روشهاى معتدلترى همچون روش دروننگرى همدلانه و مشاهده مشاركتآميز بود و روشهاى نرم شهودى و برداشتى را بر روشهاى سخت و دقيق كمّى ترجيح مىداد. به عقيده او، يك جامعهشناس براى كشف رفتار موضوعهاى مورد بررسىاش بايد خودش را به جاى آنها بگذارد تا بتواند موقعيت را از ديدگاه آنها درك كند و جهان كنشگر را به همان سان ببيند كه او مىبيند.41
اين تفاوت در روشها باعث شد تعاملگرايى نمادين به دو مكتب تقسيم گردد:
1. مكتب شيكاگو به رهبرى هربرت بلومر كه سنت انسانگرايى ميد را ادامه مىدهد. اين مكتب از ديدگاههاى علمى و كمّى براى مطالعه رفتار انسان اجتناب مىكند و در عوض، بر تاريخچه زندگى، شرح حالها، مطالعات موردى، دفتر خاطرات، نامهها و مصاحبههاى غيرمستقيم تأكيد دارد.
2. مكتب آيوا به رهبرى منفورد كوهن و كارل كوچ42 كه براى مطالعه تعامل، ديدگاه علمىترى رااتخاذ مىكند و به شيوههايى مانند پرسشنامه تأكيد دارد.43
كاربردهاى كنش متقابل نمادين در حوزه ارتباطات
در يك نگاه كلى، مىتوان جايگاه نظريه كنش متقابل نمادين را در ارتباطات ميان فردى (كلامى و غيركلامى) جستوجو كرد. در زندگى روزمره كه قلمرو اصلى كنش متقابل نمادين است، اتفاقات بسيار جالبى مىافتد كه نشاندهنده ظرفيت «خلّاق» و «پويا»ى كنش متقابل نمادين در حوزه ارتباطات انسانى است. كنش متقابل نمادين توجه ما را به جزئيات ارتباطات بين افراد جلب مىكند و اينكه چگونه از آن جزئيات براى فهميدن آنچه ديگران مىگويند و انجام مىدهند مىتوانيم استفاده كنيم. نظريه كنش متقابل اجتماعى، نظريه ارتباط است؛ ارتباطى كه با افراد، اشياى فيزيكى، اشياى اجتماعى (مثل گروهها و سازمانهاى اجتماعى) و اشياى انتزاعى (مفاهيم اخلاقى يا مذهبى و...) صورت مىگيرد. مبادله اطلاعات و معنا در ارتباطات چهره به چهره از طريق اداها، حالات چهره، حركات بدن و گفتوگو با استفاده از نمادها و به ويژه نماد زبان در قالب كنش متقابل نمادين صورت مىگيرد.
توجه به طبيعت و الگوهاى كنش متقابل اجتماعى و فرايندهاى ارتباطات اجتماعى سؤالاتى را به دنبال دارد؛ از جمله اينكه چرا مردم با افرادى خاص ارتباط برقرار مىكنند؟ چگونه پيوندها و تعلقات گروههاى اجتماعى نسبت به يكديگر توسعه يافته يا دگرگون مىشود؟
با استفاده از كنش متقابل نمادين مىتوانيم نمادهاى معنادار مشترك با ديگران را ياد بگيريم و از اين طريق، مىتوانيم از «خود»مان، خودى «وانمودى» به ديگرى ارائه دهيم. براى مثال، فردى كه قصد دارد براى مصاحبه و استخدام در سازمانى شركت كند با ديدن ظاهر و تيپ افرادى كه براى مصاحبه آمدهاند و سؤال از كسانى كه قبلاً در مصاحبه آن سازمان شركت كردهاند و يا با ديدن نمادهايى كه در محيط سازمان وجود دارد، معانى و اطلاعاتى برايش حاصل مىشود كه مىتواند با تفسير آن معانى و با ملاحظه موقعيتى كه در آن قرار دارد به نحو خاصى در مصاحبه شركت كند. مثلاً، با ديدن نمادهاى مذهبى در محيط متوجه مىشود كه بايد با ظاهر مذهبى در مصاحبه شركت كند و يا افكار و گرايشهاى دينى و سياسى متناسب با مصاحبهكنندگان از خود بروز دهد كه شايد در واقع آن ظاهر و افكار را نداشته باشد؛ به بيان ديگر، «خود وانمودى» را از خود بروز مىدهد. اين نحوه عمل فرد در ارتباطات ميان فردى در فرايند كنش متقابل نمادين به دست مىآيد كه البته درجه موفقيت يا عدم موفقيتِ افراد به ذخاير مشترك نمادهاى معنادارِ بين انسانها بستگى دارد.
كاربرد ديگر اين نظريه را مىتوان در جامعهشناسى انحرافات و نظريه برچسبزنى نشان داد كه آن هم به نوعى در ارتباطات انسانى شكل مىگيرد؛ بدين صورت كه برخى از جامعهشناسان معتقدند: مهمترين عنصر در سرنوشت يك فرد به اين بستگى دارد كه آيا شخص در حين ارتكاب عمل مجرمانه غافلگير مىشود و برچسب «منحرف» به او مىخورد يا نه؟ در صورتى كه شخصى برچسب انحرافى نظير معتاد، دزد و... بخورد و فرد از نظر سايرين به عنوان «خاطى» قلمداد شود، اين برچسب بيشتر از هر منزلت ديگرى اهميت پيدا مىكند و اين نگاه و نحوه برخورد ديگران با او، موجب مىگردد فرد خود را يك مجرم و منحرف تصور كند و بر طبق همين برچسب رفتار نمايد و به تدريج از جامعه دور شود و به كسانى بپيوندد كه برچسبى نظير او دارند و خود را جزء خرده فرهنگ آنها محسوب كند.44
با توجه به مفهوم «خود آيينهسان» كه كولى مطرح كرد، فردى كه مرتكب جرم يا عمل خلافى مىگردد در ابتدا از خود و شخصيتش تصورى دارد، بعد از عمل مجرمانه با خود فكر مىكند ديگران چه تصور و قضاوتى در مورد او خواهند داشت و در نهايت، وقتى از سوى ديگران به او برچسب انحرافى زده مىشود، تصورى از خود پيدا مىكند كه با تصور اوليه او قبل از عمل مجرمانه متفاوت است. در اينجا هم ملاحظه مىشود كه در اثر كنشهاى متقابلى كه بين فرد مجرم و ديگر افراد صورت مىگيرد، معناى جرم و مجرم بودن در خلال كنش متقابل نمادين ايجاد مىگردد.
كنش متقابل در گردشگرى
اهالى محلى كه بخشى از صنعت گردشگرى هستند ممكن است مسافران خارجى را به سبب سود و منافع اقتصادى كه آنها با خود مىآورند با روى گشاده بپذيرند و يا شايد برخى از آنها به دليل حالت طلبكارانه و پرتوقع همراه با غرور گردشگران، يا به دليل توسعه بيش از اندازهاى كه اغلب در مناطق محبوب گردشگران به وجود مىآيد از آنها بيزار باشند. براى مثال، نگاه خيره گردشگر به اهالى محلى ممكن است باعث تنشهايى ميان گردشگران و اهالى محلى شود و يا نگاه يك مسلمان به يك گردشگر اروپايى كه با ظاهر و پوشش غيراسلامى وارد شهر شده، ممكن است اينگونه تفسير شود كه گردشگران هنجارها و خطوط قرمز مذهبى را مىشكنند و اين موجب ضربه بر فرهنگ مذهبى مردم مىشود و ممكن است باعث عكسالعملهاى متفاوتى از سوى اهالى محلى گردد. و يا نگاه منفى اروپاييان به يك عرب مسلمان كه به عنوان توريست وارد يك كشور اروپايى شده، ممكن است باعث شود حركت معمولى او را اقدام براى ترور تفسير كنند. در مجموع، از آنرو كه صنعت گردشگرى در اثر جهانى شدن رو به افزايش است، جامعهشناسان ناچارند نگاه دقيقترى به پديده گردشگرى بيندازند تا دريابند چه الگوهايى از كنش متقابل ميان گردشگران و اهالى محلى پديد مىآيد و آيا اين كنشهاى متقابل جهتگيرى دوستانه دارند يا خصمانه.45
اتصال جامعهشناسى خرد و كلان در كنش متقابل
در نگاه اول، شايد به نظر برسد كه تحليل خرد و كلان از يكديگر جدا و متمايز هستند، اما مىتوان مواردى را مثال زد كه ارتباط و پيوند جامعهشناسى خرد را با كلان در ارتباط با كنش متقابل نشان مىدهد. براى مثال، زنى كه در خيابان مورد آزار و اذيت كلامى و غيركلامى چند مرد قرار مىگيرد و تن به خواسته آنها نمىدهد، اين كنش متقابل كه ميان زن و مرد صورت مىگيرد در نگاه اول، موضوعى مختص به ارتباطات ميان فردى و جامعهشناسى خرد به نظر مىآيد، اما از سوى ديگر، اين فرايند كنش متقابل مىتواند بيانگر عقايد، ارزشها، تربيت دينى يا غيردينى هريك از كنشگران و حتى ارزشهاى حاكم بر مردم و جامعه در قبال اذيت و آزار جنسى در ملأعام و... باشد. بدين ترتيب، ملاحظه مىشود كه كنش متقابل ميان افراد نه تنها بيانگر نوع و كيفيت ارتباطات ميان فردى بين كنشگران است، بلكه به نوعى ارزشها، هنجارها و ساختار حاكم بر روابط ميان افراد را نشان مىدهد.
مبانى هستىشناختى، انسانشناختى و معرفتشناختى نظريه
جهانبينى ميد و نوع نگرش او به هستى، انسان و جامعه را بايد متأثر از چهار گرايش عمده در ساختمان فكرى وى دانست:
نخست، گرايش مذهبى او به فرقه پوريتانى همراه با روحيه استقلالطلبانه و وظيفهشناسى اخلاقى نسبت به اجتماع است. ميد هرچند به تمامى به فلسفه عملگرايى و سنت تجربى عملى زمان خويش دلباخته بود، ولى تأثير گرايشهاى مذهبى و باور و تلقّى دينى وى در آثار او باقى ماند.
دومين عامل، تأثيرپذيرى وى از داروين است. او نيز همچون كولى گرايشى سخت به سنت داروين داشت. نظريه تكاملى زيستشناختى داروين پايههاى فلسفه عملگرايى ميد و همفكرانش را بنياد نهاد. ميد با استفاده از مفهوم طبيعتگرايانه ذهن كه نظريه داروين بر آن استوار بود، به اين نتيجه رسيد كه ذهن به ناگزير بايد به عنوان فرايندى كارساز در جهت حفظ بقاى موجود زنده در نظر آيد؛ بنابراين، ذهن را بايد فعاليتى دانست كه هدفش درك جهان است. او با توجه به سنت داروينى معتقد است كه خصلت فرايندى و تكاملى طبيعت است كه سازنده صور هستى است. به عبارت ديگر، هر فرايندى بر حسب شرايط عملكردش مىتواند صورتهاى گوناگونى را به خود بگيرد.
سومين گرايش فكرى وى معطوف به سنت ايدهاليسم آلمانى است. برخى فلاسفه پيش از كانت، جهان واقع را در حد يك واحد هستىشناختى مىفهميدند و تفاوت ميان بود و نمود قايل نبودند، حال آنكه كانتىها معتقد بودند كه بدون وجود شناساگر چيزى شناخته نمىشود و در نظر پديدار نمىگردد، هرچند كه هستى، فىنفسه موجود باشد. بنابراين، شناختگر، يا انسان، و شناختهشده يا هستى لزوما بايد به هم پيوسته و در همتنيدهشده باشند. همين مفاهيم بود كه ميد را در تأكيد بر رابطه نمادى و ارتباطات معنىدار فاعل شناخت و موضع شناخت يارى مىنمود.
چهارمين عامل، تأثيرپذيرى از ويلهلم وونت بود. وونت از ديگر انديشمندان آلمانى بود كه ميد را از نظرات خود متأثر ساخت. وونت بر آن بود كه مىتوان ايماها را در اولين مراحل رشد فرد به عنوان نوعى كشش اجتماعى رديابى كرد؛ زيرا همين ايماها و حركاتند كه بعدها شكل نماد و سمبل را به خود مىگيرند وونت برخلاف داروين كه ايماها را تنها حالاتى براى بيان عواطف جانوران مىدانست، معتقد بود كه ايماها را بايد عناصر اوليه و مختصرشدهاى از كنشهاى پيچيده تلقّى نمود. ميد ضمن تأكيد بر نقش ايماها در مراحل رشد فردى، آن را به عنوان انگيزههاى ضرورى كنش انسانى مىنگريست و از نگرش تجربى ـ آزمايشگاهى روانشناسى آن زمان پا فراتر گذارده و به معانى ايماها از ديد شناختگر توجه مىكرد.46
تصور ميد از هستى انسان به عنوان يك موجود كنشگر است كه داراى خود مىباشد و اين خود، انسان را موجودى مىسازد كه از ديگر موجودات جهان هستى ممتاز است. البته خود چيزى نيست كه از بدو تولد همراه انسان باشد، بلكه چيزى است كه انسان در طول زندگى و تجربه اجتماعى آن را مىسازد. در واقع، ميد معتقد است: انسان در كنشهاى متقابل قادر است تا معانى اشيا و مفاهيم اشارات و نمادها را از طريق درك زبان فرا گيرد. انسان براى درك معانى اشيا و نمادها بايد امكاناتى داشته باشد كه از نظر ميد، بخشى از اين امكانات مادى هستند كه از تكامل زيستى حاصل مىشوند و بخشى روانى ـ اجتماعى. تشكيل خود مستلزم اين است كه انسان به عنوان موجودى انسانى با موقعيتها روبهرو شده و آنها را به طور اجتماعى تجربه كند و انسان تنها موجود طبيعى است كه مىتواند خودآگاه بوده و داراى خود باشد. اين امكانات نه تنها او را از ديگر حيوانات جدا مىكند، بلكه وجه مميزه انسان از حيوانات است.47
به اعتقاد ميد، تكامل زيستى انسان فايدهاى مهم دربر داشته است. نخست، ايجاد تحول و تغيير در قسمت خارجى مغز انسان است كه از پيچيدگى بسيارى برخوردار مىباشد و انسان را در به كارگيرى ايماهاى معنادار براى برقرارى ارتباط با پيرامونش يارى مىدهد و ديگرى، توانايى انسان در تبديل ايماها به نمادهاى كلامى است كه از تكامل دستگاه صوتى و حنجره او ناشى مىشود.48
اين نظريه همچنين بر انسان فعال به جاى انسان منفعل در ساخت اجتماع تأكيد مىكند و انسان را موجودى متفكر مىداند كه داراى اختيار بوده و وقتى در برابر موقعيت قرار مىگيرد آن موقعيت را تفسير مىكند و سپس بر اساس تحليل و تفسير از موقعيت، دست به كنش ـ و نه واكنش ـ مىزند. فعال بودن انسان در تفاوت تعريف نظريهپردازان كنش متقابل نمادين با جامعهشناسان ديگر در معناى «اجتماعى شدن» معلوم مىگردد؛ به اين نحو كه جامعهشناسان، اجتماعى شدن را فراگردى مىدانند كه در طى آن، انسان چيزهايى را ياد مىگيرد كه براى بقا در جامعه به آنها نياز دارد؛ مثل نقش، پايگاه اجتماعى، فرهنگ و...؛ يعنى براى فرد نقش خلاقى را قايل نيستند، بلكه انسان را در فراگرد جامعهپذيرى پذيرنده منفعل مىدانند. اما از ديدگاه نظريهپردازان كنش متقابل نمادين، اجتماعى شدن فراگرد پوياترى به شمار مىآيد كه به انسانها اجازه مىدهد تا توانايى انديشيدنشان را پرورش دهند و مهمتر اينكه آنها اجتماعىشدن را فراگرد يك طرفهاى نمىدانند كه طى آن كنشگر تنها اطلاعاتى را دريافت كند و همه آنها را بپذيرد، بلكه آن را فراگرد پويايى مىدانند كه كنشگر از طريق آن اطلاعات به دست آمده را با توجه به موقعيت و مصالح مكانى و زمانى شكل مىدهد و با نيازهايش سازگار مىسازد.49
اين نظريه متكى بر بعضى از اصول پراگماتيسم است. پراگماتيسم بر اساس قابل استفاده بودن يا نبودن دانش درباره حقيقت اعتبار آن قضاوت مىكند. بنابراين، انسان بايد از طريق آنچه در دنياى واقعى انجام مىدهد، درك شود. اين اصل متأثر از ديدگاه پراگماتيسمى جان ديويى و ميد، وارد نظريه كنش متقابل شده است.
نقد و بررسى
طبق نظريه كنش متقابل نمادين، انسان در خلال كنش به حقيقت اشيا پى مىبرد. اين حقيقت، شامل ويژگىهاى ذيل است:
1. از قبل (در جامعه، فرهنگ و اجتماع) وجود نداشته و در حين عمل كنش متقابل اجتماعى آفريده مىشود و بنا به آثارى كه از خود به جاى مىگذارد، در مورد آن قضاوت مىشود.
2. ناپايدار بوده و مرتب در حال بازتوليد و تفسير دوباره است.
3. با واقعيت ملموس زندگى انسان ارتباط نزديكى دارد.
4. اين حقيقت، كلى و انتزاعى نبوده و در واقع، نوعى شناخت موضعى را شامل مىشود و انسان بر اين حقيقت مسلط بوده و در هر لحظه مىتواند آن را منطبق بر نيازهاى عميق خودش و شناخت و تفسيرهاى تازهترى كه ارائه مىكند، بازسازى كند.
5. اين حقيقت در فرايند كنش متقابل بنا به ضرورت موقعيت، «اضطرارى و توافقى» است.
6. اين حقيقت بر سرنوشت انسان تسلط قطعى نداشته و هر لحظه انسان مىتواند به كمك منِ فاعلى خود (I) موضعى مخالف آن را اتخاذ كند.
7. اين حقيقت به لحاظ ريشههاى پديدارشناسانهاى كه دارد، با واقعيت پيچيده و چندبعدى انسان و فرايند كنش متقابل بيشترين سازگارى را داشته و كمترين تحريف را باعث مىگردد.50
انتقادهاى ديگر به نظريه
1. اين نظريه به جاى متمركز شدن بر موقعيت اجتماعى علل رفتار افراد، بر طبيعت كنش متقابل اجتماعى كه بين افراد اتفاق مىافتد، متمركز است.
2. عمل انسان صرفا به واسطه كنش متقابل ايجاد نمىشود، بلكه از كنش متقابل بين افراد نتيجه مىشود. كنش افراد ناشى از تفكر فرد و تعريف او از موقعيت است.
3. نظريه كنش متقابل بر كنش متقابل به جاى شخصيت يا ساخت اجتماعى تأكيد مىكند.
4. انسان بخشى از طبيعت است و تغييرات موجود در طبيعت درباره انسان نيز صدق مىكند. اين ديدگاه ناشى از تأثير كارهاى داروين بر انديشه كنش متقابل نمادين است.
5. انسان پاسخدهنده و يا ساختهشده بر اثر پاسخهاى جارى جامعه و دنيا نيست، بلكه انسان در اين ديدگاه، درك و انتخاب و سپس تفسير مىكند و در نهايت، در اين مسير ساخته مىشود.
6. نظريهپردازان كنش متقابل نمادين معتقدند: هر نوع معنا كه يك فرد براى شىاى داشته باشد حاصل تعامل با ديگران در مورد آن شىء مىباشد و شىء بدون تعامل با ديگران معنى و مفهومى براى فرد ندارد. ايشان براى كنش متقابل نمادين اهميت علّى قايلند و معتقدند: معنا از خلال كنش متقابل نمادين خلق و ايجاد مىشود.51 به نظر مىرسد نمىتوان علت ايجاد و خلق همه معانى را كنش متقابل نمادين دانست. هرچند بخشى از معانى و نمادها را مىتوان محصول كنش افراد با يكديگر در جامعه دانست، اما اينكه ريشه و منشأ ايجاد معنا را كنش متقابل بين افراد جامعه بدانيم جاى تأمّل دارد. براى مثال، منشأ معارف و معانى و نمادهايى كه از طريق وحى به ما رسيده است (از جمله نماز، روزه، حج، برزخ، معاد و...) كنش بين افراد نيست، بلكه اين معانى از طريق شارع براى مردم بيان گرديده است و اينگونه نيست كه اگر كنش متقابل بين مردم نبود اين معانى وجود نمىداشت، بلكه اين معانى در واقع و نفسالامر وجود داشته است. حتى در صورتى كه اشكال شود معانى و مفاهيمى مانند نماز و روزه يك امر فردى است و در محدوده كنش متقابل قرار نمىگيرد و از محل بحث خارج است، مىگوييم: اولاً، همين مفاهيم نماز و روزه نيز داراى جنبه اجتماعى هستند؛ مثلاً، نماز جماعت كه از اقسام نماز است، كاملاً جنبه اجتماعى دارد و شامل كنشهاى متقابلى بين افراد جامعه مىشود، اما هرگز اينطور نيست كه اين كنشها معناى نماز را بسازند و قبل از كنش متقابل، نماز معنايى نداشته باشد. ثانيا، مفاهيم و واجباتى مانند حج را كه كاملاً جنبه اجتماعى دارند و مملو از كنشهاى بين افراد در جامعه هستند، چه مىگوييد؟ هرچند واجبى مانند حج يك عمل اجتماعى است، اما هرگز به اين معنا نيست كه حجگزاران با كنش خود معانى قسمتهاى مختلف حج را خلق كنند، بلكه قبل از كنش بين آنها اين معانى وجود داشته است. بنابراين، اينگونه نيست كه هر نوع معنا كه يك فرد براى شيئى داشته باشد حاصل تعامل با ديگران در مورد آن شىء مىباشد و شىء بدون تعامل با ديگران معنى و مفهومى براى فرد نداشته باشد. البته اگر منظور نظريهپردازان كنش متقابل اين باشد كه معانى از طريق كنش متقابل نمادين آموخته مىشوند و مردم از طريق صور مختلف كنشى كه با يكديگر دارند معانى را ياد مىگيرند، مىتواند مطلب قابل قبولى باشد كه در مورد بيشتر مفاهيم و به بيان دقيقتر، در مورد مفاهيم حصولى قابل قبول است، اما مفاهيمى كه از طريق كشف و شهود و علم حضورى آموخته مىشود نيازى به كنش متقابل بين افراد ندارد.
7. نظريه كنش متقابل بر وضع كنونى به جاى گذشته و ساخت اجتماعى تأكيد مىكند. در اين ديدگاه، توجه به تاريخ به معناى ملاحظه عمل در جريان تحولات گذشته موردنظر نمىباشد. به بيان ديگر، اين نظريه توجهى به بينشها، باورها، عقايد و ارزشهايى كه در گذشته در فرد شكل گرفته و در رفتار الان فرد مؤثر است نمىكند.
8. برطبق نظريه كنش متقابل نمادين، معانى در حين كنش متقابل ايجاد و خلق مىشود، در صورتى كه به نظر مىرسد معانى در مقام ثبوت وجود دارند، اما در مقام اثبات است كه در خلال كنش متقابل شكل مىگيرد. در مثال «دزدى از بانك» كه در قسمتهاى قبل آمد، تا فرد از قبل با معناى دزدى آشنا نباشد، با ديدن كنشهايى كه در خارج در ارتباط با سرقت از بانك اتفاق مىافتد، معناى دزدى را درك نمىكند. به بيان ديگر، چون فرد از قبل معناى دزدى را مىداند (مقام ثبوت) وقتى مصداق خارجى آن در عالم واقع رخ مىدهد (مقام اثبات) پى مىبرد كه سرقت اتفاق افتاده است و اگر چنين نبود، چرا نام مجموعه كنشهايى را كه در ارتباط با سرقت از بانك رخ مىدهد قتل، ابراز محبت، انتخابات،كمك كردن به همنوع و يا ... نمىگذارد؟ بنابراين، معلوم مىشود هريك از اين مفاهيم از قبل براى فرد داراى معنا مىباشد و اين طور نيست كه اين معانى و مفاهيم در خلال كنش متقابل براى اولين بار ايجاد شود.
9. بر طبق اين نظريه، فرد به طور عام همان مفهومى است كه ديگران شما را به طور كلى درك و دريافت مىكنند كه اين تصوير از نفس را طى سالها تعامل نمادين با ديگران در زندگى كسب كردهايد.52 هرچند تصويرى كه ديگران از فرد دارند در خيلى از موارد نشاندهنده خود و نفس فرد است، اما لزوما اينطور نيست كه آن تصور و معنايى كه ديگران از ما دارند همواره بيانگر همان خود و نفس فرد باشد؛ زيرا چه بسا شايعات، سياستهاى خصمانه حكومتهاى حاكم نسبت به يك شخص، تبليغات منفى رسانهها نسبت به يك فرد و...، تصويرى را نسبت به يك فرد ارائه دهد كه با شخصيت و خود آن فرد كاملاً فرق داشته باشد! براى مثال، معاويه در شام با تبليغات منفى كه عليه حضرت على عليهالسلامانجام داده بود، تصويرى را از ايشان در ذهن و دل مردم شام قرار داده بود كه كاملاً با شخصيت و خود واقعى حضرت تفاوت داشت، به گونهاى كه وقتى ايشان در محراب مسجد كوفه به شهادت رسيدند مردم شام با تعجب مىپرسيدند: مگر على نماز هم مىخواند؟! و يا موارد زيادى كه افراد مؤثر در كشور از جانب دشمنان با انواع دروغها و شايعات مورد ترور شخصيت قرار مىگيرند و سبب مىشود تا ديدگاه مردم نسبت به آن شخص با آن شخصيتى كه او حقيقتا دارا هست 180 درجه فرق كند؛ همچنانكه در مورد شهيد بهشتى اين مطلب ديده شد. بنابراين، اينكه خود و نفس افراد همواره در كنش متقابل شكل مىگيرد و همان چيزى است كه مردم در مورد او فكر مىكنند هميشه صادق نيست.
10. از انتقادهاى مهم ديگرى كه بر نظريه كنش متقابل وارد مىشود اين است كه بيش از حد در سطح فرايندهاى خُرد متمركز مىگردد. طرفداران اين نظريه در پرداختن به ساختها و فرايندهاى بزرگتر با دشوارى روبهرو هستند و در تجزيه و تحليلهاى متكى بر فرد، ساختهاى جامعه را عملاً ناديده مىگيرند، در حالى كه در اين شيوه كار، نهادهاى جامعه ممكن است پشتوانه كنش متقابل تلقّى شوند، ليكن نظام جامعه و ساختهاى موجود در آن در اين نظريه موجوديتى غيرملموس دارند. چگونه مىتوان اين ادعا را كه زندگى اجتماعى صرفا چيزى بجز تعاريف افراد نيست پذيرفت و ساختها را ناديده گرفت؟ در حالى كه حيات اجتماعى، ساختار گروهها، قشرها، طبقات و نهادها در رفتار انسان نقش دارند.53 هرچند به نظر مىرسد بعد از ميد و بخصوص با انتقادهايى كه در اين زمينه صورت گرفت، بلومر به نوعى نگاه معتدلترى نسبت به ساختارهاى پهندامنه ارائه كرد و براى ساختارهاى پهندامنه نيز اهميت قايل شد.
11. انتقاد ديگر به اين نظريه در مورد روش تحقيق است و به اين صورت بيان مىشود كه جريان اصلى كنش متقابل نمادين، فنون علمى متعارف را بيش از حد ناديده گرفته است. براى مثال، كيفى بودن محتواى آگاهى به معناى آن نيست كه تجلّى خارجى آن را نتوان ضبط، طبقهبندى و يا محاسبه كرد و يا مفاهيمى مانند «خود، من فاعلى و وضعيت» را به صورت تجربى نمىتوان بررسى كرد. به بيان ديگر، تعاملگرايى نمادين، تجربى و عينى نيست؛ يعنى فرد نمىتواند مفاهيم آن را به واحدهاى قابل مشاهده و تحقيق تبديل كند و چون قابل مشاهده و آزمايش نيست، نمىتوان درك كاملى را از رفتار روزمره به دست آورد و در يك جمله، بعضى از منتقدان معتقدند: نظريه كنش متقابل نمادين بيشتر فلسفه اجتماعى است تا يك نظريه جامعهشناختى.54 به نظر مىرسد اين انتقاد به روش تحقيق از جانب پوزيتيويستها بيان شده و منظور آنها از اينكه مىگويند فنون علمى را رعايت نكرده، روشهاى تحقيق متكى بر تجربه است؛ مانند روش پيمايش و اين به خاطر سيطره روشهاى پوزيتيويستى بر فضاى علمى مىباشد كه شيوه و روشى را علمى مىدانند كه متكى بر آزمايش و تجربه باشد و به خاطر اين انتقادها بود كه مكتب آيوا شكل گرفت.
12. در اين نظريه، مفاهيم مبهم و گنگى وجود دارد؛ يعنى بسيارى از جامعهشناسان از جمله منفورد كوهن معتقدند: مفاهيم اساسى نظريه ميد مانند «ذهن، خود، من و در من» مبهم هستند و به علت وجود ابهام و عدم دقت و آشفتگى و تناقضهايى كه وجود دارد نمىتوان مبناى استوارى را براى نظريه و تحقيق فراهم آورد.
13. در اين نظريه، از آنرو كه حقيقت را امر ثابتى نمىدانند، معتقدند: حقيقت در جهان واقعى وجود ندارد، بلكه در ضمن عملكرد ما در جهان ساخته مىشود. بنابراين، بر طبق اين مبناى معرفتشناختى حقيقت ثابت نيست و ممكن است بر اثر كنشهاى متقابل بين افراد حقايق متعددى در يك مسئله به وجود آيد، و اين منجر به نسبيت و پلوراليزم معرفتى مىشود.
نتيجهگيرى
ميان انديشمندان اين نظريه در روش بررسى پديدهها تفاوت وجود دارد، به گونهاى كه اين تفاوت در روش باعث شكلگيرى مكتب جديدى به رهبرى كوهن شد. او معتقد به استفاده از روشهاى علمى و كمّى (مانند پرسشنامه) و پيدا كردن همبستگىهايى كمّى در ميان متغيرهاى اجتماعى بود و از برداشتهاى شخصى پرهيز مىكرد. اما بلومر طرفدار روشهاى معتدلترى همچون روش دروننگرى همدلانه و مشاهده مشاركتآميز است و روشهاى نرم شهودى و برداشتى را بر روشهاى سخت و دقيق كمّى ترجيح مىدهد.
كاربرد اصلى اين نظريه در حوزه ارتباطات ميان فردى مىباشد. به دو نمونه كاربرد اين نظريه در جامعهشناسى انحرافات و گردشگرى اشاره گرديد.
نوع نگرش ميد به عنوان مبدع اين نظريه به هستى، متأثر از چهار گرايش عمده در اوست كه عبارتند از: گرايش مذهبى، تأثيرپذيرى از داروين، ايدهآليسم آلمانى و تأثيرپذيرى از ويلهلم وونت.
اين نظريه انسان را به عنوان يك موجود مختار و فعال در كنشهاى اجتماعى مىداند نه يك موجود منفعل كه با فراگرد ذهنى و تفسير خود از موقعيت دست به كنش متقابل در برابر محيط و افراد مىزند. از مبانى معرفتى اين نظريه مىتوان به عملگرايى اشاره كرد كه پايه عمل انسان را اصالت سود مىداند.
نقدهاى فراوانى بر اين نظريه وارد است كه در متن به طور مفصل به آنها اشاره شد؛ از جمله: تأكيد زياد بر فرد و نوعى كمتوجهى نسبت به جنبههاى گستردهتر نظام اجتماعى و ساختارها. به نظر مىرسد نظريه كنش متقابل نمادين براى آنكه نظريه جامعهشناختى كارآمدترى شود، بايد علاوه بر تأكيد بر نقش فرد در فرايند كنش متقابل در جامعه، براى عوامل ديگرى همچون ساختارها، ارزشها و هنجارهاى حاكم بر جامعه، عواطف و احساسات اشخاص و تأثير آنها در كنشهاى افراد با ديگران و... اهميت قايل شود. هرچند تأثير همه اين عوامل در شكلگيرى كنشهاى افراد به يك اندازه نيست. نكته مهم و مثبت در اين نظريه، قايل شدن اختيار و فعال ديدن فرد در تعاملات و كنشهايش مىباشد كه مسئوليت اعمال و رفتار انسان را بر عهده خود او قرار مىدهد و انسان را در برابر كارها و رفتارهايش منفعل و تسليم جبر اجتماعى نمىداند. اين نكته مهمى است كه از لحاظ اسلامى هم قابل قبول است.
نكته ديگر اين است كه اين نظريه هيچ تفسير كلانى براى جامعه ارائه نمىدهد؛ زيرا جامعه، دولت و نهادهاى اجتماعى بر طبق اين نظريه، مفاهيم انتزاعى و ذهنى هستند و در مقابل، انسان و كنش متقابل او موضوعات واقعىاند. اين نظريه روى اين مسئله متمركز شده كه چه معناهايى را مردم براى اعمال ديگران در نظر مىگيرند، چگونه اين معانى ايجاد شدهاند، چگونه ديگران به اين معانى پاسخ مىدهند و چگونه افراد با يكديگر ارتباط برقرار مىكنند. در نهايت، مىتوان گفت: اين نظريه يك ديدگاه و نظريه خرد مىباشد تا يك نظريه كلان.
··· منابع
ـ آزادارمكى، تقى، نظريههاى جامعهشناسى، تهران، سروش، 1376.
ـ تنهايى، حسين ابوالحسن، درآمدى بر مكاتب و نظريههاى جامعهشناسى قسمت دوم، مشهد، مرنديز، 1377.
ـ تنهايى، حسين ابوالحسن، درآمدى بر نظريههاى جامعهشناسى، تهران، خردمند، 1372.
ـ تنهايى، حسين ابوالحسن، هربرت بلومر و كنش متقابلگرايى نمادى، تهران، بهمن برنا، 1388.
ـ توسلى، غلامعباس، نظريههاى جامعهشناسى، تهران، سمت، 1369.
ـ رابرتسون، يان، درآمدى بر جامعه (با تأكيد بر نظريههاى كاركردگرايى، ستيز و كنش متقابل نمادى)، ترجمه حسين بهروان، مشهد، آستان قدس رضوى، 1372.
ـ ريتزر، جورج، بنيانهاى جامعهشناختى خاستگاههاى ايدههاى اساسى در جامعهشناسى، ترجمه تقى آزادارمكى، تهران، سيمرغ، 1374.
ـ ريتزر، جورج، نظريههاى جامعهشناسى در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثى، تهران، علمى، 1387.
ـ ستوده، هدايتاللّه و ايرج كمالى، جامعهشناسى با تأكيد بر ديدگاههاى كاركردگرايى، تضاد و كنش متقابل اجتماعى، تهران، نداى آريانا، 1386.
ـ عبدل، سعيد، كنش متقابل نمادين و رابطه آن با آموزش و پرورش، رودهن، دانشگاه آزاد اسلامى، 1386.
ـ كوئن، بروس، درآمدى به جامعهشناسى، ترجمه محسن ثلاثى، تهران، توتيا، 1386.
ـ كوزر، لوئيس، زندگى و انديشه بزرگان جامعهشناسى، ترجمه محسن ثلاثى، تهران، علمى، 1373.
ـ گيدنز، آنتونى، جامعهشناسى، ترجمه حسن چاوشيان، تهران، نى، 1386.
ـ لارسن، كالوين جى، نظريههاى جامعهشناسى محض و كاربردى، ترجمه غلامعباس توسلى و رضا فاضل، تهران، سمت، 1377.
ـ ليتل جان، استيفن، نظريههاى ارتباطات، ترجمه سيدمرتضى نوربخش و سيداكبر ميرحسينى، تهران، جنگل، 1384.
* دانشجوى كارشناسى ارشد، رشته تبليغ و ارتباطات دانشگاه باقرالعلوم عليهالسلام. دريافت: 20/2/90 ـ پذيرش: 13/6/90.
1ـ تقى آزاد ارمكى، نظريههاى جامعهشناسى، ص 265؛ غلامعباس توسلى، نظريههاى جامعهشناسى، ص 267.
2ـ ر.ك: جورج ريتزر، نظريههاى جامعهشناسى در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثى، ص 268.
3. keramatollahrasekh.blogfa.com.
4ـ سعيد عبدل، كنش متقابل نمادين و رابطه آن با آموزش و پرورش، رودهن، دانشگاه آزاد اسلامى، 1382.
5. Self.
6ـ بروس كوئن، درآمدى به جامعهشناسى، ترجمه محسن ثلاثى، ص 93.
7ـ همان، ص 94.
8ـ همان.
9ـ استيفن ليتل جان، نظريههاى ارتباطات، ترجمه مرتضى نوربخش و سيداكبر ميرحسينى، ص 377.
10ـ يان رابرتسون، درآمدى بر جامعه، ترجمه حسين بهروان، ص 122.
11. Significant other.
12ـ بروس كوئن، همان، ص 94.
13. Generalized other.
14ـ همان، ص 82.
15ـ ر.ك: يان رابرتسون، همان، ص 121.
16. Looking glass self.
17ـ ر.ك: لوئيس كوزر، زندگى و انديشه بزرگان جامعهشناسى، ترجمه محسن ثلاثى، ص 410؛ هدايتاللّه ستوده، جامعهشناسى با تأكيد بر ديدگاههاى كاركردگرايى، تضاد و كنش متقابل اجتماعى، ص 131.
18. Social action.
19ـ كالوين لارسن، نظريههاى جامعهشناسى محض و كاربردى، ترجمه غلامعباس توسلى و رضا فاضل، ص 59.
20. symbol.
21ـ هدايتاللّه ستوده، همان، ص 58.
22ـ استيفن ليتل جان، همان، ص 375.
23ـ جورج ريتزر، بنيانهاى جامعهشناختى خاستگاههاى ايدههاى اساسى در جامعهشناسى، ترجمه تقى آزاد ارمكى، ص 156.
24ـ هدايتاللّه ستوده، همان، ص 59.
25. George Herbert Mead (1863-1931).
26ـ جورج ريتزر، نظريههاى جامعهشناسى، ص 73 و 276؛ لوئيس كوزر، همان، ص 459.
27ـ كالوين لارسن، همان، ص 59.
28ـ جورج ريتزر، بنيانهاى جامعهشناختى خاستگاههاى ايدههاى اساسى در جامعهشناسى، ص 274.
29ـ همان، ص 270.
30ـ همان، ص 275ـ277.
31ـ همان، ص 279.
32ـ استيفن ليتل، همان، ص 375.
33. Herbert Blumer (1900-1987).
34ـ تقى آزاد ارمكى، همان، ص 273.
35ـ ر.ك: جورج ريتزر، نظريههاى جامعهشناسى، ص 272ـ273.
36ـ ر.ك: حسينابوالحسن تنهايى، هربرت بلومر و كنش متقابلگرايى نمادى، ص 22ـ24.
37ـ ر.ك: همو، درآمدى بر مكاتب و نظريههاى جامعهشناسى قسمت دوم، ص 447ـ448.
38ـ تقى آزادارمكى، همان، ص 273.
39ـ ر.ك: جورج ريتزر، نظريههاى جامعهشناسى، ص 300ـ302 و 318.
40ـ حسينابوالحسن تنهايى، درآمدى بر مكاتب و نظريههاى جامعهشناسى، ص 444ـ445.
41ـ جورج ريتزر، نظريههاى جامعهشناسى، ص 319.
42. Carl Couch.
43ـ استيفن ليتل جان، همان، ص 272ـ273.
44ـ بروس كوئن، همان، ص 179.
45ـ ر.ك: آنتونى گيدنز، جامعهشناسى، ترجمه حسن چاوشيان، ص 115.
46ـ حسينابوالحسن تنهايى، درآمدى بر مكاتب و نظريههاى جامعهشناسى، ص 421ـ422.
47ـ همو، درآمدى بر نظريههاى جامعهشناسى، ص 227ـ228.
48ـ همو، درآمدى بر مكاتب و نظريههاى جامعهشناسى، ص 422ـ423.
49ـ همان، ص 448؛ جورج ريتزر، نظريههاى جامعهشناسى، ص 283.
50ـ انجمن مطالعه كنش متقابل نمادين، http://social-me.blogfa.com
51ـ ر.ك: استيفن ليتل جان، همان، ص 375؛ جورج ريتزر، نظريههاى جامعهشناسى، ص 284.
52ـ استيفن ليتل جان، همان، ص 376.
53ـ غلامعباس توسلى، همان، ص 327.
54ـ جورج ريتزر، نظريههاى جامعهشناسى، ص 306؛ استيفن ليتل جان، همان، ص 401.