مبادى فهم حكمت سياسى ملّاصدرا
معرفت سال بيستم ـ شماره 169 ـ دى 1390، 29ـ45
مهدى راسخى*
مهدى اميدى**
چكيده
همانگونه كه ملّاصدرا يك فيلسوف متبحر است، يك انديشمند سياسى نيز هست؛ گرچه پذيرفتن حكمت سياسى وى، مبتنى بر اصول موضوعهاى است كه نگارنده از آن به «مبادى» تعبير مىكند. اين مقاله با روش تحليلى، و با هدف تبيين مبادى روشى و محتوايى كه ملّاصدرا براى بيان حكمت سياسى خود بدان تمسك جسته است، درصدد است تا با بررسى اين مبادى، منشأ خطاى بسيارى از منكران حكمت سياسى وى را به صورت روشن بيان كند. حاصل اينكه، در زمان ملّاصدرا، به خاطر شرايط خاص حاكم برآن زمان، شاهد ركود انديشه سياسى هستيم نه زوال آن، و ملّاصدرا يك انديشمند سياسى با ويژگىهاى متفاوتى است كه در مبانى و نوع انديشه سياسى خود و روش بيان نظريات سياسى، به انديشمندان سياسى ديگر مشابهتى ندارد. همين تفاوت باعث شده است كه براى دست يافتن به انديشه سياسى وى راهى بجز فهم، و پذيرش مبادى روشى و محتوايى ملّاصدرا نداشته باشيم.
كليدواژهها: انديشه سياسى، مبادى فهم، سياست و شريعت، ملّاصدرا.
مقدّمه
حكمت سياسى به دانشى اطلاق مىشود كه به بررسى و تبيين مسائل بنيادين علم سياست مىپردازد. انديشمندان سياسى غرب سعى كردهاند محور مباحث خود را در بحثهاى سياسى به بحث «قدرت» اختصاص دهند. از اينرو، با اطلاق «انديشمند سياسى» به فردى كه در مباحث سياسى خود بحث قدرت را از محوريت خارج كرده است اساسا مخالفند.
يكى از شخصيتهاى جنجالى كه در امكان انديشه سياسى او مقالات بسيارى به رشته تحرير درآمده است ملّاصدرا است. نداشتن كتابى مجزا در اين زمينه از سويى و نپرداختن به بحث قدرت به صورت مستقيم از سوى ديگر، از جمله عوامل مؤثر در اين باب به شمار مىروند. از اينرو، برخى ترجيح دادهاند مفهوم انديشه سياسى را كمى گستردهتر سازند تا بتوانند وى را قايل به انديشه سياسى بدانند. برخى ديگر، راه انكار را در پيش گرفتهاند؛ يعنى نه تنها وى را وارث انديشهاى مهم تلقّى نمىكنند، بلكه اساسا منكر انديشه سياسى براى وى شدهاند. همين مباحث زمينه شكلگيرى معركهآرايى پيرامون امكان انديشه سياسى او در برخى كتب و مقالات مختلف شده است.
پيشينه پژوهشى اين بحث به برخى مقالات چاپ شده در فصلنامه «علوم سياسى» برمىگردد كه از آن جمله مىتوان به مقالاتى همچون «انديشه سياسى صدرالمتألّهين» نوشته نجف لكزايى و «كدام انديشه سياسى»، نوشته سيدصادق حقيقت اشاره كرد. اما نقطه عطف انديشه سياسى ملّاصدرا را مىتوان معرفى او به عنوان واپسين نماينده انديشه عقلى و اوج انحطاط انديشه سياسى در كتاب زوال انديشه سياسى در ايران دانست كه واكنش علمى بسيارى را به همراه داشت و منجر به تأليف كتاب انديشه سياسى صدرالمتألّهين
توسط نجف لكزايى شد. سپس شريف لكزايى با همكارى گروه مؤلفان كتاب چهار جلدى سياست متعاليه از منظر حكمت متعاليه را تأليف كردند و به بررسى انديشه سياسى ملّاصدرا در كتابهاى مختلف وى پرداختند. البته در زمينه پيشينه اين بحث، در بحث مفاهيم ذيل مفهوم «حكمت سياسى متعاليه» توضيح بيشترى خواهيم داد.
به رغم همه اين تلاشها، خلأ نگاهى نو به حكمت سياسى ملّاصدرا هنوز احساس مىشود. پرسش اصلى مقاله حاضر، پرسش پيرامون چيستى مبادى فهم حكمت سياسى ملّاصدرا است؛ چراكه با پذيرفتن اين مبادى كه در پژوهشهاى بسيارى از پژوهشگران مورد غفلت واقع شده است، پرسشهاى اصلى مخالفان در اين زمينه پاسخ داده خواهد شد.
فرضيه مقاله اين است: «ملّاصدرا از جمله انديشمندانى است كه براى فهم حكمت سياسى او بايد با پذيرفتن اصول موضوعه و مبادى خاصى پيش رفت.» سؤالات فرعى نيز كه چارچوب اين مقاله را تشكيل مىدهند عبارتند از:
1. چرا فهم انديشه سياسى ملّاصدرا مبتنى بر مبادى خاصى است و چه زمينههايى باعث تفاوت انديشه سياسى ملّاصدرا از ديگر انديشمندان شده است؟
2. مبادى روشى كه ملّاصدرا از آن براى بيان نظريات سياسى خود بهره برده است چيست؟
3. مبادى محتوايى كه چارچوب انديشه سياسى وى را تشكيل مىدهند كدامند؟
مطالعه مبانى معرفتى حكمت متعاليه و مباحث سياسى پراكنده ملّاصدرا در كتب مختلف ايشان مثل الشواهدالربوبيه، رساله سه اصل، كسر اصنامالجاهليه و بخشهايى از المبدأ و المعاد نشان مىدهد كه انديشه سياسى ملّاصدرا داراى ويژگىهاى كاملاً متفاوت از انديشمندان سياسى ديگر است. وى در زمانهاى زندگى مىكرد كه در بيان عقايد سياسى خود كاملاً آزاد نبود. از اينرو، براى پاسخ به سؤال اول، به بررسى زمانه ملّاصدرا مىپردازيم و از آنرو كه زمانه ملّاصدرا زمانه خاصى است، وى به استفاده از روش شعرى، پراكندهگويى، و غيرمستقيم روى آورده است (پاسخ سؤال دوم)، و در نهايت در پاسخ به سؤال سوم، به بعد نظرى انديشه سياسى ملّاصدرا، يعنى كاوش پيرامون «نقش محورى فقه در سياست»، و «فقها»، كه صاحبان اصلى حكومت به شمار مىروند، به عنوان بعد عملى انديشه سياسى وى خواهيم پرداخت.
دورههاى زندگى علمى ملّاصدرا
زندگىنامه صدرالدين شيرازى را مىتوان به سه دوره تقسيم نمود: اول، دوره طلبگى و تلمّذ و بحث و مطالعه كتب آراء قدما و آراء حكماى سلف در شيراز و اصفهان. دوم، مرحله تهذيب نفس و رياضت و مكاشفه در كهك كه سرانجام به كشف حقايق ربانى و علوم الهى منجر گرديد. و سوم، مرحله تأليف و تدريس در شيراز كه در آن، اكثر رسالههايى كه در دوره دوم نگاشته بود، تصنيف نمود. بنابراين، تأليفات ملّاصدرا ثمره علم حصولى و علم حضورى و يا استدلالى و ذوقى است و نتيجه دو دوره اول عمر اوست.
در مرحله سوم عمر خود، گذشته از تأليف آثار گرانبها و پرارج، شاگردان عالىقدرى نيز تربيت نمود. مشهورترين آنان ملّامحسن فيض كاشانى و مولانا عبدالرزّاق لاهيجى بودند كه هر دو علاوه بر شاگردى، سمت دامادى وى را داشتند. به وسيله اين مريدان مكتبىتأسيس گرديد كه پرتو نور آن بر جميع محافل علمى عالم تشيع تابيده و قاطبه بزرگان چند قرن گذشته را تحت نفوذ معنوى خود قرار داده است.1
تأليفات سياسى ملّاصدرا
تأليفات ملّاصدرا را افزون بر پنجاه كتاب و رساله كوچك و بزرگ دانستهاند كه انتساب حدود چهل نوشته به او ثابت گرديده است. در اين بخش، به توضيح برخى از آنها كه جزء مهمترين كتب مرجع استخراج حكمت سياسى صدرا به شمار مىروند اشاره مىكنيم:
1. الحكمهالمتعالية فى الاسفارالعقلية الاربعة: در اين كتاب، كه مهمترين كتاب ملّاصدرا تلقّى مىشود، چارچوبهاى اساسى حكمت متعاليه به زبان فلسفى بيان شده است. هرچند اين كتاب فلسفى است، ولى براى كشف مبانى تفكر سياسى ملّاصدرا اهميت دارد. در اين كتاب مبانى و مفاهيمى كه كاركرد سياسى دارند به تفصيل شرح داده شدهاند؛ مفاهيمى نظير: حركت ارادى، حكمت، خوف و رجاء، دنيا، روح، شجاعت و ترس، شريعت، شقاوت و اهل آن، شيطان، صراط، عدالت، عقل، علت و معلول، فطرت، فقه، قدرت، قضا و قدر، كمال، لذت و الم، موسيقى، ميل، نظام احسن، نبوت، اراده، سعادت، و قواى نفس انسان.2
2. المبدأ و المعاد: مقاله چهارم از كتاب مبدأ و معاد كه مشتمل بر دوازده فصل مىباشد، حاوى مباحث سياسى است (كه مهمترين آنها، مباحث سياسى از فصل ششم تا دوازدهم است.) فصل ششم، در اثبات ضرورت وجود پيغمبر است. فصل هفتم، در بيان سياسات و رياسات مدينه و آنچه به آن ملحق مىگردد از اسرار شريعت به وجه تمثيلى است. فصل هشتم، در ذكر صفاتى است كه بايد براى رئيس اول باشد به حسب كمال اولى او. فصل نهم، در ذكر كمالات ثانويه رئيس مطلق است. فصل دهم، در ذكر اشاره اجمالى به اسرار شريعت و حكمت تكاليف است. فصل يازدهم، در اشاره تفصيليه به منافع بعضى اعمال مقرب به حقتعالى است و فصل دوازدهم، در بيان مقصود همه شرايع است.3
3. الشواهدالربوبيه: اين كتاب، يكى از كتب اصلى مورد استناد موافقان و مخالفان انديشه سياسى ملّاصدرا است. مشهد پنجم از كتاب الشواهدالربوبيه، به بحث نبوت و ولايات اختصاص دارد. در اين كتاب، به رابطه شريعت و سياست و تفاوتهاى آن دو اشاره شده است، البته با كمى تفصيل بيشتر نسبت به كتابهاى مورد استناد در بحث انديشه سياسى ملّاصدرا.
4. رساله سه اصل و مثنوى: كتاب رساله سه اصل و مثنوى، جزء تنها آثار مكتوب ملّاصدرا به زبان فارسى به شمار مىروند. وى در كتاب رساله سه اصل به نقد اوضاع سياسى ـ اجتماعى عصر خود و بخصوص نقد وضعيت گروههايى از علما و چگونگى رابطه آنها با دربار صفوى مىپردازد.4 به نظر مىرسد او در اين كتاب، در قالب نقد علما، حكومت زمان خود را نقد مىكند. در مثنوى، اين مشى را با گلايه از زمانه خود به اتمام رسانده است.
5. كسر اصنامالجاهليه: اين رساله در واقع، مكمل رساله سه اصل است. همانگونه كه از اسم اين رساله پيداست، هدف ملّاصدرا از نوشتن اين كتاب، تهذيب جامعه اسلامى از خرافات و شكستن بتهاى جاهليت و رفع نابسامانىهاى مادى و معنوى است.5 وى در اين رساله، به تبيين واجدان صلاحيتو شايستگى رهبرى، چگونگى و شرايط اصلاح جامعه، چگونگى برطرف ساختن موانع و انحرافات جامعه دينى، بيان آسيبها و مشكلات جامعه دينى و راهكار برطرف ساختن آن و... پرداخته است.6
6. المظاهر الالهيه: در اين كتاب، علم سياست در بخش طبقهبندى علوم ذكر شده است و در بحثى كوتاه ،اما پرمعنا، به حكومت با عنوان «خلافت و خليفهاللهى انسان»، رابطه دين و سياست و فرق نبوت و شريعت و سياست پرداخته است.7
7. شرح الهدايهالاثيريه: اين كتاب، شرح كتاب هدايه اثيرالدين مفضل ابهرى است. با توجه به تقسيم و طبقهبندى كه وى در اين كتاب انجام مىدهد و حكمت منزلى و حكمت عملى را يكى از دو تقسيم اصلى حكمت عملى مىداند، مىتوان چنين برداشت كرد كه اولاً، ملّاصدرا به علم سياست توجه دارد و براى آن جايگاه مستقلى در طبقهبندى، تقسيم، تفكيك و تمايز علوم قايل است. ثانيا، در تقسيمبندى وى، به جنبه دينى و انسانى سياست توجه، و از يكديگر تفكيك شدهاند؛ بنابراين، دستورات الهى و از جمله فقه سياسى، ما را از علم سياست بىنياز نمىكند.8
8. اكسيرالعارفين: ملّاصدرا در اين كتاب، همانند كتاب شرح هدايه خود به تقسيمبندى علوم مىپردازد. وى علوم را به دو قسم دنيوى و اخروى تقسيم مىكند، سپس علوم دنيوى را به سه قسم اقوال و اعمال و افكار تفكيك مىكند و علم سياست و شريعت را در زمره علم اعمال قرار مىدهد. او در اين كتاب، همانند شرح هدايه، ضمن قايل شدن جايگاه مستقل براى علم سياست، علم سياست و شريعت را در كنار هم در نظر مىگيرد.9
9. تفسير القرآنالكريم: در اين كتاب، با توجه به آياتى كه مفهوم اجتماعى دارند، برخى مباحث سياسى مطرح شدهاند. ملّاصدرا در قالب برخى مباحث، از جمله: وجوب نماز جمعه، شرايط امامت، اهميت و موارد زكات، سعادت و اقسام آن، عوامل سعادت و شقاوت، اختيار انسان در گزينش سعادت و شقاوت، مفهوم طاغوت، مفهوم قدرت و حقيقت آن، شرايط امر به معروف و نهى از منكر، خلافت انسان و...، به طرح مباحث سياسى به صورت غيرمستقيم پرداخته است.10
10. شرح اصول كافى: اين شرح هرچند شرح كاملى نيست، ولى با توجه به مباحثى كه در ذيل «كتاب الحجة» آمده (مثل فرق ميان رسول و پيغمبر و محدث و وجوب اطاعت ائمه در شناختن امام و مراجعه به او و...) مىتوان استنباط سياسى از آنها داشت.11
ساير كتابهاى ملّاصدرا كه غالبا مباحث فلسفى هستند و استنباط مباحث سياسى از آنها بسيار مشكل است، به قرار ذيل است: حدوثالعالم، الحشر، المشاعر، الواردات القلبيه، ايقاظالنائمين، المسائلالقدسيه، الحكمهالعرشيه، تعليقات بر شفاء، حاشيه بر شرح حكمهالاشراق، اتحاد عاقل و معقول، اجوبهالمسائل، اتصاف الماهية بالوجود، التشخص، سريان نورالوجود، لمية اختصاص المنطقة، خلقالاعمال، قضا و قدر، زادالمسافر، رد شبهات ابليس، الالفاظالمفرده و... .12
مفاهيم
مبادى
شهيد مطهّرى مبادى را اينگونه تعريف كرده است: آنچه در مقام معرفى موضوعات و محمولات آورده مىشود همان «تعريفات» است كه در همه علوم مورد استفاده قرار مىگيرد و آنچه سند قضاوت ذهن واقع مىشود يك سلسله «اصول متعارفه» يا «اصول موضوعه» و يا يك رشته مسائل متكى به اصول متعارفه و اصول موضوعه است. تعريفات، اصول متعارفه و اصول موضوعه هر علمى به عنوان «مبادى» آن علم شناخته مىشود. تعريفات را «مبادى تصوريه» و اصول متعارفهوموضوعه را«مبادى تصديقيه» مىخوانند.
اصول موضوعه عبارت است از يك يا چند اصلى كه برخى از دلايل آن علم متكى به آنهاست و خود آن اصول بديهى و جزمى اذهان نيست و دليلى هم عجالتا بر صحت آن اصول نيست، ولى آن اصول را مفروضالصحه گرفتهايم. مراد ما از مبادى، اصول موضوعه و مفروضاتى است كه در كالبد انديشه سياسى ملّاصدرا وجود دارد و بدون در نظر گرفتن آنها نمىتوان اساسا براى او قايل به حكمت سياسى شد.13
حكمت متعاليه
ملّاصدرا به فلسفه خود نام «حكمت متعاليه» داده است. درباره اين نام دو احتمال مىتوان در نظر گرفت:
اول. مرادف «حكمت عليا» باشد، كه در مقابل رياضيات و طبيعيات است. بنابراين، مفهوم حكمت متعاليه همان فلسفه اولى به طور مطلق است.
دوم. قرائن مورد استعمال اين كلمه در كلمات ملّاصدرا از آن حكايت دارد كه منظور وى از «حكمت متعاليه» مكتب خاص خودش در فلسفه اولى است.14
حكمت سياسى متعاليه
در مورد اينكه آيا مىتوان قايل به انديشه سياسى و اساسا امرى به نام حكمتسياسىمتعاليه شد، دو نظريهوجود دارد:
1. مخالفان انديشه سياسى ملّاصدرا: ايشان كسانى هستند كه قايلند نمىتوان براى ملّاصدرا انديشه نوينى ارائه كرد، بلكه مطالب كم سياسى كه از جانب وى عنوان شده فاقد هرگونه نوآورى و كاملاً تقليدى است كه مىتوان آنها را به چند دسته تقسيم كرد:
دستهاى علاوه بر اينكه انديشه سياسى وى را تقليدى مىدانند، اين انديشه را كاملاً اقتدارگرايانه ارزيابى مىكنند.15
اما برخى ديگر، در عين اينكه انديشه سياسى وى را در ذيل انديشه سياسى فارابى، و بدون نوآورى مىدانند در عين حال، قايل به انديشه سياسى منسجم براى ملّاصدرا مىباشند؛ چون در اينجا دو بحث اساسى وجود دارد: جايگاه فلسفه در زندگى سياسى و رابطه آن با فقه سياسى. به گفته ايشان، اگر قول قايلان به انديشه سياسى درست باشد، بنابراين، ملّاصدرا هم مثل فارابى است؛ يعنى كليات را به فلسفه ارجاع مىدهد و جزئيات را به فقه. اگر اين درست باشد، هيچ نوآورى در آن نيست؛ همان كار فارابى و تعاضد عقل و شرع است.16
برخى ديگر از محققان معاصر معتقدند كه ملّاصدرا دغدغه سياسى اجتماعى نداشت و درصدد ساختن نظام سياسى اقتصادى و اخلاقى نبود. براى اولين بار فيلسوفان معاصر همچون امام خمينى قدسسره، علّامه طباطبائى، شهيد مطهّرى، آيتاللّه مصباح، و آيتاللّه جوادى آملى از فلسفه ملّاصدرا در ساختن نظام اجتماعى بهره گرفتند. از اينرو، از آنها به جريان نوصدرايى تعبير مىكنند. پس خود فلسفه صدرايى نظام اجتماعى سياسى نداشت، ولى فيلسوفان نوصدرايى درنظامسازىاز آن استفاده كردند.17
برخى در جاى ديگر مدعى هستند كه ملّاصدرا در راستاى الهيات مباحثى را در سياست انجام داده است كه نظام منسجمى از آن بيرون نمىآيد. از شاخههاى علوم سياسى، علم سياست است. اين دانش بيشتر تجربى است. از آثار ملّاصدرا علم سياست قابل استخراج نيست. دانش ديگر، جامعهشناسى سياسى است. اين دانش هم از آثار ملّاصدرا قابل استخراج نيست. برخى معتقدند كه ملّاصدرا داراى انديشه سياسى است. طبق تعريف ارائهشده از انديشه سياسى، ملّاصدرا انديشه سياسى هم ندارد. استخراج آراى سياسى و عنوان انديشه سياسى بر آن، مغالطهاىبيشنيست.ملّاصدراكلامسياسىهمنداشتهاست.18
اما يكى از نويسندگان مدعى است: صدرالدين شيرازى، تنها يك بار در بخش پايانى كتاب مبدأ و معاد، خلاصهاى درباره سياست آورده است و در اين امر، راهنماى او، بخش پايانى كتاب الهيات شفا است. در اين كتاب ابنسينا، سياست و نبوت با نظرى به تفسير نوافلاطونى جمهور افلاطون آورده شده، اما جالب توجه است كه به رغم همسانى بحث صدرالدين شيرازى با سخن ابنسينا و جايگاه واحدى كه دو بحث در منظومه فلسفى آن دو فيلسوف دارد، صدرالدين شيرازى در بحث مربوط به ماهيت و اقسام مدينه و در بحث مربوط به رياست آن، مباحث فارابى را در آراء اهل مدينه فاضله و به ويژه الفصول المدنى به اجمال مىآورد، بىآنكه سخنى نو در اينباره گفته باشد. آنچه صدرالدين شيرازى به اختصار درباره سياست آورده، فاقد كمترين اهميت است. صدرالدين شيرازى، واپسين نماينده انديشه عقلى و اوج انحطاط انديشه سياسى در ايران بود و در ميان پيروان مكتب او هيچ دانشمند بااهميتى، نه در انديشه فلسفى و نه در تأمّل در سياست، به وجود نيامد.19
2. موافقان انديشه سياسى ملّاصدرا: در برابر مخالفان انديشه سياسى ملّاصدرا، محققانى كه مدعى انديشه سياسى براى وى هستند، هريك با تبيين بخشى از انديشه سياسى وى، درصدد رد كلام مخالفان برآمدهاند. برخى با بررسى نظريه خلافت از ديدگاه ملّاصدرا، بر اين نكته تأكيد مىورزند كه اگرچه ملّاصدرا كتاب يا رساله مستقلى در زمينه فلسفه سياسى ندارد، ولى اين نشانه ناتوانى او در موضوعات سياسى يا بىتوجهى وى به اين موضوعات نيست. شيوه بحثهاى ملّاصدرا حتى از نظر سيستمى، شيوهاى تركيبى است؛ زيرا فلسفه ملّاصدرا محل به هم پيوستن و تركيب كلامى و عرفانى و فلسفه مشّايى و اشراقى است.20
برخى از محققان معاصر ضمن ردّ نظريات مخالفان، معتقدند كه ملّاصدرا توجه جدى به سياست داشت. ايشان ملّاصدرا را در زمره فيلسوفانى قلمداد مىكنند كه در عين گوشهگيرى و اعراض از پيوستن به ارباب قدرت، جدا به سياست مىانديشيده و در آثار خود هم به سياست مثالى، و هم به رسوم آيين كشوردارى نظر داشته است.21
آيتاللّه سيدمحمد خامنهاى با ردّ ادعاى عدم وجود بحث سياست در بيشتر كتابهاى اين حكيم مىگويد: «متأسفانه بعضى از روى ناآگاهى و در حالى كه از دور دستى بر آتش دارند و يا حتى دستى بر آن ندارند و صرفا اسمى شنيدهاند، ادعا مىكنند كه ملّاصدرا چون كتابى به نام "سياست" ندارد، بنابراين به سياست نپرداخته است. در حالى كه بحث سياست در بيشتر كتابهاى اين حكيم وجود دارد.»22
برخى از محققان در جاى ديگر به اين مطلب اشاره مىكنند كه انديشه سياسى ملّاصدرا مهم است و در آن دوران، ركود انديشه سياسى وجود داشته، نه زوال انديشه سياسى.23
برخى هم ملّاصدرا را مؤسس يك حكمت سياسى به معناى الهى مطابق با حكمت متعاليه مىدانند و مىگويند: آنچه درباره ملّاصدرا گفته شده اين است كه چون كتابى درباره سياست ندارد، بنابراين، فلسفه سياست و حكومت ندارد و بنابراين، او را متهم كردهاند كه از اين مبحث غفلت ورزيده و او را حتى مورد ملامت هم قرار دادهاند. حال بايد ديد اين مطلب درست است يا نه؟... ملّاصدرا يك فلسفه سياسى بر مبناى حكمت نبوى و حكمت متعاليه تأسيس كرده كه بخش مهمى از آثار او را تشكيل مىدهد.24
يكى ديگر از محققان هم معتقد است: با همه تحولات و نوآورى شگرفى كه در مسائل هستىشناختى و معرفتشناختى حكمت متعاليه صورت گرفته است، بهنظر مىرسد در مباحث حكمت عملى كه فارابى آنها را مطرح كرده بود صدرالدين فرصتى براى گسترش آنها نيافته است. از اينرو، به رغم ظرفيتهاى بسيار زيادى كه نظريه حركت جوهرى وى در عرصه اجتماعى و سياسى دارد، در مواردى كه به مباحث سياسى پرداخته است، ديدگاههاى كاملاً مشابه و يكسانى با آراى فارابى، ابنسينا و ديگر فيلسوفان دارد.25
يكى ديگر از محققان با نگارش كتاب انديشه سياسى صدرالمتألّهين، گام بلندى را براى اثبات امكان انديشه سياسى ملّاصدرا برداشت. وى با نگارش مقالات متعدد به نقد ديدگاههاى مخالفان پرداخت. او علاوه بر اثبات انديشه سياسى براى ملّاصدرا معتقد شد: اولاً، ملّاصدرا داراى انديشه سياسى مهم و منسجمى است؛ ثانيا، اين انديشه، اقتدارگرايانه تلقّى نمىشود؛ ثالثا، اثباتكننده ولايت سياسى مجتهدان مىباشد؛ رابعا، به طور كلى مىتوان از «حكمت سياسى متعاليه» سخن گفت. وى مىگويد: صدرالمتألّهين، فيلسوفى است كه به سياست هم پرداخته؛ هم به عنوان يك دانش سياسى و هم به عنوان يك فعل سياسى، و توصيههايى به علما، مردم و حاكمان مىكند. همچنين دانش سياسى را به عنوان دانش مستقل در مجموعه طبقهبندىهايى كه از علوم دارد، مطرح كرده است. و ديگر اينكه صدرالمتألّهين، همانگونه كه مؤسس حكمت متعاليهاست، مؤسس حكمتسياسى متعاليه نيز هست.26
آيتاللّه جوادى آملى يكى از شاخصترين افراد موافق انديشه سياسى براى صدرالمتألّهين، قايل به اين است كه حكمت متعاليه، سياست متعاليه را به همراه خود دارد و سياست متعاليه، سياستى جامع است.
ايشان اعتلاى سياست متعاليه را به استناد حكمت متعاليه مىداند و تأكيد مىكند: تعالى اين حكمت رهين طرح حدود و اوساطى است كه نيازهاى دنيوى و اخروى را تأمين مىكند؛ پس يكى از دو ويژگى اصلى حكمت سياسى متعاليه استوارى آن بر مبانى حكمت متعاليه است. ثانيا، اين انديشه سياسى جامع بين نيازهاى دنيوى و اخروى است.27
1. زمينههاى شكلگيرى حكمت سياسى ملّاصدرا
1ـ1. شرايط سياسى خاص زمان ملّاصدرا
به نظر مىرسد يكى از نقاط محورى كه براى فهم انديشه سياسى ملّاصدرا بايد بدان تكيه كرد توجه دقيق به زمانهاى است كه ملّاصدرا در آن مىزيسته است؛ زمانهاى كه علما وى را تكفيرمىكردندو بارها مورد انتقاد خود قرار مىدادند. آيا در اين زمانبجز با زبانايماواشاره مىتوان سخن گفت؟!
وى معاصر پنج تن از شاهان سلسله صفويه بوده است.28 طبيعى است ملّاصدرا نمىتواند حريف علمايى كه در دربار صفويه صاحب نفوذ هستند باشد، منتها هركس مطالعه كاملى در آثار ملّاصدرا داشته باشد متوجه مىشود كه وى در بسيارى از آثار خويش، مثل رساله سه اصل و كسر اصنامالجاهليه، درباره اوضاع زمانه خود گفتوگو كرده است. اصلاً انتخاب اسم بامسماى «كسراصنام الجاهليه» را نمىتوان بىارتباط با اين مطلب دانست. در واقع، بيشتر مطالب اين كتابها گلايهها و شكايتهايى است كه وى از عصر خويش و كسانى كه با آنها محشور است، دارد.
مثلاً، در كتاب رساله سه اصل صريحا مىگويد: «اينچنين است حال آنها كه خود را از علما مىشمارند و روى از جانب قدس و طلب يقين گردانيده، متوجه محراب ابواب سلاطين شدهاند و ترك اخلاص و توكل كرده، طلب روزى و توقع آن از ديگران مىنمايند.» ملّاصدرا در اين عبارت مختصر خود اولاً، به گلايه از علماى عالمنما مىپردازد؛ ثانيا، سلاطين را سلاطينىغيرالهى مىداند و دانشمندانى را كه در خدمت سلاطين هستند بىاخلاص و بدون توكل مىانگارد.29
برخى از صدراشناسان ضمن تأييد اين مطلب مىگويند: چنانكه از مقدّمه اسفار ملّاصدرا استنباط مىشود، ملّاصدرا از بعضى علماى ظاهربين و قشرى زمان خود رنجهاى فراوان برد و حتى در معرض حمله و خصومت علمى آنان قرار گرفت و اگر نفوذ خانوادگى او نمىبود، ممكن بود به عاقبت شيخ اشراق دچار گرديده و جان را در راه اشاعه حكمت و عرفان از دست بدهد.30
ملّاصدرا در جاى ديگر هم تأكيد مىكند كه تاكنون نمىتوانسته لب به سخن گشايد و مواضع خود را به صورت شفاف بيان كند. از اينرو، مىگويد:
اكنون آماده باش اى دانشمند خردپسند كه رخصت خطاب آمد، و مهر سكوت از درج دهان و حقه جواهر جان برخاست و عقد (عقده) صمت (سكوت) از در خزينه اسرار نهان انحلال پذيرفت و زمان «وَاصْبِرْ وَمَا صَبْرُكَ إِلاَّ بِاللّهِ»منتفى شد و بشارت «إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ» وارد گشت و نويد «وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» در رسيد و «ادْعُ إِلِى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ» مقروع سمع روان گرديد.31
وى ابتدا اشاره مىكند كه رخصت خطاب پيدا كرده و اكنون براى بيان مواضع خود در امنيت است. سپس با استفاده از آيه «وَاصْبِرْ وَمَا صَبْرُكَ إِلاَّ بِاللّهِ» به اين نكته اشاره مىكند كه تاكنون بنا به دلايلى مجبور به سكوت و صبر بوده و دلخوشى از زمانه خود ندارد. پس از آن، با آوردن آيه «إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ» و «وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» بر اين نكته پاى مىفشارد كه مىدانم با گفتن اين نكته، برخى به هجمه و استهزا روى خواهند آورد، ولى همانگونه كه وجود مقدس پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآلهمأمور به ابلاغ خلافت و امامت اميرالمؤمنين عليهالسلامبا وجود خطرات موجود بود، من هم به خاطر رسالتى كه خداوند متعال بر عهده عالمان دين گذاشته است وظيفه خود مىدانم به افشاگرى بپردازم و خداوند مرا از شرّ بدخواهان نجات خواهد داد. و در نهايت مىگويد: من با سلاح حكمت و موعظه حسنه به جنگ آنها خواهم رفت.
1ـ2. شرايط خاص علم سياست در عصر ملّاصدرا
زمانه ملّاصدرا عصرى نيست كه بحثهاى انديشهاى سياسى دوران اوج خود را تجربه كند. به همين دليل، طرح بيش از حد مباحث سياسى مشكلات فراوانى دارد. از اينرو، آيتاللّه جوادى آملى تأكيد مىكند كه ما نبايد از فقها، حكما و عالمانى كه در چهار قرن قبل زندگى مىكردند، همان توقعى را داشته باشيم كه از علماى معاصر داريم؛ چه اينكه نبايد توقع ما از عالمان چهار قرن قبل، مانند عالمان چهارده قرن پيش باشد. بعضى يك سطر، برخى يك صفحه، عدهاى يك رساله و برخى نيز يك كتاب نوشتهاند؛ مثلاً، شيخ مفيد درباره فقه، يك جلد كتاب نوشته است، در حالى كه در دورههاى بعد، صاحب جواهر درباره آن چهل جلد كتاب به رشته تحرير درآورده است. بنابراين، توقعى كه ما در تبيين سياست متعاليه از منظر حكمت متعاليه داريم بايد با شرايط و اوضاع عالمان آن عصر، متناسب باشد.32
2. مبادى فهم حكمت سياسى
اكنون كه مشخص شد ملّاصدرا به خاطر شرايط خاص زمان خود يك انديشمند سياسى متفاوتى است، در پيگيرى حكمت سياسى او بايد با مفروضات خاصى پيش رفت. بدينروى، در بخش اول به مبادى روشى مىپردازيم و مبادى محتوايى ملّاصدرا را به بخش دوم واگذار مىكنيم:
الف. مبادى روشى
پس از روشن شدن اين مطلب كه ملّاصدرا در زمانهاى مىزيسته كه نمىتوانسته نظرات علمى خود را واضح و شفاف بيان كند و مجبور به استفاده از روش پنهاننگارى بوده است، زمان آن رسيده كه به كاوش پيرامون روشهايى كه براى بيان مقاصد خود از آن بهره جسته است بپردازيم:
1. استفاده از روش شعرى: يكى از روشهايى كه ملّاصدرا در بيان مواضع علمى از آن بهره برده، استفاده از روش شعرى است. وى در كتاب مثنوى خود بارها از زبان شعرى براى تبيين انتقادهاى آتشين خود بهره برده است. وى در اين كتاب ضمن گلايه بسيار، اظهار دلتنگى مىكند. يكى از اين اشعار ملّاصدرا كه در آن از عالمان بىعمل انتقاد مىكند اين شعر است:
بس مكاره از زمانه ديدهام بس سخنها كز بدان بشنيدهام
جملگى چون قالب افسردهاند بىحيات علم و ايمان مردهاند
بر دل ايشان زحق آثار نيست اندرين خانه كسى ديار نيست
از برون دارند گفتار فصيح وز درون دارند كردار قبيح
در بخش ديگرى از كتاب مثنوى خويش مىآورد:
آتش اندر سينه پنهان تا به كى؟ گريه اندر زير مژگان تا به كى؟
يك به يك ياران ز من بگريختند رشته پيوندها بگسيختند
غمگساران من از من مىرمند همدمان من به من نامحرمند
بس كه ديدم از فلك درد و محن سير گشتم از وجود خويشتن33
2. روش پراكندهگويى: يكى ديگر از روشهايى كه ملّاصدرا در تشريح مقاصد خود از آن بهره فراوان برده است استفاده از روش پراكندهگويى در آثار است. در اين روش، نويسنده به پراكنده كردن نظريات علمى خويش در كتابهاى متعدد و در فصلهاى مختلف يك كتاب مىپردازد تا با اين روش، هم به بيان نظريات خود براى افرادى كه طالب آن هستند بپردازد (تنها كسانى بتوانند به آن دست پيدا كنند كه مسلط به آثار و نظريات وى باشند) و هم دستاويزى براى توطئه مخالفان انديشهاى و بدخواهان نگردد.
وى در مقدّمه كتاب الشواهدالربوبيه كه مهمترين منبع براى استخراج انديشه سياسى او قلمداد مىگردد مىگويد:
قسم به جان خود كه مطالبى كه در اين كتاب تحرير يافته، انوارى است ملكوتى كه در آسمان قدس و ولايت و دستهايى گشوده از علم و معرفت مىدرخشيد؛ دستهايى كه نزديك است باب نبوت را بكوبند و از آن دريچه حكمت و ايقان و معرفت الهى حكايت كنند. من پارهاى از آنها را در مواضع پراكندهاى از كتب و رسايل خود آوردم و به وديعت به اهل سرّ و حقيقت سپردهام و بسيارى از آنها مسائلى هستند كه براى من ممكن نبود كه آنها را در كتب و رسائل به تفصيبل بيان كنم و به صحت و حقانيت آنها تصريح كنم؛ زيرا از انتشار و اشتهار آنها در اقطار عالم (و آگاهى افراد ناشايسته و نالايق از آنها) ترسان بودم.34
با توجه به اينكه جمله «مطالبى كه در اين كتاب تحرير يافته» اطلاق دارد و اطلاق آن تمامى مطالب كتاب الشواهدالربوبيه، اعم از فلسفى، سياسى، عرفانى و اخلاقى، را شامل مىشود، مىتوان گفت كه نظريات سياسى وى هم از اين قاعده مستثنا نيست.
از سوى ديگر، با توجه به فشارى كه از همعصران ملّاصدرا بر وى وارد مىآمد و او در بيان نظريات سياسىخويش آزاد نبود، مدعاى ما با علتى كه وى بيان مىدارد (ترس از اشتهار آن در عالم) كاملاً تناسب دارد.
مؤيد اين نكته، مطلبى است كه برجستهترين فرد موافق انديشه سياسى ملّاصدرا خاطرنشان مىكند. وى مىگويد: غالب مباحث صدرالمتألّهين را در خصوص سياست متعاليه مىتوان در كتابهاى مبدأ و معاد و الشواهدالربوبيه مشاهده كرد؛ يعنى در مبدأ و معاد در حدود سى صفحه و در الشواهدالربوبيه در حدود پنجاه صفحه و جمعا در حدود هشتاد صفحه كه حجم بسيار اندكى است. آيتاللّه جوادى آملى در ادامه به ذكر يك نمونه از مباحث ملّاصدرا كه در آن، صدرالدين از روش پراكندهگويى استفاده كرده است اكتفا مىكند و مىفرمايد: صدرا در مبدأ و معاد قايل به اين است كه علما، وسايط بين انبيا و مردم هستند و در شواهدالربوبيه مىگويد: مجتهدان، اين سمت را بر عهده دارند. از تلفيق اين دو فرمايش برمىآيد كه حتى در عصر حضور هم علما واسطه هستند.35
اين مطلب نمونهاى از تلاش ملّاصدرا را در اين زمينه آشكار مىسازد كه با بررسى نظريات او در بخشى از كتاب مبدأ و معاد، الشواهدالربوبيه، كسر اصنامالجاهليه، رساله سه اصل و مثنوى مىتوان به نمونههاى ديگرى از اين بحث دست پيدا كرد.
3. استفاده از روش غيرمستقيم: يكى از دقيقترين شيوههايى كه در هنگام استخراج انديشه سياسى ملّاصدرا بايد لحاظ نمود، ظاهر فلسفى و باطن سياسى كلام اوست، چراكه ملّاصدرا در باب سياست به صورت غيرمستقيم، و در رنگ و لعاب غيرسياسى سخن گفته و استنباطات سياسى از آن نيازمند كمك گرفتن از مبانى معرفتشناختى است و مباحث و مطالب فلسفى ملّاصدرا هرچند گاه ظاهرى غيرسياسى دارند، اما وقتى كه به ژرفاى مسائل مىنگريم، او را تبيينكننده مبانى اصيل و تأثيرگذارى مىبينيم كه راهگشاى دشوارىهاى گوناگون ديگر براى حل امور اجتماعى و سياسى بوده است.36
برخى بر اين باورند كه در تفكيك بين انديشه ملّاصدرا و فارابى بايد اين نكته را متذكر شد كه ملّاصدرا به فلسفه سياسى فارابى توجه داشته است، آثار او را خوانده و نقل كرده است. حتى آنجا كه صفات رئيس اول را مىخواهد بيان كند عين آن صفاتى را كه فارابى گفته بيان مىكند و معلوم است كه به آثار فارابى و افلاطون در اين زمينه بسيار توجه داشته است. از افلاطون و ارسطو و ديگران نقل قول مىكند، اما اينها همه در برابر بحث حكمت نبوى و سياست الهى وى بسيار ناچيز است. ديدگاه ملّاصدرا در فلسفه سياسى با ديدگاه فارابى تفاوت دارد. سياست فارابى برگرفته از سياست مدن يونانيان است. نظام فلسفه او و نيز مباحثى كه در خصوص وجودشناسى، مسئله جوهر و مقولات بيان مىكند برگرفته از ارسطو، و فلسفه سياست او بيشتر متأثر از افلاطون است. اما در ملّاصدرا اينگونه نيست. تفكر ملّاصدرا در سياست مدن، علوى و نبوى است. اولاً، همان مباحث وجودشناسى فارابى كه بسيار مختصر است، ملّاصدرا به صورت بسيار كاملتر بيان مىكند و وجودشناسى او از يك ديد الهى تقريبا در ميان تمام فلاسفه دنيا مثالزدنى است.37
اگر ما اين مطلب را بپذيريم كه مبانى فلسفى ملّاصدرا هرچند ظاهرى فلسفى دارند ولى بيانگر مطالبى كاملاً سياسى هستند، تمام مبانى سياسى متفاوت مىشود. مثلاً، در سياست بحث از اين است كه انسان مدنى بالطبع است يا مدنى بالضروره؛ در حالى كه آيتاللّه جوادى آملى بر اين نكته پاى مىفشارد كه مبناى انسانشناسى در فلسفه سياسى ملّاصدرا اين است كه در ميان اقسام چهارگانه، انسان موجودى ناقص مىباشد و به مكتفى نرسيده است،چه رسد به بالاتر؛ بنابراين، اگر او ناقص است، هم در بحث اخلاق به مربى نياز دارد و هم در جريان تدبير منزل و هم در اداره جامعه، به مدبّر نيازمند است. همچنين وى تأكيد مىكند كه سياست متعاليه سياستى جامع است جامع بين دنيا و آخرت.38 با اين نگاه، ديگر محور موضوعه در سياست ديگر قدرت نيست؛ قدرتى كه فقط به اين دنيا نظر دارد.
به همين ترتيب، اگر مبانى ديگر صدرايى مثل شناخت، اصالت وجود، تشكيكى بودن آن و پويايى هماره هستى مادى، زيربناى مباحث سياسى متعاليه را تشكيل دهد قطعا انديشه سياسى متفاوت از ديگران خواهيم بود.
برخى از محققان در اثبات بهرهگيرى ملّاصدرا از اين روش زحمت فراوانى كشيدهاند و طى دو مقاله مفصل با استفاده از دستگاه و نظام فلسفه متعاليه به استخراج مبانى انسانشناختى سياسى ملّاصدرا پرداختهاند.39
ب. مبادى محتوايى
يكى از مبادى اصلى كه بايد در انديشه سياسى ملّاصدرا مورد توجه قرار بگيرد اين نكته است كه اساسا ملّاصدرا يكى از منتقدان سرسخت نظام سكولاريستى و از مدافعان حضور كامل دين در عرصه سياست است. وى بين انديشه دينى و سياسى تفكيكى قايل نيست، بلكه اين دو انديشه را در امتداد هم مىداند. از اينرو، ملّاصدرا در حكمت سياسى متعاليه خودش نمىخواهد تمام پرسشهاى سياسى را پاسخ بدهد، بلكه براى دانشهاى مختلف سهمى قايل مىشود؛ يعنى وى معتقد است پرسشهاى متنوعى وجود دارد كه بخشى از آنها را مىتواند در فلسفه خودش پاسخ بدهد، اما در مورد پرسشهاى سياسى مىگويد: اين مسائل مربوط به فقه مىشود.
برخى در اينجا به نكتهاى اشاره مىكنند و مىگويند: گفته مىشود فيلسوفان ما از سياست دست كشيدهاند و تكليف را بر عهده فقها گذاشتند؛ ملّاصدرا اين كار را نمىكند و معتقد است: كار فلسفه در حوزه سياست پرداختن به كليات است و كار فقه پرداختن به امور جزئى است كه بايد مصاديق را پاسخ بدهد و فيلسوف در فلسفه خودش امور كلى و گزارههاى كلى را مشخص مىكند؛ از اينرو، اگر همان فيلسوف فقيه مىباشد بايد به عنوان فقيه و به روش فقهى بحث را پيش ببرد.40
ايشان ضمن اينكه به اين مسئله اذعان مىكنند كه ملّاصدرا در افكار سياسى انديشمندان قبل از خود، تأمّل و گاه نوآورى داشته، و به شكل خاص به واقعيت سياست متداول، شرايط پادشاهى و حدود قدرت پادشاه پرداخته است، اين مطلب را هم متذكر مىشوند كه فيلسوفان پس از فارابى به مباحث سياسى كمتر علاقه نشان مىدادند، و اصولاً با وجود شريعت، چندان نيازى هم به ورود به اينگونه مباحث نداشتند.41
اين نكته را به وضوح مىتوان در بسيارى از مطالبى كه از ملّاصدرا پيرامون سياست نقل شده يافت. وى در كتاب المظاهرالالهيه مواضع خود را پيرامون علم سياست مشخص مىكند. ايشان در اين زمينه مىگويد: نسبت نبوت و شريعت، مانند نسبت روح به جسدى است كه روح دارد. و سياست مجرد از شرع، چونان جسد بىروح است: «و السياسة المجرده عن الشرع كجسد لاروح فيها.»42
از آنرو كه ملّاصدرا در اينجا اساس سياست را شريعت مىداند، درجه اهميت به سياست را كاملاً مشخص ساخته است. وى به دنبال سياستى است كه در آن محوريت با شريعت است. او بسيار منتقدانه با كسانى برخورد مىكند كه دين را ابزار مطامع دنيوى خود قرار دادهاند؛ از اينرو، تيغ تيز انتقاد خود را به سمت كسانىمىگيرد كه ابزار علم را با خود يدك مىكشند و نگاهى ابزارى بدان دارند. وى در رساله سه اصل خود مىگويد: همچنين است حال آنها كه خود را از علما مىشمارند؛ لما تركواالا خلاص و التوكل على الله الجاهم الله الى ابواب السلاطين و حول وجوههم عن طلب الحق واليقين الى خدمة الهوى و طاعه المجرمين و صحبه الفاسقين.43
صاحب اسفار در اين عبارت كوتاه خود چندين نكته بيان مىكند. ابتدا آنها را عالمنماهايى مىانگارد كه ترك اخلاص كردهاند و با «توكل به خداوند متعال» ميانهاى ندارند. ثانيا، در بيان عدم توكل و عدم اخلاصشان، پناه بردن آنها را به ابواب سلاطين يادآور مىشود.
اكنون براى روشن شدن نظريات ملّاصدرا در باب تعامل سياست و دين، مبادى محتوايى ملّاصدرا را در دو بخش بررسى كنيم:
1. نقش محورى فقه در سياست: وى در تعامل شريعت (فقه) و سياست، نقش محورى را به شريعت مىدهد و معتقد است: حتما سياست بايد در اطاعت شريعت باشد. وى در بيان فرق بين آن دو مىگويد: «برخى از فيلسوفنماها گمان بردهاند كه بين شريعت و سياست فرق نيست، در حالى كه افلاطون در كتاب قوانين، فساد قول آنان را آشكار كرده و تفاوت آن دو را از چهار جهت مبدأ، غايت، فعل و تأثير (انفعال) توضيح داده است: الف. مبدأ: سياست، حركتى است كه از نفس جزئى انسان آغاز مىشود و تابع حسن اختيار افراد بشر است تا در نظامى كه به صلاح جماعت آنان است اجتماع كنند. در حالى كه مبدأ حركت شريعت، از نقطهاى است كه نهايت سياست است و با تذكر نفوس... مبدأ و معاد در عالم الهى، انسانها را از انحطاط در شهوت و غضب بازمىدارد. ب. غايت نهايت سياست، اطاعت از شريعت است. نسبت سياست به شريعت از نظر غايت، همانند نسبت عبد به مولى است كه گاهى اطاعت مىكند و زمانى عصيان. د. از جهت فعل: افعال سياست، جزئى و ناقص است كه در بقا و كمال خود نيازمند شريعت است؛ ليكن افعال شريعت كلى و تام بوده و محتاج به سياست نمىباشد. د. از جهت تأثير و انفعال: امر شريعت [امرى وجدانى است] كه ضمانت اجراى آن در خود و در درون انسانهاست؛ ولى ضمانت اجراى اوامر سياست، جدا و مفارق از انسان است.»44
فقره فوق، كه به طور عمده تفسيرى اسلامى از قوانين افلاطون است، به وضوح استقلال شريعت از سياست و بعكس، نيازمندى سياست بر شريعت، بسان نياز جسد به روح، را نشان مىدهد. چنين مىنمايد كه در بيان ملّاصدرا نكات ظريف و مهمى نهفته است؛ اولاً، وقتى افراد بشر در نظامى اجتماع مىكنند كه به صلاح جماعت آنان است، اگر سياست بخواهد مستقلاً عمل كند و زيرمجموعه دين نباشد، آن سياست انسانها را غرق در شهوت و غضب مىكند و به انحطاط مىكشاند.
ثانيا، سياست بايد عبد مولاى خود ـ كه شريعت و فقه است ـ باشد. صاحب شواهد با اين تشبيه سليس و روان مىخواهد بفهماند هرگز نمىتوان تصور كرد كه بين دين و سياست انفكاك و جدايى باشد و سياست در ملكيت دين است.
ثالثا، وى در بيان تفاوت سوم بين شريعت و سياست، كه تفاوت از جهت فعل است، با بيان ديگرى لزوم تلازم بين اين دو امر را يادآور مىشود و افعال سياست را جزئى و ناقص و افعال شريعت را كلى و تام مىانگارد و از دو جهت سياست را محتاج مىانگارد: يكى از جهت بقا؛ يعنى سياستى پايدار است كه در قيد شريعت باشد و از جهت ديگر، هنگامى سياست به تكامل مىرسد كه همراه و همگام با سياست به پيش رود.
رابعا، ملّاصدرا در بيان فرق چهارم، به واكاوى تأثيراجتماعى آن دو بر روى يكديگر مىپردازد و با توجه به اينكه بين شريعت و سياست پيوند عميقى قايل است، به دنبال ارائه جامعه آرمانى است كه هم ضمانت اجراى درونى دارد و هم بيرونى. ضمانت بيرونى آن از ضمانت اجرايى قوانين، كه مجازاتهاى مصوب در يك جامعه است، نشئت مىگيرد وضمانتاجرايىآناز سرشت پاك دينمدارانه افراد كه با الهام و اعتقاد به وجود به جهان ديگر برمىخيزد.
برخى تصور كردهاند چون در سياست، اصالت با دنيا و در عرفان، اصالت با آخرت است، نمىتوان انديشه سياسى مبتنى بر انديشه عرفانى ارائه داد.45
چگونه برخى اين تصور را كردهاند كه اگر انديشه سياسى متضمن قوانينى باشد كه داراى ضمانت اجرايى دنيوى و اخروى است، نمىتوان آن را انديشه سياسى ناميد؟ در حالى كه جامعيت يك انديشه سياسى بين دنيا و آخرت نه تنها نقص نيست، بلكه دلالت بر تام بودن آن انديشه، و لحاظ تمام نيازهاى انسانى و اجتماعى آن دارد.
2. فقها، صاحبان اصلى حكومت: اصولاً سياست را مىتوان به دو بخش عمده «نظرى» و «عملى» تقسيم كرد. همانگونه كه گذشت، اين متفكر برجسته متعرض بسيارى از امور سياسى نظرى نشده؛ چراكه از ديدگاه وى، تبيين اين نكتهها بر عهده فقه است. پرسش ديگر اين است كه ديدگاه ملّاصدرا پيرامون سياست عملى چيست؟ چه كسانى را لايق حكومت بر مردم مىشمرد و چه خصوصياتى براى حاكم قايل است؟
در پاسخ به پرسش مزبور، بايد گفت: ملّاصدرا در واپسين «اشراق» از كتاب شواهدالربوبيه، با اشاره به نتايج ختم نبوت و رسالت مىنويسد: «بدان كه نبوت و رسالت (چنانكه بعضى عارفان گفتهاند) از يك وجه منقطع شده؛ ولى به وجه ديگر باقى است. از اين حيث كه مسماى نبى و رسول و نزول فرشته وحى به پايان رسيده است، [پيامبر صلىاللهعليهوآله] فرمود: «لا نبى بعدى.» ليكن حكم بشارتها و حكم ائمّه معصوم عليهالسلام از خطا، و حكم مجتهدين را باقى گذاشته. و از آنان فقط اسم زايل شده، ولى حكم باقى است. و خداوند به آنان كه به حكم الهى آشنا نيستند، دستور داده به اهل ذكر مراجعه كنند: «فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ.»
پس مجتهدان به آنچه كه اجتهادشان اقتضا مىكند، فتوا مىدهند، هرچند كه آرائشان متفاوت و مختلف باشد؛ همچنانكه شرايع با يكديگر اختلاف داشتند؛ «لكل جعلنا منكم شرعه» و همينطور هر مجتهدى، رأى و نظرى برخاسته از دليل خود دارد و مسيرى كه دليلش براى او در اثبات حكمش تعيين نموده، و عدول از آن را بر او حرام كرده است و همان را شريعت الهى قرار داده است.
پس نبوت و رسالت از حيث ماهيت و حكمشان، قطع و منسوخ نشده، بلكه فقط وحى خاص به رسول و نبى از طريق نزول فرشته به پايان رسيده است؛ بنابراين، به مجتهد و امام، عنوان پيامبر و رسول اطلاق نمىشود.»46
در گفتار فوق، پرواضح است كه از ديدگاه او، مجتهد قائممقام پيامبر صلىاللهعليهوآله در تمامى امور است؛ يعنى تمامى امورى را كه از شئون پيامبر است داراست بجز وحى. از جمله اين شئون، بلكه اصلىترين آنها، اداره امور جامعه و حكومت بر مردم است كه فقيه هم در اين زمينه بر مردم ولايت دارد. گرچه صاحب شواهد تا به اينجا به گونه شفاف بدين مطلب اشاره نكرده است، ولى در ادامه، از كلمه «ولى» استفاده مىكند كه ظهور در اين كلام دارد. وى در ادامه يادآور مىشود: مجتهد و امام، در نبوت، مشرب عظيم دارند. آنان ولى و وارث الهى هستند كه «اهلبيت عليهمالسلام» اين وراثت را مستقيما از پيامبر صلىاللهعليهوآله اخذ مىكنند و سپس عالمان دين، آن را اخذ كرده و تا روزقيامت به آيندگان منتقل مىكنند: «ثم علماء الرسوم يأخذونها خلفا عن سلف الى يوم القيامه.»47
حاج ملّاهادى سبزوارى در تعليقه بر گفتار ملّاصدرا اشاره مىكند كه ولى و وارث (يعنى امام و مجتهد) نشانههاى الهى هستند كه انقطاعشان عقلاً ممكن نيست؛ چراكه ناگزير بايد اسم الهى مظهرى در اين عالم داشته باشد. وى با تكيه بر همين مبنا مىنويسد: مجتهدان، همان مظاهر نبوت [در زمانه ما ]هستند. «والمجتهدون مظاهرالنبوه بما هى هى.»48
ملّاصدرا در جاى ديگر اذعان مىكند: «ما در عين حال كه از شناخت همه آنچه در شرايع حقه آمده، عاجز هستيم، اما يقين داريم هر آنچه واضع قوانين تشريع نموده، در راستاى اصلاح جزء شريف انسانى و تهذيب گوهر فناناپذير [جان و روح] ماست.»49
بنابراين، نه تنها لازم است سياست مدن را به عهده فقيهان سپرد، بلكه بايد به زندگى در سايه تفسيرى صرفا فقيهانه مطمئن بود.
به هر حال، با ملّاصدرا و حكمت متعاليه او، كوششى كه ابنسينا در جمع ميان فلسفه و شريعت آغاز كرده بود، به نهايت خود رسيد و به زايش نتايج مكنون در انديشه و عمل انجاميد. همت ملّاصدرا در ادغام مشربهاى مختلف فكرى و تطبيق معارف فلسفى با شريعت و دين، شايد مهمترين حادثه در تاريخ فلسفه سياسى در ايران اسلامى است كه براى آخرين بار به آرايش مجدد چنان سنت فكرى مىپردازد كه به طور تاريخى در دوره ميانه ظاهر شده بود. هرچند توضيح نتايج اين تلاشها هميشه آسان نيست، اما مىتوان به قريحه دريافت كه فلسفه صدرايى تأثير قاطعى در سه قرن اخير انديشه و سياست بر جاى گذاشته است.
نتيجهگيرى
از آنچه طى اين مقاله به رشته تحرير درآمد مىتوان نتايج ذيل را استخراج كرد:
1. ملّاصدرا كاملاً با انديشهورزان ديگر سياسى در چند نكته متفاوت است:
الف. در روش بيان مقاصد سياسى: ملّاصدرا در تبيين مقاصد سياسى خود، از شيوههاى ديگرى كه تا زمان وى كمتر مرسوم بود، بهره برده است؛ روشهايى همچون استفاده از زبان شعرى، پراكندهگويى در مطالب سياسى، وجود ظاهرى فلسفى و باطنى سياسى در مباحث سياسى كه تقريبا روشى نوين تلقّى مىگردد.
ب. در نوع انديشه سياسى خود: وى قايل است كه حكومت از آن فقهاست و رهبر جامعه اسلامى بايد جامع بين فقهين، يعنى فلسفه و فقه، باشد. از اينرو، ملّاصدرا كليات را در فلسفه بحث مىكند و جزئيات را به فقه مىسپارد، و هنگامى كه رهبرى جامع بين فقهين باشد در حقيقت، جامع كليات و جزئيات در جامعه است.
ج. در مبانى انديشه سياسى: مبانى انديشهاى وى مبتنى بر اصولى همانند اصالت وجود، اصل ناقص بودن انسان و نياز به موجود كامل (نه ابتناء بر مدنى بالطبع يا بالضروره بودن انسان)، اصالت فضيلت در برابر اصالت قدرت، دنياگرايى در برابر جامع بين دنيا و آخرت بودن است.
2. اگر انديشه سياسى را به دو قسمت نظرى و عملى تقسيم كنيم، ملّاصدرا هم در قسمت نظرى سخنى براى گفتن دارد؛ چراكه در كتاب الشواهدالربوبيه و مبدأ و معاد خود انديشه سياسى ديانت در عين سياست، و سياست در عين ديانت را تبيين نموده، و هم در قسمت عملى آن، در رساله سه اصل و كسر اصنامالجاهليه به صورت صريح نسبت به علماى دربارى و به صورت كنايى نسبت به سلاطين زمان خود موضعگيرى مىكند. اين نكته خودگوياى اين مطلب است كه ملّاصدرا در عين اعراض از سياست، از مسائل سياسى زمان خود غافل نبوده، بلكه به نقاط آسيب كاملاً اشراف داشته و درصدد برطرف كردن اين اشكالات بوده است.
3. در دوران وى به علت حضور برخى علماى فحول، مثل شيخ بهائى و ميرداماد و همراهى مصلحتآميز آنان با حكومت به نوعى شاهد دوران ركود انديشه سياسى هستيم نه دوران زوال آن، و شايد يكى ديگر از دلايل عدم تأليف كتاب مستقل از جانب ملّاصدرا همين باشد.
··· منابع
ـ اعوانى، غلامرضا، «معناى سياست مدن در ملّاصدرا»، همايش جهانى سياست و حكمت متعاليه، www.mullasadra.org.
ـ امهطلب، فرخ، «جايگاه سياست و نظريه خلافت الهى در طبقهبندى علمى و انديشه صدرالمتألّهين»، فرهنگ، انديشه سياسى، ش 27ـ28، پاييز و زمستان 1377، ص 45ـ66.
ـ اميدى، مهدى، «مبانى انسانشناختى فلسفه سياسى متعاليه صدرايى»، حكومت اسلامى، ش 55، بهار 1389، ص 161ـ200.
ـ پزشكى، محمد، «گزارش نقد كتاب انديشه سياسى صدرالمتألّهين توسط سيدصادق حقيقت، نجف لكزايى و منصور ميراحمدى»، علوم سياسى، ش 28، زمستان 1383، ص 293ـ314.
ـ جوادى آملى، عبداللّه، «سياست متعاليه سياستى جامع»، علوم سياسى، ش 43، پاييز 1387، ص 227ـ250.
ـ حقيقت، سيدصادق، «انديشه سياسى ملّاصدرا»، علوم سياسى، ش 30، تابستان 1384، ص 203ـ216.
ـ خامنهاى، سيدمحمّد، حكمت متعاليه و ملّاصدرا، تهران، بنياد حكمت اسلامى صدرا، 1383.
ـ ـــــ ، «سياست و حكمت متعاليه»، همايش جهانى سياست و حكمت متعاليه، www.mullasadra.org.
ـ خسروپناه، عبدالحسين، «پازل جريانها»، زمانه، سال چهارم، ش 37، مهر 1384، ص 3ـ13.
ـ ـــــ ، «مجموعه نشستهاى حكمت سياسى متعاليه»، پگاه حوزه، ش 217، مهر 1386، ص 5ـ65.
ـ داورى اردكانى، رضا، «رئيس اوّل مدينه در نظر ملّاصدرا»، نامه فرهنگ، ش 31، پاييز 1378، ص 66ـ71.
ـ ـــــ ، «نظر فارابى و ملّاصدرا درباره رئيس اول مدينه فاضله»، همايش جهانى سياست و حكمت متعاليه، www.mullasadra.org.
ـ سيدباقرى، سيد كاظم، «انسانشناسى در فلسفه سياسى متعاليه»، علوم سياسى، ش 43، زمستان 1383، ص 105ـ138.
ـ سيورى، راجر، ايران عصر صفوى، ترجمه كامبيز عزيزى، تهران، مركز، 1372.
ـ طباطبايى، سيدجواد، زوال انديشه سياسى در ايران، تهران، كوير، 1373.
ـ طباطبايى، سيد محمدجواد، درآمدى فلسفى بر تاريخ انديشه سياسى در ايران، تهران، دفتر مطالعات سياسى و بينالمللى، 1376.
ـ لك، بهروز، «فلسفه سياست اسلامى»، قبسات، سال يازدهم، ش 39و40، بهار و تابستان 1385، ص 269ـ298.
ـ لكزايى نجف، «انديشه سياسى صدرالمتألّهين»، قم، بوستان كتاب، 1381.
ـ ـــــ ، مسئله صدرالمتألّهين در كسر اصنامالجاهليه، در: مجموعه مقالات سياست متعاليه از منظر حكمت متعاليه، تهران، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى، 1387.
ـ مطهّرى، مرتضى، مجموعه آثار، قم، صدرا، 1389.
ـ ملّاصدرا صدرالدين محمدبن ابراهيم شيرازى، رساله سه اصل، تصحيح سيدحسين نصر، تهران، دانشگاه تهران، 1340.
ـ ـــــ ، الشواهد الربوييه، ترجمه جواد مصلح، تهران، سروش، 1375.
ـ ـــــ ، الشواهدالربوييه، حواشى ملّاهادى سبزوارى، تصحيح سيد جلالالدين آشتيانى، تهران، مركز نشر دانشگاهى. 1360.
ـ ـــــ ، المظاهر الالهيه، تصحيح، تحقيق و مقدمه سيدمحمد خامنهاى، تهران، بنياد حكمت اسلامى صدرا، 1378.
ـ ـــــ ، مثنوى، به كوشش مصطفى فيض، قم، كتابخانه آيتاللّه العظمى مرعشى نجفى، 1376.
* دانشپژوه كارشناسى علوم سياسى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدسسره. rasekhoon@yahoo.com دريافت: 11/4/90 ـ پذيرش: 19/8/90.
** استاديار گروه علوم سياسى، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدسسره. omidimah@gmail.com
1ـ ملّاصدرا، رساله سه اصل، تصحيح سيدحسين نصر، ص هفت.
2ـ نجف لكزايى، انديشه سياسى صدرالمتألّهين، ص 68.
3ـ همان، ص 63.
4ـ همان، ص 64.
5ـ همان، ص 67.
6ـ شريف لكزايى، مسئله صدرالمتألهين در كسر اصنامالجاهليه، مجموعه مقالات سياست متعاليه از منظر حكمت متعاليه، ج 4، ص 269.
7ـ همان، ص 68.
8ـ همان، ص 50.
9ـ همان، ص 52.
10ـ همان، ص 213.
11ـ همان، ص 70.
12ـ سيدمحمد خامنهاى، حكمت متعاليه و ملّاصدرا، ص 33ـ38.
13ـ مرتضى مطهّرى، مجموعه آثار، ج 6، ص 475.
14ـ همان، ج 13، ص 253.
15ـ سيدصادق حقيقت، «انديشه سياسى ملّاصدرا»، علوم سياسى، ش 30، ص 203.
16ـ محمد پزشكى، «گزارش نقد كتاب انديشه سياسى صدرالمتألّهين توسط سيدصادق حقيقت، نجف لكزايى و منصور ميراحمدى»، علوم سياسى، ش 28، ص 303.
17ـ عبدالحسين خسروپناه، «پازل جريانها: انديشه و تاريخ سياسى ايران معاصر»، زمانه، سال چهارم، ش 37، ص 13.
18ـ عبدالحسين خسروپناه، «مجموعه نشستهاى وجوه سياسى حكمت متعاليه»، پگاه حوزه، ش 217، ص 5.
19ـ سيدجواد طباطبايى، زوال انديشه سياسى در ايران، ص 260ـ273.
20ـ فرخ امهطلب، «جايگاه سياست و نظريه خلافت الهى در طبقهبندى علمى و انديشه صدرالمتألّهين»، فرهنگ انديشه سياسى، ش 27ـ28، ص 23.
21ـ رضا داورى اردكانى، «نظر فارابى و ملّاصدرا درباره رئيس اول مدينه فاضله»، همايش جهانى سياست و حكمت متعاليه، ص 18.
22ـ سيدمحمد خامنهاى، «سياست و حكمت متعاليه»، همايش جهانى سياست و حكمت متعاليه، ص 19.
23ـ سيدصادق حقيقت، «انديشه سياسى ملّاصدرا»، علوم سياسى، ش 30، ص 208.
24ـ غلامرضا اعوانى، «معناى سياست مُدن در ملّاصدرا»، همايش جهانى سياست و حكمت متعاليه، ص 21.
25ـ بهروز لك، «فلسفه سياست اسلامى،» قبسات، سال يازدهم، ش 39و40، ص 270ـ298.
26ـ نجف لكزايى، «انديشه سياسى صدرالمتألّهين»، ص 138ـ150؛ سيدصادق حقيقت، «انديشه سياسى ملّاصدرا»، علوم سياسى، ش 30، ص 205.
27ـ عبداللّه جوادى آملى، «سياست متعاليه سياستى جامع»، علوم سياسى، ش 43، ص 232.
28ـ راجر سيورى، ايران عصر صفوى، ترجمه كامبيز عزيزى، ص 163.
29ـ ملّاصدرا، رساله سه اصل، تصحيح سيدحسين نصر، ص 18.
30ـ همان، ص بيست و هفت.
31ـ همان، ص 9.
32ـ عبداللّه جوادى آملى، همان، ص 228.
33ـ ملّاصدرا، مثنوى، به كوشش مصطفى فيض، ص 159.
34ـ ملّاصدرا، الشواهدالربوبيه، ترجمه جواد مصلح، ص 5.
35ـ عبداللّه جوادى آملى، همان، ص 328.
36ـ سيدكاظم سيدباقرى، «انسانشناسى در فلسفه سياسى متعاليه»، علوم سياسى، ش 43، ص 23.
37ـ غلامرضا اعوانى، همان، ص 21.
38ـ عبداللّه جوادى آملى، همان، ص 233.
39ـ مهدى اميدى، «مبانى انسانشناختى فلسفه سياسى متعاليه صدرايى»، حكومت اسلامى، ش 55ـ57، ص 161.
40ـ محمد پزشكى، همان، ص 299.
41ـ سيدصادق حقيقت، «انديشه سياسى ملّاصدرا»، علوم سياسى، ش 30، ص 205؛ رضا داورى اردكانى، «رئيس اول مدينه در نظر ملّاصدرا،» نامه فرهنگ، ش 31، ص 70.
42ـ ملّاصدرا، المظاهر الالهيه، تصحيح، تحقيق و مقدمه سيدمحمد خامنهاى، ص 148.
43ـ ملّاصدرا، رساله سه اصل، ص 18.
44ـ ملّاصدرا، الشواهدالربوبيه، ص 498.
45ـ سيدجواد طباطبايى، درآمدى فلسفى بر انديشه سياسى در ايران، فصل ششم، ص 138.
46ـ ملّاصدرا، الشواهدالربوبيه، تصحيح سيد جلالالدين آشتيانى، ص 376ـ377.
47ـ همان، ص 378.
48ـ ملّاصدرا، الشواهدالربوبية، حواشى ملّاهادى سبزوارى، تصحيح سيد جلالالدين آشتيانى، ص 823.
49ـ همان، ص 370ـ371.