نجواى سرسپردگان معبود
Article data in English (انگلیسی)
معرفت سال بیستم ـ شماره 170 ـ بهمن 1390، 5ـ12
نجواى سرسپردگان معبود*
آیت اللّه علّامه محمدتقى مصباح
چکیده
انسان مؤمن همواره باید ارتباط قلبىاش را با معبود خویش حفظ نموده و سعادت زندگى دنیوى و اخروى را از او بخواهد. توفیق درخواست بندگى و انجام تکالیف الهى و نیز زدودن شک و تردید و وسوسههاى شیطان و پایدارى بر ایمان راسخ، از جمله دعاهاى ضرورى هر مؤمن راه یافته است.
براساس سنت الهى، دلى که از یاد خدا غافل شود، همدم شیطان خواهد بود؛ اوست که آمال و آرزوى انسان را رقم مىزند. اما دل انسان باتقوایى که مجلاى نور الهى است، اندک توجهى غفلت از دلش زدوده مىشود. سرّ اینکه گاهى انسان از پذیرش دعوت حق و انبیاى الهى سر باز مىزند، پیشداورى و دلبستگى به خواستههاى خویش است. از اینرو، براى اینکه ایمان ما محفوظ بماند، باید بر یقین و متعلقات ایمان استوار باشیم و از وسوسههاى شیطان دورى کنیم.
کلیدواژهها: مناجات، شیطان، هواى نفس، حق، غفلت، انحراف از حق.
درخواست توفیق اطاعت خدا و رهایى از وسوسههاى شیطانى
پس از اتمام شرح و بررسى مناجاتالشاکرین، به اختصار «مناجاتالمطیعین» را مورد بررسى قرار مىدهیم. در این مناجات امام سجاد علیهالسلام در پیشگاه خداوند خواستههایى را عرضه مىدارند و در طلیعه آن مناجات مىفرمایند: «اَللَّهُمَّ اَلْهِمْنا طاعَتَک، وَجَنِّبْنا مَعْصِیتَک، وَیسِّرْ لَنا بُلُوغَ ما نَتَمَنّى مِنْ اِبْتِغآءِ رِضْوانِک، وَاَحْلِلْنا بُحْبُوحَةَ جِنانِک، وَاقْشَعْ عَنْ بَصآئِرِنا سَحابَ الْأِرْتِیابِ، وَاکشِفْ عَنْ قُلُوبِنا اَغْشِیةَ الْمِرْیةِ وَالْحِجابِ، وَاَزْهِقِ الْباطِلَ عَنْ ضَمآئِرِنا، وَاَثْبِتِ الْحَقَّ فى سَرآئِرِنا، فَاِنَ الشُّکوُک وَالظُّنُونَ لَواقِحُ الْفِتَنِ، وَمُکدِّرَةٌ لِصَفْوِ الْمَنائح وَالْمِنَنِ»؛ خدایا، طاعت و بندگىات را به قلب ما الهام کن، و عصیانت را از ما دور ساز، و راه وصول به آنچه را آرزومندیم از رضاى تو براى ما فراهم ساز، و ما را در میان بهشت جاودان منزل ده، و از برابر چشم بصیرت ما ابرهاى تیره شک را بردار، و از دلهاى ما پردههاى ظلمانى تردید و حجاب را دور ساز، و باطل را از باطن ما برطرف ساز، و حقیقت را در درون ما مستقر گردان؛ همانا شکها و گمانهاى فاسد آبستن فتنهها هستند و صفاى نعمتها و بخششهایت را مکدر و ناگوار مىسازند.
انسانى که درصدد انجام وظیفه الهى خویش است، پیش از طرح هر درخواستى از خداوند متعالى درخواست مىکند که توفیق انجام واجبات و اعمال قربى و ترک محرمات و آنچه را در نزد خداوند نکوهیده است به وى عنایت کند. چه اینکه انجام تکالیف الهى و زینت یافتن به گوهر تقوا و کسب رضایت الهى، تأمینکننده سعادت دنیوى و اخروى انسان است و فرجام نیکبختى ابدى را براى وى رقم مىزند. او را لایق بهشت جاودان و بهرهمندى از نعمتهاى ابدى آن مىسازد. اما آنچه توجه انسان را برمىانگیزد این است که حضرت پس از درخواست توفیق بندگى و انجام تکالیف الهى، از خداوند درخواست مىکنند که شک و ریب را از دل زایل سازد و شک و گمان فاسد را بستر و آبستن فتنه معرفى مىکنند. چون وقتى در حوزه اعتقادات و ارزشهاى دینى و الهى، شک و ظن جایگزین یقین گشت، خود آغازى است براى انحراف و دست شستن از عقایدى که هویتبخش انسان دینى است. اگر ما به حوادث و انحرافات قبل و بعد از انقلاب و فتنههایى که صورت پذیرفت نظرى بیفکنیم، درمىیابیم که ریشه آنها تشکیک در اعتقادات و باورها بود. رسوخ و پایدار ماندن شک در باورها، ایمان بسیارى از انقلابیون و متدینان را زایل ساخت. در این گذر بسیارى از کسانى که حاضر بودند جانشان را براى انقلاب و اسلام فدا کنند و جان برکف در صحنه انقلاب حاضر بودند و حتى قبل از انقلاب به جهاد مسلحانه با رژیم پهلوى مىپرداختند، شک و تردید در عقاید و باورهاى اسلامى، موجب بىاعتنایى آنان به مسائل دینى و ارزشى گردید. تا جایى که دستورات و تعالیم تعالىبخش اسلام را تاریخى و متعلق به گذشته دانستند. برخى از کسانى که حاضر بودند جانشان را براى اسلام، میهن و خلق فدا کنند، امروزه طوق بندگى و نوکرى بدترین دشمنان اسلام و ملت رابرگردن آویختهاند.
گاهى با برهان و دلیل عقلى انسان به مطلبى یقین مىیابد و بدان ملتزم مىگردد، سپس در همان مطلب قطعى و یقینى شک مىکند. این شک و تردید گاهى چند لحظه به طول مىانجامد، اما گاهى در قلب انسان مستقر مىگردد و زایل نمىگردد. گاهى انسان به نماز مشغول است و ناگهان حالت شک و تردید در برخى از آموزههاى نماز در وى پدید مىآید، اما به زودى آن شک برطرف مىگردد. یا وقتى انسان در زیارت ائمّه معصومین علیهمالسلاممىخواند: «انَّکَ تَسْمَعُ کَلامى وَتَرُدُّ سَلامى»؛1 تو سخنم را مىشنوى و به سلامم پاسخ مىگویى. در آن سخن شک مىکند و پیش خود مىگوید: شاید کسى سخنم را نشنود. این تردید و شک ناشى از آن است که با وجود یقین و قطع به چیزى، باز ممکن است اضطراب و تزلزل به قلب راه یابد و انسان حتى اگر شده براى چند لحظه در امر مسلّمى نیز تردید مىکند. اساسا «قلب» به معناى زیرورو شدن است و چون قلب انسان در معرض دگرگونى و تزلزل است بدان نام نامیده شده است. پس، عموم مردم مصون از شک و تردید نیستند، اما مؤمنان که قرین لطف و عنایت خداوند هستند، به سرعت شک و تردید از دلشان خارج مىگردد و وسوسههاى شیطانى در دلشان پایدار نمىماند. خداوند در اینباره مىفرماید: «کسانى که پرهیزکارى کردند چون وسوسهاى از شیطان به آنان رسد خداى را یاد کنند و بناگاه بینا شوند. (اعراف: 201)
نور تقوا در دل مؤمنان واقعى بسیار سریع ظلمت و کدورت برخاسته از وسوسه شیطان را نابود مىسازد. آن وسوسه چون موجى کوتاه بر دل مؤمن مىگذرد و با یاد خدا از حرکت باز مىایستد. اما کوردلان و غافلان، که فریب دام خوشظاهر شیطان را خوردهاند، دل را آوردگاه وسوسههاى پىدرپى شیطانى قرار دادهاند و روزنههاى نور و هدایت را به روى خویش بستهاند: «و هرکه از یاد خداىرحمان روىبرتابد یا چشم بپوشد و بگردد شیطانى براى او برانگیزیم که او را دمساز و همنشین باشد.»(زخرف: 36)
شیطان مونس غافلان از حق و کوردلان
بر اساس سنّت الهى کسانى که از یاد خداوند غافلاند و دل از یاد او تهى ساختهاند، شیطان مونس و همنشین آنان مىگردد و به تدبیر فکر و ذهن آنان مىپردازد و آمال و آرزوهایشان را رقم مىزند. در نتیجه، نتیجه رفتار و اندیشههاى آنان ظلمت و انحطاط خواهد بود؛ زیرا دل نمىتواند خالى از یار و مونس باشد. اگر انسان لیاقت انس با معبود را از دست داد، شیطان قرین او مىشود تا پیوسته بر ظلمت دل او بیفزاید و او کوردلانه در منجلاب تباهى و گناه دستوپا زند. «طائف» به معناى طوافکننده و گردشکننده است و در ادبیات عرب به «دورهگرد» طائف گفته مىشود. خداوند مىفرماید: «شیطان اطراف دل افراد باتقوا که دل را با ذکر و یاد خدا روشن ساختهاند، مىگردد تا روزنهاى براى نفوذ بیابد. اما او پس از تلاش بسیار، تنها موفق مىشود که تماسى اندک با دل مؤمن باتقوا برقرار کند و آن را در معرض القائات و وسوسههاى خویش قرار دهد. اما ایمان راسخ و توجه همیشگى به خدا مؤمن را از آن غفلت کوتاه نجات مىبخشد و سطح هوشیارى او را تا حدّى افزایش مىدهد که زمینهاى براى رسوخ وسوسه شیطان به دل وى باقى نماند.»
جمله «اذا هم مبصرون»، ناظر به چشم باطن است که بر اثر غفلت و وسوسه و پردهاى که شیطان در برابر آن مىافکند، تار مىگردد، اما از آنجا که دل انسان باتقوا مجلاى نور الهى و توجه به معبود است، تیرگى باطن وى موقتى است و تذکر و توجه به خدا آن غفلت را مىزداید و مجددا چشم باطن را روشن مىگرداند و حقایق را به او مىنمایاند و وى به فطرت خویش بازگشت مىکند. اما اگر دل به نور تقوا مزین نگشته باشد و غفلت در دل رسوخ یافته باشد و آیینه دل و عرصه فکر و ذهن انسان را وسوسههاى شیطان بپوشاند و شیطان خواستههاى پوچ و بىمقدار را زیبا و فریبنده جلوه دهد، چشم باطن نابینا مىگردد. در نتیجه مشاهده حقایق براى انسان ناممکن مىشود. به عبارت دیگر، کورى باطن بخشى از هویت انسان غافل مىگردد که در قیامت نیز تجسم و عینیت مىیابد. خداونددرباره معصیتکاران کورباطن مىفرماید: «و هرکه از یاد و پند من روى بگرداند، پس زندگى تنگ و سخت دارد و روز رستاخیز او را نابینا برانگیزیم. گوید: پروردگارا، چرا مرا نابینا برانگیختى و حال آنکه بینا بودم؟ گوید: بدینگونه امروز کورمحشورشدىزیرا آیات ما به تو رسید و تو آنها را به فراموشى سپردى از آنها تغافل کردى و همچنانامروز فراموش مىشوى.» (طه: 124ـ126)
معمولاً انسان دچار شک و تردید و غفلت مىگردد، اما کسانى که لایق بهرهمندى از نور هدایت هستند، مورد لطف و عنایت خدا قرار گرفته و متذکر مىگردند. این توجه و تذکر چشم و دل آنان را روشن و بینا مىگرداند و شیطان را از حریم قلب آنان دور مىسازد. ولى غافلدلان، وقتى شیطان پدیدههاى دنیا را براى آنان مىآراید و جلوه مىدهد، به جاى اینکه متذکر و متنبه شوند و خود را از دام شیطان برهانند، بیشتر به دنبال خواستههاى شیطانى گام برمىدارند. در نتیجه، پردهها و حجابهاى بیشترى بر دلشان افکنده مىشود و دلشان تاریکتر مىگردد و تا آنجا در ورطه غفلت فرو مىروند که از یاد خدا نیز متنفر و آزردهخاطر مىگردند. چنانکه خداوند فرمود: «و چون خداوند به یگانگى یاد شود دلهاى کسانى که به آن جهان ایمان ندارند برمد و چون آنان که جز او هستند معبودهایشان یاد شوند ناگاه شادمان گردند.» (زمر: 45)
کسانى که فطرتشان سالم است، درصدد اطاعت خدا و انجام وظیفه و تکلیف خود برمىآیند و در پى آن هستند که اصول دین خود را بهتر بشناسند و به راحتى ادلّهاى که براى اثبات خدا، نبوت، امامت و سایر اصول و ارزشهاى دین اقامه مىشود مىپذیرند. اما برخى حتى اگر در ظاهر هم آن دلایل را بپذیرند چندان تأثیرى در آنها نمىبخشد و ملتزم به آنها نمىشوند. شگفتآورتر آنکه برخى اخبارى که در مورد مسائل سیاسى، اجتماعى و اشخاص دیگر به آنها مىرسد، بدون آنکه در صحت و سقم آنها تحقیق کنند مىپذیرند و بدانها اطمینان مىیابند. اما از پذیرش آنچه 124 هزار پیامبر ـ که از برجستهترین انسانها و معصوم هستند ـ فرمودهاند خوددارى مىکنند و به عناد و مخالفت با آنها مىپردازند. دلایل قطعى و محکمى که درباره اعتقادات اصیل الهى قائم شده است آنها را قانع نمىسازد. قرآن پس از ذکر داستان دو صاحب باغ که یکى از آنها به جهت داشتن میوه و ثمر فراوان به رفیق خود فخر مىفروخت و در غفلت از خداوند و حق به انکار معاد مىپرداخت، از قول وى نقل مىکند که گفت: «و گمان نمىکنم که رستاخیز برپا شود و اگر هم به سوى خداوندم بازگردانده شوم هر آینه بهتر از این بازگشتگاهى بیابم.» (کهف: 36)
در آیه دیگر خداوند مىفرماید: «و هنگامى که گفته مىشد: همانا وعده خدا راست است و شکى در رستاخیز نیست، گفتید: ما نمىدانیم رستاخیز چیست، جز گمان نمىورزیم و ما یقین نداریم.» (جاثیه: 32)
خودخواهى و بىبندوبارى عامل سر برتافتن از حق
سرّ اینکه انسان گاهى از پذیرش دعوت و سخن پیامبران و رهبران الهى سرباز مىزند و در مقابل، سخن سست و بىپایه دیگران را مىپذیرد و بدان اطمینان مىیابد، پیشداورى در قضاوت و دلبستگى به خواستههاى خویش است. از اینرو، حتى اگر سستترین دلیل که به زحمت بتوان آن را دلیل نامید، برخواسته و حکم پیشین نفس اقامه گشت، تسلیم آن مىگردد و چون آن دلیل موافق خواسته اوست، آن را محکم و قوى و خالى از هر نقص و شائبهاى تلقّى مىکند. در مقابل، اگر دلایل قوى و محکم برخلاف خواسته و میل او قائم گشت، از پذیرش آنها سر باز مىزند. در آنها تشکیک مىکند و آنها را بىاعتبار مىشمرد. در ارتباط با مسائل زندگى، اگر ما به قضاوتهایى که در طول زندگىمان داشتهایم و به گزینشهایمان بنگریم، به روشنى درمىیابیم که به راحتى آنچه خواست دلمان بوده پذیرفتهایم، حتى اگر دلیل هم نداشته براى آن دلیل تراشیدهایم. در مقابل، آنچه مخالف خواست دلمان بود رد کردهایم، حتى اگر دلایل قوى و محکمى داشته است. اندکشمارند کسانى که بدون پیشداورى و بدون جانبدارى با هر موضوع و مسئله برخورد کنند. اگر دلیل محکم و قاطع بر مسئلهاى یافتند، آن را بپذیرند و اگر فاقد دلیل بود رد کنند. همانطور که این روش در ارتباط با برخى از مسائل جارى و سارى است. مثلاً، وقتى یک مسئله ریاضى به یک دانشآموز عرضه مىشود، او کششوگرایش به جواب خاصى ندارد و مىکوشد با راهحل دقیق به جواب صحیح دست یابد.
خداوند بىبندوبارى و آزادى بىحد و مرز در تأمین خواستههاى دل و هواهاى نفسانى را عامل اساسى عدم تمکین از حق و سرباز زدن از معاد و فرجام اخروى رفتار معرفى مىکند و مىفرماید: «سوگند مىخورم به روز رستاخیز و سوگند مىخورم به نفس سرزنشگر که آدمى را به روز رستاخیز برمىانگیزیم. آیا آدمى مىپندارد که استخوانهایش را فراهم نخواهیم کرد؟ چرا آنها را گرد مىآوریم در حالىکه تواناییم براى اینکه سر انگشتان او را هم درست کنیم. بلکه آدمى مىخواهد فراپیش خود یعنى در آینده نیز بدکارى کند. مىپرسد: روز رستاخیز کى خواهد بود؟» (قیامت: 1ـ6)
مشکل اساسى مردم با انبیا بر سر مسئله معاد بوده است. آنان به راحتى نمىتوانستند باور کنند که انسان پس از مرگ دوباره زنده مىشود؛ زیرا باور معاد و حیات مجدد انسان مسئولیت آنان را سنگین مىکند و آن اعتقاد مانع بىبندوبارى و تمکین از خواستههاى دل مىگردد. اگر کسى دین را پذیرفت و قیامت و معاد را قبول کرد، موظف است که حرام و حلال خدا را رعایت کند و باید باور کند که هیچچیز و هیچ رفتارى بدون حساب و کتاب نیست. از اینرو، کسى که پایبند خواستههاى خویش است از اول مىگوید معادى در کار نیست، تا از این طریق راه فسق و فجور و اِعمال بىحد و مرز شهوات و خواستههاى نفسانى را براى خویش گشوده دارد. پس، انکار معاد از سوى مشرکان و هوسآلودگان به جهت پیشداورىها، تمایلات نفسانى و حجابهایى است که چراغ معرفت را بىفروغ ساخته است، نه آنکه معاد دلیل و برهان ندارد. تحصیل باور، معرفت و یقین همواره تابع دلیل و برهان نیست و در صورتى از رهگذر دلیل و برهان یقین و باور حاصل مىگردد که انسان پیشداورى نکند و بدون قضاوت پیشین به استقبال دلیل و برهان برود و حقیقتا به دنبال دریافت حقیقت باشد. اما وقتى پیشداورىها و تمایلات نفسانى سمتوسوى گزینشها و باورهاى انسان را تعیین کرد، انسان مایل نیست هر چیزى را هرچند دلایل فراوان و محکمى براى آن باشد بپذیرد. از اینرو، دعوت انبیاى الهى را که با آن دلایل روشن و معجزات همراه گردید نپذیرفتند. قرآن درباره سرکشى مشرکان در برابر پیامبر و مقاومت آنان در برابر حق مىفرماید: «و به راستى پیش از تو فرستادگان خود را به میان گروههاى پیشین فرستادیم. و هیچ فرستادهاى برایشان نیامد، مگر آنکه او را استهزا مىکردند. اینچنین آن ذکر = قرآن را در دلهاى بدکاران راه مىدهیم، با اینحال به آن ایمان نمىآورند و آیین و روش پیشینیان بر این رفته است که پیامبران را تکذیب و نعمت خدا را ناسپاسى کنند. و اگر درى از آسمان بر آنان بگشاییم تا پیوسته در آن بالاروند و قدرت و معجزات ما را بنگرند، هرآینهگویند:چشمانماراپوششىبرنهادهاندماراچشمبندى کردهاند، بلکه ما گروهى جادوزدهایم.» (حجر: 10ـ15)
آفت انحراف از حق و فرجام انحطاط
ما بحمداللّه به خداوند ایمان داریم و معتقد به نبوت و معاد و سایر اصول و فروع دین هستیم. اما باید متوجه خطر و انحراف از مسیر دین باشیم. هیچکس نمىتواند مطمئن باشد که ایمانش تا آخر ثابت مىماند و انحرافى در آن رخ نمىدهد. مگر نبودند کسانى که ایمان داشتند و به عبادت و بندگى خدا مىپرداختند و در نهایت کفر ورزیدند و فرجام تباهى براى آنها رقم خورد. مگر ابلیس پس از شش هزار سال عبادت و بندگى پیوسته خداوند، کفر نورزید و عَلَم طغیان در برابر خداوند نیفراشت؟ که امیرمؤمنان علیهالسلام درباره ششهزارسالعبادتاومىفرمایند: «پس پند گیرید از آنچه خداوند با اهریمن کرد: کردارهاى درازدامن و تلاشهاى پیگیر او را بیهوده ساخت ـ در حالى که او شش هزار سال خداى را پرستیده بود، آن هم دانستهنیست که از سالهاى دنیاست یا از سالهاى آخرت ـ تنها به جهت یک لحظه خودبزرگبینى و تکبر.»2
همچنین قرآن درباره بلعم باعورا که از علم و دانش فراوان و کرامات برخوردار بود، ولى در نهایت دنبالهرو شیطان گردید و به مخالفت با فرستاده خداوند پرداخت، مىفرماید: «و بر آنان خبر آنکس بلعم باعورا را برخوان که آیتهاى خویش برخى کرامات یا اجابت دعا را به وى دادیم و او از آنها بیرون رفت به آنها وقعى ننهاد و آنها را ترک کرد و از دانش آنها تهى گشت پس شیطان در پى او افتاد تا از گمراهان گشت. اگر مىخواستیم هر آینه او را بدانها آن آیتها ـ به جایگاهى بلند مىرساندیم، ولیکن او به زمین دنیا و مال و جاه آن چسبید و کام و خواهشِ دل خود را پیروى کرد. پس داستان او چون داستان سگ است، اگر بر او بتازى زبان از دهان بیرون آرد از نفس نفسزدن به علت عطش یا رنج یا واگذارىاش باز زبان از دهان آویخته دارد. این است داستان گروهى که آیات ما را دروغ انگاشتند. پس این داستان را بر آنان بازگو، شاید بیندیشند.» (اعراف: 175ـ176)
براى اینکه ایمان ما محفوظ بماند باید بر یقین خود به متعلقات ایمان استوار بمانیم و اگر به بعضى از آنها یقین پیدا نکردهایم، بکوشیم تا یقین پیدا کنیم و از شک و وسوسه بپرهیزیم و سرنوشت کسانى چون بلعم باعورا را که پس از نیل به عالىترین مراتب انسانى، بر اثر پیروى هواىنفسوخودخواهىبهحضیضذلتوخوارىدرافتادند افسانه نپنداریم و مایه عبرت براى خویش قرار دهیم.
فضیلت بهرهمندى از نجواى با معبود و توحید خالص
حضرت سجاد علیهالسلام مىفرمایند: «اَللَّهُمَّ احْمِلْنا فى سُفُنِ نَجاتِک، وَمَتِّعْنا بِلَذیذِ مُناجاتِک، وَاَوْرِدْنا حِیاضَ حُبِّک، وَاَذِقْنا حَلاوَةَ وُدِّک وَ قُرْبِک، وَاجْعَلْ جِهادَنا فیک وهَمَّنا فى طاعَتِک، وَاَخْلِصْ نِیاتِنا فى مُعامَلَتِک، فَاِنَّا بِک وَلَک، وَلا وَسیلَةَ لَنا اِلَیک اِلاَّ اَنْتَ»؛ خدایا، ما را در کشتىهاى نجات خود بنشان و با لذت مناجات خود کامیاب گردان و بر جویبارهاى محبتت وارد ساز و به ما شیرینى مقام قرب و دوستىات را بچشان و جهد و کوشش ما را در راه معرفت خود قرار ده و همت ما را به طاعت خود مصروف دار و نیت ما را در معامله با خودت خالص گردان که وجود ما به تو قائم است و از توایم و وسیلهاى به سوى تو جز تو نداریم.
حضرت پس از آنکه از خداوند درخواست مىکنند که حجابهایى که مانع مشاهده حقایق مىگردد از دل ایشان بردارد و ضمیر ایشان را از شکها و وسوسههایى که آبستن فتنه و انحراف هستند بزداید، درخواست مىکنند که ایشان را بر کشتىهاى نجات و رحمت خویش بنشاند، تا از لذت مناجات با معبود بهرهمند و سرشار گردند. چشیدن طعم مناجات با خدا و لذت بردن از آن توفیقى است که نصیب هرکس نمىشود. این توفیق نصیب کسانى مىشود که دل را از ظلمتها و تاریکىها پاک ساختهاند و انوار هدایت الهى را بدان وارد ساختهاند. گاهى انسان انتظار مىکشد که ماه رمضان فرا رسد و در شبهاى قدر به نجواى با خدا بپردازد و با دعاى ابوحمزه ثمالى، جوشن کبیر و سایر مناجاتهایى که وارد شده دل را صیقل دهد. اما در آن فرصت طلایى که با زحمت خود را بیدار نگه مىدارد و به خواندن دعا مىپردازد، از مناجات با خدا لذتنمىبرد. ازاینرو،انسان زمینه کافى بهرهمندى از لذت مناجات خدا را در خود فراهم نساخته و شیرینى مودت به خدا و تقرب به معبود در کام او ننشسته است.
منظور از جهاد در جمله «واجعل جهادنا فیک» مفهوم عام جهاد و مجاهدت در راه خداست و منحصر به جهاد اصطلاحى که جهاد نظامى و مبارزه با دشمنان خدا مىباشد نیست و شامل جهاد با نفس و خودسازى که جهاد اکبر نامیده شده است نیز مىشود.
تعبیر کوتاه و پرمغز «فانا بک ولک» که مضمون آن در دعاهاى دیگر نیز آمده است، اشاره به توحید ناب و خالص دارد که در پرتو آن انسان درمىیابد که اصالت و استقلالى از خویش ندارد و هستى او عاریه و ناشى از اراده الهى است. براى فهم ناقص ارتباط وجودى انسان و سایر مخلوقات با خدا و اینکه همه چیز تابع اراده خداست، ناچاریم که به نقش اراده انسان اشارهاى داشته باشیم. هرچند فهم نقش اراده در انسان و تأثیر آن، به هیچوجه نمىتواند فهمى حقیقى و واقعى از اراده خداوند را به دست دهد و اساسا مقایسه اراده انسان، که امرى ممکن و خود ناشى از اراده خداست با اراده خداوند نابجا و ناصواب است و ذکر این نمونه، تنها براى تسهیل فهم ناقصى از اراده الهى است که درک حقیقت آن در افق عقل ناقص ما نمىگنجد. حقیقت و هویت انسان روح اوست که منشأ ادراکات، احساسات و عواطف است و در این گذر، روح انسان خاستگاه تصمیم و اراده نیز هست. ارادهاى که حادث است و در فرایند خاصى تحقق مىیابد. با این توضیح وقتى ما اراده مىکنیم که صورت باغ و یا صورت سیبى در ذهنمان به وجود آید، به دنبال آن اراده و توجه، صورت آن باغ و یا سیب در ذهنمان پدید مىآید و چون وجود آن صورت ذهنى تابع آن اراده و توجه است، اگر آن اراده و توجه از بین برود، آن صورت ذهنى نیز از بین خواهد رفت. به عبارت دیگر، توجه، اراده و آن صورت ذهنى به یکباره تحقق و وجود مىیابند و آن صورت ذهنى جلوه و اثر وجودى اراده است که به تبع زوال آن اراده زایل مىگردد. در افقى بالاتر و فراتر از نسبت بین ممکنات، همه مخلوقات تابع اراده خداوند هستند و تحقق آنها معطوف و منوط به اراده الهى است و وجود هر چیزى تجسم اراده الهى است و با اراده الهى تحقق مىیابد و با اراده الهى نابود و محو مىگردد. این همان حقیقتى است که خداوند در قرآن از آن پرده برمىدارد و مىفرماید: «کاراوچنیناستکههرگاهچیزىراارادهکند،تنهابهآنمىگوید: "موجود باش" آن نیز بىدرنگ موجود مىشود.» (یس: 82)
شأن خداوند متعال چنان است که وقتى اراده او به تحقق چیزى تعلق گیرد، آن چیز بىدرنگ موجود مىگردد و حتى نیاز لفظى که خدا به آن تلفظ کند نیست، وگرنه تسلسل لازم مىآید. براى اینکه خود تلفظ هم چیزى است که بعد از اراده کردن، تلفظ دیگرى مىخواهد، باز آن تلفظ هم چیزى از چیزهاست که محتاج اراده و تلفظ دیگرى است. همچنین در این میان، مخاطبى که داراى گوش باشد و خطاب را با دو گوش خود بشنود و از در امتثال موجود شود، در کار نیست. براى اینکه اگر مخاطب وجود داشته باشد، دیگر احتیاج به ایجاد ندارد. پس کلام در آیه مورد بحثْ کلامى است تمثیلى. خداوند مىخواهد بفرماید: افاضه وجود از ناحیه خدا به هر چیزى که موجود مىشود، به جز ذات متعالى خدا به هیچ چیز دیگر احتیاج ندارد، و چون ذات خداوندى اراده کند هستى آن را، بدون تخلف و درنگ موجود مىشود.»3
بنابراین، حضرت در مناجات خود مىفرمایند که وجود ما تجسم اراده الهى است و اگر او اراده نمىکرد، ما هستى و وجودى نمىداشتیم. همچنین زندگى ما براى خداست و آن چیزى که به عمر و زندگى انسان ارزش مىدهد، رضا و قرب الهى است. ارزشمندى حیات ما در گرو آن است که قرب و رضاى الهى را هدف و غایت خویش برگزینیم. در غیر این صورت، زندگى ما پوچ و بىارزش و آکنده از خسران و تباهى خواهد بود.
تعبیر «ولا وسیلة لنا الیک الاّ انت» که در دعاها و مناجاتهاى دیگر نیز به کار رفته است، بدین معناست که حضرت، خداوند را وسیله و شفیع خود قرار دادهاند و شفیعى و وسیلهاى جز خدا نمىشناسند. این سخن شبیه آن است که کسى بگوید: «هیچ کارى بدون اذن خداوند انجام نمىگیرد» یا آنکه «خداوند هر کارى را به اذن خود انجام مىدهد»، چنانکه در قرآن مىفرماید: «اى اهل کتاب، پیامبر ما به سوى شما آمده است که بسیارى از آنچه را از کتاب پنهان مىکردید براى شما بیان مىکند و از بسیارى از آنچه پنهان مىداشتید درمىگذرد. به راستى براى شما از سوى خدا نورى پیامبر صلىاللهعلیهوآله و کتابى روشن و روشنگر قرآن آمده است. که خداوند به وسیله آن هرکه را پیرو خشنودى او باشد به راههاى سلامت راه مىنماید و آنان را به خواست خود از تاریکىها به روشنایى بیرون مىآرد و به راه راست راه مىنماید.» (مائده: 15ـ16)
اگر کسى از انسان پرسید که به اجازه چه کسى این لباس را پوشیدى؟ و وى در پاسخ گفت: به اجازه و اذن خودم پوشیدم، آن پاسخ بدان معناست که آن لباس مال اوست و در استفاده از آن محتاج اذن کسى نیست. همچنین وقتى خداوند مىفرماید که خدا انسانها را به اذن خودش از ظلمات خارج مىسازد و به نور وارد مىسازد، مىتوان از آن استظهار کرد که خداوند نیاز به استیذان و اجازه خواستن از کسى ندارد؛ چنان نیست که خداوند از خودش اذن بخواهد. همچنین شفیع و وسیله قرار دادن خدا در نزد خودش، بدان معناست که انسان مستقیما و بدون وسیله و شفیعى جز خدا به درگاه وى رو مىآورد و دیگر نیازى به شفیع و وسیله ندارد.
فضیلت همنشینى با پیامبران و صالحان
«اِلهى اِجْعَلْنى مِنَ الْمُصْطَفَینَ الْأَخْیارِ...»؛ خدایا، مرا در زمره برگزیدگان و خوبان قرار ده و به نیکان و صالحان ملحق ساز. همانان که به مقامات متعالى سبقت جستهاند و به سوى اعمال خیر مىشتابند و به کارهاى شایسته و ماندگار مىپردازند و در رسیدن به درجات رفیع (بهشت رضوان) مىکوشند. (اى خداى بندهنواز، دعایم را اجابت کن) که البته تو بر هرچیز قادرى و شایسته اجابت دعاى بندگان خود هستى، به حق رحمتت اى ارحمالراحمین.
حضرت با درخواست قرار گرفتن در زمره «المصطفین الاخیار = برگزیدگان و خوبان» که در قرآن معرفى شدهاند،4 به ما یادآور مىشوند که همت بلند داشته باشیم و چشم به افقهاى بلند و تعالى داشته باشیم و عالىترین مقامات را که همان همنشینى با پیامبران الهى است از خداوند مسئلت کنیم.
همچنین حضرت از خداوند درخواست مىکنند که ایشان را در زمره صالحان و نیکانى قرار دهد که در اتصاف به فضایل و مکارم اخلاقى از دیگران پیشى گرفتهاند. عمر خود را صرف اعمال شایسته و ماندگار مىسازند. «باقیاتالصالحات» اعمال جاودانه و ماندگارى است که با هدف جلب رضایت الهى و تقرب به خداوند و در راستاى بندگى خداوند انجام مىپذیرد. این اعمال چون براى خداوند انجام پذیرفتهاند، رنگ ماندگارى و جاودانگى به خود مىگیرند و بس ارزشمند مىباشند. در مقابل، لذتجویىهاى دنیوى و صرف عمر براى رسیدن به امیال نفسانى و خواستههاى مادى که زودگذر و زوالپذیرند، فاقد ارزش اصیل مىباشند و زیبنده انسان نیست که به جاى جستوجوى تعالى و کسب ارزشهاى اصیل و جاودانه به جستوجوى خواستههاى زودگذر و بىمقدار بپردازد. خداوند در پارهاى از آیات قرآن مصادیق «الباقیات الصالحات» را معرفى مىکند، از جمله رضوان و پاداش اخروى خویش را جاودانه و ماندگار مىداند و مىفرماید: «آنچه نزد شماست پایان پذیرد و آنچه نزد خداستماندنىاستوکسانىکهشکیبایىکردندمزدشانرابر پایه نیکوترین کارى که مىکردند پاداش دهیم.» (نحل: 96)
در آیه دیگر، «اللّه» را جاوید و خیر معرفى مىکند: «ما به پروردگارمان ایمان آوردیم تا لغزشهاى ما و آنچه را از جادوگرى که بر آن و ادارمان کردى بیامرزد و خدا بهتر و پایندهتر است.» (طه: 73) در آیه دیگر سراى آخرت را جاوید و خیر معرفى مىکند: «و سراى آخرت بهتر و پایندهتر است.» (اعلى: 17)
* این متن حاصل قلمىشده درس اخلاق استاد علّامه مصباح در دفتر مقام معظّم رهبرى در قم مىباشد.
1ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 100، ص 295، ح 20.
2ـ نهجالبلاغه، خ 192.
3ـ ر.ک: سید محمدحسین طباطبائى، المیزان، ترجمه سید محمدباقر موسوى همدانى، ج 17، ص 180ـ181.
4ـ ص: 47.