معرفت، سال بیستم، شماره یازدهم، پیاپی 170، بهمن 1390، صفحات 45-

    آرمان عاشورا؛ حکومت یا شهادت: تبیین نظریه عاشورایى علّامه عسکرى

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    عبدالحسین مشکانی / *دانشجوی دکتری - فلسفه علوم اجتماعی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) / Kalameyar@Yahoo.com
    عباسعلی مشکانی سبزواری / *دکتری - فقه سیاسی دانشگاه باقرالعلوم (ع) / meshkani.a@gmail.com
    چکیده: 
    مهم‏ترین مسائلى که پیرامون قیام الهى سرور شهیدان عالم، وجود دارد برهه تاریخى، هدف و فلسفه آن و نیز نتایجى است که از بطن این قیام، درخت اسلام را بارور ساخته است. درباره هدف قیام اباعبداللّه‏الحسین دو رویکرد عمده وجود دارد. دیدگاه نخست، شهادت‏طلبى در راستاى اصلاح امت پیامبر را هدف آن حضرت مى‏داند و دومین دیدگاه، دست‏یابى به حکومت را هدف حضرتش مى‏شناسد. علّامه عسکرى با توجه به بحث کلامى علم امام، دیدگاه نخست را برگزیده و پس از ارائه ادلّه اثبات ادعا، به ویژه خطبه‏ها و نوشته‏هاى حضرت، به توجیه و توضیح ادلّه دومین دیدگاه پرداخته است. ایشان همچنین با نگاهى به شرایط اجتماعى زمان قیام، تشکیل حکومت توسط حضرتشان را ناممکن و یا بى‏تأثیر معرفى مى‏کند. صالحى نجف‏آبادى نیز با نگاهى مستقل از مباحث کلامى، سعى دارد تا با مؤیداتى تاریخى به اثبات دیدگاه دوم پرداخته و تشکیل حکومت اسلامى را هدف امام حسین علیه‏السلام معرفى نماید. با توجه به ادلّه ارائه‏شده دو دیدگاه و سنجش شرایط تاریخى قیام، نگارنده بر این باور است که نگاه نخستین صحیح بوده و ادلّه ارائه‏شده از سوى دومین نگرش همراه با کاستى‏هاى جدى است.
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    معرفت سال بیستم ـ شماره 170 ـ بهمن 1390، 45ـ62

    آرمان عاشورا؛ حکومت یا شهادت:تبیین نظریه عاشورایى علّامه عسکرى

    عبدالحسین مشکانى*

    عباسعلى مشکانى**

    چکیده

    مهم‏ترین مسائلى که پیرامون قیام الهى سرور شهیدان عالم، وجود دارد برهه تاریخى، هدف و فلسفه آن و نیز نتایجى است که از بطن این قیام، درخت اسلام را بارور ساخته است. درباره هدف قیام اباعبداللّه‏الحسین دو رویکرد عمده وجود دارد. دیدگاه نخست، شهادت‏طلبى در راستاى اصلاح امت پیامبر را هدف آن حضرت مى‏داند و دومین دیدگاه، دست‏یابى به حکومت را هدف حضرتش مى‏شناسد. علّامه عسکرى با توجه به بحث کلامى علم امام، دیدگاه نخست را برگزیده و پس از ارائه ادلّه اثبات ادعا، به ویژه خطبه‏ها و نوشته‏هاى حضرت، به توجیه و توضیح ادلّه دومین دیدگاه پرداخته است. ایشان همچنین با نگاهى به شرایط اجتماعى زمان قیام، تشکیل حکومت توسط حضرتشان را ناممکن و یا بى‏تأثیر معرفى مى‏کند. صالحى نجف‏آبادى نیز با نگاهى مستقل از مباحث کلامى، سعى دارد تا با مؤیداتى تاریخى به اثبات دیدگاه دوم پرداخته و تشکیل حکومت اسلامى را هدف امام حسین علیه‏السلام معرفى نماید. با توجه به ادلّه ارائه‏شده دو دیدگاه و سنجش شرایط تاریخى قیام، نگارنده بر این باور است که نگاه نخستین صحیح بوده و ادلّه ارائه‏شده از سوى دومین نگرش همراه با کاستى‏هاى جدى است.

    کلیدواژه‏ها: قیام عاشورا، علّامه عسکرى، صالحى نجف‏آبادى، حکومت‏خواهى، شهادت‏طلبى.

     

    مقدّمه

    عاشورا تجلى‏گاه اوج عبودیت آدمى در برابر خداوند و نهایت عشق به حق‏تعالى است. عاشورا بزرگ‏ترین کلاس درس، سمبل شهادت‏طلبى و پاک‏بازى در راه عقیده است. الگوى آزادى‏خواهى، عدالت‏طلبى و حق‏طلبى در فراخناى تاریخ است و در عین حال، حادثه عاشورا بدون شک، الهام‏بخش‏ترین و نیز دلخراش‏ترین رویداد در تاریخ اسلام به شمار مى‏آید. این رخداد از هنگامه وقوع تاکنون همچون خورشیدى عالم‏تاب به جان‏هاى مرده گرمى بخشیده و فرهنگ آزادى و آزادى‏خواهى، ایثار و شهادت، عبودیت و معرفت، عزت و کرامت نفس، صبر و بردبارى و سرانجام، جوان‏مردى و جهاد در راه عقیده و مرام را به انسان‏ها اعم از مسلمان و غیرمسلمان آموخته است و گذشت زمان نه تنها موجب محو آن از خاطره‏ها نشده، بلکه کشش و ژرفاى آن هر ساله موجب تجمع عظیم مردم در محافل و مجالس عزاى حسینى مى‏گردد. قیام حسینى و حادثه عاشورا از دیرباز تاکنون مورد توجه و عنایت متفکران و تحلیلگران مسلمان و غیرمسلمان و نیز شیعه و سنى واقع شده و آن را از زوایاى مختلف مورد تحقیق و بررسى قرار داده‏اند.

    این واقعه عظما، به لحاظ برخوردارى از ابعادى ویژه و منحصر به فرد، دیدگاه‏هاى متعددى را در طول تاریخ به خود متوجه کرده است. این دیدگاه‏ها از طیف متنوع و گسترده‏اى از تحلیل‏ها و نگرش‏هاى تاریخى، کلامى، حماسه‏اى، فقهى و... شکل گرفته‏اند.

    این تنوع و تعدد در دیدگاه‏پردازى درباره قیام امام حسین علیه‏السلام به پیدایش ادبیاتى غنى درباره این قیام تاریخى انجامیده است، ولى در عین حال در سایه این دیدگاه‏ها، زوایا و پرسش‏هاى بسیارى پدید آمده است که باید بدان‏ها پاسخ گفت. واقعیت این است که هنگامى مى‏توان از این ادبیات غنى بهره گرفت که بتوان آن را به سمت بهره‏ورى نهایى و ابهام‏زدایى کامل پیش برد.

    مقایسه میان دیدگاه‏هاى شکل‏گرفته و بازخوانى آنها از منظر و زاویه این مقایسه، ضرورتى است که تا حد بسیار، این مهم را برمى‏آورد. رسالتى که این مقاله بر دوش گرفته، انجام دادن مقایسه بخشى از نظریات است. به تعبیر دیگر، این مقاله مى‏کوشد: اولاً، بخشى از آنچه را گفته و ارائه کرده‏اند در ساختارى مقایسه‏اى و انسجام‏بخش قرار دهد تا جایگاه و نسبت هریک با دیدگاه‏هاى دیگر به دست آید. ثانیا، با ارائه نکته‏ها و تحلیل‏هایى نو در زمینه دیدگاه مختار، راه را براى بحث و مطالعه این نهضت در آینده هموار کند.

    در زمینه فلسفه و هدف قیام حسینى دیدگاه‏هاى متعددى شکل گرفته که مهم‏ترین و معروف‏ترین آنها «حکومت‏گرایى» و «شهادت‏گرایى» است.

    هریک از دو دیدگاه مزبور، با دلایل مختلف به اثبات دیدگاه خود اصرار مى‏ورزند. شهادت‏گرایان نیز به چند دسته تقسیم شده‏اند که در بخش مربوط بدان، به این تقسیمات اشاره خواهد شد.

    علّامه سیدمرتضى عسکرى در مقدّمه مرآت‏العقول223 و جلد سوم دو مکتب در اسلام224 با تحلیلى اختصاصى، به دیدگاه شهادت‏گرایى معتقد است. صالحى نجف‏آبادى نیز در کتاب شهید جاوید225 و کتابن نگاهی به حماسه حسینى،226 دیدگاه «حکومت‏گرایى» را برگزیده و بدان معتقد است.

    صالحى نجف‏آبادى در کتاب نگاهى به حماسه حسینى، به علّامه عسکرى، به عنوان یکى از طرف‏داران دیدگاه شهادت‏گرایى تاخته، و دیدگاه ایشان را مصداق بارز «برداشت ابتدایى» قلمداد نموده است.227 همچنین در دیگر اثر خود، یعنى کتاب تطبیق قیام امام حسین علیه‏السلامبا مبانى فقهى، با طرح دیدگاه علّامه عسکرى، به نقد آن پرداخته است.228 در واقع، این دو نویسنده در دو نکته با هم اختلاف‏نظر دارند: 1. «هدف قیام»؛ 2. «شرایط تشکیل حکومت و وصول به اهداف از طریق تشکیل حکومت».

    نویسندگان در این مقاله به طرح تفصیلى نظریات این دو محقق پرداخته، و پس از بحث و بررسى و نقد دلایل دو طرف، به داورى بین دو دیدگاه اقدام کرده است. برخى از نوآورى‏هاى تحقیق حاضر عبارت است از: 1. بررسى مقایسه‏اى دیدگاه‏هاى علّامه عسکرى و صالحى نجف‏آبادى؛ 2. تشریح و تبیین نظریه عدم موفقیت امام حسین علیه‏السلام در صورت دست‏یابى به حکومت. بررسى مقایسه‏اى دیدگاه‏هاى این دو نویسنده، براى اولین بار در این تحقیق، تحقق یافته است.

    سؤال اصلى این پژوهش عبارت است از: رویکردهاى عمده پیرامون قیام عاشورا کدام است؟

    سؤال‏هاى فرعى عبارتند از: 1. ادلّه هرکدام از این رویکردها چیست؟ 2. هدف حقیقى قیام عاشورا چه بوده است؟ 3. آثار شهادت امام حسین علیه‏السلام چه بود؟ 4. آیا در صورت تشکیل حکومت، امام حسین علیه‏السلام به اهداف خویش دست مى‏یافتند؟

    دیدگاه‏ها درباره فلسفه و هدف قیام حسینى علیه‏السلام

    واقعه عاشورا به لحاظ برخوردارى از ابعادى ویژه و منحصر به فرد، دیدگاه‏هاى متعددى را در طول تاریخ به خود متوجه کرده است. این دیدگاه‏ها از طیف متنوع و گسترده‏اى از تحلیل‏ها و نگرش‏هاى تاریخى، کلامى، حماسه‏اى، فقهى و... شکل گرفته‏اند. چنان‏که گذشت، از میان نظریات مختلف، دو دیدگاه از شهرت و اهمیت بیشترى برخوردار است: حکومت‏گرایى و شهادت‏گرایى.

    با توجه به تناسب موضوع مقاله، دو دیدگاه فوق به طور تفصیلى به بحث گذارده مى‏شود.

    1. شهادت‏گرایى

    شخصیت‏هاى متعددى دیدگاه شهادت‏گرایى را پذیرفته‏اند؛ با این تفاوت که هریک، از منظرى ویژه به مسئله نگاه کرده‏اند. طبعا نقطه مشترک این دیدگاه‏ها این ادعاست که فرجام قیام عاشورا شهادت بود و امام با علم به شهادت، دست به این قیام زده بود و با این حساب، نمى‏توانست واقعا هدف قیام را تشکیل حکومت قرار دهد. گرچه امام در ظاهر و در پى درخواست مردم براى عزیمت به کوفه و قبول حکومت آنان به سمت عراق حرکت کرده بود، اما در واقع مى‏دانست که پیش از وصول به کوفه به شهادت خواهد رسید.

    در این بیان، علم امام به فرجام خود و یارانش بنیان دیدگاه را تشکیل مى‏دهد. از سوى دیگر، رصد شرایط زمانه و نیز سخنان حضرت از ابتدا تا انتهاى واقعه به عنوان دلیل تلقّى مى‏شود. اما در هر صورت، در نوع تبیین این دیدگاه نیز تفاوت‏هایى وجود دارد.

    مقایسه‏اى میان دیدگاه‏هاى شهادت‏گرایانه

    در یک تقسیم‏بندى کلى، مى‏توان دیدگاه‏هاى زیرمجموعه دیدگاه شهادت‏گرایى را به دو دسته تقسیم کرد:

    نخست، دسته‏اى که تنها شهادت را هدف حضرت مى‏دانند؛ مانند سیدبن طاووس، شهرستانى و همفکرانشان.

    دوم، کسانى که هدف امام را امر به معروف و نهى از منکر و اصلاح امت اسلامى مى‏دانند و از سوى دیگر، معتقدند این هدف جز با شهادت قابل دست‏یابى نبود؛ مانند علّامه عسکرى، دکتر آیتى و همفکرانشان.

    از منظرى دیگر، مى‏توان شهادت‏گرایان را به دو دسته دیگر تقسیم‏بندى کرد:

    1. گروهى که جنبه‏هاى روان‏شناختى و فردى قیام عاشورا را مدنظر قرار داده‏اند؛

    2. گروهى که بازتاب‏هاى اجتماعى و سطوحى ژرف‏تر از جنبه‏هاى فردى را مورد تأکید قرار داده‏اند.

    هریک از این دو گروه حوزه‏هاى مورد علاقه خویش را با بازتاب‏هاى ویژه‏اى از رخداد کربلا پیوند مى‏دهند. این دو دسته را مى‏توان به دو گروه شهادت‏گرایان سنتى و شهادت‏گرایان نوین تقسیم‏بندى کرد:

    الف. شهادت‏گرایان سنتى: کسانى هستند که در قلمداد کردن شهادت به عنوان هدف، یا اصلاً به بازتاب شهادت امام حسین علیه‏السلامتوجه ‏نکرده‏اند ـ مانند سیدبن طاووس ـ و صرفا به ارائه شهادت به عنوان هدف پرداخته‏اند و یا اگر توجه کرده‏اند، بازتاب این قیام را از منظر روایاتى بررسى نموده‏اندکه‏فضیلتى‏بسیاربراى‏گریه‏امام‏حسین علیه‏السلامقرارداده‏اند.

    ب. شهادت‏گرایان نوین: در مقابل شهادت‏گرایان سنتى، به شهادت‏گرایان نوین و معاصر برمى‏خوریم که حوزه اصلى بازتاب‏هاى رخداد کربلا را بیش از آنکه در قلمرو فرد بیابند، در گستره جامعه مى‏بینند. افرادى همچون شهید آیت‏اللّه مطهرى، و علّامه عسکرى و على شریعتى در این طیف قرار مى‏گیرند. شهادت‏گرایان نوین، بازتاب اصلى رخداد کربلا را در شکل‏گیرى طیفى از وضعیت‏هاى متفاوت، از جمله از بین رفتن یزید و قیام‏هاى خون‏خواهانه همچون قیام مختار و امثال آن، و شکل‏گیرى روندهاى اصلاحى در تاریخ تفکیک حق و باطل و ایجاد نمونه آرمانى و ایجاد اصلاح و... مى‏دانند. هریک از شهادت‏گرایان نوین به یک یا چند عامل فوق و عوامل اجتماعى رخداد کربلا تمسک کرده‏اند.

    در ذیل، برخى از مشهورترین دیدگاه‏هاى شهادت‏گرایان بیان مى‏شود:

    1) دیدگاه سیدبن طاووس: سیدبن طاووس در کتاب لهوف معتقد است که امام حسین علیه‏السلام از فرجام امر خود آگاه بود و به این موضوع تعبد داشت؛ یعنى خود را مکلف به آن مى‏دانست.229

    2) دیدگاه شهادت‏خواهى در چارچوب آرمان و حرکتى تاریخى: این دیدگاه را شریعتى ارائه کرده است. وى از منظر جامعه‏شناسى تاریخى مى‏کوشد با ترسیم موقعیت‏هاى اجتماعى آن دوران، هدف امام حسین علیه‏السلام را شهادت، افشاى ظلم، رسواسازى یزید و تزریق خون تازه حیات و جهاد در اندام مرده نسل دوم انقلاب پیامبر معرفى نماید.230

    3) دیدگاه شهرستانى: وى معتقد است: امام حسین علیه‏السلاممى‏دانست که چه بیعت کند و چه نکند، کشته خواهد شد؛ با این تفاوت که اگر بیعت نماید، هم خودش کشته خواهد شد و هم مجد و آثار جد او از بین خواهد رفت. ولى اگر بیعت نکند، تنها خودش کشته مى‏شود، اما آروزهاى او برآورده مى‏گردد و شعائر دین و شرف همیشگى به دست خواهد آمد.231

    4) دیدگاه علّامه عسکرى: علّامه عسکرى معتقد است: امام حسین علیه‏السلام خلافت و حکومت یزید را با این عنوان که وجودش براى اسلام خطرناک است باطل اعلام کرد و فرمود: «وعلى الاسلام السلام إذ بلیت الامة براع مثل یزید»؛ اکنون که رهبرى مسلمانان را یزید به دست گرفته است، باید اسلام را بدرود گفت! در مورد بیعت با یزید نیز فرمود: «واللّه لولم یکن فى الدنیا ملجأً، لما بایعت یزید بن معاویة ابدا»؛ یعنى به خدا سوگند حتى اگر در دنیا به هیچ روى پناهگاهى نیابم نیز، هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد. منظور امام حسین علیه‏السلام از این شعار، اصلاح حال امت و ابطال امر خلافت یزید بود.232

    در واقع، علّامه عسکرى معتقد است: حرکت امام حسین علیه‏السلام براى ابطال خلافت یزید و اصلاح حال امت رسول‏اللّه صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بوده است و سرانجام نیز، جان خویش را بر سر این آرمان مقدس گذارد. وى در این زمینه مى‏نویسد: «این مطلب (اصلاح حال امت و ابطال خلافت یزید) در وصیتى که حضرتش به برادر خود محمد حنفیه نوشته، آشکارتر آمده است: "تنها به خاطر اصلاح امت جدم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله قیام کردم و مى‏خواهم امر به معروف و نهى از منکر کرده و روش جدم و پدرم على‏بن ابیطالب علیه‏السلام را در پیش گیرم."... از آنچه آوردیم و دیگر کارهاى امام و سخنان ایشان در دوره قیام، چنین معلوم مى‏شود که حضرتش مردم را از بطلان خلافت روز و صحت و درستى امر امامت آگاه مى‏ساخت. و هدفش از همه گفته‏ها و کرده‏هایش این بود که دیگران به درستى چنین شعارى یقین کنند؛ که هر کس اطمینان یافت، راه درست را برگزیده و آن کس که با شنیدن نداى حضرتش ایمان نیاورد و آن را نپذیرفت، حجت بر او تمام شده و عذر و بهانه‏اى نخواهد داشت. این بود که در راه نشر هدفش به جان مى‏کوشید. این شعار امام حسین علیه‏السلام و هدف او بود که براى رسیدن به آن راه شهادت را برگزید.233

    خلاصه دیدگاه علّامه عسکرى این است که هدف قیام امام حسین علیه‏السلام همان چیزى است که حضرت در وصیتنامه خویش آن را به وضوح اعلام کرده بود: امر به معروف و نهى از منکر و اصلاح احوال و اوضاع امت رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله. و به عبارت دیگر، اصلاح حال امت و ابطال امر خلافت یزید. و این هدف مقدس و آرمان بلند با توجه به شرایط روز، از میانه میدان جنگ و معبر شهادت قابل وصول بود.

    علّامه عسکرى در مورد دیدگاه حکومت‏گرایى معتقد است که امام هیچ‏گاه در پى تشکیل حکومت نبود و به هیچ کسى چنین نویدى نداد، نه در سخنرانى‏ها و نه در نامه‏هایش: امام آن‏گاه که دعوت خود را آشکار کرد و به شهرها نامه نوشت، از مردم خواست که علیه دستگاه خلافت مسلحانه قیام کرده، اوضاع جارى را تغییر دهند و به چنین مقصودى دست بیعت در دست او گذارند نه اینکه وى را یارى دهند تا به خلافت بنشیند. امام به هیچ‏کس چنین وعده‏اى نداد؛ نه در سخنرانى‏هایش و نه در نامه‏هایش، بلکه بعکس، به هر کجا فرود مى‏آمد و یا کوچ مى‏کرد، داستان یحیاى زکریا را به خود مثال مى‏زد، و حق هم با او بود؛ زیرا امام و یحیاى زکریا هر دو علیه سرکشى و فساد طاغوت زمانشان به اعتراض برخاسته، تا پاى جان ایستادگى کردند... کسى که در مقام به دست آوردن خلافت و فرمان‏روایى باشد، با کسانى که به گردش فراهم آمده و قصد دارد به یارى و پشت‏گرمى آنها زمام حکومت را به دست گیرد، چنان نمى‏کند، بلکه آنها را به پیروزى و به دست گرفتن قدرت و سلطنت دلخوش مى‏دارد و هرگز سخنى نمى‏گوید که اطرافیانش را دلسرد و ناامید نماید.234

    علّامه عسکرى، در مورد خروج امام از مکه به سمت عراق نیز مى‏نویسد: امام در آن حال نمى‏گفت من به عراق مى‏روم تا حکومت را به دست بگیرم، بلکه مى‏گفت: از اینجا بیرون مى‏روم تا بیرون از حرم کشته شوم.235

    با این بیان، روشن مى‏شود که علّامه عسکرى از جمله شهادت‏گرایان نوین بوده و معتقد است که هدف امام امر به معروف و نهى از منکر بود و این هدف جز با شهادت به دست نمى‏آمد. او همچنین معتقد است که قیام و شهادت امام تأثیر شگرفى در فضاى آن زمان بر جاى گذارد و در ادامه با انهدام بنیان‏هاى حکومت یزید، مشروعیت حکومت باطل را به چالش کشید و عامل به وجود آمدن حرکت‏هاى اعتراضى و قیام‏هاى مسلحانه علیه حکومت شد:

    فرزند پیامبر خدا را کشتند و او را مثله کردند و خانواده پیغمبر را به اسیرى گرفتند و در هر شهر و دیارى گرداندند و همه اینها را مسلمانان دیدند و شنیدند... این اخبار براى هر مسلمانى سخت دردآور بود و مصیبتى عظیم به حساب مى‏آمد؛ آنچنان عظیم و هولناک که خروش اعتراض حتى از خانه یزید برخاست و اهل مجلس و مسجد او را نیز دربر گرفت و به هر کجا و به هر کس که خبر این جنایت هولناک رسید، زبان به بدگویى و لعن نفرین او گشود. بر اثر چنین فاجعه‏اى، مسلمانان به دو دسته تقسیم شدند: بخشى زیر پرچم خلافت گرد آمدند... گروهى دیگر نیز مقام خلافت در نظرشان از آن هیمنه و جلال فرو افتاد و درهم شکست، از کارهاى گردانندگان دستگاه خلافت متنفر شده، سر به طغیان برداشته و بر آنان شوریدند؛ مانند مردم مدینه در جنگ حرّه و دیگر کسانى که بر دار و دسته خلافت خروج کردند. انقلاب‏ها و خروج و سرکشى‏ها علیه خلیفه و دار و دسته خلافت پشت سر یکدیگر ادامه یافت. در میان آنها گروهى به حقانیت اهل‏بیت علیهم‏السلام آگاه‏گردیده‏واز ایشان پیروى کردند و به امامت و پیشوایى‏شان گردن نهادند.236

    وانگهى امام حسین علیه‏السلام از ماه‏ها پیش از حرکت، بناى ناسازگارى با حکومت وقت را گذاشته بود. این ناسازگارى‏ها تنها به ابراز نارضایتى محدود نمى‏شد و نشانه‏هایى از اقدام سیاسى علیه حکومت را نیز به همراه داشت. اگر امام حسین علیه‏السلام خواستار تشکیل حکومت بود، باید عزم خود را تا پیش از دست‏یابى به شرایط قدرت مخفى نگه مى‏داشت. کاملاً مشخص است که امام با طرح نارضایتىِ عملىِ خود از حکومت و بر سر زبان انداختن وضعیت قیامش در مکه و مدینه، زمینه لازم براى بسیج امکانات و نیروها را به حکومت وقت داد. انجام یک طرح براندازانه بر ضد یک حکومت، دست‏کم باید در مراحل ابتدایى خود مخفى نگه داشته شود. امام حسین علیه‏السلام اگر واقعا قصد تشکیل حکومت داشت، باید به جاى آن سخنرانى‏هاى پرشور در مکه، به صورت مخفیانه و شبانه به سمت کوفه حرکت مى‏کرد و پس از سازمان‏دهى نیروها و دست‏یابى به سطح معقولى از قدرت نظامى، اندیشه سیاسى خود را برملا مى‏ساخت، نه اینکه علنا به مخالفت با حکومت وقت مى‏پرداخت. امام هنگام خروج از مدینه، بر خلاف عبداللّه‏بن زبیر که از بیراهه گریخت، از راه اصلى به طرف مکه به راه خود ادامه داد و در مکه نیز علنا به طرح و تشریح قیام خود پرداخت و به سران قبایل نامه نوشت. علّامه عسکرى در تبیین و تشریح این موضوع مى‏نویسد:

    امام علیه‏السلام در مدینه از بیعت با خلیفه‏اى سر باز زد که حکومتش به وسیله بیعت مسلمانان با او، صورت مشروعیت به خود گرفته بود و در این راه آن‏قدر در برابر گردانندگان دستگاه خلافت ایستادگى کرد تا اینکه همگان بر کار و هدف حضرتش آگاه شدند. پس، از مدینه به آهنگ مکه بیرون شد و در این حرکت، در راه اصلى قدم گذاشت و مانند ابن‏زبیر از بیراهه نرفت. و چون در مکه وارد شد و در پناه خانه خدا آرام گرفت، توجه همه حاجیان به حضرتش جلب شد و به گرد او فراهم آمدند و پاى سخنان سبط پیامبر مى‏نشستند و او از سیره جدش با آنها سخن مى‏گفت. تا آن‏گاه که دعوت خود را آشکار کرد و به شهرها نامه نوشت، از مردم خواست که علیه دستگاه خلافت مسلحانه قیام کرده، اوضاع جارى را تغییر دهند و به چنین مقصودى دست بیعت در دست او گذارند نه اینکه وى را یارى دهند تا به خلافت بنشیند. امام به هیچ‏کس چنین وعده‏اى نداد.237

    علّامه عسکرى معتقد است: امام حسین علیه‏السلامپیش از خروج از مکه، در جاهاى مختلفى اعلان نموده بود که پایان کارش شهادت است و حتى خیرخواهى برخى مبنى بر ماندن و خارج نشدن از مکه و تشکیل حکومت در مکه یا یمن را نپذیرفت. استدلال امام حسین علیه‏السلام براى نماندن در کوفه، ترس از کشته شدن در حرم الهى و شکسته شدن حرمت حرم بوده است. در روز هشتم ماه ذى‏الحجه سال شصت هجرى بود که بار دیگر امام و فرزند زبیر (عبداللّه‏بن زبیر) بین درگاه کعبه و حجرالاسود به هم برخوردند و عبداللّه به او گفت: «اگر بمانى و در پى دست گرفتن حکومت در مکه باشى، ما با تو همکارى کرده و یارى‏ات مى‏کنیم و از راهنمایى به تو دریغ نداشته، با تو بیعت مى‏کنیم.» (و در روایتى دیگر آمده است که فرزند زبیر به امام حسین علیه‏السلام گفت: تو در خانه بنشین، من مردم را به گردت جمع مى‏کنم)، امام در جواب گفت: «به خدا سوگند، اگر بیرون از حرم کشته شوم، دوست‏تر دارم که به اندازه یک وجب در داخل حرم از پاى درآیم. و خدا مى‏داند اگر در سوراخ حشره‏اى هم فرو روم، آنها مرا بیرون مى‏کشند تا آنچه را بخواهند بر سرم آورند و دست تعدى و تجاوز آنچنان بر من خواهند گشود که یهودیان به روز شنبه... . در تاریخ ابن‏عساکر و ابن‏کثیر هم آمده است که امام فرمود: اگر من در فلان جا و فلان جا کشته شوم، دوست‏تر دارم که خونم در مکه ریخته شود.238

    چنان‏که پیداست، امام حسین علیه‏السلام اگر در مکه مى‏ماند احتمالاً مى‏توانست حکومت تشکیل دهد، اما از آن‏رو که امام علیه‏السلام با هدف تشکیل حکومت قیام نکرده و در ضمن از عاقبت کار خویش نیز آگاه است، پیشنهاد عبداللّه‏بن زبیر مبنى بر ماندن در مکه و تشکیل حکومت را نمى‏پذیرد.

    از سوى دیگر، بحث تشکیل حکومت و امکان ایجاد تغییر با در دست گرفتن حکومت، از مباحث دیگرى است که در این دو دیدگاه مطرح است. عدم موفقیت امام حسین علیه‏السلام در صورت تشکیل حکومت رازى آشکار دارد. در واقع، فضاى آن روز جامعه اسلامى، فزونى بدعت‏ها و تبدیل شدن آنها به عنوان عقاید و باورها، و اعتقاد شدید مردم به مقام و موقعیت خلفا، مانع از آن بود که امامان علیهم‏السلام بتوانند به اضاله بدعت‏ها و تصحیح انحرافات به طور کامل و صددرصد بپردازند.

    2. حکومت‏گرایى

    برخى از شخصیت‏هاى بزرگ شیعه، دیدگاه «تشکیل حکومت» را به عنوان هدف قیام عاشورا قلمداد کرده‏اند. این گروه بر این باورند که حضرت با توجه به آمادگى‏هایى که در مردم ایجاد شده بود درصدد تشکیل حکومت برآمد و به همین دلیل، قیام فرمود. در ذیل، دیدگاه‏هاى شکل‏گرفته در این زمینه را مورد بررسى قرار مى‏دهیم.

    الف. دیدگاه شیخ طوسى

    شیخ طوسى تحت تأثیر نگرشى ویژه، همراه با تحلیلى از دوران امام حسین علیه‏السلام، عزیمت حضرتش به کوفه را حرکتى براى تشکیل حکومت ارزیابى کرده است. از نظر ایشان، اگر در امام گمان به اثربخش بودن حرکتى در جهت تشکیل حکومت پدید آید، همت کردن و اقدام بر انجام آن ضرورى مى‏گردد: «ما مى‏دانیم که هر گاه گمان بر امام چیره شود که با انجام نوعى از فعالیت به حق خود مى‏رسد و امرى را که به او تفویض شده، به دست مى‏آورد، انجام آن بر او واجب است، اگرچه نوعى مشقت در آن نهفته باشد.»239

    وى در تحلیل و ارزیابى تاریخى خود از دوران شکل‏گیرى حادثه کربلا به این نتیجه مى‏رسد که زمینه‏هاى پیش از رخداد کربلا به گونه‏اى بوده که احتمال ثمربخش واقع شدن تحرک سیاسى بر ضد یزید و به نتیجه رسیدن اقدام براى تشکیل حکومت را جدّى مى‏نموده و از همین جا گمان به پیروزى در امام حسین علیه‏السلام پدید آمده است: «عوامل پیروزىِ بر دشمن، آشکار گشته بود... امام به سوی کوفه حرکت نکرد، مگر پس از بسته شدن میثاق‏ها، عهدها و پیمان‏ها با او و بعد از رسیدن نامه‏ها مبنى بر اینکه ما بدون هیچ اکراهى، اطاعت خواهیم کرد.»240

    در این دیدگاه، مهم‏ترین دلیل براى مهیا بودن شرایط، عهدها و پیمان‏نامه‏هایى است که کوفیان به حضرتش نگاشته بودند. اعزام مسلم‏بن عقیل نیز به عنوان دلیلى بر این مدعا اقامه شده است.

    ب. دیدگاه صالحى نجف‏آبادى

    صالحى نجف‏آبادى با نگرشى ویژه، قیام عاشورا را مورد مطالعه قرار داده و به این نتیجه رسیده است که هدف امام از قیام، تشکیل حکومت بوده است. وى براى اینکه بتواند آزادانه مطالعه خویش را سامان بخشد، از آغاز کوشیده تا به حوزه بررسى مبناى کلامى علم امام پاى نگذارد. او معتقد است: قیام آن حضرت باید بر اساس قوانین عادى بررسى شود؛ از این‏رو، کتاب حاضر شهید جاوید نهضت حسین‏بن على علیه‏السلام را از نظر مجارى عادى و با صرف‏نظر از علم غیب امام بررسى کرده تا... عمل سبط پیغمبر بتواند سرمشق مردم دیگر واقع گردد.241

    وى قیام امام حسین علیه‏السلام و حرکت ایشان را متشکل از چندین مرحله توصیف مى‏کند:

    مرحله نخست: وى نخستین مرحله قیام امام حسین علیه‏السلامرا مقاومت امام در مقابل تهاجم حکومت و زیاده‏خواهى آنان مى‏داند. به اعتقاد ایشان، امام در این مرحله به ارزیابى شرایط پیرامون خود دست زد و کوشید تا مانند هر سیاستمدار دیگرى، وضعیت اطراف خود را تحلیل کند. به تعبیر دیگر، اصلى‏ترین دل‏مشغولى امام در این مرحله، سنجیدن شرایط براى تشکیل حکومت بود. این مرحله از هنگام خروج امام حسین علیه‏السلام از مدینه آغاز مى‏شود و تا زمان اقامت حضرتش در مکه طول مى‏کشد.242

    مرحله دوم: ایستادگى و دفاع امام در برابر تهاجم حکومت وقت از یک طرف و اقدام ایشان براى دست‏یابى به حکومت و آماده‏سازى شرایط براى آن از سوى دیگر، مربوط به این مرحله مى‏شود. این مرحله با خروج امام از مکه آغاز مى‏شود و تا روبه‏رو شدن با لشکریان جناب حرّ تداوم مى‏یابد.243

    مرحله سوم: این مرحله نیز از هنگام مواجه شدن با جناب حرّ شروع مى‏شود و تا شروع جنگ ادامه مى‏یابد. امام حسین علیه‏السلام در این مرحله کوشش کرد تا از بروز جنگ جلوگیرى کند و به صلح شرافتمندانه دست یابد. امام در این کوشش خود تا سر حدّ متقاعد کردن عمّال حکومت براى صلح پیش رفت.244

    مرحله چهارم یا نهایى: این مرحله پس از هجوم نیروهاى دشمن شکل گرفت. آنچه امام حسین علیه‏السلامدر این مرحله انجام داد دفاعى سربلند و افتخارآمیز در قبال تهاجمى خون‏بار و وحشیانه بود؛ دفاعى که با شهادت حضرت علیه‏السلامبه پایان رسید.245

    صالحى نجف‏آبادى براى اثبات ادعاى چهار مرحله‏اى بودن قیام، دلایل متعدد و مبسوطى را ارائه کرده است.246

    چکیده سخن اینکه بر اساس این دیدگاه، امام حسین علیه‏السلام از ابتدا تا انتها یک هدف را دنبال نمى‏کرده است، بلکه به تناسب موقعیت‏هایى که در آنها قرار مى‏گرفت، به تعیین راهبرد و تعریف هدف دست مى‏زد. به این ترتیب، هدف امام حسین علیه‏السلام در مرحله اول تشکیل حکومت و در مراحل بعدى مواردى همچون بازگشت به مدینه و شهادت معرفى مى‏گردد.

    این ادعا که امام حسین علیه‏السلام به عزم تشکیل حکومت بار سفر به کوفه را بسته و هدف ایشان انجام این کار بوده، با نشانه‏هایى تقویت شده است. مهم‏ترین نشانه و دلیلى که طرف‏داران دیدگاه حکومت‏گرایى بدان استدلال مى‏کنند، نامه‏هاى مردم کوفه به امام و پاسخ مثبت امام علیه‏السلامبه آنهاست. صالحى نجف‏آبادى مى‏نویسد: بزرگان کوفه به امام حسین علیه‏السلام نوشتند: «ما خلافت یزید را به رسمیت نمى‏شناسیم و امام و زمامدار نداریم و مى‏خواهیم از شما حمایت کنیم تا امام و زمامدار ما شوید.» امام در پاسخ، ضمن نامه‏اى خطاب به بزرگان کوفه نوشت: «نامه‏هاى شما به من رسید. سخن اکثریت شما این است که ما رهبر سیاسى نداریم، پس تو به کوفه بیا؛ امید است خدا ما را به وسیله شما بر حق و راستى مجتمع سازد. من مسلم‏بن عقیل را براى تحقیق فرستادم. اگر مسلم به من بنویسد که بزرگان و خردمندان شما به اتفاق زمام‏دارى مرا مى‏خواهند، در این صورت به زودى به کوفه خواهم آمد.» مى‏بینیم که بزرگان کوفه از امام حسین علیه‏السلام خواسته‏اند قدرت را به دست بگیرد و اینکه امام مى‏فرماید: «اگر بزرگان و خردمندان کوفه اتفاق دارند که من زعامت و رهبرى سیاسى آنان را به عهده بگیرم، به زودى به کوفه خواهم آمد»، این سخن امام معنایى جز تشکیل حکومت و به دست گرفتن قدرت سیاسى مردم ندارد.247

    از دیگر سوى، وى بر این باور است که شرایط زمانه براى تشکیل حکومت مهیا بوده و در صورت توفیق، حضرتشان مى‏توانستند مجدد دین باشند. اگر امام حسین علیه‏السلام تشکیل حکومت مى‏دادند از این طریق مى‏توانستند اسلام راستین را زنده کرده و سنت اصیل نبوى را در جامعه اسلامى احیا کنند.248 این گروه معتقدند: اولاً، هدف قیام تشکیل حکومت بود؛ ثانیا، اگر امام به حکومت مى‏رسید کارها و اصلاحات فراوانى مى‏توانست انجام دهد؛ ثالثا، شهادت حضرت امام حسین علیه‏السلام گرچه آثار مثبت اندکى مانند محبوبیت امام در بین مردم، درس‏هاى عملى حضرت در طى قیام، و شفا یافتن بیماران از تربت پاک حضرتش را در پى داشت، اما شهادت حضرتش ضربات شکننده و مهلکى به اسلام زد.249 صالحى نجف‏آبادى معتقد است: علاوه بر اینکه هدف قیام عاشورا تشکیل حکومت بود، شرایط تشکیل حکومت نیز براى امام حسین علیه‏السلاممهیا بود و حضرت بعد از تشکیل حکومت مى‏توانست به بهترین وجه به مقابله با انحرافات و بدعت‏ها پرداخته، جامعه اسلامى و مدینه فاضله را احیا کند.250

    بیشینه این بیانات مرحوم صالحى در برابر دیدگاه علّامه عسکرى است؛ چه اینکه ایشان معتقدند: اولاً، هدف قیام عاشورا تشکیل حکومت نبود؛ ثانیا، شرایط تشکیل حکومت مهیا نبود؛ ثالثا بر فرض تشکیل حکومت، امام حسین علیه‏السلام با وجود شرایط و فضاى غالب آن زمان، قادر به اصلاح جامعه از طریق حکومت نبود و حتى شرایط برچیدن برخى از خرافات و بدعت‏ها نیز براى حضرتش مهیا نمى‏شد.251

    مرحوم صالحى نجف‏آبادى در چند نقطه از آثار خویش، علّامه عسکرى را به خاطر این دیدگاه مورد انتقاد قرار داده است. ایشان در کتاب نگاهى به حماسه حسینى با «برداشت ابتدایى» نامیدن این دیدگاه، نوشته است:

    علّامه سیدمرتضى عسکرى در موضوع قیام امام حسین علیه‏السلام یک برداشت و استنباطى کرده‏اند که مى‏تواند مثالى براى موضوع این بحث برداشت‏هاى ابتدایى باشد و آن برداشت این است که مى‏فرمایند: اگر امام حسین علیه‏السلام حکومت را به دست مى‏گرفت، نمى‏توانست احکام اسلام را که خلفاى سابق با اجتهاد خود تغییر داده بودند به صورت اصلى و صحیح خود برگرداند، چنان‏که پدرش على علیه‏السلام نتوانست چنین کند. علّامه عسکرى اضافه مى‏کند: اگر امام حسین علیه‏السلام عنان خلافت را به دست مى‏گرفت و فرمانرواى کشور اسلام مى‏شد نمى‏توانست بدعت‏هایى را که معاویه در دین اسلام وارد کرده بود از بین ببرد و حتى نمى‏توانست لعن پدرش على علیه‏السلام را که معاویه بر مردم تحمیل کرده بود و در سراسر کشور اسلامى روى منبرها حضرت على علیه‏السلام را لعن مى‏کردند از میان بردارد.252... آیا این برداشت قابل قبول است؟ و آیا این برداشت با طبیعت قضایاى سیاسى آن زمان و با لیاقت‏ها و توانایى‏هاى امام حسین علیه‏السلام هماهنگ است؟ آیا مى‏توان قبول کرد که حکومت امام حسین علیه‏السلام بر فرض تشکیل، از حکومت عمربن‏عبدالعزیز که لعن حضرت على علیه‏السلام را برانداخت، ضعیف‏تر و ناتوان‏تر بود؟253

    ایشان در کتاب دیگر خویش، در بحث مبانى فقهى قیام امام حسین علیه‏السلام با تکرار اشکالات فوق، در انتها اضافه مى‏کند: خلاصه این قول استاد عسکرى، به هیچ دلیلى مستند نیست، بلکه دلیل‏هاى روشن برخلاف آن وجود دارد.254

    خلاصه پندار مرحوم صالحى این است که اولاً، اگر امام حکومت اسلامى تشکیل مى‏داد، جهان اسلام سراسر با برنامه اسلام، منظم مى‏شد و عدل و دانش و... در همه جا حکمفرما بود.255 و در طرف مقابل، شهادت و فقدان امام را خسارت جبران‏ناپذیر، ذلت، ضربت خوردن اسلام، شکست سهمگین و لکه ننگ دانسته و اسلام را محوِ آثار ظلم و جاه‏طلبى و نابخردى یزید و عمّال خودخواه و ستم‏پیشه مى‏داند!256

    مرحوم صالحى در بخش پایانى نقد خود بر علّامه عسکرى در کتاب نگاهى به حماسه حسینى، از محققان مى‏خواهد که به این پرسش‏ها پاسخ دهند:

    آیا این برداشت قابل قبول است؟ و آیا این برداشت با طبیعت قضایاى سیاسى آن زمان و با لیاقت‏ها و توانایى‏هاى امام حسین علیه‏السلامهماهنگ است؟ آیا مى‏توان قبول کرد که حکومت امام حسین علیه‏السلام بر فرض تشکیل، از حکومت عمربن عبدالعزیز که لعن حضرت على علیه‏السلام را برانداخت، ضعیف‏تر و ناتوان‏تر بود؟257

    بررسى دو دیدگاه

    براى بررسى این دو دیدگاه، باید خلاصه‏اى از ادلّه هر دو طرف ذکر شود و با توجه به موضوع مقاله، ادلّه مخالف علّامه عسکرى مورد مداقه و نقد قرار گیرد. از این‏رو، ادلّه عنوان‏شده هریک از طرفین ذکر مى‏شود.

    دیدگاه نخست

    ادلّه قایلان دیدگاه نخست، به قرار ذیل است:

    1. علم امام به فرجام خویش و علم ایشان به اینکه بدون این قیام، امت پیامبر اصلاح نمى‏شوند؛

    2. وصیت حضرتشان به محمدبن حنفیه و بیان هدف خویش که اصلاح امت جدشان در گرو قیام است؛

    3. عدم نوید پیروزى ظاهرى و تشکیل حکومت به یارانشان در هیچ منزلگاه، خطابه و نامه‏اى؛

    4. بیان داستان حضرت زکریا و تمثیل حضرت به وجود نازنین خودشان؛

    5. خروج از حرم براى عدم حرمت‏شکنى حرم و ریختن خونشان در محدوده حرم امن الهى؛

    6. پراکندن یارانشان با بیان فرجام قیام؛

    7. رسیدن به هدف مقدسشان پس از شهادت و برچیده شدن حکومت فسق و جور یزید؛

    8. علنى کردن مخالفت‏ها از بدو امر؛

    9. تذکرات بزرگان و دلسوزان حضرت به ایشان و یادآورى خطرات جانى براى ایشان.

    دیدگاه دوم

    در مقابل ادلّه شهادت‏گرایان، حکومت‏گرایان ادلّه ذیل را براى اثبات دیدگاهشان اقامه مى‏کنند:

    1. عمل امام باید بر اساس قوانین جارى و عادى باشد تا مورد الگوبردارى قرار گیرد؛

    2. شرایط زمانه‏براى‏این‏قیام‏وتشکیل حکومت مهیا بود؛

    3. نامه‏هاى مردم کوفه و پیمانشان، هم شرایط را مهیا جلوه مى‏داد و هم پاسخ امام به ایشان که خواهان زعامت شده بودند، نشان از عزم‏امام‏براى‏تشکیل‏حکومت‏بوده‏است؛

    4. فرستادن مسلم‏بن عقیل براى تحقیق و بیعت.

    پاسخ دلایل حکومت‏گرایان

    دلیل اول

    در پاسخ این مطلب، باید اذعان کرد که اعمال و رفتار امام مى‏تواند با هر رویکردى مورد الگوبردارى باشد، هرچند مبتنى بر علم امام و یا عصمت او باشد.

    علّامه عسکرى و همفکرانشان بر این باورند که از قضا قیام حضرتشان الگوى جهانى و همیشگى براى قیام‏ها بر ضد ظلم و جور شده است و نمونه بارز آن، قیام‏هاى پس از حضرتشان است که سرانجام توانست بساط ظلم و جور یزید را برچیند. الگو و نمونه بودن قیام امام حسین در طول تاریخ روشن‏تر از آن است که براى آن اقامه دلیل شود.

    دلیل دوم

    حقیقت این است که پس از رحلت پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله، خلفا در یکایک احکام اسلام به خاطر منافع شخصى و یا به نام مصلحت عمومى اظهارنظر و اجتهاد کردند و اجتهادهاى ایشان در کتاب‏هاى مختلف آمده است.258 سرانجام از همین رهگذر، مسلمانان به شیوه‏اى خاص به تقدیس از مقام خلافت به ویژه دو خلیفه نخستین کشیده شدند، تا جایى که هواداران ایشان بنا را بر این گذاشتند که پس از عمر، عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر و سیره شیخین از شرایط بیعت به حساب آید و مهم‏تر از همه اینکه مسلمانان پذیرفتند که روش شیخین (ابوبکر و عمر) در کنار کتاب خدا و سنت پیامبرش، از مدارک تشریع امت اسلامى به حساب آید! این وضع همچنان ادامه داشت و حتى پس از اینکه به سبب قیام همگانى مردم، حکومت پس از عثمان به حضرت على علیه‏السلامرسید، آن حضرت نتوانست احکامى را که خلفاى پیشین در آنها اجتهاد کرده بودند به جامعه اسلام بازگرداند.

    علّامه عسکرى به طرح مثال‏هاى متعددى مى‏پردازد که در آنها جامعه، زمانه، شأن و موقعیت خلفا مانع از اضاله بدعت‏ها و تصحیح‏انحرافات‏بود.ایشان‏دریک‏موردمى‏نویسد:

    فى‏المثل آن هنگام که حضرت على علیه‏السلاممى‏خواست تا سپاهیان خود را از اقامه نماز نافله در ماه مبارک رمضان که عمر مقرّر داشته بود تا آن را به صورت جماعت بخوانند، بازدارد، سپاهیانش یک‏صدا بانگ برداشتند: وا سنة عمراه! و بدین‏سان، از پذیرش سنت پیغمبر خدا به جاى سنت عمر به شدت خوددارى کردند! و این بدان معنا بود که مسلمانان در آن هنگام که دست بیعت در دست على علیه‏السلام مى‏نهادند، باور نداشتند که آن حضرت را رفتارى برخلاف روش شیخین خواهد بود.259

    علّامه عسکرى در جایى دیگر فریاد امیرالمؤمنین را متذکر مى‏شود که حضرت از بدعت‏هاى خلفاى پیشین سخن به میان مى‏آورد و به گاه اضاله آنها، با مخالفت مردم و سپاهیانش مواجه مى‏شود:

    فرمان‏روایان پیش از من کارهایى را انجام دادند و به عمد با رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله از در مخالفت درآمدند و پیمان او را نقض کرده، سنت و روش آن حضرت را تغییر دادند؛ به طورى که اگر من مردم را به ترک آنها بخوانم تا آن را آن‏گونه که در زمان رسول خدا بوده بازگردانم، سپاهیانم از گردم پراکنده شوند و تنها با گروه اندکى از یارانم ـ که به میزان برترى و علوّ مقامم آگاهندوپیروى‏ازامامتم را بر اساس کتاب خدا وسنت‏پیامبرش‏واجب‏مى‏دانندـباقى‏خواهم‏ماند.260

    امیرالمؤمنین علیه‏السلام با بیان حیرت از این وضعیت مى‏فرماید: مرا به حیرت نینداخت، مگر زمانى که دیدم مردم از هر سو چون یال کفتارى، مرا در میان گرفته و از هر سو به من هجوم آورده‏اند؛ تا جایى که حسن و حسین به زیر دست و پا افتادند و دو سوى جامه‏ام از هم بدرید. آنان چنان گرد مرا گرفته بودند که گویى کاه گوسفندان در آغل! اما چون بیعتشان را پذیرفتم و به کار خلافت پرداختم، گروهى بیعتم را شکستند، و جماعتى شانه از زیر بار بیعتم بیرون کشیده، از دین روى برتافتند و گروهى هم راه ستم و خیره‏سرى را در پیش گرفتند.

    وقتى وضعیت امیرالمؤمنین، که مردم با جان و دل و رغبت تمام به سوى وى شتافتند و شرط او را مبنى بر عمل به سنت رسول خدا و نه سنت خلفا قبول کردند، اینچنین است، چگونه مى‏توان انتظار داشت که فرزند خلف او که جایگاهش بسان پدر نیست بتواند با تشکیل حکومت به اهداف عالیه‏اى همچون اصلاح حال امت و تصحیح سنت رسول‏اللّه بپردازد؟

    علّامه عسکرى در مورد فضاى جامعه آن روز عرب و مسلمانان عصر امام حسین علیه‏السلاممعتقد است: جامعه به سویى سوق پیدا کرده و چونان گرفتار بدعت و انحراف است که صرف زوال حکومت ستمگر و تبدیل آن به فرمانروایى عادل نمى‏تواند مشکل را حل کند. وى از مشکل اصلى جامعه آن روز چنین یاد مى‏کند: از بین رفتن احکام اسلامى و اطاعت و فرمان‏بردارى بى‏چون چراى مسلمانان از اوامر صادره از ناحیه خلیفه و تصورى که آنها از مقام خلیفه و خلافت داشتند. تنها چاره کار را نیز در تغییر عقیده و برداشت مسلمانان در امر خلیفه و خلافت خلاصه مى‏داند، تا پرتو آن بتوان احکام پایمال‏شده اسلام را بار دیگر به مجتمع اسلامى باز آورد.261

    از سوى دیگر، با دیدگاهى که جامعه آن روز نسبت به خلافت داشت و مقام و موقعیتى که براى خلفاى پیشین در نزد آنها وجود داشت، اگر هم امام حسین علیه‏السلام اقدام به تشکیل حکومت مى‏کرد، چونان پدرش امیرالمؤمنین علیه‏السلامو برادرش امام حسن علیه‏السلامنمى‏توانست کارى از پیش ببرد، و دیرى نمى‏پایید که فریاد مظلومیت حضرت در مقابل کارشکنان و مخالفان اصلاحات بنیادین بلند مى‏شد، چونان که فریاد امام على علیه‏السلام بلند بود.

    علّامه عسکرى معتقد است: گرچه عده زیادى در آن زمان خواستار خلافت و حکومت امام حسین علیه‏السلامبودند، اما امام حسین علیه‏السلام در صورت قبول این امر، ناگزیر بود تمام اجتهادات و بدعت‏هاى پیشین را نیز بپذیرد و یا دست‏کم در برابر آنها سکوت کند؛ چه اینکه مردم اجازه تغییر و تبدیل آنها را به حضرتش نمى‏دادند، چونان که این امر براى امیرالمؤمنین نیز مهیا نگردید:

    از این‏رو، مسلمانان در آن عصر خواهان بیعت با امام حسین علیه‏السلام بودند تا بر اثر آن، امام بعد از معاویه رسما و شرعا خلیفه شده، مقام خلافت را به همه ویژگى‏هایش به دست آورد. و اگر چنین مى‏شد، حضرت دیگر نمى‏توانست احکام اسلامى را که بر اثر اجتهادهاى خلفاى پیشین دگرگون شده بود به پایگاه اصلى‏اش بازگرداند؛ همچنان که پدرش امیرالمؤمنین علیه‏السلام نیز نتوانست در مورد اجتهادهاى خلفاى پیش از خودش کارى از پیش ببرد. اگر با امام حسین علیه‏السلام بیعت به عمل مى‏آمد، آن حضرت ناگزیر مى‏شد که علاوه بر پذیرش تمام اجتهادهاى خلفاى پیشین، اجتهادها و من‏درآوردى‏هاى معاویه، از آن جمله لعن و دشنام برپدرش‏امیرالمؤمنین علیه‏السلامرابرمنابرتأییدنماید!262

    از سوى دیگر، تاریخ به خوبى روایت مى‏کند که همگان از جمله بسیارى از دوستداران و علاقه‏مندان به امام حسین علیه‏السلام، زمان را براى پاسخ دادن به دعوت کوفیان مناسب نمى‏دیدند، بنابراین، به نظر مى‏آید که ارزیابى نخبگان جامعه از شرایط روزگار مبتنى بر این بوده است که شرایط موجود براى تشکیل حکومت مناسب نیست؛ با این توصیف، عقل جمعى نخبگان و ارزیابى عموم سیاست‏شناسان نشانگر آماده نبودن شرایط براى تشکیل حکومت است. سخن اینجاست: چرا امام حسین علیه‏السلامتشکیل حکومت در این شرایط را در دستور کار خود قرار مى‏دهد؟ این استدلال با توجه به این نکته جدى‏تر مى‏شود که پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و امامان علیهم‏السلام هنگامى که سخن از تصمیم‏گیرى سیاسى به میان مى‏آمده، عموما به مشورت و اتخاذ تصمیم جمعى پایبند بوده‏اند، با این حال، در این مورد امام برخلاف پیشنهاد و صلاحدید قاطبه نخبگان آن زمان، از جمله نزدیک‏ترین علاقه‏مندانش مانند ابن‏عباس و محمد حنفیه و عبداللّه‏بن جعفر عمل کرده است. در این شرایط، عمل نکردن امام به آنچه سیاسیون و نخبگان بر آن پاى مى‏فشارند، نشانگر رویکرد شهادت‏گرایانه و نه حکومت‏خواهانه مى‏باشد.

    از دیگر مواردى که بزرگان و سیاست‏مداران، حضرت را از خروج از مکه نهى کردند، نهى عبداللّه‏بن عباس است. وقتى عبداللّه‏بن عباس از قصد امام مبنى بر خروج از مکه و حرکت به سوى کوفه، آگاه گشت، حضرت را از این کار نهى کرد. گفت‏وگویى که بین عبداللّه‏بن عباس و امام حسین علیه‏السلامواقع شده، آگاهى حضرت از فرجام کار (یعنى شهادت) را آشکار مى‏کند. علّامه عسکرى داستان ملاقات امام حسین علیه‏السلامبا عبداللّه‏بن عباس را چنین گزارش مى‏کند: چون امام حسین علیه‏السلام آماده حرکت به سوى عراق شد، ابن‏عباس خدمت حضرت آمد و به او گفت: «در همین شهر بمان؛ زیرا تو آقا و سرور مردم حجاز هستى. اگر مردم عراق خواهان تو هستند، به آنها بنویس تا فرماندار دشمن را از شهر خود بیرون کنند، آن‏گاه تو به سوى ایشان عزیمت کن. اگر هم به هر تقدیر قصد بیرون شدن از مکه دارى به دیار یمن برو... که پدرت در آنجا شیعیان بسیارى دارد و خودت هم از دسترس اینان به دورى و با فراغ خاطر مى‏توانى براى مردم نامه بنویسى و پیغام‏گزارانت را به هر سو اعزام و مردم را به خود بخوانى؛ در آن صورت، امید دارم به خواسته‏ات برسى.» امام در جواب گفت: «پسر عمو، به خدا قسم مى‏دانم خیرخواه منى، اما من عزم خود را جزم کرده و آماده حرکت شده‏ام... اگر در فلان جا و فلان جا کشته شوم، بیشتر دوست دارم از اینکه در مکه کشته شوم و حرمت حرم خدا به خاطر من از میان برود.» ابن‏عباس به شدت گریست و گفت: «با این سخن، او به مرگش یقین کرده و دل از حیات او بریدم.»263

    از سخنان عبداللّه‏بن عباس پیداست که براى مردم آن روزگار، بى‏وفایى مردم کوفه امرى مسلّم بوده و مى‏دانستند که آنها به عهد خویش پایدار نمى‏مانند، چنان‏که به عهد حضرت على علیه‏السلام و امام حسن علیه‏السلاموفادار نماندند. دیگر اینکه اگر واقعا قصد امام حسین علیه‏السلام تشکیل حکومت بود، چرا به پیشنهاد عبداللّه مبنى بر رفتن به سوى یمن و سکنى گزیدن در آنجا عمل نکرد؟ عبداللّه به همان میزان که از بى‏وفایى کوفیان مى‏ترسد، به پذیرایى و وفاى اهل یمن اعتقاد دارد و پیشنهاد مى‏کند که اگر به یمن بروى، در آنجا مى‏توانى به خواسته‏ات برسى. اما از جایى که هدف حضرت تشکیل حکومت نیست، و با این هدف به سوى کوفه حرکت نکرده، این پیشنهاد عبداللّه را نیز نمى‏پذیرد.

    محمد حنفیه از جمله کسانى است که امام حسین علیه‏السلامرا از حرکت به سوى کوفه بازمى‏دارد و ایشان را از بى‏وفایى و خیانت کوفیان انذار مى‏دهد. علّامه عسکرى جریان گفت‏وگوى امام با محمد حنفیه را چنین نقل مى‏کند:

    در همان شب که امام در صبحگاهش مى‏خواست از مکه بیرون رود، محمد حنفیه خود را به او رسانید و گفت: «اى برادر! تو از نیرنگ و خیانت کوفیان نسبت به پدر و برادرت کاملاً آگاهى و من از آن مى‏ترسم که حال تو چون سرانجام گذشتگانمان باشد. اگر صلاح مى‏دانى همین جا بمان که تو در مکه از هر کس دیگر گرامى‏ترى و از هر پیشامد ناگوار نیز محفوظ خواهى بود.» امام در پاسخ فرمود: «برادر عزیز مى‏ترسم که یزیدبن معاویه مرا در حرم خدا ترور کند و من باعث شده باشم که احترام خانه خدا از میان برود.»264

    این گفت‏وگوها، به وضوح نشانگر عدم اعتماد خبرگان و نخبگان آن زمان نسبت به بیعت و دعوت کوفیان است. دیگر اینکه در هیچ‏یک از این موارد، امام حسین علیه‏السلامنامه‏ها و دعوت کوفیان را مبناى خروج خود از مکه قرار نمى‏دهد، بلکه به احتمال کشته شدن در حرم و شکسته شدن حرمت حرم استدلال مى‏کند. این بدان معناست که اولاً، حضرت پیشینه بى‏وفایى کوفیان را مد نظر دارد؛ ثانیا، با قصد تشکیل حکومت با پشتوانه کوفیان به طرف مکه حرکت نکرده است؛ ثالثا، از شهادت خود در این سفر اطلاع دارد و پیشاپیش دیگران را از آن آگاه مى‏کند.

    علّامه عسکرى در این زمینه مى‏نویسد: امام در آن حال هنگام خروج از مکه و حرکت به سوى عراق نمى‏گفت (به پشتوانه نامه‏هاى مردم کوفه) به عراق مى‏روم تا حکومت را به دست بگیرم، بلکه مى‏فرمود: از اینجا بیرون مى‏روم تا بیرون از حرم امن خدا کشته شده باشم، حتى اگر به اندازه یک وجب هم که شده باشد!265

    نکته دیگر اینکه اگر امام حسین علیه‏السلام واقعا قصد تشکیل حکومت داشت، چرا در همان مکه که به قول قایلان حکومت، شرایط فراهم بود، اقدام به تشکیل حکومت نکرد؟ مگر نه این است که غالب بزرگان مکه حضرت را از رفتن به کوفه باز داشته و به ماندن در مکه دعوت مى‏کردند؟ مگر تمامى آنها به جایگاه والا و شخصیت محبوب امام در میان اهل مکه استدلال نمى‏کردند؟ مگر عبداللّه‏بن زبیر پیشنهاد تشکیل حکومت در مکه را به امام نداد؟ پس چرا حضرت با پشت پا زدن به شرایط موجود و وضعیت مطلوب، به سوى کوفه حرکت کرد؛ کوفه‏اى که همگان از رفتن بدان نهى مى‏کردند؟

    پاسخ به این سؤال خیلى ساده است. اولاً، هدف حضرت تشکیل حکومت نبود و ایشان با علم الهى و همچنین با سنجیدن شرایط زمان، مى‏دانست که عاقبت کارش شهادت است.266 ثانیا، امام مى‏داند که با تشکیل حکومت به مطلوب خود نمى‏رسد؛ یعنى احیاى دوباره اسلام و سنت پیامبر ـ چنان‏که حضرت در وصیت خویش به محمد حنفیه آن را هدف خود شمرده است267 ـ با تشکیل حکومتى کوچک در مکه یا کوفه میسر نمى‏شد.268

    دلیل سوم و چهارم

    در مقابل، کسانى که تشکیل حکومت را به عنوان هدفِ قیام قبول ندارند، جریان نامه اهل کوفه و جواب مثبت امام حسین علیه‏السلام به آنها و فرستادن مسلم را، با توجه به ادلّه پیشینشان، به گونه‏اى دیگر تحلیل مى‏کنند. ایشان معتقدند: امام علیه‏السلام از عاقبت کار خویش آگاه بود و جواب مثبت حضرتش به اهل کوفه براى اتمام حجت بود. علّامه عسکرى در این‏باره مى‏نویسد:

    امام به موجب شناختى که از اوضاع و احوال داشت، و صرف‏نظر از آگاهى‏اش از سرنوشت خود... به روشنى مى‏دانست که باید فقط یکى از دو راه را برگزیند: یا بیعت با یزید و یا کشته شدن. و مرتبا به این مطلب در گفتارهایش اشاره مى‏کرد... بنابراین، امام به خوبى مى‏دانست تا هنگامى که از بیعت با یزید خوددارى کند، چاره‏اى جز کشته شدن نخواهد داشت... اما مردم کوفه پشت سر هم به امام علیه‏السلام نامه نوشتند و در آنها متذکر شدند که: «ما امام و پیشوایى نداریم. به نزد ما بیا که خداوند به برکت وجود شما، ما را به راه راست و حق بدارد.»... همچنین نوشتند: «به نزد ما شتاب کن که مردم بى‏صبرانه منتظر آمدنت هستند و بجز تو خواهان کسى دیگر نمى‏باشند! پس در آمدنت هر چه مى‏توانى شتاب کن.»... پس از اینکه این‏گونه نامه‏ها از جانب کوفیان به امام رسید، و آن‏قدر تعداد نامه‏ها فزونى یافت که خورجینى را پر کرد، اگر امام به درخواست و خواهش کوفیان وقعى نمى‏گذاشت، و با یزید بیعت مى‏کرد و یا با یزید هم بیعت نمى‏کرد، اما روى به جاى دیگرى مى‏نهاد، و در آنجا به شهادت مى‏رسید، در آن صورت، در حقِ مردم کوفه ستم کرده بود و مردم براى همیشه و نسلى پس از نسلى دیگر، حق را به جانب کوفیان مى‏دادند و امام را متهم مى‏کردند و به روز قیامت هم آنان بر خداى متعال حجت داشتند... بنابراین، رفتارى را که امام با کوفیان در پیش گرفت از باب اتمام حجت بر آنها بود و نه چیز دیگر. اگر چنین نبود و حرکت امام به سوى عراق بر اثر فریبى بود که از نامه‏هاى شوق برانگیزان کوفیان خورده، باید به هنگام اطلاع از شهادت مسلم و هانى، و پیش از آنکه با سپاه‏حرّ روبه‏روشود،بازمى‏گشت. آرى! آنچه امام انجام داد، اتمام حجتى بود با اهل عراق و دیگران.269

    علّامه عسکرى همچنین مى‏نویسد: بر امام واجب بود که با مردم عراق حجت را تمام کند؛ حجتى که تا آن روز به انجام نرسیده بود و این وظیفه با خطبه‏هاى مکرر او و اصحابش، از زمان روبه‏رو شدن با حرّ تا روز عاشورا به انجام رسید... امام حجت خود را بر کوفیان و دیگر هم‏عصرانش... تمام کرد.270

    در تحلیل دیدگاه علّامه عسکرى انبوهىِ درخواست‏ها از امام را باید یک عامل مهم به حساب آورد. اگر امام حسین علیه‏السلام دعوت مردم کوفه را نمى‏پذیرفت، نوعى سرخوردگى اجتماعى و سیاسى میان دعوت‏کنندگان و عموم مردم شکل مى‏گرفت؛ چراکه سال‏ها بود که اهل‏بیت علیهم‏السلامبه دعوت مردم براى تشکیل حکومت پاسخ نمى‏دادند. امام حسین علیه‏السلام با پذیرش دعوت آنها، علاوه بر آنکه میزان تعهد خود در شکل دادن به حکومتى جدید را نشان داد، به اتمام حجت با مردم نیز پرداخت. امام نشان داد که اگر اهل‏بیت علیهم‏السلام و فرزندان على علیه‏السلام از پذیرش دعوت مردم سر باز مى‏زنند، این نه به دلیل کم‏کارى آنان، بلکه محصول ناتوانى و سست‏ارادگى و دورویى مردم بوده است.

    اگر دیدگاه علّامه عسکرى را به صورت دقیق‏ترى بررسى کنیم به انتظار دوگانه‏اى که در جریان این رخداد شکل گرفته است پى مى‏بریم. از یک‏سو، اگر امامان دعوت مردم را نمى‏پذیرفتند حس و برداشتى کاذب در میان کوفیان شکل مى‏گرفت که به واقع، معناى اتمام حجت با امامان را دربر داشته است، از سوى دیگر، امام حسین علیه‏السلام با قبول شهادت به اتمام حجت با مردمان پرداخت. اگر امام علیه‏السلام با بى‏اعتنایى به دعوت مردم کوفه، اقدام به حرکت و قیام نمى‏کرد، علاوه بر سرخوردگى‏هاى اجتماعى، این خاطره را در ذهن مردم زنده مى‏کرد که امامان هر بار دعوتِ ایشان را به نوعى رد کرده‏اند و قضاوت نادرستى از کارکرد امامان در ذهن مردم شکل مى‏بست و زمینه‏هاى اجتماعى دست زدن به اعمال سیاسى از جانب امامان را کم‏رنگ و ناچیز مى‏ساخت. امام حسین علیه‏السلام با پذیرش دعوت، علاوه بر شکل دادن به ذهنیت کوفیان، زمینه‏هاى اقدام سیاسى براى دیگر اعضاى اهل‏بیت علیهم‏السلام در آینده را فراهم آورد. به این صورت، امام حسین علیه‏السلام با اتمام حجت خود کوشید ریشه‏هاى بدبینى تاریخى را بخشکاند که بخشى از آن هنگام صلح امام حسن علیه‏السلامشکل گرفته بود و شاید در صورت اقدام نکردن امام حسین علیه‏السلامزمینه‏هاى مناسب براى دیگر امامان فراهم نمى‏شد.

    از جمله دلایلى که موجب تقویت تحلیل علّامه عسکرى است، علم امام به فرجام قیام و عاقبت خودش مى‏باشد. امام علیه‏السلام با علم الهى خویش و همچنین از طریق اخبار و روایاتى که به ایشان رسیده بود،271 مى‏دانست در همین سفر و پیش از رسیدن به کوفه به شهادت مى‏رسد. با این وصف، جواب مثبت امام به اهل کوفه و حرکت ایشان به سوى کوفه با قصد تشکیل حکومت معقول به نظر نمى‏رسد؛ مگر اینکه طبق تحلیل علّامه عسکرى معتقد شویم جواب مثبت امام به اهل کوفه و اقدام عملى حضرت در فرستادن مسلم و حرکت به سوى کوفه، در جهت اتمام حجت با اهل کوفه بوده است.

    مخالفان دیدگاه حکومت‏گرایى، براى رد این دیدگاه به سخنان امام حسین علیه‏السلام در روز هفتم و یا هشتم ذى‏الحجه استدلال مى‏کنند. امام حسین علیه‏السلام در این روز طى خطبه‏اى، به روشنى خود را آماده شهادت مى‏داند. آنچه این شاهد تاریخى را در مقابل دیگر سخنان شهادت‏گرایانه امام حسین علیه‏السلام براى استدلال به مدعا تقویت مى‏سازد، زمان آن مى‏باشد. در واقع، امام حسین علیه‏السلام هنگامى این سخنان را بر زبان جارى مى‏کند که دعوت کوفیان به اوج خود رسیده و هنوز ـ آنچنان‏که بعدا اتفاق افتاد ـ پیامى از مسلم مبنى بر روى‏گردانى و بى‏وفایى کوفیان نرسیده است.

    علّامه عسکرى داستان خطبه فوق را چنین آورده است:

    در کتاب مثیر الاحزان آمده است که پس از گفت‏وگوى امام با فرزند عمر، حسین علیه‏السلام برخاست و ضمن خطبه‏اى چنین گفت: الحمدللّه... مرگ بر فرزندان آدم امرى حتمى و از پیش‏نوشته‏شده است و من براى دیدار با گذشتگانم همان شور و اشتیاقى را دارم که یعقوب براى دیدار فرزندش یوسف داشت. مرا از پیش، قتلگاهى انتخاب شده که آن را خواهم دید. و چنان مى‏بینم که گرگ‏هاى بیابان نواویس (کربلا) بدن مرا از هم مى‏درند و پاره‏پاره مى‏کنند... از آنچه بر قلم تقدیر رفته گریزى نیست و رضا و خشنودى خداوندخواسته ما اهل‏بیت است... اینک هرکس که سرباخته راه ماست و خود را آماده دیدار خداکرده، باماهمراه‏وروانه این وادى شود که من‏به‏خواست‏خداصبح‏فرداازاینجاکوچ‏مى‏کنم.272

    علّامه عسکرى در ادامه مى‏افزاید: هدف در این بحث و بررسى این است که نمایى واقعى و روشن از دیدگاه شخص امام حسین علیه‏السلام و یاران هم‏عصر او نسبت به شهادت آن حضرت ترسیم گردد... به گمان ما، همین مقدار از گفت‏وگوها براى اثبات چنین هدفى کافى است.273

    امام پس از آنکه در نیمه راه از سرنوشت مسلم آگاه گشت، از ادامه سفر سر باز نزد و به سفر خود ادامه داد. اگر به راستى امام از این سفر قصد تشکیل حکومت داشت، باید پس از اینکه از وضعیت مسلم آگاه شد و زمینه را براى تشکیل حکومت منتفى دید، باز مى‏گشت، نه آنکه به سفر ادامه مى‏داد. علّامه عسکرى مى‏نویسد: چون امام به ثعلبه رسید، دو تن از افراد قبیله بنى‏اسد خبر شهادت مسلم و هانى را به امام دادند. امام با شنیدن خبر گفت: «اناللّه و انا الیه راجعون. رحمت خدا بر آنان باد.» آن دو مرد گفتند: تو را به خدا سوگند مى‏دهیم که بر جان و خانواده‏ات رحم کن و از همین جا برگرد که تو در کوفه یاور و پیروى ندارى، بلکه از آن مى‏ترسیم که علیه تو به ستیزه برخیزند... . امام پس از آگاهى به آنچه رفته بود، گفت: «آنچه را خداوند مقدر کرده باشد به انجام خواهد رسید. ما در پیشگاه خداوند داد خود و فساد امت را مطرح مى‏کنیم.»274

    علّامه عسکرى در ادامه مى‏افزاید: امام خطاب به همراهان خود فرمود: «خبر جانگداز شهادت مسلم و هانى به ما رسید و از اینکه شیعیان ما از یارى ما روى‏گردانده و ما را رها کرده‏اند، آگاه شدیم. اینک هر کدام از شما مى‏خواهد برگردد و تعهدى نسبت به ما نخواهد داشت.»275

    به راستى اگر هدف امام تشکیل حکومت بود، چرا پس از آگاهى از منتفى شدن شرایط تشکیل حکومت، باز هم به حرکت خود ادامه داد؟ اگر هدف حضرت تشکیل حکومت بود، چرا با اعلام خبر شهادت مسلم به همراهان، باعث پراکنده شدن آنها شد؟276 علّامه عسکرى معتقد است: کسى که در مقام به دست آوردن خلافت و فرمان‏روایى باشد، با کسانى که گردش جمع شده و قصد آن دارد که به یارى و پشت‏گرمى ایشان زمام حکومت را به دست بگیرد، چونان نمى‏کند (و خبرهاى اینچنین ناامیدکننده را به آنها نمى‏دهد)، بلکه آنها را به پیروزى و به دست گرفتن قدرت و سلطنت دلخوش مى‏دارد و هرگز سخنى نمى‏گوید (و خبرى نمى‏دهد) که اطرافیانش را دلسرد و ناامید نماید.277

    از این‏رو، مى‏توان گفت هدف حضرت تشکیل حکومت نبود؛ چراکه حتى پس از آگاهى از شهادت مسلم و خیانت کوفیان، به راه خود ادامه داد، تا به سرمنزل مقصود برسد.

    برخى تلاش کرده‏اند که ادامه حرکت امام علیه‏السلام پس از اطلاع از منتفى شدن شرایط تشکیل حکومت را به اصرار فرزندان عقیل مستند کنند و بگویند حضرت با اصرار آنها به راه خود ادامه داد تا اینکه به شهادت رسید، نه اینکه از ابتدا با هدف مبارزه و شهادت حرکت کرده باشد. علّامه عسکرى با اشاره به این اشکال، مى‏نویسد:

    ممکن است این توهم پیش آید که علت ادامه حرکت امام علیه‏السلام به سوى عراق پس از شنیدن خبر شهادت مسلم و هانى، سخنان فرزندان عقیل باشد که به او گفتند: «ما قدم از قدم برنمى‏داریم، مگر هنگامى که انتقام خودمان را گرفته باشیم و یا خونمان در این راه ریخته شود.» و امام به همین جهت به حرکت خود ادامه داد و خود و همراهانش به شهادت رسیدند! به راستى که چنین قضاوتى درست نیست. هر کس را که بارقه‏اى از عقل و تفکر باشد روا نیست تا چنین مطلبى را بر زبان آورد، بلکه درست این است که گفته شود: براى امام چه فرقى مى‏کرد که به عراق برود یا دیارى دیگر؟ حضرتش سرنوشت خود، که کشته شدن بر اثر خوددارى از بیعت با یزید بود، را انتظار مى‏کشید، اما بر او واجب بود که با مردم عراق اتمام حجت کند؛ حجتى که تا آن روز به انجام نرسیده بود.278

    با این حساب، ادامه حرکت امام علیه‏السلام پس از آگاهى از شهادت مسلم و منتفى شدن شرایط تشکیل حکومت، بیانگر آن است که هدف حضرت تشکیل حکومت نبوده است؛ چه اینکه اگر چنین بود و هدف تشکیل حکومت بود، پس از اطلاع از انتفاى شرایط تشکیل حکومت، حضرت باید به سوى مکه و یا یمن که در آنها شرایط تشکیل حکومت فراهم بود باز مى‏گشت و یا حداقل به جایى مى‏رفت تا بتواند با حفظ جان خود و اطرافیانش، در موقعیت دیگرى که شرایط فراهم مى‏شد، به تشکیل حکومت اقدام کند. اما ادامه حرکت به سوى کوفه نشان مى‏دهد که حضرت پیگیر هدفى دیگر بوده است.

    نتیجه‏ گیرى

    پیرامون قیام عاشورا دو رویکرد عمده وجود دارد. در یک رویکرد هدف قیام تشکیل حکومت و بر اساس رویکرد دیگر هدف اصلاح امت با علم به شهادت مى‏باشد. از آنچه تا بدین‏جا گفته شد روشن مى‏شود که مؤیدات و ادلّه کسانى که قایل به شهادت‏طلبى امام براى زمینه‏سازى اصلاح بدعت‏هاى واردشده در دین هستند روشن‏تر و متقن‏تر است. شرایط زمانه به اعتراف نخبگانى همچون عبداللّه‏بن عباس، ابن‏زبیر، محمدحنفیه و عبداللّه‏بن جعفر نوید هیچ حکومتى را نمى‏داده است. سخنان حضرتشان نیز از ابتداى حرکت از مکه بوى شهادت و علم به فرجام خونین مى‏داد؛ حتى آنجایى که به نداى کوفیان قصد عزیمت به سوى کوفه دارد نیز آهنگ شهادت سر مى‏دهند و هیچ‏گاه در مسیر حرکت به سوى کوفه حتى آن هنگامى که بى‏وفایى و پیمان‏شکنى کوفیان بر حضرتشان آشکار مى‏گردد از راه باز نمى‏مانند. این‏همه، نشان از آن دارد که اولاً، هدف امام حسین علیه‏السلام آبیارى نهال اسلام و زدودن منکرات پیرامونى آن با شعار «امر به معروف و نهى از منکر» و به وسیله شهادت بوده است. ثانیا، شهادت حضرتشان الگوى جهانى قیام علیه ظلم و ستم را ارائه نمود و در زمانه خود نیز باعث برچیده شدن بساط یزیدیان گردید. ثالثا، با توجه به بدعت‏هاى استوارشده و عصبیت‏هاى قبیلگى حاکم بر آن زمان، حتى در صورت موفقیت امام به تشکیل حکومت نیز بدعت‏زدایى، بدون آبیارى درخت اسلام با خون پاک سیدالشهدا امکان‏پذیر نبود.

    منابع

    ـ سیدبن طاووس، اللهوف فى قتلى الطفوف، قم، انوارالهدى، 1417ق.

    ـ شریعتى، على، حسین وارث آدم، چ سوم، تهران، قلم، 1367.

    ـ شهرستانى، هبه‏الدین، نهضه‏الحسین، بیروت،دارالکتاب‏العربى.

    ـ صالحى نجف‏آبادى، نعمت‏اللّه، شهید جاوید، چ یازدهم، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، 1360.

    ـ ـــــ ، قضاوت زن در فقه اسلامى همراه با چند مقاله دیگر، تهران، امید فردا، 1384.

    ـ ـــــ ، نگاهى به حماسه حسینى استاد مطهرى،تهران،کویر، 1379.

    ـ طوسى، محمدحسن، تلخیص الشافى، چ سوم، قم، دارالمکتب‏الاسلامیه، 1394ق.

    ـ عسکرى، سیدمرتضى، دو مکتب در اسلام، ترجمه عطامحمد سردارنیا، تهران، بنیاد بعثت، 1375.

    ـ ـــــ ، مقدمه مرآت‏العقول، تهران، ولى‏عصر، 1398ق.


    * کارشناس ارشد فلسفه علوم اجتماعى مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدس‏سره. دریافت: 10/4/90 ـ پذیرش: 12/10/90.

    kalameyar@yahoo.com

    ** کارشناس کلام اسلامى مؤسسه امام صادق علیه‏السلام. meshkani.a@gmail.com

    223ـ سیدمرتضى عسکرى، مقدّمه مرآت‏العقول، تهران، ولى‏عصر، 1398ق.

    224ـ سیدمرتضى عسکرى، دو مکتب در اسلام، ترجمه عطامحمد سردارنیا، تهران، بنیاد بعثت، 1375، ج 3.

    225ـ نعمت‏اللّه صالحى نجف‏آبادى، شهید جاوید، چ یازدهم، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگى رسا، 1360.

    226ـ نعمت‏اللّه صالحى نجف‏آبادى، نگاهى به حماسه حسینى استاد مطهّرى، تهران، کویر، 1379.

    227ـ ر.ک: نعمت‏اللّه صالحى نجف‏آبادى، نگاهى به حماسه حسینى، ص 403.

    228ـ همو، قضاوت زن در فقه اسلامى، همراه با چند مقاله دیگر تطبیق قیام امام حسین علیه‏السلام با مبانى فقهى، ص 115.

    229ـ سیدبن طاووس، اللهوف فى قتلى الطفوف، ص 18.

    230ـ على شریعتى، حسین وارث آدم، ص 192 و 224.

    231ـ هبه‏اللّه شهرستانى، نهضه‏الحسین علیه‏السلام، ص 42.

    232ـ سیدمرتضى عسکرى، دو مکتب در اسلام، ج 3، ص 458.

    233ـ همان، ص 459ـ460.

    234ـ همان، ص 466.

    235ـ همان، ص 467.

    236ـ همان، ص 484ـ485.

    237ـ همان، ص 466.

    238ـ همان، ص 82ـ83.

    23917و18ـ محمدحسن طوسى، تلخیص الشافى، ج 4، ص 182.

    240

    241ـ نعمت‏اللّه صالحى نجف‏آبادى، شهید جاوید، ص یازده.

    242ـ همان، ص 192.

    243ـ همان، ص 209.

    244ـ همان، ص 228.

    245ـ همان، ص 281.

    246ـ ر.ک: همان، ص 190ـ286.

    247ـ نعمت‏اللّه صالحى نجف‏آبادى، قضاوت زن در اسلام، مقاله «تطبیق قیام امام حسین علیه‏السلامبا مبانى فقهى»، ص 115ـ116.

    248ـ همو، شهید جاوید، ص 58.

    249ـ همان، ص 342ـ361.

    250ـ ر.ک: همو، نگاهى به حماسه حسینى، ص 403ـ404.

    251ـ سیدمرتضى عسکرى، مقدمه مرآت‏العقول، ج 2، ص 484.

    252ـ نعمت‏اللّه صالحى نجف‏آبادى، نگاهى به حماسه حسینى، ص 403ـ404.

    253ـ همان، ص 405.

    254ـ همو، قضاوت زن در اسلام، مقاله «تطبیق قیام امام حسین علیه‏السلامبا مبانى فقهى»، ص 118.

    255ـ همو، شهید جاوید، ص 288ـ312.

    256ـ همان، ص 338ـ346.

    257ـ همان، ص 405.

    258ـ ر.ک: سیدمرتضى عسکرى، دو مکتب در اسلام، ج 1و2.

    259ـ همو، ج 3، ص 5ـ6.

    260ـ همان، ص 9.

    261ـ همان، ج 3، ص 456.

    262ـ همان، ص 452.

    263ـ همان، ص 84ـ85.

    264ـ همان، ص 85ـ86.

    265ـ همان، ص 467ـ468.

    266ـ همان، ص 462ـ464.

    267ـ همان، ص 69ـ70.

    268ـ ر.ک: همو، مقدمه مرآت‏العقول، ج 2، ص 484.

    269ـ همو، دو مکتب در اسلام، ج 3، ص 462ـ464.

    270ـ همان، ص 465.

    271ـ همان، ج 3، ص 29ـ59.

    27250و51ـ همان، ص 91.

    273

    274ـ همان، ص 99.

    27553و54ـ همان، ص 100.

    276

    277ـ همان، ص 467.

    278ـ همان، ص 464ـ465.

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مشکانی، عبدالحسین، مشکانی سبزواری، عباسعلی.(1390) آرمان عاشورا؛ حکومت یا شهادت: تبیین نظریه عاشورایى علّامه عسکرى. فصلنامه معرفت، 20(11)، 45-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    عبدالحسین مشکانی؛ عباسعلی مشکانی سبزواری."آرمان عاشورا؛ حکومت یا شهادت: تبیین نظریه عاشورایى علّامه عسکرى". فصلنامه معرفت، 20، 11، 1390، 45-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مشکانی، عبدالحسین، مشکانی سبزواری، عباسعلی.(1390) 'آرمان عاشورا؛ حکومت یا شهادت: تبیین نظریه عاشورایى علّامه عسکرى'، فصلنامه معرفت، 20(11), pp. 45-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مشکانی، عبدالحسین، مشکانی سبزواری، عباسعلی. آرمان عاشورا؛ حکومت یا شهادت: تبیین نظریه عاشورایى علّامه عسکرى. معرفت، 20, 1390؛ 20(11): 45-