بازکاوى داستان رفع القلم
Article data in English (انگلیسی)
معرفت سال بیستم ـ شماره 170 ـ بهمن 1390، 77ـ89
بازکاوى داستان رفعالقلم
عباسعلى مشکانى*
مصطفى صادقى**
چکیده
در روزهاى پایانى ذىالحجه سال 23 غلامى ایرانى، معروف به فیروز ابولؤلؤ عمربن خطاب را به قتل رساند. منابع تاریخى معتبر مکتب خلفا و مکتب اهلبیت علیهمالسلام و اکثر علماى فریقین، زمان قتل را روزهاى پایانى ذىالحجه دانستهاند، ولى برخى از منابع متأخر شیعى، با استناد به یک روایت، روز واقعه را نهم ربیعالاول مىپندارند. این روایت به «روایت رفعالقلم» معروف و به احمدبن اسحاق قمى مستند است. روایت مذکور ادعاهاى دیگرى از قبیل تحریف قرآن و رفعالقلم و جواز ارتکاب معاصى را نیز طرح مىکند.
در این بررسى، در استناد روایت مذکور به احمدبن اسحاق قمى خدشه وارد شده و به نقد متنى و سندى آن پرداخته مىشود و قتل خلیفه در 26 ذىالحجه مدلّل مىگردد. به مستند این مقاله نهم ربیعالاول و برگزارى جشنهاى کذایى در آن و انتساب آن به روز قتل خلیفه از هیچ پشتوانه روایى و تاریخى برخوردار نیست. این مقاله با رویکرد تحلیلى و توصیفى به نقد افسانه رفعالقلم مىپردازد.
کلیدواژهها: احمدبن اسحاق قمى، عمربن خطاب، نهم ربیعالاول، بیست و ششم ذىالحجه، رفعالقلم.
مقدّمه
«رفعالقلم» عنوان روایتى است که در برخى منابع شیعى از احمدبن اسحاق قمى روایت شده است. براساس گزارش این روایت، عمربن خطاب، در نهم ربیعالاول سال 23 هجرى به دست غلامى ایرانى، به نام ابولؤلؤ به قتل رساند. این گزارش در حالى است که تمامى منابع تاریخى معتبر شیعه و سنى، قتل خلیفه را در روزهاى پایانى ذىالحجه سال 23 ذکر کردهاند. روایت مذکور همچنین، ادعاهاى دیگرى از قبیل تحریف قرآن، رفعالقلم و جواز ارتکاب معاصى را مطرح مىکند. این روایت تا به امروز در کانون نقادى مفصل و علمى قرار نگرفته است. در مقابل، برخى به دفاع از این روایت پرداخته و در عین اعتراف به ضعف سند، آن را پذیرفته و دستاویزى براى جشنهایى با عنوان «عیدالزهراء» قرار دادهاند. این موضوع بستر تحریک عواطف پیروان مکتب خلفا را فراهم آورده و بساط تفرقه و اختلاف قومى و مذهبى را به راه انداختهاند. آن «عملکرد ناشایست» و این «واکنش متعصبانه» دل هر اندیشورى را درد مىآورد و چارهجویى براى حل مشکل را ضرورى مىکند.
نویسندگان در این مقاله با رعایت موازینِ علمى، تاریخى و حدیثشناسى، به نقد و بررسى سندى و متنى این روایت پرداختهاند. این پژوهش مىکوشد به سؤالات ذیل پاسخ گوید:
1. مضمون و مفهوم روایت رفعالقلم چیست؟
2. استناد «روایت رفعالقلم» به «احمدبن اسحاق قمى» صحت دارد یا خیر؟
3. ادلّه مدافعان رفعالقلم چیست؟
4. خلیفه دوم در چه روزى به قتل رسیده است؟
5. جشنهاى عیدالزهراء با چه مبنایى برگزار مىگردد؟
بر همین اساس، مقاله حاضر در چند بخش ذیل پى گرفته خواهد شد:
1. ذکر اقوال در مورد روز قتل خلیفه دوم؛ 2. ذکر روایت ساختگى رفعالقلم؛ 3. نقد و بررسى سندى و متنى روایت فوق؛
4. نتیجهگیرى.
روز قتل خلیفه دوم
در مورد روز ترور عمربن خطاب دو قول وجود دارد: 1. اواخر ذىالحجه؛ 2. نهم ربیعالاول. در میان معتقدان به اواخر ذىالحجه، اختلافاتى وجود دارد، اما چون اصل اختلاف بر سر ذىالحجه و ربیعالاول است، اکنون به اختلاف نظر میان قول اول توجهى نمىکنیم.
قول اول را قاطبه مورخان و نویسندگان اهل سنت و اکثر علماى شیعه برگزیده و روایت کردهاند. ولى قول دوم به گروه قلیلى از شیعه اختصاص دارد و از اهل سنت کسى آن را نپذیرفته است. دلیل قول اول همان اجماع مورخان اولیه و دلیل قول دوم روایتى منسوب به احمدبن اسحاق است که قدیمىترین سند آن به قرن ششم برمىگردد. از میان کسانى که قتل عمر را در اواخر ذىالحجه سال 23 هجرى مىدانند، تنها به عالمان شیعه اشاره مىکنیم؛ زیرا چنانکه گذشت، این مسئله در میان اهل سنت اجماعى است و مخالفى ندارد.
1. شیخ مفید (م 413ق): شیخ مفید در مسارالشیعه مىنویسد: «فى الیوم السادس و العشرین سنة 23 ثلاث و عشرین من الهجرة طعن عمربن الخطاب... و فى التاسع و العشرین منه قبض»؛353 عمربن خطاب در 26 ذىالحجه سال 23هجرى ضربهخورد و در روز 29همان ماه درگذشت.
2. ابن ادریس حلى (م 578ق): وى در کتاب السرائر به شدت احتمال کشته شدن عمربن خطاب در روز نهم ربیع را رد مىکند و مىنویسد: «فى الیوم السادس و العشرین منه، سنة ثلاث و عشرین من الهجرة، طعن عمربن الخطاب و فى التاسع و العشرین منه، قبض عمربن الخطاب... و قد یلتبس على بعض أصحابنا یوم قبض عمربن الخطاب، فیظن أنّه یوم التاسع من ربیعالأول، و هذا خطأ من قائله، بإجماع أهل التاریخ و السیر، و قد حقق ذلک شیخنا المفید، فى کتابه کتاب التواریخ، و ذهب إلى ما قلناه»؛354 عمربن خطاب در 26 ذىالحجه سال 23 هجرى ضربه خورد و در 29 همان ماه درگذشت. اما این امر بر بعضى از اصحاب ما مشتبه گشته و آنان پنداشتهاند که عمر در نهم ربیعالاول به قتل رسیده است. اما به اجماع مورخان و سیرهنویسان، قول نهم ربیع خطایى است که از قائل آن سر زده. شیخ مفید نیز در کتاب تواریخ خود قول 26 ذىالحجه را صحیح دانسته و همانند ما نظر داده است.
3. سیدبن طاووس (م 664ق): سید در کتاب اقبال الاعمال یادآور مىشود که گروهى از شیعیان ایرانى نهم ربیع را روز قتل عمر مىدانند، ولى او نتوانسته مؤیدى بر این مطلب بیابد و در بیان اعمال ذىالحجه متذکر مىشود که عمر در این ماه کشته شده و در ادامه از کتاب حدائق شیخ مفید به توضیحى درباره این روز مىپردازد.355
ایشان در توجیه قول قائلان به نهم ربیع، دو احتمال را یادآور مىشود: «مراد از کشته شدن شخص یادشده در روز نهم ربیع این است که علت تصمیم به قتل در روز نهم ربیع رخ داده و قاتل در آن روز تصمیم به قتل او گرفته است و در نتیجه روزى که علت قتل در آن به وقوع پیوسته، روز خود قتل به شمار آمده و مجازا روز قتل نامیده شده باشد؛ دیگر آنکه گفته شود: زمان حرکت قاتل از شهر خود به شهرى که قتل در آن واقع شده یا زمان رسیدن قاتل به شهر مدینه که قتل در آن به وقوع پیوسته، روز نهم ربیع بوده است.»356
4. شیخ ابراهیم کفعمى (م 905ق): وى در کتاب جنهالامان الواقیه و جنهالایمان الباقیه که به «مصباح کفعمى» مشهور است، مىنویسد: «فى السابع و العشرین طعن عمربن الخطاب و من زعم انه قتل فى یوم التاسع من ربیعالاول فقد اخطأ و قد نبهنا على ذلک فیما تقدم عند ذکر شهر ربیعالاول»؛357 عمربن خطاب در 27 ذىالحجه ضربه خورد و هر کس پنداشته عمر در نهم ربیع به قتل رسیده، بىگمان اشتباه کرده است و ما در بخش ماه ربیعالاول به این مطلب آگاهى دادیم. وى کشته شدن خلیفه در 26 ذىالحجه سال 23 را اجماعى شیعه و اهلسنت مىداند.358
5. علّامه حلّى (م 726ق): وى در کتاب خویش، 26 ذیحجه را روز ترور عمربن خطاب شناسانده است.359
6. رضىالدین حلى (م اواخر قرن 8 ق): برادر علّامه حلّى، در کتاب العدد القویه به تفصیل به این قضیه و تأیید نظریه مشهور پرداخته است.360
شهرت قتل خلیفه دوم در ذىالحجه به گونهاى بوده که بسیارى از بزرگان همچون شیخ بهائى، با وجود معاصر بودنشان با دوران صفویه که اوج فعالیتهاى تبلیغى براى ترویج تشیع است، با صراحت 26 ذىالحجه را تاریخ قتل عمربن خطاب معرفى کردهاند.361 حتى علّامه مجلسى هم که از مدافعان بزرگداشت روز نهم ربیع است، با اعتراف به شهرت تاریخ ذىالحجه در میان عالمان شیعه مىنویسد: «اقول ما ذکر أنّ مقتله کان فى ذىالحجه هو مشهور بین فقهائنا الامامیه»؛362 این سخن که عمر در ذىالحجه به قتل رسیده، بین فقهاى امامیه مشهور است.
7. از مورخان مشهور نیز یعقوبى و مسعودى از قدما، و از متأخران نیز شیخ عباس قمى در تتمهالمنتهى تاریخ قتل عمر را 26 ذىالحجه دانستهاند.363
برخى نیز با تردید موضوع نهم ربیع را طرح کردهاند و یگانه کسى که بر پذیرش قول دوم اصرار دارد، علّامه مجلسى است که در عین مشهور دانستن قول اول، قول دوم را طرح کرده و در اثباتآنبه تفصیل به بحث پرداخته است!
مستند قول دوم
دلیل کسانى که قتل عمر را نهم ربیعالاول مىدانند روایتى است که مرحوم مجلسى از دو کتاب محتضر و زوائدالفوائد نقل کرده و به روایت «رفعالقلم» مشهور است و غیر آن مستندى براى این قول یافت نمىشود. لذا در این قسمت پس از نقل یگانه دلیلِ گروه دوم، آن را به تفصیل و از جوانب مختلف بررسى خواهیم کرد.
روایت رفعالقلم
خلاصه روایت این است که دو راوى ادعایى، با یکدیگر درباره ابالخطاب اختلاف پیدا کرده و مىخواستهاند تا با مراجعه به احمدبن اسحاق قمى، مشکل خویش را حل نمایند. اما تصادفا این مراجعه در روز نهم ربیعالاول رخ مىدهد و آنها احمدبن اسحاق را در حال انجام دادن اعمال روز عید مىبینند. از اینرو، با تعجب علت این امر را از او مىپرسند. احمد نیز با بیان اینکه در چنین روزى با گروهى نزد امام هادى علیهالسلام رفته و امام را در این حال مشاهده کرده است، از قول امام فضیلتهاى این روز را برمىشمرد؛ در ادامه نیز به نقل روایتى طولانى از یکى از اصحاب رسول خدا صلىاللهعلیهوآله، به نام حذیفهبن یمان مىپردازد که او نیز از زبان پیامبر، فضایل و ویژگىهاى این روز را بیان کرده و علت آن را قتل یکى از منافقان و دشمنان خدا در این روز دانسته است.364
نقد و بررسى سندى و متنى روایت رفعالقلم
الف. بررسى منابع روایت
1. کتاب محتضر نوشته حسنبن سلیمان حلّى، شاگرد شهید اوّل است که در موضوع احتضار و روایات حضور ائمه بر سر شخص محتضر سخن مىگوید. در این کتاب آمده است: «از آنچه درباره منافق بودن ... (نام شخصى را مىبرد) وارد شده است، روایتى است که شیخ فاضل علىبن مظاهر واسطى و یحیىبن جریح بغدادى از احمدبن اسحاق قمى نقل کردهاند... .365
2. کتاب زوائدالفوائد نوشته فرزند سیدبن طاووس که در اعمال سال و آداب مستحبى نگارش یافته است.366
3. مرحوم مجلسى نیز دوبار روایت را در بحارالانوار ذکر مىکند: در جلد 31 به نقل از المحتضر و در جلد 98 به نقل از زوائد. در پاورقى جلد 31 دو منبع دیگر نیز براى این حدیث ذکر شده است: یکى مصباحالانوار هاشمبن محمد (6 ق) و دیگرى دلائلالامامه طبرى (4 ق). از عبارات محقق بحارالانوار پیداست که این دو منبع را از قول محشى محتضر آورده است و خود به آن دست نیافته است. محشى محتضر هم سند دلائلالامامه را از کتاب انوار نعمانیه نقل کرده367 و سند مصباح را به این صورت ذکر کرده است: «أخبرنا أبو محمد الحسنبن محمد قمى بالکوفه قال: حدّثنا أبوبکر محمدبن جعدویه قزوینى و کان شیخا صالحا زاهدا سنة 341 صاعدا الى الحج، قال: حدّثنى محمدبن على القزوینى، قال: حدّثنا حسنبن حسن الخالدى بمشهد أبىالحسن الرضا علیهالسلام، قال: حدّثنا محمدبن العلاء الهمدانى الواسطى و یحیىبن جریح البغدادى، قالا: تنازعا فى أمر آبىالخطاب محمدبن أبى زینب الکوفى و اشتبه علینا أمره فقصدنا جمیعا أبا على أحمدبن اسحاق... .»368
در مورد دلائل الامامه گفتنى است که چنین روایتى در آن وجود ندارد و معلوم نیست مرحوم جزائرى چگونه این روایت را به آن نسبت داده است. عجیبتر اینکه در پاورقى محتضر آمده است: «این حدیث را طبرى در فصل متعلق به امیرالمؤمنین از کتاب دلائلالامامه آورده است»! در حالى که کتاب دلائلالامامه چنین فصلى ندارد و در فصلهاى دیگر آن نیز روایت نیامده است.369 احتمال دارد مرحوم جزائرى روایت را در کتاب دیگرى دیده و اشتباها به دلائلالامامه نسبت داده باشد و این در حالى است که دیگر ناقلان نیز از قول مرحوم جزائرى روایت را آوردهاند! احتمالاً منشأ این اشتباه نیز خلط نمودن نام طبرى نویسنده کامل بهائى با طبرى صاحب دلائلالامامه است. عمادالدین ابوجعفر محمدبن ابىالقاسم طبرى نویسنده کامل بهائى (6 ق) کتابى به نام یوم وفات عمر نوشته که در آن فقط قول نهم ربیع را صحیح دانسته و متعرض روایت مورد نقد نشده است.370 در نسخ موجود از مصباحالانوار نیز روایت موجود نیست و شاید در جلد دوم آن، که ظاهرا از بین رفته، وجود داشته است. با این حال وجود روایت در المحتضر و زوائدالفوائد روشن است که از کتب نوشته شده در قرن هشتماند. نتیجه آنکه این روایت از قرن هشتم جلوتر نمىرود و اثرى از آن در منابع متقدم نیست!
ب. بررسى راویان و اسناد حدیث
براى روایت مذکور، چند سلسله سند وجود دارد که تمام آنها به احمدبن اسحاق ختم مىشود.
1. سند مصباحالانوار: چنانکه گفته شد در مصباحالانوار، روایت رفعالقلم موجود نیست، اما سند منتسب به این کتاب به ادعاى محشى محتضر از قرار ذیل است: «أخبرنا أبومحمد الحسینبن محمدالقمى بالکوفه، قال: حدّثنا أبوبکر محمدبن جعدویه قزوینى و کان شیخا صالحا زاهدا سنة 341 صاعدا الى الحج، قال: حدّثنى محمدبن على القزوینى، قال: حدّثنا حسنبن حسن الخالدى بمشهد أبى الحسن الرضا علیهالسلام، قال: حدّثنا محمدبن العلاء الهمدانى الواسطى و یحیىبن جریح البغدادى قالا... .»371
بررسى سند مصباحالانوار: سند پیشگفته از چند جهت مناقشهپذیر است:
الف. نام هیچیک از این راویان در کتب رجالى موجود نیست، به گونهاى که نه تنها کسى از آنها نامى نبرده، بلکه در سند هیچ روایت دیگرى نیز قرار ندارند و هیچ روایت دیگرى از ایشان نقل نشده است.
ب. سند مذکور مرسل است. چه اینکه محمدبن جعدویه قزوینى در سال 341 روایت را براى آخرین راوى نقل کرده است؛ این در حالى است که نویسنده مصباح طریق خود به وى را بیان ننموده و خود وى در قرن ششم مىزیسته است و فاصله دو قرن، بین آخرین راوى و نگارنده مصباح، به اتقان سند لطمه وارد مىسازد.
ج. چنانکه گفته شد، در مصباحالانوار این روایت موجود نیست.
نتیجه اینکه نقل از مصباحالانوار، علاوه بر فقد منبع، از جهت اسناد نیز مناقشهپذیر است.
2. سند محتضر: سند محتضر چنین است: «علىبن مظاهر الواسطى عن محمدبن العلاء الهمدانى الاسطى و یحیىبن محمد بن جریح بغدادى... .»372
بررسى سند محتضر: اولین شخصى که صاحب محتضر از او نقل مىکند، فردى ناشناخته است و نام و نشانى از او در تراجم و رجال به چشم نمىخورد. یحیىبن جریح نیز به مجهول بودن مبتلاست و اطلاعى از وى در دست نیست. راوى دیگر این روایت یعنى محمدبن علاء نیز از چند جهت درخور تأمّل است:
الف. محمدبن علاء همدانى از راویان صحاح سته و اهل سنت بوده و از جانب ایشان مورد تجلیل و توثیق قرار گرفته است. همچنانکه بیشتر روایات نقل شده از او نیز از طریق اهل سنت است.
ذهبى درباره وى مىنویسد: «محمدبن العلاءبن کریب الحافظ الثقه الامام، شیخالمحدثین ابوکریب الهمدانى الکوفى... قال حجاجبن الشاعر سمعت احمدبن حنبل یقول: لو حدثت عمن اجاب فب المحنه لحثت عن اثنین ابو معمر و ابوکریب... قال محمدبن عبداللّهبن نمیر: ما بالعراق اکثر حدیثا من ابى کریب و لا اعرف بحدیث بلدنا منه. وثقه النسائى و غیره. و قال ابوحاتم صدوق و قال ابوعمرو احمد بن نصر الخفاف ما رأیت من المشایخ بعد اسحاقف احفظ من ابى کریب... .»373
بدیهى است که اگر این راوى حدیث رفعالقلم را نقل مىنمود، نزد اهلسنت متهم به غلو، رفض و کفر مىشد نه وثاقت و اعتبار.
ب. جاعلان روایت فراموش نمودهاند که محمدبن علاء از محدثان عراق و شهر کوفه مىباشد و در شهر قم (محل نقل روایت) نمىزیسته است.
ج. با توجه به کهولت و اختلاف سن زیاد او نسبت به احمدبن اسحاق، و همچنین بزرگى شخصیت او در عراق، که با عناوینى چون «حافظ» و «اکثر حدیثا بالعراق» توصیف شده، رجوع وى به احمدبن اسحاق، آن هم در مورد شخصیت خلیفه ثانى، بعید به نظر مىرسد.
3. سند انوار نعمانیه: سند انوار نعمانیه از قرار ذیل است: «اخبرنا ابوالبرکاتبن محمد الجرجانى هبهاللّه القمى و اسمه یحیى قال: حدثنا احمدبن اسحاقبن محمد البغدادى، قال: حدثنا الفقیه الحسنبن الحسن السامرى، قال: کنت انا و یحیىبن احمدبن جریح البغدادى... .»374
بررسى سند:
الف. راویان این سند نیز نامشان در هیچیک از کتب رجالى نیامده و در سند هیچ روایت دیگرى نیز قرار ندارند.
ب. سند فوق همچنان ناقص است؛ زیرا شمار راویان آن از سه نفر تجاوز نمىکند، که مسلما این عده نمىتوانند تنها واسطههاى نقل این روایت به کتاب دلائلالامامه (منبع ادعایى انوار نعمانیه) باشند.
ج. در این سند به جاى محمدبن علاء، حسنبن حسن سامرى قرار دارد؛ این در حالى است که نقلهاى پیشین تصریح بر آن داشت که رجوع به احمدبن اسحاق، به سبب اختلافى بوده که بین محمدبن علاء و یحیىبن جریح رخ داده بود و در دیگر نقلها نامى از حسنبن حسن سامرى به میان نیامده است.
د. سید جزایرى این روایت را از کتاب دلائلالامامه نقل مىکند، در حالى که چنین روایتى در هیچیک از نسخههاى خطى و چاپى دلائلالامامه وجود ندارد.
نتیجه اینکه این نقل علامه بر ضعف منبع و مجهول بودن راویان، با ارسال سند روبهروست و از این جهت قابل استناد نیست.
4. سند زوائدالفوائد: سند این کتاب نیز همچون اسناد دیگر این روایت مرسل است و در آن مستقیما به نقل روایت از محمدبن علاء و یحیىبن جریح پرداخته شده است؛ با این تفاوت که نویسنده آن، روایت فوق را از علىبن مظاهر واسطى نقل نمىکند، بلکه در انتهاى روایت مىنویسد: «نقلته من خط محمدبنعلىبنمحمدبنطىرحمهاللّه.»375
با صرفنظر از اختلافى که درباره ابن طى، میان دانشمندان رجال و تراجم وجود دارد، باید گفت نقل کتاب زوائد نیز به سبب مرسل و مجهول بودن راویان سندش بىارزش و مردود است.
نتیجه بحث در سند روایت رفعالقلم
از مجموع بررسىها درباره سند روایت رفعالقلم مشخص شد که هیچیک از اسناد این روایت قابل اعتنا نیست؛ چون تمام راویان آن مجهولاند و سلسله اسناد نیز مرسل است.
در انتهاى این بحث، نظر یکى از مراجع عالىقدر تقلید عصر حاضر را حسن ختام قرار مىدهیم. آیتاللّه العظمى صافى گلپایگانى درباره این روایت مىفرماید: «روایت علىبن مظاهر از نظر متن و سند ضعیف است و آن را در کتب معتبر و اصیل شیعه نیافتیم، همچنانکه شناختى نسبت به علىبن مظاهر که از علماى شیعه به حساب آورده شده وجود ندارد. و وجود چنین روایات مجهولى در مجامع بزرگ حدیثى شیعه، که مؤلف آنها صرفا براى جمعآورى اخبار و بدون بررسى اعتبار سند و متن آنها همت گماشته است، چندان بعید نیست.»376
ج. بررسى متن روایت
گذشته از مشکل سند، متن روایت نیز از جهات متعددى سست است و این امر ما را از اعتماد به آن بازمىدارد. اشکالاتى نظیر طرح مسئله «رفعالقلم» و برداشته شدن قلم و نوشته نشدن گناهان افراد در این روز و سه روز بعد از آن، که با مسلّمات قرآن، روایات و حکم بدیهى عقل در تضاد تام مىباشد. در فقراتى دیگر بر تحریف قرآن اصرار شده، در حالى که این مسئله نیز با مبانى مکتب تشیع در تضاد تام است. از طرفى نخستین منبعى که این روایت در آن آمده، مربوط به قرن ششم است و پیش از آن در هیچ منبع دیگرى ذکر نشده است. همچنین نظر به اینکه این روایت شاذ است و هیچ قرینهاى دال بر صحت آن در دست نیست، و به اصطلاح خبر واحدى است که قابل اعتماد نیست، نمىتواند مورد استدلال و منبع استنباط احکام و مبانى قرار گیرد.
تفصیل اشکالات متنى
اشکال اول: مهمترین اشکال به متن این خبر که آن را از درجه اعتبار ساقط مىکند، مطلبى است که به نقل از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله به خداى متعال نسبت داده است: «و امرت الکرام الکاتبین ان یرفعوا القلم عن الخلق کلهم ثلاثة ایام من ذلک الیوم و لا اکتب علیهم شیئا من خطایاهم کرامة لک و لوصیک»؛ به فرشتگان نویسنده اعمال دستور دادم سه روز قلم را از همه مردم بردارند و چیزى از گناهان آنان را ننویسند.
همچنین از قول امیرمؤمنان علیهالسلام نقل مىکند: «هذا یوم الاستراحة ویوم تنفیس الکربة ویوم العید الثانى ... و یوم رفع القلم»؛ امروز، روزِ آرامش و استراحت و روزِ نابودى سختىها و روز عید ثانى (براى شیعیان)... و روز برداشته شدن قلم و نوشته نشدن گناهان است.
این در حالى است که علاوه بر مخالفت صریح با آیات قرآنى مانند «فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرا یَرَهُ»(زلزله: 7)، با قوانین و سنن الهى نیز مغایر و مخالف حکم بدیهى عقل است.
آیا برداشتن تکلیف از بندگان به معناى ایجاد هرج و مرج، برخلاف شیوههاى اهلبیت علیهمالسلام در تربیت بندگان خدا و دوستان خود نیست؟ آیا امکان دارد از بزرگوارانى که مىفرمودند: «ما من نکبة یصیب العبد الا بذنب»؛377 هیچ نکبتى به بنده نمىرسد، مگر به سبب گناه. چنین کلماتى صادر شود؟ چه ظلم بزرگى است که این کلمات را به کسانى نسبت دهیم، که همواره مىفرمودند: «لاتنال ولایتنا الا بالعمل و الورع»؛378 به ولایت ما نتوان رسید مگر به پرهیزکارى و دورى از گناه. همچنانکه قرآن کریم نیز با تأکید بر این مطلب مىفرماید:«أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئَاتِ أَنْ نَّجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاء مَّحْیَاهُم وَمَمَاتُهُمْ سَاء مَا یَحْکُمُونَ»(جاثیه: 21)؛ آیا آنان که مرتکب اعمال زشت شدند، مىپندارند آنها را مانند کسانى که ایمان آوردهاند و نیکوکار شدهاند قرار مىدهیم که زندگى و مرگشان یکسان باشد؟ چه بد داورى مىکنند!
با این حال چگونه برخى، تمام تعلیمات الهى قرآن و اهلبیت علیهمالسلام را به کنارى مىنهند و اینگونه با تمسک به این روایات جعلى، پردههاى حیا را دریده، مرتکب اعمالى مىشوند که از شأن و منزلت هر فرد مسلمان و مؤمن به خدا خارج است.
توجیه اینگونه روایات
در این میان برخى خواستهاند روایت را به موارد خاصى محدود کنند و آن را مربوط به افراد نابالغ و مجنون یا به صورتهاى اضطرار و اکراه اختصاص دهند!379 اما این بیان، نه تنها با ظاهر روایت که در بیان رفع تکلیف از همه مردم است، مغایرت دارد، بلکه اختصاص به این ایام ندارد تا روایت بخواهد آن را به این ایام اختصاص دهد. توضیح اینکه بنابر روایات معتبر از پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله که فرمودند: «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِى تِسْعَةُ أَشْیاءَ الْخَطَأُ وَ النِّسْیانُ وَ مَا أُکْرِهُوا عَلَیهِ وَ مَا لَا یعْلَمُونَ وَ مَا لَا یطِیقُونَ وَ مَا اضْطُرُّوا إِلَیهِ وَ الْحَسَدُ وَ الطِّیرَةُ وَ التَّفَکُّرُ فِى الْوَسْوَسَةِ فِى الْخَلْوَةِ مَا لَمْ ینْطِقُوا بِشَفَةٍ»،380 در تمام ایام از چنین اعمالى رفع قلم صورت مىگیرد. پس ناگزیر باید «رفعالقلم» در این روایت را بر معناى ظاهرىاش، یعنى برداشتن تکلیف از همه گناهان حمل نمود. ضمن اینکه این روایت رفع تکلیف را در مورد همه مردم دانسته و بر آن تأکید کرده است: «یرفعوا القلم عن الخلق کلهم»؛ این در حالى است که در همین روایت کذایى، سخن از اختصاص این عید به شیعیان و دوستداران اهلبیت علیهمالسلام به میان آمده است.
اشکال دوم: سیاق این خبر بر محور داستانسرایى و برجسته نشان دادن این روز ساخته شده است. از اینرو غالب تعبیراتى را هم که براى برجسته ساختن این روز به کار برده، نشاندهنده جعل آن است. براى مثال، از این روز به «افضل الاعیاد عند اهلبیت علیهمالسلام» یا «اىّ یوم اعظم عند اهلالبیت من هذا الیوم» تعبیر مىشود که قبول آنها با وجود اعیاد بزرگى همچون عید مبعث و غدیر خم پذیرفتنى نیست. همچنین در منابع روایى شیعه، عید غدیر افضلالاعیاد شمرده شده است.381 وانگهى اگر نسبت دادن چنین عناوینى به این روز صحیح مىبود، بىگمان روایاتى غیر از این روایت ضعیف به دست ما مىرسید که از فضیلت این روز یا حداقل اهتمام اهلبیت علیهمالسلام به آن حکایت کند. این در حالى است که هیچ روایت یا مستند تاریخى ـ حتى بهصورتضعیفـدراینموردیافتنمىشود.
اشکال سوم: در نقلى از این روایت که علّامه مجلسى آن را از کتاب المحتضر آورده، مىخوانیم: «محمدبن علاء واسطى و یحیىبن محمدبن جریح گویند ما در موضوع ابنالخطاب اختلاف کردیم و امر بر ما مشتبه شد، پس نزد احمدبن اسحاق رفتیم که دیدیم مشغول اعمال عید است.» اما آنچه از کتاب مصباح نقل شده، چنین است: «محمدبن علاء واسطى و یحیىبن محمدبن جریح گفتند ما درباره ابىالخطاب محمدبن ابى زینب الکوفى اختلاف کردیم و امر بر ما مشتبه شد، پس نزد احمدبن اسحاق رفتیم... .» به نظر مىرسد اگر اصل روایت منشأ صحیحى داشته، درباره ابوالخطاب کوفى،382 غالى معرف بوده، ولى چون «ابن الخطاب» نوشته شده و همچنین به جهت شباهت نامى، مربوط به عمربن خطاب دانسته شده است.
اشکال چهارم: نقلهاى مختلف این روایت اختلاف فاحشى با یکدیگر دارند که به سادگى نمىتوان از آنها گذشت. براى مثال در نقل المحتضر مىخوانیم که محمدبن علاء و یحیىبن جریح به سبب اختلافى که درباره ابوالخطاب داشتند نزد احمد رفتند. این در حالى است که در نقل انوار نعمانیه فردى دیگر به نام حسنبن حسن سامرى به همراه یحیىبن جریح بدون آنکه اختلافى بین آنها وجود داشته باشد به نزد احمد مىروند.383 همچنین در نقل المحتضر احمدبن اسحاق به نقل روایت از امام هادى علیهالسلاممىپردازد، در حالى که در انوار نعمانیه این روایت از امام حسن عسکرى علیهالسلام نقل شده است. از طرفى الفاظ این روایت نیز اختلافات بسیارى با یکدیگر دارند که همگى کاشف از اضطراب و ضعف این روایت است.
اشکال پنجم: در چند بخش از این روایت به تحریف قرآن تأکید و تصریح شده است. براى مثال در بخشى مىخوانیم: «انا غیر شاک فى امر الشیخ حتى ترأس بعد وفاة النبى صلىاللهعلیهوآله و سلم و اعاد الکفر و ارتد عن الدین و شمّر للملک و حرّف القرآن» یا در عبارتى دیگر آمده است: «یا حذیفة جبت من المنافقین یترأس علیهم و یستعمل فى أمتى الریاء ویدعوهم الى نفسه... یصد عن سبیلاللّه و یحرف کتاب.» این در حالى است که باور به عدم تحریف قرآن از مسلّمات شیعه و سنى مورد اجماع مسلمانان است.
تکمله اشکالات: نکته دیگرى که آن را مىتوان مؤیدى بر اشکالات مذکور ـ و نه اشکالى مستقل ـ شمرد، این است که در این خبر احمدبن اسحاق مىگوید: با گروهى از دوستانم در سامرا حضور امام هادى علیهالسلام رسیدیم. آن حضرت به اعمال عید مشغول بود و خادمانش را فرموده بود لباسهاى نو بپوشند!
این نکته درخور توجه است که عسکریین علیهماالسلام در سامرا موقعیت دیدارهایى از این دست را به ندرت به دست مىآوردند؛ گرچه دیدارهایى در کتب تاریخ و سیره نقل شده است، اما دیدار مورد ادعاى راویان، با توجه به اشکالات وارد بر آن و سیر داستانسرایانه و ادعاى امور واهى و خلاف مکتب این روایت، این نقل را به دروغى بزرگ شبیهتر و کذب آن را مسجل مىنماید. توضیح اینکه شاید عسکریین علیهماالسلام در سامرا دیدارهایى با شیعیان داشته و عمّال حکومتى از برخى دیدارها جلوگیرى نمىکردند، اما یقینا دیدارها و جلساتى از این دست که بر ضد بزرگان آنان برگزار و مثلاً علیه خلیفه دوم به برگزارى جشن و سرور اقدام شود، به شدت مخالفت و مسبّبان آن را مجازات مىکردند. جریاناتى که در تاریخ نقل شده است، شدت خفقان حاکم بر عسکریین علیهماالسلام را مشهود مىسازد. اما جاعلان این خبر در قرون ششم به بعد، گویا از مشکلات و محدودیتهاى ایشان در سامرا اطلاعى نداشتهاند.
مراوده و اختلاط شیعیان با امامان خویش در این دوران چنان مورد پیگرد بود، که حتى در بیرون از محدوده منزل و در گذر از خیابان نیز شرایط براى طرح سؤال مهیا نبود. محمدبن اشرف مىگوید: همراه امام هادى علیهالسلام در مدینه راه مىرفتم. حضرت فرمود: آیا تو پسر اشرف نیستى؟ عرض کردم: آرى. آنگاه خواستم مطلبى بپرسم، امام بر من پیشى گرفت و فرمود: ما در حال گذار از شاهراه هستیم و این محل براى طرح سؤال مناسب نیست.384
این حادثه شدت خفقان حاکم در مدینه را نشان مىدهد و میزان پنهانکارى اجبارى امام را به خوبى نشان مىدهد. این، وضع امام هادى علیهالسلام در مدینه است؛ اما وضعیت حضرت در سامراء ـ که ادعا شده محل ملاقلات کذایى احمدبن اسحاق با امام است ـ به مراتب سختتر و بحرانىتر از مدینه است. در تاریخ مىخوانیم: امام در این شهر (سامراء) ظاهرا آزاد بود، ولى در حقیقت همانند یک زندانى به سر مىبرد؛ زیرا موقعیت محل طورى بود که امام همواره تحت نظر بود و مأموران خلیفه رفتوآمدها و ملاقاتهاى حضرت را زیرنظر داشتند.385
با این حال ادعاى ملاقات کذایى با امام و مشاهده حضرت در موقعیت عید و جشن کشته شدن خلیفه دوم، نشان از غیرواقعى بودن این گزارش دارد و جهل جاعلان را در مورد موقعیت امام در سامرا آشکار مىسازد.
نحوه برخورد بزرگان با این روایت
برخى از بزرگان در برخورد با این حدیث، به جعلى بودن آن تصریح کردهاند و برخى به توجیه و تأویل آن همت گماردهاند. از جمله کسانى که به توجیه و تأویل روایت پرداخته، سیدبن طاووس در کتاب اقبال است. وى پس از اشاره به این روایت مىنویسد: «وقتى ابتداى وفات امام عسکرى علیهالسلام هشتم ربیع باشد، ابتداى ولایت حضرت مهدى روز نهم خواهد بود؛ لذا شاید تعظیم این روز بدین علت باشد... شاید معناى روایت این باشد که باعث عزم قاتل بر قتل در روز نهم ربیع رخ داده یا قاتل در این روز از شهر خود به شهرى که قتل در آن رخ داده، حرکت کرده یا روز رسیدن قاتل به محل حادثه است.»386
لکن تأویلات سهگانه سید چندان صحیح به نظر نمىرسد، بخصوص که گزارشهاى تاریخى خلاف آن را ثابت مىکند. زیرا علت قتل خلیفه نزاعى است که بین او و ابولؤلؤ پیش آمده و فاصله این مشاجره با ترور بیش از چند روز نبوده و در هیچ جا سخن از فاصله چند ماهه نیست. همچنین حرکت قاتل به طرف مدینه یا رسیدن او به این شهر به قصد انجام قتل نبوده و آنچه مسلم است اینکه او پس از اسارت براى اجراى کارهاى صنعتى به مدینه فرستاده شده است.
اکثر فقیهان و مراجع تقلید نیز بر ساختگى بودن روایت مذکور تصریح کرده و مسئله رفعالقلم را به چالش کشیدهاند.
آیتاللّه مکارم شیرازى در اینباره مىگوید:
اولاً روایتى با عنوان رفعالقلم در آن ایام مخصوص در منابع معتبر نداریم، و ثانیا بر فرض که چنین چیزى باشد ـ که نیست ـ مخالف کتاب و سنت است و چنین روایتى قابل پذیرفتن نیست و حرام و گناه در هیچ زمانى مجاز نیست، همچنین سخنان رکیک و کارهاى زشت دیگر، و ثالثا تولى و تبرى راههاى صحیحى دارد نه این راههاى خلاف.387
آیتاللّه نورى همدانى نیز مىفرماید:
چیزى با عنوان رفعالقلم در روز بخصوصى نداریم و مسلمانان باید از تفرقه بپرهیزند و از هر چیزى که موجب وهن مىباشد، جدا اجتناب نمایند.388
مرحوم آیتاللّه تبریزى در اینباره مىفرماید:
روایت مزبور صحیح نیست و فرقى بین ایام نیست و معصیت، معصیت است. واللّه العالم.389
مرحوم آیتاللّه فاضل لنکرانى با تصریح به عدم صحت این روایت مىنویسد:
حدیث رفعالقلم صحیح نیست، بلکه هر مسلمانى موظف به انجام واجبات دینى بوده و فرقى در ایام سال نسبت به آن وجود ندارد و انجام اعمالى که موجب تفرقه مسلمین یا وهن شیعه شود،جایزنیست.390
جشنهاى نهم ربیع مورد مخالفت علماى گذشته نیز بوده است. رسول جعفریان در این مورد مىنویسد: «روشن نیست که از چه زمانى این مراسم در میان شیعیان عجم آغاز شده است... این مراسم تا عصر صفوى در کاشان برقرار بوده و در اوایل این دوره میرمخدوم شریفى، سنى معاصر اسماعیل دوم، در کتاب نواقص الروافض که آن را بر ضد شیعه تألیف کرده، خبر آن را آورده است... این عادت بعدها به برخى دیگر از شهرها نیز کشیده شد. قاضى نوراللّه شوشترى کتابى با نام مصائبالنواصب در رد بر کتاب مخدوم نگاشته و به همین مطلب هم پاسخ داده است. او مىنویسد: این کار مورد تایید علما نبوده و در زمان ما این کار در کاشان متروک شده است.»391 این گزارش حاکى از مخالفت و یا عدم موافقت علماى گذشته، با داستان رفعالقلم مىباشد.
با این حساب اعتماد به این روایت و استناد بدان براى اثبات قتل خلیفه در چنین روزى و همچنین اثبات مسئله خرافى رفعالقلم و براشته شدن قلم و آزادى در انجام دادن فجور و گناهان به هیچ روى صحیح نیست و این قول توان مقابله و معارضه با قول جلّ فقها و مورخان شیعه و سنى را ندارد.
مقام معظم رهبرى نیز در این زمینه مىفرمایند:
بعضىها به نام شاد کردن دل فاطمه زهرا علیهاالسلام، این روزها و در این دوران کارى مىکنند که انقلاب را که محصول مجاهدت فاطمه زهراست، در دنیا لنگ کنند. ... اگر امروز کسى کارى کند که آن دشمن انقلاب، آن مأمور سیاى آمریکا، آن مأمور استخبارات کشورهاى مزدور آمریکا، وسیلهاى پیدا کند، دلیل پیدا کند، نوارى پیدا کند، ببرد اینجا و آنجا بگذارد، بگوید کشورى که شما مىخواهید انقلابش را قبول کنید این است، مىدانید چه فاجعهاى اتفاق مىافتد؟ بعضىها دارند به نام فاطمه زهرا علیهاالسلام این کار را مىکنند، در حالى که فاطمه زهرا راضى نیست. این همه زحمت براى این انقلاب (مکتب) کشیده شده... آن وقت یک نفرى که معلوم نیست تحت تأثیر کدام محرکى واقع شده، به نام شاد کردن دل فاطمه زهرا، کارى بکند که دشمنان حضرت زهرا را شاد کند!392
سؤالى که باید در اینجا بدان پاسخ گفت، اینکه: چه چیز باعث شده که از قدیمالایام شیعیان این روز را روز قتل خلیفه بپندارند؟
بنابر نظر برخى آنچه موجب گردیده تا روز نهم ربیع به روز قتل خلیفه شهرت یابد، قتل عمربن سعد، فرمانده ظالم و منحوس لشکر یزید در این روز به دست مختار ثقفى بوده، که به سبب شباهت نام او و خلیفه دوم، بعدها به اشتباه این روز به روز قتل عمربن خطاب شهرت یافته است.393
در مقابل این قول ضعیف و شاذ، کشته شدن عمربن خطاب در 26 ذیحجه قول تمام علماى اهلسنت و اکثر فقیهان و مورخان شیعه است. درباره نظریه مشهور، مىتوان به همان منابع دست اول تاریخى و گفتههاى تاریخنگاران کهن شیعه و سنى استناد کرد. همچنین ابتداى خلافت عثمان که در اواخر ذیحجه یا اول محرم ثبت شده دلیل دیگرى بر این مدعاست؛394 چراکه با توجه به اینکه شوراى عمر براى تعیین خلیفه چند روز طول کشیده، بیعت با عثمان در روزهاى اول محرم بسیار طبیعى مىنماید.
نتیجهگیرى
«رفعالقلم» که مضمون حدیث مورد بحث است، به معناى نوشته نشدن گناهان در ایامى خاص، همچون نهم ربیع است. کشته شدن خلیفه دوم، براساس منابع معتبر تاریخى و برخلاف ادعاى روایت مذکور، در 26 ذىالحجه سال 23 هجرى بوده است. روایت رفعالقلم، از نظر قواعد حدیثى در پایینترین درجه اعتبار قرار دارد و نیز از دیدگاه وقایع تاریخى از کمترین ارزش برخوردار نیست. این احتمال وجود دارد که این روایت در دوران آلبویه یا زمانهایى که اختلاف شیعه و سنى به اوج خود رسیده، جعل گردیده است. همچنین جاعلان روایت، براى مقبول واقع شدن روایتِ جعلى خویش، از نام و شخصیت احمدبن اسحاق سوءاستفاده و روایت را به نام این مرد بزرگ جعل کردهاند. با این حساب برپایى جشنهاى عیدالزهراء در نهم ربیع و انجام اعمال کذایى در آنها، از هیچ منطقى و پشتوانه علمى برخوردار نیست و تنها اثر آن، تشدید اختلاف شیعه و سنى و به خطر افتادن جان شیعیان در اقصى نقاط جهان است.
منابع
ـ اربلى، علىبن عیسى، کشف الغمه، تبریز، مکتبه بنىهاشمى، 1381ق.
ـ بهائى، حسنبن عبدالصمد، توضیح المقاصد، قم، کتابخانه آیتاللّه العظمى مرعشى نجفى، 1406ق.
ـ پیشوایى، مهدى، سیره پیشوایان، قم، مؤسسه امام صادق علیهالسلام، 1377.
ـ تهرانى، شیخ آقابزرگ، الذریعة، تهران، کتابخانه اسلامیه، بىتا.
ـ جزایرى، سید نعمتاللّه، انوار النعمانیه، چ چهارم، بیروت، اعلمى، 1404ق.
ـ جعفریان، رسول، صفویه در عرصه دین و فرهنگ و سیاست، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1379.
ـ ـــــ ، تاریخ تشیع در ایران، چ دوم، قم، انصاریان، 1383.
ـ حرّ عاملى، محمّدبن حسن، وسائلالشیعه، چ دوم، قم، آلالبیت لاحیاءالتراث، 1414ق.
ـ حلّى، ابنادریس، السرائرالحاوى لتحریرالفتاوى، قم، مؤسسة النشرالاسلامى، 1410ق.
ـ حلّى، حسنبن سلیمان، المحتضر، تحقیق سیدعلى اشرف، نجفاشرف، المکتبة الحیدریه، 1424ق.
ـ حلّى، حسنبن یوسفبن مطهّر، رجال العلّامة الحلّى، قم، دارالذخائر، 1411ق.
ـ حلّى، حسنبن یوسف، تذکرهالفقها، قم، آلالبیت لاحیاءالتراث، 1415ق.
ـ ـــــ ، منتهى المطلب، مشهد، آستان قدس رضوى، 1412ق.
ـ حلّى، رضىالدین علىبن یوسف، العددالقویة، قم، کتابخانه آیتالله مرعشى، 1408ق.
ـ ذهبى، شمسالدین محمّدبن احمد، سیر اعلامالنبلاء، تحقیق صالح سمر، بیروت، رساله، 1413ق.
ـ سیدبن طاووس (علىبن موسىبن جعفر)، الاقبال بالاعمال، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1376.
ـ صافى گلپایگانى، لطفاللّه، مجموعه رسائل، بىجا، بىنا، بىتا.
ـ طبرى، محمّدبن جریر، تاریخ الملوک و الامم (تاریخ طبرى)، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، 1387ق.
ـ طبرى، محمّدبن جریر، دلائل الامامه، تحقیق مؤسسة بعثت، قم، بىنا، 1423ق.
ـ عاملى کفعمى، ابراهیمبن على، المصباح، قم، رضى، 1405ق.
ـ عسقلانى، احمدبن علىبن حجر، تهذیبالتهذیب، بیروت، دارالفکر، 1404ق.
ـ قمى، شیخ عباس، تتمهالمنتهى، تحقیق ناصر باقرى بیدهندى، قم، دلیل ما، 1382.
ـ کلینى، محمّدبن یعقوب، اصول کافى، تهران، دارالکتب الإسلامیة، 1365.
ـ مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، چاپ دوم، بیروت، داراحیاء التراثالعربى، 1403ق.
ـ مسائلى، مهدى، نهم ربیع خسارتها و جهالتها، قم، وثوق، 1386.
ـ مفید، محمّدبن محمد نعمان، مسارُّالشیعة فى مختصر تواریخالشریعة، قم، المؤتمر العالمى لألفیة الشیخ المفید، 1413ق.
* کارشناس کلام اسلامى مؤسسه امام صادق علیهالسلام. meshkani.a@gmail.com
** عضو هیئت علمى پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى. دریافت: 29/1/90 ـ پذیرش: 11/8/90.
353ـ محمّدبن نعمان مفید، مسارالشیعه فى مختصر تواریخ الشریعة، ص 42.
354ـ ابنادریس حلّى، السرائرالحاوى لتحریرالفتاوى، ج 1، ص 418.
355ـ سیدبن طاووس، اقبالالاعمال، ج 2، ص 379.
356ـ همان، ج 3، ص 113.
357ـ ابراهیم کفعمى، المصباح، ص 510.
358ـ همان.
359ـ حسنبن یوسف حلّى، تذکرهالفقها، ج 6، ص 195؛ همو، منتهىالمطلب، ج 2، ص 612.
360ـ رضىالدین علىبن یوسف حلّى، العددالقویة، ص 328ـ331.
361ـ شیخ بهائى، توضیحالمقاصد، ص 33.
362ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 31، ص 118.
363ـ شیخ عباس قمى، تتمهالمنتهى، تحقیق ناصر باقرى بیدهندى، ص 2185.
364ـ ر.ک: شیخ حسنبن سلیمان الحلّى، المحتضر، ص 44ـ55.
365ـ همان.
366ـ به نقل از: محمّدباقر مجلسى، همان، ج 31، ص 120.
367ـ سید نعمتاللّه جزایرى، انوار نعمانیه، ج 1، ص 108.
368ـ حسنبن سلیمان حلّى، همان.
369ـ بنگرید به: محمّدبن جریر طبرى، دلائلالامامة، تحقیق مؤسسه بعثت.
370ـ آقابزرگ تهرانى، الذریعه، ج 25، ص 303.
371ـ حسنبن سلیمان حلّى، همان.
372ـ همان.
373ـ شمسالدین محمّدبن احمد ذهبى، سیر اعلامالنبلاء، ج 11، ص 395؛ احمدبن علىبن حجر عسقلانى، تهذیبالتهذیب، ج 9، ص 342.
374ـ سید نعمتاللّه جزایرى، همان، ج 1، ص 108.
375ـ محمّدباقر مجلسى، همان، ج 31، ص 129.
376ـ لطفاللّه صافى گلپایگانى، مجموعه رسائل، ج 2، ص 395.
377ـ محمّدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 2، ص 269.
378ـ محمّدبن حسن حرّ عاملى، وسائلالشیعه، ج 15، ص 247.
379ـ حسنبن سلیمان حلّى، همان، ص 44ـ45.
380ـ محمّدبن حسن حرّ عاملى، همان، ج 15، ص 369.
381ـ همان، ج 7، ص 381.
382ـ وى از معروفترین غلات زمان امام صادق علیهالسلام و از بنیانگذاران مکتب غلات مىباشد. او بارها مورد لعن و نفرین امام صادق علیهالسلام قرار گرفت.
383ـ سید نعمتاللّه جزایرى، همان، ج 1، ص 109.
384ـ محمّدباقر مجلسى، همان، ج 50، ص 176؛ علىبن عیسى اربلى، کشف الغمه، ج 3، ص 175.
385ـ مهدى پیشوایى، سیره پیشوایان، ص 582.
386ـ ر.ک: سیدبن طاووس، همان.
387ـ مهدى مسائلى، نهم ربیع خسارتها و جهالتها، ص 108.
388ـ همان، ص 107.
389ـ همان، ص 110.
390ـ همان، ص 112.
391ـ رسول جعفریان، تاریخ تشیع در ایران، ج 3، ص 1037ـ1039.
392ـ سخنرانى مقام معظم رهبرى در جمع مداحان اهلبیت علیهمالسلام، هفتهنامه علمى ـ فرهنگى بصیر حوزه، سال چهاردهم، ش 1، مسلسل 323.
393ـ رسول جعفریان، صفویه در عرصه دین و فرهنگ و سیاست، ج 1، ص 476.
394ـ محمّدبن جریر طبرى، تاریخ طبرى، ج 3، ص 304.