معرفت، سال بیستم، شماره یازدهم، پیاپی 170، بهمن 1390، صفحات 77-

    بازکاوى داستان رفع‏ القلم

    نوع مقاله: 
    ترویجی
    نویسندگان:
    عباسعلی مشکانی سبزواری / *دکتری - فقه سیاسی دانشگاه باقرالعلوم (ع) / meshkani.a@gmail.com
    چکیده: 
    در روزهاى پایانى ذى‏الحجه سال 23 غلامى ایرانى، معروف به فیروز ابولؤلؤ عمربن خطاب را به قتل رساند. منابع تاریخى معتبر مکتب خلفا و مکتب اهل‏بیت علیهم‏السلام و اکثر علماى فریقین، زمان قتل را روزهاى پایانى ذى‏الحجه دانسته‏اند، ولى برخى از منابع متأخر شیعى، با استناد به یک روایت، روز واقعه را نهم ربیع‏الاول مى‏پندارند. این روایت به «روایت رفع‏القلم» معروف و به احمدبن اسحاق قمى مستند است. روایت مذکور ادعاهاى دیگرى از قبیل تحریف قرآن و رفع‏القلم و جواز ارتکاب معاصى را نیز طرح مى‏کند. در این بررسى، در استناد روایت مذکور به احمدبن اسحاق قمى خدشه وارد شده و به نقد متنى و سندى آن پرداخته مى‏شود و قتل خلیفه در 26 ذى‏الحجه مدلّل مى‏گردد. به مستند این مقاله نهم ربیع‏الاول و برگزارى جشن‏هاى کذایى در آن و انتساب آن به روز قتل خلیفه از هیچ پشتوانه روایى و تاریخى برخوردار نیست. این مقاله با رویکرد تحلیلى و توصیفى به نقد افسانه رفع‏القلم مى‏پردازد.
    Article data in English (انگلیسی)
    متن کامل مقاله: 

    معرفت سال بیستم ـ شماره 170 ـ بهمن 1390، 77ـ89

    بازکاوى داستان رفع‏القلم

    عباسعلى مشکانى*

    مصطفى صادقى**

    چکیده

    در روزهاى پایانى ذى‏الحجه سال 23 غلامى ایرانى، معروف به فیروز ابولؤلؤ عمربن خطاب را به قتل رساند. منابع تاریخى معتبر مکتب خلفا و مکتب اهل‏بیت علیهم‏السلام و اکثر علماى فریقین، زمان قتل را روزهاى پایانى ذى‏الحجه دانسته‏اند، ولى برخى از منابع متأخر شیعى، با استناد به یک روایت، روز واقعه را نهم ربیع‏الاول مى‏پندارند. این روایت به «روایت رفع‏القلم» معروف و به احمدبن اسحاق قمى مستند است. روایت مذکور ادعاهاى دیگرى از قبیل تحریف قرآن و رفع‏القلم و جواز ارتکاب معاصى را نیز طرح مى‏کند.

    در این بررسى، در استناد روایت مذکور به احمدبن اسحاق قمى خدشه وارد شده و به نقد متنى و سندى آن پرداخته مى‏شود و قتل خلیفه در 26 ذى‏الحجه مدلّل مى‏گردد. به مستند این مقاله نهم ربیع‏الاول و برگزارى جشن‏هاى کذایى در آن و انتساب آن به روز قتل خلیفه از هیچ پشتوانه روایى و تاریخى برخوردار نیست. این مقاله با رویکرد تحلیلى و توصیفى به نقد افسانه رفع‏القلم مى‏پردازد.

    کلیدواژه‏ها: احمدبن اسحاق قمى، عمربن خطاب، نهم ربیع‏الاول، بیست و ششم ذى‏الحجه، رفع‏القلم.

     

    مقدّمه

    «رفع‏القلم» عنوان روایتى است که در برخى منابع شیعى از احمدبن اسحاق قمى روایت شده است. براساس گزارش این روایت، عمربن خطاب، در نهم ربیع‏الاول سال 23 هجرى به دست غلامى ایرانى، به نام ابولؤلؤ به قتل رساند. این گزارش در حالى است که تمامى منابع تاریخى معتبر شیعه و سنى، قتل خلیفه را در روزهاى پایانى ذى‏الحجه سال 23 ذکر کرده‏اند. روایت مذکور همچنین، ادعاهاى دیگرى از قبیل تحریف قرآن، رفع‏القلم و جواز ارتکاب معاصى را مطرح مى‏کند. این روایت تا به امروز در کانون نقادى مفصل و علمى قرار نگرفته است. در مقابل، برخى به دفاع از این روایت پرداخته و در عین اعتراف به ضعف سند، آن را پذیرفته و دستاویزى براى جشن‏هایى با عنوان «عیدالزهراء» قرار داده‏اند. این موضوع بستر تحریک عواطف پیروان مکتب خلفا را فراهم آورده و بساط تفرقه و اختلاف قومى و مذهبى را به راه انداخته‏اند. آن «عملکرد ناشایست» و این «واکنش متعصبانه» دل هر اندیشورى را درد مى‏آورد و چاره‏جویى براى حل مشکل را ضرورى مى‏کند.

    نویسندگان در این مقاله با رعایت موازینِ علمى، تاریخى و حدیث‏شناسى، به نقد و بررسى سندى و متنى این روایت پرداخته‏اند. این پژوهش مى‏کوشد به سؤالات ذیل پاسخ گوید:

    1. مضمون و مفهوم روایت رفع‏القلم چیست؟

    2. استناد «روایت رفع‏القلم» به «احمدبن اسحاق قمى» صحت دارد یا خیر؟

    3. ادلّه مدافعان رفع‏القلم چیست؟

    4. خلیفه دوم در چه روزى به قتل رسیده است؟

    5. جشن‏هاى عیدالزهراء با چه مبنایى برگزار مى‏گردد؟

    بر همین اساس، مقاله حاضر در چند بخش ذیل پى گرفته خواهد شد:

    1. ذکر اقوال در مورد روز قتل خلیفه دوم؛ 2. ذکر روایت ساختگى رفع‏القلم؛ 3. نقد و بررسى سندى و متنى روایت فوق؛
    4. نتیجه‏گیرى.

    روز قتل خلیفه دوم

    در مورد روز ترور عمربن خطاب دو قول وجود دارد: 1. اواخر ذى‏الحجه؛ 2. نهم ربیع‏الاول. در میان معتقدان به اواخر ذى‏الحجه، اختلافاتى وجود دارد، اما چون اصل اختلاف بر سر ذى‏الحجه و ربیع‏الاول است، اکنون به اختلاف نظر میان قول اول توجهى نمى‏کنیم.

    قول اول را قاطبه مورخان و نویسندگان اهل سنت و اکثر علماى شیعه برگزیده و روایت کرده‏اند. ولى قول دوم به گروه قلیلى از شیعه اختصاص دارد و از اهل سنت کسى آن را نپذیرفته است. دلیل قول اول همان اجماع مورخان اولیه و دلیل قول دوم روایتى منسوب به احمدبن اسحاق است که قدیمى‏ترین سند آن به قرن ششم برمى‏گردد. از میان کسانى که قتل عمر را در اواخر ذى‏الحجه سال 23 هجرى مى‏دانند، تنها به عالمان شیعه اشاره مى‏کنیم؛ زیرا چنان‏که گذشت، این مسئله در میان اهل سنت اجماعى است و مخالفى ندارد.

    1. شیخ مفید (م 413ق): شیخ مفید در مسارالشیعه مى‏نویسد: «فى الیوم السادس و العشرین سنة 23 ثلاث و عشرین من الهجرة طعن عمربن الخطاب... و فى التاسع و العشرین منه قبض»؛353 عمربن خطاب در 26 ذى‏الحجه سال 23هجرى ضربه‏خورد و در روز 29همان‏ ماه ‏درگذشت.

    2. ابن ادریس حلى (م 578ق): وى در کتاب السرائر به شدت احتمال کشته شدن عمربن خطاب در روز نهم ربیع را رد مى‏کند و مى‏نویسد: «فى الیوم السادس و العشرین منه، سنة ثلاث و عشرین من الهجرة، طعن عمربن الخطاب و فى التاسع و العشرین منه، قبض عمربن الخطاب... و قد یلتبس على بعض أصحابنا یوم قبض عمربن الخطاب، فیظن أنّه یوم التاسع من ربیع‏الأول، و هذا خطأ من قائله، بإجماع أهل التاریخ و السیر، و قد حقق ذلک شیخنا المفید، فى کتابه کتاب التواریخ، و ذهب إلى ما قلناه»؛354 عمربن خطاب در 26 ذى‏الحجه سال 23 هجرى ضربه خورد و در 29 همان ماه درگذشت. اما این امر بر بعضى از اصحاب ما مشتبه گشته و آنان پنداشته‏اند که عمر در نهم ربیع‏الاول به قتل رسیده است. اما به اجماع مورخان و سیره‏نویسان، قول نهم ربیع خطایى است که از قائل آن سر زده. شیخ مفید نیز در کتاب تواریخ خود قول 26 ذى‏الحجه را صحیح دانسته و همانند ما نظر داده است.

    3. سیدبن طاووس (م 664ق): سید در کتاب اقبال الاعمال یادآور مى‏شود که گروهى از شیعیان ایرانى نهم ربیع را روز قتل عمر مى‏دانند، ولى او نتوانسته مؤیدى بر این مطلب بیابد و در بیان اعمال ذى‏الحجه متذکر مى‏شود که عمر در این ماه کشته شده و در ادامه از کتاب حدائق شیخ مفید به توضیحى درباره این روز مى‏پردازد.355

    ایشان در توجیه قول قائلان به نهم ربیع، دو احتمال را یادآور مى‏شود: «مراد از کشته شدن شخص یادشده در روز نهم ربیع این است که علت تصمیم به قتل در روز نهم ربیع رخ داده و قاتل در آن روز تصمیم به قتل او گرفته است و در نتیجه روزى که علت قتل در آن به وقوع پیوسته، روز خود قتل به شمار آمده و مجازا روز قتل نامیده شده باشد؛ دیگر آنکه گفته شود: زمان حرکت قاتل از شهر خود به شهرى که قتل در آن واقع شده یا زمان رسیدن قاتل به شهر مدینه که قتل در آن به وقوع پیوسته، روز نهم ربیع بوده است.»356

    4. شیخ ابراهیم کفعمى (م 905ق): وى در کتاب جنه‏الامان الواقیه و جنه‏الایمان الباقیه که به «مصباح کفعمى» مشهور است، مى‏نویسد: «فى السابع و العشرین طعن عمربن الخطاب و من زعم انه قتل فى یوم التاسع من ربیع‏الاول فقد اخطأ و قد نبهنا على ذلک فیما تقدم عند ذکر شهر ربیع‏الاول»؛357 عمربن خطاب در 27 ذى‏الحجه ضربه خورد و هر کس پنداشته عمر در نهم ربیع به قتل رسیده، بى‏گمان اشتباه کرده است و ما در بخش ماه ربیع‏الاول به این مطلب آگاهى دادیم. وى کشته شدن خلیفه در 26 ذى‏الحجه سال 23 را اجماعى شیعه و اهل‏سنت مى‏داند.358

    5. علّامه حلّى (م 726ق): وى در کتاب خویش، 26 ذیحجه را روز ترور عمربن خطاب شناسانده است.359

    6. رضى‏الدین حلى (م اواخر قرن 8 ق): برادر علّامه حلّى، در کتاب العدد القویه به تفصیل به این قضیه و تأیید نظریه مشهور پرداخته است.360

    شهرت قتل خلیفه دوم در ذى‏الحجه به گونه‏اى بوده که بسیارى از بزرگان همچون شیخ بهائى، با وجود معاصر بودنشان با دوران صفویه که اوج فعالیت‏هاى تبلیغى براى ترویج تشیع است، با صراحت 26 ذى‏الحجه را تاریخ قتل عمربن خطاب معرفى کرده‏اند.361 حتى علّامه مجلسى هم که از مدافعان بزرگداشت روز نهم ربیع است، با اعتراف به شهرت تاریخ ذى‏الحجه در میان عالمان شیعه مى‏نویسد: «اقول ما ذکر أنّ مقتله کان فى ذى‏الحجه هو مشهور بین فقهائنا الامامیه»؛362 این سخن که عمر در ذى‏الحجه به قتل رسیده، بین فقهاى امامیه مشهور است.

    7. از مورخان مشهور نیز یعقوبى و مسعودى از قدما، و از متأخران نیز شیخ عباس قمى در تتمه‏المنتهى تاریخ قتل عمر را 26 ذى‏الحجه دانسته‏اند.363

    برخى نیز با تردید موضوع نهم ربیع را طرح کرده‏اند و یگانه کسى که بر پذیرش قول دوم اصرار دارد، علّامه مجلسى است که در عین مشهور دانستن قول اول، قول دوم را طرح کرده و در اثبات‏آن‏به تفصیل به بحث پرداخته است!

    مستند قول دوم

    دلیل کسانى که قتل عمر را نهم ربیع‏الاول مى‏دانند روایتى است که مرحوم مجلسى از دو کتاب محتضر و زوائدالفوائد نقل کرده و به روایت «رفع‏القلم» مشهور است و غیر آن مستندى براى این قول یافت نمى‏شود. لذا در این قسمت پس از نقل یگانه دلیلِ گروه دوم، آن را به تفصیل و از جوانب مختلف بررسى خواهیم کرد.

    روایت رفع‏القلم

    خلاصه روایت این است که دو راوى ادعایى، با یکدیگر درباره ابالخطاب اختلاف پیدا کرده و مى‏خواسته‏اند تا با مراجعه به احمدبن اسحاق قمى، مشکل خویش را حل نمایند. اما تصادفا این مراجعه در روز نهم ربیع‏الاول رخ مى‏دهد و آنها احمدبن اسحاق را در حال انجام دادن اعمال روز عید مى‏بینند. از این‏رو، با تعجب علت این امر را از او مى‏پرسند. احمد نیز با بیان اینکه در چنین روزى با گروهى نزد امام هادى علیه‏السلام رفته و امام را در این حال مشاهده کرده است، از قول امام فضیلت‏هاى این روز را برمى‏شمرد؛ در ادامه نیز به نقل روایتى طولانى از یکى از اصحاب رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله، به نام حذیفه‏بن یمان مى‏پردازد که او نیز از زبان پیامبر، فضایل و ویژگى‏هاى این روز را بیان کرده و علت آن را قتل یکى از منافقان و دشمنان خدا در این روز دانسته است.364

    نقد و بررسى سندى و متنى روایت رفع‏القلم

    الف. بررسى منابع روایت

    1. کتاب محتضر نوشته حسن‏بن سلیمان حلّى، شاگرد شهید اوّل است که در موضوع احتضار و روایات حضور ائمه بر سر شخص محتضر سخن مى‏گوید. در این کتاب آمده است: «از آنچه درباره منافق بودن ... (نام شخصى را مى‏برد) وارد شده است، روایتى است که شیخ فاضل على‏بن مظاهر واسطى و یحیى‏بن جریح بغدادى از احمدبن اسحاق قمى نقل کرده‏اند... .365

    2. کتاب زوائدالفوائد نوشته فرزند سیدبن طاووس که در اعمال سال و آداب مستحبى نگارش یافته است.366

    3. مرحوم مجلسى نیز دوبار روایت را در بحارالانوار ذکر مى‏کند: در جلد 31 به نقل از المحتضر و در جلد 98 به نقل از زوائد. در پاورقى جلد 31 دو منبع دیگر نیز براى این حدیث ذکر شده است: یکى مصباح‏الانوار هاشم‏بن محمد (6 ق) و دیگرى دلائل‏الامامه طبرى (4 ق). از عبارات محقق بحارالانوار پیداست که این دو منبع را از قول محشى محتضر آورده است و خود به آن دست نیافته است. محشى محتضر هم سند دلائل‏الامامه را از کتاب انوار نعمانیه نقل کرده367 و سند مصباح را به این صورت ذکر کرده است: «أخبرنا أبو محمد الحسن‏بن محمد قمى بالکوفه قال: حدّثنا أبوبکر محمدبن جعدویه قزوینى و کان شیخا صالحا زاهدا سنة 341 صاعدا الى الحج، قال: حدّثنى محمدبن على القزوینى، قال: حدّثنا حسن‏بن حسن الخالدى بمشهد أبى‏الحسن الرضا علیه‏السلام، قال: حدّثنا محمدبن العلاء الهمدانى الواسطى و یحیى‏بن جریح البغدادى، قالا: تنازعا فى أمر آبى‏الخطاب محمدبن أبى زینب الکوفى و اشتبه علینا أمره فقصدنا جمیعا أبا على أحمدبن اسحاق... .»368

    در مورد دلائل الامامه گفتنى است که چنین روایتى در آن وجود ندارد و معلوم نیست مرحوم جزائرى چگونه این روایت را به آن نسبت داده است. عجیب‏تر اینکه در پاورقى محتضر آمده است: «این حدیث را طبرى در فصل متعلق به امیرالمؤمنین از کتاب دلائل‏الامامه آورده است»! در حالى که کتاب دلائل‏الامامه چنین فصلى ندارد و در فصل‏هاى دیگر آن نیز روایت نیامده است.369 احتمال دارد مرحوم جزائرى روایت را در کتاب دیگرى دیده و اشتباها به دلائل‏الامامه نسبت داده باشد و این در حالى است که دیگر ناقلان نیز از قول مرحوم جزائرى روایت را آورده‏اند! احتمالاً منشأ این اشتباه نیز خلط نمودن نام طبرى نویسنده کامل بهائى با طبرى صاحب دلائل‏الامامه است. عمادالدین ابوجعفر محمدبن ابى‏القاسم طبرى نویسنده کامل بهائى (6 ق) کتابى به نام یوم وفات عمر نوشته که در آن فقط قول نهم ربیع را صحیح دانسته و متعرض روایت مورد نقد نشده است.370 در نسخ موجود از مصباح‏الانوار نیز روایت موجود نیست و شاید در جلد دوم آن، که ظاهرا از بین رفته، وجود داشته است. با این حال وجود روایت در المحتضر و زوائدالفوائد روشن است که از کتب نوشته شده در قرن هشتم‏اند. نتیجه آنکه این روایت از قرن هشتم جلوتر نمى‏رود و اثرى از آن در منابع متقدم نیست!

    ب. بررسى راویان و اسناد حدیث

    براى روایت مذکور، چند سلسله سند وجود دارد که تمام آنها به احمدبن اسحاق ختم مى‏شود.

    1. سند مصباح‏الانوار: چنان‏که گفته شد در مصباح‏الانوار، روایت رفع‏القلم موجود نیست، اما سند منتسب به این کتاب به ادعاى محشى محتضر از قرار ذیل است: «أخبرنا أبومحمد الحسین‏بن محمدالقمى بالکوفه، قال: حدّثنا أبوبکر محمدبن جعدویه قزوینى و کان شیخا صالحا زاهدا سنة 341 صاعدا الى الحج، قال: حدّثنى محمدبن على القزوینى، قال: حدّثنا حسن‏بن حسن الخالدى بمشهد أبى الحسن الرضا علیه‏السلام، قال: حدّثنا محمدبن العلاء الهمدانى الواسطى و یحیى‏بن جریح البغدادى قالا... .»371

    بررسى سند مصباح‏الانوار: سند پیش‏گفته از چند جهت مناقشه‏پذیر است:

    الف. نام هیچ‏یک از این راویان در کتب رجالى موجود نیست، به گونه‏اى که نه تنها کسى از آنها نامى نبرده، بلکه در سند هیچ روایت دیگرى نیز قرار ندارند و هیچ روایت دیگرى از ایشان نقل نشده است.

    ب. سند مذکور مرسل است. چه اینکه محمدبن جعدویه قزوینى در سال 341 روایت را براى آخرین راوى نقل کرده است؛ این در حالى است که نویسنده مصباح طریق خود به وى را بیان ننموده و خود وى در قرن ششم مى‏زیسته است و فاصله دو قرن، بین آخرین راوى و نگارنده مصباح، به اتقان سند لطمه وارد مى‏سازد.

    ج. چنان‏که گفته شد، در مصباح‏الانوار این روایت موجود نیست.

    نتیجه اینکه نقل از مصباح‏الانوار، علاوه بر فقد منبع، از جهت اسناد نیز مناقشه‏پذیر است.

    2. سند محتضر: سند محتضر چنین است: «على‏بن مظاهر الواسطى عن محمدبن العلاء الهمدانى الاسطى و یحیى‏بن محمد بن جریح بغدادى... .»372

    بررسى سند محتضر: اولین شخصى که صاحب محتضر از او نقل مى‏کند، فردى ناشناخته است و نام و نشانى از او در تراجم و رجال به چشم نمى‏خورد. یحیى‏بن جریح نیز به مجهول بودن مبتلاست و اطلاعى از وى در دست نیست. راوى دیگر این روایت یعنى محمدبن علاء نیز از چند جهت درخور تأمّل است:

    الف. محمدبن علاء همدانى از راویان صحاح سته و اهل سنت بوده و از جانب ایشان مورد تجلیل و توثیق قرار گرفته است. همچنان‏که بیشتر روایات نقل شده از او نیز از طریق اهل سنت است.

    ذهبى درباره وى مى‏نویسد: «محمدبن العلاءبن کریب الحافظ الثقه الامام، شیخ‏المحدثین ابوکریب الهمدانى الکوفى... قال حجاج‏بن الشاعر سمعت احمدبن حنبل یقول: لو حدثت عمن اجاب فب المحنه لحثت عن اثنین ابو معمر و ابوکریب... قال محمدبن عبداللّه‏بن نمیر: ما بالعراق اکثر حدیثا من ابى کریب و لا اعرف بحدیث بلدنا منه. وثقه النسائى و غیره. و قال ابوحاتم صدوق و قال ابوعمرو احمد بن نصر الخفاف ما رأیت من المشایخ بعد اسحاقف احفظ من ابى کریب... .»373

    بدیهى است که اگر این راوى حدیث رفع‏القلم را نقل مى‏نمود، نزد اهل‏سنت متهم به غلو، رفض و کفر مى‏شد نه وثاقت و اعتبار.

    ب. جاعلان روایت فراموش نموده‏اند که محمدبن علاء از محدثان عراق و شهر کوفه مى‏باشد و در شهر قم (محل نقل روایت) نمى‏زیسته است.

    ج. با توجه به کهولت و اختلاف سن زیاد او نسبت به احمدبن اسحاق، و همچنین بزرگى شخصیت او در عراق، که با عناوینى چون «حافظ» و «اکثر حدیثا بالعراق» توصیف شده، رجوع وى به احمدبن اسحاق، آن هم در مورد شخصیت خلیفه ثانى، بعید به نظر مى‏رسد.

    3. سند انوار نعمانیه: سند انوار نعمانیه از قرار ذیل است: «اخبرنا ابوالبرکات‏بن محمد الجرجانى هبه‏اللّه القمى و اسمه یحیى قال: حدثنا احمدبن اسحاق‏بن محمد البغدادى، قال: حدثنا الفقیه الحسن‏بن الحسن السامرى، قال: کنت انا و یحیى‏بن احمدبن جریح البغدادى... .»374

    بررسى سند:

    الف. راویان این سند نیز نامشان در هیچ‏یک از کتب رجالى نیامده و در سند هیچ روایت دیگرى نیز قرار ندارند.

    ب. سند فوق همچنان ناقص است؛ زیرا شمار راویان آن از سه نفر تجاوز نمى‏کند، که مسلما این عده نمى‏توانند تنها واسطه‏هاى نقل این روایت به کتاب دلائل‏الامامه (منبع ادعایى انوار نعمانیه) باشند.

    ج. در این سند به جاى محمدبن علاء، حسن‏بن حسن سامرى قرار دارد؛ این در حالى است که نقل‏هاى پیشین تصریح بر آن داشت که رجوع به احمدبن اسحاق، به سبب اختلافى بوده که بین محمدبن علاء و یحیى‏بن جریح رخ داده بود و در دیگر نقل‏ها نامى از حسن‏بن حسن سامرى به میان نیامده است.

    د. سید جزایرى این روایت را از کتاب دلائل‏الامامه نقل مى‏کند، در حالى که چنین روایتى در هیچ‏یک از نسخه‏هاى خطى و چاپى دلائل‏الامامه وجود ندارد.

    نتیجه اینکه این نقل علامه بر ضعف منبع و مجهول بودن راویان، با ارسال سند روبه‏روست و از این جهت قابل استناد نیست.

    4. سند زوائدالفوائد: سند این کتاب نیز همچون اسناد دیگر این روایت مرسل است و در آن مستقیما به نقل روایت از محمدبن علاء و یحیى‏بن جریح پرداخته شده است؛ با این تفاوت که نویسنده آن، روایت فوق را از على‏بن مظاهر واسطى نقل نمى‏کند، بلکه در انتهاى روایت مى‏نویسد: «نقلته من خط محمدبن‏على‏بن‏محمدبن‏طى‏رحمه‏اللّه.»375

    با صرف‏نظر از اختلافى که درباره ابن طى، میان دانشمندان رجال و تراجم وجود دارد، باید گفت نقل کتاب زوائد نیز به سبب مرسل و مجهول بودن راویان سندش بى‏ارزش و مردود است.

    نتیجه بحث در سند روایت رفع‏القلم

    از مجموع بررسى‏ها درباره سند روایت رفع‏القلم مشخص شد که هیچ‏یک از اسناد این روایت قابل اعتنا نیست؛ چون تمام راویان آن مجهول‏اند و سلسله اسناد نیز مرسل است.

    در انتهاى این بحث، نظر یکى از مراجع عالى‏قدر تقلید عصر حاضر را حسن ختام قرار مى‏دهیم. آیت‏اللّه العظمى صافى گلپایگانى درباره این روایت مى‏فرماید: «روایت على‏بن مظاهر از نظر متن و سند ضعیف است و آن را در کتب معتبر و اصیل شیعه نیافتیم، همچنان‏که شناختى نسبت به على‏بن مظاهر که از علماى شیعه به حساب آورده شده وجود ندارد. و وجود چنین روایات مجهولى در مجامع بزرگ حدیثى شیعه، که مؤلف آنها صرفا براى جمع‏آورى اخبار و بدون بررسى اعتبار سند و متن آنها همت گماشته است، چندان بعید نیست.»376

    ج. بررسى متن روایت

    گذشته از مشکل سند، متن روایت نیز از جهات متعددى سست است و این امر ما را از اعتماد به آن بازمى‏دارد. اشکالاتى نظیر طرح مسئله «رفع‏القلم» و برداشته شدن قلم و نوشته نشدن گناهان افراد در این روز و سه روز بعد از آن، که با مسلّمات قرآن، روایات و حکم بدیهى عقل در تضاد تام مى‏باشد. در فقراتى دیگر بر تحریف قرآن اصرار شده، در حالى که این مسئله نیز با مبانى مکتب تشیع در تضاد تام است. از طرفى نخستین منبعى که این روایت در آن آمده، مربوط به قرن ششم است و پیش از آن در هیچ منبع دیگرى ذکر نشده است. همچنین نظر به اینکه این روایت شاذ است و هیچ قرینه‏اى دال بر صحت آن در دست نیست، و به اصطلاح خبر واحدى است که قابل اعتماد نیست، نمى‏تواند مورد استدلال و منبع استنباط احکام و مبانى قرار گیرد.

    تفصیل اشکالات متنى

    اشکال اول: مهم‏ترین اشکال به متن این خبر که آن را از درجه اعتبار ساقط مى‏کند، مطلبى است که به نقل از پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به خداى متعال نسبت داده است: «و امرت الکرام الکاتبین ان یرفعوا القلم عن الخلق کلهم ثلاثة ایام من ذلک الیوم و لا اکتب علیهم شیئا من خطایاهم کرامة لک و لوصیک»؛ به فرشتگان نویسنده اعمال دستور دادم سه روز قلم را از همه مردم بردارند و چیزى از گناهان آنان را ننویسند.

    همچنین از قول امیرمؤمنان علیه‏السلام نقل مى‏کند: «هذا یوم الاستراحة ویوم تنفیس الکربة ویوم العید الثانى ... و یوم رفع القلم»؛ امروز، روزِ آرامش و استراحت و روزِ نابودى سختى‏ها و روز عید ثانى (براى شیعیان)... و روز برداشته شدن قلم و نوشته نشدن گناهان است.

    این در حالى است که علاوه بر مخالفت صریح با آیات قرآنى مانند «فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرا یَرَهُ»(زلزله: 7)، با قوانین و سنن الهى نیز مغایر و مخالف حکم بدیهى عقل است.

    آیا برداشتن تکلیف از بندگان به معناى ایجاد هرج و مرج، برخلاف شیوه‏هاى اهل‏بیت علیهم‏السلام در تربیت بندگان خدا و دوستان خود نیست؟ آیا امکان دارد از بزرگوارانى که مى‏فرمودند: «ما من نکبة یصیب العبد الا بذنب»؛377 هیچ نکبتى به بنده نمى‏رسد، مگر به سبب گناه. چنین کلماتى صادر شود؟ چه ظلم بزرگى است که این کلمات را به کسانى نسبت دهیم، که همواره مى‏فرمودند: «لاتنال ولایتنا الا بالعمل و الورع»؛378 به ولایت ما نتوان رسید مگر به پرهیزکارى و دورى از گناه. همچنان‏که قرآن کریم نیز با تأکید بر این مطلب مى‏فرماید:«أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئَاتِ أَنْ نَّجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاء مَّحْیَاهُم وَمَمَاتُهُمْ سَاء مَا یَحْکُمُونَ»(جاثیه: 21)؛ آیا آنان که مرتکب اعمال زشت شدند، مى‏پندارند آنها را مانند کسانى که ایمان آورده‏اند و نیکوکار شده‏اند قرار مى‏دهیم که زندگى و مرگشان یکسان باشد؟ چه بد داورى مى‏کنند!

    با این حال چگونه برخى، تمام تعلیمات الهى قرآن و اهل‏بیت علیهم‏السلام را به کنارى مى‏نهند و این‏گونه با تمسک به این روایات جعلى، پرده‏هاى حیا را دریده، مرتکب اعمالى مى‏شوند که از شأن و منزلت هر فرد مسلمان و مؤمن به خدا خارج است.

    توجیه این‏گونه روایات

    در این میان برخى خواسته‏اند روایت را به موارد خاصى محدود کنند و آن را مربوط به افراد نابالغ و مجنون یا به صورت‏هاى اضطرار و اکراه اختصاص دهند!379 اما این بیان، نه تنها با ظاهر روایت که در بیان رفع تکلیف از همه مردم است، مغایرت دارد، بلکه اختصاص به این ایام ندارد تا روایت بخواهد آن را به این ایام اختصاص دهد. توضیح اینکه بنابر روایات معتبر از پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله که فرمودند: «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِى تِسْعَةُ أَشْیاءَ الْخَطَأُ وَ النِّسْیانُ وَ مَا أُکْرِهُوا عَلَیهِ وَ مَا لَا یعْلَمُونَ وَ مَا لَا یطِیقُونَ وَ مَا اضْطُرُّوا إِلَیهِ وَ الْحَسَدُ وَ الطِّیرَةُ وَ التَّفَکُّرُ فِى الْوَسْوَسَةِ فِى الْخَلْوَةِ مَا لَمْ ینْطِقُوا بِشَفَةٍ»،380 در تمام ایام از چنین اعمالى رفع قلم صورت مى‏گیرد. پس ناگزیر باید «رفع‏القلم» در این روایت را بر معناى ظاهرى‏اش، یعنى برداشتن تکلیف از همه گناهان حمل نمود. ضمن اینکه این روایت رفع تکلیف را در مورد همه مردم دانسته و بر آن تأکید کرده است: «یرفعوا القلم عن الخلق کلهم»؛ این در حالى است که در همین روایت کذایى، سخن از اختصاص این عید به شیعیان و دوستداران اهل‏بیت علیهم‏السلام به میان آمده است.

    اشکال دوم: سیاق این خبر بر محور داستان‏سرایى و برجسته نشان دادن این روز ساخته شده است. از این‏رو غالب تعبیراتى را هم که براى برجسته ساختن این روز به کار برده، نشان‏دهنده جعل آن است. براى مثال، از این روز به «افضل الاعیاد عند اهل‏بیت علیهم‏السلام» یا «اىّ یوم اعظم عند اهل‏البیت من هذا الیوم» تعبیر مى‏شود که قبول آنها با وجود اعیاد بزرگى همچون عید مبعث و غدیر خم پذیرفتنى نیست. همچنین در منابع روایى شیعه، عید غدیر افضل‏الاعیاد شمرده شده است.381 وانگهى اگر نسبت دادن چنین عناوینى به این روز صحیح مى‏بود، بى‏گمان روایاتى غیر از این روایت ضعیف به دست ما مى‏رسید که از فضیلت این روز یا حداقل اهتمام اهل‏بیت علیهم‏السلام به آن حکایت کند. این در حالى است که هیچ روایت یا مستند تاریخى ـ حتى به‏صورت‏ضعیف‏ـدراین‏موردیافت‏نمى‏شود.

    اشکال سوم: در نقلى از این روایت که علّامه مجلسى آن را از کتاب المحتضر آورده، مى‏خوانیم: «محمدبن علاء واسطى و یحیى‏بن محمدبن جریح گویند ما در موضوع ابن‏الخطاب اختلاف کردیم و امر بر ما مشتبه شد، پس نزد احمدبن اسحاق رفتیم که دیدیم مشغول اعمال عید است.» اما آنچه از کتاب مصباح نقل شده، چنین است: «محمدبن علاء واسطى و یحیى‏بن محمدبن جریح گفتند ما درباره ابى‏الخطاب محمدبن ابى زینب الکوفى اختلاف کردیم و امر بر ما مشتبه شد، پس نزد احمدبن اسحاق رفتیم... .» به نظر مى‏رسد اگر اصل روایت منشأ صحیحى داشته، درباره ابوالخطاب کوفى،382 غالى معرف بوده، ولى چون «ابن الخطاب» نوشته شده و همچنین به جهت شباهت نامى، مربوط به عمربن خطاب دانسته شده است.

    اشکال چهارم: نقل‏هاى مختلف این روایت اختلاف فاحشى با یکدیگر دارند که به سادگى نمى‏توان از آنها گذشت. براى مثال در نقل المحتضر مى‏خوانیم که محمدبن علاء و یحیى‏بن جریح به سبب اختلافى که درباره ابوالخطاب داشتند نزد احمد رفتند. این در حالى است که در نقل انوار نعمانیه فردى دیگر به نام حسن‏بن حسن سامرى به همراه یحیى‏بن جریح بدون آنکه اختلافى بین آنها وجود داشته باشد به نزد احمد مى‏روند.383 همچنین در نقل المحتضر احمدبن اسحاق به نقل روایت از امام هادى علیه‏السلاممى‏پردازد، در حالى که در انوار نعمانیه این روایت از امام حسن عسکرى علیه‏السلام نقل شده است. از طرفى الفاظ این روایت نیز اختلافات بسیارى با یکدیگر دارند که همگى کاشف از اضطراب و ضعف این روایت است.

    اشکال پنجم: در چند بخش از این روایت به تحریف قرآن تأکید و تصریح شده است. براى مثال در بخشى مى‏خوانیم: «انا غیر شاک فى امر الشیخ حتى ترأس بعد وفاة النبى صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و سلم و اعاد الکفر و ارتد عن الدین و شمّر للملک و حرّف القرآن» یا در عبارتى دیگر آمده است: «یا حذیفة جبت من المنافقین یترأس علیهم و یستعمل فى أمتى الریاء ویدعوهم الى نفسه... یصد عن سبیل‏اللّه و یحرف کتاب.» این در حالى است که باور به عدم تحریف قرآن از مسلّمات شیعه و سنى مورد اجماع مسلمانان است.

    تکمله اشکالات: نکته دیگرى که آن را مى‏توان مؤیدى بر اشکالات مذکور ـ و نه اشکالى مستقل ـ شمرد، این است که در این خبر احمدبن اسحاق مى‏گوید: با گروهى از دوستانم در سامرا حضور امام هادى علیه‏السلام رسیدیم. آن حضرت به اعمال عید مشغول بود و خادمانش را فرموده بود لباس‏هاى نو بپوشند!

    این نکته درخور توجه است که عسکریین علیهماالسلام در سامرا موقعیت دیدارهایى از این دست را به ندرت به دست مى‏آوردند؛ گرچه دیدارهایى در کتب تاریخ و سیره نقل شده است، اما دیدار مورد ادعاى راویان، با توجه به اشکالات وارد بر آن و سیر داستان‏سرایانه و ادعاى امور واهى و خلاف مکتب این روایت، این نقل را به دروغى بزرگ شبیه‏تر و کذب آن را مسجل مى‏نماید. توضیح اینکه شاید عسکریین علیهماالسلام در سامرا دیدارهایى با شیعیان داشته و عمّال حکومتى از برخى دیدارها جلوگیرى نمى‏کردند، اما یقینا دیدارها و جلساتى از این دست که بر ضد بزرگان آنان برگزار و مثلاً علیه خلیفه دوم به برگزارى جشن و سرور اقدام شود، به شدت مخالفت و مسبّبان آن را مجازات مى‏کردند. جریاناتى که در تاریخ نقل شده است، شدت خفقان حاکم بر عسکریین علیهماالسلام را مشهود مى‏سازد. اما جاعلان این خبر در قرون ششم به بعد، گویا از مشکلات و محدودیت‏هاى ایشان در سامرا اطلاعى نداشته‏اند.

    مراوده و اختلاط شیعیان با امامان خویش در این دوران چنان مورد پیگرد بود، که حتى در بیرون از محدوده منزل و در گذر از خیابان نیز شرایط براى طرح سؤال مهیا نبود. محمدبن اشرف مى‏گوید: همراه امام هادى علیه‏السلام در مدینه راه مى‏رفتم. حضرت فرمود: آیا تو پسر اشرف نیستى؟ عرض کردم: آرى. آن‏گاه خواستم مطلبى بپرسم، امام بر من پیشى گرفت و فرمود: ما در حال گذار از شاهراه هستیم و این محل براى طرح سؤال مناسب نیست.384

    این حادثه شدت خفقان حاکم در مدینه را نشان مى‏دهد و میزان پنهان‏کارى اجبارى امام را به خوبى نشان مى‏دهد. این، وضع امام هادى علیه‏السلام در مدینه است؛ اما وضعیت حضرت در سامراء ـ که ادعا شده محل ملاقلات کذایى احمدبن اسحاق با امام است ـ به مراتب سخت‏تر و بحرانى‏تر از مدینه است. در تاریخ مى‏خوانیم: امام در این شهر (سامراء) ظاهرا آزاد بود، ولى در حقیقت همانند یک زندانى به سر مى‏برد؛ زیرا موقعیت محل طورى بود که امام همواره تحت نظر بود و مأموران خلیفه رفت‏وآمدها و ملاقات‏هاى حضرت را زیرنظر داشتند.385

    با این حال ادعاى ملاقات کذایى با امام و مشاهده حضرت در موقعیت عید و جشن کشته شدن خلیفه دوم، نشان از غیرواقعى بودن این گزارش دارد و جهل جاعلان را در مورد موقعیت امام در سامرا آشکار مى‏سازد.

    نحوه برخورد بزرگان با این روایت

    برخى از بزرگان در برخورد با این حدیث، به جعلى بودن آن تصریح کرده‏اند و برخى به توجیه و تأویل آن همت گمارده‏اند. از جمله کسانى که به توجیه و تأویل روایت پرداخته، سیدبن طاووس در کتاب اقبال است. وى پس از اشاره به این روایت مى‏نویسد: «وقتى ابتداى وفات امام عسکرى علیه‏السلام هشتم ربیع باشد، ابتداى ولایت حضرت مهدى روز نهم خواهد بود؛ لذا شاید تعظیم این روز بدین علت باشد... شاید معناى روایت این باشد که باعث عزم قاتل بر قتل در روز نهم ربیع رخ داده یا قاتل در این روز از شهر خود به شهرى که قتل در آن رخ داده، حرکت کرده یا روز رسیدن قاتل به محل حادثه است.»386

    لکن تأویلات سه‏گانه سید چندان صحیح به نظر نمى‏رسد، بخصوص که گزارش‏هاى تاریخى خلاف آن را ثابت مى‏کند. زیرا علت قتل خلیفه نزاعى است که بین او و ابولؤلؤ پیش آمده و فاصله این مشاجره با ترور بیش از چند روز نبوده و در هیچ جا سخن از فاصله چند ماهه نیست. همچنین حرکت قاتل به طرف مدینه یا رسیدن او به این شهر به قصد انجام قتل نبوده و آنچه مسلم است اینکه او پس از اسارت براى اجراى کارهاى صنعتى به مدینه فرستاده شده است.

    اکثر فقیهان و مراجع تقلید نیز بر ساختگى بودن روایت مذکور تصریح کرده و مسئله رفع‏القلم را به چالش کشیده‏اند.

    آیت‏اللّه مکارم شیرازى در این‏باره مى‏گوید:

    اولاً روایتى با عنوان رفع‏القلم در آن ایام مخصوص در منابع معتبر نداریم، و ثانیا بر فرض که چنین چیزى باشد ـ که نیست ـ مخالف کتاب و سنت است و چنین روایتى قابل پذیرفتن نیست و حرام و گناه در هیچ زمانى مجاز نیست، همچنین سخنان رکیک و کارهاى زشت دیگر، و ثالثا تولى و تبرى راه‏هاى صحیحى دارد نه این راه‏هاى خلاف.387

    آیت‏اللّه نورى همدانى نیز مى‏فرماید:

    چیزى با عنوان رفع‏القلم در روز بخصوصى نداریم و مسلمانان باید از تفرقه بپرهیزند و از هر چیزى که موجب وهن مى‏باشد، جدا اجتناب نمایند.388

    مرحوم آیت‏اللّه تبریزى در این‏باره مى‏فرماید:

    روایت مزبور صحیح نیست و فرقى بین ایام نیست و معصیت، معصیت است. واللّه العالم.389

    مرحوم آیت‏اللّه فاضل لنکرانى با تصریح به عدم صحت این روایت مى‏نویسد:

    حدیث رفع‏القلم صحیح نیست، بلکه هر مسلمانى موظف به انجام واجبات دینى بوده و فرقى در ایام سال نسبت به آن وجود ندارد و انجام اعمالى که موجب ‏تفرقه ‏مسلمین‏ یا وهن ‏شیعه ‏شود،جایزنیست.390

    جشن‏هاى نهم ربیع مورد مخالفت علماى گذشته نیز بوده است. رسول جعفریان در این مورد مى‏نویسد: «روشن نیست که از چه زمانى این مراسم در میان شیعیان عجم آغاز شده است... این مراسم تا عصر صفوى در کاشان برقرار بوده و در اوایل این دوره میرمخدوم شریفى، سنى معاصر اسماعیل دوم، در کتاب نواقص الروافض که آن را بر ضد شیعه تألیف کرده، خبر آن را آورده است... این عادت بعدها به برخى دیگر از شهرها نیز کشیده شد. قاضى نوراللّه شوشترى کتابى با نام مصائب‏النواصب در رد بر کتاب مخدوم نگاشته و به همین مطلب هم پاسخ داده است. او مى‏نویسد: این کار مورد تایید علما نبوده و در زمان ما این کار در کاشان متروک شده است.»391 این گزارش حاکى از مخالفت و یا عدم موافقت علماى گذشته، با داستان رفع‏القلم مى‏باشد.

    با این حساب اعتماد به این روایت و استناد بدان براى اثبات قتل خلیفه در چنین روزى و همچنین اثبات مسئله خرافى رفع‏القلم و براشته شدن قلم و آزادى در انجام دادن فجور و گناهان به هیچ روى صحیح نیست و این قول توان مقابله و معارضه با قول جلّ فقها و مورخان شیعه و سنى را ندارد.

    مقام معظم رهبرى نیز در این زمینه مى‏فرمایند:

    بعضى‏ها به نام شاد کردن دل فاطمه زهرا علیهاالسلام، این روزها و در این دوران کارى مى‏کنند که انقلاب را که محصول مجاهدت فاطمه زهراست، در دنیا لنگ کنند. ... اگر امروز کسى کارى کند که آن دشمن انقلاب، آن مأمور سیاى آمریکا، آن مأمور استخبارات کشورهاى مزدور آمریکا، وسیله‏اى پیدا کند، دلیل پیدا کند، نوارى پیدا کند، ببرد اینجا و آنجا بگذارد، بگوید کشورى که شما مى‏خواهید انقلابش را قبول کنید این است، مى‏دانید چه فاجعه‏اى اتفاق مى‏افتد؟ بعضى‏ها دارند به نام فاطمه زهرا علیهاالسلام این کار را مى‏کنند، در حالى که فاطمه زهرا راضى نیست. این همه زحمت براى این انقلاب (مکتب) کشیده شده... آن وقت یک نفرى که معلوم نیست تحت تأثیر کدام محرکى واقع شده، به نام شاد کردن دل فاطمه زهرا، کارى بکند که دشمنان حضرت زهرا را شاد کند!392

    سؤالى که باید در اینجا بدان پاسخ گفت، اینکه: چه چیز باعث شده که از قدیم‏الایام شیعیان این روز را روز قتل خلیفه بپندارند؟

    بنابر نظر برخى آنچه موجب گردیده تا روز نهم ربیع به روز قتل خلیفه شهرت یابد، قتل عمربن سعد، فرمانده ظالم و منحوس لشکر یزید در این روز به دست مختار ثقفى بوده، که به سبب شباهت نام او و خلیفه دوم، بعدها به اشتباه این روز به روز قتل عمربن خطاب شهرت یافته است.393

    در مقابل این قول ضعیف و شاذ، کشته شدن عمربن خطاب در 26 ذیحجه قول تمام علماى اهل‏سنت و اکثر فقیهان و مورخان شیعه است. درباره نظریه مشهور، مى‏توان به همان منابع دست اول تاریخى و گفته‏هاى تاریخ‏نگاران کهن شیعه و سنى استناد کرد. همچنین ابتداى خلافت عثمان که در اواخر ذیحجه یا اول محرم ثبت شده دلیل دیگرى بر این مدعاست؛394 چراکه با توجه به اینکه شوراى عمر براى تعیین خلیفه چند روز طول کشیده، بیعت با عثمان در روزهاى اول محرم بسیار طبیعى مى‏نماید.

    نتیجه‏گیرى

    «رفع‏القلم» که مضمون حدیث مورد بحث است، به معناى نوشته نشدن گناهان در ایامى خاص، همچون نهم ربیع است. کشته شدن خلیفه دوم، براساس منابع معتبر تاریخى و برخلاف ادعاى روایت مذکور، در 26 ذى‏الحجه سال 23 هجرى بوده است. روایت رفع‏القلم، از نظر قواعد حدیثى در پایین‏ترین درجه اعتبار قرار دارد و نیز از دیدگاه وقایع تاریخى از کمترین ارزش برخوردار نیست. این احتمال وجود دارد که این روایت در دوران آل‏بویه یا زمان‏هایى که اختلاف شیعه و سنى به اوج خود رسیده، جعل گردیده است. همچنین جاعلان روایت، براى مقبول واقع شدن روایتِ جعلى خویش، از نام و شخصیت احمدبن اسحاق سوءاستفاده و روایت را به نام این مرد بزرگ جعل کرده‏اند. با این حساب برپایى جشن‏هاى عیدالزهراء در نهم ربیع و انجام اعمال کذایى در آنها، از هیچ منطقى و پشتوانه علمى برخوردار نیست و تنها اثر آن، تشدید اختلاف شیعه و سنى و به خطر افتادن جان شیعیان در اقصى نقاط جهان است.

     

    منابع

    ـ اربلى، على‏بن عیسى، کشف الغمه، تبریز، مکتبه بنى‏هاشمى، 1381ق.

    ـ بهائى، حسن‏بن عبدالصمد، توضیح المقاصد، قم، کتابخانه آیت‏اللّه العظمى مرعشى نجفى، 1406ق.

    ـ پیشوایى، مهدى، سیره پیشوایان، قم، مؤسسه امام صادق علیه‏السلام، 1377.

    ـ تهرانى، شیخ آقابزرگ، الذریعة، تهران، کتابخانه اسلامیه، بى‏تا.

    ـ جزایرى، سید نعمت‏اللّه، انوار النعمانیه، چ چهارم، بیروت، اعلمى، 1404ق.

    ـ جعفریان، رسول، صفویه در عرصه دین و فرهنگ و سیاست، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1379.

    ـ ـــــ ، تاریخ تشیع در ایران، چ دوم، قم، انصاریان، 1383.

    ـ حرّ عاملى، محمّدبن حسن، وسائل‏الشیعه، چ دوم، قم، آل‏البیت لاحیاءالتراث، 1414ق.

    ـ حلّى، ابن‏ادریس، السرائرالحاوى لتحریرالفتاوى، قم، مؤسسة النشرالاسلامى، 1410ق.

    ـ حلّى، حسن‏بن سلیمان، المحتضر، تحقیق سیدعلى اشرف، نجف‏اشرف، المکتبة الحیدریه، 1424ق.

    ـ حلّى، حسن‏بن یوسف‏بن مطهّر، رجال العلّامة الحلّى، قم، دارالذخائر، 1411ق.

    ـ حلّى، حسن‏بن یوسف، تذکره‏الفقها، قم، آل‏البیت لاحیاءالتراث، 1415ق.

    ـ ـــــ ، منتهى المطلب، مشهد، آستان قدس رضوى، 1412ق.

    ـ حلّى، رضى‏الدین على‏بن یوسف، العددالقویة، قم، کتابخانه آیت‏الله مرعشى، 1408ق.

    ـ ذهبى، شمس‏الدین محمّدبن احمد، سیر اعلام‏النبلاء، تحقیق صالح سمر، بیروت، رساله، 1413ق.

    ـ سیدبن طاووس (على‏بن موسى‏بن جعفر)، الاقبال بالاعمال، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1376.

    ـ صافى گلپایگانى، لطف‏اللّه، مجموعه رسائل، بى‏جا، بى‏نا، بى‏تا.

    ـ طبرى، محمّدبن جریر، تاریخ الملوک و الامم (تاریخ طبرى)، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، 1387ق.

    ـ طبرى، محمّدبن جریر، دلائل الامامه، تحقیق مؤسسة بعثت، قم، بى‏نا، 1423ق.

    ـ عاملى کفعمى، ابراهیم‏بن على، المصباح، قم، رضى، 1405ق.

    ـ عسقلانى، احمدبن على‏بن حجر، تهذیب‏التهذیب، بیروت، دارالفکر، 1404ق.

    ـ قمى، شیخ عباس، تتمه‏المنتهى، تحقیق ناصر باقرى بیدهندى، قم، دلیل ما، 1382.

    ـ کلینى، محمّدبن یعقوب، اصول کافى، تهران، دارالکتب الإسلامیة، 1365.

    ـ مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، چاپ دوم، بیروت، داراحیاء التراث‏العربى، 1403ق.

    ـ مسائلى، مهدى، نهم ربیع خسارت‏ها و جهالت‏ها، قم، وثوق، 1386.

    ـ مفید، محمّدبن محمد نعمان، مسارُّالشیعة فى مختصر تواریخ‏الشریعة، قم، المؤتمر العالمى لألفیة الشیخ المفید، 1413ق.


    * کارشناس کلام اسلامى مؤسسه امام صادق علیه‏السلام. meshkani.a@gmail.com

    ** عضو هیئت علمى پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامى. دریافت: 29/1/90 ـ پذیرش: 11/8/90.

    353ـ محمّدبن نعمان مفید، مسارالشیعه فى مختصر تواریخ الشریعة، ص 42.

    354ـ ابن‏ادریس حلّى، السرائرالحاوى لتحریرالفتاوى، ج 1، ص 418.

    355ـ سیدبن طاووس، اقبال‏الاعمال، ج 2، ص 379.

    356ـ همان، ج 3، ص 113.

    357ـ ابراهیم کفعمى، المصباح، ص 510.

    358ـ همان.

    359ـ حسن‏بن یوسف حلّى، تذکره‏الفقها، ج 6، ص 195؛ همو، منتهى‏المطلب، ج 2، ص 612.

    360ـ رضى‏الدین على‏بن یوسف حلّى، العددالقویة، ص 328ـ331.

    361ـ شیخ بهائى، توضیح‏المقاصد، ص 33.

    362ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 31، ص 118.

    363ـ شیخ عباس قمى، تتمه‏المنتهى، تحقیق ناصر باقرى بیدهندى، ص 2185.

    364ـ ر.ک: شیخ حسن‏بن سلیمان الحلّى، المحتضر، ص 44ـ55.

    365ـ همان.

    366ـ به نقل از: محمّدباقر مجلسى، همان، ج 31، ص 120.

    367ـ سید نعمت‏اللّه جزایرى، انوار نعمانیه، ج 1، ص 108.

    368ـ حسن‏بن سلیمان حلّى، همان.

    369ـ بنگرید به: محمّدبن جریر طبرى، دلائل‏الامامة، تحقیق مؤسسه بعثت.

    370ـ آقابزرگ تهرانى، الذریعه، ج 25، ص 303.

    371ـ حسن‏بن سلیمان حلّى، همان.

    372ـ همان.

    373ـ شمس‏الدین محمّدبن احمد ذهبى، سیر اعلام‏النبلاء، ج 11، ص 395؛ احمدبن على‏بن حجر عسقلانى، تهذیب‏التهذیب، ج 9، ص 342.

    374ـ سید نعمت‏اللّه جزایرى، همان، ج 1، ص 108.

    375ـ محمّدباقر مجلسى، همان، ج 31، ص 129.

    376ـ لطف‏اللّه صافى گلپایگانى، مجموعه رسائل، ج 2، ص 395.

    377ـ محمّدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، ج 2، ص 269.

    378ـ محمّدبن حسن حرّ عاملى، وسائل‏الشیعه، ج 15، ص 247.

    379ـ حسن‏بن سلیمان حلّى، همان، ص 44ـ45.

    380ـ محمّدبن حسن حرّ عاملى، همان، ج 15، ص 369.

    381ـ همان، ج 7، ص 381.

    382ـ وى از معروف‏ترین غلات زمان امام صادق علیه‏السلام و از بنیان‏گذاران مکتب غلات مى‏باشد. او بارها مورد لعن و نفرین امام صادق علیه‏السلام قرار گرفت.

    383ـ سید نعمت‏اللّه جزایرى، همان، ج 1، ص 109.

    384ـ محمّدباقر مجلسى، همان، ج 50، ص 176؛ على‏بن عیسى اربلى، کشف الغمه، ج 3، ص 175.

    385ـ مهدى پیشوایى، سیره پیشوایان، ص 582.

    386ـ ر.ک: سیدبن طاووس، همان.

    387ـ مهدى مسائلى، نهم ربیع خسارت‏ها و جهالت‏ها، ص 108.

    388ـ همان، ص 107.

    389ـ همان، ص 110.

    390ـ همان، ص 112.

    391ـ رسول جعفریان، تاریخ تشیع در ایران، ج 3، ص 1037ـ1039.

    392ـ سخنرانى مقام معظم رهبرى در جمع مداحان اهل‏بیت علیهم‏السلام، هفته‏نامه علمى ـ فرهنگى بصیر حوزه، سال چهاردهم، ش 1، مسلسل 323.

    393ـ رسول جعفریان، صفویه در عرصه دین و فرهنگ و سیاست، ج 1، ص 476.

    394ـ محمّدبن جریر طبرى، تاریخ طبرى، ج 3، ص 304.

    شیوه ارجاع به این مقاله: RIS Mendeley BibTeX APA MLA HARVARD VANCOUVER

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مشکانی سبزواری، عباسعلی.(1390) بازکاوى داستان رفع‏ القلم. فصلنامه معرفت، 20(11)، 77-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    عباسعلی مشکانی سبزواری."بازکاوى داستان رفع‏ القلم". فصلنامه معرفت، 20، 11، 1390، 77-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مشکانی سبزواری، عباسعلی.(1390) 'بازکاوى داستان رفع‏ القلم'، فصلنامه معرفت، 20(11), pp. 77-

    APA | MLA | HARVARD | VANCOUVER

    مشکانی سبزواری، عباسعلی. بازکاوى داستان رفع‏ القلم. معرفت، 20, 1390؛ 20(11): 77-