بررسى نقش عباس بن عبدالمطلب در حوادث عصر نبوى صلى الله عليه وآله
معرفت سال بيستم ـ شماره 170 ـ بهمن 1390، 103ـ118
بررسى نقش عباسبن عبدالمطلب در حوادث عصر نبوى صلىاللهعليهوآله
صدراللّه اسماعيلزاده*
چكيده
اين نوشتار در پى آن است تا به بررسى يكى از شخصيتهاى مؤثر در تحولات تاريخ صدر اسلام يعنى عباسبن عبدالمطلب بپردازد. او از ثروتمندان قريش به شمار مىرفت و دو منصب مهم رفادت و سقايت خانه كعبه را عهدهدار بود. وى در پيمان عقبه دوم، و محاصره سه ساله شعب ابىطالب همراه با ساير بنىهاشم بود و در برخى از جنگهاى دوران پيامبر صلىاللهعليهوآله حضور داشت. عباس در جنگ حنين حضور چشمگيرى داشته و بعد از رحلت پيامبر صلىاللهعليهوآله در حالى كه بيشتر صحابه در پى انتخاب جانشين پيامبر صلىاللهعليهوآله بودند، در مراسم تكفين و تدفين ايشان، حضرت على عليهالسلامرا يارى نمود. هرچند در برخى موارد ما شاهد اعتراض يا سكوت او نيز هستيم. در اين نوشتار برآنيم با استفاده از روش تحليل محتوا در منابع معتبر اوليه و بررسى منابع پژوهشى به نقش و جايگاه عباس در حوادث عصر نبوى بپردازيم.
كليدواژهها: عباسبن عبدالمطلب، پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله، غزوات پيامبر صلىاللهعليهوآله، مكه، اسلام.
مقدّمه
از موضوعات مهم در فلسفه تاريخ، بحث عوامل تأثيرگذار در تاريخ است. اقوال مختلفى در اين زمينه وجود دارد؛ برخى محيط جغرافيايى، بعضى نوابغ و برخى نيز نژاد را در تطورات تاريخى مؤثر مىدانند.
هرچند به نظر مىرسد نظريه صحيح در اين موضوع، تأثير مجموعه اين عوامل در عرصه تاريخ است، نمىتوان تأثير مهم شخصيتها را در تاريخ ناديده انگاشت؛ چراكه بسيارى از تحولات تاريخى به دست آنان صورت گرفته است. در تاريخ صدر اسلام نيز شخصيتهاى بسيارى، هريك به تناسب جايگاه خويش، تأثيرگذار بودند كه مهمترين آنها، صحابه پيامبر صلىاللهعليهوآله مىباشند. برخى به دليل سوابق مبارزاتى و تحمل رنج و مشكلات، گروهى به لحاظ رشد در علم دين، برخى به سبب تقوا و زهد و بعضى هم به خاطر نسبت خويشاوندى با پيامبر صلىاللهعليهوآلهدر تقسيمبندى اصحاب پيامبر صلىاللهعليهوآله جاى گرفتند. گروهى در جامعه آن روز جزو خواص بودند و موقعيت اجتماعى بالايى داشتند؛ همچنانكه برخى نزد پيامبر صلىاللهعليهوآله از جايگاه خوبى برخوردار بودند. يكى از اين شخصيتهاى مهم كه در حوادث صدر اسلام نقش بسزايى داشت، عباسبن عبدالمطلب بود. وى از جمله كسانى بود كه در ميان بنىهاشم و مسلمانان، موقعيت درخور توجهى داشت.
موضوع شناختاصحابپيامبر صلىاللهعليهوآلهچنانمهماستكهدر بعضى از فرقهها ـ چه در مسائل فقهى و چه غير آن ـ اگر به صحابه تكيهنكنندجزروايتپيامبر صلىاللهعليهوآلهچيزىباقىنمىماند.
آنچه در اين نوشتار بررسى شده، سوابق عباسبن عبدالمطلب قبل و بعد از اسلام است. شايان ذكر است در رابطه با شخصيت مورد بحث و نقش وى در حوادث صدر اسلام تاكنون كار خاصى صورت نگرفته است.
سؤال اصلى پژوهش حاضر اين است كه نقش و جايگاه عباسبن عبدالمطلب در حوادث عصر نبوى تا چه اندازه است؟ در ادامه نيز به اين سؤالات پاسخ داده مىشود:
ـ دليل حضور عباس در جنگ بدر در سپاه مشركان چه بوده است؟
چگونگى حضور عباس در جنگهاى دوران پيامبر صلىاللهعليهوآله و زمان اسلام آوردن وى.
معرفى اجمالى عباس
عباسبن عبدالمطلب عموى پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله، مكنا به ابوالفضل،489 سه سال قبل از عامالفيل490 و پنجاه و شش سال پيش از هجرت، در مكه و در خانوادهاى كه رياست قريش را بر عهده داشت، از مادرى به نام نتيله491 به دنيا آمد. او جزء كوچكترين پسران عبدالمطلب و سه سال از پيامبر صلىاللهعليهوآلهبزرگتر بود.492 وى تقريبا هم سن و سال پيامبر صلىاللهعليهوآله بود و به دليل اينكه پيامبر صلىاللهعليهوآلهدر خانه عبدالمطلب زندگى مىكرد، آن دو همبازى و دوست بودند، به طورى كه هر دو در نوجوانى براى بناى كعبه بر دوش خود سنگ مىآوردند.493 عباس در كودكى، نوجوانى و بزرگسالى پيوسته همراه پيامبر صلىاللهعليهوآلهبود، چنانكه هر كس از پيامبر صلىاللهعليهوآله اطلاعى مىخواست نشانى عباس را به او مىدادند.494
وى از اشراف مكه تلقّى مىشد و روحيه اشرافى داشت. در عين حال، پس از اينكه اسلام آورد به دليل كمكى كه در جمع بنىهاشم به رسول خدا صلىاللهعليهوآلهمىكرد و نيز به عنوان عموى آن حضرت، سخت مورد علاقه رسول خدا صلىاللهعليهوآله بود. عباس در نزد پيامبر صلىاللهعليهوآلهاز جايگاه خوبى برخوردار بود، چنانكه آن حضرت مىفرمود: «بهترين برادرانم على است و بهترين عموهايم حمزه و عباس برادران پدرم مىباشند.»495
فرزندان عباس
عباس صاحب دوازده فرزند بود. مادر هفت تن از آنان (فضل، عبيداللّه، عبداللّه، قثم، معبد، عبدالرحمن، ام حبيبه) لبابه كبرى بود كه بنا بر نقل ابنحبيب در المحبر، به او نجيبه نيز مىگفتند.496 طبق نقل ابن اثير در اسدالغابه، عباس صاحب ده فرزند پسر بود.497
در خصوص لبابه كبرى همسر عباس آمده است: او اولين زن عرب مسلمان بعد از خديجه بود498 كه در راه اسلام سختىها و مشقتهاى زيادى را تحمل كرد. پيامبر صلىاللهعليهوآله براى او احترام خاصى قايل بود و به منزل او زياد رفتوآمد مىكرد.499 وى از پيامبر صلىاللهعليهوآله روايات گوناگونى را نقل كرده و از راويان قابل اعتماد به شمار مىآيد.500
برخى از فرزندان عباس همچون عبداللّه، عبيداللّه، قثم و فضل در عرصههاى سياسى و علمى فعال بودند و نقشهاى مختلفى را ايفا كردند كه در ميان آنان، عبداللّه از جايگاه بالاترى برخوردار بود.
اخلاق و شغل عباس
عباس مردى بخشنده، سفيدرو، بلندقامت، زيبا، درشتچشم، بلندآوا، راست قامت و داراى گونههايى هموار بود.501 ذهبى گويد: «عباس از بلندترين، زيباترين، باابهتترين، بلندآوازترين، بردبارترين و آقاترين مردان بود.»502
شغل اصلى او تجارت بود، كه در آن زمان از شغلهاى رايج در مكه به شمار مىرفت. وى در غرفهاى نزديك كعبه به دادوستد پارچه و عطريات مىپرداخت.503 شايان ذكر است در زمان جاهليت و حتى بعد از آن، مهمترين شغل مردم تجارت بود، به گونهاى كه اكثر ثروتمندان مكه تاجر بودند. او در زمان جاهليت از بزرگان قريش بود و با اين شغل، خيلى زود به يكى از ثروتمندان قريش تبديل شد.504 گفتنى است مادر عباس ثروت بسيارى داشت505 و از ظاهر امر چنين برمىآيد كه ثروت وى به عباس رسيده بود؛ چراكه او هم ثروت زيادى داشت كه به صورت نقد بود و اين امر از ويژگى تجار است.506
عباس با بخشى از سرمايه خود تجارت مىكرد و قسمت ديگر را قرض مىداد و ربا مىگرفت. بنابر برخى روايات، آيات 275، 278 و 282 سوره «بقره» در مورد رباخوارى او نازل شده است.507بعدها نيز هنگامى كه پيامبر صلىاللهعليهوآله ربا خوردن را ممنوع اعلام كرد، اولين رباى باطلشده رباى عباس بود.508 وى لباسهاى گرانبها مىپوشيد، در ظرف سيمين و زراندود آب مىنوشيد و در نقاط ديگر نيز صاحب ملك و باغ بود.509 در شهر طائف باغ انگورى داشت كه كشمش آن را به مكه مىآورد و از آن شربت مىساخت و به حاجيان مىداد.510
وى در عين برخوردارى از ثروت زياد، به فكر گرسنگان و برهنگان شهر نيز بود، به گونهاى كه پيش از مرگش هفتاد تن از بردگان را آزاد كرد.511 عباس از زمانى كه ابوطالب در قحطسالى مكه در فشار و مضيقه بود، براى سبك كردن بار زندگىاش، به پيشنهاد پيامبر صلىاللهعليهوآلهجعفر پسر او را به خانه برد و سرپرستىاش را به عهده گرفت.512
ثروت عباس به حدى بود كه فقط در جنگ بدر بيست اوقيه طلا از وى توسط مسلمانان به غنيمت گرفته شد و او فديه آزادى خود، برادرزاده و همپيمانش عتبهبن عمروبن جحدم را متقبل شده، پرداخت كرد.513
عباس به سبب ثروت زيادى كه داشت توانست دو منصب مهم مكه، يعنى رفادت (پذيرايى از حاجيان) و سقايت (آبرسانى) را از برادرش ابوطالب بگيرد. ماجراى به دست گرفتن دو منصب مذكور، از اين قرار است كه ابوطالب ـ كه اين دو منصب را بر عهده داشت ـ به سالى در موسم حج براى انجام وظيفه خود از عباس ده هزار درهم قرض گرفت و در سال بعد علاوه بر اينكه قرض قبلى خود را نداد، دوباره پانزده هزار درهم قرض طلب كرد. عباس بدان شرط به خواسته برادر پاسخ داد كه اگر تا موسم حج سال آينده نتوانست بدهىاش را پرداخت كند، دو منصبِ رفادت و سقايت از آنِ وىباشدودرمقابل،تماموام ابوطالب بخشيده گردد. از آنرو كه در سال بعد ابوطالب نتوانست بدهى خود را بپردازد، اين دو منصب به عباس رسيد.514
صاحب الاستيعاب مىگويد: «عباس در اين دوره، عمارت مسجدالحرام را نيز بر عهده داشت.»515 واقدى نيز مىنويسد: «عباس در دوره جاهلى سرپرست بنىهاشم بود.»516 شايد اين نقل به سرپرستى عباس در برههاى از آن دوره اشاره داشته باشد؛ چراكه مىدانيم سرپرستى بنىهاشم در آن دوره را ابوطالب بر عهده داشت.
نقش و حضور عباس در دوران پيامبر صلىاللهعليهوآله
عباس در دوران حضور پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله نقش بسزايى در حمايت از برادرزاده خويش داشت، به گونهاى كه در چندين برهه از تاريخ حضور پيامبر صلىاللهعليهوآلهدر جزيرهالعرب، كمك شايانى به آن حضرت كرد و در بعضى از غزوات نيز تا پاى جان در دفاع از پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله ايستادگى نمود. وى به دليل حمايت از پيامبر صلىاللهعليهوآله همراه با ساير بنىهاشم در محاصره شعب ابىطالب نيز حضور داشت و حتى با يكى از بزرگترين دشمنان پيامبر صلىاللهعليهوآله يعنى ابوجهل به مشاجره پرداخت. هرچند در برخى موارد ما شاهد اعتراض و يا سكوت او نيز هستيم. حال به عرصههاى حضور عباس در اين دوران اشاره مىگردد.
حضور عباس در پيمان عقبه دوم
پس از پيمان عقبه اول كه پيامبر صلىاللهعليهوآله با دوازده نفر از مردم يثرب منعقد كرد و موجب تأثير شگرفى در آنها، از جمله ايمان آوردن آنان شد، اين گروه رسول خدا را تصديق كرده به مدينه بازگشتند.
سال بعد، يعنى در سيزدهم ذىالحجه سال سيزده هجرى كه يثربيان به سنت هر ساله روانه زيارت كعبه شدند، هفتاد و دو نفر از مرد و زن به مكه رفتند تا دومين بيعت را با پيامبر صلىاللهعليهوآله تحقق بخشند. از آنرو كه امكان ملاقات علنى وجود نداشت، تصميم گرفته شد اين ملاقات به صورت پنهانى در عقبهاى دور از مكه برگزار شود. در اين پيمان، عباسبن عبدالمطلب به عنوان رابط يثربيان و پيامبر صلىاللهعليهوآله در ملاقات حضور داشت.
او نخستين كسى بود كه سخن راند و گفت: «اى قوم خزرج، مىدانيد كه محمد در نزد ما چه عزيز و مكرم و محترم است و نمىخواهيم كه يك لحظه از پيش او برويم و وى از ما دور شود، ولى خود او خواسته به مدينه هجرت نمايد و به شما ملحق گردد. اگر به راستى استحقاق و آمادگى آن را داريد تا به آنچه مىگوييد و پيمانى كه مىبنديد وفادارى كنيد، او را از آزار دشمنان و مخالفانش محافظت كنيد و با دوست وى دوست و با دشمن وى دشمن باشيد. اكنون اگر شما اهل نيرو و چابكى و آشنا به امور جنگ هستيد و دشمنى تمام عرب را با خود كوچك مىشماريد كه همگى آنها به زودى از يك كمان بر شما تير خواهند زد، درست بينديشيد و در كار خود رايزنى كنيد و پراكنده نشويد و هماهنگ باشيد و بدانيد نيكوترين سخن راستترين آن است. ديگر آنكه براى من توصيف كنيد كه با دشمن خود چگونه جنگ مىكنيد؛517 اگر مىدانيد او را تسليم دشمن خواهيد كرد پس هم اكنون او را بگذاريد در عزت و امان باشد.»518
بنابر گزارش منابع اوليه، وقتى سخنان عباس به پايان رسيد تعدادى از يثربيان سخنانى گفتند كه حاكى از تدبّر و عزم راسخ آنان در دعوت پيامبر صلىاللهعليهوآلهبه يثرب بود. در اين هنگام، براءبن معرور به عباس گفت: آنچه گفتى شنيديم. به خدا سوگند، اگر در دلهاى ما چيز ديگرى غير از آنچه گفتيم باشد، مىگفتيم، بلكه ما طالب راستى و وفا و جانبازى در راه رسول خدا صلىاللهعليهوآله هستيم. آنگاه پيامبر صلىاللهعليهوآلهبراى ايشان قرآن تلاوت فرمود و آنان را به سوى خداوند فراخواند و به مسلمانى ترغيب و تشويق فرمود و يادآور شد كه براى چه كارى جمع شدهاند.519
واقدى مىگويد: «دو قبيله اوس و خزرج درباره اينكه شب بيعت عقبه كداميك نخست با پيامبر صلىاللهعليهوآلهبيعت كرده است به يكديگر تفاخر مىكردند. سرانجام گفتند: هيچ كس به اين موضوع داناتر از عباسبن عبدالمطلب نيست و از او پرسيدند. او نيز جواب داد.»520
البته شايان ذكر است كه برخى از پژوهشگران معاصر معتقدند فردى كه همراه پيامبر صلىاللهعليهوآله بود و سخنان فوق را قرائت كرد، عباسبن عباده است؛ چراكه متن سخن كمى تأمّلبرانگيز است و آيا اينكه پيامبر صلىاللهعليهوآله با عزت و سربلندى در ميان قوم خود زندگى مىكند صحيح است؟!521
ولى ابنهشام به اين امر پاسخ داده و مىگويد: «عباس به خاطر اينكه عهد و پيمان جدى از انصار بگيرد، چنين سخن گفت.»522
در هر صورت، به استناد اكثر مورخان اوليه، عباسبن عبدالمطلب در اين جلسه حضور داشته و سخنرانى كرد، هرچند در محتواى سخن، اختلافاتى وجود دارد.
عدم اعتراض عباس به تصميمات جلسه دارالندوه523
پس از آنكه اشراف قريش متوجه شدند پايگاه جديدى براى گسترش اسلام در يثرب به وجود آمده است، در تكاپو افتادند تا مانع گسترش آن شوند؛ چراكه مردم اين شهر با پيامبر صلىاللهعليهوآله پيمان جنگ بسته بودند و ممكن بود درصدد انتقام برآيند. بر فرض كه قصد جنگ نداشتند، باز هم خطرى بزرگتر آنها را تهديد مىكرد؛ زيرا يثرب بزرگترين شهر نزديك مكه بود و بازرگانان قريش به اين شهر رفت و آمد داشتند. اگر اين شهر را از دست مىدادند، زيان اقتصادى بزرگى به آنان مىرسيد. از اينرو، پس از درك چنين خطرى بزرگ و ضرورت مبارزه با آنان بود كه به سرعت گردهم آمده مهمترين نشست اصحاب دارالندوه را پديد آوردند تا در قتل پيامبر صلىاللهعليهوآله به توافق برسند.524 چنين اتحادى ميان تمام تيرههاى قريش بر ضد يك تيره، بىسابقه و يا كمسابقه بوده است.
عباس سرشناسترين شخصيت بنىهاشم بعد از ابولهب نيز در جريان اين اتحاد، ناگزير از سكوت بود. اما علت سكوت او مشخص نيست؛ اينكه چرا هيچ اعتراضى از او كه حامى پيامبر صلىاللهعليهوآله بود نمىبينيم؟!
شايد سكوت عباس، سكوتى از موضع مشاهده قدرت دشمن و ضعف نظامى بنىهاشم بود و او چارهاى جز سكوت نداشت. ولى در هر صورت، هيچ سندى محكم از تلاش و مقاومت او در مقابل رأى دارالندوه سراغ نداريم.525
اسلام عباس
درباره مسلمانشدن عباس، روايات گوناگونى وجود دارد كه هريك، مسلمان شدن عباس را مربوط به دورهاى خاص مىدانند؛ از جمله: اوايل ظهور اسلام،526 شب هجرت پيامبر صلىاللهعليهوآله،527 پيش از جنگ بدر528 و بعد از اسارت در جنگ بدر.529
ابن اثير مىگويد: «اينكه پيامبر فرمان نكشتن عباس در جنگ بدر را داد، دليل بر مسلمان بودن او در پيش از بدر است.»530 اما در مقابل اين نظريه، ذهبى مىنويسد: «ظاهر امر اين است كه عباس بعد از بدر اسلام آورده است.» از اينرو، وى رواياتى را كه نشاندهنده مسلمان شدن عباس قبل از بدر باشد را ضعيف مىشمارد و مطالبه فديه از عباس در بدر را دليل بر مسلمان نبودن وى مىداند.531
اما آنچه به نظر مىرسد اين است كه عباس پيش از بدر اسلام آورده بود و از روى مصلحت يا حفظ جان و اموال خويش، اسلام خود را كتمان مىكرد.
در ذيل، به قرائنى كه نشاندهنده اسلام وى در قبل از بدر است، اشاره مىشود:
1. بسيارى از منابع، همسر عباس را قديمهالاسلام مىدانند. منابع ديگر تأكيد دارند كه عباس و همسرش با هم اسلام آوردند؛532 چراكه بعضى از منابع مىگويند همسر وى دومين زن مسلمان بود.
2. از امام سجاد عليهالسلام درباره ايمان ابوطالب سؤال شد كه ايشان فرمودند: «مؤمن بوده است.» گفتند: «گروهى معتقدند ابوطالب كافر مرده است.» امام فرمود: «بسيار شگفتانگيز است؛ به ابوطالب طعنه مىزنند يا به پيامبر صلىاللهعليهوآله؟ خداوند در آيات بسيارى، پيامبر صلىاللهعليهوآله را از اينكه زن مؤمنى را به نكاح كافرى باقى بگذارد، نهى كرده است، و بدون شك، فاطمه بنت اسد از اولين مؤمنان بوده و تا زمان مرگ ابوطالب در همسرى او باقى بوده است.»533
بنابراين، اگر عباس مشرك بود، پيامبر صلىاللهعليهوآله بايد ميان او و همسرش نيز جدايى مىانداخت؛ چراكه همسر او نيز قديمهالاسلام بود. چنين مواردى در آن عصر سابقه داشته است؛ چنانكه پيامبر صلىاللهعليهوآله بعد از هجرت بين دخترش زينب كه اسلام آورده بود و شوهرش ابوالعاص كه مسلمان نشده بود، جدايى انداخت و تا سال ششم هجرى كه ابوالعاص اسلام آورد، به مدت شش سال از هم جدا بودند.534
3. از فرمان پيامبر صلىاللهعليهوآله مبنى بر نكشتن عباس و سختگيرى آن حضرت در مورد فديه دادن وى، برمىآيد كه عباس پيش از جنگ بدر مسلمان بوده و گرفتن فديه، كوششى براى افشا نشدن راز او بوده است.535
4. غلام عباس به مسلمان بودن خود، عباس و همسرش اعتراف كرده است. طبرى به نقل از ابورافع غلام پيامبر صلىاللهعليهوآله مىگويد: «من غلام عباسبن عبدالمطلب بودم و اسلام به خانه ما رسيده بود و امفضل مسلمان شده بود و من نيز مسلمان شدم و عباس از قوم خويش بيم داشت و نمىخواست به خلاف آنها رفتار كند و اسلام خويش را پنهان مىداشت؛ از آنرو كه مال بسيار داشت كه ميان افراد پراكنده بود.»536
در هر صورت، با توجه به اينكه عباس در جريان بيعت گرفتن انصار در عقبه ثانى حضور داشت و در خيلى از موارد از پيامبر صلىاللهعليهوآله و ساير مسلمانان حمايت كرد، آيا مىتوان گفت او در آن زمان غيرمؤمن بود؟!
ماجراى سدالابواب
هنگامى كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله مسجد مدينه را ساخت، منزلهايى در كنار آن بنا نهاد تا زنان خويش را در آن مسكن دهد، براى علىبن ابىطالب عليهالسلام نيز منزلى در كنار منزل خود ساخت. ياران آن حضرت نيز هريك حجرهاى ساخته و ساكن شدند. درهاى همه آن منازل به مسجد باز مىشد و آنها از مسجد به خانههاى خويش رفت و آمد مىكردند.
از جانب خدا وحى آمد كه بجز درِ منزل رسول خدا صلىاللهعليهوآلهو علىبن ابىطالب عليهالسلام بايد همه درها بسته شود. رسولاللّه صلىاللهعليهوآله به منبر رفت و اين خبر را به اطلاع همه اصحاب رساند. پس از ابلاغ اين خبر بعضى از صحابه به اين امر اعتراض كردند كه نام برخى از آنان همچون عباسبن عبدالمطلب در منابع آمده است.537 اما نكته شايان توجه اين است هرچند تاريخ دقيقى در منابع ذكر نشده است، اما با توجه به شواهد و قراينى كه وجود دارد حضور عباس در اين جريان منتفى است. اينكه اين جريان در مدينه و پس از هجرت پيامبر به اين شهر رخ داده و با توجه به حضور حمزه در اين رخداد مىتوان گفت جريان سدالابواب پيش از جنگ احد رخ داده است. در صورتى كه با توجه به مطالبى كه در آينده هم خواهيم گفت عباس در اين برهه در مكه حضور داشت.
نقش عباس در برخى از جنگها
در ماجراى بدر، هنگامى كه قريش تصميم گرفت به مقابله با سپاه مسلمانان بپردازد، لشكرى متشكل از نهصد و پنجاه نفر را به سمت مدينه روانه كرد. يعقوبى مىنويسد: «لشكر قريش روزى 9 الى 10 شتر مىكشتند كه يكى از اين ذبحكنندهها عباسبن عبدالمطلب بود.»538
ابنعباس مىگويد: «پدرم در حال اسيرى خوراك داده بود.» بنا به قولى، عباس در روز جنگ، شتر ذبح كرد و ديگها برگردانده شد.539
اگرچه عباس در اين جنگ در لشكر قريش بود، اما منابع تاريخى حضور عباس و تنى چند از بنىهاشم مانند نوفل و عقيل را به اجبار مىدانند.540 چنانكه ابن سعد مىگويد: «هنگامى كه قريش براى جنگ بدر حركت كردند و به مر الظهران رسيدند، ابوجهل از خواب بيدار شد و فرياد زد: اى گروه قريش واى بر شما! چه كار بدى كرديد كه بنىهاشم را در مكه باقى گذاشتيد؛ چون اگر محمد صلىاللهعليهوآله بر شما پيروز شود، آنان نيز درصدد پيروزى به مكه برمىآيند؛ آنان را در شهر مهم خود باقى مگذاريد و آنان را با خود بياوريد، هرچند كارى از آنها در جنگ ساخته نباشد. قريش به مكه برگشتند و عباسبن عبدالمطلب، نوفل، طالب و عقيل را به زور و اجبار با خود آوردند.»541
در نقل ديگرى نيز از ابنعباس روايت شده كه پيامبر صلىاللهعليهوآله در روز جنگ بدر به ياران خود فرمود: «مىدانم برخى از مردان بنىهاشم و ديگران را به زور به جنگ آوردند، هريك از شما با هركس از بنىهاشم رويارو شد او را نكشد و هر كس عباسبن عبدالمطلب را ديد او را نكشد كه به يقين او را به زور و اجبار با خود بيرون آوردند.»542
البته عباس، بنا بر نقل بلاذرى، حركت قريش و علت همراهى خود با آنان را به اطلاع پيامبر صلىاللهعليهوآلهرساند.543 با اين حال، به هنگام جنگ، سران قريش از ناحيه عباس و ديگر هاشميان همراه سپاه احساس خطر مىكردند. از اينرو، آنان را در خيمهاى جمع كرده و بيم دادند و كسانى را بر آنها گماشتند كه به شدت از ايشان مواظبت كنند.544
بنابراين، مىتوان گفت كه هاشميان حاضر در سپاه قريش با مسلمانان نمىجنگيدند، چنانكه راوى مىگويد: «در جنگ بدر به عباس نگاه كردم كه مانند مجسمهاى مبهوت ايستاده بود و اشك مىريخت.»
پس از آنكه عباس به اسارت درآمد اولين چيزى كه از اسيركننده خود پرسيد، سؤال درباره سلامتى پيامبر صلىاللهعليهوآلهبود. ابنعباس مىگويد: «وقتى مسلمانان، اسيران را در شبانگاه به بند كشيده بودند، پيامبر صلىاللهعليهوآلهآن شب نتوانستند بخوابند. هنگامى كه ياران آن حضرت، علت را جويا شدند، فرمودند: "ناله عباس را در بند شنيدم." برخاستند و بندهاى عباس را گشودند و رسول خدا خوابيدند.»545
سؤالى كه در اينجا وجود دارد اين است كه آيا علت اينكه پيامبر صلىاللهعليهوآله دستور عدم كشتن عباسبن عبدالمطلب را دادند حمل بر نسبت خويشاوندى نبوده است؟ چنانكه شخصىبه نام ابوحذيفه، تحت تأثير احساسات و تعصبات قومى، زبان به اعتراض گشود كه چرا ما فرزندان، برادران و پدران خود را بكشيم، ولى عباس را زنده نگه داريم؟!546
قطعا چنين نيست. آنچه مسلم و يقينى است آن است كه پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله هيچ كارى برخلاف اراده الهى نمىكردند و به اقتضاى عصمت هرگز تبعيض قايل نشده و عدالت را زير پا نمىگذاشتند. از اينرو، نقلهاى تاريخى نمىتواند در مقابل اين امر قطعى قدعلم كند. از اينرو، از اين دست نقلهاى تاريخى مىبايست تخطئه شده و مورد ترديد قرار گيرند. در همين جنگ نيز برخى از بستگان پيامبر صلىاللهعليهوآله حضور داشتند كه به دست مسلمانان كشته شدند. اينكه پيامبر صلىاللهعليهوآله به يكى از اصحاب فرمودند: «آيا رواست كه بر روى عموى رسول خدا صلىاللهعليهوآله شمشير كشيده شود؟»547 اين جمله علاقه پيامبر صلىاللهعليهوآله به عباس را مىرساند. البته اين رابطه دو طرفه بود و شايد ـ همانگونه كه پيشتر بيان شد ـ دليلى بر مسلمان بودن عباس در قبل از جنگ بدر باشد. لازم به ذكر است كه پيامبر صلىاللهعليهوآله براى آزادى اسرا از همه فديه گرفتند، حتى نسبت به عباس سختگيرى بيشترى به عمل آوردند و عباس فديه خود و برادرزادههايش عقيل و نوفل و همپيمانش عتبهبن عمربن جحدم را پرداخت كرد.548
بنابر نقل برخى از منابع آيه 70 سوره «انفال» در مورد مذاكره عباس با پيامبر صلىاللهعليهوآله درباره خونبهاى اسيران بدر نازل شده است.549
او پس از آزادى به مكه برگشت و از پيامبر صلىاللهعليهوآلهخواست به مدينه مهاجرت كند، اما حضرت در پاسخ نوشت: «در جايت بمان؛ زيرا خداوند هجرت را بر تو پايان دهد؛ چنانكه نبوت را به من پايان داد.»550 عباس بارها از پيامبر اجازه هجرت خواسته بود، ولى هر بار پاسخ پيامبر صلىاللهعليهوآلههمان بود.
آنچه مىتوان در رابطه با حضور عباس در جنگ بدر گفت، اين است كه داستان شركت وى در بدر، شايد از مشكلات تاريخ باشد، ولى با قرائنى كه ذكر گرديد، مىتوان نتيجه گرفت كه او نسبت به اسلام دشمنى نداشت و حضورش در بدر اكراهىبوده و شايدبتوانگفتطبق مصالح روز، ايمانش را پنهان مىكرد تا از اين طريق، به پيامبر صلىاللهعليهوآلهكمك كند و برادرزاده خويش را از تداركات و نقشههاى شوم قريش آگاه سازد. چنانكه در جنگ احد و احزاب نيز نامههايى به پيامبر صلىاللهعليهوآله نوشت و نخستين كسى بود كه پيامبر صلىاللهعليهوآله را از نقشه و حركت قريش در احد آگاه ساخت.
در آستانه جنگ احد و پيش از حركت قريش به سوى مدينه، عباس پنهانى نامهاى براى پيامبر صلىاللهعليهوآلهنوشت و مردى از بنىغفار را اجير و با او شرط كرد كه سه روزه خود را به پيامبر صلىاللهعليهوآله برساند و به آن حضرت بگويد كه قريش براى حركت به سوى تو جمع شدند و هر كارى كه براى آمدن آنها لازم است انجام بده؛ آنها آهنگ تو كردهاند و سه هزار نفرند كه دويست اسب و سه هزار شتر همراه آنهاست و هفتصد نفرشان زرهپوش هستند و اسلحه فراوان دارند. قاصد در قبا پيامبر را ملاقات كرد و نامه را تقديم داشت.551
البته ارادت عباس به پيامبر صلىاللهعليهوآله در جريان فتح خيبر نيز آشكارا نقل شده است. با اينكه عباس در هنگام فتح خيبر در مكه بود، ولى وقتى كه پيامبر صلىاللهعليهوآلهخيبر را گشود، حجاجبن علاط مسلمى به مكه آمد و به قريش اخبارى دروغ گفت. وى اظهار داشت كه يهوديان خيبر بر پيامبر صلىاللهعليهوآله پيروز شده و گروهى از ياران رسول خدا صلىاللهعليهوآلهرا كشتهاند. عباس نيز كه مىپنداشت اين خبر صحيح است ناراحت شد، درِ خانه خود را گشود و پسرش قثم را در آغوش گرفت و گفت: «اى قثم، اى كسى كه شبيه دارنده كرامتى.»552 تا اينكه حجاجبن علاط به خانه عباس آمد و به او از سلامتى پيامبر صلىاللهعليهوآله و فتح خيبر و اينكه خداوند اموال آن را به ايشان غنيمت داده است، خبر داد و عباس سخت خشنود گشت. مسلمانانى كه در مكه بودند شاد شدند و به خانه عباس آمدند و سلامتى پيامبر صلىاللهعليهوآله را به او شادباش گفتند.553
در جريان فتح مكه عباسبن عبدالمطلب كه از مسلمانان مقيم مكه بود و به دستور پيامبر صلىاللهعليهوآله در مكه اقامت گزيده بود، به عنوان يكى از آخرين افراد مسلمان بنىهاشم، قصد ترك مكه را داشت تا به مدينه برود. اين حركت درست مطابق با حركت پيامبر صلىاللهعليهوآله به مكه بود. ابنعباس مىگويد: «پيامبر صلىاللهعليهوآلهكه قصد حركت از مدينه به مكه را داشت، ابورهم كلثومبن حصين غفارى را در مدينه جانشين كرد. ده هزار نفر همراه پيامبر بودند و تقريبا همه انصار و مهاجر همراه پيامبر صلىاللهعليهوآله آمده بودند. پيامبر در مرالظهران فرود آمد و هنوز قريشيان بىخبر بودند. در آن شب ابوسفيان، حكيمبن حزام و بديلبن ورقا از مكه خارج شدند تا خبرى بيابند. عباسبن عبدالمطلب در راه به پيامبر صلىاللهعليهوآله برخورد كرد.» وقتى پيامبر صلىاللهعليهوآلهوارد مر الظهران شد، عباس گفت: «به خدا اگر پيامبر صلىاللهعليهوآله ناگهان بر قريشيان درآيد و به زور وارد مكه شود، براى هميشه نابود مىشوند.» بر استر سپيد پيامبر صلىاللهعليهوآله نشست تا كسى را گرد آورده، به او بگويد مكيان را خبر دهد تا قريشيان از ايشان امان گيرند. عباس، ابوسفيان را در راه يافته، نزد پيامبر صلىاللهعليهوآلهآورد و او را به تسليم وا داشت. ابوسفيان به توصيه عباس، اسلام آورد و به خواهش وى، پيامبر صلىاللهعليهوآلهخانه ابوسفيان را امن قرار داد كه هر كس به آنجا رود در امان باشد. عباس او را نگه داشت، تا لشكر خدا را ديد. ابوسفيان به عباس گفت: اى ابوالفضل! هرگز چنين پادشاهى نديدهام. او نيز گفت: اين حساب پادشاهى نيست، بلكه پيامبرى است. ابوسفيان همراه عباس وارد مكه شد و تسليم شدن قريش را اعلام كرد. او رو به مردم كرد و گفت: «واحدهايى از ارتش اسلام كه هيچ كس را تاب مقاومت آنان نيست، شهر را محاصره كردهاند و چند لحظه ديگر وارد شهر مىشوند. پيشواى آنان محمد صلىاللهعليهوآله به من قول داده كه هر كس به مسجد و محيط كعبه پناه ببرد و يا اسلحه به زمين بگذارد، درِ خانه خود را به عنوان بىطرفى ببندد و يا وارد خانه من يا خانه حكيمبن حزام گردد، جان و مال او محترم و از خطر مصون است.»554
بدينسان، وجود عباس در فتح مكه بسيار سودمند و به نفع طرفين گرديد؛ چراكه سبب شد قريش، پس از سالها درگيرى، بدون جنگ و خونريزى تسليم سپاه اسلام شود و فتح مكه بدون خونريزى صورت بگيرد. از اين نظر بعيد نيست كه حركت او به دستور پيامبر صلىاللهعليهوآلهبوده تا در اين بين نقش اصلاحطلبانه خود را ايفا كند. ابوسفيان با اين پيام، آنچنان روحيه مردم مكه را تضعيف كرد كه اگر فكر مقاومت در دستهاى نيز وجود داشت، بكلى از بين رفت و همه مقدماتى كه از شب گذشته، با اقدامات عباس صورت گرفته بود به ثمر رسيد و فتح مكه، آن هم بدون مقاومت قريش، امرى مسلم گرديد.555 پيامبر صلىاللهعليهوآله در روز فتح مكه منصب سقايت را به عباسبن عبدالمطلب داد. او در زمان جاهليت نيز عهدهدار اين منصب بود و پس از وى نيز اين كار به عهده فرزندانش بود. عباس در طائف باغى داشت كه محصول آن را مىفروخت و در دوره جاهليت و اسلام به مصرف هزينههاى سقايت مىرساند. فرزندان عباس نيز اين كار را ادامه دادند.556
عباس در غزوه حنين حضور چشمگيرى داشت. در اين جنگ، پيامبر صلىاللهعليهوآله با ده هزار لشكر از مسلمانان به سوى دشمن حركت كردند.557 بيشتر مسلمانان چنين مىپنداشتند كه شكست نخواهند خورد؛ زيرا چنين ارتشى در آن روز بسيار كمنظير بود و همين امر موجب فريب خوردن سپاه اسلام شد و همين كثرت افراد عامل شكست ابتدايى آنها گرديد. وقتى چشم ابوبكر به فزونى افراد افتاد، شگفتزده شد و گفت: «امروز با اين لشكر ما شكست نخواهيم خورد.» ولى نتيجه اوليه پيكار مغاير پندار آنها شد و وقتى با مشركان برخورد كردند، چندان درنگ نكرده، همگى گريختند و كسى نزد پيغمبر نماند جز ده نفر كه نه نفر آنها از قبيله بنىهاشم بودند.
عباسبن عبدالمطلب در سمت راست پيغمبر صلىاللهعليهوآله، فضلبن عباس در سمت چپ آن حضرت و اميرالمؤمنين عليهالسلام پيش روى او با شمشير مىجنگيدند. تا اينكه خداوند اين آيه را نازل كرد: «ثُمَّ أَنَزلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ.»(توبه: 26)؛ آنگاه خدا آرامش خود را بر فرستاده خود بر مؤمنان فرود آورد.
در اين جنگ در حالى كه عباس افسار مركب پيامبر صلىاللهعليهوآلهرا در دست داشت، گروهى از دشمنان كه از بنىليث از كنانه بودند، قصد جان پيامبر صلىاللهعليهوآله را كردند كه در اين هنگام، عباس يكى از آنها را بغل كرد و به يكى از مواليان پيامبر صلىاللهعليهوآله گفت: «بزن و نگران مباش كه كداميك از ما را مىزنى.» آن غلام، دشمن را كشت. برادر مقتول آمد، عباس با او نيز همان كار را كرد. بنا بر اين روايت، عباس با شش نفر ديگر از دشمن نيز همين كار را انجام داد، سپس پيامبر صلىاللهعليهوآله او را خواست و صورتش را بوسيده و در حق او دعا كرد.558 در اين نبرد، هنگامى كه مسلمانان پا به فرار گذاشتند و گروه اندكى نزد پيامبر صلىاللهعليهوآلهماندند، پيامبر صلىاللهعليهوآله از عباس كه صداى بلند و رسايى داشت خواست تا فرياد زند و آنها را به جهاد دعوت كند.
عباس مىگويد: «وقتى مسلمانان و مشركان روياروى يكديگر قرار گرفتند، مسلمانان گريختند. من خود را به پيامبر صلىاللهعليهوآله رساندم و دو طرف لجام استر را در دست گرفتم. پيامبر صلىاللهعليهوآله سوار بر استر سفيدرنگ خود بودند و من تلاش كردم كه با كشيدن دهنه استر حيوان را رام كنم. من صداى بلندى داشتم، از اينرو، پيامبر صلىاللهعليهوآله به من فرمود: اى عباس، فرياد بزن و بگو: «اى گروه انصار، اى اصحاب بيعت رضوان» و من چنان كردم و آنان چنان به سوى پيامبر بشتافتند كه گويى ماده شترانى بودند كه به سوى بچه خود برمىگردند و فرياد مىكشيدند: گوش به فرمانيم. و در اين حال، مردم در گرداگرد آن حضرت جمع شدند.»559 با فرا خواندن عباس و حضور مجدد مسلمانان، آنها توانستند بر مشركان غلبه پيدا كنند.
در جنگ تبوك، پيامبر صلىاللهعليهوآله برخلاف ساير جنگها كه علنا اظهار نمىداشت، موضوع را آشكارا به اطلاع مسلمانان رساند تا تمام امكانات خويش را براى جنگ آماده سازند. همچنين به مسلمانان اطلاع داد كه از كدام راه خواهد رفت و چه قصدى دارد.560 پيامبر صلىاللهعليهوآله كه از استعداد دشمن و ورزيدگى آنان، به طور اجمال آگاهى داشت، مطمئن بود كه براى پيروزى در اين جنگ، علاوه بر سرمايه معنوى، به نيروى عظيمى نيازمند است.
پيامبر صلىاللهعليهوآله براى اين امر، مردم را به جهاد و جنگ ترغيب فرموده، آنها را بر آن كار برانگيختند. افرادى را به مكه و اطراف مدينه اعزام داشتند تا مسلمانان را براى نبرد در راه خدا، فراخوانند.
همچنين دستور دادند كه از اموال خويش اعانه جمع كنند. عباسبن عبدالمطلب در پاسخ به اين امر، مالى را به حضور رسولاللّه صلىاللهعليهوآلهآورد561 و هنگامى كه گروهى از مردم فقير و مستمند نزد رسولاللّه صلىاللهعليهوآلهآمدند و از ايشان خواستند تا وسيله حركت برايشان فراهم فرمايد، پيامبر صلىاللهعليهوآله اين آيه را تلاوت كرد: «وَلاَ عَلَى الَّذِينَ إِذَا مَا أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لاَ أَجِدُ مَا أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّواْ وَّأَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَنا أَلاَّ يَجِدُواْ مَا يُنفِقُونَ.» (توبه: 92) و فرمود من چيزى نمىيابم. عباس به دو نفر از اين گروه وسيله حركت داد و آنان را راهى جهاد كرد.562
هزينه اساسى سپاه به روايت طبرسى و مقريزى بر عهده متمكنانى مانند عباسبن عبدالمطلب، سعدبن عباده، طلحه و زبير و عدهاى ديگر بود.563
علاوه بر كمكهاى عباس در اين نبرد، خود وى نيز در اين جنگ شركت داشت. چنانكه ابنسعد در طبقاتالكبرى نقل مىكند: در تبوك، اسقف غزه نزد پيامبر آمد و گفت: «اى رسول خدا صلىاللهعليهوآله، هاشم و عبد شمس كه هر دو بازرگان بودند، در خانه من درگذشتند و اين اموال ايشان است. پيامبر صلىاللهعليهوآله عباس را فراخواند و فرمود: «اموال هاشم را ميان بزرگان خاندانش تقسيم كن.»564
طبق اين روايت، مىتوان گفت كه عباس در اين نبرد نيز پيامبر صلىاللهعليهوآله را همراهى كرده است.
عباس در مراسم تكفين و تدفين پيامبر صلىاللهعليهوآله
پيامبر صلىاللهعليهوآله در دهه آخر صفر سال يازده هجرى بيمار، و بر اثرى اين بيمارى، حال حضرت وخيم شد. شيخ مفيد در امالى با سند خود از ابنعباس روايت مىكند: «مردان و زنان انصار در مسجد جمع شده بودند و براى حال رسول خدا صلىاللهعليهوآله مىگريستند. در اين هنگام، عباس و پسرش فضل و على عليهالسلام داخل شدند و به پيامبر صلىاللهعليهوآله عرض كردند: «اى رسول خدا صلىاللهعليهوآله! مردان و زنان انصار در مسجد جمع شدهاند و به حال شما گريه مىكنند، آنها مىترسند كه شما از دنيا برويد.» پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود: «دستهاى مرا بگيريد. سپس در حالى كه ملحفهاى به دور خود پيچيده بود و سرش را با پارچه بسته بود وارد مسجد شد و بر منبر نشست و سخنانى را براى مردم ايراد فرمود.»565 اين مجلس آخرين مجلسى بود كه برگزار شد، تا اينكه پيامبر صلىاللهعليهوآله به ملاقات پروردگارش شتافت و به زندگى شصت و سه ساله خويش در دنيا پايان داد. بيست و سه سال تلاش خستگىناپذير، تلاشى كه درست در آستانه آغاز سنين كهولت، يعنى در چهل سالگى، شكل گرفت و تا شصت و سه سالگى ادامه يافت.
نكتهاى كه در اينجا بايد گفت، درخواست پيامبر صلىاللهعليهوآلهدر دوران پايانى عمر شريفشان از عباسبن عبدالمطلب است. چنانكه جابربن عبداللّه انصارى روايت مىكند كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله عباسبن عبدالمطلب را به حضور طلبيد و فرمود: «پس از من قرض مرا ادا كن و به وعدههاى من وفا نما.» عرض كرد: «من توانايى انجام دادن آنها را ندارم.» عبداللّهبن عباس كه از پاسخ پدرش اطلاع پيدا كرد، گفت: «از مثل تو بزرگى توقع نداشتم كه به درخواست پيغمبر صلىاللهعليهوآلهتوجه نكنى!»
عباس گفت: از خيالى كه كردهاى دست بردار؛ زيرا برادرزادهام مرا به كار مشكلى دعوت مىكند! آنگاه رسول خدا صلىاللهعليهوآله علىبن ابىطالب عليهالسلام را به حضور طلبيد و پيشنهاد كرد كه او عهدهدار اداى ديون و قراردادهايش بشود. على عليهالسلام عرض كرد: «من پرداخت قروض شما و وفا كردن به قراردادهاى شما را به عهده مىگيرم.»566
به هر حال، پس از اينكه پيامبر صلىاللهعليهوآله با دنيا وداع فرمود، يكى از حاضران در آن مجلس كه به نظر اكثر قريب به اتفاق مورخان، عمربن خطاب بود، مدعى شد كه پيامبر صلىاللهعليهوآله نمرده است،567 بلكه به سوى پروردگار خود شتافته، همانگونه كه موسى به سوى پروردگارش رفت. او چهل روز از پيروان خود غايب بود و پس از اينكه گفته شد او مرده است به نزد ايشان بازگشت. به خدا سوگند، رسول خدا صلىاللهعليهوآلهبازمىگردد و دست و پاى كسانى را كه گمان بردهاند مرده است، قطع خواهد كرد.568
در آن هنگام از خانواده حضرت، كسى در رحلت پيامبر صلىاللهعليهوآله ترديد نداشت. در اين ميان، عباسبن عبدالمطلب به طور صريح اعلام كرد كه برادرزادهاش از دنيا رفته است و مردم را براى دفن بدن پاك پيامبر صلىاللهعليهوآلهدعوت كرد. عباس گفت: جسد پيامبر نيز مانند جسد ديگران تغيير رنگ و بو خواهد داد و پيامبر صلىاللهعليهوآلهبىهيچ گمانى مرده است، در فكر دفن سرورتان باشيد. آيا خداوند هريك از شما را يك بار ولى رسول خدا صلىاللهعليهوآلهرا دوبار مىميراند؟ و او نزد خداوند بزرگوارتر از آن است كه دو بار بميرد. بر فرض چنان باشد كه شما مىگوييد، بر خداوند دشوار نيست كه اگر اراده فرمايد از زير خاك نيز او را زنده بيرون آورد. پيامبر صلىاللهعليهوآله نمرد تا اينكه همه راهها را روشن ساخت، حلال را حلال فرمود و حرام را حرام كرد. زن گرفت و زن طلاق داد. جنگ كرد و صلح بست. هيچ چوپانى اگرچه چندان مهربان باشد كه در قله كوهستانها با عصاى خود براى گوسفندانش برگ بريزد و با دست خود از براى آنان حوض آب سازد، هرگز چنانكه پيامبر صلىاللهعليهوآلهميان شما زحمت كشيد و توانست شما را تربيت كند و آموزش دهد، زحمت نخواهد داشت.569
مىتوان گفت: اين صراحت بيان عباس سبب شد تا هرگونه احتمال و بروز هرگونه تفسير و تأويل از جانب مردم تحت تأثير عمر از بين برود. هرچند عمر تا رسيدن ابوبكر به اين گفتار خود ادامه داد. البته بعدها مشخص شد كه هدف اصلى عمر از طرح اين گفتار و انكار رحلت پيامبر صلىاللهعليهوآله، ايجاد تشويش و عدم تمركز حاضران تا رسيدن ابوبكر به مجلس بود. از آنرو كه پرداختن به اين ماجرا ما را از بحث اصلى دور مىسازد، از آن درمىگذريم.
كسانى كه پيكر پاك و مقدس رسول خدا صلىاللهعليهوآله را غسل دادند و در مراسم خاكسپارى آن حضرت نيز شركت داشتند عبارت بودند از: علىبن ابىطالب عليهالسلام، عباسبن عبدالمطلب، فضلبن عباس، صالح آزادكرده رسول خدا صلىاللهعليهوآله و اسامه.570
شيخ مفيد چنين نقل مىكند: «پس از وفات پيامبر صلىاللهعليهوآلهاميرالمؤمنين خواست پيامبر صلىاللهعليهوآله را غسل دهد. فضلبن عباس را طلبيد و به او دستور داد براى غسل دادن، آب به دست آن حضرت بدهد. بعد خود، چشمان پيامبر را بست، سپس پيراهن رسول خدا صلىاللهعليهوآله را از گريبان تا ناف پاره و شروع به غسل و حنوط و كفن كرد. آنگاه بر بدنش نماز خواند. مردم در مسجد بودند و در اين فكر كه چه كسى بر او نماز بخواند كه على عليهالسلام وارد شد و فرمود: همانا رسول خدا صلىاللهعليهوآله در زندگى و پس از مرگ امام ماست، پس دسته دسته برويد و بدون امام بر او نماز بخوانيد. عباسبن عبدالمطلب شخصى را نزد ابوعبيده جراح (قبركن اهل مكه)، كه گور را بدون لحد حفر مىكرد فرستاد و شخص ديگرى را نزد زيدبن سهل (قبركن اهل مدينه) كه با لحد، قبر حفر مىكرد فرستاد. عباس ترديد داشت كه كداميك را انتخاب كند؛ از اينرو، گفت: «پروردگارا خودت نوع قبر را براى پيامبرت انتخاب كن.» آنگاه ابوطلحه زيدبن سهل آمد. او قبر را آماده كرد، اميرالمؤمنين، عباس، فضلبن عباس و اسامهبن زيد وارد قبر شدند تا كار دفن او را به عهده بگيرند.»571
عباس بعد از رحلت پيامبر صلىاللهعليهوآله در كنار حضرت على عليهالسلام قرار گرفت و از بيعت با ابوبكر خوددارى كرد. وى ارتباط خوبى با حضرت داشت و بنا بر برخى از روايات، در شب دفن حضرت فاطمه عليهاالسلامكه به صورت مخفيانه صورت گرفت حضور داشت و بر بدن ايشان نماز خواند.572 بررسى اين برهه از حضور عباسبن عبدالمطلب مجال ديگرى مىطلبد كه انشاءاللّه در آينده انجام خواهد شد.
وفات عباس
عباسبن عبدالمطلب در روز جمعه، چهاردهم رجب سال 32 هجرى در دوران خلافت عثمان درگذشت.573 بدن او را على عليهالسلام و فرزندان عباس غسل دادند. پس از وفات عباس، پيكهايى از جانب بنىهاشم و عثمان به طرف روستاها و قبايل مختلف رفته، مردم را به شركت در تشييع جنازه او فراخواندند. جمعيت زيادى براى تشييع وى حاضر شدند كه تا آن زمان چنين جمعيتى براى كسى مشاهده نشده بود. پيكر عباس را در مكانى كه جنازهها را در آنجا قرار مىدادند، گذاشتند، اما به واسطه ازدحام جمعيت و تنگى جا، جنازه را به بقيع بردند. نماز به امامت عثمان خوانده شد.
هيچيك از مردان، زنان و كودكان از شركت در تشييع جنازه عباس خوددارى نكرده بودند. زنان انصار و مهاجر نيز حضور داشتند و از نخستين كسانى بودند كه بر عباس گريستند. به واسطه ازدحام جمعيت، نزديك شدن به تابوت مشكل بود و حتى بنىهاشم از آن، جا مانده بودند. چون كنار قبر بسيار ازدحام شد و مردم براى ديدن جنازه وى هجوم آوردند، عثمان مجبور شد براى دور كردن مردم شرطههاى خود را بفرستد تا راه را براى بنىهاشم بگشايند. جنازه تسليم بنىهاشم شد. براى دفن وى، على عليهالسلام و دو فرزندش حسن و حسين عليهماالسلام، عبداللّه و دو برادرش، عبيداللّه و قثم وارد قبر شدند. ابنعباس مىگويد: «اين تعدد نفرات به خاطر اين بود كه پدرم اندامى درشت و تناور داشت.» بدن عباس را در قبرستان بقيع و مقبره بنىهاشم دفن كردند.574 در كنار قبرستان بقيع خانههاى زيادى وجود داشت كه يكى از آنها متعلق به عقيلبن ابىطالب بود. اين خانه به آرامگاه خصوصى و خانوادگى اقوام و فرزندان رسول خدا صلىاللهعليهوآله مبدل گرديد و اولين كسى كه در داخل آن دفن شد پيكر فاطمه بنت اسد بود. پس از آن، عباسبن عبدالمطلب در اين خانه دفن گرديد. ابنشبه، از قديمىترين مورخان و مدينهشناسان، مىگويد: «عباسبن عبدالمطلب در داخل خانه عقيل و در كنار قبر فاطمه بنت اسد دفن شده است.»575 حتى نقل شده است كه عباس پيش از فوت، محل دفن خود را مشخص و اقدام به حفر قبر در اين مكان كرد.576
اين خانه به همان شكل تا زمان امام حسن مجتبى عليهالسلامباقى مانده بود و پيكر مطهر ايشان را در اين خانه دفن كردند. پس از آن حضرت، پيكر مطهر امام سجاد، امام باقر و امام صادق عليهمالسلام در كنار جد بزرگوارشان امام مجتبى عليهالسلامدفن شد.
در پايان اين بخش ذكر اين نكته ضرورى مىنمايد كه شهيد ثانى در كتاب دروس به استحباب زيارت عباس تصريح كرده است.577 در زيارت رسولاللّه صلىاللهعليهوآله از راه دور نيز آمده است: «السلام على عمك سيدالشهدا. السلام على عمك العباسبن عبدالمطلب.»578
نتيجهگيرى
در يك جمعبندى كلى، نقش عباس در عصر نبوى را مىتوان در موارد ذيل خلاصه كرد:
1. شركت در پيمان عقبه دوم و سخن گفتن و اعلام حمايت از پيامبر صلىاللهعليهوآله؛
2. اطلاعرسانى در جنگهاى مختلف و گزارش آن به پيامبر صلىاللهعليهوآله؛
3. حضور فعال در بعضى از غزوات، همچون جنگ حنين، كه با وجود فرار بسيارى از مسلمانان تا آخرين لحظه به اتفاق معدودى از صحابه، پيامبر صلىاللهعليهوآله را همراهى كرد؛
4. كمكهاى مالى در غزوه تبوك و ايفاى نقش در مجهز كردن سپاه؛
6. حضور و ايفاى نقش در مراسم تدفين پيامبر صلىاللهعليهوآله؛
7. جانبدارى او از حضرت على عليهالسلام پس از جريان سقيفه بنىساعده. وى در اعتراض به انتخاب ابوبكر از افراد معدودى بود كه در خانه فاطمه عليهاالسلاممتحصن شد.
شواهد تاريخى حاكى از اين است كه عباس بعد از جناب ابوطالب از زمان بيعت عقبه حفاظت از جان پيامبر صلىاللهعليهوآله را آغاز كرد. از همينرو، گرايش به حقانيت پيامبر صلىاللهعليهوآله از دوران بعثت در مكه در او بوده و در باطن اسلام را پذيرفته بود. شايد از اينروست كه با اكراه در جنگ بدر شركت كرده است. پيامبر صلىاللهعليهوآله از اسارت او ناراحت بود. او اطلاعات جنگ احد را به پيامبر صلىاللهعليهوآلهمىرساند.
نكته ديگر اينكه وى به ولايت حضرت على عليهالسلاماعتقاد درخور و ريشهدارى داشت، به گونهاى كه هرگز حاضر نشد دست از ولايت ايشان بكشد و خلافت خلفا را بر حقانيت على عليهالسلام ترجيح دهد.
گرچه نمىتوان گفت عباس مانند سلمان، ابوذر و عمار تنها در سايه ايمان والاى خود از رسول خدا صلىاللهعليهوآلهو اميرمؤمنان عليهالسلام دفاع مىكرد؛ زيرا پيوند خويشاوندى و عصبيت قومى نيز در اين موارد مؤثر بوده است؛ ولى بىترديد چنين نبوده كه عباس از باورهاى مذهبى تهى بوده و تنها به خاطر وابستگىهاى قبيلهاى و خويشاوندى از آنها دفاع مىكرده است.
وى شخصيت محبوبى نزد پيامبر صلىاللهعليهوآله بود. جملاتى از پيامبر صلىاللهعليهوآله در تأييد اين مطلب موجود است. براى مثال، پيامبر صلىاللهعليهوآله مىفرمايد: «عباس بخشندهترين قريش و بيش از سايران اهل صله رحم بوده است..»579 يا اينكه ايشان فرمودند: «بهترين برادرانم على است و بهترين عموهايم حمزه و عباس، برادران پدرم هستند.»580
البته اين به معناى تنزيه كامل عباس نيست؛ زيرا در برخى از برههها ما شاهد نقاط تاريكى در زندگى وى هستيم؛ مواردى همچون: دريافت ربا در دوران قبل از اسلام؛ عدم اعتراض به رأى جلسه دارالندوه براى طرح نقشه قتل پيامبر صلىاللهعليهوآله و قبول نكردن درخواست پيامبر صلىاللهعليهوآلهبراى اداى ديون و قراردادهاى پيامبر صلىاللهعليهوآلهبعد از رحلت ايشان، شاهد اين مدعاست.
در پايان ذكر اين نكته ضرورى است كه شخصيت مورد بحث پس از رحلت پيامبر صلىاللهعليهوآله در كارهاى سياسى دخالتى نداشت، اما فرزندان وى در عرصههاى مختلف حكومتى حضور فعالى داشتند، كه در جريانهاى آن عصر تأثيرگذار بودند.
منابع
ـ ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، تحقيق محمدابوالفضل ابراهيم، ط. الثانيه، بيروت، دار احياءالتراث العربى، 1386ق.
ـ ابناثير، علىبن ابىالكرم، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، 1385ق.
ـ ـــــ ، أسدالغابة فى معرفة الصحابة، بيروت، دارالفكر، 1409ق.
ـ ابن حبيب، المحبر، تحقيق ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، دارالآفاق الجديده، بىتا.
ـ ابنسعد، الطبقات الكبرى، تحقيق محمد عبدالقادر عطا، بيروت، دارالكتب العلميه، 1410ق.
ـ ابنشبه نميرى، تاريخالمدينة المنوره، قم، دارالفكر، 1410ق.
ـ ابنهشام، السيرة النبويه، بيروت، دارالمعرفه، بىتا.
ـ اللّهاكبرى، محمد، عباسيان از بعثت تا خلافت، تهران، منير، 1382.
ـ بلاذرى، احمدبن يحيى، انساب الاشراف، تحقيق سهيل زكار و رياض زركلى، بيروت، دارالفكر، 1417ق.
ـ دينورى، ابنقتيبه، الامامة والسياسة، تحقيق على شيرى، بيروت، دارالاضواء، 1410ق.
ـ ـــــ ، المعارف، تحقيق ثروت عكاشه، ط. الثانيه، قاهره، الهيئه المصريه العامه للكتاب، 1992م.
ـ ذهبى، شمسالدين محمد، سير اعلام النبلاء، ط. التاسعه، بيروت، مؤسسة الرساله، 1413ق.
ـ زرگرىنژاد، غلامحسين، تاريخ صدر اسلام، چ چهارم، تهران، سمت، 1385.
ـ سبحانى، جعفر، فروغ ابديت، چ ششم، قم، دفتر تبليغات اسلامى، 1370.
ـ صدوق، محمدبن على، علل الشرائع، قم، داورى، بىتا.
ـ ـــــ ، عيون أخبارالرضا، ترجمه علىاكبر غفارى، تهران، صدوق، 1372.
ـ طباطبائى، سيد محمدحسين، الميزان، قم، جامعه مدرسين، بىتا.
ـ طبرسى، فضلبن حسن، اعلامالورى باعلامالهدى، چ سوم، تهران، اسلاميه، 1390ق.
ـ ـــــ ، مجمعالبيان، چ سوم، تهران، ناصر خسرو، 1372.
ـ طبرى، محمدبن جرير، تاريخ الامم والملوك، تحقيق محمدابوالفضل ابراهيم، ط. الثانيه، بيروت، دارالتراث، 1387ق.
ـ عسقلانى، ابنحجر، الاصابه فى تمييزالصحابه، بيروت، دارالكتب العلميه، 1415ق.
ـ على، جواد، المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، قم، شريف الرضى، بىتا.
ـ فيروزآبادى، سيدمرتضى، فضائل الخمسة من الصحاح الستة، چ دوم، تهران، اسلاميه، 1392ق.
ـ قمى، شيخ عباس، مفاتيحالجنان، قم، مؤمنين، بىتا.
ـ مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، تهران، چاپ اسلاميه، بىتا.
ـ مفيد، محمدبن محمدنعمان، ارشاد فى معرفة حججاللّه على العباد، قم، المؤتمر العالمى لالفيه الشيخ المفيد، 1413ق.
ـ ـــــ ، امالى، قم، كنگره شيخ مفيد، 1413ق.
ـ ميرشريفى، سيدعلى، پيامآور رحمت، تهران، سمت، 1385.
ـ نجمى، محمدصادق، تاريخ حرم ائمّه بقيع، قم، مشعر، 1380ق.
ـ واقدى، محمدبن عمر، المغازى، تحقيق مارسون جونس، ط. الثالثة، بيروت، مؤسسة الاعلمى، 1409ق.
ـ يعقوبى، احمدبن ابىيعقوب، تاريخ يعقوبى، بيروت، دارصادر، بىتا.
ـ يوسفى غروى، محمدهادى، تاريخ اسلام عصر پيامبر اعظم، ترجمه و تلخيص حسينعلى عربى، قم، مجمعالفكر الاسلامى، 1386.
* كارشناسى ارشد تاريخ اسلام دانشگاه باقرالعلوم عليهالسلام. دريافت: 10/4/90 ـ پذيرش: 10/10/90.
489ـ ابنقتيبه دينورى، المعارف، تحقيق ثروت عكاشه، ص 121.
490ـ ابنسعد، طبقات الكبرى، تحقيق محمد عبدالقادر عطا، ج 4، ص 21.
491ـ ابناثير، اسدالغابة، ج 3، ص 60.
492ـ ابنقتيبه دينورى، المعارف، ص 121.
493ـ ابنهشام، السيرة النبوية، تحقيق مصطفى السقار، ج 1، ص 195.
494ـ ابنسعد، همان، ج 4، ص 7.
495ـ محمدبن على صدوق، عيون اخبارالرضا عليهالسلام،
496ـ ابن حبيب، المحبر، تحقيق ايلزه ليختن شتيتر، ص 455.
497ـ ابن اثير، اسدالغابة، ج 3، ص 63.
498ـ ابنسعد، همان، ج 8، ص 203؛ ابنحجر عسقلانى، الاصابه، تحقيق عادل احمد عبدالمحمود و علىمحمد معوض، ج 1، ص 84.
499ـ ابنسعد، همان، ص 217.
500ـ ابن عدالبر، الاستيعاب فى معرفهالاصحاب، ج 4، ص 1908.
501ـ احمدبن يحيى بلاذرى، انسابالاشراف، ج 4، ص 21؛ ابنقتيبه دينورى، المعارف، ص 592.
502ـ شمسالدين محمد ذهبى، سير اعلامالنبلاء، ج 2، ص 79ـ80.
503ـ محمد اللّهاكبرى، عباسيان از بعثت تا خلافت، ص 22، به نقل از: ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 13، ص 225ـ226.
504ـ جواد على، المفصل فى تاريخالعرب قبلالاسلام، ج 7، ص 440.
505ـ همان، ص 441.
506ـ همان، ص 440.
507ـ سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج 3، ص 426؛ فضلبن حسن طبرسى، مجمعالبيان، ج 2، ص 210.
508ـ احمدبن ابىيعقوب يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 110؛ ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 302.
509ـ جواد على، همان، ج 7، ص 442ـ447.
510ـ همان، ص 447.
511ـ ابنسعد، همان، ج 4، ص 22.
512ـ ابنهشام، همان، ج 1، ص 246.
513ـ ابنسعد، همان، ج 4، ص 10ـ11؛ ابناثير، الكامل، ج 2، ص 132ـ133.
514ـ احمدبن يحيى بلاذرى، همان، ج 1، ص 57.
515ـ ابن عبدالبر، همان، ج 2، ص 811.
516ـ ابنسعد، همان، ج 4، ص 23.
517ـ ابنهشام، همان، ج 1، ص 441؛ ابن اثير، الكامل، ج 2، ص 98.
518ـ ابناثير، الكامل.
519ـ ابنسعد، همان، ج 1، ص 172.
520ـ همان، ج 4، ص 6.
521ـ محمدهادى يوسفى غروى، تاريخ اسلام، ترجمه و تلخيص حسينعلى عربى، ص 229ـ230.
522ـ همان.
523ـ ر.ك: ابنهشام، همان، ج 1، ص 480.
524ـ همان.
525ـ غلامحسين زرگرىنژاد، تاريخ صدر اسلام، ص 316.
526ـ احمدبن يحيى بلاذرى، همان، ج 4، ص 2ـ3.
527ـ ابنعساكر، تهذيب، ج 7، ص 232.
528ـ شمسالدين محمد ذهبى، همان، ج 2، ص 98.
529ـ احمدبن ابىيعقوب يعقوبى، همان، ج 2، ص 46.
530ـ ابن اثير، اسدالغابة، ج 3، ص 110؛ فضلبن حسن طبرى، اعلامالورى، ص 151.
531ـ شمسالدين محمد ذهبى، همان، ص 99.
532ـ احمدبن يحيى بلاذرى، همان، ج 4، ص 2ـ3.
533ـ ابن ابىالحديد، همان، ج 14، ص 69؛ محمد اللّهاكبرى، همان، به نقل از: فخار، ايمان ابوطالب.
534ـ ابن اثير، اسدالغابة، ج 5، ص 185ـ186؛ ابن حبيب، همان، ص 53.
535ـ محمد اللّهاكبرى، همان.
536ـ ابنسعد، همان، ج 4، ص 7.
537ـ محمدبن على صدوق، علل الشرايع، ج 1، ص 201؛ همو، الخصال، ج 2، ص 559.
538ـ احمدبن ابىيعقوب يعقوبى، همان، ج 1، ص 45.
539ـ همان.
540ـ ابنسعد، همان، ج 4، ص 7؛ احمدبن يحيى بلاذرى، همان، ج 4، ص 2ـ3؛ محمدبن جرير طبرى، تاريخالامم و الملوك، ج 2، ص 461؛ احمدبن ابىيعقوب يعقوبى، همان.
541ـ ابنسعد، همان.
542ـ همان؛ ابنهشام، همان، ج 1، ص 629.
543ـ احمدبن يحيى بلاذرى، همان، ج 4، ص 3.
544ـ ابنسعد، همان.
545ـ شمسالدين محمد ذهبى، همان، ج 2، ص 83؛ محمدبن جرير طبرى، تاريخالامم و الملوك، ج 2، ص 160.
546ـ ابنهشام، همان، ج 1، ص 629.
547ـ همان.
548ـ احمدبن ابىيعقوب يعقوبى، همان، ج 2، ص 45ـ46؛ ابنسعد، همان، ج 4، ص 13ـ14.
549ـ همان.
550ـ احمدبن يحيى بلاذرى، همان، ج 1، ص 355؛ ابن اثير، اسدالغابة، ج 3، ص 61.
551ـ محمدبن عمر واقدى، المغازى، تحقيق مارسون جونس، ج 1، ص 204.
552ـ
553ـ ابنسعد، همان، ج 4، ص 12.
554ـ ابنهشام، همان، ج 2، ص 400ـ405؛ محمدبن جرير طبرى، تاريخالامم و الملوك، ج 3، ص 52ـ55؛ ابن اثير، الكامل، ج 2، ص
242ـ245.
555ـ جعفر سبحانى، فروغ ابديت، ج 2، ص 321ـ330.
556ـ محمدبن عمر واقدى، همان، ج 2، ص 838.
557ـ همان، ج 3، ص 894.
558ـ احمدبن يحيى بلاذرى، همان، ج 4، ص 3.
559ـ محمدبن عمر واقدى، همان، ج 3، ص 898؛ ابنهشام، همان، ج 4؛ محمدبن محمد نعمان مفيد، ارشاد، ج 1، ص 142.
560ـ همان.
561ـ همان، ج 3، ص 991.
562ـ محمدبن عمر واقدى، همان، ج 3، ص 993ـ994.
563ـ سيدعلى ميرشريفى، پيامآور رحمت، ص 219.
564ـ ابنسعد، همان، ج 4، ص 14.
565ـ محمدبن محمد نعمان مفيد، الامالى، ص 45ـ47.
566ـ سيدمرتضى فيروزآبادى، فضائل الخمسة من الصحاح الستة، ج 3، ص 46.
567ـ ر.ك: احمدبن يحيى بلاذرى، همان، ج 1، ص 567.
568ـ ابنسعد، همان،ج 2، ص 204؛ ابنهشام، همان، ج 4، ص 305.
569ـ ابنسعد، همان، ج 2، ص 204ـ205.
570ـ همان، ج 2، ص 213.
571ـ محمدبن محمد نعمان مفيد، ارشاد، ج 1، ص 187ـ189.
572ـ احمدبن يحيى بلاذرى، همان، ج 1، ص 402؛ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 43، ص 189.
573ـ همان، ج 4، ص 22.
574ـ احمدبن يحيى بلاذرى، همان؛ ابنسعد، همان، ج 4، ص 23ـ24.
575ـ ابنشبه، تاريخ المدينهالمنوره، ج 1، ص 127.
576ـ همان.
577ـ محمدصادق نجمى، تاريخ حرم ائمّه بقيع، ص 66.
578ـ شيخ عباس قمى، مفاتيحالجنان، ص 632.
579ـ شمسالدين محمد ذهبى، همان، ج 2، ص 91.
580ـ محمدبن على صدوق، همان، ج 2، ص 106.