بررسى انتقادى شش سفرنامه مهم اروپایى دوره صفوى
Article data in English (انگلیسی)
معرفت سال بیستم ـ شماره 170 ـ بهمن 1390، 119ـ138
بررسى انتقادى شش سفرنامه مهم اروپایى دوره صفوى
رضا رمضان نرگسى*
چکیده
در این تحقیق، شش سفرنامه مهم دوره صفوى با هدف بررسى مقدار واقعنمایى آنها، با روش تحلیلى ـ توصیفى مورد بررسى انتقادى قرار گرفته است.
از اینرو، بعد از معرفى سفرنامهها، تلاش شده اشکالات ساختارى آنها، همراه با ارائه شواهد تاریخى، بیان شود تا محقق تاریخ در رجوع به این سفرنامهها و سفرنامههاى مشابه، از مطلقنگرى بپرهیزد و با توجه به اشکالات مطرحشده در این تحقیق، با احتیاط، دقت لازم و توجه به سایر منابع، از سفرنامههاى عصر صفوى استفاده نماید. در این تحقیق از جزئىنگرى پرهیز شده و اشکالات کلى که معمولاً همه سفرنامهها به نحوى دچار آنها هستند بیان شده است.
کلیدواژهها: سفرنامه، صفویه، شاردن، تاورنیه، کمپفر، پیترو دلاواله، اروپاییان، تاریخنگارى.
مقدّمه
از قرن هفدهم به قصد ماجراجویى، تجارت، تبلیغ دین مسحیت یا دیپلماسى، کاروانهاى اروپاییان سیلگونه روانه ایران مىشدند. در این میان، تنها برخى از آنها اقدام به نوشتن سفرنامه و شرححال کردند که بخشى از منابع تاریخ صفویه را تشکیل مىدهند. در فاصله سالهاى 1650 تا 1750م بیشترین حجم سفرنامهها نوشته شده است.
بر اساس تتبعى که خانم شیبانى کرده، در فاصله سالهاى 1600م/ 980ق ـ 1750م/ 1130ق 28 سفرنامه براى اولین بار به چاپ رسیده است. از میان این سفرنامهها، در فاصله زمانى 1660 تا1800م سفرنامه تونو 11 بار، اولئاریوس 11 بار، شاردن 10 بار، کرنلى دوبروین 10 بار، تاورنیه 7 بار و پیترو دلاواله 8 بار به زبانهاى مختلف به دفعات انتشار یافتهاند.581
از آنرو که نویسندگان این سفرنامهها مشاهدات عینى خود را منعکس کردهاند، از آنها به عنوان منابع دست اول نام برده مىشود. از اینرو، این سفرنامهها حجم معتنابهى از منابع و اسناد تاریخى مهم دوره صفویه را تشکیل مىدهند.
حال سؤال این است که درجه اعتبار این سفرنامهها در چه حدى است؟ و اگر قرار باشد در تحقیقات تاریخى به این سفرنامهها ارجاع داده شود چه ملاحظاتى باید در نظر گرفته شود؟
فرضیه این تحقیق آن است که چون فضاى فرهنگى و اعتقادات دینى سفرنامهنویسان بسیار متفاوت از فضاى فرهنگى و اعتقادات جامعه ایران بوده، آنها به احتمال بسیار زیاد در دریافت واقعیات دچار سوءبرداشتهایى نیز شدهاند و چه بسا قضاوتهاى نادرستى نیز داشتهاند.
این تحقیق براى آزمون فرضیه فوق و پاسخگویى به سؤالات تحقیق با گزینش مهمترین سفرنامههاى عصر صفویه، (که به زبان فارسى هم ترجمه شده و به وفور در بازار ایران یافت مىشود) مىکوشد خطوط کلى تاریخنگارى در این سفرنامهها را مشخص کرده و اشکالات عمدى یا سهوى آنها را برجسته نماید تا محقق تاریخ با توجه به آنها سراغ این منابع برود. این مقاله به محقق تاریخ کمک مىکند تا با دیدى روشن سراغ سفرنامهها برود و درست از آنها استفاده کند.
در خصوص پیشینه این تحقیق، سه دسته نوشته به چشم مىخورد. دسته اول، سفرنامههاست که در این مقاله از این دسته بسیار استفاده شدهاست. دسته دوم، مقالات و کتابهاى تحلیلى است که به صورت کلى درباره تمام سفرنامهها نوشته شده است. مهمترین آنها، کتاب خانم شیبانى است با عنوان سفر اروپاییان به ایران و همچنین مقاله آقاى حسن حسینزاده شانهچى با عنوان «سهم سفرنامههاى اروپایى در معرفى تشیع ایرانیان در غرب». دسته سوم، مقالات و نوشتههایى است که به صورت جزئى مسئله خاصى در یک سفرنامه یا در چند سفرنامه را مورد بررسى قرار دادهاند؛ مثل مقاله «آداب زنان ایرانى در دوره صفوى (به نقل از سفرنامه سانسون)» یا مقاله «آدام اولئاریوس پیشتاز سفرنامهنویسان آلمانى درباره ایران». تحقیق حاضر از دسته دوم است.
وجه نوآورى این مقاله در آن است که این تحقیق، هم نگاهى انتقادى دارد و هم نگاهى تحلیلى (یعنى صرفا قصد گزارش وقایع را ندارد) و با دید جامعهشناختى اساس تاریخنگارى اروپاییان در مورد ایران صفوى را مورد بررسى قرار مىدهد.
از بین آثار موجود درباره سفرنامهها مقاله آقاى حسن حسینزاده شانهچى به لحاظ موضوع و محتوا تا حدّى به این تحقیق نزدیک است، اما وجه تمایز آن با تحقیق حاضر در این است که در مقاله ایشان اولاً، سفرنامه دوره خاصى مدنظر قرار نگرفته، از اینرو، از صدر اسلام تا انتهاى قاجاریه را پوشش مىدهد و ثانیا، مسائل خاص و بعضا جزئى مثل «انگیزههاى سفر به شرق اسلامى، انواع سفرنامهها، و مهمترین جلوههاى تشیع در سفرنامهها» مورد توجه قرار گرفته، در حالى که تأکید این مقاله توجه به نکات مهم در تاریخنگارى اروپاییان از دوره صفویه مىباشد و ثالثا، شکل گزارش و نقلى دارد، در حالى که تحقیق حاضر نوعى تحلیل جامعهشناختى همرا با توصیف است.
در اینجا تذکر چند نکته ضرورى است:
1. در این مقاله هرگاه از سفرنامهها یا سفرنامهنویسان به صورت مطلق اسم برده شود مراد سفرنامههاى ششگانهاى است که در این مقاله از آنها نام برده شده است.
2. از آنرو که بررسى همه سفرنامههاى دوره صفویه در این مقاله نمىگنجید، شش سفرنامه شاخص که از بقیه مهمتر بودند، به عنوان نمونه انتخاب شدند؛ از اینرو، تعمیم نتایج از باب الغاى خصوصیت، بر همه سفرنامههاى اروپایى خالى از لطف نیست.
3. از آنرو که این تحقیق یک بررسى انتقادى است، بدیهى است که تنها به اشکالات ساختارى در سفرنامهها پرداخته و به محسنات این سفرنامهها اشاره نکرده است؛ زیرا برشمارى جنبههاى مثبت این سفرنامهها خود مجالى دیگر مىطلبد که از حوصله این نوشتار خارج است.
معرفى اجمالى سفرنامهنویسان مهم دوره صفوى
براى آشنایى اجمالى با این سفرنامهها، بجاست ابتدا کلیاتى درباره نویسندگان و اهداف و اغراض آنها به تناسب اهمیت سفرنامهها ذکر شود و سپس با مقایسهاى اجمالى، به محتواى هریک از آنها اشاره گردد.
شاردن و سفرنامه او
ژان شاردن در نوامبر 1643، شش ماه پس از مرگ لوئى سیزدهم، در شهر پاریس دیده به جهان گشود.582 پدر او دانیل جواهرچى نام داشت. شاردن نیز به اقتضاى شغل خانوادگى یک گوهرفروش پروتستان بود که براى تجارت راه شرق را در پیش گرفت. او در آغاز سال 1666م از هند به ایران مسافرت مىکند و قریب یک سال و نیم در ایران مىماند.583 شاردن در سال 1669 براى دومین بار به ایران مىآید. میان دو سفر، نخستین کتاب خود را درباره ایران و مردم و دربار آن به نام تاجگذارى سلیمان نوشت و در فرانسه به چاپ رساند. پس از آن، ده جلد کتاب براى شناساندن ایران و ایرانیان به جهان نگاشت، و چون انتشار کتاب مقارن با آغاز گسترش دستیازى غربیان به سرزمینهاى شرق بود، از این بابت نیز خیلى زود مورد توجه قرار گرفت.584
به نظر مىرسد که مهمترین علت علاقهمندى شاردن به ایران، جاذبه خلقوخوى مردم ایران، حتى نرمى و مهربانى مأموران گمرک ایران و شکوفایى تمدن بشرى در این منطقه از کره زمین باشد.585
نسخه کامل سفرنامههاى شاردن تا پایان سال 1711 چاپ شد.586 به لحاظ کثرت دفعات چاپ در فاصله سالهاى 1700 تا 1732 سفرنامههاى شاردن 4 نوبت به چاپ رسید و از این بابت رتبه سوم را در بین سفرنامهها به خود اختصاص داد.587
محتواى مجلدات: شاردن در صفحه نخست جلد چهارم، به خوانندهاش هشدار مىدهد: «سه جلد اول سفر من یادداشتهاى روزانه ماجراها و مشاهدات من از پاریس تا اصفهان است. این جلد چهارم و سه جلد دیگر شامل یک شرح و تعریف عمومى و کلى از ایران است...» پنج جلد بعدى اختصاص به تشریح اوضاع عمومى ایران (جلد چهارم)، شرح علوم و فنون آزاد ایرانیان (جلد پنجم)، ساختار حکومت و اداره امور سیاسى، نظامى و مدنى ایرانیان (جلد ششم)، دین و مذهب ایرانیان (جلد هفتم) و سرانجام، شرح و وصف ویژه اصفهانیان پایتخت ایران (جلد هشتم) دارد.588
کمپفر و سفرنامه کمپفر
انگلبرت کمپفر در شانزدهم 1651 در شهر لمگو589 در کشور آلمان به دنیا آمد. پدرش یوهانس کمپفر کشیش بود. ازدربار پادشاه کارل یازدهم هیأتى به دربار ایران براى گسترش روابط تجارى و تشویق شاه ایران به جنگ با ترکها اعزام شد. به توصیه پوفندرف، کمپفر به سمت منشى و طبیب این هیأت که ریاست آن با یک نفر هلندى کارآمدبهنام لودویش فابریتیوس590 بود برگزیده شد.591
سفرنامه کمپفر با حدود نهصد صفحه، در سال 1712 در لمگو، هفده سال پس از بازگشت کمپفر منتشر شد. چهار سال پس از آن، یعنى در بیست و چهارم اکتبر 1716، مؤلف در سن 65 سالگى درگذشت.592
برادران شرلى و سفرنامه آنها
آنتوان شرلى یک نجیبزاده انگلیسى است که به همراه برادر کوچکتر خود رابرت شرلى وارد ایران مىشود. از متن این سفرنامه به خوبى مىتوان تشخیص داد که مأموریت حساسى در پیش دارد. وى مأمور دولت انگلیس و پاپ اعظم به کشور ایران است.593
رابرت شرلى و سر آنتوان شرلى با حدود 700 نفر از انگلیسىها پس از اخذ تعلیمات لازمه از پاپ اعظم در واتیکان، از راه آسیاى صغیر به دربار شاه عباس کبیر آمدند.594 لرد کرزن در کتاب ایران و مسئله ایران مىنویسد: آنتوان شرلى از دوستان نزدیک دوک اسکس، نایبالسلطنه انگلیس، در سرزمین کاتولیکمذهب ایرلند بود. وى ذهن شرلى را از خطر دایم امپراتورى عثمانى نسبت به جهان مسیحیت تحریک کرد و او را در رفتن به ایران که رقیب عمده آل عثمان بود ترغیب نمود.595 حتى از جانب شخص پاپ (پل پنجم) اختیار مشروع کردن بچههاى نامشروع را دریافت کرد.596 همچنین از طرف پاپ به او اختیار عفو اشخاصى که اعمال شنیعى مرتکب شدهاند، و استرداد شرافت سابق آنها، داده شده بود.597
مأموریت برادران شرلى از متن مذاکرات آنها با شاه ایران تا حدى روشن مىشود: «سر آنتوان رأى پادشاه را تغییر داد و او را وادار کرد که نزد جمیع سلاطین عیسوى سفیرى بفرستد، و... و اظهار کرد که من خودم این سفارت را به عهده خواهم گرفت. نیز به پادشاه اظهار داشت که در صورتى که آن اعلیحضرت از این طرف با عثمانىها در جنگ هستید من هم کارى خواهم کرد که سلاطین عیسوى از اطراف دیگر به محاربه پرداخته سلطنت عثمانى را به واسطه این اتحاد منقرض سازیم.»598
آدام اولئاریوس و سفرنامهاش
این سفرنامه توسط آدام اولئاریوس منشى هیأت سیاسى آلمان به روسیه و ایران نوشته شده است. این هیأت سیاسى در دهم نوامبر 1635م/ 19 آبان 1055ق قدم به خاک ایران مىگذارند.
در نوشتههاى آدام اولئاریوس تعصب قومى به نفع اروپاییان به وفور دیده مىشود، اما در عین حال، در برخى مواقع مجبور به اعتراف به زشتى رفتار هموطنان خود مىگردد و در توصیف رفتار سفیر آلمان و سایر آلمانىهاى همراه او گاهى بهناچار سبعیت و خشونت آنها را به تصویر مىکشد.599 همچنین نویسنده آورده: سفیر آلمان معتقد بود که اموالایرانیانراباید به عنف و زور از آنها گرفت.600
پیترو دلاواله و سفرنامه او
پیترو دلاواله یک نجیبزاده ایتالیایى است که براى اهداف سیاسى و به عشق جنگ با عثمانىها به ایران مىآید و علت اصلى مسافرت خود به ایران را کمک به عالم مسیحیت و یافتن راهى براى نابودى عثمانى عنوان مىکند601 و حتى از عدم شروع مجدد جنگ صلیبى تأسف مىخورد.602
سفرنامه تاورنیه
سفرهاى تاورنیه میان سالهاى 1632 تا 1668م صورت گرفت. سفر اول او در زمان سلطنت شاه صفى، نوه شاه عباس بزرگ، و سفرهاى دیگرش در زمان شاه عباس دوم و شاه سلیمان بود. این شش سفر را سه سفر بازگشت از هند تکمل کرده که یکى از طریق دریا از بندر هرمز و دوتاى دیگر از طریق قندهار بود که بدینگونه او نه بار به ایران آمد.603
شیبانى معتقد است که تاورنیه روایتى شرافتمندانه و دقیق روایت کرده است و آزمودهترین راهنماى ممکن براى مسافران به ایران است.604
معرفى و مقایسه اجمالى سفرنامههاى یادشده
در مقایسه اجمالى سفرنامههاى مذکور، مىتوان آنها را در سه دسته جاى داد:
دسته اول که مىتوان آنها را جامع دانست، سفرنامههایى هستند که به علت احاطه نویسنده به جامعه، فرهنگ و سیاست ایرانیان، در آن به تمامى ابعاد زندگى اجتماعى ایران پرداخته شده است؛ مانند سفرنامه شاردن و سفرنامه کمپفر.
دسته دوم سفرنامههایى هستند که اختصاصا به مسائل اجتماعى و تا حدّ کمتر به مسائل سیاسى پرداختهاند؛ مثل سفرنامه آدام اولئاریوس و تاورنیه.
دسته سوم سفرنامههایى هستند که مسائل سیاسى در آنها بسیار پررنگتر است؛ مثل سفرنامه برادران شرلى و سفرنامه پیترودلاواله.
در ذیل، به ویژگىهاى خاص هریک از این سفرنامهها اشاره مىشود:
سفرنامه شاردن را مىتوان معتبرتر از بقیه سفرنامهها دانست؛ زیرا مدت سکونت زیاد شاردن موجب شده بود که به درک بهترى از فرهنگ و جامعه ایرانى برسد. آموختن زبان فارسى نیز به او در این زمینه کمک زیادى کرد، برخلاف افرادى همچون دلاواله که هیچگاه زبان فارسى را نیاموختند و این نقص آنها را از تعامل با قشر فرهیخته محروم مىکرد. شاردن بىنهایت بهتر از همه آنها وجود و مشروعیت فرهنگ و معارفى را که تفاوت اساسى با فرهنگ غرب داشت آشکار ساخت: «یک کشور بزرگ و پهناور که مىتوانیم آن را دنیاى دیگرى بخوانیم، چه از نظر بعد مسافت بلاد و اماکن، و چه به لحاظ گوناگونى عادات و اخلاق و رسوم.»605
سفرنامه آدام اولئاریوس به لحاظ محتوا و مطالب مطرحشده در آن، تا حدى قابل مقایسه با سفرنامه شاردن است؛ زیرا در آن به صورت بسیار مبسوط به اخلاق ایرانیان، سبکهاى زندگى اجتماعى، آداب و رسوم، طرز ساختن خانهها و سنتها پرداخته است. براى مثال، مراسم عاشورا، چهارشنبهسورى، چگونگى تدفین مردگان، چگونگى پرورش کرم ابریشم، نوع لباس زنان و مردان، چگونگى خواستگارى و همسرگزینى، طرز معاشرت با همسر، فرزندان و همسایگان، نوع مشاغل زنانه و مردانه، وضع خورد و خوراک مردم، البسه مردم ایران، چیزهایى که مردم محتاج آن هستند،606 و... را با دقتى کمنظیر شرح مىدهد و در بیان ساختمانهاى معروف و حتى خانههاى معمولى افراد دقتى وسواسگونه از خود نشان مىدهد. براى مثال، توصیف او از بقعه شیخ صفىالدین اردبیلى بسیار جامع است.607 شیبانى نیز معتقد است که متن کتاب اولئاریوس بسیار دلانگیز است.608
نکته دیگر در این سفرنامه این است که وى در بسیارى از مواقع بین رفتار ایرانیان با مردم آلمان مقایسه کرده و از بسیارى جهات رفتار مردم ایران را مىستاید.609
او همچنین به لحاظ سیاسى شرح مفصلى از وضع حکومت، سران حکومت، چگونگى تعامل شاه با خوانین و کیفیت حکومت آنها در ولایات، تعداد سربازان شاه و دارایى حکومت ایران ارائه مىدهد.610
سفرنامه تاورنیه نیز از جهات بسیارى به سفرنامه آدام اولئاریوس شباهت دارد؛ به این معنا که به توصیفهاى مردمشناسى اقدام مىکند و حتى در مواردى آنقدر این شباهت زیاد است که احتمال دارد یکى از آنها مطالب خود را از روى کتاب دیگرى ذکر کرده باشد.
موارد مشابه این دو سفرنامه عبارتند از: ذکر مطالبى از جغرافیاى ایران و شهرها (در این مورد، سفرنامه اولئاریوس مفصلتر و دقیقتر است)، توصیف میوهها و حیوانات و ساختمانهاى شهرهاى ایران، توصیف مجالس خود با شاه و درباریان، توصیف مجالس شکار و عیش و نوش شاه و درباریان، اخلاق و آداب و رسوم ایرانیان، بیمارىها و روشهاى درمان آنها، توصیف مهمانىها، ازدواج و مراسم مرگ و...، شرح کاملى از مدارس و شیوههاى علمآموزى در ایران.
اما در عین حال، سفرنامه تاورنیه برجستگىهایى نیز دارد که از آن جمله مىتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
توصیف کامل زرتشتیان (اعم از عقاید، اخلاق، آداب و رسوم، مناسک مذهبى؛ مثل مراسم تشییع مردگان و...)، توصیف کاملى از مذهب، رسومات، اخلاقیات و... ارمنیان ساکن در اصفهان، توصیف عملکرد، رفتار و شیوههاى سیاسى شاهان صفوى از شاه عباس کبیر، شاه صفى و شاه عباس دوم و شاه سلیمان، توصیف کاملى از مقامات روحانى، مساجد، پیشنمازان و متولیان مساجد، توصیف طبقاتى از مردم ایران (طبقه اول درباریان، طبقه دوم روحانیان، طبقه سوم بازرگانان و پیشهوران)، شرحى از راههاى اصفهان به شیراز تا بندر عباس و جزایر هرمز و سرزمینهاى هند، و شرح چگونگى طغیان سلطان قندهار.
مهمترین سفرنامه آلمانى در عصر صفویه بعد از سفرنامه اولئاریوس، سفرنامه کمپفر مىباشد. در این سفرنامه، توصیفى مفصل، جاندار و قابل اطمینان از دربار شاه ایران در اصفهان در طول نیمه دوم قرن هفدهم به دست داده شده است. از شاه و وزیر اعظم وى تا ادندارباشى (= رئیس انبار هیزم) هیچ صاحب منصب یا خدمتگزار از قلم نیفتاده است. توصیف کمپفر از کاخها، تفرجگاهها، قصرها، حرمسرا و باغها چنان دقیق و رساست که حتى امروز مىتوان بر مبناى آن قسمتهایى را که از بین رفته است تجدیدبنا کرد. تشکیلات داخلى دولت و امور ادارى، دسیسههاى رایج در دربار آن روزگار، دخالت قواى دولتى و دینى در امور یکدیگر، و به طور کلى همه مظاهر زندگى عمومى آن عهد در ضمن بیان مشاهدات نویسنده به وضوح تمام در برابر دیدگان خواننده قرار مىگیرد. اما این گزارشها و وصفهاى نویسنده که خود شاهد و ناظر آن بوده به زبان لاتینى تحریر شده است.611
هرچند جامعترین سفرنامه درباره ایران قرن هفدهم به قلم شاردن است، اما سفرنامه کمپفر از اثر شاردن هیچ دستکم ندارد و این نکته از آنجا ثابت مىشود که لانگله612 مصحح و ناظر طبع اثر ده جلدى شاردن در حواشى با استفاده از اثر کمپفر اصلاحات و تکملههاى فراوانى آورده است.613
سفرنامه برادران شرلى، حاوى شرح مأموریت این دو برادر از بدو حرکت به سوى ایران تا رفتن آنتوان شرلى به آلمان مىباشد. این سفرنامه، به شرح فداکارى و جنگیدن رابرت شرلى براى شاه عباس مىپردازد و اینکه مجددا شاه عباس بعد از ناامیدى از بازگشت برادر بزرگتر، برادر کوچکتر را نیز به سفارت به دول اروپایى مىفرستد. نویسنده در این سفرنامه بیشتر به مقام خود نزد شاه ایران، روابط بین حکام ایرانى و زیردستان آنها، و به طور کلى به امور سیاسى پراخته است و کمتر وارد امور اجتماعى مىشود و هرجا که در مورد مسائل اجتماعى نظر داده، راه خطا پیموده است.614
در سفرنامه پیترو دلاواله ادبیات سیاسى و نظامى موج مىزند، بخصوص نیمه دوم کتاب که بیشتر به شرح حالات و رفتار شاه عباس مىپردازد و از این حیث بیشتر شبیه یک کتاب تاریخى (ثبت وقایع دربار) مىباشد تا یک سفرنامهاى که به شرح سفرهاى خود بپردازد. در این کتاب کمتر به زندگى اجتماعى مردم پرداخته شده است، اما در عوض، به صورت بسیار مبسوط دربار و رجال و اعمال و رفتار آنها را توصیف مىکند.
نکات مهم در تاریخنگارى اروپاییان از دوره صفویه
در تاریخنگارى، منابع و اسناد نقش مهمى را ایفا مىکنند، بخصوص اگر این منابع دست اول بوده و حاکى از مشاهدات نویسنده باشند. اما در عین حال، باید توجه داشت که صرف معاصر بودن و حتى شاهد ماجرا بودن نباید خواننده را به اشتباه بیندازد؛ چراکه در برخى از موارد، سندى با وجود دست اول بودن، از اعتبار کافى برخوردار نیست.
در تنظیم یک سند تاریخى، هریک از عوامل «نویسنده»، «مخاطب»، «شرایط تنظیم سند» نقش اساسى را ایفا مىکنند؛ به این معنا که گاهى نویسنده داراى عقاید و اعتقادات خاصى است و حوادث اطراف خود را با عینک اعتقادات خود مىنگرد؛ مسئلهاى که موجب مىشود نویسنده اصل حادثه را وارونه درک کند. گاهى اوقات، براى خوشایند مخاطبان خود که از اقشار خاصى هستند واقعیت را طبق میل آنها معنا مىکند و گاهى نیز به خاطر موقعیت خاصى که در آن قرار دارد، مجبور است از برخى از واقعیات چشمپوشى کند.
بنابراین، پیش از هرچیز باید در مراجعه به سفرنامههاى دوره صفوى به نکات زیر توجه داشت:
1. مخاطبان سفرنامهها
با توجه به اینکه مخاطب سفرنامهنویسان، ایرانى نیستند و از طرفى، غالب این سفرنامهها براى شناساندن مردم ایران به سایر ملل (عمدتا مسیحى) تألیف شدهاند، از اینرو، طبیعى است که نویسنده خود را ملزم به رعایت دغدغه دنیاى مسیحیت بداند نه مردم ایران یا مسلمانان. براى مثال، اگر به کرات شنیده باشد که در عید قربان مردم به یادبود قربانى حضرت اسماعیل علیهالسلام گوسفند یا شتر قربانى مىکنند، باز در نوشتن، کلمه «اسحاق» را جایگزین نام «اسماعیل» مىکند؛ چراکه مىداند که با توجه به اعتقادات مسیحیان در مورد اسحاق و اسماعیل، آوردن نام «اسماعیل» ممکن است براى او دردسرآفرین باشد.
البته شاید تا حدى حق با آنها باشد؛ زیرا امثال شاردن مىدانند که اگر از برترىهاى اسلام و خوبىهاى مسلمانان بنویسند، کتابشان به چاپ نخواهد رسید؛ چنانکه در کتاب شاردن و ایران: آثار شاردن گزینش شده و تنها بخشهایى از آن چاپ شده است.615
2. عدم توان درک فرهنگ و اعتقادات ایرانیان
از نظر جامعهشناسان تفهمگرا616 براى آنکه یک محقق بتواند به درستى افعال و رفتار کنشگران را درک کند باید خودش را در اذهان مردمى بگذارد که رفتارشان ممکن است نزد محقق غیرمعمول جلوه کند و از دید آنها به قضایا بنگرد. در اصطلاح به این روش «مشاهده مشارکتى»617 گفته مىشود. در این روش، محقق ابتدا باید به درکى از اعتقادات، ارزشهاو هنجارهاى کنشگران مورد مطالعه دست یابد و سپس رفتارهاى آنها را بر اساس آن اعتقادات (نه اعتقادات خودش) تفسیر نماید.618
در میان شش سفرنامه مزبور، تنها شاردن نکته فوق را تا حدى رعایت نموده و سعى کرده درک تقریبا درستى از رفتار ایرانیان داشته باشد. حتى گاهى به اشتباهِ خود در عدم درک درست یک رفتار اعتراف مىکند؛ مثلاً، در موردى شاردن نقل مىکند که یک بار زنى موقّر به او مقدارى کشمش و گردو تعارف کرد. او خیال کرده بود که این زن هرزه است و منظور بدى دارد، اما بعد فهمید که این کار طبق یک رسم قدیمى در ایران انجام مىشود.619
بجز شاردن، اغلب این سفرنامهنویسان کم و بیش اعتقادات مردم و فرهنگ ایرانى را به درستى نمىشناختند و رفتار ایرانیان را با عینک فرهنگى خاص خود، نگریستهاند.
شاید علتش این است که برخى از سفرنامهنویسان همانند دلاواله، علىرغم سکونت زیاد در ایران، زبان فارسى را نیاموختند و تنها با زبان ترکى با مردم تعامل مىکردند و طبیعى است که از تعامل با بخش اعظم مردم ایران و فرهنگ فارسىزبانان محروم ماندند. علاوه بر اینکه اغلب این سفرنامهنویسان به علت آنکه مأمور رسمى دولت یا کلیسا بودند، تعلّق خاص آنها به دولت متبوع خود یا به کلیسا مانع مىشد که بخواهند درک درستى از فرهنگ ایرانى و مذهب تشیع داشته باشند. آنها دین خود را بالاتر مىدانستند. مثلاً، تاورنیه در شرح داستان یک فرانسوى به نام برنار که شاه سلیمان صفوى از او مىخواهد مسلمان شود، مىنویسد: «در این مدت "پدر رافائل" فرصت یافت تا با برنار حرف بزند و او را تشویق به استوارى و مقاومت کند و رستگارى جاودانه را به تمامى وعدههاى شاه ترجیح دهد.»620
خلاصه اینکه: سفرنامهنویسان که در فضاى فرهنگى کاملاً متفاوت از فضاى فرهنگى ایران پرورش یافته بودند، کمتر موفق به درک درستى از فرهنگ و اعتقادات ایرانیان شدند و همین امر موجب مىشود که گاهى حتى یک گزارش ساده را غلط ارائه کنند. مثلاً، کمپفر، قربانى عید قربان را یادآور قربانى اسحاق معرفى کرده است،621 در حالى که هرکس که کمتر آشنایى با دین، فرهنگ و آداب و رسوم ایرانیان داشته باشد مىداند که هرگز براى یک مسلمان قربانى عید قربان، یادآور اسحاق نیست.
یا وقتى شاه عباس سر قبر جدش صفىالدین رفته و به دعا و گریه و زارى مىپردازد، دلاواله این رفتار شاه را حمل بر ضعف و احساساتى بودن او مىکند و عنوان مىکند که «احتمال دارد آن روحیه سلحشورى سابق را از دست داده باشد.»622 دلاواله از دعا و راز و نیاز با خدا چیزى نمىفهمد؛ زیرا او در فرهنگ مسیحى با چنین چیزى آشنا نبوده و نمىداند که گریه و زارى در حضور خداوند به چه معناست.
نیز از آنرو که اینان درک درستى از ازدواج موقت در اسلام نداشتند، اغلب آن را با رفیقههاى اروپایى یا فحشا اشتباه مىگرفتند. مثلاً، شاردن گفته: در سال 1666م، نام و نشان 14 هزار روسپى در در دفتر حکومتى اصفهان به ثبت رسیده بود.623 با توجه به اینکه به چنین چیزى در سایر منابع تاریخى اشاره نشده، احتمال مىرود که شاردن با دیدن زنان صیغهاى که در جامعه اصفهان آن روز خیلى هم زیاد بودند، آنها را روسپى تصور کرده است.
حجاب زنان از مهمترین چیزهایى است که اکثر این سفرنامهنویسها نتوانستند درک درستى از آن داشته باشند؛ از اینرو، تلاش کردهاند آن را به حسادت مردان624 و خودخواهى مردانه و زندگى مردسالارانه در ایران معنا کنند و چنین وانمود کنند که زنان در زندان همیشگى به سر مىبرند و اگر روزى بتوانند، از آن خارج خواهند شد.625
حتى پیترو دلاواله که با یک بانوى مسیحى شرقى در عراق به اسم بانو معانى ازدواج کرده بود و به همراه این خانم مسافرتهاى خود را پى مىگرفت، نیز حجاب را از دید یک زن شرقى غیرمسلمان معنا کرده است. هرچند او در قضاوت خود درباره حجاب، پیش از هر چیز تفکر و پیشداورى اروپاییانى که آن را نوعى فشار مردان بر زنان مىدانستند، رد مىکند و همچنین حجاب را ناشى از حسادت مردان نمىداند، اما در عین حال، او حجاب را از محتواى دینى آن خارج کرده و آن را صرفا یک امر فرهنگى مىداند و ریشههاى آن را به قبل از اسلام برمىگرداند.626 علت آن این است که همسر او با آنکه مسیحى است، رعایت حجاب مىکند و حتى وقتى که از او مىخواهد در مقابل افراد خاصى حجابش را بردارد تا آنها بتوانند صورتش را ببینند، ناراحت شده و به حالت خشم جواب مىدهد: «مگر آنان چه کسانى هستند که من در مقابلشان حجاب از چهره برگیرم؟»627 سپس نویسنده به خودش دلدارى مىدهد که وقتى به ایتالیا رفتم زنم را مجبور مىکنم حجابش را بردارد! در ادامه، وى انواع حجاب زنان را برشمرده و حجاب در اقشار مختلف را متفاوت مىداند و باز تأکید مىکند که حجاب یک مؤلفه فرهنگى است و ربطى به اسلام ندارد: «معمولاً در بین ایرانیان زنان با روى باز در حضور مردان حاضر نمىشوند و حتى عیسوىهاى مقیم ایران نیز به تبعیت از آداب و رسوم کشور این کار را نمىکنند.»628
پیترو دلاواله تحت تأثیر همین ذهنیت (البته برخلاف سایر اروپایىها) حجاب را مانع حضور زن در جامعه نمىشمارد؛ از اینرو، در مورد قزوین مىنویسد: «زن در کوچههاى قزوین فراوان است، ولى همه پیاده هستند و روى خود را پنهان مىکنند... زنان نسبت به مردان این رجحان را دارند که مىتوانند طرف مقابل را ببینند و خود دیده نشوند، در حالى که مردان متقابلاً قادر به این کار نیستند.»629
دلاواله این درک ناقص خود از حجاب را مدیون زن شرقى خود است که در بین مسلمانان زندگى کرده و بدون آنکه الزام دینى داشته باشد، حجابش را رعایت مىکند. با این حال، دلاواله نیز تا درک درست از حجاب فاصله زیادى دارد.
از دیگر مواردى که اروپاییان در درک آن فرومانده بودند مسئله عزادارى براى امام حسین علیهالسلاممىباشد. براى نمونه، کمپفر در سفرنامه خود مىنویسد:
ایرانیان ده روز اول ماه محرم را هر ساله به تجدید خاطره این واقعه جانسوز مىگذرانند... . به زودى رقصى آغاز مىگردد که در ضمن آن، نام حسین را به صداى بلند ذکر مىکنند نه با ناله و شکوه، بلکه با صدایى خشمناک، به تبعیت از آهنگ آواز، نوحهخوانان در دایرهاى کنار هم جمع مىشوند و در عین اینکه پا بر زمین مىکوبند سینه را با مشت مىزنند. کسى که با این مراسم آشنا نباشد شاید بپندارد که ساحران را در حال رقص مىبیند. آرى حرکات و چهره کسانى که در عزادارى شرکت کردهاند حالتى چنین خشن و انتقامجویانه دارد. این نمایش ساعتها به طول مىکشد.630
کمپفر به خود این اندازه زحمت نداده که فلسفه این حرکات مخصوص در عزادارى، یا علت آنها را از مردم بپرسد و از نزد خود، اسم آن حرکات را رقص مىگذارد؛ تشبیهى که به شدت مورد نفرت مىباشد.
از موارد دیگر، قضاوت در مورد نگرش دینى مردم نسبت به شاه مىباشد. با آنکه شاردن بیشتر با آداب و فرهنگ ایرانیان آشنا شده، با این حال باز اشتباه مىکند. وى در این خصوص مىنویسد:
ایرانیان مىپندارند، که شاه ایشان با عنوان جانشین و خلیفه امام، واجد نیروهاى ماوراى طبیعى و من جمله داراى استعداد شفابخش بیمارىهاست. من دیدهام که بیماران، خود را در پاى سلطان به زمین مىکشیدند یا در راهى که وى مىرفت فنجانى آب به دست مىگرفتند و از وى استدعا مىکردند انگشتان خود را در آن خیس کند و آنگاه به صداى بلند اعلام مىداشتند که یقین دارند با این کار نیروى کافى براى درمان ایشان اخذ خواهند کرد.
البته هر کسى درخور چنین شفاى عنایتآمیز نیست. تنها نسبت به رجال مورد توجه، آن هم بسیار به ندرت چنین عنایتى مبذول مىگردد.631
ممکن است شاردن شاهد چنین چیزى بوده باشد، ولى باید توجه مىکرد که ممکن است آن شخص صرفا از سر چاپلوسى چنین کرده باشد (بخصوص که با صداى بلند اعتقاد خود را نزد دیگران اعلام مىکند) یا از پیروان فرقه صوفیه است که شاه را مرشد و امام خود مىدانند، ولى قاطبه مردم که شیعه دوازده امامى هستند چنین اعتقادى ندارند. از اینرو، او باید این مسئله را از افراد بیشترى پرسوجو مىکرد تا معلوم شود که عقاید ایرانیان در مورد شاه چیست؟
3. اغراق یا وارونهنگرى به دلیل داشتن اغراض سیاسى
برخى از این نویسندگان، گاهى انگیزهها و اغراض سیاسى در کارهاى خود داشتهاند که این اغراض سیاسى در گزارشهاى آنها تأثیر گذاشته و بعضا درستى آن گزارشها را زیر سؤال برده است؛ زیرا گاهى براى اهمیت دادن به نقش سیاسى خود، در گزارش اغراق کرده یا امر غیرواقعى را مطرح مىکنند تا خود را فرد موفقى جلوه دهند. مثلاً، در سفرنامه برادران شرلى مىخوانیم: «شرلى به پادشاه اظهار داشت که در صورتى که آن اعلیحضرت از این طرف با عثمانىها در جنگ هستید، من هم کارى خواهم کرد که سلاطین عیسوى از طرف دیگر به محاربه پرداخته، سلطنت عثمانى را به واسطه این اتحاد منقرض سازیم. پادشاه از این مطلب نهایت خوشحال شد و از جهت این تدبیر خوب، از سر آنتوان خیلى تشکر کرد و فورا سفیر عثمانى را که براى انعقاد عهدنامه صلح مابین سلطان عثمانى و شاه ایران آمده بود پس فرستاد... این جواب پادشاه اسباب خوشحالى اهل ایران شد؛ زیرا که در ایران از قدیم مَثَل معروفى بوده است به این مضمون که یک نفر عیسوى از خارج خواهد آمد و به تدبیر او، ایرانىها که جمیع حقوق دیرینه خود را از دست داده بودند دوباره از عثمانى پس خواهند گرفت.»632
بعید نیست که این سخنان نوعى اغراق باشد تا مأموریت خود را موفق جلوه دهد. جالب آنکه مىگوید شاه فورا او را سردار کل قشون خود در جنگ با عثمانى کرد، اما او به خاطر مأموریت سفارت نزد دول اروپایى، قول داد که بعد از مراجعت از سفر، این فرمان را اجرا کند.633 عجیبتر اینکه وقتى شاه در حضور شرلى از یک کشیش درباره پاپ سؤال مىکند و به دنبال جواب کشیش، شاه خود شرح مفصلى از داستان حضرت عیسى علیهالسلام ارائه مىدهد که همه عیسویان حاضر در مجلس از گستردگى اطلاعات شاه از دین عیسوى تعجب مىکنند، شرلى در توجیه معلومات نسبتا خوب شاه، مىگوید که علت معلومات جامع و کامل شاه از مسیحیت به این خاطر است که شاه به او گفته بود: «از وقت آمدن شما به نزد من، من تقریبا عیسوى هستم»؛634 یعنى تنها عیسوىها مىتوانند چنین اطلاعاتى در مورد حضرت مسیح علیهالسلامداشته باشند و شاه نیز بعد از آمدن او مسیحى شده است!
4. نقش تعصبات قومى در تحریف واقعیت (برتر پنداشتن اروپاییان)
علایق و ارزشها به صورت ناخواسته در قضاوتها و حتى گاهى اوقات در مشاهدات انسانها تأثیر مستقیم مىگذارند. افراد مورد بررسى ما نیز از این قاعده مستثنا نیستند، بخصوص که تفاوت در خصوصیات ظاهرى، فرهنگ، و مذهب مزید بر علت شده است.
از اینرو، از اینکه بعضا دیده مىشود به صورت بسیار واضح و صریح ملت ایران را تحقیر مىکنند، نباید تعجب کرد: «بعد از چند روزى رسیدیم به کردستان که مملکتى است بسیار وحشى و مسکون از دزدان.»635 «تمام زنان در ایران... حلقهاى به بزرگى یک انگشتر با سه سنگ گرانبها یا مروارید که به آن آویخته است در سوراخ چپ بینى به نشانه تعلق و وابستگى دارند... .»636
برخى همانند دلاواله (که به اعتراف خود، از اشعار فارسى چیزى نمىداند)،637 با وجود آنکه زبان فارسى و دقایق آن را درست نمىشناسند، نه تنها ادبیات اروپایى را برتر از ادبیات و شعر ایرانى مىدانند،638 بلکه با جملات سخیف، ادبیات ایرانى را تحقیر مىکنند: «این زبان از لحاظ اصطلاحات فقیر است و به قرارى که حدس مىزنم، طرز ترکیبات و جملهبندىهاى آن نیز مشابه زبانهاى دیگر شرقى است و تقریبا همه آنها از زیبایى و ابتکار و خلاقیت بهره نبردهاند! و فکر نو در آنها کمتر یافت مىشود! بنابراین، حدس مىزنم شعر فارسى نیز چیز زیاد دلچسبى نباشد!»639
کمپفر وقتى به بحث رشد علمى ایرانیان مىرسد، ایرانىها را از نظر فکر و تربیت و علوم، بر ترکها برترى مىدهد.640 اما زیرکانه تلاش دارد به نوعى با ابهام سخن بگوید تا به او انتقاد نشود که ایرانیان را بر اروپاییان برترى داده است. او به صورت جزئى افراد دانشمندى را نام مىبرد که در زمان شاه عباس دوم تلاش کردند از طریق علم و دانش به عظمت ایران بیفزایند. از جمله اینها اعتمادالدوله (محمد بیک) است که اقدام به کشفیات جدیدى در معدنىجات زد تا از مواد خارجى بىنیاز شوند.641
در مورد کتابهاى درسى ایرانیان نیز مىخواهند چنین القا کنند که ایران به نوعى وامدار غرب است: «کتابهاى آنها اغلب اثر یک نویسنده قدیم ایران به نام خواجه نصیر از شهر طوس در ایالت خراسان است و حقیقت این است که او در زبانهاى یونانى و عربى کاملاً متبحر بوده و بعضى از آثار علماى این دو زبان را به فارسى ترجمه کرده است و آنها حتى ترجمه بعضى از تصنیفات ارسطو را که در مغربزمین مفقود مىدانند در اختیار دارند.»642
گاهى نیز ایرانیان را مردمى بىحال و بىرمق که از بىحالى پذیراى هر ستم و ظلمى هستند، معرفى مىکنند و در عوض، مردم اروپا را سرزنده و پر جنب و خروش مىدانند: «ایرانیان نسبت به فرمانهاى سلطان خود فرمانبردارى صمیمانهاى دارند که از ته دل برمىخیزد، و... اگر برخى از فرمانهاى آنان ظالمانه و خشن باشد، ناگزیر باید آنها را اطاعت کرد،... و از دو قرن تاکنون سخنى درباره شورش یا انقلاب در ایران به گوش کسى نخورده است. من این فرمانبردارى آرام را نتیجه خلق و خوى ایرانیان مىدانم؛ زیرا مانند مردم کشورهاى سردسیر ما پر جوش خروش نیستند.»643
5. تحقیر شیوه حکومتى ایران و برتر دانستن پادشاهى اروپایى
یکى دیگر از وجوه قومپرستى اروپاییان در این سفرنامهها، تحقیر حکومت در ایران و برتر دانستن شیوههاى حکومت غربى است. این نگرش، بر اثر دو عامل زیر شکل گرفته بود:
1. قضاوت کلى از مشاهده یک واقعه خاص: یکى از اشکالات اصلى در تاریخنویسى سفرنامهها آن است که با دیدن یک واقعه خاص در حکومتِ یکى از پادشاهان صفوى، بدون توجه به همه جوانب قضایا، در مورد کل نظام حکومت ایران قضاوت کردهاند.644
روشن است که شاهان صفویه یک دست نبودند؛ برخى از پادشاهان صفویه، همانند شاه طهماسب، بسیار مؤمن و محتاط بودند و تا حدّ ممکن از جنگ با سایر مسلمانان خوددارى مىکردند و طالب صلح با عثمانى و مشتاق جنگ با غیرمسلمانان بودند. (شاه تهماسب چهار بار به کشورهاى مسیحى لشکرکشى کرد.)645 برخى دیگر، مانند شاه عباس اول، بسیار مقتدر عمل مىکردند و در عین حال، مردمدار بودند. برخى نیز، مانند جانشینان شاه عباس، بسیار خودرأى و مغرور و نالایق بودند.
از آنرو که سفرنامهنویسان فوقالذکر در زمان شاه عباس و جانشینان او، در ایران حضور داشتند و کم و بیش به دربار رفت و آمد مىکردند، با دیدن یک صحنه از خشونت ـ مثلاً ـ شاه صفى، درباره حکومت ایرانیان قضاوت مىکردند. مثلاً، شاردن مىبیند که شاه سلیمان در حالت مستى دستور داد سرهنگى را بىرحمانه و «تقریبا براى هیچ و پوچ» چوب زدند که دو روز بعد بر اثر جراحاتش مرد و یا دست یک مشعلدار را که بسیار دور پیشاپیش او گام برمىداشت جلوى چشمانش بریدند.646
شاردن تحت تأثیر نتیجه کلى که از امثال حوادث فوق گرفته، در مورد نوه دخترى شاه عباس کبیر مىنویسد: «وى بیست سال داشت و به هیچ وجه چشمانش را بیرون نیاورده بودند و این امر در ایران معجزه به شمار مىرود؛ زیرا هر که در خانواده شاهى به دنیا آید، چشمانش را بیرون مىآورند، خواه از طرف زنان خاندان سلطنتى باشد و خواه از جانب مردان؛ یا آنکه به هنگام تولد، چنین نوزادان را شیر نمىدهند، تا بمیرند.»647
شاردن تحت تأثیر همین تفکر نتیجه مىگیرد: «در ایران وقتى شاه کسى را محکوم کرد، دیگر نمىتوان در این باب با او سخنى گفت و درخواست بخشش هم نمىتوان کرد. حتى اگر در مستى و خارج از حال عادى فرمان داده، باید فرمان او اجرا شود، وگرنه سخن خود را که در حکم قانون است، نقض کرده و قانون نمىتواند ناقض خود باشد!»648
سخن شاردن موهم این اندیشه است که در ایران استبداد و ظلم شاه بر اساس یک قانون لازمالرعایه صورت مىگیرد. البته شاهان در طول تاریخ ظلمهاى فراوانى نسبت به مردم و خودشان روا داشتهاند، اما مسلم است که قانونى به این شکل در ایران وجود نداشته است، بلکه این موارد از بىقاعدگى و لجامگسیختگى برخى از شاهان بوده است که نظیر آن در تمام دنیا یافت مىشود؛ اما از نظر این سفرنامهنویسان هیچگاه این بىقاعدگى در کشورهاى اروپایى به عنوان قانون تلقّى نمىشود.
در ادامه روشن خواهیم کرد که چگونه پادشاهان ایران نیز توسط قوانین دینى، علما و مردم محدود مىشدند.
2. مقایسه بین حکومت ایران و اروپا: مقایسه حکومت ایران با اروپا موجب شده تا این دسته از اروپاییان دچار قضاوتهاى نادرست از نوع حکومت در ایران گردند؛ زیرا اینان در اروپا با دو نوع حکومت مواجه بودهاند: 1. حکومتهاى داراى قانون اساسى و مقید به مجلس سنا یا مجلس اعیان که قانون اساسى قدرت شاه را محدود مىکرد؛ 2. حکومتهاى استبدادى و مطلقالعنان. آنها خیال مىکردند که حکومت باید یکى از این دو باشد و از آنرو که آثارى از مجلس سنا یا مجلس اعیان در ایران دیده نمىشد، پس باید حکومت مطلقالعنان و مستبد باشد.
براى مثال، کمپفر در مقایسه این دو نوع حکومت مىنویسد: «در بقیه جهان قدرت دولت یا با توافقى رسمى و شناختهشده یعنى توسط قانون اساسى محدود مىشود یا موانعى غیرمتعارف و در عین حال، غیرقابل غلبه در راه آن وجود دارد. اما پادشاه صفوى برخلاف آنچه گفته شد به هر کارى مجاز است و هیچ رادع و مانعى در سلطنت خود نمىشناسد. شاه صفوى ایران از حقوقى کاملاً نامحدودومستقل در اعمالقانونبرخورداراست.»649
تاورنیه نیز شیوه حکومت در ایران را بسیار مستبدانه معرفى مىکند: «مىتوان گفت که هیچ حکمرانى در جهان مستبدتر از شاه ایران نیست.»650
آیا حاکمان صفوى مستبدترین و ظالمترین حاکمان دنیا بودند؟ واقعیت چیست؟ براى روشن کردن واقعیت باید دو نکته را مدنظر قرار داد (در سفرنامهها نیز به این دو نکته اشاره شده است):
اولاً، تمامى شاهان صفوى کم و بیش با قوانین شرع محدود مىشدند، به گونهاى که حتى گاهى یک بار شاه نتوانست درباره کسانى که نسبت به او سوءقصد کرده بودند، تصمیم بگیرد، و چنانکه پولاک نوشته: هنگامى که سه نفر به جان شاه سوءقصد کردند، علما با کشتن آنها به مخالفت برخاستند و مىگفتند: چون سوءقصدکنندگان سه نفر هستند بر حسب فقه شیعه نمىتوان آنها را قصاص کرد، بلکه مىتوانند با پرداختن مبلغ معین جریمه، آزادى خود را به دست آورند.651
نمونه دیگر آنکه وقتى در حضور شاه بنا بر درخواست کمپفر آلمانى، شاه سلیمان صفوى بیگانگان را بر رعایاى خود ترجیح مىداد، شیخالاسلام زبان به انتقاد گشود.652
شاردن نیز در توصیف نوع حکومت در ایران ابتدا متذکر مىشود که «در ایران، هیچگونه شوراى دولتى وجود ندارد»653 اما در عین حال، یادآور مىشود: «یک چیز هست که گاهى مىتوان در برابر اراده امیر و حاکم به میدان و مصاف آورد و آن مذهب است... زیرا قوانین شرع برترى دارد... .»654
کمپفر نیز معترف است که حقوق در ایران به دو قسمت تقسیم مىشود: 1. حقوق عرف که متکى است به رویههاى قضائى رایج در یک محل که دیوانبیگى یا داروغهها، پرواى آن را دارند؛ 2. حقوق شرع که به عهده صدر قضات روحانى است که «حاکم شرع» نامیده مىشدند؛655 زیرا عالم شرع یا مجتهد قدرتى داشت که به سختى با قدرت شاه رقابت مىکرد.
کمپفر در مورد ویژگىهاى مجتهد مىنویسد: «تمام صاحبان مقامات عالى دینى... از نظر حیثیت و احترام در درجهاى بعد از کسى قرار دارند که عالم به کتاب است و "مجتهد" لقب دارد. این لقب حاکى از حد اعلاى روحانیت و پیشوایى بىچون و چند بر مؤمنین است. نه عنایت خاص شاه و نه همراهى و همدلى روحانیون یا بزرگان هیچیک در رسیدن به این مقام مؤثر نیست... فرمانروا تنها وظیفه دارد به حفظ و اجراى نظرات وى همت گمارد. برحسب آنچه گفته شد، مجتهد نسبت به جنگ و صلح نیز تصمیم مىگیرد؛ بدون صلاحدید وى هیچ کار مهمى که در زمینه حکومت بر مؤمنین باشد صورت نمىپذیرد.»656
وى براى توجیه حقّ دخالت مجتهد در امور سیاسى، چنین استدلال مىکند: «هر گاه لازم باشد که مسلمانان طبق مشیت الهى هدایت شوند، پس ناگزیر خدا باید ارادهاش را به یکى از مردم فانى، اعلام دارد. ولى کیست که براى این کار شایستگى دارد؟ آیا این شخص یکى از رؤساى دنیوى است که به خاک و تن بستگى دارد؟ چنین قالبى نمىتواند جاى مناسبى براى عنایت مخصوص ذات بارى باشد، مشیت خدایى فقط بر کسى تجلّى مىکند که عمرى را در معنویت گذرانده و با چشمپوشیدن از لذات دنیوى، دل را مهبط انوار الهى کرده باشد.
اما شاه که خداوند، زمام رعایا و اداره کشورش را به دست او سپرده است باید از زبان مجتهد وقت نیت و مشیت او را دریابد.»657
ظاهرا این توجیه براى مجبور بودن شاه به اطاعت از مجتهدان، کمپفر را راضى نکرده است؛ چون در ادامه مىنویسد: «اما درباره احترامى که شاه صفوى به مجتهد مىگذارد این را مىتوان گفت که قسمت زیادى از آن متصنع است و در این کار، شاه پرواى مردم را مىکند؛ زیرا پیروى مردم از مجتهد تا بدان پایه است که شاه صلاح خود نمىداند به یکى از اصول غیرقابل تخطى دین تجاوز کند و یا در کار مملکتدارى به کارى دست بزند که مجتهد ناگزیر باشد آن را خلاف دیانت اعلام کند.»658
بنابراین، آنگونه که در برخى از سفرنامهها آمده است، پادشاهان صفوى نه تنها مطلقالعنان نبودند، بلکه از علما و مجتهدان حساب مىبردند و حتى جرئت نداشتند که در ملأ عام شراب بنوشند تا چه برسد به کارهاى دیگر.659
ثانیا، استبداد و ظلمى که اروپاییان از آن یاد کردهاند و خود شاهدش بودند خشم و استبدادى بود که نصیب اشراف و صاحبمنصبان مىشد؛ ظلم شاهان صفوى بیشتر از آنکه متوجه رعایا گردد متوجه اشراف و صاحبمنصبان و اطرافیان شاه بوده است. و در این میان، بیشترین آسیب را برادران شاه و حتى فرزندان برادران آنها مىبینند.660 مثلاً، وقتى که شاه احساس مىکند یکى از صاحبمنصبانش قصد تملق او را دارد دستور مىدهد دو دندان او را بکنند.661
تاورنیه از نظم دقیق و شدید و رعایت حقوق مردم در میان لشکریان شاه عباس تعجب مىکند؛ اینکه چگونه یک لشکر چند صد هزار نفرى از منطقهاى عبور کنند، ولى به یک نفر یا اموال یک نفر آسیب وارد نشود و حتى وقتى مردم یکى از دهات، از فوجى که فرماندهى آن به عهده حاکم استراباد بود شکایت کردند که میوههاى باغ ما را چیده است بدون آنکه پولش را بدهد، شاه عباس دستور مىدهد تیرى از وسط بینى آن فرمانده عبور دهند و او را در میان لشکر بچرخانند تا سایرین عبرت گیرند.662 مشاهده چنین صحنهاى، با وجود کِبَر سن فرمانده، بسیار رقتانگیز بود.
وى همچنین مىنویسد: «انضباط شدید چنان برقرار بود که قوا از هر جا مىگذشت کاملاً به نفع سکنه محل تمام مىشد و هرچه سربازان مىخریدند پولش را فورا پرداخت مىکردند، به نحوى که اردو زدن قشون در یک محل براى مردم آنجا واقعا مفید بود و من به این مناسبت یاد عبور سربازان خودمان افتادم که در سر راه خود از مال دوست و دشمن چیزى باقى نمىگذارند و سکنه محلى همه از ترس ظلم و ستم آنها فرار اختیار مىکنند. در اینجا بر عکس، وقتى قشون از محلى رد مىشود، فروشندههاى دورهگرد از تمام اطراف و جوانب به مسیر آنها هجوم مىآورند تا به سربازان اشیاى مختلف و آذوقه بفروشند.»663
این موارد نشان مىدهد که مردم نیز در حکومت صفویه نقش مهمى داشتند، به گونهاى که گاهى مردم شورش مىکردند و شاهان صفوى نیز از مردم حساب مىبردند. مثلاً، شاردن نقل مىکند که در اصفهان شاهد اعتراض جمعى بود که علیه تعدى و اجحاف میراب بزرگ پایتخت اقامه مىگردید. شاردن پس از تذکر این مطلب که دهقانان شاکى ایرانى چوب و شاخه خشک به دست مىگیرند، ادامه مىدهد: «آخرین بار که من دیدم این شکایت و عرض حال را دارند در سال 1676 علیه "میراب" یا امیر آبها بود. مردم یک ناحیه نزدیک دو فرسخى اصفهان نه هزار لیره به او داده بودند که ده روز متوالى آب داشته باشند، اما فقط یک روز آب به آنان رسانید. کشاورزان با شاخههاى درخت در دست به دادخواهى آمدند. و شاه نیز اقدام به جریمه میراب کرد.»664
هرچند این شورش بر علیه شخص شاه نیست، اما روشن است که شاه ملاحظه مردم را کرده و به خاطر جلب رضایت مردم، مأمور خود را تنبیه نموده است؛ زیرا بیم آن داشت که اگر چنین نکند، این شورشها متوجه خود او خواهد شد.
بنابراین، شاهان صفوى داراى اختیار مطلق نبودند. آنها نمىتوانستند هر کارى که دلشان بخواهد، انجام دهند، بلکه باید ملاحظه خیلى چیزها از جمله مجتهدان و مردم را مىکردند.
علاوه بر این، قوانین دینى دست آنها را تا حدى بسته بود. حتى مىگسارى شاهان، که در این سفرنامهها درباره آنها قلمفرسایى شده، در خلوت درباریان و سفراى خارجى صورت مىگرفته است. البته برخى از شاهان صفوى که اقدام به این کار در ملأعام مىکردند منفور جامعه شده و علما علنا در برابر آنها موضع مىگرفتند. مثلاً، شاردن مىنویسد: «اهل منبر مىگویند: چگونه ممکن است که این پادشاهان شرابخوار و هوسباز، خلیفه خدا باشند.»665 وى همچنین از شخصى به نام ملاکاظم نام مىبرد و مىگوید: «پس از آنکه از راه زهد و ورع، قبول عام یافت، شروع کرد از اخلاق و عادات شاه عباس ثانى مذمّت کردن و کار را به جایى رسانید که مىگفت این پادشاه، دائمالخمر است و در نتیجه، کافر شده،... باید او را کشت و به جایش یکى از پسران شیخالاسلام را که نوه شاه عباس کبیر است برگزید. من همچنین اهل منبر و اهل ادب و شخصیتهاى بسیار مبرّز و ممتاز را دیدهام که همین اعتقاد را داشتند.»666
6. تعصبات مذهبى و ندیدن واقعیات
همانگونه که پیشتر گفته شد، علایق و ارزشها به صورت ناخواسته در قضاوتها و حتى گاهى اوقات در مشاهدات انسانها تأثیر مستقیم مىگذارند، بخصوص اگر این علایق، علایق دینى و ارزشهاى مذهبى باشد. از اینرو، دیده شده که برخى از اروپاییان در مورد مذهب تشیع اظهارنظرهایى مىکنند که انسان را به تعجب وامىدارد. در ذیل، چند نمونه از این موارد ذکر مىشود و قضاوت در مورد آنها به خواننده واگذار مىگردد:
تاورنیه معتقد است که شاه عباس قبر امام رضا علیهالسلامرا اختراع کرده تا بتواند زیارتگاهى در مقابل بقاع عراق و عربستان عَلَم کند.667
کمپفر نیز که از توجیه معجزات بىشمار امام رضا علیهالسلامدرمانده، تلاش مىکند به طریقى این معجزات را زیر سؤال ببرد: «خیلى شده است که براى تقویت اعتقاد زائران امام رضا علیهالسلام خدام کسى را وادار کردهاند که خود را به نابینایى بزند. هنگامى که این مرد در اثر توسل به امام رضا ظاهرا بینایى خود را باز یافته را به نشان اجلال و اکرام شفادهنده مقدس با طبل و نقاره در کوچههاى مشهد مشایعت کنند... هنگامى که این نمایش به پایان رسید بازیگر اصلى، از متولیان لباس نوى مىگیرد و در حالى که هدایاى بسیارى به چنگ آورده پى کار خود مىرود.»668
برخى از این سفرنامهنویسان هدف خود از سفر به ایران را خدمت به مسیحیت و مبارزه با عثمانىها به منظور حمایت از مسیحیان عنوان مىکنند. براى مثال، کمپفر مىنویسد: «عشق به جنگ با این قوم، گویى از بدو تولد با وجود من عجین شده است و وقتى به اوج خود رسید که از سرزمین آنها عبور کردم و دیدم رفتار آنها با عیسویان چگونه است.»669 او در جاى دیگر آرزو مىکند که اى کاش دوباره جنگهاى صلیبى از سر گرفته مىشد.670 تاورنیه در قدرت مسیحیان اغراق کرده و معتقد است که اگر کمک آنها نبود شاه ایران هرگز نمىتوانست جزیزه هرمز را فتح کند.671
پیترو دلاواله صریحاایرانرا سرزمین کفار مىنامد.672
در جایى هم که از رشد علمى ایرانیان تمجید مىکنند، آنها را پایینتر از مسیحیان نشان مىدهند. شاردن مىنویسد: «ایرانیان بعد از مسیحیان اروپا دانشمندترین ملل روى زمین هستند.»673
یا وقتى کمپفر مىخواهد از ایران تعریف نماید تلاش مىکند بگوید که از این حیث ایران شبیه سرزمینهاى مسیحى است.674 (بعد از مسیحیان اروپایى، حتى در مقایسه با مردم چین، دانشمندترین مردم جهانند.»675
همانگونه که در جملات فوق دیده مىشود، تأکید روى «سرزمینهاى مسیحى» یا «مسیحیان اروپا» به نوعى جانبدارى مذهبى را در کلمات اینها نشان مىدهد.
طرفدارى از اقلیتهاى دینى در ایران: از دیگر وجوه تعصبات دینى که موجب شده بىطرفى این کتابها زیر سؤال برود، جانبدارى فاحش سفرنامهنویسان از اقلیتهاى دینى مسیحى، ارمنى، مجوسى و... است. با مطالعه این کتابها، کسى که اطلاع چندانى از تاریخ ایران نداشته باشد خیال مىکند این اقلیتها نقش اساسى در تحولات سیاسى ایران داشتهاند؛ حال آنکه مىدانیم اکثر مردم ایران مسلمان بودهاند.
براى مثال، در سفرنامه تاورنیه در فصل مربوط به اصفهان، که حدود 40 صفحه است، 20 صفحه اختصاص به بخش مسلماننشین اصفهان و 20 صفحه اختصاص به بخش ارمنىنشین آن (جلفا) دارد. وقتى هم از رسومات مذهبى ایرانیان سخن مىگوید، کلاً 8 صفحه را به عاشورا و عید قرآن و سایر اعیاد مذهبى شیعیان اختصاص مىدهد، در حالى که در ادامه، از رسومات مذهبى زرتشتیان 12 صفحه، و از رسومات مذهبى ارمنیان 15 صفحه قلمفرسایى مىکند.
پیترو دلاواله نیز همانگونه که در سفرنامهاش از ابتدا موضع خود را روشن کرده است، از مسیحیان طرفدارى مىکند؛ چون فرستاده پاپ به دربار ایران است و این امر را رسالت خود مىداند. از آنرو که کتاب او رنگ و بوى سیاسى دارد، به نشست و برخاست با شاه و شرح چگونگى طى منازل سفر مىپردازد، و به مسائل اجتماعى و آداب و رسوم مردم کارى ندارد. اما با این حال، براى سایر فرق و اقلیتهاى دینى جایگاه خاصى قایل است. براى همین، از صفحه 65 تا 81 کتاب را به آداب و رسوم هندىهاى مقیم اصفهان و زرتشتىها اختصاص داده است.
به طور کلى، مىتوان گفت که توجه به دین زرتشتى، حداقل از باب واکاوى حقیقت ایرانى یا بازگشت به ایران قبل از اسلام، براى سفرنامهنویسان جالب بوده است و در سفرنامههایى مثل تاورنیه و شاردن مفصل به این مسئله پرداخته شده است.676
7. تکساحتنگرى، مانعى براى واقعنگرى
یکى از اشکالات عمده این سفرنامهها این است که تنها به جنبههاى مادى تمدن و فرهنگ ایرانى توجه دارند و از جنبههاى معنوى و روحانى غافلند، به گونهاى که حتى از توجه به فیلسوفانى همچون میرداماد یا ملّاصدرا به خیال آنکه آنان متکلمان شیعى هستند، دورى کردهاند.677 این امر باعث مىشود که بخش زیادى از حقیقت بر آنها پوشیده بماند و چه بسا با ناقص دیدن، نتایج غلط گرفته شود.
به عبارت دیگر، پایههاى اولیه مدرنیته و فرهنگ تکساحتى نوین توسط این مستشرقان پایهگذارى شد. اینان کسانى بودند که تلاش کردند دنبال تمدن مادى و توسعه صنعتى و ثروت مادى، سراسر عالم را طى کنند و خود را از هر نوع نسیم معنویت و فطرى محروم نمایند. و این را مىتوان در تمامى گزارشهاى این سفرنامهنویسان ردیابى کرد.
در اینجا به علت محدودیت ظرفیت مقاله، تنها به یک نمونه از این دست کفایت مىشود:
مادىنگرى، عامل ناتوانى درک مقام علم و عالم در ایران: بسیارى از سفرنامهنویسان به خاطر تکساحتىنگرى از درک مقام علم (جداى از سود مادى آن) در نزد ایرانیان درماندهاند و حتى نمىتوانند بفهمند که چرا یک ایرانى تا آخر عمر درس مىخواند؛ از اینرو، همواره با تعجب این مطلب را طرح مىکنند: «ایرانیان علم را براى استفاده مادى از آن، کمتر فرامىگیرند، بلکه آنها بیشتر علم را به خاطر نفس علم تحصیل مىکنند، لذا برخى از افراد در ایران تمام عمر خود را صرف تحصیل علم مىکنند، بدون اینکه مشکلات خانواده و تعدد اطفال و یا مقامات دولتى بتوانند آنها را از این کار منصرف نمایند؛ حتى فقر مانع پرداختن آنها به علم نمىشود.»678
مسئله دیگرى که بر همین اساس مایه تعجب سفرنامهنویسان شده، احترام فوقالعادهاى است که مردم و طلاب به دانشمندان و علما دارند. از اینرو، این مسئله براى برخى از جهانگردان مثل شاردن تعجببرانگیز مىباشد؛679 زیرا وقتى علمآموزى براى کسب مال شد، دیگر وجهى براى احترام به عالم وجود نخواهد داشت.
مسئله دیگر، فراگیر و همگانى بودن علمآموزى در ایران است؛ زیرا از نظر آنان، وجهى ندارد که فردى همه شاخههاى علمى را تحصیل کند؛ چراکه براى او قابل استفاده مادى نیست.
شاردن با تعجب مىنویسد: «ایرانىها تنها افرادى را واقعا دانشمند مىدانند که در کل علوم تبحر داشته باشند و کسى را که فقط در یک رشته تخصص داشته باشد، دانشمند به حساب نمىآورند. در نظر ایرانیان، علوم زنجیروار به هم مربوطند و شخص ناگزیر است از ابتدا تا انتها به مطالعه آنها بپردازد.»680
در اینجا شاردن چنین اظهارنظر مىکند: «شاید به همین علت است که آنها نمىتوانند در یکى از رشتههایى که در اروپا پیشرفت فراوان داشته تبحر کامل حاصل کنند.»681
اولئاریوس تا حدى به درک مسئله پى برده است. او فهمیده که ایرانىها براى علم احترام ذاتى قایل هستند. از اینرو، مىنویسد: «زیرا ایرانىها به کسب دانش و هنر ارزش زیاد مىنهند.682 لذا کمتر ایرانىاى دیده مىشود که خواندن و نوشتن نداند، بدون در نظر گرفتن اینکه در کدام قشر اجتماعى قرار دارد؛ زیرا ایرانیان فرزندان خود را حتى زودتر از معمول به مدرسه مىفرستند.683
اما سایرین و حتى شاردن به خاطر نگاه مادى نمىتوانند درک کنند که چرا علم بدون توجه به فواید مادى آن براى یک ایرانى مهم است. از اینرو، بدون آنکه بخواهند مسئله را براى خود حل کنند صورت مسئله را تغییر داده و معتقدند که دو علم نجوم و طب به خاطر منافع مادى آن، بیشترین طالب را در ایران دارد: «باید بگویم ستارهشناسى آنقدر در ایران رایج است که حتى سربازان عامى و بىاطلاع نیز در صحنههاى نبرد تقویم از حفظ دارند... تعداد اهل علم و مطلعین رشتههاى دیگر علوم نیز نسبتا زیاد است و این عده نوعا از مردمان زحمتکشیدهاى تشکیل شدهاند که شغل آنها نظامىگرى نیست.»684
مسئله دیگرى که ناشى از تکساحتىنگرى آنهاست، توجه انحصارى به علوم مادى است. با اینکه آنها به کرّات از دانشمندان بزرگ ایرانى همچون ابنسینا و خواجه نصیرالدین نام مىبرند و متون علمى ـ تجربى آنها را زیر و رو مىکنند، اما کوچکترین اشارهاى به متون فلسفه مابعدالطبیعه و کلامى آنها نمىکنند و حتى به فلاسفه بزرگ معاصر خود، از جمله میرداماد، ملّاصدرا و شیخ بهایى توجهى نمىکنند؛ با آنکه برخى از این سفرنامهنویسان همچون برادران شرلى در زمان حیات علماى فوق در ایران بودهاند و برخى دیگر مثل شاردن وقتى به ایران مىآیند حدود 35 سال از فوت میرداماد و 25 سال از فوت ملّاصدرا مىگذشته است. البته مىتوان حدس زد که شاید اسامى آنها در نزد مردم عامه شهرتى نداشته است یا اینکه سفرنامهنویسان بدون آنکه آثار آنها را بخوانند ایشان را جزو گروه متکلمان شیعى به حساب مىآوردند. نیز به دلیل آنکه مىترسیدند عقایدشان سست شود (چنانکه خود در جاهاى مختلف تأکید مىکنند باید افرادى به ایران اعزام شوند که عقاید محکم مسیحى داشته باشند، وگرنه در جو آزادى مذهبى که در ایران وجود دارد بسیارى از مسیحیان اروپایى و غیر اروپایى مسلمان شدهاند685) به طرف آثار آنها نرفتهاند.686
نتیجهگیرى
در بررسى شش سفرنامه از دوره صفوى نتایج زیر به دست آمد:
1. هرچند سفرنامههاى دوره صفوى از منابع دست اول و مهمى هستند، اما توجه به جنبههایى که مىتواند مقدار ارزش علمى آنها را براى ما روشن کند ضرورى و لازم است.
2. سفرنامهها علىرغم ارائه اطلاعات مفید اجتماعى که بعضا در منابع داخلى به آن توجه نشده، در انعکاس واقعیتهاى جامعه ایران دقیق نیستند و علت دقیق نبودنشان به یکى از دلایل زیر است:
الف) مخاطبان سفرنامهها اروپاییان هستند. از اینرو، دغدغههاى ایرانیان در این سفرنامهها چندان رعایت نشده است.
ب) به خاطر بیگانگى از فرهنگ ایرانى ـ شیعى، در فهم بسیارى از کنشهاى مردم ایران، بخصوص رفتارهاى دینى ایرانیان دچار مشکل هستند.
ج) تعصبات قومى و مذهبى مانع بزرگى در فهم درست رفتار مردم ایران شده است.
د) مأموریت سیاسى برخى از آنها موجب شده که به خاطر ملاحظات سیاسى، در برخى از مسائل اغراق کنند یا برخى مطالب را ناچیز جلوه دهند.
ه.) نگرش مادى سفرنامهنویسان باعث شده تا تحلیلها و تفسیرهاى آنها از رفتارهایى که داراى جنبههاى معنوى یا علمى است، نادرست باشد.
3. با توجه به دلایلى که برشمرده شد، آنها «حجاب» را یا معلول حسادت مردانه یا معلول فرهنگ عمومى جامعه معرفى مىکنند و از طرحِ مسئلهاى که به خدا و جهان ماوراء ارتباط داشته باشد به شدت واهمه دارند.
از اینرو، با توجه به اشکالات فوق، رجوع به این منابع در کنار منابع فارسى کارى پسندیده است، اما اتکا به آنها بدون توجه به منابع داخلى، امرى خطرناک و چه بسا موجب تحریف وقایع تاریخى مىشود.
منابع
ـ کمپفر، انگبرت، سفرنامه کمپفر، چ دوم، تهران، خوارزمى، 1360.
ـ اولئاریوس، آدام، سفرنامه آدام اولئاریوس، ترجمه احمد بهپور، تهران، ابتکار نو، 1385.
ـ پولاک، ادوارد، سفرنامه پولاک، ترجمه کیکاووس جهاندارى، تهران، خوارزمى، 1368.
ـ جعفریان، رسول، دین و سیاست در دوره صفوى، قم، انصاریان، 1370.
ـ دلاواله، پیترو، سفرنامه پیترو دلاواله، ترجمه شعاعالدین شفا، چ دوم، تهران، علمى و فرهنگى، 1370.
ـ دهباشى، على (به کوشش)، سفرنامه برادران شرلى، ترجمه آوانس، تهران، نگاه، 1362.
ـ کرویس، دیرکواندر، شاردن و ایران تحلیلى از اوضاع ایران در قرن هفدهم میلادى، ترجمه حمزه اخوانتقوى، چ دوم، تهران، نشر و پژوهش فرزانروز، 1384.
ـ تاورنیه، ژان باتیست، سفرنامه تاورنیه، ترجمه حمید ارباب شیرانى، تهران، نیلوفر، 1383.
ـ سیورى، راجر، ایران عصر صفوى، ترجمه کامبیز عزیزى، چ هفدهم، تهران، مرکز، 1387.
ـ شاردن، ژان، سفرنامه شاردن، ترجمه حسین عریضى، اصفهان، بىنا، 1330.
ـ ـــــ ، سیاحتنامه شاردن، ترجمه محمد عباسى، تهران، امیرکبیر، 1345.
ـ شیبانى، ژن رزفرانسواز، سفر اروپاییان به ایران، ترجمه سید ضیاءالدین دهشیرى، چ دوم، تهران، علمى و فرهنگى، 1381.
ـ مجتهدى، کریم، آشنایى ایرانیان با فلسفههاى جدید غرب، تهران، مؤسسه فرهنگى دانش و اندیشه اسلامى، 1379.
ـ مهمید، محمدعلى، پژوهشى در تاریخ دیپلماسى ایران (قبل از هخامنشیان تا پایان قاجاریه)، تهران، میترا، 1361.
ـ حسینزاده شانهچى، حسن، «سهم سفرنامههاى اروپایى در معرفى تشیع ایرانیان در غرب»، تاریخ در آینه پژوهش، ش 26، تابستان 1389، ص 37ـ59.
- .7891 ,P T L ,sresilbuP ,nodnoL ,senrohT yelnatS ,evilA ygoloicoS ,neohpetS ,erooM
* عضو هیأت علمى مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى قدسسره. دریافت: 10/4/90 ـ پذیرش: 2/10/90.
581ـ ژن رزفرانسواز شیبانى، سفر اروپاییان به ایران، ترجمه سید ضیاءالدین دهشیرى، ص 39.
582ـ دیرکواندر کرویس، شاردن و ایران تحلیلى از اوضاع ایران در قرن هفدهم میلادى، ترجمه حمزه اخوانتقوى، ص 11.
583ـ همان، ص 33.
584ـ همان، ص هفت.
585ـ همان، ص 46ـ47.
586ـ همان، ص 213ـ214.
587ـ ژن رزفرانسوار شیبانى، همان، ص 40و42.
588ـ دیرکواندر کرویس، همان، ص 213ـ214.
589. Lemgo.
590. Ludwith Fabritius.
591ـ ر.ک: انگبرت کمپفر، سفرنامه کمپفر، ص 3ـ4.
592ـ همان، ص 10.
593ـ ر.ک: على دهباشى به کوشش، سفرنامه برادران شرلى، ترجمه آوانس، ص 39ـ40.
594ـ همان، ص 22.
595ـ محمدعلى مهمید، پژوهشى در تاریخدیپلماسىایران، ص 85.
596ـ على دهباشى، همان، ص 138.
597ـ همان.
598ـ على دهباشى، همان، ص 98.
599ـ آدام اولئاریوس، سفرنامه آدام اولئاریوس، ترجمه احمد بهپور، ص 341 و 352ـ353.
600ـ همان، ص 47.
601ـ پیترو دلاواله، سفرنامه پیترو دلاواله، ترجمه شعاعالدین شفا، ص 193ـ198.
602ـ همان، ص 243ـ244.
603ـ ژان باتیست تاورنیه، سفرنامه تاورنیه، ترجمه حمید ارباب شیرانى، ص 9.
604ـ ژن رزفرانسواز شیبانى، همان، ص 42.
605ـ دیرکواندر کرویس، همان، ص 24.
606ـ آدام اولئاریوس، سفرنامه آدام اولئاریوس، ترجمه احمد بهپور، ص 269ـ277.
607ـ همان، ص 125ـ126.
608ـ ژن رزفرانسواز شیبانى، همان، ص 42.
609ـ آدام اولئاریوس، همان، ص 289.
610ـ همان، ص 315ـ322.
611ـ انگبرت کمپفر، همان، ص 1.
612. Langles.
613ـ همان، ص 11.
614ـ على دهباشى، همان، ص 51.
615ـ دیرکواندر کرویس، همان، ص 134ـ136.
616ـ این دسته از جامعهشناسان معتقدند که استفاده از روشهاى علوم طبیعى بهترین روش براى مطالعه و فهم زندگى اجتماعى نمىباشد. بنابراین، آنها ترجیح مىدهند که براى فهم رفتار دیگران، به جاى مشاهده از بیرون، سعى کنند با زندگى در درون آنها خود را جاى کنشگران قرار دهند تا بتوانند معانى رفتار آنها را درک کنند.
Moore Stephoen, Sociology Alive, p. 31.
617. Participant.
618. Moore Stephoen, Op.Cit, p. 13.
619ـ به شاردن توضیح داده شد که در اصفهان زنان نازا بر پلههاى مناره ته قلعى نوع خاصى از مناره مىروند و گردو مىشکنند و گرودها را
با کشمش در گوشه چادرشان مىریزند. زن سپس به سوى خانهاش برمىگردد و به مردانى که سر راه خود مىبیند و از آنان خوشش مىآید، کمى از این کشمش و گردو تعارف و خواهش مىکند آنها را بخورند. ایرانیان معتقدند که این کار نازایى را درمان مىکند و آن را در زبان خود «باز کردن گره تنبان» مىخوانند... . دیرکواندر کرویس، همان، ص 77ـ78.
620ـ ژان باتیست تاورنیه، همان، ص 160.
621ـ انگبرت کمپفر، همان، ص 69ـ70.
622ـ پیترو دلاواله، همان، ص 376.
623ـ دیرکواندر کرویس، همان، ص 78.
624ـ انگبرت کمپفر، همان، ص 129.
625ـ همان، ص 58؛ آدام اولئاریوس، همان، ص 352.
626ـ پیتر دلاواله، همان، ص 104.
627ـ همان.
628ـ همان، ص 446.
629ـ همان، ص 296.
630ـ انگبرت کمپفر، همان، ص 180ـ181.
631ـ ژان شاردن، سیاحتنامه شاردن، ترجمه محمد عباسى، ج 8، ص 137ـ149.
632ـ على دهباشى، همان، ص 98و99.
633ـ همان.
634ـ همان، ص 101.
635ـ همان، ص 65.
636ـ دیرکواندر کرویس، همان، ص 216.
637ـ پیترو دلاواله، همان، ص 156.
638ـ همان، ص 61.
639ـ همان، ص 156.
640ـ انگبرت کمپفر، همان، ص 95.
641ـ ژان باتیست تاورنیه، همان، ص 220ـ221.
642ـ همان، ص 262.
643ـ رسول جعفریان، دین و سیاست در عهد صفوى، ص 55ـ56.
644ـ ر.ک: حسن حسینزاده شانهچى، «سهم سفرنامههاى اروپایى در معرفى تشیع ایرانیان در غرب»، تاریخ در آینه پژوهش، ش 26، ص37ـ58.
645ـ راجر سیورى، ایران عصر صفوى، ترجمه کامبیز عزیزى، ص 61ـ63.
646ـ دیرکواندر کرویس، همان، ص 247ـ248.
647ـ ژان شاردن، سیاحتنامه شاردن، ج 8، ص 139.
648ـ دیرکواندر کرویس، همان، ص 8.
649ـ انگبرت کمپفر، همان، ص 14.
650ـ ژان باتیست تاورنیه، همان، ص 241.
651ـ ادوارد پولاک، سفرنامه پولاک، ترجمه کیکاوس جهاندارى، ص 226.
652ـ انگبرت کمپفر، همان، ص 125ـ126.
653ـ دیرکواندر کرویس، همان، ص 8.
654ـ همان.
655ـ انگبرت کمپفر، همان، ص 97.
656ـ همان، ص 125ـ126.
657ـ همان.
658ـ همان.
659ـ البته حساب آخوندهاى دربارى را باید از علما و مجتهدان جدا کرد.
660ـ ژان باتیست تاورنیه، همان، ص 242ـ243.
661ـ همان، ص 212.
662ـ همان، ص 281ـ282.
663ـ پیترو دلاواله، همان، ص 353.
664ـ دیرکواندر کرویس، همان، ص 255ـ256.
665ـ رسول جعفریان، همان، ص 53.
666ـ ژان شاردن، سفرنانه شاردن، ترجمه حسین عریضى، ص 82.
667ـ ژان باتیست تاورنیه، همان، ص 190.
668ـ انگبرت کمپفر، همان، ص 133.
669ـ همان، ص 93.
670ـ همان، ص 243.
671ـ ژان باتیست تاورنیه، همان، ص 364.
672ـ پیترو دلاواله، همان، ص 321.
673ـ ژن رزفرانسواز شیبانى، همان، ص 88.
674ـ همان، ص 19.
675ـ کریم مجتهدى، آشنایى ایرانیان با فلسفههاى جدید غرب، ص 67.
676ـ ر.ک: ژان باتیست تاورنیه، همان، ص 94ـ108؛ پیترو دلاواله، همان، ص 65ـ81.
677ـ ر.ک: کریم مجتهدى، همان، ص 73.
678ـ همان.
679ـ همان، ص 67.
680ـ ژن رزفرانسواز شیبانى، همان، ص 90.
681ـ همان.
682ـ آدام اولئاریوس، همان، ص 289.
683ـ همان، ص 366.
684ـ همان، ص 137.
685ـ همان، ص 137.
686ـ ر.ک: کریم مجتهدى، همان، ص 73.