تبيين نقش «عصمت» و «تقوا» در تحقق اهداف حكومت اسلامى
معرفت سال بيست و يكم ـ شماره 172 ـ فروردين 1391، 31ـ46
تبيين نقش «عصمت» و «تقوا» در تحقق اهداف حكومت اسلامى
محمدعلى رنجبر*
چكيده
يكى از مواردى كه عقل حكم به ضرورت آن مىكند تشكيل حكومت به منظور حفظ نظم و امنيت است. اما هر حكومتى بر اساس مبانى فكرى و نظرى خاص به خود داراى اهدافى است و بر اساس همين اهداف، براى حاكمان خود شرايط و ويژگىهايى قايل مىشود. حكومت اسلامى هم داراى شرايطى است كه از جمله آن عصمت و تقواست.
اين مقاله درصدد پاسخگويى به اين سؤال اصلى و اساسى است كه عصمت و تقوا به عنوان يكى از شرايط حاكم چه نقشى در تحقق اهداف حكومت اسلامى دارد؟ از اينرو، با بهرهگيرى از آيات و روايات و با روش توصيفى و كتابخانهاى به تبيين نقش عصمت در تحقق اهداف حكومت اسلامى، در زمان حضور معصوم، و نقش تقوا در عصر غيبت مىپردازد و از آنرو كه مهمترين هدف حكومت اسلامى، چه در زمان حضور معصوم و چه در عصر غيبت، رشد و تعالى بشر و تأمين سعادت دنيا و آخرت است عصمت و تقوا نقش كليدى و اساسى در تحقق اين اهداف و در نتيجه، كارآمدى نظام اسلامى دارند.
كليدواژهها: حكومت، حكومت اسلامى، اهداف عام حكومت، اهداف خاص حكومت، عصمت، تقوا.
مقدّمه
بىترديد، ضرورت حكومت بر هيچ كس پوشيده نيست؛ زيرا قوام و ثبات جوامع انسانى به قانون و اجراى آن است و ضامن اجراى قانون حكومت است. اما در طول تاريخ يكى از مهمترين دغدغههاى جوامع اين بوده كه چه كسانى حق حكومت بر جوامع را دارند؟ آيا سرنوشت جوامع را مىتوان به دست هر كسى سپرد يا خير؟ در مراحل اوليه، برخى معتقد بودند: كسانى حق حكومت دارند كه از نيروى بدنى قوى و شخصيتى كاريزما و يا قدرت اقتصادى بالايى برخوردار باشند. برخى ديگر نيز بر اساس تعاليم دينى، مأذون بودن آن فرد از جانب خداوند را ملاك حقانيت حكومت او مىدانستند. اما به تدريج و با رشد مكاتب بشرى و اومانيستى و ظهور ليبرال دموكراسى، برخى بر اين باور شدند كه هر انسانى هرچند بىبهره از ويژگىهاى خاص، اگر بتواند مردم را قانع كند كه به او رأى بدهند، حق حكومت از آنِ اوست. اما به راستى آيا مىتوان پذيرفت كه هر فردى بدون واجد بودن شرايط و ويژگىهاى خاص، حاكم باشد؟ براى رسيدن به اهداف حكومت در اسلام بايد افرادى كه شايستگى حكومت را دارند حاكم شوند و از حكومت به عنوان ابزارى براى رسيدن به اين اهداف استفاده كنند. از اينرو، براى حاكمان اسلامى احراز شرايطى كه اهليت آنها را براى حكومت كردن اثبات مىكند ضرورى است؛ شرايطى نظير علم، عصمت، تقوا، درايت، شجاعت، سياست و غيره.
بازخوانى نقش اين شرايط در حكومت اسلامى امرى ضرورى است كه مىتواند در معرفى كارآمدى نظام به جامعه و رضايتمندى مردم از نظام اسلامى نقش بسزايى داشته باشد. بديهى است كه پرداختن به همه اين شرايط از حوصله اين مقاله خارج است. از اينرو، با توجه به موضوع اين مقاله، تنها به تبيين نقش «عصمت» در تحقق اهداف حكومت اسلامى پرداخته مىشود. لازم به ذكر است كه اين موضوع به صورت خاص مورد تحقيق و پژوهش قرار نگرفته است؛ اما به صورت عام، برخى از تحقيقات با اشاره به اهداف حكومت در اسلام، تنها «عصمت» را به عنوان يكى از شرايط صلاحيت حاكمان معرفى نموده، و به نقش آن در تحقق اين اهداف اشاره نكردهاند. از اينرو، اين مقاله درصدد است تا به تبيين نقش عصمت و تقوا بپردازد.
سؤال اصلى كه اين مقاله به آن مىپردازد اين است كه «عصمت» و «تقوا» چه نقشى در تحقق اهداف حكومت اسلامى دارد؟
با توجه به سؤال اصلى اين مقاله، سؤالات فرعى عبارتند از: عصمت به چه معناست و منشأ آن چيست؟ آيا عصمت داراى مراتب است؟ منظور از حكومت اسلامى چيست؟ حكومتها چه اهدافى را بايد دنبال كنند؟ آيا تنها بايد به دنبال تأمين اهداف دنيوى باشند يا اهدافى بلندتر از اين را دنبال كنند؟ در اين صورت، حاكمانِ حكومت چه شرايطى را بايد دارا باشند؟ آيا انسانهاى عادى و بىبهره از صفات عاليه انسانى شرايط احراز اين مسئوليت را دارند يا براى رسيدن به اين اهداف شرايط ويژهاى از جمله عصمت را بايد داشته باشند؟ در زمان غيبت امام معصوم چه كسى صلاحيت حكومت را دارد؟ تقوا به عنوان يكى از شرايط حاكم در عصر غيبت چه نقشى در حكومت اسلامى ايفا مىكند؟
بر اساس سؤالات مذكور و براى اينكه بتوان تبيينى بهتر از نقش عصمت و تقوا در تحقق اهداف حكومت اسلامى داشته باشيم، در بخش آغازين به مفاهيمى نظير حكومت اسلامى، عصمت، تقوا و اهداف حكومت اسلامى مىپردازيم. در ادامه، نقش عصمت در تحقق اهداف حكومت اسلامى را تبيين مىنماييم. سپس ضرورت استمرار اجراى دستورات الهى در عصر غيبت (به منظور تحقق اهداف حكومت اسلامى) را بررسى مىكنيم و در نهايت، به تبيين نقش تقوا در حكومت اسلامى عصر غيبت مىپردازيم.
1. مفهوم حكومت اسلامى
سه معنا براى حكومت اسلامى يا دينى قابل تصور است:
الف. حكومتى كه تمام اركان آن بر اساس دين اسلام شكل گرفته باشد.
ب. حكومتى كه در آن احكام اسلامى رعايت مىشود.
ج. حكومتى مسلمانان يا متدينان.
درباره اين سه معنا و تفاوت آنها با يكديگر، مىتوان چنين توضيح داد: طبق معناى اول، حكومت اسلامى حكومتى است كه نه تنها همه قوانين و مقرّرات اجرايى آن برگرفته از احكام دين است، بلكه مجريان آن نيز مستقيما از طرف خدا منصوبند و يا به اذن خاص يا عام معصوم منصوب شدهاند. چنين حكومتى، حكومت دينى آرمانى و كمال و مطلوب است؛ زيرا حكومت با اين خصوصيات از پشتوانه حكم الهى برخوردار است و بر اساس اراده تشريعى خدا شكل گرفته است. حكومت رسولاللّه و ائمّه عليهمالسلام و حاكميت افرادى نظير مالكاشتر در زمان حضور معصوم و يا حكومت ولىفقيه جامعالشرايط در عصر غيبت اينگونه است. اما بر اساس معناى دوم، لازم نيست شخص حاكم منصوب مستقيم يا غيرمستقيم خدا باشد. در اين صورت، مجرى اين حكومت پشتوانه الهى ندارد. بر اساس معناى سوم، اصلاً رعايت قوانين اسلام هم لازم نيست، بلكه همين كه حكومتى مربوط به جامعهاى است كه افراد آن مسلمان و متدين هستند، حكومت هم اسلامى به حساب مىآيد.51
از آموزههاى اسلامى استفاده مىشود كه تنها معناى اول دقيق و صحيح است و دو معناى ديگر صرفا يك تصور از حكومت اسلامى هستند و در اين مقاله، همان معناى اول مراد است.
2. مفهوم عصمت
واژه عصمت از ماده عَصَمَ، و در لغت به معناى منع و حفظ و جلوگيرى و پيشگيرى از ناملايمات است.52
علّامه طباطبائى واژه عصمت را در اصطلاح اينگونه تعريف كردهاند: «عصمت قوهاى است كه انسان را از انجام گناه و وقوع در خطا حفظ مىكند.»53
از اينرو، وقتى واژه عصمت درباره انبيا، و يا اوصياى آنان مطرح مىگردد، مقصود دو نوع مصونيت است؛ مصونيتى كه رهبران منتخب خداوند رحمان از آن برخوردار بودهاند: 1. مصونيت از گناه؛ 2. مصونيت از خطا و اشتباه.54
منظور از مصونيت خطا و اشتباه، اين است كه به هنگام دريافت وحى و ابلاغ آن به مردم، انبياى الهى از هرگونه خطا و اشتباه به دور هستند. در واقع، اگر پيامبر در مقام تلقّى وحى و يا ابلاغ آن اشتباه كند، برخلاف حكمت الهى است؛ زيرا حكمت الهى اقتضا مىكند كه مردم مسير راه سعادت و شقاوت را بشناسند و حجت بر آنان از طريق ارسال انبيا تمام شود. حال بر فرض اشتباه و خطاى انبيا، اين هدف ناقص مىماند.55
عصمت از گناه به معناى اين است كه فرد از انجام معاصى و گناه در امان باشد؛ يعنى برخلاف آنچه كه به ايشان وحى مىشود عمل نكنند، بلكه عملشان هم بايد با آنچه به ايشان وحى مىشود موافق باشد؛56 زيرا عمل هم مثل گفتار دلالت بر جواز فعل دارد. اگر پيامبر ـ العياذ باللّه ـ مرتكب معصيتى مىشد، مردم اين را دليل جواز آن معصيت مىگرفتند و باز نقض غرض الهى مىشد. خدا كه پيامبران را فرستاده، براى اين است كه به مردم بفهماند كه چه كارى را بايد انجام دهند و چه كارى را نبايد انجام دهند. اگر پيامبرى عملاً مرتكب گناهى مىشد، مردم آن را دليل جواز اين كار تلقّىمىكردند و اين نقض غرضالهى بود.57
بىترديد، براى اداره حكومت تنها عصمت به معناى مصونيت از گناه كافى است. از اينرو، در اين مقاله نقش عصمت (به معناى مصونيت از گناه) در حكومت اسلامى بررسى مىشود.
3. مفهوم تقوا
تقوا به معناى ملكهاى است در روح و جان انسان، كه موجب دورى انسان از انجام گناه مىشود. در واقع، ايجاد اين ملكه به اختيار و اراده خود فرد بوده، در اثر تكرار پرهيز از معاصى به وجود مىآيد. اگر اين ملكه تقويت شود، انسان به مقام عصمت مىرسد. از اينرو، ترك گناه و اجتنابودورى از محرمات، نيازمند ارادهاى قوى و نيرومند است، تا در برابر ميل و خواهش شديد انسان به انجام محرّمات، مقاومت كند. از اينرو، تحمل سختىها و خو نكردن به تنپرورى و عياشى، و عادت دادن خود به زندگى مفيد و سازنده، و عمل به واجبات و مستحبات دينى، در تقويت اراده و در نتيجه، كسب ملكه تقوا بسيار مؤثر است.
هنگامى كه فردى مكررا از انجام گناه و معصيت دورى كند، به تدريج اين عمل به صورت عادت درمىآيد، و يا به بيان ديگر، ملكه روح او مىشود. و اين تنها اختصاص به تكرار در ترك گناه ندارد؛ هر عملى را كه انسان به تكرار و دفعات انجام دهد، كمكم به صورت عادت و ملكه راسخه روح او مىشود؛ به گونهاى كه ترك اعمال مذكور، عادتا براى او امكانپذير نيست.
4. اهداف حكومت اسلامى
مراد از اهداف حكومت اسلامى همان آرمان و غايتى است كه حكومت اسلامى بدين منظور شكل گرفته است. از سويى، اگر بپذيريم كه حكومت نياز ضرورى بشر براى حاكم كردن قانون در جامعه است، «هدف حكومت»، بر «هدف قانون» انطباق مىيابد و اين سخن پذيرفتنى است كه هدف حقوق، به تعبيرى همان هدف دولت است.58
اميرالمؤمنين عليهالسلام «اجراى قانون خدا» را هدف حكومت مىداند و با شاهد گرفتن حق ـ تعالى ـ اعلام مىكند كه به انگيزه سلطه و رياست، زمام امور را به دست نگرفته است، بلكه خواهان آن است كه «موازين الهى» را برپا، و «شرع» را پاس دارد؛ هر چيز را در جاى خود نهد و حقوق افراد را به آنها رساند: «اللهم انك تعلم انى لم ارد الامره ولا علوّ الملك والرياسة و انما اردت القيام بحدودك والاداء لشرعك و وضع الامور فى مواضعها و توفير الحقوق على اهلها.»59
با اين نگاه، غايات شريعت، همان غايات حكومت است، و چون شريعت تأمين مصلحت در «نفس، عقل، نسب، مال و دين» را مدنظر دارد و راهكارهاى آن را ارائه مىكند و هريك از احكام شرع به يكى از اين اغراض منتهى مىگردد،حكومتدينىنيزبههميناهدافگرايشمىيابد.60
نقش عصمت در تحقق اهداف حكومت اسلامى
براى اينكه بتوان نقش عصمت در تحقق اهداف حكومت اسلامى را بررسى كرد در ابتدا بررسى اجمالى اهداف حكومت اسلامى ضرورى است. اهداف حكومتها از دو جنبه قابل بررسى هستند: 1. اهداف عام (اهدافى كه هيچ دولتى نمىتواند آنها را ناديده انگارد؛ زيرا حذف اين اهداف، محو فلسفه وجودى حكومت است) 2. اهداف خاص (اين اهداف، بسته به نوع نگرش اعتقادى حكومتها و مكتبى كه در آن حكومت، حاكم است متفاوت مىباشد.) ازاينرو،باتوجه به آرمانها و ارزشهاى اسلام، اين اهداف تعريف مىشوند و حذف و بىتوجهى به اين اهداف، صبغه اسلامى حكومت را از بين مىبرد.
1. اهداف عام حكومت
احتياج جامعه بشرى به حكومت، نيازى ضرورى و آشكار است. دركِ اين ضرورت نزد عقل، نه از آنروست كه خرد «حكومت» را «مطلوبٌ بنفسه» مىشناسد و مانند عدالت «حُسن ذاتى» در آن مىبيند، بلكه برخاسته از نيازى است كه بىاعتنايى بدان، زندگى اجتماعى را با خلل جدّى مواجه مىسازد؛ زيرا بدون استقرار حكومت، نظم زندگى انسانها به مخاطره مىافتد؛ تجاوز از حدود و حقوق گسترش مىيابد؛ تأمين حوايج متنوع زندگى اجتماعى كه نيازمند تقسيم كار و مديريت است، دچار اخلال مىگردد و در نتيجه، وظايفى كه خارج از مسئوليت شخصى افراد است ـ مانند رسيدگى به مستمندان سامان نمىيابد.61 به عبارت ديگر، مىتوان گفت كه انسان، در بدو ورود به اجتماع، خود را با خواستههايى مواجه مىبيند كه تأمين آنها از عهده فرد يا گروه خاصى خارج است و بنابراين، خود را نيازمند به تشكيل حكومت مىيابد. اين خواستهها كه در واقع، اهداف عام حكومت را تشكيل مىدهند عبارتند از:
الف. تدوين و اجراى برنامه و نظام حقوقى كاملى به منظور تعيين وظيفه هر فرد در ارتباطات اجتماعى، تأمين عدالت اجتماعى، جلوگيرى از هرج و مرج و اختلال در ارتباطات اجتماعى، شناسايى و مجازات متعدى و متجاوز، روشن شدن افق آينده تلاشهاى اجتماعى، اقتصادى و در نتيجه، رشد استعدادها؛
ب. حصول امنيت نسبت به خطرات داخلى و خارجى؛
ج. اطمينان پيدا كردن نسبت به شدائد و مصائب غيرمترقبه ناشى از حوادث طبيعى؛
د. برآورده شدن نيازهاى عمومى و اجتماعى كه از عهده يك فرد و گروه برنمىآيد.
از اينرو، منظور از اهداف عام حكومت در اسلام، اهدافى است كه هر حكومتى (فارغ از اسلامى بودن يا نبودن آن) بايد آن را دنبال كند.
در نهجالبلاغه، كلامى از امام على عليهالسلام در تبيين فلسفه حكومت آمده است كه ناظر به خطاى خوارج در نفى «حكومت انسان» به بهانه وجود «حكم خدا» است؛ هرچند برخى شارحان نهجالبلاغه، شعارِ «لاحكم الاّ للّه»62 خوارج را براى «نفى حكميت» دانسته، نه حاكميت و حكومت بشرى،63 به هر حال، امام عليهالسلامدر اين بيان، نياز به حكومت را بر مبناى اهداف و غاياتى كه از آن توقع مىرود، تبيين كردهاند: «انه لابد للناس من امير برّ او فاجر يعمل فى امرته المؤمن و يستمتع فيها الكافر ويبلغ اللّه فيها الأجل ويجمع به الفىء ويقاتل به العدو و تأمن به السبل و يؤخذ به للضعيف من القوى حتى يتسريح برّ و يستراح من فاجر»؛64 مردم به زمامدارى نيك يا بد، نيازمندند، تا مؤمنان در سايه حكومت، به كار خود مشغول و كافران هم بهرهمند شوند، و مردم در استقرار حكومت، زندگى كنند، به وسيله حكومت بيتالمال جمعآورى مىگردد و به كمك آن با دشمنان مىتوان مبارزه كرد. جادهها امن و امان، و حقّ ضعيفان از نيرومندان گرفته مىشود، نيكوكاران در رفاه و از دست بدكاران، در امان مىباشند.
بر مبناى اين تحليل، حكومت فاسد و تبهكارى كه چنين نيازهايى را برآورده سازد، بر هرج و مرج و بىقانونى، ترجيح دارد. همينجاست كه «دليل نظم» و «ضرورت حفظ نظام»، حمايت از چنين دولت نامشروعى را در برابر آشوبطلبان لازم مىشمارد و تبعيت از قوانين اجتماعى آن را واجب مىگرداند. روشن است كه چنين حكومتى، «مطلوب» تلقّى نمىشود؛ ولى در شرايطى كه حكومت در تأمين حداقلِ اهداف مورد انتظار و برآوردن ضرورتهاى اوليه زندگى، كاركرد قابل قبولى دارد، عقل اجازه برهم زدن اين نظم و استقرار حاكميت بىنظمى را نمىدهد، بلكه بايد با فاسد، افسد را دفع كرد و از شرّ بيشتر پيشگيرى نمود.
امام عليهالسلام در بيان ديگرى، فرمانروايى سلطان ستمپيشه را بهتروقابل تحملترازفتنههاىپياپىدانستهاند:«والىستمگر بسيار ظلمكننده بسيار بهتراستازفتنهاىكهدايمىباشد.»65
2. اهداف خاص حكومت اسلامى
فراتر از ضرورتى كه عقل براى تشكيل حكومت درك مىكند و آن را ابزارى لازم براى قوام اجتماع مىشمارد و حفظ قوام جامعه را مهمترين هدف حكومت مىداند، اسلام نيز با توجه به بينش خود از جهان و انسان و دوبعدى دانستن انسان و فانى دانستن اين جهان و زندگى دايمى در جهان آخرت و خدامحورى در همه ابعاد مختلف زندگى بشر، يكسرى قوانين و اهدافى را براى رسيدن به اين مطلوب براى حكومتها در نظر گرفته است. اين اهداف مختص به مكتب نورانى و جهانشمول اسلامند كه مىتوان شالوده همه اين اهداف را كمال و تقرب الهى نام نهاد. اين اهداف خاص عبارتند از:
الف) رشد و تعالى معنوى انسان: اسلام با توجه به اينكه از سويى خداوند را خالق انسان مىداند و براى انسان دو جنبه مادى و معنوى قايل است و از سوى ديگر، جهان را نظامى قانونمند و هدفمند مبتنى بر اصل «از خدا بودن و به سوى خدا برگشتن»66 مىداند، انسان را نيز جزئى از اين نظام هستى تلقّى مىكند كه داراى كرامت و شأن فوقالعادهاى است و براى رسيدن به كمال و عبادت خالصانه و آگاهانه خداوند خلق شده است. همه چيز، از جمله نظامات اجتماعى و فردى، اعم از سياسى، فرهنگى، اقتصادى و مانند آن، كه حكومت و نظام سياسى نيز جزئى از اين نظامات است، بر مبناى همين نگاه تدوين و تنظيم مىشوند. بر اساس اين ديدگاه، حكومتْ ابزارى براى حركت تكاملى انسان تلقّى مىشود؛ بنابراين، اهداف حكومت نيز بايد بر همين مبنا تعريف شوند.
اولين و مهمترين هدف بعثت انبيا، رشد، كمال و حركت انسان در هر دو بعد مادى و معنوى به سوى خداوند متعال است. پس حاكميتى كه مبتنى بر اين آموزهها باشد، بايد محورىترين هدف خود را رشد و كمال انسان قرار دهد؛ به گونهاى كه نتيجه قهرى برقرارى چنين حكومتى، حركت شتابانِ انسان و جامعه او در همه ابعاد، به سمت توسعه باشد. پس يكى از حقوق مردم بر حكومت، اصلاح و هدايت جامعه آنها در مسير كمال است؛ از همينرو، امام على عليهالسلام در قضيه جنگ صفين در علت به تأخير انداختن جنگْ تصريح مىفرمايند: «آرزو دارم عدهاى از آنها به ما ملحق شوند و هدايت گردند و در لابهلاى تاريكىها، نور مرا نگريسته، به سوى من بشتابند.»67 در خطبه 132 نيز علت جنگها و درگيرىهاى خود را بازسازى و اصلاح در جهان ذكر مىفرمايند.68
ب. اجراى احكام شرعى و اقامه حدود الهى: اجراى احكام شرعى و حدود الهى هم در راستاى رسيدن به كمال و قرب الهى است؛ زيرا خداوند براى رسيدن به كمال براى انسانها يكسرى قوانين و حدودى را وضع كرده كه اجراى آنها ضامن رسيدن به قرب الهى است. اين حدود را خداوند در قالب كتاب الهى و از طريق پيامبر به انسانها ابلاغ كرده است و از اينرو، يكى از وظايف پيامبران را ابلاغ و اجراى آنها معرفى مىكند.
نكتهاى كه بايد به آن اشاره شود اين است كه احكام شرعى، هم شامل احكام عبادى است و هم شامل احكام سياسى و اجتماعى. اما عدهاى گمان مىكنند كه اسلام تنها احكام عبادى دارد و مسائل سياسى و حكومتى شامل دين نمىشود، در حالى كه اينگونه نيست. امام خمينى قدسسرهبه خوبى به اين نكته اشاره مىكنند: براى اينكه كمى معلوم شود فرق ميان اسلام و آنچه به عنوان اسلام معرفى مىشود تا چه حد است، شما را توجه مىدهم به تفاوتى كه ميان قرآن و كتب حديث با رسالههاى عملى هست. قرآن و كتابهاى حديث كه منابع احكام و دستورات اسلام با رسالههاى عمليه، كه توسط مجتهدين عصر و مراجع نوشته مىشود، از لحاظ جامعيت و اثرى كه در زندگانى اجتماعى آن، از نسبت صد به يك هم بيشتر است. از يك دوره كتاب حديث كه حدود پنجاه كتاب است و همه احكام اسلام را دربر دارد، سه ـ چهار كتاب مربوط به عبادات و وظايف انسان نسبت به پروردگار است؛ مقدارى از احكام هم مربوط به اخلاقيات است؛ بقيه همه مربوط به اجتماعيات، اقتصاديات، و حقوق و سياست و تدبير جامعه است.69
پس از آنرو كه در اسلام احكام شرعى بسيارى (از قبيل احكام مالى، دفاعى و جزايى و غيره) است، يكى از اهداف خاص حكومت در اسلام اجراى آنها مىباشد.
ج. برقرارى عدالت اجتماعى: يكى ديگر از اهداف و وظايف حكومت در اسلام، اجراى عدات مىباشد؛ چراكه اين امر هم وظيفه پيامبران بوده است، قرآن در اين زمينه مىفرمايد: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» (حديد: 25)؛ همانا فرستادگان خويش را با دلايل روشن فرستاديم و همراه آنها كتاب و مقياس (قانون) فرستاديم تا مردم بدين وسيله عدل را به پا دارند.
همانگونه كه در اين آيه شريفه اشاره شده است، يكى از مهمترين وظايف پيامران الهى به پا داشتن قسط يا همان عدالت اجتماعى است.
با نگاهى به حكومت اميرالمؤمنين نيز به خوبى اين نكته نمايان مىشود. امام براى احياى عدالت، قدرت را در دست گرفت.70 و اگر نظم بدون عدالت، پذيرفتنى بود، سلطه جبّاران مورد تأييد قرار مىگرفت و قيام در برابر آنها، مشروع و بلكه واجب، تلقّى نمىگرديد. آن حضرت، حكومتْ منهاى عدالت را چندان پست و بىارزش مىشمارد كه آن را مصداق دنيا دانسته، از ترشّحات عطسه ماده بزى، كمبهاتر مىداند: «و آنگاه مىديديد كه دنياى شما از آب بينى بزغالهاى بىارزش تر است.»71
جلوههاى روشن اين عدالت، در توزيع عادلانه، اقامه حدود و حمايت مظلومان هويدا مىشود كه شواهد آن در كلمات حضرت بسيار است. همين گسترش عدالت است كه بيش از هر چيز، امام عليهالسلام را مسرور مىسازد: «ان افضل قرة عين الولاة استقامة العدل فى البلاد»؛72 همانا برترين روشنى چشم زمامداران، برقرارى عدل در شهرهاست.
البته بايد توجه داشت كه اجراى عدالت اجتماعى و احكام و دستورات شرعى، همه از اهداف ميانى حكومت در اسلام به حساب مىآيد و مهمترين، كليدىترين و غايىترين هدف در ديناسلام، همانكمالوقربالهىاست.
از اينرو، برخلاف اينكه در مكاتب غربى و غيردينى مهمترين هدف و اصل در حكومت، به قدرت رسيدن و بهرهورى از منافع بيشتر است و حتى افرادى همچون ماكياولى سياست را كسب قدرت، حفظ قدرت و توسعه قدرت معرفى مىكنند، اما در دين اسلام حكومت و به قدرت رسيدن هدف نيست، بلكه ابزارى است براى رسيدن به اهداف متعالى و بلندى كه دين اسلام براى انسانها ترسيم مىكند.
3. عصمت، زمينهساز كمال و رشد و تعالى جوامع
اهداف و آرمانهاى حكومت وقتى جامه عمل مىپوشد كه دولت از كارگزارانى شايسته برخوردار باشد. بىتوجهى به اين مسئله، دستيابى به اهداف موردنظر را با مشكل مواجه مىسازد. از آموزههاى علوى چنين برمىآيد كه اگر قدرت و مديريت در دست انسانهاى نالايق قرار گيرد، جامعه به انحطاط مىگرايد و بر اثر ستمگرى، مردم به پريشانخاطرى مبتلا شده، با قدرتهاى شيطانى كنار مىآيند؛ رشوهگيرى، حقوق مردم را پايمال مىكند و سرانجام با تعطيل سنت، امت به تباهى رو مىنهد.73
از اينرو، وقتى مىتوان به افق روشنى چشم دوخت كه فرمانروايان و كارگزاران از ميان شايستهترين مردم و كارآمدترين آنها انتخاب شوند كه در خيرخواهى براى دين و رهبرى، صفاى باطن، خردورزى، ضعيفنوازى و ديگر كمالات، از همه برتر بوده، به ضعفا نزديك باشند.74
ضمن اينكه كمال انسان بدون وجود حاكمان صالح، امكانپذير نيست؛ زيرا بين برقرارى و شكلگيرى حكومت اسلامى و حركت رو به كمال جامعه، رابطه متقابل وجود دارد؛ به اين معنا كه حركت رو به كمال براى جامعه، جز در سايه حكومت عدل اسلامى محقق نمىشود و در مقابل، حكومت عادلانه اسلامى نيز جز زمانى كه ارزشهاى اوليه و بنيادين در جامعه، در حال شكوفايى و رشد باشند، برقرار نمىشود. امام على عليهالسلام مىفرمايد: «به درستى كه رعيتِ شايسته و نيكوكار، به وسيله امام عادل نجات پيدا مىكند و رعيت گناهكار، به وسيله امام گناهكار هلاك مىشود.»75
تجربه تلخ جامعه اسلامى پس از پيامبر، گواه صادقى بر اين امر است كه چگونه به دليل حاكميت حاكمان ناصالح، حاكميت الهى از مجراى خود خارج گشت و در مسيرى خلاف آنچه خداوند متعال مقرّر فرموده بودند، قرار گرفت. نتيجه آن، افول جامعه و حركت قهقرايى آن به سمت ضدارزشها و دنياگرايى بود تا جايى كه در زمان خليفه دوم، ابوسفيان واعظ سپاهيان اسلام مىشود.76
اين شرايط، جامعه را به جايى رساند كه فرمانداران خلفاى دوم و سوم در ملأعام بدمستى مىكردند و حتى اصحاب خاص پيامبر نيز قادر به منع آنها نبودند. امام على عليهالسلام جامعه آن زمان را چنين معرفى مىفرمايند: «جريانى بسيار قوى از دنياگرايى و مترفان مقدسنما در كنار متحجران خشكمقدس، كه اتفاقا توسط همان دنياگرايان تقويت مىشدند، به عنوان مظهر دين خدا شهرت مىيافتند. گروهى آشكارا عليه دين شمشير مىكشيدند و گروهى دين را وسيله تجارت دنيا قرار دادند و برخى نيز به دليل دسترسى نداشتن به قدرت، به قناعت و زهد، تظاهر مىكردند.»77
4. عصمت، ضامن اجراى دستورات و سنتهاى الهى
يكى ديگر از ويژگىهاى اساسى در حكومت اسلامى اين است كه حاكمان و مديران در حكومت اسلامى علاوه بر نقش هدايت و رهبرى جامعه به سمت كمال و تعالى جسم و روح انسان، نقش «اسوه»، «مقتدا» و «الگو» را براى او دارند. از آنرو كه عصمت ملكه بازدارنده معاصى است و فرد معصوم را از گناه و معاصى مصون مىسازد، و اين امر منجر به رشد و كمال او شده است، تنها فردى كه لياقت اسوه شدن و مقتدا شدن را دارد فرد معصوم است. براى نمونه، امام على عليهالسلام در اين زمينه مىفرمايد: «برترين بندگان خدا، رهبر عادلى است كه خود هدايت شده و ديگران را هدايت مىكند، سنت شناختهشده را برپا مىدارد و بدعت ناشناخته را بميراند. بدترين مردم نزد خدا، رهبرى ستمگر است كه خود گمراه و مايه گمراهى ديگران است؛ سنتهاى پذيرفتهشده (ارزشهاى بنيادين جامعه) را بميراند و بدعتهاى (ضدارزشهاى) تركشده را زنده گرداند.»78
5. عصمت، ضامن اجراى عدالت
والى آنگاه مىتواند «عدالتگستر» باشد كه نخست نسبت به خود، عدالتراپيشه كند؛ وگرنه از انسان ستمپيشه چگونه مىتوان توقع قسط داشت و تحقق عدالت را به او سپرد؟
«فان الوالى اذا اختلف هواه منعه ذلك كثيرا من العدل»؛79 به درستى كه والى زمانى كه از هواهاى نفسانى گوناگون برخوردار باشد او را از بسيارى عدالت باز مىدارد.
در واقع، در حكومت اسلامى، خدا و شريعت اوست كه حاكميت مىيابد و حكومت مىكند و شخص در اين ميان، يك امانتدار و واسطه رسيدن حكم به مردم است. به عبارت ديگر، حكومت امانتى است در دست حاكمان. «إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُم بَيْنَ النَّاسِ أَن تَحْكُمُواْ بِالْعَدْلِ إِنَّ اللّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُم بِهِ إِنَّ اللّهَ كَانَ سَمِيعا بَصِيرا» (نساء: 58)؛ خدا به شما فرمان مىدهد كه امانتها را به صاحبانشان باز گردانيد. و چون در ميان مردم به داورى نشينيد به عدل داورى كنيد. خدا شما را چه نيكو پند مىدهد. هر آينه او شنوا و بيناست.
با توجه به آيه فوق، بايد امانت را به كسانى كه شايستگى و اهليت اين كار را دارند سپرد.
ضرورت استمرار اجراى دستورات و احكام اسلامى در عصر غيبت
همانگونه كه اشاره شد، اسلام به عنوان يك دين جامع و همهجانبه، مهمترين هدفش سعادت بشر در هر دو ساحت دنيا و آخرت است. از اينرو، به منظور تحقق اين هدف و آرمان، قوانين و برنامههايى را براى اجرا در جامعه اسلامى وضع كرده است. اما سؤالى كه مطرح مىشود اين است كه آيا اين احكام و دستورات مختص زمان رسول اكرم و ائمّه عليهمالسلامهستند يا اينكه در زمانه و شرايط كنونى، اهداف بشر تغيير يافته و ديگر اين احكام و دستورات براى بشر مفيد نيستند؟
برخى ـ به اصطلاح ـ روشنفكر و دينگريز در پاسخ به اين سؤال، معتقد به تعطيلى اجراى احكام و حدود الهى در زمان غيبت شده، آنها را قديمى و كهنه مىپندارند. اما به راستى آيا احكام اسلامى كه از سوى خداوند متعال و به منظور هدايت و راهنمايى بشر در دنيا و آخرت نازل شدهاند، نمىتوانند پاسخگوى نيازهاى بشر امروز باشند؟ امام خمينى قدسسرهدر اينباره مىفرمايند: «بديهى است كه ضرورت اجراى احكام كه تشكيل حكومت رسول اكرم صلىاللهعليهوآلهرا لازم آورده منحصر و محدود به زمان آن حضرت نيست و پس از رحلت رسول اكرم صلىاللهعليهوآله نيز ادامه دارد. طبق آيه شريفه،80 احكام اسلامى محدود به زمان و مكانى نيست و تا ابد باقى و لازمالاجراست. تنها براى زمان رسول اكرم نيامده كه بعد از آن متروك شود، و ديگر حدود و قصاص، يعنى قانون جزاى اسلام، اجرا نشود يا انواع مالياتهاى مقرّر گرفته نشود يا دفاع از سرزمين و امت اسلام تعطيل گردد. اين حرف كه قوانين اسلام تعطيلپذير يا منحصر و محدود به زمان يا مكانى است، برخلاف ضروريات اعتقادى اسلام است... . براى روشن شدن مطلب اين سؤال را مطرح مىكنم: از غيبت صغرا تاكنون كه بيش از هزار سال مىگذرد و ممكن است صد هزار سال ديگر بگذرد و مصلحت اقتضا نكند كه حضرت تشريف بياورد، در طول اين مدت مديد احكام اسلام بايد زمين بماند و اجرا نشود و هر كه هر كارى خواست بكند؟ هرج و مرج باشد؟ قوانينى كه پيغمبر اسلام در راه بيان و تبليغ و نشر و اجراى آن 23 سال زحمت طاقتفرسا كشيد فقط براى مدت محدودى بود؟ آيا خدا اجراى احكامش را محدود كرد به دويست سال و پس از غيبت صغرا، اسلام ديگر همه چيزش را رها كرده است؟ اعتقاد به چنين مطلبى و يا اظهار آنها، بدتر از اعتقاد و اظهار به منسوخ شدن اسلام است.»81
امام خمينى قدسسره در ادامه، معتقدان به تعطيلى احكام اسلام را بدتر از قايلان به نسخ اين احكام مىدانند: اعتقاد به چنين مطالبى يا اظهار آنها، بدتر از اعتقاد و اظهار منسوخ شدن اسلام است. هيچ كس نمىتواند بگويد ديگر لازم نيست از حدود و ثغور و تماميت ارضى وطن اسلامى دفاع كنيم؛ يا امروز ماليات و جزيه و خراج و خمس و زكات نبايد گرفته شود؛ قانون كيفرى اسلام و ديات و قصاص بايد تعطيل شود. هر كه اظهار كند كه تشكيل حكومت اسلامى ضرورت ندارد، منكر ضرورت اجراى احكام اسلام شده، و جامعيت احكام و جاودانگى دين مبين اسلام را انكار كرده است.82
نقش تقوا در حكومت اسلامى در عصر غيبت
با توجه به تداوم ضروت اجراى قوانين اسلام در زمان غيبت به منظور تحقق اهداف حكومت اسلامى، و اصل تنزل تدريجى و شايستهسالارى در اسلام، تنها كسانى شايسته حكومت هستند كه نزديكترين فرد به امام معصوم از جهت «علم»، «عدالت» و «تقوا» (پايينترين مرتبه عصمت) باشند؛ چراكه تنها در اين صورت، اهداف حكوت اسلامى محقق مىشود. امام قدسسره در اينباره مىفرمايند: «اكنون كه شخص معينى از طرف خداى تبارك و تعالى براى احراز امر حكومت در دوره غيبت تعيين نشده است تكليف چيست؟ آيا بايد اسلام را رها كنيد؟ ديگر اسلام نمىخواهيم؟... يا اينكه حكومت لازم است و اگر خدا شخص معينى را براى حكومت در دوره غيبت تعيين نكرده است، لكن آن خاصيت حكومتى را كه از صدر اسلام تا زمان حضرت صاحب عليهالسلامموجود بود براى بعد از غيبت هم قرار داده است. اين خاصيت كه عبارت از علم به قانون و عدالت باشد در عده بىشمارى از فقهاى عصر ما موجود است.»83
تقوا به عنوان يكى از شرايط اساسى در نظام ولايى، از جهات مختلف زمينهساز اهداف حكومت اسلامى است كه در ذيل به برخى از آنها اشاره مىشود:
1. تقوا، عامل اساسى مهار قدرت در حكومت اسلامى
يكى از معضلات اساسى در هر حكومتى، كه منجر به تحقق نيافتن اهداف آن حكومت مىشود، سوءاستفاده حكام از قدرت خود در جهت ظلم و تعدى و فساد در حق سايرين است. از اينرو، فلاسفه مغربزمين براى مهار قدرت، نظريه تفكيك قوا را مطرح كردهاند. آنها معتقدند كه بشر در طبيعت و نهاد خود به سلطه و استبداد گرايش دارد و اگر قواى سهگانه در اختيار يك شخص و يا يك گروه قرار گيرد زمينه براى اسبتداد و سوءاستفاده از قدرت فراهم مىگردد؛ زيرا در اين صورت، يك دستگاه هم قانونگذارى را به عهده مىگيرد و هم دادرسى و قضاوت را. اما در مقام عمل به ندرت مىتوان حكومتى را يافت كه در آن تفكيك قوا رعايت شود. در حكومتها معمولاً قوه مجريهسالارى است، و يا در نظامهاى پارلمانى، قوه مقننه حكمرانى مىكند.84
در نظام سياسى ولايى اين مشكل به گونهاى دقيق چارهانديشى شده است؛ زيرا در حكومت ايدهآل اسلامى يك شخصيت معصوم در رأس هرم قدرت قرار دارد و طبعا محور وحدت جامعه و هماهنگكننده قواى مختلف خواهد بود و از موضع قدرت به دفع تنشها، اختلافات و تزاحمات بين قوا مىپردازد و به دور از خودخواهى، منفعتطلبى و جناحگرايى، تحت تأثير انگيزهها و محركهاى غيرالهى قرار نمىگيرد. خلاصه اگر معصوم زمامدار و رهبر جامعه اسلامى باشد، قدرت مهار مىشود و از آن هرگز سوءاستفاده نمىشود. در عصر غيبت و مرتبه نازلتر حكومت اسلامى، كسى در رأس هرم قدرت قرار مىگيرد كه اشبه به امام معصوم است و علاوه بر برخوردارى از شرايط لازم، از لحاظ تقوا و عدالت عالىترين مرتبه پس از معصوم را واجد است. چنين شخصيتى كه به عنوان ولىفقيه شناخته مىشود محور وحدت جامعه و حكومت و هماهنگكننده قوا و ناظر بر عملكردهاى كارگزاران مىباشد و سياستگذارىهاى كلان از سوى ايشان انجام مىشود.85
قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران يكى از مهمترين وظايف نظارتى رهبرى را نظارت عام و مطلق بر قواى سهگانه مىداند: قواى حاكم در جمهورى اسلامى ايران عبارتند از: قوه مقننه، قوه مجريه، قوه قضاييه كه زيرنظر ولايت مطلقه امر و امامت امت بر طبق اصول آينده اين قانون اعمال مىگردند.86 بر اساس ولايت امر و امامت مستمر، قانون اساسى زمينه تحقق رهبرى فقيه جامعالشرايطى را كه از طرف مردم به عنوان رهبر شناخته مىشود... آماده مىكند تا ضامن عدم انحراف سازمانهاى مختلف از وظايف اصيل اسلامى خود باشند.87
بنابراين، راهحل اساسى جلوگيرى از مفاسد قدرت، برخوردارى از تقوا و صلاحيتهاى اخلاقى است؛ زيرا با تفكيك قدرت فساد تفكيك مىشود؛ اما اگر هر مدير در هر رده مسئوليتى به تناسب آن از تقوا و شايستگى اخلاقى برخوردار باشد به طور قطع جلوى فساد گرفته مىشود. و بالطبع كسى كه در رأس هرم قدرت است بايد باتقواترين مردمان و كارگزاران باشد. چنانكه از لحاظ مديريت و آشنايى به قوانين نيز بايد سرآمد باشد.88
2. تقوا، مانع فساد و نفاق مسئولان
يكى ديگر از مشكلات حكومتها، فساد و رفتار منافقگونه مسئولان آن است كه منجر به عدم اعتماد مردم به مسئولان مىشود. كشورهاى غربى براى جلوگيرى از اين معضل سازوكارهاى نظارتى زيادى را طراحى كردهاند، اما هنوز نتوانستهاند اين مشكل را ريشهاى و اساسى حل كنند؛ زيرا بسيارى از كارگزاران حكومتهاى غربى و سكولار با دور زدن قانون و ابزارهاى نظارتى دچار فسادهاى متعدد و رفتارى منافقگونه شدهاند.
در اسلام اين مشكل با استفاده از عنصر تقوا كه يك ابزار درونى است حل شده است. كسى كه متصدى امور جامعه مىگردد، در صورت برخوردارى از تقوا و شايستگىهاى اخلاقى مىكوشد با برخوردارى از امكانات و توانايىهاى لازم و دانش به كارگيرى آنها، با انگيزه صحيح در مسير مصالح جامعه از نيروهاى خود استفاده كند و در عمل تابع هوا و هوس و اميال شخصى نگردد، اما اگر شخصى از صلاحيت اخلاقى و تقوا برخوردار نبود، وقتى قدرت و امكانات مادى در اختيار او قرار مىگيرد احساس غرور مىكند و بر اساس هوا و هوس و خواستههاى شيطانى و جاهطلبى به هرگونه كه بخواهد آن را به كار مىگيرد و در نتيجه، از مسير صحيح و حق منحرف مىشود و براى جامعه حاصلى جز تباهى و فساد در پى نخواهد داشت. بىشك، زيانها و خسارتهايى كه او به جامعه وارد مىكند به مراتب بيشتر از زيان تبهكاران عادى است؛ چنانكه ظلم و جناياتى كه رژيمهاى فاسد مرتكب مىشوند با تخلفات ديگران قابل مقايسه نيست.89
اگرچه ولايت فقيه در اصل 57 قانون اساسى «مطلقه» تفسير شده، ولى دقت در اصول ديگر قانون اساسى نشان مىدهد كه ولايت امر و رهبرى در جمهورى اسلامى ايران دقيقا نوعى اقتدار مهارشده و قانونى است كه از دو سو كنترل و محدود گرديده است؛ از يكسو با تعهد درونى ولىفقيه كه داراى صفات برجسته انسانى، تقوا و عدالت است و خود را همواره در برابر خدا و نسبت به حقوق الهى و حقوق مردم مسئول مى داند... و از سوى ديگر، با ضوابط قانونى كه كليه اختيارات و اقتدارات ولىّفقيه به وسيله قانون محدود و مشخص مىگردد.90
3. تقوا، شرط مشروعيت حاكم در حكومت اسلامى
اساس حكومت بر اين است كه دستورى از مقامى صادر شود و ديگران به آن عمل كنند. قوام حكومت به وجود شخص يا گروهى متكى است كه حاكم باشد و نيز به مردمى كه بايد دستورات حاكم را بپذيرند و بدان عمل كنند تا اهداف آن حكومت محقق شوند. اما آيا مردم از هر دستورى بايد اطاعت كنند و هر شخص يا گروهى حق دارد دستور دهد؟ در طول تاريخ كم نبودهاند كسانى كه با زور بر مردم تسلط يافته و حكمفرمايى كردهاند بىآنكه شايستگى فرمانروايى را داشته باشند. از اينرو، مشروعيت توجيه حق حاكميت است.
در مكاتب غربى، ملاك مشروعيت را رضايت و خواست مردم بر مبناى قرارداد اجتماعى مىدانند؛ بدين معنا كه بين شهروندان و دولت قرارداد منعقد شده كه بر اساس آن، شهروندان خود را ملزم به پيروى از دستورهاى حكومت مىدانند و در مقابل، حكومت متعهد به ايجاد امنيت، نظم و رفاه شهروندان است.91
علاوه بر اين، برخى ملاك مشروعيت را وراثت و سنت مىدانند؛ بدين معنا كه حاكم قدرت را از پدران خويش به ارث مىبرد؛ چنانكه در رژيمهاى سلطنتى عقيده بر اين است كه قدرت و حاكميت موروثى است و وقتى سلطان از دنيا رفت، قدرتش به فرزند وى منتقل مىشود و مردم هيچ نقشى در آن ندارند.92
در اسلام، ملاك مشروعيت الهى است؛ بدين معنا كه از ديدگاه اسلامى، عقل به انسان حكم مىكند حقِ خداوند را كه جهان و انسان را آفريده است ادا كند؛ عالم هستى ملك خداوند است و خداوند مالك ما و همه انسانهاست. همه بنده اويند و از اين حيث، تفاوتى بين افراد نيست و همه به طور يكسان از حقوق بندگى خدا برخوردارند. در بينش اسلامى، ملاك مشروعيت اذن خداوند است و فقط خداوند مىتواند اجازه دهد كه ديگران در امور افراد، هرچند مجرم باشد دخالت كنند.93
اذن خداوند نيز به كسانى تعلق مىگيرد كه واجد شرايط باشند و از جمله شرايط صلاحيت داشتن براى حكومت در نظام اسلامى تقواست و مادامى كه اين شرط باقى باشد فرد حاكم صلاحيت حكومت را داراست.
پذيرش رهبرى بر اساس شرايط است و ادامه اقتدار او هم بستگى به ادامه شرايط دارد. بارزترين اين شرايط، «تقوا» و «عدالت» است. مقام رهبرى با مقام سلطنت قابل مقايسه نيست. شاه، در كشورهاى سلطنتى مقامى است غيرمسئول، موروثى و بدون لحاظ شرايط خاص. اما رهبرى در جامعه اسلامى مقامى است مسئول، كه اقتدارات و اختيارات او تابع احكام و موازين اسلام مىباشد و در صورت فقدانشرايطوصلاحيتها، كنار نهاده مىشود.94
موقعيت رسمى رهبرى، عالىترين مقام رسمى كشور است، ولى از نظر موقعيت شخصى، رهبر در برابر قوانين با ساير افراد كشور مساوى است... رهبرى در قانون اساسى داراىمسئوليتسياسىونيزمسئوليتمالىوحقوقىاست.95
4. تقوا، عامل رضايتمندى مردم
يكى از چيزهايى كه رضايت عموم بدان بستگى دارد اين است كه حكومت با چه ديدى به توده مردم و به خودش نگاه مىكند؛ با اين چشم كه آنها برده و مملوك، و خود مالك و صاحب اختيار است يا با اين چشم كه آنها صاحب حقاند و خود تنها وكيل و امين و نماينده است؟ در صورت اول، هر خدمتى انجام دهد از نوع تيمارى است كه مالك يك حيوان براى حيوان خويش، انجام مىدهد و در صورت دوم، از نوع خدمتى است كه يك امين صالح انجام مىدهد. اعتراف حكومت به حقوق واقعى مردم و احتراز از هر نوع عملى كه مشعر بر نفى حق حقوق آنها باشد، از شرايط اوليه جلب رضا و اطمينان آنان است.
در قرون جديد ـ چنانكه مىدانيم ـ نهضتى بر ضد مذهب در اروپا برپا شد و كم و بيش دامنهاش به بيرون دنياى مسيحيت كشيده شد. گرايش اين نهضت به طرف ماديگرى بود. وقتى كه علل و ريشههاى اين امر را جستوجو مىكنيم مىبينيم يكى از آنها فساد و بىتقوايى در بين رهبران كليسا و همچنين ايجاد پيوند تصنعى از سوى برخى فيلسوفان اروپايى، ميان اعتقاد به خدا از يك طرف و سلب حقوق سياسى و تثبيت حكومتهاى استبدادى از طرف ديگر، بود كه باعث نارضايتى مردم از حكومت دينى شد.96
اما آنچه در مورد اسلام صدق مىكند، با آنچه در مسيحيت اتفاق افتاده است تفاوت ساختارى دارد. با مراجعه به متون دينى و تبيينى كه از حكومت در اسلام شده است، نه تنها حق مردم در برابر حق حاكم و حق خدا قرار نگرفته، بلكه حقيقت اين است كه ايمان به خداوند از طرفى، زيربناى انديشه عدالت و حقوق ذاتى مردم است و تنها با اصل قبول وجود خداوند است كه مىتوان وجود حقوق ذاتى و عدالت واقعى را به عنوان دو حقيقت مستقل از فرضيهها و قراردادها پذيرفت، و از طرف ديگر، بهترين ضامن اجراى آنهاست.
در خطبه 207 نهجالبلاغه، حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام چنين مىفرمايند: «خداوند براى من به موجب اينكه ولىّامر و حكمران شما هستم حقى بر شما قرار داده است و براى شما نيز بر من همان اندازه حق است كه از من بر شما. همانا حق براى گفتن، وسيعترين ميدانها و براى عمل كردن و انصاف دادن، تنگترين ميدانهاست. حق به سود كسى جريان نمىيابد، مگر آنكه به زيان او نيز جارى مىگردد و حقى از ديگران بر عهدهاش ثابت مىشود، و بر زيان كسى جارى نمىشود و كسى را متعهد نمىكند، مگر اينكه به سود او نيز جارى مىگردد و ديگران را درباره او متعهد مىكند.»
«بزرگترين اين حقوق متقابل، حق حكومت بر مردم و حق مردم بر حكومت است. فريضه الهى است كه براى همه، بر همه حقوقى مقرّر فرموده، اين حقوق را مايه انتظام روابط مردم و عزت دين آنان قرار داده است. مردم هرگز روى صلاح و شايستگى نخواهند ديد، مگر حكومتشان صالح باشد، و حكومتها هرگز به صلاح نخواهند آمد، مگر توده ملت به حقوق حكومت وفادار باشند و حكومت حقوق مردم را ادا كند. آن وقت است كه "حق" در اجتماع محترم و حاكم خواهد شد؛ آن وقت است كه اركان دين به پا خواهد خاست؛ آن وقت است كه نشانهها و علايم عدل بدون هيچگونه انحرافى ظاهر خواهد شد، و آن وقت است كه سنتها در مجراى خود قرار خواهد گرفت و محيط و زمانه محبوب و دوستداشتنى مىشود و دشمن از طمع بستن به چنين اجتماع محكم و استوارى مأيوس خواهد شد.»97
چنانكه ملاحظه مىفرماييد، در اين بيان، همه سخن از خدا و حق و عدالت و تكليف و وظيفه است، اما نه به اين شكل كه خداوند به بعضى از افراد مردم فقط حق اعطا فرموده است و آنها را تنها در برابر خود مسئول قرار داده است و برخى ديگر را از حقوق محروم كرده، آنان را در مقابل خودش و صاحبان حقوق، بىحد و نهايت مسئول قرار داده است و در نتيجه، عدالت و ظلم ميان حاكم و محكوم مفهوم ندارد.98
با توجه به حقوقى كه اسلام براى مردم قايل است، اين حقوق تنها در سايه رهبرى فردى عادل و باتقوا استيفا مىشوند و نتيجه آن رضايتمندى مردم از حكومت و حاكمان خود است؛ چراكه تقوا موجب مىشود انسان از سمت و امكاناتى كه در اختيارش قرار گرفته است در راستاى تحقق اهداف حكومت و رضايتمندى مردم بهره گيرد و منافع شخصى، گروهى و جناحى باعث تخطى او از محدوده وظايف نگردد. ممكن است كسى قانون را به خوبى بشناسد، ولى وقتى اجراى آن قانون با منافع او سازگار نبود، براى حفظ منافع خود حاضر باشد قانون را زير پا بگذارد.99
امام على عليهالسلام در اينباره مىفرمايند: «همانا برترين روشنى چشم زمامداران، برقرارى عدل در شهرها و آشكار شدن محبت مردم نسبت به رهبر است، كه محبت دلهاى رعيت جز با پاكى قلبها پديد نمىآيد، و خيرخواهى آنان زمانى است كه با رغبت و شوق پيرامون رهبر را گرفته، و حكومت بار سنگينى را بر دوش رعيت نگذاشته باشد، و طولانى شدن مدت زمامدارى بر ملّت ناگوار نباشد.»100
5. تقوا، عامل كارآمدى نظام اسلامى
كارآمدى هر نظامى بستگى به ميزان تحقق اهدافى دارد كه آن نظام براى خود ترسيم كرده است و با توجه به اينكه هدف غايى و آرمانى تشكيل حكومت دينى، بسترسازى براى رشد و تعالى جامعه و تحقق اخلاق الهى در آحاد امت است،101 آنچه كه ضامن تعميق و توسعه تربيت دينى و تحقق مهمترين هدف حكومت اسلامى و در نتيجه، كارآمد كردن آن مىتواند باشد، حضور رهبرى متقى و عادل در رأس نظام اسلامى است.
از اينرو، رهبرى كه با هواهاى نفسانى خود مبارزه كرده است و خود را به رشد و تعالى رسانده، مهمترين وظيفهاش تداوم راه انبيا به منظور نجات جامعه از ظلمت ظلم و بىعدالتى و استبداد و نيز رهايى آن از ظلمت نفس و جهالت و شهوتپرستى است. به تعبير امام راحل قدسسره: «از اول انبيا اين دو شغل را داشتهاند: شغل معنوى كه مردم را از اسارت نفس خارج كنند، از اسارت خودش خارج كنند... و شغل دوم اينكه مردم و ضعفا را از گير ستمگران نجات بدهند. اين دو شغل، شغل انبياست.»102
نتيجهگيرى
از آنچه گفته شد، مىتوان نتايج ذيل را استخراج كرد:
1. اسلام به مانند ساير حكومتها يكسرى اهداف عام و يكسرى اهداف خاص دارد. اهداف عام حكومت در اسلام عبارتند از: 1. جلوگيرى از هرج و مرج و اختلال در ارتباطات اجتماعى؛ 2. تأمين عدالت اجتماعى؛ 3. حصول امنيت نسبت به خطرات داخلى و خارجى؛ 4. اطمينان پيدا كردن نسبت به شدائد و مصائب غيرمترقبه ناشى از حوادث طبيعى؛ 5. برآورده شدن نيازهاى عمومى و اجتماعى كه از عهده يك فرد و گروه برنمىآيد. اهداف خاص حكومت اسلامى نيز عبارتند از: 1. رشد و تعالى مادى و معنوى انسان؛ 2. اجراى احكام شرعى و اقامه حدود الهى؛ 3. برقرارى عدالت اجتماعى. حكومت يك امانت الهى است از اينرو، براى تحقق اهداف عام و خاص حكومت بايد اين امانت را در دست انسانهاى صالح و شايسته قرار گيرد. عصمت حاكم در حكومت اسلامى زمينهساز تحقق اهداف مذكور و ضامن اجراى دستورات الهى و برقرارى عدالت است.
2. با توجه به اهداف والاى حكومت در اسلام، شخصى كه مسئوليت حكومت را بر عهده مىگيرد بايد بهرهمند از صفات والاى انسانى باشد تا بتواند جامعه را به سمت تعالى و كمال نهايى كه همان قرب الهى است سوق دهد؛ زيرا شخص بىبهره از اين صفات، جامعه را به نيستى و نابودى و سقوط مىكشاند. نمونه اين حكومتها در طول تاريخ بسيار بودهاند. از اينرو، فرد معصوم چون خود كمال يافته، مىتواند جامعه را به سمت كمال رهنمون سازد و عدالت را بر پا كند.
3. براى اينكه بتوانيم جلوى سقوط و انحطاط جوامع را حتى در زمان غيبت معصوم بگيريم و جامعهاى كماليافته داشته باشيم، حاكم بايد نزديكترين فرد به امام معصوم باشد؛ چراكه جانشين اوست و بايد جامعه را به سمت كمال و سعادت سوق دهد. از اينرو، تقوا و عدالت يكى از مهمترين و اساسىترين شرايط حاكم براى احراز مسئوليت در حكومت اسلامى است. به اين ترتيب، حكومت صالحان، يعنى كسانى كه بهرهمند از تقوا و عدالت هستند، قادر به هدايت جامعه است.
4. تقوا به عنوان يكى از ملاكهاى نزديكى فقيه به امام معصوم، نقش بسزايى در تحقق اهداف حكومت و بالابردن كارايى حكومت ولايى دارد و باعث مىشود كه از فساد قدرت جلوگيرى شود و قدرت مهار گردد. تقوا شرط مشروعيت حاكم در حكومت اسلامى محسوب شده و باعث جلوگيرى از فساد و نفاق حكام، و در نهايت، منجر به تحقق اهداف حكومت اسلامى و رضايتمندى مردم از حكومت اسلامى مىشود.
··· منابع
ـ نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتى، قم، صحفى، 1379.
ـ سيد رضى، نهجالبلاغه، قم، مؤسسه نهجالبلاغه، 1414ق.
ـ ابناثير، عزالدين، الكامل، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1409ق.
ـ امام خمينى، ولايت فقيه، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، 1387.
ـ تسترى، محمدتقى، بهجالصباغه فى شرح نهجالبلاغه، تهران، بنياد نهجالبلاغه، 1368.
ـ تميمى آمدى، عبدالواحدبن محمد، غررالحكم و دررالكلم، شرح آقاجمال خوانسارى، تهران، دانشگاه تهرا، 1373.
ـ دفتر امور نيروى انسانى سازمان ادارى و استخدامى كشور، حكومت اسلامى و ولايت فقيه، تهران، مركز آموزش مديريت دولتى، 1372.
ـ راغب اصفهانى، حسينبن محمد، مفردات الفاظ قرآن، بيروت، دارالعلم 1412ق.
ـ صدوق، محمدبن على، علل الشرايع، نجف، مطبعهالحيدرية، 1385ق.
ـ طباطبائى، سيد محمدحسين، الميزان، قم، جامعه مدرسين، بىتا.
ـ عميدزنجانى، عباسعلى، فقه سياسى، تهران، اميركبير، 1368.
ـ كاتوزيان، ناصر، مبانى حقوق عمومى، تهران، دادگستر، 1377.
ـ مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1362.
ـ مدنى، سيد جلالالدين، حقوق اساسى تطبيقى، تهران، پايدار، 1379.
ـ مدنى شيرازى حسينى و صدرالدين سيدعلى خان، الدرجات الرفيعة فى طبقات الشيعة، قدمله محمدصادق بحرالعلوم، قم، مكتبة بصيرتى، 1397ق.
ـ مصباح، محمدتقى، حقوق و سياست در قرآن، نگارش محمد شهرابى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1377.
ـ ـــــ ، راه و راهنماشناسى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1384.
ـ ـــــ ، نظريه سياسى اسلام، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1378.
ـ مطهّرى، مرتضى، سيرى در نهجالبلاغه، چ نوزدهم، تهران، صدرا، 1378.
ـ مكى عاملى، محمد شهيد اول، القواعد و الفوائد: فى الفقه و الاصول و العربيه، تحقيق عبدالهادى الحكيم، قم، مكتبهالمفيد، بىتا.
ـ نوروزى، محمدجواد، نظام سياسى اسلام، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى، 1379.
ـ هاشمى، سيدمحمد، حقوق اساسى جمهورى اسلامى ايران، تهران، دانشگاه شهيد بهشتى، 1374.
ـ يوسفيان، حسن و احمدحسين شريفى، صحيفه عصمت، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه جوان، 1376.
* دانشجوى كارشناسى ارشد علوم سياسى مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى قدسسره. دريافت: 612/90 ـ پذيرش: 23/11/90.
51ـ محمدجواد نوروزى، نظام سياسى اسلام، ص 171.
52ـ راغب اصفهانى، مفردات الفاظ قرآن، ذيل واژه.
53ـ سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان، ج 2، ص 142.
54ـ ر.ك: حسن يوسفيان و احمدحسين شريفى، صحيفه عصمت.
55ـ محمدتقى مصباح، راه و راهنماشناسى، ص 147.
56ـ همان، ص 148.
57ـ همان، ص 156.
58ـ ناصر كاتوزيان، مبانى حقوق عمومى، ص 148.
59ـ سيدعليخان مدنى، الدرجات الرفيعه، ص 38.
60ـ ر.ك: شهيد اول، القواعد و الفوائد: فى الفقه و الاصول و العربيه، تحقيق عبدالهادى الحكيم، ج 1، ص 38.
61ـ محمدبن على صدوق، علل الشرائع، ج 1، ص 253.
62ـ سيد رضى، نهجالبلاغه، خ 40.
63ـ محمدتقى تسترى، بهجالصباغه فى شرح نهجالبلاغه، ج 10، ص 405.
64ـ سيد رضى، همان، خ 40.
65ـ عبدالواحدبن محمد تميمى آمدى، غررالحكم و دررالكلم، شرح آقاجمال خوانسارى، ج 6، ص 236.
66ـ بقره: 156.
67ـ نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتى، ص 107.
68ـ همان، ص 249.
69ـ امام خمينى، ولايت فقيه، ص 11.
70ـ سيد رضى، همان، خ 3.
71ـ همان.
72ـ همان، نامه 53.
73ـ همان، خ 131.
74ـ همان، نامه 53.
75ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 8، ص 77.
76ـ عزالدين ابناثير، الكامل، ج 2، ص 63ـ64.
77ـ نهجالبلاغه، خ 32، ص 83.
78ـ همان، خ 165، ص 311.
79ـ همان، نامه 59.
80ـ ابراهيم: 52؛ يونس: 42.
81ـ امام خمينى، همان، ص 26.
82ـ همان، ص 28.
83ـ همان، ص 50.
84ـ ر.ك: محمدتقى مصباح، حقوق و سياست در قرآن، نگارش محمد شهرابى.
85ـ محمدجواد نوروزى، همان، ص 126.
86ـ قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران، اصل 57.
87ـ همان، مقدمه، ص 12.
88ـ محمدتقى مصباح، نظريه سياسى اسلام، ج 2، ص 128.
89ـ همان، ص 136.
90ـ عباسعلى عميدزنجانى، فقه سياسى، ج 1، ص 269.
91ـ محمدتقى مصباح، نظريه سياسى اسلام، ج 2، ص 197.
92ـ محمدجواد نوروزى، همان، ص 145.
93ـ همان، ص 146.
94ـ ر.ك: سيد جلالالدين مدنى، حقوق اساسى تطبيقى، ص 136ـ137.
95ـ سيدمحمد هاشمى، حقوق اساسى جمهورى اسلامى ايران، ص 60ـ64.
96ـ مرتضى مطهّرى، سيرى در نهجالبلاغه، ص 133ـ135.
97ـ سيد رضى، همان، خ 207.
98ـ مرتضى مطهّرى، همان، ص 139ـ140.
99ـ حكومت اسلامى و ولايت فقيه، ص 136.
100ـ نهجالبلاغه، ص 575.
101ـ ر.ك: قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران، مقدمه.
102ـ امام خمينى، همان، ص 70.