قاعده «سياق» و نقش آن در روشهاى كشف معانى و مفاهيم قرآن در «تفسير الميزان»
معرفت سال بيست و يكم ـ شماره 173 ـ ارديبهشت 1391، 61ـ75
قاعده «سياق» و نقش آن در روشهاى كشف معانى و مفاهيم قرآن در «تفسير الميزان»
اماناللّه ناصرى كريموند*
سهراب مروتى**
چكيده
علّامه طباطبائى در تفسير الميزان، توجه خاصى به قاعده «سياق» براى كشف مراد خداوند متعال از الفاظ قرآن كريم نموده است. اين پژوهش با روش توصيفى و تحليلى به اين سؤالات پاسخ داده است كه توجه به سياق، چه نقشى در تفسير قرآن دارد. علّامه طباطبائى چگونه و با چه روشهايى از اين قاعده در تفسير قرآن بهرهگيرى نموده است؟ با توجه به بررسىهاى صورتگرفته در تفسير الميزان، مىتوان گفت: علّامه در همه مراحل سير تفسيرى خود، از اين قاعده بهرهگيرى كرده است؛ گاه معناى يك كلمه يا يك عبارت و يا مفهوم يك آيه را كشف و بيان نموده، گاه اجزاى يك آيه را از لحاظ ساختارى و معنايى تحليل كرده است تا معناى حاصل از آن آيه را مطابق با سياق آن بيان كند، گاهى نيز معنا و مفهوم كاملى از يك آيه را بدون توجه به آيات قبل و بعد آن، بلكه بر حسب سياق درونى همان آيه به دست مىدهد و گاهى نيز معناى چندين آيه را با توجه به آيات قبل و بعد در يك كلام و با هم بيان مىكند؛ چراكه چند آيه در سياق واحد بيان شده است.
كليدواژهها: سياق، تفسير الميزان، روشهاى كشف و بيان.
مقدّمه
قاعده «سياق» پيشينهاى به قدمت تفسير قرآن دارد،[237] به گونهاى كه مىتوان گفت: نه فقط در تفسير، بلكه در محاورههاى روزمرّه نيز از صدر اسلام به اين قرينه توجه خاصى مبذول شده است.[238] در طول تاريخ تفسيرنويسى نيز مفسّران به گونههاى متفاوت از اين قاعده در تفسير و فهم قرآن استفاده كردهاند؛ از جمله ابنجرير طبرى در قرن چهارم در 857 جا،[239] طبرسى در مجمعالبيان در قرن ششم در 9 جا،[240] قرطبى در جامعالاحكام در قرن هفتم در 37 جا،[241] عبداللّه نسفى در تفسير نسفى در قرن هشتم در 11 جا،[242] ابنكثير دمشقى در تفسير خود در قرن نهم در 295 جا[243] و آلوسى در روحالمعانى در قرن سيزدهم در 47 جا[244] هركدام به نوعى به دلالت سياق در تفسير آيات توجه داشتهاند.
ولى بروز و ظهور اين قاعده به طور جدّى و ويژه در تفسير الميزان مشهود است، به گونهاى كه در همه مجلّدات اين تفسير، برداشتهاى تفسيرى علّامه طباطبائى با تكيه بر سياق، بر خواننده آن معلوم است. علّامه طباطبائى در تفسير الميزان بالغ بر 2049 بار از اين قاعده در رفع ابهامات تفسيرى و كشف الفاظ قرآن كريم استفاده كرده است.[245] بنابراين، مىتوان گفت: قاعده «سياق» ملكه ذهن علّامه طباطبائى در نگارش اين تفسير بوده است؛ زيرا با توجه به اينكه تفسير الميزان حاصل جلسات تدريس درس تفسير علّامه در طول سالها و طى جلسات متعددى بوده، اما هيچگاه علّامه از اين قاعده غافل نبوده است. پس اين قاعده تأثيرى اساسى و بنيادين در روش علّامه در نگارش اين كتاب داشته است؛ چنانكه با بررسى نقش سياق در تفسير الميزان، مىتوان گفت: ملاك اصلى در تعيين معانى و مفاهيم قرآن كريم در اين كتاب، قاعده سياق است. اين نوشتار درصدد است تا به اين سؤال پاسخ دهد كه در تفسير الميزان چگونه و با چه روشهايى از قاعده «سياق» در كشف معانى و مفاهيم قرآن كريم بهرهگيرى شده است؟
در مورد پيشينه اين تحقيق مىتوان به كتاب روش علّامه طباطبائى در الميزان، تأليف على الاوسى[246] اشاره نمود. همچنين مقالاتى از جمله: «گونهشناسى سياق در تفسير الميزان»،[247] «نقش سياق در كشف معانى قرآن از منظر مؤلف الميزان»،[248] «جايگاه سياق در تفسير الميزان»،[249] «بهرهگيرى از روش تفسير سياسى در تفسير الميزان»،[250] به رشته تحرير درآمده است كه با توجه به وسعت و گستره بحث كشف مفاهيم و ارائه تفسير با تكيه بر سياق، هر كدام به جنبهاى از بحث پرداختهاند. ولى مقاله حاضر با مطالعه مبحث سياق در بيست جلد تفسير الميزان، نقش و كاركرد سياق در همه مراحل تفسيرى، از تعيين معنا و مفهوم و مفهوم واژگان ـ كه ابتدايىترين كار مفسّر است ـ تا در نظر گرفتن ارتباط و ساختار آيات با آيات ديگر و كشف مفهوم كلى آيات، مورد بررسى قرار گرفته و سياق به عنوان يك اصل بنيادين و مؤلّفه اصلى جهت كشف مراد خداوند متعال در تمام مراحل در اين تفسير معرفى شده است.
تعريف «سياق»
الف. «سياق» در لغت
«سياق» در لغت، به معانى متعددى به كار رفته است؛ از جمله: جان كندن در هنگام احتضار،[251] مهريه همسر،[252] راندن و به حركت درآوردن و سوق دادن چهارپايان.[253] درباره معناى دوم (مهريه همسر) زبيدى تصريح مىكند: در گذشته، مردان هنگام اختيار كردن همسر، شتران و گوسفندانى را به رسم مهريه به سوى همسران خود سوق مىدادند، به اين مناسبت، به مهريه، «سياق» گفته مىشود.[254] ولى اين واژه امروزه تحوّل مفهومى پيدا كرده و در ميان زبانشناسان معاصر، به معناى پيوستگى معانى درون متن به كار رفته است.[255] واژه «سياقه» نيز به معناى روان كردن، ترتيب و روش استعمال شده است.[256] همچنين در روايتى از اميرالمؤمنين عليهالسلامواژه «سياق» به معناى جان كندن به كار رفته است: «تنفّسوا قبل ضيقِ الخناق و انقادوا قبل عنف السياق»؛ نفس بكشيد پيش از تنگ شدن حلق، و خدا را اطاعت كنيد پيش از سوق دادن به طرف مرگ با شدّت.[257]
اما مىتوان گفت: هيچيك از تعاريف لغوى، كه در تعريف اين واژه آمده است، نمىتواند در حوزه تفسير براى فهم دقيق اين قاعده راهگشا باشد و فهم دقيقى از سياق به دست نمىدهد. از اينرو، بايد به تعاريف اصطلاحى آن پرداخت.
ب. «سياق» در اصطلاح
براى تبيين بيشتر معناى اين واژه، ناگزير از تعريف اصطلاحى اين واژه از ديدگاه صاحبنظران تفسير هستيم، تا مخاطب به معناى اصلى «سياق»، كه در متن به كار مىرود، احاطه و اشراف داشته باشد؛ چراكه واژه «سياق» يكى از پركاربردترين واژگانى است كه در تفسير الميزان از آن ياد شده است.
شهيد صدر، قاعده «سياق» را به اين صورت تعريف مىكند: «سياق عبارت از هرگونه دليلى است كه به الفاظ و عبارات مورد بحث پيوند خورده باشد؛ خواه اين دلايل از مقوله الفاظ باشد، مانند كلمات ديگرى كه با عبارت موردنظر، يك سخن به هم پيوسته را تشكيل مىدهند، و خواه قرنيه حالى باشد، مانند اوضاع و احوال و شرايط و مناسباتى كه سخن در آن طرح شده و در موضوع و مفاد لفظ و عبارت مورد بحث، به نوعى روشنگر و مؤثرند.»[258] علّامه طباطبائى مىنويسد: بنابر نظر علماى لغت، مىتوان «سياق» را «الحث على السير» معنا كرد.[259]
بابايى در تعريف «سياق» مىنويسد: «سياق كلام يكى از قراين متصل به كلام تلقّى مىشود و معناى كلام با توجه به آن به دست مىآيد.»[260] رضايى كرمانى در تعريف «سياق» مىگويد: «سياق در اصطلاح اهل ادب، به طرز جملهبندى، كه برگرفته از چينش و نظم خاص كلمات است، گفته مىشود.»[261] تقويان در تعريف «سياق» مىنويسد: «سياق قرينه پيوسته لفظى است كه در محدوده يك كلام انعقاد يافته تام قرار مىگيرد و تا زمانى كه دليل قطعى بر خلاف آن نداشته باشيم، بر اساس اصول عقلايى محاوره از قابليت استناد برخوردار است.»[262]
اهميت و حجّيت سياق در تفسير
حجّيت دلالت سياق و اصل قرينه بودن آن يكى از اصول عقلايى محاوره است كه در همه زبانها به آن ترتيب اثر داده مىشود و مفسّران و دانشمندان علوم قرآنى نيز ضمن توجه به نقش سياق در تفسير آيات، به تأثير چشمگير آن در تعيين معناى واژهها و فهم مفاد آيات تصريح كردهاند.[263]
بسيارى از دانشمندان تفسير و علوم قرآنى با بياناتى به نقش و اهمييت سياق در تفسير، حجّيت دادهاند؛ از جمله زركشى در اينباره مىگويد: دلالت سياق موجب روشن شدن مجمل و حصول يقين به عدم وجود احتمال خلاف و تخصيص عام و تقييد مطلق و تنوع دلالت مىگردد؛ و آن از بزرگترين قراينى است كه بر مراد متكلّم دلالت مىنمايد و هركس به اين قرينه مهم بىاعتنا باشد در نظير آن به اشتباه مىافتد و در مناظرات و گفتوگوهاى خود نيز به خطا خواهد رفت. و همچنين مىنويسد: در سخن خداوند متعال دقت نما كه فرمود: «ذُقْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ» (دخان: 49) وى پس از آنكه توجه خواننده را به اين آيه جلب مىكند، چنين اضافه مىنمايد كه چگونه سياق آن برذلت و حقارت (مخاطب فعل «ذق»)دلالت دارد.[264]
علّامه مصباح يكى از دشوارىهاى تفسير موضوعى را خارج شدن آيات از سياق واقعى آن مىداند و مىنويسد:
بايد خيلى دقت كنيم، وقتى مىخواهيم آيهاى را زير موضوعى يا عنوانى قرار دهيم آيات قبل و بعد را در نظر بگيريم و اگر احتمال مىدهيم كه در آيات قبل و بعد قرينهاى وجود دارد آنها را هم ذكر كنيم تا هنگام مراجعه به آيه، آن قراين كلامى مورد غفلت واقع نشود.[265]
آيتاللّه سبحانى يكى از علوم چهاردهگانه براى ارائه تفسير صحيح قرآن به قرآن را توجه به سياق آيات مىداند.[266] آيتاللّه معرفت درباره اهمييت سياق چنين مىنويسد: سزاوار است كه در آيات از «اصالة السياق» غافل نمانيم؛ زيرا سياق به حسب طبيعت اوّلى آيات محفوظ است؛ به اين معنا كه اصل اوّلى بنا گذاشتن بر اين است كه ترتيب فعلى همان ترتيب نزول است، مگر خلاف آن با دليل ثابت گردد، كه آن هم جز در موارد اندكى ثابت نيست و در موارد اندكى هم كه [چينش آيات ]برخلاف جايگاه اصلى آن ثابت شده، چون به فرمان وارشاد نبى صلىاللهعليهوآله بوده است، ناچار در آن موارد، مناسبتى لحاظ شده و همان در حكمت سياق كافى است.[267]
كنعانى مىگويد: در فرايند تفسير، سياق به عنوان مبناى اصلى ساخت كلام، نقش عمده، اساسى و اوّلى دارد و به همين دليل، نقش سياق در استيفاى معانى و بيان غرض نص، اهميت مىيابد و حمل معانى برخلاف اقتضاى سياق، ممتنع و رفع يد از سياق در استنباط مفاهيم، ناپذيرفتنى تلقّى مىشود. وى مىگويد: «سياق مهمترين و مطمئنترين ابزار و ملاك در اختيار مفسّر براى ورود به نصوص، به ويژه آيات قرآنى است.»[268]
ناصح در نقش سياق براى تعيين معناى دقيق آيات چنين مىگويد: سياق نقش مهمى در دامنه شمول آيه خواهد داشت. چه بسا آيهاى بدون در نظر گرفتن سياق آن، بر موارد فراوانى قابل تطبيق يا تفسير باشد، ولى هنگامى كه به قرينه سياق توجه شود از دايره شمول آن كاسته شده و محدوده كوچكترى را دربر مىگيرد.[269]
نكونام مىنويسد: سياق آيه قرينه مهمى است كه نقش مؤثرى در كشف مراد الهى دارد.[270]
قاعده «سياق» يكى از قراين درونى كلام است كه توجه دقيق به آن مفسّر را به سوى كشف صحيح مراد خداوند متعال هدايت مىكند و ناديده گرفتن آن هماهنگى و تناسب معناى كلمهها و جملهها را خدشهدار مىكند و انحراف مفسّر از راه صحيح فهم مراد خداوند متعال را به دنبال دارد.[271]
بنابراين اقوال، مىتوان گفت: سياق در تفسير، داراى اهميت اساسى است و عدم توجه به آن موجب انحراف مفسّر از تفسير صحيح آيات مىشود. بر اين اساس، علّامه طباطبائى به اين قاعده توجه خاصى نموده است و اين شايد بدان دليل باشد كه تفسير الميزان به عنوان بىنظيرترين تفسير معاصر شناخته شده است و حتى در طول تاريختفسيرنويسى همنتوان اثرى همطراز آن پيدا كرد.
كاربردهاى «سياق» در الميزان
علّامه طباطبائى براى قاعده «سياق» اهميت بسزايى قايل است و شايد بتوان گفت: وى مفسّرى است كه در مقايسه با ديگر مفسّران، به اين قاعده اهميت فوقالعادهاى داده، به گونهاى كه ايشان كاملترين روش براى تفسير قرآن را تفسير بر اساس قاعده «سياق»مىداند و در همين زمينه مىنويسد:
در تفسير آيات قرآن كريم، مبهمات و مجهولاتى وجود دارد كه روايات در رفع و تبيين آنها نمىتوانند مورد اعتماد باشند؛ چون هيچ يك از مضامين آنها متواتر نيست، علاوه بر اينكه ميان آنها تعارض وجود دارد كه در نتيجه، از درجه اعتبار ساقط شدهاند. پس تنها طريق براى تحصيل اين غرض، تدبّر و دقت در سياق آيات و بهرهجويى از قراين و امارات داخلى و خارجى است.[272]
در عمل نيز به همين ميزان از اين قاعده بهره برده است كه در سراسر مجلّدات تفسير الميزان اين حقيقت مشهود و بارز است. با توجه به تحقيقاتى كه در اين كتاب صورت گرفته است، مىتوان اين كاربردها را در موارد ذيل يافت: ارزيابى قرائات،[273] شناخت واحد نزول آيات،[274] ارزيابى روايات،[275] نقد و بررسى نظر مفسّران،[276] تشخيص آيات مكّى از مدنى،[277] بررسى شأن نزول،[278] تفسير آيات قبل با بعد،[279] و... .[280] استفاده، رد، قبول و تأويل روايات،[281] پاسخ به سؤال مقدّر،[282] كشف جواب شرط،[283] و... .[284] برداشت ويژه از يك آيه، ترجيح آراء مفسّران به كمك سياق.[285]
تأثير سياق بر كاركرد علّامه طباطبائى در الميزان
توجه و دقت خاص علّامه طباطبائى به سياق به حدّى است كه از يك واژه در عبارات و آيات گوناگون، معانى متفاوتى به دست مىدهد، يك عبارت (خطاب) در حالى كه بر چندين گروه قابل انطباق است، بر يك گروه خاص اختصاص مىيابد. همچنين تأثير سياق بر تفكر تفسيرى علّامه به گونهاى است كه گاهى يك عبارت را به تنهايى بررسى مىكند و گاهى در ساختار جمله، و گاهى معناى چند آيه طولانى را با هم و در يك كلام بيان مىكند و گاهى نيز معناى يك آيه كوتاه را به تنهايى و بدون توجه به آيات قبل و بعد معنا و تفسير مىكند و گاهى نيز غرض و معناى كلى سوره را در يك عبارت بيان مىدارد.
با بررسى تفسير الميزان، اين نكته به دست مىآيد كه توجه خاص علّامه طباطبائى به سياق، موجب شده است اين قاعده در ذهن ايشان ملكه شود. اين قاعده چنان بر مشى علّامه در تفسير تأثير گذاشته است كه مىتوان گفت: تأثير سياق ايشان را بر آن مىدارد تا در هر جا به گونه خاص خود، به تفسير و رفع ابهام از الفاظ بپردازد و در تعيين معانى واژگان و كشف مفاهيم و تفسير عبارات، آيه و يا آيات به روشى كه لازم است عمل كند. از اينرو، در ذيل اين تأثير از جوانب گوناگون مورد بررسى قرار گرفته است:
1. شيوه علّامه طباطبائى در كشف معانى واژگان
برخى از واژگان قرآن در آيات گوناگون تكرار شده است؛ چنانكه بيشتر مفسّران براى اين واژگان در آيات گوناگون، معناى واحدى در نظر گرفتهاند. اما علّامه طباطبائى با در نظر گرفتن سياق، قراين و اقتضائات كلام، براى اين واژگان معنايى متفاوت ذكر كرده و معتقد است: معنايى كه بدون در نظر گرفتن سياق از الفاظ فهميده مىشود با معنايى كه با لحاظ سياق و اقتضائات كلام به دست مىدهد، متفاوت است،[286] به گونهاى كه گاه از توجه و دقت در سياق كلام معنايى فهميده مىشود كه هيچ سنخيتى بين آن و معنايى كه از الفاظ بدون توجه به سياق فهميده مىشود، وجود ندارد. بر همين اساس، در تفسير الميزان به وفور واژگان و عباراتى وجود دارد كه بنا بر سياق كلام، در آيات مختلف معانى متفاوتى با يكديگر دارند. در زير برخى از اين موارد ذكر مىشود:
الف. واژه «ذكر»: اين واژه در زبان عربى غالبا به معناى ياد كردن و يادآورى آمده،[287] اما در قرآن با توجه به ساختار جملات و موضوع آياتى كه اين واژه در آنها به كار رفته است، معانى متفاوتى پيدا مىكند. علّامه طباطبائى با توجه به سياق و اقتضائات كلام، معانى متفاوت اين واژه را كشف كرده است. دقت در سياق كلام است كه معناى متفاوت اين واژه را در آيات گوناگون به دست مىدهد. در ذيل، معانى گوناگون اين واژه، كه علّامه طباطبائى با تكيه بر قاعده «سياق» به دست داده ذكر مىشود:
1. «اذْهَبْ أَنتَ وَأَخُوكَ بِآيَاتِي وَلَا تَنِيَا فِي ذِكْرِي.»(طه: 42)
علّامه طباطبائى ذيل اين آيه مىنويسد: در اين آيه، مناسبتر به سياق اين است كه مراد از كلمه «ذكر» دعوت به ايمان به خداى تعالى ـ به تنهايى ـ باشد، نه «ذكر» به معناى توجه به قلب يا زبان كه بعضى[288] گفتهاند.[289]
2. «وَاذْكُرْنَ مَا يُتْلَى فِي بُيُوتِكُنَّ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ وَالْحِكْمَةِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ لَطِيفا خَبِيرا.» (احزاب: 34)
مؤلف تفسير الميزان مىنويسد:
از ظاهر سياق برمىآيد كه مراد از «ذكر»، معناى مقابل فراموشى باشد كه همان يادآورى است؛ چون اين معنا مناسب تأكيد و تشديدى است كه در آيات شده است. پس در نتيجه، اين آيه به منزله سفارش و وصيتى است بعد از وصيت به امتثال تكاليف، كه قبلاً متوجه ايشان كرده است و در كلمه «فِي بُيُوتِكُنَّ»تأكيدى ديگر است؛ چون مىفهماند مردم بايد امتثال امر خدا را از شما ياد بگيرند، آن وقت سزاوار نيست شما كه قرآن در خانههايتان نازل مىشود، اوامر خدا را فراموش كنيد.[290]
3. «أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ هَذَا ذِكْرُ مَن مَّعِيَ وَذِكْرُ مَن قَبْلِي بَلْ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُّعْرِضُونَ.» (انبياء: 24)
علّامه طباطبائى مىنويسد:
بنابر آنچه از سياق استفاده مىشود مراد از «ذكر» در جمله «ذِكْرُ مَن مَّعِيَ» قرآن است كه ذكر امّتش تا قيامت نيز هست و مراد از «ذكر» در جمله «وَذِكْرُ مَن قَبْلِي» كتابهاى آسمانى ديگر است كه به انبياى ديگر نازل شده؛ مانند تورات و انجيل و زبور و غير آن، و ممكن هم هست مراد از آن وحيى باشد كه در قرآن كريم نازل شده كه ذكر معاصرين پيغمبر هم هست.[291]
4. «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نُودِي لِلصَّلَاةِ مِن يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَيْعَ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ.» (جمعه: 9)
علّامه طباطبائى مىگويد:
منظور از «ذكر خدا» در خصوص آيه مورد بحث خطبههاى قبل از نماز است، و جمله «وَذَرُوا الْبَيْعَ»امر به ترك بيع است، و به طورى كه از سياق برمىآيد در حقيقت نهى از هر عملى است كه انسان را از نماز باز بدارد، حال چه خريد و فروش باشد، و چه عملى ديگر.[292]
5. «فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيّا حَتَّى أَنسَوْكُمْ ذِكْرِي وَكُنتُم مِّنْهُمْ تَضْحَكُونَ.» (مؤمنون: 110)
علّامه طباطبائى مىنويسد:
سياق شاهد است بر اينكه مراد از «ذكر» در اين آيه، همان كلام مؤمنين «رَبَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ» (مؤمنون: 109) است كه در آيه قبل ذكر شده است كه مضمون كلام خود كفّار هم در آتش دوزخ همين است.[293]
6. «اتْلُ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ وَأَقِمِ الصَّلَاةَ إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنكَرِ وَلَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ.» (عنكبوت: 45)
نگارنده تفسير الميزان مىنويسد:
از ظاهر سياق اين آيه برمىآيد كه جمله «وَلَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ» متصل به آن است، و اثر ديگرى از نماز را بيان مىكند، و اينكه آن اثر، بزرگتر از اثر قبلى است. در نتيجه جمله «وَلَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ» به منزله ترقّى دادن مطلب است، و البته منظور از «ذكر» در آن جمله نيز همان ذكر قلبى است، كه از نماز حاصل مىشود.[294]
7. «إِنَّمَا تُنذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَخَشِيَ الرَّحْمَن بِالْغَيْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَةٍ وَأَجْرٍ كَرِيمٍ.» (يس: 11)
صاحب تفسير الميزان مىفرمايد:
مراد از «ذكر» قرآن كريم است و مراد از «اتباع ذكر» تصديق قرآن است، و اينكه وقتى آياتش تلاوت مىشود به سوى شنيدن آن متمايل شوى. و دليل بر همه نكاتى كه ما آورديم سياق آيه است، نه الفاظ آن.[295]
8. «إِلَّا أَن يَشَاء اللَّهُ وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ وَقُلْ عَسَى أَن يَهْدِيَنِ رَبِّي لِأَقْرَبَ مِنْ هَذَا رَشَدا.» (كهف: 24)
نويسنده تفسير الميزان مىگويد:
اتصال اين آيه به ماقبل و اشتراكش با آنها در سياق تكليف «به ياد آر» چنين اقتضا مىكند كه مراد از «نسيان» فراموش كردن به صورت استثنا باشد و بنابراين، مراد از «ذكر پروردگار» فراموش نكردن مقام پروردگار است.[296]
ب. واژه «كتاب»: اين واژه دوازده بار در قرآن به كار رفته كه گاه منظور جنس كتاب است و گاه كتاب مشخصى مدنظر است كه علّامه طباطبائى با توجه به سياق كلام، معناى مطابق با مراد خداوند متعال را تشخيص و بيان نموده است. در ذيل، موارد مزبور ذكر مىشود:
1. «وَمَا كَانَ هَـذَا الْقُرْآنُ أَن يُفْتَرَى مِن دُونِ اللّهِ وَلَـكِن تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَتَفْصِيلَ الْكِتَابِ لاَ رَيْبَ فِيهِ مِن رَّبِّ الْعَالَمِينَ.» (يونس: 37)
علّامه طباطبائى مىفرفمايد: «منظور از كلمه "كتاب" به دلالت سياق، جنس كتابهاى آسمانى و نازل از سوى خداى سبحان بر انبياى گرامش است.»[297]
2. «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَيْرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذَلِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِيرُ.» (فاطر: 32)
صاحب تفسير الميزان مىنويسد:
مراد از «كتاب» در آيه مورد بحث به گونهاى كه از سياق برمىآيد، قرآن كريم است و غير از اين هم نمىتواند باشد؛ براى اينكه در آيه قبلى بدان تصريح كرده و فرمود: «وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ.» (فاطر: 31) بنابراين، الف و لام در «الكتاب» (در آيه 32) الف و لام عهد خواهد بود، نه الف و لام جنس (به معناى همه كتابها.)[298]
3. «وَالَّذِينَ يُمَسَّكُونَ بِالْكِتَابِ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ إِنَّا لاَ نُضِيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحِينَ.» (اعراف: 170)
مرحوم علّامه مىگويد:
اين آيه گرچه فى نفسه و بدون در نظر گرفتن آيات قبل و بعدش عام و مستقل است، و ليكن از آنجا كه در سياق گفتار درباره بنىاسرائيل قرار گرفته، آن ظهور در عموميت را از دست داده و تنها مربوط به بنى اسرائيل شده است و بنابراين، مقصود از كتابى كه در آن نامبرده شده نيز فقط توراتوياتورات و انجيل خواهد بود.[299]
4. «الَّذِينَ كَذَّبُوا بِالْكِتَابِ وَبِمَا أَرْسَلْنَا بِهِ رُسُلَنَا فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ.» (غافر: 70)
علّامه طباطبائى مىفرمايد:
آنچه از سياق آيات بعدى برمىآيد اين است كه مراد از اين مكذّبين تنها مجادلين با پيامبر است. بنابراين، مناسبتر اين مىباشد كه بگوييم: مراد از «كتاب» در اين آيه قرآن كريم است و... .[300]
5. «وَلَمَّا جَاءهُمْ كِتَابٌ مِنْ عِندِاللّهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ وَكَانُواْ مِن قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُواْ فَلَمَّا جَاءهُم مَّا عَرَفُواْ كَفَرُواْ بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّه عَلَى الْكَافِرِينَ.» (بقره: 89)
علّامه مىفرمايد: «از سياق برمىآيد كه مراد از "كتاب" در اين آيه قرآن است.»[301]
6. «وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحا مِنْ أَمْرِنَا مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلَا الْإِيمَانُ وَلَكِن جَعَلْنَاهُ نُورا نَّهْدِي بِهِ مَنْ نَّشَاء مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّكَ لَتَهْدِي إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ.» (شورى: 52)
سخن علّامه درباره اين آيه چنين است:
هيچ شكى نيست در اينكه اين كلام در سياق بيان اين حقيقت است كه اى پيامبر، آنچه از معارف و شرايع كه هم خودت دارى و هم مردم را به سوى آن دعوت مىكنى، از خود تو نيست، و تو چنان نبودى كه از پيش خودت آنها را دريابى و به علم خودت كشف كنى، بلكه هر چه از اين مقوله دارى از ناحيه ماست كه به وسيله وحى بر تو نازل كرديم، و بنا بر اينكه سياق كلام، سياق افاده اين معنا باشد، اگر مراد از وحى كه وحى شده قرآن مىبود بايد در جمله «مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلَا الْإِيمَانُ» تنها به ذكر كتاب اكتفا مىفرمود؛ چون مراد از «كتاب» در اين آيه قرآن است و ديگر حاجتى به ذكر ايمان نبود؛ چون گفتن قرآن شامل ايمان هم مىشد.[302]
2. روش علّامه طباطبائى در كشف معناى عبارتها و خطابهاى تكرارى قرآن
برخى از عبارات در قرآن مانند «الذين آمنوا»، «الذين كفروا» و «الذين ظلموا» وجود دارد كه در برخى آيات تكرار شده است. بيشتر مفسّران اين عبارات را در آيات گوناگون به معناى واحدى گرفتهاند، اما علّامه طباطبائى با توجه به سياق آيات، به مخاطبشناسى آيات پرداخته و با توجه به آيات قبل و بعد، مصاديق اين عبارات تكرارى را، كه در آيات گوناگون با هم متفاوت است با استمداد از سياق كشف و بيان كرده است. براى مثال، به دو نمونه توجه كنيد:
الف. عبارت «الذين آمنوا» و كلمات «مؤمنين» و «مؤمنون»: اين عبارت يكى از عبارات پركاربرد قرآن كريم است كه در 239 آيه قرآن به كار رفته است. علّامه طباطبائى در برخى از آيات با در نظر گرفتن قاعده «سياق»، معنايى غير از معناى معمول براى آن ذكر مىكند: ايشان در چهار جا به كشف مصاديق اين عبارت با در نظر گرفتن سياق كلام اقدام كرده است كه در ديل بيان مىشود:
1. «إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا كَانُواْ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا يَضْحَكُونَ.»(مطففين: 29)
از سياق چنين به دست مىآيد كه مراد از جمله «الَّذِينَ آمَنُوا» همان ابرار مىباشد كه در اين آيات «إِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِي نَعِيمٍ عَلَى الْأَرَائِكِ يَنظُرُونَ تَعْرِفُ فِي وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِيمِ يُسْقَوْنَ مِن رَّحِيقٍ مَّخْتُومٍ خِتَامُهُ مِسْكٌ وَفِي ذَلِكَ فَلْيَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ وَمِزَاجُهُ مِن تَسْنِيمٍ عَيْنا يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ»(مطففين: 22ـ28) وصف شدهاند. سپس مىگويد: اگر اينطور تعبير كرد براى اين بود كه بفهماند علت خنديدن كفّار به ابرار و استهزا كردن آنان تنها ايمان آنان بود، همچنانكه تعبير از كفّار به جمله «الَّذِينَ أَجْرَمُوا» براى اين بوده كه بفهماند علت اينكه كفّار، مسلمانان را مسخره كردند اين است كه آنها (كفّار) مجرم بودند.[303]
2. «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَالَّذِينَ هَادُواْ وَالنَّصَارَى وَالصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ.» (بقره: 62)
در اين آيه، مسئله ايمان تكرار شده و منظور از ايمان دومى به طورى كه از سياق استفاده مىشود، حقيقت ايمان است و اين تكرار مىفهماند كه مراد از «الَّذِينَ آمَنُواْ»، در ابتداى آيه، كسانى هستند كه ايمان ظاهرى دارند و به اين نام و به اين سمت شناخته شدهاند.[304]
3. «إِلاَّ الَّذِينَ تَابُواْ وَأَصْلَحُواْ وَاعْتَصَمُواْ بِاللّهِ وَأَخْلَصُواْ دِينَهُمْ لِلّهِ فَأُوْلَـئِكَ مَعَ الْمُؤْمِنِينَ وَسَوْفَ يُؤْتِ اللّهُ الْمُؤْمِنِينَ أَجْرا عَظِيما.» (نساء: 146)
از سياق آيه هم اين معنا به دست مىآيد كه مراد از «مؤمنين»، تنها آن دسته از مؤمنينى است كه ايمانشان محض و خالص است و خداى تعالى نيز اينچنين معرفىشان كرده كه ايشان كسانىاند كه اولاً، توبه مىكنند و ثانيا، گذشته خود را اصلاح مىنمايند و ثالثا، از خدا عصمت و مصونيت مىخواهند و رابعا، دين خود را خالص براى خدا مىكنند و اين چهار صفت متضمّن جزئيات تمامى صفات و خصائصى است كه خداى تعالى در كتاب عزيزش براى مؤمنين برشمرده است؛
مثلاً، يك جا در صفت مؤمنين فرموده: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ» (مؤمنون: 1ـ3) و جاى ديگر فرموده: «وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَاما وَالَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّدا وَقِيَاما» (فرقان: 63ـ64) و در جاى ديگر فرموده: «فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّىَ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُواْ فِي أَنفُسِهِمْ حَرَجا مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسْلِيما.»(نساء: 65)
از اين آيات مىفهميم كه قرآن كريم هر جا كه كلمه «مؤمنين» را به طور مطلق و بدون توضيح ذكر كند مرادش چنين كسانى است، مگر آنكه قرينهاى در كلام باشد كه بفهماند در خصوص اين كلام، منظور از كلمه «مؤمنين» غيردارندگان چنين اوصافى است.[305]
4. «آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مِن رَّبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلآئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ وَقَالُواْسَمِعْنَاوَأَطَعْنَاغُفْرَانَكَرَبَّنَا وَإِلَيْكَالْمَصِيرُ.»(بقره: 285)
به طورى كه از سياق اين آيه استفاده مىشود، مقصود از «مؤمنين» نه تنها معاصرين آن حضرتند، بلكه جميع مؤمنين از امّت وى هستند و لازمه آن، اين است كه اقرار و ثنا و دعايى كه در اين آيات نسبت به غيرمعاصرين است، حكايت از زبان حال باشد، و نسبت به معاصرين اگر آنان گفته باشند و يا رسول خدا صلىاللهعليهوآله از طرف خود و از طرف مؤمنين، كه به وسيله ايمان جزو شاخههاى شجره طيبه مباركه وجود نازنين وى شدهاند، گفته باشد زبان قال محسوب مىشود.[306]
ب. عبارت «الذين كفروا»:
1. «فَمَالِ الَّذِينَ كَفَرُوا قِبَلَكَ مُهْطِعِينَ.» (معارج: 36)
سياق آيه شريفه اين مطلب را تأييد مىكند كه مراد از «الَّذِينَ كَفَرُوا» قومى از منافقين است، نه مشركين كه معاند با دين و منكر اصل معادند. وجه اين تأييد اين است كه ظاهر عبارت «خَيْرا مِنْهُمْ عَلَى أَن نُّبَدِّلَ خَيْرا مِنْهُمْ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ» (معارج: 41) يا دلالت دارد و يا حداقل اشعار دارد بر اينكه در افراد موردنظر شائبه خيريت هست كه خدا مىخواهد كسانى را به جاى آنان قرار دهد كه از آنان خيريت بيشترى داشته باشند و در مشركين هيچ شائبه خيريت نيست تا آنان كه به جاى ايشان مىآيند بهتر باشند، به خلاف منافقينى كه اين مقدار خيريت دارند كه حفظ ظاهر اسلام را نموده و آن را رد نكردند.[307]
2. «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَن تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُم مِّنَ اللّهِ شَيْئا وَأُوْلَـئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ.»(آلعمران: 116)
از ظاهر وحدت سياق چنين برمىآيد كه مراد از اينهايى كه كافر شدند، طايفهاى ديگر از اهل كتابند. كسانى هستند كه دعوت نبوّت را نپذيرفتهاند، بلكه عليه اسلام توطئه هم مىكنند و در خاموش كردن نور آن، لحظهاى كوتاه نمىآيند و از هيچ كارى عليه دين فروگذار نيستند.[308]
3. «مَا يُجَادِلُ فِي آيَاتِ اللَّهِ إِلَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَا يَغْرُرْكَ تَقَلُّبُهُمْ فِي الْبِلَادِ.» (غافر: 4)
از ظاهر سياق برمىآيد كه مراد از «الَّذِينَ كَفَرُوا» در اين آيه، كسانىهستند كه كفر در دلهايشان رسوخ كرده، آنچنانكه ديگر اميدزوال آنازدلهايشان قطع شده.[309]
4. «أَوَلَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقا فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاء كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَفَلَا يُؤْمِنُونَ.»(انبياء: 30)
مقصود از «الَّذِينَ كَفَرُوا» به طورى كه از سياق برمىآيد وثنى هستند كه ميان خلقت و تدبير جدايى انداخته، خلقت را به خدا، و تدبير را به آلهه نسبت دادند و خداوند براى اينكه خطاى آنان را روشن سازد، نظرشان را معطوف به موجوداتى كرده كه ميان خلقت و تدبير آنها جدايى تصور ندارد و هيچ كس شك نمىكند كه خلقت و تدبير آنها هر دو از خداست؛ مانند آسمان و زمين كه ابتدا يكپارچه بودهاند و بعد، از يكديگر جداشان كرده است و چنين خلقتى از تدبير جدا نيست. چگونه ممكن است خلقت آسمان و زمين از يكى باشد، آن وقت آن را از ديگرى جدا سازى؟[310]
5. «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللّهِ الَّذِينَ كَفَرُواْ فَهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ.»(انفال: 55)
علّامه طباطبائى با توجه به سياق كلام، مىگويد: منظور از «الَّذِينَ كَفَرُواْ» در اين آيه يهوديان هستند. «سياق اين كلام در مقام بيان اين است كه اين گروه از كفّار (يهوديان) از تمامى موجودات زنده بدترند و هيچ شك و ترديدى در آن نيست... .»[311]
6. «قُل لِّلَّذِينَ كَفَرُواْ سَتُغْلَبُونَ وَتُحْشَرُونَ إِلَى جَهَنَّمَ وَبِئْسَ الْمِهَادُ.» (آلعمران: 12)
از ظاهر سياق برمىآيد كه مراد از جمله «الَّذِينَ كَفَرُوا» مشركين هستند، همچنانكه ظاهر جمله «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَن تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُم»(آلعمران: 10) نيز مشركين است، نه يهوديان، و اين نظريه بهتر مىتواند دو آيه را به هم متصل كند؛ چون آيه مورد بحث مىفرمايد: ما بر آنان غالب آمديم و همه را به سوى دوزخ كوچ داديم، و در آيه قبلى علت اين كيفر را بيان مىكرد و مىفرمود: اين كفّار گردنكشى كردند، و به اموالواولادخودتعزّزواستكبار نمودند.[312]
7. «بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي تَكْذِيبٍ.» (بروج: 19)
بعيد نيست كه از سياق استفاده شود كه مراد از «الَّذِينَ كَفَرُوا» تنها كفّار از قوم رسول خدا صلىاللهعليهوآله باشد، و در اين آيه كه كلمه «بل» بر سرش درآمده، از اثر كردن مواعظ و استدلالهاى گذشته در دل كفّار اعراض شده، مىفرمايد: نبايد از آنان اميد داشت كه با شنيدن اين مواعظ و حجّتها ايمان بياورند؛ براى اينكه آنهايى كه كفر مىورزند و همچنان بر تكذيب خود پافشارى مىكنند، آنهااز موعظه و استدلال منتفع نمىگردند.[313]
8. «مَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِوَالْأَرْضَوَمَابَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍمُسَمّىًوَالَّذِينَكَفَرُواعَمَّاأُنذِرُوامُعْرِضُونَ.»(احقاف: 3)
«از ظاهر سياق برمىآيد كه مراد از كفر آنان تنها كفر به معاد است، نه كفر به يگانگى خدا و ساير عقايد باطله آنان.»[314] پس مطابق بيانات علّامه، منظور از «الَّذِينَ كَفَرُوا»آن گروه خاصى از كفّار است كه فقط به معاد كافرند و شامل همه كفّار نمىشود.
9. «وَلَوْ تَرَى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُواْ الْمَلآئِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ وَذُوقُواْ عَذَابَ الْحَرِيقِ.» (انفال: 50)
سياق آيات دلالت دارد بر اينكه منظور از كفّارى كه خداوند سبحان در وصفشان فرموده كه ملائكه جانهايشان را مىگيرند و عذابشان مىكنند همان مشركينى هستند كه در جنگ بدر كشته شدند.[315]
شيوه علّامه طباطبائى در بيان معانى، مفاهيم و اغراض عبارتها، آيهها و سورهها
با توجه به اينكه اساس كار علّامه در به دست آوردن تفسير صحيح آيات، قاعده «سياق» (توجه به سياق كلام) است، همين عامل علّامه را بر آن داشته است تا دريابد با چه روش و چه كيفيتى به بيان معانى و مفاهيم بپردازد. بايد گفت: شيوه بيان معانى و مفاهيم قرآن كريم در تفسير الميزان را قاعده «سياق» تعيين مىكند. از اينرو، مولّف تفسير الميزان با در نظر گرفتن سياق، به شيوههاى متفاوتى به بيان معانى آيات پرداخته است. در ذيل، برخى از اين روشها ذكر مىشود:
1. بيان معناى يك عبارت
در اين روش، علّامه با توجه به سياق كلام (بدون در نظر گرفتن اجزاى گوناگون آيهاى كه عبارت در آن به كار رفته است)، به كشف معنا و مفهوم يك عبارت مىپردازد. در واقع، از يك آيه، كه چند عبارت است، فقط يك عبارت را با تكيه بر سياق بررسى نموده و به بيان معناى آن پرداخته است و ديگر اجزاى آيه را به هر دليلى فروگذاشته است، به اين صورت كه گاهى يك عبارت از يك آيه را بيان مىكند و با كشف معناى آن عبارت از طريق قاعده «سياق»، شناختى از مفهوم كلى آيه به دست مىدهد. براى نمونه، در ذيل، به مواردى از اين نوع اشاره مىشود:
1. «وَلَمَّا دَخَلُواْ مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُم مَّا كَانَ يُغْنِي عَنْهُم مِنَ اللّهِ مِن شَيْءٍ إِلاَّ حَاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضَاهَا وَإِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِّمَا عَلَّمْنَاهُ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ.»(يوسف: 68)
آنچه از دقت و تدبّر در سياق آيات گذشته و آينده به دست مىدهد اين است كه مراد از جمله «وَلَمَّا دَخَلُواْ مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُم» (وارد شدن برادران يوسف از آنجايى كه پدر دستورشان داده بود) اين باشد كه ايشان از درهاى مختلفى به مصر و يا به دربار عزيز وارد شده باشند؛ چون پدرشان در موقع خداحافظى همين معنا را سفارش كرده بود و منظورش از توسّل به اين وسيله اين بود كه از آن مصيبتى كه به فراست، احتمالش را داده بود، جلوگيرى كند.[316]
2. «وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ بِالْحَقِّ وَيَوْمَ يَقُولُ كُن فَيَكُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ وَلَهُ الْمُلْكُ يَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّوَرِ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ.» (انعام: 73)
از ظاهر سياق برمىآيد كه جمله «يَوْمَ يَقُولُ كُن فَيَكُونُ» در مقام بيان داستان قيامت است، وگرنه خلقت هر چيزى به همين نحو است كه به آن گفته شود: «كُنْ» و آن هم موجود گردد.[317]
2. بيان معناى عبارت در ساختار آيات
بيشتر مفسّران براى بيان تفسيرآيات، ابتدا به تحليل و تشريح لغات و جملات مىپردازند، سپس معناى آيه را بيان مىكنند. علّامه نيز براى بيان معناى آيات، روشهاى گوناگونى به كار برده كه يكى از آنها پرداختن به شرح عبارات است براى يافتن معناى آيات، كه با توجه به قاعده «سياق» و با در نظر گرفتن اجزاى كلام، معناى آيات را بيان نموده است. در ذيل،بهچندنمونهاز اينموارد اشاره مىشود:
1. «وَإِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغَاء رَحْمَةٍ مِن رَّبِّكَ تَرْجُوهَا فَقُل لَّهُمْ قَوْلاً مَيْسُورا.» (اسراء: 28)
شهادت سياق دليل بر اين است كه گفتار درباره انفاق مالى بوده، پس مراد از جمله «وَإِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ»اعراض از كسى است كه مالى درخواست كرده تا در سدّ جوع و رفع حاجتش مصرف كند، و مقصود از آن، هر اعراضى آن هم به هر صورت كه باشد، نيست، بلكه تنها آن قسم اعراضى است كه دستش تهى است و نمىتواند مساعدتى به وى بكند، ولى مأيوس هم نيست، احتمال مىدهد كه بعدا پولدار شود و وى را كمك كند؛ به دليل اينكه دنبالش مىفرمايد: «ابْتِغَاء رَحْمَةٍ مِن رَّبِّكَ تَرْجُوهَا»؛ يعنى اينكه تو از ايشان اعراض مىكنى، نه از اين باب است كه مال دارى و نمىخواهى بدهى و نه از اين باب كه ندارى و از به دست آمدن آن هم مأيوسى، بلكه از اين باب است كه الآن ندارى، ولى اميدوار هستى كه به دستت بيايد و به ايشان بدهى و در طلب رحمت پروردگار خود هستى.[318]
2. «اِءنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحا مُبِينا لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَمَا تَأَخَّرَ وَيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَيَهْدِيَكَ صِرَاطا مُسْتَقِيما.» (فتح: 1ـ2)
دقت در سياق اين دو آيه، اين معنا را به دست مىدهد كه مراد از جمله «وَيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ» مقدّمهچينى و فراهم شدن زمينه براى تماميت كلمه توحيد است. منظور ايناست كه خداوند جوّوافق را براى يك نصرت عزيز برايت تصفيه مىكند و موانع آن را به وسيله مغفرت گناهان گذشته و آينده تو برطرف مىسازد.[319]
3. كشف معناى يك آيه به تنهايى
گاهى علّامه طباطبائى با توجه به سياق كلام به بيان معناى يك آيه بدون توجه به آيات قبل و بعد مىپردازد. در اين موارد، ايشان از روى قراين و سياق كلام معناى آيه را بيان مىكند، به اين صورت كه سياق كلام اقتضا دارد كه آيهاى بدون توجه به آيات ديگر مىتواند معناى كاملى را برساند. در ديل، به مواردى از اين نمونه اشاره مىشود:
1. «وَ حَرَامٌ عَلَى قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا أَنَّهُمْ لَا يَرْجِعُونَ.»(انبياء: 95)
آنچه از اين آيه با كمك سياق به ذهن تبادر مىكند، اين است كه مراد آيه اين باشد: ما اهل هر قريه را كه هلاك كنيم ديگر زنده نمىشوند و دوباره به دنيا برنمىگردند تا آنچه كمبود دارند جبران كنند و آنچه از عمر و زندگى از كف دادهاند استيفا نمايند.[320]
2. «إِنَّ الَّذِينَ يُنَادُونَكَ مِن وَرَاء الْحُجُرَاتِ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ.» (حجرات: 4)
از سياق آيه چنين برمىآيد كه از واقعهاى خبر مىدهد كه واقع شده و اشخاص جفاكارى بودهاند كه آن جناب را از پشت ديوار حجرههايش صدا مىزدند و در حقش رعايت ادب و احترام نمىكردند، و خداى تعالى در اين آيه مذمتشان مىكند و به نادانى و نداشتن عقل توصيفشان مىفرمايد و به حيوانات و چارپايان تشبيهشان مىكند.[321]
4. كشف معناى چند آيه با هم
در شيوه تفسيرى قرآن به قرآن، به دليل آنكه تكيه اصلى مفسّر در كشف و بيان معانى و مفاهيم قرآن، خود آيات قرآن است و همچنين با توجه به ارتباطى كه بين آيات وجود دارد، مىتوان گفت: اقتضا دارد كه گاهى معناى چند آيه با هم بيان شود؛ زيرا بدون در نظر گرفتن يكى از آن چند آيه، معناى كاملى به دست نمىآيد و در واقع، برخى از آيات مكمّل معناى هم هستند كه علّامه طباطبائى در تفسير برخى از آيات، با در نظر گرفتن قاعده «سياق» به اين روش عمل كرده است و از طريق ارتباطى كه از قاعده «سياق» به دست مىآورد، به كشف معنا و مفهوم آيات پرداخته است. در ذيل، نمونههايى از اين شيوه بيان مىشود:
1. «هَذَا فَلْيَذُوقُوهُ حَمِيمٌ وَغَسَّاقٌ وَآخَرُ مِن شَكْلِهِ أَزْوَاجٌ هَذَا فَوْجٌ مُقْتَحِمٌ مَّعَكُمْ لَا مَرْحَبا بِهِمْ إِنَّهُمْ صَالُوا النَّارِ.»(ص: 57ـ59)
«اين سه آيه به گونهاى كه از سياق برمىآيد، تخاصم تابعان و متبوعان دوزخى، كه ازطاغيان بودند، راحكايت مىكند.»[322]
2. «لِلَّذِينَ اسْتَجَابُواْ لِرَبِّهِمُ الْحُسْنَى وَالَّذِينَ لَمْ يَسْتَجِيبُواْ لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُم مَّا فِي الأَرْضِ جَمِيعا وَمِثْلَهُ مَعَهُ لاَفْتَدَوْاْ بِهِ أُوْلَـئِكَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسَابِ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمِهَادُ.»(رعد: 18)
مفهوم اين آيه و نه آيه بعدى (آيات 18ـ26) همه متفرّع بر آن مثلى است كه در آيه قبلى آورده شد و در همه آنها خداى سبحان آثاراعتقادحقوايمان به حق و استجابت و پذيرفتن دعوت حق و همچنين آثار سوء اعتقاد به باطل و كفر به حق و نپذيرفتن دعوت به حق را بيان مىكند. شاهد بر اين مطلب سياق خود آيات است؛ زيرا مطلبى كه درآنها آمده پيرامون عاقبتامر ايمان و سرانجام كفر است و اينكه عاقبت پسنديده ايمان را هيچ چيز جبران نمىكند، هرچند دو برابر نعمتهاى دنيا باشد.[323]
نتيجهگيرى
با بررسىهايى كه در مجلّدات تفسير الميزان صورت گرفت، اين نتيجه به دست آمد كه علّامه طباطبائى در غالب تلاشهاى تفسيرى خويش، براى كشف مفاهيم آيات و ارائه تفسيرى مطابق با مراد خداوند متعال، به قاعده «سياق» توجه خاصى مبذول داشته و در چگونگى بيان معانى و مفاهيم قرآن كريم، در موارد بسيارى از قاعده «سياق» بهره گرفته است؛ زيرا ايشان تنها ابزار براى كشف معانى و مفاهيم آيات و برون رفت از ابهامات تفسيرى و رسيدن به مراد خداوند متعال را تكيه و توجه به قاعده مزبور مىداند و در عمل نيز به اين اعتقاد راسخ خود، در تفسير الميزان جامه عمل پوشانده است، به گونهاى كه در قول و عمل ايشان در اين زمينه، جاى هيچ شك و ترديدى وجود ندارد؛ زيرا در تمام مراحل كشف و پردهبردارى از الفاظ قرآن، از جمله تعيين معناى كلمات، كشف معانى عبارات، تفسير يك آيه به تنهايى و يا تفسير چند آيه با هم، به «سياق» استناد نموده است.
منابع
ـ آلوسى، سيدمحمود، تفسير روحالمعانى، چ دوم، بيروت، داراحياءالتراث العربى، 1404ق.
ـ ابن ابىالحديد، عبدالحميد، شرح نهجالبلاغه، بيروت، دار احياءالكتب العربيه، 1385ق.
ـ ابنفارس، احمد، معجم مقاييساللغة، بىجا، بىنا، بىتا.
ـ ابنكثير دمشقى، اسماعيلبن، تفسير قرآنالعظيم، بيروت، دارالكتب العلميه، 1419ق.
ـ ابنمنظور، محمدبن مكرم، لسان العرب، بيروت، داراحياء التراث، 1408ق.
ـ بابايى، علىاكبر، مكاتب تفسيرى، چ دوم، تهران، سمت، 1385.
ـ تقويان، عباس، «گونهشناسى سياق در تفسير الميزان»، تحقيقات علوم قرآن و حديث، ش 2، 1388، ص 127ـ148.
ـ جمعه حويزى، عبدعلىبن، تفسير نورالثقلين، قم، اسماعيليان، 1412ق.
ـ جوهرى، اسماعيلبن حمّاد، صحاح اللغه، بيروت، دارالعلم للملايين، 1407ق.
ـ دشتى، مصطفى، معارف و معاريف، تهران، مؤسسه فرهنگى آرايه، 1385.
ـ راغب اصفهانى، المفردات فى غريب القرآن، ترجمه و تحقيق سيد غلامرضا خسروى حسينى، تهران، مرتضوى، 1375.
ـ ربيع نتاج، سيد علىاكبر، «نقش سياق در كشف معانى قرآن از نظر مؤلف الميزان»، مطالعات اسلامى، ش 72، تابستان 1385، ص 55ـ82.
ـ رضايى كرمانى، محمدعلى، «جايگاه سياق در تفسير الميزان»، پژوهشهاى قرآنى، ش 9و10، 1376، ص 194ـ205.
ـ زبيدى، محمدمرتضى، تاجالعروس من جواهرالقاموس، بيروت، دار احياء التراثالعربى، بىتا.
ـ زركشى، بدرالدين محمدبن عبداللّه، البرهان فى علومالقرآن، بيروت، دارالمعرفه، 1410ق.
ـ زرگوشنسب، عبدالجبار، «بهرهگيرى از روش تفسير سياقى در تفسير الميزان»، پژوهشنامه علوم قرآن و حديث، ش 6، بهار و تابستان 1388، ص 119ـ132.
ـ سبحانى، جعفر، «روش صحيح تفسير قرآن»، قبسات، ش 29، 1382، ص 9ـ29.
ـ شاكرى، سيميندخت، «نقش سياق در تفسير جامعالبيان عن تأويل آىالقرآن»، علوم انسانى دانشگاه الزهراء عليهاالسلام، ش 41، بهار 1381، ص 203ـ221.
ـ صدر، سيد محمدباقر، دروس فى علمالاصول، قم، مؤسسهالنشر الاسلامى، 1410ق.
ـ طبرسى، فضلبن حسن، تفسير جوامعالجوامع، تهران، دانشگاه تهران و حوزه علميه قم، 1377.
ـ طبرى، محمدبن جرير، تفسير جامعالبيان فى تفسيرالقرآن، تهران، توس، 1366.
ـ علائلى، عبداللّه، الصحاح فى اللغة والعلوم، بيروت، دارالحضاره العربيه، 1974م.
ـ قرشى، سيد علىاكبر، قاموس قرآن، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1371.
ـ قرطبى، محمدبن احمد، الجامع الاحكامالقرآن، تهران، ناصر خسرو، 1364.
ـ كاشانى، ملّافتحاللّه، تفسير منهجالصادقين فى الزامالمخالفين، تهران، كتابفروشى علمى، 1336.
ـ كلينى، محمدبن يعقوب، فروع كافى، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1389ق.
ـ كنعانى، حسين، «سير كاربرد تحول سياق در تفسير»، مشكوة، ش 87، 1383.
ـ مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، بيروت، مؤسسهالوفاء، بىتا.
ـ ـــــ ، مرآهالعقول، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1363.
ـ مصباح، محمدتقى، معارف قرآن، قم، مؤسسه در راه حق، 1365.
ـ معرفت، محمدهادى، التمهيد، قم، تمهيد، 1309ق.
ـ موسوى همدانى، سيد محمدباقر، ترجمه تفسير الميزان فى تفسير القرآن، قم، جامعه مدرسين، 1374.
ـ ناصح، علىاحمد، «كاركردهاى سياق در تفسير قرآن كريم»، پژوهشنامه قرآن و حديث، ش 1، پاييز 1385، ص 107ـ130.
ـ نسفى، عبداللّهبن احمد، تفسير نسفى، بىجا، بىنا، بىتا.
ـ نكونام، جعفر، «روش تفسير ظاهر قرآن»، صحيفه مبين، ش 2، تابستان 1378، ص 44ـ61.
[237] رواياتى ذكر شده است كه ائمّه اطهار عليهمالسلام ـ كه نخستين مفسّران قرآنند ـ براى بيان معانى و مفاهيم قرآن كريم از سياق استفاده كردهاند. (ر.ك: محمدبن يعقوب كلينى، فروع كافى، ج 5، ص 24، كتاب الجهاد، با ب6، ح 1؛ عبدعلىبن جمعه حويزى، نورالثقلين، ج 2، ص 272، ح 358. كه علّامه مجلسى سند اين روايت را موثق معرفى كرده است (علىاكبر بابايى، مكاتب تفسيرى، ج 1، 105، به نقل از: محمدباقر مجلسى، مرآهالعقول، ج 18، ص 347).
[238]ـ ر.ك: ابن ابىالحديد معتزلى، شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص 61.
[239]ـ محمدبن جرير طبرى، جامعالبيان فى تفسيرالقرآن، ج 1، ص 16؛ ج 2، ص 39؛ ج 6، ص 62.
[240]ـ فضلبن حسن طبرسى، مجمعالبيان، ج 1، ص 1120، 1136 و 3035.
[241]ـ محمدبن احمد قرطبى، جامعالاحكام، ج 1، ص 363؛ ج 2، ص 8؛ ج 3، ص 21.
[242]ـ عبداللّهبن احمد نسفى، تفسير نسفى، ج 1، ص 35؛ ج 2، ص 236، ج 3، ص 176.
[243]ـ ابنكثير دمشقى، تفسير قرآنالعظيم، ج 1، ص 32؛ ج 2، ص 7؛ ج 3، ص 15.
[244]ـ سيدمحمود آلوسى، روحالمعانى، ج 1، ص 11؛ ج 2، ص 8؛ ج 3، ص 21.
[245]ـ سيد محمدباقر موسوى همدانى، ترجمه تفسير الميزان فى تفسيرالقرآن، ج 1، ص 335؛ ج 2، ص 687؛ ج 3، ص 515؛ ج 4، ص 215؛ ج 5، ص 197؛ ج 7، ص 459؛ ج 9، ص 513؛ ج 12، ص 6 و 62؛ ج 15، ص 204؛ ج 19، ص 131 و... .
[246]ـ على الاوسى، روش علّامه طباطبائى در الميزان، ترجمه سيدحسين ميرجليلى، تهران، نشر بينالملل، 1381.
[247]ـ عباس تقويان، «گونهشناسى سياق در تفسير الميزان»، تحقيقات علوم قرآن و حديث، ش 2، 1388.
[248]ـ سيد علىاكبر نتاج، «نقش سياق در كشف معانى قرآن از منظر مؤلف الميزان»، مطالعات اسلامى، ش 72، 1385.
[249]ـ محمدعلى رضايى كرمانى، «جايگاه سياق در تفسير الميزان»، پژوهشهاى قرآنى، ش 9و10، 1376.
[250]ـ عبدالجبار زرگوشنسب، «بهرهگيرى از روش تفسير سياسى در تفسير الميزان»، پژوهشنامه قرآن و حديث، ش 1، 1385.
[251]ـ محمدبن مكرم ابنمنظور، لسانالعرب، ج 6، ص 435.
[252]ـ اسماعيلبن حمّاد جوهرى، صحاحاللغة، ج 4، ص 1499؛ احمد ابن فارس، معجم مقاييساللغة، ج 3، ص 117.
[253]ـ محمدمرتضى زبيدى، شرح تاجالعروس من جواهرالقاموس، ج 6، ص 387.
[254]ـ محمدمرتضى زبيدى، همان، ج 6، ص 387.
[255]ـ عبداللّه علائلى، الصحاح فى اللغة و العلوم، ج 1، ص 631.
[256]ـ مصطفى دشتى، معارف و معاريف، ج 3، ص 806.
[257]ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 4، ص 310.
[258]ـ سيد محمدباقر صدر، دروس فى علمالاصول، ص 49ـ103.
[259]ـ سيد محمدباقر موسوى همدانى، همان، ج 18، ص 349.
[260]ـ علىاكبر بابابى، مكاتب تفسيرى، ج 1، ص 105.
[261]ـ محمدعلى رضايى كرمانى، «جايگاه سياق در تفسير الميزان»، پژوهشهاى قرآنى، ش 9و10، ص 195.
[262]ـ عباس تقويان، «گونهشناسى سياق در تفسير الميزان»، تحقيقات علوم قرآن و حديث، ش 2، ص 133.
[263]ـ سيميندخت شاكرى، «نقش سياق در تفسير جامعالبيان عن تأويل آىالقرآن»، علوم انسانى داناشگاه الزهراء، ش 41، ص 20.
[264]ـ بدرالدين زركشى، البرهان فى علومالقرآن، ج 2، ص 200ـ201.
[265]ـ محمدتقى مصباح، معارف قرآن، ص 36.
[266]ـ جعفر سبحانى، «روش صحيح تفسير قرآن»، قبسات، ش 29، ص 9.
[267]ـ محمدهادى معرفت، التمهيد، ج 1، ص 280.
[268]ـ حسين كنعانى، «سير كاربرد تحول سياق در تفسير»، مشكوة، ش 87، ص 5ـ6.
[269]ـ احمدعلى ناصح، «كاركردهاى سياق در تفسير قرآن كريم»، پژوهشنامه قرآن و حديث، ش 1، ص 112.
[270]ـ جعفر نكونام، «روش تفسير ظاهر قرآن»، صحيفه مبين، ش 2، ص 55.
[271]ـ جعفر سبحانى، همان، ص 29.
[272]ـ سيد محمدباقر موسوى همدانى، همان، ج 13، ص 325.
[273]ـ همان، ج 7، ص 480.
[274]ـ همان، ج 3، ص 119.
[275]ـ همان، ج 9، ص 297.
[276]ـ همان، ج 19، ص 611.
[277]ـ همان، ج 17، ص 5.
[278]ـ همان، ج 5، ص 214.
[279]ـ همان، ج 17، ص 239.
[280]ـ عبدالجبار زرگوشنسب، «بهرهگيرى از روش تفسير سياقى در تفسير الميزان»، پژوهشنامه علوم قرآن و حديث، ش 6، ص 123ـ131.
[281]ـ سيد محمدباقر موسوى همدانى، همان، ج 9، ص 297.
[282]ـ همان، ج 6، ص 187.
[283]ـ همان، ج 19، ص 197.
[284]ـ عباس تقويان، همان، ص 133ـ145.
[285]ـ سيد علىاكبر ربيعنتاج، «نقش سياق در كشف معانى قرآن از منظر مؤلف الميزان»، مطالعات اسلامى، ش 72، ص 66ـ70.
[286]ـ سيد محمدباقر موسوى همدانى، همان، ج 11، ص 186 و نيز، ر.ك: ج 13، ص 307.
[287]ـ راغب اصفهانى، المفردات فى غريبالقرآن، ترجمه و تحقيق سيدغلامرضا خسروى حسينى، ج 1، ص 328؛ سيد علىاكبر قرشى، قاموس قرآن، ج 3، ص 15.
[288]ـ ملّافتحاللّه كاشانى، منهجالصادقين فى الزام المخالفين، ج 5، ص 488.
[289]ـ سيد محمدباقر موسوى همدانى، همان، ج 14، ص 214.
[290]ـ همان، ج 16، ص 469.
[291]ـ همان، ج 14، ص 38.
[292]ـ همان، ج 19، ص 462.
[293]ـ همان، ج 15، ص 103.
[294]ـ همان، ج 16، ص 204.
[295]ـ همان، ج 17، ص 96.
[296]ـ همان، ج 13، ص 382.
[297]ـ همان، ج 10، ص 92.
[298]ـ همان، ج 17، ص 63.
[299]ـ همان، ج 8، ص 393.
[300]ـ همان، ج 17، ص 531.
[301]ـ همان، ج 1، ص 335.
[302]ـ همان، ج 18، ص 112.
[303]ـ همان، ج 20، ص 396.
[304]ـ همان، ج 1، ص 293.
[305]ـ همان، ج 5، ص 195.
[306]ـ همان، ج 6، ص 418.
[307]ـ همان، ج 20، ص 34.
[308]ـ همان، ج 3، ص 599.
[309]ـ همان، ج 17، ص 464.
[310]ـ همان، ج 14، ص 392.
[311]ـ همان، ج 9، ص 148.
[312]ـ همان، ج 3، ص 144.
[313]ـ همان، ج 20، ص 422.
[314]ـ همان، ج 18، ص 285.
[315]ـ همان، ج 9، ص 132.
[316]ـ همان، ج 11، ص 300.
[317]ـ همان، ج 7، ص 211.
[318]ـ همان، ج 13، ص 114.
[319]ـ همان، ص 387.
[320]ـ همان، ج 14، ص 459.
[321]ـ همان، ج 18، ص 464.
[322]ـ همان، ج 17، ص 335.
[323]ـ همان، ج 11، ص 465.