جايگاه محبت و انس با معبود
ضمیمه | اندازه |
---|---|
1.pdf | 240.63 کیلو بایت |
معرفت سال بيست و يكم ـ شماره 178 ـ مهر 1391، 5ـ16
آيت اللّه علّامه محمدتقى مصباح
چكيده
اين درس شرحى است بر مناجات محبين امام سجاد عليه السلام. «محبت» به مفهوم خواستنى و دوست داشتنى به كار مى رود و از آثار آن دلدادگى، شيفتگى، دلبستگى و شيدايى است. محبت همواره با لذت در محبوب و تقريب و نزديكى به او همراه است. يعنى دوستى و محبت زمانى محقق مى شود كه لذتى از جانب محبوب به محب برسد. بالاترين لذت ها در محبت به خداست. اگر كسى شيرينى محبت خداوند را چشيد و از لذت محبت او سرشار گرديد، هرگز سراغ جايگزينى براى وى نمى رود؛ يعنى اگر كسى به قرب الهى بار يافت، لحظه اى از قرب الهى خارج نمى شود. راه رسيدن به محبت خدا، ياد او و ياد نعمت هاى بى منت اوست. همچنين با افزايش معرفت انسان به خدا، محبتش نيز به او زياد مى شود.
كليدواژه ها: خدا، محبت، محبوب، محب، انس با خدا.
* اين متن قلمى شده درس اخلاق استاد علّامه مصباح در دفتر مقام معظّم رهبرى در قم مى باشد.
در ادامه شرح و بررسى مناجات خمس عشر، به مناجات «محبين» مى رسيم. محور بيانات نورانى امام سجاد عليه السلام در اين مناجات شريف، محبت به خداوند است. شرح اين بحث به تفصيل گذشت. در اين مناجات، چهار واژه به معناى محبت ذكر شده كه عبارت اند از: «محبت»، «ود»، «اراده» و «هيام». افزون بر اين، واژگانى نيز ذكر شده اند كه بيانگر مبادى، لوازم يا نتايج محبت اند.
چنان كه در برخى از گفتارهاى پيشين گذشت، در زبان فارسى تقريبا واژه هاى «خواستن» و «دوست داشتن» به مفهوم محبت به كار رفته اند؛ واژه اول حاكى از مرتبه نازل محبت، و واژه دوم حاكى از مرتبه شديدتر محبت است و واژگانى چون «دلدادگى»، «شيفتگى»، «دل بستگى» و «شيدايى» براى آثار محبت وضع شده اند. اما در زبان عربى، حدود بيست واژه براى محبت و لوازم و نتايج آن به كار رفته اند و از آن شمار، حدود هفت واژه حاكى از مفهوم و مراتب محبت هستند. به نظر مى رسد، واژه «هوى» كه به معناى ميل و تمايل به محبوب است، براى اولين مرتبه محبت وضع شده است و «هواى نفس» كه به معناى دلخواه مى باشد، از همان ماده گرفته شده است. شايد واژه «اراده» حاكى از دومين مرتبه محبت باشد. البته اين اراده به معناى روان شناختى آن نيست كه به معناى تصميم و عزم است و رفتار به شمار مى آيد، بلكه حالتى نفسانى و به معناى خواستن و دوست داشتن است و رفتار شمرده نمى شود. در قرآن نيز مشتقات اراده در معناى حالت نفسانى دوست داشتن به كار رفته اند. براى نمونه خداوند مى فرمايد: «تُرِيدُونَ عَرَضَ الدُّنْيَا وَاللّهُ يُرِيدُ الآخِرَةَ وَاللّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ» (انفال: 67)؛ شما كالاى اين جهان را مى خواهيد و خدا [براى شما پاداش و نعمت جاويدِ ]آن جهان را مى خواهد؛ و خداوند تواناى بى همتا و داناى باحكمت است.
در آيه اى ديگر مى فرمايد: «وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُم بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِي الأَمْرِ وَعَصَيْتُم مِن بَعْدِ مَا أَرَاكُم مَّا تُحِبُّونَ مِنكُم مَّن يُرِيدُ الدُّنْيَا وَمِنكُم مَّن يُرِيدُ الآخِرَةَ...» (آل عمران: 152)؛ همانا خدا وعده خود را با شما راست گردانيد، هنگامى كه [در جنگ بدر و در آغاز جنگ احد ]به فرمان او دشمنان را مى كشتيد، تا آنكه سست شديد و در كار [جنگ و بر سر تقسيم غنايم ]با يكديگر به نزاع پرداختيد و پس از آنكه آنچه را دوست داشتيد [يعنى غنايم را]، به شما نشان داد، نافرمانى كرديد؛ برخى از شما خواهان اين جهان و برخى خواستار آن جهانيد... .
پس از واژگان «هوى» و «اراده»، واژگان «محبت» و «مودت» براى سومين مرتبه دوستى و محبت وضع شده اند و پس از آنها واژه «هيام» قرار دارد كه در اين مناجات يكى از مشتقات آن در كنار واژه «اراده»، «محبت» و «مودت» به كار رفته است. «هيام»، كه در فارسى به معناى شيفتگى و شيدايى است، بر مرتبه اى از محبت اطلاق مى شود كه عاشق ديوانه وار و مجنون صفت در پى معشوق مى دود و به دليل رفتار غيرعادى، او را ديوانه معشوق مى نامند. چنان كه در لغت آمده است: هيام نوعى جنون ناشى از عشق است.1 بالاترين مرتبه محبت «عشق» است كه در آن، عاشق خود را فانى در معشوق مى يابد. واژه «عشق» كه خود و مشتقاتش فراوان در ادبيات عرفانى به كار رفته است، شايد بدان دليل كه در عصر نزول قرآن به معناى عشق و محبت مجازى غلبه يافته بود و به معناى عشق معنوى و عشق به خداوند به كار نمى رفت، در قرآن ذكر نشده، اما در روايات استفاده شده است. از جمله در روايتى رسول خدا صلى الله عليه و آلهدرباره عشق به عبادت خداوند مى فرمايند: «أَفْضَلُ النَّاسِ مَنْ عَشِقَ الْعِبَادَةَ فَعَانَقَهَا وَأَحَبَّهَا بِقَلْبِهِ وَبَاشَرَهَا بِجَسَدِهِ وَتَفَرَّغَ لَهَا فَهُوَ لَا يبَالِى عَلَى مَا أَصْبَحَ مِنَ الدُّنْيا عَلَى عُسْرٍ أَمْ عَلَى يسْرٍ»؛2 بهترين مردم كسى است كه عاشق عبادت شود و آن را در آغوش گيرد (يعنى با آن مأنوس گردد) و از صميم دل دوستش بدارد و با تن با آن بياميزد و آن را انجام دهد و خود را برايش فارغ سازد (به كار ديگرى مشغول نگردد). چنين شخصى از آن باك ندارد كه زندگى دنيايش با سختى گذرد يا آسانى.
مفهوم محبت و ارتباط آن با لذت
«محبت»، برخلاف واژگانى چون «هيام»، «ارادت» و «عشق» كه هريك براى مرتبه خاصى از آن وضع شده اند، لفظى است عام كه در مورد همه مراتب محبت استعمال مى شود؛ گرچه در مواردى بر مرتبه خاصى از محبت نيز اطلاق مى گردد. مفهوم محبت و دوستى از امور بديهى و براى همگان شناخته شده است و چون تجربه دوست داشتن براى هركس رخ داده و مى دهد، هركس درك روشنى از آن دارد. با وجود اين، تعريف «محبت» آسان نيست. از اين رو، گاهى مفاهيم بديهى مثل «مفهوم نور» به دليل آشكار بودنشان، به راحتى تعريف شدنى نيستند. بنابراين، در اين نوشتار به تعريف و تبيين واژه «محبت» مى پردازيم. بدين منظور، شايسته است به سراغ تجربيات برويم و مصاديق محبت را در وجود خود جست وجو كنيم و ادراكات و احساساتى را كه در گيرودار دوست داشتن براى او پديد مى آيند و با علم حضورى درك مى شوند، بررسى كنيم. وقتى ما مصاديق محبت ها و دوستى ها را از نظر مى گذرانيم، درمى يابيم كه آن دوست داشتن ها، به دليل لذتى است كه در محبوب و متعلق محبت خود درك مى كنيم. آن لذت گاهى با حواس پنج گانه درك مى شود؛ نظير آنكه ما با چشم مناظر زيبا را مشاهده مى كنيم و از آنها لذت مى بريم. در نتيجه، آنها را دوست مى داريم. با شنيدن صدايى زيبا و لذت بردن از آن، بدان علاقه مند مى شويم.
گاهى لذتى كه برانگيزاننده محبت و علاقه است، به وسيله حواس باطنى درك مى شود. نظير آنكه ما از شعرى با وزن، محتوا و پيام مناسب كه در آن استعاره، كنايه و لطايف شعرى به كار رفته است، لذت مى بريم و با شنيدن آن به وجد مى آييم.
بنابراين، اگر ما از ديدن چيزى، شنيدن صدايى يا بوييدن عطرى لذت ببريم، محبت ما معطوف آنها مى شود و همچنين مفاهيم و معقولات، اگر لذت معنوى را در ما برانگيزانند، محبوب ما قرار مى گيرند. در ارتباط با انسان ها نيز وقتى ما از خصلت ها و ويژگى هاى آنها لذت ببريم، بدانها محبت مى ورزيم، چنان كه داشتن قيافه زيبا، صداى خوب يا اخلاق نيكو كه برانگيزاننده لذت هستند، موجب محبت ما به افراد مى شوند. به هر حال، محبت و لذت، لازم و ملزوم اند و تعلق دوستى و محبت ما به افراد و اشيا به دليل لذتى است كه از آنها به وسيله ديدن، شنيدن، لمس كردن، چشيدن و بوييدن و نيز به وسيله قواى باطنى كه عبارت اند از: حس مشترك، قوه خيال، قوه مفكره و قوه حافظه متوجه ما مى شود.
اما لذت، حالتى روانى و نفسانى است كه چيزى ملايم و سازگار با نفس انسان، آن را پديد مى آورد. چيزهايى كه ما با آنها ارتباط برقرار مى كنيم، گاهى با يكى از قواى مدركه ظاهرى يا باطنى ما ملايمت و سازگارى دارند و درنتيجه، مطبوع نفس انسان قرار مى گيرند و ما از آنها لذت مى بريم. گاهى ملايم و سازگار با نفس ما نيستند و درنتيجه، از آنها لذت نمى بريم، نظير هواى بسيار گرم يا بسيار سرد كه ملايم و سازگار با نفس ما نيست و از آن لذت نمى بريم.
ارتباط محبت با تقرب به محبوب
وقتى انسان از چيزى لذت بُرد و درنتيجه آن را دوست داشت، مى كوشد به نوعى با آن ارتباط برقرار كند و به تعبير ديگر واجد آن شود. اگر محبوب او صداى خوش و دل نشينى داشت، مى خواهد آن را بشنود. اگر منظره يا گل زيبايى وجود داشت، مى خواهد آن را ببيند. اگر كتاب خوبى يافت، مى خواهد آن را مطالعه كند. اگر متوجه صفات نيكو نظير شجاعت، عدالت و صداقت شد، مى كوشد آن صفات را در خود پديد آورد. اگر از مهارتى چون هنر نقاشى و خطاطى خوشش آمد، مى كوشد كه آن را كسب كند. چنان كه از مثال هاى مزبور برمى آيد، واجد شدن و برقرارى ارتباط با صفات و اشياى گوناگون متفاوت است. ارتباط برقرار كردن و واجد شدن خصلت ها و صفات انسانى و مهارت هاى پسنديده به اين است كه انسان آنها را در خودش پديد آورد و بخشى از وجود خود قرار دهد. اما ارتباط برقرار كردن با امور بيرونى به اين است كه انسان با حواس خود آنها را ادراك كند، و درنتيجه، واجدشان مى شود و با آنها ارتباط برقرار مى كند. به تعبير ديگر، لازمه دوستى و محبت هر چيز، نزديك شدن بدان است. اگر آن چيز از امور مادى است، از طريق قواى حسى خود به آن نزديك مى گردد و اگر از شمار خصلت هاى معنوى و اخلاقى است، نزديك شدن بدان با ايجاد آن صفت در درون و هضم آن در وجود خويش تحقق مى يابد. اگر موجودى مجرد بود، تقرب به آن، معنايى خاص خواهد داشت. بر اين اساس، نمى توان كسى خدا را دوست داشته باشد و نخواهد به او تقرب جويد. لازمه دوستى و محبت، تقرب به محبوب است. البته با توجه به مراتب محبت و شدت و ضعف آن، مراتب تقرب به محبوب نيز متفاوت مى شود. با توجه به اينكه لازمه محبت به محبوب، تقرب به اوست و محب در پى آن است كه از فاصله اش با محبوب بكاهد، در ادبيات و متون عرفانى درباره عشق و محبت، هرجا اين واژگان مطرح شده، مسئله وصل و هجران نيز مطرح گرديده و آمده است كه عاشق در پى وصل محبوب است و از فراق او شكوه مى كند.
جستارى در حب ذات
روشن شد كه دوستى و محبت در صورتى تحقق مى يابد كه لذتى از جانب محبوب به محب برسد و لازمه محبت نيز تقرب محب به محبوب است. از اين رو، در اينجا به مسئله حب ذات يا حب نفس مى پردازيم؛ چه اينكه دوست داشتن خويشتن را اصل و اساس همه محبت ها معرفى كرده اند. حتى مى توان گفت منشأ حركت و تلاش انسان در همه عرصه هاى زندگى و جنبه هاى مادى و معنوى حب ذات است. انسان چون خودش را دوست دارد و به دنبال جلب منفعت خود و دفع ضرر از خويش است، به تلاش و كوشش مى پردازد. وقتى ما به مصاديق دوستى ها مى نگريم، نوعى دوگانگى بين محب و محبوب مى يابيم. مثلاً، كتاب يا شخصى كه محبوب من قرار گرفته، مستقل از من است و بين من و او دوگانگى وجود دارد. حتى در مورد حب ذات نيز دوگانگى وجود دارد؛ چون حب ذات يا به اين معناست كه من دوست دارم زنده باشم و بين زندگانى من با نفسم دوگانگى وجود دارد، يا بدين معناست كه يكى از قواى نفس قوه ديگرى را دوست دارد و بينشان دوگانگى حكم فرماست و متحد نيستند. به طور كلى درباره موجودات مركب بين محب و محبوب دوگانگى وجود دارد و بر اين اساس لذت بردن از محبوب متصور است؛ حتى درباره حب ذات نيز چنين است. اما درباره موجود بسيط كه تعددى در آن راه ندارد، چگونه مى توان حب ذات و لذت بردن از ذات خويش را تصور كرد؟ تحليل محبت به ذات درباره موجود بسيط اين است كه بين كمالات و ذات او تعدد نيست و كمالات، عين ذات اوست. پس وقتى آن موجود، خود را دوست داشت، محبت عين ذات اوست. درنتيجه، محبت خداوند متعالى كه بسيط ترين حقايق و موجودات است به خويش، عين ذات او و از هر محبتى بالاتر و منشأ همه محبت هاى سارى بين موجودات است؛ به اين معنا كه خداوند مخلوقاتش را از آن جهت كه آثار خودش مى باشند، دوست مى دارد. براى تبيين اين حقيقت در روايتى از قول خداوند آمده است: «كُنْتُ كَنْزا مَخْفِيا فَأحْبَبْتُ أنْ أُعْرَفَ فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِِكَى أُعْرَفَ»؛3 من گنجى پنهان بودم و چون خواستم كه شناخته شوم [و فيض و عنايتم را بگسترانم]، خلق را آفريدم تا شناخته شوم [و همگان از فيض من بهره مند گردند].
بر اساس اين روايت، ذات الهى عين محبت به ذات خودش است و وجود مخلوقات از آن جهت كه آثار و پرتوى از وجود خداوند، يا به تعبير ديگر، تجلى اسما و صفات وى هستند كه با اراده و مشيت او لباس وجود پوشيده اند، مورد محبتش قرار مى گيرند. محبوب ترين آن موجودات، كامل ترين و نزديك ترينِ آنان به خداوند، و آن، نور مقدس پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و اهل بيت آن حضرت است.
روشن شد كه در مجرد تمام و كامل ترين و بسيط ترين موجودات كه هيچ گونه كثرتى در ذاتش متصور نيست نيز محبت وجود دارد و آن موجود بسيط به ذات خويش و نيز به تجليات وجودى خود محبت دارد؛ منتها آن محبت عين ذات اوست. حتى درباره خداوند لذت از ذات نيز با تجريد از جهات مادى متصور است و تعبير بزرگان از آن لذت ابتهاج الذات بذاته است؛ يعنى ذات خداوند از ذات خويش مبتهج و مسرور مى شود. ازآنجاكه خداوند كامل ترين موجودات است، عالى ترين و بالاترين مراتب محبت در آن ذات بى همتا وجود دارد. البته تحقيق و بررسى در اين زمينه كه از افق فهم ما دور است، بسيار دشوار مى باشد و با موشكافى ها و بررسى هاى بسيار، تنها مى توان به دريافت ناقصى از محبت الهى دست يافت. البته تحقيق و مطالعه در اين زمينه كه به جان و روح انسان و بالاتر از آن به شناخت خداوند و صفات وى و ارتباط انسان با او مربوط مى شود، بسيار ارزشمندتر از تحقيق و بررسى در
جنبه هاى مادى، نظير بررسى اتم و مولكول است.
اهميت و چگونگى محبت به خدا و انس با او
اينك به بررسى فراز اول مناجات مى پردازيم و ادامه مباحث را طى بررسى سخنان امام سجاد عليه السلام پى مى گيريم: «إلَهِى مَنْ ذَا الَّذِى ذَاقَ حَلاوَةَ مَحَبَّتِكَ فَرَامَ مِنْكَ بَدَلاً وَمَنْ ذَا الَّذى آنَسَ بِقُربِكَ فابْتَغَى عَنْكَ حِوَلاً»؛ خدايا، كيست كه شيرينى محبتت را بچشد و جز تو كس ديگرى را بخواهد و به او محبت ورزد و كيست كه به مقام قرب تو انس يابد و لحظه اى از تو روى گرداند؟
در فراز اول مناجات، دو مطلب در قالب دو استفهام انكارى تبيين شده است: نخست اينكه اگر كسى شيرينى محبت خداوند را چشيد و از لذت محبت او سرشار گرديد، ديگر سراغ جاى گزينى براى وى نمى رود و دل را در گرو محبت غير او قرار نمى دهد؛ مطلب دوم اينكه اگر كسى به جوار خداوند بار يافت و به قرب معبود انس گرفت، حتى براى لحظه اى از حال و هواى انس به قرب الهى خارج نمى شود. محبت خداوند به قدرى شيرين و پسنديده ذائقه انسان است كه اگر كسى آن را بچشد، ديگر به دنبال چشيدن محبت غير او نمى رود. انس با خداوند و قرب الهى به قدرى لذت بخش است و به انسان كمال و تعالى مى بخشد كه اگر كسى به قرب الهى بار يافت، حتى حاضر نيست لحظه اى توفيق نيل به آن را از دست بدهد. پس اگر كسانى بهره اى از محبت به خداوند ندارند، دل بسته غير او شده اند و از خداوند دورند و به قرب او نائل نگشته اند، از آن جهت است كه شيرينى محبت الهى را نچشيده و به اهميت و عظمت قرب او واقف نشده اند.
در گذشته برخى افراد سطحى نگر مى گفتند كه چون خداوند مجرد است و جسم ندارد و درنتيجه با حواس مشاهده نمى شود، متعلق محبت انسان قرار نمى گيرد. محبت انسان به كسى و چيزى تعلق مى گيرد كه درك شدنى باشد. پس محبت درباره خداوند حقيقتا به رحمت الهى و نعمت هاى او، ازجمله بهشت تعلق مى گيرد و آن محبت بالعرض به خداوند نسبت داده مى شود. اين ادعا با آن دسته از آيات و روايات كه به محبت به خداوند تصريح دارند، سازگار نيست. از آن دسته آيات و روايات برمى آيد كه يقينا مى توان خدا را دوست داشت و خداوند حقيقتا متعلق محبت قرار مى گيرد. از آن آيات و روايات استفاده مى شود كه كسانى به خداوند محبت دارند و از انس با معبود لذت مى برند و كسانى بهره اى از محبت به خداوند ندارند. در يكى از آن آيات در مقابل كسانى كه به غيرخدا دل بسته اند، محبت مؤمنان به خداوند شديدتر از محبت آنان به ساير محبوب ها معرفى شده است: «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادا يحِبُّونَهُمْ كَحُبِّاللَّهِ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُببّا لِلَّهِ...» (بقره: 165)؛ از مردمان كسانى هستند كه به جاى خدا همتايانى [براى عبادت] برگزيده اند و آنها را دوست مى دارند، مانند دوستى خدا، ولى كسانى كه ايمان آورده اند، در دوستى خدا سخت ترند... .
چنان كه گفته شد، وقتى انسان كسى يا چيزى را دوست مى دارد كه لذتى را از آن درك كند و بشناسد. حال ما كه خداوند را نمى شناسيم، چگونه مى توانيم جمال و كمال او را درك كنيم و در پى لذتى كه از آنها مى بريم، محبتمان معطوف به خداوند شود. آن جمال و كمالى كه امام باقر عليه السلام بهره مند شدن از آن را از خداوند مى خواهند و مى فرمايند: «اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ جَمالِكَ بِاَجْمَلِهِ وَكُلُّ جَمالِكَ جَميلٌ، اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِجَمالِكَ كُلِّهِ... اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ مِنْ كَمالِكَ بِاَكْمَلِهِ وَكُلُّ كَمالِكَ كامِلٌ، اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ بِكَمالِكَ كُلِّهِ»؛4 خدايا، از تو درخواست مى كنم به حق نيكوترين مراتب جمالت كه همه مراتب جمالت نيكوست. خدايا، پس درخواست مى كنم به حق تمام مراتب جمالت... . خدايا، از تو درخواست مى كنم به حق عالى ترين مراتب كمالت كه تمام مراتب آن كامل و عالى است. خدايا، پس درخواست مى كنم به حق تمام مراتب كمالت.
گرچه جمال و كمال الهى همانند ذات او در افق فهم ما نمى گنجد و ما از نيل به معرفت خالص و كامل آن عاجزيم، از طريق شناخت آثار جمال و كمال خداوند كه رحمت الهى و نعمت هاى گسترده در جهان هستى و ازجمله نعمت هاى معنوى هستند، مى توانيم دريابيم كه خداوند داراى جمال و كمال است. درنتيجه توسط آن آثار، محبت ما به صفات جمال و جلال و كمالات الهى معطوف مى شود، و با آنها از لذتْ سرشار مى گرديم. با اين معرفت حصولى، ما خداوند را ذاتى با همه صفات كمال مى دانيم. البته اولياى خاص خدا كه به قله هاى تعالى و كمال انسانى راه يافته اند، با علم حضورى خداوند را مى شناسند و به مرحله اى از معرفت مى رسند كه با چشم دل، وى را مشاهده مى كنند.
راهكار انس يافتن به خدا
پس از آنكه به عظمت و اهميت محبت به خداوند و انس با او پى برديم، اين سؤال مطرح مى شود كه چرا برخى نسبت به اشخاص، محبت دارند و با آنها مأنوس مى شوند، اما براى كسب محبت به خداوند نمى كوشند و درصدد انس يافتن به او برنمى آيند؟ نشانه آنكه عده اى انسى با خداوند ندارند، اين است كه با بى ميلى چند دقيقه از وقتشان را صرف خواندن نماز مى كنند؛ نماز و گفت وگوى با خدا را بار سنگينى بر دوششان مى دانند و مى خواهند هرچه زودتر آن را از دوششان بردارند. خداوند در اشاره به كراهت و سنگينى انجام نماز براى افرادى با ايمانى ضعيف و سست عنصر مى فرمايد: «وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاةِ وَإِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ إِلا عَلَى الْخَاشِعِينَ» (بقره: 45)؛ و به شكيبايى و نماز [از خداوند ]يارى خواهيد و اين [كار] هرآينه گران و دشوار است، مگر بر فروتنان خداترس.
حتى برخى كه اهل شركت در نماز جماعت هستند، سراغ امام جماعتى مى روند كه نماز را سريع بخواند؛ در نماز به انجام واجبات بسنده مى كنند و سريع آن را به اتمام مى رسانند تا به ساير كارهايشان بپردازند. ما وقتى به خود و آنچه در پيرامونمان هست مى نگريم، درمى يابيم افزون بر آنكه در درون ما جاذبه اى به عبادت و انس يافتن با خدا وجود ندارد، موانع فراوانى نيز سر راه توجه ما به او وجود دارند و انواع اشتغالات و سرگرمى ها ما را از عبادت و انس با او بازمى دارند. براى نمونه، وقتى در خانه به سر مى بريم، فورا سراغ تلويزيون مى رويم و به مشاهده فيلم ها و برنامه هاى سرگرم كننده مى پردازيم و سرگرم شدن به آن برنامه ها، توفيق خواندن دو ركعت نماز با حضور قلب و حتى خواندن يك صفحه قرآن و تدبر در آن را از ما مى گيرد. حتى گاهى براى اين اشتغالات رهزن و بازدارنده از انس يافتن به عبادت و خدا، توجيه شرعى نيز مى تراشيم.
چه كنيم تا به اولياى خدا كه لحظه اى از ياد خدا و انس با او غافل نمى شوند، اندك شباهتى پيدا كنيم و اگر نمى توانيم همه فرصت هايمان را صرف انس با خداوند كنيم و دلمان را يكپارچه غرق محبت او سازيم، دست كم اندكى از لذت محبت وى را بچشيم و در شبانه روز چند دقيقه با او انس پيدا كنيم؟ در پاسخ بايد گفت: انسان هرچه بيشتر درباره خوبى هاى ديگران و ازجمله نعمت ها و خوبى هايى كه خداوند در حقش روا داشته است بينديشد، بيشتر محبت ديگران و محبت خداوند به دلش راه مى يابد. ازاين رو، در حديث قدسى آمده است كه خداوند به حضرت داوود عليه السلام فرمود: «أحِبَّنى وَحَبِّبْنى إلَى خَلْقى قَالَ: يا رَبِّ، نَعَمْ أنَا اُحِبُّكَ فَكَيفَ أحَبِّبُكَ إلى خَلْقكَ؟ قَالَ: أُذْكُرْ أيادِى عِنْدَهُم فَإِنَّكَ إذَا ذَكَرْتَ ذلكَ لَهمْ أحَبُّونِى»؛5 مرا دوست بدار و نزد خلقم محبوب گردان. حضرت داوود فرمود: پروردگارا، آرى من تو را دوست دارم، اما چگونه تو را محبوب خلق گردانم؟ خداوند فرمود: نعمت هايم را براى آنان ذكر كن كه اگر تو نعمت هايم را براى آنان ذكر كنى، مرا دوست خواهند داشت.
انسان فطرتا كسى را كه به او خدمت و خوبى كند، دوست مى دارد. درنتيجه هرچه بيشتر به نعمت هاى خداوند توجه يابد و به ارزش آنها واقف شود، محبتش به خداوند بيشتر مى گردد. در مقابل هرچه از توجه او به نعمت هاى خدا كاسته شود و به اهميت آن نعمت ها واقف نگردد، به همان اندازه از محبتش به خداوند كم مى شود. گرچه زمينه و ظرفيت صفات و حالات عاطفى در افراد متفاوت است، نمى توان انسان سالمى را يافت كه قدردان خدمت ديگران نباشد. نعمت هايى كه خداوند در اختيار هركس قرار داده است، ميل به بى نهايت دارد؛ چه رسد به نعمت هايى كه به همه انسان ها عنايت فرموده است. با اين حال، اگر انسان درباره نعمت هاى بى شمارى كه خداوند به او عنايت كرده بينديشد، آيا بر محبتش به او افزوده نمى شود؟ البته روشن است كه نعمت هاى خدا منحصر به نعمت هاى مادى و ظاهرى نيست و شامل نعمت هاى معنوى نيز مى شود كه اهميت و ارزششان به مراتب از نعمت هاى مادى و محسوس بيشتر است. نظير نعمت تأخير كيفر اعمال، دادن فرصت جبران كوتاهى ها، برداشتن كيفر اعمال با توبه و نيز وسايلى كه خداوند براى جذب انسان ها به سوى خويش در اختيار آنها نهاده است. همچنين تدبيرهايى كه خداوند براى دور ساختن شيطان از انسان ها و رهايى آنها از عوامل فساد و سوق دادنشان به سمت نور هدايت در نظر گرفته است.
نكته اينكه انسان با صرف وقت و انديشيدن درباره نعمت هاى خدا، با استفاده از ديگران و در حد استعداد و ظرفيت فكرى اش، به بخشى از نعمت هاى خدا پى مى برد و درنتيجه حالت محبت به او در دلش پديد مى آيد، اما وقتى كه مشغول كسب و كار و امور زندگى مى شود، نعمت هاى خدا را فراموش مى كند و درنتيجه محبت به او را نيز از كف مى دهد. اين از آن جهت است كه تنها معرفت و توجه به نعمت هاى خداوند در پيدايش و استقرار محبت به او كافى نيست. در محبت هاى عادى نيز چنين است. وقتى انسان پى مى برد كه كسى داراى صفت نيكويى است يا به او خوبى كرده است، او را دوست مى دارد. اما پس از مدتى اين محبت و دوستى فراموش مى شود. دوست داشتن، احساسى گذرا نيست، بلكه حالت عاطفى ثابتى است و با خوش آمدن كه مقطعى و گذراست، تفاوت دارد. وقتى انسان كسى را دوست داشت، در برابرش اظهار كوچكى مى كند و اگر مدتى او را نبيند، دل تنگ مى شود. براى پيدايش چنين محبتى، افزون بر معرفت و توجه به نعمت هاى خدا، بايد آن توجه، استمرار نيز داشته باشد. اگر انسان پى درپى توجهش را به نعمت هايى كه منشأ محبت به خداوند هستند معطوف سازد، محبت او در دلش پايدار و ثابت مى ماند. اما اگر پس از توجه به نعمت هاى خداوند، از آنها غافل شد، تنها حالت گذرايى از دوستى خدا در او پديد آمده، از محبت ثابت به خداوند و آثار ماندگار آن بهره اى ندارد. پس براى حصول محبت به خداوند، بايد افزون بر دانستن نعمت هاى او، توجه مستمر به آن نعمت ها را نيز به وجود آورد و همواره به ياد خدا و نعمت هاى او بود. شايد بشود اين مطلب را از سخن خداوند در قرآن كريم نيز استفاده كرد؛ آنجا كه فرموده است: «فَإِذَا قَضَيتُمْ مَنَاسِكَكُمْ فَاذْكُرُوااللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْرا» (بقره: 200)؛ و چون مناسك حج را گزارديد، خداى را ياد كنيد؛ آن گونه كه پدرانتان را ياد مى كنيد، يا بيش از آن.
عرب هاى جاهلى پس از انجام حج، چند روزى در منا مى ماندند و با خواندن نثر و شعر به پدرانشان افتخار مى كردند. خداوند در برابر اين عمل زشت به مسلمانان دستور مى دهد كه بعد از فراغت از حج به ذكر او مشغول شوند. از آيه شريفه برمى آيد چنان كه انسان در قبال حقى كه پدر بر او دارد بدو محبت مى ورزد و همواره به ياد اوست، بايد به دليل نعمت هاى الهى و ازجمله نعمت هدايت كه خداوند بدو ارزانى داشته و نيز به سبب حقى كه خداوند بر او دارد و از هر حقى بالاتر و برتر است، محبتش به او شديدتر باشد.
اگر انسان بخواهد به خداوند محبت داشته باشد و اين محبت بر محبت به غير او غلبه يابد، بايد پيوسته به ياد خدا و نعمت هايش باشد و فكر و ذهن خود را بر ياد خداوند و توجه به او متمركز گرداند. در غير اين صورت، به مرور، محبت به غيرخدا بر محبت به خداوند غلبه مى يابد و آنچنان محبت به خدا كم رنگ و بى فروغ مى شود و هواهاى نفسانى بر انسان غلبه مى يابند و گرايش به شيطان جاى گزين محبت به خدا مى شود كه انسان از ياد او لذت نمى برد؛ نماز و عبادت برايش جاذبه اى ندارد، و علاقه اى به زيارت بارگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله و ائمّه اطهار عليهم السلام نخواهد داشت؛ چون ظرفيت دل انسان محدود است و هم زمان، محبت به خدا و غيرخدا در آن جمع نمى شود: «مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَينِ فِى جَوْفِهِ...» (احزاب: 4)؛ خدا براى هيچ مردى دو دل در درون او ننهاده است... تا با يكى خداوند را محبوب و معبود خود قرار دهد و با ديگرى معبود و محبوب ديگرى را برگزيند.
روان شناسان گفته اند انسان در آنِ واحد مى تواند به چند چيز توجه كند و برخى از آنان گفته اند در آنِ واحد توجه انسان مى تواند به هشت چيز معطوف شود. طبيعى است كه با افزايش متعلق توجه انسان، از شدت و كيفيت توجه به هريك از متعلقات كاسته مى شود. در مقابل، هرچه متعلق توجه كمتر باشد، توجه انسان تشديد مى گردد و اگر همه توجه او بر يك چيز متمركز شود، داراى شدت بيشتر و اثر و نتيجه مضاعف خواهد بود. حال اگر انسان پس از معرفت نعمت هاى خدا و استمرار در توجه به آن نعمت ها، تمركز بر توجه به خدا و نعمت هايش را به آن معرفت ضميمه كند و بكوشد به غير او توجه نداشته باشد، براى نمونه در نماز حضور قلب داشته باشد و توجهش بر عبادت خداوند متمركز شود و با كوشش از پراكنده نگرى و مرور هوس ها و خواسته هاى غيرالهى در ذهنش خوددارى كند، آن توجه، اثر فراوانى در جذب او به خداوند و ايجاد محبت خالص به آن معبود بى همتا دارد.
طريق انس يافتن اولياى خدا با معبود خويش
آنچه گفته شد، ساده ترين و عمومى ترين راه براى توجه به خداوند و محبت ورزيدن به اوست كه بر اساس آن، انسان به نعمت ها و خوبى هايى كه خداوند در حقش روا داشته است توجه مى كند و براى سپاس و تشكر، محبت به خداوند را در دل خويش پديد مى آورد. اما بندگان خاص خدا تنها از طريق توجه به نعمت هايى كه خداوند در اختيارشان نهاده است و شناخت صفات افعالى خداوند، آن هم صفاتى كه انسان از منافع و مواهبشان بهره مند مى شود، به خداوند توجه نمى يابند؛ بلكه آنان برخلاف نوع انسان ها كه تنها به درك بخشى از صفات افعالى كه ارتباط مستقيم با آنها دارد نائل مى گردند، به درك ذات و صفات جمال و جلال الهى نائل آمده اند و پس از معرفت عميق و لطيفشان به عظمت ذات خداوندى و كمالات نامتناهى او، بدان سبب كه خداوند كمال و جمال محض، و از هر نقصى منزه است به او عشق مى ورزند، نه از آن جهت كه خداوند نعمت هايى را در اختيارشان نهاده است.
در محبت هاى انسانى نيز گاهى به كسى از آن جهت كه داراى كمالات، نبوغ، هنر و صفات ارزشمندى است، توجه مى كنند و آن صفات و ويژگى ها عامل محبت ورزيدن ديگران به او مى شود، نه خدمات و خوبى هاى او. مثلاً، وقتى ما در كتاب ها مى خوانيم كه حاتم طايى در بخشش و سخاوتمندى سرآمد بود و دارايى اش را به ديگران مى بخشيد، بدو علاقه مند مى شويم. با اينكه ما او را نديده ايم و خدمت و منفعتى از او به ما نرسيده است. ازاين روست كه شخصيت هاى برجسته جهان، در همه ادوار تاريخى، مورد محبت و علاقه ديگران قرار مى گيرند. نمونه و سرآمد شخصيت هاى برگزيده و الهى، اميرمؤمنان عليه السلام است. برخى از آن جهت كه آن حضرت، تجسم عدالت بود و در دوران حكومت خويش، عدالت را در عالى ترين سطح به اجرا درآورد و به دستگيرى فقرا، يتيمان و طبقات ناتوان و مستضعف جامعه مى پرداخت، به او عشق مى ورزند. با اينكه آنان زمان آن حضرت را درك نكرده اند تا از نتايج عدالت ورزى و انفاق و خدمات عمومى ايشان بهره مند شوند. البته پرواضح است كه نور هدايت و ثمرات وجودى آن حضرت، جاودانه است و همواره دوستداران ايشان را بهره مند مى سازد و صفات متعالى آن حضرت و ازجمله عدالت علوى كه در فرزند خلف ايشان، حضرت بقيه اللّه الاعظم (عج) تجلى يافته است، هم اينك، بخصوص در عصر ظهور آن منجى بشر، ظهور تام خواهد يافت.
بى ترديد محبتى كه در پى تفكر درباره صفات و كمالات كسى ازجمله خداوند، در انسان پديد مى آيد، خالصانه تر و ارزشمندتر از محبتى است كه به سبب برخوردارى از منافع و خدمات او به وجود مى آيد؛ محبت نوع اول، پاياتر و حمد و سپاس، و محبت نوع دوم، برانگيزاننده شكر است. در پرتو چنان محبت خالصانه و بى شائبه و بى توقعى، اولياى خدا به حقايق و معارف ناب و انوار الهى نائل مى شوند.
هر اندازه معرفت انسان به خداوند افزايش يابد، محبتش به او بيشتر مى شود. اين معرفت از شناخت آن دسته افعال الهى كه ارتباط مستقيم با انسان دارد، آغاز مى شود و سپس متوجه ساير افعال الهى مى گردد و درنهايت به صفات جلال و جمال و رحمت عام و خاص او تعلق مى يابد. فراتر از اين مرحله، مرحله تجريدى و انتزاعى معرفت به خدا قرار دارد كه خاص اوليا و دوستان ويژه خداوند است. صاحب چنين معرفتى، استقلالى براى غيرخدا قايل نيست و اشياى جهان را عين ربط، عين اضافه و نشانه خداوند مى داند. اين معرفت كه برگرفته از معرفت قرآنى است، مختص خاتم الانبيا صلى الله عليه و آله و اولياى الهى است و تنها پيامبر و كسانى كه آنها را تربيت مى كند به فهم اين حقيقت ناب نائل مى آيند و همه مشهودات و موجودات را آيت خدا مشاهده مى كنند و تنها او را مى بينند. در پرتو اين معرفت، موجودى كه محض كمال و وجود است، لايق دل بستن و دوست داشتن مى باشد و آن گاه پرتوهاى آن محبت به مظاهر و تجليات وجودى آن اصيل و قائم به ذات، تسرى مى يابند.
نصاب محبت به خداوند
تعلق محبت ما به هر چيز و هركس به سبب وجود كمال خوشايند ما در اوست، و اگر بدانيم كه صد مرتبه از آن كمال در موجود ديگرى تحقق يافته است، به همان ميزان، محبت ما به موجود دوم نسبت به موجود اول افزايش مى يابد. فرض كنيد در شرايط نامناسب اقتصادى كه دست انسان خالى است و براى تأمين هزينه هاى زندگى، نظير پرداخت بدهى يا تأمين هزينه درمانش، سخت نيازمند كمك ديگران است، اگر كسى بى منت و از سرِ احسان، پولى در اختيار انسان قرار دهد كه نيازهاى او را تدارك كند، انسان شديدا به او علاقه مند مى شود و از صميم دل به او محبت پيدا مى كند. اگر كسى چندين برابر آن هديه و كمك را در اختيار انسان قرار دهد، علاقه و محبت انسان به او شديدتر خواهد بود و به همين نسبت هرچه خدمت و احسان ديگران بيشتر شود، محبت ما به آنان نيز افزايش مى يابد. مايه تأسف است كه محبت بسيارى از مردم به خداوند ضعيف است و در حدى نيست كه بر محبت به ديگران برترى يابد. نصابى كه قرآن براى محبت به خداوند در نظر گرفته، برترى و غلبه داشتن آن بر محبت به ديگران است، تا آنكه محبت به ديگران، مانع اطاعت از خداوند نشود. البته هرچه محبت ما به خداوند از اين نصاب فراتر رود، فضيلت و ارزش بيشترى را براى ما در پى خواهد داشت. طبيعى است كسانى چون زن و فرزند كه محبوب ما هستند، توقعاتى از ما دارند؛ مثلاً زن از شوهر خود مى خواهد كه فلان لباس يا فلان خانه را برايش تهيه كند يا او را به فلان مهمانى ببرد. گاهى اين درخواست ها با تكليف شرعى انسان تزاحم دارند و انجامشان متوقف بر مخالفت با تكليف الهى و ارتكاب حرام است. ازاين رو انسان بر سر دوراهى تأمين خواسته نزديكانش و انجام تكاليف الزامى الهى قرار مى گيرد. چه بسا زن، شوهرش را تهديد مى كند كه اگر خواسته او را انجام ندهد از او جدا مى شود كه با عملى شدن اين تهديد، زندگى خانوادگى مرد متلاشى مى گردد و تأمين آن خواسته متوقف بر اين است كه شوهر از راه نامشروع پولى فراهم كند و صرف تأمين خواسته همسرش گرداند؛ يا در شرايط خاص بر انسان واجب مى شود كه روانه جبهه جنگ با دشمنان خدا گردد و نزديكانش به اين امر رضايت نمى دهند. درنتيجه خواسته خداوند و تكليف شرعى با خواسته ديگران تزاحم دارد. در اين صورت، اگر محبت به نزديكان بر محبت به خداوند غلبه يافت، انسان با تكليف الهى مخالفت مى ورزد و مشمول عقوبت او مى شود. با توجه به اينكه غلبه داشتن محبت به خداوند بر محبت ديگران الزامى است، چه اينكه اگر محبت وى بر محبت به ديگران غلبه داشت، انسان در شرايط ويژه و در مقام تزاحم، فرمان او را بر خواسته ديگران ترجيح مى دهد و شانه از زير بار اطاعتش خالى نمى كند، خداوند در مقام تهديد مسلمانان مى فرمايد: «بگو: اگر پدرانتان و پسرانتان و برادرانتان و همسرانتان و خويشاوندانتان و مال هايى كه به دست آورده ايد و بازرگانى اى كه از ناروايى و بى رونقى آن مى ترسيد و خانه هايى كه به آنها دل خوشيد، به نزد شما از خدا و پيامبر او و جهاد در راهش دوست داشتنى ترند، پس منتظر باشيد تا خدا فرمان خويش را بياورد (كارى كه مى خواهد بكند)، و خدا، مردم نافرمان را راه ننمايد. (توبه: 24)
اكثر مؤمنان نمى توانند دلشان را از محبت به غيرخدا تهى سازند، منتها محبت آنان به او بر محبت ديگران غلبه دارد و بر اين اساس در آيه شريفه كه نصاب محبت به خداوند را بيان مى كند و خداوند مى فرمايد: «الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبّا لِلَّهِ» (بقره: 165)، محبت مؤمنان به غيرخدا نيز محرز گرفته شده است؛ ولى محبت مؤمن به خدا بر محبت او به غيرخدا غلبه دارد و درنتيجه در مقام تعارض و تزاحم، مؤمن از فرمان خداوند سرپيچى نمى كند و خواست خدا را به خواست غير او ترجيح مى دهد.
پينوشتها:
1ـ ابن منظور، لسان العرب، ج 12، ص 626.
2ـ محمدبن يعقوب كلينى، كافى، ج 2، ص 83، ح 3.
3ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 87، ب 12، ص 197، ح 6.
4ـ شيخ عباس قمى، مفاتيح الجنان، دعاى سحر.
5ـ محمدباقر مجلسى، همان، ج 14، ب 3، ص 38، ح 16.