ملائكه اللّه از ديدگاه ملّاصدرا
ضمیمه | اندازه |
---|---|
6.pdf | 381.46 کیلو بایت |
معرفت سال بيست و يكم ـ شماره 178 ـ مهر 1391، 89ـ108
سيدصدرالدين طاهرى*
منا فريدى خورشيدى**
چكيده
اين نوشتار به روش تحليلى ـ توصيفى به چيستى ملائكه و تبيين آن از ديدگاه ملّاصدرا پرداخته است. اين مقاله درصدد اثبات ملائكه، چيستى ماهيت ملائكه و تعدد آنان، بيان اوصاف و اصناف ملائكه از نگاه فلسفى مى باشد، و محوريت آن آراى ملّاصدرا است. ملائكه موجوداتى نورانى و مجرد هستند كه شأنشان افاضه خير است و انسان را به سوى سعادت فرامى خوانند. از نظر ملّاصدرا ملائكه داراى اصناف گوناگونى هستند و هر دسته از آنان موظف به انجام وظيفه اى مى باشند كه از سوى خداوند به آنان محوّل گشته است. در اين ميان، دسته اى از ملائكه، عهده دار ابلاغ پيام از عالم بالا به عالم مادى هستند. بحث از اين دسته از ملائكه كه واسطه ميان عالم ملكوت و عالم مادى مى باشند، با نظريه صدور و نيز سلسله طولى عقول و نحوه بر آمدن كثرت از وحدت، گره خورده است. اما در نهايت، وصول به نظر مختار ملّاصدرا مبنى بر انطباق يا عدم انطباق عقول با ملائكه اللّه، سخت و يا به بيان بهتر غيرممكن مى نمايد.
كليدواژه ها: ملائكه، ماهيت ملائكه، اصناف ملائكه، اوصاف ملائكه، رئوس ملائكه، عقول، نظريه صدور.
* عضو هيئت علمى دانشگاه علّامه طباطبائى. ss_tahery@yahoo.com
** كارشناس ارشد فلسفه و كلام اسلامى دانشگاه علّامه طباطبائى. saghi12@gmail.com
دريافت: 25/11/90 پذيرش: 26/5/91.
مقدّمه
به يقين، خلقت فرشتگان نيز مانند ساير مخلوقات خداوند داراى حكمت است. فرشتگان بيانگر عظمت و جلالت حق تعالى هستند. حقيقت اين است كه در اين زمينه بايد ميدان را در اختيار مكاشفه و اشراق و وحى و الهام گذاشت. از نظر وحى اسلامى، قدر مسلم اين است كه موجوداتى به نام ملائكه وجود دارند كه اقرب به ذات پروردگارند و بر عالم طبيعت سيطره دارند. از اين رو، شناخت بيشتر و ارتقاى دانش در باب اين دسته از مخلوقات الهى ضرورى مى نمايد. به همين منظور، محوريت بحث در مقاله پيش رو، شناخت ملائكه و تبيين چيستى و ماهيت آنان است. يعنى درصدد پاسخ گويى به اين پرسش اساسى هستيم كه آيا ملائكه وجود دارند؟ و در صورت مثبت بودن پاسخ پرسش فوق، ماهيت اين دسته از موجودات چگونه تبيين مى شود؟ ملائكه چه اوصافى دارند؟ به چند گروه تقسيم مى شوند؟ اين دسته از موجودات در كدام بخش از عالم وجود در هندسه كلى خلقت در نگاه صدرايى موجودند؟ و آيا مى توان گفت ملائكه اللّه منطبق با «عقول» در نگاه فلسفى هستند يا خير؟ از نظر معارف اسلامى، ايمان به وجود ملائكه واجب و لازم است. خداوند متعال در سوره مباركه «نساء»، بر لزوم ايمان به ملائكه تأكيد مى فرمايد و متعلق ايمان را مركب از پنج واقعيت مى داند: اللّه، قيامت، ملائكه، كتاب و انبياء1 كه عدم اعتقاد به آنها گمراهى آشكار را در پى دارد. همين مسئله ضرورت پرداخت به اين موضوع را روشن مى سازد. بايد گفت در پژوهش هايى از اين دست كه تاكنون صورت پذيرفته است، اولاً، به تبيين ملائكه بماهو ملائكه پرداخته نشده است و بحث از فرشتگان معمولاً به عنوان تمهيدى براى موضوعات ديگر بوده است كه در اكثر موارد به اثبات ملائكه، چيستى و ماهيت ملائكه، اصناف، تعداد و اوصاف آنان، مستقلاً و با نگاه فلسفى پرداخته نشده است و ثانيا، در بيشتر موارد بحث از ملائكه به دسته اى از ملائكه كه عهده دار ابلاغ پيام پروردگار به انبيا هستند (فرشتگان وحى) محدود گشته است و صحبتى از مابقى اصناف ملائكه از نگاه فلسفى با محوريت ملّاصدرا صورت نگرفته است. ثالثا، در بيشتر مطالعات فلسفى در باب انطباق «عقول» در معناى فلسفى آن با «ملائكه»، تنها به دسته اى از گفتار ملّاصدرا توجه شده و از اين رو، نتيجه گيرى صورت گرفته دقيق نمى باشد.
در اين مقال، برآنيم تا به تبيين چيستى ملائكه با محوريت ديدگاه ملّاصدرا بپردازيم. براى نيل به اين مقصود، از بررسى لغوى و اصطلاحى واژه «مَلَك» ناگزيريم. پس از ارائه معناى واحدى از اين واژه، به تبيين اصناف و اوصاف فرشتگان، با محوريت ديدگاه ملّاصدرا خواهيم پرداخت. در پايان نيز درصدد پاسخ به اين پرسشيم كه آيا مى توان فرشتگان را با سلسله طولى عقول كه در نظام حكمت صدرايى مطرح است، منطبق دانست يا خير؟
مَلَك در لغت
لغت شناسان و مفسّران در واژه «مَلَك» اختلاف كرده اند. زمخشرى مى نويسد: ملائكه ـ بنابر اصل ـ جمع «ملائك» است؛ مانند شمائل كه جمع «شمأل» است و الحاق «تاء» در آخر ملائكه براى تأنيث جمع است.2
راغب بيان مى دارد كه اصل واژه ملائكه، «مألك» است كه مقلوب از مَلأَك ـ المألك و المألكه و الألوك ـ يعنى پيام و رسالت مى باشد.3
طريحى معتقد است: اصل ملك «مألك» است، آن گاه لام را مقدم و همزه را مؤخر نمودند و واژه ملأك شكل گرفت كه از «ألوكه» به معنى رسالت است، سپس همزه به دليل كثرت استعمال حذف و به واژه «ملك» تبديل گشت. چون اين كلمه جمع شود به اصلش برگشته و «ملائك» مى شود و «تاء» را براى مبالغه يا تأنيث جمع بر آخر آن اضافه كرده اند.4
در اين ميان، ملّاصدرا با امثال طريحى هم داستان است؛ چراكه «ملك» را مشتق از «الوكه» به معناى رسالت مى داند.5
خلاصه آنكه بنا بر نصّ صريح قرآن كريم، ملائكه جمع ملك است و شاهد مدعاى ما آيه 95 سوره «اسراء»، است كه مى فرمايد: «قُل لَّوْ كَانَ فِي الأَرْضِ مَلآئِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنَا عَلَيْهِم مِّنَ السَّمَاء مَلَكا رَّسُولاً»؛ بگو: اگر در زمين فرشتگانى مى بودند كه با آرامش راه مى رفتند هرآينه بر آنان از آسمان فرشته اى را به پيامبرى فرو مى فرستاديم.
مَلَك در اصطلاح
«مَلَك» در شريعت عبارت است از مخلوقى كه شأنش افاضه خير و افاده علم و كشف حق و وعد به معروف است كه خداوند متعال او را به همين منظور آفريده است.6
ملّاصدرا بر اساس نصّ صريح قرآن، ايمان به وجود ملائكه و علم به آنان را از جمله شروط مسلمانى مى داند و بر كسانى كه در پى دست يافتن به اين گونه علوم نيستند و يا آنانى كه خود را با تعاريف واهى و سست از اين گونه مفاهيم سرگرم داشته اند، نهيب مى زند؛ نظير آنانى كه شناختشان از ملائكه همچون مرغانى است كه پرواز مى كنند و تصورشان از اين حد فراتر نمى رود.7
ملّاصدرا همچنين معتقد است كه معرفت به وحى و الهام و «نزول ملائكه بر قلوب اخيار به وسيله الهام علوم و اسرار» و نيز «علم به كيفيت نزول شياطين بر دل هاى اشرار و وسوسه آنان» از جمله علوم گسترده اى هستند كه به واسطه علم مكاشفه دست يافتنى مى شوند و نبايد آنها را «سهل» و يا «عبث» دانست.8 به اعتقاد وى، علم به نزول ملائكه و شياطين، معرفتى نيست كه از طريق كنكاش هاى عقل نظرى به دست آيد، بلكه از علوم و مكاشفاتى است كه «جز به نور متابعت وحى نبوى و اهل بيت نبوت و ولايتش»، قابل دست يافتن نيست.9
اثبات ملائكه
اماميه، بلكه تمامى مسلمانان بجز گروه اندكى از فلاسفه، معتقد به وجود موجوداتى به نام ملائكه هستند.10 ملّاصدرا، از قول برخى فلاسفه، وجوهى عقلانى را براى اثبات فرشتگان نقل مى كند:
دليل اول آنكه اگر فرشته را «زنده ناطقى كه ميرا نيست» تعريف كنيم، خود اين تعريف نشان دهنده وجود سه قسم از موجودات است؛ زيرا زنده، يا هم ناطق و هم ميراست و آن انسان است، و يا اينكه ميراست ولى ناطق نيست و آن حيوان است و يا ناطق است و ميرا نيست و آن فرشته است. بدون ترديد، پست ترين مراتب آن، ميراى غيرناطق است. و بين آن دو ناطق ميراست و برترين آن ناطقى است كه ميرا نيست؛ چون حكمت الهى اقتضاى ايجاد برترين مراتب و اشرف آن را نيز مى نمايد.
دليل دوم آنكه با توجه به تجربيات دينى صاحبان مشاهدات و مجاهدات و رياضت ها، مكاشفات و نيز خواب هاى راستين و رؤياهاى صادقه، صحه بر وجود ملائكه خواهند گذاشت.11
دليل اول ـ كه ملّاصدرا آن را از قول برخى فلاسفه ذكر كرده است ـ از استحكام كافى برخوردار نيست. (ضعيف بودن دليل، شايد بدين خاطر است كه تعريف دقيق و محكمى از فرشته ارائه نشده است و سپس استدلال بر روى اين تعريف غيرمحكم بنا شده است. از اين رو، مى توان آن را صرفا به عنوان يك وجه عقلانى پذيرفت.) مضافا بر اينكه وجه ذكر اين گونه دلايل از سوى ملّاصدرا به روشنى مشخص نيست؛ چراكه وى پيش از اين متذكر گشته بود كه دست يابى به اين گونه مطالب كه از حوزه عقل خارج است، و حيطه اى است كه عقل لزوما بايد فرمانبردار وحى و نيز مكاشفه گردد.
دليل دوم نيز دليل عقلى نبوده و مبتنى بر سمع است. به گفته ملّاصدرا، اين گونه دلايل تنها براى راضى نگه داشتن افرادى است كه اهل شنيدن بوده و اهل تحقيق و بررسى نيستند. ملّاصدرا به بيان همين چند وجه اكتفا ميكند و خود درصدد اثبات عقلانى فرشتگان الهى برنمى آيد، گويى كه حتى ورود عقل به اين حوزه را نيز جايز نمى داند.
آيات و روايات فراوانى بر وجود ملائكه و اقسام و اصناف آنان دلالت دارند كه در ذيل به آنها خواهيم پرداخت. براى نمونه، در كلام اميرالمؤمنين على عليه السلام از ملائكه فراوان ياد شده است: «خداوند سبحان براى سكونت در آسمان ها و آبادانى بالاترين قسمت از ملكوت خويش، مخلوقاتى بديع و نوظهور، يعنى فرشتگان را آفريد.»12
همچنين امام سجاد عليه السلام در دعاى سوم صحيفه سجاديه بر ملائكه درود و صلوات مى فرستند: «و درودى بر آنها فرست كه بزرگوارى بر بزرگوارى شان و پاكى بر پاكى شان بيفزايد.»13
ماهيت ملائكه
ملّاصدرا، ملائكه و هر كه را در رديف آنان، از نيكوكاران، وجود دارند، مظهر لطف و رحمت الهى مى داند كه اين مظاهر لطف، مقرب پروردگار متعال بوده و جايگاهشان در بهشت برين است.14
قرآن كريم در ذيل آيه نخست سوره مباركه «فاطر»، ماهيت ملائكه را به خوبى روشن مى نمايد و مى فرمايد: «الْحَمْدُلِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلَائِكَةِ رُسُلاً أُولِي أَجْنِحَةٍ مَّثْنَى وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ مَا يَشَاء إِنَ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ»؛ سپاس و ستايش خداى راست، آفريننده آسمان ها و زمين همو كه فرشتگان را فرستادگانى كرد داراى بال هايى دوگانه و سه گانه و چهارگانه، در آفرينش هر چه خواهد مى افزايد. همانا خدا بر هر چيزى تواناست.
بنابراين، با توجه به واژه «جاعل»، فرشتگان مخلوقاتى الهى هستند كه واسطه هايى به سوى خلق اند و اين موجزترين و در عين حال، كامل ترين معنا در تعريف ملائكه است. صاحب تفسير المنير ذيل تفسير اين آيه شريفه، مأموريت فرشتگان را در نزول وحى و وساطت ميان انسان و خداوند خلاصه مى كند.15 منهج الصادقين «أُولى أَجْنِحَةٍ» را صفت ملائكه مى داند و معتقد است: فرشتگان رسولان الهى اند كه تفاوت بال ها بيانگر مراتب آنهاست.16
بيضاوى مى گويد: به اعتقاد اكثر مسلمانان، ملائكه اجسام لطيفى هستند كه قادرند به اشكال متفاوت ظاهر شوند و استدلالشان اين است كه انبيا توانايى ديدن ملائكه را دارند.17
به اعتقاد ملّاصدرا، در باب ماهيت ملائكه اختلاف نظر وجود دارد. ملائكه موجوداتى قائم به نفس مى باشند. در يك تقسيم بندى كلى، اين ذوات يا متحيزند يا نه.
الف. اگر بپذيريم كه آنها متحيز باشند، مى توانيم يكى از سه احتمال ذيل را درباره آنها مطرح كنيم:
1. آنها اجسام هوايى لطيفى هستند كه مى توانند به اشكال مختلف درآيند و جايگاهشان در آسمان هاست. در شرح مقاصد آمده است: ملائكه اجسام نورانى خيرى هستند و جنيان اجسام لطيف هوايى كه به خير و شر تقسيم مى شوند و شياطين اجسام نارى شر هستند.
2. بنابر گفته گروهى از بت پرستان، ملائكه همان ستارگان موصوف به سعادت و شقاوت هستند كه فرشتگان سعد، فرشتگان رحمت اند و فرشتگان نحس همان فرشتگان عذاب اند.
3. بنابر گفته بزرگان مجوس و ثنويت، اين عالم مركب از دو اصل نور و ظلمت است. ثنويان معتقدند: عالم تركيب يافته از دو اصل است كه در ذات و صورت با يكديگر تضاد و دوگانگى داشته و در فعل و تدبير نيز با هم اختلاف دارند. اصل (جوهر) نور، برتر و بهتر و برخلاف جوهر ظلمت، سود رساننده است. جوهر نور، همواره دوستان و اولياى الهى را مى زايد كه آنها همان فرشتگانند و جوهر ظلمت پيوسته دشمنان خدا را كه همان شياطين هستند مى زايد.18
ب. حالت دوم آن است كه بپذيريم فرشتگان داراى ذاتى نورانى اند كه قائم به نفس بوده و جسمانى و مكان مند نيستند. دو دسته قايل به اين سخن اند:
1. دسته اول، مسيحيان اند كه معتقدند: فرشتگان نفوس ناطقه اى هستند كه به ذات خود قائم بوده و به سبب صفا و نيكويى كه در آنان وجود دارد از كالبدهاى خود جدا و دور هستند. به اعتقاد مسيحيان، نفوس مفارق اگر صاف و خالص باشند فرشته، و اگر پليد و تيره باشند شياطين هستند.
2. دسته دوم، فلاسفه اند كه معتقدند: فرشتگان جواهر قائم به ذاتى هستند كه غيرمتحيزند. آنها از جهت ماهيت با نفوس ناطق بشرى متفاوتند و از حيث نيرو تواناتر و از حيث علم داناترند.19
ملّاصدرا معتقد است كه آفرينش فرشتگان غير از آفرينش انسان است؛ زيرا آنها داراى وجود بسيط و مجرد و بُعد عقلانى اند، بى آنكه تركيب يافته از عقل و شهوت باشند و تزاحم و تضادى در كارها و صفات ذاتشان نيست.20
به اعتقاد ملّاصدرا، موجود مجرد موجودى است كه از جسميت و ماديت مبرا باشد.21 مجردات، خود بر دو نوعند: دسته اى مجرد تام هستند كه از ماده و نيز لوازم مادى مبرا مى باشند و دسته اى مجرد مثالى اند كه فاقد ماده و واجد برخى اوصاف ماده همچون رنگ و شكل و اندازه هستند.22 ملّاصدرا صفاتى همچون زمان مند بودن، مكان مند بودن و قابل رؤيت بودن را از ملائكه سلب مى كند؛ يعنى به تجرد فرشتگان قايل است، اما به طور روشنى از تجرد تام و يا تجرد مثالى ملائكه سخن نمى گويد. آنچه در اين مقال به دست مى آيد آن است كه ملّاصدرا دست كم به تجرد تام دسته اى از ملائكه كه همان ملائكه مقرب نام دارند، قايل است و آنان را «جواهر مقدسه اى» مى نامد كه در سلسله عقول مفارقه قرار دارند.23
اوصاف ملائكه
عبوديت
ملائكه موجودات مجردى مى باشند كه تسليم امر پروردگار خويش هستند و از عبادت حضرتش سر باز نمى زنند. برخى از آنها همواره حق تعالى را در حال سجده عبادت مى كنند، برخى هميشه در ركوع اند و برخى در قيام و گروهى هم خداوند را تسبيح مى گويند.24
اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه اشباح، فرشتگان را اين گونه معرفى مى نمايند: «اشتغال به عبادت حق، آنها را از هر كار ديگرى باز داشته و حقيقت ايمان ميان آنها و معرفت حق پيوند لازم ايجاد كرد. نعمت يقين آنها را شيداى حق گردانيده كه به غير خدا هيچ علاقه اى ندارند.»25
علّامه مجلسى معتقد است: فرشتگان اجسام لطيف و نورانى هستند كه در علم و قدرت بر انجام كارهاى طاقت فرسا كامل هستند. كار آنها طاعت است و جايگاهشان در آسمان هاست. ايشان رسولان الهى به سوى انبيا هستند كه شب و روز خداوند را تسبيح مى كنند و خسته نمى شوند. آنچه خدا به آنها امر مى كند نافرمانى نكرده و انجام مى دهند.26
ملّاصدرا در اثبات عبادت فراوان پروردگار از سوى ملائكه، متمسك به دلايل نقلى شده است. وى پس از شرح بسيارى ملائكه بيان مى دارد كه در هر نقطه از عرش الهى فرشته اى در حال ركوع و يا سجود و يا قيام است و بانگ تسبيح و تقديس آنان بلند است. فرشتگان در فرمانبردارى امر الهى كوتاهى نمى كنند و همگى مشغول عبادت پروردگارند و از هنگامى كه خداوند آنها را آفريد، زبان به ذكر عظمت او گشوده اند و از بندگى او سرپيچى نمى كنند.27 بندگى و طاعت ملائكه از جهاتى مختلف است: نخست آنكه آنان بر عبادت پروردگار مداومت دارند. همان گونه كه در قرآن كريم نيز اشاره شده است، مانند آنجا كه مى فرمايد: «نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ...» (بقره: 30)؛ در حالى كه ما تو را به پاكى مى ستاييم و تقديس مى كنيم؟ و در جاى ديگر فرموده است: «وَإِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ» (صافات: 166)؛ و همانا ماييم تسبيح گويان. دوم آنكه آنان بر امر و اطاعت پروردگارشان پيشى و سبقت مى گيرند:«فَسَجَدَالْمَلآئِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ»(حجر:30)؛ پس فرشتگان همگى سجده كردند. سوم آنكه آنان كارى را انجام نمى دهند، جز آنچه به فرمان او باشد: «لَايَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ»(انبياء:27)؛ كه به گفتار بر او پيشى نگيرندوآنان به فرمان اوكارمى كنند.28
پرواضح است كه مقصود از اين گونه تعابير در باب فرشتگان و سخن گفتن درباره جايگاه آنان، براى افاده معناى مكان مند بودن ملائكه نيست؛ چراكه در قسمت هاى پيشين مقاله از تجرد ملائكه و مكانى نبودن آنها سخن به ميان آمد. با جمع ميان اين دو قول بايد گفت: وجود ملائكه در آسمان ها، به معناى مادى و جسمانى آن نيست، بلكه ظاهرا نشانگر علوّ مرتبه و درجه ملائكه اللّه در ميان ماسوى اللّه است. علّامه طباطبائى تصريح آيات و روايات در باب «در آسمان بودن ملائكه» را از دو حال خارج نمى دانند: يكى بر وجه آنكه فرشتگان در آسمانها جاى گرفته اند؛ مانند قرار گرفتن آتش برزخ در برهوت و قرار داشتن بهشت برزخ در وادى السلام و يا در ميان قبر پيامبر و منبر آن حضرت كه اين صورت، همان تحقق امرى در باطن امرى ديگر است. و صورت دوم آنكه اين آسمان ها امور برزخى باشند.29
عصمت
يكى ديگر از اوصاف فرشتگان، عصمت است. دلايل عقلى و نقلى، مثبت اين مدعاست. ملّاصدرا عصمت را مخالفت قوه عالى با قوه پست، هنگام اختلاف اهداف و خواست ها در آنچه بايد براى هدفى عالى انجام دهد مى داند. به اعتقاد وى، اين در موجودى صورت مى بندد كه ذات و وجود آن موجود و قيام و برپايى اش با قوا و طبيعت هاى گوناگون و مخالف آميخته باشد و فرشتگان به ويژه علّيون، از آن منزه و بركنار هستند.30 پس در واقع، بايد گفت: ملائكه به دليل آنكه فاقد قوا و طبيعت هاى گوناگون هستند معصوم اند، اما اين نوع از عصمت غير از عصمت اصطلاحى است كه در باب انبياى الهى صدق مى كند.
آيات متعددى در قرآن كريم مبنى بر اثبات عصمت فرشتگان وجود دارد. از ميان تمامى اين آيات، ملّاصدرا سوره مباركه «تحريم» را برگزيده است كه به صورت كاملاً روشن، به پاك دامنى ملائكه اشاره دارد: «لَا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ» (تحريم: 6)؛ بر آن فرشتگانى درشت خو و سختگير نگهبانند كه خداى را در آنچه به آنان فرمايد نافرمانى نكنند و هر چه فرمايندشان همان كنند.
از آن رو كه اين آيه در باب فرشتگان موكل جهنم است، ملّاصدرا براى اثبات عصمت فرشتگان بر آيه 50 سوره مباركه «نحل» تمسك مى جويد؛ چراكه اين آيه شريفه، دلالت بر عصمت عامه ملائكه دارد: «يَخَافُونَ رَبَّهُم مِن فَوْقِهِمْ وَيَفْعَلُونَ مَايُؤْمَرُونَ»(نحل: 50)؛ از پروردگار خود كه بر فراز آنهاست مى ترسند و آنچه فرمان داده مى شوند همان مى كنند.
قدرت فوق العاده
يكى ديگر از اوصاف ملائكه اللّه توانايى فوق العاده آنان است كه ملّاصدرا نيز به آن اشاره دارد. قوت و قدرت ملائكه داراى ابعاد گوناگون مى باشد:
الف. نخست آنكه دسته اى از فرشتگان، آسمان هاى هفت گانه و عرش و كرسى را حمل مى كنند و طبق تصريح خداوند كه فرمود: «... وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ ...»(بقره: 255)، پس مسلم است كه اين دسته از فرشتگان داراى قدرت فراوان و نيروى فوق العاده مى باشند.
ب. دوم آنكه فرشتگانى وجود دارند كه بلندى عرش را ـ كه فهم، قادر به درك آن نيست ـ طى مى كنند: «تَعْرُجُ الْمَلَائِكَةُ وَالرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ» (معارج: 4)؛ فرشتگان و روح ـ فرشته همراه وحى ـ در روزى كه در ازاى آن پنجاه هزار سال است ـ از سال هاى دنيا ـ به سوى او بالا مى روند.
ج. سوم آنكه اسرافيل به يك نفخه در صور توانايى دارد تمامى كائنات را بميراند و به نفخه ديگر دوباره زنده گرداند به اذن اللّه و نيز در قدرت جبرئيل آمده است كه مأمور نابودى شهرهاى قوم لوط شده و آن چهار شهر بود، در هر شهر چهارصد هزار مرد جنگجو بجز فرزندان آنها وجود داشت، جبرئيل اين شهر را از ميان برداشت و به بالا برد تا جايى كه فرشتگان آسمان صداى حيوانات آنها را شنيدند، سپس به زمين آورد و زيرورو كرد!31
ملّاصدرا پس از بيان ابعاد قدرت ملائكه، آنان را موجوداتى فوق العاده از نظر قدرت مى داند كه ذهن آدمى ياراى فهم آن نيست.
تعداد ملائكه
در باب تعداد فرشتگان الهى روايات متعددى در دست است كه همگى آنها بر فراوانى تعداد فرشتگان دلالت دارند، به گونه اى كه به هيچ وجه قابل مقايسه با تعداد انسان ها نيست؛ چنان كه در روايتى از امام صادق عليه السلاممى خوانيم: هنگامى كه از آن حضرت پرسيدند: آيا عدد فرشتگان بيشترند يا انسان ها؟ فرمود: «سوگند به خدايى كه جانم به دست اوست، فرشتگان خدا در آسمان ها بيشترند از عدد ذرات خاك هاى زمين و در آسمان جاى پايى نيست، مگر اينكه در آنجا فرشته اى تسبيح و تقديس خدا مى كند.»32
ملّاصدرا نيز در بحث از تعداد ملائكه به دلايل نقلى تمسك جسته است و از ميان اخبار و روايات به بيان نمونه اى اكتفا كرده است: در روايات آمده است كه انسان ها يك دهم جنّيان بوده و جن و انس يك دهم حيوانات خشكى و تمامى يك دهم فرشتگان آسمان دنيا و همه آنها يك دهم فرشتگان آسمان دوم اند و بر همين ترتيب است تا برسد به فرشتگان آسمان هفتم، آن گاه همگان در برابر فرشتگان كرسى بسيار كم و ناچيز بوده و سپس همه اينها يك دهم فرشتگان يك پرده از سراپرده هاى عرش اند، كه در ازاى هر سراپرده آن ششصد هزار است و پهنا و طاق آن به اندازه اى است كه اگر تمامى آسمان ها و زمين ها و آنچه در آنها و بين آنها موجود است در برابر آن قرار دهى، چيزى بسيار كوچك است و در آن به اندازه گنجايش گامى نيست، جز آنكه فرشته اى در حال سجود و يا ركوع و يا برپا ايستاده در آنجاست و آنان را بانگ به تسبيح و تقديس بلند است، سپس تمامى اين ها در برابر فرشتگانى كه در اطراف عرش الهى طواف مى نمايند، مانند قطره اى است در دريا، كه شمار آنان را جز خدا كسى نمى داند، اين فرشتگان با فرشتگان لوح كه پيروان اسرافيل اند و فرشتگانى كه سپاهيان جبرئيل اند، تمامى شنوا و فرمانبردار امر الهى بوده و كوتاهى و سستى به خرج نمى دهند... .33
اين دست روايات، اشاره به مكان مند بودن ملائكه ـ كه از آثار مادى بودن است ـ ندارد؛ زيرا همان گونه كه گذشت، ملائكه موجودات نورانى مجردى هستند كه مكان مند نيستند. به نظر مى رسد مقصود از اين گونه روايات و اقوال، بيان بسيارى ملائكه و تقريب به ذهن براى افاده هرچه بهتر كثرت ملائكه مى باشد.
اصناف و اقسام ملائكه
ملّاصدرا، موجودات ملكوتى را به دو دسته تقسيم مى كند:34
الف. دسته اى از آنها هيچ گونه تعلق و وابستگى به عالم جسمانى ندارند (نه تعلق حلول و نه تعلق به كمال رساندن موجودات مادى.) اين دسته از موجودات را «كروبيان» مى نامند؛
ب. دسته دوم موجوداتى هستند كه به نحوى به عالم ماده متعلق اند.
كروبيان خود به دو دسته تقسيم مى شوند:
1. دسته اول: فرشتگان مهيمن هستند كه شيفته و غرق در عظمت خداوند متعال مى باشند. آنها حتى به ذات خود هم توجه ندارند تا چه رسد به غيرخودشان. آنها تنها بر جمال خداوند نظر بسته و مبهوت و حيران در عظمت و جلال و محو شهود آن حسن بى مثالند و به ديگر خلايق توجهى ندارند.35
امام صادق عليه السلام فرمود: «كروبيان (فرشتگان مقرب) گروهى از پيروان ما از نخستين آفرينش اند كه خداوند آنان را پشت عرش قرار داد. اگر نور يكى از آنها بر تمام زمين تقسيم شود، آنان را كفايت كند. آن گاه امام عليه السلام فرمود: هنگامى كه موسى عليه السلام خواسته خود را (مبنى بر رؤيت حق تعالى) به خداوند عرضه داشت،36 خداوند به يكى از آنان فرمان داد، پس نور او بر كوه جلوه گر شد و آن را متلاشى ساخت.»37
علّامه طباطبائى معتقدند كه عبارت «خداوند آنان را پشت عرش قرار داد» بر شيفتگى و حيرانى اين دسته از ملائكه در عظمت و جلال حق تعالى اشاره دارد؛ زيرا عرش عالم تدبير و قضا و قدر است و تمامى تفصيل ها و حكم ها در آنجا صورت مى گيرد؛ بنابراين، درپشت آن،اثرى از اين امور نخواهد بود.38
2. دسته دوم، فرشتگان كارگزار مى باشند كه كار تدبير عالم را بر عهده دارند؛ يعنى حاملان عرش و كرسى هستند و فرشتگانى اند كه كارگزاران آسمان ها، خورشيد، ماه، ستارگان، شب و روز، گياهان، حيوان، انسان، اعمال، زمان ها، مكان ها، مرگ، برزخ، حشر، بهشت، دوزخ و... هستند. تا آنجا كه از برخى روايات استفاده مى شود. آنان در جزئى ترين امور عالم وساطت دارند. اين دسته خود شامل طبقات گوناگونى است. جبرئيل، ميكائيل، اسرافيل، و عزرائيل در اين دسته قرار دارند.39
دسته دوم از اهل ملكوت خود به دو بخش تقسيم مى شوند:40
الف. بخشى از آنها به اجرام آسمانى تعلق دارند و در آنها به جهت تدبير تصرف دارند كه به اين دسته «ملكوت اعلى» گويند.
ب. بخش دوم متعلق به اجسام عنصرى هستند كه بدان ها «ملكوت اسفل» گويند. در هريك از اين دو بخش نيز مراتب و طبقات گوناگونى موجود است.
همچنين ملّاصدرا در شرح اصول كافى فرشتگان را به دو دسته علمى و عملى تقسيم مى كند كه هر كدام از آنها به حسب مقام و حال خود به تسبيح پروردگار مشغولند. بنابراين، چهار فرشته عملى، او را به قدرت و آمرزشى كه از صفات فعل است ستايش مى كنند و چهار فرشته علمى، او را به علم و حكمتى كه از صفات ذات است، مى ستايند. فرشتگان علمى فرشتگانى اند كه اشراقيان آنان را «انوار قاهره» ناميده اند و مرتبه شان برتر از مرتبه فرشتگان عملى است كه آنان را «انوار مدبره» ناميده اند؛ چون آنان عقلى اند و اينان نفسانى و نسبت عقل به نفس، نسبت پدر به فرزند و نسبت استاد به شاگرد و نسبت شيخ به مريد است. از جهت ديگر، نسبت نفس به عقل، نسبت نقص به كمال و نسبت قوه به فعل، دانه به ميوه و حركت به پايان و مسافر به وطن است.41
به نظر مى رسد از ميان تقسيم بندى هاى گوناگونى كه ملّاصدرا براى تقسيم فرشتگان ارائه مى دهد تقسيم بندى ذيل از همه جامع تر و كامل تر باشد؛ چراكه به تفكيك، فرشتگان را در هشت دسته طبقه بندى مى كند و براى هر يك شاهد مثالى از قرآن كريم مى آورد:42
1. حاملان عرش: «وَالْمَلَكُ عَلَى أَرْجَائِهَا وَيَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمَانِيَةٌ» (الحاقه: 17)؛ فرشتگان بر كناره هاى آن (آسمان) باشند، و عرش پروردگارت را در آن روز هشت [فرشته ]بر فراز سرشان بردارند.
2. احاطه كنندگان اطراف عرش خداوندى: «وَتَرَى الْمَلَائِكَهَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِرَبِّهِمْ وَقُضِيَبَيْنَهُم بِالْحَقِّ وَقِيلَ الْحَمْدُلِلَّهِ رَبِ الْعَالَمِينَ»(زمر:75)؛ و فرشتگان را بينى كه گرد عرش را فرا گرفته اند، پروردگارشان را همراه با سپاس و ستايش به پاكى ياد مى كنند، و ميانشان به راستى و درستى داورى شود، و گفته شود: سپاس و ستايش خداى راست، پروردگار جهانيان.
3. بزرگان از فرشتگان كه از جمله آنان، جبرئيل و ميكائيل مى باشند: «مَن كَانَ عَدُوّا لِّلّهِ وَمَلآئِكَتِهِ وَرُسُلِهِ وَجِبْرِيلَ وَمِيكَالَ فَإِنَّ اللّهَ عَدُوٌّ لِّلْكَافِرِينَ» (بقره: 98)؛ هر كه دشمن خدا و فرشتگان و فرستادگان او و جبرئيل و ميكائيل باشد، پس خدا هم دشمن كافران است.
4. فرشتگان بهشت: «جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا وَمَنْ صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَأَزْوَاجِهِمْ وَذُرِّيَّاتِهِمْ وَالمَلاَئِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِم مِن كُلِّ بَابٍ سَلاَمٌ عَلَيْكُم بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ» (رعد: 23و24)؛ بهشت هايى پاينده كه به آنها درآيند و نيز هر يك از پدران و همسران و فرزندان شايسته و نيكوكار آنها و فرشتگان از هر درى بر آنان درآيند، [و گويند: ]سلام بر شما به پاداش صبرى كه كرديد، پس چه نيك است سرانجام اين سراى.
5. فرشتگان گماشته بر آتش جهنم: «عَلَيْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ وَمَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلَّا مَلَائِكَةً...» (مدثر: 30و31)؛ بر آن نوزده [فرشته ]گماشته است، و ما دوزخبانان را جز فرشتگان نساختيم.
6. فرشتگان گماشته بر انسان ها: «إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيَانِ عَنِ الْيَمِينِ وَعَنِ الشِّمَالِ قَعِيدٌ مَا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ»(ق: 17و18)؛ آن گاه كه آن دو [فرشته ]فراگيرنده از جانب راست و از جانب چپ [آدمى ]نشسته [اعمال او را ]فرامى گيرند. هيچ سخنى بر زبان نيارد، مگر آنكه در نزد او نگهبانى آماده است.
7. نويسندگان اعمال: «وَإِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ كِرَاما كَاتِبِينَ يَعْلَمُونَ مَا تَفْعَلُونَ» (انفطار: 10ـ12)؛ و هرآينه بر شما نگهبانانى باشد، بزرگوارانى نويسنده، كه مى دانند آنچه مى كنيد.
8. فرشتگان گماشته شده بر احوال اين جهان: «وَالصَّافَّاتِ صَفّا فَالزَّاجِرَاتِ زَجْرا فَالتَّالِيَاتِ ذِكْرا» (صافات: 1ـ3)؛ سوگند به آن صف زدگان ـ فرشتگان صف كشيده ـ كه [به طاعت و بندگى] صف زده اند. سوگند به آن رانندگان كه سخت مى رانند ـ فرشتگانى كه ابرها يا ديوان را مى رانند ـ و سوگند به آن خوانندگان ياد و پند ـ آيات قرآن.
رئوس ملائكه
به اعتقاد ملّاصدرا، كه مأخوذ از آيات و روايات است، در بين ملائكه اللّه، چهار ملك وجود دارد كه در پيشگاه الهى قرب خاصى دارند، آنها عبارتند از: جبرئيل، ميكائيل، اسرافيل و عزرائيل.43
در روايات و اخبار به اين چهار ملك مقرب معروف، به صراحت اشاره شده است. از جمله، روايتى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله وارد است كه فرمود: «خداوند متعال از هر چيزى چهار تا، اختيار و انتخاب فرموده و از فرشتگان نيز جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و ملك الموت (عزرائيل) را اختيار كرده است.»44
بالاترين ملائكه جبرئيل، ميكائيل، اسرافيل و عزرائيل هستند، ولى آنكه مقامش از همه اينها بالاتر است جبرئيل مى باشد. بنابر اهميت موضوع، در ذيل به اختصار در باب اين چهار ملك، كه برترينِ ملائكه مى باشند، سخن مى گوييم:
جبرئيل
«جبرئيل»، جبرئل، جبريل، جبرالّ، و جبرائل همگى به معناى عبداللّه است45 و نام يكى از چهار فرشته مقرب، بلكه برترين آنهاست.46 او فرشته اى است كه وحى الهى را به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مى رساند. جبرئيل ملك مقرب خداوند است كه علم حق تعالى در او تجلّى مى كند.
در آيات قرآن مجيد از جبرئيل با نام هاى «جبرئيل»،47 و «روح الامين»،48 و «رسول كريم»49 ياد شده است و نيز امام زين العابدين عليه السلام در بخشى از دعاى سوم صحيفه سجاديه مى فرمايد: «و درود فرست بر جبرئيل كه امين وحى تو و فرمانرواى اهل آسمان هايت و داراى منزلت در نزد تو و مقرب درگاه توست.»50
ملّاصدرا پس از آنكه به بزرگان و رئوس ملائكه اشاره مى كند، «جبرئيل» را بر ساير فرشتگان به شش دليل ترجيح مى دهد:51
1. جبرئيل صاحب وحى است: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ.» (شعراء: 193و194)
2. نام او را پيش از فرشتگان ديگر در قرآن بيان نموده است: «مَن كَانَ عَدُوّا لِّلّهِ وَمَلآئِكَتِهِ وَرُسُلِهِ وَجِبْرِيلَ وَمِيكَالَ... .» (بقره: 98) زيرا جبرئيل صاحب علم و وحى و ميكائيل صاحب روزى و غذاست، و غذاى روحانى (علم)، برتر و بالاتر از غذاى جسمانى است؛ پس بايد جبرئيل برتر از ميكائيل باشد.
3. خداوند نام او را پس از خود قرار داده است: «فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَجِبْرِيلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمَلَائِكَةُ بَعْدَ ذَلِكَ ظَهِيرٌ.»(تحريم: 4)
4. او را روح القدس ناميده است و درباره عيسى عليه السلامفرمود:«إِذْ أَيَّدتُّكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ.»(مائده:110)
5. خداوند دوستانش را يارى مى دهد و دشمنانش را سركوب مى گرداند با «هزار فرشته صفت بسته.»52
6. خداوند، او را به صفات شش گانه در قرآن ستوده است كه عبارتند از: رسالت، ارجمندى، نيرومندى، منزلت و مقام، فرماندهى او بر فرشتگان و امين وحى بودن او.
ميكائيل
يكى ديگر از رؤساى چهارگانه ملائكه «ميكائيل» است. طبرى مى نويسد: «ميك» به معناى «عبيد» است و ميكائيل به معناى عبيداللّه مى باشد.53 ميكائيل موكل ارزاق موجودات بوده و اعوان و يارانى نيز در جمع عالم دارد.54
قرآن مجيد در آيه 98 سوره بقره از ميكائيل به عنوان «ميكال» ياد فرموده است. همچنين دشمنى با او را در رديف دشمنى با خدا و ملائكه و انبيا قرار داده و دشمن او را كافر دانسته است: «مَن كَانَ عَدُوّا لِّلّهِ وَمَلآئِكَتِهِ وَرُسُلِهِ وَجِبْرِيلَ وَمِيكَالَ فَإِنَّ اللّهَ عَدُوٌّ لِّلْكَافِرِينَ»؛ هر كه دشمن خدا و فرشتگان و فرستادگان او و جبرئيل و ميكائيل باشد، پس خدا هم دشمن كافران است.
امام زين العابدين عليه السلام در دعاى سوم صحيفه سجاديه مى فرمايد: «و [درود فرست بر] ميكائيل كه نزد توپايگاه و از سرِ بندگى توجايگاهى فرازمند دارد.»
اسرافيل
«اسرافيل» در زبان سُريانى به معناى بنده خداوند متعال است. «ايل» به زبان عبرى به معناى «اللّه» و «اسراف» به معناى بنده است.55
شايد بتوان گفت: نشانه عظمت اين فرشته اين است كه نفخه مرگ و حيات، در دست او مى باشد. هرچند از روايتى كه از امام سجاد عليه السلامرسيده، استفاده مى شود كه نفخه مرگ را اسرافيل انجام مى دهد و پس از آن، خود اسرافيل هم مى ميرد و آن گاه خدا همه موجودات را زنده مى كند؛ يعنى نفخه حيات در دست خداوند است.56
«صور» در لغت به معناى «شاخ» بوده و معناى دنيايى آن «شيپور» است. از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيدند: صور چيست؟ فرمود: شاخى است از نور كه اسرافيل آن را به دهان دارد. نيز در حديث ديگر فرمود: «صور» شاخى است از نور كه در آن سوراخ هايى به تعداد ارواح بندگان مى باشد.57 ملّاصدرا نيز به بيان برخى از اين شاهد، مثال هاى روايى پرداخته است.58
«نفخ صور» حقيقتى است كه در قرآن كريم ده بار از آن ياد شده است. در ذيل، به ذكر چند نمونه از آن بسنده مى شود:
ـ «وَلَهُ الْمُلْكُ يَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّوَرِ عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ» (انعام: 73)؛ و فرمان روايى او راست در روزى كه در صور ـ بوق، شاخ ـ دميده شود ـ براى زنده شدن مردگان. داناى نهان و آشكار است و اوست درست كردار و آگاه.
ـ «وَيَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاء اللَّهُ وَكُلٌّ أَتَوْهُ دَاخِرِينَ» (نمل: 87)؛ و روزى كه در صور دميده شود، پس هر كه در آسمان ها و هر كه در زمين است بهراسد، مگر آن كس كه خداى خواهد و همه سرافكنده و فروتن به نزد او آيند.
ـ «وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذَا هُم مِنَ الْأَجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ يَنسِلُونَ»(يس: 51)؛ و در صور دميده شود و آنان ناگاه از گورها به سوى پروردگارشان مى شتابند.
اين حادثه عظيم در قرآن كريم در مواضع مختلف يا عبارات متفاوتى نظير: «صيحه» (در چهار آيه قرآن)، «زجره»، «نقر فى الناقور»، «صاخه» (به معناى صيحه شديد) و «قارعه» تعبير شده است. بنابراين، «صور» واقعيتى است موجود كه دو گونه صيحه دارد: صيحه ميراننده، و صيحه زنده كننده.
از بعضى روايات استفاده مى شود كه «نفخ صور» سه بار انجام مى گيرد. در حديثى آمده است: اسرافيل سه نفخه دارد: «نفخه فزع»، «نفخه موت» و «نفخه بعث»... . در پايان جهان، اسرافيل به زمين مى آيد و نفخه اولى را در صور مى دمد، كه همان نفخه وحشت و فزع است.59 بعد از آن، «نفخه صعق» (نفخه مرگ) است60 و سپس «نفخه حيات و بعث» است.61 بعضى نيز نفخه چهارمى بر آن افزوده اند و آن «نفخه جمع و حضور» است كه ظاهرا از اين آيه استفاده شده است: «إِن كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِيعٌ لَّدَيْنَا مُحْضَرُونَ.»(يس: 53) ولى در حقيقت، همان دو نفخه گسترش يافته و تبديل به چهار نفخه شده است؛ چراكه مسئله وحشت عمومى و فزع، مقدمه اى است براى مرگ جهانيان، كه به دنبال نفخه اولى يا صيحه نخستين رخ مى دهد، همان گونه كه جمع و حشر نيز ادامه همان نفخه حيات است.62
ملّاصدرا در بيان نفخ صور و چگونگى آن معتقد است: همان گونه كه دميدن دو گونه است؛ يعنى دميدنى كه آتش را خاموش مى كند و دميدنى كه آتش را شعله ورتر مى كند، دميدن صور نيز بر دو گونه است: نخستين براى ميران زندگان، و دوم براى زنده كردن آنان پس از مرگشان كه در واقع برخاستن از خواب جهل و نادانى است و اين برخاستن در رستاخيز رخ مى دهد.63
عزرائيل
«عزرائيل» فرشته مرگ است كه از جانب خداوند مكلف به قبض ارواح مى باشد. به اعتقاد ملّاصدرا (كه اين اعتقاد از آيات و روايات نشئت گرفته است) عزرائيل نيز به مانند جبرئيل، ميكائيل و اسرافيل، يكى از بزرگان ملائكه است كه وجود آن به واسطه اخبار بر ما روشن مى شود. وى در اين باره شاهد مثال قرآنى مى آورد:
ـ «قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَّلَكُ الْمَوْتِ...» (سجده: 11)؛ بگو: فرشته مرگ (عزرائيل) كه بر شما گماشته شده جان شما را برگيرد.64 البته نبايد غافل بود كه قبض كننده اصلى ارواح، ذات خداوند متعال است و در عالم اسباب «فرشته مرگ» يعنى عزرائيل، مجرى اين فرمان است.
ـ «... إِذَا جَاء أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَهُمْ لاَ يُفَرِّطُونَ»(انعام: 61)؛ تا هنگامى كه يكى از شما را مرگ فرا رسد فرستادگان ما [جان ]او را برگيرند و آنان در كار خود كوتاهى نكنند.
شيخ صدوق روايتى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه آن حضرت مى فرمايند: «از ملك الموت سؤال شد: چگونه در يك لحظه ارواح را قبض مى كنى، در حالى كه بعضى از آنها در مغرب و بعضى در مشرق است؟ ملك الموت پاسخ داد: من اين ارواح را به خود مى خوانم و آنها مرا اجابت مى كنند.»
سپس حضرت ادامه داد: «ملك الموت گفت: دنيا در ميان دست هاى من همچون ظرفى است در ميان دست هاى شما كه هر آنچه مى خواهيد از آن مى خوريد و نيز دنيا در پيش من همچون درهمى است نزد شما كه هر آن گونه خواهيد آن را به گردش درمى آوريد.»65
شهيد مطهّرى مى فرمايد: «از خواص يك حقيقت مجرد اين است كه زمانى و مكانى نيست؛ يعنى با همه زمان ها و مكان ها على السويه است؛ نسبت او با اشيا على السويه است، ولى نسبت اشيا با او متفاوت است. براى يك ملك، تمام عالم طبيعت يكسان است. اين است معناى اينكه گفته مى شود: عزرائيل بر عالم چنان تسلط دارد كه يك انسان بر كف دستش. عزرائيل در يك نقطه معينى نيست كه از آنجا بخواهد به اينجا بيايد.»66
ارتباط عقول و ملائكه در حكمت صدرايى
با مطالعه آثار ملّاصدرا و بخصوص مبحث عقول، درمى يابيم كه وى درصدد تبيين وسائطى ميان خداوند و خلق است. البته ملّاصدرا نخستين كسى نيست كه به بيان اين مبحث مى پردازد. تبيين وسائط ميان خداوند و خلق، از ديرباز مورد توجه فلاسفه بوده است. در ميان فلاسفه اسلامى، فارابى و ابن سينا نخستين كسانى بودند كه به تبيين «وسائط ميان خداوند و خلق او» و نيز توضيح «نحوه برآمدن كثرت از وحدت» پرداختند.67 پس از ايشان، سهروردى با اين اعتقاد كه نظريه حكماى مشايى وافى به مقصود نيست، ضمن اخذ ساختار اصلى نظريه صدور ابن سينا، با قرار دادن آن بر مبنايى ديگر و وارد كردن آموزه هاى جديد، به طرح نوينى از نظريه صدور دست يافت كه قرن ها پس از او مورد توجه ملّاصدرا قرار گرفت.68 آنچه در اين مقال قابل بررسى است آن است كه آيا عقول طوليه كه با قدمتى طولانى در فلسفه اسلامى مطرح هستند، قابل انطباق با ملائكه در لسان شرع هستند يا خير؟ به عبارت ديگر، آيا مى توان گفت: اين عقول همان وسائطى هستند كه در وقت لزوم، الهامات را از جانب قدسى حضرت حق بر قلب آدمى فرود مى آورند و يا اساسا عقول در لسان فلاسفه منفك و جدا از ملائكه در لسان شرع خواهند بود؟
هندسه كلى خلقت از ديدگاه مكتب فلسفى ملّاصدرا به گونه اى است كه عالم خلق را داراى سه مرتبه كلى مى داند: 1. عالم عقول؛ 2. عالم مثال؛ 3. عالم طبيعت.69 البته تذكر اين نكته لازم است كه منحصركردن عوالم به عقل، مثال و طبيعت، حصر عقلى نيست وممكن است عوالم ديگر غيرمادى وجود داشته باشد كه فلاسفه به آن نرسيده باشند؛ هرچند تقسيم موجودبه مادى وغيرمادى حصر عقلى است.70
عالم عقل، عالمى است كه موجودات آن مجرد تام هستند و علاوه بر اينكه ذاتا فاقد ابعاد مكانى و زمانى هستند، هيچ گونه تعلقى به موجود مادى و جسمانى ندارند؛ يعنى مجرد و منزه از ماده و خواص ماده اند. از اين رو، در اين عالم، محدوديت هاى عالم ماده (آثار ماده)، مانند حركت، زمان، مكان، شكل، رنگ و مقدار و... وجود ندارد. عالم عقل بالاترين مرتبه در عوالم مخلوق بوده و علت فاعلى براى عوامل پايين تر از خود است.71 ظاهرا مشاييان معتقد بودند جمعا ده عقل در اين عالم وجود دارد كه به صورت طولى با يكديگر رابطه دارند72 و در هر مرتبه بيش از يك عقل ممكن نيست موجود شود.73 اما شيخ اشراق و ملّاصدرا با پذيرفتن افلاك ثوابت عملاً اين مطلب را انكار كرده و كثرت عرضى در عالم عقل را نيز پذيرفتند.74 موجودات در عالم عقول داراى ويژگى هاى منحصر به فردى مى باشند. براى نمونه، اين موجودات داراى فعليت محض اند و هيچ جهت تغييرى اعم از تغيير آنى و تدريجى و ذاتى و عرضى در آنها راه ندارد.75
اگر سلسله طولى عقول را در نظر بگيريم، هر موجود مجرد تامى در هر مرتبه اى از مراتب نظام تشكيكى وجود، از همه موجودات واقع در مراتب پايين تر بى نياز بوده و تنها به موجودات مراتب مافوق نيازمند است؛ يعنى ممكن نيست موجودى كه از مرتبه پايين ترى از كمالات برخوردار است در تحقق وصف كمالى مجرد تام مافوق خود، دخيل باشد و بعكس هر موجود مجرد مادونى، معلول موجود مجرد مافوق است. به عبارتى، موجودات مجرد عقلى، واسطه رسيدن فيض خداوند به موجودات پايين تر هستند و اين سير از عقل اول آغاز شده و تا عالم ماده كه پايين ترين مراتب عالم هستى است، ادامه دارد.76
با ريشه يابى مبحث «وسائط ميان خدا و موجودات»، درمى يابيم كه مبدعان اين نظريه، فيلسوفان مسلمان نيستند، بلكه اين مبحث در انديشه فلاسفه قديم يونان، بخصوص افلوطين وجود داشته است. چنان كه فارابى با توجه به نظريه نوافلاطونى فيض، بر تمايز متافيزيكى وجود و ماهيت و تمييز بين قديم ذاتى و زمانى و قدم عالم به حل مسئله مى پردازد. فارابى اساس را بر خلقت ابداعى قرار داد و با ارائه نظريه عقل، توانست هم مسئله خلق كثير از واحد را تبيين كند و هم مسئله خلقت و تكوين را توضيح دهد.77
ابن سينا نيز با الهام از فارابى، تصويرى متفاوت با تصوير افلوطينى ارائه داد. نظريه صدور ابن سينا، با همه ابتكارات فلسفى وى در طراحى آن، به سختى مورد انتقاد سهروردى واقع شد؛ چراكه شيخ اشراق معتقد بود: نظر ابن سينا تنها الگويى ساده از عالم ملكوت است و توان تبيين پيچيدگى هاى اين عالم را ندارد. به همين خاطر، سهروردى با الهام از نظريه ابن سينا به تبيين اشراقى نظريه صدور پرداخت. وى با معرفت شناسى اشراقى فلسفى پيرامون نور و مناسبات نورى، ابواب جديدى را در «قاعده الواحد» به عنوان هسته مركزى نظريه صدور ابن سينا مى گشايد و در نتيجه، به طرح ابعاد جديدى از عالم ملكوت نايل مى آيد.
نظام فيض، جايگاه و معناى «قاعده الواحد»
قاعده الواحد» از مهم ترين اصول فلسفى است كه در بسيارى از مسائل ديگر تأثير گذارده است. فلاسفه با استفاده از اين اصل، درصدد برآمدند تا سلسله اى از نظام هستى را شكل دهند كه در آن سلسله، هر موجودى بالضروره جايگاه ويژه خود را دارد و هيچ موجودى خارج از آن سلسله تحقق نخواهد يافت.
آنچه در باب قاعده الواحد در بحث از عقول و تطبيق آن با ملائكه اللّه لازم به ذكر است آن است كه صدور در قاعده الواحد (الواحد لايصدر عنه إلّا الواحد) به چه معناست؟ اگر در معناى ايجاد و خلق باشد، پس نظريه عقول طوليه قابل انطباق بر فرشتگان نيست؛ چراكه اين قاعده، گوياى آن است كه عقول در هر مرتبه وجودى، موجد عقلى ديگر در مرتبه وجودى پس از خود هستند، ولى در بحث از الهامات، ملائكه تنها نقش واسطه گرى ميان خداوند و مخلوقات را دارند و صحبت از ايجاد، مطرح نيست. اما اگر مقصود از صدور در اين قاعده، ايجاد نبوده، بلكه افاضه گرى و وساطت باشد، قابل انطباق با ملائكه كه واسطه الهام هستند خواهد بود. آنچه از مجموع آراء ملّاصدرا به دست مى آيد آن است كه صدور در اين قاعده به معناى ايجاد و خلق است نه صرف وساطت.
ملّاصدرا در باب نظريه صدور و «پيدايش كثير از واحد» نيز مانند بسيارى مباحث ديگر، وامدار تفكرات پيش از خود به ويژه تفكرات سينوى و اشراقى است. وى كه از جهت عملى به نظريه كثرت گرايىِ روش شناختى پايبند و به شدت از حصرگرايى روش شناختى گريزان بوده است، در تدوين نظريه نهايى از نظام فيض، با عطف توجه به عقيده جمهور فلاسفه و عرفا و با استفاده از شيوه تفكر نقادانه، به طرح اشراقى اين نظريه ابراز تمايل بيشترى نشان داد، تا جايى كه عناصر اصلى و مهم اين طرح را در نظريه خويش داخل نموده است.78
ملّاصدرا نيز مانند سهروردى، بدنه اصلى نظريه صدور ابن سينا را مى پذيرد، اما در مواردى با وى اختلاف نظر دارد. از جمله اين موارد، بحث تعداد عقول است كه ابن سينا آن را منحصر به «ده عدد» مى داند.79 ملّاصدرا در باب تعداد عقول با شيخ اشراق هم داستان است؛ چراكه اشراقيون، انوار را در درجه اول، به دو قسم انوار قاهره و غيرقاهره تقسيم مى كنند و مراد آنها از انوار قاهره، انوارى است كه به طور كلى مجرد از ماده هستند و هيچ ارتباطى با برازخ يا اجسام ندارند. اگر به اين تعريف اشراقيون با نظر مشايى بنگريم، انوار قاهره بر عقول تطبيق داده مى شود.80
ملّاصدرا تعداد عقول را بيش از ده عدد مى داند و قول مشاييان درباره تعداد عقول را كه بر مبناى هيئت بطلميوسى است قابل دفاع نمى داند. وى براى اثبات كثرت عقول به آيه «فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِي يَوْمَيْنِ وَأَوْحَى فِي كُلِّ سَمَاء أَمْرَهَا...» (فصلت: 12) استناد مى جويد و آن را چنين تفسير مى كند: «هر متحرك نياز به محرك دارد. بدين جهت، تعداد محرك ها بايد به اندازه متحرك ها باشد. از طرفى، اين امر بيان شد كه حركات طبيعى به شوق ها و اراده ها و شوق ها به غايات عقلى منتهى مى شوند. بنابراين، اگر ما متحرك ها و محرك ها را مستقيما به خدا يا به فيض اول نسبت دهيم، يعنى به ترتب طولى ميان آنها قايل نباشيم، اين امر باعث مى شود كه در ذات خدا كثرت راه يابد؛ در صورتى كه ثابت شد كه ذات خداوند بسيط من جميع الجهات و فيض از ناحيه ذاتش واحد است، اما بالعرض واجد جهات نه گانه مى باشد. از اين مقدمات نتيجه گرفته مى شود كه تعداد جواهر مفارق (عقول) به تناسب تعداد متحرك ها و حركات كلى كثير مى باشد.»81
بنابراين، در نگاه ملّاصدرا نيز فيض بر دو سلسله طولى و عرضى مبتنى است. در رأس سلسله طولى، حضرت حق است و عقول در مرحله بعدى، اجسام و نفوس افلاك و در مرحله آخر عالم ماده واقع مى شود. بر اساس هر دو مكتب، در ميان عقول، گذشته از آنكه ترتب طولى وجود دارد، ما شاهد سلسله عرضى نيز هستيم. هر دو مكتب افزون بر كاركردهاى مختلف روش شناختى قاعده امكان اشرف، براى اثبات وجود عقول طوليه و عرضيه از اين قاعده بهره جسته اند.82
وجود هر دو سلسله طولى و عرضى در نگاه ملّاصدرا ما را به اعتقاد انطباق عقول با فرشتگان، در نگاه او نزديك مى سازد؛ زيرا همان گونه كه بيانش گذشت، ملائكه داراى اصناف و طبقات گوناگونى هستند كه مشعر به نظام طولى آنهاست. همچنين ملائكه در هر طبقه و مرتبه، واحد نبوده، بلكه دسته اى از ملائكه در يك طبقه قرار دارند و بيان وظايف آنان بيانگر همين موضوع است. از اين رو، وجود تعدادى (بيش از يك عدد) ملائكه در يك طبقه واحد، مشعر به وجود رابطه عرضى آنهاست.
ملّاصدرا با پيوندى كه بين نظريه صدور و عقول برقرار كرد، قاعده الواحد را با شبكه اى از قواعد حاكم بر عقول مرتبط ساخت و در نتيجه، ابواب نوينى را در نظريه صدور گشود. وى در تقرير خود از نظريه فيض، طرحى را ارائه كرد كه در آن، شبكه اى از عقول ترسيم مى شود. اين شبكه، خود، تركيبى از زنجيره هاى طولى و عرضى است. به عبارت ديگر، ما در اين طرح با طبقاتى از عقول مواجه هستيم كه در طول هم واقع شده اند؛ در هر طبقه عقول متعددى هستند كه رابطه طولى و ايجادى با هم ندارند، بلكه در عرض هم واقع شده اند.
با نظر به آنچه در باب عقول در حكمت صدرايى و ملائكه در لسان شرع بيان گشت، مى توان به قطع گفت كه ملائكه و عقول داراى كثرت و تعددى هستند كه از شماره بيرون است. كثرت عقول و ملائكه، كثرت شخصى نيست، بلكه كثرت نوعى است؛ چراكه نوع مجرد، منحصر به فرد است. در سلسله طولى عقول، رابطه علّى و معلولى برقرار است، به طورى كه هر عقلى، علت براى عقل بعد از خودش مى باشد. اما از وجود رابطه علّى و معلولى ميان فرشتگان، در ميان آيات و روايات، خبرى در دست نيست. يكى ديگر از نقاط اشتراك سلسله عقول و ملائكه، اختلاف تشكيكى آنهاست، به گونه اى كه ملائكه ـ درست به مانند سلسله عقول ـ در اصل وجودى خويش (ملك بودن) مشتركند، اما در شدت و ضعف با يكديگر اختلاف دارند.
نظر مختار ملّاصدرا در باب انطباق عقول و ملائكه
با توجه به تمام مطالب فوق در باب انطباق عقول با ملائكه اللّه، رسيدن به نظرى واحد كه بتوان به قطع آن را نظر برگزيده و مختار ملّاصدرا دانست، دشوار مى نمايد؛ چراكه براى هر يك از قبول و يا ردّ نظريه انطباق عقول با فرشتگان، مستنداتى در دست است. به عنوان نمونه، براى ردّ اين انطباق مى توان به معناى كلمه صدور در قاعده الواحد تمسك جست. در مقابل نيز براى قبول اين انطباق، مداركى از آثار فيلسوفان و به ويژه ملّاصدرا در دست است كه از آن جمله مى توان به نام گذارى برخى از عقول به نام ملائكه اشاره كرد.83 براى نمونه، وى پس از تبيين عقل فعال، آن را در لسان شرع همان «جبرئيل» برمى شمارد كه واسطه ميان عالم بالا و عالم مادى است.84 اما نكته قابل تأمّل آن است كه ملّاصدرا در آثار خود جبرئيل را جزء چهار ملك مقرب، بلكه فراتر از آن، به استناد آيات و روايات، برترينِ ملائكه مى داند. از طرفى، بيان گشت كه در نظام طولى عقول، هر عقلى واجد كمالات مادون خود بوده، ولى عقول پايين تر، از تمامى كمالات درجات بالاتر برخوردار نيستند و از جهت مرتبه وجودى از عقولى كه بالاتر از آنان قرار گرفته اند، پايين ترند. پرسش باقى مانده آنجاست كه اگر جبرئيل برترين و بالاترينِ ملائكه است و ملائكه همان عقولاند، پس از چه روى، جايگاه او در نظام طولى عقول، عقل دهم ـ بنابر بيان ابن سينا ـ و يا همان عقل آخر است كه مرتبه وجودى اش از بقيه عقول پايين تر مى باشد؟
تمام اين سؤالات بى پاسخ سبب مى شود كه به يقين نتوان معتقد به انطباق ميان ملائكه اللّه و عقول از ديدگاه ملّاصدرا گرديد، كما اينكه به يقين نمى توان اين نظريه را رد كرد. حداقل نتيجه اى كه از اين بحث به دست مى آيد آن است كه انطباق ميان اين دو را محتمل شمرده و آن را مى توان به عنوان يكى از شقوق مطرح كرد.
نتيجه گيرى
با مطالعه آثار ملّاصدرا و گزارش نظريات وى، به نتايج ذيل دست يافتيم:
1. متعلق ايمان مركب از پنج واقعيت است: اللّه، قيامت، ملائكه، كتاب و انبيا. يكى از وجوه ايمان، اعتقاد به ملائكه است.
2. «مَلَك» عبارت است از مخلوقى كه شأنش افاضه خير و افاده و علم و كشف حق و وعد به معروف است.
3. ملائكه جواهرقائم به ذاتى هستند كه غيرمتحيزند و مظهر لطف و رحمت الهى به شمار مى روند.
4. ملائكه داراى اوصاف منحصر به فردى هستند كه از آن جمله مى توان به كثرت عبادت پروردگار، عصمت و نيز قدرت فوق العاده آنان اشاره كرد.
5. فرشتگان داراى اصناف گوناگونى مى باشند كه هر دسته از آنان عهده دار انجام وظيفه محوّل شده اى از جانب خداوند مى باشند. ملّاصدرا نيز دسته بندى هاى گوناگونى از اصناف ملائكه ارائه مى دهد.
6. از ميان ملائكه چهار ملك مقرب ترينِ درگاه الهى هستند: جبرئيل، ميكائيل، اسرافيل و عزرائيل.
7. از ميان ملائكه، دسته اى وظيفه ابلاغ پيام از جانب خداوند بر انسان ها را بر عهده دارند كه به عنوان واسطه ميان عالم ملكوت و عالم مادى شناخته مى شوند. در باب انطباق و يا عدم انطباق اين دسته از ملائكه با سلسله طولى عقول از ديدگاه فلاسفه، نمى توان به يقين به نظر قاطع و عقيده مختار ملّاصدرا پى برد و در نهايت، مى توان انطباق ملائكه با عقول از ديدگاه فلاسفه را به عنوان يك احتمال مطرح نمود.
پينوشتها:
1ـ نساء: 136.
2ـ محمودبن عمر زمخشرى، الكشاف، ج 1، ص 251؛ محمد بيضاوى، تفسير بيضاوى، ج 1، ص 279.
3ـ راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن الكريم، ص 82، ذيل واژه «الك».
4ـ فخرالدين طريحى، مجمع البحرين، ج 4، ص 229؛ مجدالدين جزرى، النهاية فى غريب الحديث و الاثر، ج 4، ص 359.
5ـ ملّاصدرا، مفاتيح الغيب، تصحيح نجفقلى حبيبى، ج 1، ص 73.
6ـ ملّاصدرا، المبدأ و المعاد فى الحكمه المتعالية، تصحيح محمد ذبيحى و جعفر شاه نظرى، ج 1، ص 329؛ همو، مفاتيح الغيب، تصحيح نجفقلى حبيبى، ج 1، ص 254.
7ـ ملّاصدرا، رساله سه اصل، ص 126.
8ـ همان، ص 102.
9ـ همان، ص 83.
10ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 56، ص 202و203.
11ـ ملّاصدرا، مفاتيح الغيب، ج 1، ص 552و553.
12ـ نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خ 91.
13ـ صحيفه سجاديه، ترجمه سيدعلى موسوى گرمارودى، دعاى سوم.
14ـ ملّاصدرا، مفاتيح الغيب، ج 1، ص 275.
15ـ وهبه الزحيلى، تفسيرالمنير، ج 11، ص 559.
16ـ فتح اللّه كاشانى، منهج الصادقين فى الزام المخالفين، ج 4، ص 582.
17ـ ناصرالدين محمد بيضاوى، تفسير بيضاوى، ج 1، ص 279.
18ـ ملّاصدرا، مفاتيح الغيب، ج 1، ص 550و551.
19ـ همان، ص 551و552؛ محمدباقر مجلسى، همان، ج 56، ص 205.
20ـ ملّاصدرا، الحكمة المتعالية، تصحيح غلامرضا اعوانى، ج 7، ص 175.
21ـ محمدجعفر لاهيجى، شرح رساله المشاعر ملّاصدرا، تصحيح و تعليق سيدجلال الدين آشتيانى، ص 311.
22ـ سيد محمدحسين طباطبائى، نهايه الحكمه، تحقيق و تعليق عباسعلى زارعى سبزوارى، ج 2، ص 379.
23ـ ملّاصدرا، مفاتيح الغيب، ج 1، ص 546.
24ـ ر.ك: نحل: 49؛ شورى: 5؛ انبياء: 20؛ فصلت: 38.
25ـ نهج البلاغه، خ 91.
26ـ فخرالدين طريحى، مجمع البحرين، ج 5، ص 230؛ محمدباقر مجلسى، همان، ج 56، ص 203.
27ـ ملّاصدرا، مفاتيح الغيب، ج 1، ص 557و558.
28ـ همان، ص 568.
29ـ سيد محمدحسين طباطبائى، رسائل توحيدى، ترجمه على شيروانى، ص 189.
30ـ ملّاصدرا، مفاتيح الغيب، ج 1، ص 574.
31ـ ر.ك: ملّاصدرا، مفاتيح الغيب، ج 1، ص 560؛ محمدباقر مجلسى، همان، ج 56، ص 208و209.
32ـ محمدباقر مجلسى، همان، ج 56، ص 176.
33ـ ملّاصدرا، مفاتيح الغيب، ج 1، ص 557ـ558؛ محمدباقر مجلسى، همان، ج 56، ص 241.
34ـ همان، ج 1، ص 546.
35ـ همان، ص 546؛ ناصرالدين محمد بيضاوى، همان، ج 1، ص 279.
36ـ اعراف: 143.
37ـ محمدباقر مجلسى، همان، ج 56، ص 184.
38ـ سيدمحمدحسين طباطبائى، رسائل توحيدى، ص 192.
39ـ همان، ص 193.
40ـ ملّاصدرا، مفاتيح الغيب، ج 1، ص 547؛ ناصرالدين محمد بيضاوى، همان، ج 1، ص 279.
41ـ همو، شرح اصول كافى، ترجمه محمد خواجوى، ج 3، ص 451ـ452.
42ـ همو، مفاتيح الغيب، ج 1، ص 559ـ562؛ محمدباقر مجلسى، همان، ج 56، ص 206ـ207.
43ـ ملّاصدرا، مفاتيح الغيب، ج 1، ص 559ـ562.
44ـ محمدباقر مجلسى، همان، ج 56، ص 250.
45ـ همان، ج 56، ص 221؛ محمدبن جرير طبرى، تفسير طبرى، ج 2، ص 296.
46ـ همان، ص 258.
47ـ بقره: 97.
48ـ شعراء: 192ـ194؛ بقره: 97.
49ـ تكوير: 19ـ21.
50ـ صحيفه سجاديه، دعاى سوم.
51ـ ملّاصدرا، مفاتيح الغيب، ج 1، ص 559و560.
52ـ انفال: 9.
53ـ محمدبن جرير طبرى، همان، ج 2، ص 296.
54ـ ملّاصدرا، مفاتيح الغيب، ج 1، ص 559.
55ـ على اكبر دهخدا، لغت نامه، ج 6، ص 2283.
56ـ ناصر مكارم شيرازى، پيام قرآن، ج 6، ص 72.
57ـ همان، ص 67و68، به نقل از: علم اليقين، ص 892.
58ـ ملّاصدرا، مفاتيح الغيب، ج 2، ص 1076.
59ـ نمل: 87.
60ـ زمر: 68.
61ـ زمر: 68.
62ـ ر.ك: سيدهاشم بحرانى، البرهان فى تفسيرالقرآن، ج 4، ص 85ـ87.
63ـ ملّاصدرا، مفاتيح الغيب، ج 2، ص 1057و1058.
64ـ ملّاصدرا، مفاتيح الغيب، ج 1، ص 560و561.
65ـ محمدبن على صدوق، من لايحضره الفقيه، ترجمه محمدجواد غفارى، ج 1، ص 185.
66ـ مرتضى مطهّرى، حركت و زمان در فلسفه اسلامى، ج 1، ص 178.
67ـ ر.ك: ابونصر فارابى، رسائل الفارابى، ص 13ـ18؛ ابن سينا، المبدأ و المعاد، ص 75ـ90؛ همو، الاشارات و التنبيهات، ص 316و317.
68ـ شهاب الدين سهروردى، مجموعه مصنفات، تصحيح هانرى كربن، ج 2، ص 125ـ148.
69ـ ملّاصدرا، مفاتيح الغيب، ج 2، ص 722ـ730؛ همو، الشواهدالربوبية، تصحيح و تعليق سيدجلال الدين آشتيانى، ص 150.
70ـ محمدتقى مصباح، آموزش فلسفه، ج 2، ص 179.
71ـ سيدمحمدحسين طباطبائى، نهايه الحكمه، ج 2، ص 287ـ288.
72ـ ابن سينا، الالهيات من كتاب الشفاء، تحقيق حسن حسن زاده آملى، ص 432.
73ـ ابن سينا، المبدأ والمعاد، ص 72و73.
74ـ ملّاصدرا، الحكمة المتعالية، ج 2، ص 46ـ78؛ شهاب الدين سهروردى، همان، ج 2، ص 145ـ147.
75ـ ر.ك: عبدالرسول عبوديت، خطوط كلى حكمت متعاليه، ص 180.
76ـ سيدمحمدحسين طباطبائى، نهايه الحكمه، ج 2، ص 292.
77ـ ابونصر فارابى، همان، ص 13ـ18.
78ـ ر.ك: احد فرامرزقراملكى، اصول و فنون پژوهش در گستره دين پژوهى، ص 174ـ176.
79ـ سيدمحمدحسين طباطبائى، نهايه الحكمه، ج 2، ص 292ـ294.
80ـ ملّاصدرا، المبدأ و المعاد فى الحكمه المتعالية، ج 1، ص 312و313؛ شهاب الدين سهروردى، همان، ج 2، ص 145ـ147.
81ـ ملّاصدرا، الشواهدالربوبيه، ص 246.
82ـ سيدمحمدحسين طباطبائى، نهايه الحكمه، ج 2، ص 294ـ296.
83ـ ملّاصدرا، مفاتيح الغيب، ج 2، ص 718ـ719.
84ـ همو، الحكمه المتعالية، ج 9، ص 193.
منابع
ـ نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، چ دوم، تهران، سنبله، 1388.
ـ صحيفه سجاديه، ترجمه سيدعلى موسوى گرمارودى، چ دوم، تهران، هرمس، 1386.
ـ ابن سينا، الاشارات و التنبيهات، التحقيق مجتبى زارعى سبزوارى، چ دوم، قم، بوستان كتاب، 1429ق.
ـ ـــــ ، الالهيات من كتاب الشفا، تحقيق حسن حسن زاده آملى، قم، مكتب الاعلام الاسلامى، 1376.
ـ ـــــ ، المبدأ و المعاد، تهران، مؤسسه مطالعات اسلامى دانشگاه تهران، 1383.
ـ بحرانى، سيدهاشم، البرهان فى تفسيرالقرآن، چ دوم، قم، مؤسسه دارالتفسير، 1417ق.
ـ بيضاوى، ناصرالدين محمد، تفسيرالبيضاوى، بيروت، دارالفكر، 1425ق.
ـ جزرى، مجدالدين، النهاية فى غريب الحديث و الاثر، بيروت، دار احياء التراث العربى، بى تا.
ـ دهخدا، على اكبر، لغت نامه، تهران، دانشگاه تهران، 1346.
ـ راغب اصفهانى، حسين بن محمد، مفردات الفاظ القرآن الكريم، چ دوم، قم، طليعه النور، 1426ق.
ـ زحيلى، وهبه، التفسيرالمنير، دمشق، دارالفكر، 1424ق.
ـ زمخشرى، محمودبن عمر، الكشاف، الرياض، مكتبه العبيكان، 1418ق.
ـ سهروردى، شهاب الدين، مجموعه مصنفات، تصحيح هانرى كربن، چ سوم، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1380.
ـ صدوق، محمدبن على، من لايحضره الفقيه، ترجمه محمدجواد غفارى، تهران، صدوق، 1367.
ـ طباطبائى، سيدمحمدحسين، رسائل توحيدى، ترجمه على شيروانى، تهران، الزهراء، 1370.
ـ ـــــ ، نهايه الحكمه، قم، مؤسسه النشرالاسلامى، 1428ق.
ـ طبرى، محمدبن جرير، تفسيرالطبرى، المملكه العربيه السعوديه، دارعالم الكتب، 1424ق.
ـ طريحى، فخرالدين، مجمع البحرين، قم، مكتبه النشر الثقافة الاسلاميه، 1408ق.
ـ عبوديت، عبدالرسول، خطوط كلى حكمت متعاليه، تهران، سمت، 1389.
ـ فارابى، ابونصر، رسائل الفارابى، دمشق، دارالينابيع، 2006م.
ـ فرامرز قراملكى، احد، اصول و فنون پژوهش در گستره دين پژوهى، چ دوم، قم، مركز مديريت حوزه علميه، 1385.
ـ كاشانى، ملّامحسن، منهج الصادقين فى الزام المخالفين، چ دوم، قم، نويد اسلام، 1389.
ـ لاهيجانى، محمدجعفر، شرح رساله المشاعر ملّاصدرا، تصحيح و تعليق سيدجلال الدين آشتيانى، مشهد، بى نا، 1342.
ـ مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ط. الثالثه، بيروت، دار احياءالتراث العربى، 1403ق.
ـ مصباح، محمدتقى، آموزش فلسفه، تهران، سازمان تبليغات اسلامى، 1390.
ـ مطهّرى، مرتضى، حركت و زمان در فلسفه اسلامى، تهران، حكمت، 1366.
ـ مكارم شيرازى، ناصر، پيام قرآن، چ چهارم، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1377.
ـ ملّاصدرا، الحكمة المتعالية فى الاسفارالعقلية الاربعه، تصحيح غلامرضا اعوانى، تهران، بنياد حكمت اسلامى صدرا، 1383.
ـ ـــــ ، الشواهدالربوبيه، تصحيح و تعليق سيدجلال الدين آشتيانى، چ سوم، قم، بوستان كتاب، 1382.
ـ ـــــ ، المبدأ و المعاد فى الحكمه المتعاليه، تصحيح محمد ذبيحى و جعفر شاه نظرى، تهران، بنياد حكمت اسلامى صدرا، 1381.
ـ ـــــ ، رساله سه اصل، تهران، دانشگاه تهران، 1340.
ـ ـــــ ، شرح اصول كافى، ترجمه محمد خواجوى، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى، 1383.
ـ ـــــ ، مفاتيح الغيب، تصحيح نجفقلى حبيبى، تهران، بنياد حكمت اسلامى صدرا، 1386.